دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟ - صفحه 14 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-7.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-07-26 07:33:532022-08-12 09:49:24دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خدای مهربان
سلام ب همگی عزیزانم
روز دوم
الهی صدهزار بارشکر
دوش بامن گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وزشما پنهان نشاید کرد سر می فروش
گفت آسان گیر برخودکارها کز روی طبع
سخت میگیرد جهان برمردمان سخت کوش
دقیقا حرف استاده و تایید میکنه
ک وقتی ما توی ذهنمون ی موضوعی و سخت میگیرم جهان هم بهمون سخت میگیره
اگه ب خودمون آسون بگیرم کارها راحتتر پیش میره و جهان و دستان خدا هم ب کمکمون میان
همه چی باوره
همه چی باوره
وقتی کارها سخت پیش میره ی جای کار ایراد داره باید برگردی ببینی چی و باور کردی
مثال ازخودم بزنم
من موقعی ک دانشجو بودم دوسداشتم کار دانشجویی انجام بدم تا بتونم خودم پول شهریه ام وبدم
برای همین رفتم با رئیس آموزش صحبت کردم ک من میخوام کار دانشجویی بگیرم
بهم گفت 15شهریور زمانشه اون موقع بیا
ی جوری گفت ک من بیخیال بشم و فکرشو از سرم بیرون کنم
ولی چون من ذهنیتم این بود ک میشه و میتونم خودم کار کنم و پول شهریه م وبدم
چون قبلش دوبار ک خواستم اتفاق افتاد و ی امیدی داشتم
خلاصه تاریخی ک بهم گفته بود و رفتم ولی خبری نبود
تااینکه ی روز رفتم کتابخونه دانشگاه،(دوتا مسئول داشت کتابخونه ک دانشجو بودن )
یکیشون میخواست بره مسافرت و قرار بود دیگ نیاد و داشت صحبت میکرد درمورش
منم شنیدم و بلافاصله گفتم من میخوام اینجا کار کنم کار دانشجویی بگیرم
و دیدم 4،5نفر دیگه هم درخواست داده بودن
و همزمان هم کلی کتاب آورده بودن ک باید آمارش گرفته میشد و ثبت میشد و چیده میشد تو قفسه ها
من پیش قدم شدم و هرروز میرفتم باعشق کمک مسئول کتابخونه
(ک الانم دوستمه)
تا جایی ک بقیه دیدن من چقد مصمم هستم کنار کشیدن
تا ی روز ک استاد فراهانی ،ک مسئول اصلی کتابخونه بود اومد اونجا
و نجمه دوستم بهش گفت ک این خانم یعنی من و ب جای مسئول قبلی انتخاب کنه و گفت ک خیلی راضیه از همکاریم
و تاییدم میکنه
خلاصه من اصلا توهمین دانشگاه هم مهمان موقت بودم ولی خداروشکر تونستم کارو بگیرم حتی بدون گزینش حراست دانشگاه
بعدا دوستام بهم میگفتن ک زکیه تو چطور این کارو گرفتی؟
چرا ب ما ندادن؟
چیکار کردی؟
منم میخندیدم هیچی نمیگفتم
واقعا وقتی امید داشته باشی وانگیزه حرکت میکنی و مسیر برات باز میشه
الهی شکرت بابت این آگاهی ها
سپاسگزارم بخاطر هدایتم ب این مسیر زیبا امروز روز فوق العاده ای بود برای من
کارهام خیلی راحت انجام شد
الگوی شلوارم و خیلی عالی با هدایت خداوند تکمیل کردم
و حس فوق العاده ای داشت میدونی چرا چون دوماهه از الهاماتم برای کار عزیزم استفاده نکردم
ولی ب محض اینکه درخواست دادم هدایت شدم و قلبم باز شد هی تند تند میگفتم خدایاااا شکرت شکرت شکرررت
من عاشقتم بخاطر توانایی ک دروجود نازنینم قرار دادی
این همه لباس خوشگل دوختم
و یکی از کارهامو ک شسته بودم داشتم اتو میکردم
یادم اومد ک چطور با دوتا تیکه پارچه چ شومیز خوشگلی دوختم ک تا حالا مدلشو ندیدم تو بازار
چقد من ذوق کرده بودم براش
چقد خودمو تحسین کردم بابتش
چقد روابرا راه رفتم براششش
الهی صدهزار بارشکرت
امروز رفتم عکس چرخ راسته دوز جک و با زیگزال دانلود کردم.
وباعشق نگاش کردم
گفتم زکی اگه تو تونستی چرخ ژانومه 680و با همین روش تجسم و حال خوب خلق کنی
پس بازم میتونی این کارو انجام بدی
و خلق کنی ولی اینبار زودتر جواب میگیری ها چون باور پذیر شده برات ک میشود
الهی صدهزار بارشکرت
امروز اولین روز آموزش کلاس عکاسی بود
فهمیدم ی دوربین از دوقسمت تشکیل شده بدنه و لنز
ک تنوع لنز خییلی زیاده نسبت ب بدنه
و یاد گرفتم ک قطر لنز و بخونم و مارکش و ی سری چیزای دیگه
استاد گفت باید هرسری ک میایی کلی عکس گرفته باشی و تمرین کنی
گفتم سعی خودنو میکنم
و بعد کلاس شروع کردم ب عکس گرفتن
واقعا ی راه عالی برای تمرکز بر نکات مثبته وهمه ش دنبال زیبایی و سوژه ی زیبا هستی
اولین چیزی ک دیدم ی فروشگاه سرچارراه بود رفتم و اجازه گرفتم ک عکس بگیرم کلی عکس گرفتم از قفسه ی خوراکی ها محصولات
لبنیات
مغزها
بستتی ها
گفتم خدایا شکرت بابت این همه محصول این همه فراوانی
بعد هدایت شدم ب گلدون های زیبای مغازه جفت فروشگاه ک عکسشو گرفتم سریع
بعد تابلوی زیبای یک مغازه
بعد یادم اومد ک ی گالری ماشین هست تو مسیرم رفتم و درخواست دادم ک میشه عکس بگیرم و با کمال میل قبول کرد صاحبش گفت فقط پلاک ماشین نیفته گفتم باشه
خدایا شکرت بابت این ماشین های خوشگل سفید و و و
ی موتور هیولای خیییلی خفن خوشگل عروسک هم اونجا داشت بهم میخندید
ک اولین عکسمو ازش گرفتم
گلدون زیبای گوشه مغازه هم عکس گرفتم و هی ب زیبایی های بیشتر هدایت شدم خداروشکر
و نزدیک خونه ک رسبدم ی دوخیابون پایین تر ی قفس دبدم ک کلیی کبوتر خیییلی خوشگل توش بود ک دلم رفت براشون آخه من عاشق کبوترام قلبم باز میشه وقتی میبینمشون
از صاحبشون اجازه گرفتم گفتم میشه عکس بگیرم
گفت فیلم هم بگیر
و من با عشق هم فیلم گرفتم هم عکس
