دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟ - صفحه 12 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-7.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-07-26 07:33:532022-08-12 09:49:24دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند یکتا
سلام بر استاد عزیزم و خانم شایسته گل
استاد عزیزم با وجودی که من هر روز فایلهای شما را گوش میدم ی زمانی که نکته برداری میکنم بهتر متوجه میشم و دوست دارم تا آنجا که ممکن هست مواردی را که گفته میشه برای خودم در کامنتها نکته برداری کنم و رد پای از خودم برجا بگذارم تا بهتر متوجه بشوم و بتوانم به قانون خوب عمل کنم.
اگر ما قدمهای اول را برنداریم هیچ نتیجه ای اتفاق
نمیافته.
خیلی وقتها ما قدم اول را برنمیداریم به این دلیل که کار خیلی سختی هست 99 درصدکارهایی را که ما باید انجام بدهیم و نمیدهیم دلیلش این هست که کار را در ذهنمان، کار زمانبری و انرژی و حوصله خیلی بالایی دارد رو توی ذهنمان سخت کردیم. در صورتی همون کارهایی که در ذهنمان سخت کردیم بقیه به راحتی انجام میدهند و در کارشان بسیار موفق هستند اون کاری را که ما انجام نمیدهیم نقطه ضعف ما هست.
بعضی از افراد میآیند برای خواستهای که دارند برای هدفی که دارند مسیر رسیدن به خواسته را آنقدر در ذهنشان پیچیده میکنند که عملاً برای اون خواسته قدم بر نمیدارند و وقتی هم قدم بر ندارند یعنی کاری انجام نشده.
من چگونه بر این پاشنه آشیل که نقاط ضعف من هست غلبه میکنم خیلی وقتها به خودم میگم و کار را تو ذهن خودم آسان میکنم و میگم که خداوند یه درهایی را باز میکنه که الان نمیدونم چیه؟
مثلاً یکی از آزمونهای دخترم در مدرسه دیگر بود و با خانه ما فاصله زیادی داشت و من باید دو ساعت تمام درگیر بیرون از مدرسه توی آفتاب صبر میکردم تا این امتحان بدهد و بعد برویم و و من همیشه غر میزدم و این کارهای به این آسونی را بر خودم سخت میکردم ومن چون به آگاهیها این سایت ایمان آورده ام خودم را به آرامش رساندم و به نکات مثبت توجه کردم و بر خودم سخت نگرفتم و گفتم امروز کارها بر من ساده و روان ا نجام میگیرد.
در همان زمان یک دوست قدیمی را دیدم که دختر او هم برای آزمون آمده بود مرا سوار ماشین شخصی خودش کرد و در این دو ساعت به خانهاش برد و حتی بعد از اتمام آزمون مرا به خانه رساند این یکی از نمونههایی بود که خداوند به من لطف داشت و کارها را بر من آسان کرد چون من این مسیر را برای خودم سخت نکردم و تو ذهنم پیچیدهاش نکردم و خداوند درها را برایم باز کرد.
وقتی خداوند شما و قدم شما را میبیند کارها برای شما روانتر میشود خیلی از دستان خداوند میآیند و به شما کمک میکنند.
«ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است»
اینکه من هیچ قدمی برندارم و حرکتی نکنم سخت در اشتباهم.
یکی از بزرگترین پاشنههای آشیل آدمها توی دنیا این هست که تا ندانند قدم دوم و سوم و چهارم چی هست قدم اول را برنمیدار ند.
وقتی که ایمان و باور خوب باشد و کانون توجهمان را خوب کنیم و بیاییم الگوهایی را پیدا کنیم راحت قدم اول را برمیداریم قدمهای بعدی به راحتی و آسانی خودش مسیر را برای ما هموار میکند.
ما میتوانیم کسانی را که موفق شدند و دلیل موفقیتشان و دلیل اشتراک موفقیتشان را در کنار هم بگذاریم البته هر کدام در حوزه خودشان و تحسینشان کنیم و باور خودمان را تقویت کنیم و ما اگر بتوانیم به اندازهای که ذهنمان را کنترل کنیم نتیجه را خواهیم دید.
پس اگر ما بخواهیم بدانیم تو مسیر درست هستیم یا نه باید نتیجه مملوس بگیریم باید روی کانون توجه داشته باشیم روی زیباییها توجه داشته باشیم کنترل ذهن داشته باشیم و روی باورهایمان هر روز و هر روز کار کنیم.
و مانند همین که قرآن بسیار قوانین رو واضح میگه،به موسی میگه برو این کارها را انجام بده و بعد نتیجه میاد موسی این کارها را انجام میده و نتیجه را به خوبی میبینه،چون به خدای خودش ایمان داره و تکاملشو طی کرده.
در مسیر حق باشید.
سلام بر استاد عزیز و دوستان
من کسب و کار را بسیار در ذهن خودم بزرگ می کنم و اینقدر فکر می کنم و اینقدر به آن بالا پر می دهم و تمام نکات و مسائلی که ممکن است پیش آید را بررسی و پیشبینی می کنم که احساس می کنم مغزم دارد منفجر می شود و بعد ترسها سراغم می آید که نکند از پسش برنیایم یا ممکن است چیزی را در نظر نگرفته باشم و اتفاق بیفتد و من شکست بخورم و سرمایه ام را از دست بدهم و آبرویم هم برود و دیگر جرآت نکنم کاری را استارت بزنم
و تازه کاغذ برمیدارم و ذهنم را روی کاغذ می آورم و کلی باید و نباید و شرایط برای شروع کار لیست می کنم و…
و در نهایت منتظر می مانم تا شرایط محیا شود و زمان مناسبی فرا رسد که همه این لیست آماده و ریسکهایی که ساختم برطرف شود
و خیلی مشخص هست که من با اینکه ایده های خیلی خوبی دارم و حل مسئله را هم خوب انجام می دهم هرگز کاری را شروع نکنم
یک موضوعی که دیدگاه راحتی داشتم و برایم راحت انجام می شد این بود که همه می گفتند وقتی کارمند باشید و سرکار می روید نمی تونی بچه داشته باشی و خیلی سخته چون باید بذاری و بری سرکار یا پرستار می خواد و هزینه هاش بالاس و یکی بیشتر نمیشه آورد و …
ولی من این را باور نداشتم و زمانی که بچه دار شدم قانونی که سالها توی مجلس معطل مانده بود تصویب شد که خانمهایی که بچه کوچک تا زیر 6 سال دارند ساعت کمتری باید سر کار باشند و یا از صبح و یا از بعد از ظهر می توانند بروند
و قوانین دیگه ای که یکی یکی تصویب می شد و آخرین مورد در مورد بچه سوم من بود که این قانون تصویب شد که برای بچه سوم به بعد دولت زمین و نوبت خرید ماشین از کارخانه و وامهای مخصوص اجاره خانه به هر مادر داده می شود و هیچ کس باور نمی کند ولی برای من خیلی طبیعی است
بنام خدای مهربان
سلام به روی ماهت استاد جونم
سلام به روی ماهت مریم جونم
خداروشکر که هدایت شدم به راه کسانی که خداوند مورد رحمت قرارشون داده الهی شکرت
صبح که دخترم و بردم کلاس رقص جلو در مسئول موسسه رو دیدم که یک خانم68 ساله اس و از 6 سالگی رقص و حرفه یی دنبال کرده و من بابت اجرا بینظیر تمام گروه ها در هفته گذشته ازشون تشکر کردم و چند دقیقه یی که با هم صحبت میکردیم دقیقا موضوع بحث ما این بود که باید مسیر رسیدن به آرزو ها برای آدم آسان باشه تا اشتیاق حرکت کردن رو داشته باشه وگرنه اگه همش بگه رسیدن به این آرزو سخته ، براش هیچ کاری نمیکنه
که من گفتم مثل رانندگی میمونه ، ما موقع رانندگی چند متر جلوتر و مبینیم و چند متر ، چند متر مسافت های چند صد کیلومتری رو طی میکنیم
به نظرم تمام کارها همینه ، هر چقدر از مسیر که واضح رو پیش که بریم ادامه مسیر خودش واضح میشه و این قانون است
البته که تا حرکت نکنی خب معلومه هیچ اتفاقی نمیافته
مثل این میمونه ، بشینی تو ماشین ، ماشین هم روشن کنی اما حرکت نکنی بعد عصبانی بشی به زمین و زمان فحش بدی که چرا نرسیدم ، یا اینکه بزنی زیر گریه و بگی خدا من و دوست نداره ، من بدشانسم !!!!
احمقانه نیست ؟؟؟؟!!!
اما اگه حرکت کنی حتی با سرعت 10 کیلومتر ، بالاخره می رسی !!!
حالا که حرف از مسوول موسسه رقص زدم دوست دارم داستان شو تعریف کنم که قانون برامون مرور بشه .
خانم لوسیا مارتاس ، یک پیرزن 68 ساله هلندی که عاشق رقص بوده ، وقتی جوان بوده میره امریکا برای تعطیلات و میبینه تو امریکا ، کلاس های رقصی هست که تمام رقص ها در یک موسسه ارائه میشه و از این سبک خوشش میاد و این خواسته و آرزو درش شکل میگیره که در هلند این سبک موسسه رو باز کنه و طی سالها آرزو شو محقق میکنه و الان در سه تا از شهرهای بزرگ هلند موسسه داره و در حال احداث موسسه در هامبورگ المان هست .
-با دیدن ، آرزو و خواسته شکل میگیره
-اشتیاق رسیدن به خواسته در مسیر بهت کمک میکنه که ادامه بدی
– بعد از تکامل به تصاعد میرسی
اینم بگم که موسسه های رقص ایشون جز حرفه یی ترین و البته گرون ترین موسسه های رقص در اروپاست
هفته گذشته وقتی اجرا دانشجو ها رو میدیدم در سبک های مختلف و با اون کیفیت بالا و تعداد زیاد بچه ها ، گریه کردم و با تمام وجودم تحسینش کردم که
آرزو شو محقق کرده و باعث شده هزاران بچه به آرزوشون برسن
مگه داریم از این توحیدی تر ؟؟!!!!
