«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش - صفحه 18 (به ترتیب امتیاز)

3987 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمد میم گفته:
    مدت عضویت: 3699 روز

    با سلام خدمت شما و همه دوستان

    واقعیتش اینه که خواستم از خودم ننویسم اما با دیدن این سوال یه جورایی روزهای گذشته و خاطرات من بر من مرور شد طوری که خودم هم تعجب کردم که قبلا مسیر فکری من چجوری بوده الان چجوریه و البته خدا را هزاران مرتبه شاکرم که ادم قبلی نیستم و فک کردم خوندن ان برای دوستان خالی از لطف نباشه

    یکم از محمد قبلی بهتون بگم

    فصل اول:

    من خیلی ادم تلاشگر پر کار و اما نتیجه نگیر بودم در ضمن خیلی اهل نماز و دعا و همه چیزایی که در این دسته قرار میگیره بودم وقتی میخواستم به کاری بپردازم هزاران نوع ذکر و دعا که به نوعی منو بتونه موفق کنه میخوندم در عین حال یا هیچ نتیجه نمیگرفتم یا اینکه نتیجه برام رضایت بخش نبود به واسطه عدم موفقیتهای مکرر حرفه های زیادی رو بخوبی یاد گرفتم تا بتونم ازشون کسب درامد کنم ( برق کشی، سیم پیچی الکترو موتور، بنایی، نقاشی ساختمان و ….) در عین حال هرگز این کارها نتونستن حتی مایحتاج اولیه زندگی منو تامین کنن. کار میگرفتم به خوبی انجام میدادم اما آخرش یا نسیه بود یا از سرو تهش میزدن و پول قابل توجهی نصیبم نمیشد در این دوران من لیسانس فیزیک داشتم خیلی دنبال کار در ادارات دولتی یا شرکتها بودم ولی هرگز موفق نشدم که کاری در آنها پیدا کنم و جالب اینجاست همه عدم موفقیتم رو یه جورایی ربط میدادم به اینکه خدا نمیخواد من موفق بشم ( شاید شما هم چنین تجربه ای رو داشته باشید)

    علت تمام ناکامی هایم رو پدر مادر، برادرای بزرگتر و خدا میدونستم در خیلی از آزمونهای استخدامی شرکت میکردم و چه قبل و چه بعد آزمون یکی از جملات برجسته من و اطرافیانم این بود که پارتی بازیه ما هم که پارتی نداریم پس قبول نمی شم و قبول هم نمیشدم. تا اینکه به مرز 29 سالگی رسیدم و یه کار قراردادی در یکی از ارگانهای دولتی بدست اوردم با حقوق ناچیز و چون خانواده ما یه خانواده سنتی بود به من فشار میاوردن که باید ازدواج کنی و از اونجا که من تازه شروع به کار کرده بودم پولی نداشتم یکم مقاومت میکردم ( از طرفی خودم هم خیلی دوس داشتم ازدواج کنم) تا اینکه یکی از اقوام بنده که روحانیه چند بار پیش من اومد و در مورد مزایا و برکتی که ازدواج به زندگی وارد میکنه با من صحبت کرد و نظر من جلب شد به اینکه با هر وضعیتی میشه ازدواج کرد ازدواج ادمو پولدار میکنه و……. از این حرفا و من به این امید که همین که ازدواج کنم زندگی میگیرم و پولدار هم میشم و کار بهتری هم پیدا میکنم استخدام میشم ولی نشد یک بار هم فرصت استخدام در اداره ما اومده بود اما چون رشته مارو نمیخواست وضعیتم همچنان قراردادی موند.

    فصل دوم:

    در شهریور 89 نتایج کارشناسی ارشد اعلام شد و من قبول شدم و این برای من به منزله بهتر شدن موقعیتم برای کار و زندگی بود چند ماه بعد من ازدواج کردم با این امید که وضعیتم حتما بهتر میشه ولی ولی ولی بهتر که نشد هییییچ بلکه بدتر هم شد. من دانشجو، مستاجر، سرشار از بدهیهایی ابتدای زندگی (یادم میافته وحشت میکنم) روزهای ما سخت تر و سختتر میشد و تصمیم گرفتیم به محض تمام شدن درسم به تهران مهاجرت کنیم اما درس من تموم شد و همچنان در شهرستان موندیم چرا که از تامین هزینه های اونجا همچنان ناتوان بودیم اما ارزوی تهران همچنان به دلمان بود در این سالهای اولیه ازدواج به کارها و مهارتهای بیشتر دست زدم اما هیچ تغییری حاصل نمیشد و مدام از خداوند گلایه میکردم که تو خودت گفتی” اگه فقیرید از ازدواج کردن نترسید من شما رو بی نیاز میکنم” پس مارو بی نیاز کن هر روز این حرف خدارو بهش گوشزد میکردم و مرور اصرار هایی که برای ازدواج کردن من بود دیگران رو مقصر این وضعیتم میدونستم که فلانی باعث بدبخت شدن من شد اگه مجرد بودم بهتر بود

    کم و بیش دوستانی رو میدیدم که وضعیتشون از من خیلی بهتره از اونجا که از دوران بچگی باهم بودیم همش به خدا میگفتم خدایا من چیم از اون کمتره که وضع من اینچنینه اون حتی بچه درسخون نبود دیپلم به زور گرفت من فوق لیسانس دارم این انصافه ؟؟؟؟ چرا اینجوریه؟؟

    فصل سوم :

    با مرور بر وضعیت خودم و بعضی از دوستان و اطرافیانم و اختلاف کیفیت زندگی من و دیگران مدام این سوال در ذهن من موج میزد که چه چیزی باعث شده که علی رغم اینکه من اینهمه تلاش میکنم در کارم خیلی صداقت دارم و سعی بر نهایت اخلاق در کار و برخورد با دیگران چرا باید روز به روز فقیرتر بشم این درحالیست که دعا و توسل و توکل من بیشتر از قبل هم شده ولی چرا؟؟ همش به خدا میگفتم خدایا چرا کمکم نمیکنی؟ و یادمه پایان دعاهام همیشه این ابیات رو زمزمه میکردم

    دست از این پیش که دارد که ما……. زاری از این بیش که دارد که ما

    چاره ما ساز که بی یاوریم……..گر تو برانی به که روی آوریم

    با این وضعیت خانمم خیلی منو درک میکرد و همیشه دلداریم میداد و نوید روزهای خوب رو میداد شبها زیاد باهم به پیاده روی میرفتیم گاها از محله های خوب شهر گذر میکردیم و خونه های بسیار شیک رو میدیدم من میگفتم اینا با خداوند خویشی دارند که اینقدر وضعشون خوبه خدا مارو اصلا به حساب روزیش نمیاره وگرنه ما هم درامدمون خوب میشد تمام سعیمون بر این بود که در کارمون حق و ناحق نکنیم تا کم روزی نشیم و تکه کلام من اونوقتا با دیدن این خونه های شیک این بود “خدایا شیرفلکه روزی ما رو بازتر کن” خخخخ. آخه چرا ما اینقد تنگ روزی هستیم سر کار اضافه کاری به ما نمیدن ماموریت نمیدن بخاطر اینکه شما قراردادی هستین و بادیدن این تبعیضها سوالهای من بیشترو پر رنگتر میشد

    آنقدر این سوالها و چراهای من از خودم و وضعیتم زیاد شده بود که به فکرم رسید برم گذشته خودم رو مرور کنم شاید گیر کارم در گذشته ام باشه حتی از زمان و مکان به دنیا اومدنم و کودکیم که به یاد نداشتم به تحقیق و جستجو پرداختم و در این کار جوابهای افراد مطلع و مرتبط رو باهم مقایسه میکردم تا بتونم گره کارم رو پیدا کنم و بازش کنم تا زندگیم رونق بگیره

    فصل چهارم:

    چندین ماه بود که به یافتن جواب چراهایی که فک میکردم با دونستن اونا میتونم گره زندگیمو باز کنم سرگرم بودم تا اینکه در تیرماه 1394 یه ایمیلی از یه گروهی که عضو بودم به من رسید جالب اینجاست که اغلب اوقات ایمیلهای اون گروه رو باز نکرده پاک میکردم ( بیشتر تبلیغات بود) ولی اون روز از قضا باز کردم و دیدم یه فایلی برام فرستاده بود با عنوان “چگونه در عرض یک سال درامد خود را سه برابر کنیم” بله درست حدس زدید بخشی از فایل استاد عباس منش بود با دیدن اون فایل خیلی هیجان زده شده بودم بلافاصله رفتم سایت استاد و دیدم یه عالمه مطالب خیلی خوب در عرض چند روز اول همه فایلهای رایگان رو دانلود کردم و شب و روز گوش میکردم ( چون کارم شیفت شب داشت تمام شب تا صب رو من فایلها تو گوشم بود) همچنین خیلی از کتابهایی که استاد در میان گفته هاش بهش اشاره میکرد میرفتم و از اینترنت پیدا میکردم دانلود میکردم و میخوندم و جواب تمام چراهام رو یکی یکی پیدا میکردم ( لازم به ذکره چون من فیزیک خوندم به آسانی مطالب و مباحث کوانتمی استاد رو درک میکردم مباحثی مثل ارتعاشات ذهنی، فرکانسها و …..) سوالهایی مثل:

    – خدایا چرا وضعیت من اینجوریه ؟ چرا به من نظر نداری؟ چرا ……

    جواب: دید من نسبت به خدا در تمام این سالها کاملا اشتباه بود همیشه فکر میکردم که اگه برم در محراب عبادت گردنمو پیش خدا خم کنم خودمو ذلیل وار نشون خدا بدم (کاری که همیشه میکردم) خدا دلش به حال من میسوزه و کارمو درست میکنه و بارها شده بود به خدا میگفتم خدایا اگه یک نفر از من چیزی بخواد و چند روز متوالی به من بگه اگه خودم هم نداشته باشم از جایی جور میکنم و کارش رو راه میندازم تو چرا دلت به حال من نمیسوزه اینهمه ازت درخواست میکنم؟ در صورتی بقول استاد عباس منش خداوند احساسات بشری نداره که بواسطه دلسوزی حاجات مارو براورده کنه باید تابع قوانینش باشیم تا به خواسته هامون برسیم و این ربطی به خوب یا بد بودن ما نداره.

    – چرا روز به روز وضعیت من داره بدتر میشه؟

    جواب: بخاطر اینکه هر روز داشتم ناکامیهای خودم رو مرور میکردم و تمرکزم بر نداشته هایم بود تا داشته هایم و ارسال فرکانسهای بد باعث بدتر شدن وضعیت زندگیم میشد و هر روز ناکامیهای بیشتر رو بدنبال داشت.

    – چرا در آزمونهای استخدامی قبول نمیشم؟

    جواب چون تمرکز من در این آزمونها روی پارتی بازیه پس پارتی بازیه و نتیجه هم چیزیست که انتظار دارم اگر تمرکزم بر لیاقتم باشه قطعا موفق خواهم شد.

    از همون روز هیچ یک از روزهای من به بطالت نمیگذشت حتی در مطالعه کتابها وقت هم کم میاوردم به جرات میتونم بگم در طی چند ماه چندین برابر تمام سالهای زندگیم کتاب خوندم و دارم میخونم خیلی از کتاب ها رو چندین بار خوندم و میخونم

    چند تا از کتابهای استاد رو از جمله راز ثروت، رویاهایی که رویا نیستند، قهرمان و…. بعضی از جلسات هدف گذاری و دوره قانون آفرینش رو خریدم و گوش دادم وضعیت من بکلی تغییر کرد.

    مخصوصا کتاب راز ثروت که با اطلاعات علمی من خیلی هماهنگ بود و از این کتاب صوتی خیلی تاثیر میگیرم.

    نتایج:

    – در همون ابتدا چند تا از دانشگاهها بواسطه فرم درخواستی که سالها قبل داده بودیم برای تدریس و همکاری از من و خانمم دعوت کردند در حالی که قبل از اون ما به دنبال یافتن پارتی برای هفته ای دو یا چهار ساعت تدریس جهت داشتن سابقه تدریس بودیم و موفق هم نشده بودیم و تقریبا تمام روزهای هفته خانمم در دو دانشگاه پر شد و من هم هفته ای سه روز بعد ظهرها روزی 4ساعت مشغول به تدریس شدیم.

    – همیشه دیگران رو مقصر عدم موفقیتم میدونستم اما فهمیدم که برای موفقیت باید مسولیت همه کارهایم رو خودم بپذیرم و همه رو بخشیدم این باعث آرامش خاطرم شد و علی رغم اینکه ادم استرسی بودم اما اکنون خیلی ادم ریلکس و پرحوصله ای هستم.

    – با نوشتن اهداف و ارزوهام خودمو لایق داشتن اونها دونستم و بعد از چند ماه وضعیت و موقعیت من در اداره تغییر کرد حقوقم بیشتر شد تشویقیهای زیادی گرفتم تا حدود زیادی تونستم بدهیهام رو بدم وامهام رو تصفیه کنم و با گرفتن یه وام با سود بسیار کم از اداره (در حالی که بازم قراردادی بودم) صاحب ماشین شدم

    – همیشه حقوقم در چند روز اول ماه تموم میشد و با تغییر دیدگاههایم و تمرکز بر داشته هایم خدارو شکر که اکنون میتونم پس انداز هم داشته باشم.

    – دوهفته پیش رفته بودیم مهمونی دزد به ماشینم زد و همه مدارک و کارتهای بانکیمو با خودش برد به محض متوجه شدن شوکه شدم یهو یاد حرفهای استاد افتادم و خودمو به ارامش دعوت کردم بر خلاف قبل که در چنین اتفاقاتی از زمین و زمان شکایت میکردم ایندفه خدارو شکر کردم که ماشینم سالمه شیشه هاش نشکسته و ….. چند روز بعد یکی از اقوام که کارگر شهرداریه مدارک ماشینمو از توی زباله ها پیدا کرده بود و بهم زنگ زد خییییییلی خوشحال شدم و همه اینها رو نتیجه تغییر زاویه دیدم نسبت به اتفاقات اطرافم میدونم.

    – قبلا در محل کارم بعلت کمبود نیرو همیشه شیفتهای اضافه کار میکردم و مزدی هم بابتش دریافت نمیکردم که از زمستان 94 یه نیرو اضافه شد و حتی ساعات کاریم هم کمتر از ساعات موظفی شده و کلا در ماه ده روز کار میکنم .

    – جالبترینش اینجاست که ما خیلی دوست داشتیم بریم تهران و الان بنده با شرکت درآزمون استخدامی اسفند 94 که از طریق سازمان سنجش اعلام شد و رشته مارو فقط تهران داشت و سن من هم بیشتر از محدوده سنی استخدام شده از سابقه بیمه ام استفاده کردم و در حالی که از اولویتهای استخدامی بومی بودن در تهران بود من قبول شدم و جالب اینجاست که نفر اول شدم و این درحالیست که مثل آزمونهای قبلی تلاش نکردم فقط و فقط ذهنیت پارتی بازی رو در استخدام کنار گذاشتم و حس لیاقت رو در خودم تقویت کردم و الان خوشحالم که به راحتی میتونم بیام تهران و اون سازمان خودش خونه هم به من میده و انشالله بزودی عزیمت خواهیم کرد خدایا شکرت.

    ( قبلا که دنبال کار بودم یکی از نگرانی های من این بود که بواسطه افزایش سن فرصتهای استخدامی رو دارم از دست میدم)

    و خیلی اتفاقات بزرگ و کوچک دیگه که مجال گفتنش نیست

    خدارو سپاسگزارم که استاد عباس منش بعد از اینهمه سال سر راه من قرار گرفت و باعث شد خدا رو بهتر بشناسم و نه تنها دیگه ازش گلایه نکنم بلکه اونو بهترین یا رو یاور خودم در زندگیم بدونم.

    شاد پیروز و سربلند و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای:
    • -
      محمداکبری گفته:
      مدت عضویت: 4049 روز

      به نام خدای قادرومهربان

      من عبدالله مهاجر(محمداکبری) متولد 26 مرداد1333 هستم وتخصصم برنامه نویسی کامپیوتراست ویکی از پروژه هایم سیستم جامع خدمات آموزشی دانشگاه پیام نوربود که در سال 76 پس از طراحی وبرنامه نویسی با یک تیم سه نفره آن را در بیش از 250 مرکز دانشگاهی پیام نور درسراسرشعب این دانشگاه درکل کشورعملیاتی کردم و تا سال 82 آن را به تنهایی پشتیبانی کردم وحدود 300 کاربر را در زمینه شبکه واستفاده از این نرم افزار تربیت کردم وسمینار آموزشی در مراکز اصلی پیام نوردرکل کشور برگزارکردم …من در اسفند1359 ازدواج کرده وصاحب دودختر ویک پسرهستم ودرسال 90 ازهمسرم به طور توافقی جدا شدم…یادمه که در سال آخر دبیرستان رمان کوچکی از یک نویسنده انگلیسی به نام “نیروهای نهفته بشر” به دستم رسیدوبارها وبارها آن را مرور کردم وجرقه ای در ذهنم زده شد در آن کتاب از کسی صحبت میشد به دلیل فوت پدر ومادر نزد عمه خود زندگی میکرد وبه دلیل اعتماد به نفس پایین ساعتهایی در خانه به رویاپردازی می پرداخت ودر واقع دارای دودنیای متفاوت شده بود، دنیایی که در تخیل خوددرست کرده بود که در آن هر کاری را که اراده میکرد به انجام میرسید ودنیای واقعی که با آن مواجه بود وسرانجام با تداوم این رویاها که با تمام وجودش به آنها می پرداخت، روزی که به خیابان آمده بود وچون در آن زمان چراغ راهنمایی وجود نداشت وبا دستور پلیس رفت وآمد اتومبیلها در چهارراه ها کنترل میشداودر نظرش مجسم کرد که دست پلیس دیگر حرکت نخواهد کرد وتجسم او واراده او واقعیت پیدا کرده وپلیس قادر به تکان دادن دست خود وکنترل ترافیک را نداشت وبا تعجب دید که وقتی دوباره اراده کرد تادست پلیس از حالت سکون درآیدهمین اتفاق به وقوع پیوست ، وقتی به دانشگاه مراجعه کرد واراده خودرا در مشکلاتی که با دانشگاه داشت را به کار گرفت ،به شدت به این باور رسید که چیزی را که در ذهنش تصور واراده کند به انجام میرسد واین برایش بسیارلذت بخش بود واین قدرت هرروز در زمینه های مختلف برایش کارسازشد ولی سالهابعد زمانی فرا رسیددواتفاق در زندگیش افتاد اول اینکه رسیدن به آرزوها برایش دیگر لذت اولیه را نداشت واز آن مهمتراینکه دیگر کنترل این نیرو از دستش خارج شد! به طوریکه وقتی یک فکر منفی به ذهنش میرسید قبل از آنکه اراده کند آن اتفاق حادث میشد! به طوریکه در یک میهمانی که به اتفاق همسرش شرکت کرده بود در نظرش مجسم شد که فرزندزیبای میزبان به طرف بالکن رفته وخودرا از آنجا به پایین پرت میکندوهمین اتفاق هم افتاد واین امر واتفاقاتی از این قبیل باعث شد که ماندن در شهرودرجمع برایش رنج آورگردد و به همین دلیل اقدام به خرید ویلای زیبای در حومه لندن کرد وبه اتفاق همسرش به آنجا نقل مکان کرد ونهایتا از زندگی در سکون وآرامش وبه دور از اجتماع خسته شده بود وروزی که همسرش برای تهیه مایحتاج به شهر رفته بود در ذهن خود تصور کرد که وقتی زنش برگشت اسلحه کمری اورا برداشته واقدام به کشتن اوکند(چون خودش جرات خودکشی رانداشت )وپس از کشتن او کلت را پاک کرده وآن را در دست او قرارخواهد داد تا کشته شدنش توسط همسرش خودکشی توسط خودش جلوه کند وبعد هم همسرش فراموش کند که چه اتفاقی افتاده …از همین کتاب به قدرت ضمیرناخودآگاه واهمیت مهار آن وفیلتر کردن اطلاعات ورودی در آن را پی بردم وبه قدرت تخیل ایمان آوردم وهمین امر باعث شد به زحمت کتابهای گوناگونی در زمین ضمیرناخودآگاه وهیپنوتیزم وپرورش آن نظیر مانیتیسم شخصی تالیف پل ژاکورا مطالعه کنم وکلا اشتیاق من به جایی رسید که زمان را فراموش کنم و درس ومدرسه را کنار گذاشته وبه تمرین ومطالعه در این زمینه پرداختم وچون در خانواده مذهبی بزرگ شده بودم درکتابهای مذهبی نظیر قرآن نیز به دنبال رد پای این نیرو گشتم پدرومادرم وقتی این وضعیت را دیدند به شدت نگران شدند چون من اشتیاقم به حدی بود که غذای کمی میخوردم وغرق در مطالعه وتمرین بودم ولاغرشده بودم به همین خاطر دست به کارشدند واز داییم کمک گرفتند وایشان هم یک روزجمعه مرا به پیک نیک اطراف جاده چالوس برد وخانواده ام از این فرصت استفاده کرده وکتابهایم را از دسترسم خارج کردند وبعد دوباره بعدازچندماه مرا به دبیرستان برده وبه زحمت ثبت نام کردند، یادمه که دوماه بیشتر به امتحان دیپلم نمانده بود که سرکلاس درس رفتم ودرخرداد آن سال در مقابل چشمان حیرت زده پدرومادرم در خرداد قبول شدم ..نطفه این اشتیاق در من وقتی دوباره زنده شد که فیلم راز را درسال 88 دیده وشروع به خواندن کتاب راز خانم راندا برن کردم ولی نمیتوانستم ارتباطی بین این نیرو با آیات قرآن راپیدا کنم وخیلی از مطالب فیلم برایم گنگ بود..وقتی اختلاف من وهمسراولم زیادشد شروع کردم به کار کردن روی همسرم تاشاید بتوانم با استفاده از روشهای قانون جذب زندگیم را تداوم بخشم چون مهمترین بخش ازفکرم را همین اختلاف به خودمشغول کرده بود،ولی نتیجه بخش نبود چون در یک مدار نبودیم و یادمه اون زمان من مشترک مجله موفقیت نیزبودم ومطالب آن را میخواندم مطالب امیدبخش وزیبایی داشت ولی در واقع با آن راه کارها نتوانستم راه به جایی ببرم ، ولی یک روز عکس زن زیبایی دراین مجله دیدم که خندان بود وخیلی دلم میخواست همسرم شخصی با این خصوصیات فیزیکی ودرمداراعتقادات قلبی من باشد وهمین عکس را بریده ودر جعبه آرزوهایم گذاشتم ویکسال پس از جدایی از همسرسابقم فردی درست با همان خصوصیات ازجایی که انتظارش را نداشتم پیداشدوبا اوازدواج کردم…یادمه به شدت وابسته به استخاره از شخص خاصی شده بودم ویک روز که در پایان پروژه ای مشکلی برایم پیش آمده بود دوراه برایم باقیمانده بودوباید تصمیم میگرفتم وقتی استخاره گرفتم وهردومورد بد آمد زدم زیرگریه که حالا که هردوراه بد آمده چه باید بکنم !؟ وبعضی موارد هفته ای دوبر راه طولانی را طی میکردم تا تصمیم هایم را استخاره بگیرم حالا از وقتی فایل عقل کل درمورد استخاره وقمردرعقرب را بارها وبارها گوش کردم که استاد میگفت : جهان اتفاقاتی را به وجود میاره که با باورهای بنیادین وگذشته تو هماهنگ باشه ولی وقتی که باورهاتو عوض میکنی وایمان داشته باشی که حتی برگی از درخت نمی افته اونوقت تمام شرایط تغییر میکنه واونوقت دست به هعرچی بزنی طلا میشه …واین اصلا ربطی به استخاره نداره بیایید به زبان اشاره ها والهامات آشنا بشیم وبه همین دلیل جلسه 10 قانون آفرینش رو تهیه کردم که به خدای درون پرداخته وبه تدریج وابستگیم را به استخاره از شخص خاص کم وکمتر کردم ..استاد گفت: خدا به هزاران روش بهتون الهام میکنه واعتماد کرده وعمل کنید وهر تصمیمی که میگیرید نگران نباشید واینقدر نگران نتیجه نباشد سعی کن به خودت بگی که خداوند دردرون منه به خداوندی خدا بهتون کمک میشه هر تصمیمی که بگیریداینقدراوضاع روخراب نمیشه که نتونید تغییرش بدید،عدم نتیجه به خاطر ترسه به خاطر دودلیه …اگر از الهاماتتون استفاده نکنید ممکنه چشمه اش خشک بشه پس هرچه زودتر وبیشتر استفاده کنید تا قویتربشه…به نتایج اولیه اصلا توجه نکنید ایمان یعنی قدم اولیه رو برداریدوبه نتایج اولیه توجه نکنید هرچند که ممکنه نتایج اولیه هم خوب باشه ومطمین باشید که درمسیر هم بهتون کمک میشه …من به همسرم وابسته بودم بدون اینکه خودم متوجه باشم وقتی به قسمت 5 از قانون آفرینش 9 را بارها وبارها گوش کردم وفرق بین وابستگی وعشق را دریافتم روابطم باهمسردومم که به تیرگی رو آورده بود کاملا بهبود پیداکرد استاد در این فایل میفرماید : وقتی وابسته بشوید بلافاصله طرف عوض میشه وهمین امر را هم در همسراولم وهم دردومی تجربه کرده بودم وهمین امر باعث پرخاشگری همسرم شده بود ووقتی ناخودآگاه آزادی اورا گرفته بودم میخواست به هر نحوی از دستم فرار کند ولی وقتی باورم ورفتارم را با تمرینهای مکرر عوض کردم که در این رابطه از سرکارخانم فرهادی درگروه تحقیقاتی عباس منش هم کمک گرفتم تا مطالب را بهتردرک کنم وقانون رهایی را اجرا کردم اوضاع 180 درجه تفاوت کردوعلاوه بر آن قبلا هرگزاز خودم وتنهاییم لذت نمیبردم ودلم میخواست که همسرم همیشه کنارم باشد واین را نشانه عشق میدانستم ..ولی الان دریافتم کسی وجود ندارد که مرا کامل کند وخداوند به خودی خود مرا کامل آفریده وکافیست خودمقدسم را با تمام پوست وگوشت واستخوان باور کنم …در زمینه روابط با گوش کردن به فایلهای روانشناسی فروش وفایل قانون جذب ثروت وفایل رایگان بیایید زیباییها را ببینیم هم روابطم بسیار عالی شد وهم فروشم نسبت به دوسال پیش 6 برابر شد..استاد در این فایل بیان میکند اگر واقعا تمرکزتون برروی زیباییها باشه واز قوانین بدون تغییر الهی استفاده کنید زندگی را برای خودمون به وجود میاریم که دوستش داریم ومهم اینه که ما دنبال زیباییها باشیم وتحسین کنیم وشکرگزاری کنیم حتی قبل از دریافت نعمتها …ومن هرروز دفتر شکرگزاری را همانطور که فایل رازشکرگزاری خانم راندابرن گفته را می نویسم ..ووقتی از نگاه کردن به اخبار واتفاقات بد دست برداشته وفقط به فیلمهای انگیزشی وفایلهای صوتی گوش میکنم آرامش بی نظیری پیدا کرده ام وسعی میکنم اول هرروز احساس خوب پیدا کرده وسپس دنبال ل کار روزانه ام بروم….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      فرزانه دستوریان گفته:
      مدت عضویت: 2307 روز

      سلام دوست عزیز

      سپاسگزارم از اشتراک گذاشتن داستان زندگیتان

      من خیلی یاد گرفتم

      وبهتون تبریک میگم بایت تک تک موفقیت هاتون وتحسینتون میکنم

      ان شالله روز به روز موفق وموفق تر وشادتر شوید

      تبریکمیگم این آگاهی ها و موفقیت هاتون رو

      چرا در آزمونهای استخدامی قبول نمیشم؟

      جواب چون تمرکز من در این آزمونها روی پارتی بازیه پس پارتی بازیه و نتیجه هم چیزیست که انتظار دارم اگر تمرکزم بر لیاقتم باشه قطعا موفق خواهم شد.

      این قسمت خیلی کارساز بود برام

      بهترین ها رواز خدا براتون آرزو میکنم

      بازم موفقیت هاتون رو تبریک میگم خیلی وشحال شدم براتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    رومینا گفته:
    مدت عضویت: 4065 روز

    به نام خدای مهربونی که نجاتم داد

    رومینا هستم 21 ساله ،دانشجوی میکروبیولوژی در تهران

    وقتی دانش آموز بودم،اینقدر دچار کمال گرایی و اعتماد به نفس پایین شده بودم که از خودم انتظار داشتم همه ازم راضی باشن،مادر،پدر،تمام استادام،فامیل و….

    دلم می خواست همه چیز طوری باشه که من می خوام.

    به خودم میگفتم من تمام تلاشم رو می کنم که دیگران از من راضی باشن پس اونا هم باید مطابق میل من رفتار کنن (الان که میدونم هر کسی مسئول زندگی خودشه،به خودم کلی میخندم و سر به سر خودم میذارم که چه فکرایی می کردم????)

    وضعیتم توو سال پیش دانشگاهی طوری شده بود که هر روز گریه می کردم سر موضوعات مختلف،جر و بحث الکی راه مینداختم توو خونه،هر چی بهم می گفتن،با پرخاش و ناراحتی جواب میدادم،مسافرت و مهمونی و آخر هفته ای نبود که اعصاب خودم و اطرافیانمو خرد نکنم.

    همش درس خوندنم رو بهونه می کردم. می گفتم من می خوام همه کارامو عالی انجام بدم پس هیچ جا نریم،هیچ کس نیاد،همه مراعات منو بکنن و چیزای دیگه.

    چند ماه آخرم دچار افسردگی شدید شده بودم که زده بودم زیر همی چی.می گفتم نه درس می خونم نه تفریح می کنم،اصلا نمی خوام زندگی کنم.

    دچار معده و روده درد های شدیدی شده بودم که هیچ دارویی روم اثر نمی کرد.

    آلرژی شدیدی توو 6 ماه اول سال و سرما خوردگی های بسیار زیادی توو 6 ماه دوم سال داشتم.

    هر روز که مدرسه و کلاس یا جایی می رفتم،وقتی می اومدم خونه،اتفاقات بد و ناخواسته ی اون روز رو برای اطرافیانم تعریف می کردم اونم با جزئیات کامل و دائما توو ذهنم اونارو مرور می کردم

    و تعجب می کردم چرا روز بعد اتفاقات بدتری برام میفته.

    به هر کی می رسیدم ازش می خواستم کمکم کنه تا آرامشم و حال خوبم رو بدست بیارم.

    یه روز که دیگه واقعا خسته شده بودم و طاقت نداشتم، رفتم توو اتاقم و نشستم بلند بلند با خدا حرف زدن.گفتم اصلا هر چی شده رو کاری ندارم.فقط الان از تو  می خوام نجاتم بدی.من نمی دونم میخوای چی کار کنی،ولی هر چی هر چی بگی قول می دم به حرفت گوش بدم .فقط از این شرایط منو نجات بده.یادمه گفتم دیگه از دست هیچ کس کاری بر نمیاد.فقط تو موندی برام،پس نجاتم بده.

    بعد چند وقت مادرم بهم پیشنهاد داد برای سلامتی جسمی ام برم پیش استاد مادرم که پزشک طب سنتی هستن.منم رفتم و توی صحبت هایی که کردیم،ایشون بسته تند خوانی استاد گل رو بهم معرفی کردن.همون شب تا رسیدم خونه با خواهرم سایت رو پیدا کردیم و بسته رو سفارش دادیم.

    شب ها که بعد از مدرسه و کلاس هام در طول روز می رسیدم خونه، صحبت های استاد رو میذاشتم و تمرین هاشو انجام میدادم تا جاییکه دیگه از خستگی جلو لپ تاپ خوابم می برد و صبح زود دوباره برای مدرسه بیدار می شدم.بعد یه ماه توو سایت دیدم دوره هدف گذاری می خواد برگزار بشه(فروردین 93)

    خیلی خوشحال شدم.انگار یه حسی بهم می گفت باید بری.به حسم می گفتم آخه من که هدفمو میدونم…میخوام درس بخونم کنکور قبول شم.میخوام چی کار این کلاس رو.ولی حسم میگفت وقتی من بهت میگم،رو حرف من حرف نزن بچه????.هزینه اش رو نداشتم،از مادرم گرفتم.خواهرمم گفت منم میام.بریم ببینیم چه طوریه.

    وقتی به سوالایی که برای پیدا کردن هدف از خودم می پرسیدم،جواب میدادم خیلی تعجب کرده بودم.من اصلا به این که چی میخواستم فکر نکرده بودم و تازه داشتم از درونم با خبر می شدم.فهمیدم که تا اون موقع داشتم به میل دیگران به خصوص استادام که میگفتن باید پزشکی قبول شی رفتار می کردم و همه جا طوری بودم که دیگران بگن چه بچه ی آروم و خوبی.

    بعدشم هر روز چند ساعت فایل های رایگان رو گوش میدادم و تمام تلاشم رو می کردم که بهشون عمل کنم.دیگه به هیچ عنوان اتفاقات بد هر روزم رو برای دیگران تعریف نمی کردم و بهشون فکر نمی کردم و حواسم رو یه طوری پرت می کردم.دیگه تلویزیون رو گذاشتم کنار.طوری که الان همه فامیل و دوستام میگن تو چه طوری تلویزیون نمی بینی،مگه میشه؟!!!پس چی کار می کنی؟!!

    تجسم های منفی درمورد اینکه اگه عزیزانم رو از دست بدم یا بیمار بشن و…که هر شب داشتم رو گذاشتم کنار و به جاش خواسته هام رو تجسم می کنم.

    بعد 2 ماه دوباره حسم گفت برو دوره قانون آفرینش رو شرکت کن.گفتم آخه من یه ماه دیگه کنکور دارم،باید درس بخونم.گفت بی خیال درس.این همه خوندی دیگه،بسه.گفتم خب تو هم راست میگی.باشه میرم ولی راضی کردن مامانم و هزینه کلاسم رو هم خودت جور کن پس.

    مامانم خیلی راحت قبول کرد.من که تا اون موقع تنها بیرون راه دور نرفته بودم، 10 شب میرسیدم خونه و مادر و پدرم هم چیزی بهم نمی گفتن.من که همیشه از همه چی می زدم که سر کلاسای کنکورم باشم،خیلی هاشو می پیچوندم که به موقع به کلاس آفرینش برسم.خیلی فایل هارو گوش می دادم .حتی توو زنگ تفریحای 5 دقیقه ای

    و شب ها تا دیر وقت تمریناشو انجام می دادم.

    آرامشم کامل برگشت،سلامتی ام رو کامل بدست آوردم و هیچ خبری از آلرژی و معده درد نبود.

    هر مسافرت و مهمونی میرفتیم،کلی دیگرانرو میخندوندم. دیگه نگران هیچی نبودم.سر جلسه کنکور چنان آرامشی داشتم که انگار رفتم مهمونی.

    اصلا نمی دونستم چه طوری دارم به سوالا جواب میدم.

    تا جوابا هم بیاد کلی تفریح کردم. می گفتم خودش درست میشه. همه می گفتن تو چرا اینقدر آروم و شاد شدی؟!!

    من میکروبیولوژی واحد پزشکی تهران قبول شدم،همون رشته ای که توو هدف هام نوشته بودم. پارسال توو کاغذ های قدیمی ام دیدم که دقیقا توی یه کاغذ نوشته بودم میکروبیولوژی تهران پزشکی. ولی مهم تر از اون سلامتی روحی و جسمی بود که بدست آوردم و ارتباطی که بین من و خدا شکل گرفت.الان هر کاری می خوام بکنم،از حسم می پرسم،حتی واسه جا پارک????.

    دوستام میگن تو چه طوری از فلان استاد نمره گرفتی؟چه طوری هر ترم شاگرد ممتاز میشی؟چطور اینقدر راحت کارات پیش میره؟

    منم میگم بابا  من هیچ کار خاصی نمی کنم . همه جوابارو میرسونه.میگن کی؟ میگم خدا،عاشقشم،خیلی خوبه.میزنن زیر خنده میگن سر کار میذاری؟!????

    بعدش دوره ی اعتماد به نفس رو کار کردم.درخواست کردن و ارتباط برقرار کردنم خیلی عالی شده.

    طرز لباس پوشیدن و رفتار کردنم طوری شده که خودم می خوام.نظراتم رو راحت بیان می کنم.

    دیگه وابسته کسی نیستم که اگه نباشه،بیمار بشم.خودم بهترین دوست خودم شدم.

    کتاب معجزه سپاسگزاری رو کار کردم و جعبه ای روی میزم دارم که هر وقت به خاطر  چیزی سپاسگزار خدا می شم،می نویسم و تووش میندازم.حتی اگه چیزی رو هم بخوام،به خاطر داشتنش سپاسگزاری می کنم و توو جعبه ام میندازم.خدا رو شکر.چقدر پول بدست آوردم با این کار !????

    حالا فکر می کنم نوبت مرور قبلی ها وشروع دوره ی روابط شده.

    خدا رو به خاطر وجود شما عزیزان ،تجربه ها و خوبی هاتون بسیار سپاسگزارم.

    بهترین ها رو برای همتون از خدای مهربان خواستارم0

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
    • -
      سهیل بهرامی پور گفته:
      مدت عضویت: 4051 روز

      آفرین به این تعهد و مسولیت پذیری و حس انزجار که وضعیت موجود داری باعث تغییرات بزرگ تو زنذگی هر کسی میشه من خوشحالم واقعا از صمیم قلب که چنین مردم فهیم و مسولیت پذیر داره و امیدوارم که روز به روز برای ایران عزیز اتفاقات عالی بیافته و تعداد انسان های موفق بیشتر بشه تا ایران توی جهان بدرخشه داستان تاثیر گذاری بود انشاالله که همه عزیزان موفقتر باشن

      با سپاس فراوان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      علی جوان گفته:
      مدت عضویت: 3935 روز

      دوست عزیز رومینا باقری سلام و سپاس

      چقدر زیبا و دلپذیر نوشته اید لذت بردیم. چه مادر مهربانی دارید به معنای واقعی او یک فرشته است قدرش را بدانید.

      روند پیشرفت شما با آرامش خاصی همراه بود و خواندن نظر شما به من خیلی آرامش داد.

      از خدای مهربانی ها بهترین ها را برای شما آرزومندم.

      هر چی آرزوی خوبه مال تو …

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      محمدحسین پیش بین گفته:
      مدت عضویت: 3890 روز

      خانم رومینا باقری عزیز

      بابت نمره های خوب دانشگاهت و سلامتی و مادر مهربان شما و استاد طب سنتی خوب مادرت و همه اون چیزهایی که هر روز توی صندوق شکرگزاری ات می اندازی و خنده ها و شادی ها و آرامشت بهت تبریک می گم. امیداوارم بازم از موفقیت های بیشتر شما بخونم.

      یکی از شماها

      محمدحسین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    شیدا و مهرک گفته:
    مدت عضویت: 1776 روز

    سلام به همه ی دوستان و استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    میخوام تمام قسمت هایی که هدایت شدم به این مسیر و اینکه چه اتفاقی که برام افتاد تو مسیر زندگیم را با شما درمیان بگذارم

    قبل از اون خودم رو معرفی میکنم

    اسم من شیداست 24 سالمه مدرک تحصیلی ندارم چون هیچ علاقه ایی به درس خوندن نداشتم

    اما الان تو رشته معماری فعالم و طراح دکوراسیون داخلی و نما خارجی هستم که میگم چطور این اتفاق افتاد

    من تقریبا 16 سالم بود که پدر و مادرم از هم جدا شدن و من یک خواهر کوچکتر از خودم دارم

    از همون سن درس رو ول کردم و تصمیم گرفتم وارد بازار کار بشم

    پدر و مادرم به خاطر اعتیاد پدرم از هم جدا شدن یک روز که پدرم مثل 10 ها بار قبلی که کمپ ترک اعتیاد رفته بود قرار بود تا 21 روز برنگرده مادرم تصمیم گرفت که غیابی از پدرم جدا بشه و ما 3 نفری یک خونه تو یه منطقه دورتر بگیریم و این اتفاق هم اتفاد و من گفتم پدرم مسیرش رو انتخاب کرده و میخواد زندگیش رو تغییر بده و با مادرم تصمیم گرفتیم 2 تایی یا 3 تایی کار کنیم و زندگی رو بگذرونیم و همه چیز رو تغییر بدیم

    اما 1 ماه نشده بود که یک مردی وارد زندگی مادرم شد و تصمیم گرفتن که ازدواج کنن من به شدت مخالف بودم و ناراحت اما مادرم تصمیم خودش رو گرفته بود

    و از زمانی که ازدواج کرد چون همسزش ازش خواسته بود من و خواهرم رو همراه خودش نیاره تو زندگیش ما تو همون خونه بودیم و مادرم مارو تنها گذاشت سنمون خیلی کم بود و تجربه ایی از زندگی نداشتیم به ظاهر غمگین و دردناک بود اما الان خدارا بابتش واقعا سپاس گذارم

    زمان گذشت و همسر مادرم تبدیل شد به یک ناپدری بدجنس قصه ها و تمام پول هایی که مادرم داشت رو کم کم ازش گرفت حتی خونه ایی که من و خواهرم توش زندگی میکردیم

    اون موقع من فروشندگی میکردم تو مغازه و خواهرم تو یک عطر فروشی کار میکرد و تو همون اوضاع ما بی خونه هم شدیم و واقعا روزهای سختی رو گذروندیم و من از اینکه خواهر کوچیکم این صحنه ها رو تجربه میکنه واقعا ناراحت بودم چون خودم به خودم انگیزه میدادم که درست میشه اما اون بچه بود و بهونه گیر

    خلاصه با هزار التماس و خواهش مادرم پول گرفت از همسرش و مجددا ما یک خونه اجاره کردیم البته بعد از 1 سال

    تو همون ناراحتی و غم و غصه ها به خاطر نا اگاهی و سن کم یک روز واقعا خسته شدم از شرایطم واقعا همه چیز سخت تر شده بود

    وقتی از سر کار برگشتم خونه برای استراحت کلی گریه کردم و داد زدم و با خدا حرف زدم داد میزدم حرف میزدم از خواهش کردم

    التماس کردم کمکم کن من زندگیم تغییر کنه من نمیدونم باید چی کار کنم

    فکر میکنم دقیقا همون شب بود که من تو همون خال گریه و زاری بودم و حالم خوب نمیشد

    همکار خواهرم که تقریبا از همه چیز با خبر بود و دوست خوبمون بود و همیشه کمکمون میکرد زنگ زد به من گفت میخوام باهات صحبت کنم بیا دم خونتونم

    رفتم دم در و بهمپیشنهاد یک کارو داد و دقیقا یادمه گفت میخوای زندگیت عوض بشه میخوای دیگه این روزا تموم بشه فردا بیا فلان آدرس من فقط به خاطر همین 2 تا جمله قبول کردم چون من از خدا خواسته بودم

    گفتم نکنه این همون چیزیه که خواسته بودم

    فردا تو همون ساعت رفتم دیدم شغلی که معرفی کرده بازاریابی شبکه ایی و من تقریبا از دیدگاه ها از حرف ها از آینده ثروت مند شدنش خوشم اومد و قبول کردم و گفتم من موفق میشم

    افکار اونجا مثبت بود اما باور ها ایراد داشت

    من همکارای زیادی پیدا کردم آدم های زیادی دیدم و انگار واقعا وارد جامعه شده بودم

    یکی از همکارام که از همون روز اول همه جوره هوای منو داشت و کمکم میکرد که پیشرفت کنم و بعد از چند ماه باهم دوست شدیم الان نزدیک به 2 سال هست که باهم ازدواج کردیم و بهترین رابطه رو داریم

    من تقریبا 5سال تو اون شرکت کار کردم اما هیچ پولی درنیاوردم من ایراد رو روی کار نمیزارم ولی من به اون مسیر هدایت شدم تا با آدم هایی آشنا بشم که دستانی از سمت خدا بودن ومن تو او کار خیلی بزرگ شدم خیلی عاقل شدم چون تلاش کردن خوب یاد گرفته بودم حتی بدوون نتیجه امیدوار بودن استقامت داشتن و هدف داشتن و خیلی چیزهای ارزشمند دیگه که بابت تک تکشون سپاس گذارم

    زمان گذشت و من وهمسرم به دلایلی تصمیم گرفتیم از اون کار بیایم بیرون و اومدیم خیلی سخت بود برامون بعد از این همه سال مسخره شدن و کار کردن حالا بدون هیچچیزی باید از اول شروع کنیم و حال روحی خوبی نداشتیم یک روز که داشتیم تو اتوبان میرفتیم به سمت شهرک غرب یکی از همکارایی که تو همون کار بود قبل از ما بیرون اومده بود با ما تماس گرفت ما تقریبا 1 سال ازش بی خبر بودیم و گفت بیایید فلان جا ماهم رفتیم البته این همکارمون واقعا فرد تاثیر گذاری بود و بسیار مطالعه داشت در زمینه موفقیت با من همراه بشید و ما بعد از چند روز فکر کردن دوباره رفتیم پیشش و اون واسمون یکی از فایل های استاد رو گذاشت و بعدش ساعت ها باهم درموردش حرف زدیم اینکارو ادامه دادیم مجددا با اون دوستمون وارد یک بازاریابی شبکه ایی دیگه شدیم و هم باهم راجب قوانین حرف میزدیم و هم کار میکردیم 6 ماه تو ان شغل جدید بودیم اما بیشتر راجب قوانین حرف میزدیم نه کار همکارمون چون روانشناسی ثروت رو تهیه کرده بود و ما تهیه نکرده بودیم اون تنها تو خونه گوش میکرد و فرداش باهم بحث میکردیم و حرف میزدیم و اون آدم تقریبا کمک میکرد که ماهم مثل خودش باور های جدید رو بسازیم اما اینطور نبود که عین چیزهایی که گوش کرده بیاد به ما بگه چون اون همکارمون کلا سخنران بود و همیشه باهم در این موارد حرف میزدیم و اون دوره با باور های جدیدش برای ما سخنرانی میکرد به سبک خودش و دانسته ای خودش که الان خداروشکر وارد مسیر و رسالت خودش شده و همین کار رو برای جمعیت های زیاد انجام میده خلاصه ما نتیجه گرفتیم کم اما گرفتیم حالمون خوب بود انگیزمون بیشتر شد و مسیرمون از همکارمون و اون شغل مجددا جدا شد و رفتیم سراغ کارهای معمولی از کار کردن تو شهر بازی شروع کردیم واز اون جا ایده گرفتیم یک ماشین شارژی تهیه کنیم و خودمون تو پارک کرایه بدیم خیلی سخت بود واسه غرورم اما انجام دادیم 2 تایی بعداز ظهر ها تا شب کار میکردیم

    و تو همون دوران پدر و مادر همسرم چون خیلی مذهبی بودن اصرار کردن که عقد کنید و ماهم مخالف نبودیم بدون هیچ جشنی عقد کردیم تقریبا 3 روز بعد از عقد با همسرم مجددا رفتیم تو پارک وماشین شارژی کرایه میدادیم و به شدت روی باورهامون کار میکردیم هر شب قبل از خواب شکرگزاری منوشتیم روزها فایل های استاد رو گوش میکردیم و به قول استاد بمباران کرده بودیم خودمون رو از افکار و باور های درست و حالمون خوب بود وضع مالی هم بد نبود چون ما خونه پدرو مادر همسرم بودیم تو همون شبایی که تو پارک میرفتیم و کلی از دیدن بچه ها و کنار هم بودن لذت میبردیم من گفتم بیا باهم از آموزشگاه خصوصی طراحی یاد بگیریم و این ایده خوبی بود چون درآمد این کار زیاد بود هفته ای3 روز صبح ها میرفتیم آموزشگاه شب ها تو پارک از استاد های مختلف طراحی رو بیشتر یاد گرفتیم و خوب بود و کار کردن تو پارک رو هم ادامه میدادیم یک شب دوباره به سرم زد از ایران بریم اما نه پول نه سرمایه و نه حمایتی بود همسرم گفت 1 سال بریم تو رشته ایی که یاد گرفتیم کار کنیم و بعد مهاجرت کنیم گفتم نه زودتر بریم مثلا چند ماه دیگه که باز هم هدایت شدم بعد از سال ها به دختر عموم پیام دادم و فهمیدم 2 سالی هست ترکیه زندگی میکنه و باهاش حرف زدم و شرایط رو پرسیدم و دیدم هم راحت میشه خونه اجاره کرد هم راحت اقامت موقت گرفتم با وام ازداوجی که داشتیم 60 ملیون تصمیم گرفتیم مهاجرت کنیم واسه همه خنده دار و نشدنی بود ولی من تصمیمم روگرفته بودم و همسرم کاملا موافق بود باهام و دختر عموم گفته بود کار هم براتون من اوکی میکنم

    ما تو 3 ماه همه کارهامون رو کردیم و هنوز هیچکس باور نمیکرد روز های آخر دوباره همون همکارمون زنگ زد و فقط یه جمله گفت

    جمله این بود تو یک دفتر بنویسید میخواهید اونجا چی براتون اتفاق بیوفته ریز به ریز و ما نوشتیم

    دقیییییییییقااااا عین اون چیزی که نوشتم از لحظه سوار هواپیما شدن واسمون اتفاق افتاد ما همچنان با فایل های استاد زندگی میکردیم

    اتفاق های جالبی افتاد تو فرودگاه ما 10 کیلو اضافه بار داشتیم و نمیدونستیم اون قسمت که وزن میکنن و مبلغ اضاه بار و میدن پرداخت کنی یک آقای به ظاهر بد اخلاق برای بقیه و خوش اخلاق برای ما بود که گفت انقدر اضافه بار دارید ما اومدیم بریم پرداخت کنیم صدامون کرد و برگه رو پاره کرد گفت نمیخواد شما پرداخت کنید و ما از خوشحالی اشک تو چشمامون جمع شد و گفتیم قوانین کار میکنه وقتی رو خودت کار میکنی و بعد که سوار شدیم ما قسمت وسط کابین هواپیما بودیم و من ناراحت بودم و دلم میخواست از پنجره بیرون رو ببینم و واسه آخرین بار ایران رو از بالا ببینم اما اصلا جا نبود وسط پرواز بودیم که همسرم صدام کرد با تعجب گفتم چی شده گفت بغل دستیمون رو نگاه کن داره چی میبینه و من واقعا تعجب کردم از این همه اتفاقات بغل دستی ما داشت یکی از فایل های رایگان استاد رو نگاه میکرد و ما باهاش شروع کردیم به صحبت و کل مسیر و درمورد نتایجمون حرف میزدیم و واقعا جالب بود و الان که دارم این فایل رو مینویسم تقریبا 1 ماه مجددا داریم رو باور هامون کار میکنیم و 1 سال و چند ماه تو ترکیه داریم زندگیم میکنیم و قوانین رو به محض رسیدن به خواسته رها کرده بودیم اما خداروشکر دوباره به مسیر برگشتیم

    من از اون شرایط امروز با همسرم تو یک برج خوب تو استانبول طبقه 14 که ویو فوق العاده شهر رو داریم یک بالکن رو به شهر داریم و کاش میتونستم این تصاویر رو باهاتون به اشتراک بزارم

    دوستان عزیز قوانین همیشه کار میکنه ایمان دارم به همون اندازه که روی خودمون کار میکنیم خدا بهمون نتیجه میده و زندگیمون تغییر میکنه واقعا این جمله استاد طلایی که میگه روی خودت سرمایه گذاری کن

    و تمرکز تمرکز تمرکز

    ایمان دارم باور های ما داره زندگیمون رو رقم میزنه هر جایی که مسیله ای وجود دارد رو اون قسمت باید باور ها رو تقویت کرد

    الان که وارد سال 1400 شدیم و ما برای هدف وارد شدن تو حرفه خودمون و کار کردن تو یک شرکت خوب و بزرگ هستیم و میخوایم شرایط مالی مون رو بهتر بهتر کنیم و به زودی تو قسمت های دیگه سایت از نتایج جدید براتون مینویسم

    دوستتون دارم و خدارو سپاس گزارم که من رو هدایت کرد حتی وقتی من فراموشش کرده بودم اون منو فراموش نکرده بود

    و این یعنی عشق به خالق ومخلوق

    امیدوارم شماهم مثل من که فقط یک مقدار رو خودم کار کردم و نتیجه ام عوض شده کار کنید و نتیجه های فوق العاده بگیرید

    استاد عزیزم ازتون سپاسگذارم به خاطر راهنمایی هاتون اما به قول خودتون شما فقط دستی از سمت خدا برای من بودین و من بابت این از خدا باز هم سپاسگذارم

    امیدوارم شاد و ثروت مند باشید هر جا این دنیا هستید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
    • -
      شمیم کردستانی گفته:
      مدت عضویت: 1568 روز

      سلام عزیزم

      داستانتون واقعا جالب بود و به باورها و ایمان من خیلی کمک کرد

      اون شخصی که نام بردین رو من هم میشناسم و من هم توی بیز باهاشون اشنا شدم .

      و ایشون خیلی خیلی به من کمک کردن و الان خودشون تو این زمینه آموزش میدن و کلی شاگرد دارن .

      نمیدونم چرا ولی خیلی دلم میخواد با شما دوست صمیمی باشم و از نزدیک ببینمتون.

      بابت کامنتی که گذاشتین سپاس 🙏💗

      من هم 3سال و نبم تو شغلی بودم که ازش درامدی نداشتم،من ترید میکردم و تو این زمینه با اینکه کلی آموزش دیده بودم و هر روز تلاش میکردم ،به درامد نرسیدم و نتونستم تریدر خوبی باشم،الان که کامنت شما رو‌خوندم متوجه شدم من تو این شغل خیلی چیزا یاد گرفتم ،پشتکار و تلاش ،پیگیر بودن ،مطالعه و سماجت ،هدف داشتن،نا امید نشدن و….

      و به قول استاد حتما خیریتی درش بوده.

      و من حالا مطمین تر از قبل میدونم که خیریتی درش بوده.

      جالبه منم مثل شما که فکر میکردین فقط تو نتورک پول هست ،منم پول زیاد میخواستم و میگفتم این کاریه که هم سرمایه زیاد نمیخواد هم پول توش زیاده.

      و منم مثل شما فک میکردم فقط تو این کار پول هست 😶😂😏

      چقدر اشتباه فکر میکردم.

      فکر میکردم فقط این کاره که هم سرمایه خاصی نمی خواد هم اینترنتیه و هم پول توش زیاده .

      الان فهمیدم کارای راحت تری هم وجود داره،مثلا همین کسایی که تو اینستا فعالیت میکنن و چقدر ثروت ساختن و چقدر کارشون راحت تر و بی استرس تر از کاری که من انتخاب کرده بودم بود.

      من متوجه شدم راه های خیلی زیاد و کارای زیادی هست که هم سرمایه نخواد و یا سرمایه اندکی بخواد و هم اینترنتی باشه و هم پول توش باشه.

      مثل کار خود استاد،بلاگری ،فروشگاه های اینترنتی،یوتیوب،اموزش تو اینستا ،بازی های اینترنتی،سایت زدن واسه دیگران و….

      و البته هر کار دیگه ام اگه سرمایه بخواد به قول استاد اگه باورات اوکی باشه یه جوری راه برا تو باز میشه و تو بدون سرمایه اونکارو میتونی انحام بدی

      واما من اینبار قول دادم که برم دنبال آرزوهام و زندگی و کارایی که دوست دارم انجام بدم .

      و میخوام به حرف خدا گوش کنم.

      من قدم اول رو همون جوری که استاد گفت از جایی که میتونستم شروع کردم فقط برای اینکه درامد داشته باشم.

      خدایا فقط میخوام تو بگی چیکار کنم ،هر کاری تو بگی من انجام میدم.

      🙏🧚💞

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    شهاب بشیری گفته:
    مدت عضویت: 4065 روز

    با سلام

    خیلی خوشحالم که مجدد وارد سایت استاد عباسمنش میشم و نظرم رو اعلام میکنم

    یکی از مهمترین نتایج: 6 برابری درامد در 6 ماه

    بنده شهاب بشیری هستم و از سال 88 با استاد عباسمنش اشنا شدم و برای اولین بار در سمینارهای ایشان شرکت کردم و قبل از اون تنها در چند سمینار رایگان شرکت کرده بودم و این اولین و جدی ترین سمیناری بود که تا کنون شرکت می کردم این دوره 21 روزه قانون جذب بود و اولین بار بود که با قانون جذب اشنا می شدم که من تنها در دوره مقدماتی و میان برنامه این دوره شرکت کردم و از همون جلسات به نتایج بسیار خوبی رسیدم

    اولین نتیجه رهایی از استرس و افکار مزاحم زیاد بود و مورد مهمتر رهایی از بیماری بود که من قبلا بدلیل افکار منفی و…،زمان زیادی رو در نگرانی و بیماری بسر میبردم که خوشبختانه با استفاده از این دوره و تمارینی که خودم با اون تلفیق می کردم موفق شدم برای همیشه مراجعه به پزشک رو به دست فراموشی بسپارم و خدارو شکر سالهاست به هیچ پزشکی مراجعه نمیکنم و کاملا در سلامت کامل بسر میرم.

    در این دوره با این قوانین موفق شدم ، دوستانی که نمی خواستم با اونها در ارتباط باشم بواسطه همین قانون جذب و از طریق افکار، اونها رو از خودم دور کردم و خوشبختانه شرایط من روز بروز بهتر می شد.

    تا اینکه سال 93 مجدد فهمیدم که استاد عباسمنش به تهران اومده و به دفتر ایشان مراجعه کردم و از دوره قانون افرینش اطلاع یافتم و خیلی جالب بود همون روز از یک سفارت در تهران هدایای رو دریافت کردم که خیلی برام جالب بود و این اولین نشونه اون سال برای موفقیت و ثروت بود.

    من در دوره قانون افرینش شرکت کردم و خوشبختانه هم با قوانین بخوبی اشنا شدم و هم نتایج خوبی رو در ابعاد مختلف(در شغل، افکار و حتی تا حدی درامد) کسب کردم و در حقیقت یک از بهترین دوره هایی بود که تا کنون شرکت میکردم هنوز هم از این قوانین بخوبی استفاده میکنم.

    پس از اون در سمینار بازاریابی و ثروت استاد عباسمنش شرکت کردم و با دوره روانشناسی یک اشنا شدم که پس از مدتی این دروه رو تهیه کرده و شروع به انجام تمارین اون میکردم واقعیتش من باورهای مخرب زیادی درباره پول و ثروت داشتم و علی رغم گرفتن نتایج خوبی در سایر حوزه ها، در این حوزه موفق عمل نمی کردم.

    حتی با وجود انجام تمارین باز هم به نتیجه نرسیدم و در بازه 3 ماهه ای که این بسته تضمین شده بود من فقط نشانه هایی رو دیدم و به نتیجه مالی ختم نشد اما از اونجاییکه به استاد و آموزه ای ایشان کاملا باور و ایمان داشتم هیچ شکی نسبت به این اموزه ها نداشتم ضمانت نامه این بسته رو بدون گرفتن نتیجه هم پس دادم و ایمان خودم رو نشون دادم مطمین بودم بلاخره به نتیجه خواهم رسید و خوشبختانه دقیقا همین طور شد

    بتدریج نشونه های زیادی رو میدیم و با انجام تمارین نشونه ها بیشتر می شد و من اونها رو تایید می کردم تا در دوره کارافرینی استاد عباسمنش هم شرکت کردم و در طی سه ماه بیش از 23 مورد کاری بهم پیشنهاد شد و در نهایت یکی از اون پروژه ها رو پذیرفتم و در همون پروژه، ایده ای به ذهنم اومد که با اجرایی کردن اون ایده ساده، در نهایت در همون ماه اول درامدم 3 برابر شد

    بسیار خوشحال بودم که بلاخره به نتیجه رسیدم اما باز هم متوقف نشدم تمارین رو انجام دادم نشونه ها رو تایید میکردم در مدار ثروت قرار گرفتم و با افرادی روبرو شدم که دارایی های میلیاردی داشتند و همچنین سپاسگزار همین درامد و اتفاقات موجود بودم و در نهایت یک ماه بعد از اون افزایش درامد، مجدد درامدم 3 برابر شد و در مجموع به 6 برابر افزایش یافت .

    این نتیجه ای بود که از بسته روانشناسی ثروت یک گرفتم برخی از باورهایی که اصلاح کردم مثلا اینکه، قبلا برای خودم ارزش قایل نبودم و خودم رو لایق درامدهای بالاتر نمی دونستم همچنین مهمترین باور مخربی که داشتم ترس از شکست بود که اون رو تا حدی خوبی اصلاح کردم و اقداماتی که بواسطه شجاعت انجام دادم منجر به افزایش درامدم شد

    سپاسگزاری یکی دیگه از عوامل افزایش دارمدم بود تمرکز روی داشته ها و عدم توجه به گفته های منفی دیگران نیز از عوامل افزایش درامد من بود ارتباط با افراد موفق و ثروتمند و گرفتن مشورت از اونها نیز تاثیرات خوبی در افزایش درامدم داشت داشتن احساس خوب و حفظ کردن اون در همون بازه زمانی، نیز بسیار موثر بود گوش دادن مداوم به فایلهای صوتی این دوره نیز بسیار اثر گذار بود، تلاش جهت اخذ نتیجه و امید و اطمینان به اینکه حتما نتیجه خواهم گرفت و در حقیقت همین شک نداشتن به اموزه ها از عوامل کلیدی این نتایج بود و خیلی ایتمهای دیگه ای که سبب شده درامدم افزایش پیدا کند و چون من خودم رو لایق این دارمد دونستم این اتفاقات رخ داد.

    پس از اون در دوره هدفگذاری و عزت نفس نیز شرکت کردم و با اصول هدفگذاری و قوانین موجود در زمینه عزت نفس اشنا شدم و در نهایت دوره روانشانسی ثروت 2 رو تهیه کردم و گوش دادم این دوره هم عالی بود و بتدریج نتایج اون هم مشخص شد هم از طریق رکوردهای خوب کاری و دریافت هدایا هم نوشتن کتاب و.. نشونه ها مشخص شد تا در نهایت من به دوره ای هدایت شدم که اخیرا این دوره به پایان رسید و بزودی و در نهایت حداکثر ظرف کمتر از یکسال اینده تاثیرات فوق العاده این دوره مشخص خواهد شد و هم اکنون در شغلی مشغول هستم که کاملا و صددرصد مورد علاقه ام هست و هم اینکه بزودی درامد من بسیار افزایش خواهد یافت

    تشکر از شما دوستان گرامی و امیدوارم شما نیز به نتایج فوق العاده ای دست یابید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
    • -
      علی جوان گفته:
      مدت عضویت: 3935 روز

      دوست خوبم شهاب بشیری سلام و سپاس

      ایمان و شجاعت شما قابل تحسین است. دو موهبت الهی در دستان شما است بسته روانشناسی 1 و 2 .

      ای خدا سپاسگزارم که دوستان خوبم راه به سوی کمال را با اطمینان خاطر طی می کنند آن ها را به گرمی در آغوش خود جای ده.

      هر چی آرزوی خوبه مال تو …

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      آینا راداکبری گفته:
      مدت عضویت: 3399 روز

      سلام

      تبریک می گم عالی بود عالی

      لحظه به لحظه موفق تر باشید

      فرشتگان از خدا پرسیدند :

      خدایا تو که بشر رو آنقدر دوست داری چرا غم را آفریدی ؟

      خدا گفت :

      غم را به خاطر خودم آفریدم چون این مخلوقه من

      تا غمگین نباشد به یاد خالقش نمی افتد …

      “بیایید وقتی هم که شادیم خدا رو یاد کنیم”

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    طیبه مرادی گفته:
    مدت عضویت: 3044 روز

    خیلی حس خوبی دارم مینویسم چون یه جایی و همیشه دوست داشتم از زندگیم بگم و از خدا.

    خودش داره مینویسه برام واز احساس خوب وپر از ارامشم حرف میزنه و منم خودم سپردم بهش تا بگه مینویسم.

    دوست دارم از تجربه ازدواجم بگم قبل از اشنایی با استاد و خدای عزیزم که ی ه درس و تجربه ودرک بهتر واسه قوانین خداوند بشه برای عزیزان.

    من تو وجودم خلا های زیادی داشتم که فکر میکردم با وجود یه نفر پر میشه برام و عاشق شده بودم و هیچ چیزی جز رسید به طرف مقابل.

    از خداوند اصرار میکردم اون طرف و به شکلی شده بهم بده اما خدا خیر وشر ومو بهم میگفت و من گوش نمی دادم.من نشانه های خدا که باهام حرف میزد ونمیدیدم وفقط دوست داشتم به هدفی که داشتم برسم وخداذهم اخطار میداد اما در نهایت آزادیم هر طور که بخوام تصمیم بگیرم و این ازدواج با مخالف پدر و مادرم و اصرار والبته سکوت معنا دارم در بعضی جاها شکل گرفت.

    عروسی نکرده بودیم در دوران نامزدی من فهمیدم راهو اشتباه اومدم و اون فردی من عاشقش بودم اصلا با معیار ها ویژگی های من در زمان بچگی نمی خونه و با من زمین تا اسمون فرق داره.با ز چون خلا وابستگی به رابطه ای که فقط از جانب من بود ادامه داشت.بعد اشنایی با قانون افرینش فایل نهم روابط فهمیدم از کجا ضربه خوردم

    خلاصه من هدفمو تا اخر نرفتم خداروسپاسگزارم همون نیمه کار فهمید که اشتباهی اومدم باز کمک م کرد وصدامو شنید ویه شب تو شبای دهه محرم تصمیم گرفتم راهم و عوض کنم و جدا شم با مخالفت های شدید اطرافیانم روبه رو شدم اما توکل کردم به خدا وگفتم من خرابش کردم اما درستش میکنم توکنارمی نمیترسم.

    والدینم بشدت از نگاه و حرف های دیگران واهمه وترس داشتن اما من با توکل وپراز ایمان قطعی تصمیم را گرفتم.

    یاد م میاد طرف مقابله اول راضی شد توافقی جدا بشیم اما وسطایی راه منصرف شد وگفت این کارو نمیکنم و فشارهای اطرافیانم از هر سمت به من وارد میشد اما من اون موقع قدرت رو از همه گرفتم و دادم دست خودم و گفتم میشه باید این کار انجام بشه.

    خداروشکر همه چیز بامن همراه شد ویک هفته دوهفته همه چیز تموم شد.

    ارام شدم و یه ایمان قلبی در رگهام جاری شدن. یادمه از کل اون ادم ها هم گذاشتم وبخشیدمشون با قلبم چون قبلش خیلی کینه گرفتم اما یه چیزی تو وجودم ارامش میخواست وبا بخشش واین نگاه به خداوند که پیش خودم زمزمه میکردم :طیبه خدا با این بزرگیش داره هر روز بنده هاشو میبخشم و هیچی از بزرگیش کم نشده منی که خدارو دوست دارم بیام ومثل خودش بخشنده با گذشت باشم.(این درحالی بود که همه اطرافیانم به من میگفتن ما باشیم پدر طرف و در میاریم وپوستشو میکندیم به راحتی ازش نگذر)

    اما من میخواستم اروم باشم وخوب بمونم مقصد پوست کندن کسی رو هم نداشتم وبخشیدم وشروع کردم به فراموشی و دوباره زندگی.

    دوستانم عزیزانم وابستگی عاطفی ادم هارو به مرز دیوانگی و افسردگی میکشونه که اگه ادم روی خودش کار نکنه متوکل وایمان وامید نداشته باشه نابود میشه من این دوره ی خفقان رو گذروندم اما به لطف خودش با منو با اقتدار بلند کرد تا شاااد باشم و بدونم زندگی هنوز جریان داره.

    این مسیر ازداواجمم خیلی جالبه ???????

    هیچ اتفاقی نیفتاد نکردم هم مثل همیشه یه سوژه برای یه مدت دست گرفتن و بعد اینم تموم شد ش اونم از ترس و نگرانی های که درباره مردم چی میگن ؟؟؟

    یادمه مادر م خیلی سرزنشم کرد که گفتم این راهو نرو وپدرمم همینطور اما شجاعانه پای کارم ایستادن وگفتم مقصر خودم بودم وینو هر دوشون ساکت شدن و منم به فکر رفتم چون دونستم خودم مقصرش بودم.

    یادمه استاد گفت فر شجاع کسبه که مسئولیت تمام زندگیشون به عهده بگیره به خودم افتخار میکنم که هموم موقع شجاعت داشتم وپذیرفتم.

    حرف زیاده ومن دریااایی از حرف ها

    روحیه م همیشه خوب بوده اما تا قبل اشنایی با استاد واگاهی های که بهمون داد من داشتم رو به نابودی میرفته حال وهوام خیلی بد وتو فرکانس خیلی بدی قرار گرفته بودم انگار میخواستم از خدا قهر کنم و برم به مسیر دیگه.

    تجررربه سقوووط در تاریکی محض ومن تجربه کردم و یه شب رفتم با تسلیم پیش خدا گفتم من که بهت ایمان دارم کمک م میکنی خدایااااااااااااااااا کمکم کن بهت خیلی نیاز دارم منو ببخش توبه پذیر مهربان.

    ‌من حکایت همون توبه نصوحم هزار بار توبه شکستم

    اما باز لطفش شامل حالم شد و منو بخشید وصدامو شنید منتظر یه کسی از سمتش بودم و میدونستم نجاتم میده.

    نجات وکشتی نجاتش جلوی پای منم ایستاد

    استاد عباس منش و فایل فراوانی داخل یه فلش که جالب اینجاست از دست کسی اونم گرفتم که همسر اینده

    تمام نشونه های زمان بچگیمو داره ودقیقاااا باز فالهما فجورها وتقواهاااا داره خیر مو بهم میگه قربونش برم که اینهمه بهم لطف داره نمیدونم چجوری بنویسم اما مینویسم

    یادم میاد وقتی صدای استاد و شنیدم اومدم تو دنیای دیگه دنیایی که همیشه اون ته ته های درونم بهش ایمان داشت ودیدم همون پیام ودست خداست.خدایاشکرت

    مقاومت های ذهنم که سفت وسخت بود و چسبیده اما من ادامه میدادن وگوش میدادم

    فایل های استاد چندتا بود تو فلش اما من هربار گوششون میدادم ومتوجه حقیقت راستین قرآن میشدم.

    اگاااهی نوور و روشنایی بر من غالب وتابیده شده بود چقدرخداوند از رگ گردن نزدیکترنم رو با ایه ی 186سوره ی بقره پیدا کردم.

    یاد گرفتم بنویسم تا اتفاق بیفته یاد گرفتم توجه من اتفاقات و رقم میزد ه ومن دنبال همین حقیقت ها بی بودم که جوابی وراهی براشون نداشتم.

    شروع کردم به تغییر هر انچه شنیدم

    اگاهانه ورودی ها را بستم وکار کردم وارد کار خوبی شدم که دوستان و انسانهای خوبی سر راهم قرار گرفتن که خیلی بهم کمک کردن.والبته همسرم هم همان جا بود.

    ایشون دست دیگه ای خدا بودن که وارد زندگیم شدن دراینده نزدیکم هم ازدواجم با ایشون انجام میشه ان شاا…. که ایمان دارم با فایل هوا اگاهی های استاد خدای مهربانم اینده ای سراسرررر لذت وشااادی و سلامتی و عشق و ثروت در دنیا واخرتم وموفقیت را دارم پیش روم.

    من خواسته های کوچکم را درخواست کردم مثل همان غذای دل خواهم مثل همان فردی که جذبش کردم مشتریم بشه مثل فروش هایم و برخورد ادم ها با من مهربان تر و روحیه م چقد بالاتر و انرژی م چقد مضاعف تر شد.

    رابطه م با خانواده خواست بهتر بشه وبه لطف خدا و فایل های استاد الان ارامش کامل و در خانواده دارم وقتی تاثیرات بیرونی بروی اطرافیانم را میبینم

    استاد جان

    همون موقع که سال 95 شروع کردم به تغییر محیط اطرافم هم همزمان تغییر کرد ن ادم های ناخالص جدا شدند و خالص ها با من ماندند رفتار خانواده واطرافیانم بهترین شده ‌.

    تازه نگاهم به دنیا عو ض شده و دنیا چقدر زیبا بوده با تغیررر نگاه خودم و عوض شدنم و شناخت خداوند عزیزتر از جانم و دنیا با قوانین.

    من اینده ام ر و دیدم وایمان دارم بهش میرسم به اون نقطه ای که میخوام خیلی بلندی پستی بوده این مدته اما من همچنان اصرارانه به مسیرم ادامه

    میدم.

    نوشتن هدف واغاز کردم وتجسمش کردم و به هدفه های رسیدم اما همچنان ادامه داره از خریدن وسایل بهتر گوشی بهتر رفتن به مشهد مقدس که سالها ارزوشو داشتم.بخدا وقتی ادم خودش تغییر کنه واعمالشو درست کنه چیزی نیست که بهش داده نشه.

    داستان مشهدم جالبه و گواهینامه گرفتنم بعد اشنایی با قانونو استاد عزیز.

    من پارسال خیلی دلم میخواست یه جای برم دور از منطقه خودمون گفتم یه جای زیارتی به خدای مهربون درونم گفته بودم ومطمئنم جورش میکنه چون روزها بود تو وجودم پیداش کرده بودم و مادرم گفت نمیشه چون من قضیه یه جای زیارتی و مطرح کردم خلاصه من تو دلم به خدام گفتم نمیشه نداریم خدا جون جورش کنه.

    قبلش من سفر مشهد و نوشته بودم وتجمسشم کرده بودم.ورها شدم نسبت بهش

    تا اینکه یه روز پسر عموم بیاد دنبال برم خودشون و منم رفتم حین صحبت با دختر عموم گفت میخوام با دوستام مجردی مشهد بریم میای.منم که انگار میدونستم اینارو کی برام جور کرده گفتم حتما وروز بعدش با هزینه رایگان تا محل سوار شدن مون مارو ترسوندن در حالی که دختر عموم وخانواده ش همش نگران رسیدنمون وبردن وسایلمون بودن ومن ارام به خدای بزرگم سپردم که خودشو جورش کنه ومن میخوام لذت ببرم از این سفر.

    وخدایا شکرررت

    یاد حرفها و دوره ی عزت نفس افتادم و تو محلی که اقامت داشتیم از خودم جلو دختر عموم ودوستاش اگهی خودم ونکات مثبت خودم و خوندم برای اولین بار این ترسو شکستم و هیچ اتفاقی نیفتاد.

    اونجا هی می نوشتم وتمرکزم روی نکات مثبت لود ومیخندیدم وشاد بودم وتضا هایی که باهاشون برخورد میکردم و می فهمیدم این یه موهبته و میدونستم الان چی رو باید درخواست کنم.

    انگار من کلا تو این حالت دیگه بودم و اطرافیانم تو فضای دیگه.

    حس دانستن اگاهی از همه چیز وچه اتفاقاتی داره تو دنیای اطراف وزندگیت میفته بنظرم بالاترین نعمت و لطف خداوند به هر انسانیه و البته عشق خداوند رو تو وجوودت روشن کردن که هر لحظه هدایت میکنه ‌.

    داستان گواهینامه گرفتنمم چون من خیلی دوست دارم ماشین سوار شدن و از اهدافمم هم هست گفتم خدایا گواهینامه گرفتن با منه ماشین خریدن با توو.

    واز اونجایی که یه بار اومدم زندگی کنم مصمم به انجامش شدم.نجواهااای ذهنیم میومد اما من باورهای خودمو ایجاد کردم وبا قانون هایی که تو درون ی افرینش زادش گرفتم قویتر حرکت کردم (تو سال 96من تازه محصولات استاد خریداری و اقدام به کار کردن روی خودم کردم و گواهینامه گرفتنم هم همزمان با پیشروی یادگیری قانون شد)

    از همون اول چالش ها اومدن ویکی از نزدیکان همون روز فوت کردن که من میخواستم ثبت نام کنم اما من رفتم وبا مخالفت های شدید ثبت نام کردم (عینک میزنم نبرده بودنش از خدا خواستم به افسری که تست چشم پزشکی میگیره و قبول کنه وبرگمو امضا کنه و همین هم شد)

    همون روز پیش اون یکی دست خدا ررفتم ویه سوالی که تو ذهنم درباره ش داشتم برطرف شد وخدا پاسخشو داد والبته ایشون ماشین خریدن خداروشکر خیلی بهشونم میاد.

    خدایا سپاسگزارم.

    انگار همه دنبال اشنا و پارتی میگشتم اون روزا اما من پسرم به خودش پارتیم بشه ویه مربی عالی از اون اموزشگاه برام جور کنه که جورش کرد وخیلیم خوش گذشت و نکات مثبتی ازش گرفتم.خیلی از هم صحبتی باهم لذت بردیم تو اون روزا من خیلی عالی راااندگی میکردم ویاد میگرفتم والبته از قانون تجسم استفاده میکردم قبلش.از قانون درخواست برای کمک کردن بهم و جور کردن دستهای دیگه ش که تو تون روزها میخواستم از پول از همه چیزای واتفاقات خوبی که برام افتاد که یه دنیا بود.

    در ودیواررر وهمه برای من کار میکنند.واز همه سمت لطف خدارو دارم میبینم بوسیله دستانش.

    من حتی مربی های امتحان رو نمیتونستم تشخیص بدم که چه کسی میاد من سر اخرین مرحله عملی چند بار رد شدم بخاطر باور کمال گرایی که داشتم اما اونجا صدای استاد و شنیدم که میگفت ما عزت نفس مون نباید به تلاش وعزممون گره بزنیم نه نتیجه کار شاید بار اول ودوم نشه اما در ادامه حتما موفق میشی یه فرد موفق وبا عزت نفس شاید در دفعه اول موفق نشه اما همیشه میدونه ادامه میده خلاااصه اینقدر ادامه دادم تا اخرین باریکه مادرم بهم گفت نمیتونی بگیریش وبیخیالش شو یکی دوسال بهش هستی همون روز قسم خوردم کارو تموم کنم وبا شیرینی برگردم وبه لطف خدا ودر خود باوری خودم وناباوری وبهت همه اطرافیانم که من گواهینامه گرفتم که البته من برای خودم هدف دارم دنبال اهداف خودمم خداروشکر واز کسی تقلید نمیکنم و خوشحال هم میشم انگیزاننده بقیه هم بشم موفق شدم وکارتمم گرفتم وزنده باد خدای خودم و خودم واستاد و قوانین حاکم بر جهان

    (بعد من که شروع کردم گواهینامه بگیرم خیلی از نزدیکانمم یه تکونی خوردن واسه پیشرفت واین برام جای شکر واحساس خوب مفید و ارزشمندی و افتخار داشت برام که راهم باعث بشه خیلی ها به خودشون بیان)

    خلاصه اتفاقات همین جور داره برام میفته از سلاکتیم تا روابط بهتر شده م با خودم اطرافیانم و مردم ودر صلح بودن با خودم وابستگی هامو به درونم دارم افزایش میدم وقدرت هام داره بیشتر و بیشتر میشه اگاهی هام اصلاااا یه عالمه احساس های فوق العاده که همه شو مدیون لطف بی کرانه خدامم دوستش دارم وعاشقشم خیللللییییییی زیااااد.

    نتایج من هم چنان ادامه داره واین راه همچنان ادامه داره وقت گذاشتم وظیفه خودم دونستم تا نکن ای از این اقیانوس خوبی و اگاهی باشم تا نوری باشم تا بقیه نور های مانده در تاریکی وبینار میکنه.

    استاد جوووونم خیلییییییی دوستت دارم عاشقتم وهمه دوستان عزیزم وخانواده خوبم و بخدای عزوجل وبی نهایت قدرتمندم میسپارم

    در پناه آن یگانه بی مثال.

    جاوید باشید وسر افراز ????????

    شاااد وسلامت وثروتمند در دنیا واخرت وخوووشبختتتتتتتت ان شاا…. در دنیا واخرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 39 رای:
    • -
      نرگس پرورش گفته:
      مدت عضویت: 2251 روز

      سلام بر طیبه مرادی نازنین و دوست داشتی خودم 🌼

      باز هم منو با نوشته ت در یه فیلم خلاصه از مسیری که توسط “تو” طی شد همراه کردی و کلی برام حس خوب رقم زدی و قوانین رو برام یادآوری کردی.

      سپاسگزارم از خداوند که امروز که بارها به تو و زیبایی هات فکر کرده بودم هدایت شدم به این نوشته در مدتها قبل 🙏🌺

      و تحسین ت می کنم 👏

      که تا اینجا اینقدر عالی پیش اومدی.

      تحسین ت می کنم 👏برای این رابطه ی زیبا با خدای درون ت.

      تحسین ت می کنم 👏برای این آرامشی که از هماهنگی درون ت در وجودت مشهود هست.

      خیلی خوشحالم برای تمام تعهد ت و موندن ت در این مسیر و بودن ت و داشتن ت. 🌸

      خیلی دوستت دارم ❤️

      خوشحالم و سپاسگزارم از تو و از خدای نازنین مان🌸🌼

      خداوند عاشق توست ❤️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        طیبه مرادی گفته:
        مدت عضویت: 3044 روز

        به نام تنها خدا

        سلام عزیز دلم نرگس جان

        خیلی خوشحالم که برام کامنت گذاشتی خانم ارزشمند و دوست داشتنی ♥🎈

        خدارو صد هزار مرتبه شکر

        خیلی هم شکر که برات مفید بوده و شما هدایت شدی به سمت خوندن داستان من .

        من هم به شما و خودم و وخدای بزرگمان افتخار میکنم و یقینا خداوند عاشق ماست ♥🎈

        عزیزم واقعا حس من به نوشته هات عالیه .دقیقا عطر خدا رو میتونم تو نوشته های خدا گونه ات بفهمم و دریافت کنم .

        خیلی دوستت دارم ♥🎈

        خدارو شکر که تو تو مسیر زندگیم هستی .

        برات بهترین ها رو آرزو دارم .

        در پناه خدای عشق 🎈♥😚

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      آینا راداکبری گفته:
      مدت عضویت: 3399 روز

      سلام دوست گرامی

      می خواستم فقط ستاره بدهم ولی حیفم اومد به شما چیزی نگویم آفرین آفرین به شما برای این همه ایمان خیلی خوشم آمد شما نمونه یک انسان عالی هستید آفرین به دلم پاک و خالصانه اتان.

      خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1294 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته

    ما حدودا یک سال پیش پس از مطالعه کتابهای مختلف و گوش دادن فایلهای صوتی از دیگر اساتید به فایل استاد در یوتیوب هدایت شدیم و از آنجا که حرفهای نادرستی در مورد ایشان خوانده بودیم کنجکاو شدیم که این فایل استاد را که در مورد چشم زخم بود گوش دهیم و از همان ابتدا که آن را شنیدیم به درستی حرف ایشان پی برده و تمام فایلهای رایگان ایشان را در یوتیوب گوش کردیم و به تدریج به خرید فایلهای شأن هدایت شدیم. از دوره دوازده قدم شروع کردیم که آن هم از طریق نشانه های سایت و درخواستمان از خداوند به ما گفته شد و نتایج بسیار کوچک اما برای ما بسیار بزرگ را بدست آوردیم. اول از همه رابطه ما با خداوند. شناخت صحیح او و احساس آرامش بود از این که می توانیم شرایط خود را خلق کنیم تا آن زمان افرادی بی انگیزه. بی هدف و نا امید بوده که همه چیز را به قسمت. تقدیر و سرنوشت نسبت داده و زمان و انرژی ما برای برطرف کردن خواسته های دیگران صرف می شد.

    اوضاع مالی ما نیز متوسط بود اما اکنون هدف خود را پیدا کرده ، احساس ما نسبت به قبل بسیار بسیار بهتر شده هر روز صبح با انگیزه از خواب بیدار شده و با انجام تمرینات استاد و تمرین فانوس دریایی روز خود را آغاز می کنیم و هر روز خبرهای بهتری می شنویم و ایده های بهتر برای آسان شدن کارها به ما الهام می شود. نسبت به گذشته پس انداز ما بسیار بیشتر شده و با همان مقدار پول چیزهای بیشتر و با کیفیت تر خرید می کنیم. توانسته ایم لوازمی را که مدتها آرزوی داشتنش را داشتیم خریداری کنیم یا هدیه بگیریم.

    . افراد نامناسب از زندگی ما به طور کامل حذف شده ، اعتماد به نفس ما به شدت افزایش یافته و در برابر درخواست نابجای دیگران به راحتی نه می گوییم و بسیاری از مسایل گذشته که چندین سال در گیر آن بودیم خود به خود حل شده ، به مسافرت‌هایی راحت و دوست داشتنی هدایت شده آیم ، کسب و کار مورد علاقه خود را راه اندازی کرده و از انجام آن لذت می بریم ، رفتار اطرافیان با ما تغییر کرده و به افراد بهتری هدایت می شویم ، زندگی به سبک شخصی خود را داشته ، نظر و تأیید دیگران برایمان اهمیت ندارد ، انرژی جسمانی فوق العاده عالی پیدا کرده و فرصت زیادی برای انجام کارهای خود داریم.

    تمام دوره های استاد بسیار بسیار مهم ، اساسی ، تاثیر گذار و گران بها و ارزشمند است و نمی توان گفت کدام یک موثرتر بوده است. هر کدام جنبه ای از شخصیت ما را تحت تاثیر قرار داده و تمام آنها را بارها و بارها گوش می دهیم. هیچ یک برتری بر دیگری ندارد. بسیار بسیار سپاسگذار از خداوند ‌و خوشحال هستیم که با استاد و خانم شایسته عزیز آشنا شده و این مسیر زیبا را ادامه می دهیم و عضوی از خانواده بزرگ و جهانی ایشان هستیم . خدایا هزاران بار شکرت.

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
    • -
      مجید بختیارپور عمران گفته:
      مدت عضویت: 1014 روز

      سلام ودرود بر مهشید خانم گل

      امیدوارم حال دلت عالی باشع و هر روز در مسیر هدایت الهی قدمت استوار باشه و روبه رشد همیشه درحرکت باشی

      از رشد و موفیتهات که خوندم لذت بردم و قلبم باز شد ایمانم زیاد شد و گفتم وقتی برای شما شد حتما برای منم میشه چقد لذت بخش وقتی براحتی پول در میاری و از نتیجه اش میری سفر میری خرید میری رستوران گردی کافه گردی پاساژ گردی کوهنوردی تفریح دورهمی شادی بدون اینکه بهت فشار بیاد و چقد لذت بخش که از مدار آدمای بیخود خارج میشی این و خیلییییی دوست دارم خدایا نصیبم کن خودم خیلی دارم کمک میکنم ولی کار نهایی از خدایم برمیاد که دوست دارم برام انجام بده چون راه حل او بدون هیچ تنش و درگیری و حس بد هستش و چقد لذت بردم که بیشتر این باعث شد بیام برات کامنت بزارم اینکه گفتی نمیشه هیچکدوم از آموزه هاتو بهم قیاس کرد چون یکی از یکی بهتر و عالی تر چون هر کدومشون یک پیام دارن که تکمیلش میشه تغییر واقعا حال کردم اینو گفتی واقعا نمیشه هیچکدوم ازهم جدا کرد چون واقعا در مدار گوش دادن هر کدوم قرار گرفتیم یعنی یک یا چند درس باید ازین بگیریم وگرنه در مدارش قرار نمیگرفتیم و اصلا نمیتوانیم بگیم که این خیلی بهتر از فلان فایل بود خودم اینو باتمام وجود تجربه کردم و قوی بودن امروزم از جمع شدن همه اون فایل هایی است که تا امروز در مدار گوش دادنشون قرار گرفتم خواستم ازت بابت این نطرت تشکر کنم که گل گفتی دوست خوبم مهشید و شیرین عزیز دوستتون دارم و موفقیت روزافزون شما هم آرزوی منه میدونم نیت شما نصبت به منم همینه این خاصیت خوب بهشته که درش هستیم. بااااای مهشیدعزیز

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        مهشید و شیرین گفته:
        مدت عضویت: 1294 روز

        به نام خداوند مهربان

        سلام اقای بختیار پور

        کامنت شما ما را به خاطرات برد و مروری کردیم بر روزهای گذشته که برای خود ما هم بسیار لذت بخش بود البته اکنون هم هست اما به شکلی دیگر و گونه ای دیگر جهان پر از زیبایی و تنوع است و با دانستن قوانین ان می توانی هر روزت را پر از زیبایی و انگیزه برای بهتر شدن قرار دهی. فایل جدید استاد واقعا تحول عظیمی را در زندگی همه خانواده ایشان بوجود اورده و می خواستیم به شما هم این را بگوییم که اگر دوست دارید ان را سر لوحه زندگی خود قرار دهید. از لطف و محبت شما بی نهایت سپاسگذاریم و البته که با هم هم فرکانسیم که کاملا محسوس و قابل درک است ما هم برای شما موفقیت و سلامتی روز افزون را از رب یکتایمان خواستاریم و سپاسگذار از دعای خیر شما.

        خدایا شکرت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    دریا نبی گفته:
    مدت عضویت: 934 روز

    سلام خدمت تمامی دوستان استاد عزیزم و خانم شایسته گرامی

    من یک دختر 16 ساله هستم و ساکن شهر بوکان در استان اذربایجان غربی

    در سن 12 سالگی با قانون جذب اشنا شدم و در 14سالگی با استاد عزیزم به طرز بسیار هدایتی اشنا شدم که خودش داستانی دارد

    اوایل اشنایی بسیار خوب روی خودم کار نمیکردم چون چیز زیادی بارم نمی شد اما از همان گوش دادن ها من نتایج میگرفتم من علاقه و هدف واقعی خودم رو پیدا کردم من به کار تریدری در حال حاضر مشغول هستم خداوند در هر لحظه منو هدایت میکنه ادم هایی رو در سر راهم قرار داد که کار رو برام راحتتر میکردن با دور های رایگان زیادی در حوزه کاری خودم اشنا شدم بهترین ها رو در حوزه کاری خودم تجربه کردم من همزمان که روی هدفم کار میکنم در مدرسه هم در حال تحصیل هستم و بهترین نتایج رو گرفتم با باور سازی درست در مورد درس خوندن نمراتم بسیار بالا شده با درس خوندن کم نمرات عالی میگرم و این در حالی است که قبلا با اون همه وقت گذاشتن و درس خوندن نتایج خوب نبود نسبت به بقیه هم سنی هام شرایط روحی عالی دارم در بسیاری از موقع ها بر خودم نظارت دارم استرس برایم معنایی ندارد و وقتی دچار اندکی استرس میشوم سعی در برطرف کردن ان دارم تماشای تلویزیون را کم کرده ام و میخواهم کلا قطعش کنم دفتر های زیادی از شکرگزاری را پر کرده ام و در حال طی کردن تکامل خود هستم زندگی روی زیبای خودش را به من نشان داده است توجه به زیبایی ها در درونم بیشتر شده است اخلاق پرخاشگرایانه ام از بین رفته است در حوزه سلامتی پیشرفت چشمگیری داشته ام منی که قبلا هی سرما میخوردم با هدایت شدن به خوردن چند نوع ویتامین مدت زیادی هست که دیگر مریض نمی شوم و سلامتی جسمانی عالی پیدا کردم و قوی تر و پر انرژی تر شده ام خدا را هزاررر مرتبه شکر میکنم بابت این همه نعمت و برکت در زندگی ام .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 41 رای:
  8. -
    محمد فراهانی گفته:
    مدت عضویت: 3916 روز

    سلام به تمام دوستان گلم مخصوصا استاد عزیزم

    الان چند روز از وقت تعین شده برای مسابقه گذشته و من بدلیل نداشتن وقت و خستگی که بعد از کار داشتم نتونستم تو مسابقه شرکت کنم درصورتی که خیلی دوست داشتم اینکار رو بکنم ولی خب به هرحال پیش خودم گفتم که بیام و همین الان بنویسم و حتی مهم هم نیست وقت مسابقه گذشته مهم اون حسیه که الان دارم برای نوشتن و عشق و احساسیه که میخوام تقدیم به دوستانی بکنم که دارن این متن رو میخونن . امیدوارم تاثیری هرچند کوچک توی ذهن و قلبتون برای راهی که من و شما داریم برای تغییر زندگیمون بر میداریم داشته باشم….

    • من محمد فراهانی 30 ساله از شاهین شهر اصفهان هستم الانم مدیر فروش یکی از نمایندگی های بیمه در اصفهانم که میخوام بخشی از زندگی خودم رو بهتون بگم

    سال 90 بود که از دانشگاه اومدم بیرون و شدیدا دنبال کار میگشتم چون میخواستم به دختری برسم که همدیگه رو دوست داشتیم . حدود یکسالی بود که با هم بودیم و من میخواستم باهاش ازدواج کنم ولی چون کاری نداشتم و دانشجو بودم نمیتونستم به خواستگاری برم براهمین مجبور بودیم یه رابطه پنهانی به دور از خانواده ها باهم داشته باشیم. به هر راهی و هر کسی چنگ میزدم تا بتونم یه کاری هرچند بدون حقوق !!! پیداکنم تا بتونم برم خواستگاری. چندماه دنبال کار گشتم تا اینکه اتفاقی توی روزنامه یه آگهی دیدم. برای کار رفتم اونجا و دیدم که کارش تو دفتر بیمه ست. اونجا چند روز جلسه اموزشی داشت و بعد از تایید اونها آزمایشی میتونستی کار رو ببینی و بعد مشغول به کار بشی. اولش که تو جلسات آموزشی بودم زیاد برام جدی نبود گفتم که امتحان میکنم بعد اگه شد که … خلاصه بگم بعد آموزش کار رو ادامه دادم و چسبیدم بش . چند ماه که گذشت و تا حدودی هم که تو کارم موفق بودم و جا افتادم تصمیم گرفتم تا به خواستگاری دختری برم که ارزوی رسیدن بهش رو داشتم . رفتم خواستگاری و به هر نحوی که شد رضایت پدرش رو جلب کردم ( پدرش خیلی گیر بود ) . رسما باهم نامزد کردیم و من هم که میدونید روی ابرها بودم. چند ماه بعد از نامزدی زمان عقد رو هم مشخص کردیم و رفتیم دنبال خرید حلقه های ازدواج. روزها رو داشتیم سپری میکردیم که درست 3 – 4 روز قبل از عقدمون دردناک ترین اتفاق ممکن برام پیش اومد. مراسم عقدمون توسط پدر دختره به هم خورد و پدرش با دلایل و بهونه هایی که اورد مانع از این عقد شد ( توضیحش طولانیه ) و این رابطه رویایی ما به طرز عجیب و البته سریعی تموم شد .

    حتما تصورش رو دارید میکنید. دوران شکست عشقی من شروع شد و چند ماه دچار غم و غصه بودم و به زمین و زمان فحش میدادم . کم کم داشتم از حال و هوای غم و غصه میومدم بیرونکه دچار بحران مالی شدم.

    حدود یه سال و خورده ای میشد که با دوست صمیمیم یه وام مضاربه ای گرفته بودیم ( حتما میدونید شرایط وام مضاربه ای چطوریه ) دوستم وام گیرنده و من هم برای ضمانت سند خونه بابام رو گذاشتم . اصل وام هم دست رفیقم بود و با کاری که باش میکردیم سودش رو هر 6 ماه واریز میکردیم. بعد از 2 – 3 بار تمدید این وام مجبور به تصفیه این وام شده بودیم . چند وقت بود که من به رفتارهای دوستم مشکوک بودم چون از دادن اصل پول امتنا میکرد. باز هم فکنم حدس زدین چیشده . رفیقم اصل پول رو بابت بدهی های شخصی که بالا اورده بود و من هم اصلا ازش خبر نداشتم به باد فنا داده بود . خلاضه من مونده بودم و حدود 60 – 70 ملیون تومن بدهی و سند خونه ای که در خطر بود.

    خلاصه از چی بگم؟؟ از اعصاب خوردی من و خانوادم یا از چک هایی که به عناوین مختلف به رفیقم داده بودم و برگه شده بود یا از فروخته شدن ماشینم بابت چکی که به رفیقم داده بودم بگم یا از گریه ها و ناراحتی شدید درونیم تو اون اوضاع و احوال بگم. اینو هم اضافه کنم که رفیقم خودش رو موظف به پرداخت میدونست ولی اینقدر بدهی بالا اورده بود که این پول بخشی از بدهی هاش بود و حتی بدتر از اون زنش هم بعد از این که دیده بود امیدی به این زندگی نیس مهریه شو گذاشت اجرا و درخواست طلاق داد. یعنی قوز بالا قوز. یعنی نمیتونستم روی پرداخت بدهی بانکی از طرف دوستم حسابی باز کنم

    تو همون دوران بود که مدام از خودم و خدا شکایت میکردم که اخه چرا من ؟ من که اهل دختر بازی و شیادی و .. نبودم منکه نماز و روزم ترک نمیشد پس اخه چرا من و چرا این همه مصیبت ؟؟

    یادمه اواخر سال 93 بود که داشتم برای یکی از مشتری هامون عکس بیمه بدنه ماشین میگرفتم . تو یکی از این مراحل عکس گرفتن بود که باید ماشین رو روشن میکردم تا یه عکس از موتور ماشین و کیلومتر و پنل و… میگرفتم. به محض اینکه ماشین رو روشن کردم ضبط ماشین روشن شد و یکی از فایل های استاد عباس منش عزیزم شروع به خوندن کرد. کمتر از 2 دقیقه شد که من ناخداگاه داشتم به این فایل گوش میکردم . وقتی کار عکس گرفتنم تموم شد از مشتریم بابت موضوع فایل و اسم سخنرانش سوال کردم .

    یادم نیست چه فایلی از استاد بود یا مشتریم چه حرفایی بهم زد ولی این حادثه ( به نظرم لحظه تولدم بود و شروع راه موفقیت و قرار گرفتن تو مدار استادم و شما دوستان گلم ) انگیزه و اشتیاقی شد که به سایت سر بزنم . اینو دقیقا یادمه وقتی داشتم تو سایت چرخ میزدم به اولین فایلی که رسیدم فایل مربوط به سپاسگذاری و توضیحات استاد درباره کتاب معجزه سپاسگذاری از راندا برن بود .

    این فایل چنان تاثیری روم گذاشت که من رفتم و کتابش رو از کتاب فروشی خریدم و تمریناتش رو انجام دادم. در حین انجام تمریناتش انگار رد پای خدا رو تو تمام مراحل زندگیم حتی تو دل اون مشکلات عاطفی و مالی که برام پیش اومده بود میدیدم. انگار داشتم بهتر میدیدم و میشنیدم.

    دیگه شروع کرده بودم به دانلود کردن و دیدن فایل های استاد .

    با فایل مربوط به عفو و بخشش ( بخشی از دوره آفرینش که رایگان تو سایت بود ) تونستم نامزد قبلی و پدرش رو ببخشم و حتی براش آرزوی یه زندگی بهتر با یه پسر بهتر از من رو بکنم. از وقتی اینکارو کردم احساس عالی رو داشتم و دیگه هر وقت یاد نامزدم و شکست عاطفیم میفتادم احساس بدی رو هم تجربه نمیکردم و گریه نمیکردم حتی دوستم رو هم که برام این همه بدهی گذاشته بود رو هم بخشیدم.

    با فایل هایی مثل چشم زخم و دعای کمیل و برسی نامه حضرت علی به احساس عالی و خداگونه ای رسیدم و چقدر نظرم و دیدم نسبت به خدا و رحمانیتش تغییر کرد فایل مربوط به فقط روی خدا حساب باز کن که دیگه دیوانه کننده بود و فهمیدم که مثلا چقدر برای پیدا کردن کار به چه آدم هایی رو زده بودم و چقدر پیششون حقیر شده بودم و درنهایت هم هیچ کاری برام انجام ندادند . بعدا فهمیدم که یکی از دستان خدا بود که منو به این شغل و حرفه اورد ( الان میفهمم که چقدر این کار رو دوست دارم و ازش لذت میبرم و چقدر به روحیات من میخوره ) و منو با همکاران و آدم های فوق العاده ای که توی شرکت هستند و دارم باهاشون کار میکنم آشنا کرد.

    وقتی فایلهای مربوط به خدا تاس نمی اندازد یا خیر و صلاح و یا مخصوصا مجموعه فایل های شناخت خدا رو دیدم فهمیدم که چقدر میتونم به زندگیم مسلط باشم و چقدر خداوند من رو قدرتمند افریده که میتونم تمام اتفاقات زندگیم رو خودم رقم بزنم و چقدر نظم و قانون برجهان حکم فرماست که حتی پارتی بازی هم تو کارش نیست و چقدر خداوند خوشحال میشه که من ثروت مند و پولدار و البته شاد باشم.

    با فایل هایی مثل نابرابری ثروت در جهان ومعلولیت ذهن و ثروت در دوران رکود فهمیدم که هیچ محدودیتی برای کسب ثروت و درامد برایم وجود ندارد و چقدر این دنیا پر از موقعیت و ثروت و نعمت است ثروت فقط و فقط یک مسئله ذهنی ست نه چیز دیگه. همینطور این فایل ها باورهای منو اصلاح کرد طوری که نتیجه این اصلاح باورهام رو دارم تو زندگیم و درامدم میبینم

    با فایل کوتاه ولی فوقالعاده زیبایی ها را ببینیم به احساس فوقالعاده ای رسیدم و بعد به صحنه ها و مواردی در این جهان زیبا توجه کردم و نگاه کردم که تا قبل از اون نمیدیدم در صورتی که بارها و بارها به سادگی و راحتی از جلوشون رد میشدم. تازه معنی شعر سهراب برام معنا پیدا کرد که میگفت چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید. با فایل مربوط به پیام تبریک عید نوروز فهمیدم چقدر راحت میشود به خواسته ها رسید وقتی که فقط در هر لحظه به دنبال شادی و احساس خوب باشی بدون غر زدن بدون افکار منفی . و چه هدف جامع و بزرگی ست شاد بودن و جدی نگرفتن

    با فایل مربوط به کشتی کروز عمیقا باورت کردم استاد. باورت کردم که حرف هاو نصیحت هایت بوی شعار نمیدهد و بعد از اون چقدر تصور رویاهای بزرگ برام راحت تر شد

    فایل های مریوط به تضاد در زندگی و حتی محصول تضاد عامل موفقیت بهم یاد داد که تمام اون مشکلات عاطفی و مالی که برام پیش اومد چقدر بهم کمک کرد اند به پیشرفت من . فهمیدم که چقدر از نظر درونی و فکری خلا عاطفی داشتم و چقدر افکار بیماری زا درباره پول و ثروت داشتم.

    وقتی هم که الان دوره عشق و مودت رو خریداری کردم فهمیدم که چقدر خلا های درونی داشتم و چقدر خوب شد که اون زمان عقدم بهم خورد و حتی دلیل به هم خوردنش به بدترین و عجیب ترین شکل ممکن رو هم فهمیدم و خدارو شکر کردم که اگر این رابطه حتی به ازدواج هم ختم میشد مطمئنا به دلیل مشکلات و خلا های درونی من به زندگی قشنگ و رویایی ختم نمیشد. الانم که دارم تمرینات دوره عشق و موددت رو انجام میدم ( هرچند دست و پا شکسته ) دارم تغییرات رفتاری و اخلاقی خوبی رو به دلیل دوست داشتن خودم و هماهنگی ذهن و روحم میبینم و حس میکنم . حتی با یکی دو نفر هم که به خواسته هام در مورد دختر رویاهام نزدیک بودن آشنا شدم ( هرچند که به مراحل بعدی کشیده نشد ) و میدونم اینا نشانه های تغییر و نزدیک شدن به دختر رویاهامه

    وقتی دوره هدف گذاری و عزت نفس رو خریدم فهمیدم چطور میتونم به هدف هام تو زندگیم برسم . الان من بعد از 2 – 3 سال فعالیتم تو صنعت بیمه تونستم مدیر فروش شرکتم بشم وحتی درامدم نسبت به قبل حدود 7/1 برابر شده . حالا درسته که به درامد دلخواهم و هدفم که 3 -4 برابر شدن نرسیدم ولی ایمان دارم که به زودی زود بدهی هایم را صاف میکنم ماشین بهتری میخرم و به درامد و فروشهای فوق العاده که هدفم هست خواهم رسید.

    و در نهایت اگر تمام این فایل های رایگان و غیر رایگانی را که دانلود کردم یا خریدم یک طرف بزارم مطمئنا مجموعه فایل های عمل به دانسته ها بود که به اندازه تمام ان مطالب مفید و کاربردی که قوانین حاکم بر این جهان است برایم ارزشمند بود . فهمیدم فهمیدن کاری نمیکند و اگر عمل به این دانسته ها نباشدهیچ حرکت مثبتی انجام نداده ام . حتی اگر 100 بار در وسط راه تمریناتم کم آورده باشم نباید نا امید بشوم و با ایمانی قویتر باید به آنچه که بار ها و بارها برای کل مردم دنیایی که ایمان همراه با عمل داشته اند جواب داده است آنقدر عمل نمایم تا نتیجه بگیرم

    از خداوند که منو با استاد عباس منش و شما دوستان گلم آشنا کرد از ته دلم سپاسگذاری میکنمو امیدوارم به دنیایی که در آن به بهترین شکل ممکن با دسنات خودمان میسازیم

    خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
    • -
      هادی زارع گفته:
      مدت عضویت: 3797 روز

      دوست گلم از داستان زندگیت و تغییراتت لذت بردم. مخصوصا طرز آشنایی ات با سایت درس بزرگی برام داشت که اگر کسی بخواهذ به طرزهای عجیب به راه درست هدایت میشنود و نیازی به راهنمایی دیگران و دلسوزی نیست

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      مصطفی خدابخشی گفته:
      مدت عضویت: 2093 روز

      دوست عزیزم از خوندن کامنت خالص و نابت نزدیک بود اشک بریزم.

      چقدر خدا و خیر و برکتش رو در زندگی ات عالی حس کردی و چقدر تونستی روی باورهات کار کنی و آفرین که تونستی ذهنت رو کنترل کنی تا آرامش وارد زندگی ات بشود.

      خدا بهت یه استاد خوب معرفی کرد و خدا خدا برکت دهد به این استاد عزیز که مایه آشتی ما با خودمان و خدای مان شده .

      برایش و برای تو آرزوی سلامتی ثروت شادی و سعادتمندی در دنیا و آخرت رو دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    افشین عالیان گفته:
    مدت عضویت: 3362 روز

    سلام من افشین عالیان هستم از بندرعباس به لطف خدای مهربان در مورخه اردیبهشت ماه امسال ی سفر به شمال کشور داشتم ویه روز که رفتیم جنگل من احساس خوبی داشتم واز خدا خواستم که زندگی من تغیر کنه یعنی خیلی عامیانه وبا صدای بلند ی جای خلوت شروع کردم با خدا صحبت کردن چون تا قبل از این من زندگی خوبی از لحاظ مالی نداشتم و خیلی دوست داشتم زندگی مرفه ای داشته باشم و همیشه فقط دعا میکردم ولی هیچ حرکت وفعالیتی نداشتم چون کارمند بودم همیشه گلایه وشکایت میکردم ومینالیدم تاجایی که از قران و دین ونماز و همه اون چیزایی که به من گفته بودن رو رد میکردم و از لحاظ اعتقادی صفر شدم وهمه چیز رو رد میکردم جز خدا همیشه درگیر بی پولی وبدهی و مریضی بودم .بعد از بازگشت از سفر شمال دوستی داشتم به نام اقا اسماعیل که رابطه دوستی 15 ساله داشتیم ولی حدود 3 سال بود در حوزه موفقیت کسب علم کرده بودود کسب کارش خداروشکر بسیار موفق شده بود و منو به خاطر باورهای منفی و فقر کنار گذاشته بود وهیچ ارتباطی باهم نداشیم .تااینکه به محض برگشت از شمال ایشون بامن تماس گرفت ویک بلیط سمینار بهم داد که راجع به عوامل موفقیت در کسب وکار و ثروت سخنرانی میکردن خب برام جای تعجب بود که دوست من 3 سال بامن ارتباطی نداشته چطو بدون هیچ اطلاعی این کار و کرد و وقتی ازش پرسیم گفت من چندتا بلیط تهیه کردم که به چند نفر از دوستام بدم ولی همش شما تو ذهنم بودید وهر کاری کردم که نیام سمت شما نتونستم وجرقه موفقیت از اون روز شروع شد من حدو 3 ماه به صورت کلی تغیر کردم از اون روز بع بعد ساعت بیداری من از 8 به 4 تغیر پیدا کرد هرروز میرم لب دریا ورزش ومراقبه ودعا میکنم .تلوزیون که عاشقش بودم خصوصا اخبار وبرنامه ورزشی مخصوصا نود کلا از زندگی من رفته کنار کلش باز حرفه ای بودم حذف کردم تمام دوستانی که در مسیر من نبودن از زندگی من رفتن و دوستان ثروتمند اومدن. در منزل مشکلات شدید خانوادگی داشتم بکلی از بین رفته ویک رابطه بسیار خوب با همسرم وفرزندانم دارم در محل کار و احتماع و فامیل عزت نفس دارم ودیگران هم بهم احترام میذارن مهمتراز همه درک قران و رجوع بادل و جان به قران و اموختن زندگی به سبک قران به دست اوردن 7 ایده خوب که هرکدام میتواند برایم ثروت افرین باشد که در مرحله تحقیق میباشد تغیر رفتار واداب زندگی واجتماعی . واینقدر در این مدت با انرژی و عشق ادامه دادم که مدیر فروش یک فروشگاه بزرگ دربهای ضدسرقت شدم وبه خاطر کسب اطلاعات وعلم فروش وارد کلاسهای بازاریابی وفروشندگی شدم که همین دیروز به خاطر اعتماد به نفس وقدرت کلام بال ودرک مطالب وروحیه خوب 2 پیشنهاد بسیار عالی از صاحبین فروشگاه های بزرگ داشتم وخدارو سپاسگذارم که دراین مدت کم این همه محبت به منداشته چون من احساس لیاقت دارم و از استاد عباسمنش هم سپاسگذارم که مطلاب مهمی که در سایت میذارن ومن فقط از این مطالب و مطالبی که دراین خصوص از دوستانم تهیه کردم راه و مسیر زندگی من عوض شد ومن خیلی راظیم و مطمئن هستم که به قول مهندس فخری که دوست صمیمی استاد هست، من موفق خواهم شد. خدایا شکرت بابت وجود استاد عباسمنش .استاد بزرگوار خیلی دوست دارم وبرات ارزوی موفقیت میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای:
  10. -
    آزاده گفته:
    مدت عضویت: 2261 روز

    به نام خدایی که هر لحظه در حال هدایتم هست

    سلام استاد عزیزم سلام استاد زندگیم به اندازه قطرات باران خداروشکر می کنم که با شما و این سایت بی نظیر آشنا شدم و این آشنایی مقدمه آشتی من با خدای مهربونم بود.

    سعی می کنم هر چند یکبار به این فایل و کامنت هاش سر بزنم چون با خوندن نتایجتون که اول از همه کیف می کنم و بعدش به خودم میگم اینا از جنس من هستن و با اطلاعات و آگاهی ها به نسبت مشابه اگر اونا تونستن منم میتونم.

    امروز داشتم کامنت ها رو میخوندم که یه هو به خودم گفتم چرا من کامنت نمیذارم و ذهنم اومد وسط و گفت مثلا چی میخوای بنویسی تو اصلا نتیجه‌ای نگرفتی که بخوای بنویسی اینجا بود که مچشو گرفتم گفتم مگه میشه من نتیجه نگرفته باشم ولی تو انقدر رژه میری که اونا رو جلوی چشمم بی ارزش کردی و یک باور محدود کننده رو در خودم شناسایی کردم باور عدم لیاقت اینکه اینجا جایی که شاگرد خفن ها و اولا باید کامنت بذارن اینم یه باور مخرب که خداروشکر من برای غلبه بر این باور سعی می کنم در هر فایلی به تناسب آگاهی هام ردپایی بذارم خوب بریم سراغ نتایج

    اولین نتیجه من این هست که من با حقوق کارمندی و یک بچه همیشه بهترین لباس ها بهترین خوراکی ها بهترین مدرسه پسرمو ثبت نام کردم و هر دو سال شهریه نقد دادم که دیدم خیلی ها با وجود دو منبع درآمد چکی پرداخت می کنن پسرم کلاس های که هزینه بالایی داره مثل اسکیت و موسیقی میره خودم هم تقریبا هر سال ۲ الی ۳ تیکه طلا میخرم و همیشه من پول دارم و تازه به بقیه هم قرض میدم

    خدارو صدهزار مرتبه شکر از نظر رابطه با خانواده خیلی بهتر از قبل شدم هر وقت دلم بخواد میرم پدر و مادرمو می بوسیدم این جوری بود که قبلاً من عید به عید باهاشون روبوسی می کردم

    یه مورد دیگه که خیلی توش بهتر شدم و باز هم جا برای بهتر شدن داره دنبال راضی کردن دیگران نیستم هر کی میخواد منو با این ویژگی ها باید دوسم داشته باشه چون من خودمو همینجوری دوست دارم

    یه نظری که در من بی نهایت عوض شده و امید به زندگی در من چند برابر کرده اینکه همیشه زمان و فرصت برای ساخت ثروت هست این نیست که بعضی موقعیت ها رو یکسری افراد زودتر شروع کردن و دیگه نمیشه وارد اون حوزه ها شد کلا میتونم بگم باور فراوانی در من نسبت به قبل خیلیییی بهتر شده

    مورد بعدی این که من کارمندم و همیشه پیش خودم فکر می کردم چاره ای نیست و من باید همین روند ادامه بدم تازه من از بقیه خوشبخت تر هستم که یک شغل با امنیت شغلی دارم ولی خودم اصلا دلم راضی به این شرایط نیست ولی الان خداروشکر دارم حوزه های متفاوت تجربه می کنم تا حوزه مورد علاقه مو پیدا کنم و با کارمندی خداحافظی کنم چیزی که قبلاً اصلا به ذهنمم هم نمی یومد

    چیزی که از همه برام با ارزش تر هست شناخت خداوند هست اینکه خداوند عادل مطلق هست این مورد من قبلاً همیشه ازش شاکی بودم و می گفتم برم اون دنیا از خدا شکایت می کنم🥴 ولی خداروشکر با استاد خدا رو شناختم شیوه زندگی مطلوب متوجه شدم اینکه بهشت تو همین دنیا باید تجربه کنم و نیاز نیست که این دنیا زجر و ناراحتی بکشم تا اون دنیا خدا بهم پاداش بده خدایاشکرت جاهل از این دنیا نمیرم

    آرامشم نسبت به قبل خیلی بهتر شده کلا دیدم به دنیا و خدا عوض شده

    اینم بخشی از نتایجم خداروهزار مرتبه شکر امروز به این فایل هدایت شدم و باعث شد یه تلنگر بخورم و ذهنم نتونه منو کنترل کنه خدایااااااااا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای: