تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 21
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/08/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-08-08 08:57:552024-08-08 09:05:31تسلیم بودن در برابر خداوندشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خدای دانا وتوانا و عالم و محیط به جهان هستی
خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم من را با راه راست و مستقیم هدایتم کن
درود بر استاد عشق ونوحید
چقدر ذوق زده شدم و حالم خوب تر شد و مدار و فرکانس ام رفت بالا وقتی عنوان زیبای این فایل و روی سایت دیدم ،
روزی که این لایو و که با استاد عرشیانفر روی سایت گذاشته بود تو اینستاگرام با فیلتر شکن چند دقیقه ای اش و دیدم ،اینستاگرام و بستم چون میدونستم استاد در زمان مناسب برامون تو سایت بدون هیچ محدودیتی به اشتراک میزاره . چقدر خوشحال شدم و از اونروز منتظر بودم این آگاهی های خالص و ناب تون و دریافت کنم .
فایل و طبق معمول همیشه ، یکبار با تصویر دیدمو بار دوم صوتی، تو دفترم نوشتم .
استاد چقدر از توحید و معنویت گفتن تون زیباست هر جی بشنویم باز هم تازگی داره واسمون ،
بارها در مراقبه هایم و نوشته های خواسته هام تسلیم شدن و احساس عجز و ناتوانی و فروتنی و خشوع رو به پروردگارم نوشتمو گفتم ، چه جاهایی که خداوند به من پاسخ گفت ، تا بتونم دارم این الهامات و هدایت هاش و با تک تک سلولهای بدنم تایید میکنم وگوش بزنگ دریافت هدایت هاش هستم . وجه جاهایی میدونم پاسخ خواسته هامو در زمان ومکان مناسب و با همزمانی هاش بران کنار گذاشته .
دیروز هم دوباره نوشتم ، اینبار نوشتم از احساس و هدفهایی که بعد از رسیدن به خواسته هام میخوام با جزئیات ، این روزها انگار آروم تر و رهاترم و تسلیم ترم ، احساس اطمینان و اعتماد قلبی و توکل و ایمان به پروردگار جهان هستی هررروز در من بیشتر میشه .واژه هدایت و الهامات و نشونه های خداوند رو هرروز بیشتر از قبل در تمام ابعاد زندگی ام لمس میکنم .
ای خدای محیط به تمام جهان هستی ،
پروردگار ورب و حاکموفرمانروای عالم ،
خدای رحمانرحیمو رزاق و وهاب و غنی ،
ای مدیر و مدبر و خالق و گرداننده همه کهکشان ها و سیارات و زمین و آسمان و همه موجودات جهان هستی ،
سپاس و به خاطر تکتک داشته هایم شکر گزارتم
عاشقانه دوستت دارم ؛
داشتن و هماهنگی با وجودت ، منو به همه اون لذت و شادی و احساس خوب و آرامش و عشق و سلامتی و نعمت و ثروت و فراوانی و خوشبختی و سعادتمندی …میرساند .
باسلام خدمت استاد گرامی وعزیزم که راه توحید وتوکل رابه من آموخت که در هر لحظه تسلیم فرمانروای وصاحب جهان باشم
بازهم هم زمانی هارخ دادو من جواب خود را گرفتمواز این فایل بی نظیر
چند ماه پیش خوابی دیدم درمورد جواب خواسته ام که در فلان روز فلان کاررو انجام بده ماه ها گذشت به ان روز نزدیک شدم ولی به ظاهر هیچ اتفاقی نیوفتاد وذهن من شروع به نجواکرد که چی شد دیدی نشد دیدی به خواسته ات نرسیدی وجالم اینجا که من تمام کارهایی که برای آن خواسته باید می کردم انجام دادم
چند روزب بود که ذهنم شروع به نجواکرد
چرا می خواهی انجام بدی
به خواسته ات که نرسیدی
اون خواب فقط خواب بود
چندروز فقط مونده تواین چند ماه هیچ اتفاقی نیوفتاده چطور ممکنه تواین چند روز بیوفته
ومن در جواب ذهنم می گفتم که خداوند هیچ وقت دیر نمیکنه خداوند خلف وعده نمی کنه ولی باز این ذهن من قالب شد کمی حام رو بد کرد
تاینکه وارد سایت شدم وفایل جدید شمارو دیدم دانلود که چه درست ودقیق پاسخ منوداد اینکه تسلیم باشم وبه الهامات توجه کنم حتی اگر به ظاهر نشانه ای نباشه وبدانم الهامات رو انجام بدم وتسلیم بودن خود رو نشان بدم وبدانم که خداوند هیچ وقت دیر نمیکنه من اگر ایمانمورو نشان بدم مطمعا جوابه داده می شود این چنرروز مانده رو باتسلیم بودن وتوکل بیشتر بهخداوند ونشان ایمانم مدانم که جواب هاداده می شود ممنون از بابت این فایل های بی نظیر که همواره هدایت گر ماست
در پناه الله یکتا شاد سربلندو ثروت من باشید
درود به استاد عزیز که در راه ترویج یکتاپرستی همیشه ثابت قدم بودید اما نکته ای هست که اشاره میکنم امیدوارم خداوند از من راضی باشه تسلیم بودن یکی از اصول قرآن و در کتاب مقدس قرآن آیه 3 مائده، آیات 3 19 85 آل عمران و در دیگر آیات قرآن کاملترین دین خداوند دین اسلام است که انجام اصول دیگر این دین تنها در قرآن بصورت کاملا منطقی گفته شده و بنظر من بایستی به کل قرآن پایبند بود
سلام استادجانم
چندوقتی بود همش میگفتم کاش استاد ی لایو بزاره یا تو کلاب هاوس یا اینستاگرام،چون از وقتی با شما اشنا شدم برنامه لایوی ندیده بودم ازتون
وقتی اون شب نوتیف لایو شما و اقای عرشیانفر اومد اول ک دیدم چشمام گرد شده بود ،فکر کردم ازین پیجای فیک هست ،هرچند ک فقط پیج اصلی شمارو دارم ،اما تا ندیدمتون باور نکردم.
