«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش - صفحه 19 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2016/08/عکس-سایت-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-08-21 12:20:202020-08-22 21:46:45«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به همه
خیلی خوشحالم از اینکه می تونم در این کار خیر سهیم باشم و این کمک یا کار خیر از همون نوعیه که من دوست دارم. بر خلاف این گروه تحقیقاتی من اعتقاد دارم می شه به افرادی که توان پرداخت بهای مالی ندارند هم کمک کرد و پاداش این کمک چند برابر و از جای دیگه ای به من خواهد رسید. من متخصص این هستم که افرادی رو برای کمک انتخاب کنم که نیاز به کمک من دارند و برای زحمات من ارزش بالایی قائل هستند.
من در خانواده ای متولد شدم که وضع مالی خوبی نداشت و در خانه ای کوچک(40 متری) همراه با دو برادر، پدرم، مادرم و مادر بزرگ مریضم زندگی می کردیم. سخت ترین روزهارو با مادر بزرگم که از یک بیماری روانی رنج می برد سپری می کردیم. ساعات مختلف شبانه روز به صورت ناگهانی صدای فریادهای مادر بزرگم بلند می شد و آرامش رو از ما می گرفت. چندباری از خانه فرار کرد و در مشهد و دیگر شهرهای ایران پیداش کردیم و حتی یکبار توسط ماموران دولت جمع آوری شده بود و از کمیته ی امداد به خونه آوردیمش. روز های پر از سختی و استرسی داشتیم. پدرم برای جبران این فشارهایی که به ما وارد شده بود کارهای عجیبی میکرد. برای مثال اون زمان وقتی تعطیلات تابستان رسید و من با نمره ی خوبی قبول شدم، یک دستگاه میکرو خرید که افراد با توان مالی متوسط و بالا قادر به خرید اون بودند. یک سال تابستان هم من و برادرهایم را در یک استخر لوکس و عالی در منطقه ی اوین تهران ثبت نام کرد و این اتفاق برای ما که در سطح زندگی خوبی نبودیم این باور رو القا می کرد که تو با بچه های پولدار تفاوت چندانی نداری و من لیاقت بهترین ها رو دارم. شاید تعداد دفعاتی که با پدر و مادرم به مسافرت رفتیم به تعداد اندازه ی انگشتان یک دست برسد اما هر بار که سفر می کردیم در بهترین هتل ها و بهترین امکانات بودیم. چند سال یکبار عید ها لباس می خریدیم اما هربار لباس هایی می خریدیم که هر کس مارو نمیشناخت فکر می کرد یا از خارج آمده ایم و یا در بهترین نقطه ی تهران ساکن هستیم. تمام رفتارهای پدرم این باور رو به من القا می کرد که داشتن ثروت و خوب زندگی کردن رویا نیست و چیزی دور از دسترس نیست.
مادر مثبت اندیش و فهمیده ای دارم. اون روزهای سخت که پول زیادی در خانه نداشتیم و دائم صدای فحش و نفرین های مادر بزرگم امون مارو بریده بود، مادرم کتاب های روانشناسی و مثبت می خوند. کتاب هایی از آنتونی رابینز، آندره متیوس، وین دایر، مجله ی موفقیت و… و بهترین قسمت های اونها رو برای من میخوند. داستانی که هیچ وقت از ذهنم بیرون نمیره داستان یک کارگر بود که آرزو داشت رئیس اداره ی پست باشد. این مرد تمام حقوق یک ماهش را برای خرید یک نامه بازکن طلایی خرج می کند. هر روز صبح بهترین لباسش را می پوشید و وانمود می کرد که رئیس اداره پسته و با رویاش زندگی میکرد. تا اینکه به طور اتفاقی با فردی آشنا می شود که کارمند اداره ی پست است و کمک می کند تا اون هم کارمند اداره ی پست شود. پس از طی چند سال و اتفاقات هیجان انگیز، به ریاست اداره ی پست شهر منصوب می شود. مادرم این داستان رو برام تعریف کرد و گفت اسم این ایمان فعاله و اینکه اگر ایمان داشته باشی به هدفت خواهی رسید و جلوتر از محقق شدن هدفت، مقدمات ورودش به زندگیت رو فرآهم کنی.
اون روزها کلوپ های بازی خیلی گل کرده بود و جوان ها و نوجوان ها همه در کلوپ ها جمع می شدند و ساعت ها با دستگاه های پلی استیشن بازی میکردند. تمام پول تو جیبی که دریافت می کردیم رو خرج بازی در این کلوپ ها می کردیم. من و برادرهایم علاقه ی وصف نشدنی و عجیبی به این دستگاهها داشتیم و پدرم توان خرید اونها رو نداشت. دو یا سه سال از ورود این دستگاهها می گذشت و ما هر روز برای خرید یکی از این دستگاه ها به پدرم التماس می کردیم. پس از اینکه داستان این مرد کارگر و ایمان فعال رو از مادرم شنیدم، چند هفته تمام پولم رو ذخیره کردم و با اون پول یک سی دی بازی پلی استیشن خریدم. هر روز به جای رفتن به کلوپ، روی یک میز می نشستم و با چشمان بسته وانمود می کردم که یک دستگاه پلی استیشن جلوی منه و دارم سی دی رو داخلش قرار میدم و حدود نیم ساعت در خیالاتم بازی می کردم. تابستان همان سال یک شب پدرم با یک دستگاه پلی استیشن به خانه آمد و گفت این ماه خرید بالایی از یکی از شرکت ها داشتیم و این شرکت این پلی استیشن رو به عنوان جایزه به من داد. اون شب بهترین شب زندگی من بود.
سالهای 82-83 بود که دستگاههای کامپیوتر بین خانواده ها شایع شد. هر روز در اخبار، روزنامه ها، مدارس و… در مورد مزیت های این سیستم عجیب و غریب بیشتر صحبت می شد. بیشترین تاثیر در مورد کامپیوتر رو یکی از دوستانم که اون سالها با هم زبان می خوندیم، بر روی من گذاشت. این پسر هر روز در مورد فتوشاپ، ورد، دیکشنری ها و بازی های مختلف صحبت میکرد و کامپیوتر رو به شکل گنجینه ای بزرگ در ذهن من تداعی کرد. تصمیم گرفتم بار دیگر از ایمان فعال برای خرید کامپیوتر استفاده کنم. برای ثبت نام در کلاس های کامپیوتر به چند آموزشگاه مراجعه کردم اما قیمت ها سرسام آور بود. روزهای زیادی رو در خانه به این فکر می کردم که چطور می تونم با هیچ سرمایه ای درآمد کسب کنم. ایده ای به ذهنم رسید. یک دوست خانوادگی داشتیم که فیلم های سینمایی که گاهی بعضی از این فیلم ها روی پرده ی سینما بود را می فروخت. پیش این دوست رفتم و ازش خواستم تا تعدادی فیلم به من بدهد تا بفروشم و قبول کرد که فقط پول سی دی ها رو از من بگیرد. یک تکه موکت کوچک برداشتم و به خیابان سیدخندان رفتم و بساط کوچکی درست کردم. روز اول خیلی خوب بود و کلی از فیلم ها فروش رفت. روز دوم و سوم هم فروش فوق العاده ای داشتم. هر روز که سودی به دست می آوردم تعداد فیلم های بیشتری می خریدم و در طی چند روز سرمایه ی خوبی برای خودم جمع کردم. البته کار به این راحتی ها نبود. روز دوم سرو کله ی بساطی های دیگر هم پیدا شد. نمی دونم که آیا تا به حال بدون اجازه وارد ملک شخصی و پدری کسی شده اید یا نه! اما رفتار سایر دستفروش ها به شکلی بود که انگار وارد ملکی خصوصی آنها شدم. من یک جوان 13-14 ساله بودم و با کلی کلنجار و دعوا موفق شدم جایی برای خودم دستو پا کنم. فروش عالی بود تا اینکه یک روز بعد از ظهر یک مرد درشت هیکل آمد و تمام بساطم رو جمع کرد و ریخت پشت یک وانت خواستم درگیر بشم و مانع از بردن وسایلم بشم که سایر دستفروش ها به من گفتند که مامور شهرداریه و نمیتونی کاری بکنی. پرسیدم چرا با شما کاری نداشت، گفتند ما ماهیانه شصت هزار تومن به این مامورها پرداخت می کنیم. نا امید و ناراحت به خانه بازگشتم. تمام دارائیم رو از دست داده بودم. رویای کلاس کامپیوتر، ایمان فعال و خود کامپیوتر داشت نابود می شد. چند روز بعد خالم که خیاط بود و لباس های سفارشی در خانه می دوخت تماس گرفت و گفت من یک سفارش عالی برای اول مهر دریافت کرده بودم و سفارش رو تحویل دادم. می خواستم بهتون شیرینی بدم که مادرت ماجرارو برام تعریف کرد. هزینه ی کلاس رو من پرداخت می کنم.
پس از رفتن به کلاس مشکلات دیگه ای مثل نداشتن سیستم برای تمرین مباحث فرار کامپیوتر سر راه من بود تا اینکه مادرم رو متقاعد کردم کامپیوتر وسیله ای ضروریه و مادرم تصمیم گرفت النگوهای دستش رو بفروشه و برای ما کامپیوتر خریداری کنه. اما با فروش النگوها هم نتونستیم حتی نصف هزینه ی خرید رو فراهم کنیم. پدرم به شدت مخالف خرید کامپیوتر بود اما وقتی تلاش مادرم رو دید، رفت و شخصی رو پیدا کرد که حاضر بود سیستم رو به صورت قسطی به ما بفروشه و من در 15 سالگی به رویای خودم رسیدم.
هر سال تابستان که بیکار میشدم و حوصله ام سر می رفت سودای پولدار شدن به سرم میزد. برای این رویا کارهای زیادی کردم. مادرم معتقد بود برای رسیدن به مراتب بالا باید از صفر شروع کنیم. برای همین به داییم که در داروخانه کار میکرد زنگ زد و خواهش کرد اگر ممکنه با دکتر داروخانه صحبت کنه و من مدتی بدون حقوق برای آنها کار کنم. دکتر قبول کرد و من مدتی در داروخانه کار کردم اما پس از گذشت مدتی انتظار دریافت دستمزدی داشتم و دکتر حاضر به پرداخت نبود و من داروخانه را ترک کردم. مدتی با یکی دیگر از دایی هایم که یک نصاب آیفون تصویری بود مشغول کار نصب آیفون تصویری شدیم. دایی پس از تحویل هر پروژه چند ماه بعد پولی دریافت می کرد و مبلغ بسیار ناچیزی به من می پرداخت. پس از چند ماه کار با داییم هم به دلیل پرداخت های کم کار رو ترک کردم. زمان کنکور بود و من بچه ی با استعدادی بودم. رشته ی تجربی می خوندم و دوست داشتم دکتر بشم چون مادرم دوست داشت. وقتی تلاش همکلاسی هام و بعضی از دخترهای فامیل رو میدیدم که چطور شبانه روز خودشون رو در اتاق حبس می کنند و درس میخونن، باورم رو از دست دادم که من هم می تونم دکتر بشم. هین زمانها بود که فیلم راز بیرون اومد و همه جا از فیلم راز صحبت می کردند. وقتی این فیلم رو دیدم خیلی از موضوعات اون رو با ایمان فعال مطابقت دادم و کلی چیز یادگرفتم. برای کنکور چشمامو بستم و به صندلی کنکور فکر کردم، به شادی پس از قبولی، به رشته ی پزشکی و روپوش سفید تنم و… اما من واقعا باور نداشتم که می تونم و حقم نیست که در این رشته قبول بشم. روز کنکور من چند درس رو عالی زده بودم اما یک لحظه احساس کردم باید دروسی که نخونده ام رو هم بزنم و شروع کردم به صورت حدسی کلی سوال رو علامت زدم. جواب کنکور افتضاح بود. درصد های چند درس اصلی رو فوق العاده زده بودم اما نمره منفی ها رتبه ی منو نابود کرده بود. تمام تلاشمو کردم که دوباره انگیزمو برای شرکت در کنکور به دست بیارم و تصمیم گرفتم به بیمارستان برم و دکترهای مختلف و محیط کار اونها رو از نزدیک ببینم. وقتی به بیمارستان رفتم خدارو شکر کردم که من در رشته ی پزشکی قبول نشدم. رشته ی پزشکی به هیچ عنوان با روحیه ی من سازگار نیست. محیط کاری مرده و سرد که هر روز با تعداد زیادی افراد مریض و ناتوان سروکار داشتند. تصمیم گرفتم برای رشته ی دیگه ای تلاش کنم. نشستم و با خودم خلوت کردم و در خلوت خودم به دنبال شغل مورد علاقه ام گشتم. شغلی که سرپرست و مسئول افراد مختلف باشه، درآمد خوبی داشته باشه، پرستیژ و کلاس فوق العاده ای داشته باشه و روی طرح های بزرگ سرمایه گذاری کنه. هدفگذاری من خیلی حرفه ای و دقیق نبود اما برای پیدا کردن رشته ی مدیریت کافی بود. اون زمان خیلی تعجب کردم وقتی مادرم دو روز بعد از هدفگذاری من با برگه ای تبلیغاتی به خانه آمد که تبلیغ کلاس های پیام نور برای رشته های حسابداری، مدیریت و زبان بود و من فکر می کردم مادرم دفترچه ی خصوصی من رو مطالعه کرده اما الان درک می کنم که چه اتفاقی افتاده. من در دانشگاه پیام نور مشغول تحصیل دوره ی مدیریت شدم. در دوران دانشگاه اساتید رشته های حسابداری می گفتند حسابداری بازار کار فوق العاده ای داره اما مدیریت نه! مدیریت رشته ی بیخودیه و از نظر من پولی توش نیست. برید رشتتونو تغییر بدید تا ازتون حسابدار بسازم. سر یکی از این کلاس ها بلند شدم و گفتم هر بقالی هم حسابدار میخواد و اینکه بتونی جایی هم سطح خودت حسابدار بشی کار ساده ایه! مدیریت رشته ایه که بازار کار نداره و کسی که می خواد مدیر بشه باید عرضه ی مدیر شدن داشته باشه! من عرضه ی مدیر شدنو دارم اگر شما نداری ربطی به رشته نداره. اون زمان خیلی مورد انتقاد و خشم استاد قرار گرفتم اما این عقده و دید متفاوت من خیلی در ادامه ی مسیر به من کمک کرد. دانشگاه پیام نور برای تحصیل مقداری شهریه می گیره و این برای من یک چالش جدی بود و من هیچ درآمدی نداشتم.
برای کسب درآمد به لاله زار رفتم و به عنوان کارگر مشغول به کار شدم. در گرمای تابستان با چرخ دستی بار می بردم و بار چند نیسان رو در روز خالی می کردم. فشار کار بسیار بالا بود و من همه رو به جون خریده بودم اما چیزی که من رو اذیت می کرد این بود که بیشتر اوقات با من کمتر از استاندارد های یک انسان برخورد میشد. برای مثال کارفرمای من اعتقاد داشت که کارگر حق نشستن و استراحت کردن را ندارد و روزهای داغ تابستان وقتی بعد از خالی کردن بار چند نیسان دقایقی را استراحت می کردم، مورد انتقاد کارفرما قرار میگرفتم و این شغل هم دوام چندانی نداشت. روزهای زیادی برای تاممین هزینه های دانشگاه در خیابان ها تراکت میچسباندم. چند بار توسط مامورهای نیروی انتظامی و شهرداری دستگیر شدم. این وضع سه سال ادامه داشت تا دوره ی کارشناسی تمام شد. تصور می کردم راه موفقیت داشتن مدرک علمی بالاتر است و هر کس مدرک علمی پربارتری داشته باشد، احترام و درآمد بالاتری دارد. راحت تر می تواند ویزای کشورهای خارجی را بگیرد و… با تمام وجود میخواستم در یکی از بهترین دانشگاه های دولتی درس بخوانم. در دانشگاه پیام نور افرادی را میدیدم که شب امتحان کتاب میخریدند و با تقلب امتحان را پاس می کردند در حالی که این همکلاسی های من هیچ گونه استعدادی نداشتند. سر کلاس خیلی از مباحث رو به سرعت یاد می گرفتم و گاهی با شنیدن نام یک فرضیه، موضوع مورد بحث رو حدس میزدم اما همون فرضه رو دیگران بارها و بارها سوال می کردند و یاد نمی گرفتند. در مورد موضوعات مختلف مطلب می نوشتم. بعد از نوشتن مطالبم متوجه می شدم که فردی در نقطه ای از جهان قبلا به آن اشاره کرده و در بعضی موارد هم مطالب بدیع و نویی می نوشتم. همیشه خودم رو یک نابغه میدونم و برای همین هم ایده ها و افکار جالبی به ذهنم می رسه اما در مورد پول موضوع به همین سادگی ها نبود. مشاهده ی این توانایی های خودم و این همکلاسی ها این باور را به من القا می کرد که من لیاقت درس خواندن در جایی بهتر از اینجا را دارم. خدارو به خاطر جایی که در آن قرار دارم شکر می کردم اما به دنبال مکانی بهتر بودم. برای ثبت نام در دوره های ارشد نیاز به پول داشتم. همچنین در این دوران کلاس های زبان رو هم دنبال می کردم. سر یکی از این کلاس ها معلم زبان ما فیلم راز قدیمی و دوست داشتنی رو برای ما آورد و از ما خواست تا برای بالا بردن قدرت لیسنینگ اون رو تماشا کنیم. استارت موفقیت من از اینجا زده شد. فیلم راز رو دوباره بعد سالها به خانه بردم و حدو 70 بار این فیلم رو تماشا کردم. در مورد تمام جمله های فیلم ساعتها تفکر کردم. هر جمله مانند کدی بود که نشانه ای از موفقیت در آن قرار داشت. قانون جذب در مورد بعضی موارد جواب میداد و در خیلی از مواد هم با شکست مواجه میشدم. وقتی با شکست مواجه می شدم صدای باب پراکتر تو گوشم روشن می شد که اگر یه چراغ رو به پریز زدید و روشن نشد، الکتریسیته رو زیر سوال نبرید بلکه به دنبال این باشید که کجای مدار جریان قطع شده! همین جمله باعث شد من به جای زیر سوال بردن این قانون، بیشتر در موردش تحقیق کنم. اون سال تونستم شغلی رو پیدا کنم که زمان زیادی رو ازم نمیگرفت و حقوق خوبی داشت. من منشی یک دکتر مغز و اعصاب شدم. سه سال منشی بودم و همانجا برای کنکور ارشد مطالعه می کردم و تست می زدم. برای موفقیت در کنکور به بهترین دانشگاه های دولتی میرفتم تا فرکانس خودمو ارتقا بدم. من موفق شدم در کنکور رتبه ی خوبی بدست بیارم اما رشته ای که در آن قبول شدم رشته ی مورد علاقه ی من نبود. من به زبان می گفتم که دوست دارم در رشته ی مدیریت بازرگانی پذیرفته بشوم اما در ذهنم به دنبال رشته ای بودم که به من بیاموزد چگونه بدون سرمایه کسب و کاری را راه اندازی کنم و آن را توسعه بدهم. چگونه مهارت های ارتباطات و تیم سازی را بیاموزم و… رشته ای که پذیرفته شدم کارآفرینی بود آن هم در دانشگاه علامه طباطبائی. ابتدا خیلی ناراحت بودم اما بعدا فهمیدم من دقیقا در فرکانس همین رشته بودم.
سال 92 بود که تصمیم گرفتم مطالعاتم در زمینه ی قانون جذب رو افزایش بدهم که یک شب یکی از دوستان من لینک تستی را برای من فرستاد مبنی بر اینکه آیا راست مغز هستید یا چپ مغز؟ این تست از گروه پژوهشی عباس منش بود و با کمی سرچ در سایت به فایل های تندخوانی رسیدم. فایل ها را دانلود کردم و گوش دادم. دلایل منطقی بود و بازاریابی خیلی خوبی برای اون تدارک دیده شده بود. حسابی ذهنم مشغول شد به طوری که نتوانستم تا صبح بخوابم. سر ساعت 8 صبح به شرکت زنگ زدم و سوالاتی در مورد بسته پرسیدم و سپس بسته را سفارش دادم. تمرین ها بسیار خسته کننده و نتایج خیلی کمرنگ بود. اما مهارت خوبی در تندخوانی بدست آوردم. پس از جستجوی بیشتر فایل ” چگونه در عرض یک سال درآمد خود را سه برابر کنیم” را پیدا کرد. جالب بود چون در رشته ی ما یکی از توصیه های مهم برای کارآفرین شدن، مصاحبه با کارآفرین ها و دنبال کردن تجربیات آنهاست که در این فایل به این موضوع اشاره شده بود. من سالها در این زمینه تفکر می کردم و با افراد زیادی در مورد اونها صحبت می کردم اما هیچکس اعتقادی به صحبت های من نداشت. اکثرا خیلی سطحی به موضوع نگاه می کردند. واقعا شگفت انگیز بود که سالها هیچکسی رو برای هم صحبتی در این زمینه پیدا نمیکردم اما به یکدفعه فردی با اطلاعات زیاد در این زمینه سر راه من قرار گرفته. بسیاری از تجربیات شخصیم و اعتقاداتم رو از زبان آقای عباس منش با مثال ها و تجربیات متفاوت می شنیدم. هم یک حس خوب و هم یک حس حسادت داشتم. چون من هم زندگی سختی داشتم و من هم تلاش زیادی در این زمینه کرده بودم اما موفقیت های من در زمینه ی مالی بسیار اندک بود. پول لازم برای خرید بسته ی روانشناسی ثروت رو در اختیار نداشتم. بسیار با خودم کلنجار رفتم و خودم رو راضی کردم تا این بسته رو خریداری کنم. با یکی از دوستام که توان خرید داشت شرط کردم که بسته رو مشترکا بخریم و مشترکا استفاده کنیم اگر محتویات بسته راضی کننده نبود من مبلغ کل بسته رو طی چند قسط به تو بر می گردونم. دوستم قبول کرد و پول رو به حساب من واریز کرد. من در سایت ثبت نام کردم و تمام مراحل رو انجام دادم در لحظه ی آخر دستم روی دکمه ی خرید قفل شد و یک ندای در درونم به من گفت “تو توانایی فوق العاده ای داری و می توانی باورهای بیشتری رو شناسایی کنی. زندگی تو تا الان مثل یک کلاس درس بوده! اگر همین روند رو دنبال کنی به درکی میرسی که نه تنها در زمینه ی مالی، بلکه در دیگر جنبه های زندگی هم به تو کمک خواهد کرد.” در عرض چند دقیقه ذهنم پر از افکار مختلف شد و من از خرید بسته منصرف شدم. از آن زمان به بعد هر هفته چندین کتاب مختلف در این زمینه مطالعه می کنم و سخنرانی ها و افراد مختلفی رو ملاقات کردم. بسیار در این زمینه تحقیق کردم و به درک خاصی در زمینه ی روابط عاطفی، مالی، سلامتی، معنوی و … رسیدم. یک سلسله مراتب برای هدفگذاری، تغییر باور و حرکت به سوی هدف ایجاد کردم و به افراد زیادی به صورت رایگان کمک می کنم.
اعتقاد بسیاری از کارآفرین ها این است که دانشگاه محیط مناسبی برای راه اندازی کسب و کار و موفقیت نیست و برترین کارآفرینان از دانشگاه فرار کرده و یا اخراج شده اند اما من اعتقاد دارم هست. در چند هفته یک هدفگذاری دقیق بر روی شغلی که آرزوی داشتن آن را داشتم انجام دادم. سپس باورهای مخرب خودم رو شناسایی کردم و با روشی که از آقای عباس منش آموخته بودم( ضبط کردن و گوش دادن مداوم به باورهای مخالف با باورهای محدود کننده) باورهای خودم رو تغییر دادم و پس از گذشت چند ماه نشانه های کوچک در زندگی من شروع به جوانه زدن کردند.
در دوران کارشناسی ارشد با استادی آشنا شدم که دوره ی دکترای خود را در کشور نیوزیلند گذرانده و سپس برای تدریس به ایران آمده. با این استاد محترم سایتی به نام دنیای کارآفرینان را راه اندازی کردیم و در این سایت مقالاتی در مورد کارآفرینی منتشر کردیم . پس از چند ماه یک سرمایه گذار از طریق سایت با ما تماس گرفت و جلسه ای ترتیب داد. این سرمایه گذار قصد راه اندازی یک شرکت صادرتی را داشت و از ما خواست تا با دانش خود به او کمک کنیم. تیم سه نفره ی ما به همراه آن سرمایه گذار شرکتی را به وجودآوردیم که در زمینه ی صادرات مواد غذایی فعالیت می کند. کلاس های زیادی در زمینه ی واردات و صادرات را گذراندم و بدون هیچ تجربه ی قبلی به گمرک غرب تهران رفتم و اولین کانتیتر را به مقصد کانادا ترخیص کردم. داستان راه اندازی شرکت، پیدا کردن مشتری، تولید کننده و دیگر مشکلات بسیار جالب است اما همه در مقابل اراده ی من برای رسیدن به هدفم به زانو درآمدند.
در آخر دوست دارم به نکته ای اشاره کنم که تا حالا ندیدم کسی به اون اشاره کنه. اونم اینه که هدفگذاری خیلی مهمه اما هدفی که انتخاب میشه اگر هدف بزرگی باشه حرکت به سمت اون خیلی سخته برای همین باید بتونی خودت رو قانع کنی که ارزش وقت گذشتن و حرکت به اون سمت رو داره. برای مثال من یکبار برای بدست اوردن یک ماشین پورش هدفگذاری کردم ولی نتونستم خودم رو قانع کنم که هدف با ارزشیه. من میخواستم به محل کارم برسم و مسافرت کنم و این با پراید هم میسر بود. من نتونستم دلیل قانع کننده ای پیدا کنم که زمانی رو برای جذب این ماشین اختصاص بدم. اگر بتونی خودت رو قانع کنی که هدف انتخابی مهمه و زندگی بدون اون میسر نیست، تمام تمرکز و تلاشت روی هدفت متمرکز می شه و صد در صد به اون میرسی. اولین روز مدرسه ام رو هرگز فراموش نمی کنم. وقتی با مادر به مدرسه می رفتیم به من گفت میدونی قراره چکار بکنی؟ گفتم نه! گفت تو قراره بری و بجنگی. گفتم بجنگم؟!! گفت آره تو قراره بری و با دیو جهل و نادانی بجنگی! هدف بزرگی داری و ابزار تو مداد و پاک کنه. پسرم برو و با تلاش و پشتکار چشم این دیو بزرگ رو دربیار. به عنوان یک کودک هفت ساله این حرف های مادرم چنان انرژی بهم داد که همین الان هم که در حال نوشتن این متن هستم تحت تاثیر اون قرار گرفتم.
زندگی مثل بازی کلش آف کلنزه. اولش هیچی نداری و برای ساختن یه سرپناه تلاش میکنی. اما وقتی هر روز به این سرپناهت سر بزنی و برای رشدش تلاش کنی بعد چند سال دژ بزرگ و مستحکمی رو ایجاد می کنی که خیلیی ها آرزوی داشتن اون رو خواهند داشت.
ممنونم از وقتی که گذاشتید.
سلام من شمارو میشناسم جناب کوکائیان در خیلی از موارد از راهنمایی های شما استفاده کردم
شما در زمینه روابط هم بسیار تجربه های جالبی دارین
تعجب میکنم ک چطور اینجا عنوان نکردین تا عزیزانی ک تو روابط هم مشکل دارن بتونن بحره ببرن؟
همونطور ک من استفاده کردم از تجربیات شما
خانم موسوی شما همه جا هستین که :) در مورد روابط اگر می نوشتم مطلب فوق العاده طولانی میشد. حالا ان شا الله در فرصت های دیگه
سلام دوست گرامی
شما می توانید داستانهای متعددتان را در قالب نظرات مجزا نیز مطرح نمایید
یعنی اگر فکر می کنید داستان تان بیش از حد طولانی می شود، ماجرای موفقیت تان در مورد روابط را نیز در یک داستان مجزا ، در نظرات همین صفحه بنویسید
منتظر خواندن داستان های بیشتری از شما دوستان هستیم
موفق و سلامت باشید
سلام
آقای کوکاییان انشالا موفق باشید. من هم مشتاقم که اگه تجربیاتی در حوزه روابط دارید باما به اشتراک بذارید.
اراده قوی مسلماً باعث پیشرفت روز افزون شما بوده. از صحبت شما کاملاً مشخصه که اگر چیزی رو بخواین هیچ چیزی جلودارتون نیست. النگوهای مادر هم خیلی به کمک من هم اومده. دم شما گرم (:
امیدوارم در تمام مراحل زندگیت موفق باشی.
دوست عزیز سلام. داستان بسیار آموزنده و متفاوتی رو داشتین. چرا؟ چون شما جزو کسایی بودین که از بچگی کار میکردین و از کودکی رویای ثروت داشتین و کارای مختلفی میکردین چیزی که کمتر تو داستان بقیه دوستان بود و تو این مورد شما با استاد هم داستان بودید. یه فرقی بین شما ها و بقیه هست ولی مطمئن نیستم چیه!!!
میلاد صمیمی عزیز ممنونم از لطفی که به من داری. ممنونم از اینکه دیدگاه من رو خوندی. ان شا الله همیشه موفق باشی
سلام ب خانواده ی عزیزم
من ی سال و اندی هست ک عضو سایتم و اکثر فایل های دانلودی رو گوش دادم ک واقعا ارزششون مثل محصولات سایت هست
دوره عزت نفس و ۳قدم از ۱۲قدم و ۲_۳تا کتاب هم خریدم از سایت
تو این مدت خیییلی نتایج کوچیک و بزرگی گرفتم و هروزم داره نتایجم بیشتر از دیروز میشه
عزت نفسم خیلی خوب شده
آرامشم خیلی زیاد شده
حال دلم خوبه
خیلی از باورام تغییر کرده خداروشکر
اینو زمانی ک از اعضای خانواده حرفی میزنه و من تو دلم بهش میخندم میفهمم
ک خودمم قبلا باور اونارو داشتم
اما الان خیلی متفاوت شدم با اونا
زندگیم هروز بهتر از قبل میشه و هروز اتفاقات بهتری میفته واسم و هروز خدا سمت چیزای بهتری هدایتم میکنه
واقعا وقتی خودمو و زندگیمو با پارسال مقایسه میکنم کلی پیشرفت کردم و کلی اتفاق خوب افتاده واسم
نمونش اینک ارشد رشته ای ک دوس داشتمو قبول شدم بدون اینک بخونم واسه کنکور
این باور از کامنت بچه ها تقویت شد تو ذهنم
ک خیلی ها گفته بودن تو کنکور موفق شدن
فقط با ی ذره تلاش و با تصویر ذهنی
کنکته مهمش همون تجسم بود
گوشی ایفونی ک دوس داشتمو خریدم
تو رابطه عاطفیم وابستگی ندارم
منی ک قبلا خیلی این موضوع پاشنه آشیلم بود
روابطم با خانواده خیلی بهتر شده
و ی آرزویی ک خیلی واسم بزرگ بود این بود ک خونمون رو ببریم تو ی شهر بزرگ
ک خداروشکر جدیدا صحبتش شده و ب زودی میریم 😍
میخام تو شغلی ک عاشقشم مشغول ب کار شم و استارتشو ب زودی بزنم
و شک ندارم ک خیلی موفق میشم و کلی هم ثروتمند
هروز صبح شکرگزای میکنم تو دفترم
و این کار خیییییلی حالمو خوب میکنه و کلی از تغییرات زندگیم بابت همین شکرگزاریه
واقعا شکرگزاری معجزه میکنه
تو این ی سال ب هرچیزی ک خاستم رسیدم
جز ی چیز ک مطمئنم اونم بخاطر خودم بوده ک نرسیدم
و یا باید درس بگیرم ازش و پله ای بشه واسه پیشرفتم
این آرامش و حال خوبمو با هیچی عوض نمیکنم
تو این مدت جذب پول هم زیاد داشتم با اینک شاغل نبودم
خلاصه دوستانی ک هنوز ب تکامل نرسیدن
ازین گنج های رایگان استفاده کنند
بخدا زندگیتون زیر و رو میشه
این فایل ها فقط اسمش رایگانه
ارزشش در حد دوره هاست واقعا
ینی اگر استاد قرار بود هزینه بزاره واسشون قول میدم کمتر از ۱۰میلیون تومن نبود
منتظر روزی باشید ک بیام از شغلی ک عاشقشم بنویسم
اینک استارتشو زدم و کلی پیشرفت کردم
دوستون دارم و خداروشکر ک دارمتون
سلام به همه دوستان
نظرات قشنگ تون رو توی این چند روز دنبال کردم. واقعا جالب و انگیزه دهنده است. من قبلا نظر دادم اما با خوندن نظرات شما انگیزه گرفتم که منم داستان موفقیت های خودم رو با جزئیات بیشتر بنویسم که دوستان هم بتونن ازش استفاده کنن.
من ژیلا هستم و 29 سالمه. توی یه خانواده از لحاظ مالی متوسط و فرهنگی به دنیا اومدم. از همون بچگی همه چیز رو توی درس خوندن میدونستم. انگار که اینطور به من تلقین شده بود که تنها راه موفقیت مالی و فردی و… درس خوندن هست فقط نه چیزای دیگه. من از بچگی به کارهای هنری، خوانندگی و بقیه چیزا علاقه داشتم. اما از اون جایی که این طور باور کرده بودم که با درس خوندن میشه موفق شد تمام تلاشم رو گذاشتم در زمینه درسی. تمام مقاطع رو با معدل بالا پشت سر میذاشتم. با پشتکار درس می خوندنم. دبیرستان رفتم رشته ریا ضی. ریاضی ام رو خیلی قوی کردم. بعد توی دانشگاه دولتی که اون موقع قبول شدنش واقعا سخت بود توی رشته اقتصاد پذیرفته شدم. بازم با پشتکار جلو رفتم و بعد بلافاصله ارشد دانشگاه شیراز قبول شدم. سال 88 ارشدم تموم شد. خیلی با روحیه و با انگیزه بودم. تا اینکه بعد از فارغ التحصیلی دنبال کار گشتم. خیلی راه ها امتحان کردم. دوست داشتم نتیجه زحمت های چندین سالم رو ببینم. به درآمدی برسم. دو سه سال آزمون های استخدامی زیادی رو ثبت نام کردم اما خبری از کار نبود. بازم امیدم رو از دست ندادم. همون سال یکی از اقوام اومد خواستگاری. با هم صحبت کردیم و به توافق اولیه رسیدم. اونم ارشد خونده بود دنبال کار بود. البته یه کار موقت هم داشت. خلاصه ما به امید این که اوضاع بهتر میشه و کار خوب پیدا می کنه قرار مدار ها مون رو گذاشتیم برای نامزدی و بعد هم عروسی. اما بعد از چند ماه خواستگارم که الان همسرم هست بیکار شد. از لحاظ مالی توان نداشت که به قول و قرارهاش عمل کنه. سوء تفاهم های زیادی به وجود اومد و خلاصه به خاطر مشکلات مالی همه چیز بهم خورد. ضربه روحی سنگینی خوردم. جلو همه تحقیر شدم. خلاصه روزهای خیلی سختی بود. من که علت تمام مشکلاتم رو نداشتن پول میدونستم با تمام وجودم خواستم که کار پیدا کنم وبه درآمدی برسم و با حل شدن مشکلات مالی بتونیم ازدواج کنیم. با توجه به اینکه رشته ام اقتصاد بود توی سایت دنیای اقتصاد زیاد میرفتم. تا اینکه یه روز تبلیغ روانشناسی ثروت رو توی این سایت دیدم و با سایت شما آشنا شدم. استاد حرفایی رو میزدن که حرفای دل من بود. خیلی برام جذاب بود. فایل های رایگان رو گوش میدم. اولش نمی دونستم درسته یا نه. اما دوس داشتم باور کنم که درسته. همون موقع که دنبال کار می گشتم درس هم می خوندنم تا وقتم تلف نشه. یک سال بعد دکتری قبول شدم اما واقعا انگیزه ای نداشتم. یعنی زیاد هم خوشحال نبودم. چون هدف من کسب درآمد بود نه دوباره درس خوندن. از درس خوندن نتیجه ای نگرفته بودم. خلاصه با گوش دادن فایل های رایگان سعی می کردم روی باورهام کار کنم. چون روحیه خوبی نداشتم حداقل اینکه احساسم خوب می شد. بعد از چند ماه از آشنایی با سایت کم کم اعتمادم جلب شد. عید سال 94، یعنی 6 سال بعد از اون روزهای سخت دوره هدف گذاری رو شرکت کردم. با تمام وجودم خواستم که به هدفم برسم. خواستم که متعهد بشم برای رسیدن به هدفم و بهاش رو هم بپردازم. هر روز اهدافم رو می نوشتم و سعی می کردم احساسم رو خوب نگه دارم. سال اول دکتری ام تموم شد. درس ها تموم کردم و موند تزم. با همه شرایط سختی که داشتم و بد بودن اوضاع مالی ام اومدم تهران برای کار. روزمه ام رو جاهای زیادی فرستاده بودم اما کسی زنگ نزده بود. جالب اینجاست که بدون هیچ امیدی اومدم. دیگه واقعا می خواستم برم سر کار. یکی از شرکتهایی که قبلا رزومه فرستاده بودم زنگ زدم گفتم می خوام بیام با مدیر عامل صحبت کنم. رفتم و دیدم دارن نیرو میگیرن. منم آزمون دادم و یه هفته بعد رفتم سر کار. توی اون موقعیت این اتفاق واقعا برای من معجزه بود. چون نمی تونستم خونه اجاره کنم رفتم خوابگاه. زندگی توی خوابگاهای تهران واقعا سخت بود. 10 نفر توی یه اتاق. ماهی 300 هزار تومن هم اجاره میدادم. کل حقوقم 1میلیون دویست بود. بقیه اش هم هزینه خورد و خوراک می شد. شش ماه این وضعیت رو تحمل کردم. توی این شش ماه به اندازه کل عمرم تجربه کسب کردم. سختی می کشیدم اما راضی بودم. چون می دونستم بالاخره موفق میشم. با داشتن روحیه مثبت و فرکانس های مثبت زندگی ام بهتر شده بود. اسفند 94 بود ازدواج کردم. خدا رو شکر زندگی خوبی رو با همسرم شروع کردیم. اون کار قبلی رو رها کردم و الان یه جای بهتر کار می کنم. با حقوق ماهی دو و نیم. خدا روشکر خوبه. اما دنبال رسیدن به درآمد ماهی 10 میلیون هستم و دارم روی باورهام کار میکنم.
امیدوارم که تونسته باشم به دوستای خوبم کمکی کرده باشم.
با آرزوی موفقیت برای همه تون.
ژیلا جون آفرین که ارده داشتی تو اون شرایط دکتری تو گرفتی.
ممنون از انرژِی مثبتی که میدین.
با سلام خدمت همه دوستان گلم…وخانواده ومحیط امن ودنج وپر انرژی عباسمنش………………………………………………………………………………………….من مجید داورپناه متاهل دارای سه فرزند متولد 58تعمیر کار الکترونیک وموبایل هستم در زمینه سخت افزار واز کودکی در مغازه پدرم کار میکردم و همیشه به خاطر اعتماد به نفسی که داشتم حرف اول رو در زمینه کاری ام رو میزدم وبسیار موفق بودم….حدود 1٫5سال پیش وقتی که بایه مشکل سخت مالی زندگیم به هم ریخت وروز به روز زندگیم بدتر وبدتر میشدوکل ارتباطم با دوستان.. خانوادم..مشتریانم قطع کردم..وبه کلی افسرده شدم اعتماد به نفسم رو به کلی از دست دادم وهمش به خاطر ظلمی که به خانواده ام از طریق من شده بود احساس گناه بسیار زیادی میکردم ودر هر لحظه اتفاقات بد دست در دست هم داده بودندتا من رو نابود کنندواز پای در بیارن ..وتموم حرفها ونصیحتهای اطرافیون به گوشم نمیرفت انگار زندگی به پایان رسیده بود برام….با سایت بسیار زیبا وانگیزشی عباس منش از طریق یکی از کلیپهای استاد عزیز اشنا شدم..در اون کلیپ استاد 7 خصلت امیر المومنین (ع) رو در کنار ساحل بیان میکرد ومیگفت که اگر سختیها زیاد شد انتظارخیر داشته باش..این کلیپ از طریق یکی از همکارانم به صورت بسیار بسیار اتفاقی به دستم رسیدو جرقه ای در مغز م به وجود امد انگار یه نیرویی اومده بود به من بگه خدا که نمرده اون همیشه در تمام لحظات هوای بنده اش رو داره ناامیدی معنایی نداره بلند شو وحرکت کن…..ویه معجزه رخ داد ومن وارد سایت شدم وثبت نام کردم واولین فایلی که دانلود کردم شعر تفسیر پروین بود که بعد از گوش کردن به ان وتفسیر شعر توسط استاد عزیز …من رو دگرگون گرد وفهمیدم واقعا بنده ناسپاسی هستم…ومسئولیت تموم مشکلاتم رو پذیرفتم ازگله وشکایت دست کشیدم وقدم در مسیر جدیدی گذاشتم….چون نمیتونستم چیزی بخورم وبخوابم اصلا زندگی برام جهنم شده بود برای بدهیهایی که برام به وجود اومده بود ..شب روز استرس داشتم ومضطرب بودم ..با گوش دادن به فایل ترس وایمان وحزن در قران وارد ترسام شدم انگار یه نیرویی من رو به جلو حل میداد ومیگفت دیگه مگه ازاین بدتر هم میشه …وارد ترسام شدم ودیدم تموم ترس در وجود خودمه همه رو خودم طراحی وتجسم وبزرگ کردم اصلا اونی که فکر میکردم نبود…وبا ایمان به سمت هدفی که انتخاب کرده بودم پیشرفت در کار وحرفه ای شدن حرکت کردم…. سومین فایلی که تکونی به من داد فایل صوتی اگر عمر دوباره داشتم باعث شد که تصمیم بگیرم با همسر وبچه هام به مسافرت برم به شهرهای جدیدی که تا حالا نرفته بودم …دراین مسافرت تموم فایلهای رایگان استاد رو دانلود کردم وشب وروزم شده بود گوش کردن به فایلهای استاد توی ماشین موقع خواب کنار ساحل…با خرید کتاب صوتی معجزه سپاس گزاری با قانونی که استاد از اون در تموم فایلهاش سخن میگفت قانون شگفت انگیز کیهانی اشنا شدم وبا تمرینهای کتاب مجیک ونوشتن ریز ترین وبزرگترین نعمتهایی که خداوند به من ارزانی داده بود تازه پی بردم زندگی چیه…به طور معجزه اسایی روابطم اکی شد طی 4تا 6ماه…دیگه هزینه هام پایین اومده بود ..پیشنهادهای کاری زیادی به من میشد..انگار قانون داشت جواب میداد..با فایل رایگان کی تغییر کنیم به خانوادام گفتم میخوام از این شهر برم وتغییر کنم با مقاومت وپیشنهادهای بسیار زیادی که به من میشددر زمینه کاریبا مشورت باهمسر وبچه هام که همشون بامن هم فرکانسن وعباسمنش رو دوست دارن من تصمیمم رو گرفتم…واستاد رو الگوی خودم قرار دادم وشهرم رو محل امنم رو ترک کردم تا زندگی در شهر جدید ولی کوچیک .شهر غریبه ولی با زیباییهای جدید روتجربه کنم.وچون روی باورهام خیلی کار کرده بودم ومدام به خودم میگفتم من که ظرفم مشخصه هر جا برم همین درامد رو دارم واینکه دیگه بیماری وفقر سراغ ما نمیادحرکت کردیم..از اونجایی که با فایل اعتماد به نفس استاد ..اعتماد به نفسم بسیار عالی شده بود وخودم رو پیداکرده بودم…در شهر جدید بعد از سه روزدنبال کار گشتن ومطرح کردن تواناییهایم نصف یه مغازه موبایل فروشی رو بدون سرمایه کرایه کردم وصاحب مغازه چون از برخوردم واخلاقم واعتماد به نفسم خوشش اومده بود برام یه خونه بسیار زیبا از اشناهاش اجاره کرد…والان که 7ماه شده با هم شریک شدیم …ومن با استفاده از قانون ومکتوب کردن اهدافم تموم زندگی ام ..مشتریانم..بدهیهایم رو کنترل کردم و الان به لطف خداوند وراهکارهای استاد عزیز و الگو برداری ازاستاد وافراد موفق واقعا الان میفهم به هر چی میخوام میتونم دست پیدا کنم.من با استفاده از کتاب صوتی مجیک.خانم راندابرن.کتاب صوتی راز ثروتمندان ولاس واترز..کتاب بسیار زیبای رویاهای که رویا نیستند استاد به خود شناسی رسیدم وقوانین رو در زندگیم درک کردم وقتی کتاب رویا ها رو میخوندم به گذشتم دورم یه نگاه اتداختم دیدم هرانچه که یه زمانی ارزو شو داشتم یا تجسمش میکردم در هر برهه زمانی الان یا قبل از اینکه اون اتفاق برام پیش بیاد رسیده بودم وایمانم به خدا به قوانین منظم کائنات بیشتر شدوبا حس خوب وتمرکز به خواسته هامون واهدافمون میتونیم توی حرفه مون حرف اول رو بزنیم ودر تمام مراحل زندگی پیشرفت کنیم..من به دلیل مشغله کاریم تا حالا نتونستم بیام وتغییرات وموفقیتهای زندگیم رو بنویسم الان که این متن رو تایپ میکنم توی یکی از بزرگترین نمایندگیهای خدمات پس ازفروش اپل وسامسونگ گار میکنم ومن مسئول بخش سخت افزار ونرم افزارش هستم..وهر روز در کارم در حال پیشرفتم .وبا گوش دادن فایلهای استاد همه همکارام در مدار من قرار گرفتن واز من تقاضای فایلهای استاد رو میکنن…هروقت به مشکلی که برام پیش اومد وباعث شد من با این سایت اشنا بشم فکر میکنم به خودم میگم چقدر خدای مهربون من رو دوست داشت ومنو خانواده ام رو با سایت اشنا کرد تا به اینجا برسیم..محبوب بشیم پیشرفت کنیم ودست خیلی از همکارانم رو بگیرم وخانمم با اصلاح باورهاش با سه تا بچه از خونه داری به شغلی که ارزو شو داشت تزیینات اطاق کودک دست پیدا کردوالن مشغوله ..من پی بردم به دنیا اومدن هیچ چیز در این دنیا بدون دلیل نبوده وهر چیز یه هدفی داشته من وخانواده ام همیشه برای استاد عزیز که این همه سختی غربت دوری از خانواده رو تحمل کرده وپا روی خیلی ازترسهاش گذاشته تا این این سایت درست بشه وما راه درست رو انتخاب کنیم ودورهم جمع بشیم تا دنیای زیبا رو بسازیم ..ارزوی موفقیت شادی وثروت روز افزون رو دارم…..من همیشه هر کی از من میپرسه چی کار کردی به اینجا رسیدی میگم.www.tasvirkhani.comدرپایان به همه بگم شاید به اون ثروتی که میخواستم هنوز نرسیدم ولی از موقعه ای که با سایت اشنا شدم .با اصلاح باورهام در مورد سفر با کمترین هزینه ودرامد در سفرمطرح کردن تواناییهام در شهرهای بزرگ وکوچیک .به اکثر شهرها با خانوادم سفر کردم با همکاران جدیدی در شهرهای جدید اشنا شدم به تجارب زیادی در مورد کارم دست پیدا کردم ….وبه اون پیام استاد عباس منش رسیدم که میگه اگه یکی در یه جای دنیا به یه موفقیت رسیده من هم بهش میرسم با تغییر باورهام وطرز فکر وپشتکار اون …یکی از اهدافم که در اینده نزدیک بهش دست پیدا میکنم کار در خارج کشور با تجاربی بسیار زیاد والان هم دارم با هدف گزاری هزینش رو با کار وپشتکار واموزش ودادن اطلاعات به همکاران پرداخت میکنم..وبا استفاده از قانون تکامل وهدف گزاری بهش دست پیدا میکنم….از پادشاه عالم برای همه دوستانم ..هم مداریهام..هم فرکاسی هام آرزوی سلامتی شادابی و ارامش وثروت روز افزون رو آرزو مندم…موفق و پیروز باشین..مجید داورپناه
دوست خوبم مجید داورپناه سلام و سپاس
باورهای درست + خانواده ای صمیم + دوستانی خوب + استاد عباس منش = موفقیت
افق های زیبایی در راه است …
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
آقای داورپناه دوست عزیزم سلام ، درود بر شما عالی بود و سپاسگزارم
سلام
عاااالی بود اقای داورپناه
ان شاء الله همیشه موفق باشی
آقا مجید داورپناه عزیز، خیلی عالیه که همدیگه رو می فهمیم و خیلی عالی که داستان زندگی دوستانی با حوزه های فعالیت وعلاقه ی مختلفی رو می خونم که یک قانون برای همه ی آن ها صدق کرده و همه رو موفق کرده، خدا رو شکر بابت همسر و فرزندان و دوستان خوبی که داری. موفق باشی دوست من
سلام بنام خدای هدایتگره مهربان سلام استاد مهربان امیدوارم که همیشه شاد وسلامت باشین استاد فکر کنم اگه بخوام این متنو بنویسم اندازه 10صفه بشه امیدوارم متینی که مینویسم برای خانواده صمیمیم مفید باشه راستش من قبل از این که بااین سایت آشنا بشم بقول استاد خیلی از دنیا چکو لقت خوردم بقدری که دیگه به حد افسردگی شدید گرفتم شبها تا صبح انسفری میزدم و با آهنگهای خیلی غمگین تا صبح گریه میکردم و از طرفی مشکلات رو سرم خروار شددر حدی که دیگه همش منتظر یه اتفاق بد بودم زود رنج گوشه گیر لکنت کلام گرفتم واز فشار عصبی زیاد گوش درد و سر درد های خیلی بدی میگرفتم وووو اعتماد به نفس کلن پاین اومده بود بهانه گیر و از زمین و زمان گلایه داشتم پرتوقع شده بودم همه چیز را بخودم میگرفتم و حتا شاید هفتها گریه میکردم که شاید اون طرفی که داره حرف میزنه منظورش به منه احساس گناه میکردم زهنم عثلن خاموش نمیشد یعنی فکر میکردم توی زهنم صدها صدا هستش وبا من حرف میزنن و هر حرفشون مثل یک عصید وجودمو به درد می آورد همش تو گذشته بودم و داعمن سختی های گذشته راکه کشیده بودم یا کسهای که منو اذیت کرده بودن من توی زهنم باهاشون درگیر بودم ودر حدی که مینشستم گریه میکرد فریاد میکشیدم که خدا از این همه در و رنج خسته هستم من یه خانم خیلی مزحبی بودم فقط بخاطر این که آرامشو پیدا کنم هر روز کلی راهو طی میکردم که مکتب برم تا شاید اونجا ارامشو پیدا کنم ولی بدتر میشدم تا این که یه چک و لقت خیلی بزرگتری خوردم که به یگواره همه چی زندگیمو از دست دادم گلومو گریه گرفته که دارم مینویسم خیلی وقته که دیگه از گذشته نه حرف میزنم نه فکر میکنم به لطف آموزش های شما استاد عزیز،، تا این که دیگه چیزی برای از دست دادن نداشتم بعد از اون اتفاق وضعیت روحیم خیلی بدتر شده بود دائم دومبال این مشاور واین دکتر بودم که شاید حالم بهتر بشم اما فایده ای نداشت دائم داخل اتاق خواب تاریک بودم که با کسی روبه رو نشم بعداز چند وقت همنجوری اتفاقی داخل تلگرام بودم که یه کانالی چشمم افتاد که اگه حالت خوب نیست یا احساس افسردگی میکنی بیا تو این کانال ومنم رفتم دیدم کلی فایلهای صوتی هستش یکی پس از دیگری من دانلود میکردم یعنی دائم گوشم حنزفری زده بود استاد باورتون نمیشه من بعد از اون روز احساس میکنم مثل یک درختی بودم که از من فقط شاید یه چیزی از ریشش مونده بود یعنی تمام شاخه و برگش تمامش خشک شده بود و وقتی من اون فایلهای صوتی را گوش میکردم انگار تازه داشتم جوانه میزدم و دوباره زنده میشدم یعنی من کاره هر ثانیم شده بود فقط گوش دادن به فایل های صوتی شما من هنوز هیچ بسته ای نخریدم ولی با همین فایل های صوتی شماو عمل کردن به این فایل ها استاد من زندگیم کلن متحول شدش از کدومش بگم استاد چه خدای مهربانی دارم که بنده چون شما را سطه راه من قرار داد من حدود یک سال ونیم هستش که با این قانون آشناشدم استادشما گفتین ورودی زهن و خروجی زهن را کنترل کن خدا سر شاهد درست مثل سیمانی که گفتین به ادم چسبیده من دقیقا هم جوری به من این باورهای منفی و وباورهای قلط دینی به من چسبیده بودن تا اونارو اسلاح کردم و شما گفتین توبنده خوبی باش و بندگیتو کن خدا هم برات خدای میکنه ومن وقتی به خودم نگاه کردم من خودم.. خودمو قبول نداشتم چه برسه خدا استا تمام تلاشمو کردم که خودمو اسلاح کنم از حسادت غیبت تحمت وحتا کینه دلم خوش بود نماز میخوندم ولی هیچ تمرکزی تو نماز نداشتم استاد من حدود 9 سال از یکی از بستگانم که بخاطر دلایلی تو قلبم کینه داشتم یعنی امکان نداشت که من در هفته چند بار به اون فکر نمیکردم وباهاش توفکرو خیال خودم سر جنگ نداشتم خلاصه تو این یک سالو نیم من تمام تلاشمو کردم اول از همه ورودی و خروجی زهنمو کنترل کنم بعد خودمو اصلاح کنم و بنده خوبی باشم استاد غیبت حسادت کینه تنفر همه اینارو گذاشتم کنارو و حتا خیلی رونمازم دارم کار میکنم که تمرکزم داشته باشم بیش از اندازه این کارها برام سخت بود ولی تونستم استاد حتا خودم نمیدونم چطور این اتفاق افتاد که دیگه اون کینه و نفرت اون طرفی که 9 سال تو قلبم بود از تو قلبم پاک شد تو این یک سالو نیم اول از سلامتیم بگم دیگه من اون آدم سابق نیستم ذهنم آرومه که من این نعمتو به دنیا عوضش نمیکنم قلبم آرومه چون دیگه نه از کسی نفرت دارم نه حسادت واز همه زیباتر که احساس میکنم خدا تو قلبم جا گرفته ارتباطتم با خدا بیش از اندازه خوب و عاشقانه شده مثل یه دوست صمیمی شده گوش درد ندارم دیگه احساس افسردگی یاسردرد ندارم از کسی توقع ندارم هیچ چیزو به خودم نمیگیرم خودمو دیگه سرزنش نمیکنم خودمو خیلی دوست دارم چون فکر میکنم از مسیر خیلی طولانی رد شدم که خیلی سخت بود ولی تونستم رد بشم ارتباطم با نزدیکانم خیلی بهتر شده احساسم نسبت به زندگیم جز شادی و رضایت چیزه دیگه نیست دیگه احساس گناه نمیکنم دیگه به چیزهای منفی فکر نمیکنم تو گذشتم نمیرم البته بجوز امشب که نوشتم و از اتفاق های خوب بگم براتون استاد قبل از این که با شماو این قانون آشنا بشم من کلن از وام های مسکن یا هر وامی با سودهای زیاد یا کم مخالف بودم من خودم خونه80متری داشتم اما آپارتمانی بود و خیلی دوست داشتم یه خونه ویلای داشته باشم تا این که من و همسرم خونه را فروختیم تو یه منطقه خوب یه زمین خریدیم همسر خیلی اسرار داشت که وام مسکن بگیریم ولی من مخالف بودم گفتم خدا خودش میرسونه انگار یه اطمینان خیلی قوی به من وحی میکرد و میگفت جور میشه و حتا انگار خدا میخواست منو امتحان کنه یه پیشنهادهای خیلی عالی که از طرف دوست هام برای وام مسکن به من پیشنهاد میشد که من همه را بدون این که همسرم خبر دار بشه رد میکردم و فقط گفتم خدایا تو خودت گفتی سود گناهه من فقط در همین حد میدونستم و فقط گفتم اگه خودش گفته پس خودش از یه راه بهتر برام جور میکنه ومن استاد با همون چیزی که داشتم شروع کردم ماشین طلاءهمه را فروختم تا یه حدی خونه را رسوندیم تا این جامن از قانون چیزی نمیدونستم و بعد با فایل های صوتی شما آشنا شدم که کلی رو خودم داشتم کار میکردم کنترل ورودیه و خروجیها و این که بنده خوبی باشم وکلی باوهامو تقویت کردم و فکر کنم درست یادم نیست بعد از 2ماه که من داشتم رو خودم کار میکردم به ما یه پیشنهاد فوق العاده شدبرای مابقی ساخته خونه که حتا لازم نبود اون پولو ما برگردانیم استاد منو خونهامو اونجوری که دوست داشتم بزرگ دلباز یعنی اون چیزی که همیشه آرزوشو داشتم درست کردم و وقتی با شما و قانون آشنا شده بودم گفتم من اینو همون طوری عمل کرده بودم که استاد داره میگه ولی من نمیدونستم بعد دیگه یه اطمینان خیلی قوی گرفتم گفتم این راه درسته و وقتی اون پول تا زمانی که من خودمو اسلاح نکرده بودم هنوز نیامده بود تو حسابم و من تو این یک سال و نیم اون ماشینی که برای ساخت خونهام فروختم و طلاء که فروختمو دقیقا به همون اندازه دوباره خریدم اونم به یه طریقی پولش جور شد که من حتا خودم هم موندم چه جوری آخه و هر بار که بیشتر رو خودم کار میکنم بیشتر نتیجه میگیرم کلی اتفاقهای کوچیک و بزرگ که من فقط یه کمشو نوشتم و تو این یک سال ونیم خدا را شکر هیچ اتفاق بدی برام رخ نداده بر خلاف زندگی قبلم و این که همسرم درآمدش خیلی بیشتر از قبل شده ومن چند وقته که دارم باورهای رو زهنم ایجاد میکنم که خودم یه کسب در آمد داشته باشم با این که همسرم هیچ کمبودی برام نمیزاره اما من این تزاد وقتی در من ایجاد شد که داعمن تو خونه هستم و هر روزم تکراری و کلافه آور شده و این بیکاری باعث رنجش من شده تا این که با یکی آشنا شدم که از قبل هیچ آشنای با ایشون نداشتم بهم یه پشنهاد کاری داد و دقیقا این همون کاری هستش که من خیلی بهش علاقه داشتم و چون تا بحال من هیچ شغلی نداشتم وهیچ وقت کار نکردم از این که نتونم تو ای کار موفق بشم ترسیدم وهم میزان تحصیلاتم پاین بود گفتم شاید نشه یاد حرف شما افتادم که تو یکی از فایهای صوتی گفته بودید تحصیلات هیچ ربطی به بیشرفته و روشته شما نداره و چه کسهای بودن با تحصیلات پاین به پیشرفتهای بزرگ رسیدن و من همیشه با حرفاتو کلی انگیز گرفتم حالا این دوست عزیز توی یه شرکت خیلی معتبر کار میکنه اما من بازم ترسیدم و کلی نجوا تو ذهنم اومد و امروز از خدا خواستم که منو هدایت کنه تا راهنمای بشم تا با اطمینان بیشتری برم سمت این کار تا این که با این فایل استاد رسیدم خدا را هزار بار شکر میکنم که این چنین هدایتگره مهربانی هست فقط کافیه از خودش بخوای و من چون میزان تحصیلاتم پاین هستش گفتم شاید نتونم تو این کار موفق بشم اما استاد خیلی خوب توضیح داد که اگه خودت.. خودتو باور داشته باشیی خدا هم کمکت میکنه و این که از افراد موفق الگو بگیر تا باورهات تقویت بشه ومن با این فایل خیلی انگیزه گرفتم و با یه اطمینان کامل میرم تو دل ترس هام و ایمان دارم خدا کمکم میکنه من از تاریخ1401/5/1تارخ زدم که بگم به این کاری که میگم ادامه میدم حتا اگه میزان تحصیلاتم پاین باشه ولی میدونم استعدادم زیاده حتا اگه موفق نشم ولی تلاشمو میکنم حتا اگه تا بحال کار برای در آمد نداشتم ولی دوست دارم تجربه کنم و این که استاد انشاءالله که همیشه شاد وسلامت باشین زندگیتو هر روز بهتر از روزقبل باشه و این خانواده صمیمی که ایجاد کردین و این زنجری که اینجوری همه مارا به هم وصل کردین همیشه همینجوری این زنجیر قویتر و قویتر بشه و هر روز به این خانواده بیشتر اضافه بشه تا که همه با فکر بازبا قلبی پر از عشق و بدونه شرک زندگی سالم و شیرنی را تجربه کنیم
محنا جان
من چندین سال میخواستم یک شرکت ثبت کنم و کار خودم رو داشته باشم، ولی کمالگراییم یا نجواهای ذهنی یا هرچیزی که اسمشو بذاری نمیذاشت، با خودم میگفتم باید حتما که مکان های اجاره کنم، وسیله و مبلمان شیک برای شرکت بگیرم، من که پول ندارم، چطور این کارها رو بکنم، اگر مشتری به اندازه خرجی که کردم نیومد چی، برآید حتما برم مجوز بگیرم، بدون مجوز که نمیشه کار کرد، مجوز گرفتن سخته و پیچیده س و تا مکان ت مشخص نباشه که مجوز بهت نمیدن و …
ولی وقتی با سایت و قانون آشنا شدم بعد از مدتی شجاعت پیدا کردم کم کم به مشتریهای میومد برام ، من کارم طراحی گرافیک و تبلیغاته… بعد از مدتی شجاعت اینو پیدا کردم که به ترک کردن شغل قبلیم که فاجعه بود فکر کنم، تصمیم گرفتم، و همون وقت بود که این پندمی شروع شد و همه کسب و کارها و دانشگاه و مدرسه ها انلاین داشت میشد, من همون وقت از کار قبلم انصراف دادم و گفتم دیگه بر نمیگردم… براحتی مجوز رو خدا بهم کمک کرد و گرفتم و دستهایی برام آورد که براحتی بدون اینکه یک مکان بخوام داشته باشم مجوز رو دریافت کردم، و توی سوییت کوچکی که داشتیم و امکانات داشت رایگان کار میکردم، مشتری هام همه آنلاین شدن و اون سوییت فقط برای آرامش و انجام کار خودم بود، و اصلا اصلا اصلا حتی یکبار هم لازم نشد از مجوز استفاده کنم ، و همونجا بود که فهمیدم مجوز ربطی به موفقیت و درآمد و پیشرفت من نداره، الکی داشتم برای خودم ترمز و مقاومت میتراشیدم..
دوست عزیز، میزان تحصیلات و تخصص و سابقه هیچ ربطی به میزان موفقیت شما نداره، من فهمیدم که فقط خودم هستم که مانع موفق شدن خودمم، و همیشه از خدا میخوام که کمکم کنه از سر راه خودم برم کنار، از این تجربه خودم همیشه برای خودم مثال میزنم تا یادم باشه که ابزارگرا نباشم، نگم تا فلان شرایط رو ندارم کار نمیکنم، بلکه سعی میکنم قدم بردارم با امکانات و شرایط الان م و سطحم کم کم بالا میره، از خدا میخوام که منو توی این راه همیشه هدایت و حمایت کنه…
امیدوارم شما هم براحتی به درآمد دلخواه برسید، نگذارید هیچ چیزی مانع رسیدن به خواسته هاتون بشه.
سلام شیرین عزیز ممنونم بخاطر انرژی که بهم دادی دوست عزیزم من فکر کنم یک ماه بیشتر باشه که اومدم تو این کارفعلن دارم به صورت آنلاین آموزش میبینم و میدونم اگه موفق بشم عالی میشه وهر وقت که موفق شدم دوست دارم بیام بنویسم چون نه تنها تحصیلاتم پاین هستش شرایتم خیلی خاصه و خیلی چیزهارو یاد گرفتم وخیلی خوش حالم و فقط بعضی وقتها یه ترسی تو دلم میاد اما تمام تلاشمو میکنم تا حالم خوب بمونه همش خودمو با یک ماهه قبلم مقایسه میکنم که چقدر آگاهی من بیشتر شده با آموزشهای که دارم میبینم من ازتون ممنونم که از خودتون برام مثال زدید چون منم چند روزه همش فکر میکنم نکنه من موفق نشم با این که خدارا شکر تو هر آموزشی که دیدم من اولین داوطلب بودم که جواب بدم با این سوادکم ولی بقول استاد با ترسهام روبرو شدم ومن به شدت از حرف زدن توی جمع میترسم و معذب میشم ولی گفتم باید بتونم با این ترسم روبرو بشم باورتون نمیشه حالا دیگه به راحتی صوال میپرسم داوطلب میشم برای جواب دادن وتو هر جمعی که وارد میشم احساس معذب بودن ندارم وبه راحتی با هرکسی ارطبات برقرار میکنم این کار باعث شده که خیلی اعتماد به نفس بالا بره بالای به لطف خدا تا علانش منو کمک کرده امید دارم که منو تو این کار موفق میکنه دوست عزیز شیرین جان انشاءالله که شما هم همیشه تو هر مرحله زندگیت خداوند راهنمای شما باشه و توهر کار و حرفه ای که هستین موفق باشین عزیزم🌹
ممنونم عزیزم از دعای خیر ت
محنا جان در مورد معذب بودن و راحت نبودن با صحبت کردن توی جمع، من هم همینطور بودم، و الکی دل خودمو تسلی میدادم که اره، من حوصله حرف زدن ندارم ، نه ابنکه نتونم حرف بزنم که…
بعد که متوجه شدم دارم خودمو گول میزنم، چند تا کار انجام دادم، خیلی ساده ولی خیلی موثر، که تا به همین لحظه که دارم برات مینویسم نمیدونستم چقدر تغییر کردم، به قول استاد، اونقدر طبیعی و راحتتتتتتتتتتت تغییر میکنی که یادت میره چی بودی و چی شدی، منم دقیقا همینطور.
اولین کاری که کردم این بود که توی کار جدیدم که با دوستم کار میکنیم، من مسیولیت تماس با مشتری ها رو قبول کردم، یعنی شماره تلفن کاری شرکتمون رو من گذاشتم روی گوشی خودم، داوطلبانه
اینجوری چه از طریق تماس تلفنی چه پیام دادن، من همیشه در حال ارتباط گرفتن و صحبت کردن با مشتری هست که همه شون هم غریبه هستند.
دوم
اومدم شروع کردم و وقتی میخواستم توی واتساپ به کسی پیام بدم بجاش پیام صوتی میفرستادم، بعدش هم چند بار صدای خودم رو گوش میکردم، با خودم میگفتم دفعه بعدی این طوری یا اونطوری حرف بزنم و …
کم کم تبدیل به آدمی شدم ارزان که بدون ترس و معذب بودن توی ۹۰ درصد مواقع با غریبه ها حرف میزنم، و همیشه خودم رو تشویق میکنم و میگم آفرین شیرین چقدر خوب گفتی، آفرین.
.
امیدوارم موفق باشی
بیصبرانه و مشتاقانه منتظر خبر خوش موفقیت هات هستم.، امیدوار روز جمعه خوبی داشته باشی.
سلام برمحنای عزیزم ،بااینکه غلط املایی زیاد بود 😉😄اما خدا را شکر پیشرفت وموفقیت ،شادی وارامش هم در داستان زندگیتان زیاد بود وچقدر خوب وعالیست که ان را باماهم به اشتراک گذاشتید تا برای ماهم ایده ای عالی باشدوچقدر برای من اینهمه تحول زیبای زندگی شما دلنشین بود ،ارزوی بهترینها را برای شما دارم دوست عزیزم
سلام دوست عزیز ممنونم بابت صداقتتون که گفتین غلط املای زیادی داشتم 😄 اما به زودی با اتفاقات خوب میام بهتون میگم که با همین سواد نم کشیدم😂 چه کارها که نکردم اما فعلا چیزی برای گفتن ندارم ولی خودمو دست کم نمیگیرم به امید الله که موفق شدم دوباره میام از اتفاقات خوب براتون مینویسم شما هم انشاءالله که همیشه شاد سلامت و موفق باشید🥰
محنای عزیزه من
خانوم خوش قلب و مهربونه من سلام
کامنت تو دقیقا هدایت خداوند بود برای من
خدا عاشق منه که دوستای فوقالعاده ای مثل تو رو بمن داده.
سپاسگزارم ازت دوست من که این کامنت رو گذاشتی
امیدی شدی برای من برای ادامه دادن قویتر این مسیر الهی و لذتبخش.
سلام فرشته جانه عزیزم خیلی
خوشحالم که که کامنتی که گذاشتم مفید و باعث هدایت بوده
من سپاس گذاره خداوند مهربانم
که به من توفیق نوشتن این کامنت رو عطا کرده
و انشاءالله تو هر مسیر زندگیت که هستی
موفق شاد و سلامت باشی گلم ️
سلام به استاد عزیز و همه دوستان
این موضوعی که بهعنوان بزرگترین دستاوردم از عمل به آموزههای استاد میخواهم عنوان کنم را دوست داشتم بهصورت تصویری مثل آقای ترابی یا خانم آزاده بیان کنم،چون به نظرم یک موفقیت بینظیر هست،اما شرایط مهیا نشد و دلم گفت که زیر این فایل جای عنوان کردن آن که مربوط به بحث روابط بوده، هست،در این ماجرایی که تعریف میکنم، چندین اشتباه بزرگ بود که با چندین عمل به قوانین مختلف جهان،درستشان کردم؛ تقریبا 5 سال پیش، یک دختر حدودا 30 ساله بودم و یکی دو سالی بود که از یک رابطه وحشتناک در حد نامزدی خارج شده بودم،در آن رابطه به جهت بددلی و بدبینی طرف مقابلم،خیلی اذیت شده بودم و درنهایت با کلی جاروجنجال و دعوا و جنگ و تهدید و غیره،جدا شده بودم،بعد از جدایی یکی از اشتباهاتم این بود که مدام از مصادیق بددلی طرفم برای عالم و آدم تعریف میکردم و احتمالا همین اشتباه مرا از چاله در چاه انداخت!به این صورت که با یک آقایی توسط یکی از دوستانم آشنا شدم که گویا به من علاقهمند شده بود،این آقا عزیزی را از دست داده بود و به طرف مصرف مواد مخدر متمایل شده بود،دومین اشتباه را اینجا مرتکب شدم که با دلسوزی بیجا و ادعای خدایی کردن، تصور کردم میتوانم نجاتش دهم و اصلا رسم انسانیت این است که کمکش کنم و او فقط مرا دارد و به من علاقهمند شده و خدایی ندارد!اما متاسفانه هرچه رابطه ما پیش میرفت، نهتنها آن آدم بهتر نمیشد،بلکه من هرروز متوجه میشدم که چقدر دنیای من با دنیای او متفاوت است،از طرفی وابستگی بیش از حدی که به من داشت و آن علاقه بیمارگونه و بهاصطلاح چسبیدنش به من،مرا میترساند و از او بیزار شده بودم و بعد از شاید یکی دو ماه،خواستم که آن رابطه تمام شود،اما قبول نمیکرد و حرکات و رفتارش به حدی آزاردهنده و بد شده بود که یک روز از دستش آرامش نداشتم،هرروز جلوی در خانهمان یا محل کارم بود،هرروز کلی تماس میگرفت و پیام میداد،توی کارهایم دخالت میکرد و به معنای واقعی کلمه هیچ آزادی و هویت و زندگی خصوصی نداشتم،این ماجراهایی که مثل سوهان روح بود و به شکل طاقت فرسایی ادامه داشت،چندین سال طول کشید،اینقدر برایم دردسر و آبروریزی توی محل و سر کارم درست کرده بود که دیگر به شکل خیلی عجیب و غیر قابل توصیفی در ذهنم شکل یک هیولا شده بود،در حدی که حتی در تصورات و تخیلاتم هم زندگی بدون او برایم متصور نبود و فکر میکردم تا قیامت محکوم به زندگی با آدم دیوانه ای مثل او هستم،اشتباه دیگرم همینجا بود که در ذهنم با یک باور اشتباه،او را مثل یک مسئله حلنشدنی کرده بودم و از او غول ساخته بودم و واقعا واقعا طوری پیش رفته بود که فکر میکردم محکوم به فنا در زندگی با او هستم و اصلا و ابدا غیر از این فکر نمیکردم،یعنی تصورم این بود که ممکن است هر مشکلی یک راه حلی داشته باشد،اما مشکل من چاره ای ندارد،این ترس و ترس از آبروریزی مثل خوره به وجودم افتاده بود،البته خیلی از راهها را امتحان کرده بودم که به این درجه از ناامیدی رسیده بودم،مثلا با او صحبت کرده بودم که فلانی من دوستت ندارم،التماسش کرده بودم که رهایم کن بروم دنبال زندگیم،پیشنهاد پول به او داده بودم، شکایت کرده بودم و غیره،یک اشتباه دیگر که این وسطها تکرار میکردم،صحبت کردن در مورد اذیت و آزارهای این آدم و مزاحمتهایش با عالم و آدم بود!بیخبر از اینکه دارم به مشکلم انرژی میدهم،کار به جایی رسید که دچار حملههای وحشتناک عصبی میشدم!دیگر خیلی از جهان سیلی خورده بودم و وقتش بود که برای خودم و نجات زندگیم کاری بکنم. اواسط این رابطه، من هم دختر خواهرم را از دست دادم و حال روحی خیلی بدی داشتم که توسط یک دوست، فایلهای صوتی دوره آفرینش استاد عباسمنش که گویا الان اسمش کشف قوانین زندگی هست،به دستم رسید؛سال اول اصلا به آنها گوش هم نکردم و اصلا دلم نمیخواست حال روحیم بهتر بشود و دوست داشتم غمگین و عزادار باشم،اما سال بعد شروع کردم چندین بار گوش دادن همه فایلها،(البته بعدها فهمیدم باید خودم فایلها را میخریدم و درواقع پول آن دوره را به گروه عباسمنش بدهکار هستم)،بعد از گوش دادن به آموزهها و عمل به آنها، روزبهروز همهچیز بهتر میشد و حال روحیم هم خوب شده بود و من در همه زمینهها پیشرفت داشتم،بهجز آن رابطه! البته یکی از کارهایم عمل به قانون مقابله با ترسها بود و دیگر تقریبا خیلی ترسی از آن آدم نداشتم،اما باورهای مخربی توی ذهنهایمان هست که باید یکی یکی آنها را بشناسیم و درستشان کنیم،حالا بازی عوض شده بود و موضوع از ترس به دلسوزی،یعنی همان اشتباه اولم،برگشته بود،به این صورت که حالا دلم برایش میسوخت،چون گریه میکرد،چون میگفت خودم را میکشم،چون میگفت موادهای مخدر بیشتری مصرف میکنم و غیره،باورهایی که در ذهنم وجود داشت اینها بودند که یک آدم تو را دوست دارد و گناهی جز دوست داشتن ندارد و تو در برابر او مسئولی،مگر چه میشود با او ازدواج کنی و یک آدم را خوشبخت کنی،حتی اگر خودت خوشبخت نباشی؟اگر از او جدا بشوی و خودش را بکشد،میتوانی تا قیامت خودت را ببخشی؟راضی میشوی از او شکایت کنی و جوان مردم برود زندان؟این باورها و باورهای مخرب دیگری که الان ازنظرم خندهدار و بچگانه است،آن روزها از یک منطق قوی در ذهنم برخوردار بود و از دست افرادی که درکم نمیکردند و عقایدم را قبول نداشتند،کلی ناراحت میشدم و انگ بیاحساسی به آنها میزدم؛تا اینکه در جلسات آخر قانون آفرینش،استاد عباسمنش اشارههایی به روابط داشتند و اشتباهاتی که میتواند اتفاق بیفتد و اینکه درست است که بیشتر افراد به عنوان گروه A در این فکر هستند که افراد گروه B را به دست بیاورند،اما یکسری افراد که همان گروه B هستند،فقط از خدا میخواهند که از دست گروه A خلاص بشوند و درواقع مشکلشان دوست داشتن کسی نیست،مشکلشان دوست نداشتن کسی است!اینجا بود که تلنگر خوردم و دیدم درست است و من خود خود گروه B هستم،اما بازهم در برابر گفتههای استاد مقاومت داشتم و راهکارهایی که ایشان میداد،به نظرم عقلانی و حلکننده مشکل نبود!یک مدت هم به همین منوال گذشت و سعی میکردم حداقل دلسوزی بیخود را که پاشنه آشیلم بود،چیزی بود که فکر میکردم نقطه قوت انسانیت من است اما نقطه ضعفم بود را درست کنم و کمی پیش رفته بودم و آن باورهای غلط را با این باورها که من هم آدم هستم و فقط یکبار فرصت زندگی دارم چرا باید عمرم را پای آدم دیگری هدر کنم،اگر خودش را هم بکشد به من مربوط نیست مگر من چه تقصیری در این رابطه داشتم،اصلا آن آدم لایق من با این تحصیلات و فلان و بهمان نیست،من هم اگر عشق یکطرفهای به کسی داشته باشم طرف مقابلم میتواند برود،طرف با پنج بچه طلاق میگیرد مورد ما که فقط دوستی بوده و غیره،جایگزین کرده بودم.اما باید به قانون مهم و اصلی در این مورد بهخصوص گروه A و B عمل میکردم تا موفقیت کامل بهدست میآمد،قانونی که استاد آموزش میداد این بود که در این موارد باید 3 کار ساده را انجام بدهید و واقعا هم آن سه کار خیلی سخت نبود،سخت این بود که باور میکردم با آن کارها و آن روش مشکل حل میشود!به هر ترتیب تصمیم گرفتم عمل کنم، آن سه مورد اینها بود:
1. به هیچعنوان و تحت هیچ شرایطی از آدمی که دوست ندارید و خصوصیات او، با کسی حرف نزنید!یعنی با این کار به او و مشکل، نیرو ندهید.
2. حال و احساس خودتان را با توجه به زیباییها،خوب نگه دارید،هر زیبایی و نکته مثبتی مثل طبیعت و غیره و به این طریق به آن آدم فکر و توجه نکنید.
3. خصوصیات شخصی که میخواهید جایگزین وی باشد را بنویسید و او را تجسم کنید!
بعد از مدتی که به این سه مورد عمل کردم،بهصورت عجیب و معجزهگونهای کمکم نتایج مشخص شد،من به حدی با حرف نزدن و فکر نکردن به او،دیگر به مشکل نیرو نداده بودم که بهواقع از ذهنم رفته بود!به طوری که گاهی احساس تنهایی و نیاز به همدم میکردم و یادم میرفت که این آدم هنوز به صورت فیزیکی در زندگی من هست،تا اینکه یک روز بعد از یک مزاحمت،انگار به من الهام شد که باید محکم باشم و همین اتفاق،اتفاق آخر باشد،فردای آن روز پا روی دلسوزیها گذاشتم و بهصورت خیلی محکم و متقن و با جمعآوری سند و مدرک، از او شکایت کردم،اما بازهم دستبردار نبود و دائم پیام میداد و تماس میگرفت و غیره،فقط دیگر حضوری مزاحمم نمیشد،در دادگاه هم حاضر نشد و وقتی پرونده به مراحل انتهایی رسید،قرار بود حکم زندان بریده شود که رضایت دادم! انگار ایمان داشتم که وقتی این آدم از ذهنم پاک شده،از زندگیم هم پاک میشود و نمیخواستم درگیری فکری در مورد دادگاه و پاسگاه داشته باشم،مورد آخر یعنی تجسم خصوصیات فردی که میخواهید جایگزین وی شود هم بهصورت فوقالعاده و عجیبی نمود پیدا کرد!به این صورت که من در کنار همه اخلاقیات طرف مقابلم،از آنجا که قیافه هم برایم مهم بود،حتی رنگ چشمش را هم به خدا سفارش داده بودم!رنگ روشن و آبی و حتی پیش دوستان و همکارانم هم گفته بودم و آنها به شوخی گاهی میگفتند بهرام رادان تو نیامد؟ولی بلاخره آمد!یعنی یک روز که در کوه بودم، دیدمش و دلم گفت خودش است و رفتم جلو و…حالا او با من استجالب است بدانید از لیستی که از خصوصیات او نوشته بودم،حتی یک مورد هم کم ندارد!وقتی با این دلدار آشنا شدم،ماجرای آن آدم را به او گفتم و به قولی اتمام حجت کردم که همچین دیوانه ای حداقل الان در حد تماس و پیام در زندگی من هست،اما کار به آنجا نکشید که مشکلی در این رابطه پیش بیاید و بعد از محرمیت ما به شکل معجزهگونهای آن تماسها و پیامها هم بعد از مدت کمی قطع شد و الان نزدیک یک سال است که آن آدم مزاحمتی برای من نداشته و ندیدمشخدایا شکرت که این لطف را در حقم کردی و تشکر از استاد عزیزم که با آموزههایش مرا از آن برزخی که در آن دستوپا میزدم، نجات داد.
به نام خدای مهربان
خدای بزرگ را بینهایت سپاسگزارم که با آقای عباس منش عزیز و خانواده بزرگ عباس منش آشنا شدم تا بیشتر و بیشتر با خدای بزرگ و قوانین کیهانی حاکم آشنا بشم.
دوستان عزیز من ،من در خانواده ای به دنیا آمده ام که از نظر وضعیت مالی چندان وضعیت جالبی نداشتیم یعنی پدر من یک کارمند آموزش و پرورش بود اما متاسفانه همیشه حقوق پدرم چند روز اول کفاف می کرد بعد همیشه پدرم بی پول بود من همیشه تو این فکر بودم که چرا دیگران دارند و ما نداریم اما حالا که با این خانواده بزرگ آشنا شدم می فهمم که واقعا با توجه به اینکه مادرم همیشه مشغول دعا و نماز خواندن بود اما چرا وضعیت ما اینجوری بود باور کنید تک تک اعضای خانواده ما همیشه افکاری منفی و ناتوان داشتند و هر کاری را که می توانست یک انسان را به موفقیت برساند از نظر ایشان این کارها را ما نمی توانیم انجام دهیم از نظر ایشان انسان از راه حلال نمی تواند ثروتمند باشد ومتاسفانه پدرم همیشه این جمله را که مایه غذاب من بود تکرار میکرد و می گفت که خدا در رحمتش را بر روی ما بسته و در خانه ما همیشه بر سر کوچکترین چیزها دعو بوداما من همیشه در تصورات خودم فکر میکردم که من آدمی ثروتمند و موفق هستم که در آینده صاحب شرکت بزرگ عمرانی خواهم شد که دارائی این شرکت بزرگ تعداد زیادی ماشین آلات راه سازی و پروژه های عظیم و ماندگار خواهد بود دوستان خوشبختانه من توانستم در رشته عمران ادامه تحصیل بدم و بعد از تحصیل چند سالی در شرکت های عمرانی بزرگ و کوچک کار کردم و در تمام این سالها فکر داشتن شرکتی بزرگ در ذهن من موج میزد و برای خودم گاه و بیگاه خیال پردازی می کردم باور کنید همه کسانی که من را می شناختند همیشه می گفتند که سامان مدام تو فکره و اصلا صحبت نمی کنه باور کنید تمام افکار من داشتن شرکت و ثروتمندی بود به هر حال در سال 87 توانستم با دو نفر دیگر یک شرکت عمرانی با رتبه 5 ساختمان و 5 آب را تاسیس کنیم البته من خودم میدانم و خدای من که برای گرفتن ای رتبه ها چه تلاشهائی کردم و چقدر من را مسخره می کردند که با وجود این همه شرکت غول کی به ما کار میده اما باور کنید همچنان مصمم و بدون اعتنا به این حرفها به کارم ادامه دادم و توانستم که اولین پروژه خودم را از شرکت آب و فاضلاب روستائی در همان اولین سال تاسیس بگیرم و بعهدها چندین پروژه بزرگ و کوچک را انجام دادم تا شرکت آماده دریافت رتبه چهار در رسته آب شد و همیشه به خودم می بالیدم اما متاسفانه آخرین پروژه ای که در سال 92 انجام دادیم ضرر زیادی را متحمل شدیم و باعث شد که اختلاف بین شرکا پیش بیاید و دیگر تصمیم گرفته شد تا با شرکت هیچ فعالیتی صورت نگیرد و دقیقا بعد از آن من با سایت آقای عباس منش آشنا شدم یعنی اواخر 93 و دقیقا همان سالی که در آخرین پروژه شکست خوردم ازدواج کردم باور کنید از سال 92 وضعیت مالی من آنقدر بد بود که باز خودم می دانم و خدای خودم که سختی هائی را تحمل کردم و سرزنشهای پدرم و مادرم که همش میگفتن تکه گنده تر از دهنت بر می داری به هرحال پس از آشنائی با سایت عباس منش و مطالعه مقالات و گوش دادن به فایلهای ایشان و همچنین تشویق های همسرم عزت نفسی دوباره پیدا کردم و با گوش دادن به فایلهای هدف گذاری و مطالعه کتاب گفتگو با خدا و کتاب چگونه فکر خدا را بخوانیم جان تازه ای گرفتم باور کنید من چند هفته گذشته تصمیم گرفتم که به مطالعه قرآن و تفسیر آن به روش آقای عباس منش یعنی دیدگاهی سیستمی و بدون تعصب بپردازم که به محض شروع یکی از دوستان قدیمی را دیدم که حدوا 5 سالی بود که او را ندیده بودم که فهمیدم برای یک شرکت مشاوره عمرانی کار می کند و حال که دارم سوره بقره را مطالعه و ترجمه و تفسیر می کنم از طریق دوستم با دستگاه کارفرما آشنا شدم و دارم پروژه مسکونی 32 واحده را با برآورد اولیه 6میلیارد تومانی مگیرم و با توکل به خدای بزرگ تا یک ماه دیگر شروع به کار خواهم کرد خدا را هزاران بار شکر می کنم به خاطر تمامی لطفهائی که به من داشته و از آقای عباس منش و اون دوست عزیزم که به قول آقای عباس منش دستانی از دستان خدا هستند سپاسگزاری می کنم با مطالعه قرآن و همراهی با خانواده بزرگ عباس منش من بیشتر وبیشتر با خدای مهربان و قوانین ثابتش آشنا خواهم شد و خدا را برای این قوانین تغییر ناپذیرش بینهایت سپاسگذارم.
واقعا لذت میبرم از خوندن داستان موفقیت شماعزیزان و تجربه های عالی کسب میکنم.به امید موفقیت تک تک آنهائی که خواهان موفقیت هستند.
اقا سامان آفرین خیلی سریع پیشرفت کردید
به نام خالق زیباییها خداوند هدایتگر و رحمان با سلام خدمت تمامی دوستان عزیز و تمامی زحمتکشان گروه تحقیقاتی عباس منش و استاد عزیز من سبزوار شکر متولد سال 1361در شهرستان دزفول هستم و از اینکه در جمع صمیمی گروه تحقیقاتی عباسمنش بسیار خوشحالم داستان اشنایی من با استاد عباس منش از طریق یکی از دوستانم که از صمیم قلب از خدای رحمان برایش بهترینها را میخواهم صورت گرفت من ابان ماه 94با فایل چگونه در امد خود را در یکسال سه برابر کنیم با استاد اشنا شدم و با شنیدن قسمت اول همان فایل انچنان حالی به من دست داد که نتونستم دو قسمت بعدشو ببینم بی اختیار کامبیوترمو خاموش کردم انکار درونم سالها بود که دنبال این حقیقت بود من قبل از اینکه به این فضا وارد بشم فکر میکردم حقیقت دنیا دیگه همینه که من درکش کردم ولی تازه متوجه باورهای غلط و اشتباه خودم شده بودم باورهای کاملا اشتباه از جامعه دوستان خانواده و بعضی اهنگها و فیلمهای تلویزیونی که باعث شده بودند علی رغم اینکه کتابهای معنوی در زمینه ظهور حضرت مهدی و کلام امامان معصوم و بعضی مواقع قران مطالعه میکردم حس زیاد خوبی بهم دست نمیداد یا اگر دست میداد همون لحظه بود یعنی در مواقع سخت نمیتوانستم مطالبشون را زیاد بکار ببندم میدونید چرا چون دین را اشتباه درک کرده بودم کار من تقریبا دوازده ساعته بود ولی وقتی می امدم خونه باشوق و ذوق فایلها را گوش میکردم یکی از فایلهای استاد که جلسه چهارم قانون افرینش بود گوش کردم استاد در مورد اینکه در یخچال خونشون جای نگهداری اب را با نوشتن کلماتی مانند الله رحمان و عشق انجام داده اند من هم یک بطری تهیه کردم و اب گذاشتم داخلش و روی کاغذ نوشتم الله و به بطری چسباندم و از ان اب می نوشیدم بعد از یک هفته متوجه شدم که کلمه الله دوبار نوشته شده یکبار از راست بطری و یکبار از چب بطری اولش باور نکردم بعدش به یکباره اشک در چشمانم سرازیر شد چون فهمیدم خداوند چقدر من را دوست دارد و چقدر به من نزدیک هست و چطور جهان به فرکانس جدیدم باسخ داد و بیشتر در درون خودم منقلب شدم وشبانه روز روی خودم کار میکردم واقعا هر چی استاد میگفت همان مو قع اجرا میکردم از مصاحبه با افراد ثروتمند شهرمون تا رفتن در نمایشگاههای اتومبیل و نشستن در ماشینهای گرون قیمت از تجسم گرفته تا درخواست موثر در همه حهل حتی شب هم وقتی خواب میدیدم همیشه تو خواب میگفتم چطور احساسمو خوب کنم درونم با فایلهای دوره افرینش ارام ارام شروع به تغیر کرد من فایلها را با خودم سر کار می اوردم گوش میکردم تمرین میکردم و هر روز اعتمادم به استاد و فایلهایش بیشتر میشد و اشنایی با مفاهیم جدید قرانی در دوره افرینش کاملا حالم را از این رو به این رو کرد تا جایی که سعی کردم خودم را بیشتر ایزوله کنم حتی از سر کارم استعفا دادم تا بیشتر تمرکزم را روی قانون افرینش و روانشناسی ثروت و دوره هدف گزاری و ..بزارم چون کارم را با انکه در امد نسبتا خوبی داشت به علت محیطش که با مسیر جدید زندگیم هماهنگ نبود عوض کردم و و با این کار بسیاری از دوستانم که روزی دوازده ساعت با انها بودم و بشدت با باورهای جدیدیدم مخالف بودنداز من دور شدند البته جهان این کار را انجام داد براحتی چون در فرکانس جدید من نبودند .و من الان براحتی متوانم تمریناتو ادامه بدم وقتی میخاستم بخوابم تمرین خوابهای هدایتگر را انجام میدادم که استاد در دوره افرینش به من یاد داده بود خوابهایی که هر بار مسیر جدید و زندگی جدید را به من نشان میدادند باورتان نمیشود بخدا در تمام طول عمرم خوابهایی که به این شکل احساسم را خوب میکرد نمیدیدم جالبه که هر دفعه بعد از این خوابها بلافاصله بیدار میشوم و از خوشحالی ساعتها خواب به چشمام نمیاد خداوندا زندگیم و ارامشم و درکم از جهان هر روز بهتر میشد و عادتهایی که سالها با من بودند و ازارم میدادند و نمیتونستم ترکشون کنم بخدا قسم طوری محو شدند که من کاملا دیگه خدا را حس میکردم و هر روز شکرگزارتر میشدم و با رسیدن به فایل خداوند بیشتر از ما دوست دارد ثروتمند شویم و متعاقب اون خداوند را بیشتر بشناسیم اگاهی نسبت به سیستمی بودن خداوند به من داده شد و همین باعث درک بهتر قوانین کیهانی و ایجاد ارامشی عجیب در من شد و هر بار با تمرینهای روانشناسی ثروت و دوره قانون افرینش اگاهیهای بیشتری به من داده میشود من هر دو ماه یک بار خودم را مقایسه و برسی میکنم برای اینکه ایمانم قویتر بشه و خودم هم انگیزه بگیرم و ببینم چقد بیشرفت کردم و هر روز به خودم میگم که قبل از اشنایی با این فضا چطور بودم و الان چگونه در تمامی جهات سلامتی روابط. مالی و قران وضعیتم روز به روز بهتر میشود دوستان موضوعی که خیلی مهمه و هممون باید رعایتش کنیم اینه که همیشه این موفقیتها جلو چشمون باشه چرا که شیطان براحتی بر ذهن ما مسلط میشه در شروع ولی رفته رفته جهان هم به کمک ما میاد خلاصه اینقد یقین بیدا کردم که تا اخر عمر میخام همین راهو برم چون هر روزش ی اگاهی بیشتر و یک حس بهتر سر شار از اتفاقات خوب و معجزه هست از خداوند بزرگ بزرگ سباسگذارم که من را به این مسیر هدایت کرد و همیشه لطف و رحمت و نعمتش را ارزانی ما کرده اگر هوشیار باشیم و بیشتر باورش کنیم در بایان از استاد عزیزم که نمونه کامل یک انسان فوق العاده و توحیدی هست تشکر میکنم و امیدوارم با درک صحیح قوانی کیهانی و بکار گیری انها بتوانیم استاد عزیز را در جهت انجام رسالتش که اشاعه توحید واگاهی دادن و امید دادن به افراد کشورمون و جهان هست یاری نماییم از خداوند میخاهم که هممون را به راه راست راه کسانی که به انها نعمت داده است هدایت کند مممنون و سباس فراوان
آقای سبزوار. خیلی از ایده بطری آب خوشم اومد. لطفا توضیح کاملشو میگی.
حس خوبی بهم دست داد. دارم وسوسه میشم دوره آفرینش را بخرم.
سلام
عالی بود
همدمی با خدا را بیشتر و بیشتر برایتان خواهانم چرا که با این وجود همیشه موفق ترینید .
تشکر
آقای سبزوار شکر سلام
داستانتون بسیار خوب بود.
منتظر موفقیتهای بعدی شما خواهیم بود…
آقای سبزوارشکردرود بر شما و راه مستقیم و الهی شما
با سلام به گروه نحقیقاتی عباس منش و استاد عزیز
راستش من الان در بحرانهای جدیدی قرار دارم و کلا همه چیز یادم رفته بود و بعد از اینکه دیدم استاد چنین ایده ای داده موفقیتهای دوستان خوندم وواقعا انرژی دوباره ای گرفتم و در بعضی از موفقیتهای دوستان اشک شوق ریختم و رفتم سراغ دفتر موفقییتهای دقیقا یک سالی که با استاد اشنا شدم حالا دوست دارم از چند سال پیشم که کلا یک زندگی دوباره شروع کردم بگم
من پنج سال پیش به هین موقع در بند زندان و مواد مخدر بودم یک زندگی سیاه وتاریک به طوری که هروز ارزوی مرگ از طرف خودم و بالاتر از او خانواده ام
نمیخواهم بیشتر از این از ان دوران توضیح بدم ولی در یکی از این روزهای سیاه که من درگیر دادگاه بودم و به خاطر یک کار ی زانوی پام شکسته بود ودیگه واقعا زندگی برام تمام شده بود داشتم یک نامه اشک بار و ترحم به حال خودم مینوشتم صدایی شنیدم تو میتوانی به گوشم خورد و دیدم برادرم دارد یک فیلم میبیند که برام جالب بود اخه من ان روز فقط امید را داشتم میشنیدم و بعداها فهمیدم که ان راز بود خلاصه برای اولین بار در زندگیم تصمیم گرفتم ولی چند بار این کار کرده بودم ولی موفق نشده بودم ولی این بار نمیدونم چی شد راستش هنوزم نفهمیدم ولی شاید به قول استاد این بار همه چیزم از هر نظر گرفته شده بود حتی ارزوی مرگ از طرف مادرم .اما یک حس جدیدی به خدا و کمک او در من زنده شده بود تا حدی که من بعد چند ماه به ارامشی رسیده بودم که روزی هزار بار میگفتم هر چه بشود برا من خوب میشود و همینطور از اعماق وجودم خدا را شکر میکردم طوری که گاهی وقتها دلم برا ان احساسها نسبت به خدا تنگ میشد تا اینکه توسط برادرم با یک نفر که در مورد خدا و زندگی درس میداد اشنا شدم و همینطور روزها میگذشت و من خرابیهای قبل یکی یکی حل میکردم دو سالی به این منوال گذشت و من دو شغل عوض کردم و دوباره شرایط خیلی سخت شده بود و من یک حس بی عرضه گی و من اصلا به درد نمیخورم در من زنده شده بود و کلا از خدا دور شده بودم تا این که یک روز یک پیام امد روی گوشیم که در کرج یک سمینار موفقیت برگذار میشد من مال یکی از شهرستانهای اصفهان بودم و تا ان موقع اصلا نمیدونستم سمینار چی (به خدا گاهی که به ان روزها فکر میکنم خندم میگیرد (یک روز تو یک کتاب خوندم که سخترین روزها زندکی با گذشت زمان به خنده دار ترین خاطرها تبدیل میشد)اخه راستش یک مشکل دیگه هم بود و من از نظر اعتماد به نفس خیلی پاین بودم به طوری که برای خرید ساده خجالت میکشیدم و دنبال یک مغازهای بودم که هیچ کس در ان نباشد و در کل با 7 یا 8 نفر بدتر از خودم ارتباط داشتم و در عین خیلی مغرور و پر مدعا بودم ولی انقدر خسته بودم که رفتم دو روز بود من خیلی چیزها برام شروع شد مثل یک بچه بودم که حروف اتفبا را یاد گرفته بود خیلی خوشحال بودم امدم و چند ماهی فقط کتابهای موفقیت و اعتماد به نفس خوندم و میرفتم بستنی فروشی سر کار تا یک مغازه زدم و دوباره بعد چند ماه جمع کردم وای این دفعه نمیدونستم چیکار کنم تو خورده بودم ولی یک باور که من میتونم در من زنده شده بود تا این که رو تلگرام برام امد که در تهران از یک استاد سمینار دو روزه برگذار میشد به هر کی گفتم نیمد این بار فکر نکردم اخه من از بچگی میخواستم یک ثروتمند جهانی بشم و تو سمینار اولی فقط از راه ثروت میگفت برا همین اصلا فکر نکردم و با ماشین پکیدم رفتم تهران سمینار یکم سخت بود خیلی میترسیدم ولی رفتم این بار با طرز هدف گذاری و مبلغها و ادمهای به خصوص جوانی که شرکتها و ماشینای گران قیمت امده بودند روبرو شدم انقدر انرژی گرفته بودم که حدود 200هزاز تومان در برگشت به خانه جریمه شدم و میگفتم میشد منم میتونم
چسبیدم به ورزش و کتاب دوباره تا این که تو ورزش با یک نفر که اتفاقا دوست داداشم بود اشنا شدم که تو کار اهن و فولاد در مرکز استان انبار بزرگی داشت منزلش هنوز تو شهر ما بود و جزو نفرات اول شغلش بود تا این که تو کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید سمج بودن یاد گئفته بودم و بعد روزها رازیش کردم که مجانی پیشش کار کنم اخه ان خیلی بد کسی به سیستم کاریش راه میداد خلاصه چهار ماه گذشت و من از نظر مالی شرایط خیلی سختی داشتم و داشتم دیگه ناامید میشدم ولی از فن کاسبی به خاطر اینکه از بچگی پیش بابام و خیلی استا یاد گرفته بودم درامد زایی مجانی براش میکردم ان از من خوشش امد و گفت اگه یه سرمایه که بیشتر بحث اعتماد بود بیارم تو یکی از این محصولات اهن درصدی میکنمت منم که یک مغازه داشتم تو شهرمون رفتم فروختم شروع کردم یک دو ماهی گذشت و من خوب با راه و چاه اشنا شدم و روزهای خوبی بود ومن دوباره با پول اشتی کرده بودم تا یک روز گفتم من میخوام برم پولم بده البته یکم عجله کردم و ان واقعا تعجب کرده بود و فقط گفت تو دیوانه ای و فرداش پولم داد و گفت برو ببینم چیکار میکنی فکر کردی به همین راحتی. اخه ان پول واقعا براش چیزی نبود
منم چند ماهی دنبال جا و بار واین حرفها بودم تا دوباره به یک سمینار دیگه رفتم و امدم کار شروع کردم وای چه روزهای سختی ان راست میگفت به این راحتی نبود چون من باورهای خیلی خیلی خرابی داشتم 6 ماهی گذشت ومن دوباره برشکست شدم و این بار گفتم که خودم میکشم و اصلا روانی شده بودم دقیقا یک سال پیش بود که بعد 4 سال و فروش مغازه به هفتاد ملیون بدهکاری رسیده بودم ولی رشد شخصیتی و انسانی و به خصوص ظرفیتم خیلی بالا رفته بود و دیگه از ادمها نمیترسیدم و خجالت نمیکشم شاید خنده دار بیاد ولی تازه مثل ادمها شده بودم و این به من انرژی میداد ولی نمیدونستم چیکار کنم تا این که با سایت استاد اشنا شدم وای وقتی که فایل چرا ادمها تغیر نمیکنند و گوش دادم داشتم پرواز میکئدم با ان همه کتاب و سمینار تازه فهمیده بودم چی به چی
یک ماهی فایلهای رایگان گوش میدادم و فشار طلبکار بیشتر میشد تا یک شب با هفتاد ملیون چک برگشتی که یک 3٫4ملیونی ته حسابم بود روانشناسی ثروت خریدم و شروع به گوش دادن کردم نمیدونید دوباره به چه ارامشی رسیده بودم دوباره شروع کردم اگه بخوام بگم خیلی طولانی ولی من اول امدم مرکز استان سکونت کردم و در مدت 6ماه در رسته کاری خودم (اخه من کارم محدود و تخصصی کردم)نفر اول در استان شده بودم که همه دیگه میگفتند تو چیکار میکنی و یک اعتماد به نفس واقعی به جای غرور کاذب به طوری که در شغلم با نفرات اول شغلم در تهران معامله میکردم و خیلی راحت صحبت میکردم طوری که انها فکر میکردند من از بچگی تو این شغل بودم و بعد از فهمیدن اینکه من یکسال در این شغلم تعجب میکردند و حتی بعضیشون اعتبارم پایین می اوردند ولی مهم نبود
چون بعد یک بحران جدید سخت دوباره من دیگه این بار غصه نمیخوردم و از قانون تضاد استفاده کردم و الان خدا راشاهد بدون سرمایه کنار همان نفرات اول شغلم در تهران الان 2ماه دارم به کسانی مثل همان فردی که در استان خودمان بود و گفت به این راحتی نیست و به قول خودشون 20 تا 30 سال سابقه دارندبار میفروشم و دریکی از جاهای خوب تهران دارم زندگی میکنم همه این اتفاقات در یکسال افتاد الان دارم اشک شوق میریزم و ممنونم از شما دوستان و استاد عباس منش که واقعا وقتی همه چیز دارد تمام میشودبرام به طریقی با محصولات و ……انرژی دوباره به من میدهد به طوری که بدون ترس و خجالت میتوانم داستان زندگی ام را بنویسم
به امید موفقیتهای بیشتر در همه زمینها برای کل مردم جهان بویژه شما دوستان و استاد عزیزم و نفر اول شغلم در کل ایران برای من
سپاس و ممنون
آقای زمانی واقعا بهتون تبریک می گم پشتکار شما در تغییر خودتون بسیار عالیه امیدوارم همیشه موفق باشید.
آقای زمانی آفرین. شما میتونین الگوی کار بدون سرمایه باشین
سپاس و ممنون خداوند هستم که در چنین گروه فعال و پر انرژی عضو هستم
واقعا با نظرات و دلگرمیهای شما انرژی وجودم چند برابر شده
سپاس سپاس سپاس
زندگی شما به من انگیزه داد برای پیشرفت…متشکرم
سلام
تبریک می گم
عالی بود
مخصوصا که نوشتید با پول آشتی کردید
احسنت
به نام پروردگار یکتا
سلام دوستان
شاید به جرات بگم همیشه فکر می کردم کی همیشه یک کار درست و حسابی می تونم پیدا کنم. اغلب بیشتر به حقوق فکر می کردم تا کاری که دوست داشتم و نتیجه این میشد که بعد از مدتی از کار خسته میشدم و به کار دیگه ای فکر می کردم. در بعضی مواقع هم بیکار بودم. منظورم اینه به هر دلیلی این شاخه او شاخه خیلی کردم. فکر می کردم همیشه این وضعیت باقی میمونه و من باید با حقوق کم کار کنم که همین هم میشد.
در همین شرایط بودم که همه چی مهیا شد برای محاجرت من به آمریکا. بعد از دو ماه من مجبور شدم در شرایط خیلی سخت در رستوران کار کنم. بسیار دوران سختی بود و من افسردگی شدیدی گرفته بودم. سیزده ماه من در آن جا کار کردم. یادم میاد در اواخر کارم در رستوران، یک روز در یوتوب من واژه مثل راز جذب یا همچین جیزی را سرچ کردم. من چدین ویدیو از یک آقا دیدم که بعدا فهمیدم ایشون آقای عباس منش بودند که بعدا از همین طریق من با سایت عباس منش آشنا شدم.
چون در خارج از ایران زندگی می کنم متاسفانه نشده هنوز از دوره هایی از استاد عباس منش استفاده کنم و من فقط تونستم از فایلهای رایگان ایشان استفاده کنم. اما چیزی که منو جذب خودش کرد یکی ویدیوهای ایشان به اسم چطور درآمد خود را در یک سال سه برابر کنیم، بود. من تمرینات آن را انجام دادم و برایم جالب بود. من درآمدم 12000 دلار در سال بود. بعد از آن اتفاق های جابی در زندگی من افتاد که برای من حیرت انگیز بود. یک کار نیمه وقت به من در کالجی که درس زبان میخوندم پیشنهاد شد و بعد از مدتی یک کاری که همیشه دوست داشتم انجام بدم که الان دارم را شروع کردم. من الان آی تی ساپورت یک کمپانی هستم و نیمه وقت هم در کالج کار میکنم. من در حال حاضر بعد از شش ماه درآمدم در سال حدود 40000 دلار شده و من به این باور رسیدم اگر تفکرم را متمرکز کنم بر روی چیزی که می خواهم، می توانم به آن برسم. و آلان در پی این هستم که کار خودم را شروع کنم به یاری خداوند.
والان احساس آرامش، توانستن، اعتماد به نفس و خوشبختی دارم. و من بر این باورم که می توانم خیلی سریع به رفاه مالی بهتری برسم.
من احسان هستم، 33 سال سن دارم و کاردانی کامپیوتر و لیسانس کشاورزی از دانشگاه آزاد دارم.
ممنون.
باسلام و درود خدمت دوستان عزیز و استاد عباس منش
اولا باید تبریک بگم به استاد و همه دوستان سایت استاد عباس منش بخاطر این ایده و فکر استاد از طرح چنین مسابقه ای که نتیجه برد برد برای همه دوستان و استاد داردوبرد برای دوستان بخاطر اینکه با دیدن الگوهای موفقیت ذهن آنها قبول میکنه که موفقیت حق طبیعی آنهاست و برد برای استاد که در راه و هدفش و در بیزینس اش موفق خواهد شد اگر ایمان دوستان قوی تر بشه
واقعیت اینه که من نمیخواستم بیام و مسیر جدیدی که بعد از آشنایی با استاد و سایتش برام ایجاد شد رو بگم ولی در ساعت یک بامداد پنج شنبه که داشتم یکی از محصولات صوتی استاد بنام موفقیت نامحدود آنتونی رابینزو گوش میکردم یه حسی بهم گفت که باید بیام و از اتفاقهایی که تو این مدت برام افتادو بگم
من قبل آشنایی با استاد خیلی آدم منفی بودم بیش از حد تصور دوستان و دلیلی که این مسیر جدید برایم خیلی تاثیرگذار بود بخاطر این بود که قبلا من در جهت عکس مسیر حرکت میکردم در واقع من به مسیر آشنا بودم اما در جهت عکس.من هر روز از هر نظر پس رفت میکردم و سقوط میکردم و یک اضطرابی وجودم را فرا میگرفت که واقعا نمیتونم شرح حال اون لحظاتمو توصیف کنم.حتی پیش خودم میگفتم اخه من بم پیش روانکاو یا روانپزشک بهش چی بگم.هم از مرگ میترسیدم هم از زندگی.در یک برزخی گرفتار شده بودم که نگو.واقعیتش در اون لحظات اصلا ذهنم کار نمیکرد و فقط و فقط به وحشت و اضطرابم افزوده میشد بدون اینکه در گذشته یه حادثه بدی برام اتفاق بیفته فقط با فکر خودم به یه آدم منفی تبدیل شده بودم.البته همه اینها که عرض کردم فقط شرح مختصری از وضعیتم بود نکته تاریک این مسله که به خاطر همین موضوع اصلا اومدم شرح حالمو براتون بگم این بود که واقعیتش در ذهن من یک سرطان روحی شکل میگرفت.البته این اسمو من خودم و در همین لحظه براش انتخاب کردم و در جایی اینو نشنیدم.اما این سرطان روحی یعنی چه؟یعنی ذهن من هر موضوعی رو به شکل منفی برای خودش شرطی میکرد مثلا وقتی من یه موضوع جدید و جالبی رو یاد میگرفتم ذهنم این مطلب جدید و تازه رو به مرگ ربط میداد و میگفت چون مطلب جدید یاد گرفتی یعنی دیگه آخر عمرته و باید بمیری البته همه اینها بخاطر اون فیلم های مزخرفی که میدیدم و در اونجا موقع مرگ طرف یه موضوعی رو متوجه میشد هستش.البته برای این موضوع شاید پیش زمینه منفی داشت برای خیلی از موضوعات باور کنید اصلا هیچ پیش زمینه ای نداشت هیچ الگویی نداشت وهمانطور که گفتم فقط بخاطر سرطان روحی که دچارش بود این موضوعات اتفاق می افتاد الان که فکر میکنم اگر بر همون منوال پیش میرفتم شاید برای نفس کشیدنم هم یه موضوعی رو پیدا میکرد و باعث وحشت و اضطرابم میشد تا اینکه دقیقا پارسال ماه رمضان در شب قدر داداشم اومد خونه ما و گفت یه شخصی در تهران هستش که قرآنو جور دیگه تفسیر میکنه و خیلی عالی صحبت میکنه من آنقدر آدم منفی بودم که اصلا به این حرفها اعتقاد داشتم و وقتی حرفی از موفقیت در یه جایی میدیدم یا یکی در این مورد حرف میزد رومو برمیگردوندم و بی توجه میشدم اما چون واقعا داداشمو قبول دارم نمیدونم چرا ولی از همون بچگی قبولش دارم گفتم حالا برم تو سایتش و ببینم چی میگه بهم توصیه کرد که اول از همه فایل قانون جذب در قرانشو دانلود کن.منم اومدم یکی یکی که دانلود میکردم و نگاه میکردم واقعا بر رویم تاثیر گذاشت اصلا من به مسیر آشنا بودم ولی در جهت عکس اش حرکت میکردم وایمان داشتم که جهان دو قطب دارد و من قبلا قطب منفیشو ناخوداگاه انتخاب کرده بودم و الان فقط و فقط عنایت خداوند بود که در شب قدر با استاد و سایتش آشنا بشم.بعد از اینکه تقریبا تمام فایلهای رایگانشو دان کردم و بعد رفتم قانون آفرینش و تمام محصولات صوتی رو دانلود کردم روزهای اول خیلی برام اتفاقات جالبی می افتاد البته نه بزرگ ولی جالب.مثلا کسی که طلبمو نمیداد به یک باره زنگ زد و گفت شماره کارتتو بده و خیلی از مسایل دیگه که مهمترین آنها خلاص شدن از اون سرطان روحی و فکری که دچارش شده بودم البته نه اینکه استاد دیگه کامل کامل قبول کنم خیلی وقتها یه سوالاتی برام پیش میومد البته به خود استاد نه به مسیر چون شکر خدا من تونستم بعد راهنمایی استاد و اینکه قران مخزن گنجه از هر نظر این ماه رمضان تمام قرانو خوندم البته معنیشو واقعا بینظیره باید خودتون بخونید تا ایمان بیاورید برا همین خاطر دیگه قران خط قرمز من بود و هر جا شک و شبه ای پیش می اومد با مراجعه به قران و همچنین بررسی زندگی خودم به جواب میرسیدم.اما نکته جالب در مورد استاد هم اینه که من وقتی در مورد موضوعی شک میکردم شاید باورتون نشه اما ستاد ظرف سه چهار روز بعدش یه فایلی آماده میکرد و دقیقا جواب سوال منو میداد و خودشون میگفتن که خیلی وقته تصمیم داشتم یه همچین فایلی رو آماده کنم تا اینکه امروز تونستم واقعا برام جالب بود البته از این موارد خیلی تو زندگی من اتفاق افتاده و می افته.مطالبم زیاد بود ولی فکر کنم تا الانم خیلی طولانی شده اگر فرصتی بود انشاالله بعدا بقیه شو عرض میکنم
شاد و پیروز باشید
دوست خوبم محمدعلی نوری وند سلام و سپاس
من هم به این نتیجه رسیده ام که مسیر حرکت از همه چیز مهم تره.
در مسیر موفقیتتان تخته گاز پیش به سوی موفقیت.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
دوست خوبم احسان خسروی سلام و سپاس
به نظر می رسد روند موفقیتتان خیلی خوب و بدوم مشکلات بوده است. به شما تبرک می گویم و برایتان بهترین ها را آرزومندم.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
احسان جان موفقیت شما را تبریک می گم. خدا رو شکر که در همه جهان خانواده ما حضور دارد.
خداوند نگهدارتان
احسان گرامی. عالیه در مرود پیشرفت مالی خوب بوده