بعد ی قفس دیگه دیدم ک دوتا خرگوش خوشگل توش بود از اونام عکس گرفتم
و خداروشکر کلی عکس عالی گرفتم
ک الان داشتم نگاه میکردم و کلی لذت بردم
همین حس وحال خوب ک هی ادامه دار بشه خدا میدونه چ اتفاق های عالی و میخواد برام رقم بزنه
الهی صدهزاررر بارشکرت
عاشقتممم
بنام خداوندی که خیلی مهربونه نسبت بمن
بنام خدایی که سفارشی هوامو داره
سلامی به گرمای تابستون کویر گرم ولی لذت بخش
استاد عزیزم وخانم شایسته جانم
عاقااااااااااا دمتون گرم
چقدر همین فایل عالیه
وپاشنه اشیل من
بخاطر کمالگرایی واحساس لیاقت پایین همیشه کار سخت رو انتخاب میکردن وخیلی وقتا بخاطر اینکه تو ذهنم
اینقدر بزرگش میکردم وارد اون کار نمیشدم
ولی یادمه یکی از خواسته های من ارتودنسی بود وهمیشه بخاطر سخت کردنش تو ذهنم واز طرفی چون قدمی برنمیداشتم
اینکار رو پشت گوش مینداختم
ولی یه روز گفتم بسه دیگه خودم وارد عمل میشم وحرکت میکنم
وقتی اولین قدم رو براشتم
خدا تمامی درها رو برام باز کرد
ودستاشو برای کمک ویاری من فرستاد
وبه محضی که قدم اول رو برمیداشتم
قدم بعدی بهم گفته میشد
وخیلی مسیر برام لذت بخش شد وزمانی که کار ارتودنسی من تموم شد
دکتر گفت پرونده شما اخرین پرونده ایه که اینقدر براش زمان گذاشتیم وبا یه قیمت عالی کارتون تموم شد
وحتی برای زمانی که من باید پول پرداخت میکردم خدا از راه هایی میرسوند که فکرشونمیکردم
چیدمان خدا شیکومجلسیه ویه جوری میچینه که اگه خودت بخوای سالها نمیتونی این نقشه رو داشته باشی
خداروشکرمیکنم بابت هدایتم به این دانشگاه الهی
سلام استاد عزیزم ❤و خانم شایسته عزیز❤
استاد هنوز این فایل رو گوش نکردم
ولی یه حسی بهم گفت قبل گوش کردن اینو بنویس دقیقا هم نمیدونم چی میخوام بگم مینویسم تا ببینیم چی میشه😁🔥
توی زندگی همیشه جز اون آدم هایی بودم که هیچ کاری نمیکردن
هیچی
همیشه میگفتم خب یه قانون تمرکز و باور ها هست دیگه هرموقع لازم شد چند سال دبگه بعدا حالا استفاده میکنم ازشون
و هرروز میگذشت
بی برنامه
بی انرژی
بی انگیزه
توحید صفره صفر
همش منتظر عوامل بیرونی بودم
میگفتم یکی از بیرون میاد و دستمو میگیره میرم تو ثروت اگر نشد خب با قانون باور ها میرسم به ثروت ولی ولی ولیییی😁😂چیزی که برام جالب بود این بود که شک هم نمیکردم که این صدا نجوای شیطانه
اینکه هیچکاری نکن و صبر کن تا پول بیاد
تا وقتی که به تضاد سنگینی خوردم
به قول استاد یه موقع خدا پس گردنی میزنه
یه موقع آجر میزنه یه موقع بلوک
یه موقع هم پوتک میکوبه تو سرت
من به اون پوتکه رسیدم
یه تضاد سنگین برای شخص من
بخاطر بی پولی
یکی دو ساعت حالم بد بود خیلی حالم بد بود افتضاح
ولی بعد انگار سرم به سنگ خورده بود
به خودم گفتم تضاد ها رفیقای منن
بابا یکبار برای همیشه دره این بی پولی این بی ایمانی این تظاهر به توحید این پوچی این غم رو ببند
و این کار رو کردم
از خدا ممنونم بابت صبری که بهم داد تا وقتی دارم تکاملم رو طی میکنم شیطان باز گولم نزنه و نگه خب چیشد نتیجه کو
و همش تکامل رو یادآوری کردم
و آروم آروم عمل کردم با نتایج در حد یک درصد یک درصد یک درصد
و کم کم قانون تصاعد اومد پیشم گفت کوروش سلام😁😂
اره اومدو نتایج یهو شد پنج درصد پنجم درصد ۱۵ درصد ۱۵ درصد و ….
از خدا ممنونم بابت اون تضاد
خودم میدونستم یک روزی یه تضاد سنگین میاد در نهایت تا یا بمیرم یا برم بالا طبق قانون اصل بقای اصلح
و اومد
و شکل و ظاهر تضاد طوری بود که انگیزه توش داشت
قشنگ خدا میدوسنت چجوری یه تضادی باشه خیلی سنگین ولی طوری که من بگم حالا که اینطوره من باید عوض شم و پای طی کردن تکامل و صبوریش هم میایستم
برمیگردم مسیرم رو نگاه میکنم
لذت میبرم
از این کنترل اراده
چیزی که هیچوقت نداشتم
از این ایمان که فقط باید همون ایده و الهاااااام خاااام رو انجام بدی تا قدم بعدی معلوم شه
خدای من
الهامات خیلی باحالن
هر دفعه که اومدن کار من سریعتر و راحت تر شد
اینم بابت باوری بود که از شما بهم رسید که الهامات اگه تو مدار درست باشی میبره تورو تو بهشت و برعکس
چقدر نشونه چقدر نشونه چقدر الهام
ایم مدت این جمله ورد زبونم شده
ببین کوروش این خدائه که داره از زبون فلانی حرف میزنه این اتفاقه این نوشته رو دیوار این بودت تو مکان زمان درست همه صحبت خدا با توئه و چقدر این تصویر بهم برای طی کردن تکامل انرژی میداد تا بیشتر باور کنم مسیرم درسته
خداروشکر
خداروهزاران بار شکر
الان خیالم راحته
چون همین امشب کلی ایده بهم الهام شد که چقدر باحالو عالی بودن و کاربردی
الان خیالم راحته چون درک کردم که ایمانی که عمل نیاورد حرف مفته
ایمان به درستی مسیر
ایمان به صحبت خدا و الهاماتش
باور درست راجب ثروت
تمرکز به نکات مثبت
همینا
همین عزیزای دل کار کردن کل فعالیت فیزیکی من برای کارم شده در حد ۵ درصد و ۹۵ درصد کار رو خدا داره انجام میده برام
قشنگ اینو حس میکنم
که خدا ۹۵ درصد رو خودش هندل میونه میچینه یه ۵ درصد هم به من میگه این کارو بکن
که چقدر هم سادس و آسون
بخوام دقیق بنویسم وارد جزئیات شم تا فردا طول میکشه استاد😂😂
ولی چقدر خوبه که هستین
شما 😍خانم شایسته😍 بچه های سایت با نظراتشون 😍
خدارو شکر
چقدر احساسم عالیه الان
امیدوارم هممون خوشحال تر شادتر باشیم هر ثانیه بیشتر