سریع اومدم تو لایو.،،،وااای استاد چقددددددرررر خوشحال شدم از دیدنتون چقدررر
تو خونه یهو از خوشحالی داد زدم استاد لایو گزاشته ،انگار گنج پیدا کردم و واقعا هم حرفاتون ،اگاهی های اون شب گنج بود،
چقدر خدارو شکر کردم ک خدا چقد منو دوست داره ک تونستم از اول لایوو ببینم و چقد نت اون شب برای من عالی بود بدون قطع شدن تمام حرفاتونو شنیدم،خداروشکر
چقدر اگاهی های اون شب برای من لازم بود
واقعا انسان فراموشکاره،من هرروز فایلای شما تو گوشمه ،اما این تسلیم بودن در برابر خداوند رو یادم رفته بود،
وقتی گفتین تسلیم باش انگار خدا داشت با من حرف میزد،چشمامو بسته بودم و با گوش جانم گوش میکردم ببینم خدا ب من چی میگه
حالم دگرگون بود ،،اصلا تو این دنیا نبودم،انگار من و خدا روبروی هم نشسته بودیم تو یک فضای دیگه و خدا داشت هدایتم میکرد..
استادجانم ازتون بی نهایت بی نهایت سپاسگزارم بخاطر این لایو ،،نمیدونین با ما چ میکنین
از خدا برای شما و مریم جان عزیزم بی نهایت سلامتی و طول عمر و میخام ک شما برای ما نعمتین.
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان خوب خودم
ممنون خدای خوب خودم هستم که می توانم روز خودم را با فایل های استاد عزیز شروع کنم
قبل از این واقعا خجالت می کشیدم که با خدای خودم صحبت کنم
از او درخواست کنم
از او بخواهم
این خیلی برای من سخت بود
اما با آموزش های استاد کم کم و آرام آرام به این درک رسیدم که با خدای خودم دوست بشوم
با خدای خودم همراه بشوم
از او بخواهم
از او کمک بگیرم
این رفتار برای من یک آرامش و یک قوت قلب را به وجود آورد
واقعا برای من خیلی خیلی حس و حال خوب را در بر داشت
توانستم به آن چیزهایی که می خواهم دست پیدا کنم
هر چه بیشتر روی این موضوع کار می کنم نگاه من و تکیه من به دیگران کم و کمتر می شود
هر چه کمتر گردن کشی می کنم خداوند هم بهتر به من می دهد
یک درس خیلی عالی و فوق العاده را دریافته ام
از او بخواهم و به او رجوع کنم و دیگر کاری به چگونگی و چطور انجام شدن آن نداشته باشم و بگذارم که دستهای هدایتگر او خودش برای من کار را انجام بدهد
نکته های عالی از صحبت های استاد دریافت کردم که باید و باید همیشه آنرا برای خودم در زندگی خودم در نظر بگیرم
وقتی که به خدای خودم اعتماد می کنم کاری نداشته باشم که
از کجا ؟
چطور ؟
چگونه؟
کی؟
نداشته باشم و در این مسیر تسلیم خدای خودم باشم
هر جور که او گفت و به من الهام شد همان راه را بروم
این بزرگترین نکته برای سنجش من بود که تسلیم باشم و این تسلیم بودن برای من خیلی آرامش دارد
حال من خوب است
دلشوره نداره
قوت قلب دارم
وای که چقدر این خوب است که کنترل گر نباشم و بسپارم به دست خود او و بگذارم که او خود برای من کارهای من را انجام بدهد
دیگه شور نمی زنم
دیگه دلهره و اضطراب ندارم و نگران اتفاقات جامعه نیستم
دیگه کاری ندارم که دیگران چه می گویند و قرار است چطور بشود این را می دانم که خودش همه چیز را جور می کند و این واقعا برای من شیرین و لذت بخش است و خیلی ها نمی توانند این را درک و این برای من بارهای بار در زندگی من رخ داده است و نتیجه آن واقعا برای من شگفت انگیز بوده است
اکنون ادعا ندارم اما به این ایمان و درک رسیده ام که به خدای خودم توکل و ایمان داشته باشم و با تسلیم شدن و با صبر در این راه ایمان خودم را نشان بدهم
هر چه بیشتر صبر و استقامت خودم را در این راه نشان بدهم خدای مهربان هم نتایج بهتر و بیشتری را به من خواهد داد
این را بدانم که قدرت در اختیار او است و او برای من بهترین ها را می خواهد
همیشه او دستهای من را گرفته است و باز هم می تواند و فقط کافی است که از او بخواهم و این برای من رخ خواهد داد
سپاس از استاد عزیز
سپاس از خدای مهربان من
سپاس از خدای هدایتگر خودم
سپاس از خدای فراوانی ها
به نام خدای هدایتگرم
دوم اسفند سال 1402 این سوال رو در عقل کل پرسیدم
abasmanesh.com
، در حالی که با تمام وجودم مشتاق بودم تا بتونم روی خودم کار کنم و به نتیجه دلخواه برسم و از طرفی دوست نداشتم تقلا کنم و به شدت دست و پا زدن برام خط قرمز بود ، به خودم قول داده بودم تسلیم بودن و بندگی کردن رو تمرین کنم و در برابر جریان هدایت مقاومت نکنم
همینطور که به آخرای سال تحصیلی نزدیک میشدیم و هر روز سه قلوها رو میبردم مدرسه در راه گفتگوهاشون در این مورد بود که :
مامان چی میشه از این خونه بریم یک جای بزرگتر ؟ قشنگ تر ؟ اصلا اگه اینجا نمیشه خونه بهتر گرفت بیا از تبریز بریم ،
حرفها رو می شنیدم و تنها جوابم این بود که :
چرا به من میگید این حرفها رو ؟
توی دفتر شکر گزاریتون از خدا بخواهید و بنویسید و به جای چی میشه و چی نمیشه ، در مورد خونه ای که میخواهید با هم صحبت کنید ،
سوال رو در عقل کل پرسیدم و متوجه شدم دچار یک اتفاق تکرار شونده در زندگیم هستم و باید روی باورهام کار کنم با سه قل در میون گذاشتم ، به عظیم جان هم گفتم ، چون باور دارم انرژی دسته جمعی که به کائنات ارسال میشه اثری به مراتب بیشتر داره .
کم کم صحبت های جمع پنج نفریمون رفت به سمت خواسته هامون و یکیش که خیلی پر رنگ بود زندگی در کنار دریا و با ویوی طلوع و غروب و طبیعت بود ، خونه ای نوساز و شیک و البته پر نور میخواستیم .
