«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش - صفحه 11 (به ترتیب امتیاز)

3987 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    وهاب زندیان گفته:
    مدت عضویت: 3950 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلامی گرم خدمت استاد عباسمنش عزیزم ،گروه تحقیقاتی پرقدرت عباسمنش وهمه دوستانی که مطلب من رو ‏می خونند

    البته من با یک روز تاخیر مطلب رو دارم می نویسم واین هم به دلیل مشغله های کاری که برام توی این چند روز ‏به وجود اومده بود به واسطه نمایشگاهی که در شهر ما در حال برگزاریه ومن باید خودم رو برای تبلیغات کسب ‏وکار جدیدی که شروع کردم در این نمایشگاه آماده میکردم.وبه این علت نتونستم مطلب رو در زمان مسابقه ‏روی سایت قرار بدم. ‏.البته مدتها بود که میخواستم به عنوان تشکر مطلبی رو روی سایت قرار بدم.که این بهانه ‏ای شد برای نوشتن.هرچند که مسابقه ای هم در کار نباشه.به این دلیل از دوستان عذر خواهی میکنم هرچند که ‏باعث همه این مشغله ها خود استاد عباسمنش عزیزم هستند. چرا؟درادامه سعی میکنم منظورم رو به طور واضح ‏بنویسم.‏

    من وهاب زندیان هستم 29 سالمه مهندس ساختمان .مجرد

    وقتی صحبت از الگو برداری شد من متوجه این شدم که چقدر ناخودآگاه توی این مدت کوتاه از افراد موفق ‏وزندگینامه هایی که خونده بودم درس گرفتم.موقع سختی ها یادشون میفتادم وادامه میدادم.زندگینامه های ‏زیادی از افراد موفق داخلی وخارجی خوندم وهمه اونها خیلی به من کمک کردند.اما زندگی خود استاد ‏عباسمنش الگوی اصلی زندگی من بود چون هم آشنا تر بودم وبیشتر درجریان زندگشون بودم وخودشون مارو ‏درجریان میذاشتند وهم اینکه از یه جایی به بعد زندگشیون خیلی به زندگی من شباهت داشت.هر وقت به مشکل ‏میخوردم میگفتم این که چیزی نیست درمقابل مشکلات عباسمنش این اومده به من بگه چی رو میخوام.ادامه بده ‏حتما درست میشه .وقتی میخواستم وارد ترسهام بش موشک میکردم به خودم میگفتم عباسمنش فلان کارو کرد ‏ترسید ولی حرکت کرد پس منم می تونم.‏

    دوتا خاطره دارم ازشون یکی مربوط به اوایل سال 95 بود که سایتشون فیلتر شده بود.من یه قانون آفرینش ‏میخواستم دانلود کنم نمیشد اعصابم به هم ریخت.گفتم الان استاد چقدر تحت فشاره.به دفترشون هم که زنگ ‏زدم اونها هم نگران بودند آقای عباسمنش هم کلا ایران نبود.چند روزی گذشت خبری نشد تا اینکه استاد یه ‏فایل گذاشت ویه مطلب خیلی مهم که من رو خیلی به فکر واداشت رو عنوان کرد.خیلی ریلکس وراحت اومد ‏گفت “یه مشکل برای سایت پیش اومده خیلی هم خوب اتفاقا.این به من نشون داده که باید سرورام رو به خارج ‏از کشور منتقل کنم که آزادی بیشتری هست اگه خواستند باز نکنند کسانی که بخوان وتو فرکانسش باشن ‏میتونن بهش دسترسی پیدا کنن ومن اصلا نگزان نیستم واین موضوع فقط یک تضاده” واین یک الگوی فوق ‏العاده در زندگی من شد.که هیچ وقت در مقابل تضادها فراموش نمیکنم که این فقط تضاده واومده راه درست ‏رو به من نشون بده.‏

    خاطره بعدیم مربوط به یکی از اساتید بزرگ تهران هست که چند وقت پیش با ایشان صحبت میکردم.تقریبا هم ‏زمان با استاد شروع کرده بود اما استاد عباسمنش پبشرفت بسیار خیره کننده ای نسبت به ایشون داشتند ومن وقتی ‏دلیلش رو پرسیدم گفت که آقای عباسمنش بسیار جسورانه عمل میکنه وبهای زیادی پرداخته.از از دست دادن ‏فرزندشون تا اینکه اولین استادی بودن که کلاسشون رو در یک سالن 600 نفره برگزار کردند.بقیه اساتید ‏سمینار رو در سالن برگزار میکردند وبعد برای آموزشها از کلاس استفاده میکردند اما آقای عباسمنش در تهران ‏اولین کسی بودند که کلاسها رو در سالن 600 نفره برگزار کردند.واین هم هیچ وقت از یاد من نمیره که اگر ‏میخوای موفق باشی باید جسارت داشته باشی.به قول خود استاد در بسته روانشناسی ثروت “جهان به جسارت ما ‏پاداش میده”که من الان میفهمم که این جسارت از ایمان سرچشمه میگیره.‏

    حدودا 4یا5 سال پیش من اصلا با مباحث موفقیتی آشنا نبودم .تصور میکردم همه اینها موضوعات به درد نخور ‏ودور از منطقی هستند که ارزشی ندارند ومن باید به واقعیت زندگیم توجه مبکردم نه به این صحبتهای دور از ‏واقعیت. واضحه که با این طرز فکر هیچ کتابی در این موارد مطالعه نکرده بودم وهیچ آشنایی نداشتم.به جز ‏مدت کوتاهی که کتاب راز رو مطالعه کردم وبعد هم کنار گذاشتم.‏

    ولی همیشه از دوران نو جوانی دوست داشتم ثروتمند بشم وهمیشه بهش فکر میکردم که چطور میتونم پول ‏بیشتری بسازم.همیشه در دوران راهنمایی ودبیرستان کار میکردم یه مدت کلوپ بازیهای کامپیوتری داشتم قبلش ‏کارای دیگه ای انجام میدادم اما هرگز موفق نبودم ونمیتونستم پولی جمع کنم وهرچی که در میاوردم خرج ‏میشد.‏

    از نظر روابط که دیگه خیلی افتضاح بودم به جز یکی دوتا دوست اصلا هیچ کسی رو نداشتم تازه این روابط هم ‏پایدار نبود وهمیشه با ترس بود. از نظر ارتباط با جنس مخالف که وضع خیلی از این بدتر بود.در روابط فردی با ‏خداوند هم بگیر نگیر داشت یه روز که حال داشتم باهاش حرف میزدم ویه روز که حال نداشتم به همه چیز ‏شک می کردم.‏

    گاهی اوقات انقدر استرس میگرفتم که نمیتونستم روی پاهام بمونم واین حالتها هر روز بیشتر وبدتر میشد.بهتره ‏بگم وابسته به حالات بیرونیم بود.اگر اوضاع بیرونی خوب بود حال منم خوب بود واگر اوضاع خیلی خوب ‏نبود حال منم خوب نبود. ‏

    توی یک جمع خانوادگی ساده نمیتونستم صحبت کنم وحتی یه دوره ای به حدی از نظر روحی بهم فشار اومد ‏که از همه چیز خسته شده بودم وناراحت وعصبی وپرخاشگر با همه بودم.‏

    این در حالیه که من در دوران قبل تر این بر عکس خیلی ادم شادی بودم وهمیشه با دوستان زیادی بودم اما رفته ‏رفته اوضاع تغییر کرده بود ومن نمیدونستم چرا.چون اون موقع اصلا با موضوع فرکانس وباورها وقوانین ثابت ‏وزیبای جهان هستی آشنایی نداشتم.‏

    زندگیم خیلی بالا وپایین داشت گاهی خوب بود وگاهی هم خیلی بد.چون من احساسمو به شرایط بیرونی گره ‏زده بودم و اون یه روز خوب بود ویه روز دیگه بد میشد.تا جایی که من باور کرده بودم که بله زندگی بالا ‏وپایین داره زندگی همینه وباید با این سختی ها حالا در هر زمینه ای کنار اومد.ومن نمیتونم همیشه احساسم رو ‏خوب نگه دارم.‏

    در یکی از همین روزای یه روز خوب یه روز بد، رفته بودم تهران که یه یادم نیست برای چه کاری.فکر کنم ‏زمانی بود که داداشم توی المپیاد مدال گرفته بود ومن از طرفی خوشحال بودم به خاطر موفقیت اون واز طرفی ‏هم ناراحت بودم که چرا پس من نمیتونم کاری بکنم چراکه من اونو تشویق کرده بودم که المپیاد بخونه حالا ‏اون موفق بود ومن نه.‏

    رفته بودم خونه خالم. خالم چندتا سی دی بهم داد گفت اینا مال یه استاد خیلی معروفه منم با بی میلی گرفتم ‏گفتم باشه نگاه می کنم.واصلا قصد نگاه کردنشو نداشتم.چون اونا با واقعیت زندگی من متناقض بود ومن دنبال ‏واقعیت بود نه تصورات یه سری آدم الکی شاد.‏

    یادمه یه روز از روی بیکاری وخستگی یکی ازین سی دی ها رو گذاشتم توی دستگاه.خیلی شکست خورده وبا ‏حال نه چندان خوب وخسته.در همون روزها که گفتم ارتباطم با خدا قطع ووصل میشد ودرمواقعی که اوضاع ‏کمی بهتر میشد همیشه ازش در خواست داشتم راه صحیح رو بدونم(البته ناگفته نماند که من همیشه در سخون ‏وجز بهترینهای دانشگاه خودمون بود وهمیشه دنبال راه درست میگشتم وبا اساتید معارف و…بحث میکردم اما ‏هیچ وقت از حرفاشون قانع نمیشدم.یادمه یه بار با یکی از اساتید روی مساله جبرو اختیار بحث کردم اونم خیلی ‏ناراحت شد گفت اصلا من نمیدونم.جالب اینکه فکر کنم تو خواب وبیداری بودم که همون موقع ها جبر ‏واختیار رو کامل درک کردم .واقعا یادم نیست چطوری چون ذهنم اون موقع خیلی در گیرش بود.در ضمن من ‏همیشه از خدا تقاضای استاد میکردم چون باور داشتم که کسی که راه درست رو یکبار رفته وخطاها رو دراورده ‏باید باشه که به من کمک کنه)

    این سی دی مجموعه صحبتهای یکی از اساتید معروف که من اون موقع نمیشناختمشون در مورد ثروت بود.خیلی ‏تحت تاثیر قرارم داد وباعث شد چند بار نگاش کنم وهمه سمینار های دیگه رو هم خریداری کنم.‏

    روحیه ام خیلی بهتر شده بود فکر میکردم دیگه تمومه راه زندگی رو پیدا کردم.خوشحال بودم.اما هنوز آماده ‏نبودم چرا که اون صحبتهای زیبا ولی خیلی ناقص نمیتونست جواب سوالات ومشکلاتی که برای من پیش میومد ‏رو بده ومن باز هم به این صحبتها شک کردم.یه روز یکی از دوستام این شک رو به یقین تبدیل کرد وگفت اینا ‏حرفای خوبیه اما از تو واقعیت جواب نمیده.من هم که تجربه کرده بودم بله تو واقعیت جواب نمیده.ودیگه ‏گوش نمیکردم.هرچند که دیگه دلم پیش اون حرفا گیر کرده بود.چند وقت یکبار به سایت اون استاد سر میزدم ‏وگاهی یه خرید کوچکی مبکردم اما نه این که خیلی پیگیر باشم.البته اوضاع روحیم خیلی متفاوت از قبل شده ‏بود اما هنوز عالی نبود(الان که دارم مینویسم خودم تحت تاثیر قرار گرفتم که چطور مدار من آرام آرام تغییر ‏کرد.تا حالا انقدر بهش توجه نکرده بود)اما دیگه درخواست میکردم ودنبال راهی برای مخصوصا درامد زایی ‏بود. یه جمله خیلی ذهنمو درگیر کرده بود چون من خیلی آدم پرتوقعی بودم وهمیشه از خانوادم انتظار داشتم ‏این جمله اون استاد خیلی روی من تاثیر گذاشت(چرا من فقط بخواهم چرا من ندهم چرا فقط گیرنده باشم چرا ‏دهنده نیستم)‏

    روزها سپری میشد روابطم بهتر شده بود سرکار میرفتم وپول بیشتری در می آوردم.(این سر کار رفتنم هم داستان ‏جالب خودشو داره که مربوط به تجسم دوران دانشگاه بود)اما هنوز راضی نبودم.اون باور یه روز خوب یه روز ‏بد هنوز تو ذهنم بود وبه طبع زندگیم هم همینطوری ادامه پیدا میکرد.روابطم بهتر شده بود اما به هیچ وجه اونی ‏نبود که من مبخواستم.‏

    حالا دیگه بیشتر درخواست میکردم بیشتر فعالیت میکردم بیشتر کتاب میخوندم.‏

    تا اینکه یه روز که گروه های وایبرم رو که عضو شدن در اون حاصل همون فعالیتها برای ایجاد ارتباط بود چک ‏میکردم.با یه تست برخوردم.تست نیمکره های مغز.جالب به نظرم اومد.وارد سایت شدم تست رو حل ‏کردم.جوابشو با بچه های گروه به اشتراک گذاشتیم.زیرشم نوشته بود گروه تحقیقاتی عباسمنش.اول به نظرم ‏گروه تحقیقاتی ریاضی اومد گفتم برم شاید تست داشته باشه بیارم بذارم تو گروه.وارد گروه شدم دیدم نه بابا ‏همون یه تست بود یه چیز دیگه هم بود که میگفت شما از نظر درامد چندمین نفر در جهان هستید.‏

    میخواستم از سایت برم بیرون دیدم چون دیدم در مورد موفقیته یه ذره کنجکاو شدم سایت رو نگاه کردم ووارد ‏دانلود رایگان سایت شدم.یکی دو تا از فایل ها رو گرفتم (این موضوع برمیگرده به کمتر از 2 سال ‏پیش)نگاهشون کردم وگوش دادم ونه یکی دوبار چند بار.اون موقع یادم نیست از کجا فهمیدم باید چند بار اینا ‏رو گوش کنم اما گوش کردم همه فایلهای رایگان رو دانلود کردم وهمه رو ریخنم رو گوشیم وچندین بار ‏شاید 20،30 بار گوش دادم.انگار گمشدم رو پیدا کردم.هر روز وهر شب گوش میدادم ونگاه میکردم.خیلی ‏خوشحال بودم.جواب خیلی از سوالاتم رو ازین فایلهای رایگان گرفته بود.آرامش پیدا کرده بودم امیدم به ‏زندگی بیشتر شده بود.حالم بهتر شده بود.چندتا کاری که ازشون میترسیدم رو انجام دادم.وروحیه واعتماد به ‏نفسم بالاتررفت.‏

    توی همین روزا بود که استاد عباسمنش عزیز که اون موقع هر یکشنبه فایل رایگان میذاشتند فایلی تحت عنوان ‏‏”من می توانم آینده مالی شما را پیش بینی کنم گذاشتند”وبعد هم فایلهای سه برابر کردن درامد وبعد هم ‏معرفی “بسته روانشناسی ثروت”.‏

    از بس که استاد محکم حرف می زد ومن هم که عاشق پول گفتم بذار برم ببینم چنده ما که این همه چیز تو این ‏مدت کوتاه از استاد یاد گرفتیم بریم اگه ارزان بود بخریم خوب.رفتم دید قیمت زده صدو بیست وخورده ای ‏هزار تومن.چی؟؟؟؟صدو خورده ای؟؟؟تازه میخواست گران بشه وبشه 150 تومن فکر کنم اگه درست خاطرم ‏باشه.حالا درسته استاد فایلای رایگانش خیلی خوب بوده برای من ولی نه دیگه که بخوام انقدر پول بدم(اون ‏موقع البته استاد نمیگفتم)ولش کن بابا بی خیال.بریم سراغ فایلای رایگانش.بعد رفتم دیدم تو نظرات هم مثل من ‏از قیمت بسته شکایت کرده بودن.یکی از نظرا رو خوندم ونوشته بود چه خبره یک میلیون خورده ای پول ‏بسته؟؟؟من گفتم این بابا چقدر گیجه صد تومنو یه تومن دیده برگشتم با دقت نگاه کردم.مخم سوت کشید من ‏گیج بازی دراورده بودم قیمتش یک میلیون و دویست وخورده ای بود.گفتم این دیگه پیش خودش چی فکر ‏کرده بسته بزرگترین اساتیدی که من دیده بودم 100 تومن بود عباسمنشم دیگه خیلی خوشحاله(البته با نهایت ‏عذر خواهی وپشیمانی از این لحن).بعد استاد یه ویدئو داد برای کسایی که میگفتن بسته گرانه.گام به گام تا ‏استقلال مالی رو معرفی کرد که قیمتش 250 تومن بود.وخیلی هم ازش تعریف کردن که کسانی که نمیتونن اون ‏رو تهیه کنند.دیگه من با خودم کلنجار میرفتم بگیرم نگیرم چیکار کنم.بالاخره به خودم گفتم من این همه چیز ‏یاد گرفتم تو این 2،3ماه این 250 تومن اصلا برای اونا .فکر میکنم اصلا برای اونا دارم پول میدم .سرتونو درد ‏نیارم اون بسته رو خریدم.اون سرآغازی بود برای اینکه همه بسته های استاد عباسمنش رو بخرم.(به جز ‏ثروت2)در طول 6،7ماه.‏

    گام به گام رو که گوش کردم چندین بار یادمه یه چیزایی از تجسم گفت استاد.من تجسم میکردم که رفتم یه ‏ساحل گرم و دارم توی آب شنا میکنم با همه جزییات.یه روز اومدم خونه پدرم گفت بریم قشم؟من داشتم شاخ ‏درمیاوردم چی قشم؟؟؟تعجب نکردم انگار منتظرش بوذم.رفتیم قشم ومن در کل طول رفت وبرگشت گام به گام ‏رو کوش میدادم با فایلای رایگان.همه تجسماتم واقعی شدند.تجسم اینکه کنار ساحل خوابیدم موجها از روی ‏سروسینم عبور میکنند واقعی شد.اونجا بود که به تجسم ایمان آوردم. رفتارم با پدرو مادرم بسیار بسیار عالی شد ‏منی که غر میزدم همیشه حالا خیلی صبور شده بودم.وتوی قلبم همیشه از استاد عباسمنش تشکر میکردم.‏

    روزای قبل از عید 94 بسته هدف گزاری معرفی شد.من سال قبلش یه آزمون تخصصی رشته خودمون رو دو بار ‏امتحان دادم قبول نشدم.جالب اینکه من اصلا نمیخواستم تو اون آزمون شرکت کنم‏.چرا که افراد زیادی نمیتونن ‏توی اون موفق بشن.من اون موقع اصلا به ‏فکر این نبودم که توی آزمون شرکت کنم چون میگفتم نمیشه دیگه، ‏خیلی سخته.اما دوسه ماه قبل از آزمون من ‏رفتم خونه خالم که توی شهر دیگه ای بود(اواخر سال 92) ‏ ‏وپسرخالم رو دیدم که با اینکه قبلا اصلا درسخون نبود اما با اراده ‏باور نکردنی شروع به درس خوندن کرده بود ‏ودر یه رشته خوب ارشددانشگاه تهران قبول شده بود.من اون رو ‏دیدم وگفتم این تونسته قبول شه من نتونم! این ‏موضوع تا برگردم خونه ذهنمو بدجور درگیر کرد فقط منتظر ‏بودم بیام واستارت کار رو بزنم.چون برام مشخص ‏شده بود که با تمرین میشه به هرچیزی دست ‏یافت(قانون)اومدم وبرنامه ریزی کردم وشروع کردم به درس ‏خوندن اونم مطالبی که چند سال قبل خونده بودم ‏الان مجبور بودم دوباره بخونم اونم با یه وقت کم 2و3 ‏ماهه.خیلی سخت بود در آزمون اون سال از 3تا آزمون ‏دوتاشو قبول شدم ویکیش با بدشانسی رد شدم اون ‏آزمون رو دوبار دیگه تکرار کردم وقبول نشدم.‏

    من بسته هدفگزاری رو خریدم ورفتم توی دوره.دقیقا 20 خرداد آزمونم بود.من با استفاده از بسته هدفگزاری ‏شروع کردم به هدفگزاری وپیاده کردن چیزایی که یاد گرفته بودم.مثل نوشتن هدف ها،تابلوی کائنات،دیدن ‏افراد موفق توی اون زمینه،باور اینکه هرکاری با تمرین امکان پذیره وشرایطش گفته میشه ،قانون تجسم و…همه ‏اون کارا رو کردم وجالب اینکه بدونید افرادی وارد زندگیم شدند که راهکارهایی به من دادند که سرجلسه ‏تمرکز داشته باشم چون علت قبول نشدن من بیشتر عدم تمرکزم بود.خلاصه این که من همون خرداد 94 تو ‏آزمون قبول شدم.وبگم تاحالا فقط چند ده میلیون تومن فقط از همون مدرک به دست آوردم.واین شروع نمود ‏موفقیتهای بیرونی من بود.‏

    بعد بسته عزت نفس رو گرفتم.روی خودم کار کردم اعتماد به نفسم واقعا افزایش پیدا کرد.فهمیدم یکی از ‏موضوعات اصلی زندگی روابط هست .سعی وخطا کردم.تجربه کردم وبه یک الگویی برای روابط ‏رسیدم.روابطم تغییر کرد الان کلی دوست خوب دارم.‏

    بسته عزت نفس واقعا بسته کامل وقدرتمندیه من به نتایج در ادامه اشاره میکنم.چون نتایج مربوط به مجموعی از ‏همه این بسته ها والبته رفتارهای من هست.‏

    راستی توی این مدت روزهای خوش من با روابطی که با خودم با خدا وبا دیگران ایجاد کرده بودم بسیار زیادتر ‏از روزهای نا خوشیم شده بود هرچند که بازهم اون روزها هم وجود داشتند.اما خیلی گذرا شده بودند.‏