تو کار مورد علاقمون بریم جلو و پاداش و ثروتش هم بی حساب کتاب بیاد
سالم باشیم و جهان میدان صلح و زیبایی باشه برامون
الهی امین❤❤❤❤❤❤❤❤❤
به نام خداوند مهربان سلام میکنم به استاد عباس منش دوست داشتنی و مریم جان عزیزم
من به میزان زیادی در حال حاضر در فضا به سر میبرم به قول استاد میخام جامعه بدرم بزنم تو کو و بیابون
به خاطر اینکه من امروز داشتم با خودم فکر میکردم به یه سری مسائل بعد گفتم نه ممکنه این فک کردن به نجوا تبدیل بشه بعد کانون توجهم بره سمت ناخواسته هام و ذهنم بم احساس بدی بده پس بزار شروع کنم این مسائل که بهش فکر میکنمو بلند بلند بگم و حواسم باشه دارم کانون توجهمو روی چی میزارم
امدم بغل بخاری دراز کشیدم تا به سغف سفید نگاه کنم و حواسم پرت نشه و شروع کنم حرف زدن با خودمو خدا
مسئله ای که شروع کردم راجب بهش حرف زدن این بود که من اصلااااا نمیتونم قبول کنم رسیدن به خواسته هامون راحته تا الان هر حرفی استاد زده قبول داشتم الا این و دلیلم براش دارم چون هر بار برای یه کاری زحمت کشیدم
اون کار نتیجه داده
اگه یه امتحان بوده که براش برنامه ریزی کردم کلی با دقت و تمرکز خوندمش وقت گذاشتم سوال حل کردم اون امتحانه عالی شده
اما اگه کتابو باز کردم گفتم اینجاش راحته اینجاش نمیاد اینو بلدم و… اون امتحانو خراب کردم
پس چجوریه که استاد میگه رسیدن به خواسته راحته
از طرفی استاد توی یه فایل دیگش گفته که وقتی به همچین جایی رسیدین که گفتین استاد من با همه حرفاتون مخالفم ولی این یکی هیجور تو کتم نمیره اونننن پاشنه اشیلتونه
پس من توی این موضوع پاشنه اشیل دارم
و باید روی این کار کنم
بعد دوباره گفتم این حرفارو کسی داره میزنه که هر وقت داستان گذشتشو میگه ادم نگاه میکنه میگه واااااوو این ادم چقدر کارای بزرگی کرده چه شجاعتایی به خرج داده
تو زندگی خودشم این راحت بودنه نیست و خیلی زحمتا کشیده پس حتما چون خیلی علاقه داشته اینقدر براش آسون بوده
شایدم چون پشت سرشون گذاشته فکر میکنه اسون بودن مثلا مام وقتی فکر میکنیم به درسایی که توی دبستان داشتیم میگیم بابا چجوری من اینارو انقد سخت میگرفتم و این حرفو با دانش الانمون میزنیم شاید اینم جریانش مثل اونه
ولی هر جورم نگاه میکردم میگفتم هرچی من راحت تر بگیرم کارا راحت تر برام پیش میره پس این باوریه که بم احساس قدرت میده باید در خودم ایجادش کنم در مورد هر چیزی و هر مسئله ای
بلند شدم رفتم درس بخونم راسش حالشو نداشتم گفتم خدایا من که میدونم اینجور موقع ها میگی برو بچه بشین درستو بخون ولی تو بگو روی یه برگه کاغذ ماژیک زرد کشیدم روی یکی دیگه ماژیک نارنجی کاغذار تا زدم و قرار بود اگه برگه ی زرد امد برم درس بخونم اگه برگه ی نارنجی امد بشینم کامنتای سایتو بخونم
کاغذارو انداختم بالا گفتم هر کدوم رفت سمت راست اونو برمیدارم و وقتی انجام دادم کاغذ نارنجی امد انقد خوشحال شدم
امدم توی سایت و دوباره از طریق هدایت و کامنت یکی از دوستان هدایت شدم به این فایل
که باز اینم هدایتی بود من نمیخواستم فایل گوش بدم میخواستم کامنت بخونم
تا اسم فایلو دیدم اصن دیگه شگفت زده شدم که اینقدر سریع خدا پاسخ سوالمو میخاد بده
و فایلو گوش دادم و خدارو شکر پاسخ این سوال بزرگ در من حل شد دلیل شگفت زدگیم که اول کامنتم گفتم همین بود که جهان اینقدر سریع پاسخ داد
اما در مورد تجربه ای که من مسائلو راحت گرفتم :
وقتی میخاستم انتخاب رشته کنم دوستام کلی سخت میگرفتن که خانوادهامون نمیذارن بریم رشته ای که میخایم
اون چیزی که ما میخایمو اینجا نداره (چون ما خیلی شهرمون کوچیکه و امکاناتشم کوچیکه)
این رشته اینده نداره اون یکی سخته مشاور میگه اینو برو اون میگه اینو برو و کلی مسئله که تو ذهنشون داشتن اما من اصلا هیچ کدومشو نداشتم تو ذهنم
اما شروع کردم به مقاله خوندن و فهمیدن اینکه چی برای من مناسب تره حتی یادمه برای اینکه بفهمم یه هنرستان توی شهرمون چه رشته های داره
رفتم تنها توی اون مدرسه وایسادم با مدیر اونجا که خیلی بیزی به نظر میومد حرف زدم ازش سوال کردم (این کار اولش خیلی برام سخت بود ولی میگفتم نه باید انجامش بدم الان میفهمم چرا اینقدر راحت میتونم با معلمام ارتباط صمیمی بر قرار کنم یا برای هر کاری یه کلی اعتماد بنفس دارم چون یه جا هایی اون عزت نفسه شکل گرفته)
خلاصه قدم برداشتم ولی اصلا سختش نکرده بودم توی ذهنم
نتیجشم شد اینکه از نظر خودم بهترین رشته دنیارو انتخاب کردم و حتما دوباره و دوباره هم اگه باشه همینو انتخاب میکنم
و ارتباط با خدارو سخت میگیرم و تا الان که نتونستم اونجوری که میخام به خدا نزدیک بشم
مثلاً شکر گذاریمو که مینویسم اصلا گریم نمیگیره
قطعا حسم خیلی خوب میشه ولی انقد حس عمیق برام رخ نمیده
یا نمیتونم به حرفش گوش کنم ذهنم برنده میشه با دلایل منطقیش
ولی کار میکنم روش انشاالله که خدا خودش اوکیش میکنه
ممنون که کامنتم رو خوندین فکر کنم کامت باحالی شد
با سلام خدمت استاد و خانم شایسته ی زیبا
برای بار دوم بعد از مدتها،به دلیل کار کردن روی شیوه حل مسائل،به این فایل هدایت شدم(جلسه 6ام)
ممنون از خانم شایسته ی عزیز که مثله یه خواهر بزرگتر،حتی نگران کج فهمیای ما از فرامین استاد هستن وسوالهاییطرح میکنن که استاد با کلی مثال،مارو متوجه کنه!