نشانه هایی که میدیدیم مهاجرت رو توصیه میکرد ،
با دوست و همراه زندگیم مشورت کردم و ایشون رفت شهر رشت تا در مورد مهاجرت بررسی کنه ،
بعد از چند روز برگشت و گفت شهر خوبیه با مردمانی شاد . این بار من میمونم تبریز ، کنار بچه ها و شما برو
31 خرداد 1403 مهلت قرار داد خونه تموم میشد
امتحانات عقب افتاده بود
و من از اسفند ماه 1402 تا نیمه خرداد روی باور احساس لیاقت و ارزشمندی و تسلیم کار میکردم و هر روز مراقبه داشتم تا بتونم مشاهده گر ذهنم باشم که یه وقت جاده خاکی نرم .
الخیر فی ما وقع ذکر قلبم شده بود و دخترکانم گاهی در مواجهه با اتفاقات روزانه این جمله با شکوه رو از زبانم می شنیدند
18 خرداد بلیط رو اوکی کردم و با قلبی تسلیم سوار اتوبوس تبریز _ رشت شدم و این در حالی بود که هم آرام بودم و هم 100 در صد به مهاجرتم و مسیرم ایمان داشتم که کار درست همینه .
19 خرداد یک خونه حیاط بزرگ رو برای بازدید اوکی کردم ، خونه رو دیدم و پسندیدم و برای عزیز دلم و سه قلوها کلی عکس و فیلم گرفتم ، این در حالی بود که هر لحظه شاهد ذهنم بودم و بندگی خودم رو ابراز میکردم که میدونم تو همه کاره ای و فقط تو هستی که تسلیم بودنم و درک میکنی .
از خونه اومدم بیرون و هنوز در و نبسته بودم که خانم همسایه سرش و از در حیاط کرد بیرون و گفت شما مستاجر جدید هستید ؟
گفتم بله !
بچه هم دارید ؟
بله !
دختر یا پسر ؟ چند ساله ؟
سه قلو دختر دارم 14 سالشونه !
کمی اومد جلوتر و چادر گل گلیش رو دور صورتش محکمتر کرد و گفت :
همه توی این محل شوهر من و میشناسن و میدونن که صدای شادی و ترانه و خنده نباید بیرون بیاد ! چون شوهر من روحانیه و اصلا دست خودش نیست وقتی صدای موسیقی بشنوه حالش بد میشه ، خلاصه گفتم که حواستون باشه .
یک لحظه همون که از رگ گردن بهم نزدیکتره و سه ماهه بهش دست دوستی دادم گفت :
زهره حالا وقت عمله ، ایمانت و نشون بده ، بیخیال رشت بشو و برگرد ، اینجا جای تو و سه قل نیست .
تمام این جملات در طول چند ثانیه که اون خانم داشت صحبت میکرد به ذهنم گذشت و تشکر کردم و در خونه رو بستم و تا سر خیابون قدم زدم تا اسنپ برسه ، هوا به شدت گرم بود و خنکی کولر که به صورتم خورد زنگ زدم صاحبخونه که تهران بود ،
سلام آقای .. ممنون برای بازدید خونتون ، عالی بود . ولی خدا از زبون خانم همسایه باهام حرف زد و گفت رشت جای تو نیست و برگرد تبریز .
بنده خدا مالک نمیدونست چی بگه و کلی عذر خواهی برای گفتار خانم همسایه و اصرار به موندن .
اما نمیدونست زهره قول داده بود تسلیم باشه و هدایت رو بپذیره .
ولی ذهنم چموشی رو شروع کرد اونقدر که بغض کردم و زنگ زدم به عزیز دلم و گفتم : آخه من که همش هدایت خواستم پس چرا این سفر و این خونه جور شد ؟ چرا قبل از اومدن خونه تبریز و رو دادیم به مستاجر جدید ؟ حالا چکار کنیم ؟
مثل همیشه عظیمم همون که توی کامنتهای قبلم نوشتم رسول و فرستاده خداست به زندگی ، به آرامش دعوتم کرد و گفت :
مطمئن باش خیریت همینه و ایمان اینجور وقتها خودش و تشون میده ، مگه هممون نمیخواستیم از این خونه قدیمی بریم به جای بهتر ؟ پس اعتماد کن و آروم باش ، اگر به مهاجرت هدایت نمیشدیم برای سال چهارم هم این خونه رو تمدید میکردیم ، پس رها باش و تسلیم ، استراحت کن و با خودت خلوت کن و برو دیدنیهای شهر رشت و ببین و لذت ببر و تحسین کن ……
بلیط برگشت اوکی نشد و چهار روز سفرم طول کشید . در طول این مدت اصلا وسوسه نشدم که مجدد خونه ای رو بازدید کنم و با همه سلولهام میخواستم به ندای قلبم لبیک بگم . هر چند گاهی دوباره ذهنم بازیم میداد اما من باید کنترلش میکردم و نه اون ، من رو !!!
23 خرداد رسیدم خونه و آخرین امتحان بچه ها ساعت ده صبح بود ، هوا ابری و خنک ،
دل سپردم به دلدار و بچه ها جلوی مدرسه موقع خداحافظی گفتند مامان : حالا چی میشه ؟ یک هفته دیگه باید خونه رو خالی کنیم . لبخند زدم و گفتم : عه تسلیم بودن و یادتون باشه و با هم بگید الخیر فی ما وقع
گفتند و رفتند داخل حیاط ،
ماشین و تکون ندادم و چشمام و بستم و آگاهیم و متمرکز کردم و گفتم خدایا خودت هدایتم کن به سمت یک خونه ، من نمیدونم چکار کنم و جواب بچه ها رو چی بدم ،
چشمام و باز کردم و خشکم زد :
یک تابلو مشکی با نوشته زرد رنگ و براق نظرم و جلب کرد ( دپارتمان بام )
گفتم خدایا من 8 ماهه که بچه ها رو میارم مدرسه ولی تا به حال اینجا رو ندیدم چقدر عجیب !
رفتم داخل و گفتم دنبال خونه ام
بعد از چند پرسش و پاسخ : گفتند یک خونه داریم ولی یک ساعت دیگه مالک میاد و باید منتظر بمونید .
و بهتر از این نمیشد چون تا یک ساعت بعد دخترام از جلسه میومدن بیرون و دیگه منتظر من نمیموندن که یه وقت دیر برسم .
خونه رو که بازدید کردیم : هممون هاج و واج مونده بودیم .
منی که سالها یک اتفاق تکرار شونده رو تجربه میکردم ، حالا با یک واحد آپارتمان 200 متری و کلید نخورده روبرو شدم . طبقه نهم و تکواحده . پنجره های بزرگ و خونه ای پر نور ،
هممون شاکر بودیم و لبخند میزدیم و این در حالی بود که بچه ها معنای تسلیم بودن و رهایی و الخیر فی ما وقع رو به عینه میدیدن .