    داخل بسته گام به گام تا استقلال مالی اون موقع یه بحثی رو استاد مطرح کردند که خیلی روی من تاثیر گذاشت ‏واون این بود که ما باید قدم به قدم حرکت کنیم.اگه الان نمیتونی باید چیکار کنی اولین موضوعی که سر راهت ‏قرار گرفت رو عملی کن فقط کافیه قدم برداری(اشاره به مفهوم)اون موقع یه کاری به من پیشنهاد شده بود که ‏اصلا رغبتی به انجامش نداشتم.که از شانس من توی بسته گام به گام هم استاد به این کار اشاره کرد وبعدم که ‏بحث اون قدمها.من گفتم عمرا برم توی این کار.آخه یعنی چی.من برم اون کار رو انجام بدم.بازهم همون یکی ‏به دوی ذهنی.اگه میخوای قدم برداری این اولین چیزیه که به ذهنت میرسه.پس ایمان داشته باش وقدم ‏بردار.بالاخره رفتم وکار رو شروع کردم با قدرت ومن توی اون کار هیچ موفقیتی کسب نکردم.به اهداف اون ‏کار نرسیدم.به مشکل برخورد هرچقدر تلاش میکردم جواب نمیگرفتم.نگران وناراحت شده بودم وتوی این فکر ‏که پس چرا جواب نمیده مگه این اولین قدم نبود پس چرا من نتونستم.‏

    در همین اوضاع واحوال با یکی از دوستان دوران دانشگاه آشنا شدم بعد از شاید10 سال.صحبت کردیم با هم ‏اون گفت من تو فلان دانشگاه تهران درس خوندم ومیخوام یه کار جدید شروع کنم.ما هم که از استاد یاد گرفته ‏بودیم تصمیم گرفتم بهش کمک کنم بدون هیچ پولی که بخوام ازش بگیرم.من بهش روحیه میدادم وتشویقش ‏میکردم.ووقتی کاری میگرفت واقعا خوشحال میشدم.‏

    تو همین زمانها بود که من دوست داشتم بسته روانشناسی ثروت رو هم بگیرم وبتونم باورهای ثروتمو بشناسم ‏وتغییر بدم چون کم وبیش میدونستم که اون بسته در مورد باورها صحبت میکنه من که از تغییر باورهای اعتماد به ‏نفس وهدف نتیجه گرفته بودم میخواستم از اون هم نتیجه بگیرم.همش تو فکرم بود و روی تابلوی کائناتم زده ‏بودم.تا اینکه دیدم بسته روانشناسی ثروت که الان قیمتش 2700 شده بود میخواد بازم گران بشه وبشه 3400 ‏اولش ناراحت شدم اما الان خیلی خوشحالم که اون موقع استاد بسته رو گرون کرد چون اگه نمیکرد من هیچ ‏وقت نمیخریدم.بسته رو خریدم.واین بهترین کار زندگیم تا االان وشاید تا آخرعمرم بود.و3،4ماه بکوب کار ‏میکردم.چون بهای زیادی پرداخت کرده بودم(با بها هم در بسته هدفگزاری آشنا شدم)باید ازش نتیجه ‏میگرفتم.هرچقدر به آخر بسته نزدیک میشدم حس میکردم من خیلی چیزها رو دارم میفهمم.وازاینکه به جلسه ‏های آخر نزدیک میشدم ناراحت میشدم که کاش میشد این ادامه پیدا کنه.بالاخره بسته رو کامل تموم ‏کردم.زندگیم رو تعطیل کردم برای این بسته.‏

    در همون ماه اول یا شایدم هفته اول درامدم 30 درصد اضافه شد از راهی که اصلا فکرشو نمیکردم.من که دیگه ‏خیلی ذوق کرده بودم.تو همین اثنا حادثه منا پیش اومد مامانم گفت یادته ازت پول گرفتم برای مکه برو درش ‏بیار دیگه فعلا که نمیشه بریم.من رفتم گرفتم ودیدم با سودش اون 300 تومن من که اصلا یادم رفته بود شده ‏نزدیک به 5/1میلیون.مادرمم گفت من فعلا نیاز ندارم مال منم تو بردار.وهمین بود که توی همون هفته اول بیشتر ‏از پول بسته برگشت.من که دیگه رو ابرا بودم.باورها جواب داده بود استاد قول داده بود که توهمون اوایل ‏استفاده از بسته تغییرات رو میبینید ومن دیدم وایمانم هزار برابر شد

    ‏.دیگه شروع کردم به حرکت با قدرت.دیگه میدونستم که میشه. باور کرده بودم.هرکاری که فکر میکردم پول ‏داره انجام میدادم هرچیزی که ازش میترسیدم میفهمیدم این همون کاریه که باید انجامش بدم.واردش میشدم

    ‏.از بغل کار خودم گشتم ببینم چطور میشه پول ساخت.چندتا کار انجام دادم وپول دراوردم.‏

    وارد جمع های غریبه میشدم وحرف میزدم.هرچی یاد گرفته بودم رو سعی میکردم انتقال بدم.یاد گرفته بودم که ‏یکی از راه های موفقیت تبلیغ خودته.خودمو تبلیغ کردم.کار به جایی رسید که من کلاس برگزار کردم وبیشتر ‏ازپول اون بسته هایی که خریده بودم رو ساختم.‏

    چون من ساخت وساز ساختمان هم انجام میدم در دوره ای که همه از رکود شکایت میکردند ما آپارتمان ها رو ‏به قیمت نسبتا خوبی معامله کردیم وخدا رو شکر الان در وضعیت خوبی از این نظر قرار دارم وانشاالله ساختمان ‏جدیدی رو در دست احداث دارم.‏

    کارهای زیادی بهم پیشنهاد شد وانجام دادم ودرامد خوبی ایجاد کردم. به علت کمبود وقت کارهامو به دیگر ‏دوستان دادم.و برای اونها هم درامد زایی کردم.قبلا اصلا اینطور نبود.برای خودم هم نبود چه برسه اینکه به ‏دیگران انتقال بدم.‏

    درامدم در عرض 6،7ماه 2برابر شده بود.بهتره بگم فقط2برابر.چون به خاطر بی تجربگی چندتا کار رو هم از ‏دست دادم که میتونست فقط یکیش چند ده میلیون برام سودآوری داشته باشه.به خاطر ترس.البته اصلا مهم ‏نیست ومیدونم که جبران میکنم وتصمیم دارم این درامد رو در یکسال آینده 10 برابر بکنم.والبته مطمئنم که ‏میتونم.‏

    ‏(یه مثال خیلی کوچک میخوام بزنم از یکی از مباحث ثروت.یه مبحثی هست که میگه هر پولی رو که خرج ‏میکنی بگو 10 برابرش به زندگیت بر میگرده.من تصمیم گرفتم این موضوع رو عملی کنم .همیشه وقتی ماشینم ‏خراب میشد ونیاز بود پول براش هزینه کنم خیلی ناراحت میشدم.وبا نارضایتی هزینه میکردم.بعد از بسته ثروت ‏یه بار نیاز شد ماشینم رو ببرم تعمیرگاه همیشه یه جای خاص میبردم اما این بار گفتم ببرم یه جای دیگه.رفتم ‏اونجا که اتفاقا یکی از دوستام هم مغازه یدکی فروشی داشت یه تعمیرکار بهم معرفی کرد وخودشم هرچی ‏وسایل نیاز داشت قرار شدبهش بده.همینطور که تعمیرکار مشغول بود شروع کرد که ماشینت این رو میخواد اینم ‏میخوا .ای بابا افتادی تو خرج اینم میخوا که.من همش لبخند میزدم.دیگه به زبون اومد گفت مشتریا میان اینجاما ‏میگیم باید پول خرج کنی ناراحت میشن تو خوشحال میشی؟تودلم گفتم اونا نمیدونن هر هزینه ای 10 برابرش ‏برمیگرده به اون گفتم اگه ناراحت بشم درست میشه؟بماند که کلی ازم خوشش اومد هم اون یه تخفیف خوب ‏بهم داد وهم لوازم فروش.ومن خوشحال ازینکه ماشینم سالم شد.نشستم تو ماشین وبا یکی از دوستان رفتیم ‏رستوران که موبایلم زنگ خورد وکاری به من پیشنهاد شد برای یه ساختمان طراحی ونظارتش رو بر عهده ‏گرفتم ودقیقا 10 برابر اون هزینه برگشت به حسابم.جالب تر اینکه ماشینمم مدتهاست رنگ تعمیرکار به خودش ‏ندیده)‏

    اما باز به بن بست خوردم درامدم بازم روی یه رقم ثابت شده بود.کار بهم پیشنهاد میشد اما کارهایی بود که با ‏سختی ومشقت زیاد باید پول میساختی.ونیازمند این بود که خیلی با مردم کلنجار بری.ومن دوستشون نداشتم.ولی ‏دیگه نگران نبودم چون میدونستم این مشکل برای اینه که من بدونم چی میخوام.این موضوعات رو نیمه کاره ‏رها نمیکنم یادتون باشه تا دوباره برگردم بهشون.‏

    داخل کیف پولم تو سایت 500 تومن داشتم که ازتخفیف بسته ثروت بود ومن می خواستم آفرینش رو هم ‏داشته باشم.در همین اثنا استاد یه مسابقه 500 تومنی روی سایت گذاشت که بعدش قرار بود بسته آفرینش گران ‏بشه.من تو مسابقه شرکت کردم و تجسم میکردم که رقم کیف پولم 500 تومن زیاد شده اون مسابقه رو برنده ‏شدم.وبسته قانون آفرینش رو خریدم.مدتی نتونستم این دوره رو ببینم.این موضوع رو هم بعدا ادامه میدم.‏

    بعد دوره روابط اومد که اونم گرفتم.من بعد از این بسته هایی که گرفته بودم تقریبا همه چیز زندگیم متحول ‏شد.ولی در روابط خصوصی مشکل داشتم خیلی بهتر شده بود اما خوب خوب نبود.تا بسته روابط رو گرفتم. ‏‏ ‏

    یه نکته از بسته روابط بود تحت عنوان مهمترین روابط ما.که توضیح میداد مهمترین رابطه ما رابطه ما خودمون ‏وخداونده.مبحث مفصلیه.همین موضوع کل روابط زندگی من رو زیر و رو کرد.من رو از وابستگی نجات ‏داد.واقعا نمیدونم چطور باید از استاد تشکر کنم.فهمیدم که همه روابط قبلیم چیزی به جز وابستگی نبوده وسعی ‏کردم خودم رو تغییر بدم.امروز می فهمم که مشکل روابط قبلی چی بود وچرا از یه مدتی به بعد همه چیز به هم ‏می ریخت.به خاط همین وابستگی که من فکر میکنم مشکل خیلی از روابط همین هست.والبته ندیدن نقاط مثبت ‏زندگی وطرف مقابل.بحث طولانی هست ومطلب من باید کوتاه باشه شاید بعدا در فرصت مناسب با جزییات ‏بنویسم.‏

    روابط با دوستانم خیلی خوب نبود ومن خیلی تلاش میکردم که نظر دیگران رو جلب کنم.خیلی اذیت ‏میشدم.هرچقدر تلاش میکردم نتیجه کم رنگ تر بود.کلافه بودم چرا جواب نمیده.تا اینکه فهمیدم اصلا نیازی ‏نیست کسی رو راضی نگه داری.راضی نگه داشتن برای این بود که دوستامو از دست ندم.که یاد گرفتم این دنیا ‏‏7میلیارد جمعیت داره.اگه یکی تو فرکانس من نباشه میره وافراد بهتری میان تو زندگیم.الان افرادی کاملا ‏هماهنگ با فرکانسم وارد زندگیم شدند.ومن باز هم در حال تلاش برای بالا تر بردن فرکانسم هستم.‏

    چقدر زیبا استاد احساس گناه من رو در یکی از جلسات روابط از بین برد ومن رو با خودم آشتی تر کرد ومن ‏فهمیدم که هنوز چیزهایی هست که استاد میدونه ومن نمیدونم.‏

    اما برگردم به بسته قانون آفرینش وای بر این بسته قانون آفرینش.جواب همه سوالات دوران دانشگاه وبعد از اون ‏رو با یه زبان ساده ومحکم (که این استحکام رو از قرآن میگرفت) دریافت کردم.مخصوصا 5جلسه دوم که اصلا ‏آتشفشانی تو ذهن من ایجاد کرد.نگاه من به زندگی به خودم به خداوند وبه همه چیز تغییر کرد.اصلا انگار جان ‏تازه ای گرفته باشم.هدف من از خلقت،نقش پدر ومادرم در زندگی من،از کجا اومدم واصلا کی هستم،بحث ‏شیرین رهایی که همیشه میخواستم بدونم چیه و..‏

    برگردم به بحثهای نیمه کاره گذشته.چون این موضوعات در طول زمان اتفاق افتاده میخواستم از نظر زمانی ‏درست ودقیق جلو بیام.هرچند مجبور شدم از خیلی از اتفاقات وجزییات زندگیم(در همین 5/1سال اخیر) فاکتور ‏بگیرم.‏

    گفتم درامدم زیاد شد اما تا یه جایی متوقف شد ودیگه رشد نکرد.من تصمیم گرفتم روی باورهام فکر کنم ‏وببینم چرا رشدم متوقف شده.خیلی فکر کردم بسته ثروت رو مرو ر کردم.روزها فکر کردم که چرا کارهای ‏سخت فقط پیشنهاد میشه به من.وپیدا کردم.باور من این بود که بدون هزینه اولیه یه کاری انجام بدم وفقط اینجور ‏کارها که قاعدتا سخت تر هست پیشنهاد میشد.باورم رو عوض کردم ویه مقدار پول برای استارت اولیه کار کنار ‏گذاشتم.‏

    در همین اثنا همون دوستم که کار جدیدی رو شروع کرده بود رو دیدم گفت فلانی تو توی این مدت که ‏باهات آشنا شدم خیلی دید مثبتی داری خیلی فکرت خوبه میخواستم یه مشورتی باهات بکنم.گفت من تو تهران ‏که درس میخوندم یه استاد داشتم که خیلی فعال بود وچون من خیلی فعال بودم چند بار باهم کار کرده ‏بودیم.راستش به من پیشنهاد داده بیا اینجا شرکت قبل رو راه بندازیم ولی من فکر نکنم تنها بتونم این کار رو ‏انجام بدم.‏

    منم که یاد گرفته بودم از بسته ثروت که اگر میخوای رشد کنی باید بری شهر بزرگتر گفتم اقا همین فردا تماس ‏بگیر بریم تهران.بعدا فهمیدم طرف حساب ما دو تا از اساتید نامی کشور در زمینه کاری خودمون هستند که ‏هرکدوم 20 سال سابقه هیئت علمی دارند وخیلی می تونن به ما از نظر رزومه کمک کنند.‏

    الان که دارم این مطلب رو می نویسم به خاطر این بود که من دیروز که روز اخر مسابقه بود تهران بودم برای ‏همین کار.وما تونستیم به یه توافق اولیه با اونها برسیم.وتقریبا استارت کار رو بعد از طی مقدمات راه اندازی ‏شرکت بزنیم.این در حالیه که در این موضوع که کار تخصصی مقاوم سازی ساختمان رو انجام میدیم پروژه ‏های بسیار بزرگی وجود داره.که چون هنوز در شروع کار هستیم توضیح بیشتری نمیدم.همین که تا این حد ‏فرکانسهای من تغییر کرده که با اساتید بزرگ جلسه گذاشتم وتونستیم متقاعدشون بکنیم که با ما کار کنند برای ‏من نتیجه بسیار بزرگی بود.‏

    اساتیدی که قبلا برای من بت بودند روی کتابامون اسماشون بود الان راحت باهاشون حرف میزنیم وجلسه ‏میذاریم ومیدونستیم اگر مذاکره مون شکست بخوره اصلامهم نیست وما دوباره میتونیم همینطور که این عزیزان ‏رو جذب کنیم بهتر از ایشان رو هم جذب کنیم بنابراین خیلی راحت مذاکره میکردیم.البته میتونم با قدرت بگم ‏همه این موضوعات رو از مجموع این بسته ها استاد عباسمنش یاد گرفتم(یادآوری کردم)والا چیزی در زندگی ‏من تغییر نکرده پس این نتایج واین طرز برخورد من بادیگران فقط وفقط نتیجه همین بسته هاست.‏

    قبل از این موضوع تصمیم گرفتیم که همین کار رو توی همدان هم جلو ببریم.واین آغاز کسب وکار جدید من ‏هست.که از موقعی که من باور اشتباه استارت اولیه کار رو فهمیدم به وجود اومد فقط با تغییر همین باور.‏

    الان درامد من در کمتر از یکسال از شروع بسته ثروت با همه اشتباهاتی که کردم به مرز سه برابر رسیده که ‏میتونست خیلی بیشتر باشه ومن اول از خدا به خاطر این دنیای زیبا وقانونمند وبعد از استاد به خاطر یادآوری ‏چیزهایی که میدانستیم تشکر میکنم.‏

    اینکه خودم باید باورهای نادرستم رو بفهمم واصلاح کنم هم از استاد در بسته قانون آفرینش یاد گرفتم.که ‏میگفت بعد ازاین بسته شما دیگه به مشاور نیاز ندارید وخودتون مشاور خودتون هستید.‏

    میخوام نتایجی که تو این مدت گرفتم رو خیلی خلاصه بنویسم.امیدوارم که بتونم

    ‏1٫یه روز از بسته روابط یاد گرفتم خصوصیات کسی که میخوام تو زندیگیم باشه رو بنویسم.نوشتم 21 روز ‏تکرار کردم.وروابطی که میخواستم به طرز معجزه آسایی بعد از مدتی ایجاد شد.‏

    ‏2٫روابط من زیر رو شد.افراد مشکل ساز یا حداقل بگم کسانی که تو زندگیم تاثیری نداشتند خارج شدند وبا ‏دوستانی ارتباط دارم که همه موفق وهمه مسئولیت پذیر وکوشا هستند.‏

    ‏3٫از بسته آفرینش فهمیدم که دنیای ما چقدر زیباست که من اومدم توی این دنیا که لذت رو تجربه کنم.من که ‏هدفم زندگیم این هست چرا غصه بخورم وناراحت باشم.پس سعی میکنم همیشه شاد باشم.‏

    ‏4٫من که قبلا نمیتونستم در یک جمع کوچک چند نفره صحبت کنم الان برای جمع های 30 نفره کلاس ‏برگزار کردم.چند روز پیش برای جمع 200 نفره سخنرانی کردم.با افرادی آشنا شدم که میتونن به من کمک ‏کنند تا مهارت های سخنرانی که یکی از علایقم هست رو یاد بگیرم.وبا کمک همین دوستان بود که تونستم ‏توی این جمع ها صحبت کنم.تصمیم به برگزاری سمینار وتبلیغ محصولاتم کردم.‏

    ‏5٫ایمانم به خداوند به حدی زیاد شده که یه روز نمیتونم بهش فکر نکنم من که یه روز باهاش خوب بودم فردا ‏بهش شک میکردم.انقدر ایمان دارم که همه اتفاقات زندگیم رو وابسته به خداوند به قوانین کیهان وبه کائنات ‏میدانم وایمان دارم که این سیستم هیچ گاه اشتباه نمی کند.وعدالت محض دراین جهان استوار است.‏

    ‏6٫به جایی رسیدم که یقین دارم به هرچیزی که بخواهم میتونم برسم.فقط به شرطی که با ایمان درخواست کنم ‏تجسم کنم قدم بردارم صبر کنم واز همه مهمتر احساس خوبم رو از دست ندم.‏

    ‏7٫من که خودم ناامید بودم فقط بحث میکردم وغر میزدم ومنفی بافی میکردم وحال دیگران رو خراب میکردم ‏الان به جایی رسیدم که به دیگران آرامش میدم به دیگران آموزش میدم.وبارها افرادی بودند که از من تشکر ‏کردند به خاطر این موضوع وافراد زیادی بودند که به این مسیر راهنمایی کردم وبارها از من تشکر ‏کردند.میدونم چقدر این موضوع لذت بخشه تاثیر گذاشتن در زندگی دیگران وحال بقیه رو خوب کردن.‏

    واز همه مهمتر آرامشم رو که مدتهای مدیدی دنبالش بودم الان به دست آوردم.دوست داشتن خودم، خودخواه ‏بودن به معنای واقعی ونه غرور که از اصلی ترین عوامل آرامشم بود رو به دست آوردم.‏

    درکل احساس میکنم عنان زندگیم دست خودمه وهر کاری که بخوام میتونم انجام بدم ومیتونم به هرچیزی که ‏میخوام دست پیدا کنم.نترس تر،جسورتر،سخت کوش تر،عملگرا تر ودرعین حال آرام تر شدم.اعتماد به نفسم ‏به شدت زیاد شده وهر روز بیشتر میشه.از نظر معنوی به خدا نزدیکتر واز نظرسلامتی در سلامتی کامل قرار ‏دارم.در وزن ایده آل وبا اندام متناسب.‏

    روابط عمومیم به شدت قوی شده به طوری که میتونم با هرکسی که بخوام ارتباط برقرارکنم.الان دیگه خیلی ‏وقتا اونایی که من میخوام خودشون میان تا با من ارتباط برقرار کنند.‏

    در یک کلام احساس عالی دارم وبسیار از زندگیم واز وجودم در این دنیا راضی وخشنود هستم.‏

    در 2سال گذشته اصلا اینطور نبود واین نتایج در کمتر از دوسال به وجود اومده.هنوز یکسال از خرید بسته ثروت ‏نگذشته هنوز 6ماه از پایان بسته آفرینش نگذشته اما نتایج حداقل از نظر خودم بسیار فراتر از چیزی است که فکر ‏میکردم.ومن بسیار به آینده امیدوار هستم.‏

    وهمه اینها رو مدیون حرکت بزرگ استاد عباسمنش میدونم.چطور میتونم از زحماتش تشکر کنم.چطور میتونم ‏بابت زیباییهای زندگی رو که من کور شده بودم ونمیدیدم واستاد باعث شد که دوباره ببینم ازش تشکر کنم.‏

    این موضوعات در هیچ کلامی وهیچ مادیاتی نمی گنجد.پس فقط میگم استاد عزیزم ممنونم.‏

    از طولانی شدم مطلب عذر خواهی میکنم.امیدوارم مورد پسند واقع بشه.من از ریز جزییات هم فاکتور گرفنم ‏وگرنه فکر کنم تبدیل به کتاب میشد. ‏

    براتون بهترینها رو آرزو میکنم

    ‏ ‏

    ‏ ‏

    ‏ ‏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 48 رای:
    • -
      محمدحسین پیش بین گفته:
      مدت عضویت: 3881 روز

      سلام دوست عزیزم آقای زندیان

      نزدیک به دو ساعت می گذرد که نوشته هایت را می خواندم و جزئیات خاطرات دو ساله ام و نتایج باورهایم را از زبان شما می شنیدم.