مثاله من برای باشگاه زدن،بدونه سرمایه
قبل ترها،میگفتم پوله زیاد میخواد اعتبار میخواد،خاک خوری داره،من بلد نیسم مجوز بگیرم،اصلا پول ندارم،فلان جا بگیرم فلانی اذیتم میکنه،پول جا به کنار،تجهیزاتو چیکار کنم و هزارتا چیزی ک وقتی بهش فکر میکردم ،خودم کرک و پر میشدم،میگفتم بابا ول کن….کار تو نیس! بشین سرجاتو همین کار واسه مردمو بی دردسر برو جلو
تازه هرکی هم میپرسید ندا چرا با این همه تجربه ،باشگاه نمیزنی؟
میگفتم الان وقتش نیس!
پس کی وقتشه؟؟ اگه وایسادی همه چی اکی شه ک نمیشه،ارزوتو بهگور ببر دختر!
خلاصه همین دوسه هفته پیش،یکم جدی تر شدمو گفتم خدایا! من دوس دارم باشگاه بزنم،پولم ندارم
خودت بهم بگو چیکار کنم
اینم بگم،من تازه اول راهم،درسته تقرییا یسالو خورده ایه سایت عضوم،اما چندماهه شروع کردم،باورهای قوی ندارم و بشدت نجواها کارشونو میکنن!ولی خب درخواستمو دادم به خدا!
ایده اومد زنگ بزن فلانی،یه امار بگیر اصلا ببین چجوره هزینه ها!!
شد اولین قدم !
بعد یکی از دوستام زنگ زد ندا،هزینه ها بالاست اما یجایی هست واسه شهرداریه! ماهی فلان قدر
خندم گرفت گفتم مطمعنی انقددددرر کم!!؟؟
بعد همون لحظه قانونو یاداوری کردم به خودمو،سریع به دوستم گفتم ،اگه اینمورد پیدا شده،ازین ارزون ترم پیدا میشه!دوستم خندید و جدی نگرفت
به چندروز نکشید! گفت ندا دوباره یجای دیگ هست،که هزینش نصفه قبلیه
متراژ بزرگ،جای بهتر ….
رفتم دیدمو ذوق چشمام،تصور و تجسم اونجا با کلی شاگرد و حس خوب،منو در لحظه به وجد میورد
ک دوستم بعدا میگفت ندا انقدر ذوق داشتی،ک ماهم به ذوق اومده بودیم
خلاصه همسرش،بدونه اینک من بگم،خودش کاراشو انجام میداد با ادما ارتباط میگرفت تا بمن بگه مراحل چیه!
هی هم میگفت چک ضمانت باید بدیو این داستانا
ک همون موقع گفتم،اونم اکی میشه
من روی باور چک نه! به شدت اصرار میکنم هر لحظه که ذهنه منطقیم نیاد،توجیح کنه با هزارتا منطق،بگم خب حالا چکه خرید نیسو ضمانته خودمه!
و دوباره دستای خدا،طی زمان،بهم گفتن :حالا یکاریش میکنیم
خلاصه مراحل اولیشم و به امید خدا این هفته ،تکلیف روشن میشه!
ولی اگه من،مثل قبل به همین چند قدم اول،ک تا الان گفتم،فکر میکردم ،عمرا،به زبون میوردم ک دوس دارم باشگاه بزنم
هی قدم به قدم،میگم خدا بهم میگه
نجواها میان،ولی دارم کار میکنم رو خودم،و تا همینجاشم کلی تاییدیه از کار کردن روی خودم و فرکانسام گرفتم
حتی اونقدر رها و تسلیم هستم ک میگم اگه به هر دلیلی،این جا هم اکی نشد،حتما درسی بوده بگیرم و قطعا اتفاق بهتری قراره بیفته، چون من دارم روی خودم کار میکنم
یکی از کارهایی ک سختش کردم و هی درجا میزنم ،یادگیریه زبانه
موسسه ای ثبتنام کردم ک طی هفت ترم،ایتلس رو اماده میشم
من ترم پنجم و گزاشتم کنار!!!!
اصلا موندم چرا!!
هی بخودم میگفتم ،وایی صب تاشب باید تمرکزی وقت بزارم ،بنویسم گوش بدم…
اصلا بخاطر همین فرکانسای منه ک موسسه تایم کلاساش،جوری شده ک برنامه های من تداخل داره و من چندماهه گیر کردم و رها کردم و نیمه کاره مونده!
حالا اصلا متوجهم که چقدر لذت داشته واسم چقدر با تقسیم بندی و برنامه ریزی،ترمای قبل،جزو تاپ کلاس بودم
اما انگاری ،توی ذهنم خیلی رنج براش تعریف کردم
و اصلا شروع همین کلاس رو هم،وقتی داشتم به مهاجرت فکر میکردم ،خیلی هدایتی یکی ازدوستام معرفی کرد و تایمام انقد عالی بود و همینطور مسیر رفت امد
الان واقعا موندم توی کارم! که همین الان متوجه شدم بخاطر کدوم فرکانسه منه ک اصلا کلاسا ساعتش بمن نمیخوره!!!
سلام استاد خوبم
خرید خونه برای اکثر جوانها که حامی مالی ندارن کار سخت نشد هستش بخصوص اول زندگی
بعد از جشن ازدواج پول رهن هم نداشتم . و به خودم گفتم به خاطر پول رهن ندارم و هر روز ارزش پول کمتر میشه باید خونه بخرم . که از نظر همسر و اقوام حرف مسخره ای بود ، بصورت تمرکزی یک ماه گشتم تا یک روز یک نفر بدون اینکه بهش بگم
پیشنهاد خرید خونه داد و بدون اینگه من هزینه بهش بدم شرایط گرفتن وام و… جور کرد با اعتماد کامل کلید هم بهم داد
گفت برو سر زندگیت خخخخخ
گفتنش راحته ولی از اینجا که با قوانین ثابت و بدون تغییر خداورن از طریق استاد خوبم آشنا شدم خیلی از قدم ها به همین صورت جلو رفتم و شده .
انشالاه سد محکم رفتن به دانشگاه بشکنم برم مدرک دانشگاهی مور علاقم بگیرم
خداوند یک درهایی رو باز میکنه که ما نمیدونم الان چیه و کجاست و چجوریه
من این روزها میگم راحتی رو انتخاب میکنم و این فایل رو خدا برای من آماده کرده
وقتی میگم آسان کن منو برای آسانی ها
خدا میاد استاد عباسمنش رو هدایت میکنه تا منو در راه رسیدن به آسانیها هدایت کنه تا به آسانی و با راهنمایی و راه روشن برسم به اسانی
وقتی من قدم برمیدارم طبق شرایط الانم، به آسانی ظرف م رو پر میکنم میرم برای ظرف بزرگتر
چرا
چون خداوند قانون گذاشته که من اندازه ظرف الان م رو براحتی پر کنم با نیروی ذهنی و قدم های آغازین بقیه قدم ها رو خدا با دقیق گفتن اینکه چجوری و از چه طریق بردارم میگه بهم
الله اکبر
خداااااااااا
من دقیقا صبح نشستم هرچی گفتی بهم نوشتم راجع به مقصد مهاجرتم و یکی از بهترین الگوهایی که میشناسم رو مثال زدم برای خودم
الان اومدی فایل گذاشتی روی سایت که دوباره عین جمله های که نوشتم رو درباره دبی یا یک مکان دیگه تکرار میکنی!!!
که بهم بگی شیرین صد در صد حرف های صبح حرف من بود به اونها
شک نکن و قدم بردار
خدای من
عزیز یکی یک دونه ی من ای از من به من نزدیکتر و عاشقتر ممنونم ممنونم ممنونم
من قدم برداشتم
من این روزها با تو قدم برمیدارم
کامنت مینویسم خودم رو جستجو میکنم و تو قدم به قدم بهم نشون میدی که هستی و بار رو تو داری جا ب جا میکنی
تو داری خودتو بهم ثابت میکنی که من خوشحال باشم
ممنونم
۲۲:۴۴ دقیقه فایل
بهم میگی اره همین که داری الگو برداری میکنی از افراد موفق درسته
ادامه بده درسته
من خیلی خوشحالم و سپاسگزار که دارم درست کار میکنم و مطمینم مطمینم که نتایج کوانتومی دریافت میکنم مطمینم
این اواخر مدام دارم با خودم فکر میکنم، افکارم و اعمالم رو در چهارچوب قانون میگذارم
مدام صدای استاد توی ذهنم میپیچه که توی قدم اول میگفتن «فرمانده ذهنت باش، فرمانده افکارت باش، این افکار برای چی اومدن توی ذهنت؟»و من دارم تلاشم رو میکنم و خدا قدم به قدم منو هدایت و حمایت میکنه.
امروز صبح در جواب هجوم افکار و ذهن نجواگرم شروع کردم به ریشه یابی افکارم و براش باور سازی کردم، فکت آوردم و نوشتم و نوشتم…
و الان این فایل رو دارم گوش میکنم و خدا خودش میگه که تک به تک جمله های استاد همون مطالبیه که نوشته بودم…
که باید الگو برای هدفم پیدا کنم
که باید به خدا توکل کنم
که چگونگی و راه و روش کار خداست و من همین که قدم اول رو برمیدارم و عمل میکنم به هدایتم ، خداوند قدم به قدم نه تنها من رو هدایت میکنه بلکه قدم ها رو برای من بر میداره و اونهایی هم که سهم من هست انجام دادنشون، باز هم خودش هدایت و حمایتم میکنه.
من هم در حال مهاجرت هستم و مدام خداوند بهم یاداور میشه که فقط باید به خواسته هام و نه چگونگی ها و فرعیات متمرکز باشم،
درها باز میشه و راه ها بهم نشون داده میشه
من باور دارم که نعمت در تمام جنبه های زندگیم جاری میشه چون تا به امروز من موفق بودم هرجا که شجاعت داشتم و به هدایتم عمل کردم.
مثل روزی که از کارم استعفا دادم و کسب و کار خودم رو شروع کردم، هداوند بهم امکانات داد، فضای رایگان، یک همراه همفرکانسی که باهم کار میکنیم و باهم داریم به امید خدا مهاجرت میکنیم، و امروز با تمام شرایط عالی خدا گفته مهاجرت کنید به اندازه مدار و شرایط الانتون و ما گفتیم چشم
اینقدر این روزها نشانه برام فرستاده و خودشو ثابت کرده که شک ندارم به تمام خواسته هام و بیشتر از تصوراتم میرسم، فقط کافیه باور داشته باشه، همهچیز رو به خدا بسپارم، قدم های سهم خودم رو بردارم و شاهکــــار خدا رو برای خودم ببینم .
همینطور که فایل پیش میره و گوش میکنم با خودم میگم آره، اره این فایل اصلا برای من آماده شده چون دقیقا در شرایطی هستم که استاد دارن مثال میزنند و چقدر دلگرم کننده س که خداوندی دارم که اینقدر مستقیم، واضح و در بهترین زمان من رو هدایت میکنه به آگاهی های که نیاز دارم بهشون.
و بعد از همین افکار و تایید نشانه ها هست که مریم جان شروع میکنند به مثال زدن در مورد دانشگاهشون و خـــدای من
خدای من
دقیقا موردی رو صحبت میکنند که من هم این روزها داشتم بهش فکر میکردم و داشتم ذهن نجواگرم رو قانع و ساکتش میکردم که قبول کنه آنچه رو که من میخوام و میدونم که میشود، خدای من سپاسگزارم، نمیتونم چطور سپاسگزاری کنم که هم در شان خدایی تو باشه و هم منتهای حس سپاسگزاری من رو بهت منتقل کنه، ولی تو آنچنانی که میشنوی قبل از اینکه بگویم و میخوانی قبل از اینکه بنویسم…
من مدام شرایط دلخواهم رو در مهاجرت پیش رو و شغل مدنظرم دارم توی ذهنم مرور میکنم و ایده آل هام رو مرور میکنم، ذهنم میگه خیالبافی، من بهش میگم قانونِ، من تمرکز میکنم روی نتیجه نهایی و میشود.
و همینجاست که خداوندم که میبینه من دارم تلاش ذهنی میکنم و دارم قدم برمیدارم، میاد به کمکم، استاد و مریم جان رو هدایت میکنه که باورهای مناسب مهاجرت م و شغل و شرایط مدنظرم رو برام دونه به دونه ذکر کنند و مثال هم بزنند.
خداوندم همه امور رو هدایت میکنه تا من به خواسته م برسم و هرچقدر هم خواسته ها و شرایط ایدهآل من از نظر ۹۹ درصد مردم غیرمنطقی باشه، ولی من انتخاب کردم که همون یک درصد خاص جامعه باشم، و خدا خیلی ماهرانه و عاشقانه داره هدایت و حمایتم میکنه.
خدا همیشه خودشو بهم ثابت کرده و میکنه، چرا خوشحال، امیدوار و متوکل و مطمین نباشم؟!
من مطالب بالا رو نوشتم و مریم جون در دقیقه ۶۶:۵۴ فایل میگن «خداوند هدایت میکنه، واقعا همیشه خداوند به طرز معجزهآسایی هدایت میکنه و همه آیتمها کنار هم چیده میشن»
اگر همه این هماهنگیها و همزمانی ها که بقول استاد «همزمانی نیست، قرار گرفتن در بهترین زمان و بهترین مکان هست بدلیل بودن در مسیر درست و همراستا با خواسته » نشانه های هدایت و حمایت خداوند من از راه من و باورهای من نیست، پس چیه؟
.
در مورد مثالی هم که استاد گفتن بنویسیم
سالی که من در یکی از مشهورترین دانشگاههای تهران درس میخوندم و مدام در رفت و آمد به شهر خودم بودم، چون من شاغل بودم و کلاس های دانشگاه هم یکی دو روز در هفته بیشتر نبود، من هم خیلی فعال بودم و هم خیلی ماهر بودم در کار و رشته درسیم، یکی از همکارانم به من گفت برو همونجا تهران بمون هم درس بخون هم کار کن، این شغل فعلی تو رشدی نداره و وقت خودتو اینجا تلف نکن، برو و مطمین باش که موقعیت های بهتری در تمام جنبه ها منتظر تو هست.
من بدلیل اینکه ترس داشتم از ترک کردن نقطه امن خودم، اینکه اینجا توی شهر خودم با خانواده م زندگی میکردم، یکسری امکاناتی در اختیارم بود و … نرفتم و موندم و دقیقا پیشرفتی هم نکردم، با تمام تخصص، مهارت و ذوقی که داشتم.
۹ سال من در اون شغل موندم.
و خداوند به من لطف داره همیشه و دید که من دارم هدایت رو جستجو میکنم، رحمتش رو به من ارزانی کرد وقتی که درخواست کردم.
توکل کردم و در یک لحظه و بدون اینکه با کسی مشورت کنم که بخواد تصمیم من رو تحت شعاع قرار بده، از شغلم اومدم بیرون سه سال پیش، و چندین بار هم دوباره گفتند که بیا و با ما همکاری کن ولی من قبول نکردم.
به محض اینکه توکل کردم و قدم برداشتم، خداوند در زندگی من پررنگتر شد، چون من بهش نشون دادم که اهل عمل هستم.
درهایی از نعمت و رحمت الهی به روی من باز شد.
در طول این سه سال من تبدیل شدم به یک کارآفرین موفق و مستقل، و موفقیت ها در همه جنبه ها خداوند به من عطا میکنه همیشه،
آرامش، خوشحالی، رضایت، موفقیت، پول، دوستان کارآفرین و موفق، همکاران همفرکانسی، و امروز که مینویسم در حالی که در حال مهاجرت کردن هستم به امیدخدا و همه امورم رو به خدا سپردم و ازش هدایت حمایت میخوام بیشتر و بیشتر.
البته جزییات بیشتر شرایط گذشته و کنونیم رو در کامنتی در فایل live۱۳ نوشتم که تکرار دوباره اون جزییات لازم نیست.
هرروز بهتر شدم، هیچ روزی نیست که به خودم نگم شیرین تو عالی هستی تو تغییر کردی حتی مثل دیروز خودت هم نیستی، آفرین
خداروشکر میکنم که اینچنین خدایی دارم که حواسش بهم هست، دوستم داره و دوستش دارم و همیشه شاهکار کرده برام، ازش همیشه میخوام که بهم کمک کنه که عملگرا باشم و کمکم کنه که هر آگاهی دریافت میکنم یادم بمونه و بهش عمل کنم.
خدای من
منو به راه راست کسانی هدایت کن که بهشون نعمت دادی
با سلام خدمت استاد عزیز وخانم شایسته عزیز
باز هم سپاسگذارم که درمورد موفقیت خانم شایسته صحبت شد هرچند هنوز هم من نتونستم درک کنم خانم شایسته چطور میتونن اینهمه قوی عمل بکنن وتواین چند سالی که من فایلهای شما استاد عزیز وخانم شایسته رو میبینم اصلا حتی یک بار یادم نمیاد خانم شایسته حرفی زده باشند که بار منفی داشته باشه معمولا نود درصد مواقع ساکت هستند یا وقتی صحبت می کنند فقط مثبت حرف می زنند.خیلی دوست دارم بیشتر درمورد خانم شایسته بدونم چون یه طورایی احساس می کنم از نظر شخصیتی خیلی شبیه ایشون هستم.مثلا امروز که این فایل رو دیدم که خانم شایسته درمورد دانشگاه رفتنشون صحبت می کردن یاد خودم افتادم که من هم به خاطر اینکه خیلی دوست داشتم دانشگاه برم وپدرم وضع مالی خوبی نداشت تا بیست وسه سالگی مجبور شدم صبرکنم تا پدرم اجازه بده من سرکار برم ودوسال دنبال کارگشتم چون اونموقع کار خیلی سخت پیدا میشد اخر توی مطب روانپزشکی کار پیدا کردم وتاچند ماه کارکردم تااینکه یه روزی پدرم یه کتابی اورد خونه که نوشته وین دایر بود ویه کتاب کوچیک شاید سی صفحه ای یه حسی به من گفت که کتاب رو بخونم ووقتی نشستم خوندن دیدم ساعت یک شده ومن کتاب رو تموم کرده بودم اینقدر هیجان زده شدم که گفتم من میخوام روانشناسی بخونم ودانشگاه پیام نور شهرمون شرکت کردم وبا اینکه حقوقم ماهی چهل هزارتومن بود ومن مجبور بودم ماه اول صدوهفتاد هزارتومن شهریه بدم ولی باز رفتم وفقط این بود که دکتر روزهایی که مریض زیاد داشت یکی از ویزیتهاشو به من میداد ومن به خاطر این قضیه تلاش میکردم که مریض بیشتری جمع کنم که یه ویزیت بگیرم یه وقتایی میشد که من دو برابر حقوقم رو ویزیت گرفته بودم سالهای اخر که شهریم خیلی بیشتر میشد خداکاری کرد که دکتر به خاطر اینکه مریض بیشتری داشته باشه به من گفت شیفت صبح بیام مطب وفقط تلفن جواب بدم واین شد که بازم حقوقم بهتر شدوتونستم مخارج دانشگاهم رو بدم وجالبه وقتی دانشگاهم تموم شد دکتر هم از اون شهر رفت ومن رفتم پیش یکی ازدوستای دکتر وانجا محیط خوبی برای کارکردن نبود چون با بچه های معلول سرکارداشتیم واصلا حس خوبی به من نمیداد وهمش درحال بغض کردن وگریه کردن بودم وخداروشکر بعد دوباره یکی از همکارای دکتر که مرد بود از من خواست برم پیشش واین درحالی بود که من قبلا رفته بودم وبه من گفت فعلا نیاز نداره وچند ماه دیگه خبر میده واین جای جدیدی که رفتم دقیقا خلاف جایی بود که قبلا بودم وخیلی جای دوستانه ودکتر فوق العاده شاد ومن احساس میکردم برادرمه اینقدر که خوب وریلکس بود با حقوق عالی در صورتی که جای قبلیم خیلی کم حقوق میگرفتم .این در شرایطی بود که من از اون موقعی که ماهی 40 تومن حقوق میگرفتم خرج خانوادمو میدادم وخرج دانشگاه رو هم همینطور .تااینکه به پیشنهاد خواهرم تصمیم گرفتم نمایندکی بیمه بزنم واین درحالی بود که من نه هیچ پس اندازی داشتم ونه هیچ پشتوانه ای اما رفتم وجالبه شرکتی بود که برای دادن نمایندگی سختگیری نمیکردن چون ناشناخته بود ومن تنها راه حلی که به نظرم رسید بیمه بیکاری بود که توی مطب دوسال داشتم ومیتونستم شیش ماه بیمه بیکاری بگیرم واین کارو کردم وبا پولش وسایل برای دفتر خریدم وپول پیش مغازه دادم این درحالی بود که اون اوایل برای اینکه هزینه هامو بتونم بدم هنوز به خاطر حقوق خوبی که بود توی مطب کار میکردم تا شیش ماه تااینکه دکتر دیگه نخواست ومن رفتم سراغ دفتر واونجا تازه سختی های من شروع شد چون شرکت بیمه ای که کار میکردم فوق العاده بی اخلاق بودن وهمه دنبال منافع خودشون بودن واصلا همکاری نمیکردن ومن هم با توجه به اینکه توی شهر کسی منو نمیشناخت اصلا نمیتونستم کار بگیرم وفقط میرفتم شرکتهای شهر صنعتی ودست وپاشکسته بازاریابی میکردم چون هیچی بلد نبودم .همیشه وقتی میخواستم برم شعبه کارمزدمو بگیرم کلی خجالت میکشیدم چون از همه کمتر کارکرده بودم ویه ریس فوق العاده بی اخلاق داشتیم که دنبال تحقیر کردن من بود وفقط خدامیدونه که چقدر من تحقیر شدم وگریه کردم تا اینکه بالاخره به این نتیجه رسیدم که من به درد کار بیمه نمیخورم وخواستم برم شرکت کار کنم.استاد اینجا بود که خدا یکی از بچه های تامین اجتماعی که براش بیمه عمر زده بودم اورد دفتر که قسطش رو پرداخت کنه وهشت سال پیش به من گفت که برای موفقیت برو سایت عباس منش واستاد من اونموقع اولین چیزی که از شما دیدم قانون جذب بود که باورم نمیشد چقدر اگاهی به من داد ومن شروع کردم به گوش دادن فایلهای دیگتون تااینکه یکی از همکارای بیمه ایم بهم گفت چرا بیمتو عوض نمیکنی من گفتم بزار اینم امتحان کنم چند تا بیمه رفتم ودیدم که شبیه بیمه قبلیم برخورد میکنن تا اینکه باز همون شخص به من گفت بیمه دانا داره توی شهرمون نمایندگی میزنه ومن اصلا هرگز به این بیمه فکر نمیکردم چون همه ازش بد تعریف میکردن ومیگفتن ورشکسته شده باز هم قلبم گفت برو ومن رفتم استاد باورم نمیشد دقیقا همون جایی بود که من میخواستم نمیدونین چه ارامشی به من داد برخورد افراد توی شعبه چقدر دوستانه چقدر صمیمی چقدر باسواد وبااخلاق یکسال تمام تلاشم رو کردم که بگیرم چون بیمه معتبری بود وبه این راحتی نمایندگی نمیداد وحتی خانوادم منو مسخره میکردن که توفکر کردی اینجا بهت نمایندگی میده اما من دلم روشن بود وگرفتم تواین یکسال بهترین ماجراهای زندگیم برام پیش اومد که خیلی مفصله ومن با عمل کردن به حرفهای شما این لحضات خوب رو داشتم بعد گرفتن نمایندگی چهارماه طول کشد ومن بزرگترین قرارداد بیمه ای شهرم روگرفتم به خاطر اینکه اینقدر توی بیمه قبلی سختی کشیده بودم که واقعا اطلاعات بیمه ای عالی داشتم وتونستم بدون پارتی وپول دادن این قرارداد رو بگیرم وحتی با پولش توی چند سال خونه وزمین خریدم تااینکه باز روی خودم کار نکردم وافت کردم.استاد الان که ماجرای زندگیمو برای شمانوشتم میفهمم که از پونزده سال پیش چقدر قوی عمل کردم وتکامل رو طی کردم وکم نیاوردم وباوجود اینکه مسیولیت خونمون روهم داشتم پولهامو جمع میکردم برای اینکه پیشرفت کنم نمیگفتم کمه نمیشه میگفتم ادامه میدم .الان که اینا رونوشتم کلی انرژی گرفتم برای ادامه دادن مسیر بهتر باز هم سپاسگذارم شما بهترین دوست مجازی من هستین همیشه به خاطر اینکه خدا شمارو سر راهم قرار داد اشک توی چشمام جمع میشه هرچند تواین مسیر خیلی از ادما رو سر راهم قرار داده ولی شما بهترین هستین. استاد منم مثل شما خیلی دوست داشتم که به ادما کمک کنم وتو یه مسیری قرار گرفتم که خیلی چیزها رو فهمیدم البته درمورد مسایلی هست که همه خرافات میدونن اما خدا بهم گفت اگه میخوای مثل عباس منش باشی باید اینوبدونی هرچند خیلی سخته اما مثل شما که توی بندر عباس میگین من به خدا رسیده بودم وحالم خوب بود من هم اینطوری شدم وهمش میگم خدایا چطوری من اینا روفهمیدم من اگه تا اخر عمرم هم تحقیق میکردم عمرا این چیزا رو نمیفهمیدم. الانم دارم تمام تلاشم رو میکنم که بیشتر یاد بگیرم تا بتونم خوب راهنمایی کنم هرچند خیلی سخته ولی امیدوارم که خدا کمکم کنه.باز هم سپاسگذارم از شما وخانم شایسته عزیز
سلام استاد عزیزم ومریم جان مهربان
مهم ترین تصمیمی که باوجود تمام ترس ها گرفتم و فقط با تکیه بر لطف خدا قدم برداشتم مهاجرت از سیرجان به تهران بود. نه ایده ای برای کار داشتم نه پولی برای اجاره خانه و شروع زندگی ولی قدم برداشتم .و الان که چهار سال گذشنه کلی مهارت یاد گرفتم درامد نسبتا خوبی دارم. و صدها برابر کیفیت زندگیم بیشتر شده جوری که میخوام به کشور دیگه ای مهاجرت کنم.
از شما برای همه اگاهی هایی که یاد گرفتم بی نهایت سپاسگذارم. از سال قبل که خیلی جدی تر فایل های شمارا دنبال میکنم همه چیز برام عالی تر شده درامدم پنج برابر شده سلامتی و تناسب اندامم مثل یک دختر ۱۸ساله شده .ومطمینم این روند رشد ادامه خواهد داشت.
سلام خدمت دوستان عزیزم و ممنونم از استاد و خانم شایسته
واقعا همینه و غیر از این نیست، من مثال زیاد دارم توی زندگیم که به چگونگی فکر نکردم و فقط رفتم جلو
مثلا برای ازدواج نگفتم هزینه ها چطور می شه، من الان سربازم و خانواده همسرم با مرام و مسلک من مشکل دارن و غیره، فقط اقدام کردم، زنگ زدم به خواهرزادم گفتم دختر عموت رو بیار خونتون من بیام ببینم، و باقی کارها رو خدا انجام داد، تمام. … من الان دوتا بچه دارم، پونه و مسیح و با همسرم توی یک مسیر هستیم.
مثال دیگه سربازی
من سال 85 رفتم خدمت و فرار کردم، سال 91 بعد از تنبلی های بسیار بالاخره برای معافیت سه برادری اقدام کردم، با وجود ترس زیاد یه خواب دیدم که گفت برو من باهاتم، من فک کردم برا معافیته و وقتی چند دلیل پیدا شد که برم رفتم دنبال معافی، بعد گفتن چون قبلا سرباز بودی باید بری تو خدمت اونجا اقدام کنی، من سپردم به خدا، گفتم خدایا من تسلیمم هر اتفاقی میافته، جریمه و دادسرا و هرچی… و رفتم. مسئول دادسرا به قدری من و تحویل گرفت(برام صندلی و چایی آورد) که همکارش تعجب می کرد و گفت هر وقت هرکاری داشتی من در خدمتم و باورتون نمیشه دقیقا از کلمه من خاک پای شما هستم استفاده کرد چند بار، حالا چرا این و گفت و جزییات مصاحبه هم که کار خدا بود.
از حدود 25 معجزه که بارز بودن و من یادم میاد و لیست کردم یه بار، به اینا اشاره می کنم
یه روز یه استواری گفت برج دو بیا تا اضافه هات رو برات در بیارم. من برج دو فقط تلفنی یاد آوری کردم بهشون و ایشون اون تایم فرزندشون رو از دست داده بودن، وقتی فهمیدم دیگه پیگیر نشدم، بعدا دیدم حدود 8 ماه اضاف و… رو برام کشیده بیرون.
دو ماه یگان ورزش که همش خونه بودم.
بعدچند ماه در برخورد با یه تضاد، یه آدم گیر، هدایت شدم به مسیری که فرمانده یگان ورزش من و دید و دوباره، و این بار تا پایان خدمت افتادم یگان ورزش.
ارشد یگان ورزش از بچه های انجمن NA بود و کلا میگفت نیا، من اینجا هواتو دارم و هر وقت لازم باشه میگم بیا یه خودی نشون بده فرمانده ببیندت.
ببینید، یه سال بعد خدمت هم فرمانده یگان ورزش زنگ زده گفته من و تو بیخود هم و ندیدیم، یه نذری برات میفرستم ببر فلان جا برام اداش کن مشکل دارم حل شه و…
اما خدا می دونه هرجا من عقل کل شدم و تحلیل کردم و رو کله خرابم حساب کردم، ناکام موندم، یعنی یا اقدام نکردم یا اقدام کردم و شکست خوردم و داغون شدم از هر لحاظ
هر لحظه که تسلیمم در کارگــه تقــدیر
آرام تر از آهـــو بی باک ترم از شیــــر
آن لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیـــر پی زنجیــر
ما بچه دار نمی شدیم، انقد من به این موضوع اهمیت ندادم و حرفش و نزدم که الان به اطرافیان می گم همچین مشکلی داشتیم کسی باور نمی کنه. هر وقت خانومم میگفت دکترا میگن (گفته های مردم) و… گوشم و میگرفتم همزمان آواز میخوندم، می گفتم: آقا من نمی خوام بدونم و می گفتم: خدا در زمان مناسب به ما بچه می ده حتی یه بار رفتم برا دو بچه سیسمونی بخرم زنم دعوام کرد. دعا می کردم، درخواست می دادم. موقع خواب بهم الهام می شد یه بار که اوکیه. یادمه یه بار یه دوستی گفت: من نمی دونم چرا می ترسم اتفاق بدی برا بچم بیافته! منی که بچه دار نمی شدم و یه ماما گفته بود یه بسته فلان قرص و بخور و الان بچه دار شدیم و… گفتم: دینگ، پس می شه با یه بسته قرص دو هزاری بچه دار شد و باورش کردم (آسونی رو باور کردم) و اون یه بسته قرصم نخوردیم، همسرم هم بعد خوندن کتاب قدرت فکر یه سری تمرین ها کرده بود که یک روز بهم الهام شد یه کیت بخرم،خریدم دادم همسرم، گفت: برا چیه؟ گفتم ببین حامله ای؟ و حامله بود، الهـــــی شکرت
بچه بعدی هم سریع اومد.
وانگهم در داد بانــگی کز فــروغش بر فلــک
زهره در رقص آمد و بربط زنان می گفت نوش
با دل خونین لب خنــدان بیاور همچو جــام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
چند روز پیش من اومدم تهران نمی دونستم چی میشه هیچ چیزی آماده نبود واقعا هیچی، ولی من گفتم می رم، یکی دو خونه که می خواستم برمم کنسل شد، گفتم: من امشب می رم نمی دونم چی میشه، به کمبودها هم فکر نکردم، گرچه به ظاهر احمقانه بود. یه نفر زنگ زد گفت: می خوام برات پول بفرستم، به یه نفر گفتم یه جا خواب میخوام راهنماییم کن از کجا جا بگیرم گفت بیا این کلید فعلا برو اونجا، یه دوست دیگه مبلغی پول بهم داد، دلتنگی بچه هام بخصوص دخترم که خیلی گریه کرد آروم گرفت، یه غذا نذری برام اومد که یه نشانه بود برام، آقا یه غیر ممکنه دیگه بخدا 100% غیر ممکن برام اوکی شد که بلد نیستم توضیحش بدم.
الهی شکرت واقعا نفسم باز شد
این فایل و بحثشم لازمه امشبم بود چون ترسیدم چون میگم حالا که اومدم چکار کنم و…. اینا رو گفتم یادآوری بشه بهم، داش سجاد داستان اونی که توی کله توئه نیست. داستان توانایی بدون حد و مرز خداونده داستان ترمزاییه که من سد راهه اراده خدا می کنم، داستان اشتیاق من برای عمل به شیوه غلط قبلیه، ای خدا بخدا من خیلی ظالمم به خودم، خدایا هدایتم کن، یک دهم تمرکز روی بدهی و بدبختیارو بزارم رو همین اتفاقات ایمانم به عمل تبدیل می شه. و به جای قشنگ حرف زدن که واقعا من از اوناشم، برم عمل کنم.
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی تبع
سخت می گردد جهان بر مردمام سخت کوش (سخت گیر)
همیشه اینا رو برا خودم می نویسم ولی چقد خوب شد که اینجا نوشتم. حالم خیلی خوب شد
درود بر شمــــا
سلام آقا سجاد
خیلی خوب بود مثال هات انشالله که همیشه توی مسیر بهبودی باشی
ما برگزیدگان خداوندیم و بدون شک اتفاقی توی یک مدار قرار نگرفتیم ، امیدوارم که بتونیم با مشارکت کردن و گفتن تجربه خودمون به همدیگه کمک کنیم .
از خدا براتون آرزوی بهترین ها را دارم
درود بر نوید بزرگ
درود بر دوست عزیز و در حال بهبودم
انشالله همیشه رو به رشد باشید
انشـــالله بتونیم بهترین ها رو به اشتراک بذاریم و در این مسیر به همدیگه کمک کنیم تا به زندگی بهتر و موفقیت های بیشتر دست پیدا کنیم
درود بر شما
ممنون بابت توجهتون