منی که تا همین چند ماه قبل آرزو داشتم ، شاهد طلوع و غروب خورشید باشم و سهم چشمام از آسمون بی اندازه باشه ، حالا بدون هیچ مانعی هر سحر از انرژی طلوع برخوردارم و رنگهای بی نظیر غروب و دریافت میکنم و دیدن کوه عینالی با اون صلابت و زیبایی در تمام طول روز حال دلم و عالی میکنه به خودم یادآوری میکنم که
یَـٰٓأَیُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ ٱلۡکَرِیمِ
حواست باشه زهره ، مبادا مغرور بشی !
همواره شاکر باش و بدون این تویی که باید تغییر کنی و خودت رو در مسیر هدایت رها کنی ، چرا که او همیشه حی و بصیر و شنوا و تواناست .
به نام تنها فرمانروایی کیهان
سلام به استاد عزیزم مریم جان عزیز و دوستان خوبم
خداوند را هزاران مرتبه شکر
دیروز که رفته بودم در یک مسافرت کوتاه وختی روی آب بودم و شنا می کردم یک چیزی خییلی واضح برایم گفته شد گفته شد که هر چقدر راحت باشی رها باشی. و نچسپی به چیز به همان میزان لذت را تجربه میکنی و زمانی که از آب بیرون آمدم یکی از دوست هایم گفت من خودم را داخل آب بی اندازم متوجه من باشی من فکر کردم شاید شنا کردن را بلد باشه چون عمق آب خییلی زیاد بود و به فاصله دور تر ایستاد شدم و در همین حال این دوستم وختی خود را داخل آب انداخت نزدیک بود غرق شود و با یک ریسمان از آب بیرونش کشیدم و وختی ازش پرسیدم وختی بلد نیستی چرا خود را داخل آب می اندازی گفت فلان نفر گفت من هم انداختم و این اتفاق مرا به فکر فرو برد و همین طور این فایل را پلی کردم و به تنهایی رفتم و به خودم گفتم بیبین ما چقدر شرک داریم وختی یک کسی می آید یک حرفی را می زند خییلی راحت قبول میکنیم اما وختی خداوند که صاحب اختیار همه چی را داره یک حرف به ما می زند ما دلیل می آوریم می ترسیم آن حرف خداوند به ما میگوید عمل نمیکنیم و همیشه شاکی هستیم چرا آن طور که من می خواستم نشد
خداوند خودش گفته إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَىٰ
من به اندازه ای که این جریان هدایت را باور کردم به همان اندازه نعمت دریافت کردم و بعضی وخت ها که از منطق خودم استفاده کردم دیدم چقدر خودم را از نعمت های خداوند محروم کردم چقدر زندگی می توانسته راحت باشه ولی من سختش کردم با منطق های پوچ و بی اساس
فرض کنیم در یک شهری بروی که خداوند به تو الهام کرده مهاجرت کنی که هیچ کس را نمی شناسی و فقط بدون دلیل میگی چشم و میروی و بعد میبینی دستان خداوند چطور می آیند و چطور کمک ات می کند من این را دیدم و تجربه اش کردم وختی ب روی کشتی هدایت سوار می شوی خییلی راحت همه چی را دریافت میکنی
قبلنا حتی من این جرات را به خودم نمی دادم که از خداوند درخواست کنم اما حالا خدا را شکر به لطف دوره های استاد خییلی بهبود یافتم شخصیتم خییلی تغییر کردم و می توانم خییلی تغییر هم کنم و خییلی جای کار دارم که بهبود بیافم الهی شکرت
وَمَنْ أَحْسَنُ دِینًا مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّهَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلًا
و چه کسی نیک آیینتر است از آنکه روی خویش [=جهتِ زندگی خود؛ را] تسلیم خدا کرده و نیکوکار باشد و از آیین حقگرای ابراهیم پیروی کند و خدا ابراهیم را به دوستی گزید.
================================
باید پارو نزد وا داد ! باید دل رو به دریا داد !
خودش می بردت هر جا دلش خواست …
به هر جا برد بدون ساحل همونجاست
================================
سلام به دو استاد عشقم و به رفقای نازنین بهشتمون، خدا رو شکر می کنم برای این فایل که آگاهی هاش به عمق جانمون نفوذ می کنه و کمک می کنه تا ما شاخکامون رو تیزتر از قبل بکنیم حواسمون رو بیشتر جمع کنیم و گوش به زنگ هدایتها و الهامات خداوند وهاب و ارحم الراحمین باشیم. تسلیمتر از قبل باشیم. خدایی چه لذتی داره اونجاها که آدم تسلیم محض میشه، خودشو و خواسته ش رو می سپره به خدا، و اتفاقا چقدر همه چی روون تر پیش می ره دیگه آرومی و مطمئن که خودش همه ی کارا رو درست می کنه.
تسلیم بودن رو این چندوقت خیلی بیشتر از قبل دارم تمرین می کنم. در مورد لیلین و اینکه بتونم خدا رو مسوول رسیدگی بهش بدونم. اینکه خدای لیلین همون خدای حضرت موسی ست که به مادرش می گه به رود نیل بندازش و نگران نباش… رهرو ما اینک اندر منزل است
امروز صبح با مامان اینا صحبت می کردیم می گفتیم واقعا چرا ما نمی تونیم درصدی از اون اعتماد و اطمینانی که یه نوزاد داره به مادرش رو ما به خدا داشته باشیم با اینکه می دونیم خداوند تنها قدرت هست و مادر یک انسان با کلی محدودیت. یا مثال استاد که به عمو و خاله و اینا اعتمادی می کنیم که چشممون رو ببندیم و بپریم ولی خیلی وقتا این اعتماد رو به خداوند نداریم… البته که داریم تمرین می کنیم رو خودمون کار می کنیم که به اونجا برسیم. تکاملمون رو داریم طی می کنیم.
دارم تمرین می کنم که از حساسیتهای مادرانه م کم کنم وقتی یه چیزی رو می سپرم به خدا از اول تا آخرش رو بسپرم، رها باشم. نگم خدایا شیرخوردنش رو به تو می سپرم، لطفا وعده ای 160 سی سی شیر بخوره!! :))))) واقعا هرلحظه بگم من نمی دونم، دوتا دستام بالاست، تو خداشی تو بهتر از من می دونی به چی نیاز داره. جالبه حتی درک این جمله هم تکامل می خواد. من انگار تازگی دارم این جمله رو می فهمم وقتی می گم و بعدش یه آرامشی باهاش میاد، یه اطمینان…
یادمه قبلنا وقتی تو گفتگوی استاد با دوستان می گفتن از خدا می پرسم چی بپوشم چی بخورم کجا برم، باخودم می گفتم یعنی چی؟؟ یعنی واقعا اونا از خدا می پرسن و بعد خدا میگه بهشون امروز این قرمزه رو مثلا بپوش اونیکی رو نپوش؟؟ مگه میشه؟؟ ولی الان دیگه برام عجیب نیست. الان دیگه خودم ازش می پرسم، نه تو همه چی نه، چون خیلی وقتا یادم می ره، ولی گاهی یهو به ذهنم میاد عه بذار از خدا بپرسم، خدا بهتر می دونه، خودش بهم میگه. و بعد وقتایی که یه نشونه بعدش میاد انگار دنیا رو بهم دادن. مثل بچه ای که از یادگرفتن الفبا به وجد میاد قند تو دلم آب میشه.
تسلیم بودن تکامل می خواد… اون اوایل ممکنه انقدر تو در و دیوار بریم و از اینور و اونور بخوریم بعدش که دیگه انرژیمون تموم شد بگیم خدایا من تسلیمم… ولی کم کم یاد می گیریم که بعد از یه گوش پیچیده شدن تسلیم باشیم، بعدش می رسیم به مرحله ای که اصلا کلا تسلیمیم چون می دونیم که ما هیچی نیستیم در برابر قدرت و رحمت خداوند… بقول استاد زرنگ اونیه که کاراش رو بده خدا انجام بده… چون اونه که علمش لایتناهیه… چون اونه که قدرتش لایتناهیه… پس چی بهتر از این که از خودش بخوام… ولی امان از شیطان رجیم کچل بدقواره!! ( نمی دونم چرا کچل!! تو ذهنم اینجوریه) یه گوشه وایساده با یه لبخند کریه و هی نجوا می کنه که نه بابا این که هدایت خدا نیست، دیدی؟ باز فک کردی خدا باهات حرف می زنه؟؟ دیدی باز این نبود؟ دیدی باز مشکل حل نشد؟ دیدی اینهمه کا رو خودم کار رو خودم فایده نداشت؟
بارها تو دامش افتادم و به گریه رسیدم که چراباز نتونستم خودمو کنترل کنم چرا جواب نداد اینهمه خدا خدا کردنم و یهو وسط همون گریه خدا بهم گفته یادت نره این تله ی شیطانه، رحمت و هدایت من همیشگیه… و سریع برای به خاک مالوندن پوزه ی شیطان هم که شده از اون حال می کشونم خودمو میارم بیرون. خدا رو شکر که تکرار این قضیه داره کمتر و کمتر میشه…آرامش قلبی بیشتر و بیستر میشه. خدا رو بیشتر تو روزم دارم، حواسم بیستر بهشه عاشقترم…
خداجونم مهربونم دلبرم که رحمتت ورای هرآنچه در جهانه، علمت و قدرتت تمام نشدنیه، من خودمو و تمام عزیزانمو و تمام خواسته هام رو به تو می سپرم. می خوام تا همیشه در آغوشت باشم و قلبم پر از اطمینان و آرامش باشه. خداجونم شکرت که خدایی چون تو دارم…
استاد عزیز، استاد شایسته ی عزیز کلمات نمی تونن قدردان زحمات شما باشن… عاشقتونم و سپاسگزار خداوندم بخاطر وجودتون. قلب فراوان.
سلام خدا
شبت بخیر.
من وقتی تسلیم توام اتفاقات خوب میوفته،اگه هم نمینمیوفته قراره جلوتر که بریم اتفاقات خوب بیوفته، مثل همین کامنتی که نمیدونم چی میخوای رو انگشتام جاری کنی اما بعد از 3 روز که این فایل روی سایت قرار گرفته گفتی بیا بنویس
وقتی تسلیم توام آرومم، وقتی تسلیم توام نمیترسم
مگه میشه من خودمو بندازم بغلت و تو جا خالی بدی!؟
مگه میشه به اندازه ای که در حد توانم هست به تو توکل کنم و تو بگی نه!قبول نمیکنم توکلت کمه برو خودتو قوی تر کن بعد بیا!
خدا!
مگه میشه خودمو بندازم بغلت و تو جا خالی بدی و بهم بخندی!
مگه میشه از دسته مشکلات،تضادها،نداری ها،تنهایی ها با تمامه وجودم به سمته تو بدوم و پناه بیارم و تو خودتو ازم دور تر کنی!
نگه میشه بگم من نمیدونم ،من نمیتونم،من بلد نیستم تو برام درستش کن و تو روتو برگردونی و بگی برو یه جا دیگه وقت ندارم ،حوصلتو ندارم!
مگه میشه به تو پناه بیارم و تو پناهم ندی!
مگه میگه در خونتو بزنن و تو درو باز نکنی!
کاره من با تو گذشته که بگم خودتو بهم نشون بده یا خودتو بهم ثابت کن!
یادته چه روزای قشنگی با هم داشتیم و الان هم داریم!
خدا بیا در مورد یکی دوسال پیش با هم حرف بزنیم
یادته لباسای کارم کثیف بودن و کفشام بقدری پاره بودن که هر چند قدم یا بار باید کفشمو درمیدرمیوردم تا سنگای داخلشو خالی کنم!؟
یادته برا اینکه چند دقیقه استراحت کنم میرفتم از دسته کارفرمام یه جا قایم میشدم!
یادته میرفتم سالن فوتسال اما برا نداشتن35 هزارتومن پول 3 سال پیش باهام بحث میکردن!
یادته دست جلو هر کس یا کمکم نمیگرد یا هم اگه کمکم میکرد ذلتم میداد!؟هر کس،یعنی حتی اعضای خانواده!
یادته یه روز به ذهنم رسید که دیگه بسه باید زندگیمو تغییر بدم!؟
یادته چه فکرایی تو ذهنم میگذشت!؟
یادته همیشه تجسم میکردم که ای کاش مدیر عامل شرکت بیاد رد بشه و یه آهنه سنگینی از بالا بیوفته و من خودمو بندازم روش و جونشو نجات بدم و بعدش بگه این رو استخدامش کنید!
یادته یه روز به خودم گفتم برم پیشه مدیر عامل استخدام بشم،بعد گفتم نه برم بالاتر،پیشه فرماندار گفتم نه برم استاندار،گفتم نه برم امام جمعه،گفتم نه برم وزیر کشور، گفتم نه برم رئیس جمهور، گفتم نه برم پیشه رهبری!
بعد خواستم برم بالاتر،رسیدم به تو!
دیدم تو
دستت بالاترین دستهاست
دیدم تو
آسمانها و زمین مسخره توئه
دیدم تو
کیه که تو بخوای ببریش بالا ،بتونه کسی بکشونش پایین و کیه که تو بخوای بکشونیش پایین،بتونه بکشش بالا!؟
دیدم تو
از آنچه که در سینه دارم آگاهی
دیدم تو
میگی من میگم باش،و موجود میشود
دیدم تو
هرگز زیر قولت نمیزنی
دیدم تو
میبینی و میشنوی
دیدم تو
اجابت میکنی درخواست درخواست کننده را!!!
ای رب العالمین!
یادته وقتی با لباسای کثیف،کفشای پاره پاره راه میرفتم با 200 میلیون بدهی ،که حتی کولر هم نداشتم،تو خونه پدرم نشسته بودم ،داشتم با گاری یک سری وسیله میبردم و این حرفارو بهم زدی!
گفتنی بیا پیشه خودم و من 1 جمله بهت گفتم!؟
یادته چی گفتم!؟
هیچوقت اون لحظه رو فراموش نمیکنم!
بهت گفتم
خدا
تویی که ادعا کردی که من اینم و اونمو زمین و آسمونو فلان و فلان ماله منه!
تویی که اینقدر منم منم میکنی!
من!
ابراهیم!
با دستای خالی!
با 65 کیلو وزن!
با قد 175!
در بیکسی ترین حالتم!
به تویی پناه آوردم که میگی من همه کاره ام!
میخوام ببینم تویی که میگی من همه کاره ام عرضه داری منو قراردادی کنی!
مگه نه این شرکت ماله توئه!
خودتو ثابت کن!
من بندگی میکنم
تو خجالت نمیکشی بخوای خداییتو نکنی!
به عزت و جلالت قسم!
اگه درخواستمو اجابت نکنی ممممن اون دنیا تو رو جواب سوال میکنم!
من به تو پناه میارم !
میگی تسلیم من باش!
باشه من دیگه به عموم زنگ نمیزنم که کارمو جور کنه!
ببینم تو میخوای چکاررکنی!
یادته چقدر چشم تو چشم تهدیدت میکردم!
یادته چقدر بالازورت بودم و تو سرت رو خم کردی تا من حرفامو بزنم!
یادته چقدر معصومانه نشستی پای حرفامو هی میگفتی بگو!
بیشتر بگو!
بیشتر میخوام صداتو بشنوم!
بیشتر میخوام باهام حرف بزنی!
بیشتر بگو که من چه توانایی هایی دارم!
یادته منم دور گرفتم و هی میگفتم و تو سکوت میکردی!
خدا!
یادته اینقدر با قدرت صحبت میکردم باهات که خودمو قدوی تر از تو میدونستم اما تو هیچی نمیگفتی فقط گوش میدادی به من چی میخوام!
یادمه انگار خوشت میومد که بهت میگفتم
تو مالک همه چی هستی
انگار دوست داشتی لابلای غر زدنام و تهدید کردنام یه کمی هم اشاره کنم به اینکه تو از رگ گردن به من نزدیک تری
قشنگ یادمه ذوق میکردی که میگفتم دیگه هیچکسیو ندارم!
دیگه آخر خطم
انگار تا به اینجا نمیرسیدم جوابمو نمیدادی!
خدا !!!
میبینی!
الان بعد از 2 سال کجام!؟
دیگه کفشام پاره نیستن!
دیگه خونه ام کولر داره!
دیگه چشمم به دسته کسی نیست!
دیگه شبا از شدت دندون درد 6 تا بروفن با هم نمیخورم که گیچ بشم خوابم ببره بخاطر نداشتنه پول دندون پزشک!اتفاقا دندونامو رایگان درست میکنن تقریبا!
تازه هر روز لباسام رو با اتو بخار اتو میکنم و حتی گرد هم روشون نمیشینه!
الان دیگه قراردادی ام!
راستی یه چیزه دیگه خواستم بت بگم!!!
تو خیلی مردی!
خیلی رفیقی!
خیلی خوش قولی!
خیلی افتاده ای!
خیلی مهربونی!
خیلی با ادبی!
خیلی قدرتمندی!
خدا!
دیگه نیاز نیست خودتو ثابت کنی بم!
ابراهیم ها همشون همینجورن!
تا وقتی نبیننت باورت نمیکنن اما وقتی ببیننت دیگه ول کنت نیستن!
یاده حضرت ابراهیم گفت ایمانمو قوی کن و تو بهش گفتی چندتا پرنده تکه تکه کن و…
منم بت گفتم قراردادی کن تا باورت کنم و از اون شب با بعد از تو بغلت جم نخوردم
میدونی چیه!؟
من 1 چیز از همه ی دارو ندارت ازت میخوام!
به عزت و جلالت قسم خدا!
به شرافتت قسمت میدم
به عشقی به من و حضرت ابراهیم داری قسمت میدم
هرررچیزی که منو از تو دور میکنه ازم بگیر
هررررچیزی که منو به تو نزدیک میکنه تو قلبم و زندگیم اضافه کن
شب بخیر خدا
دوست دارم
سلام ابراهیم یکتا پرست سلام عزیزم سلام بارها وبارها کامنتهای شما رو چه در عقل کل وچه در جاهای دیگه سایت خوندم ولی تا الان نتونسته بودم به کامنتهای ساده ولی دلی شما جواب بدم الان گفتم برات مینویسم اگه ارسال شد که شد اگرهم نشد حتما خیریتی توش هست ابراهیم عزیز بنویس چرا که نوشتنهای تو ساده قابل درک وکاملا ملموس هستن ساده وپراز زیبایی خدا رو شکر که به خواسته هات رسیدی ولی ابراهیم جان میدونم تمام اون خواسته های مالی یک طرف ودل به دلدار دادن ی طرفه دیگه است از الله مهربانم بهترینها را برایت آرزومندم بازهم با قلبت برایمان بنویس که بهترینی.
سلام من از نصف جهان به اهواز زیبا
سلام من از نصف جهان به اقا ابراهیم بنده موحد خدا
آقا چی میزنی به کامنتهات؟؟ هااا؟؟
چی میزنی بهشون ک قلب آدم میسوزه از شوق خوندنشون.
..اشک آدم سرازیر میشه بی اختیار ..
همه طول مسیری ک طی کردیم تا امروز با خوندن خاطرات شما توی کامنت ،رژه میره توی مغز آدم ..
بابا یوخده فکر ماهم باش دادا ….من دیگه هیچی نیمیگم ..
فقط ببین کاراتااا
لذت میبرم لذت میبریم ..لذت میرررند همه اعضای سایت بهشتی از خوندن کامنتهای توحیدی شمااا
احسنت احسنت به این همه خلوص ..سراسر کامنتهات بوی خدا میده …خدا رو چاشنی کامنتهات میکنی ..حالا فهمیدم …
در پناه الله یکتا غرق عشق خدا بشی
به نام خدای معجزه ها
سلام ودرود من رااز،شهر زیبای یزد با مردمانی مهربان ودوست داشتنی پذیرا باشید
چقدر ابراهیم توحیدی. دوستت دارم. عین برادرم دوستتون دارم واز خوندن کامنت های توحیدی شما لذت میبرم
ابراهیم عزیز بارها با کامنتت گریه کردم وخدارا تو کلام تو دیدم وپیام خدا رادریافت کردم
از اینکه با توکل به خدا تو شرکت فولاد قراردادی شدی بارها تحسینت کردم. ابراهیم این خدای که توانسته تورا قرار دادی کنه همون خدا میتونه تو راصاحب شرکت خودت کنه.
میدونی اونقدر مهربون هست که هر چی ما غر بزنیم با عشق گوش میده. سکوت میکنه تا فقط خالی بشیم. بعد که ارام میشی دست هاش،تو زندگی کن فیکون میکنه
میدونی منم بارها تجربه کردم چطوری هدایتم کرده از کجا بهم عزت داده. از کجا نجاتم داده.
وقتی اقرار کردم نمیتونم.
امشب با کامنت شما خاطرات چند سال پیشم زنده شد. چقدر بی خدایی حقارت وذلت هست. چقدر بی خدایی ترسناک هست. خدا یا ممنونتم
سلام ابراهیم
میدونم خدا چرا اوردت اینجا
که به من بگه
فرشته هیچ اشکالی نداره اگه الان منو به خاطر خاسته هات میخایی
از من خجالت نکش با شرمندگی از من درخاست نکن با قدرت درخاست کن
تو چشمام زل بزن و محکم بگو بمن فلان چیزو بده
خاسته هاتو با پررویی بخاه
ازمن بخاه
از من بخاه
از من بخاه
منتظر باش
خوشحال و منتظر باش
مرسی که هستی ابراهیم عزیز
مرسی که نوشتی و فهموندی بهم
بهترین کامنتی بود ک خوندم
سپاسگزارم
سلام دوست هم سفر و هم فرکانسی ام؛ اونقدر کامنتت به دلم نشست که دیگه نتونستم کامنت دیگه ای بخونم ؛ چقدر زندگیت به زندگی من شبیه بود دقیقا مثل اسم هامون ، من هم از هزارتویی از حوادث مختلف عبور کرده ام تا به اینجا برسم از شروع یک زندگی مالی جدید و باشکوه در ده سال و پنج روز قبل تا ورشکست شدنم تا مصادره مغازه ام تا کشیده شدن به زیر صفر طوری که همه زندگیمو هم میدادم قدر پول دو تا پراید با صفر شدن فاصله داشتم ؛ من هم یک روز کمی به خدا پرخاش کردم و ضجه زدم و گریه از ته دل درست مثل وقتی که پدرم فوت شد از ته دل گریه کردم و گفتم خدایا من به خودم ظلم کردم و مسولیت همه اتفاقات از وام سنگین تا …. همه رو میپذیرم و نجاتم بده و خدا شاهده دقیقا در یک قدمی حراج باقی مانده زندگیم و آواره کردن زن و بچم دقیقا توی یک قدمیش نجاتمون داد دو امضا از سه امضا هم انجام شد و دو ساعت قبل از امضای سوم طی حادثه ای که بعدا معنیشو فهمیدم نجاتمون داد. و من خدا رو دوست دارم هر جند خیلی وقتا زیر قولم زدم ولی باز برگشتم و خدا از کریم بودنش دوباره راهم داده و برام دعا کن بعد مدتها امشب یه کم دلم گرفته شد به خاطر شرایط مالی که علی رغم اینکه به فضل خدا توی پنج سال هم خانه دار شدیم هم کارگاه دار و هم یه مغازه کوچک ولی باز خیلی شرمنده زنم هستم خیلی بهش اذیت دادم و الان جبران اون همه ناکامی جز با مدد الهی میسر نمیشه. من برات بهترین ها رو آرزو میکنم تو هم همین کار رو بکن برای من. در پناه خدای مهربان باشید
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
وقتی بعد از ظهر روز 19 مرداد ، من رد پامو تو این قسمت از فایل جدید گذاشتم و بعد مشغول تمیز کردن خونه شدم که نزدیک غروب مادرم از جمعه بازار اومد
بهم گفت طیبه ببین چقدر فروختم ،خیلی خوشحال بود
455 فروش داشت
هم از نقاشیای من خریده بودن و هم از کش مو و جاکلیدیای خودش
ازش پرسیدم عروسکات چی کسی قیمت گرفت؟؟
گفت نه فقط نگاه میکردن و میگفتن چه با نمکه و میخندیدن گفت دیگه نمیبرم هم سنگین میشه بارم هم میخندن از عروسکای من کسی نمیخره
به مامانم گفتم اینجوری نگو عروسکای تو فوق العادن و تک
گفت یه خانم قیمتشو پرسید گفتم 500 گفت چه خبره
بهش گفتم بذار بگن گفت نه نمیبرم خواستی خودت بردار بفروش پولشم بردار برای خودت
یاد باورای محدود خودم افتادم که میگفتم نقاشیامو غیر از مدرسه جاهای دیگه نمیخرن