هم خودت زیبا زندگی کنی هم جهان و زیباتر کنی
وقتی با عشق زندگی کنی همیشه هم جوان هستی هم پر شور و از ثانیه به ثانیه ات لذت میبری
خدایا سپاسگزارتم برای جهان زیبا و رنگارنگی که خلق کردی
سلام به استاد جانم و مریم جان عزیز و همه ی دوستای عزیز توحیدی
اینم نشانه ی امروز.. یا درواقع امشبم بود:) خوابم نمیبرد، ساعت 1 شب بود، گفتم بذار بیام تو سایت، و بعدم زدم رو نشانه… نگو خدا میخواست باهام حرف بزنه:) قربون خدا برم من
حرفا و هدایت خدا اولش ازینجا شروع شد که دقیقا من الان تو مراحل اولیه ی باشگاه رفتن هستم و دارم سعی میکنم که به صورت روتین برم، ولی در عین اینکه هروقت میرم کلی لذت میبرم و حس خوب میگیرم و احساس achievement بهم میده، یه مشوق خیلی خوب هم دارم که همش بهم انگیزه میده، تشویقم میکنه برم… ولی هنوز زورم میاد برم و هردفه باید با زور خودمو ببرم جیم، گاهی هم از زیرش در میرم مثل همین امشب، و بعدش حس بد میگیرم… که خداروشکر هدایت شدم به این فایل و دیدم خب آره، عملا من این ورزش و جیم رفتن رو تو ذهنم سخت کردم، البته جیم تو همین ساختمون خودمونه ها! ولی بازم اولش، اون کندن از خونه و رفتن سختمه، باید یه جوری اینو راحت و آسون کنم، شاید بخاطر اینه که اولش برای گرم کردن الپتیکال میزنم و خیییلی خسته میشم، و خب از سرکار هم اومدم و آلردی خسته م، شاید اگر برای گرم کردن چندتا نرمش انجام بدم بهتر باشه:)
اما الهام و هدایت خدا به همینجا ختم نشد، دو سه تا از کامنتا رو که خوندم یه چیزایی هی تو ذهنم جرقه میزد، و خدا بهم گفت تو هم برو کامنت بنویس، جواب سؤالای استادو بده تا بهت بگم
چه چیزایی رو تو ذهنم آسون کردم و آسون هم انجام شد، چه چیزایی رو سخت کردم و انجام نمیشه یا به سختی انجام شد؟
-مثلا من همون اول، چند سال پیش که میخواستم برای اولین بار برای ویزای خودم و پسرم اقدام کنم، تو ذهنم آسون بود، یه جورایی آروم بودم، با اینکه مدیر شرکتمون (دفتر مهاجرتی) و همه میگفتن با پسرت با هم اقدام نکنین، ریجکت میشین اینجوری (چون من هر سه تا خواهرام مقیم کانادا و آمریکا بودن و مامان بابام هم ویزا داشتن و عملا من هیچ تای خانوادگی تو ایران نداشتم) ولی من آسون گرفتم و اوکی هم شد…
-بعدا تو کانادا اقدام کردم برای استادی پرمیت و یه دوره ی یه ساله انتخاب کردم، اینجا همه دوره دو ساله میخونن که بتونن سه سال اجازه کار یا همون ورک پرمیت بگیرن، ولی من دیگه بیشتر از اون توان مالی نداشتم، هم خودم هم پسرم دانشجوی اینترنشنال بودیم با شهریه های فضایی، گفتم من توانم در همین حده، اینقدری که میتونم رو انجام میدم بقیه ش با خدا، هیچ ایده ای هم نداشتم که چی میشه (با دوره ی یه ساله، فقط یه سال اجازه کار میتونستم بگیرم)
و درست بعد از اینکه من فارغ التحصیل شدم، این قانون عجیب و بی سابقه ی ورک پرمیت ایرانیا رو گذاشتن، که همینجوری بدون هیچ الیجیبلیتی خاصی، به هر ایرانی که به صورت قانونی تو کانادا باشه ورک پرمیت 3 ساله میدادن:) الان که دارم اینارو مینویسم عادی به نظر میاد، ولی اونموقع در حد معجزه بود
-ولی مثلا درس خوندنِ اینجا رو قبول کرده بودم که سخته، و همش هم تکرار میکردم و برای همه تعریف میکردم که چقدر اینجا درس خوندن سخته و چقدر تمرین و پروژه و کوییز و اینا زیاده… و به معنای واقعی کلمه سخخخخت گذشت برام، ولی خداروشکر بالاخره تونستم و با موفقیت تموم کردم
-بعدش برای کار همینطور، سعی کردم تو ذهنم آسون و شدنی بگیرم و آسون شد، بلافاصله بعد از فارغ التحصیلیم مشغول به کار شدم، اما برای عوض کردن کار، اول سخت گرفتم و نمیشد، بعد سعی کردم هی با یادآوری موارد قبلی، به ذهنم بقبولونم که این هم میشه راحت انجام بشه، و خداروشکر اینم شد
-الان دوباره تو همون مرحله م، مرحله ای که میخوام یه کار بهتر داشته باشم، گاهی یادم میمونه میسپرم به خدا، گاهی یادم میره و یه دفه به خودم میام میبینم تو ذهنم داره میگذره که خب به این راحتی که نیست و همینه که هست و اینا… یه نکته ی خیلی مهم هم که متوجهش شدم اینه که خییییلی باید مواظب باشم اسیر حرف و حدیثای همکارا و کلا جامعه نشم… این ورودی ذهن خیلی مهمه
