«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش - صفحه 14 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2016/08/عکس-سایت-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-08-21 12:20:202020-08-22 21:46:45«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
این داستان واقعیست!
سال 87 در رشته ی الکتروتکنیک قبول شدم و وارد دانشگاه آزاد واحد پردیس شدم , یادمه مادرم بهم گفته بود که یه قرون از پول تحصیلت رو بهت نمیدم , اگر میخوای بری تمام هزینه ی دانشگاه رو خودت باید جور کنی و به من ارتباطی نداره , وقتی که دو ساله بودم پدرم فوت شد وکلی تا به اون سن کار کرده بودم و خرج زندگی ما از طریق حقوق مستمری بیمه تامین اجتماعی داده می شد و مبلغی که بیمه به ما می داد فقط در حدی بود که بتونیم هزینه های جاری زندگی خودمون رو تا ماه بعد تامین کنیم.
برای تامین هزینه های سنگین دانشگاهم مجبور شدم برم دفترخانه ی اسناد رسمی دامادمون و اسناد مدارک مشتری هارو از این اداره به اون اداره تو گرما و سرمای هوا جا به جا کنم / مدرک کاردانی من سه سال طول کشید و در طول این سه سال من هیچ روز جمعه ایی برای استراحت نداشتم چون 4 روز در هفته سره کار می رفتم و سه روز مابقی رو هم دانشگاه می رفتم و سعی میکردم تا جایی که میشه برای روزهای جمعه واحد بردارم تا حداقل بتونم یه موازنه بین درآمدم و پرداختی به دانشگاه و هزینه های جاری خودم بوجود بیارم…….. سه سال گذشت و با تمامی حسرت ها و خستگی و نامیدی , تو سال 90 موفق شدم که مدرک دانشگاهیم رو بگیرم و اصلا نمیدونستم که باید با این مدرک چیکار کنم و من از سره رفیق بازی و اشتباه رشته ی برق رو انتخاب کرده بودم که ریاضی کمتر داشته باشه که بدتر همش محاسبات بود و بارها خواستم انصراف بدم ولی وقتی نگاه میکردم به پشت سرم که چقدر زحمت کشیدم براش دلم نمیومد ادامش ندم
من عاشق رشته ی کامپیوتر بودم و بازم از روی اشتباه در زمان انتخاب رشته در زمان هنرستانم رشته ی برق رو انتخاب کرده بودم که آینده ی بهتری داشته باشم ولی اشتباه پشت اشتباه و این اتفاقات باعث شده بود که توی یه دوره باطل بدی گیر بکنم و اصلا نمیفهمیدم که دارم چیکار میکنم , خیلی دوست داشتم خدا بیاد پایین بگه محمد داری چه غلطی میکنی !
برای سال 90 برنامه ریزی کردم که برم سمت موضوعی که بهش علاقه دارم , کلی روزنامه هارو زیرو رو کردم و شرکت های مختلف کامپیوتری رو مشخصاتشون رو پیدا کردم و تصمیم گرفتم برم بهشون بگم که من عاشق برنامه نویسی سمت وب هستم و در حال حاضر چیزه زیادی بلد نیستم اما قول میدم که در سریع ترین زمان ممکن آموزش ببینم و بدردتون بخورم و چندتا شرکت رفتم با رییس هاشون صحبت کردم و همشون منو رد کردن و گفتن ما نیروی متخصص نیاز داریم نه کاراموز! ولی نامید نشدم بازم گشتم و با یه شرکت صحبت کردم و رییسش قبول کرد که من برم دفترشون و شروع کنم به یادگیری و با توجه به این که مهارتم در زمینه ی کارکردن با ویندوز و کلا خدمات کامپیوتری تقریبا کامل بود من رو قبول کرد و گفت ماهیانه بهت 300 هزارتومن هم میدم, سریعا شروع کردم به یادگیری علوم برنامه نویسی و در اولین قدم با یک برنامه ی مدیریت محتوا به نام جوملا آشنا شدم که شرکت در اون زمان به شدت بهش نیاز داشت و در عرض یکماه به این برنامه مسلط شدم و طوری شد که در نبود رییس شرکت با منشی هماهنگ میکردم که مشتری هارو برای مصاحبه بفرسته شرکت و باهاشون صحبت میکردم قرارداد مینوشتم و هزینه رو ازشون میگرفتم و تحویل منشی میدادم
3 ماهی به این صورت گذشت و رییس به شدت از من راضی بود و به خودم افتخار میکردم که هرروز داره تجربیاتم در زمینه ای که بهش علاقه دارم داره بیشتر و بیشتر میشه و بعد گذشت 4 ماه به دلایل طولانی که ارزش گفتن نداره شرکت دچار مشکلاتی شد و رییس شرکت تصمیم گرفت که کلا شرکت طراحی سایت رو تعطیل کنه و من در این مدت 4 ماه هم حقوقی نگرفته بودم و به من گفته بود که بزودی حقوق این مدتت رو برات می ریزم و نگران نباش , اما واقعا نمیدونم به چه دلیلی این کارو نکرد و من هزارتومن هم بابت این 4 ماه زحمتم نگرفتم
یادمه دو تا رفیق جون جونی داشتم که به حدی منفی گرا بودن که اگه بیل گیتس رو هم میوردی پیششون در عرض چند ماه ورشکستش میکردن و این دوستام صبح تا شب بغله گوش من نجوا میکردن که برگرد دفترخونه همه حقت رو میخورن تورو چه به وب برو پیش دامادتون حداقل اون پولتو نمیخوره و این صحبت هاشون روزها و ماه ها تو گوش من نجوا میکرد و هر روز دوباره تکرار میشد
تصمیم گرفتم از دانش این 4 ماه استفاده کنم و برم یک شرکت کامپیوتری دیگه و درآمد کسب کنم دوباره همون کار قبلی رو انجام دادم و وارد یک شرکت شدم که تخصصش نصب جی پی اس بر روی ماشین ها بود تا در صورت سرقت ماشین بتونن از راه دور اون هارو خاموش کنن و اطلاعات لحظه ایی اون هارو داشته باشن و من در سمت طراحی وب سایت این شرکت استخدام شدم , محیطش به شدت سرد و بد و در یک کلوم مزخرف بود , رییس شرکت به شدت خودش رو می گرفت و با کارکنان مثه برده رفتار می کرد , مدیریت درست نبود و هرکس برای خودش راجب سایت نظری می داد و من داشتم به معنای واقعی کلمه داغون می شدم و بیش تر از دو ماه هم اونجا نتونستم دووم بیارم و در آخر هم رییس شرکت گفت پولی نداریم بهت بدیم و یک چک بهم داد که برای شش ماه بعد بود که مبلغش 550 هزارتومن بود و از اون شرکت هم اومدم بیرون و اینجا نقطه ایی بود که من خودم رو باختم که تمام نجواهای دوستام روم به طور کامل اثر کرد
کلی از این همه اتفاقات بد گریه کردم و نگاهم نسبت به جامعه و همه ی آدمای اطرافم خیلی بد شد و حس میکردم همه فقط نفع خودشون براشون مهمه و انسانیت یه افسانه ی محلیه
از روی ناچاری و دست از پا دراز تر برگشتم به دفترخونه و شدم یک کارمند خیلی خیلی معمولی که هر روز از صبح تا بعد از ظهر قرار بود یه کاره خیلی معمولی رو برای مدت ها انجام بده و در تمام این مدت که تا بعد از ظهرها سره کار بودم شب هاش وقت میذاشتم و روی دانش برنامه نویسیم کار میکردم صرفا از روی علاقه و نه چیزه دیگه ایی و سال 92 رو به اتمام بود و من آرزو داشتم که حتی برای یک بار هم که شده مبلغ یک میلیون تومن رو توی حسابم ببینم ولی هیچوقت این اتفاق نیفتاد و من تصمیم گرفتم که برای همیشه از دفترخونه بیام بیرون و وقتی به بیرون اومدنم فکر میکردم انگار به آزاد شدنم از زندان فکر میکردم , حس عجیبی بهم میداد حس آزادی اما به بعدش که فکر میکردم به اون همه هزینه هایی که باید پرداخت کنم تمام وجودم میشد پر از ترس و استرس
سال 92 تمام شد و من برای همیشه از دفترخونه اومدم بیرون , حالم از خودم و از شرایطم بهم میخورد حتی به دزدی و جعل اسکناس هم بارها فکر کرده بودم بارها شده بود که به هر دری میزدم بسته بود و واقعا داشتم از درون نابود میشدم و واقعا نمیدونم چه اتفاقی برام افتاد که تو اون روزها فقط معتاد نشدم
البته تمام این اتفاقاتی که تا اینجا براتون تعریف کردم صرفا گوشه ایی از بلاهایی بود که سرم اومد و بارها پولم رو خورده بودن و شرایط صفر مطلق رو بارها تجربه کرده بودم و هرچقدر که جلوتر می رفتم بیشتر باور میکردم که آدما چقدر پست و عوضین و همه می خوان حقم رو بخورن اون موقع ها عاشق آدمای ندار و بدبخت شده بودم و از آدمای ثروتمند متنفر بودم و حالم از هرچی آدم ثروتمند بهم می خورد چون باور داشتم من و امثال من رو پله میکنن برای موفقیت خودشون و تمام ثروتشون از همین راه بدست اومده و به این موضوع باور کامل پیدا کره بودم
توی تمام این مدت یک رویایی داشتم که با فکر کردن بهش کلی حال میکردم و اون رویا این بود که توی یک شرکت خیلی شیک و مدرن کامپیوتری مثه گوگل و با کلی آدم نخبه همکار بشم و صبح تا شب فقط روی علاقه ام که برنامه نویسی بود کار کنم و این رویا همیشه با من بود ولی هرجا که تا الان رفته بودم برای کار محیطش شبیه به آثار باستانی بود
سال 93 از راه رسید و فروردین و اردیبهشت ماه هم من در پی پیدا کردن یک جای خوب بودم که بتونم هم استخدام بشم و هم به ایده آل هام نزدیک باشه که بعده کلی تلاش به طرز باور نکردنی تو یک شرکت دانش بنیان در مجتمع فنی پیشرفته دانشگاه شریف استخدام شدم , محیطی به شدت مدرن و حرفه ایی و با برنامه نویسانی از نخبه های کشور همکار شدم و با من قرار داد یکساله بستند و اینجا نقطه ی طلاییه پیشرفت من بود و هم محیط دانشگاه و هم جو سره کارم به شدت روی من تاثیر گذاشت و تونستم توی مدت زمان کمی به اندازه ی چندین سال تجربه کسب کنم و برای خودم در دنیای برنامه نویسی حرفی برای گفتن داشته باشم و واقعا تعریف کردن از حسی که اون روزها از خودم داشتم غیر قابل وصف بود و انگار بعد از کلی شکست به یک پیروزی بزرگ و عجیب دست پیدا کرده بودم که هیچکس باورش نمیشد مخصوصا اون دوستان بدبینم که اصن نمیدونستن چی باید بگن و کلا هنگ کرده بودن از این اتفاقی که برام افتاده!
دقیقا به همون چیزی که راجبش مدت ها فکر کرده بودم و آرزوم بود رسیده بودم و از بودن در اون محیط لذت می بردم اما تنها موردی که من رو آزار می داد میزان پایین حقوقم بود که اصلا راضی کننده نبود و بارها تلاش کرده بودم که به حقوقم اضافه کنم ولی موفق نمیشدم و من مدت یک سال و تا پایان قرارداد در دانشگاه شریف به برنامه نویسی مشغول بودم و پس از پایان این مدت زمان و به دلیل بالا رفتن رقم ناچیزی به حقوقم و با توجه به وضعیت مالی خرابم مجبور به استعفا شدم و در روز آخری که من در دانشگاه شریف مشغول بکار بودم یک برنامه نویس جدید از آبادان به تیم شرکت اضافه شده بود که توی همون چند ساعتی که من داشتم کارهای استعفام رو انجام میدادم باهاش کمی آشنا شدم و برای همیشه از دانشگاه رفتم و تصمیم گرفتم که برای خودم کار کنم و تبلیغات کنم و برای مشتری ها سایت طراحی کنم و مستقل بشم , من شروع کردم به این کار , درآمدی به نسبت بدتر از زمانی که توی دانشگاه بودم داشتم و شرایط دوباره بد شده بود و دوباره داشتم به شرایط قبل برمیگشتم و یادمه یکبار تو راه برگشت به خونه از شدت ناراحتی کلی گریه کردم و چند باری به زمین و دیوار لگد میزدم و اصلا دلم نمیخواست که شرایطم مثه گذشته بشه و میخواستم با تمام وجود تغییر کنم اما نمیدونستم چجوری و چطوری ولی همیشه ته دلم این جمله رو تکرار میکردم که ثروتمند شدن راه داره و آدمایی که ثروتمند میشن چیزهایی رو میدونن که ما نمیدونیم و همیشه این سوال تو ذهنم بود…….
سال 94 شروع شده بود و در فروردین ماه سال 94 من دست از پا دراز تر پای کامپیوترم نشسته بودم و عین دیوونه ها تو اینترنت میگشتم و دنبال مطلبی یا موضوعی یا کتابی یا شخصی میگشتم که بتونم این همه سوالی که تو کلم ارم رو بهم جواب بده و واقعا میخواستم تغییر کنم و شب قبلش هم از خدا با تمام وجود خواسته بود که اگه تو خدای منی به من کسی رو معرفی کن که راهنماییم که از این وضعیت راحت شم من دیگه تحمل این وضع رو ندارم دارم نابود میشم که از روی بیکاری رفتم داخل سایت یوتیوب و با کلمه کلیدی چگونه ثروتمند شوم با لیستی از ویدیوها توی این زمینه برخورد کردم!
چشمم به یک ویدیو افتاد با این عنوان “چگونه در عرض یکسال درآمد خود را حداقل سه برابر کنیم” به محض اینکه این عنوان رو خوندم به خودم گفتم ببین به چه روش هایی میخوان مردم رو گول بزنن و پولاشونو ازشون بگیرن دیگه هر کی تو نت دوکون باز کرده برای خودش , با همون پوزخندی که به لبم داشتم از بین اون همه ویدیو روی این عنوان کلیک کردم و دقیقا از اینجا بود که من با استاد عزیزم آقای عباس منش آشنا شدم
دفعه ی اولی که این ویدیو رو گوش کردم کلا هنگ کردم تا یه ربع مغزم هیچ فرمان خاصی نمیداد و نزدیکه ده بار تکرارش کردم و هر بار که بیشتر گوشش میکردم بیشتر حس میکردم که انگار زندگیه من با اون همه بدبختیش خیلی به زندگی این عباس منشی که میگه توی بندر عباس اون همه بلا سرم اومد نزدیکی داره و حس کردم که دوباره خدا جواب من رو داد و این شخصیه که خدا بهم معرفیش کرده که به من چیزهایی رو یاد بده که تا الان نمیدونستم و بتونم زندگیم رو تغییر بدم , شاید باور نکنید من این 4 تا ویدیو که در ارتباط با 3 برابر کردن درآمد بود که در یوتیوب قرار داده شده بود رو حداقل در دو هفته نزدیکه 200 بار گوشش میکردم و از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم میخواستم فریاد بزنم که من رازی رو فهمیدم که میتونم با انجام دادنش زندگیم رو سرو سامان بدم و واقعا تو اون وضع بدبختی و ناراحت کننده ی من مثله این بود که یه آدم مریض و سرطانی شفا گرفته باشه و اون حس رو داشتم , من دنبال این بودم که آقای عباس منش در ارتباط با دین اسلام هم برام مثال بزنه چون من از بچگی توی خانواده ی مذهبی بزرگ شده بودم و کلی باورهای محدود کننده درباره ی دین داشتم که مثل ترمز دستی جلوی پیشرفت من رو میگرفت
شروع کردم به پیدا کردن هرچی ویدیو رایگان که استاد عباس منش بیرون داده و همش رو هر روز بارها و بارها گوش میکردم و به حدی پر از انرژی شده بودم که تو اون وضع نداریم ایمان داشتم که همه چیز بزودی اوکی میشه
ویدیوهایی که زندگی من رو عوض کرد به ترتیب این ها بود
1- چگونه در عرض یکسال درآمد خود را حداقل سه برابر کنیم(4 قسمت کامل)
2-قانون جذب در قرآن
3-دروغ بزرگ چشم زخم در قرآن
4-تئوری سطل(بخشی از دوره ی روانشناسی ثروت)
5-فقط روی خدا حساب باز کن
6-همین لحظه وهمین امکاناتی که داری بهترین زمان برای شروع است
5-ویژگی کارآفرین موفق(3 قسمت کامل)
با گوش کردن به همین چند فایل رایگان انگار که تمامی ابزارهایی که برای پیشرفت نیاز داشتم بهم داده شده بود و نحوه ی کارکردن با این ابزارها هم به من کامل آموزش داده شده بود و هر روز بارها و بارها این فایل هارو تو خیابون تو خونه , تو حمام و هرجایی که بودم به هر نحوی که بود پلی میکردم و گوش میکردم و خودم تاییدشون میکردم و سر تکون میدادم , من باور کرده بودم که عباس منش رو خدا بهم معرفی کرده و بخاطر این باور به هیچ عنوان در مقابل حرف های استاد مقاومت نمیکردم و همه رو تایید میکردم البته بعضی اوقات به فکر فرو می رفتم و مقاومت های کمی داشتم ولی به این موضوع باور داشتم که تو یه عمر با اون افکار زندگی کردی و شرایطت کاملا نشون میده که اون طرزه فکرها و باورها غلط بوده که به هیچ جا نرسیدی و قبول میکردم که باید اطلاعات جدید استاد رو روی اطلاعات ویروسی گذشتم کپی پیست کنم تا جایگزین بشه
استاد عباسمنش توی سخنانش گفته بود که خیلی زود نشونه های تغییر کردن مدارتون رو میبینید و من دو روز بعد یک پروژه ی 5 میلیونی وب سایت بهم پیشنهاد شد و چند جا بهم درخواست همکاری دادن و کلی اتفاقات خوب ریز و درشت , البته هیچکدوم اوکی نشد ولی استاد گفته بود اینا نشونس و داره نشون میده که مدارت داره تغییر میکنه و من بیشتر باور کردم که حرف های استاد درسته و دقیقا در خرداد ماه سال 94 یک اتفاق عجیب برام افتاد
من باور داشتم که دوباره یک اتفاق خوب در زمینه ی کاریم برام میفته و همون شخص آبادانی که من فقط دو ساعت باهاش ملاقات داشتم , شماره ی من رو با کلی زحمت پیدا کرده بود و به من توی واتس اپ پیام داده بود که دلم برات تنگ شده یادت کردم و میخوام ببینمت و یک پیشنهاد کاری بهت بدم و بعد از ملاقات بهم گفت که داره از دانشگاه شریف میاد بیرون و توی یک شرکت خوب کامپیوتری دیگه که برگزار کننده ی جشنواره ی برند محبوب در تهران بود قراره استخدام بشه با حقوق بالا و دوست دارم که تو هم اگه تمایل داری بیایی رزومه بدی و با هم همکار شیم!,
من نه دنبال کار رفته بودم و نه مثل گذشته آگهی های همشهری رو نگاه میکردم و به همین راحتی یک کار با حقوق یک و نیم میلیونی و با کلی مزایا بدون کمترین زحمت برام اوکی شد و به طرز خیلی سریعی من رو استخدام کردن و رییس های اون شرکت عین پروانه دورم میگشتن و هرچی نیاز داشتیم برامون جور میکردن و تاثیر تغییر مدارهام رو به شدت احساس میکردم و از خوشحالی کلی گریه میکردم که همه چیز عنقد عالی داره خودش درست میشه بدون زحمت بدون استرس بدون نگرانی…..
3 ماه تا پایان سال 94 مانده بود و همکار آبادانیم تصمیم گرفت که به یک شرکت معتبرتر به نام نت برگ بره و در اونجا برنامه نویسی رو ادامه بده و طولی نکشید که بازهم به همون راحتی که من به این شرکت اومده بودم رفتم نت برگ و به راحتی استخدام شدم , این شرکت به شدت روی تخصص نیروها سخت گیر بود و بارها برنامه نویس هایی میومدن و رد میشدن ولی ورود من بهش از آب خوردن برام آسون تر بود اتفاقی که برام تا پایان سال 94 افتاد این بود که درآمد من طبق قولی که به خودم داده بود که درآمدم رو حداقل 3 برابر کنم اتفاق نیفتاد , بلکه من موفق شده بودم درآمدم رو 4/5 برابر افزایش بدم و این یک رکورد جدید و عالی تو زندگیم بود که به من شخصیتی رو داد که خودم رو باور کردم که تمام زندگیم دسته خودمه و این منم که با افکارم زندگیم رو میسازم و هر اتفاقی که برام میفته بخاطر باورهای بنیادینی هست که دارم و جهان در هر لحظه داره این باورهای من رو تایید میکنه و به مدل های مختلف وارد زندگیم میکنه
سال 95 از راه رسید و من تصمیم گرفته بودم از این شرایط کارمندی خارج بشم و کسب و کاره خودم رو شروع کنم و در فروردین ماه لیستی از ایده های مختلفی که به ذهنم خطور کرده بود رو روی برگه نوشته بودم و در حال بررسی بودم , و طبق صحبت های استاد میدونستم که بهترین ایده به من گفته میشه و فقط کافیه پای در راه بذارم و به طرز عجیبی یاده سایتی افتادم که دو سال پیش برای یکی از اقوام زده بودم و پس از اینکه به خوبی سئوش کرده بودم و در رتبه ی یک گوگل قرار داده بودمش کلی درآمد کسب کرده بود و صاحب شرکت ماشین و خونه ی شخصی خودش شده بود
یک لحظه ذهنم جرقه زد که من خودم این درآمد رو برای اون ایجاد کردم چرا تا الان بهش دقت نکرده بودم !!!! اصن خودم مونده بودم که چرا به این موضوع درست توجه نکرده بود و خیلی سر سری باهاش برخورد کرده بودم, در همون لحظه تصمیم گرفتم که این کار رو شروع کنم و در اولین قدم شروع کردم به بررسی سایتی که خودم براش طراحی کرده بودم و بررسی سایت تمامی رقیب هاش و به این نتیجه رسیدم که من باید برای سال 95 مستقل بشم و هدفم هم این بود که درآمدی که در سال 94 در آوردم در سال 95 حداقل 4/5 برابر بشه و در پایان فرردین ماه درخواست استعفای خودم رو به شرکت دادم و با وجودی که شرکت بازهم درآمد من رو بالا برد و همکارام بارها بهم گفتن نرو از اینجا جای بهتر پیدا نمیکنی اما من قبول نکردم و از اون موقعیت عالی با حقوق عالی که داشتم با تلفیقی از غم و خوشحالی اومدم بیرون
چون ایده ایی که داشتم مربوط به صنعت گردشگری میشد و چون داخل کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید گفته شده بود که برید در محیط اون ایده ایی که دارید کار کنید و بعد کسب و کارتون رو شروع کنید سریع لیستی از بهترین شرکت های گردشگری رو پیدا کردم و شاید باورتون نشه هرجا که میرفتم و تخصصم رو براشون شرح میدادم و با قدرت باهاشون صحبت میکردم که انگاری من از اون ها قوی ترم همه تحویلم میگرفتن و همه بهم احترام میذاشتن و دو تا از بهترین شرکت های گردشگری با درخواست من موافقت کردن و البته قبول نمیکردن که من کاراموز باشم و به زور بهم حقوق میدادن و من در مدت دو ماه سریعا تمامی اطلاعاتی که راجب به ایده ام داشتم رو کسب کردم
خداروشکر الان که دارم این مطلب رو براتون تایپ میکنم بنده مدیر یک آژانس گردشگری و تور هستم که سه کارمند دارم که از اول مرداد ماه آژانس شروع بکار کرده و در ماه اول 6 میلیون تومان سود برای دفتر داشته در صورتی که تمامی آژانس ها ماه ها خاک خوری دارن اما ما اینطور نیستیم و هر روز کلی تماس و زنگ خور داریم و من مثله آهنربای پول شدم و در دفتر رو که باز میکنم زنگ خورها شروع میشه البته تخصصم در تبلیغات اینترنتی هم مهم بوده اما نه به میزان تغییر باورهام
من با توجه به آموزه هایی که از استاد عزیزم گرفتم در مداری قرار گرفتم که خوشبختی شادی و ثروت به سمت من سرازیر شده و من فقط دارم مدیریتش میکنم منه امروز اصلا با منه دو سال پیش قابل مقایسه نیستم اون موقع همش بلا سرم میومد الان همش پول رو سرم میریزه.
چندتا نکات کلیدی که باعث شد سریع تر پیشرفت کنم رو باهاتون در میون میذارم
1-الخیرو فی ما وقع (در هر اتفاقی خیری نهفتس)
2-نجوا کاره شیطانه (اصلا بهش توجه نکن محلش نده)
3-دوستای منفی گرات رو بذار کنار حتی اگه خیلی هم باهاشون صمیمی هستی فاصلت رو باهاشون حفظ کن چون بخوای نخوای روت تاثیر میذارن
4-تنها افکار خودت راجب به خودت باید برات مهم باشه نه افکار و حرف های بقیه راجبه تو (بسیار مهم) بذار هرچی میخوان بگن
5- هیچ مشکلی در دنیا وجود نداره بلکه اینا مسائلی هستند که باید حلشون کنی تا به وضوح برسی و این قسمتی از کمال و آفرینش هست و اگه پاسشون نکنی در یک زمان دیگه ایی دوباره وارد زندگیت میشه پس حلشون کن و درغیر اینصورت برای ترم بعدت اجبارا این واحد بهت داده میشه D:
6-زیاد خودت رو درگیر خوندن کتاب های مختلف در زمینه ی موفقیت نکن چون هر کتاب دیدگاه نویسندس و با کتاب های زیاد خوندن تضادهای ذهنیت بیش تر میشه و باید کتاب های خوب رو بارها و بارها بخونی که تاثیرش به مراتب بیشتره
7-با آدم های موفق تر از خودت ارتباط بگیر , هفته ایی یکبار پول خرج کن برو باشگاه انقلاب بین آدم های ثروتمند و صاحب کسب و کارهای بزرگ ورزش کن و ناخوداگاه مثه همونا میشی (بخوای نخوای روت تاثیر میذارن)
8-هیچ وقت نذار لیوان ذهنت پر بشه منظورم اینه فکر نکن اگه این مسائل رو فهمیدی شدی علامه ی دهر , لیوان ذهنت رو خالی کن تا گنجایش کافی برای ورود اطلاعات بیشتر به کلت رو داشته باشی تا بتونی پیشرفت کنی
9-ببخش تا این رودخونه ی ثروت دوباره برات با ثروت های خیلی بیشتر پرش کنه
10-به تمام اتفاقاتی که اطرافت رخ میده همیشه طوری نگاه کن که حالتو خوب کنه (جور دیگه به زندگی نگاه کن)
11-خودت رو دوست داشته باش همینی که هستی , اما برای بهتر شدنش حتما تلاش کن
12-یادت باشه این ثروتمندان هستند که کسب و کارهایی راه میندازن تا افراد فقیر بتونن از کنارش نونی سره سفره ببرن پس دوسشون داشته باش و تلاش کن که صاحب کسب و کاری بشی و این تو باشی که حقوق بدی ونه بگیری و به پیشرفت جهان سرعت ببخشی که جهان این سرعت بخشیدن رو خیلی دوست داره و حتما در این مسیر حمایت خواهی شد
13-آهنگ های منفی گوش نکنید
14-نماز شب توصیه میشه خیلی جواب مبده البته بازهم به باورتون برمیگرده
لیست کتاب هایی که به من در این مسیر کمک کرد
1-اسرار ذهن ثروتمند
2-ثروتمندترین مرد بابل
3-حکایت دولت و فرزانگی
من کتاب های زیادی خوندم که بعضی هاش تضادهای بدی رو در ذهنم ایجاد کرد ولی در بین همشون این سه تا کتاب رو بارها میخوندم و بازم دارم تکرارشون میکنم و اصلا توی ذهنتون تضادی ایجاد نمیکنه و بهتون توصبه میکنم که حتما مطالع بفرمایید
دوست عزیزی که حوصله کردی و این مطلب رو تا به اینجا دنبال کردی ازت خواهش میکنم اگر دنبال تغییر کردنی از فایل های رایگانی که از استاد عباس منش در یوتیوب موجوه استفاده کن و در مقابل تمام سخنانی که عرض میکنند مقاومت نکن , ذهن ما سال هاست که مثل کامپیوترهای معیوب ویروسی شده و درست کار نمیکنه و همش خطا میده بذار استاد عباس منش رو ذهنت یک سیستم عامل جدید و بروز رو نصب کنه و بذار از اول پارتیشن بندیش کنه و اون موقع میبینی که چقدر سرعت کارکردنش بالا میره و چقدر عالی کار میکنه و دیگه نذار با افکار منفی که در اطرافت فراوونه دوباره مثل سابق ویروسی بشه , تنها اطلاعاتی رو بذار وارد ذهنت بشه که به تو انگیزه میده برای پیشرفت و موفقیت و هرچیزی غیر از این رو جلوش رو بگیر و به سمت سطل آشغال ذهنت هدایت کن , یادت باشه یک کامپیوتر ویروسی اول از همه به خودش آسیب میزنه
به خدا قسم که من یک آدم دیگه ایی شدم من دیگه اون محمد بدبخت بد شانس چند سال پیش نیستم که برای یه قرون باید ساعت ها زحمت بکشم من اعتماد به نفسم رفته بالا , به اطلاعات خودم افتخار میکنم به تخصصم افتخار میکنم با مردم با قدرت ارتباط برقرار میکنم به همه چیز جوری نگاه میکنم که بهم احساس خوبی بده , در مسیر رشد قرار گرفتم از وضعیت صفر مطلق به مدیریت یک آژانس رسیدم و تمام این موهبت ها رو از جانب خدا میدونم که با معرفی استاد عباس منش به حقیقت پیوست و این مرد راستگوئه این مرد دروغگو نیست
این مرد زندگیه من و صدها آدم دیگه رو تغییر داده و ازت میخوام که کارهایی که استاد بهت میگه رو مو به مو انجام بدی و تغییر زندگیت رو ببین.
صحبتی دارم با استاد عزیزم سید حسین عباس منش , استاد عزیزم من میخوام در پایین همین کامنت اعترافاتی بکنم , بارها تصمیم گرفتم که سایتت رو هک کنم و به پکیج روانشناسی ثروت دسترسی پیدا کنم چون هزینه ی پرداختش رو در گذشته نداشتم و بسیار مایل بودم که ازش استفاده کنم چون وقتی این فایل های رایگان تا این حد زندگی من رو تغییر داد حتما این پکیج رشدش رو چند برابر میکنه و هر بار که تصمیمی گرفتم این کار رو بکنم یاده این همه مهربونیات که میفتادم که این همه به من لطف کردی و زندگی من رو تغییر دادی از انجام دادنش صرف نظر کردم ولی همیشه به داشتنش فکر میکردم و انرژی میفرستادم.
خیلی دوست دارم نازنین استادم
ایشالا که خدا به خودت و پدر و مادرت و خانوادت خیر دنیا و آخرت رو بده و ایشالا اسم و آوازت به گوش جهانیان برسه تا زندگیه بقیه آدم هارو هم با تحقیقات عالیت متحول کنی
خدا پشت و پناهت
سید محمد حسینی 26 ساله از تهران
وای
باور نمیشه
داستان کاریمون در زندگیمون چقدرنقطه اشتراک داره
من هم به دلیل رتبه خوبم تو کنکور پا گذاشتم رو عشقم رشته روانشناسی و به حرف دوستام گوش دادم رفتم مهندسی برق تو یه دانشگاه دولتی خوب الانم بی نهایت پشیمونم (اما وقتی رفتم مشاوره انتخاب رشته اون طرف بهم گفت رتبت خوبه روانشناسی چیه؟ و…. برو برق اون برات خوبه و گفت انتخابش نکن ولی یه حسی تو دلم گفت انتخابش کن و منم اخرین انتخابمو زدم روانشناسی و قبول شدم یه دانشگاه روزانه دولتی عالی تو کارنامه سبز و خدا رو شکر الان میتونم برم اون رشتهااما بازم اطرافیان و دوستان و خانواده میکن نرو و دل سردم میکنن)منی که نفر اول کلاس بودم الان درسارو با التماس 10 میگیرم تا نیفتم ترم قبلم یه درس افتادم برا اولین بار تو عمرم من عاشق برنامه نویسی سایت هستم و خیلی باهوشم و هیچی رو از کسی یاد نمیگیرم الانم از صفر وردپرس و جوملا رو مسلطم و شروع به برنامه نویسی و سئو کردم این پروسه کلا چندین بار به علت نا امیدی از زندگی متوفق شد ولی ندایی در درونم میگفت برو حرکت کن چرا ادامه نمیدی الانم دوباره اغاز کردم من از سن 15 سالگی زمانی که در مدرسه بودم و دوستام دنبال گیم کامپیوتری بودن من دنبال خود اشتغالی بودم کارم رو از پرورش قارچ اغاز کردم بدون سرمایهخب برام گرفت اما ولش کردم چون به اون درامدی که میخواستم نمیرسوند منو بعد زدم تو کار تولید جوجه یک روزه اونم به دلیل قبل ول کردم بعد زدم تو کار ورمی کمپوست و اونم ول کردم رفتم تو کار تابلو های تبلیغاتی و بعد مدتی الان با اشنایی سایت عاشقش شدم و دارم یادش میگیرم تموم کارای قبلی هم از صفر تا سد بدون یک ثانیه شاگردی یاد میگرفتم اما من تازه فهمیدم چرا انقدر زود ول میکردم
قانون تکامل
قانون تکامل
….
….
….
ایمان به شدت کم مث همون دوست استاد که بی ایمانه ولی خوش ایده
عجله از صفات ادمی
و غیره که از فایل های استاد یاد گرفتم
الانم دارم ادامه میدم
من فایلای استادو چندین بار گوش دادم دوره عالی گام به گام تا استقلال مالی که فوق العادس و تمامی باور ها غلطم رو شناسایی کردم اما چون ایمان نداشتم عمل به تغییر باور نمیکردم اما الان با خوندن این نظرات دارم باور میکنم که میشه میتونم واقعا وقتی دیدم دوست گلم محمد این طوری با این همه سختی تونسته منم میتونم
تجربه ای جالب و مهم:
من تو همین تابستون سال 95 ا خدا میخواستم که یه راهی برام باز کنه که از بیکاری نجات پیدا کنم و نمیدونم ولی جور شد و رفتم قلب بازار ایران یعنی بازار بزرگ تهران اونجا با بزرگترین تاجر های ایران همکار شدم واقعا باور کردنی نبود من بدون اینکه بپرسم چطوری موفق شد صاحبکارم هروز با خوشحالی برام خودش تعریف میکردکه با کارگری شروع کرده و مثال های فراوانی از بازاریا میزد برام که فلانی رو میبینی که چند دهنه مغازه داره هرکدوم چند ده میلیارد قیمتشه تو راسته بازار با گاری اجیل میفروخت اونیکی رو میبینی که پولداره و چون افغانیه نمیتونه مغازه بخره الان فقط اجاره چندین مغازش که تو بازار اجاره کرده ماهی 200 الی 300 ملیونه و من تا نمیدیدم باورم نمیشد این فرد چقدر روحیه شادی داشت تو سن 50 سالگی روحیه جنگاوری داشت از هیچکس غیر خدا نمیترسید و از غیر از خدا چیزی نمیخواست اصلا مانع براش تعریف نشده بود و همه چیز براش حل شده به حساب میومد بدون اشنایی با قانون جذب خودش عمل میکرد اما من که این همه اطلاعات دارم تو این زمینه مثل هیبنوتیزم و NLP و جذب و غیره اما من بی ایمان و عمل هیچ و اون همه چیز داشت بسیار موفق و اونجا من 2 ماهی که پیشش بودم تک تک رفتاراشو زیر نظر داشتم و یاد حرفای استاد تو دوره گام به گام تا استقلال مالی میوفتادم به خودم میگفتم امین ببین تموم حرفاش درسته واو به واو کلمه به کلمه انگار تمامی حرفای استادو مثل یه بازیگر داره انجام میده و هی به خودم یاد اوری میکردم امین ببین درسته همینه قانون اینه و باورم قوی تر میشد و اونجا بود رسما تصمیم گرفتم تصمیم به تغییر باور بگیرم و خیلی اتفاقات دیگه من واقعا الان میبینم که حرفای استاد چقدر درسته
با سپاس ز شما دوست گلم که زندگیتو به اشتراک گذاشتی
منم میتونم
در پناه خدا
داداش امین سلام
خوشحالم موفق شدی
بابت موفقیتت تبریک بهت میگم
تو یک قهرمانی
قهرمان زندگی خودت
تو شاهکار خلقتی
برات بهترین ها را ارزو مندم
سلام
سید بزرگوار داداش محمد گل
حکایت زندگی ات را خواندم
همت و پشتکار و استعدادت ستودنی ست
بابت زندگی خوبت و برنده شدن بهت تبریک میگم
ان شاالله به همه آرزوها و اهداف دلت برسی
برایت بهترین ها را آرزومندم
موفق باشید
دسوت خوبم سید محمد حسینی پور سلام وسپاس
بسیار خوب و مفصل بود لذت بردیم. نکات کلیدی را هم بسیار عالی و دقیق نوشته بودی.
جهت تهیه محصولات کافیه خودت را در مدار آن ها قرار دهید و از تجسم خلاق که استاد در قسمت ششم محصول «عزت نفس» در موردش صحبت می کند استفاده کن و فکر کن که در حال حاضر آن محصول را دارید و به خاطرش سپاسگزار باشید.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
آقای حسینی پور داستان شما هم حقیقتاً شگفت انگیز و تاثیرگذار بود!
بسیار لذت بردم.
پیروز و سربلند باشید.
سلام به آقا محمد عزیز ،خیلی از خواندن داستان زندگیت لذت بردم و شباهت های زیادی در داستان زندگی من با داستان شما بود مخصوصا بخشی که خیلی خندم گرفت و شبیه هم بودیم اون قسمتی بود که گفتی اینا هم دوکون دستگاه باز کردن برای خالی کردن جیب مردم ، ولی در کل سپاسگزارم از توضیحات عالی و خیلی روان با بیان خیلی خوبت و اشاراتت به اصولی که خیلی مهم هستن در این موفقیت ها و تحسین میکنم رفتن به سمت حرفه ی مورد علاقت و استمرارت رو در این مسیر،برات آرزوی موفقیت های روزافزون و لذت عالی بردن از مسیر زندگیت رو دارم
سلام دوست عزیزم آقای حسینی داستان زندگیت رو خوندم بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم، راستشو بخای من چیزی در رابطه با کسب و کار اینترنتی نمیدونم ولی خیلی علاقه مند هستم که از این راه کسب درآمد کنم خوشحال میشم اگه بتونی کمکم کنی
آقای حسینی داستانت روم خیلی تاثیر گذاشت. یه قسمتی هم اشک در چشام جمع شد
ممنون از تجربیاتت
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام استاد جان
سلام دوستان عزیز
من فاطمه پورهدایتی هستم، متولد 1355/3/4 از شهرستان رفسنجان از استان کرمان.
استاد جان متشکرم که درس امروز هم با شادی و حس خوب و عالی بهم یاد دادین، و حسم رو عالی کردین، استاد منم به طرز معجزه آسایی وارد مسیر شما شدم، داستان من از این قراره که……
سه سال پیش توسط داش کوچکم ، افتخار آشنایی با یکی از اساتید موفقیت که قانون جذب رو بهم معرفی کرد رو پیدا کردم، ایشون توی مطالب شون از انرژی و ارتعاش صحبت کردن و منو واسه اولینبار با اینکه این جهان از انرژی هست و همه چی از انرژی تشکیل شده آشنا کردن، وبعد دوباره با یکی دگه از اساتید، که در مورد قانون و باور درس می دادن، من آشنا شدم، چون من بهشدت زندگی سختی داشتم و حدود دوازده سال بود که شوهرم ورشکست شده بود و ما زندگی پر از رنج و دردی داشتیم،و من دو فرزند داشتم و هر سال مهاجرت می کردم به شهرهای مختلف کشورم اما رشد نمی کردم، و از خانواده ی بسیار مذهبی هم بودم، قاری قرآن و مداح و مربی قرآن بودم، و خدا رو خییییییییلی بد اخلاق و خشک شناخته بودم، آدم نماز اول وقت خون، و نماز شب خون هم بودم، بارها و بارها تو سحرگاه از خدا کمک می گرفتم، اما خدا رو خییییییییلی اون دور دورا حس می کردم خیلی آدم خرافاتی بودم زود مردم رو قضاوت می کردم، با اینکه قرآن رو خیلی قبول داشتم اما عمل به قرآن نمیکردم، با اینکه به قول خودم نماز خون واقعی بودم اما از نمازم هیچ درک نمیکردم، وقتی داداشم زندگی افتضاح منو و غر زدن های هر روز منو می دید، بهم پیشنهاد کرد که بیا با قانونی آشنا ت کنم که می تونی زندگیت رو بسازی، من در واقع گوشی سادهای داشتم، و اصلا این گوشی های لمسی و پیشرفت ه رو قبول نداشتم و طبق باورهای غلطی که داشتم، می گفتم این گوشی های جدید فقط واسه خراب کردن آدم وارد کشور شدن و می خوان دین ما رو ازمون بگیرن، به همین خاطر هم بود که من حرف های داداشم رو نمی فهمیدم ، تا اینکه یه روز واسه تفریح خانوادگی با خونه ی داداشم رفتیم داخل طبیعت ، ظهر که شد یه دفه یاد گوشیم افتادم دنبال گشتم که دیدم داخل کتری پر از آب افتاده، و اون گوشی دگه به درد من نخورد حتی تعمیر کاره هم گفت این دگه تعمیر نمیشه، و این بود که داداشم دوباره بهم گفت حالا بیا یه گوشی درست و حسابی بخر تا من با یه استادی که درس زندگی بهت میده تو رو آشنا کنم ، این بود که بلاخره قبول کردم که گوشی خوبی بخرم، و خریدم، حدود سه سال گذشت که با استاد های مختلف آشنا شدم ولی تغییر زیادی در زندگیم رخ نداد، تا اینکه عید نوروز امسال باز همون داداشم بهم پیشنهاد کرد که یه استادی هست به نام عباس منش که خییییییییلی آدم رو وارد مسیر راحت تری می کنه، منم چون سایت و وارد شدن به سایت رو بلد نبودم از طریق تلگرام با ایشون آشنا شدم و چندین فایل ازشون گوش کردم و حتی چندین دوره هم خرید کردم مثل دوره ی آفرینش، و دروازه قدم که قدم اول رو خرید کردم، اما اون نتیجه ای که می خواستم رو بدست نیاوردم، هی نتایج بد و هزینههای غیر مترقبه وارد زندگیم می شد، و نه پیشرفتی بود نه نتیجه ی خوبی، تا اینکه دوباره از خدا خواستم که خدایا هدایتم کن به مسیری که تو در آن مسیر هستی، خدایا کمک م کن چرا نتیجه نمی گیرم، ، تا اینکه بالاخره خدا جوابم رو داد، توسط خواهرم هدایت شدم به سمت خدا، و اون روز خدا بهم گفت تو کل کار رو اشتباه می رفتی، اونم از راه حرام به خاطر همین بود که مال حرام نتیجه تنیده اون روز اشکم خییییییییلی سرازیر شد که گفتم خدایا متشکرم که بهم گفتی مشکل کارم کجا بوده، و سایت رو واسم معرفی کردتوسط خواهرم و من به خدا قول دادم که دگه تلگرام رو واسه همیشه از گوشیم حذف می کنم، فقط خدایا تو کمک م کن و به بهترین راه ها هدایت م کن، منو خدا دو نایب دست به هم دادیم ، من گفتم قول میدم که به پیشرفت جهان تو از راه درست کمک کنم، خدا هم به من گفت منم خواسته هات رو بهت میدم و زندگیت رو آنطور که تو می خوای تغییر میدم، الآن حدود نزدیک به چهار ماه میگذره که من با سایت استاد عزیزم ، این رسول پروردگار م که واسه هدایت من اومده آشنا شدم و دارم حرف هایش رو گوش میدم و اجرا می کنم اینقدرررررررر به لطف خدا نتیجه ی ریز و درشتی دارم می گیرم که اینجا نمیشه ذکر کرد، فقط اینو بگم که هر روزی که فایل استاد رو می شنوم اول می نویسم، بعد واسه خودم هر چی که فهمیدم رو ضبط می کنم و صدای خودم رو گوش می کنم، و کامنت میزارم تا خوب و عالی اون درس رو یاد نگرفتم وارد درس بعدی نمیشم و زندگی من اینقدرررررررر آمیخته به این درس ها شده که آرامم شادم و تو مسیرم و اتفاقاتی واسم می افته که در راستای همون فایل روز اتفاق میافته که دارم تو زندگیم تجربه ش می کنم خدا رو هزاران هزار بار شکر گزارم که چقدررررر منو دوست داره و داره کمک م می کنه، و دارم رشد خودم رو می بینم در تمام زمینه ها ، از سلامتی از ثروت از آرامش از شادی، از روابط خوب و عالی، از خداوند متعال می خوام که کمک م کنه که بتونم دوره ی عزت نفس و دستیابی عملی به رویاها رو خرید کنم که موفق بشم و با شما دوستان عزیز هم در میان بگذارم استاد متشکرم متشکرم متشکرم
خدا جونم مرسی که هستی مرسی مرسی مرسی مرسی
خدایا کمک م کن که همیشه و همه جا تو رو بپرستم و فقط از تو یاری بجویم
سلام
من محمدرضا کثیری هستم.الان ساعت 7:24 بعد از ظهره که شروع به نوشتن کردم.نمیدونم کی تمام میشه.حرف برای گفتن زیاد دارم.
داستان آشنایی من با این سایت از پارسال تیرماه شروع میشه.من یه پیانیست هستم و پیانو میزنم ، توی تیر ماه استادم به من گفت اکثر افرادی که موسیقی دانهای بزرگی هستند راست مغزن ، پس من تو اینترنت تست نیمکره های مغز رو سرچ کردم و با این سایت آشنا شدم و فهمیدم که یه راست مغزم.
اما این پایان ماجرا نبود مطالب سایت منو به طرف خودش کشید ، و شروع کردم بین مطالب بالا پایین رفتن ، یه سری مقالات رو خوندم اما انقدری خوب بود که به نظرم غیر واقعی به نظر میرسید.در باره جملات تاکیدی می گفتم مگه میشه من بشینم و خونه جمله بگم بعد کارم درست بشه؟؟؟
این یه مقدمه روی داستان اصلی بود که درباره گذشته من بدونید.
من یه فردی بودم که ساعت 4 5 صبح از مهمونی میومدم خونه میخوابیدم تا ظهر ساعت 12 ،بعد تمرین پیانو میکردم و عصر میرفتم دنبال قلیون کشیدن و خوش گذرونی.وزن من تئ 1 سال از 78 به 92 کیلوگرم رسیده بود و هیچ هدف خاصی رو دنبال نمی کردم.
داستان از اینجا شروع شد که من 1 آبان ماه 94 عازم خدمت سربازی شدم.کجا؟؟05 کرمان.
روز اولی که وارد 05 شدم توی یه صف نشسته بودم با کلی سرباز دیگه ، موقع تقسیم بین گروهان ها بودم که از خودم سوال کردم خدایا من بعد از این 2 ماه آموزشی کجا میفتم ؟؟
سرم رو بصورت ماخودآگاه بالا آوردم و روی دیوار روبروی من یه کلمه نوشته بود : ایمان
تمام موهای بدنم سیخ بود.دنیا داشت به من میگفت ایمان داشته باش یه درس قراره یاد بگیری.روز تقسیم برگه های امریه رسید و اسم من رو خوندن :
گروهبان یکم وظیفه محمدرضا کثیری دشت آزادگان(خوزستان)-دنیا روی سر من خراب شد من ساکن اصفهان هستم و اصلا واسم قابل باور نبود که لب مرز بیفتم.مادر من واقعا ناراحت بود ، انقدر گریه میکرد که منم به گریه مینداخت.هیچوقت روز اولی که وارد اون پادگان شدم رو فراموش نمیکنم.:((
از بقیه میپرسیدم که آیا میشه از اینجا انتقالی گرفت ؟ و جواب همشون یه کلمه بود :عمرا ، هیچ کسی بدون پارتی نمیتونه از اینجا بره بیرون.
من 10 دی ماه 94 اولین روز وارد پادگان شدم.از انتقال گرفتن با بقیه صحبت میکردم و اونا به من گفتن : اگه تو تونستی از اینجا انتقالی بگیری ما سیبیلامون رو میزنیم.-این نظر اونا بود ، من به خودم یه قول دادم : از اینجا میرم .به هر قیمتی که باشه.اما این نظر رو با صدای بلند نگفتم توی قلبم ایرادش کردم.
من نمیتونستم 17 ماه دیگه صبر کنم به صدای گریه های مادرم از پشت تلفن گوش بدم پس من بایدیه کاری میکردم.2 ماه گذشت من برای تعطیلات عید اومدم اصفهان و وارد سایت شدم.اسم کتابا رو خوندم اما من نمیتونستم تو پادگان گوشی ببرم که باخاش فایل صوتی گوش بدم پس کتابا رو خریدم.
روزا کار من این بود : 1 ساعت مینشستم توی کتابخونه پادگان و با خودم این جمله رو میگفتم :
تا 1 تیر ماه 95 به روشی عالی و هماهنگ از این پادگان انتقال میگیرم و میرم.
من این هدف رو اول دفترچه ای که ساخته بودم نوشتم و هرروز 50 بار این جمله ها رو تکرار میکردم.توی یه کتاب خونده بودم فک کنم راز بود که باید حتما احساس باید ایجاد بشه .پس باید احساس تولید میکردم.اما چجوری؟؟با تخیل.این راه حل فوق العاده بود من چشامو میبست و خودمو میدیدم که فرمانده داره واسم نامه انتقام رو امضا میکنه.بعضی وقتا انقدر احساسم قوی میشد که انگار واقعا دارم فردا میرم و بعضی وقتا شک میکردم با خودم میگفتم : نکنه دارم دیوونه میشم اما باز ادامه دادم.دیگه کم کم باورم شده بود که تا اول تیر ماه میرم.خردا د از راه رسید و فک کنم هفه ی دومش بود.
اینجا جایی که معجزه ها رخ میدن :
پادگان ما عابر بانک نداشت.ما باید به شهر حمیدیه میرفتیم واسه پول گرفتن که 20 کیلومتر با ما فاصله داشت.دوستم به من گفت برای من از بانک پول بگیر.وارد شهر شدم و توی خیابون اصلی به اولین عابر بانک رسیدم : ما همیشه از اون باجه پول میگرفتیم.دستگاه دقیقا اون روز پول نداشت.به سمت باجه بعدی که 100 متر اونطرف تر بود رفتم(بانک صادرات) و اونم انقدری شلوغ بود که حوصله نذاشتم با یستم ، دوستم گفت یه عابر بام هم اونطرف چهارراه هست بیا بریم.اونجا بانک سپه بود و خیلی دور بود اما نمیدونم چی شد که قبول کردم و رفتیم.واسه دوستم از بانک پول گرفتم و گفتم بزار واسه خودمم یه مبلغی بردارم.کارت رو وارد دستگاه کردم و رمز رو زدم.2054 دستگاه گفت رمز غلطه.غیر ممکن بود من اشتباه کنم چون یه حافظه ی اتمی دارم.بار دوم رمز رو زدم :2054 باز هم گفت غلطه برای بار سوم که رمز رو زدم عابر بانک کارتم رو خورد.
ساعت 5 بعداز ظهر بانک باز بود ، فردا صبح ساعت 11 یه مرخصی ساعتی گرفتم و رفتم توی شهر.وارد بانک سپه شدم و رفتم پیش متصدی .نمیدونم چی شد که سر حرف باز شد و از من سوال کرد بچه کجایی : گفتم اصفهان.گفت سربازی : گفتم آره. گفت چرا نرفتی شهر خودتون : گفتم آخه نمیدن انتقالی .گفت : اگه یه آشنا داشته باشی میدن ؟؟ گفتم آره ، آشنا داری ؟؟؟گفت : بعله و اسم یکی از قوی ترین افراد پادگان رو گفت و گفت که اون آشنای منه.ازش سوال کردم میشه باهاش صحبت کنی گفت چرا که نه ، همون موقع موبایلش رو درآورد و با اون فرد تماس گرفت و اون گفت که من برم پیشش.
بعد از نزدیک به 2 هفته کارای من همه درست شده بود و فقط مونده بود ملاقات با فرمانده پادگان ، من میخواستک ایمانم رو تو عمل نشون داده باشم پس قبل از اینکه برم ملاقات انقدری مطمئن بودم که انتقالیمو میده که همه وسایل تو کمدم رو جمع کردم و گذاشتم توی کیفم آماده.
قبل رفتن هم با خودم نیت کردم که اگه بهم انتقال داد به 20 نفر این داستانو بگم و کمک کنم و 10 شب محرم برم واسه امام حسین خادمی و عزاداری.
و اون روز من انتقایلمو گرفتم .بدون هیچ شرایطی ، از صفر.من الان اصفهان خدمت میکنم و ظهر از پادگان اومدم.
دوستان من اون فرد توی اون بانک همیشه وجود داشت اما چرا من پیداش کردم؟؟
چون من برعکس همه که یه سیگار تو دست گرفتن و منتظر موندن که خدمت تمام بشه دست سمت دود و خودخوری نرفتم.دوستان من شانسی وجود نداره.
همه چیز به خود آدم برمیگردهوجایی برای افسانه نیست من از تک تک این چیزایی که گفتم عکس دارم که دارم توی یه وبلاگ مینویسمشون.من تا الان به 27 نفر کمک کردم و خوشحالم که شما هم دارین این مطلب رو میخونین.
اگه برای من شد برای شما هم میشه.مقل یه قضیه بانک سپه که برای من شد یه راه حل هم دور و بر شما هست ، شما هنوز ندیدینش.پس به پیشروی ادامه بدین.در جایی که راه نیست خداوند راهی عظیم و هموار می گشاید.خواشه میکنم.
این پایان کار نبود ، در طول مدتی که من اهواز بودم 47 کتاب رو کامل خوندم.همه در رابطه با موفقیت فردی.12 کیلوگرم از وزنم کاهش دادم که اینا رو هم توی وبلاگم خواهم گذاشت.اسم من رو میتونین سرچ کنین برای وبلاگ.
الان معنی اون ایمانی که خداوند بهم نشون داد رو میفهمم.توی متاب اسکاولشین میخونین که هدایت آدمی هموتره بر سر راهش قرار داره.
من دنبال جایزه نیستم.اومدم دینم رو ادا کنم.خواهش میکنم ازتون فقط ایمان داشته باشین.ایمان چجوری بدست میاد ؟؟
از طریق تکرار کلام و احساس.دوست دارم این نوشته یه جرقه باشه تو یه انبار باروت که همتون بترکونین برین جلو.
من الان یه زندگی دیگه پیدا کردم واقعا اون آدم سابق نیستم.
همتونو بی دریغ دوست دارم.
محمدرضا کثیری 24 ساله از اصفهان
یا حق
دوست خوبم محمد کثیری سلام و سپاس
وقتی قوانین الهی بخواهند کاری کنند با یه کارت عابر بانک چند گرمی کاری میکنند که با هیچ قدرتی انجام نمی شه.
«در پس پرده است بازی های پنهان غم مخور»
خیلی جالب بود و لذت بردیم.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
سلام دوستان عزیزم
من واقعا بهترین سخنان انگیزشی رو اینجا خوندم که ایمانمو صد برابر کردن، حرفای آدمای معمولی ، مثل خودم که خیلی آرزوها داشتن و بهش رسیدن . چقدر ملموس چقدر ساده و قابل قبول . استاد عزیزم پیشنهادتون فوق العاده بود الحق که خیلی می فهمی چی کا رکنی خیلی بیشتر.
من انقد محو حرفای بچه ها شدم که دوست دارم بارها و بارها این صفحه رو بخونم .
عالی هستین همتون
سلام
خیلی قشنگ بود ممنونم
آقا محمدرضا عالی بود امیدوارم هر روز موفقتر از قبل باشید
بعد از خوندن نوشتتون حس بسیار خوبی دارم
دوست و همشهری عزیزم آقای کثیری از آشنایی با شما بسیار خرسندم موفقیت های شما را تحسین کرده و از خدای بزرگ برایتان توفیقات روزافزون را خواستارم در زندگی بنده نیز اتفاقات فوق العاده ای در شرف وقوع است که به محض وقوع دوستان را شگفت زده خواهم کرد از شما و دوستان سایت التماس دعا دارم
سلام محمد رضا جانم
واقعا قشنگ و عالی وتاثیر گذار بود ممنونم که انقدر به فکر دوستانت هستی
منم ارزومه بیشتر موفق بشی دوسدارم زندگیت عالی تر از عالی بشه دوسدارم همیشه موفق پیروز باشی
دوسدارم همه انسان ها موفق و پیروز بشن
از ایمان قویی که داشتی الگو گرفتم من خودم از سربازی بدم میومد ولی داستان تو بهم انگیزه دادش
برام دعا کن عزیز
سپاس از داستان زیبا و دل انگیزت به وب لاگتم حتما میرم یا علی
به نام خداوند بخشایشگر که هر موقع خطا رفتم تنها کسی که مرا با آغوش باز استقبال کرد کسی جز او نبود
سلام خدمت همه ی دوستان میخواهم با نوشتن داستان زندگی خودم هم موفقیت ها و تجارب خودم رو مرور کنم و هم شاید کمکی به سایر دوستان هم مسیر خودم بکنم ،
من مهدی اسلام زاده ۲۴ساله هستم که نزدیک ۵سال پیش با خواندن کتاب هایی اول با قانون جذب آشنا شدم و بطور کاملا اتفاقی و هدایتی با استاد عباس منش،
من یک کار گر بنا بودم در یک روستای کوچک و عاشق پیشرفت بودم به همین خاطر علاقه ی زیادی به خواندن کتاب های روانشناسی و حوزه ی موفقیت داشتم،یک روز خیلی اتفاقی که داشتیم بنایی میکردیم و طبق عادت هر روز موسیقی سر کار گوش میدادیم ،بعد از یک موسیقی از موبایل کسی که من براش کار میکردم صدای استاد عباس منش پخش شد ،و یک لحظه تمام روح و جسم منو مجذوب خودش کرد ،با اینکه صاحب کار من خواست صدا رو عوض کنه و دوباره بجاش آهنگ پخش کنه ازش خواستم که صبر کنه و اجازه بده من صدای استاد رو بشنوم،با شنیدن اون فایل ازش خواستم که بقیه ی فایل های که از استاد داره برام بفرسته و از اونجا من با استاد عباس منش آشنا شدم ،این در حالی بود که من دوره ی دبیرستان خودمو گذرانده بودم و در اولین کنکور خودم هم بسیار ناموفق بودم ،تا جایی که طبق رسوم و محبوبیتی که درس خوندن و قبولی رشته های پزشکی در ایران و مخصوصا در خانواده ی من داشت تصمیم گرفتم دوباره درس بخونم و کنکور بدم با اینکه فرصت محدودی تا کنکور بعدی مونده بود ولی یک ایمانی در دل من زنده شد و من کاملا مطمئن بودم که میتونم در رشته ی پزشکی قبول بشم و همیشه روز قبول شدنمو تجسم میکردم و شروع کرده بودم به تلاش کردن و روز آزمون بین اون همه شرکت کننده کسی رو نمیدیدم که اینجوری مثل من خیالش راحت باشه و بدون هیچ استرسی سر جلسه بیاد ،من ایمانمو هر لحظه نسبت به خدا قوی تر میکردم و روزی که جواب کنکور اومد خوانوادم کلی استرس داشتن ولی من مطمئن بودم که قبول شدم و بدون دیدن نتیجه بهشون گفتم که من قبول میشم،و وقتی که نتایج اومد و من پزشکی دانشگاه دولتی قبول شده بودم بین ۷۰۰هزار شرکت کننده ی کنکور،و این موفقیت رو مدیون ایمان به خودم و خداوند بودم و هستم،ولی وقتی که به دانشگاه اومدم دیدم این چیزی نیست که من واقعا بهش علاقه دارم و برای همین دیگه سرد شدم و دیگ خیلی روی باورام کار نکردم و همه چی دوباره مثل قبل درست شبیه یک مرداب که هیچ آبی درونش جریان ندارع در من راکد شد ،دوستان میخام بهتون توصیه کنم که هیچ وقت دست از بهتر کردن زندگیتون و تغییر باور هاتون نکشید و همیشه رو به جلو ادامه بدید تا مث من متوقف و راکد نشید ،من با اینکه قانون رو بلد بودم روی خودم کار نکردم و صدای رسانهها و اطرافیان دوباره منو احاطه کرده بود و مدار من خیلی پایین اومده بود،خب خدارو شکر دوباره خیلی جدی دارم روی باورام کار میکنم وکلی نتایج بزرگ دیگه به دست آوردم و یاد گرفتم که چیزی که دوسش دارم رو ادامه بدم و میدونم که موفقیت در کار کردن روی علایقمون هست و مطمئنم که خداوند منو هدایت میکنه به صراط مستقیم ،و من از اون روزی که داشتم کارگری میکردم خیلی خیلی زیاد تو زندگیم پیشرفت کردم کلی روابط خوب دارم و امیدوارم این تعهد تا آخر عمرم در من باقی بمونه که حتی یک روزم دست از کار کردن روی خودم و باورهام برندارم ،و الان به دنبال مهاجرت کردن به یک شهر بزرگترم و مطمئنم که خداوند هر لحظه مراقب من هست و همه چیو برای پیشرفت من مهیا میکنه،من تا حالا فقط از فایل های رایگان استفاده کردم و این همه پیشرفت داشتم ،و فایل روانشناسی ثروت یک رو داشتم ولی خودم بهاش رو پرداخت نکرده بودم ،شاید باورتون نشه با این که من چندسال این دوره روی گوشیم بود فقط یبار شنیده بودمش و اصلا تمریناتش رو هم انجام ندادم و یه چیزی انگار جلوی منو میگرفت که ازش استفاده کنم و بعد از چند سال من هیچ نتیجه ای هم ازش نگرفته بودم ،و از استاد شنیدم تا بهاش رو نپردازم هیچ فایده ای ازش نمیبرم برای همین تصمیم گرفتم که حذفشون کنم، و بعد اون کلی فایل های رایگان خوب رو دیدم و چه نتایج بزرگتری که من از فایل های رایگان گرفتم ،این نوشته میمونه روی سایت و من ایمان کامل دارم بخدا چند وقت دیگه من در رشته ی مورد علاقم کلی موفق میشم میام دوباره
از تجربیات خودم باهاتون به اشتراک میزارم ،
عاشقتونم همیشه ثروتمند و سلامت باشید❤️
سلام و عرض ادب
از استاد تشکر میکنم بابت همه ی آموزش هاشون
خیلی حاشیه نمیرم .
22 سالم هست
من مدتیه که دارم با جدیت بیشتر روی فایل های استاد کار میکنم مخصوصا دوره های 12 قدم و عزت نفس
الان حدود 8 ماه از خرید دوره ی 12 قدم گذشته و بخوام از نتایجش بگم
من مدتی رفته بودم دبی برای پیدا کردن کار اما شرایط جوری پیش رفت که نشد جایی استخدام بشم
اولین بارم بود که میرفتم دبی
وقتی توی مناطق لاکچری اش راه میرفتم، اون برجای فوق العاده رو میدیم اون تمیزی و می دیدم اون شادی و خوشحالی مردم و می دیدم گفتم خدایا من دوست دارم توی همچین جایی زندگی کنم . نگفتم حتما دبی و حتما همینجا
گفتم دوست دارم توی همچین منطقه ی باحال و لاکچری زندگی کنیم و هی این و میگفتم و کاری به چجوریش نداشتم
بعد ی مدت برگشتم ایران و اون موقع شهرستان زندگی می کردیم
تو همون فایلای قدم اول شنیدم استاد گفت به بهونه ی اینکه دارم روی باورام و خودسازی کار میکنم بیکار نباشید
شما حتما باید ی کاری انجام بدید به عنوان منبع درآمد و درکنارش روی خودتون کار کنید
خب من تازه از دبی اومده بودم و ی خورده هم ناراحت که چرا این همه هزینه کردن و اونجا موندم اما نتونستم جایی استخدام بشم درحالیکه کلی نتایج مثبت دیگا داشت مثلا دیدن اون همه رفاه و نعمت و ثروت و اعتناد به نفس دوستی ک ارتباط برقرار با افراد از کشورهای دیگه
این فایل و که گوش دادم گفتم آقا من حداقل یکماه میرم تهران تا ببینم اونجا میتونم ی کار مناسب پیدا کنم یا نه
از فرداش رفتم تهران و یکی دو هفته ای تو خوابگاه بودم
خانواده ام بدون اینکه من حرف خاصی بزنم گفتن ما هم دوست داریم تهران زندگی کنیم
تو تهران دنبال خونه می گشتیم مناطق مختلف و هدایت شدیم به منطقه ی چیتگر تهران
خیلی وقت بود اونجا نرفته بودم
چه برجایی چه خونه هایی چه منطقه ی لاکچری
دیدم اینجا همونجاییه که من دوست دارم زندگی کنم اینجا همون جاییه که تو دبی درخواست کردم میخوام باشم و حتی بهتر چون دبی فقط زمستون هواش خوبه ولی اینجا حداقل نصف سال هوای خوبی داره و تازه کوهم داره
و حتی مردم و بافت جمعیتی که داره همون چیزیه که من میخواستم
می دیدم توی دبی مردم میان برای تفریح و لذت و شادی و حالشون خوبه و اینجا هم همینطور
توی دبی فروشگاه دبی مال و دیدم و خیلی تحسین کردم و و توی ایران ، ایران مال و دیدم که واقعا خیلی بزرگتر و خفن تر از دبی مال بود و نکته ی جالب اینه که من این همه تهران رفت و آمد داشتم ولی حتی اسمه ایران مالم نشنیده بودم اما بعد از ایجاد اون خواسته توی دبی به این منطقه هدایت شدم و بعد از نزدیکه یکسال زندگی توی این منطقه هنوزم میگم اینجا بهترین منطقه ای که تا حالا تو عمرم دیدم
این یکی از نتایج بزرگ بود بعدیا رو توی کامنتای بعدی می نویسماین یکی از نتایج بزرگ بود بعدیا رو توی کامنتای بعدی می نویسم
با سلام خدمت دوستان عزیز و استاد عزیزم جناب عباس منش
بودن یا نبودن مساله این است!
تا به حال به این فکر کردید که چرا نگفتن داشتن یا نداشتن، خوردن یا نخوردن، پوشیدن یا نپوشیدن و یا …؟
من ارش مقدسی هستم ،27 ساله و دارای مدرک کارشناسی الکترونیک و میخوام زندگی خودم رو تو 10 سال اخیر براتون بازگو کنم که حدود 3 سال آن با گروه عباس منش سپری شده و خودمو یک شخص موفق درحالت تکامل میبینم.چون بزرگ ترین تغییرات زندگی من تواین 3 سال اخیره.شاید درامد مالی من برای خیلیا بزرگ نباشه اما چون خودمو در مسیر تکامل میبینم برای من ارزشمنده، چون درامد من ماه به ماه داره افزایش پیدا میکنه و شکر خدای متعال 3 روزی هست که یک پله دیگرافزایش پیدا کرده و من به درامد روزانه 300000 تومان رسیدم.ایرانی ها خیلی دوست ندارن درامدشونو افشا کنن اما به نظر من اگرهمیشه به داشته هات رجوع کنی و با افتخار بگی که من دارم جهان هستی بازم بهت بیشترمیده. برم سر داستان زندگیم من از خانواده کارگری هستم و پدر من همواره در زندگیش ناموفق بود وهمیشه بدهکار بود و من همواره شرایط سختی تو زندگیم داشتم.و هرچه بیشتر جلو میرفتیم مشکلات ایجاد شده از سمت پدرم بردوش من میافتاد و او پیرتر میشد و من مسول زندگی خانوادم میشدم.چون من تک پسر خانواده بودم و یک خواهر کوچک داشتم.البته سختی های بحرانی زندگیم تو 5 سال اخیره که پدرم کار اشتباهی رو پیش گرفت و همه چی زندگیمون از دست رفت کاری که قبل از شروعش به او گفتم اشتباهه اما بم گفت تو بچه ای و نفهم چی از کسب و کار میدونی و چنان شکست خورد که وسایل خونمونو ریختن تو خیابان.بذارید داستان زندگیمو ببرم تو سن 17 سالگی .خب چون من از خانواده ضعیف بودم و همیشه در سختی مادرم مشوق من بود و میگفت تو درس بخون به یه جایی برس تا زندگیه زنو بچت،این شکلی نشه بابات با این که شرایط داشته درس نخوانده و همیشه میدویه و هیچی به هیچی .من این صحبت ها ملکه زندگیم بود و با جون و دل درس میخوندم و همیشه از نظر امکاناتی از همه پایین تر بودم اما تودرسم بسیارموفق.
یادمه من حتی پول کمک به مدرسه هم نداشتم که برام برگه پلی کپی بزنن بگذریم اشکم دراومد خاطراتم زنده شد اما باور کنید همین سختی ها منو ساخت و بودن من تو اون سختی ها و یاد گرفتن درس زندگی .خلاصه من در کنکور سال 85 نفر 35 شدم و رفتم دانشگاه سراسری شهید شمسی پور تهران(مقطع کاردانی) این دانشگاه برای بچه های فنی حرفه ای است و بسیار قوی که دانشجویان به اون میگن شریف کوچولو.من 2 سال اونجا درس خوندم و بعدش دانشگاه تموم شد و باید برای کارشناسی مجددا کنکور میدادم اما کابوس زندگی من اینجا شروع شد که دانشگاه سراسری تو این مقطع طبق قول وزارت علوم هنوز ساخته نشده بود و باید دانشگاه ازاد میرفتم که من پول نداشتم .با فکر اینکه در حین تحصیل کار میکنم و پول دانشگاه ازاد رو جورمیکنم کنکور ازاد دادم و نفر 60 شدم و دانشگاه تهران جنوب تهران رشته الکترونیک قبول شدم ترم اول رو مرخصی گرفتم که کار کنم اما شروع اولین شکستم اینجا بود من در ارزوی موفقیت بودم و فکر میکردم که یه شبه میشود پولدار شد برای همین با معرفی یکی از دوستام به شرکت های هرمی دعوت شدم.باورتون نمیشه انقدر خوشم اومده بود که واقعا نمیدونستم چی کار کنم خب 19 سالم بود و خیلی خام بودم .مادرم گردنبندشو برام فروخت و گفت پسرم همین در توانمه خلاصه من وارد این سیستم شدم و در عرض 6 ماه هیچ رشدی نکردم اما هر روز سی دی راز میدیدم و دنبال اشتباه میگشتم .من تو اون سیستم با قانون جذب اشنا شدم اما هیچ وقت ازش نتوانستم بهره بگیرم.باورتون نمیشه من حتی پول تو جیبی هم نداشتم و لباسم انقدر کهنه شده بود که بعضی وقتا خجالت میکشیدم اما با انرژی حرف میزدم با امید فریاد میزدم که من موفق میشوم و دیگران به من میخندیدن.تا جایی که سیستم های هرمی در ایران جمع شد و من مجبور شدم کارمو بدون پول دراوردن ببندم.حالا حتی پول هم نداشتم برم دانشگام به بابام گفتم بابا پول داری 500000 تومن به من بدی برم دانشگاه یادمه گفت الاغ برو کار کن خودت درار من پول ندارم. فردای اون روز من رفتم دانشگاه تهران جنوب که ببینم به من وام میدن که گفتن شما یک ترم باید بخونید بعد میتونید وام بگیرید.اون روزبا بغض ورقه انصراف گرفتم و از دانشگاه رفتم و هیچ وقت دوست ندارم از نزدیکیش بگذرم و تصمیم گرفتم برم اژانس املاک کار کنم چون من در سیستم های هرمی اموزش فروش دیده بودم
رفتم تو سعادت اباد و درخواست کار کردم مدیر اژانس بامن مخالف بود و به من کار نمیداد اما من خواهش کردم فقط 7 روز به من زمان بده و اگر من بد کار کردم از اونجا برم اونم قبول کرد .دوستان باورتون نمیشه در عرض 2 روز من یه خونه رهن دادم ودرعرض 30 روز انگار اموزش های قبلی من داشت جواب میداد و من 13 قرار داد اجاره بسته بودم.باور نکردنی بود.مدیر اژانس تو سالن قدم میزد و به مشاورای دیگه میگفت نصف شماست ببینید چطوری کار میکنه.هدفمم این بود (صداقت داشته باش کارا پیش میره) .خلاصه در عرض 3 ماه من 10 میلیون پسنداز داشتم و لباس نو تنم بودو نو نوار شده بودم.تو این زمان بحران پدر حاد شده بود و صاحب خانه حکم تخلیه خونمونو گرفته بود .یادم میاد دست پای مادرم میلرزید ،خیلی حالم بد شدالان که این مطالب برام یاداوری میشه.خلاصه 10 میلیونمو دادم برای رهن خونه و خانوادمو بردم یه خونه کوچیک و پدرم هم رفت تو یه مغازه کارگری تا اجاره خونه رو بده.تو این پرسه با پیشنهاد پسر خالم رفتم سربازی وبه طور معجزه وارفقط 6 ماه خدمت کردم 12 ماه کسر خدمت برام اوکی شد 6 ماه بسیج و6 ماه از جبهه پدرم از حق نگذریم پدرم اینجا بم کمک کرد.اتفاقاتی عجیب غریبی داره سربازیم و اتفاقات پشت سرهم جور میشد انگارجهان هستی میخواست این زمانو برای من راحت و اروم کنه مثلا بدون هیچ پارتی من اموزشی و یگان سربازیم با خونمون تو تهران 15 دقیقه فاصله داشت و روز اول خدمتم هم شرکت واحد یک خط اتوبوس ازدرخونمون تا پادگان افتتاح کرد.بگذریم وقتی 6 ماه خدمتم تموم شد با خبر شدم که دانشگاه شمسی پور ورودی کارشناسی میگیره و اون روز بسیار خوشحال بودم .به من گفتن فقط خیلی سخته قبول شدنش فقط 40 نفر میخواد توام که یکی دو سال هست درس نخوندی بعدشم 3 ماه دیگه کنکوره باورتون نمیشه من انقدر انگیزه داشتم 3ماه شب و روز رفتم کتاب خونه و اخرش با رتبه 33 رفتم تو دانشگاه و مجددا برگشتم سرعلاقه قلبیم یعنی الکترونیک.باورتون نمیشه تو ماه اول دانشگاه توی ازمایشگاه یکی از دانشجویان کارعملی منو دید و بم گفت کار نیمه وقت باشه انجام میدی؟منم که بسیار به پول نیاز داشتم گفتم اره دستت درد نکنه اتفاقا دنبالشم و سکوی پرتاب من ساخته شد.رفتم تو اون شرکت که تولید کننده بودن و تو بخش تست محصولات فعال شدم بعد از یک سال کار کردن حدود سال های91-92 بود اگر اشتباه نکنم به فکر فیلم راز افتادم و آمدم از اینترنت فیلمشو دانلود کنم که با سایت عباس منش مواجه شدم سایت رو وقتی باز کردم با فایلی با نام چگونه درامد خود را در یک سال 3 برابر کنید مواجه شدم و برام خیلی جالب بود اولین فایل رایگان به دلم نشست یادمه اون موقع درامدم ماهانه 300000 تومان در ماه داشتم و تو اون شرکت از ساعت 8 تا 12 کار میکردمو و بعدش میرفتم دانشگاه.تو اون فایل یادمه که جناب عباس منش از گذشته زندگیش حرف زد و تو صحبتاش گفت من تو ویلای شخصی خودم الان دارم صحبت میکنم و یک روزی واقعا ارزو داشتم که یک ویلا داشته باشم واقعا حرفاش به دلم میشست چون صداقت چاشنی کارش داشت و من هم با ادم های مختلفی سرو کله زده بودم در اژانس املاک و نت ورک ودیگه متوجه میشدم کی داره بلف میزنه و کی داره راست میگه.باورتون نمیشه اون فایل صوتی رو بارها و بارها گوش دادم چون به من حس خوب میداد یکی رو پیدا کرده بودم که از فقر به همه جا رسیده بود وایرانی بود البته من داستان های کارافرینای ایرانی موفق رو خوانده بودم اما اولین بار بود من صدای یه شخص رو میشنیدم و با او ارتباط برقرار میکردم.از اونجا شروع شد و دومین فایل دانلودی من فقط روی خدا حساب کن از استاد عباس منش بود باورتون نمیشه وقتی فایل رو میدیدم انگار داشت ابزارهای حرکت من جور میشد و اولین ابزارش هم ایمان به رب بود.وقتی فایل رو دیدم انگار یه دیوار محکم یا یه قدرت بزرگ پیدا کرده بودم که به من جسارت حرکت رو میداد.از اون روز من در حال رفت و امد تو مترو و اتوبوس فایل های استاد رو میدیدم و گوش میکردم.بعد از حدود 1 ماه حالم خوب شده بود نمیدونم چرا اما انگار باطری های حرکت من شارژ شده بودن هر فایل رایگانی که میدیدم یه نکته جدید یادم میداد تا یه فایل رایگان دیدم با نام (همین لحظه بهترین زمان برای شروعه )تو این فایل استاد یه سری نکات کسب کار رو یاد داد و گفت از دست چک استفاده نکنید و باید تکامل رشدتون رو بپیمایید و از همینی که از الان دارید شروع کنید.چند روز فکرم درگیر بود که من الان با چی میتونم شروع کنم تا یک دفعه به فکرم رسید که شرکتی که دارم توش کار میکنم با مشکل فروش مواجه شده و محصولی با کیفیت و ایرانی تو زمینه الکترونیک داره تولید میکنه.با خودم گفتم که من الکترونیک میدونم و بخش فنی دستگاه رو خوب بلدم اما یه قابلیت دیگه هم دارم من فروش بلدم خب برم تو بخش فروش.باورتون نمیشه رفتم پیش رئیسم گفتم میخوام رو فروش محصولاتتون کار کنم اما با تکنیک های خودم به من جنس میدید تا کار کنم؟.باورتون نمیشه به من خندید!.همون لحظه یاد یک حرف از استاد افتادم میگفت من از جوانایی که میرن با ادمهای بزرگ حرف میزنن و هیچ وقت سرشون پایین نیست و نمیترسن خوشم میاد چون باور دارن که چیزی از اونها کم ندارن ،درسته که شاید الان نداشته باشند اما ایمان دارن که بش میرسن.رئیسم گفت البته تلاش شما اگه به کارت صدمه نزنه خوبه انجامش بده اگر مشتری گرفتی یه پورسانتی هم برات در نظر میگیریم اگرم موفق شدی نمایندگیت میکنیم .منم تشکر کردم و رفتم سر کارم و فکر کردم کار جدیدمو چطورراه بندازم.تو یکی از فایل های اموزشی استاد میگفت مهم ترین عامل موفقیت شما باورهای شماست و بقیه شرایط درست میشه روش های فروش بازاریابی و تبلیغات به شما گفته میشه باورتون نمیشه انگار به منم گفته شد .به طور کاملا اتفاقی تبلیغات در اینترنت برام نمایان شد و ماهینه باید 100000 تومن پول میدادم برای تبلیغات با این که کل حقوق من 300000تومن بود.اما ریسکشو پذیرفتم و با تبلیغات ساده شروع کردم و انجامش دادم و نتیجش عالی بود بعد از 3 روز اولین مشتری با من تماس گرفت و در ابتدا هر 2 روز 1 مشتری داشتم اما انگار مثل یک بذری که میکاری و رشد میکنه داشت رشد میکرد .من صبح ها میرفتم سر کارم و بعدش هم دانشگاه و بعد شبها تو خونه در اینترنت تبلیغاتمو پیش میبردم و مجموعه من داشت رشد میکرد.بعد از 6 ماه دوستان عزیز مشتریام زیاد شده بودن و تلفنم داشت هی زنگ میخورد تا جایی که رئیسم صدام زد و گفت یا کار فروشتو پیش ببر یا کار قبلیتو انجام بده.من هم بش گفتم امکانش هست نمایندگی فروش به من بدید با 20 درصد تخفیف.اونم که تلاشمو میدید گفت مانعی نداره قبوله.باورتون نمیشه من از یک پرسنل ساده شدم نمایندگی شرکت .اتاق خونمون رو کردم دفتر کارم چون فقط به اینترنت و تلفن نیاز داشتم و مشتری های تهران رو من براشون جنس با پیک میفرستادم و شهرستانی ها رو هم با روش های مختلف ارسال میکردم و سود حاصل فروشم رو مجددا سرمایه گذاری میکردم تو تبلیغاتم.به طوری که من در حال حاظر بهترین نماینده شرکت هستم و بقیه نمایندگی ها با شرایط داشتن مغازه و سرمایه نمیتونن بامن رقابت کنند میدونید علتش چیه؟ من اطلاعات فنی دارم و خدمات بهتری میدم با این که شرکت و مغازه ندارم .باورتون نمیشه خودم جنس هارو میبرم ترمینال که مشتری های شهرستانم حتی پول پیک شهری ندن و از کار من راضی باشن.و اینها همش نیاز به ایمان داره که باور داشته باشی جواب میده که این کسب ایمان رو من تو فایل های استاد یاد گرفتم.من تمامی فایل های رایگان استاد رو دانلود میکردم مثلا فایل( تغییر)که استاد اونو در کنار یک خیابون در خارج کشور ضبط کرده بودن که در اون استاد اشاره داشت که تا شرایط خوبه باید تغییر کنیم و گول این شرایط خوب رو نخوریم ، من به این فکر افتادم که تبلیغات اینترنتی خوبه اما یه کانال دیگه هم داشته باشیم ،رفتم بروشور چاپ کردم و ویزیت حضوری رفتم.خلاصه شرایط خیلی خوب پیش میرفت و من حتی برای پدرم وسیله نقلیه خریدم و بش گفتم دیگه سر کار نرو و همچنین برای خودم هم وسیله نقلیه گرفتم یکی از ارزوهام بود.من که روزی حسرت لپ تاپ داشتن تو دانشگاه رو داشتم و هیچ وقت نشد، اراده میکردم و میخریدم.ساعت ، موبایل، لباس ، خیلی لذت بخش بود و خدا رو شکر میکردم از نعمت هاش و حالا ایمانم به استاد هم بیشتر شده بود و به همه پیشنهاد میکردم .دیگه تو فکر خرید روانشناسی ثروت بودم که تو مترو یکی دید دارم فایل های استاد رو میبینم و گفت داداش خودتو سرکار نذار من 2 ملیون پولش و دادم هیچی نشده بعد من گفتم داداش من ببینمش پاشم میبوسم همین فایل هاش زندگی منو زیر و رو کرده .بعد که بیشتر صحبت کردم فهمیدم که واقعا ایده هاش مشکل داره .دوستان تو ارتش فرماندم میگفت یه اصلی همیشه جواب میده (تمرین تمرین معجزه) شما اگه یه چیزی یاد میگیرید باید ملکه ذهنتون بشه و باید مرتب تمرینش کنید.همون کاری که من میکردم استاد تو فایلی گفت صدا و سیما افکار منفی به ذهن مردم میده و بعد من دیگه تلویزیون نگاه نمیکردم.چون باورم این بود این مطالب تلویزیون برام سمه و نباید ببینمش.اون دوستی که تو مترو با من حرف زد هنوز مشکل باور فراوانی داشت و میگفت دولت پول ما رو میخوره ،گاها فوش هم میداد خب این ادم هنوز مشکل داره و فنجونش پره .ژاپنی ها میگن برای اینکه یه چیزی یاد بگیری باید فنجونتو خالی کنی چون اگه پر باشه هرچی توش بریزی سرریز میشه.اما خدارو شکر من تونستم از حرف های استاد استفاده کنم و مسیر رو باز کنم به نظر خودم در مسیر تکامل هستم و دارم رشد میکنم .اما از داستان زندگیم میخوام یه نتیجه گیری کنم و چند عامل تاثیر گذار رو که یاد گرفتم رو نام ببرم که البته اگر داخل داستان زندگیم بررسی کنید میتونید رد پاشو پیدا کنید نکاتی که همه روزه باش سر رو کله میزنیم اما خیلی راحت ازش میگذریم و استاد به من اموخت که برای یاد گرفتن قانون باید این نکات رو مرتبا تکرار کرد و فراموش نکرد.البته من هنوز تمام اموزش ها رو فرا نگرفتم و قصد دارم پک روانشناسی ثروت رو خریداری کنم و اموزش ببینم اما این چند نکته کلیدی به من خیلی کمک کرده.
1- باور قدرت برتر (رب)
2- ایمان
3- اصلاح باور فراوانی
4- حرکت در مسیررشد جهان هستی
5- روند تکامل
6- تغییر
7- درخواست
8- دریافت
9- قانون سپاسگزاری
این 9 عامل به نظر من خیلی مهم و تاثیر گذار بوده البته قسمت درخواست رو من داخل فایل های رایگان نداشتم و دوستی داخل مترو با من اشنا شد و این فایل که یک سمینار 1 ساعته بود رو به من داد .البته چون من هزینه ای پرداخت نکردم همین جا از استاد عزیز عذر میخوام و انشاالله منو ببخشند.
در نهایت جمله ابتدای داستان رو تکرار میکنم که نتیجه گیری کنید البته هر شخص برداشت خاصی خواهد داشت و امیدوارم هر شخص با هر دیدگاه و عقیده برداشت مثبتی داشته باشد و در رشد و پیشرفت جهان هستی شریک باشد.
بودن یا نبودن مساله این است!
ارش گرامی
فوق العاده بود. واقعا شماها که ریسک میکنیند. خیلی شجاعین. من داستان بعضی دوستان را که میخونم تازه میفهمم، من اصلا ریسک نکردم و ایمانم هنوز انقدر قوی نیست. آفرین به شما
آقای مقدسی عالی بود سرافراز باشید
آقای مقدسی، داستانتون رو کامل خوندم. بی نهایت عالی و جذاب بود و تونست من رو تا انتها بکشونه.
با اینکه شرکتهای هرمی کلاهبرداری دراومد اما به نظرم برای شما پل پیشرفتتون شد.
بازهم به شما تبریک میگم و آرزوی سلامتی و شادی براتون دارم.
سلام دوست عزیز.واقعا عالی بود.خیلی ملموس بود صحبتهای شما واستفاده از قانون.فروش موفق شما قابل تحسین.پیروز باشید
سلام به استاد عزیزم، مریم جان ودوستان هم فرکانسی ام. استاد عزیزم در زمینه ی این فایل یه کامنت گذاشتم ولی بعد از خوندن کامنت دوستان تو این زمینه متوجه شدم خودم را کامل معرفی نکردم. بنابراین تصمیم گرفتم دوباره براتون کامنت بذارم. من در خانواده ای مذهبی در محیط روستایی به دنیا اومدم. یادمه از همون دوران کودکی دچار معزلات جنگ تحمیلی بودم. پدرم جانباز ازناحیه ی اعصاب وروان بود به خاطر همین با تضادهای زیادی مواجه بودم،ولی به دلیل شرایط نا مساعد خانوادگی مسیر مسجد وکلاسهای قرآنی و… را پیش گرفتم و در سن 17 سالگی با توجه به باور محدود کننده ای داشتم، برای کامل شدن دینم ازدواج کردم. به شدت عاشق درس خوندن بودم وسال اولی که کنکور دادم در رشته ی مهندسی قبول شدم وبا جدیت دانشگاه را تموم کردم. البته از بچگی عاشق رشته ی هنر بودم ودر رویای بازیگری و آموزش موسیقی. وقتی زندگی مشترکم را شروع کردم، به دنبال مسیرهای موفقیت بودم تا اینکه با استاد ابراهیم حلت آشنا شدم واشتراک مجله موفقیت را گرفتم وهر روز مطالعه می کردم. کتاب های زیادی از برایان تریسی، بارباراو… را خوندم ولی اینها اون عطش درونی من را فروکش نکرد. تا اینکه سال 90 به طرز معجزه آسایی استخدام یکی از مراکز بهداشتی شدم. فاصله محل کارم تا محل زندگیم حدود یکساعت بود ومن به سختی به اونجا می رفتم تا اینکه دوسه بار انتقالی موقت می گرفتم وبه شهرم میومدم ولی محیط کاری شهرم را دوست نداشتم ودوباره برمی گشتم. سال 96 بالاخره انتقال دائم گرفتم وبه شهرم برگشتم ومشغول به کار شدم از همون موقع بود که من در زندگی شخص ام دچار تضادهایی شدم که فقط با ایمان وتوکل به خدا تونستم از بسشون بربیام. یادمه هر روز گریه می کردم وراهی برای رسیدن به آرامش واقعی را طلب می کردم. با توجه به اینکه نتونسته بودم به شهر مورد علاقه ام مهاجرت کنم، متوجه ترسهای زیادی که تو وجودم بود شده بودم وفقط از خداوند یه راه هدایت طلب می کردم. تااینکه توسط یکی از همکارام با کانل تلگرامی معجزه ی سپاسگزاری آشنا شدم وحدود 7 ماه با استادی از تهران همراه شدم. شب وروز آموزشها وسمینارها شو می دیدم. بعد از مدتی فهمیدم آموزشهای اون مرا آروم نمی کنه. حدود دوهفته توسط یکی از همکارام هدایت شدم به سمت برنامه ی گنج حضور واشعار مولانا رو می خوندم ولی باز اون برنامه هم اون چیزی نبود که من می خواستم. تا اینکه یک روز توسط یکی از دوستان همسرم هدایت شدیم به کانال تلگرامی فوت وفن موفقیت واونجا بود که من هر روز با فایلهای رایگان شما لذت می برم وآگاهی هایی که از طریق اونها به دست می آوردم من را سیراب می کرد. از اردیبشهت 99 وارد سایت شما شدم. آموزش هامو با کتاب رویاهایی که رویا نیستند وکتاب چگونه فکر خدا رو بخوانیم شروع کردم وبعد دورهی عزت نفس، الان هم در حال گوش کردن به آموزشهای ثروت 3 وجلسه 6قدم اول هستم. خدا رو سپاسگزارم که با توجه به تضادهای زیادی که از دوران کودکی تا کنون در زندگیم دیدم، خداوند این لطف را به من داشت که وارد این مسیر زیبا بشم وجزو هدایت یافتگان قرار بگیرم . استاد عزیزم فایلهای زیبای آرامش در پرتوی آگاهی حس نابی در من ایجاد می کنه وباعث میشه تو این مسیر محکم تر قدم بردارم. عاشقانه دوستتون دارم. 😍
سلام بر خداوند رزاق و وهاب
درود خدمت تمامی دوستان امیدوارم در پرتو حق تعالی شاد و پیروز باشیم همگی!
خدا قوت آقای عباسمنش، خانم شایسته و سایر کادر اجرایی سایت
بسیار فایل زیبا و تاثیرگزاری بود!
اولش طبق در خواست استاد بیام یه رزومه کوتاه از خودم بدم!
بنده همانطور که در بیشتر نظراتم گفتم آرین عبّاسی ۱۷ ساله از تهران هستم!
از بدو تولدم همیشه یک روند تکاملی را طی میکردم!
حالا چه از بعد مثبت و یا بعد منفی!
خب چند تا شهر و استان رو با پدر و مادرم تجربه کردیم برای زندگی کردن و در حال حاضر هم تو شهر تهران واقع در نارمک هستیم!
تو دوره ی دبستان از کلاس یک تا چهار تقریبا یک روند صعودی را داشتم اما در جهت منفی
از دزدی گرفته تا شیطنت های مختلف دیگر
یکی از تضاد هایی که تلنگر عظیمی بود برای اینکه من اصلاح بشم
خراب شدن شخصیت من در بین افراد مختلف بود که با توجه به کارهای من و شنیده های انها بوجود آمده بود
وقتی وارد کلاس پنجم دبستان شدم معلممون که یک خانم هم بود با شخصیت بسیار جدی و سخت گیرش از همون روز اول باعث شد من تصمیم بگیرم که یک جهاد اکبری در درون خودم ایجاد کنم!
خلاصه من از روز اول در کلاس پنجم شروع به اصلاح خودم هم از نظر رفتاری و هم از نظر درسی کردم!
نتیجش هم این بود که من از کلاس ۵ تا کلاس ۹ همواره یکی از برترین شخصیت های مدرسه ها بودم و همه ی فامیل همیشه میگفتند تو الگوی خیلی خوبی برای بچه های ما هستی
از همه مهمتر من در درونم احساس ایمان، موفقیت و با ارزش بودن میکردم که بی شک بزرگترین دستاورد من بود و هست!
من اومدم به کلاس ۱۰ و با سرعت خیلی زیادی دوباره در سراشیبی سقوط قرار گرفتم و به معنای واقعی با مخ خورد زمین!
به قول ویدئو سگ سیاه:
من در تنهایی خودم غرق شدم و همه چیز را در زندگیم از دست دادم!
از سلامتی روحی و جسمی گرفته، تا روابط، تحصیلات و …
حتی من در خیلی از زمان ها هم آرزوی مرگ میکردم و به خودم میگفتم بیا از پنجره بپریم پایین و تمومش کنیم این حکایت رو!
کلاس ۱۱ هم ادامه ی همین روند سقوط را داشت در پیش میگرفت اما به یک باره!
من به خودم آمدم و گفتم آرین اصلا به اهدافت حواست هست؟!
اصلا اون بلند پروازی ها یادت هست؟!
آیا تو همون فردی بودی که یک جهاد اکبری در خودش ایجاد کرد؟!
بعد از این سوال ها من تصمیم گرفتم بیام در این مسیر!
منظور از این مسیر: شناخت قوانین کیهانی و اجرای آگاهانه آنها در تک تک لحظات زندگی برای رسیدن به خواسته ها و اهداف و مهمتر از همه بهتر کردن جهان هستی!
و این نکته هم اضافه کنم که بنده به وسیله ی مادرم از خیلی سال پیش با آقای عباسمنش و این کارهایش آشنا شده بودم اما به هر دلیلی آن موقع در این فرکانس نبودم!
اما حالا!
بنده از وقتی شروع کردم به درک درستی از خلقت خودم و همچنین شناخت درستی از خداوند و قوانین جهان!
که یک چند ماهی میشود!
به همان اندازه که من متعهد بودم و انرژی و زمانم را برای این تصمیم صرف کردم:
روابطم فوق العاده و عالی شد و هست!
خیلی دوستان خوبی پیدا کردم و دارم!
خیلی از چیزهایی را که دوستداشتم تهیه کردم!
خیلی از وسایل مورد علاقه ام از طریق دستان بی نهایت خداوند به من هدیه داده شده است و میشود!
سلامتی روحی و جسمی ام ۱۸۰ درجه تغییر کرده!
وضوح من نسبت به خواسته ها و هدافم فوق العاده زیاد شده!
و …. که همش نتیجه ایمان من به خودم، خدای خودم و قواین کیهانی است!
الان هم که دارم با قدرت این مسیر را به لطف خداوند ادامه میدهم و به موفقیت های حال و آینده ام چشم دوخته ام!
سعی کردم تا اونجایی که در توانم بود رزومه ای کامل را از خودم نشر دهم!
امیدوارم که این حرف ها و جملات حتی به اندازه ی یک کلمه کلیدی به خودم و به شما کمک کنه!
درس های این فایل:
به دنبال الگو ها و مثال هایی باشیم که امید و ایمان را در دل ما زنده میکنند!
و …
طبق گفته ی استاد تو یکی از فایل های قدیمیشان، سعی کنیم برای هر بخش از زندگیمان الگو های مناسب پیدا کنیم!
من خودم تو بخش سلامتی، ثروت و ورزش:
آقای لیونل مسی و آقای داوین جانسون را به عنوان الگوهایم قرار داده ام
در زمینه ی معنویت و شناخت درست قوانی کیهانی و …:
بنظرم بهترین الگو را برای خودم انتخاب کرده ام (آقای عباسمنش)
و …
از محصولات تاثیرگزار آقای عباسمنش که خیلی به من کمک میکنند میتوانم به این ها اشاره کنم:
کتاب رویاهایی که رویا نیستند!
فایل های دانلودی
سمینار ها و فایل های قدیمی آقای عباسمنش
سریال زندگی در بهشت!
از دیگر کتاب ها و چیزهایی که به من کمک کردند میتوانم به این ها اشاره کنم:
کتاب چه کسی پنیرم را جابجا کرد!
زندگی نامه لیونل مسی
داستان های داوین جانسون
نام های خداوند که در قرآن آمده همراه با توضیحات و تفاسیر مختلف و جامع
کتاب و موضوعات مورد علاقه ام و …
بسیار فایل عالی بود و کلی درس داشت!
سپاسگزار خداوندی هستم که من را به مسیری هدایت میکند که در آن خیر، خوبی، ایمان و الگوهای قدرتمند و مناسب است!
ممنونم آقای عباسمنش، خانم شایسته و سایر اعضای سایت
در پناه خداوند متعهد، شایسته و موفق باشیم همگی در دنیا و آخرت
آرین عبّاسی ۱۷ ساله از تهران
من بهترین هستم چون همواره به دنبال الگوهای موفق و ثروتمند هستم و نکات مثبت مشابه آنها را اساس زندگیم قرار میدهم!
بدرود!
با سلام و درود خدمت هم خانواده
عباسمنشی
آقای آرین عباسی
واقعا چقدر لذت بردم برای این رزومه زندگی شما و همچنین دیدگاه و سیر تکاملی بسیار عالی که داشتید و از همه مهمتر اینکه جای تحسین داره که در این سن و سال تینیجری در مدار هدایت های الهی به سایت استاد عباسمنش عزیز هدایت شدید و جای تبریک و تحسین داره
یک نکته ای که برام جالب بود و شما در اینجا مطرح کردید
اینکه… طبق گفته ی استاد تو یکی از فایل های قدیمیشان، سعی کنیم برای هر بخش از زندگیمان الگو های مناسب پیدا کنیم✔️✔️✔️✔️
چقدر خوشحالم که چنین تفکری رو اینجا مطرح کردید و الگوهای درست و مناسبی رو برای خودتون انتخاب کردید و همچنین موضوعات و کتاب
هایی با باورهای قدرتمند و مناسب
کتاب چه کسی پنیرم را جابجا کرد!
زندگی نامه لیونل مسی
داستان های داوین جانسون
نام های خداوند که در قرآن آمده همراه با توضیحات و تفاسیر مختلف و جامع
کتاب و موضوعات مورد علاقه تون
ا
واقعا خواستم تشکر و قدردانی کنم برای این کامنت زیبا و تاثیرگذارتون که به درک آگاهی بیشتری هدایت شدم و براتون بهترینع بهترین ها رو آرزومندم شاد و موفق و سربلند باشید
🙏🙏
سلام خانم سلطانی
امیدوارم که حالتون خوب باشه
همیشه از خداوند سپاسگزارم، وقتی که میام میببینم که افراد بسیار زیادی زمان و انرژی گذاشتن و اومدن منو تحسین، تایید و تشویق کردن!
خب این موضوع همیشه برای من این معنی رو میده که خداوند، داره بهم دیگه در این مسیری که هستی پایداری به خرج بده!
و فکر میکنم با هر بار بهتر شدنم، میاد و این جایزههای نفیس رو بهم میده!
ممنونم ازتون که دستی از دستان خداوند شدید و این کامنت زیبا رو برایم نوشتید!
به رسم همیشگی، در پناه الله یکتا شاد، سلامت، ثروتمند و سعادتمند باشیم همگی در دنیا و آخرت!
خدانگهدارتون باشه ♥️❤️🌹💎
سلام آرین جان💎
دمت گرم داداش گلم برای این تغییراتی که توی زندگیت و شخصیتت ایجاد کردی و داری از نتایجش لذت میبری.👍👏👏👏نوش جونت باشه✌
چقدر تحسینت کردم آرین جان به خاطر توکل و امیدی که نشون دادی و مایوس نشدی و ادامه دادی.تحسینت میکنم به خاطر نکته ی ظریفی که توی این کامنتت بهش اشاره کردی و اونم داشتن الگوهای موفق در جنبه های مختلفه.
.
.
.
انشالله هرجای این دنیای زیبا هستی حال دلت عالی باشه آرین عزیز و همینطوری تصاعدی رشد و پیشرفت کنی.🥰😊❤🧡💛💚💙💜🙏🌻🌷⚘
درود و سلام بر خداوند و داداش عزیزم آقای امیررضای گُلِ گُلاب
از خداوند بخاطر وجود همچین دوستان عالی و عزیزی ممنونم!
خیلی ممنون امیررضا جان بابت زمان، انرژی و … که برای نوشتن این پیام زیبا صرف کردی!
خیلی انرژی گرفتم!👑
به امید خداوند، همگی در (مسیر شناخت قوانین کیهانی و اجرای آگاهانه آنها در همهٔ لحظات زندگی برای رسیدن به خواستهها و اهداف و بهتر کردن جهان هستی) با قدرت، ایمان و پایداری حرکت کنیم و ادامه بدیم!⭐🌹
در پناه خدا موفق، خوشبخت، ثروتمند، سلامت، شاد و سعادتمند باشیم همگی در دنیا و آخرت!
به امید دیدار امیررضا جان!🙌🏻❤️♥️
آفریییین بهت پسر
احسنت بهت
تحسینت میکنم به خاطر ایمانی که داری
سلام و درود خدمت شما دوست عزیز!
با تشکّر از اینکه زمان و انرژی گذاشتید برای نوشتن این پیام!
خیلی ممنون از لطفتون!
خداوند را شاکرم که از طریق دستان بی نهایتش من را به پایداری در این مسیر تشویق و هدایت میکند!
خیلی انرژی گرفتم!
به امید خداوند همگی با قدرت بیشتر در این مسیر ادامه دهیم و با رسیدن به اهداف و خواسته هایمان علاوه بر کمک به خود، به جهان هم خدمت کرده باشیم!
(منظور از مسیر: شناخت قوانین کیهانی و اجرای آگاهانه آنها در همهٔ لحظات زندگی!)
در پناه خداوند شاد، موفق و سعادتمند باشیم همگی در دنیا و آخرت!
بدرود!❤️🌹
سلام استاد نازنینم.. سلام مریم عزیزم..
سارا سعیدی متولد 68هستم..
من سال 88رشته تاریخ دانشگاه شهید بهشتی تهران قبول شدم.. جایی که بچه ها همه نخبه. همه درس خون. همه فکر مهاجرت…. اکثر اکثر بچه ها با رتبه های عالی تو بهترین دانشگاه ها قبول می شدن. دیدن این قبول شدن بچه ها تو ارشد اینقدر فراوون بود و ما هرساله شاهد قبول شدن بچه ها با رتبه های عالی بودیم که بخدا قسم برام کاملاً باور پذیر شده بود که بابا وقتی اینا قبول شدن منم صد در صد قبول میشم…
یعنی مثل روز برام روشن بود…
درسام تموم شد برگشتم مشهد.. و کمرمو بستم که من صد در صد قبولم.. اونم رتبه تک یا دو رقمی.. حالا این بین من ازدواج کردم و یکم از انگیزه م کم شد. اما همچنان ایمان داشتم که من رتبه عالی میارم. خونواده ام همشون میگفتن چرا فکر می کنی ارشد فلان دانشگاه قبول میشی گفتم چون قبول شدن تو ارشد کاری نداره.اصلا مسخره م میکردن که تو دیگه شوهر کردی مگه قبول میشی و از این حرفهای ته دل خالی کن… یادمه قبل اینکه قبول شم با همسرم از جلو دانشگاه فردوسی رد میشدیم به همسرم گفتم ببین یکی از صندلی های این دانشگاه مال منه. یه ایمانی که مو لای درزش نمی رفت..
من واقعا اونقدر درس نخوندم. ی هفته مونده بود به کنکور تو مازندران فکر کنم برف شدید اومد و مجبور شدن کنکور کل کشور رو ی هفته به تعویق بندازن..
تو تهران چون استادامون خودشون طراح سؤال بودن جزوه هاشون حکم طلا رو داشت. من دیدم ی هفته وقت دارم یاد یه جزوه 30صفحه ایی از استادمون افتادم رفتم گشتم پیدا کردم و اون جزوه رو خوندم.
بعد ی هفته کنکور برگزار شد.. نتیجه اومد..
رتبه ام تو یه گرایش شد 100.و تو یه گرایش شد 157.
انتخاب رشته کردم دانشگاه فردوسی مشهد روزانه قبول شدم. هیچ کس باورش نمی شد. خدا شاهده اعضای خونواده ام می گفتن تو اشتباه میکنی مطمئنی روزانه فردوسی آوردی..
جالبه اون جزوه 30صفحه ایی باعث شد من رتبه ام اینجوری شه. یعنی من بعد قبولی گفتم خدایا اون ی هفته تعویق بخاطر من بوده. بخدا موهای بدنم سیخ شده از شدت هیجان…
آره تمام جهان تلاششو کرد که من به خواسته ام برسم.
رفتم دانشگاه تنها دختر روزانه کلاس من بودم. همشون با اختلاف چند رقمی با من شبانه قبول شده بودن. همشون از من درس خون تر.. ولی من فقط دانشجوی روزانه بودم. الان بعد 10سال واقعا یادم رفته بود که اون چه باوری بود که اینقدر منو مطمئن میکرد که بابا تو که قبولی..
و با این فایل وقتی فکر کردم دلیلش فقط دیدن الگوهای فراوان بوده. قطعا اگر تو یه دانشگاه سطح پایین بودم اون انگیزه و باوره خیلی خیلی سخت تر شکل می گرفت..
بعد قبولیم اسممو با عکسمو تو شهرمون رو بنر زدن.. رتبه برتری..
خونواده ام به دوست آشنا میگفتن که برین عکس سارا رو نگاه کنین.. چقدر به خودم افتخار کردم. تمام اینها قبل آشنایی با استاد بوده.. من هیچ خبری از قانون نداشتم. فقط چون الگو دیده بودم باورم شده بود که من میتونم…
خدایا شکرت تو این مسیرم. حامی و هادی هممون باش… استاد عشقی به مولا… عاشقتم…
به نام خدا
یادمه ۶ با ٧ ماه پیش در سایت استاد عباس منش، گزینه نشاته ای به من نشان بده را زدم و بم گفت تغییر کن همونجا پیام گذاشتم که تغییر خواهم کرد و برای دوستان عزیزم در سایت خواهم گذاشت.
دوستان داستان زندگیمو براتون مَی زارم:
من دختر بسیار درس خوان و با هوشی بودم، لیسانس برق مخابرات گرفتم و بعد از ان در شرکتی مشغول به کار شدم ولی این منو راضی نمی کرد و با سماجت تمام عزم خودمو جزم کردم که از ایران برای دوره فوق برم ( البته تو این مدت رو خودم کار کردم با استفاده از کتاب راز) ولی اونجا که رفتم متاسفانه کار کردن رو خودمو رها کردم و فقط مَی نالیدم و غر مَی زدم (الان مَی فهمم که برگشته بودم به مدار خیلی پایین) به بهونه غربت بعد از اتمام درس برگشتم ایران و در دانشگاه مشغول تدریس شدم ( این مدت رو اعتماد به نفسم کار کردن یه مقداری بهتر شدم) ازدواج کردم دوباره از کار کردن رو خودم دست کشیدم و شرکم نسبت به خدا زیاد شد، برای ویزا دانشجویی و کاری همزمان استرالیا اقدام کردیم ولی از اونجایی که من به غیر خدا قدرت داده بودم کارم جلو نمی رفت و هلد شد.
به خاطر اینکه همسرم جنوب کشور مشغول کار بود منم نامید از استرالیا به شهرستانی بسیار کوچک جنوب ایران رفتم. از صبح تا شب تو یه خونه خیلی کوچک تو شهر بسیار بسیار کوچک تنها بودم و واقعا خدا را شاکرم که این نعمتو به من داد. یه روز اتفاقی، واقعا الان یادم نمیاد چی شد ولی با استاد عباس منش اشنا شدم با دیدن کلیپ تیوری سطل اب. خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت، که منو در مسیر درست قرار دادی. اوایل متوجه حرف استاد نمی شدم ولی اینو مَی دونم از صبح که چشامو باز مَی کردم فایلها را گوش مَی کردم تا شب.
آذر ماه سال پیش بر أساس یه اتفاقی بین ٢ راهی موندن و زندگی کردن در شهرستان کوچک یا شهر خودم قرار گرفتم که در سایت نشانه ای بم نشون بده را زدم و گفت تغییر کن و ساکن نمون. تصمیم گرفتیم برای زندگی برگردیم شهر خودمون. در مورد کرایه خونه ها شنیده بودم خیلی بالا رفته و من چون محدودیت دارم که نزدیک خانه پدری باشم که کرایه ها خیلی خیلی بیشتره. نمی دونم به چه زبونی باید بگم خدایا شکرت خدایا شکرت که همیشه حواست به بنده هات هست، آپارتمانی نو ساز تونستیم کرایه کنیم که ١ دقیق با خونه پدرم فاصله داشت و با کرایه بسیار مناسب. دوستان فقط از خدا بخواین. اما ادامه داستان، برای کار گفتم دانشگاه نمیرم دیگه چون حقوقش خیلی کمه دنبال یه کار دیگه مَی گردم در جستجوی کار بودم که شنیدم بیماری کرونا وارد ایران شده. خونه نشین شدم، در همین حین یکی از دوستان همسرم که امریکا مشغول کار بود به همسر جان پیام داد و من در دل خودم گفتم کاش ما هم مَی تونستیم بریم امریکا. وای از زمانیکه از اعماق وجودتون چیزیا بخواین، خدا فقط خدا که براتون فراهم مَی کنه. دوست همسرم گفت چرا برا دانشگاه امریکا اقدام نمی کنین که بیاین امریکا. همسرم گفت شرایط خانمم بهتره برا دکترا ولی مدرک زبانش اکسپایر شده و gre نداره. خدا جون به چه زبونی بگم، خدا شکرت، به بنده هات مَی گی ارزو کنین و براش حرکت کنین من شماها را به خواستتون مَی رسونم, از جاییکه فکرشو نمی کنین. مدیر برنامه ریزیتون فقط خدا باشه.
به خاطر شرایط کرونا داخل منزل بودیم وقت زیادی داشتم دانشگاههای امریکا چک مَی کردم، یهو دیدم یه سری از دانشگاهها gre را ویو کردن، تو دلم گفتم خدا جون کاش این اتفاق قبل از اکسپایر مدرک زبان من میشد که من بتونم اقدام کنم. خدا حرف دل منو گوش کرد، اون دانشگاهی که قصد اقدام داشتم به خاطر شرایط کرونا اعتبار مدرک زبان ۵ ساله کرد. ٢ روز قبل از ددلاین اینو دیدم، (اینم إلهامی از طرف خدا بود که برو سایت دانشگاه دوباره چک کن) واقعا نمی دونم چطوری شکر خدا را بکنم. الان که دارم باتون صحبت مَی کنم پذیرش دانشگاه را گرفتم و منتظر اقدام برا ویزا هستم. فقط از خدا مَی خوام راهنماییم کنه به سفارت، که تا الان یه جورایی راهنمایی شدم. وقتی ویزامو به کمک خدا گرفتم میام اینجا دوباره و براتون جریانات الهام خدا در مورد سفارت و ویزا مَی گم.
فقط اینو بگم حرف استاد عباس منش کامل با تمام وجود گوش بدین و اعتقاد به خدا داشته باشین و ایمانتونو قوی کنین و احساستون خوب نگه دارین، به خداوندی خدا به جاهایی مَی رسین که فکرشو نمی کردین.
سعادتمند و ثروتمند باشید.
فرانک عزیز سلام
چقدر کامنتت تاثیر گذار بود. خدایا هزار بار شکر که از زبان فرانک به زیبایی هدایتم کردی . من فقط باید روی خدا حساب کنم. من فقط باید خواسته ام رو بگم و باور داشته باشم که خدا توانایی خلق داره . من باید باور کنم که لایق دریافت بی نهایت نعمت هستم.
با خدا همه چیز ممکن میشه. خدایا شکرت. خدایا شکرت که اینجوری دارم میشناسمت. ی خدای بی نهایت مهربان و بی نهایت قدرتمند. فقط کافی من یکم باورت کنم. خدایا خیلی عزیزی. خدایا دوستت دارم. من هرچی که می خوام رو فقط از خودت میخوام. خدایا شکرت
سلام بر زوج خوشبخت،
واقعا باید از خدا خواست. از بنده خدا بخوای کاری برات کنه به قول استاد عباس منش، مَی بردت بالا و از اون بالا با شتاب هر چه تموم تر مَی ندازت پایین.
ای قدرت مطلق، اهدنا صراط المستقیم.
یه مطلبی هم بگم: هر وقت احساس بد پیدا مَی کنم سوره حمد مَی خونم.
درود و عرض ادب .
خدمت همفرکانسی عزیز سرکارخانم خسروی ، من با تمام سلول هایم آنچه را که بیان کردید را درک میکنم و در کامنت های قبلی ام گفته ام ” برای آنکس که باور دارد یه جمله کافیست و برای آنکس که باور ندارد صد من مثنوی هم کم است ” و ما احتیاج داریم که این قصه را همچنان تا رسیدن به گوهر الهی وجودمان همچنان بشنویم و ادامه دهیم و ازپای نیفتیم .
درود بر شما برای به اشتراک گذاشتن تجربه تان.
سلام به دوست خوبم کامنت زیباتون خیلی تاثیر گذار بود با خوندن کامنت شما اشکام جاری شد یاد تجربیاتی از جنس تجربه ی شما در زندگیم افتادم که وقتی قلبا وعمیقا از خود خدا بخوایم چطوری همه چیز رو مسخر ما میکنه ومیشود انچه که میخواهی
آقای یعقوبی زاده،
سلام. انشالا که همه بتونیم ایمانمون قوی کنیم که هر چی هست و نیست از اینه.
دلیل کامنت نوشتن من هم جریان دارن: یه قسمتی از دورهمی یکی از مهمانها گفت کاری کنین که قدمی در جهت پیشرفت جهان بردارین. همون موقع به همسرم گفتم من چی کار مَی تونم کنم! همسرم گفت تو واسه زندگی خودت کاری نمی تونی کنی واسه پیشرفت جهان مَی خوای کار کنی!!!!! ( البته مدار ایشون با من خیلی فرق مَی کنه). یهو به ذهنم اومد که استاد عباس منش گفته بودن من داستان زندگی و پیشرفت هامو بتون مَی گم و این باعث میشه که جهان کم کم پیشرفت کنه. منم شروع کردم به نوشتن کامنت.😁
سعادتمند و ثروتمند باشید.
فرانک ترکوندی دختر موفق باشی عزیزم ۸ماه از کامنتت میگذره احتمالا تا الان باید کارای اقامتت اوکی شده باشه بهترینا رو برات آرزومندم چون لایق بهترینایی
هرجای این کره خاکی که هستی خوش بدرخشی😉😉😉🥰🥰
فرزانه جان سلام عزیزم،
شرمنده من تازه پیامتو دیدم، فقط باید به خدا سپرد، جالبتر اینکه یادم نبود چی نوشتم و کامنت نوشتن، چقد کمک کرد و دوباره مروری شد برام.
انشالا که همه هم مداری های عزیزم به آرزوهاشون برسن.
دارم به جایی میرسم که آرزوهام یادم میره و فقط می خوام با خدا صحبت کنم از بس که رحمان و رحیم. ایاک نعبد و ایاک نستعین