      نتایج موفقیت های شما را که می خواندم و مشابهت بسیاری که دیدم فقط می توانستم باز به خود بگویم با این همه نتایج مشابه شما و تمامی اعضای این خانواده که حاصل باوری توحیدی و گام نهادن در مسیر الهی است دیگر جز یقین و ایمان چه می توان گفت که آیه روح بخش سوره الرحمن به من پاسخ می داد:

      فبایّ آلاء ربکما تکذبان ، پس کدام یک از نعمت های پروردگارتان را منکرید؟

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سعیده و مهدی گفته:
      مدت عضویت: 2439 روز

      سلام و عرض ادب

      دوست خوبم چقدر لذت بردم از کامنت شما

      چقدر نتایج بزرگ

      چقدر باورهای خوب

      چقدر خوب محصولات رو درک کردید و باورهای درست رو خوب نوشته بودید که دقیقا از محصولات چه نتایجی گرفته بودید.

      خیلی وقته از خداخواستم دوست های جدید وارد زندگیم کنه دوست های عباس منشی

      وقتی کامنتتون رو خومدم و اسمتون رو دیدم فهمیدم که همدانی هستید و من هم همدانی ام و خیلی دوست دارم ببینمتون.

      حتما به کامنتم پاسخ بدید. منتظر هستم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      گزارش نقض قوانین سایت
  2. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 1220 روز

    دنبالش بودم تا بهم ثابت بشه افکرام درسته و من باید به همه خواسته هام به راحتی برسم ، هدایت شدم ، ممنون.ممنون.ممنون . . .

    بعد از اینکه از ایران مهاجرت کردم به اروپا ، سخت در‌پی پیشرفت بودم، در پی شناخت بهتر خودم و قوانین اطرافم که بصورت هدایت خداوند با استاد عباس منش آشنا شدم.

    در این مسیر ابتدا فایل های رایگان را استفاده کردم و بعد از دیدن نتایجی مثل ؛آرامش بیشتر ، احساس ارزش ، خواب بهتر، موقعیت های بهتر، و…

    سپس دوره های روانشناسی ثروت 1 ، دوره سلامتی ، جهان بینی توحیدی ، عزت نفس ، ارزش تضاد ها ، کشف قوانین زندگی و دوره قانون آفرینش را تهیه کردم.

    بخشی از نتایج کسب شده بنده ( به لطف قانون بدون تغییر خداوند ) در مدت 6 ماه :

    1- توانستم با عمل کردن به دوره قانون سلامتی ، در مدت 3 ماه ، 10 کیلوگرم چربی کم کنم و همینطور که در عکس بنده مشاهده میکنین به موهایی بسیار پرپشت دست پیدا کردم . خوابی بسیار با کیفیت تر ، آرامش بیشتر و سکس بسیار با کیفیت تری را تجربه میکنم.

    2-توانستم با عمل کردن به دوره روانشناسی ثروت 1 ، به شغل مورد علاقه ام هدایت شوم و افزایش درآمد 300 ٪ را تجربه کنم.

    3-توانستم با عمل کردن به دوره کشف قوانین زندگی ، دانشجوی برتر دانشگاه ام در رشته خودم شناخته شوم و نمرات بسیار عالی را کسب کنم.

    4-توانستم با عمل کردن به دوره جهان بینی توحیدی ، به کشور های فرانسه ، سوییس ، سوئد ، مجارستان و انگلستان سفر کنم.

    5-توانستم با عمل کردن به دوره قانون آفرینش ، با کمترین زمان صرف شده بالاترین نمرات را در دانشگاهم کسب کنم و نامزد دریافت بورسیه دانشگاهی گردم.

    6-توانستم با عمل کردن به دوره عزت نفس ، خودم را خیلی بیشتر دوست داشته باشم ، بسیار زیاد با خودم احساس راحتی داشته باشم و روابط بسیار عالی را در دانشگاه و محل کارم و در سطح جامعه تجربه میکنم.

    7-توانستم با عمل کردن به دوره به صلح رسیدن با خود ، نه تنها خودم را به سرعت با محیط اروپایی وفق دهم بلکه توانستم به سرعت با خودم و مردم به صلح برسم.

    8-توانستم با عمل کردن به دوره ارزش تضاد ، ذهنم را با قدرت و منطق بهتری در زمان برخورد به تضاد ها کنترل کنم و با سرعت بیشتر به مدارهای بالاتر با قدرت و شادی وارد شوم.

    مرحله ای که بعد از گذر از آن ، من به تهیه و کار کردن روی دوره های استاد عباس منش هدایت شدم ، آشنایی و درک فایل دانلودی به نام رابطه ی ما با انرژی ای که «خدا نامیده ایم» بود.

    به لطف الله میدانم که آموزش های استاد عباس منش مسیر الهی ، خوش رنگ و لذت بخش زندگی من در دنیا و آخرت است.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 47 رای:
    • -
      حسن گرامی گفته:
      مدت عضویت: 1383 روز

      سلام سعید جان

      ازت ممنونم که با عشق آمدی برامون از نتایج شیرینی که با عمل کردن به دوره های استاد عزیزم گرفتی رو بیان کردی

      همچنین چقدر خوب کردی که اسم تک تک دوره هایی که از استاد عزیزم کار کردی رو توی کامنتت نوشتی و نتایجت رو جلوی هر کدوم از دوره ها هم گفتی

      سعید خیلی خوشحال شدم از اینکه نوشتی به شغل مورد علاقه ات با عمل کردن به دوره ی روانشناسی ثروت یک هدایت شدی خداروصدهزار مرتبه شکر

      چون که من خودم الان دارم دوره روانشناسی ثروت یک رو کار میکنم خیلی هم تمرکزی دارم روی دوره کار میکنم و قبلش هم دوره عزت نفس رو کار کرده بودم که از همون دوره من هدایت شدم به چیزی که بهش علاقه دارم و خداروشکر الان فقط دارم همون کاری که عاشقش هستم رو انجام میدم و مثل تو واقعاً حالم خوبه از اینکه در مسیر مورد علاقه ام هستم

      از خدا میخوام که روز به روز درکت رو نسبت به قوانین جهانی هستی که حقیقت جهان از این دنیای بی کران هستش رو توسط دوره های باورساز استاد عباسمنش عزیزم بالاتر ببره تا از این قوانین همیشه به نفع خودت استفاده کنی

      بازم ممنونم ازت از نتایجت نوشتی برامون و ازت میخوام که باز هم نتایج بزرگتری گرفتی حتما کامنت کنی تا بقیه دوستان هم ایمانشون نسبت به کار کردن مداوم روی دوره ها و عملکرد بهشون بیشتر میشه

      دمت گرم همیشه سلامت باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        سعید گفته:
        مدت عضویت: 1220 روز

        سلام حسن

        خیلی خوشحالم کردی با پیام قشنگت

        منم خداروشکر میکنم که همه ما در این مسیر زیبا و راحت سعادت دنیا و آخرت هستیم و تک به تک به تمام خواسته هامون میرسیم.

        سپاسگزارم از نکته بینی و نقطه نظر قشنگت ، امیدوارم که هممون همیشه شاد و سلامت و سعادتمند و ثروتمند باشیم.

        تشکر

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    پردیس پردیس گفته:
    مدت عضویت: 3622 روز

    سلام عرض میکنم خدمت شما آقای عباس منش عزیزم و گروه فوق العادتون و دوستان همراه

    با دفترتون تماس گرفتم و از شما تشکر کردم بخاطر همراهی ک با من داشتین ،مربی عزیزم ازتون میخوام داستان موفقیت و پیشرفت تحصیلی منو هم در کتاب الگوهاتون بیارید لطفا

    بعلت مشغله هایی ک داشتم دیر متوجه این لینک شدم اما مهم برای من وجود داستان تجربه منه در این جمع چون خودمو الان یک دختر موفق میدونم ک رویامو باور کردم و الان دارمش

    به برچسب روی وسایلم نگاه میکنم مدتی خیره میشم و با خودم میگم پردیس تو اینجایی الان و لبخندی کوچیک روی صورتم میشینه

    با خط مشکی و زمینه ای زرد نوشته شده دانشگاه علامه

    طباطبایی

    از 11 سال پیش ک وارد دوره دبیرستان و دوران بلوغ شدم توازن همه چی زندگیم بهم خورد دیگه نمیتونستم به راحتی گذشته هام گوی رقابت رو از همکلاسیا بگیرم و نفر اول باشم و درسها رو عالی بفهمم من خوب بودم اما بهترین نبودم و این درد زیادی رو برای من بدنبال داشت 4سال بعددبیرستان تمام شد و وارد دانشگاه شدم فقط خدایی ک الان شناختمش میدونه من چها کشیدم استادم

    اصلا یادم نمیاد دعا کرده باشم اون موقع ها یا چیزی رو از خدا بخوام مثل معلق بودن بی حس بودن بی انگیزه بودن دایما گریه کردن های طولانی ،من توی ی شهر خیلی کوچیک زندگی میکردم ک اون موقع ها حتی مشاورم نداشت اما یکی دونفری از کسانی ک روان شناسی خونده بودن و مربی پرورشی مدرسمون بودن در ملاقات با من میگفتن ک پردیس جان شما خوشی زده زیر دلت اصولا امثال چنین دخترایی به هیچ جا نخواهند رسید !!?

    من از لحاظ مالی و امکانات توی سطح بالایی نسبت به دور و بریام بودم اما رمق انجام هیچ کاریو نداشتم اصولا هیچ کار خاصی انجام نمیدادم و تقریبا همه منو یادشون رفته بود من دوران ابتدایی و راهنمایی طلایی داشتم با مقام های کشوری مشاعره و المپیادهای علمی و کلا همه نظرشون این بود من ی دختر بااستعدادم

    اما آقای عباس منش همه چیز زندگیم از دست رفت و من رها کردم همه چیو و نمیدونم چرا

    البته شرایط خانوادگی از لحاظ روحی اصلا خوبی نداشتم و بعدها با ریشه یابی فهمیدم دقیقا چی بوده و چطور شده _

    خلاصه در تموم اون دورانی ک من حالم بد بود و تمام معلم هام ازم رویگردانی کردن هیچ کسی یکبار نگفت پردیس چته ؟رهام کردن همونایی ک روزی بهم جایزه میدادن همونا فراموشم کردن هیچ کس دستمو نگرفت هیچ کس نگفت تو افسردگی گرفتی همه ی افراد با بی انصافی میگفتن پردیس لیاقت این امکانات و این قفسه های پر از کتاب های آموزشی و اینا رو نداره و من خورد میشدم شکسته میشدم هیچ کس درد درون منو نمیفهمید من حتی بعدها فهمیدم تمام دوستایی ک دور خودم جمع کرده بودم هم بهم اهمیتی نمیدن و بخاطر فضای رقابتی شدیدی ک بین هم داشتیم اتفاقا اونا بدشون نمی اومد ک من اوت بشم !!!!!بحال خودم حسرت میخوردم و اشک میریختم این چ زندگی بی معنی و مفهومی بود ک ب ای خودم ساخته بودم ؟ ?

    تنها تنها تنها ریسمانی ک بهش چنگ زده بودم ک نمیرم دیدن ی برنامه ی چشم ها رو باید شست از یکی از اساتید بزرگوارم ک ایشون اون موقع ساکن ونکوور بودن و من شبی یک ربع با تمام وجود مینشستم جلوی تلویزیون و کانال ماهواره رو میزدم و میدیدمش

    عاشق حرفاش بودم مثل مسکن درد منو ساکت میکرد و من خودمو میکشوندم رو ب جلو … و تو ذهنم خیال پردازی گاهی اوقات میکردم هیجان انگیزترین قسمت زندگیم خریدن پکیج های سی دی ایشون از طریق تلویزیون بود ک تا ی شهر دیگه میرفتم و تحویل میگرفتم

    اما من هنوزم احساس افتضاحی داشتم

    پیش دانشگاهی ک تمام شد دریغ از یک صفحه ک خونده باشم رفتم سر جلسه کنکور اما هرچی بلد بودم زدم و بی اعتنا اومدم بیرون

    دوستام ب کنایه میگفتن خیلی وقته هیچ جا خبری ازت نیست ما گفتیم حتما شوهر کردی !!و تمام زخم زبوناشونو یادمه ک تو واسه چیته درس خوندن تو آخرت بیخیالی هستی تو خونسردی تو یخی تو تنبلی تو دیوانه ای تو خیال پردازی

    با این حال و اوضاع من دانشگاه سراسری رشته اقتصاد پذیرفته شدم و رفتم ی کلان شهر

    دانشگاه از خونه و دبیرستان بدتر شد ، هر روز احساس پودر شدن داشتم وااای خداوندا چ روزایی وحشتناکی بود برای من از درسام بدم میومد مثل ی مرده متحرک روی نیمکتا مینشستم و ب شور و هیجان دخترا و پسرا نگاه میکردم مثل ی فیلم از جلو چشمام رد میشدن دایما میخواستم برم انصراف بدم و….یک ترم معدل 10 ترم بعد 12 دوباره 10 ترم بعد داغون یعنی روی لبه ی تیغ اخراجی از دانشگاه قرار گرفته بودم و ی اخلاقی هم داشتم ک ترکش نمیکردم موقع امتحانا اگر منو میکشتن هم حاضر ب تقلب نبودم چ درسایی رو افتادم و مغرورانه از کسی تقلب نگرفتم و بعدشم حاضر نبودم برم اتاق اساتید ک مثلا نمره 9 منو تبدیل به 10 کنن ک پاس بشم !

    سال دوم توی جاده اصفهان یه تصادف بشدت سخت داشتیم ک من کلی آسیب دیدم اون چیزی ک منو ترسوند خبر لنگ زدن پای چپم بود خیلی شوکه شدم

    اما خب توی این سالها انقدر از داروهای مسکنی مثل سی دی ها و مجله موفقیت و حتی شرکت توی کارگاه های هدف گذاری استفاده کرده بودم ولی اثر درمانی نداشتن برام ک موقعی ک پام اینطور شد یاد ی داستانی از ی آقایی افتادم ک بدنش درب و داغون شده بود اما با قدرت ذهنش سرپاهای خودش از بیمارستان بیرون اومده بود

    منم شروع کردم به فکر کردن ب تصور کردن چون از عصا بدست گرفتن توی جوونی وحشت زده بودم از اینکه کارای شخصیمو با چ مشقتی انجام میدادم با چ دردی

    تصمیم گرفتم خودمو جمع و جور کنم تا بتونم بایستم

    فقط تمرکزم روی پاهام بودن و از صبح تا شب توی کلینیکای فیزیوتراپی و لیزر درمانی وقتمو میذاشتم و تمارینشو سعی میکردم با دقت انجام بدم و تا زودتر خوب بشم و بالاخره بعد از 7 سال من ی تکونی خوردم توی این سالها مامان و بابام هنوزم دوسم داشتن و هیچ وقت مثل بقیه بمن پشت نکردن اما میدونم ک ته دلشون چ حسرتای عمیقی گذاشتم ک چرا مهندسی نفت قبول نشدم آخه من رشتم ریاضی فیزیک بود !!!و دوستام قبول شدن

    اما خب بعد از 6ماه من به راحتی تو نستم ب لطف خدا با افرادی خیلی اتفاقی مثلا توی قطار هم کوپه ای بودم بعد فهمیدم خانمه خودش فیزیوتراپی میخونه و باهم دوست شدیم و ایشون منو به استادای دانشگاش ک همگی دکترای خوبی بودن معرفی کرد و ا ونا خارج از نوبت معمول ب کار درمان من رسیدگی میکردن ک اینو من فقط از مهربونی خدا میبینم ک من ی دختر تنها توی ی شهر غریب بودم مامان بابای خودم روی تخت بودن پرستار داشتن بعد از تصادفمون و هیچ کس پیشم نبود و من با عصا رفتم دانشگاهم ی شهر دیگه و اونجا ادمایی سر راهم قرار گرفتن ک از حاذق ترینا بودن و من ب ر احتی تونستم بدوم و این زیباترین لحظه ی زندگی تاریک من بود اون لحظاتی ک کف پامو روی زمین میذاشتم و مثل ی بچه یکساله راه میرفتم و میخندیدم

    بعد از خوب شدنم ب زندگی ک بیشتر شبیه ی مخروبه بود نگاه کردم ته دلم دوست داشتم دوباره درس بخونم با اینکه ی عالمه دروس رو افتاده بودم و مشروطی و بدتر از همه حرف بچه ها بازم منو تخریب میکرد چقدر پشت سرم حرف زدن چقدر جلوی روم مسخرم کردن آقای عباس منش و من سکوت و در خلوت خودم گریه گریه گریه و احساس ناتوانی ،نمیتونستم بخونم چقدر من پولامو دادم به مشاورای اونجا بجای اینکه مثل بقیه دانشجوها برم خوش گذرونی و لباس و ….مخفیانه میرفتم پیش مشاور و باهاشون حرف میزدم و دنبال خوب شدن بودم من همش در حال دست و پا زدن توی ی باتلاق بودم ک خیلی موقعیت عجیبی بود برام مثل قفل شدن وهرگز دوست نداشتم چرت و پرتای دخترای اطرافمو باور کنم ک میگفتن برو سرکتاب باز کن یا طلسمت کردن و … اصن ی بدبختی

    خلاصه اینکه مشاورا نتونستن منو درست راهنمایی کنن ته حرف یکیشون این بود ک برو با ی پسری دوست شو تا روحیت عوض بشه تا انگیزه های جدید بگیری

    بعد تمرین میدادن ک برو مثلا فردا ب ردیف اول کلاستون توجه کن و بعد بیا بگو عکس العمل هم کلاسیای پسرتو ب خودت !من احساس میکردم کار مسخره ایه چون اینم قبول نداشتم ک ی پسر بتونه بمن کمک کنه و خلاصه بابت همین اختلافات با مشاورم از اونجا هم بریده شدم !

    ترم جدید 7ام دانشگاه شروع شده بود و من بشدت عزممو جزم کردم ک نمراتم بالاتر برن چون بعد از بدست اوردن دوباره سلامت بدنم حالم یخورده بهتر بود احساس میکردم قوی بودم ک تونستم این مساله رو حل کنم و راضی نشم ب حرف دکترا ک دیگه نمیتونی سالم راه بری و ….

    راستی اینم بگم ک توی این دوران بعضی از دوستام میگفتن برو روان درمانی بهت قرص افسردگی یا شادی و نشاط بده بخوری ک بازم قبول نداشتم یعنی زجرشو میکشیدم ولی حاضر نبودم افسار زندگیمو بدم دست قرص !و البته ک تقریبا بازیگر خوبی هم بودم چون سعی میکردم ک با بچه ها بگم بخندم الکی و حداقل نشون ندم ک چقدر غمگینم و چقدر خسته ام از همه چیز

    خلاصه 2 ماه گذشت و من قول داده بودم ک سرکلاسام منظم شرکت کنم و بشینم میز اول و ب استاد گوش بدم و جزوه بنویسمو … ک ی روز عصر بعد از امتحان میان ترم ارزیابی طرح هام ک افتضاح شد طبق معمول آه از نهادم بلند شد فکر میکنم 3شبانه روز من گریه میکردم با صدای بلند تخریب شده بودم درس خوندن بعد از 7 یا 8 سال برام سخت شده بود خنگ شده بودم انگار نمیفهمیدم هیچ چیزی حفظم نمیشد نمیتونستم فکرمو روی برگه ی کتاب نگه دارم دستام میلرزید ناخنامو میکندم خلاصه ی اوضاع دردآوری …دیگه نا امید شدم شب سوم انقدر توی تراس خوابگاهمون ناله کردم و چون ب تازگی یاد گرفته بودم با خدا حرف بزنم (موقعی ک توی بیمارستان بودم و مامان اینا زیر عمل بودن همش خدا رو صدا میکردم )

    خلاصه اون شبم خدا رو با همه وجودم صدا زدم و اصن بدطوری دلم شکسته بود

    ک صدای اس ام اس گوشیم اومد و با چشمای پف کرده نگاش کردم و اصن نمیدونم من کی شمارمو ب اون موسسه داده بودم ک منو از اومدن شما برای کلاس تندخوانی باخبر کردن و فرداش شما ی همایش رایگان داشتی و اتفاقا آدرس اون سر شهر بود و من تاحالا قدم نذاشته بودم اونجا و هوا هم بارونی بود

    اما من اومدم

    ردیف آخر نشستم و شما گفتی درس خوندن راحته و ی تست تندخوانی با برگه ازمون گرفتین

    صحبتاتون بازم مسکن بود تا اینکه اوون جمله خاص رو گفتین

    “”یدالله فوق ایدیهم “”

    و من مبهوت شدم و دیگه صداتونو نمیشنیدم گفتم واقعا خدا انقدر قدرتمنده ک این آقا ازش حرف میزنه ؟

    از سالن خارج شدم و کارت پولمو ک توش پول خرید مانتو و لباس برای زمستونم بود رو بدون کوچکترین تردیدی کشیدم و ثبت نام کردم و رفتم و خیلی از بچه های اونجا بهم میگفتن ای بابا اینم مثه بقیه فقط ادعا میکنه چ خبره 120 تومن واسه مقدماتی و این حرفا و من چیزی نمیشنیدم

    البته اینو بگم آقای عباس منش همون طور ک براتون نوشتم من سالها بود ک قسمت اعظم پول تو جیبیمو میدادم جای مجله و کتابای روانشناسیو حتی یبارم مجله راز ک به تازگی منتشر شده بود با حل جدولش برنده شدم و اونا به اندازه 50 تومن بن خرید دادن منم همشو دادم کتاب موفقیتی و مامانم همه رو با کارتن از اتاقم انداخت بیرون و گفت دیگه بهت اجازه نمیدم از این چیزا بخونی بسه دیگه از رویا بیا بیرون تو همینی ک هستی و ما چقدر جروبحث داشتیم روی این مسایل

    و قسمت جالب ماجرا اینه ک من اصولا روم زیاد بود مثلا هر چند ماه یبار ک شکست میخوردم دوباره ب خودم میگفتم پردیس عزیزم بیا دوباره از نو شروع کنیم بیا همه چیو فراموش کنیم و انقدر مینوشتم انقدر مینوشتم تمام خاطراتمو توی سررسیدا پر کرده بودم و اونایی ک وحشتناک آزارم میداد رو پاره میکردم بعدا

    اما خوب یادمه ک لحظه ب لحظه خلق و خومو مینوشتم و حتی از ارزوهام با اینکه نمیرسیدم بهشوون ?