احساس میکنم قبلا خیلی موفق تر بودم تو این زمینه، الان یه کم بیشتر ، و البته ناخواسته، میفتم تو این صحبتا، انشالا خدا کمکم کنه مدار و فرکانسم رو بالا ببرم که خود به خود اینجور مسائل تو مدار من نباشه
-در مورد pr، گرفتن اقامت دائم کانادا هم همینطور، شاید چون خودم تو شرکت مهاجرتی کار میکنم و روزی هزاربار تو شرکت تکرار میشه که چقدر همه چی رو سخت کردن، محدود کردن، چقدر امتیازا بالا رفته و این صحبتا… خود به خود تو ذهنم، رسیدن به pr سخت شده، داستان اون پالیسی ورک پرمیت یادم میره که عملا به چیزی شبیه معجزه بود…
من باید هرروز اینو به خودم یادآوری کنم و بگم پس میشود
معلومه که میشود، من سمت خودم رو انجام دادم، مهاجرت کردم، درس خوندم تو سن 43 سالگی تو کشور جدید با زبون جدید، کار کردیم دوتایی با پسرم از پس هزینه هامون داریم برمیایم و قشنگ قدم به قدم داریم پیشرفت میکنیم، روزایی که کافی خریدن هم برامون لاکچری بود (کافی 1.5 دلاری) هم تجربه کردیم، روزایی که دیگه میتونستیم تفریح و رستوران بریم، میتونستیم برای تفریحات تابستونی مون هزینه کنیم هم رسیدیم و دیدیم خداروشکر:)
خلاصه… آیلس هم که دادم… اینا با من بود، بقیه ش با خداست، و برای خدا خییییلی آسونه، به قول سعیده جان شهریاری عزیزم، اینا برای خدا تیله بازیه:) و به قول اون کامنت یاسمن
هو علی هین
هو علی هین
هو علی هین
بقیه کامنت رو امروز تایم ناهار تو سرکار نوشتم و دیگه باید برگردم سر کارم:)
شب و روز همگی به خیر
با سلام خدمت استاد عزیز و تمام دوستان
من حدود دو ساله که خیاطی میکنم داخل خونه و یه مقدار در آمد هم دارم اما طبق قانون تکامل خواسته من بیشتر شده و در آمد بیشتری میخواستم و هیچ ایده ای نداشتم و تا گفته نماند که در حال گذراندن دوره دوازده قدم هم هستم
یه شب قبل خوابیدن یه ایده اومد به ذهنم که مزون کرایه لباس مجلسی راه بندازم البته کمابیش یه چندتا لباس حدود انگشت شمار برای کرایه گذاشته بودم و اما مشتری چندانی هم نداشت
و من تنوع بالا میخواستم تو لباس ها
اما هیچ سرمایه ای نداشتم
و یه مقدار چهار میلیونی که طبق باورهایی که از استاد یاد گرفته بودم جمع کردم
که برم چرخ خیاطی راسته دوز بگیرم چون چرخم یه چرخ خونگی بود
و این ایده این بود از لباس های بقیه استفاده کن و اونا رو کرایه بده یا بفروش
و باور کنید من هیچ ایده ای نداشتم که بعدش چی میشه و همه چیز قدم به قدم بهت گفته شد
من تو نرم افزار دیوار آگهی های لباس مجلسی رو سرچ کردم و به تک تکشون که لباس های قشنگ و به روز داشتم پیام دادم که لباستون بدین مزون من که بفروشم و کرایه بدم
و بقیه رو خداوند انجام داد که دل بیشترشون نرم شد و به من اعتماد کردن و لباس هاشون رو در اختیار من گذاشتن و من تو خونه کارم رو شروع کردم و لباسا شد حدود 150 تا لباس از جمله لباس عروس و مجلسی
الان که دارم مینویسم خودم نمیدونم چی شد که شد واقعا
و قدم بعدی بهم گفته شد
که اون پولی که دارم همون چهار میلیون رو برم مغازه رهن کنم
چون رفت و آمد مشتری به خونه زیاد شده بود و نیاز به جا و مغازه داشتم چون واقعا تو خونه هم جا نبود
ما تو شهرستان گلبهار هستیم
و این جا رهن مغازه ها حدود 10 به بالا پول پیش میخوان
ولی من گفتم خدایی که این همه لباس رو برای من جور کرده که پول تهیه این لباس ها واقعا چندین و چند میلیونه
صد در صد میتونه برام مغازه هم جور کنه
و باز هم با توجه به آموزه های استاد یاد گرفتم که هیچ عاملی رو در مقدار در آمد دخیل ندونم و فقط تنها عامل رو باور هام بدونم
گفتم میخواد مغازه هر جا باشه مشکلی نیست فقط میخوام نزدیک خونه باشه و مقدار رهنش با پولم جور باشه
رفتم دنبال مغازه
یه چندجا نزدیک خونه پیدا کردم و حتی قبول کردن که اوکی کنیم اما با پنج میلیون رهن منم گفتم مشکلی نیست جور میکنم
وقتی برای بار دوم تماس گرفتم باهاشون گفتن نه ما رهن نمیدیم و پول بیشتری باید رهن بدی
اون لحظه یکم احساسم بد شد اما سریع افسار افکارم رو دست گرفتم و گفتم خدا جور میکنه
و دوباره گشتم دنبال مغازه
یه جا پیدا کردم که با پول من جور شد قرار برم بازدید و همون شب رفتم و دیدم که تو مکان خیلی خلوت و تقریبا م روبه ای بود که اونم پول رهنش 10 میلیون بود ولی من گفتم مشکلی ندارم خدا برام مشتری رو هر جا باشم میفرسته و قرار شد مسئول بنگاه تماس بگیره با صاحب مغازه و پول رهن رو برسونه به مبلغ پول من
اما هر چی تماس گرفت صاحب مغازه جواب نداد
و همینطور که نشسته بودم تو بنگاه املاک و منتظر بودم یه نفر وارد مغازه شد و گفت من یه مغازه دارم میخوام بدم رهن و اجاره
مسئول بنگاه هم گفت به این خانم میدی مغازه رو
و اونم قبول کرد و رفتیم بازدید مغازه
تو مکان خیلی شیک و جدید و پر رفت و آمد
و همون شب قولنامه کردیم
جالب اینجاست که من فقط 4 میلیون داشتم و صاحب مغازه گفت مشکلی نیست شما اون یک میلیون رو بعداً بدی و همه چی درست شد و خدا همه کارها رو کرد
و الان که دارم مینویسم این کامنت رو وسایل رو بردم مغازه و قراره از شنبه مغازه افتتاح بشه
و قدم به قدم هدایت شدم
و همه رو نتیجه ایمان و عمل میدونم
خدا بسیار سپاسگزارم از قوانین بدون نقص و کامل و دقیقت
و بسیار سپاسگذارم از استاد عزیزم که واقعا این سایت گنجینه ای گرانبهاست و سراسر خیر است و خیر
بنام الله یکتا
سلام به استاد عزیزم و مریم جانم و دوستان گلم
خدارو شاکرم که تو این مسیر باهم همقدم شدیم و آهسته …ولی پیوسته قدم برمیدارم
گاهی زمین میخورم…زخمی میشم…گریه میکنم
اما بلند میشم و دست به زانو میزنم و یاعلی میگم
رو شونه ی خودم میزنم و میگم….پاشو فرشته جون
بشینی…باختی
باید بری
نزدیک به سه ساله که روی خودم کار میکنم و هنوز اینقدر ترمز هام زیاده که پام رو گازه و ماشین لرزون لرزون میره جلو
وقتی تو زندگی به مرحله ای میرسم که باید پوست بندازم و وارد برهه ی جدیدی بشم…دقیقه ی نود پا پس میکشم و میترسم
دقیقا همون مثالی که زدید…
ادم یه کویر داره و میخواد توش برنج بکاره
خدایا من و تمام این بچه های سایت …تو جامعه ای زندگی میکنیم که نود و نه درصدشون در خلاف جهت ما حرکت میکنند
خدایا اگر تو دست ما رو نگیری…میان جمعیت مخالف له میشم و گم میشیم
خدایا من و تمام این دوستان برگزیده را هدایت کن…و راه رو بر ما هموار و آسان کن
الهی آمین
داستان هدایت مریم جان واقعا درجه ی یک بود
و نور امیدی تو دلم کاشت که اگه مریم جان تونسته من هم میتونم
میتونم هم هزینه دانشگاهم و جور کنم و هم…دانشجوی نمونه دانشگاه باشم
هدفم رو سرسختانه دنبال میکنم و با دیدن این نمونه ها انگیزه ام هرروز بیشتر میشه
خدایا هزاران بار ممنونم.منو در مسیر رسالتم هدایت میکنی
عاشقتم
درود بر استاد گل و مریم جان شایسته
خیلی دوستون دارم، به ویژه استاد عزیز و آموزشهای خوب و دلنشینش را.
من از سال ۹۳ یا ۹۴ عضو سایت هستم و این اولین کامنتی هست که با عشق میزارم.
خنده م میگیره که این همه مدت این همه وضوح را ندیدم و تو این توهم که میشنم فکر میکنم ،رو خودم کار میکنم ،باورهامُ درست میکنم و خدا از اون بالا یه کیسه پول برام میندازه فرو رفته بودم.
البته مدتهاست به این ضعف پی بردم ولی بازم حرکتی برای درست کردنش انجام ندادم .تا اینکه امشب این فایل عالی رو گوش کردم و با خودم گفتم بزار اینجا بنویسم و از همین الان شروع کنم تو نوت گوشی و حتی سر رسیدی که از عید تاحالا (۵ماه شد) آماده کردم که چیزهایی که برای تغییر نیاز دارم را توش بنویسم و یه کلمه ام ننوشتم (البته باز اینم بگم با گوشی و نوشتن داخل نوت گوشی راحت ترم تا سررسید ،چون کسی سر گوشیم نمیره و من به شدت حساسم چیزهایی که مینوسم را کسی نخونه ،برا همین زیاد رابطه م با سررسید خوب نیست ).
خلاصه خواستم از تولید محتوی عالی و بی نظیرتون تشکر کنم و از همین الان اینجا اعلام کنم دوست دارم بیام تو جمع دوستانی که به الهاماتشون عمل میکنن و قدم بر میدارن و انشالله به زودی زود بیام و از نتایجی هم که به واسطه این تصمیم و عمل کردن بهش گرفتم براتون بنویسم .
خدا من ،بیشتر از ۱۰۰۰بار از زبون شما شنیدم و اقراق نیست اگه بگم ۱۰۰۰بار هم خودم به خودم و بقیه گفتم ایمانی که عمل نیاورد حرف مفته (😂تازه من برا اینکه یادشون بمونه یه فرقی ام بکنه میگفتم حرف رایگان بعدشم میگفتم همون حرف مفته سابق🤦🏻♂️) ولی باز حرف رایگان میزدم و عمل و نتیجه ای هم در کار نبود.
ولی من حمید مرادی امروز ۵ ام مرداد ۱۴۰۱ اینجا به خودم و بقیه دوستام تعهد میدم از همین الان به چیزهایی که میدونم عمل کنم و با بقیه با نتایجم حرف بزنم اونم اگه نیاز شد!
و حتی دنبال باد گیری چیزهای جدیدم نباشم که تمرکزم را از روی این عمل کردن برداره ،چون به شدت معتقدم تمام چیزهایی که باید برای رسیدن به اهدافم بدونم را میدونم (حتی تو این فضای عمومی دارم این ادعا را میکنم، به جرات میتونم بگم از این همه فایل دانلودی بعید میدونم بیشتر از ۴ یا ۵ تا را ندیده باشم و فایلهایی ام که دیدم جوری با پوست و گوشت و استخون درکشون کردم که میتونم نان استاپ حداقل ۱هفته ۱۰ روز راجع بهشون کنفرانس بدم ،چمیدونم حتی سمینار برگزار کنم یا هر چی شبیه این ).
آما دریغ از عمل و به کارگیری و نتیجه .
البته اینم بگم اینجور نبوده که بیکارم باشم و فقط توهم بزنم ،خدا رو شکر پیشرفت عالی تو شغلم ،ماشین بهتر ، شرایط مالی بهتر از قبل و و و .
این چیزها بوده ولی اینکه به قول استاد لیزر فوکوس ۱بار برای همیشه تمرکز بزارم و به سری موفقیت ها را روال کنم تو زندگیم و مرتب بهشون عمل کنم و بهتر و بهتر بشم نبوده. وگرنه به لطف خدا شرایط الانم بد نیست فقط افسوس میخورم که چرا بهتر و بیشتر عمل نکردم که نتایج بزرگتر بگیرم
بازم سپاسگزار خداوند بزرگم که به قول خانم آزاده ،موهبتهای خوبی مثل شما را تو زندگیم آورد.
انشالله ۲تا ۳ماه آینده نتیجه اجرای این تصمیم را حتمابا کمال میل باهاتون به اشتراک می گذارم.
به امید دیدار
سلام به شما دوست هم فرکانسی
سلام حمید مرادی عزیز
کامنت شما رو خوندم و در ابتدا بهتون تبریک گفتم برای اینکه در سال ها قبل با استاد و این سایت آشنا شدین و عضو شدین و تحسین تون کردم برای شجاعتی که داشتین تا نقطه ضعف خودتون رو بگین و اینجا متعهدانه به خودتون تعهد دادید تا این مسیر رو پرقدرت تر، جدی تر، مصمم تر پیش برین.
ممنون از کامنتی که نوشتین و آگاهی ها که یادآوری کردید و تلنگرهای خوبتون.
واقعا خداروشکر برای استاد گرانقدرمون
خداروشکر برای این سایت
منتظر کامنت ها و نتایج تون هستم.
بنام رب تنها قدرت جهان
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته و بچه های سایت
اول از همه تبریک برای رسیدن به وزن ایده آلتون و دوم اینکه اومدم سوالی که پرسیدین جوابش رو بدم .البته که یک بار اومدم اما دستم به نوشتن نرفت ذهنم به من گفت از چی میخوای بنویسی توکه به موفقیتی نرسیدی اما باز من اومدم تابنویسم که بهش ثابت کنم من برای خودم ارزشمندم ..
موفقیت های من به خاطر افکارم محدودن . اما برای حرکتم و هدایتم جای شکر داره ..من توی یه حوزه مالی فعالیت میکنم که البته برای موفق شدن احتیاج به تخصص ، و تمرین زیادی داره …خیلی ها میگن پول در آوردن توی این حوزه کار هر کسی نیست اما من باتوجه به اینکه دوست دارم برای’خودم کار کنم و راحت پول در بیارم فیزیکی نباشه و فکری هست ضمن اینکه علاقه به مباحث ریاضی و آمار دارم هدایت شدم به این حوزه …برای من حتی آموزش دیدنش سخت بود چون احساس میکردم چیزی یاد نمی گیرم اما همین که قدم برداشتم با یک سوال از دوستم هدایت شدم به سایتی که آموزش های که من میخواستم رو رایگان والبته هر موضوع رو هم با چند کارشناس تدریس می کنن و هرروز من ساعت های رو به آموزش’و کسب مهارت و تمرین میگذرونم.
درموردکارهای که در گذشته باید انجام میدادم و انجام ندادم که البته فکر میکرد سخته بزرگترینش ادامه تحصیل همزمان با کار کردنه که حتی زمانی که سر کار میرفتم کارفرمابه من اجازه مرخصی نمیداد …یعنی با توجه به باورهام هدایت شدم به سمت کسی که اگه یه روز مرخصی میگرفتم . روز بعد کلی از کارها م مونده بود ….یکی دیگه اش دنبال کار بهتر گشتن بود که کارفرمام شرط کرده بود قبل از اینکه بخوام استعفا بدم باید به مدت یک ماه یک نفر رو آموزش بدم و همین باعث میشد من جرات نکنم دنبال کار بهتر بگردم و توی منطقه امن حتی با شرایط سختم بمونم .من حسابداری خوندم و حسابدار بودم برخلاف باورهای خانم شایسته که پنج شنبه ها سر کار نمیرفت و رشته خودش هم نبود و فقط آموزش دیده بود برای خودم هم جالبه و البته غم انگیز که باورهای من چه کار که با من نکردن و البته علارقم هدایتم که بارها بهم گفته میشد کارم رو رها کنم اما بی ایمانی من اجازه این کار رو به من نمیداد . …اما از کارهای که برای همه آسونه و برای من سخت شده رانندگی که البته بعد از آشنایی با استاد جرات کردم و گواهینامه گرفتم و هر روز هم به لطف خدا رانندگی ام بهتر میشه .یکی دیگه اش هم پخت شیرینی خونگی هست که بعضی شیرینی ها غلق های خاصی داره و خیلی ها علاقه ای برای سختی البته من بهش میگم فوت و فنی و ظرافت هاش که داره تا مثل قنادی ها در بیاد که من فقط با علاقه و البته تکرار و تمرین خیلی عالی اینها رو درست میکنم در حالی که مهمون که برای عید خونه مون میاد می پرسه بازاریه
امیدوارم با تلاش و تمرکزم روی حوزه مالی ام که البته توی خونه انجامش میدم و هر وقت بخوام براش وقت میزارم هم به مهارت لازم برسم و رشد کنم و به امید الله پول های خوبی بسازم .
ممنون استاد خوبم برای سوالای که پرسیدی گاهی که در کارم به سختی می رسم از خودم میپرسم آیا کاری که میکنم به هش علاقه دارم ؟؟
اینجا یادم اومد چه قدر کار توی خونه و کنار بچه هام رو دوست داشتم که کاری که الان میکنم و طبق شرایط الانم هدایت شدم بهش این مزیت رو هم داره و من لازم نیست برم بیرون
به امید موفقیت برای همه
ممنون
جز خدا کیست که در سایه
مهرشباشیم
رحمت اوست کهپیوسته
پناه من و توست.
خدایا
امروزم را با نام تو
و به امید مهربانی و رحمتت،
و لحظاتی سرشار از معحزه
و اتفاقات خوب آغاز میکنم
هزاران بار شکرررر
خدای خوبم
شکر، برای بودنم در یک روز زیبای دیگر
شکر، برای بوی خوش زندگی
شکر و هزاران شکر
برای وجود ارزشمند خودم و عزیزانم
شکر، برای سلامتی جسم و جانم
شکر، برای رزق و روزی حلالم
شکر بخاطر دوستان خوبم در این سایت الهی
الهی امروز برایم همان روزی باشد که می خواهم ،
همان هایی را ببینم که دوستشان دارم ،
همان حرف هایی را بشنوم که دلم می خواهد ،
و همه چیز همان جوری پیش برود که آرزویش را دارم.
..سلام به استاد عزیز واستاد شایسته گرانقدر.
سلام دوستان عزیزم روزتون پر ازآرزوهای خوب
روزشمارِ تحول زندگیِ من | فصل 6
فایل171
دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟–
میخوام به اتفاقی که دیروز 10 تیر 1403 برای من وهمسرجان پیش اومد اشاره کنم و بخودم یاداوری کنم که من چقد تغییر کردم
من وهمسرم ساعت 6 صب از شمال حرکت کردیم به سمت تهران
تو این حین دوبار وسایلی رو جا گذاشتیم که بعد از چند دقیقه یادمون میومد ومیرفتیم وبر میگشتیم
و میگفتیم حتما خیر بوده خلاصه ساعت 6ونیم صب حرکت به سمت تهران از چالوس
مسیر یاب نشان هم به ما از جاده چالوس
آدرس می داد
تو راه یه توقف کوتاه ده دقیقه ای هم داشتیم
بعد از یه ساعت مرزن آباد رو ردکردیم ومیخواستیم وارد جاده چالوس بشیم متوجه شدیم راه توسط پلیس بسته شده و ما باید دور میزدیم وجالب که تازه جاده بسته شده بود!!!
ولی ما با کنترل ذهن بدون هیچ عصبانیتی دور زدیم واز جاده هراز اومدیم و راه 3 ساعت ونیم برامون تقزیبا7 ساعت طول کشید اگر زمان قبل از آشنایی با استاد واین آگاهیها بود ما کلی غر میزدیم در موردش حرف میزدیم عصبانی میشدیم که چرا اینجوری شد خودمونو سرزنش میکردیم اگه 5 دقیقه زودتر رسیده بودیم اگه توقف نمیکردیم اگه اون وسایلو تو خونه جا نمیذاشتیم ما به موقع میرسیدیم و از جاده چالوس میومدیم و ساعت 10 صبح خونه بودیم و به کارامونم میرسیدیم اما اینجوری مسیر سه ساعته برای ما 7 ساعت طول کشید ولی خدا را شکر ذهنمونو کنترل کردیم به زیباییهای جاده توجه کردیم موسیقی گوش کردیم و بالاخره اومدیم خونه و استراحت کردیم..
این اگه اسمش تغییر نیست ،اسمش کنترل ذهن نیست پس چیه ،اینا همون نتایجی که استاد بارها وبارها بهش اشاره کردن تو بیشتر فایلاشون
و این تفاوت من و همسرم قبل از آشنایی با استاد و بعد از آشنایی با استاد که
شاید به نظر خیلی موضوع کوچیکی باشه ولی خیلی بابتش خداروشکر کردم و خودم و همسرم رو تحسین کردم .
اینم بگم که همسرم عضو سایت نیستن فقط یه وقتایی با من تو ماشین فایل گوش میده
باید جهان را بهتر از
آنچه تحویل گرفتهای
تــحویــل بــدهی
خواه با فرزندی خوب
یـا بـاغچهای سرسبز
اگر فقط یک نفر با بودن تو
سادهتر نفس کشید
یعنی تو موفق شده ای …
#گابریلگارسیامارکز
مهربانا
چتر رحمتت را بر سر من ودوستانم
همیشه باز نگه دار و
بهترین تقدیرها را برایمان رقم بزن
امیدوارم دراین روز زیبا
ڪلبه ی دلامون گرم باشه
و لبامون خندون
استاد عزیزم
الهے همیشہ زندگیتون
پرازعشق ومحبت باشه
ممنون بخاطر این سایت الهی و این همه آگاهی
سلام به استاد عزیزم
دلیل اینکه الان دارم اینارو اینجا مینویسم نمیدونم چیه…
شاید احساس میکنم اگر اینجا بهش اعتراف کنم سبک تر میشم…
دیروز متوجه شدم کرایه مغازم دوبرابر افزایش پیدا کرده و واقعا برای من عدد زیادی بود، حسابی بهم ریختم از درون اما سعی کردم به روی خودم نیارم و سرفرصت مناسب به صاحب مغازم زنگ بزنم و باهاش منطقی صحبت کنم.
این مدت با اینکه همه جوره فشار روم بود بازم سعی میکردم خودم رو آروم نگه دارم و دلمو به خدا بسپارم…هرموضوعی پیش میومد میگفتم خدایا واسم درستش کن من راهشو بلد نیستم و واقعا به اندازه توان خودم توکل کرده بودم بهش. اما انگار این قضیه اجاره مغازه واسه من تیر خلاص بود و صبرمو برید…
بعدازظهر که به صاحب مغازم زنگ زدم و داشتم شرایطمو بهش توضیح میدادم که اگه میشه امسالو با من راه بیاید و از این حرفا یهو موقع صحبت کردن یه بغض بزرگی اومد توی گلوم و دیگه نتونستم صحبت کنم و طرف پشت خطمم متوجه شد که من دارم گریه میکنم و گفت انشالا درست میشه نگرانش نباشد…
از لحظه ای که تلفنو قطع کردم زار زار شروع کردم به گریه کردن. نه بخاطر اجاره دوبرابری ، بلکه بخاطر اینکه چرا من جلوی یه غریبه نتونستم بغضمو نگه دارم و خودمو کوچیک کردم… چرا خداوند کمکم نکرد که عزت نفسمو حفظ کنم…
من همیشه توی خونواده هم همینجورم وقتی کسی بهم حرفی میزنه که ناحقه فقط گریه میکنم و بغض راه گلومو میبنده واسه صحبت کردن….اما اینبار این اتفاق جلوی یه غریبه افتاد و من احساس به شدت بدی دارم که چرا اون اشتباه از من سر زد و آیا من شرک ورزیدم؟؟… توی وجود خودم میدونم که دلیل گریه من اصلا ربطی به اون طرف و نشون دادن ضعفم نبود و فقط از خستگی زیاد این اتفاق افتاد و اصلا برام مهم نبود دیگه اجارمو چندبرابر کنه اما میترسم از اینکه اون طرف فکر کرده باشه بخاطر پول اشکام سرازیر شده باشه….
خیلی ناراحتم و هیچ جوره نتونستم خودمو بابت اشتباهم ببخشم…
گاهی اینقدر تضادها توی یه مرحله از زندگی زیاد میشه که کنترل ذهن سخت ترین کار جهان میشه….برای من دیروز کنترل کردن ذهنم و اروم کردن تپش قلبم سخت ترین کار دنیا بود.
اینجا واسه من مثل یه دفترچه یاداشت شده که حرفایی رو که هیچوقت و هیچ جا نمیتونم بهش اعتراف کنمو بنویسم…
من خطا کردم و از خدا بابتش طلب بخشش میکنم… من ضعف خودمو جلوی کسی غیر از خداوند نشون دادم و شرک ورزیدم… من از یاری خداوند توی یک لحظه ناامید شدم….
خدایا صبرمو زیاد کن…کمک کن انسان قوی تری بشم و دیگه جلوی هیچکس از خودم ضعف نشون ندم….کمکم کن توی زندگیم به هیچکس برای رسیدن به اهدافم متوصل نشم و تنها پناهم خودت باش… پروردگارا کمکم کن همیشه در بالاترین فرکانس خودم باشم و چیزهای کوچک اینچنینی من رو بهم نریزه…من میدونم یک روز به تمام اهداف و خواسته هام میرسم و امروز بازم بلند میشم و تلاشمو چندبرابر میکنم برای زندگیم اما هیچ دلم نمیخواد اینقدر توی فکر رسیدن به اون اهداف باشم که امروزمو فراموش کنم…که اینجوری بیقرار بشم و از خودم ضعف نشون بدم.
خدایا میدونم تو بسیار بخشنده و مهربانی…تو توبه پذیری…توبه من رو بپذیر و بهم کمک کن دلم آرام بشه…