ولی بعد که شروع کردم به ساختن باورای قدرتمند کننده ،انگار خود به خود نگاهم مثبت شده و سریع به مادرم گفتم عروسکای تو خیلی بیشتر از 500 هم ارزش دارن چون هیچ جا ندیدم کسی عروسکی شبیه نوزاد یا بچه بسازه خودشم با لباسای بچگونه چندماهه
هر عروسک مادرم هر کدوم یه جور خاصن و هر بچه ای تا حالا دیده خیلی خوشش اومده
وقتی شب اومدم تا ادامه نقاشی دیواری مسابقه زیبا سازی شهر تهران رو بکشم ، اونروز یادم اومد که هرکاری کردم نمیتونستم طرحی بکشم و نمیشد که از خدا الهام بگیرم
گفتم خدایا فردا میخوام برم اگر تو بخوای ،سازمان زیبا سازی
بقیه طرحاشم بهم بگو که من بکشم و فردا برم شرایط رنگ کردن و ارسالش از سایت رو بپرسم
هیچی نگفتم ورقا رو گذاشتم جلو روم و گفتم من هیچی نمیدونم تو به من بگو خدا ، دیدی که اونروز به زور میخواستم ازت الهام و ایده بخوام ولی نمیشد و انگار تسلیمت نبودم
الان تسلیمم خودت بهم بگو
نشستم و به طرح نیمه کاره ام نگاه کردم همینجور داشتم نگاه میکردم یهویی گفته شد درخت بکش وسطش
نمیدونستم چجوری ولی جوری خدا هدایتم کرد به عکسای مختلف که واقعا آخر کار فوق العاده شد
بعد طرح سومم کشیدم و داشتم به همین فایل گوش میدادم
که گفتم خدا من الان این نقاشیارو برای مسابقه میکشم ، من لایق طرحایی که بهم الهام کردی هستم و لیاقت نقاشیشو دارم و لایق پولی که قراره طرحش رو بپسندن ، در ازای خریدش بهم بدن
میشه مثل همیشه رندم انتخاب کنم و بهم بگی چی باید بگی بهم که من بفهمم
همینجور داشتم میگفتم و میخواستم از گالری گوشیم فایلی انتخاب کنم از دلم گذشت دوباره گفتم من ارزشمندم
و دستمو گذاشتم رو یه فایل ، دستمو برداشتم دیدم نوشته صدا 26
اول نمیخواستم باز کنم، گفتم صدای ضبط شده هست ،ولی بازش کردم
همین که باز شد ،و صدا رو شنیدم گریه کردم ، دقیقا صدایی که ضبط کرده بودم ،صدای مسئول سازمان زیبا سازی بود که ازش سوال کرده بودم راجع به نقاشی دیواری و داشت راهنماییم میکرد
فقط گریه کردم این صدای ضبط شده نشونه خدا به من بود که تو لیاقت گرفتن مبلیغی رو داری که طرحشو من بهت دادم و تو هیچ چیز رو خودت انجام ندادی همه رو من بهت گفتم و کشیدی
و بعد گفتم این یعنی چی ؟؟؟؟ یعنی اینکه خدا دقیق و واضح داره هدایتت میکنه ، بهت میگه راه رو
پرسیدم چرا از بین این همه فایل استاد عباس منش و فایلای دیگه ،چرا باید دقیقا این صدای ضبط شده میومد
پس این دقیقا نشونه ایه که میگه تو لایقشی طیبه
راهت رو ادامه بده
و از خدا سپاسگزارم که بهم این همه لطف داره و همراهمه و حامی و همه کاره من هست
بعد شروع کردم به ادامه نقاشی و طرح پنجم رو هم شک داشتم چی بکشم پرسیدم خدا تکامل دانش آموزو از اول ابتدایی تا ششم بکشم ؟ یه یهویی شنیدم نه طرح پنجم مشاغل میشه
و آیه 39 سوره نجم وَأَن لَّیۡسَ لِلۡإِنسَٰنِ إِلَّا مَا سَعَىٰ
انسان جز از تلاش خودش بهره نمىبرد
وَأَنَّ سَعۡیَهُۥ سَوۡفَ یُرَىٰ40
و همانا کوشش او به زودی دیده میشود
رو برام نشونه داد تا بالای طرح مشاغل بنویسم
و 9 تا شغل رو به تصویر کشیدم و تموم شد
وقتی طرحارو کنار هم گذاشتم خیلی خاص شده بودن و عالی ،بارها به خودم گفتم طیبه مغرور نشو تو هیچ کاری نکردی خدا بود که صفر تا صد طرحاشو بهت گفت
از خدا میخوام که کمکم کنه همیشه متواضع باشم و به یادم بیارم که من هیچ کاری نمیکنم و این خداست که هر لحظه داره با ایده هایی که بهم میده هدایتم میکنه
و بی نهایت ازش سپاسگزارم
چقدر تسلیم بودن خوبه
من دقیقا وقتی اون روز تسلیم نبودم ،کم کم نگرانی و ترس اینکه تو هیچی بلد نیستی و نمیتونی نقاشی بکشی و طرحی برای دیوار مدرسه بکشی میشنیدم که همه نجوای ذهن بود و فکر میکردم خودمم که دارم طرحا رو میکشم و خدا بهم فهموند همون دقایق با احساس بدی که بهم دست داد
که گفت حواست باشه این تو نیستی که داری طراحی میکنی ،این منم خدای تو که هر لحظه هدایتت میکنه
و ممنونم ازش که سریع دستمو میگیره
و امروز که تسلیم بودم و عاجز بودنمو دوباره و چند باره بهش میگفتم خیلی راحت تو دو ساعت سه تا طرح کشیدم
این یعنی چی ؟ تو دو ساعت سه تا طرح بکشی
این یعنی تسلیم بودن
در صورتی که چند روز پیش بیشتر از 5 ساعت نشسته بودم پای نقاشی ولی هیچی نمیتونستم کار کنم
هر چقدر بیشتر سعی میکنم که از خدا کمک بخوام بیشتر حس و حالم خوب میشه و بیشتر آروم تر میشم و سعی میکنم نتیجه شو هم به خدا بسپارم
ان شاء الله صبح ،اگر خدا بخواد اول میرم سازمان زیبا سازی بعد از اونجا برم کلاس رنگ روغنم
خدای من بی نهایت ازت سپاسگزارم خیلی خیلی دوستت دارم ماچ ماچی من
الان ساعت 3:3 روز 20 مرداد هست و من ،بعد اینکه این رد پامو تو سایت گذاشتم میرم تا به قرارم با خدا ، ماچ ماچی جذابم برسم
برای تک تکتون بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت و سعادت در دنیا و آخرت رو میخوام