    میگم ک اینا برام شبیه مسکن شده بودن

    روز موعود رسید و من اومدم سالن ساختمان محام اگه خاطرتون باشه

    بازم شما گفتید یدالله فوق ایدیهم

    و شروع کردید آموختن اینکه ما چطور درس بخونیم با دوره تندخوانی

    اما این ی دوره ی معمولی تندخوانی نبود چون من بعدا برای خواهر کوچکترم دی وی هاشو ازتون خریدم

    شما در کنار اصول تندخوانی شروع کردین از مفهومی بنام خدا صحبت کردید و انصافا با تمام اساتید زنگ صداتون و جنس حرفاتون فرق میکرد

    استاد من اعتراف میکنم ک شیفته ی سادگی شما در طرز لباس پوشیدن و صحبت کردن شدم شما کلاس اضافه نمی ذاشتین مثل ی درد آشنا با هممون صحبت میکردین و با ی لباس معمولی با داد زدن با بلندکردن صداتون وقتی با حرارت داشتین از قانونای جهان میگفتین و شیک و مجلسی پا رو روی پا ننداخته بودین و دم از موفقیت و قشنگ فکر کردن نمیزدین و این منو جذب کرد کسی ک کراوات زده نمیشینه حرف بزنه بلکه می ایسته سرپا و انرژی مصرف میکنه برای بچه هاش گیرایی کلامتون ک بدل ماها مینشست

    حتی یادمه توی کلاسمون شما روی استیج نبودین و پایین کلاس روی تابلو وایت برد مینوشتین و این ی حس خوب و قابل اعتمادی بمن میداد ک این آدم مثل بقیه پول منو نمیخوره و برام اون دور دورا بمونه و از شادیاش دست تکون بده

    خلاصه خوب یادمه ک جلسه ی پنج مقدماتی کلاستون من براتون ی نقشه ذهنی از یکی از درسامو آوردم و شما به همه گفتین براش دست بزنید ایشون درس جلسه 10 رو امروز آوردن و من اینو از روی اون شاخه های رنگی ک توی برنامه لب تاپتون بود و توی 4 جلسه قبلی داشتین از روش تدریس ازش توضیح میدادین و راجبه تغذیه مناسب و اصول نشستن روی کتاب و …یاد گرفته بودم و با خودم گفتم چ جالب میشه اگه منم فصلای کتابمو این مدلی شاخه ای نقاشی بکشم و ی مدلی کشیدم و اوردم براتون

    استاد الهی خیر ببینید همیشه????? چقدر دل شکسته ی منو شاد کردین ک به ادمای اون کلاس گفتین براش دست بزنید و من بغض گرفته بود بیاد آخرین باری ک تشویقم کردن جایزه بهم دادن و بعد رهام کردن همشون

    بعد همش سطح انگیزم بالاتر میرفت و تمریناتتونو با جدیت انجام میدادم و رفتم ی سالن مطالعه بچه های دکتری خوابگاهمون ک از ما کارشناسیا چند صد متر دورتر بود رو بخاطر اینکه خودمو از هم کلاسیام و هم سنام جدا کنم مینشستم با جدیت درس میخوندم و دفتر برنامه ریزی خریدم و همه چیو ثبت میکردم

    خدای من الان اینجا شاهده ک با تمام وجودم میگم زیباترین ثانیه های زندگیم بعد از درد چندساله ی اخیری ک کشیده بودم اون احساس سرکوب شدگی توی حوزه علمی موقع هایی بود ک برای کلاس شما اماده میشدم با توجه مبهوت صحبت هاتون میشدم و بعدش با اشتیاق میرفتم لوازم تحریری پایین سالن و ی روز ماژیک رنگی و کاغذ و دفترچه ی شکرگذاری خوشگلو . .اینا رو میخریدم و برمیگشتم خابگامون

    من دقیقا موقع امتحانات ترم 7دانشگاهم با شما کلاس هم زمان میومدم و دوست داشتم ک باورتون کنم و معجزه ها یکی یکی اتفاق افتادن تو زندگیم

    یکماه بعد وقتی ک دوباره به اون شهر اومدید و توی سالن کتابخونه مرکزی برای بچه های دوره جدید میخواستین صحبت کنید من با ی جعبه شکلات و کارنامه ای ک حالا معدل 17/34 رو نشون میداد ی صعود معرکه از معدل 12 و نفر دوم گروهمون شده بودم رو آوردم براتون و شما ازم خواستین ک توی هر سه سانس برای بچه ها از تجربیات واقعیم صحبت کنم و یبار ازم پرسیدین استرس نداری ک؟ میخوای بری روی استیج و میکروفن بگیری و من خندیدم گفتم نه آخه چرا باید داشته باشم و چقد همه چیز خوب برگزار شد ودلیلش آرامش درونیم بود فقط _از نفر 39ام کلاس به نفر دوم رسیده بودم و همه دهنشون از تعجب باز مونده بود و من البته از خیلی جهات هم تغییر کردم مثلا سبک زندگی و معاشرت با دوستان و .. .من حالم بهتر و بهتر میشد چون شکر میکردم خدا رو و روی هیچکی حساب باز نمیکردم الا خدا الا خودم و ترم بعدی 24واحدبرداشتم و اینبارنفر اول کلاسمون با رکورد18/54شدم ،دیگه همه نگاه ها تغییر کرد و اون یکسال ی چهره سرشناس و درس خون بودم توی دانشکده همه چیز فوق العاده بود اما این پایان خوش و خرم ماجرا نبود و بحران بعدی از راه رسید کم کم

    بحران بعدی زندگی من ماجرای 9ترمه شدنم بود چون سه سال قبلی من دایما درسها رو افتاده بودم و حالا مجبور میشدم رفتن دوباره ی هم کلاسیامو ببینم و خودم سنوات بخورم و این دوباره شروع حس های ناخوشایند و تکرار مکررات خاطرات تلخ دوران دبیرستانم بود خاطراتی ک روح منو آزار میداد دوستای من اون موقع توی دانشگاه های درجه 1 قبول شدن و من درجه 3 و حالاهم هم کلاسیام ارشد قبول شدن و جشن فارغ التحصیلی رو گرفتن در حالی ک من تمام نکرده بودم و این حاصل اعمال گذشته من بود !و راهی بجز گذروندن نبود

    ترم بعد تنها شدم هر ترم پایینی ک منو میدید با اشتیاق میپرسبد وای پردیس ارشد هم اینجا قبول شدی و من با سرافکندگی درونی میگفتم نه !? خیلی روی وجهم تاثیر بدی گذاشت چون من اون یکسال رو ک توی اوج بودم حسابی ب چشم اساتید معروف اومده بودم و ترم پایینیا منو الگو قرار داده بودن ولی حالا از چشم ها قایم میشدم …هرچند ک میدونم باید قویتر میبودم اما عمق ناراحتی من خیلی ریشه دارتر از این حرفا بود ک بخوام سریعه خاطرات 7سال زجر رو با یکسال از یاد ببرم خصوصا ک توی شرایط بدی گیر افتاده بودم اما دیگه اینبار ب گوشه ی امام زاده ای توی شهر پناه میبردم و ساکت و آروم بدون گریه مینشستم نماز میخوندم و دوباره خودمو شارژ میکردم و برمیگشتم تا بالاخره لیسانسمو گرفتم و چقدر خوب ک مجموعا سه ترم اخر رو انقدر معدلام عالی بود ک معدل کل رو 3نمره جابجا کرده بود

    خلاصه من توی دوره ی بعدی قرار گرفته بودم دوره ی اشباع دوره ی خودباوری کاذب فکر میکردم ک با یکبار شنیدن صحبت های شما راز و رمز زندگی موفق رو یاد گرفتم اما من یادنگرفته بودم !!!اومدم تهران توی دوره قانون آفرینش شما توی سالن شهدا شرکت کردم اما متاسفانه خاطرات بدی دارم چون شما هر چی میگفتین من بلدش بودم بخاطر کلاس تندخوانی ک در کنار از قانون آفرینش هم کلی باهامون حرف زده بودین و من توهم دانستن زده بودم بدون اینکه به کارم بیاد !کنکور شرکت کردم ارشد و چون تصمیمو گرفته بودم ک فقط توی دانشگاه سراسری درجه 1 کشور درس بخونم حاضر نبودم دیگه دانشگاه های شهرستان رو انتخاب کنم و روزی ک جواب ارشد اومد آقای عباس منش من با اختلاف فقط 1 نفر دانشگاه الزهرا تهران رو نیاوردم و غیرانتفاعی تهران قبول شدم

    بهت زده بودم چرا فقط یک نفر اختلافم بوده ؟؟؟?دیگه از اینکه چقدر دوباره دوست و آشنا و مخصوصا فامیلامون سرکوفت زدن ک چرا داری همچین کاری میکنی مگه توی شرایط فعلی کشورمون در زمینه تحصیلات مهمه ک توی کدوم دانشگاه باشی بابا پاشو برو بدون کنکور آزاد شرکت کن با همه ی احترامی ک برای قشر دانشجو قایل هستم اما انگار کسی روحیات منو درک نمیکرد من دوست داشتم رقابت کنم و ببرم و برم دانشگاه سراسری ک میدونم کارکشته ها اونجان ، من دوست نداشتم ارشد رو الکی بدست بیارم اصولا دنبال مدرک گرفتن نبودم اون رقابته برام شیرین بود از بچگی این حس رو دوست داشتم حس تلاش حس استقامت حس رد شدن از خط پایان و دانشگاههای دیگه این حسو بمن نمیدادن

    خلاصه مامان و بابا و تمام کسایی ک میشناختم بهم گفتن برو دیگه

    و من شبی ک قرار بود ثبت نام کنم چمدونمو گذاشتم زمین و نرفتم تهران

    چون صدایی تو وجودم میگفت تو جات توی غیرانتفاعی نیست تو قراره بری ی جای بهتر حتی اگر الان با اختلاف 1 نفر رد شدی پردیس بخاطر تمام سختی هایی ک کشیدی یکسال دیگه بخون و البته به حرف راحته موندنم ت ب شهر کوچیکمون و دوباره دیدن دوستایی ک حالا ارشد بودن و ازدواج کرده بودن و …سرکوفت های بقیه همچین راحتم نبود تا چند ماه نشستم توی اتاقم و درس میخوندم دوباره و فکر میکردم ک من الان باید هنر خودمو بعنوان شاگرد عباس منش نشون بدم من الان باید کر و کور باشم روی زخم زبون فامیلمون ، حتی خواستگار ک میومد حاضر نبودم ببینمشون چون میگفتم حواسم پرت میشه و تمرکزم رو موضوعات دیکه میره و من تا خودم حس موفق شدنو نچشم حاضر نیستم برای مرهم گذاشتن رو داغ دل قدیمیم ازدواج کنم تا موقتا یادم بره و چند سال بعد قطعا از این درد خواهم مرد ک چرا وقتمو برای خودم نذاشتم ?

    خلاصه آقای عباس منش خوندم و خوندم و خوندم و همراه گروهتون بودم از لحظاتی ک فایل های کتاب رویاهایی ک رویا نیست رو منتشر میکردید و همشو پرینت گرفتم و خوشگل صحافیش کردم و روش طلاکوب زدم تقدیم ب پردیس عزیزم رویاهایی ک رویا نیست

    ک البته من جلد قبلیشو بارها و بارها خونده بودم و ازش استفاده های مفیدی کرده بودم و همراه شدن با همه ی اعضای سایت توی مسابقه چرا به دانسته هایمان عمل نمیکنیم ک اتفاقا خودم توی دور دوم برنده شدم و شما 500 تومن کیف پولمو شارژ کردین و اون فایلی رو ک با لباس قرمز ایستاده بودین و راجبم صحبت کردید و گفتید یکی از دوستان از همه ی اعضای خانوادش تحقیق کرده و چقدر هوشمندانه نوشته چقدر قشنگ توضیح داده من با شوق و ذوق نشون بابا اینا میدادمش ?و اونا میگفتن پناه بر خدا انشالا ک دوباره تلاشات نتیجه بدن و آقای عباس منش معجزه ای ک سالها در تب حسرتش آب شدم اتفاق افتاد و تونستم توی رشته ی اقتصاد گرایش تجارت الکترونیک دانشگاه علامه طباطبایی قطب علوم انسانی خاورمیانه قبول بشم و الان من توی اتاقم هستم و لباسامو اتو کشیدم و فردا 8 صبح کلاسا شروع میشن ????

    من خوشحالم ک این سقف شیشه ای شکست و بالاخره تونستم شایستگیشو داشته باشم ک توی جمع دانشجوهای قوی کشورمون حضور داشته باشم و اینکه دوباره خودمو پیدا کردم دختری رو که 11 سال پیش گمش کرده بودم و راستش تا به این سن برای من پیشرفت تحصیلی از بدست اوردن پول یا تشکیل زندگی مشترک مهم تر بوده ،قطعا خداوند حکمتی قرار داد تا من امروز اینجا باشم احساس میکنم ی مسولیت مهم توی حوزه دانش دارم و باید این مسیر سخت و پر پیچ و خم رو با چنگ و دندون طی میکردم تا قدر و ارزش جایگاهمو بدونم و با برنامه ریزی به بهتر تبدیلش کنم

    من توی این دوران همه چیز رو کنار گذاشتم الان سه ساله از وقتی با سایت شما آشنا شدم حتی 1شماره مجله هم نخریدم یا 1جلد کتاب روانشناسی رو چون اعتقادم بر اینه ک وقتی از ی چیزی الهام میگیری دیگه دویدن و این شاخه اون شاخه کردن وقت تلف کردنه من به دیدن فایل های شما بسنده میکنم و البته رابطم با خدا بهتر شده و قرآن هم میخونم نماز هم میخونم و عقل کل رو دایما دنبال میکنم دوره ی روابط رو خریدم و فایلای رایگانتونو هم دارم و هر روز تکرار میکنم تکرار تا یادم نره چون ضربه ی این توهم دانستن رو هم خوردم بدجوری

    الان توی خونمون همه دوستون دارن صحبتاتونو قبول دارن چون مادر من با چشم دید دخترش چطور با یک مربی تونست راه زندگیشو دوباره پیدا کنه خواهر کوچیک من و برادر 9سالم ک هم سن میکاییل عزیز هست شما رو کاملا میشناسن حتی گوش میکنن ب فایلا

    خودم علاوه بر درس نقاشی های قشنگی روی شیشه و مزاییک میکشم و الان مهارت اصلیم توی تیراندازی بسیار موفق شدم و الان به یکی از اساتید خوب تهرانی معرفی شدم ک مربی گری منو بعهده بگیرن چون فوق العاده از تمرکزم راضین و میتونم ب لطف خدایی ک واقعا مهربان بود در حقم رکوردهای خوبی بزنم

    اهداف قشنگی دارم خوشم میاد ازشون و امیدوارم ک زودتر بسته ی روانشناسی ثروت 3 شما آماده بشه و چون دقیقا در حوزه ی تحصیلات منم هست بررسی وضعیت بنگاه های اقتصادی ک بر بستر اینترنت فعالیت دارن و دوست دارم این مرزای علم رو بشکافم و برم ب سمت جلو و بیشتر بفهمم و برای شما آرزوی سلامتی و شادی دارم و دلم میخواد ی روز ببینم ک چقدر موفق شدین و داد بزنم واااااااای ایشون استاد عزیز منه ????ایشون بمن یاد دادن ک خدا وجود داره و این حرف درسته که بیاد پروین عزیز: گندمم را ریختی تا زر دهی

    رشته ام بردی تا گوهر دهی

    امیدوارم ی روزی دوباره برسه من ببینمتون

    برای همه ی دوستان آرزوهای خوب و قشنگ دارم بخصوص برای علاقه مندان به حوزه پیشرفت تحصیلی و یاد گرفتن دانش ????????????????????????????????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 47 رای:
    • -
      میلاد صمیمی گفته:
      مدت عضویت: 3753 روز

      خانم پردیس گرامی بسیار به شما تبریک میگم به چند علت. 1- اول اینکه شما نکته خوبی به من آموختید که وقتی از استاد و حرفهاشون نتیجه گرفتید دیگه به سراغ مکتب دیگه ای نرفتید و از این شاخه به آن شاخه نپریدید. 2- تبریک میگم که علاوه بر اینکه سعادت زیارت استاد عزیز رو از نزدیک داشتین سعادت تعریف کردن ایشون از شما و ارتباط از نزدیک با ایشون اونجا که گفتین ازتون خواستن میکروفن بگیرین و صحبت کنید رو دشتید. 3 – بخاطر یادآوری شعر زیبای پروین اعتصامی.

      شاد و پیروز و موفق باشید…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        پردیس پردیس گفته:
        مدت عضویت: 3622 روز

        باسلام

        بسیار سپاس گذارم و امیدوارم ک شما هم روزی آقای عباس منش رو از نزدیک ببینید چون واقعا ایشون حضورشون انرژی فوق العاده ای داره من افتخار داشتم ک بمدت 2ماه یک روز در میون شاگردشون باشم و چقدر اون روزا شاد بودیم و میخندیدیم

        ی خاطره ی قشنگ هم بگم از کلاسامون : بچه هایی ک تمریناشونو انجام نمی دادن (بیشتر آقا پسرا)بی برو برگرد جریمه پولی میشدن )الان کلی خندم گرفته (آخر ترم ک رسید استاد کل پولا رو ک اون موقع 96 تومن شده بود رو بستنی مغزدار سفارش دادن برای همه ی کلاس و چقدررر خوش گذشت -امیدوارم دوباره تکرار بشن اون روزا

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مریم گفته:
      مدت عضویت: 2360 روز

      دوست عزیز من، سلام

      الان این کامنتو با اشک براتون مینویسم، من از ۱۳ سالگی با استاد و سایت آشنا شدم یعنی همون موقعا که استاد تندخوانی درس میدادن، وقتی کامنت صادقانه و پر تجربه ی شمارو میخوندم انگار خودمو توی گذر زمان میدیدم و نتونستم جلوی اشکامو بگیرم، خیلی خیلیییی و از ته قلبم بابت موفقیت های فوق العادتون خوشحالم، چند سالی بود که توهم دانستن منو از فضا دور کرده بود، خداوند با تضادی که در اوج زیبایی بهش برخورد کردم منو باز به سمت استاد و هزاران هزار پله آگاهی های بالاتر هدایت کرد

      یه دنیا از به اشتراک گذاشتن تجربتون ممنونم، و از اینکه با جزئیات و کامل توضیح دادین متشکرم.

      در پایان استادِ عزیزم، شما مثل والدینی بودین که منو از بچگی تربیت کردین، جوری که حتی تضاد هامم زیبا و رویایی ان و دیگران حتی باورشم نمیتونن بکنن. امیدوارم مثل همیشه با یکه تازی در آگاهی ها بترکونین و در پناه الله شاد و موفق و سعادتمند در دنیا و آخرت باشین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      محمود صداقتی گفته:
      مدت عضویت: 2821 روز

      سرکار خانم خلیلی

      بسیار عالی بوده روند پیشرفتتان

      خواندن داستان زندگی تان انگیزه ای جدی شد برای من که دوباره برگردم به مسیر ادامه تحصیل . مسیری که همیشه مورد علاقه ام بوده و خودم را از آن دور کرده بودم.

      از خداوند بزرگ برای شما بهترین ها را آرزو دارم.

      من در ابتدای راهم و می خواهم دوباره زندگی ام را آنطور که می خواهم بسازم.

      خواندن تجربیات و نظرات دوستان در بخش الگوهای مرجع برایم بسیار لذت بخش است .

      دست مریزاد استاد عباس منش

      ممنون از همه دوستان عزیزم که با اشتراک گذاشتن تجربیاتشان ، راه را برای سایرین روشن تر می کنند.

      شاد باشید و سرزنده همه دوستان عزیزم در خانواده صمیمی عباس منش

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      احمدرضا کریمیان گفته:
      مدت عضویت: 3991 روز

      بسم الله الرحمن الرحیم

      سلام به شما انم خلیلی

      چه متن طولانی وفوق العاده ای نوشتید.

      واقعا حس خوبی به من داد.داستان زندگیتان بسیار پندآموز والهام بخش وفوق العاده بود.

      با آرزوی بهترین ها برای شما دوست گرامی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    علیرضا خزایی گفته:
    مدت عضویت: 3874 روز

    زندگی زیباست برای من و من آن را دوست دارم .امروز وهمه روزها روز خوبی برای من خواهد بود چرا که من در جهت رشد شخصیتی خویشتن حرکت خواهم کرد

    ????????????????????????????

    ????????????

    ????????

    ????

    سلام.من در ابتدا شخصیتی بسیار آسیب پذیر داشتم و از هرگونه گفته دیگران بسیار می رنجیدم و به این دلیل آرامش خاطر هر گز برای من وجود نداشت . من آرامش و آسایش را در نگاه دیگران می دیدم به این منظور که فقط میخواستم دیگران مرا دوست بدارند و من در دیده آن ها بزرگ باشم .هرگز سعی نمی کردم قدم از قدم بردارم چرا که از تفکر دیگران می ترسیدم ، همیشه حرف مردم برای من مهم ترین چیز بود .به نوعی فقدان عزت نفس در من بیداد میکرد .هرگز حتی لحظه ای رو به آرامش خویش فکر نمیکردم و ذهنم درگیر این بود که نکند دیگری را به دلیل گفتن فلان حرف رنجانده باشم .

    وقتی با کسی به سخن گفتن می نشستم حتی لحظه ای آرامش و آسایش نداشتم چرا که تمام توجه من براین بود که نکند این شخص را ناراحت کنم ، دلیلش را هنوز نمی دانم که چرا در آن موقع این چنین شخصیتی داشتم که با عث آزار و اذیت من میشد؟

    دائما سرگرم خیال بافی های بی نتیجه بودم و نمی دانستم که این خود گناهی بزرگ است چراکه شخصی اگر خیال بافی بی نتیجه وبی ثمر کند دچار رنجش و عذاب خواهد شد

    (خیال بافی تفاوت عظیمی با تجسم و ساختن تصویر ذهنی دارد و فقط برای مادیات و خواسته های بی نتیجه به کار برده میشود )

    ???? إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ(بخشی از آیه 18 سوره لقمان

    همانا خداوند هر خیال باف و فخرفروش را دوست نمی دارد.

    و این رنجش را من در زندگی دنیوی خود نیز احساس میکردم چرا که مکرراً دچار ضعف شخصیتی بودم و هرگز نمی توانستم خویشتن را دوست بدارم . ????

    من از سلامت جسم در وضعیت کاملا سالمی هستم وبودم وبه همین خاطر خداوند رو سپاس گذارم ولی هرگز از سلامت روح به طور 100 درصد کامل نبودم و طبق گفته هایم از قفدان عزت نفس بسیاری رنج می بردم و هرگز نمی توانستم به این دلیل با دیگران ارتباط برقرار کنم .

    مطالب زیادی رو در رابطه با از بین بردن خجولی و کم حرفی و همچنین افزایش عزت واعتماد به نفس خریداری و استفاده کردم ولی هیچ یک کمک شایانی به من نکردند چرا که فقط به عنوان یک کلیپ انگیزشی فقط لحظه ای در من شور وهیجان ایجاد کردند .

    واین را هم بگویم که از ابتدا قبل از اینکه من مطالب و یا دوره ای رو از اینترنت تهیه و خریداری کنم با استاد عزیزم جناب آقای عباس منش آشنا بودم حتی قبل از اینکه سایت و یا محصولی رو تهیه وتولید کنند ولی هیچ وقت به سمت ایشون نخواستم که روی بیارمورم.خواهر من بسیاری از کلیپ های آموزشی استاد رو تهیه کرده بودند و هرروز گوش میدادند ولی من حتی کوچکترین توجهی به این موضوع نمی کردم چرا که از قوانین اطلاعی نداشتم ودید خیلی از افراد(حداقل اطرافیان من) دیگه رو داشتم که استاد فایلی رو در رابطه با همون موضوع مدتی پیش تهیه کردند وحدسیات وگمان های اشتباهی راجع به ایشون داشتم.

    ???? یا اَیُّها الَّذینَ ءامَنُوا اِجتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ اِنَّ بَعضَ الظَّنِّ اِثمٌ ». (بخشی از آیه 12 سوره حجرات)

    « ای کسانی که ایمان آورده اید! از بسیاری از گمانها بپرهیزید، چرا که پاره ای از گمانها گناه است ». ????

    ولی یک بار یک نیروی انگیزه دهنده ای به سراغ من آمد و من رو به سمت استفاده از محصولات رایگان استاد جذب کرد نمیدونم که چه نیروی بود فقط همین قدر می دانم که اگر آن نیرو و یا انگیزه بر من قالب نمی شد شاید همان انسان قبلی با همان دیدگاه اشتباه می بودم و می ماندم.

    یک روز یکی از فایل های رایگانی رو که خواهرم تهیه کرده بود رو با عنوان عزت نفس چیست در رایانه شخصی خودم پخش کردم و از آن موقع بود که زندگی من تغییرات اساسی به خودش دید. این گفته استاد تاثیر بسیار زیادی برروی من گذاشت که می گفتند انسانی که عزت نفس خودش رو از دست میدهد یا شخصیتی درون گرا خواهد شد ویا شخصیتی برون گرا که شخصیت من به سوی مورد اول بیشتر میل داشت ومن با خود فکر میکردم تنها شخصی که کم صحبت وخجل است شخصیتی با فقدان عزت نفس است که دیدگاه وباور من کاملا اشتباه بود.این گفته باعث شد که من توجه خودم رو برروی سخنان استاد دوبرابر کنم و بیشتر به سمت استفاده از محصولات ایشان مشتاق بشوم بهترین نکته ای که استاد به من یاد آور شدند این بود که افرادی را که فکر می کنید به شما آسیبی و یا ضرر رسانده اند را ببخشید و من از این تمرین بهره ها بردم که در ادامه آن هارا متذکر خواهم شد.ایمان واقعی من به محصولات استاد عباس منش زمانی افزایش یافت که فایل خدارا بهتر بشناسیم رو تماشا کردم ودیدم که تمامی سخنان ایشون براساس قرآن هست و من واقعا بابت نظر اشتباهی که به ایشون داشتم شرمنده شدم ،

    ???? امام علی( علیه السلام ) می فرمایند: « هرگاه سخنی از برادرت سر زد و تو می توانی برای آن محمل خوبی بیابی، به آن گمان بد مبر ????

    پس سعی کردم که روند استفاده از محصولات رو افزایش بدم چون این باور در من ایجاد شده بود که استاد فقط بر اساس رسالتی که بر خود می بینند این فایل هارو تهیه و تولید میکنند و مبلغی که ما به این مجموعه می پردازیم به این دلیل است که برای استفاده از هر چیزی باید بهای آن را پرداخت.

    ????

    من این روند را ادامه دادم تا با محصول رایگان قانون جذب آشنا شدم و اون رو نگاه کردم ومتوجه این شدم که ما برهر چیزی توجه می کنیم اساس آن را در زندگی خود به وجود می آوریم .این گفته برای شخص من که ناتوانی در برقراری ارتباط داشتم بسیار گفته دلنشین و زیبایی بود.این فایل استاد را من قریب به 10 بار نگاه کردم چرا که هر چه نگاه میکردم بیشتر متوجه شرایطی که خود به وجود آورده بودم میشدم.پس از آن کلیپ چگونه در عوض 1 سال درآمد خودراسه برابر کنید را گوش دادم وبرای من ثروت ازنظر مال هیچ در آن لحظه مهم نبود وتنها چیزی که برای من مهم بود انجام دادن تمریناتی جهت تغییر دادن باور های مخرب بود پس از این رو سعی کردم تمامی محصولات رایگان استاد را مورد استفاده قرار بدم و در فایل دوم تمرینی بسیار زیبا وکارآمد استاد پیشنهاد کردند و آن این بود که در مورد باوری که می خواهید ایجاد شود ی یک فایل صوتی ایجاد کنید باصدای خودتان ودر آن تمام چیز های مطلوب در رابطه با آن باور را ذکر کنید این تمرین برای من بسیار مثمر ثمر بود و طبق گفته ایشان که باید 21 روز تکرار میشد که تبدیل به باور بشود پس من این فایل را که با صدای خود در مورد باور هایم ساخته بودم را در 21 روز به طور مداوم و تکراری گوش میدادم و کم کم این تفکر برای من تبدیل به باور شد

    من در این تمرین دچار تضاد هایی شدم بدین جهت که اگر تنها با گفتن و حرف زدن می خواست چیزی تغییر کند تا به حال هیچ فرد فقیری در روی زمین باقی نمی ماند ولی کمی بعد با فایل دوم استاد در دوره هدف گزاری آشنا شدم که در مورد باور به فراوانی سخن میگفتند و در آن متذکر شدند قدرت خداوند آن قدر نامحدود است که هر چیزی را درخواست کنید به شما خواهد رسانید

    ولو ان اهل القری ءامنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکـت من السمآء(بخشی از آیه 96 سوره اعراف)

    و اگر مردمی که در شهرها و آبادی‌ها زندگی دارند ایمان بیاورند و تقوی پیشه کنند برکات آسمان و زمین را بر آنها می‌گشائیم

    من هرروز با خود تکرار میکردم که من بنده تابناک خداوند هستم و همه بندگان در پیشگاه خداوند دارای شرایطی یکسان می باشند و منشا پیدایش همه آدمیان یکی است از این رو هیچ کس بر کس دیگری برتری ذاتی ندارد. تنها برتری در نزد قرآن به شخصیت افراد است که از طریق تفکر و عبادت ارتقا می یابد.. که آیه زیر صدق این موضوع میکند

    ???? یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّـهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّـهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ (١٣)

    ای مردم ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایی متقابل حاصل کنید. در حقیقت ارجمند ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست.بی تردید خداوند دانای آگاه است ????

    دیگر انگار من آن شخص قبلی نبودم ، هیچگاه افکار منفی در باره اشخاص دیگر نمی کردم و هیچگاه در صورت برقراری رابطه با کسی دچار تزلزل و اضطراب نمی شدم .تغیراتی که باگوش دادن به فایل های استاد در من به وجود آمد به واسطه تمریناتی که انجام میدادم مرا از نظر شخصیتی به مقام ارزشمندی رساند و باعث شد من شخص واقعی خودم را درک کنم و نسبت به آن آگاهی داشته باشم.استاد دریچه ای رو به بهشت را به سوی من در این دنیا گشودومن این معنویت را مدیون استاد عزیز و گرانقدر خودم جناب آقای سید حسین عباس منش می باشم.از آن لحظه به بعد من شروع به انجام تمریناتی که ایشان میدادند کردم وتا کنون نتایج بسیار عالی وموفقیت آمیزی را کسب کردم.باید بگویم که تا کنون هیچ یک از افکار پیشین به شکرانه خدای تعالی در من به وجود نیامده و من خدای خویش را سپاس گزارم چرا که بدین معنی است که من در مدار درست قرار دارم وچه موفقیتی برتر از این که انسان در کمال معنویت به خداوند نزدیک باشد و خود را با خداوند دوست بدارد

    ???? “فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینَ حَنیفاً فَطرَتَ اللَّهِ الّتی فَطَرَالنّاسَ عَلیها ؛(بخشی از آیه 30 سوره روم)

    پس روی خود به سوی دین حنیف کن که مطابق فطرت خدا است، فطرتی که خدا بشر را بر آن فطرت آفریده ????

    بشر در ادراک خدا از طریق دل به هیچ نوع برهانی نیاز ندارد فقط کافیست که چشم ودل بگشاید و خدای خود را نزدیک تر از رگ گردن به خود ببیند چرا که خداوند در درون انسان است و انسان برای رسیدن به خدای خویش نیازمند روجوع به قدرت درونی خویش یا همان حکمت الهی می باشد

    در پایان در مورد قدرت بخشش در زندگیم سخن می گویم که قدرتی بی نظیر است حال که به آن می اندیشم اگر کسانی را که به نوعی به من آسیب رساندند و باعث ضرر و خسران درمن شدندرا نمی بخشیدم هیچگاه شاهد متجلی شدن موهبت هایی که خداوند به من میداد نمی بودم چرا که برای تجلی موهبت و خواسته نیاز مند پاک شدن دل از هرگونه شرک و کینه است که در صورت وجود آن همچون مانعی برسر راه شما خواهد بود و این با قوانین کیهانی مغایرت نخواهد داشت

    ???? وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (سوره بقره آیه109)

    بسیارى از اهل کتاب پس از اینکه حق برایشان آشکار شد از روى حسدى که در وجودشان بود آرزو میکردند که شما را بعد از ایمانتان کافر گردانند پس عفو کنید و درگذرید تا خدا فرمان خویش را بیاورد که خدا بر هر کارى تواناست ????

    در آیه بالا شرط به وقوع پیوست فرمان خداوند عفو وبخشش می باشد

    بسیار تشکر از دوستانی که سرگذشت مرا خواندند

    ????????????????????????????

    ????

    ????

    ????????

    ????????????

    ????????????????????????????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 50 رای:
  5. -
    B گفته:
    مدت عضویت: 2025 روز

    سلام به همه دوستان عزیزم

    و همچنین استاد عباسمنش بزرگوار و خانم شایسته نازنینم

    خدا روسپاسگزارم به خاطر نعمت هایی که تا الان بهمون ارزانی داشته

    خدایا شکرت

    یکی دو روزه شدیدا حسم گفته بنویسم و قطعا هدایتی در پیش داره

    بریم که بنویسیم لذت ببریم و کلی ارزش خلق کنیم

    به نام رب العالمین

    که هرچی داریم از اونه

    بهناز رحمانپور هستم ۱۹ سالمه

    مدت عضویتم دو هفته دیگه میشه ۲ سال

    و من دوساله که عضو این سایت بهشتیم

    میخوام زندگیم رو به چندبخش تقسیم کنم

    یه بخش نتیجه استفاده از آموزه های سایت رو بگم که باز هم قانونه

    و یه بخش هم از گذشته م که نتیجه ایمان و باز هم عمل به قانونه البته که ناآگاهانه

    من تو این دوسال بالا و پایین خیلییی داشتم از عدم رعایت تکامل بگیر تا عجله و عجله که سریع نتیجه بگیرم چون سنمم کم بود همه هم تو سایت میگفتن

    منم دچار یک عجله شده بودم که خب نکنه دیر شه

    اینا منو عقب انداخت

    اما من بیدی نبودم با این بادها بلرزم هربار شروع میکردم متعهدتر

    از نتایجم بخوام بگم تو این دوسال دفترچه م رو که نگاه کردم کلا فکر کنم یکی دوبار ازش استفاده کردم این درصورتی بود که تو دفترچه م از ۹۵ تا ۹۸ هر دوهفته یا هر

    ماه اسم ی دکتر تو دفترچه بود همش هم سرماخوردگی و چیزای عجیب غریب هم بود

    خلاصه بهتون بگم عالی شد سلامتیم از گرفتی بینی بگیر که خودش رفع شد بدون عمل تا ارتودنسی کردن دندونام که خواسته م بود و انجام شد با قیمت عالی و در زمان و مکان مناسبش

    از سلامت روانم بگیر که واقعا خود گذشته رو یادم نمیاد و یه جاهایی رو شرح میدم که چکاب فرکانسی بشه و تغییرات قابل مقایسه باشه

    من دبیرستان واقعا حال روحیم بد بود دوستانم به شدت اذیتم میکردن و همه ش رو سرتاسر ش رو خودم خلق کرده بودم و ی الگو تکرار شونده بود که سالها قبلش هم چندین و چندبار ایجاد شده بود که اونم از میل به قربانی شدن میومد که دوستاااان عزیزم مواظب باشید که بیشتر بلاها و بدبختی هایی که سر بشر میاد از این معظله

    شاید آدم باور نکنه بگه کی دلش میخواد بلا سرش نیاد اما ناخودآگاه ما لذت میبره زمانی ک عزت نفس نداریم و میل داریم قربانی باشیم که بقیه دلشون بسوزه و محبت کنن

    خدای من چه باور خانمان سوزی

    بعد اونکه تضادها ب اوج رسید در روابطم

    یکی از عزیزانم فایل فقط روی خدا حساب کن رو برام فرستاد الان یادم نیس آیا چیزی درک میکردم یا نه‌

    فقط یادمه یکم بدم اومد و گفتم اینم اومد باز بگه نماز بخون و….

    اون موقع ب دلیل باورهای اشتباه از مدرسه و خانواده از دین هم فراری بودم

    خدای من الان که مینویسم میدونم چقدر تغییر کردم

    و اون فایل اثر خودش رو گذاشت من کم کم توجهاتم رفت کنار از اون آدمها و اذیت ها

    نمیدونم چی فهمیده بودم

    ب جایی رسید همه چی خنثی شد مثل ی بمب اتم که خنثی میشه

    همه چیز تموم شد و من آرامش گرفتم

    اما این همه ماجرا نبود

    اینبار من هدایتی اومدم سایت

    اومدم به این بهشت پر از نعمت

    و اوایل سال ۹۹ بود شروع کردم دیدن زندگی در بهشت

    خرداد تولدم بوددد نگممم چقدر کادو گرفتمم

    از در و دیوار کادو برام میومدد

    خدایاشکرت

    تولد برام گرفتن

    دیروز داستان فایل هدیه تولد استاد رو دیدم

    الان یادش افتادم

    واقعا ما اگه عزت نفسمون رو ببریم بالا دیگران خود ب خود و عاشقانه هدیه میدن بهمون و محبتت میکنن

    خلاصه بگم

    اون سال کنکور هم بود اما خب طبق چیزی ک توضیح دادم اصلا تو اون فضا نبودم و باورام درست نبود تو تجربی نتیجه راضی کننده نبود البته بازم با اون باورای داغون رتبه متوسطی بود باز 😂 اما تونستم تو کنکور زبان ی دانشگاه دولتی قبول شم که اون موقعها خوشحال بودم و اینم نتیجه بود بدون خوندن کتاب های تخصصی ی دانشگاه دولتی خوب قبول شدم

    اما انگار استاندارد های خودم رو بالاتر دیدم و اون محیط رو نمیخواستم

    خلاصه حتی نذاشتم ی ترم هم تموم بشه و انصرافففف

    تابستون ب همین منوال گذشت و آبان یا آذر چون رو خودم کار میکردم

    خواسته کسب در آمد و کسب و کار ایجاد شد

    اولین ایده که به ذهنم می‌رسید ی پیج بود بزنم

    و من ی پیج زدم اون موقع عاااشق ی ساز شده بودم از دقیقاا دقیقاا همون بهار ۹۹ که گفتم کم کم با سایت همراه شده بودم

    اون ساز دل من رو برده بود من اصلا نمیدونستم تو ایران هست یا ن نوع شیشه ایش رو دیده بودم ی ویدئو کنار دریا می‌نواخت اون دختره

    و بی نهایت از ته دل خواستمش

    بعد اون موقع ک گفتم ایده کسب و کار اومد گفتم نوازندگی های بقیه رو میذارم که فالور جمع کنم و اون موقع ایده نداشتم بعذش چی میشه

    شدم ی فن پیج

    و خلاصه انقدر توجه کردم و ارتعاش فرستادم که

    دقیق نمیدونم دی بود بهمن بود یاچی

    فکرمیکنم زمستون بود

    پول ساز ب حسابم اومد خیلی هدایتی و من سفارشش دادم

    نگم از ذوق و شوق و حس جذب کردن

    اون موقع میگفتم جذب کردن

    الان دوست دارم بگم خلق کردن دوست دارم خلق کنم

    خدایاشکرت

    میدونم طولانی میشه دوست دارم همه چی رو بگمم و تندتند مثل دویدن خرگوش مینویسم😂😍

    خب وقتی ب دستم رسید خودآموز یاد گرفتم و شروع کردم ویدئو گذاشتن

    نشونه ها میومد پیشنهاد فروش درصدی، پیشنهاد حتی معلمی و آموزش

    باورتون میشه من که تازه شروع کرده بودم

    اما باورای ثروت سازم مشکل داشت خیلی هم کار نمیکردم فقط یادمه اون موقع ی شکرگزاری سطحی می‌نوشتم

    بخدا الان ک فکر میکنم چقدررر تاثیر احساس خوب زیاده و غلبه میکنه بر منفی

    همه رو میشوره میبره

    درآمدی از اون کار نداشتم

    تا اینکه ایده کارهای دیگه اومد

    ببینید دوستان من عاااشق اون نواختن و اون کار بودم اما باورام ایراد داشت

    خلاصه هدایت خواستم و خدا هدایتم کرد به کارهای دیگه

    از فروش دستبند و عروسک رو سی بگیر که کار دست خودم بود البته بخش خیاطیش هنر دست مامانم

    تا بازم فروش محصولات بقیه مثل اسکاج و هرچی فکرش رو کنید من فروختم

    و واقعا توانا هستم تو فروشندگی

    اینا جواب میداد چون باورم خوب بود و خلاصه برای اولین بارها پول داشتم می‌ساختم به قول آمریکایی هاmake money

    ولی ما ایرانی ها می‌گوییم پول دراوردن

    ب تفاوت این دوتا دقت کنید

    که make money

    بینهایت حس خوبی به من بده

    چون من اشرف مخلوقاتم و به همین دلیل منم خالقم و چون خالقم میسازم

    خلاصه چندین ماه این شغل هارو انجام دادم هی تکاملم طی میشد و رقم ها بالا میرفت

    یکم ک گذشت همه اینها رو قطع کردم و رفتم رو همون پیج هنریم

    هی میگفتم بابا چرا نتیجه نمیده

    الان میدونم اشکالای کارم اینا بود

    ۱ همش دنبال فالور بودم

    بابا فالور میخوای چیکار ب قول استاد فکر میکنی فالور بره بالا درامدت بیشتر میشهه؟؟

    ۲عجله و عدم رعایت تکامل

    ۳ باورای اشتباه در مورد ثروت ساختن از اون کار

    خلاصه در کلِ اون تایم من ی هنرجو گرفتم

    اما چ هنرجوی فوق العاده

    سریع پول واریز کرد و چقدر خوشحال بود من مربیشم خودم ادامه ندادم وگرنه چ نتیجه ها درانتظارم بود

    ب قول کامنت یکی از دوستان اگر ب ایده هایی ک میاد عمل نکنی دوستای دیگه ای اونو عملی میکنن

    خلاصه منم افرادی رو میدیدم اما همش ربط میدادم ب سابقه شون

    و اینکه من تحصیلات این رشته رو ندارم

    اما همون هنرجو برام ب یادگار موند ک اگه میخواستی میشد

    البته هنوز تو ذهنم رهاش نکردم میرم سراغش

    نمی‌ذارم از دستم در بره

    خب بریم سراغ ادامه

    بعد از اون انواع شغل رفتم تو کار لواشک و میوه خشک

    ماشالا به خودم که چه فروش هاایی داشتم

    فروش انجام می‌دادم ی روز میلیونی

    و واقعا همه اینا عمل ب قوانینه

    تا همین الان دارم این کار رو انجام می‌دادم

    تو یکی از فایلهای گفتگو با دوستان استاد ی حرف خوبی زدن اونم این بود که به اون دوستمون که خوب پول ساختن بعدش فتن سراغ تفریح و ی مدت تمرکز نداشتن رو کار گفتن اگر رفتی دنبال ی خلا هایی بعدا ناراحت نباش

    تو باید از اونا پر میشدی و میگذاشتی

    حتی اگه اون خلا بازی با بچه ها باشه

    مسافرت باشه

    برای منم این خلا رسیدن ب استقلال مالی بود ک ی چیزایی رو خودم راحت بخرم این برام از همه چی مهم تر بود

    من هر میخواستم فراهم بود و هست

    اما شدیدا اون خواسته ته دلم بود و من هرچی پول بود و خرج چیزایی میکردم ک دلم میخواست

    قشنگ الان درک میکنم این حرف استاد

    و من با پول خودم ی ساز دیگه هم گرفتم

    بقیه میگن میخوای چیکار یکی داشتی

    یا الان میگن بفروش

    چرا زودتر نمیومدم بنویسم😢چه حس خوبی داره و چه الهامات اومددددد

    میخوام باز بگم از نتایج هرچند انقدر زیادن ک نمیشه ریز و درشت

    از گوشی موردعلاقم بگیر ک با ی قیمت فوق العاده

    گرفتمش البته برند خاصی مدنظرم نبود و حتی ی برند عالی میخوام الان

    اما این گوشی دقیقا همه ویژگی های ک میخواستم رو داره

    از حافظه عالی‌ بگیر ک دیگه هی اررور نمیده ۱۲۸گیگ داره

    قبلی ۱۶ بود یعنی دیوانه شده بودم

    واقعا تضادها خوبه میان خواسته هامون رو دقیق بدونیم

    از دوربین عاالیش

    و خب قیمت مناسبش

    باز هم بهترش رو میخوام

    از نقاشی ک فکرمیکردم هیچی یلد نیستم و جز نقاشی های بچگیم ک کوه و درخت بود دست ب قلم نشده بودم

    نشستم گفتم دلم میخواد نقاشی خلق کنم و کشیدم

    از روی ی فایل آموزشی

    دقیقا ی نقاشی از چهره دختر رو چندین با کشیدم و چقدر ر تکامل رو اونجا واضح میدیدم

    کاش میشد عکس فرستاد اینجا

    و خب نخواستم ادامه ش بدم

    یجورایی تفریح بود

    و چقدر توانا بودنم ب خودم ثابت شد

    یادم نیس واقعا دیگه چ کارهایی کردممم

    اما خلق ها کردم

    خدایاشکرتتتت

    من اون دوران

    ک دقیقا اکثر این اتفاقات تو اون تایم بود ک براتون گفتم نقاشی و ساز و اینا

    خونه مون رو عوض کردیم و دقیقا خونه و اتاق چیزی بود ک من دوست داشتممم

    وسایلمون

    وای خدای من

    تازه بچه ها

    کل زندگی من قانونه اینا اون آگاهانه هاشه

    من ی کارهایی کردم تو سن کم کسی نمیتونه انجامش بده مهاجرتی شجاعانه

    ک تمام نیروهایی غیبی خداوند ب اختیارم دراومد

    میدونید چرا؟؟ چون خداوند با شجاعانه

    بعد آشنایی با استاد

    من با فایلهای رایگان کار کردم و دوره ها با اکانت یکی از اعضای درجه ۱ خونوادم تهیه شده

    اما من راستش حتی هیچ دوره ای رو تا ته نرفتم

    یکی دو جلسه

    چون واقعا استمرار نداشتم

    اما یچیزی منو تو این مسیر نگه داشت و اونم درخواست های من بود

    و لطف خدا به من ک منو نگه داشت

    یجاهایی زدم جاده خاکی اما هی برگشتم و برگشتم

    من روابطم واقعاا پر از تضاد بود و هنوز هم اگه حتی مدت اشغال ب ذهنم بدم و ورودی‌ها رو کنترل نکنم نمیدونید اول از همه روابطم خراب میشه به بدترین شکل ممکن

    این خودش ی اهرم رنج شده برام

    و واقعا ب این فکرمیکنم اگر من تعهد طوفانی داشتم چی میشد

    هرچند ک تکاملم این بوده و خب خداروشکر میکنم چقدر نتایج بهم داده

    و هرچی خواسته م هست روزانه اجابت میشه این حدودا دوسال ی سال گذشته ش عاالی ترین بوده برام چون واقعا عمل گرا بودم

    جهاداکبر رو تو عمل راه انداختم

    فقط اگر یجاهایی بیشتر قوانین رو دقت میکردم حالمم بهتر بود و نتایج هم پررنگ تر میشد از اینی ک هست

    و خب این قدم بعدی میشه پس

    میریم سراغش

    ی روند فوق العاده تر

    ی چیزایی باید نهادینه شه

    نمیدونم از تصمیمات بعدیم بنویسم یا نه مرددم

    حسم میگه ننویس نتیجه ش بکن بعد بیا بنویس

    خب منم بهش گوش میدم

    این نوشتم روحم رو جلا داد

    شاید باورتون نشه این بهناز توانای ارزشمند الان تو ی مرحله آیه ک واقعا باورای محدود

    کننده احاطه ش کردن

    و. خب چاره ش بازم عمل کردنه

    بریم دست ب کار شیم واقعا اینا رو نوشتم از خودم خجالت کشیدم😂😂شرمم میاد اون مسئله ب اون کوچیکی رو نتونم رد کنم

    بابا من این همه تونستممم

    این که چیزی نیس

    البته خب برای بقیه شاید بزرگ باشه

    اما من حلش میکنم

    و ازش رد میشم و بزرگتر میشم

    رفتم مسواک بزنم باز یادم اومد ی چیزهایی رو ننوشتم

    به جای اون دوستانی که گفتم محو شدن کلی دوست فوق العاده دارم که عاشق منن و بارها ب خودم گفتن ک خداروشکر میکنن ب خاطر داشتن من😭

    خدا چه جوری همه چی میشهههه برامون

    همه چی

    روابطم با خانواده م عالی شده

    جدیدا هم تعهد بیش‌تری دادم اون بحثها هم کم شده منشاش خودم بودم انقدر جهان بهم نشونش داد انقدر تکرار شد ک یادش بگیرم

    همه این نتایج تا زمانی بوده و هست و خواهد بود ک ورودی ها کنترل بشه

    اصلی تریییینه

    وقتی ورودی ها کنترل بشه خود ب خود احساس خوب میشه

    و بعدش وظیفه ما موندن تو اون حس خوبه

    خب دیگه جدی جدی تمومش کنم 😁❤️

    خدایاشکرت

    خدایا ازت سپاسگزارم که بی نهایت نعمت به ما دادی هر لحظه ما رو هدایت می‌کنی هر لحطه به ما الهام میکنی

    ربنا ازت ممنونم به خاطر تک تک نعمت ها

    خدایاشکرت

    برای همتون بهترین ها رو آرزو میکنم

    و امیدوارم زندگی همه مون هرروز بهتر از دیروز باشه و سراسر لذت و شادی و حال خوب باشه

    ❤️😍

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 49 رای:
    • -
      فاطمه گفته:
      مدت عضویت: 1915 روز

      سلاااام آفرررین دختررر

      قشنگ درکت میکنم عزیزدلم

      منم با استاد در سن کم اشنا شدم حدودا ۱۶ سالم بود

      اون موقع ها درک عمیقی نداشتم مثلا از کلمه ی توحید

      من تازه ۱۹ سالم بود که این درک رو پیدا کردم

      اون هم در دل تضادها

      گریه ها میکردم وقتی درکش کردم

      با اینکه من بارها این کلمه از استاد به گوشم خورده بود اما متوجه ش نبودم

      من هم در این چند سال هی از سایت دور شدم و مورچه ای عمل کردم

      اما الان که دارم نگاه میکنم این مسیر رو باید طی میکردم

      خداروشکر واقعا

      ولی این ۹.۱۰ ماهه اخیر خیلی بهتر عمل کردم

      الان ۲۲ سالمه

      به خیلی از خواسته های ریز و درشتم رسیدم

      البته هنوز این روند ادامه داره

      خداروشکر

      اتفاقا دیروز ی اتفاق خیلی قشنگ برام افتاد

      اتفاقی که خیلی خیلی میخواستمش

      توجه فراوون داشتم بهش

      ولی رخ نمیداد

      شب قبلش متوجه شدم که ی مدته دگ شکرگزار نیستم

      فقط توجه ام رو چیزایی که الان ندارم و میخوام

      نوشتم اتفاقات خوبمو

      مورد هایی که ی زمانی آرزوشو داشتم ولی الان برام بدیهی شده

      اگه با همین مورچه ای عمل کردن تونستم به اینها برسم

      با عمل مداوم و خوب ببین به چ چیزایی میرسم :)

      و به خودم گفتم که اصلا ناراحت و منتظر نباش تو فقط از نعمتات لذت ببر و ادامه بده ادامه بده ادامه بده

      همین

      و برام منطقی شد ، یادآوری اتفاقات خوبم برام منطقی کرد که با همین قانون میشه ب خواسته های بزرگ از نظر من نه از نظر جهان برسم

      خداروشکر

      فردا بعدازظهرش این اتفاق افتاد …

      خیلی خوشحال بودم

      انگار دستم اومده که باید چیکار کنم

      ی کوچولو البته هنوز

      ولی عالی و عالی تر میشه همه چی

      خداروشکر خوشحالم

      خداروشکر برای سلامتیم

      برای آرامش قشنگم

      خداروشکر برای وجود شماها عزیزان

      ادامه بده فقط دختررر

      هیچوقت قرار نیست دیر بشه

      خدا میتونه برات توی یک سال همه ی ناکامیاتو جبران کنه

      همه خواسته های کودکیت ………..

      خداروشکر

      ادامه بده

      موفق باشی همیشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
      • -
        B گفته:
        مدت عضویت: 2025 روز

        اشکم رو درآوردی😭

        سلام فاطمه جانم

        ممنونم ار تحسین قشنگت

        منم بی نهایت تحسینت میکنم

        به خاطر رسیدن به خواسته هات

        خدایاشکرت هرچی داریم از خداست

        من فرکانست رو قشنگ دریافت کردم

        و خیلی خوشحالم

        اینجا کنار خانواده ای هستم که زبان اصلیمون فرکانسه

        عاشقتم برات بهترینها رو ارزومیکنم جان من

        ما لایق بهترینهاییم

        به خدا لایقیم

        /خدا میتونه برات توی یک سال همه ی ناکامیاتو جبران کنه

        همه خواسته های کودکیت /

        ………..

        میدونی پیام خدا رو برام اوردی؟چقدر در زمان مناسبی که این پیام رو برام اوردی

        و من چقدر در زمان مناسبم که اینو دریافت کنم

        اونم الان

        دقیقا نمیدونم چنددقیقه پیش ب این فکر میکردم بشینم تعهدی رو خودم کار کنم یسال

        و این یسال چ اتفاقهایی برام بیفتهه

        دقیقا ب بهار ی سال بعد فکر میکردم

        مطمئنم باورت میشه چون خودتم تو این مسیری و لمسش کردی اینارو

        خدایاشکرت

        ازت ممنونم هرچی داریم از توئه قدرت از آن توئه بهمون قدرت بده جسورتر ادامه بدیم

        عاشقتم فاطمه جانم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    عاشق خدا گفته:
    مدت عضویت: 3375 روز

    سلام از همه دوستان عالی و مهربان که تجربه های زیباشون رو با عشق و اشتیاق تعریف می کنن طوری که هیجانش در ما هم زنده میشه من در مورد خودم نمی خوام بگم فقط یه چیزی رو بگم که برایم خیلیییییییییییییییییییییییییییییییی هیجان انگیز بود و هست

    اولا من با سایت استاد تقریبا سه ماهه آشنا شدم فیلهای صوتی رایگانشون هم تقریبا گوش دادم اما زیاد نه با این حال حس عالی دارم روی 2 تا فایل ایشون خیلی تمرکز دارم

    1 فقط روی خدا حساب کن

    2 ترس و ایمان

    کلاً از هیچ کس هیچ چیز هیچ شرایطی به لطف خدا هیچچچچچچچچچ ترسی ندارم هیچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچ ترسی مفهوم هیچ ترسی رو کسی میفهمه که هیچ ترسی نداره

    حالا جریان هیجان انگیز رو بگم

    خیلی هیجان دارم برای تعریفش لطفاً ساده از کنارش رد نشیددددد با هیجان بخونید انگار خودتون بودید

    من یه شب رفتم بیرون با ماشین یه چرخی بزنم دیدم چنتا دختر بچه و پسربچه سر چهار راه دارن گل میفروشن یکیشون اومد نزدیکم حالشو پرسیدک گفت کسی گل نمیخره گفتم صبر کن الان میام رفتم یه جای مناسب پارک کردم رفتم بچه ها رو جمع کردم شروع کردم براشون صحبت کردن گفتم چرا فکر میکنید اینایی که سوار ماشین هستن پولدارن و شما فقیرید چیرا این فکرو میکنید خدا همه بنده هاشو دوست داره شما از اینا پولدارترید با هیجان خیلی عالی توضیح میدادم گفتم میخواید بفهمید خیلی پولدارید فکر کنید یه مزرعه بزرگ گل دارید هی تکرار کردم کم کم حسشو پیدا کردن که یه مزرعه گل دارن ببینید چقدر پولدارید شما مزرعه گل دارید اما این راننده ها ندارن شما از اینا هم پولدارتریدبعد با هیجان خیلی زیاد گفتم فکر کنید آخر شبه و همه گلهاتون رو فروختید جیباتون پر از پوله چه حس و حالی دارید هی تکرار کردم ب هیجان انگار که خودم هم گل فروشم و همون هیجان رو خودم هم داشتم تقریبا لبخند رو لباشون نشسته بود همشون حس خیلی خوبی داشتن گفتم حالا فکر کنید انقدر پولدارید که نگو و نپرس چون مزرعه گل دارید و انقدر گل دارید که دوست دارید هر شب بیارید یکمیشو به مردم هدیه بدید پس گلهاتون رو با حس فروختن ندید به مردم بلکه از سر پولداری و هدیه دادن به خاطر خدا که خوشحالشون کنید دارید به این راننده ها میدید خود به خود راننده ها هم بهتون پول میدن خلاصه فرستادمشون رفتن گل بفروشن هنوز 1 دقیقه یعنی 60 ثانیه تمون نشده بود چون از تایمر چراغ چهار راه یادمه برگشتن گفتن هر کدون یه گل فروختیم بیشتر تشویقشون کردم گفتم دیدید جواب میده همینجوری بفروشید با احساس عالیییییییییی بفروشید یکیشون گفت خوب خودت هم بفروش من هم با هیجان یه دسته گل از یکیشون گرفتم و در عرض کمتر از 1 دقیقه قبل از سبز شدن چراغ فروختم خیلی هیجان انگیز بود خلاصه هنوز هم هیجانشو دارم و با خیلی احساس عالی دارم مینویشم دوستان این تازه اول ماجرا بود گل ها رو دادم بهشون و رفتم خونه فرداش رفتم بهشون دوباره سر زدم معجزه شده بود واییییییییییییییییییییییییییی چه حالی کردم هنوز حسشو دارم گفتن خیلیییییییییییییییییییییی راحت دارن گل هاشون رو میفروشن خیلییییییییییییییییییییییییی راحت و جالبش اینجا بود که قبلا حتی نمیتونستن راحت گل بفرشون الان خیلییییییییییییییییییییییییی جالب بود راننده ها بعضیاشون بابت گل تراول های 50 هزار تومنی بهشون میدادن من این رو که شنیدم خودم از هیجان بال در آوردم خیلی حس زیباییی بود جالبش اینجا بود بچه هایی که سنشون کمتر بود بهتر میفروختن تا اونایی که سنشون بیشتر بود میدونید چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ لطفاً کمی فکر کنید بعد همراه من بیاید پایینتر تا بهتون بگم

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    چون اونایی که سنشون بیشتر بود باور های تضعیف کننده در وجودشون مستحکمتر شده بود سخت تر میتونستن به باورهای قبلیشون غلبه کنن اما اونایی که بچه تر بودن ذهنشون مقاومتی نداشت حرفای من رو مثل وحی الهی قبول کرده بودن و نتایج خیلی بزرگتری داشتن میگرفتن جالب اینجا بود که این بچه ها همه خونواده های ضعیف و باورهای فقر رشد کردن اما ببینید باور درست چطور میتونه معجزه کنه با هیمن یه باور درستی که داشتن و احساس خوبی که پیدا کرده بودن در عرض 24 ساعت داشتن معجزه وار نتیجه میگرفتن دوستان حرفای استاد 2 تا چیزه

    1 باور درست

    2 احساس خوب=اتفاق خوب

    این بچه ها هم باور کرده بودن مزرعه گل دارن و پولدارن و از سر محبت کمی از گلهای مزرعه شون رو داشتن میاوردن به مردم هدیه میدادن هم از احساس پولدار بودنشون داشتن مزرعه گل و همچنین احساس زیبای فروخته شدن تمام گلهاشون آخر شب خیلی هیجان داشتن و احساسات زیبایی داشتن به خاطر این دو موضوع یعنی فقط یه دونه یه دونههههههههه باور درست ثروت فقط یهههههههههههههههه دونه نه همه باورهای درست ثروت ساز فقط با یکیش و همچنین احساس خوب این نتیجه های معجزه وار رو گرفتن با اینکه خیلی ذهنیت فقیری دارن به خاطر محیطی که در فقر داشتن و باورهای محدود کنندشون

    دوستان حرفم اینه اگه یه دونه از باورهای درست ثروت = احساس خوب تونسته این بچه هی فقیر با ذهنیت فقیر رو اینجوری تکون بده اگه ما با تعداد خیلی زیادی از باورهای مثبت و احساس خوب این کار رو انجام بدیم چی میشه؟؟؟؟!!!!

    همون معجزه ای میشه که استاد میگه همون میشه ممنونم از استاد بابت این آموزشهای بنیادینشون ممنونم از همه دوستانی که نظر میزارن و حس و هیجانشون رو به ما هم هدیه میدن ممنونم از اینکه خدا با این همه چیزای زیبا و استادان عالی آشنام کرد خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 49 رای:
    • -
      بهناز سرابی گفته:
      مدت عضویت: 3945 روز

      بسیار ممنونم از اشتراک این تجربه بینظیر. من هم باخوندنش سرشار از هیجان شدم و یاد خاطره ای افتادم که مادرم از دوران کودکیش تعریف کرد برام. وقتی حدود 4 ساله بود تو حرم امام رضا برادر کوچیکش گم میشه و اونقد دنبالش گشته بودن که پادرد میگیره. با حالت ناامیدی به پدرش میگه که خیلی پام درد میکنه. پدرش میگه اونجارو ببین که سقاخونه ست؟ اگه تو اون کاسه های طلایی آب بخوری و بگی خدا پامو خوب کن پات خوب میشه. مامانم میگفت با هیجان دویدم و آدمارو کنار زدم اولین جرعه اب به حلقم نرسیده بود که پام خوب شد. خودش میگه اگه همین الان هم همون ایمانو داشتم تو زندگیم معجزه میشد

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      علی جوان گفته:
      مدت عضویت: 3926 روز

      دوست خوبم سنوبر سلام و سپاس

      تو همین مدت کم هم خیلی از ما جلوتر هستید که توانسته اید خودتان قانون را باور داشته باشید و به دیگران هم کمک کنید. آفرین.

      افق های زیبایی در انتظارتان هست.

      هر چی ارزوی خوبه مال تو …

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      میلاد صمیمی گفته:
      مدت عضویت: 3753 روز

      آآآآآفرین به شما دوست عزیز واقعا نظر جالب توجه و کاربردی به ایم میگن . هحسنت. نکته فوق العاده نظر شما باور کردن بچه ها بود چون به حرفای شما راحت ایمان آوردن آآآآآآآفرین بر شما. شاد و موفق و پیروز باشین……

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      امیر علوی گفته:
      مدت عضویت: 3621 روز

      سلام به (خانوم) سنوبر عزیز

      بسیار خوب و با احساس نوشته بودین. این باورتون صد درصد درسته که احساس خوب = اتفاقات خوب.

      با توجه به این باور (که مهمترین باور هم هست)، قطعا آینده بسیار زیبایی در انتظارتون خواهد بود…

      همینجا منتظر اتفاقات خوب بعدی در زندگیتون خواهیم بود.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      علی اصغر سیمابه گفته:
      مدت عضویت: 1396 روز

      سلام دوست عزیزم

      خیلی خوشحال شدم بابت این داستان گل فروشی لذت بردم از اینکه باور خوب دادین به اونها شما در زمان مناسب مکان مناسب هدایت شدین و اینکه دراینده یکی از اون بچه ها یا همشون همون باوری که بهشون دادی باور پذیر میشه براشون و هدایت میشن به جاهای بهتر

      موفق باشی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      مهر م گفته:
      مدت عضویت: 3697 روز

      سنوبر عزیز، همین طور که متن شما را می خواندم تو ذهنم مثال یک فرشته از جانب خدا نقش بستید. خیلی کار زیبا یی انجام دادید. برایتان بهترین بهترین ها را آرزو دارم دوست خوبم. :)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    فرشید ... گفته:
    مدت عضویت: 3744 روز

    من خدا رو در قلب کسانی دیدم که بدون هیچ توقعی مهربانند…

    سلام و هزاران سلام به همه ای عباس منشی های گل…خیلی خوشحال و خوشبختم که جزو خانواده صمیمی و گرم عباس منش هستم خدایا بخاطر همه آرامشی که ازت دارم تو را سپاس فراوان میگویم!!!

    الان دارم شروع میکنم به نوشتن ساعت از دو بامداد گذشته، همه خوابن ولی من پر انرژی ام خیلی خوشحالم همینجوری خود به خود پر از حس خنده ام احساس خوبی دارم امشب شب بسیار قشنگیه!!! شوق اشتیاق عجیبی تمام وجودم گرفته انگار قراره همینجوری با همین شوق تا فردا صبح بیدار بمونم… الان خیلی عالیم احساسم نسبت به مدتها پیش واقعا صد و هشتاد درجه تغییر کرده الان فوق العاده عالیه ام! همه چی از اونجا شروع شد که استاد عباس منش شد چراغ هدایت من تو زندگیم؛استاد بزرگوار رسالتت برای من بزرگترین و برترین رسالت بود من باورش کردم و ایمان آوردم؛ نهایت قدردانی و تشکر رو دارم به خاطر هم خوبیهات متشکرم!خب یادمه تو شرایط خیلی بدی قرار داشتم پسری بی حال با تجربه روزهای بد!نه اوضاع مالی خوبی داشتیم؛نه هم چیزی که منو خوشحال کنه،تحت افکار بیمار گونه خانواده ام قرار گرفته بودم، مادری بسیار بد اخلاق و بسیار بد رفتار داشتم! که یادمه همیشه در مقابل دیگران منو و برادر و خواهرم رو سرزنش میکرد و ما رو خار خفیف میکرد همیشه در تحقیر حرفای مادرم قرار داشتم و زیر خرواری از حرفای طعنه آمیز مادرم قرار داشتم هی در شرایط بد و بدتر قرار میگرفتم طوری که میتونم بگم اوضاع زندگیم داغون داغون بود پوچ به هدف اون روزا به خودم می گفتم مرده متحرک؛از لحاظ خانوادگی خیلی در عذاب بودم زندگی ما جوری بود که انگار قرار نبود رنگی بگیره که اسمش بشه گذاشت زندگی هر روز دعوا هر روز فحش هر روز آبرو ریزی من از گذشته ام دلخوشی ندارم که بخوام دیگه بیادش باشم اینقدر تو گذشته تجربه های تلخی داشتم که هر وقت بیادش میفتم صحنه هاش جلو چشمامم تداعی میشه و منقلب میشم خواهرم که خیلی بهش وابسته بودم و دوسش داشتم تو تصادف جان سپرد! بدترین روزای زندیگم بود هیچی کاری از دستم ساخته نبود از خدا گله مند نبودم فقط نمیتونستم باور کنم که دیگه نیست و نبودنش برام پر از درد بود بعد مرگ خواهرم خیلی طول کشید تا به خودم اومدم… هی……. یاد همه روزای قشنگمون بخیر آبجی بدون همیشه بیادتم! ولی الان خیلی خیلی خوشحالم طوری که میدونم مسیر زندگی من صد و هشتاد درجه تغییر کرده! یه روزی تو کنج خونه نشسته بودم خیلی افسرده و غمگین یادمه اون موقع یک سالی بود که پیش دانشگاهیم رو تموم کرده بودم و بیکار بی حال بودم! فکر کنم ساعت ده و نیم شب بود؛یادم نیست چه اتفاقی افتاده بود که خیلی ناراحت شده بودم از بس که همیشه روحیه رنج آوری باهام همراه بود بخاطر بد رفتاری های که باهام میشد اکثر اوقات ناراحت و غمگین بودم ولی به رو خودم نمیوردم خیلی از این شرایط خسته بودم دلم دنبال چیزی بود به نام “آزادی “!!!!عادت نداشتم بلند حرفای دلم رو بگم ولی یادمه که اون شب زمزمه میکردم و از خدا درخواست کردم که منو هدایتم کنه یا اتفاقی بیفته که منو از این وضع نجات بده!!!برام الان غیر قابل باوره اونشب خدا منو هدایت کرد به مسیری که سالها یادمه از دوران کودکیم دنبالش بودم اره من به طرز عجیبی با سایت آقای عباس منش آشنا شدم تو اون حالت غمگین و ناراحت چشمام رو بستم و یه شماره گرفتم بوق خورد…گوشی ور داشت…الو گفت؛ سریع قطع کردم!یه آقای جوونی بود! نمیدونم چم شده بود ولی خود به خود اون وضع بدم و حالت روحیه نامناسبی رو که داشتم کلا براش از طریق پیام ارسال کردم بدونی که بخوام فکر کنم طرف کیه؟بعد چند دقیقه زنگ زد و گفت من کمکت میکنم ولی نه از جنبه مالی و بعد خودشو معرفی کرد اقا حسین مال تهران! دوست عزیزم که خودشم عضو گروه تحقیقاتی عباس منش هستند من همیشه ازش تشکر میکنم بابت این لطف بزرگی که در حقم کرد خیلی متشکرم حسین جان!ایشون برام از سایت عباس منش گفت و قشنگ توضیح داد که ایشون کی بوده و از کجا به کجا رسیده کم کم افق دیدم به اطرافم تغییر کرد چون این دوستم هر روز برام از استاد عباسمنش میگفت یادمه اولین دانلود من؛ کلیپ انگیزشی صبح بود از سایت و بعد”فقط روی خدا حساب باز کنیم” و بعد کل فایلهای رایگان واقعا برای من عالی بود منی که صبح ها تا لنگ ظهر خوابیده بودم طوری شد که صبح ها ساعت شیش میرفتم کنار دریا هندزفری میذاشم پیاده روی میکردم و فایلهای رایگان استاد رو دونه به دونه گوش می کردم چیز زیادی اون روزا از قانون حالیم نبود ولی واقعا نشونه ها رو می دیدم!حتی بلد نبودم که نشونه ها رو تایید کنم تو فایلها لحن و طرز بیان آقای عباس منش برام حاکی از صداقتی بود که تو حرفاش موج میزد اینجوری بود که ایشون رو باور کردم و از همون موقع تا به الان شاهد موفقیتهای چشمگیری توی زندگیم بودم نمیخوام بگم از زمانی که با سایت استاد آشنا شدم زندیگم دیگه قند و عسل شد نه! مشکلات زیادی هم سر راهم قرار گرفت بدترین اتفاقات رو تجربه کردم اما خوبیش این بود که دیگه به آینده امیدوار بودم و دیگه باور کردم که هر اتفاقی بیفته به نفع منه و قرار نیست که اوضاع همیشه این باشه و همینجوری پیش بره فقط خدا رو در نظر میگیرم به چیزهای رسیدم که واقعا تو یکی دو سال پیش یه آرزو بودن برای من؛-من الان به اتاق دل خواهم به اتاقی که سالها منتظر اماده شدنش بودم رسیدم خیلی اتاقم رو دوس دارم با همه سادگی که داره”همین الان هم تو اتاق خودمم”هوا گرمه شربت پرتقال تو یه لیوان بزرگی ریختم گذاشتم رو میز کنارم جرعه ای می‌نوشم و هی می نویسم جاتون خالی خیلی خوشمزه اس”””

    _الان تغییر رو دارم تو زندگیم حس میکنم من یه خونه خیلی بزرگی دارم که الان رسما سندش به نام خودمه همین پارسال پدرم بنامم کرد خیلی برام خوشحال کننده است خوشحالم که خانواده ام هم تغییر کردن از زمانی که من واقعا تغییر کردم من به رفیقایی جدید و بهتر به یه دنیا آرامش به چیزای که علاقه داشتم رسیدم به چرخ خیاطی کاچیران به یادگیری زبان انگلیسی دیشب امتحان پایان ترم داشتم چقدر زبان انگلیسی برام شیرینه هر جلسه با علاقه ای بیشتر سر کلاس حاضر میشم من به یه بازیگری دختری که دلم میخواستم بشه روزی سوپراستار رسیدم دختر خواهرم مسولیتش با منه تست داد قبول شد برا بازیگری و الان داره قشنگ حرفه ای کار میکنه!!به مهمترین چیز زندگیم که سالها شاید بگم هفت هشت سال تو فکرش بودم و بزرگترین مشکل توی زندگی ما بود که فکره شب روزمون بود و به قول مادرم تا این مشکل حل نشه ما نه آب داریم نه خوراک تو همین پارسال بهش رسیدم در کمال ناباوری همه ای ادمای اطرافم که وقتی حل شد از تعجب خشکشون میزد!!!آره اینقدر به اتفاقات قشنگ زندگیم رسیدم که دیگه واقعا حضور خدا رو توی زندگیم احساس میکنم میتونم بگم در واقع من الان به خودم رسیدم؛ دیگه جلو هیچ کسی حفظ ظاهر نمیکنم آدم روکی شدم دیگه دروغ نمیگم آدم با نظمی بودم ولی الان چند برابر قبل با نظم تر شدم دیگه راحت هر لباسی با هر رنگی که دوس دارم می‌پوشم هر جوری که خودم دوس دارم تیپ میزنم در برابر زندگیم احساس مسولیت میکنم خیلی سریع تصمیم میگیرم و عملیش میکنم واقعا با همه مشکلات زندگیم کنار میایم و تمام سعی خودمو میکنم که حلشون کنم آدم خیلی بهتری شدم قانون استاد رو یاد گرفتم

    الان دیگه من اون آدم قبلی نیستم و به جرات میگم الان دوساله که واسه یه لحظه هم افسردگی پیدا نکردم ناراحت شدم ولی یک ساعته شدم آدم قبلی در برابر اتفاقات ناخوشایند زندگیم بهترین واکنش رو نشون میدم و الان مدتهاست که میدونم قشنگ* اینها از کجا آب میخوره…. بابا همش بخاطر اینه که باورهام تو ضمیر ناخودآگاهم تغییر کرده اینقدر شور و شوق دارم برا زندگی که دوس دارم همیشه همین جور شاد و جوان بمونم الان فردی هستم با یه شخصیت خیلی پسندیده و از خودم راضی’خیلی خودمو دوست دارم و برا خودم خیلی احترام میذارم! خدا رو هزاران بار شکرت خیلی سپاسگزارم که منو در مسیری قرار دادی که آنها را هدایت کردی… مدار من تغییر کرد وتونستم رو باورهام کار کنم و تو یه مداری بهتر از قبل قرار بگیرم؛؛؛من به روانشناسی ثروت استاد رسیدم به قانون آفرینش عزت نفس و دوره هدفگذاری استاد عباس منش اینا روزای اول آشنایی با سایت جزو رویایی من بودن الان شکر خدا بیشترین محصولات سایت رو دارم دوره عشق و مودت که خیلی عالیه بی نظیره به نظر من رسیدم اینا تغییراتی که به وضوح دارم میبینم و احساس میکنم میدونم که عامل این همه اتفاقات قشنگ استفاده از دوره های آقای عباس منش بود؛؛؛ برا موفق شدنم بهایش رو پرداختم نوش جان استاد!!!امیدوارم از اینی که هستین هنوز هم ثروتمند تر بشین و همیشه شاداب و سلامت باشید خیلی خیلی دوست دارم استاد عزیزم برای من روانشناسی ثروت و قانون آفرینش و فایل وضوح از طریق تضاد برخورد با ناخواسته ها و فایلهای انگیزشی خیلی تاثیر گذار بودن بخصوص روانشناسی ثروت و قانون آفرینش و فایل انگیزشی چهارمی؛ اون دوره ها هم هنوز به طور کامل استفاده نکردم و دارم کم کم کار میکنم در آخر همشه شما رو به خدواند یکتا میسپارم امیدوارم روزی همه ای دوستان و استاد عزیزم رو از نزدیک ملاقات کنم خداحافظ به امید لحظه دیدار…

    farshid.l 23 age

    Bushehr

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 53 رای:
  8. -
    بیتا علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 3575 روز

    با درود خدمت استاد گرامی و دوستان عزیز.

    من 35 سالمه. من در سن 16 سالگی ازدواج کردم که همسرم اعتیاد داشت من آگاهی کمی داشتم و با باورهای والدینم و دیگران زندگی می کردم که هر بار میخواستم طلاق بگیرم که میگفتند طلاق خوب نیست و اگه بچه بیارم شرایط بهتر میشه و از این حرفها، با وجود همه مشکلات من صاحب 2 فرزند شدم و با کلی سختیها و درد،با آمدن دخترم و با مخالفتهای خانوادم و تهدیدها، طلاقمو به هر نحوی تو سن 23 سالگی گرفتم و مهریمو بخشیدم و حضانت بچه هامو گرفتم.حالا بماند که همسرم چه ها کرد و چه شد. اصلیت ما ترک هستیم و به شدت سنتی و افکار عقب افتاده، که تو خونه پدرم دیگه اصلا آزادی و اختیار نداشتم و خانوادم با حرفای دیگران من و بچه هام رو با کنایه هاشون اذیت میکردن. به هر حال تو اون شرایط گوشه خونه پدرم با اصرار و هزینه خودم مغازه کوچولو درست کردم و آرایشگری میکردم و هم چنان رفتم دیپلممو گرفتم، یه زمین کوچولو روی کوه خریده بودم با کلی تلاش صافش کردیم یه اتاقک درست کردم با اذیتهای شهرداری به هر حال یه چند سالی طول کشید تا یه کمی کاملش کنم بعدش فروختم یه جای دیگه خریدم. کار عکاسی و فیلمبرداری هم انجام میدادم از خانواده همسرم یاد گرفته بودم، کلاس زبان رایگان پیدا کردم میرفتم که اونجا اسم چند کتاب از باربارا.دی.انجلیس شنیدم که خوبه، گرفتم خوندمشون که از لحاظ فکر و روحی برام خوب بود تا 6 سال تونستم خونه بابام دووم بیارم خیلی گیر بودن همه چیزمو کنترل میکردن، از همه چی میترسیدم ولی دیگه طاقتم تموم شد هدایت شدم به خونه ای که داشتم، با تمام اختلافهای خانوادم رفتم خونه خودم که مغازه رو تحویل دادم، خونه خودم هم زندگی میکردم با بچه هام و هم آرایشگری میکردم هم آتلیه زده بودم عکاسی میکردم و مجلس میگرفتم فیلم‌برداری میرفتم.بابام با من قهر کرد و توجهی به من نمیکرد و برادرم طبقه بالای خونم با خانومش زندگی میکردن و مثل بابام و شاید بدتر از اون باهام رفتار میکرد و دست رو مطلقه بودن من میزاشتن که رفتارشون رو توجیه کنند ولی من تحت فشارهای زیاد تازه موتورم روشن میشد و به رشد و پیشرفت فکر میکردم و چون نمی تونستن جلوی من رو بگیرن به هر طریقی که بلد بودن آزارم میدان.احساس بی پشتوانگی و بی کسی میکردم، کمبود توجه و محبت داشتم و به هر حال 3 سال هم مستقل با بچه ها م زندگی کردم و یادم نمیاد که دستمو جلوی کسی دراز کرده باشم حتی در صورت نیاز شدید و سختی زیادی من و بچه هام تحمل کردیم. تونستم تو حرفه تصویر برداری خیلی پیشرفت کنم که آرایشگری رو جمع کردم. و برای خونم وسایل خونه بگیرم و بچه هام رو کلاس و باشگاه بفرستم.ولی افکار و روحیه خوبی نداشتم گاهی شیطونی های کوچولو میکردم ولی دچار عذاب وجدان میشدم و خدارو شکر چون مسئولیت پسرم و دخترم رو داشتم فرصتی برای فراغت و شیطونی و رفیق بازی نداشتم.و یا خیلی کم داشتم. آنقدر کار فیزیکی و هر شب مراسم میرفتم برای عکاسی و فیلمبرداری دیگه هم روحم هم جسمم خسته شده بودن.باورم این بود که با یکی ازدواج کنم و دیگه کار نکنم شاید حالم خوب شه و استراحت کنم بشینم تو خونه با افکاری که داشتم یه آدمی بدتر از بابام و برادرم رو جذب کردم و من با پسر 14 ساله و دختر 9 ساله داشتم و 32 سالم بود ازدواج کردم با مردی که 13 سال از من بزرگتر بود و دختر 18 ساله و پسر 16 ساله داشت و از همسرش که دختر داییش بود 2 روز قبل از عقدمون طلاقش داد.و به خاطر خستگیم زود تصمیم گرفتم و فریب وعده‌های دروغ همسر دومم شدم. یعنی همه اتفاقات بر گرفته از ذهن خودم بود و در فاصله کم اتفاق می افتاد.همسرم گوشیم ازم گرفت که با هیچ کس ارتباط نداشته باشم.و بعد از چند وقت خاموش کرد و دیگه اجازه نداد روشن کنم. من دوست داشتم کار نکنم و بیشتر خونه باشم استراحت کتم ولی دیگه حتی اجازه بیرون رفتن از خونه رو هم نداشتم و هر جا باید با خودش میرفتم و با بدترین رفتارها و شکاک بودن و تهمت زدن.با بچه هام خیلی بد رفتار میکرد. هم من هم بچه هام ازش میترسیدم.همون ماه اول ازش خواستم جدا شیم یا نامزد باشیم تو 2تا خونه مجزا ولی به هیچ راهی رو نمی پذیرفت.حتی با بابام و برادرم همدست بودن که تو هر شرایطی منو محکوم کنند که چون شوهرمه و یه کمی دستش به دهنش میرسه من باید برده باشم و همه رفتارها و بپذیرم، از دید اونها از مطلقه بودن که بهتره. تازه میتونن پوز داماد پولدارتر از داماد قبلیشون رو به دیگران بدن. ولی همسرم از لحاظ مالی خوب ساپورتم نمیکرد.با اینکه خونه نشین شده بودم مثلا در حال استراحت کردن. دچار مریضیها شدم دچار حمله های عصبی،کمر درد های فجیع که کارم به تزریق بین نخاع شدم، ناراحتی های زنانه، فشارهای بالا که کارم به بیمارستان میکشید،ناراحتی ها و طپش های قلبی، اختلال تیروئید و… بیرون رفتن من تو بیمارستان ها بود البته چون خودم بیمه بودم از مراکز بیمه‌ای استفاده میکردم که منت شوهرمو نشنوم و هر بار من بیمارستان میرفتم باید خودش رو هم چکاب میکرد، خواستم سر کار برم که البته قبل ازدواج باهاش طی کرده بودم ولی نزاشت. یه مدتی گذشت، تحمل این شرایط برام و بچه هام زجر آور بود. خیلی هم میترسیدم هم برای خودم هم آینده بچه هام. تا اینکه 2 سال گذشت و من تحملم تموم شد. تصادفی با کتابهای صوتی رایگان آشنا شدم انگار روحم تشنه بود و دنبالشون بود و فایل صوتی بعضی از اساتید رو شنیدم یه کمی دل و جرات پیدا کردم و مخفیانه شماره چند تا وکیل رو از اینترنت پیدا کردم برای طلاق که میرم از نو شروع میکنم و دیگه دکتر نرفتم و گفتم خودم باید خوب شم و دیگه از روزی 10 تا قرصهای جور واجور خوردن خسته شده بودم، شبا نمیتونستم بخوابم آرام آرام قرصهامو کم کردم و دیگه نخوردم .بالاخره یه وکیل آقا با ترس از اینکه همسرم بعدها بهم تهمت خواهد زد ولی فقط یه مرد میتونست حریف خشونتهای همسرم بشه و در جا نزنه پیدا کردم و به بهانه بیمارستان رفتن رفتم یه جا اجاره کردم مخفیانه وسایل شخصیمو فرستادم، خیلی سخت و ترسناک بود، جرات نداشتم بروز بدم که نقشه رفتن و یه جوری فرارم لو نره چون به هیچ عنوان همسرم نمیزاشت که برم و مدام منو تهدید میکرد.من هم همه تمرکزم رو منفی ها بود برای اینکه جرأتم بیشتر شه شروع کردم نماز خوندن و روزه گرفتن و نزدیک خدا شدن که یه کمی ایمانمو قوی تر کنم، میدونستم همه این اتفاقات شبیه هم از افکار غلط و ایمان ضعیفم بود. شرایط سخت گذشته هم برام تجربه بود.یه روزی زدم به سیم آخر و رفتم و مخفیانه با خواهرم در ارتباط بودم که اوضاع رو بهم اطلاع میداد. تمام وجود من و بچه هام ترس بود و از اینکه باز مستقل شده بودیم هم احساس خوبی داشتیم.شرایط خوب نبود که با فرار مشکلی حل نمیشه باید با مشکلات روبرو میشدم، از پدرم و برادرم و همسرم خواستم که یه جا جمع شن با مشورت با وکیل که برم جلوشون از حقم دفاع کنم که اوضاع بیخ پیدا نکنه.همشون ترسیده بودن و متعجب از کار من که چه جوری تونستم و کی فرصت کردم و چرا کسی متوجه نشد با این همه کنترل. به هر حال به خاطر طلاق من 100 سکه مهرم بود که اجراش گذاشتم که همسر خسیس برای من رو تحت فشار بزارم که طلاقم بده.و همسرم خواهش و التماس که اشتباه کرده و جبران میکنه حاضر شد 50 سکه بده و با بقیه مهرم حق طلاقمو با سماجت گرفتم که قول بده تغییر کنه و من هم هر وقت خواستم بتونم جدا شم. باز با کلی شک برگشتم. رفتارم برای شوهرم قابل باور نبود هر چند خانوادم از این رفتارها از من دیده بودن که حرفامو عملی میکنم حتی اگه بمیرم. بعد از اومدن همش تو فکر کاسبی بودم با بورس و سمینارها آشنا شدم و توسط یکی از شاگردان استاد عباس منش با استاد آشنا شدم، خداروشکر و مدام هر چی مطالب رایگان رو استفاده میکردم ک به حدی تشنه بودم که پیشرفت کنم وسوسه شدم دوره روانشناسی ثروت رو تهیه کنم، یه مدت تامل کردم که این همه پول رو برای چی باید بدم ولی چند وقتی آرام و قرار نداشتم که باید بیشتر بدونم بالاخره تهیه کردم و کار مدام من گوش کردن به فایلهای استاد بود.حتی مطالب مهم رو یادداشت میکردم.اسم هر کتابی که میومد رو یادداشت میکردم.یعنی از دی ما 94 شروع کردم با ایجاد باورها برای پیشرفت و تمام کتاب‌های صوتی استاد رو تهیه کردم و بسته روان شناسی 2 و چند دوره عزت نفس و تند خوانی و هدفگزاری و تضاد استاد رو تهیه کردم و حدود 80 کتابهای موفقیت رو گرفتم و تا عید کارم مطالعه و خلاصه برداری و شنیدن فایلهای صوتی استاد.باورام در حال تغییر بودن و دیگه متوجه همسرم و بچه هاش نبودم و نقطه توجهم در حال تغییر بودند.از لحاظ روحی تغییر میکردم ولی مالی نه هنوز، فقط باورسازی میکردم.دیگه شبا بیدار میموندم به جای افکار منفی و شلوغ حالا دیگه کتاب میخوندم و فایل گوش میکردم ولی هر از گاهی باز به فرکانس قبلی برمیگشتم ولی دیگه رو رفتارم هوشیار شده بودم. تا الان که 4 شهریور 95 هستش افکار خیلی تغییر کرده کلاس زبان میرم حتی رفتار همسرم نیز تغییر کرده البته نه اون جور که من میخام چون دیگه میخام خودم تغییر کنم و توجهم به پیشرفت خودم باشه.ارومتر و صبورتر شدم، قرآن صوتی و پیامهای عرفانی و فلسفی دیگر اساتید و فایلهای استاد عباس منش رو مدام گوش میکنم، کتابهایی که خوندم رو خلاصه کردم رو با صدای خودم ضبط میکنم و گوش میدم. اعتماد به نفسم زیادتر شده.به مثبتها توجه بیشتری نسبت به قبل میکنم، ایمانم قویتر شده، شجاعتر شدم،و… خدا رو شکر. هر چند هر از گاهی باز اشتباه میکنم ولی به رفتارم هوشیارتر شدم. حتی مهمانی و جشن و مسافرتها و همه جا mp4 همراهمه و هنذفری تو گوشمه و به چیزهای که دوست دارم بشنوم و بهم آرامش میده توجه میکنم. خونه که خودم داشتم رو رهن دادم و دارم بازسازیش میکنم و یه طبقه اضافه کردم که یه واحد خالی هر چند کوچولو برای خودم و بچه هام دارم میسازم که زیر بار منت کسی نباشیم. و میخام خوب بفروشم و یه جای دیگه بخرم و بسازمش. خداروشکر بچه های فوق‌العاده ای دارم، مستقل و صبور و آینده نگر هستن. پس انداز میکنن، پسرم از 12 سالگی تابستونا تو عکاسی و مونتاژ کار میکرد، الان هم داره تو خونمون کار میکنه. هنوز خیلی آرزوها دارم مخصوصا دوست دارم یکی از ثروتمند ترین زن دنیا باشم و در آرامش، آزادی، شادی و اسایش باشم و هر لحظه ایمانم بیشتر بشه و هر لحظه بیشتر بدونم و آگاهیم بیشتر شه،میخوام هر لحظه معنوی تر شوم و کارها و رفتارهای خوب بیشتری بتونم انجام بدم.معجزه تو باورهای ماست که ایجاد میشه و تنها خدا به ما کمک میکنه با همه چی، با کائنات، حال خوب، آرامش، شادی.وهمه چیزای خوب.خوشحالم از اینکه زنده ام و با آگاهی هدایت میشم.سختی ها برای من محرک بود و بچه هام انگیزه‌ ای برای جلو رفتن، داشتن مسئولیت هم ایجاد انگیزه هست هم محرک.میدونم یکی از موفقترین زنان و از بهترین مادرها هستم.و میدونم من لایق بهترینها و برترینها هستم و هر لحظه بیشتر دارمشون. دیگه میدونم عشقم، پشت و پناهم،تکیه گاهم، امیدم و تمام وجودم و هستیم خداست. خدای نازنین که عاشقشم. در سلامتی و آرامش هستم و به هر جا که بخام میرسم به آسانی و موقعی که من امادگیشو دارم. میدونم هر رویدادی پیامدی برای هدایتم بوده که به تکامل برسم.

    خدایا عاشقتم و همه آفریده هاتو دوست دارم.

    خدایا سپاس از این همه آفریده های زیبات مثل آقای عباس منش و دیگر اساتید و عزیزان.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 50 رای:
  9. -
    علیرضا علیرضا گفته:
    مدت عضویت: 3772 روز

    سلام.

    من علیرضا ارجمند ، 21 ساله ، ساکن شهر مشهد ، با مدرک تحصیلی دیپلم برق صنعتی ، حدود یکسال و نیم پیش با استاد عباس منش آشنا شدم.

    بعد از اتمام تحصیل در هنرستان و اخذ مدرک دیپلم ، علیرغم نمرات خوب و مخالفت خانواده و معلمین ، به دلیل عدم علاقه به ادامه تحصیل از رفتن به دانشگاه منصرف شدم. سپس در شغلی مرتبط با رشته ی تحصیلی ام به عنوان شاگرد مشغول به کار شدم. پس از 6 ماه با اینکه یکسال مهلت داشتم ، به درخواست خودم به خدمت سربازی اعزام شدم. پس از آموزشی به لطف خدا در تهران در یک مکان خیلی خوب مشغول خدمت شدم که به خاطر خصوصیات خاص آنجا ، استفاده از موبایل و لپ تاپ و… مجاز بود. من در همین دوران با این سایت آشنا شدم.

    دقیقا یادم نیست که چطور به این سایت هدایت شدم ، اما میدانم از آن روز تا امروز را با فایل های استاد سپری کرده ام و تا به حال نشده روزم را بدون گوش دادن به فایل ها شب کنم.

    تاکنون از تمام فایل های رایگان ، کتاب الکترونیکی رویا هایی که رویا نیستند ، چند کتاب صوتی ، نرم‌افزار دستورالعمل ثروت ، دوره های عزت نفس و هدفگذاری و قانون آفرینش و چند فایل از بخش عقل کل استفاده کرده ام.

    شرایطم قبل از آشنایی با این سایت جالب نبود ، از نظر جسمی دچار بیماری آسم بودم که هر دو سه ماه یکبار به سراغم می آمد و مدتی آزارم میداد که اگر اطلاع داشته باشید ، آسم یک بیماری مزمن است و تا امروز درمان قطعی برای آن وجود ندارد ، وضعیت مالی ام هم به تنگی نفس هایم در آن زمان بود ، از نظر معنوی هم ارتباطم با خداوند روزبروز سخت تر میشد و الان که نگاه می کنم به این نتیجه می رسم که اگر تغییر مسیر نمی دادم ، معلوم نبود الان چه چیزی در انتظارم بود…

    خداوند را سپاسگزارم که من را به راه راست هدایت کرد ، در این مدت ارتباطم را با تمام دوستانم که هر کدام به شکلی نامناسب ، منفی و حتی بعضا خطرناک بودند قطع کردم و در حال حاضر کاملا تنها هستم ؛ ولی واقعا از این تنهایی لذت میبرم و این تنهایی را به بودن در جمع دوستان! ترجیح می دهم.

    پس از اتمام خدمتم در همان شغل قبلی مشغول به کار شدم و پس از یکی دو ماه بدون اینکه من حتی درخواست اضافه حقوق یا … کنم به درخواست همکارم ، شریک 50 درصد شدم ، به طوری که در تمام کارها و پروژه ها من دقیقا نصف درآمد را دریافت می کنم ، در صورتی که تمام مخارج با همکارم است !

    چند ماه پیش در حال پر کردن فرمی بودم که در قسمتی از آن خواسته شده بود : «اگر بیماری خاصی دارید بنویسید.» ، در آن لحظه من به یکباره به یاد بیماری آسم خود افتادم که از کودکی با آن درگیر بودم و مجبور بودم از اسپری تنفسی استفاده کنم و هر چند ماه یکبار شدت آن بیشتر میشد که حتی چند بار به خاطرش کارم به بیمارستان کشید ؛ اما چند ماهی بود که خبری از آن تنگی نفس ها نبود و حتی کوچکترین نشانه ای هم از آن در جسمم نبود ، جالب اینکه من بیماری خودم را فراموش کرده بودم و حتی متوجه نشدم که چگونه هر روز علائم آن خفیف تر و خفیف تر میشود! و خداروشکر تا امروز هم این روند سلامتی در جسم من ادامه یافته است.

    پس از مدتی از آن جایی که تا آن زمان من فقط به فایل های استاد گوش می دادم و تقریبا تمرینی را انجام نمی دادم (تنها کاری که کردم این بود که تلویزیون را کاملا از زندگی ام حذف کردم) شروع به انجام چند تمرین به صورت مداوم کردم.

    تا امروز من به 56 مورد از اهدافی که حدود یکسال پیش برای خود نوشته بودم دست پیدا کردم که تقریبا همه ی آنها را به صورت کاملا غیر منطقی به دست آوردم.نشانه های بسیار زیاد و جالبی در این مدت مشاهده کردم ، از حساب کردن کرایه تاکسی ام توسط فرد ناشناسی که مسافر همان تاکسی بود ، پیدا کردن کیف پول ، دو پیشنهاد شغل جدید ، دریافت پول های غیر منتظره و… تا این اواخر که نشانه ها تبدیل به دریافت پیشنهاد پروژه های پنجاه و صد میلیونی حتی از شهر های دیگر شده ، هرچند که به نظرم تکامل انجام این پروژه ها را طی نکرده ایم. و ایده هایی برای ایجاد و گسترش کسب و کار اینترنتی که به ذهنم رسیده است و حتی افرادی که این ایده ها را برایم اجرا کنند نیز با من برخورد داشته اند که انشاالله به زودی استارت درآمد غیرفعال خود را می زنم.

    تأثیرگذار ترین فایل استاد عباس منش برای من ، اول فایل «فقط روی خدا حساب کن» بود که واقعا نگاه من را به خداوند تغییر داد و من این فایل را صدها بار در پیاده روی های شبانه گوش داده ام به طوری که کلمه به کلمه ی آن را حفظ شده ام. این فایل واقعا اتفاقات زندگی من را متحول کرد ، هر وقت فقط روی خدا حساب میکنم و با تمام وجود فقط از او میخواهم ، خیلی زود به شکلی معجزه آسا به خواسته ام میرسم و هر وقت در ذهنم به امید کمک دیگران بودم با مشکل مواجه شدم . این قانون را من با تمام وجودم درک کردم .پس از این فایل ، دو فایل صوتی انگیزشی استاد است که به من انرژی میدهد ، که واقعا فوق‌العاده اند و تمام قوانین در آن به زبانی بسیار تأثیرگذار بیان شده که انگیزه ی من را در مواقع نا امیدی صد برابر می کند.

    قبل از استفاده از دوره ی عزت نفس ، اعتماد به نفس من بسیار پایین بود ، در حدی که خودم را در مقابل افراد بسیار ثروتمند و موفق ، حقیر و کوچک می دانستم ، اما پس از استفاده از این دوره ی فوق‌العاده و باور کردن قدرت خداوند و لیاقت خودم ، اعتماد به نفسم بسیار بیشتر از قبل شده است و این افزایش اعتماد به نفس تاثیرات بسیار خوبی در شغلم و مدیریت افراد داشته است.

    در آخر هم از استاد گرامی و گروه تحقیقاتی عباس منش که این راه را برای پیشرفت باز کرده اند سپاسگزارم و امیدوارم در پناه الله ، شاد ، سالم ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید :)

    ارادتمند ارجمند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 50 رای:
  10. -
    میلاد صمیمی گفته:
    مدت عضویت: 3753 روز

    به نام خداوندِ عاشقم.

    دوستای عزیز من هم داستان زندگی خودم رو براتون مینویسم به امید اینکه نکته ای توش برای کسی راه گشا باشه.

    من داستان دوستان زیادی رو خوندم و خیلی خیلی نکات مهم و همون چیزایی که دنبالشون بودم رو دریافت کردم جا داره یه تشکر حساااااابی بکنم از استاد عباسمنش عزیز که اینقدر ایده فوق العاده ای به ذهنش رسیده و این اجتماع رو شکل داده که بتونیم اااااینقدر از تجربیات هم استفاده کنیم. واقعا فوق العاده بود. مرسی استاد واقعا مرسی.

    نکته دیگه ای که قبل از شروع حرفام میخوام بهش اشاره کنم اینه که کار کردن با استاد عباسمنش عزیز به من یاد داده که همیشه طوری تو زندگی رفتار کنم و مخصوصا کار و بیزینس کنم که اون کار هم خیلی خیلی به نفع خودم باشه و برام سود داشته باشه و هم خیلی خیلی برا کسی که براش کار انجام میدم هم سود و نفع داشته باشه و من همیشه این معادله رو در تمام محصولات استاد دیدم و وقتی میبینم که دیگران از قیمتهای بالای محصولات شاکی میشن به خودم میگم آخی ی ی حیوونکیا نمیدونن که یه معامله با کیفیت اصلا باید برای هر دو طرف سود داشته باشه. اینو گفتم شاید بعضی از دوستان چیزی دستگیرشون بشه. هر چی ازت خرید کردم استاد نوش جونت من بسته روانشناسی ثروت شما رو تقریبا یک سال پیش با کلی ی ی کلنجار رفتن با خودم خریدم گرچه هنوز ذهنم در بعضی جاهاش خیلی مقاومت نشون میده ولی با استفاده از صحبتها محصولات و پیدا کردن خدای درونم دیگه مثل روز برام روشنه که هر چی سرم اومده تا امروز از طرف خودم بوده و هر چی بدست میارم به واسطه لطف خداوند و از طرف خودم بهم میرسه. من بعضی از تمرینای بسته روانشناسی ثروت رو انجام دادم و به خداوند قسم یاد میکنم که وقتی پاشنه آشیلام رو پیدا میکردم و تمرینشو انجام میدادم تاثیر رو حس میکردم ولی از اونجایی که این ذهن من پر شده بود از ترس و احساس عدم لیاقت به شدت زیادی مقاومت داشتم برای انجام تمرینات ولی وقتب به ضرب و زور تمرینای مثلا بخش احساس لیاقت رو انجام میدادم تاثیرشو میدیدم و همون تاثیره باعث شده که قلبم گواهی بده که اگه تمرین کردم نتیجه میبینم و من هر روز با خودم کلنجار میرم برا انجان تمرینایی که خیلی سختمه انجامشون بدم. ولی راه برام روشنه ینی میدونم باید چیکار کنم. ولی تنبلم.

    من توی یه خونواده ای به دنیا اومدم که پدرم خیلی از کودکی ما رو تحقیر میکرد و همیشه ما رو بی لیاقت خطاب میکرد و با دیگران مقایسه میکرد خب تو چنین شرایطی معلومه که من احساس عدم لیاقت و شایستگی زیادی در درونم حس میکردم و هنوز هم تا حدودی حس میکنم و دارم باهاش مبارزه میکنم. من پدرم رو بخشیدم و صحبتهای استاد رو آویزه گوشم قرار دادم. از اونجایی که درونم به شدت با اشعار مولانا و آموزه هاش احساس نزدیکی میکرد قبل از اینکه با استاد آشنا بشم با آقای پرویز شهبازی آشنا شدم و بسیاز زیاد از صحبتهای ایشون در شبکه گنج حضور استفاده کردم و آرامش بی نظیری که هرگز در گذشته نداشتم بدست آوردم. چون طرز تفکرم عمض شده بود در صحبت با یکی از دوستان خلاصه کتاب صوتی 4 اثر رو که مال سایت بود اتفاقی بدست آوردم و سایت رو پیدا کردم و با استاد عزیز آشنا شدم. اوایل خیلی با شک و تردید به صحبتهاشون گوش میدادم خب طبیعی بود ذهنم خیلی مقاومت میکرد. کم کم قلبم گواهی داد که تا حال اینقدر آدم درستی تو زندگی ندیدم که اینطور علمی و صادقانه منو نصیحت کنه باور کردم که استادم رو دوست دارم. و تکرار میکنم یاد گرفتم که بیزینس با کیفیت یعنی سود برای هر دو طرف دوستان به این نکته خیلی دقت کنید خیلیا انتظار دارن فایل مجانی گیرشون بیاد هدایت بشن هرگز چنین اتفاقی نمی‌افته چون وقتی برای چیزی ارزش قائل نشید و بهاش رو نپردازید اون چیز هم برای شما ارزشی نخواهد داشت و میندازیدش دور. این از مهمترین چیزایی بود که از استاد یاد گرفتم از همین تضاد ذهنی در مورد قیمت محصولات. ولی دل شیر میخواد این جور بیزینس کردن دمت گرم استاد.

    از تغییرات قبل از اشنایی با استاد که بگذریم مثل این که من خیلی مذهبی (به ظاهر) بودم ولی مولانا یادم داد مذهب ینی چی. و الا هرگز شبیه گذشتم نیستم. آشنایی با استاد بهم اینا رو یاد داد.

    1 – همون طور که گفتم بیزینس با کیفیتی که هر دو طرف توش سود عالی میبرن

    2 – خداوند همیشه برام یه چیز مجهول بود تو این سایت یاد گرفتم که خدا چیه و کیه (لازمه بازم از خانم لیلا شبخیز تشکر کنم چون ایشون راهنمایی بسیار ارزنده ای در بخش عقل کل به من کردن که باید بگم قبل از استاد من از ایشون طرز درخواست از خداوند و صحبت کردن باهاشون رو یاد گرفتم) الان خدا رو عشقم، عزیزم، همه کسم عاشقترینم خطاب قرار میدم و حس میکنم هر لحظه که میخوامش منتظره بگه جونم عزیزم بگو.(دوست دارم خدا کیه نزدیکتر از تو به من عشقم؟؟؟)

    3 – قوانین دنیا که اساس همش بحث فرکانس هست رو خیلی زیاد درک کردم به طوری که میتونم با بداخلاقترین افراد از دی دیگران رابطه ی کاملا ارام و حقیقتا بی درد سر رو تجربه کنم این درک بهم آرامش فووووق العاده ای داده که هرگز در گذشته نداشتم و آرامش مادر همه اتفاقات خوبه مخصوصا سلامتی که نعمت بسیار بزرگیه. هر کدوم از شما بفهمه منظور استاد از فرکانس چیه دیگه بار خودشو بسته همین رو بگم فقط.

    4 – از مهمترین دستاوردهای بودنم با گروه تحقیقاتی عباسمنش امید هست چون میدونم هر موقع که تصمی بگیرم پا بزارم رو ترسام و تغییر کنم آغوش دنیا برام بازه و تمام تغیراتی رو هم که گفتم با تغییر افکارم بدست آوردم پس امید بسیار زیادی دارم.

    5- حس میکنم یه کسیو دارم که پدرانه بسیار با کیفیت همیشه هست و داره نصیحتم میکنه و امیدوارم همه چنین کسیو تو زندگی داشته باشن. بازم ممنونم استاد عزیز.

    6 – من کسی بودم که تقریبا هفته ای یک بار رو با مشتریم( من مغازه چاپ دارم) درگیری لفظی داشتم سر کار ولی الان به ندرت 6 ماه یه بار یه درگیری بوجود بیاد که اونم چون قانون فرکانس رو میدونم بیشتر از 2 دقیقه نمیزارم طول بکشه و خوب بلدم چطوری همه چیزو فراموش کنم.

    7 – اعتماد به نفسم فوق العاده شده و واقعا خیلی کم دیگه نظر دیگران برام مهمه و واقعا خودمم و این آرامش عجیبی بهم میده.

    8 -آخرین دستاوردم هم همین دیروز بود که با خوندن نظرات دوستان تو همین صفحه یاد گرفتم که عملا دوستان به اون مقداری که قضیه رو باور میکنن و تمرین میکنن نتیجه میگیرن چیزی که استاد بارها و بارها گفته بودن و بخونید نظر دوستان رو تا این موضوع رو بفهمید بخونید نظر دوستس مثل خانم انرژی مثبت رو تا تفاوت رو با نتیجه دیگر دوستان متوجه بشید. من تصمیم گرفتم یا تو نتیجه گرفتن و تمرین کردن یا شبیه این دوستان و استاد عمل کنم یا کلا قید همه چیو بزنم چون من با کیفیتترین نتیجه رو میخوام میدونید چرا؟؟؟؟ چون یه بار بیشتر زندگی نمیکنم.

    دوستتون دارم و عشقمی استاد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 50 رای:
    • -
      مهر م گفته:
      مدت عضویت: 3697 روز

      آقای صمیمی عزیز، خیلی گشتم تا دیدگاه شما را پیدا کنم و بخوانم. دقیقا به دلیلی که خودتون هم بهش اشاره کردین! من با خواندن سوال شما که هنوز عنوان سوالتون یادم هست ” سوال کلیدی درباره خدا و چگونگی درخواست از او” و جوابی که خانم شبخیز داده بودند به شدت متحول شدم و احساس کردم اون شب یک قفل سنگینی در قلبم شکست به طوری که تا مدتی اشک می ریختم، سجده می کردم و با خدای خودم حرف می زدم. من هم دقیقا مثل شما خدا رو از اون شب یک طور دیگه شناختم. ممنون از مطرح کردن اون سوال و ممنون از خانم شبخیز عزیز بابت اون جواب استثنایی :)

      برایتان آرزوی شادی، سلامتی، ثروت و هر آنچه خوبی در دینا و آخرت هست دارم.

      موفق و پیروز باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        میلاد صمیمی گفته:
        مدت عضویت: 3753 روز

        خانم یا آقای منفرد عزیز سلام.

        بسیار خوشحالم و سپاسگزار از خداوند بزرگ که خودش رو به من هر روز بیشتر و بیشتر نشون میده خیلی خوشحال شدم که شما پیگیری کردین این مطلب رو و احساس خیلی خوبی دارم امیدوارم خداوند هممون رو روز به روز با خودش بیشتر آشنا کنه سپاسگزارم از خداوند از خانم شبخیز و از شما دوست گرامی.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      آینا راداکبری گفته:
      مدت عضویت: 3389 روز

      سلام

      آقای صمیمی مرسی از متنتون عالی بود

      چقدر خوشحالم که در این سایت هستم و این همه دوست عالی دارم و این همه با سرگذشتهایی عالی دارن و این قدر روی باورهای خود کار می کنند واین انگیزه ای عالی برای من است

      شادباشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: