دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟ - صفحه 13 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-7.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-07-26 07:33:532022-08-12 09:49:24دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای مهربان سلام بر استاد عزیز وخانومشون بسیار فایل عالی زیبا وتاثیر گذار درباره دستیابی به اهداف را دیدم وواقعا کیف کردم از این سخنان عالی استاد که واقعا به دلم نشست واقعا این یک ساعت را به سخنان استاد با دقت وتامل گوش کردم وخیلی کمکم کرد خیلی ممنونم انشاالله هر کجا هستین در پناه الله یکتا شادثروتمند وسعادتمند در دنیا واخرت باشین
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز
چقدر این فایل به جا بود برای من . امروز صبح که بلند شدم برای نوشتن تمرین جلسه دوم شیوه حل مسائل دست به قلم شدم . یه بار دیشب انجام دادم ولی چون دفترم تموم شد احساس کردم نصفه نیمه هست و منسجم نشد . برای همین امروز دفتر جدید خریدم و از نو شروع به نوشتن کردم . توی جواب به سوالات اولیه متوجه شدم که من به خاطر خارج شدن از هماهنگی با خودم دارم یه سری اتفاقات مشابه رو تجربه میکنم که پاشنه آشیل من شده و این مشکل داره توی تک تک اتفاقات زندگیم رخنه میکنه .
در واقع به خاطر سخت گرفتن و نگرانی هایی که سالها درگیرش بودم من آسان شده بودم برای سختی ها ….
چرا؟
چون من میخواستم خودم همه کارها رو انجام بدم و روی هدایت حساب باز نمیکردم .و وقتی میوفتی توی این مسیر به علت محدودیت های ذهن راه حلی نمیبینی و بسنده میکنی به چیزی که جلوی پات هست . و این احساس خوب تو رو میبلعه … و هر لحظه تو رو توی نگرانی مادامی نگه میداره که به قول شما استاد همش توی ذهنت میچرخه که حالا فلان کارو چیکار کنم … فلان پولو چطوری جور کنم . فلان شخصو از کجا پیدا کنم ،فلان مشتریو چطوری قانع کنم … و هزاران چطور دیگه که همه اینها کم کم تو رو از هماهنگی با خودت خارج میکنه و در نهایت سخت میشی برای سختی های بیشتر . هر چه قدر هم که تقلا کنی بیشتر در این مرداب چگونگی گرفتار میشی .
خیلی برام جالب بود تا حالا هزارتا ایراد توی رفتارم پیدا کرده بودم ولی نمیتونستم به یک نقطه نظر مشخص برسم ولی ایندفعه دیدم مشکل من دقیقاً اینه که به خاطر این ناهماهنگی جهان منو توی مداری قرار داده که نمیتونم ببینم و بشنوم . شما استاد میگفتی اما من درک نمیکردم .
خب الان به لطف خدا دارم اینو بیشتر باز میکنم که بتونم به اصلم برگردم و هدایت رو به عنوان اصل زندگیم قرار بدم و باهاش پیش برم که این به من آرامش میده .
اما در مورد جواب این سوال :
من در زمان کنکورم یادمه که خیلی راحت کنکور دادم و من توی دانشگاه دولتی شهر خودم قبول شدم .
در واقع من اولین دختری بودم توی تمام طایفه که دانشگاه میرفت واونم دولتی و توی شهر خودم .
من اصلا برای این موضوع نه استرسی داشتم و نه باور نامناسب . من از سالهای قبل یکسره تجسم میکردم که من دانشجو هستم و سر کلاسم و استاد داره تدریس میکنه . اتفاقا من اصلا شاگرد زرنگی نبودم . من خیلی دانش آموز معمولی بودم . بعداً متوجه شدم که بچه های شاگرد اول کلاسمون که معدل 19_20بودن دانشگاه قبول نشدن ولی منی که معدل بالایی نداشتم تونستم دانشگاه دولتی قبول بشم .
من واقعاً در مورد این موضوع رها بودم و اصلا چیز سختی برام نبود .
حتی من خواهری داشتم که از من 4سال بزرگتر بود و درسش خیلی خوب بود نمراتش بالا بود ولی اون دوسال پشت کنکور بود واز اخر هم از خیر دانشگاه گذشت و منی که اصلا تو خط درس خوندن نبودم به راحتی قبول شدم .
خدایا شکرت بابت این موهبت که خیلی جاها باعث شده که من به این موفقیتم رجوع کنم و خیلی کارها رو انجام بدم .
اما در مورد سخت گرفتن مثال زیاد دارم .
اتفاقا این پاشنه آشیل من هست و الان دارم روش کار میکنم و به اندازه ایی که دارم کار میکنم نتیجه هم میگیرم .
یکی از چیزهایی که من سخت میگیرم توی بیزنس خودم پیدا کردن مشتری هست … البته که الان یه پله بالاتر رفتم ولی بازم نیازه که خیلی بیشتر توی این مسئله کار کنم .
چون بارها کار تولید کردم اما تو مرحله پیدا کردن مشتری استاپ کردم و ادامه ندادم این تبدیل به پاشنه اشیل من شده. و دفعات قبل بیخیال شدم .
اما این دفعه دیگه من تمام پل های پشت سرمو خراب کردم تا به محض کم آوردن و مستأصل شدن با زندگی قبلی برنگردم که برای دیگران کار کنم و همیشه سرماه هشتم گرو نه ام باشه .
در واقع اهرم رنج و لذت رو درست تعبیه کردم که از کارمندی بیزار شدم و عاشق کار آفرینی شدم وبه لطف الله خداوند هدایت های ویژه ایی برام چیند که بتونم قدم بردارم و دلمو محکم کرد . اما پاشنه های آشیل کار خودشون رو میکنن . همچنان چگونگی ها هستن … اما واقعاً یه جاهایی که میفهمم خیلی دارم درگیرش میشم سریع ترمز رو میکشم و دوباره کنترل ذهنمو میگیرم . اینم همون تکامل هست که ذهن نمیتونه یه دفعه تغییر کنه .و سعی میکنم خودمو سرزنش نکنم و کمالگرا نباشم . استاد شما برای رسیدن به موفقیت همه جوانب رو سنجیدین و همه چیزو بررسی کردین و توی دوره ها و فایلها توضیح دادین. برای همین هر جا به مشکل میخوریم میتونم بگردیم و مشکلمون رو با یه فایل یا یه جلسه پیدا کنیم و این جای بسیار بسیار تشکر داره .
من با این باور که هدایت بر عهده الله هست سعی میکنم راه رو برای خودم آسون کنم . ادم وقتی با هدایت پیش میره هم آرامش میگیره هم هماهنگ با خودش و خدای خودش میشه و هم زندگی روی خوش خودشو نشون میده و آسون میشیم برای اسونی های بیشتر .
هر چی بیشتر گشتم دیدم مورد دیگه ایی پیدا نمیکنم که بتونم خیلی شفاف و واضح آسون شدن برای آسانی ها رو توضیح بدم و بتونم از اون آگاهی ها عمل کنم و نتیجه بگیرم . هدایت چیزیه که همه چیزو روال میکنه اگر بتونی روی همین موضوع کار کنی و ارتباطتتو با خداوند به این شکل پیش ببری .
استاد و خانوم شایسته ازتون ممنونم که این فایل ها رو مجدد میذارید که سرشار از آگاهی هست و میتونه هدایتگر ما باشه .
در پناه حق سربلند و پیروز باشید.
سلام به استاد عزیز و مریم جوونم
امروز صبح ک از خواب بیدار شدم بهم الهام شد که بلافاصله بیام داخل سایت و دیدم فایل جدید رو
سریع دانلود کردم و شروع کردم به دیدن الان که این متن رو مینویسم تا نصف فایل بیشتر ندیدم ولی خدامیدونه که چقدر آگاهی داشت چقدر درس گرفتم و مرور شدن نکاتی که قبل میگفتین مخصوصا این جمله تون که اگر” نتیجه نمیگیرید” بدونید دارید راه رو اشتباه میرید این جمله خیلی جای تفکر داره،و یاد میده که صبر کنیم و فکر کنیم ببینیم تا اینجا راه درست اومدیم یا نه ،اینو برای خودم نوشتم که همیشه بعد از مدتی وایسم و بخودم بگم نجمه تا اینجا راه درست اومدی یا نه ؟
خیلی دوستتون دارم و شکر گزار ربّ ام که منو با شما آشنا کردم .🌱💛💜🤍🌱
به نام خداوند جان آفرین
حکیمسخن در زبان آفرین
سلام و درود
استاد خداروشکر که به خوبی فایل می گذارید و همیشه ما اعتماد کنیم به احساس خودمون فایلی میاد که باید بشنویم
من خیلی خوشحالم
مدتی هست که دارم بیشتر فکر میکنم و نتایج خوب رو بیشتر میبینم
متعهد شدم به انجام بهتر تمرینات
استاد بابت تمرینات و یادآوری های که بهمون میکنید چه در فایلهای دانلودی چه فایلهای محصولات بینهایت سپاسگزارم
هدف یا مسیری که برای خودم امکان پذیر بود
ازدواج من
من می گفتم نمیخوام ازدواج کنم
دلیل اینکه دلم نمیخواست مسولیت بگیرم
چون بعد از جدایی از همسر سابق
تنهایی کار و با دوستان تفریح بهم خوش می گذشت
یادمه عید بود و من بعد تعطیلات گفتم خدایا من شوهر میخوام و دوست دارم این ویژگی ها رو داشته باشه
اخلاق خوب کمک تو خونه با خانواده بودن
سلامتی جسم
داشتن خونه و ماشین
و کار
الان میدونم چون آسون بود و میدونستم میشه
اواسط اردیبهشت با معرفی من با همسرم آشنا شدم و در تیرماه همون سال ازدواج کردیم
و خدا رو شکر همین بود
گاهی به همسرم میگم من چرا نخواستم تو وضعیت مالی بالاتر داشته باشی همینکه خواستم رو بدست آوردم
مورد بعدی بدنیا اومدن فرزندم در سن 35 سالگی
ازدواج که کردم خدا یه پسر خوب از همسرم بهم داد که 10 سالش بود و اصلا بزرگ کردنش به عنوان اینکه از خودم نیست مسله نبوده و خداروشکر خیلی دوستش دارم پسرم میگفت من داداش میخوام و من میگفتم خودت کافی هستی
خلاصه اتفاقی افتاد 2تا از نزدیکان ما فوت کردند و من در مراسم اونها گفتم روزی من و همسرم بریم این بچه خیلی تنها میشه
دقیق تعطیلات عید بود و ما 3و 7 تعطیلات 2عزیز از دست دادیم
به همسرم گفتم خدا بهمون بچه بده عالیه
حالا بزار امتحانات تموم بشه میرم دکتر
10 سال هم قرص خورده بودم و پریود ی نامنظمی داشتم
کلا به اینکه چی،میشه بچه دار بشم یا نه فکر نمی کردم ولی خواستم
امتحانات خرداد تموم شد
من حالم خوب نبود حتی آمپول پنی سیلین برای عفونت گلو زده بودم
به مسول آمپول که تو مطلب دکتر خانواده بود یه سری سوال پرسید و اینکه از آخرین پریود ی کی میگزره من فکر کردم یادم نمیومد
گفت یعنی چی گفتم نه چند ماه گذشته
تاکید کردند سونو برم
وقتی رفتم دکتر گفت 16 هفته بارداری هستی
و فرزند پسر هست
به همین راحتی
الان پسر دوم من 8سال داره و هنوز همه بارداری منو مثال میزنند که چقدر ساده بود
تازه دکتر میگفت جفت پایین هست این مراقبت ولی من متوجه نشده بودم و حتی مسافرت هم رفته بودم
این 2موضوع که به راحت ترین شکل اتفاق افتاد
خونه عوض کردن
ثبت نام در مدرسه دلخواه بچه ها با وجود ناحیه دیگه و یا طرح آدرس نبودن و خیلی اتفاقات دیگه
که میخوام همه رو بنویسم و باورهایم رو قوی تر کنم تا بنویسم از نتایج جدید
اما اون چیزی که تو ذهنم سخت پیش رفت
ساخت و درست کردن زمین کشاورزی و تبدیل به باغ پر ثمر
دلیلش میتونه این باشه که همیشه شنیدم باید اول خرج کنی درخت بکاری چند سال خرج بعد خدا بهت محصول میده و این تو ذهنم من سخت شده
دوم تبدیل خونه 1خواب به 3خواب از نظر خریدن
الان باور تو خونه 3خواب مستاجر هستم
و باور اینکه صاحب خونه خوبه و اجاره همیشه میرسه رو دارم
ولی هنوز خرید خونه نه
کامنت ها ی بچه ها از خرید خونه خیلی عالیه و نشانه ها هر هفته میشنوم یه عزیز که می شناسم خونه خریده و رشد کرده
دلم میخواد بیشتر رو باورهایم کار کنم و نتیجه رو به زودی بهتون بگم
واقعا استاد درست میگن وقتی بخواهیم
مقدمات رو تو ذهن و بعد در واقعیت اجرا کنیم میشه به آسانی
در مورد ازدواج من به اینکه چی بخرم و چگونه باشه و حتی هدیه برای همسرم فکر کردم و تهیه کردم و خیلی زود انجام شد چون برام سخت نبود که نمیشه
برای فرزند به خرید لباس و اینکه بیاد چی لازم داره چیکار کنم چطور با پسر بزرگتر رفتار کنم
فکر کردم و شد
اما در مورد خانه هنوز این اعتماد که بدم چند بنگاه رو بگردم نداشتم باید عمل کنم و ایمان دارم میشه
شاد موفق و ثروتمند باشید در دنیا و آخرت
بهترینها تقدیم لحظات ت تو ن باد
سلام به استاد عزیزم و مریم جون که دوتا از بهترین الگوهای زندگی من هستن.
راستش من الان دقیقاا به یکی از بزرگترین ترمز های زندگیم پی بردم که دقیقا وسط اون بودم و واقعااا از خدا سپاسگزارم که منو اینجوری به سمت این فایل هدایت کرد
استاد میخوام به اولین پرسشتون جواب بدم که درحال حاضر توی اون بودم
من امسال سال کنکورمه و همیشههه جزوه شاگردان برتر توی رشته ی خودم بودم و واقعاا به این رشته علاقه مندم و تنها بخاطر ذوق و شوق اون رشتس که زندگی میکنم و درس خودن تو دانشگاه پزشکی بزرگترین هدفمه که تا الان داشتم
اما همونطور که گفتم من نمیتونم شروع کنم به کنکوری خودن و کاری واسه هدفم انجام بدم و ترس از این دارم که شروع کنم و همیشه به راهش فک میکنم که صبح زود باید از خوابم بزنم کلی نکته بنویسم کتاب بخونم بعد از اون باید درسنامه بخونم و بعد تست بزنم و بعد از اون تحلیل کنم و همیشه یه درسی که میخوام بخونم ۵ تا ۶ ساعت وقتمو میگیره .
وهمیشه به دنبال راهی بودم که بفهمم چطوری بقیه تو کمتر از دوساعت تمومش میکنن و الان برام روشن شد که باید مسائل رو اسون بگیرم تا اسون اتفاق بیفته
وااااااااااااقعااااااا سپاسگزار رفیقم هستم که منو به سمت شما هدایت کرد
و اما جواب دومین پرسشتون
استاد من سال اول که ورود پیدا کردم به دبیرستان با اینکه درسم فقوالعاده عالی بود چون به رشته ی تجربی چسبیده بودم خودمو ازش دور کردم و مجبود شدم که در رشته ای که ازش متنفرم درس بخونم (ریاضی و فیزیک)
اما زمانی که به این اگاهی رسیدم که میتونم تغییرش بدم رفتم و رشته ای که دوست داشتم رو ثبت نام کردم و تنها کاری که باید انجام میدادم این بود که زیست اون سال رو امتحان بدم و از بین ۷ داو طلب نفر اول بشم منم شرایطو قبول کردم چون مطمعنننننننننن بودم که اون یه نفر من هستم واز اونجایی که سخت ترین کتاب از نظر تماممم بچه های تجربی زیسته من تونستم با این باور که من عاشق زیستم و اونقدرررر راحت گرفتم و خداا اونقدرررر ادمای خوبی رو وارد زندگیم کرد که تونستم به اون چیزی که میخوام برسممم و واقعاااا سپاسگزار خدا وندم که این بیداری رو و شهامت این کار رو در من بوجود اورد
و به این ایمان دارم با اگاهی که شما یکی از بزررررررگ ترین دستان خداوند در من ایجاد کردید سال دیگ این موقع به شما میگم که به راحتترین شکللللل ممکننننننننن تونستم به ارزوم برسم
خدا نگهدارتون باشه ❤
سلام به استاد عزیز .منم مثل بیشتر بچه ها کامنت گزاشتن برام یکم سخت بود و میگفتم چرا باید کامنت بزارم . کلی دوره های رایگان رو استفاده کردم و محصولات رو خریدم و گوش کردم و دنبال پاشنه اشیل هام میگشتم عقلم نمیرسید و نمیتونستم پیداشون کنم . منتظر بودم یه نتیجه خیلی بزرگ بگیرم بعد بیام کامنت بزارم یعنی تعویض ماشین و مسافرت خارج از کشور و پرداخت بخشی از بدهی هام و انجام یک سری از کارهای عقب افتاده و ارامش رو تغییر نمیدیدم و دنبال چیز های خیلی بزرگتر میگشتم که بعد بیام کامنت بزارم حتی با گوش دادن به فایل اول قدم چهارم که خیلی به وجد اومدم بازم نتونستم کامنت بزارم .اما با گوش دادن به این فایل . بعد از چند ماه تونستم یکی از بزگترین پاشنه اشیل هامو پیدا کنم که همین که من کامنت نمینزارم یعنی کار رو تو ذهنم بزرگ و سخت میکنم و سعی کردم از همین جا شروع کنم یه ضرب المثل هست که میگه چه شیر های بزرگی تو زندگیم بودن و من ازشون میترسیدم وقتی بهشون حمله کردم دیدم بچه گربه ای بیش نیستند .خیلی خیلی از خداوند سپاس گزارم بابت اشنایی با استاد و نزدیک شدن به خودش و به خصوص گوش کردن به این فایل که خیلی بهم کمک کرد که یکی از بزگترین ضعف هام رو پیدا کنم که یاد بگیرم کار هارو تو ذهنم بزرگ نکنم و فقط قدم اول رو بردارم . خیلی خوشحالم که تونستم من هم با گزاشتن کامنت سهم خودم رو انجام بدم و اذره ای از این همه عشقی که گرفتم رو بتونم پس بدم
سلام پر از گل پر از عشق پر از شور و هیجان و گرم به دو گل سر سبد
امیدوارم حال دلتون خوب باشه
تجربیات زندگیم رو میخوام به اشتراک بگذارم تا همه بتونیم با هم دیگه این مسیر رو بریم و به درک خوبی برسیم.
در بحث فوتبالیم من خیلی سال بود که پیش یک مربی کار میکردم و مربی که واقعا خیلی خوب از لحاظ بدنی و تکنیک و تدریس بود .
تو اون سال ها خیلی تاکید داشت البته نمیدونم الان هم هست اینطوری یا نه ولی میگفت که شما فوتسال هستید و بازی میکنید و اصلا در فوتبال موفق نمیشید و مثال های رو میزد که افرادی که از باشگاه خودش رفته بودند به فوتبال به هیچ جایی نرسیده بودند
ولی من دیدگاه رو دوست نداشتم و با توجه به شهرستان کوچیک و همه همدیگر رو میشناختند نمیشد کاری بکنی و مربی ما هم اون افراد رو خیلی خورد میکرد با حرفاش و میگفت دیوونه هستند.
من اصلا همچین فکری نمیکردم و میگفتم هر کی که دوست داره و حرکت میکنه رو این هدف و باورش داشته باشه میتونه برسه ولی بااین حال اون ترسها رو داشتم تا اینکه در یک زمانی خاص و عالی تونستم از باشگاهمون جدا بشم و بیام سمت فوتبال و جالبه تو سن ۱۵سالگی بتونم حرف هایی رو بزنم که واقعا جای تحسین داشت.
این از داستان نترس بودن من دربرابر هم باشگاهی هایم که نمیتونستن خارج بشم از اونجا.
در پناه خداوند منان سعادت را برایتان خواهانم
خدا نگهدار
سلام به استاد عزیز و دوستانم
با گوش دادن به این فایل متوجه شدم خیلی از کارها رو توی ذهنم سخت کردم و براش مثالهای زیادی میتونم بگم اولیش همین تغییر کردن زندگیم سالهاست از شهری که توی اون زندگی میکنم خوشم نمیاد اما نتونستم مهاجرت کنم به شهری دیگه و چه برسه به کشوری دیگه…
کارهایی که در ذهنم آسونشون کردم و نتایج خوبی ازشون گرفتم درس خوندن توی رشته ریاضی و بعد از اون قبولی در کنکور در سال اول امتحان دادنم بود که در رشته ای که میخواستم قبول شدم اونم رشته فیزیک و خیلی خوب خوندمش و کاری که برای بقیه سخت بود برای من درهاش باز شد، کار بعدی کم کردن 40 کیلو از وزنم با رژیمی بود که خودم نوشته بودم، و بعد از اون نوشتن کتاب اون هم در شرایطی بود که مادرم تحت درمان شیمی درمانی و در بیمارستان بود من میرفتم داخل نمازخونه بیمارستان و با تمرکز روی کارم برای یکی از بزرگترین انتشارات تحصیلی ایران نوشتم و چاپ شد و خیلی مثالهای دیگه الان که نوشتم فهمیدم هر بار فقط به خدا توکل کردم و چشمام رو روی سختی های مسیر بستم و راه افتادم نتایج برام اتفاق افتاد و سختی عیر قابل رفعی پیش نیومد
سلام به همه دوستای عزیزم
این فایل واقعا جزو بهترین و کاربردی ترین فایلایی بود که واقعا ذوق دارم دوباره گوشش بدم نه یه بار بلکه هر روززز
الان با ذوق میخوام جواب سوالاتی که استاد عزیز پرسیدن رو بنویسیم
1) زمان هایی که رسیدن به یه هدفی رو آسون کردم و نشستم دو دو تا چهارتا کنم و رفتم تو دلش و انجام شد؟ کارهایی که از نظر بقیه سخت بود
من یادمه وقتی میخواستم فصل نتایج پایان نامم رو بنویسم، استادم هی میگفت که تهران کرونا شدیده و دانشگاه بستس و خوابگاه نمیدن و هزاران دلیل اورد که من نیام و با اسکایپ کارا رو پیش ببریم. منم هیچ حس خوبی نسبت به اسکایپ نداشتم و خلاصه همون روزی که تصمیم گرفتم برم تهران و پایان ناممو جم کنم، با یه کوله پشتی که فقط لپ تاپ و یه دست لباس توش بود رفتم تهران. البته قبلش با مسول خوابگاه دانشگا صحبت کرده بودم و ایشون فقط بهم گفتن که استادتون نامه بزنه ببینیم چیکار میشه کرد. من یادمه با خودم میگفتم حالا فوقش خوابگاه نشد میرم خوابگاه استیجاری و نهایت دو روز میمونم و برمیگردم چون برام مهم بود که قسمت نتایج پایان نامم حداقل به یه جمع بندی برسه که بدون مشورت با استادم و دیدنشون امکان پذیر نبود. خلاصه من سری مستقیم رفتم دفتر استادم. یادمه حتی صورتمم نشسته بودم و مستقیم رفتم دفترشون و همون جا تقریبا 50 درصد از ابهامات کارم برطرف شد. اون موقع کرونا شدید بود و دانشگاه ها تعطیل بودن و استادم گفتن که دانشجوها رو راه نمیدن و … ولی یه حسی به من میگف که منو راه میدن و تو راه فهمیدم که دوستمم اونجا میره تا کاراشو انجام بده. خلاصه اینجوری شد که من تو دلم گفتم اگه بهم گیر بدن من میگم پس چرا دوستم هست و فلان… که خداروشکر نگهبان بهم گیر نداد. حالا من به استادم گفتم نامه بزنه به رئیس کل خوابگاه دانشگاه که بهم خوابگاه بدن اونم تو شرایط وخیم کرونایی که خیلی سخت خوابگاه میدادن و حتی خود استادم امتناع میکرد و با نا امیدی نامه رو زد و خیلی جالب بود که بعد 1 ساعت جواب نامه اومد و بهم تا دوهفته خوابگاه دادن!!!! خود استادم با تعجب نگا میکرد و میگفت رئیس خوابگاه بعیده 1 ساعته نامه تایید کنه و با یه حالت بهت زده بهم برگشت گفت که برو خوابگاه بهت دادن. خلاصه من رفتم خوابگاه. حالا نه ظرف داشتم نه غذا . تو اتاقی که بهم دادن یه دختر کرد مهربون به نام مهتاب تنها اونجا بود که همین که منو دید یه قسمت از غذاشو بهم داد. با وجود اینکه من گفتم نمیخوام خودم یه چیزی میرم میگرم و این حرفا بازم بهم غذا داد در صورتی که تو شرایط خوابگاه و اونم تو اون شرایط کرونایی اصلا انتظار همچین دست و دلبازی رو نداشتم. و اتفاقا همون روز مهتاب جان رفتن پیش دخترخالشون و من تنها بودم و گفتن برام میوه هم شسته و حتما بخورم. چن روز بعد یه دختر خانوم مهربون دیگه به نام شیرین اومد و شد هم اتاقیمون. که اینقد دست و دلباز و مهربون بود که حد نداشت. یادمه عاشق باقلوا بود و ما هم به بهانه اون باقلوا میخوردیم. اینم بگم که چون من سنوات خورده بودم به راحتی اصلا بهم خوابگاه نمیدادن ولی چون شیرین و مهتاب جزو ترمشون بود بهشون فرصت خوابگاه رو داده بودن و همه تعجب میکردن که چطور به من خوابگاه دادن! دو هفته مهلت خوابگاه من تموم داشت میشد که با پر رویی تمام باز استادم برا دو هفته دیگه درخواست کرد تا من کارای دفاعمم انجام بدم و دفاع کنم و برم. خلاصه اونم سری اوکی شد و من تا موقع دفاع خوابگاه بودم. اونم چه دفاعی بود. من پایان نامه ای که به کمترین نمره راضی بودم و فقط میخواستم دفاع کنم رو، با نمره 20 دفاع کردم و حتی تو اون تایمای بدو بدو هم یه مقاله علمی پژوهشی سابمیت کردم که بعدا خیلی سری اکسپت شد. حتی خود استادم تعجب میکرد . حتی من بعدا یه ثبت اختراع هم از اون کار دادم!!!! و این کارا برام یه چیز بدیهی بود و با خودم میگفتم حالا یه کاریش میکنیم دیگه.
یا یه مثال دیگه راجب پایان نامه های پولی بود که نوشتم. من حتی نمیدونستم موضوعشون چی هست و اصلا پایان نامه چطوری نوشته میشه چون سه فصل اول پایان نامم رو تقریبا میتونم بگن از پایان نامه استادم و بقیه دانشجوهاش نوشته بودم و هیچ تسلطی رو اون موضوعات نداشتم. خلاصه گفتم قبول میکنم و یاد میگیرم و انجام میدم دیگه و خیلی جالب بود که اینقد این پایان نامه ها شسته و رفته و تر تمیز و مرتب انجام شدن که اساتید کلی به مشتریام افرین میگفتن و اتفاقا همین مشتریا خودشون مشتری اوردن سمتم.
یه مثال دیگه مسافرت تنهایی به شیراز بود. برای من مسافرت اینقد اسونه که حد نداره. وقتی یه بار تو جمع گفتم که تنهایی رفتن شیراز چشما 4 تا شده بودن و ازم میپرسیدن چطوری جرات کردی و حوصلت سر نرفت و… در صورتی که اتفاقا تو مسیر رفت با یه دختر خیلی مهربون و هم فرکانس اشنا شدم و کلی راجب قوانین و زیبایی های طبیعت از شمال تا شیراز حرف زدیم و کلی خوش گذشت. تو مسیر برگشت هم اینقد کمک راننده مهربون بود که من حس امنیت داشتم کلا. و اتفاقا یه سفر بسیار به یاد ماندنی بود برام
2) چه خواسته هایی رو به خاطر اینکه مسیر رو تو ذهنم یاداوری کردم و چون گفتم بابا سخته و نمیشه و… انجام ندادم ولی همین کارا رو خیلیا انجام دادن و موفق شدن
من سر اینکه کسب و کار خودم رو داشته باشم یه ترمز خیلی قوی دارم و اونم اینه که اوکی من اون کار رو انجام میدم. مشتری از کجا بیاد؟!!! این بزرگترین پاشنه آشیل منه. من کیک های فوق العاده خوشمزه درس میکنم و حتی اینقد ایده دارم که بتونم این کیک ها رو با دستورهای خاص درست کنم ولی میگم چطوری به فروش برسون. یا لواشک هایی که درس میکنم رو همیشه دقت میکنم براش یه دستور یا فرمول ابدا کنم که مال خودم باشه و از این کار لذت میبرم انگار دارم یه چیز جدید کشف میکنم. چن روز پیش خمیری که دستورشو خودم بعد چندین بار سعی و خطا به دست اورده بودم رو خواهرم درس کرده بود و کلییی تعریف کرده بود. ولی باز تو ذهنم این میومد که خب مشتری از کجااااا
ولی من یه سری کسب و کارهایی مثل اجه . یامی فروت اینا رو میبینم که خیلی زود پیشرفت کردن و الان نمایندگی هم دارن. موسس اجه میگفت که پیشمه های مامانش رو اول میفروخته بعد دیده که طرفدار داره و همینجور گسترشش داده.
یا من خیلی وقته اموزش بورس خریدم و هی به بهانه های مختلف ندیدمش. الان حدود 1 و نیم ساله به تاخبر انداختمش. اموزشی که یقین دارم اگه خوب یادش میگرفتم مسلما تا الان یه تریدر حرفه ای میشدم. چون همش تو ذهنم این اموزش رو سختش میکنم. دفتر مرتب میذارم جلومو واو به واو رو مینویسم و این منو خسته میکنه. اینا همش یه ترمزه. یه باور غلط که برای اموزش نیاز نیست اینقد وسواس به خرج بدم و باید بیشتر رو یادگیری تمرکز کنم . این نکته خیلی برام ارزشمنده چون تو بقیه موارد هم من این پاشنه اشیل رو دارم یه نوع وسواسی یا کمال گرایی که فک میکنم باید خیلیییی جزئی یه کاری رو باید انجام بدم مثلا میخوام برای نظام مهندسی بخونم هی کتابا رو مرتب هایلایت میکنم و … یهو میبینم از اصل دور شدم. همین امروز فهمیدم من بجای وقت گذاشتن رو یه سری دروس باید چه سری مباحث حل کردنی رو یاد بگیرم تا از تایمم به خوبی برای قبولی استفاده کنم.
این فایل واقعا درس خیلی بزرگی برام داشت. و بهم نشون داد که همه خواسته ها و مسایل با اسون کردن مسیر همونجوری که تو تجارب خودم تجربش کردم به راحتی قابل دستیابیه. عین اب خوردن مثل اون پایان نامه مثل اون مقاله.
سلام و درود به خانواده خوبم
خانواده ای که دنیای خانوادمو رنگی کرده در همه موارد
استاد این موضوع برای اوایل ازدواجمه ما خونه پدر شوهرم زندگی می کردیم وخونمون کوچیک بود ومن عاشقانه میخواستم که خونه بخریم جالبه که اصلا فکر بلند شدن و اجاره کردن یه خونه دیگه نبودم خونه خریدن توذهنم خیلی راحت بود هیچ پولی نداشتیم و من تو روزنامه هر روز دنبال خونه بودم انقدر غرق این موضوع بودم که تقریبا میشه گفت با هیچ چیز یه خونه ای خریدیم که خیلی خیلی بالاتر از اونی بود که میخواستیم با شرایط عالی
خونه نوساز بود وقبل از عید باید شهرداری رو تصویه میکرد و از ما خورد خورد پول گرفت و ما به راحتی صاحب خونه شدیم
سفر رفتن هم برامون راحته وبه راحتی جای خوب وعالی با بهترین شرایط گیرمون میاد
حتی خارج از ایران هم برای اولین بار رفتیم تفلیس فقط بلیط هواپیما گرفتیم رفتیم اونجا با یکسری ایرانی آشنا شدیم خونه عالی گرفتیم وهمه جاشوگشتیم حتی با قطار باتومی هم رفتیم اونجا هم یک خونه عالی گرفتیم وهمه جای شهر رو گشتیم ووقتی خواستیم برگردیم بلیط برگشت گرفتیم و برگشتیم
این تازه اولین سفر خارجیمون بود
خرید لوازم و لباس هم برام راحته وبه راحتی چیزهای خوبی میخرم بدون اینکه بگردم و خودمو خسته کنم
ولی صبح زود بلند شدن برام سخته
ورزش کردن برام سخته
تمیز کردن خونه هم برام سخته وبهم سخت میگزره
شروع کردن برام سخته
باتشکر فراوان
سپاسگزار خداوندی هستم که فرصت زندگی کردن تو این دنیای زیبا ،عالی و دوست داشتنی رو بهم داد
فرصت زندکی کردن ، مکالمه کردن ، باهم بودن ،عشق دادن وعشق گرفتن
دوست داستن و دوست داشته شدن
رشد کردن
تجربه کردن
موفق شدن
فرصت خوب ثروتمند بودن و
ممنونم از خانواده درجه یکم
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