«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش - صفحه 15 (به ترتیب امتیاز)

3987 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    یکتا پرست گفته:
    مدت عضویت: 3105 روز

    با سلام و درود فراوان خدمت استاد عزیزم استاد عباسمنش عزیز و خدارو هزاران که چه عرض کنم میلیاردهابار سپاس بابت هم فرکانس شدن من با دوره ها و آموزش های گرانبهای شما

    من خانمی 37 ساله هستم که از 29 سالگی با شما استاد عزیزم آشنا شدم از طریق یکی از همکاران اداره ام که درآن زمان کارمند بودم و تقریبا حدود 4 سال بود که کار میکردم ولی هیچ چیزی از خودم نداشتم هیچ چیزی

    و نگرشم به دنیا جوری بود که با اینکه 5 سال بود ازدواج کرده بودم هیچ علاقه ای به بچه دارشدن نداشتم و میگفتم چرا یک نفر دیگه رو به این دنیا اضافه کنم که بخواد زجر بکشه و اینهمه زحمت و اذیت شدنهای این دنیا بیفته به گردنش

    حالا شما ببینین آموزشهای استاد با من چه کرد که الان دوتا فرزند زیبا و باهوش و خلاق دارم و یه آپارتمان 120 متری دارم و یه اتومبیل عالی و سالم و شیک دارم و خدارو هزاران بار شکر کسب و کار شخصی خودم رو دارم و نزدیک به سه ساله که خودم رو از شرک کارمندی رهایی دادم و به قول مامانم که همیشه میگفت خدایا سلطان هدایت شده ات رو سر راهم بزار خدارو میلیاردها بار سپاس که استاد عزیز من سید حسین همون سلطان هدایت شده است که راه سعادت و خوشبختی دراین دنیا و اون دنیا رو بهمون نشون میده. سپاس استاد سپاس فراوان ازت به خاطر همه چیز به خاطر زحماتت به خاطر آموزشهات و به خاطر راه زندگی کردنی که به من آموختی و سپاس الله یکتا به خاطر وجود این آفریده ی زیبات

    پس اینجاست که میرسیم به آیه ی زیبای

    فتبارک الله الاحسن الخالقین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 40 رای:
    • -
      زینب نوری گفته:
      مدت عضویت: 1234 روز

      سلام به شما دوست عزیزم.منم کارمند هستم و یه چند وقتیه تصمیم گرفتم یه سری آموزشها ببینم و کار شخصی خودمو شروع کنم و به اون آزادی زمانی و مکانی و مالی برسم.الان که تو ذهنم داشتم به این تصمیم فکر میکردم رسیدم به کامنت شما و اینو یه نشونه از سمت خدای مهربونم می‌دونم.ممنون.همیشه بدرخشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      ایمان متین فر گفته:
      مدت عضویت: 3198 روز

      سلام دوست ارزشمند

      خیلی از نتایجتون لذت بردم

      مخصوصا کلمه شرک کارمندی رو که گفتی

      انشالله روز به روز موفق تر در همه ی جنبه های زندگی بشین

      باوری در وجودم با کامنت شما آبیاری شد که با ادامه دادن و ایمان داشتن به آموزه های استاد میشه به نتایج دلخواهمون رسید

      موفق و پیروز باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    ارمان مشایخی گفته:
    مدت عضویت: 3613 روز

    قسمت 2

    دوره قانون افرینش گوش کردم فهمیدم که نباید تلوزیون نگاه کنم درحالی که فقط 20 یا 22 سال سن داشتم تلوزیون و همه فیلم های که خریده بودم گذاشتم کنار

    بعد شروع کردم به خریدن دوره های استاد و گوش دادن فایل رایگان

    بعد از گوش دادن فایلها دلیل اتفاقات زندگیم بیشتر برام واضح میشد ولی هنوز کامل نمیدونستم که همه اتفاقات زندگیم باورهام رقم میزنه فقط به این نتیجه رسیده بودم که احساس خوب مساوی با اتفاقات خوب

    ………………………………………

    بچه ها گاهی غرورم له میشد تو جمع چون شلوار و کفشم پاره بود هیچی پولی نداشتم که لباس بخرم

    حقوقی که میگرفتم 150 هزارتومان بود که هیچی نمیشد و دانشگاه هم میرفتم

    بعد از چنده ماه حقوم 200 هزارتومان که رفتم یه گوشی گرند قسطی خریدم مجبور بودم به خاطر قسطی که میدم هرکاری که میگفتن انجام بدم تا بتونم قسط بدم بعد فهمیدم که نباید قسطی بخرم و یکبار چوب همین اشتباه خورده بودم

    شروع کردم به یاد گرفتن تعمیر پرینتر تو طول مسیر حقوقم شد 300 والان 500 هزار تومان ثابت مونده بود

    بعد خریدن دوره عملی رسیدن به رویا درسته حقوقم ثابتم 500 بود ولی با کار کردن روی باورهام روزی 20 تا 30 هزار تومن هم گیرم میاد و هرچی که خواستم داشتم بچه بهم میگن علی بی غم و میگن که من بچه پولدارم

    چند روز پیش یکی از همکارانم گفت حقوقت قراره بشه 700 هزار تومان و من دیشب گفتم اخرین ماهی که میام سرکار ? گفتن ضرر میکنی تو دانشگاه میری کار گیرت نمیاد

    ولی من امیدم به خداست اینجاست که باید ایمانم نشون بدم…

    همه چیز به خدا میسپارم و پا میذارم روی ترسام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 42 رای:
    • -
      محمد جواد میگلی گفته:
      مدت عضویت: 2945 روز

      سلام دوست عزیز

      بله باور کنید همه چیز امکان پذیر است منم پانزده سال برای ادارات دولتی و شرکت های مختلف کار کردم و یکبار برای همیشه قاطعانه تصمیم گرفتم و با یک استعفا همه رو انگشت به دهن گذاشتم از پدرم همسرم مادرم رئیس مون همه میگفتند کار نیست و فلان فلان منم هیچ توجه ایی نداشتم و باورم این بود که برای من بی نهایت ثروت و فرصت و شغل وجود داره و امروز من درآمد روزانه ام بیشتر از حقوق ماهیانه ایی است که با کلی محدودیت از مردم می گرفتم خدا را شکر

      براتون آرزوی بهترینها دارم عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      fatemeh jahed گفته:
      مدت عضویت: 2828 روز

      آفرین بر شما دوست عزیز …

      ک اینقد محکم و استوار پای تعهداتت هستی تا هر روز نتاج عاااالی دریافت کنی ….

      قطعااااا در زندگیت تحولات عظیمی در راه است ک انشاااالله ب همه آنچه ک میخای خاهی رسی … سلامت ، شاد و ثروتمند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      علی جهانی گفته:
      مدت عضویت: 3234 روز

      سلام آرمان جان

      آفرین کارت عالیه

      اره همچین مواقعی میزان ایمان مون سنجیده میشه و خودمون اگاه میشیم

      و استاد گفتن جهان برای شجاع پاداش بزرگی در نظر میگیره

      واقعا هم جسورها ایمان دارن

      خوشحالم که خداوند لحظه به لحظه همه ما رو هدایت میکنه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    سید علی اکبر حیدری گفته:
    مدت عضویت: 3781 روز

    درود بر استاد و اعضای محترم گروه تحقیقاتی عباس منش

    نزدیک به سه سال است که با این گروه آشنا شده ام.

    دوره کامل آفرینش و دوره عشق و مودت و دوره کامل هدف گذاری و دوره کامل اعتماد به نفس و خیلی دیگر از محصولات را خریداری کردم و تقریبا هر روز فقط دارم این دانلودها را در ماشین و از طریق ویس رکوردر گوش می دهم.

    زندگی بسیار بدی داشتم و نزدیک به 8 سال است که در کلاسهای روانشناسی زناشویی و تربیت فرزند شرکت می کنم و در این 8 سال زندگی ام به لطف خدا و همت خودم روز به روز بهتر شده است

    وقتی با این گروه آشنا شدم رشد تغییرات در من و ایجاد باورهای جدید سرعت بیشتری گرفت و روابط زناشویی و ارتباط با فرزندم و دیگران خیلی بهتر شده است

    با خرید محصول عشق و مودت تصمیم به برگزاری سمینارهای روابط زناشویی به اسم رگ خواب گرفتم که در کرج و مشهد شهرستان فیض آباد برنامه اجرا کردم و همین جمعه هم دومین سمینار رگ خواب را در شهرک اکباتان می خواهم برگزار کنم

    ترس از اقدام داشتم ولی مدام با عبارات تأکیدی و یاد آوری موفقیت های کوچک و بزرگ قبلی این کار را استارت زدم.

    مدام ذهن ام من را تخریب می کرد ولی من به خودم انرژی می دادم و با کوچکترین کار به خودم جایزه مثل بستنی و پسته می دادم

    خدا را شکر هر روز اتفاقات بهتری وارد زندگی ام شد و من را بر این داشت تا این مسیر را ادامه دهم.

    از استاد عباس منش و اعضای پر انرژی این گروه بسیار سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 41 رای:
    • -
      حسن بابائی گفته:
      مدت عضویت: 3704 روز

      دوست عزیزم آقای اکبری مهربان سلام

      همیشه و همیشه از شما سپاسگزارم شما همان کسی بودی که وویس معرفی کتاب سپاسگزاری از زبان استاد عباس منش رو در اون گروه تلگرامی گذاشتی و زمینه آشنایی بنده رو با این گروه عزیز فراهم کردی قطعا شما یکی از دستان خداوند بودید لطف شما تا آخر عمرم از یادم نخواهد رفت…..

      درود خداوند رزاق بر شما

      همواره شاد و ثروتمند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      حضور مثبت گفته:
      مدت عضویت: 3531 روز

      بابک گرامی. خیلی عالی بودی این جمله ایی که در زیر گفتی دقیقا چیزیه که من نیاز داشتم. چومن با وجود اینهمه انرژی مثبتی که میفرستم و مدیرا خیلی قبولم دارن بازم هرازگاهی میگم اینکارو نکنم الان زیرآبمو میزنن. الان به خودم گفتم دیگه حق نداری از این فکرا کنی

      “””اشک ریختم…. که چرا من چشمم به دست رئیس شعبه م بود تا هوام رو داشته باشه و اخراجم نکنند… وقتی تنها یک قدرت وجود داره و برگی بی اذن خداوند از درخت نمی افته…چرا من از همکارانم بیم و هراس داشتم که مبادا زیراب منو بزنند و پیش مقامات مافوق خراب بشم…. الله اکبر… خدا حتما منو بخشیده… ولی وقتی خودم یادم میاد مو به تنم سیخ میشه که چرا برای یه انتقالی به تهران اینهمه التماس کردم و نشد… و درست روزی که رها کردم و به خدا سپردم ، معجزه وار همه چی جفت و جور شد…””””

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    بهروز کمانی گفته:
    مدت عضویت: 3923 روز

    سلام

    بیش ازسه سال هست که با سیدحسین عباس منش شناخت دارم

    سال89بصورت اتفاقی در نمایشگاه هایی که واسه عید افتتاح میکنند عید نوروز 89بود که دانشجوکاردانی بودم و همینجوری به سرم زد به اون نمایشگاه برم

    البته این اتفاقی وشانسی نبود یک الهام بود

    من دریک شهردیگه دانشجو بودم ازلحاظ مالی اوضاعم خراب بود

    دراون نمایشگاه فیلم راز رو دیدم

    فقط دوهزارتومان داشتم خریدمش dvdبود

    تا خونه دانشجویی که داشتیم پیاده رفتم اون نقطه شروع و تحول من بود

    دیدن اون فیلم همانا و افتادن در مدار مباحث روانشناسی و موفقیت همانا

    خلاصه من متولد 66هستم کاردانیم رو تموم کردم و کارشناسی همون سال شرکت کردم

    ی روز در ایستگاه راه اهن منتظر قطاربودم داشتم اخبارتلویزیون رو میدیدم که داشت درمورد انتخابات شورای شهر و رییس جمهور میگفت

    چون من علاقه زیادی به مشاغل دولتی و حضور در مباحث سیاسی و اجتماعی و اداری دارم یعنی طبعم اینگونه هست

    ی لحظه بخودم گفتم

    چطور میشه واسه انتخابات شورای شهر خودمون کاندید بشم

    و دوسه روزی با این فکر سر میکردم که وارد بشم یا نشم ؟

    رای میارم یا نمیارم

    نیارم آبروریزی میشه و از اینجورفکرها …..

    خلاصه ی جمع بندی کردم

    کتاب چهاراثر رو خوندم و فایل ها عباس منش رو میدیدم و مرتب گوش میکردم بهم بدجور ایمان قوی داد

    مصمم کرد که کاندید بشم

    سال 92بود

    به خانوادم گفتم میخوام شرکت کنم مخالفتی نکردند ولی تو ذوقم هم نزدن

    خلاصه شرکت کردم اصلا ازلحاظ مالی شرایطم خوب نبود زمان گذشت تا نزدیک انتخابات

    ی چیزی بهم میگفت تو رای میاری نگران نباش

    طبق آمیزه ها کتاب چهاراثر ترس رو از خودم دورکردم

    و طبق امیزه هایی که از عباس منش کسب کرده بودم امید داشتم ایمانم قوی تر شد امیدوار بودم

    خلاصه سی و هشت نفر شرکت کرده بودند چهره هایی سرشناس , سیاسی , فرهنگی , شاغل , معروف و شناخته شده در بین کاندیدا بود

    من هم بودم

    هفته تبلیغات شد راستش پول و هزینه تراکت و بنر وپوستر و این چیزها رو نداشتم

    فقط صدوپنجاه هزارتومان داراییم بود

    هوشمندانه تبلیغ کردم

    رفتم و به اندازه اون پولم برگه های A3چاپ کردم

    خندم میگیره

    کاندیدای جوان شهر

    بهروز کمانی

    و جاهای پر تردد و شلوغ نصب میکردم

    ی چیزی بهم میگفت موفق میشم

    ترس ها رو کنارزده بودم و ایمانم رو قوی کرده بودم

    خلاصه روز انتخابات از طرف فرمانداری گفته بودن کاندیدا رو نباید محل برگزاری انتخابات بمونن

    و با اتوبوس بردن مون ی جایی تفریح که اونجا نباشیم

    حواسم به چند نفری بود بهم میگفتن فلانی با چه امیدی با چه فکری اومده

    شاید باورتون نشه تو دل خودم بهشون میگفتم بیچاره کچل خودت به چه فکر وامیدی اومدی وبهشون میخندیدم

    و این بود که از بین پنج نفر من نفر سوم شدم

    اختلاف ارا با نفرات اول و دوم 90 رای و 10 رای بود

    ولی با دیگر نفرات پشت سرم زیاد بود

    خلاصه پنج نفر رای اوردیم

    برابر قانون شهرها زیر بیست هزار نفر پنج نفر اعضای شورایشهر هستند

    این ی طرف قضییه

    قضییه مهمتر این بود که میخواستیم

    هییت رییسه رو انتخاب کنیم

    من بیکار بودم ولی اونها همه بامن اختلاف سنی داشتن و هر چهار نفر برای ریاست شورا درسال اول کاندید شدن

    و من توی دل خودم میگفتم

    بابا این ها رو ببین

    من رییس میشم اینها چرا باهم دعوا دارن

    تک تک بامن صحبت کردن که نظرم رو بپرسن

    من گفتم کشته و مرده ریاست نیستم

    اما بدم هم نمیاد رییس بشم

    ومیریم داخل جلسه اگه به توافق رسیدیم خب بهتر

    اگرنرسیدیم هم رای گیری انجام میدیم هییت رییسه رو انجام میدیم

    خلاصه اینکه روز دوازد شهریور نود و دو جلسه تشکیل شد ودر جلسه اون چهارنفر متقاضی رییس شدند

    و هیچکدوم راضی نبودن انصراف بدن یا رقیب رییس بشه

    خلاصه پس از ساعاتی بحث و جدل

    یکیشون گفت که بزارین از این اول اختلاف بین مون نیفته

    و بهروز رو رییس کنیم

    هم جوونه و هم وقتش ازاده و هم میتونیم کنترلش کنیم دورمون نزنه و همه موافق صددرصد بودن

    خلاصه اون سال من رییس شدم

    و مهمتر اینکه من جوان ترین رییس شوراشهر شدم

    با بیست وپنج سال و هشت ماه

    حداقل سن ثبت نام 25سال بود

    و مصداق کارم رو صداقت سلامت و درستی قرار دادم

    بخدای احد و واحد ریالی خیانت به شهرداری نکردم

    و بیشتر وارد مباحث موفقیت و رون شناسی شدم

    بقول یک مثال از عباس منش

    استراتژی زندگیم استراتژی خارپشتی قانون جذب هست

    استاد استراتژیم خود عباس منش هست

    پیگیر برنامه هایی واسه خودم شدم

    مجوز یک دامداری گرفتم

    پیگیر مجوز دفتر خدمات پیشخوان عمومی دولت هستم

    جدیدا قصد دارم وارد عرصه نتورک مارکتینگ یا بازاریابی شبکه ای بشم

    ارتباطاتم عالی شدن

    هدف هام رو نوشتم مکتوب

    بر ذهن نیمه هوشیارم سوار شدم

    تو رویا و تخیل و تصویرسازی ذهنی مداوم هستم

    حالاتم رو از افسردگی به نشاط و شادابی تغییر دادم

    چند شغل عوض کردم

    میخوام میلیاردر بشم اما بصورت صحیح و حلال

    بخدای احد و واحد سهوشهردار عوض کردیم با هیچ کدوم ریالی یا ذره مثقالی پول حرام نزاشتم وارد زندگیم بشه

    چون باورهام عوض شدن و میدانم محدودیتی وجود ندارداگر هست در ذهن من هست

    درپایان از شما ممنونم که وقت گذاشتین و خوندین

    از سید عزیز هم ممنونم

    سیدجان قربون خودت و جدت

    #############################################################################################خداروشکرگزارم در محفل شما خوبان هستم

    عزتمندی تان را از مهربان خدای خوبم خواهانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 42 رای:
    • -
      آینا راداکبری گفته:
      مدت عضویت: 3396 روز

      سلام آقای کمانی

      عالی بود و تبریک می گم بابت اینکه همیشه در عرصه ایمان جزئی از بهترینها بودید برای ایمان و عقیده اتان به شما احسنت می گم باور ی محکم و خلل ناپذیر دارید.

      در پناه اله یکتا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      مجید بختیارپور عمران گفته:
      مدت عضویت: 1011 روز

      سلام و درود بر کاندیدای نسل جوان سال92 شهر خودش

      داش بهروز خیلی حال کردم داستان تو خوندم واقعااااا از لحاظ منطقی شما عمراااااااا نباید انتخاب میشدین اصلا و ابدااااا ولی اونی که باید ترا انتخاب میکرد ،انتخابت کرد وتموم دیگه دهن منطقی جایی نداره و هیچ ادمی نمیتونه جلوش استقامت کنه خیلی حال کردم واقعاااا چه دل و جراتی داشتی تو اون سن و سال واقعا باید تحسینت کرد احسن برتو دوست خوبم احسن که ایمان به توحید داشتی و جوابشم گرفتی مطمعنن الان در جاهای زیباتر و بهتری هستی که حقته هرجا هستی موفق باشی که چراغ ایمان گرمی و در دلم روشن کردی خیلی حال کردم باز رییس شدنت اصلاااا محشررررر بود چیحوری خدا مهره هاشو تو دل آدما میکاره دم خدا گررررررم الهی شکررررت که برای داش بهروز ما شد برای منم میشه..

      سال95 داستان تو شیر کردی الان رسید دستم تا ایمانشو بگیرم و گرفتم ممنونم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    حسن وفایی گفته:
    مدت عضویت: 3577 روز

    اگه با چاقو یا چیز دیگه ای جایی از بدنتون رو زخم کنید تا مدتها چه حسی دارید؟

    اگه سردرد یا دندون درد بگیرید چطور؟

    اگه خبر بدی بشنوید یا سانحه ی بدی ببینید اون موقع چی؟

    احتمالا در این مواقع یا مواردی از این دست، ضمن سعی برای رفع مشکل، سعی بر، فراموش کردن موضوع میکنید یا اصلا سعی بر، پیشگیری خواهید کرد.

    سلام، وفایی هستم 33 ساله اهل مشهد، البته روشندل، که در این باره نه میتونستم پیشگیری کنم نه درمان و نه حتی فراموش.

    در خانواده ای متوسط و شلوغ، به عنوان آخرین پسر، چشم به این دنیا گشودم.

    البته چشم که!!! اوم… یعنی به دنیا اومدم.

    تا جایی که یادم میاد دست به هر کاری میزدم بزرگتر ها میگفتند: نکن، دست نزن، تو نابینا هستی (نمیتونی)

    مثلا: برادرهام که به سن 15 16 سالگی میرسیدند از پدر درخواست ماشین سواری میکردند. اون هم با حوصله کنار دستشون مینشست تا کم کم یاد بگیرند. تا الان که هر کدومشون برای خودشون وسیله ای دارند. اما به من که رسید گفتند: تو نابینا هستی (نمیتونی)

    به سن کار که رسیدند پدر کار یادشون داد و زیر بال و پرشون رو گرفت. تا الان که دستشون تو جیب خودشونه. اما به من که رسید گفتند: تو کاری از دستت بر نمیاد آخه، نابیما هستی (نمیتونی)

    به سن ازدواج که رسیدند، مراسم خواستگاری و… تا الان که هر کدومشون برای خودشون یک دو سه تا بچه ی قد و نیم قددارند. باز به من که رسید گفتند: مسئولیت زندگی سخته. تو نابینا هستی (نمیتونی)

    یعنی شما فکر کنید من هر تصمیمی که میخواستم بگیرم با پتکی به نام نابینایی مواجه میشدم که محکم تو سرم میخورد و من رو سر جام مینشوند.

    در دوره ی دبیرستان ترک تحصیل کردم و به افسردگی بدی دچار شدم. کلبه ی احزانی روی پشت بام خانه یمان بنا کردم و چون شمعی شروع کردم به آب شدن. بی تحرک شده بودم و برنامه ی غذایی و خوابم به هم خورده بود. وزن زیادی از دست داده بودم.

    مدتی گذشت تا با دوره ی LSE یا مهارتهای زندگی آشنا شدم و با حضور در اون دوره با افرادی هم نوع خودم که البته از شهرهای دیگه اومده بودند آشنا شدم.

    در طول 6 ماه دوره عاشق خانمی شده بودم که از شهری آمده بود که تا مشهد با اتوبوس تقریبا 6 ساعت راه بود. سختکوشی و تحرک او باعث تلنگری در من شد که چطور یک دختر نابینا از خانواده اش زده 6 ماه سختی خوابگاه را تحمل میکنه تا اینجا چیز یاد بگیره و توانایی هاش رو نشون بده اون وقت من یک گوشه نشستم و دست روی دست گذاشتم.

    با تموم شدن دوره و رفتن وی به شهر خود، باز غمی سنگین روی شانه هام احساس کردم.

    شاید 2 سال من با او در ذهنم زندگی کردم. هرجا میرفتم با او میرفتم. اگر به بیرون شهر میرفتم او را کنار خودم حس میکردم طوری که حتی سر سفره، یواشتر و کمتر میخوردم تا او از من عقب نیفته.

    استاد، راست میگن: جذب، 3 مرحله داره. 1 درخواست 2 تصویرسازی و توجه 3 دریافت.

    سرانجام با تمام فشاری که از اطراف، به من وارد میشد، چه از طرف خانواده چه مشاور و چه حتی از طرف پزشک مشاور ژنتیک که از این ازدواج منصرف بشم، سرسختی کرده و به هدفم رسیدم.

    استاد، راست میگن: تصمیمت رو بگیر و مسئولیتش رو هم به عهده بگیر که این از برزخ بلا تکلیفی و تصمیم نگرفتن بهتره.

    این نقطه ی عطفی شد برای تصمیمگیری های بعدی مثلا:

    در دوران عقدمان به نمایشگاه مبلی رفتیم که سرویس چوب شیک و البته گرانی نظرمان را جلب کرد. با آنکه پولش رو نداشتیم اما اونا رو از ته قلب میخواستیم طوری که تا چند ماه تو خونه صحبتش بود. میگفتیم: خوب وقتی گرفتیمشون کجا بذاریمشون بهتره؟ تا اینکه تصمیمون رو گرفتیم و زنگ زدیم تهران و سفارششون دادیم. گفتند: یک هفته دیگه با خاور بار زده درب منزل، با همان تخفیف نمایشگاه، تحویل میدیم. تو این یک هفته هم یک وام بهم افتاد هم پدرم مبلغی برای خرید سرویس چوب بهم داد. وقتی سفارش اومد و سر جاشون چیدیم باورمون نمیشد که تا دیروز داشتیم تصویرسازی میکردیم و امروز به واقعیت پیوسته.

    با این رویه چند مقام استانی و کشوری در رشته ی شطرنج کسب کردم. تنها معرق کار نابینای کشور شدم. 9 ماه متوالی بهترین نمرات رو در کانون زبان ایران به دست آوردم. و نهایتا کاری به عنوان اپراتور تلفن، در یک شرکت خصوصی پیدا کردم.

    چند سال گذشت تا اینکه از کارم احساس خستگی و نفرت میکردم. از اینکه امثال ماها کار میکردیم اما سود اصلی تو جیب یکی دیگه میرفت. دوست داشتم کاری برای خودم داشتم چون شنیده بودم کسی با کارمندی ثروتمند نشده. وقتی کتاب صوتی پدر پولدار، پدر بی پول، را مطالعه کردم بیشتر از کار کردن برای دیگران متنفر شدم.

    در این حال و هوا بودم که یکی از دوستان، پیشنهاد کاری پاره وقت، که از درآمدش میتونستم حتی این کارم رو کنار بذارم رو به من داد.

    درسته! به کار بازاریابی شبکه ای معرفی شدم. اولش برام گنگ و مشکوک اومد ولی الان خدا رو شکر میکنم که به پیشنهاد دوستم نه نگفتم چون از اونجا بود که با حضور در کلاسهای انگیزشی شرکت، با استاد و طرز فکر قشنگشون، سایت و برنامه های فوق العاده جذابشون آشنا شدم. کلیپهای انگیزشی استاد، فتح بابی شد که دنبال دیگر کلیپهای استاد باشم. یک مجموعه ی 17 تایی از فایلهای صوتی استاد به دستم رسید که چندتاش واقعا تک بوده، هستند و خواهند بود مثل حزن در قرآن که دید مسلمانان رو 180 درجه تغییر میده. فقط خدا، ترس و ایمان، تفسیر شعر پروین، نامه ی حضرت علی و کار دوست داشتنی من ابراهیم، که خیلی جالب در مورد پرداخت بهای هدف صحبت شده. به گفته ی استاد، خودم رو بمب باران اعتقادی کردم تا سیمانهای چسبیده به مغزم رو کم کم بزدایم. بعضی چیزها رو خودم تجربی بهش عمل میکردم ولی از قوانینش چیزی نمیدانستم مثل: تصویرسازی هدف که بالا گفته شد، حزن، بهای هدف، بد نبودن ثروت ولی اینها رو که میخواستم به دیگران بگم نمیدونستم چی بگم. اما با گوش کردن به فایلهای استاد، قدرت من هم در بیان مطالب بیشتر شده.

    بعد از یک سال 2 شغله بودن، یعنی تا بعد از ظهر، اپراتور تلفن بودن و تا شب بازاریاب شبکه ای بالاخره تصمیم خودم رو گرفتم و از کار اصلیم استعفا دادم و الان یک سالی هست که تمام وقت، فقط نتورکرم و در خدمت تیمم مشغول گسترش کار هستیم و چند ماهیست که به شهر خانمم رفتیم و میخوایم که هر سال به یک شهر رفته و این فرهنگ جدید رو به همه ی کشور آموزش بدیم تا مردمی که فکر میکنند که در تنگنای اقتصادی گیر افتادند بگیم که به قول استاد، حتی در بدترین اوضاع اقتصادی باز هم راه هایی هست که تو رو به درآمد بالا برسونه فقط لازمه تا با عوض کردن مدارت این شرایط به تو پیشنهاد بشه.

    من خیلی خوشحال میشم وقتی که با مدد از آموزشهای شما میتونم به عنوان یک فرد روشندل به جمعی از افراد عادی تلنگری بزنم و انرژی بدم تا اونها با دیدن من به خودشون بیان و به داشته هاشون فکر کنند، کمتر غر بزنند، شاکر باشند و یک تصمیم جدی برای آیندشون بگیرند.

    من همیشه با بچه های تیمم که بحث میکنیم روی تصویرسازی و لایق هدف شدن خیلی مانور میدم. میگم سعی کنید تا هدفهای اصلیتون رو از هوس هاتون تمیز بدین. مثلا اگه یک ماشین شاسی بلند میخواین جوری نشه که اگه اون ماشین از جلوتون رد شد تا جایی که چشم کار میکنه بهش نگاه کنید بعد که سر برگردونید ببینید مثل همون ماشین جلوی پاتون پارکه، بترسید و 2 متر به عقب برگردید. یا اگه فلان خونه ی بزرگ، با حیاط وسیع رو میخواین! در حال پیاده روی، اونور خیابون مثلش رو ببینی و در حال قدم زدن برگردید و محو تماشای اون بشین طوری که نفهمید از در باز خونه ای مثل همون وارد حیاطی بزرگ شدید و وقتی سر برگردوندید از موقعیتتون بترسید و دنبال راه فرار باشید. فرض کنید که کاینات اون ماشین یا خونه رو بهتون داد! آیا به اونها میاین؟ آیا اگه یکی شما رو با اونها ببینه خندش نمیگیره؟

    این مطالب و از این دست رو من از استاد عزیز یاد گرفتم و همیشه دعاش میکنم.

    دوست دارم تا تجربه ی شخصیم رو در یک جمله و ساده با همه ی هم وطنانم به اشتراک بذارم.

    بر خلاف اونچه که بعضی فکر میکنند که مهمترین مرحله ی جذب، مرحله ی سوم یعنی دریافت هست، من فکر میکنم مرحله ی دوم هست. یعنی شما باید اونقدر این مرحله رو full HD و با رییزترین جزئیات ببینید که قبل از دریافت، هدف براتون هضم شده باشه و قبل از دریافت، دریافت کرده باشید.

    چندتا از فایلهایی که استاد زحمت تهیه ی اونا رو کشیدند و روی من اثر زیادی داشتند.

    آرامش 9٫ معلولیت ذهنی. مدارها. حزن در قرآن. پیام بهار 95 (بی خیالی). عالم بی عمل (رنج و لذت). کلیپهای انگیزشی. مخصوصا بحث پرداخت بها برای رسیدن به هدف در فایل ابراهیم. فقط خدا و….

    در پایان، از خالق خلاق ممنونم که مخلوقاتی چون ما خلق کرد و اجازه داد تا ما هم بتونیم خالق زندگیمون باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 42 رای:
  6. -
    نرگس گلی گفته:
    مدت عضویت: 1878 روز

    سلام به استاد نازنین منم میخوام زندگیمو قبل از ورود به سایت و بعدش بگم در تمام ابعاد

    استاد من در زمینه عزت نفس بشدتتتتتتت نابود در حدی که هیچ چیز تو زندگیمو خودم انتخاب نکردم نه رشته تحصیلیمو نه لباسای تنمو هیچ چیز رو بدون حضور کسی سوپر مارکت نمیرفتم کلا هیچ جا نمیرفتم و اگرم میرفتم حتما باید مادری یا خواهری باهام میومد چندسال تو خونه بودم هیچ جا نمیرفتم هیچ دوستی نداشتم چون معتقد بودم دوستان جدید ادمو خراب میکنن (محل زندگیمون رو عوض کرده بودیم و دوستان قدیممو از دست داده بودم)من تو خانواده مذهبی به دنیا اومدم و هر باور مخرب در هر زمینه ای دارم هیچ روابطی رو تجربه نکردم بشدتتت از مردا میترسیدم و حتی ازشون متنفر بودم چون معتقد بودم مردا فقط برای یک چیز میخوان با دخترا باشن یه مرد ک میدیدم انقد بهش اخم میکردم که نگاهشو برداره اصلا حد وسط نداشتم به لحاظ اعصاب که صفر 😂انقدر پرخوری میکردم عاشق تنبیه خودم بودم به شدت سرزنش گر و تنبیه گر خود بشدت قربانی بلد نبودم با ادما حرف بزنم فقط دوس داشتم با مامانم باشم چون وابسته بودم بهش بسیار زیاد اینایی که میگم تازه خیلی کمه ولی میخوام بگم چیزی فراتر از یه فاجعه بود عزتم بیکارو علاف میچرخیدم پول تو جیبیمو مامانم باید میداد از مامانم بدم میومد چون میگفتم اون منو بیچاره کرده ک انقد به قول شما ب کبوتر غذا داده با دلسوزی بیجایی ک در حقم کرده

    از نظر مالی که خب خودم پول نداشتم چون کار نمیکردم و میدیرم که اطرافیانم مثل پدر برادر بشدت سخت دارن پول در میارن یعنی بابام ظهر میومد خونه پولمون کم بود ولی وقتی تا شب کار میکرد پولمون زیاد بود و این باور مخرب در من شکل گرفت ک برای پول دراوردن باید صبحو شب کار کنی تا یک قرون گیرت بیاد هیچوقت برای من یا خواهر دیگم عروسک نخرید ماهم هیچوقت ازش درخواست نکردیم مارو میبرد بازار دست دوم فروشا و عروسکایی ک دل و رودشون کف زمین بودو ما برمیداشتیم چون ارزون تر بودن و دلم برای بابام میسوخت ک نخواد پول بیشتر بابت من هزینه کنه یه جورایی مادر دوم خانواده بودم دلسوز تک به تکشون همش تو اشپزخونه کمک حال مامانم بودم همش دور بابام بودم و اگه به خودم میرسیدم احساس گناه میکردم میگفتم من ازشون غافل شدم

    رابطم با خدا به لحاظ خودم عالی بود چون نماز میخوندم ولی الان میبینم داغان بود😃 خدای غم ک هرچی بیشتر گریه کنی خواستتو میدم که اگه روزه بگیری نماز بخونی خواستتو میدم

    رابطه باخودم ک داغان ترین خودمو تنبیه بدنی میکردم با پرخوری در حدی ک گریه معدم درمیومد کلا یه زندگی سگی و داغون ک در ظاهر خوب بود یعنی ما میخندیدیم خونه زندگیمونم بد نبود ولی این مهم بود ک حال من خوب نبود در ظاهر هیچ مشخص نبود ک درون من چخبره تازه بقیه دوستام میگفتن تو چقد خوشبختی😐ادم ترسویی بودم کاملا

    همیشه محتاج توجه و تایید دیگران دنبال به به چه چه بقیه بودم من نماز میخوندم اول وقت نه به خاطر اینکه عاشق خدام چون میگفتم وظیفه رو دوشمه و از همه مهمتر میدیدم وقتی نماز میخونم همه جا ازم تعریف میشه شاگرد اول مدرسه نه به خاطر اینکه عاشق درس بودم چون میدیدم معلما ازم تعریف میکنن تو خونه فکو فامیل پامیشدم اول وقت نماز میخوندم که منو بزنن تو سر بچه های فامیل که همینم میشد انقد ازم تعریف میکردن پدر مادرا ک بقیه بچه های فامیل اسممو گزاشته بودن حوزه علمیه قم😂😂😂😂چندسال رشته مدرسمو تا دانشگاه ادامه دادم نه بخاطر عشق خودم فقط بخاطر اینکه خواهرم عاشق این رشته بود همیشه نگاهم به نکات منفیم بود نگاهم ب تخریب خود بود من تو فامیل و خانواده همش بهم میگفتن خنگ برام سوال بود خدایا منی که معدلم نوزدهه چرا بهم میگن خنگ منی ک درسامو از صد صد میشم از بیست بیست چرا باید خنگ باشم؟ ولی کم کم قبول کردم که خنگم گفتم لابد حق با ایناست😐وقتی رفتم اولین کاری ک پیدا کردم حقوقم سیصد تومن بود میگفتم کمه ولی خانواده میگفتن خوبه دیگه همین ک قبولت کردن خداتو شکر کن تو چی بلدی همینم ناشکری نکن منم گفتم چشمو رفتم چه شبایی که بخاطر اینکه میترسیدم برم سرکار از پسش برنیام گریه نمیکردم هروفت از مامانم جدا میشدم گریه میکردم دوران مدرسمم همین بودم تا سوم دبستان همش زنگ میزدن مامانم لیاد مدرسه پیشم بشینه تا بلکه من اروم شم بتونم ب درسام برسم بعدشم ک با خواهرم تو یک مدرسه افتادیم و دنیارو بهم دادن انگار بعد چند سال رفتم سرکار تو نت ورک که نه رشد شخصی داشتم نه مالی ولییییی همون شب لیدرم یه ویس فرستاد تو گروه ک گوش کنیم اونم کی بود شاه مردان، مرد قانون، مرد عمل، مرد باخدا ،عشق ما😍😍😍😍من فکر کردم ک استاد تو گروه نت ورکن تو پروفایلم نحوه اشناییمو با جزئیات بیشتری نوشتم خلاصه همون شب گفتم چ حرفای قشنگی دیگه بیشتر میومدم تو تیم که بتونم استادو ببینم بیستر فعالیت میکردم جلسه هارو میرفتم تا عطش منو لیدر ببینه و بزاره من با استاد ملاقات کنم چند وقت بعدش تو همون تلگرام هدایت شدم به یه ویس مجدد دیدم اوووو اینجا پره ویسای استاده همرو دونه دونه گوش کردم و تازه متوجه داستان شدم😁انقد حرفایی بود ک هیچ جا نشنیده بودم تو خونه فقط راه میرفتم و بهش فکر میکردم مثل منگا شده بودم میگفتم خدایا چه حرفای سنگینی اینم قبلش بگم ک بعد دوران مدرسه با خدا قهر کردم و نمازو قرانو همرو بوسیدم گزاشتم کنار قهر که نبودم میگفتم خدا بلد نیست از پس چیزی بربیاد الان ک دارم مینویسم میدونم ک هیچوقت ازش درخواست نکرده بودم بعد ک استاد تو ویسا اسم سایتو اوردن سریع رفتم عضو شدم دیدم بلههههه اینجا چخبره دیگه همرو دانلود کردم تو خونه همش در حال راه رفتن بودم و هندزفری تو گوشم و فقط این حرفارو تکرار میکردم چند سال گذشات هیچ اتفاقی نیفتاد نه مال نه هیچی هیچی چون من وحی منزل نمیدونستم فکر میکردم گوش دادن تنهای اینا باید منو میلیارد کنه دیگه یادمه یه کار خوب پیدا کردم حواسم نبود ک ب این فایلا ربط بدم دیگه رها کردم تا اینکه از حقوقم خسته شدم و گفتم کمه من میخوام درامدم بیشتر بشه و هدایت شدم ب فایل چگونه درامد خودرا چند برابر کنیم و خدا شاهده وقتی نوشتم دوماه بعد دقیقا درامدم سه برابر شد و رفتم یه کار جدید اونجا بازم جدی نگرفتم ولی گفتم نرگس حداقل این فایلا حال روحیتو ک خوب میکنه پس گوش بده بزار باشه یادمه از روز اولی ک وارد شدم چندین سال فقط عاشق دوره عزت نفس شده بودم چون میدونستم دوای درد من تو اونه اون میتونه نجات دهنده باشه میخواستم بخرمش هرجور شده ب ذهنم رسید سکمونو بفروشم بخرم ک از عقل کل پرسیدم گفتن نه بی تاب این دوره بودم دیگه چندسال رها کردم ولی همبشه با حسرت به دورش نگاه میکردم تو اوج برنامه ریزی رو حقوق کارم بودم ک تو مغازه رفته بودیم باخواهرم خرید که مدیرم پیام داد که دیگه ما نمیتونیم با هم همکاری کنیم همونجا پاهام سست شد و لرزید چون بدهی ام داشتم ولی به قول استاد خدا کلام الله رو بالا برد و خداگفت نترسو شاد باش گفتم نرگس خودتو کنترل کن شاد باش نگران نباش و سریع جهتو عوض کردم و بچه ها فرداش دقیقا فرداش خواهرم زنگ زد گف نرگس فلانی بهم گفته کسیو سراغ نداری من نیرو میخوام برای کارم اقا ماهم رفتیمو و استخدام شدیم و خداروشکر ادمای خوب و حقوق خوب و محیط همه چی عالی حالا بیام بگم بعد سایت چه اتفاقی افتاد ریز تر بگم که با حقوقم عزت نفسوووو خریدم چشم از فایل برنمیداشتم دلم نمیخواست بخوابم اصلا هر کلمه ای ک استاد میگفتن روحمو ارضا میکرد دقیقا همون پرکردن حفره هایی بود که سال ها به دست خودم خالی شده بود و با چیزای دیگه داشتم پرش میکردم منی که تا دیروز میترسیدم از مردا و ازشون متنفر بودم الان با یک عالمه مرد کار میکنم و نه تنها محیط کارم بلکه تا صد فرسخی کارمم همه مردن😃و دیدم این افکار بیمار گونه خودم بود ک فکر میکردم مردا فقط به یک چشم زنو نگاه میکنن .

    منی که تا سرکوچه تنها نمیرفتم خرید الان اکثرا تنها همه جا میرم حتی تنها شب خونه میمونم میخوابم میرم رستوران و انقد باخودم حال میکنم ک دیگه حتی با خواهرمم هیچ جا نمیرم از هرفرصتی استفاده میکنم ک تنها باشم جالبه ک وقتی این نگاهو پیدا کردم همه میخوان منو همه جا ببرن حتی ناراحتم میشن از دستم که باهاشون جایی نمیرم ولی اصلا مهم نیس برام تو تنهایی حال میکنم با خودم با خدا قبلا دوس داشتم همه برام بمیرن خلا منو پر کنن که هیچوقت این اتفاق نیفتاد الان فقط چشمم ب خداست و همه عاشقمن الان رفتم تو دل تک تک ترسام تنها سخنرانی میکنم انقد با خود قبلم بیگانه شدم ک وقتی داشتم مینوشتم گفتم یا علی😨 نرگس یادته چی بودی واقعا من اینشکلی بودم؟جوری ک فکر میکردم از اول همینی بودم که الان هستم خدارو شکر که به یاد اوردم نزاشتم برام بدیهی بشه حمله کردم به دل ترسام قیام کردم علیه درونم استاد من بافایل رابطه با خدا که انرژی مینامیم زندگیم چرخید انفدر اون فایل قشنگه ک من ازش هرچی بگم کم گفتم فایل چگونگی تنظیم فرکانس ک دیگه ترکوند ذهنو فایل چرا ترامپ رئیس جمهور امریکا شد که دیگه هیچی دیگه استاد فایلای شما همشون زندگی منو منقلب کردن اینایی ک ولی گفتمو باهاشون عجیب روحم ارتباط برقرار میکنه مخصوثا دوتایی اولی انگار دقیقا گرسنگی روحمو برطرف میکنه همین دو فایل وگرنه ک فایلای شما تک ب تک منقلب زندگی خیلیا بوده به لحاظ مالی هنوز نتیجه دلخواه نگرفتم چون هنوز کاری نکردم که بخوام نتیجه بگیرم رابطم با خدا خوب شده دیگه ازش درخواست میکنم و سریع جواب درخواستمو میده سلامتیم عالی شده قبلا یبوست داشتم و هزار تا دکتر براش رفته بودم که هیچوقت خوب نشد ولی با فایلای شما رفع شد کامللل روابطم عالیه باادما اصلا الان دنیا برام یه شکل دیگه شده خیلی قشنگه سفر به دور امریکا و زندگی در بهشت چقدر در من خواسته ایجاد کرد استاد الان ک دارم مینویسم میبینم من اونقدر به این فایلا عمل نکردم این نتیجه های عالیرو گرفتم عمل کنم ک دیگه هیچی دیگه تصور ثروتمند شدن قلب منو میلرزونه تصور رو مدار قانون بودن با خدا بودن دستو پامو میلرزونه دیگه کمتر محتاج تایید دیگران هستم خودم به تنهایی لباس میخرم و اصلا نظر بقیه برام مهم نیس و باز جالبه که هرچی میخرم بقیه میگن چه نازه قبلا اینطوری نبود الان توجهم ب نکات مثبتم بیشتر شده تازه فهمیدم که مژه هام چقدر بلنده 😐ولی هرروز باید رو این اگاهیا کار کرد استاد من چندوقت رو عزت نفس کار نکردم و اتفاقی ک افتاد تو فایل عزت نفس اونجا که میگین درباره دستخط ک گفت قشنگ نیس😁😁😁امروز یه نفر از چشمای من تعریف کرد ک چقدر زیباست با خودم گفتم وا کوره چشمای من کجا قشنگه لابد این درست ندیده😐چقدر من از مریم نازنین چیزها یاد گرفتم خب من قبلا خونرو تمیز میکردم ولی با زجر با اینکه اه فقط من باید تمیز کنم چرا خواهرم تمیز نمیکنه یا ولو نکنید نریزید ولی الان با عشق خونه تمیز میکنم و جالب اینجاست ک بقیه هم بیشتر ب نظم خونه اهمیت میدن تا حرف بیراهه میاد تو ذهنم سریع الارم میاد ک این اصل نیس نرگس ول کن نچسب ب حاشیه فقط اصلو داشته باش استاد زندگیمو قشنگ کردین رنگ دادین روح دادین حال روحم عالیه خنده هام از ته دل برق چشمام دنیامو روشن کرده تفکرم عوض شده دیدم نگاهم همه چی ادمهای اطرافم و ازتون سپاس گزارم عاشقانه دوستون دارم منتظر خبرهای بسیار بسیار خوب دیگم باشید ک این سری قول دادم به خودم نتیجه مالی که گرفتم براتون فایل بفرستم و بگم منی که هیچوقت فکر نمیکردم پولدار بشم الان کمترین داراییم فلان برج تو فلان منطقه شهره خیلی عزیز دلی استاد خداروشکر بابت هم مداریمون خداروشکر بابت همه چی خودتون سایتتون محصولات فایلا مریم عزیز همه همه چی بچه های نازنین عقل کل 😍😍😍😍😍

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 39 رای:
    • -
      رضا گفته:
      مدت عضویت: 1905 روز

      سلام به استاد عزیزم و نرگس خانم گل که این کامنت فوق العاده رو نوشتن 😍

      استاد خیلی ازتون ممنونم که کامن نرگس خانم عزیز رو تو تلگرام منتشر کردین 😃😘

      به قول استاد واقعا گنج عظیمی تو کامنت‌های سایت هست.

      چقدر با خوندنشون حالم خوب میشه، انرژی می‌گیرم، انگیزه می‌گیرم.

      چقدر پیش اومده که تو کامنت‌های دوستان عزیزم یا تو صحبت‌های دوستان تو کلاب هاوس

      یه چیزی رو خوندم یا شنیدم که اصلا نمی‌دونستم این اتفاق می‌تونه بی‌افته. همونجور که هزاران مورد تو تک تک فایلای استاد مخصوصا سریال زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا دیدم که حتی تو رویامم نمی‌دیدم که این اتفاق بی‌افته، اون اتفاق رو تجربه کنم.

      وقتی نظر دوستان رو می‌خونم و می‌بینم که افرادی مثل نرگس خانم عزیز چقدر پیشرفت کردن، چقدر مشکلات و مسائلی رو که من هم دارم و منم دارم باهاشون دست و پنجه نرم می‌کنم رو به راحتی حل کردن 😊 این باورم خیلی قوی تر میشه که پس منم می‌تونم😃 منطق ذهنم راحت‌تر می‌پذیره که دیدی اون تونست، پس منم می‌تونم 😊

      امیدوارم بازم کلی خبرای خوب و فوق العاده از نرگس خانم عزیز بشنوم و کلی خوشحال بشم و درس بگیرم 😃😊

      خیلی دوستون دارم 😘❤️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      رضا صمدی گفته:
      مدت عضویت: 2131 روز

      سلام به دوست ارزشمندم

      واقعا داشتم کامنتتون رو میخوندم یه لحظه فکر کردم کامنت منه

      اشک ریختم

      واقعا ک منم همچین زندگی و عزت نفسی داشتم

      تایید دیگران و …

      دمت گرم

      کلی ذوق کردم از کامنتت و نتایجتون

      همونجا ک گفتی حفره هام پر شد به قول استاد:قلبم باز شد.

      همونجا که گفتی پول دوره رو با حقوق خودم خریدم

      دقیقا میدونم چه حس عالی هستش بهترین دوره رو خرید کردی مبارکت باشه به امید الله مهربان یه روزی برسه کل دوره های استاد داخل پروفایل مون باشه

      باورتون نمیشه هر کدوم از فایلا رو هزاربارم گوش کنی میبینی بازم چیز جدیدی داره میگه

      به امید خدا بیایم یه روزی از درامدهای مالی بسیار بالامون بگیم

      که هم بچه ها ذوق کنن و‌از همه بیشتر استاد عزیزمون که من مطمئنم استاد انقدر قلبش صافه و مهربونه ک از همه بیشتر ذوق میکنه حتی خودمون اینو با اطمینان میگم.

      عاشقتونم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    سجاد گفته:
    مدت عضویت: 2007 روز

    سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیزم و دوستان عزیز که نظراتتون واقعا تحت تاثیرم قرار داد وجود شما برای من نعمت و امیدوارم قدر این نعمت رو بدونم ایشالله…..

    !!!!!!!!!!نمیدونم از کجا شروع کنم دوران راهنمایی بودم که خیلی ب فوتبال علاقه داشتم و همیشه جز بهترینا بودم…..

    همه چی خوب بود اونموقع و همیشه فکر میکردم به بهترین جایگاه میرسم تو این رشته تا اینکه اومدم دوره دبیرستان و ی اتفاق خیلی بد برام افتاد اونم این بود تو ی تصادف پدر و مادر و برادرم رو از دست دادم و فقط من موندم با ابجیام ……….

    شرایط خیلی سخت شد به حدی سخت شد که اون روز های اول فکر خودکشی بودم چون هیچ انگیزه ای برای زندگی نداشتم فک میکردم دنیا به اخر رسیده،تنها انگیزه ای که داشتم برای ادامه زندگی خواهرام بودن که دیدن اونا باعث میشد که بدونم اونا بم احتیاج دارن،……

    تو ی روز سه عزیز از دست دادن واقعا سخت خیلیییییییی و اینکه منم ۱۵ سال داشتم سن کمی بود و حس میکردم همه چی رو باختم و همش مقصر اصلیش رو خدا میدونستم و حس میکردم خدا بهم ظلم کرده…زندگی هر روز برام سخت تر میشد از ترحم متنفر بودم ولی همیشه هر کسی بم نگاه میکرد ی حس ترحم تو چشاش بود و من بیشتر از خودم متنفر میشدم…چن سالی به سختی گذشت…

    .دیپلم رو گرفتم بعد کارت معافی رو گرفتم(ی چیزی که برام جالب بود تو دوران راهنمایی ی حس بم میگفت من از سربازی معاف میشم و هر کس رو میدیدم بهش میگفتم من میدونم معاف میشم)که کارت معافیت کفالت گرفتم…تو این سال ها ی حقوق بازنشتگی پدرم بود که خرج و مخارج زندگیمون بود…وارد دانشگاه شدم بعد از گرفتن مدرک لیسانس دگه ادامه ندادم و بیکار بودم تو این سال ها همش میگفتم خدایا تقصیر توعه که من اینجور شدم وگرنه اگه پدرم بود شرایط من فرق میکرد همیشه گله میکردم از خدا خیلییییی بعضی وقتا از پدر و مادرم که تنهامون گذاشتن از لحاظ روحی خیلییییییی داغون بودم تا اینکه بعد لیسانس سه سال بیکار بودم استخدامی شرکت میکردم ولی میدونستم قبول نمیشم و منم از خدا گله میکردم تا اینکه دوماهی میشد افسرده شدم و همش حس میکردم میخا بمیرم بگذریم بعد این شرایط که حدود ۱۲ سال میگذره که تو زندگیم ن هدفی داشتم ن برنامه ای ن هیچی فقط نمیخاستم تنها باشم و همش بیرون بودم که وقتم بگذره تا اینکه یکی از دوستان بهم قول کار داد و من همش حس میکردم اونجا استخدام شدم و هر کسی ازم میپرسید چ کاری به شوخی میگفتم تو اون اداره کار میکنم تا اینکه بعد چن ماه تو اون اداره مشغول به کار شدم هر چند شرایطش سخته ولی دو سالی هست مشغول ب کار شدم تو این دوسال همیشه حس میکردم ی چیزی درون من کمه من همش دنبال موفقیت بودم تو این کانال تو اینستا ……پیج های زیادی سر زدم ولی هیچ کدومش حرف دل من رو نمیزد این اواخر ی پیج دیدم گفتم این خوبه بزا پکیجشو بخرم تا به خواهرم گفتم گفت نگیر اول ی سر به سایت عباسمنش بزن ببین چجوره بعد اگه نخواستی برو بگیر….منم اومدم رو سایتتون و واقعاااااا حرف دل منو زدین شما استاددد دگه اون پیچ ها رو پاک کردم و فقط پیچ شما رو گوش دادم از وقتی فایل هاتون رو گوش میدم هر روز خداشکر میکنم دگه گله نمیکنم خدا عزیزانمو ازم گرفت ولی در عوض خواهرای مهربونی دارم خدایا شکرتت هر روز فایل ها رو گوش میدم خیلی باید رو خودم کار کنم اینقد تشنه این فایل هام که میخاستم ثروت یک رو بخرم ولی خواهرم بم پیشنهاد داد اول عزت نفس رو بگیرم که اگه اعتماد بنفس داشته باشم میتونم همه چی داشته باشم خداروشکررررر دوره عزت نفس رو گرفتم سه روز میشه و فهمیدم چقد باید رو خودم کار کنم …مهم ترین چیزیکه الان دارم ارامش که تو این ۱۴ سال نداشتم ولی خدایا شکرتتتتت الان به قدری اروممم که از زندگی لذت میبرم حتی با چیزای کوچیک ..اونقدر انگیزه دارم که موندم چکار کنم هدف هامو چطور بنویسم ….الان که این مطب رو نوشتم اشک تو چشام جمع شده خدایا شکرتتت…الان فهمیدم اون گمشده من خدا بود که همیشه با من بود ولی من ازش فرار میکردم خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتات

    ………..ببخشید نگارش من ضعیفه و فقط خاستم حرف دلم رو بزنم….

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 42 رای:
    • -
      امامی گفته:
      مدت عضویت: 2709 روز

      سلام

      آفرین عزیزم. خداوند تو رو به این مسیر هدایت کرده الان وقت این هست که با عمل کردن به این اگاهی ها بهشت زندگیت رو بسازی.

      خیلی خوشحال شدم که گفتی سپاسگزارم به خاطر خواهرهای مهربانی که دارم و توجه به نعمت ها و داشته های زندگیت میکنی و همین کار باعث میشه ظرف وجودت گسترش پیدا کنه و بی نهایت نعمت و فرصت های لذت بخش وارد زندگیت بشه

      از صمیم قلبم آرزو میکنم که به بی نهایت ثروت نعمت و خوشبختی هر آنچه که میخواهی برسی و هر روز بهتر از دیروز باشی. عاشقتم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      سحر منصوری گفته:
      مدت عضویت: 1100 روز

      سلام دوست عزیزم آقا سجاد وقتی کامنت شمارو خوندم چقدددر خوشحال شدم چقدر ذوق کردم اتفاقا نگارشتون بسیار سلیس و روونه و ممنونم از اینکه این مطلب رو با ما به اشتراک گذاشتید

      امیدوارم هر کجا هستید به دل خوش و آروم باشید و همیشه رو به رشد باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    حسین تقی زاده یاقوتی گفته:
    مدت عضویت: 3479 روز

    به نام خدا سلام به تمامی دوستان گلم

    حسین تقی زاده متولد 3 فروردین 73

    من از زمان کودکی از زمانی که یادمه زندگیه متوسطی داشتم من از همان ابتدای زندگی که به دنیا امدم برایم معجزه رخ داد من قرار نبود به دنیا بیاییم

    من کودکی ضعیف و ریز بودم به اندازه کف دست که حتی لباس تنم نمیشد به سختی میتونستند مادر پدرم بزرگم کنن هر دکتری تو مشهد میبردن میگفتن

    که این فرزنده شما زنده نمیماند ولی پدر مادر من ناامید نمیشدن پدر من به شهرستان خودشون رفت تربت جام که یک دکتر خیلی خوبی میشناخت دکتر اونجا

    بهشون گف اصلا نگران نباشید پسر شما فقط مریض هستش مادربزرگم همیشه بادوم پسته شیر میداد تقویتم میکردن الان به شکر خدا هرکسی میبینتم باورش نمیشه این همون کودکی بود که اندازه کف دست بودش و اصلا قرار نبود زنده بمونه من بزرگ شدم تا زمان مهد کودک بچه ای بودم خجالتی ترسو مامانی اصلا نمیتونستم از مادرم جدا بشم مهد کودک نمیفرتم اعتماد به نفس نداشتم همیشه ساکت بودم ولی شر تو خونه هرکسی بودم میگفتن وای زلزله اومدش یک چیزی خراب میکردم من پسری پرجنب جوش بودم و ارومو قرار نداشتم برای همین اصلا درس نمیخوندم و یادمه دوران دبستان همش نمراتم صفر بود فکر میکردن من خنگ هستم ولی انقد مادرم وپدرم کار کردن تا با نمره خیلی خوب قبول شدم و کلاس هارو هی میرفتم من از بچگی شر بودم دعوا میکردم خیلی خشن بودم هرچی بزرگتر میشدم بدتر ولی الان خیلی ارومم بخاطر اینکه درک کردم یک سری خوبی هارو و دیگ دست خودم نیس نمیتونم با کسی اصلا دعوا کنم

    خلاصه پدرم دید من خیلی شر هستم منو فرستاد کلاس های رزمی بعد یکروز دید دارم با دوستام تو خیابون دعوا میکنم دیگ گفت نمیذارم بری منم گریه کردم گفتم

    نه نه دیگ دعوا نمیکنم که بعد جو گرفتم تو خونه دستمو زدم شکستم و خیلی اتفاق ها افتاد سر همین دستم که نزدیک 3سال طول کشید دلیلش این بود من خیلی

    شر بودم وقتی دستمو گچ گرفتن من بازم با همون دست مینشستم و پلی استیشین بازی میکردم و وقتی گچمو باز کردن گفتن چیکار کرده با دستش بدتر شده مجبور شدن پلاتین بذارن من دوران دبیرستان که رسیدم دیگ اوضاع فرق میکرد من از پایین شهر هاییی میرفتم مدرسه که بچه های زیاد مودبی نداش و اگر اونجا با اونها یکی نمیشدی یا ازت سوئ استفاده میکردن یا مسخره ووو من اونجا کتک زیاد خوردم و عقده شد برام که برم کلاس های رزمی و دوباره شروع کنم همیشه تو زندگیم دنبال یک چیزه خاص بودم دوسداشتم متفاوت باشم ولی تغییر میکردم ناخودگاه حتی همین الانشم میگم به خودم چندسال بعد شاید به الانم بخندم

    من سریال انیمه ناراتو رو خیلی دوسداشتم دوران دبیرستان یکی از دوستام بهم معرفیش کرد جوری که زندگیم شده بود اون انیمه شخصیتمم مثل اون میخواستم بکنم باور قویی عشق احساسات زندگی ناامید نباش شکست نخور ووقتی اونو دیدم احساس کردم به یک نفر احتیاج دارم و اینم راسی بگم من خیلی توی دینم معتاد بودم همش میرفتم ببینم چرا نماز میخونیم حتی کافر میشدم حتی اصلا هیچی رو قبول نمیکردم کتاب های مختلفی میخوندم و اعقایدم هی تغییر میکرد تیپ های غمگین میزدم یعنی تاریک خیلی تو خودم بودم بیرون نمیرفتم اصلا تو جمع عکس نمیگرفتم میخواستم برای خودم باشم خوشم نمیادش وو که بعدش میگم چی شد رفتم سمت خدا خلاصه من از خدا خواستم که یک عشق بهم بده یک کسی که واقعا شریک زندگیم باشه بچه بودم تا اینکه اینترنت گرفتم و رفتم سراغ دنیای مجازی چت های عمومی و شروع میکردم به چت کردن با جنس مخالف یک دختر بود که گف ازت خوشم میاد شمارشو اونجا بهم دادش بعد چند وقت که من به اون علاقه مند شدم اون گف حسین تو اصلا به درد من نمیخوری من خیلی بدم دوسدارم ازاد باشم وو چیزهای دیگ من بخاطرش گفتم مهم نیس هر چی تو بگی ولی الان میفهمم خداروشکر که نشد و یک تجربه خوب کسب کردم و باز عاشق یکی دیگ و دوباره ضربه میخوردم و گریه میکردم ولی هیچوقت نمیگفتم به خودم همه دخترا بدن من انتقام میگیرم نه نه یک حسی درونم بود که نمیتونستم بد باشم اصلا نمیتونستم نمیدونم چرا ولی میدونستم از طرف خدا بخاطر ایمان قلبیی که بهش داشتم تا اینکه بعد چند سال واقعا یکرو پیدا کردم وعاشقش شدم اونم همینطور کاملا شبیه به هم همونی که میخواستم حتی ایدیه یاهوش 4تا عدد گذاشته بود اخرش که شماره من بودش سرتونو به درد نیارم منو ایشون کلی واسه زندگیمون عشق داشتیم تولد میگرفتیم واسه همدیگ جون میدادیم ووواگر اشتباهی میکردیم گذشت میکردیم ولی کم کم وابستگی من خیلی زیاد شد خیلی تا جایی که حاضر بودم بمیرم و اون خوشحال باشه(چقدر اشتباه بزرگی کردم )

    دانشگاه افتاد نزدیک دانشگاه من خلاصه خیانت کرد اونم بخاطر افکار خراب خودم با اهنگ ها با توجه به کسایی که شکست عشقی خوردن با توجه به کلیپ هایی که میدیدم وووبه بدترین نحوه ممکن از زندگیم رفت کاملا نابود شدم خورد شدم غرورم لهه شد ابروم رفت تو خانواده از دانشگاه محروم شدم ناامید شدم قبلش که این اتفاق بیفته من وقتی با این دختره بودم دوستداشتم میلیاردر بشم بهترین زندگیرو براش بسازم هر چی ارزوداره جفتی بهش برسیم برای همین یکی از دوستام

    خیلی وقت بود ندیده بودمش بهم زنگ زد برای کار چی کاری نت ورک مارکیتینگ نت ورک منو خیلی اطلاعاتمو برد بالا همونجا بود که من با یک کلیپ انگیزشی که توسمینار دست جمعی گذاشته بودن پایین صفحه نوشته بود عباس منش و همینطور یک موضوع هدف از استاد عباس منش رو به ما دادن گوش کنیم من دیگ گوش دادم تا اینکه گفتم برم تو سایتش علاقه مند شده بودم و همینطور که دانلود کردم دیگ همچی برام روشن شدش نت ورک زندگی منو نجات داد البته بخاطر افکار خودمم بودش که به زندگیم جذبش کردم همینطور استاد عزیزو اون دختر رفتش از زندگیم من کلی افسرده بودم از نت ورک هم خارج شدم میگفتم الکی هستش ولی میشستم یک مدت کلیپ های استاد رو گوش میکردم و هی حالم احساسم خوب میشد میدیدم ای راست میگ تقصیر من بود این اتفاق وای اینجا وووچه اشتباهاتی از بچگی تو زندگیم کردم و شروع کردم به ساختن باور ولی باز شکست میخوردم باز ناامید میشدم یک مدت اصلا دیگ سمت سایت نمیمومدم باز دوستانی میمومدن بهم انگیزه میدادن و باز شروع میکردم به کتاب خوندن هی روی خودم کار کردم تا اینکه به کمک استاد خدای خودمو بیشتر درکش کردم قران رو بیشتر بهش نزدیک شدم که برم سمتش مطالعه کنم با اینکه باز بعضی وقتها شیطان میگه نرو تنبلی کن من همش روی خودم دارم کار میکنم تا یک مدت گفتم برم دنبال یک کاری رفتم ولی قبول نکردن بدجور ناامید شدم امدم خونه کتاب شکر گذاری رو میخوندم هر روز به هر فصلیش میرسیدم همش حس خوب داشتم همین حس خوب باعث شد بهم از هتل زنگ بزنن گفتم بله گفتن واسه کار اومده بودید پیشمون هنوزم میخوایید کار کنیم منم گفتم بله با کمال میل

    وگفتم نشونه ها دارن نزدیک میشن از همون لحظه من مواظب رفتارم بودم ولی هنوزم خیلی اشتباهات میکنم خیلی رفتارهای اشتباه دارم تمام سعیمو میکنم

    ودوباره رفتم تو شرکت نت وررک یعنی دوستم باز بهم تماس گرفت از یک شرکت معتبر تر و همگی اونجا رفیق های با ایمانم هستن همیشه دوسداشتم دورم دوستای با ایمان و با خدا باشن که زیاد شدن همش فکر میکردم ادم های خوب نیس ولی وقتی توی سایت اومدم خیلی امیدوار شدم خوشحال بودم

    من خیلی خلاصه گفتم از اتفاق های زندگیم امیدوارم خوشتون اومده باشه ببخشید بچه ها انقدر طولانی شد اینم بگم بالاخر این اتفاق ها باعث شدش که من اگاهیم بره بالاتر بتونم بیشتر به موفقیت برسم حتی باعث پیشرفت من شدن با تغییرات خیلی بهتر از گذشته ولی بازم خیلی ایرادات دارم هنوزم تو خانواده جنگو بحث هستش بخاطر اعتماد به نفس پایینم و اینکه باید خیلی روی خودم کار کنم ولی ایمان دارم خوشبخت میشم و به ثروت میرسم و ارزومه جهانی رو جای بهتری برای زندگی بکنم و تمام مردم ایران در رفاه و خوشبختی و همگی همگی شاد باشن ودیگ هیچکسی حوس شهوت خیانت وو ریشه کن بشه دنیای زیبا داشته باشیم

    خیلی همتونو دوسدارم ممنونم که تا اینجا مطالب رو دنبال کردید ارزوی بهترین هارو براتون دارم همیشه دوسداشتم قصه زندگیمو داستان کنم کتاب کنم بنویسم خیلی اتفاق هایی افتاد که من به اینجا برسم ممنونم از خدا که منرو با شما دوستان و استاد عزیز اشنا کرد خیلی خوشحالم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 42 رای:
    • -
      علی جوان گفته:
      مدت عضویت: 3933 روز

      دوست خوبم حسین تقی زاده سلام و سپاس

      از سوالات خوبتون که تو عقل کل مطرح می کردید و روند آن ها مشخص بود که در شما اتفاقات خوب و مثبتی در حال شکل گیری هست و با خواندن نظر شما تایید شد.

      روزی فرا خواهد رسید که همه به حال خوب شما غبطه بخورند پس تا رسیدن به هدف دستت را از دست استاد عباس منش جدا نکن.

      هر چی آرزوی خوبه مال تو …

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        حسین تقی زاده یاقوتی گفته:
        مدت عضویت: 3479 روز

        سلام از اقای جوان ممنونم بابت پاسخی که دادن

        واقعا متشکرم خیلی از من کسایی هستن که پیشرفت فوق العاده ای داشتن

        من خیلی هنوز خامم باید بیشتر از اینا تلاش کنم

        و من برعکس سفت چسبیدم دست استادو

        هروقت فکر بدی احساس بدی بیاد سراغم یک اهنگ شاد مثبت میذارم یا فایلهای رایگان استاد رو گوش میدم و حالم خوب میشه و قوانین میاد دستم

        خیلی ممنونم ازتون خیلی ممنونم منم منتظر روزیم که شما ها به ارزوتون رسیدین و من بشینم بخونم منم ارزوی موفقیت برای تک تکتون دارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        حسین تقی زاده یاقوتی گفته:
        مدت عضویت: 3479 روز

        سلام خانوم شبخیز خیلی خیلی ممنون کمک شما ودوستان و راهنماییی هایی که کردین زندگی منو متحول کرد

        واقعا از خدا متشکر وسپاسگذارم

        همچنین از استاد عزیز

        واقعا این همه تلاش میکنید پاسخ میدید به جواب های دوستان مطمئنم صددرصد زندگی عالییی دارید و تا اخر عمر خوشبخت وثروتمند هستید همتونو از ته دل دوسدارم

        من مدام سوال میکردم وانقدر زیاد بود سوالهایم و تکراری ولی بازم دوستان جواب میدادن و کمکم میکردن واقعا ممنونم خیلی ممنونم من شروع کردم به خرید کتاب های رویاهایی که رویا نیستند واقعا عالی بودن و تمریناتشو انجام بدم برای زندگیم برنامه ریختم اصلا ناخودگاه دوسدارم برم سمت کارهای مثبت و خوب بخندم هر فکر بدی بیادش سریع میفهمم و توجه یا فکرمو عوض میکنم همه اینها مدیون شما دوستان هستم از همتون ممنونم ارزوی موفقیت و سربلندی وخوشبختی رو برای تمام دنیاااااااااا دارم همتون گلید بخدا

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      آینا راداکبری گفته:
      مدت عضویت: 3396 روز

      سلام مرسی آقای تقی زاده

      برای مطالبتون بسیار مشتاق پیشرفت هستید و پیشرفتهای بیشتری را خواهید داشت به خاطر این همه ایمان و پیشرفت خوشحالم و بهتون تبریک می گم با آرزوی بهترینها برای شما ودر پناه اله یکتا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    ازاده گفته:
    مدت عضویت: 2085 روز

    سلام به دوستان هم فرکانسی خودم

    من از قبل آشنایی و ورودم به سایت استاد عباس منش شروع میکنم. من تقریبا ساب 95 بود که قانون جذب آشنا شدم. قبل او از نظر سلامتی و روابط و مالی در شرایط خیلی افتضاح بودم. رحم و تخمدان کیست داشت که می‌گفتند درمان نمیشه از سنین پایین ریزش مو داشتم و خیلی از بانک مو از دست داده بودم اون زمان درسم تمام شده بود و دنبال کار بودم.

    و کلا شرایط استخدام خوب نبود. یادمه تو بدترین شرایط و جنگ روحی گفتم خدا تو دستمو بگیر من نمیتونم‌‌‌. اولین دوره که گرفتم دوره استاد شریفی بود اون دوره کم کم درون داغون درست کرد. از نظر روابط هم با خانوادم هم دوستام جز چند نفر رابطه نداشتم و کلا خیلی تنها بودم و با هر مردی ارتباط میگرفتم مدت طولانی وقت من می‌گرفت و با اینکه خودمم دلم بهشون رضایت نمی‌داد ولی باهاشون بودم. از بس شنیده بودم آدم باید کوتاه بیاد تا بتونه ازدواج کنه. اما من واقعا ته دلم راضی نمیشد آقایونی که وارد زندگیم می‌شدند همه از نظر شرایط در موقعیت پایینی بودند‌. چندین بار یکی از همکارام که خودش رشته تربیت بدنی داشت بهم میگفت ورزش شروع کن اما من فکر میکردم کار زیاد دارم زمانم کمه اگرم باشگاه شروع کنم نمیتونم ادامه بدم. چندین بار فایل استاد گوش دادم اما بیشتر حالمو بدتر می‌کرد اصلا صحبت هاشون با درون داغون من هماهنگ نبود. یه دوست یک زمان وارد زندگیم شد اونم قانون جذب کار می‌کرد.

    من همیشه فکر میکردم که چون روی سرم فولیکول از بین رفته دیگه نمیتونم رویش مجدد مو داشته باشم. این دوستم در مورد چند نفر از دوستانش به من گفت که دارو مایع استفاده می‌کردند و حتی پیشونیشون مو درآورده بوده است. کم کم با حرفهای دوستم باور من عوص شد که میشه اول دنبال کاشت مو رفتم. بعد زمانی دنبال دکتر کاشت مو بودم دیدم که یک دکتر بدون کاشت و فقط با دارو چند مریض درمان کرده بود بهشون پیام دادم به نیت کاشت رفتم و ویزیت شدم. ایشون منو به یک دکتر غدد معرفی کردند و من بدون کاشت فقط با دارو هم مشکل کیست رحم که می‌گفتند درمان نمیشه و هم مسئله مو حل کردم. البته من برای این دو مورد تجسم میکردم. باورتون نمیشه من به سمت آدم درست هدایت شدم و خیلی راحت مسئله حل شد و الان کلی کلی موهام پرپشت شده و کلا مشکلات زنانگی حل شده است. کامل کامل کامل. درحالی که چند دکتر بهم می‌گفتند درمان نداره.

    الان حدود شش ماه هست دو بار چکاپ کردم عالیه. هم روی باورهام کار کردم و هم تجسم کردم. و هم اینکه باور کردم میشه.

    برای کارم من هیج پارتی نداشتم به خودم گفتم طبق این مشخصات به من و رقیبان امتیاز میدند باید خودمو در این موارد قوی شدم و بعد چند سال تو شهر خودم که مرکز استان هم هست یک کار عالی که شان اجتماعی بالایی دارد پیدا کردم. باشگاه الان سه سالی میشه شروع کردم اول با دو دوره رژیم وزن ایده ال رسیدم و الانم سه سال باشگاه میرم بدن سازی کار میکنم اونجا کلی دوست خوب پیدا کردم و خدا بابت این شکر میکنم.

    هم میخواستم روی خودم کار کنم فایل گوش کنم خدا به من کمک کرد و مسیر باز کرد و حدود دو سال بخاطر کرونا کارم مجازی شد و بعد از اونم یه دوره کاری یکساله شروع کردم که واحدها کمتر شده است. اون محل کارم گفت نیاز به حضور نیست و توخونه کار کنم. واقعا وقتی بخوای روی خودت کار کنی خدا زمان برات جور میکنه. مثل استاد عباس منش که سرکار نمی‌رفتند و پول می‌گرفتند. از نظر روابط خانوادگی مشکل داشتم که همه اوکی شدند و باهمکارامم الان رابطه خیلی خوبی دارم. با آدم‌های جدید آشنا شدم که باهاشون کار خیلی عالی انجام دادم و از نجربیاتشون استفاده کردم.

    تو این مدت تونستم خونه بخرم اونم بهترین جا شهرستان خودمون . برای خونه خریدم یادمه مرتب تکرار میکردم همه چی به نفع من تمام می‌شود. شبی که قولنامه خونه تو بنگاه نوشتیم برادرم بهم گفت هر کس هر چی میگفت به نفع تو بود حتی فروشنده. من خودم میدونستم این حرف برادرم بخاطر تکرار اون جمله من بوده و من خودم این شرایط خلق کردم. چند وقت قبل میخواستم ماشین عوض کنم خیلی راحت همه چی جور شد فروشنده آدم خیلی فوق العاده بود حتی داخل ماشین کلی کار کرده بود و من یک ماشین فوق العاده که دوستش داشتم خریدم. یه مدت بعد همش تجسم میکردم که تو دستم النگو طلا دارم و حس خوبی میگرفتم بااینکه پولشم نداشتم. از طرف محل کارم وام دادند و من رفتم خریدم. بعد یک مدت بعد دیدم من به هرچی میخوام رسیدم فقط ازدواجم با اون فردی که میخواستم جور نشده. نشستم باورهامو چک کردم چند مورد موفق که تونسته بودند ازدواج جذب کنند از سایت مطالعه کردم مثل خانم زینب مظاهری و رویا رهسپار. دیدم مشکل من فقط فقط عزت نفس است . من ازبچگی مادر از دست دادم و خیلی ساکت شده بودم یادمه دوران دبیرستان گاهی به خودم میگفتم من حرف زدن یادم نرود. کلا عزت نفس و حس تنهایی داغون بود. بخاطر همین گفتم باید شروع کنم روی عزت نفسم کار کنم و موردهای موفق ازدواج مطالعه کنم . شرایط خرید دوره عزت نفس و راهنمایی عملی دست یابی به رویاها پیدا کردم و خریدم. الان دارم کار میکنم. تا کارهای خودم تمام می‌شود سریع میشینم روی خودم کار میکنم.خدا خیلی هدایت میکنه همه رو. یادمه یک روز محل کارم همکارم دیدم که باپسرش صحبت می‌کرد و راهنماییش می‌کرد دلم گرفت گفتم شاید مادرم بود اینقدر اذیت نمی‌شدم. یادمه شبش خواب مامانمو دیدم

    که یه کلید انداخت تو دستم و روی کلید نوشته بود توجه. وقتی از خواب بیدار شدم یادم اومد چند روز قبلش از خدا خواسته بودم که راهمو بهم نشون بده و خواستم رها کنم یا روش تمرکز کنم. با این خواب فهمیدم توجه نگه دارم و فقط روی خواسته ها و موارد مثبت بزارم. الان دارم روی عزت نفسم کار میکنم باور سن داشتم که روش کار میکنم. حتی خیلی ادم های قدیمی زندگیم برگشتند که من دیگه اونارو نمیخوام. یک نفرشون کلی مشتاق بود اما من دیگه خیلی از نظر فکری رشد کردم و نمیتونم با این افراد باشم و کلا قلبم باهر کسی راضی نمیشود. مطمئنم به زودی میام در مورد این جذبم مینویسم.

    دوستان اگر الگوهای خوب برای ازداوج می‌شناسید بهم معرفی کنید که تونستند با اون فردی که ویزگیهاشو داشته ازدواج کنند.

    همه شما در پناه حضرت حق موفق پیروز سالم و سلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 41 رای:
    • -
      نگین گفته:
      مدت عضویت: 2766 روز

      درود آزاده ی خوشگل و موفقم.

      لذت بردم از کامنت زیبا و توحیدیت و بهت تبریک میگم و سپاسگزارتم که برای ماهم نوشتی تا ماهم باور کنیم که میتونیم به خواسته هامون برسیم.

      خواستم بگم منم بذار کنار لیست اون دوستانی که تونستن رابطه ی زیبا و عاشقانه ای بسازن و تجربش کنن

      خوب منم دوره عزت نفس رو تهییه کردم و تازه متوجه شدم علارغم اینکه فکر میکردم دختر با اعتماد به نفس و پرانرژی هستم چقد عزت نفسم جایه کار کردن داره.بعد به فایلایی هدایت میشدم و خصوصا تو عقل کل چقدر در مورد روابط سوال و جوابای دوستان رو میخوندم و باور پذیر شد برام که میشود.بعد مونده بود الگو که استاد جان و مریم خانم شایسته رو میدیدم زندگی چندتا از دخترخاله هام که از نظر من روابط عالی و قابل احترام و عاشقانه ای با همسرانشون داشتن رو میدیدم و همینطور رابطه ی بی نظیر والدین خودم رو و این ها رو برای خودم تکرار کردم که میشود.چون من خیلی باورهای نادرستی در مورد ازدواج و اینکه آدمو محدود میکنه یا این که پسر خوب کجا بوده یا اصلا ازدواج های الانی همه به مشکل میخورن و سرانجام خوبی ندارن و یا اینکه خیلیا دیگه فقط تو این زندگیه موندن و جسارت تغییر و یا تموم کردنش رو ندارن داشتم.

      خلاااصه به لطف ربم بعد از ارتقا عزت نفسم و دیدن الگوها و تکرار اون ها تو ذهنممنم خواستم که رابطه ی عاشقانه ای که باعثه رشد من بشه و هم مسیر من باشه و شخصی که اونم بخواد روی خودش کار کنه و به قول استاد شخصی که قرار نباشه مثل یه سرب به پای من بسته شه که اگه خواستم رشد کنم مانع رشد من بشه بلکه بال پرواز من بشه پس استانداردهامو بردم بالا.

      بعد نشستم و سنگامو با خودم باز کردم و ریز ب ریز در مورد شخصی که دوس دارم وارد زندگیم بشه نوشتم.از کوچیکترین خواسته هام مثل ظاهریش تا رفتاریش و مالیش و اخلاقیش و خانوادگیش و روابطیش و تفریحاتیش ببینید همه و همهههه رو نوشتم و فکر کردمو بارها میخوندمشون و مرورشون میکردم و حتی اطلاحشون کردم.برام باورپذیر شد که میشود و شددددد.

      خیلیییی زود عشق جانم رو ملاقات کردم و بعد پیشنهاد ازدواج دادن و منم قبول کردمو الان تقریبا کمتر از دوساله ازدواج کردیم و خیلیم زود به استانبول مهاجرت کردیم و الان غرق شادی و لذت داریم در کنار هم زندگی میکنیمو روزبه روز عشقمون عمیق تر میشه و چقدر باعثه رشد و پیشرفت همدیگه شدیم.ایشونم مدتهاست دیگه عضو سایت شدن و از شاگرد زرنگای استادن ک البته فعالیتی تو سایت نمیکنن

      هر روز درمورد قوانین باهم صحبت میکنیم و از ابعاد متفاوت زندگیمونو خودمونو بررسی میکنیم و روشون کار میکنیم و به لطف رب العالمین خیلییی خوشحال و شاد و غرق لذتیم و خوووشبخت.

      امیدوارم که با این گفته های من و توجهی که مامان عزیزت بهت گفته بتونی تو این مسیر الهی مثل سایر خواسته هات موفق و شاد باشی و برسی بهش در بهترین زمان و مکان ممکن.

      در پناه حق باشی عزیزم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
      • -
        ازاده گفته:
        مدت عضویت: 2085 روز

        سلام نگین دوست داشتنی و مهربانم

        خیلی بهم انرژی دادی و مقاومت های ذهنم کمتر کردی که بهم پیام دادی. از پروفایلت متوجه شدم کرمانی هستی من چهار سال رفسنجان دانشجو بودم و کلا کرمانی هارو خیلی خیلی دوست دارم. دوستای خوبی از کرمان دارم که هنوز بعد چند سال رابطمون رو باهم حفظ کردیم. نگین جان من هم تصمیم گرفتم تمرکزی یک بار دیگه بشینم و بنویسم چی میخوام و روشون بیشتر تمرکز کنم. من هم دوره عزت نفس گرفتم اما باید بیشتر روش کار کنم.

        نگین دختر خوش قلب و خوشکل این باورهایی که نوشتی منم دارم تو چطور برای خودت رفعش کردی؟؟؟ مثلا در مورد اینکه ازدواج محدوده میکنه خیلی این باور دارم حتی امروز عصر باز به ذهنم آمد من دانشگاه درس میدم و علاوه بر تدریس هر سال فعالیت های پژوهشی باید داشته باشیم کلا یک مادر فعال باید باشم.

        اینکه گفتی استاندارهاتو بالا بیار منم دقیقا همین کار کردم این اواخر یک خواستگار قدیمی بعد چند سال برگشت اما من رد کردم گفتم من فکرم نسبت به قبل خیلی تغییر کرده است و اصلا به خانوادم نگفتم خودم ردش کردم. نگین خیلی خیلی کیف کردم گفتی باهمسرت در مورد قانون حرف می‌زنید واقعا لذت بردم این یکی از چیزهایی که منم برای همسرم میخوام. یک نفر که باهم مرتب رشد کنیم و برای هم انگیزه باشیم نه اینکه مثل سرب به پای من بچسبه. واقعا این سایت کامل کامل است از همه جهت سلامتی عشق عزت نفس فوق العاده هست.

        از امروز نگین قشنگم مرتب به ذهنم یادآوری میکنم که آزاده ادامه بده جواب بده. من یک خصوصیت که دارم مداومت است و ادامه دادن تا رسیدن به نتیجه

        خیلی خیلی دوستت دارم

        سالم موفق باشی و اینقدر در زندگیت عشق ثروت و فراوانی تجربه کنی که دیگه کامل ازش سیراب بشی و ازش به قول استاد بگذری.

        ممنونم بابت پیامت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          نگین گفته:
          مدت عضویت: 2766 روز

          درووود مجدد به آزاده ی زیبا و متعهدم.خداروووشکر که پیامم که از طریق خداوند وهابم جاری شد برات لذت بخش و امید بخش بوده.

          چقدر لذت بردم که این شغل زیبا یعنی استاد دانشگاه بودن رو داری.منم یه مدت میخواستم دانشگاه تدریس کنم اما به خاطر هدایت های خدا به مسیر دیگه ای هدایت شدم.چقدر فضای دانشگاه و بودن با دختر و پسرهای جوون و گاها افراد سن بالایی که تو سنین بالا دوست دارن که تحصیل کنن و به لطف خدا و این جهان زیباش که روز به روز بیشتر در حال گسترشه این شرایط برای همگی فراهم شده رو دوست دارم.

          عزیز دلم در مورد محبتت نسبت به کرمانی ها سپاااسگزارم.که صد البته خودت در مدار و سطحی بودی که با انسان های خوبی ملاقات کردی.دوستی تون پااایدار.بگو دوستات برات پسته ی رفسنجاان بفرستن بخورییی حاال کنی :):):):):):)

          برای این باور که گفتی چطور رفعش کردم من این صحبت هارو با خودم داشتم و دارم.

          اول از همه گفتم اولا میلیون ها نفر هستن که دارن روی خودشون کار میکنن رشد میکنن و بعضا خانواده ی بزرگ و پر جمعیتی رو دارن.حتی مثلا قدیم ها فکر میکردم فقط خانواده های قدیمی هستن که بچه زیاد دارن اما بعد افرادی رو دیدم که تو همین عصر حاضر ازدواج های موفق دارن و حتی 4 یا 5 یا 6 تا بچه دارن.مثلا تو فایل سریال زندگی در بهشت مهمونای استاد رو دیدیم که 4 تا پسررر دارن و استاد گفتن که چقدر پدر خانواده بیزینس خودش رو داره و کلی هم ثروتمندن.بعد تو سفر بعدیشون مادر خانواده هم اومد که دفعه قبلش چون سر کار بودن نتونسته بودن که بیان و اونجا هم برام باورپذیرتر شد که چقدر راحتن و آزاد.یا یه شخص دیگه هست اسمشون رو اگه دقیق بگم خانم شالی که ایرانیم هست و تو آمریکا زندگی میکنن و جوانن و مجری مطرحی هم هستن و چقدر خانواده شادی دارن و صاحب 3 پسر و یک دخترن و کلیم ثروتمندن و شاااد.خیلیا رو به لطف خداوند هدایت میشدم و میدیدم.این شد که متوجه شدم باید اگر یک زندگی خفن و رویایی میخوام و اگر این آزادی عمل رو میخوام اول خودم باید خفن و قوی باشم تا یه فرد قوی و خفن به سمتم بیاد.کسی که همونقدر که من دوس دارم رشد کنم اونم بخواد و ازینکه همسری قوی و پر انرژی داشته باشه یکی از الویت هاش باشه و تو ذهنش از واجبات.همسری که خودش برای آزادیش ارزش قایل باشه و تنها کسایی میتونن برای آزادی بقیه احترام و ارزش قایل باشن که این خواسته رو برای خودشونم داشته باشن و ارزشش رو بدونن.کسی که انقدر رابطش با خدا عالی باشه که شخصیت وابسته ای نداشته باشه که بخواد به من وابسته شه و یا هر کس دیگه ای تو زندگیش و از روی آزادی و خیال راحت انتخاب جفتمون بودنمون در کنار هم باشه نه از ترس حرف مردم یا یه امضا روی یک سند.کسی که وقتی بدونه من شاد و خوشحالم و احساس رضایت از زندگی دارم این احساس رضایت متقابلا تو زندگیه خودش جریان پیدا میکنه.به قول معروف happy wife ,happy life .کسی که اونم استانداردهای بالایی برای زندگیش داره و این احساس رضایت از کنترل کردن شخصی براش به وجود نمیاد از بله چشم گفتن کسی براش به وجود نمیاد از وجود ارزشمند خودشه.کسی که دوس داره از زندگیش لذت ببره و قدر کسی که داره از زندگیش لذت میبره و رشد میکنه رو بدونه.

          ازین قبیل صحبت ها با خودم داشتم و کلی باگ های فکری تو ذهن خودم داشتم ازین طرق صحبتهام با خدای راهگشام رفع میشد.پس رو خودم تمرکز کردم و گفتم آیا من که همچین شخصی رو میخوام خودم اینطور شخصیتی رو دارم آیا من این آزادی رو به کسی که کنارمه میدم آیا من ارزش خودم رو فهمیدم آیا من عشق صحیح رو درک کردم آیا من ازینکه همسرم شاد باشه و احساس رضایت کنه از زندگیش حتی بدون من خوشحال خواهم بود و سعی کردم این هارو در درون خودم روز به روز بیشتر و بیشتر بسازم.

          زمانی که بیشتر باورم کردم مسیول شاد بودن من خوشحال بودن من احساس رضایتم از زندگی فقط و فقط خودمم نه کس دیگه ای خیلی منطقی تر شدن این باورها در ذهنم.

          در مورد بچه داشتن هم که گاها با جانه دلم صحبت میکنیم من میگم اصن حیفههه که از من و تو نسلی به وجود نیاد و کلی میخندیم و میگیم بایدددد ما این هدیه رو به این دنیا بدییییم :):):):):):):):)

          خداروسپاسگزارم برای بودنم درین خانواده ی الهی.

          کلی با فایلای استاد یاد گرفتم که برای بچه دار شدن هم باورهای مناسب بسازم.اول از همه به خودم میگم حتما که همه ی زن و شوهرها نباید بچه داشته باشن و ما بدون داشتن بچه هم ارزشمندیم.حالا اگه بسته به موقعیت یا شایدم شرایط سنی یه روزی خواستیم بچه دار بشیم ما به همون اندازه که آگاهی داریم سعی میکنیم که بهترین شرایط رو برای اون نعمت عزیز فراهم کنیم و براش کم نخواهیم گذاشت و اصلا این نعمت خاص و متفاوت کلی باعثه رشد ما از جنبه های جدیدی خواهد شد.اولین لازمش هم اینه که خودمون در مسیر درست باشیم و خدایی رفتار کنیم و این موضوع بر کسی پوشیده نیست که چقدر محیط زندگی خصوصا تا 5 سالگی بر شخصیت فرد تاثیر میگذاره و تمام ماها در تلاشیم که باورهای اشتباهی که در سنین کودکی در محیط خانواده و جامعه بدست آوردیم رو اصلاح کنیم تا نتیجه درست رو بگیریم.پس زمانی که روی خودمون کار کنیم در واقع داریم برای محیط بهتر فرزندمون تلاش میکنیم.

          همچنین باور دارم که ثروت راهگشا و میسر کننده ی همه چیزه.زمانی که من ثروت داشته باشم میتونم بهترین امکانات رو برای فرزندم تهییه کنم.حالا از همون قبل از حضورش در دنیا و زمان بارداری تغذیه سالم خودم و محیط آرومی که داشته باشیم تا بیمارستان با امکانات و پزشکان کاربلد و پرستاران با تجربه و تحصیل کرده با قدرت مالی که داشته باشیم و البته هدایت خداوند امکان پذیر میشن.پس برااحتی میتونم تجربه ی زیبای مادر شدن رو داشته باشم و هر زمان هم که خواستم به خودم و کارهام برسم اول از همه بهشون یعنی کارهام و علایقم بها میدم که مهمن و نباید فقط زندگیمو برای بچم یا بچه هام بذارم و دوما هزینه میکنم بهاش رو پرداخت میکنم پرستار خوب و عالی و تحصیل کرده برای بچم میگیرم همینطور آشپز درجه یک استخدام میکنم تا غذای سالم رو براش تهییه کنه و خودمم با آرامش به کارهام و علایقم میرسم قطعا یک بچه بیشتر به یک مادر شاد و توانمند و قوی نیاز داره تا فاندامنتال در مسیر درست قرار بگیره.بزرگتر شد برای تحصیلش در مدارس فوق العاده و بین المللی راحت هزینه میکنم و ازین قبیل چیزها.

          نهااایتا هم اینو میدونم که اون بچه ی من خدایی داره که از من بیشتر عاشقشه و همیییشه هدایتش میکنه و خودشه که مسیوله زندگیشه و این خودش بسیار برام آرامش بخشه.

          خلاااااصه دیگه اینم ازینااااا آزاده ی خوشگلم:):):):):):):):)

          امیدوارم که برات راهگشا و الهام بخش باشن دوسته الهیه من.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
          • -
            ازاده گفته:
            مدت عضویت: 2085 روز

            سلام و درود فراون به نگین مهربان دوست هم فرکانسی من

            نگین جان متن زیبا شما رو چندین چند بار خواندم. اون قسمت سریال استاد در مورد مهمان هاشون که گفته بودید بازهم به یاد آوردم و این دید اگاهانه و ریز بین شما در دیدن فیلم ها استاد تحسین کردم. خیلی سپاسگزارم که من را با خانم شالی هم فرکانس کردید چند تا فیلم ازشون دیدم. واقعا این خانم چه انرژی بالایی داره با اینکه مادر چهار تا بچه است و چه خانواده شادی دارند.

            چقدر خودشون و همسرشان دیدم و تحسین کردم.

            همینطور که گفتید ثروت خیلی خیلی راهگشا است و باوجود اون زندگی شادتر، راحت تر و تجربیات فوق العاده تری میتونی تجربه کنی. ممنونم بابت باورهای عالی که با من به اشتراک گذاشتی تا دید من هم بازتر بشود و ممنونم بابت پیامهاتون که تونستم باورپذیری خودم به روابط عالی و عاشقانه بیشتر کنم و باور کنم که میشود. خیلی خیلی سپاسگزارم

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
          • -
            سیده ملیکا مرتضوی گفته:
            مدت عضویت: 790 روز

            به نام خدایی که هرچه دارم از اوست …

            سلام به خواهر قشنگ و زیبا و مهربون و دوست داشتنی عزیزم نگین …

            عاشقتم دختر

            تو چقدر خوبی

            چقدر خوب قانون باور رو درک کردی …

            چه باورای قشنگی ساختی …

            چقدر تحلیل ها و منطق هات به جا بود ..

            چقدر قشنگ میگفتی …

            اینقدر قشنگ درباره ی روابط صحبت کردی که منه بچه 19 ساله رو ترغیب به ازدواج کردی :):)

            خندم میگیره از گفتنش ….:):):)

            ازت ممنونم به خاطر تک تک کلمات و جملاتی که تایپ کردی ….

            عاشقتم …ممنونم برای همه چیز …

            مخصوصا اون قسمت که داشتی درباره ی این میگفتی که ما اگر روی خودمون کار کنیم چه لطف بزرگی به بچه هامون میکنیم …

            عاشقتم …منتظر کامنتای دیگه ات هم هستم …

            برای همه چیز ممنونم

            منتظر نتایج فوق العادت هستم …

            در پناه الله یکتا باشی عزیز دلم

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      الهام رمضانی گفته:
      مدت عضویت: 1510 روز

      سلام ازاده خوشبخت عزیزم

      چقدر نتایج فوق العاده ای گرفته ای

      عزیزم در مسیر درست هستی فقط ادامه بده

      خدایی که مشکلات سلامتی ات را حل کرده حتما حتما برایت همراه و مسفر عالی که باهم هممدار باسید دو هم برایت میفرستند

      در مورد جور شدن شغلت و شرایط توی خونه مجازی کار کردن خیلی برام تحسین برانگیز بود

      دمت گرم ازاده عزیز و خوشبخت من

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        ازاده گفته:
        مدت عضویت: 2085 روز

        سلام الهام جان

        پیام و صحبت شما امروز برام یک نشونه بود. من باورها ازدواج نوشتم و دارم هرروز مرور میکنم. گفتم تا نیمه شهریور به خودم فرصت کردم و بیشتر باورها مرور کنم. دیروز با دوستم صحبت می‌کردم یک جا برای مصاحبه رفته بود حدود نیم ساعت پشت تلفن میگفت ناراحتم میتونست مصاحبه بهتر بشه و… من دیدم خیلی روی ناخواسته متمرکز است بهش گفتم از این کار چی میخوای خوب روی این موارد تمرکز کن و تکرار کن در موردشون باخودت حرف بزن. بهم گفت من روش با شما فرق داره من رها میکنم و به آرامش میرسم. یک لحظه روی روش خودم باورسازی و تکرار و تجسم به شک افتادم که وارد سایت شدم و پیام خودم و جواب شمارو دوباره خواندم و باز به یقین رسیدم که مسیرم درسته. یعنی گذاشتن توجه روی خواسته و موارد مثبت.

        ممنونم بابت پیام خوبتون که برام نشونه داشت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      مژگان گفته:
      مدت عضویت: 2361 روز

      سلام آزاده عزیزم

      این فایل نشانه امروز من بود و کامنت شما اولین کامنتی بود که خوندم،

      راستش هرچقدر از خودت و تجربیاتت میگفتی بیشتر حس میکردم شبیه منی

      منم دارم روی خودم کار میکنم و به لطف خدا نتایجی هم گرفتم اما خیلی جای کار دارم

      خیلی خوشحال شدم وقتی از نتایجت گفتی مخصوصا حل شدن مشکل تخمدان و ریزش موهات چون مشکل منم هست.

      ممنون میشم اگه امکانش بود منم تو این مورد راهنمایی کنی

      امیدوارم در پناه خدای مهربان روز به روز پیشرفت کنی و موفق تر بشی دوست عزیز من‌.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        ازاده گفته:
        مدت عضویت: 2085 روز

        سلام مژگان بانو

        خداروشکر که به متن من هدایت شدی و امیدوارم صحبت های من کمک برای شما باشد. من برای این مسائل هدایت شدم به یک دکتر غدد و مشکلم در این زمینه با کمک ایشون حل کردم. از طرفی فعالیت بدنی بیشتر کردم باشگاه الان سه سال شروع کردم و این باعث شد به وزن کمتر برسم و تحرک خودمو بیشتر کنم.

        البته اول به این باورسازی رسیده بودم که میشود و بعد به این مسیرها هدایت شدم.

        روی باورهامم کار کردم با کمک فایل های استاد و بعد اینکه این موارد انجام دادم تمرکزم ازشون برداشتم.

        عزیزم امیدوارم صحبت های من براتون مفید باشد.

        در پناه خداوند سالم شاد و موفق باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    هادی جستجوگر گفته:
    مدت عضویت: 3865 روز

    سلام وقت شما بخیر باشه

    حدس میزنم که این مطلب من در سایت قرار نگیره ، اما گفتم بنویسم تا بدونید که تحول های من با آشنایی در سایت شما چطور بوده.

    من آقای عباس منش رو به عنوان یک مربی تحول فردی قبول دارم و در ضمن میدونم فرد با تلاشی بوده و در ضمن توانایی صحبت با روحیه و هیجان رو داره، نزدیک دوساله من این سایت رو می شناسم و تقریبا خیلی از روز ها سرمیزنم، دانلود های رایگان رو همه شون رو بجز تند خوانی ها گوش دادم حتی اونهایی که الان در سایت نیستن و در سایت قدیم بودن، بعضی هاشون رو دهها بار و همه رو حداقل دویا سه بار

    از خودم بگم تا برسیم به سایت و اتفاقات بعد اون ، از وقتی یادم میاد دنبال این بودم که بفههم آدم ها چرا زندگی متفاوتی دارن و چطور میشه بعضی ها پولدار تر و موفق تر بقیه میشن وچرا بقیه به اونها خوب نگاه نمی کنن و نسبت به اونها حسادت می کنن.

    قبل دانشگاه با پیرمردها توپارک ها و جاهای دیگه صحبت می کردم ومیگفتم تجربیاتتون رو به من بگید تا من تو زندگیم استفاده کنم ، البته اکثر حرف ها شون تحول چندانی نداشت و تو این مایه ها بود سعی کن از جوونی ات استفاده کنی .

    حالا می گفتم چطوری کسی جواب درستی نداشت

    دانشگاه که 81 در اومدم باز ذهنم درگیر بود سال 82 به واسطه برادرم کتاب نیروی بیکران رابینز به دستم رسید 3 بار خوندم خیلی خوشم میومد ونت برداری هم کردم، تا الان بیشتر 250 جلد کتاب رو از یه بار تا شاید بعضی رو 5 بار خوندم و هنوزهم عاشق مطالعه و کتابم

    همیشه دوست داشتم درآمد زیادی داشته باشم و تقریبا هیچ وقت اتفاق نمی افتاد اما خوبی کتاب رابینز در این بود که فهمیدم جور دیگه ای هم میشه دنیا رو دید، از کتاب های دیگه رابینز و فایل های صوتی ( بالای هزارتا فایل صوتی گوش دادم) فهمیدم که حس خوب دنیای خوب برای آدم به ارمغان میاره

    و حس بد دنیای بد و اتفاقات بد

    حس خوب رو باور نداشتم اما تا دلتون بخواد اثر احساس بد رو بسیار قوی و فول اچ دی تو زندگیم میدیدم کوچک و بزرگ سریع نتیجه اش نمایان می شد ومثل یه چرخه تصاعدی احساس های بد ادامه دار می شد، همیشه فکر می کردم این کتاب ها تو ناخودآگاه من اثر میذاره و بالاخره حس خوب و روحیه عالی رو تجربه می کنم اما بخاطر سطح پایین درآمد مالی و فرهنگی نمیشد که نمیشد.

    چیزی که خیلی دوست دارم فکر کردن به اتفاقات دنیاست و چطوری میشه از این اتفاقات به عنوان یک آنالوژی برای زندگی خودم استفاده بکنم بود.

    سال 85 به ذهنم رسید زندگی ها جزیره ایه یعنی پول دار ها در یه جزیره هستند وبا هم می پرند وفقیرها هم دریه جزیره باهم می پرند ، دانشجوها در یه جزیره هستند، کارمند ها دریه جزیره و دنیا بی نهایت جزیره داره که برای رفتن به هر کدومشون باید از سختی های مسیر او جزیره عبور کرد و بعضی جزیره ها حتی تلاشم کنی راهت نمیدن ( جالبه مثل قضیه مدارهای شما)، همیشه دوست داشتم شاد باشم و اعتماد به نفس داشته باشم و افراد خوبی در اطرافم باشن و کارم ارزشمند باشه کنار درآمد بالا ، ادای اینها رو در می آوردم مخصوصا بخاطر مطالعاتم که فکر می کردم با ادا درآوردن میشه درون رو تغییر داد اما نمی شد ، سال 89 فیلم راز رو دیدم حس خوبی بهم داد 5 بار هم نگاه کردم ، تست جای پارک رو هم انجام دادم و فکر می کردم مثلا با فکر می تونم بعضی ماشین ها رو به سمت خودم بکشم و یا در شهر ببینم اما نمیدونسم که نباید فشار به خودم بیار ( قضیه حس خوب رو نمیدونستم ) شاد بودن کنار تلاش رو اهمیت نمیدادم

    همیشه میدونستم قران یه ظاهری داره و یه باطنی ، از کتب های عرفان که باطن زیبای قران رو می گفتن لذت می بردم و میدونستم اصول موفقیت زیادی در قران اومده تا سال 93 یعنی حداقل 11 سال درگیر موفقیت بودم وچند تا کار هم انجام داده بودم در بعضی جاها اوضاعم خوب بود ولی نه همه جا تازه حس آرامش و لذت از زندگی رو هم نداشتم و اتفاقاتی که در محل کارم افتاد من رو ناراحت تر هم کرده بود به همین خاطر در به در دنبال مطالب موفقیت بودم مطالب همه اساتید موفقیت رو شنیدم ویه مطلب از شما در فیس بوک که چگونه درآمد خود را سه برابر کنیم رو گوش دادم.

    تاثیر گذار وبا هیجان صحبت می کردید من تعهد رو دادم و مصاحبه ها رو هم کردم اما جملات مثبت وضبط صدا نه

    در حقیقت اینقد مظالب شنیده بودم که اینم مثل بقیه بود روحیه ام رو یه لحظه خب می کرد ودیگر هیچ

    اما از مطالب شما خوشم اومد بعضی جاها میگفتم عجب جراتی داره ، این حرفا رو گذاشته تو سایت اش من مطالب شما رو تحلیل می کردم علی الخصوص آیه هایی که می گفتین ، خیلی فکر کردم من چند چیز در باورهای خودم فهمیدم و اونها این بود: قانون جذبی که من فهمیدم بودم بیشتر شبیه مسخره بازی بود فکر کن ظاهر میشه یکی میگه چشم ، دنیای به این بزرگی زیر دست منه، منی که نمی تونم به دلیل بدهی هام حتی کارم رو بذارم کنار ، منی که نمی تونم با آرامش و عشق تو خونه ام زندگی کنم، منی که حتی یه ماه بدون درآمد مالی نمی تونم به آسونی سر کنم ، کجا به قیافم می خورد دنیا زیر دستم باشه .

    همه از درآمدهای مالی شون گفتن ، شاید چون باورهای من و مخصوصا عدم رضایت من از برخی اتفاق های دنیا باعث شده من درآمد زیاد و عالی مثل بقیه دوستان نداشته باشم و مخصوصا دوتا باور من که به لطف تاکید آقای عباس منش مبنی بر شناسایی باورها فهمیدم باعث شده :

    1٫ باور اینکه من از کارم در بیام بیرون چون دو ست و آشنایی ندارم بیکار می مونم یا کار بدتر گیرم میاد

    2٫ فرضا من تعهد بدم وقتی حقوق ام ثابته چطور میشه درآمدم سه برابر بشه

    بریم به تغییراتی که این سایت و مطالب آقای عباس منش در من بوجود آورد

    1٫ فهمیدم قانون جذب اصلا یه چیز دیگه است، من به اون میگم قانون خلق : ما به هرچیزی که انرژی از ته دل میذاریم وحاضریم مرد ومردونه بهاش رو بدیم اون رو خلق می کنیم ، مگر ما از روح خدا در خودمون نداریم مگه یه بنا ومعمار ساختمونی رو با خلاقیتشون خلق نمی کنه وخیلی های دیگه که از صفر چیزی را درست می کنن، یعنی ما برای هر چیز عشق واشتیاق، بهای زمان وپول و مهمتر از همه تلاش بدیم به اون میرسیم ولی اصول خود را دارد

    2٫ فهمیدم که قران رو دوباره دقیق تر بخونم و این دفعه با چنان دقتی می خونم خیلی چیزها فهمیدم مثلا این که که تازه فهمیدم خداون دوست داره ما شاد باشیم و بهانه شادیمون چیزهای از بین رفتنی نباشه بلکه خصوصیات خداوندی باشه. اینقدر زیاده که اگه بنویسم کتاب میشه خدا شاهده.

    3٫ مشکل قانون جذب وفیلم راز رو فهمیدم که چرا برای خیلی ها عمل نمی کنه واون قضیه دادن بهای تغییر بود

    بعد از سال ها مطالعه، تماشا و گوش دادن فایل های صوتی تصویری و همچنین حضور در سمینارها و همچنین مطالب این سایت و تفکر خودم یه نظریه ای رو فهمیدم و اون اینه ما برای هر تغییر مثبت ورفتن به سمت موفقیت باید از مسیر گذار و دوران گذار وحالت گذار اون تغییر با موفقیت عبور کنیم و همه ی تلاش من الان بر روی فهمیدن عناصر تشکیل دهنده و مهم عبور موفقیت آمیز از این مسیر گذاره

    خواستم از شما اقای عباس منش وهمکارانتون یه تشکری بکنم راجع به این که من رو مجدد به تفکر عمیق و داشتن روحیه وامید در کارها راهنمایی کردید

    اگر مطلبم را حتی پخش هم نکنید از شما ممنونم وموفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 44 رای:
    • -
      علی جوان گفته:
      مدت عضویت: 3933 روز

      دوست خوبم هادی جستجوگر سلام و سپاس

      تا به خودمان ایمان نداشته باشیم ایمان به هر چیز دیگر حتی خدا هم کارساز نیست.

      اول خودمان به خودمان افتخار کنیم تا خدا به ما افتخار کند.

      محصول عزت نفس استاد عباس منش برای بنده خیلی راهگشا بود.

      هر چی آرزوی خوبه مال تو …

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      آینا راداکبری گفته:
      مدت عضویت: 3396 روز

      سلام آقای جستجو گر

      شما عالی هستید و بسیار قوی و با اعتماد به نفس این را قبول کنید

      ضمنا توصیه می کنم دوره تند خوانی را تهیه فرمایید منم کتابهای زیادی را می خوانم و … ولی از وقتی دراین دوره تندخوانی هستم خیلی چیزهارا فهمیدم الان تقریبا اواسط دوره هستم و خدا را شکر می گم اگر اولین دوره ام را این بود وتهیه کرده بودم شاید این قدر ازش نمی فهمیدم حالا که مدتهاست در این دوره ها هستم آن برایم کارایی زیادی داره اهل مطالعه و منطق مطالعه هستید این دوره راتهیه فرمایید .

      شاد باشید

      احسنت به شما

      در پناه اله یکتا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: