قدم اصلی تحوّل زندگی - صفحه 12 (به ترتیب امتیاز)

648 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    احسان شهرکی گفته:
    مدت عضویت: 865 روز

    ب نام پروردگارم

    سلام استاد عزیز و خانم شایسته مهربان

    سپاسگزار خدایی هستم ک تمام شرایط زندگی خودمو داده دست خودم

    بزارید استاد از چن ماه پیش بگم از خودم

    ب لطف پروردگار من جزو شاگردان دوازده قدمتون هستم و الان قدم پنجمم

    قبل از این ک قدما رو شروع کنم یک ماه قبلش فایلهای دانلودی رو گوش میدادم و دقیقا استاد نمیدونم چجوری ازتون تشکر کنم بابت همه چی شما ابراهیم من هستی شما خدا رو بهم نشون دادی شما خدا رو بهم نزدیک کردی دستم و گزاشتی تو دست بالایی شما ب معنای واقعی خداپرستی رو بهم یاد دادی و من سپاسگزار شما هستم

    اون موقع یادمه قبل از استارت قدما این مطلب ک خدا قانون داره و قانونش ثابته و این ک شرایط زندگی خودمو داده دست خودم چ تحولاتی درون من ایجاد شد

    چ شبایی ک سر ب سجده میزاشتم و ب پهنای صورت همینجوری فقط اشک میریختم و میگفتم خدایا شکرت ک خودم خالق زندگی خودمم یعنی من میتونم خودم زندگی خودمو خلق کنم یعنی میتونم ب آرزوهام برسم اون موقعا فقط ی چیزی رو خوب یاد داشتم فقط هرچی میشنیدم میگفتم چشم و گوش میکردم و عمل میکردم ب حرفهایی ک گوش میکردم

    الان ک قدمم پنجمم ب لطف پروردگار هنوز اشکام بند نیومده و ب قول شما استاد عزیز روحم لطیف شده و هر وقت یادم میوفته ک خودم خالق شرایط زندگی خودم هستم بیشتر سعی میکنم ورودی های زندگی رو کنترل کنم

    از وقتی ک دیگه تصمیم گرفتم و تعهد دادم ک دیگه اون احسان قبلی نباشم همون اول راه بخدا تلویزیون و ماهواره جمع کردم

    من ک شبا تا نزدیکهای صبح گوشی ب دست وتو اینستا میچرخیدم گزاشتمش کنار

    فقط همین دوتا کار چنان تحولی در من ایجاد کرد ک خودم مونده بودم

    چون فقط یک ماه بعدش قدم اول رو خریدم و منی ک آرزو داشتم یکی از دوره های استاد رو داشته باشم

    و بعد کم کم بهم گفته میشد نشونه ها میامد الهامات میامد منم راهمو ادامه میدادم اصن جا نزدم استمرار و تکرار تمرینات و عمل ب آگاهی ها

    حتی منم امتحان میکردم اوایل ببینم واقعا افکارم دارن جواب میدن یا نه میومدم ب یکی فکر میکردم و بعد میدیدم اون طرف زنگ میزد مثلا فردای اون روز و خیلی امتحانات دیگه و بعد گفتم مگه دیوانه ام ک ب چیزایی ک نمیخوام اتفاق بیوفته فکر کنم

    هر وقت توجهم میره سمتی و حالم بد میشه ب خودم میگم چرا بهش فکر میکنی احسان مگه میخوای واست اتفاق بیوفته و میبینم جوابش ن هست و آگاهانه بچها کاملا آگاهانه میام و کانون توجهم رو عوض میکنم چون میدونم ک

    خودم خالق شرایط خودم هستم

    و از اون جایی ک یک فاصله هست بین اتفاق افتادن نتیجه فرکانس ارسالی الان ک اول راه هستم اینجوری ذهنم رو منطقی میکنم ک قانون فرکانس همینه و

    جواب میده

    ودر آخر بگم ک خیلی خیلی کمکم کرد قدم های دوازده قدم بچها

    دوره ی دوازده قدم واسه من مث ی پدری هست ک هروقت بچه میخوره زمین باباهه دست بچشو میگیره و از زمین بلندش میکنه و نمیزاره بچها زمین بمونه کمکت میکنه اول راه بلد شدی و دامه بدی

    از نتایجمم الان زوده بگم ولی بزرگترین نتیجش اینه ک دیگه نگران نیستم ک ب آرزوهام میرسم یا ن

    بلکه کاملا و صدردصد مطمئن هستم ک میرسم و نگران نیستم

    و این ک هیچ چیزی منو ناراحت نمیکنه چون تمام اتفاقات زندگی خودمو خودم رقم میزنم

    هرجا هم ک یکم بزنم جاده خاکی میام سمت خودم و نشونشو از تو خودم پیدا میکنم

    و در آخر سپاسگزارتم خدای من رب العالمین من

    تویی ک همیشه کنارمی و منو هدایت کردی ب سمت بنده خوبت استاد عباس منش و چ چیزهایی من از ایشون یاد گرفتم

    در پناه الله مهربان شاد باشید و آسوده خیال .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  2. -
    محجوبه گفته:
    مدت عضویت: 2141 روز

    سلام سلام کامنت 4

    استاااد استاااد

    الان که دارم کامنت رو مینویسم یک سجده شکر جانانه کردم و بعد اومدم کامنت بنویسم.

    الان حقوقم واریز شد و دقیقا این ماه دو برابر ماه قبل یعنی 60م تومن فروش داشتم.خدایا صدهزااار مرتبه شکرت.خدایا شکرت.اشک امونم نمیده…

    دو روز بود یکم فرکانسام پایین بود امروز صبح پشت فرمون بودم گفتم خدایا هر موقع از هر جا نا امید شدم تو امیدم بودی امروز یه خبر خوب یه خبری بهم بده یکم جون بگیرم. گفتم یه خبر خوب خوب…

    راستش یکم از چالشای کار خسته شده بودم.هر کار میکردم نوشتن ستاره قطبی گوش کردن فایل زندگی در بهشت هیچی حالمو خوب نمیکرد.پشت فرمون بودم چندتا جلسه از قدمای مختلف رو گوش کردم تا نصفه باز پوز کردم انگار بهم نمیچسبیدن به قول استاد اون چیزی که باید میومد نمیومد.

    تا اینکه رفتم رو قدم 12 جلسه یک همونی بود که باید میبود.یاداوری کامل ستاره قطبی.به همسرم زنگ زدم گفتم امروز دیگه حقوقمو بریز.گفت چشم.

    دم خونه که رسیدم گفتم خدایا یک چیزی یک خبری بهم بده که جون بگیرم.ازت خواهش میکنم.

    و هر کاری کردم هیچی دیگه نیومد که ازش بخام.فقط گفتم به من جون بده.

    اومدم خونه یک صبحونه مشتی برا خودم درست کردم گفتم باید به خودت حال بدی.نشستم که بخورم گاز اول رو که زدم پیامک اومد.

    3 میلیون واریزی.پیامک دوم اومد بابت فروش 60 میلیون در این ماه…خدای من 60م توممممن؟

    رفتم بالا اومدم پایین پیامکها رو چک کردم نه واقعا نوشته 60 میلیون فروووووش.

    خدای من حتی فکرشو نمیکردم…..چون تارگتم رو 30 یا 40 تومن بود.

    اول این ماه نذر نوزادان بی سرپرست کردم گفتم اگه اینقد فروش داشته باشم نذرمو ادا میکنم (چون کلا کمک کردن به هر کسی تو کتم نمیره و خوب اینکه بدونی به چه کسی و در چه زمانی کمک کنی تا درست باشه برا من کار سختیه برا همون نوزادان بی سرپرست تو ذهنم همیشه بهترین گزینه است. )داشتم میگفتم… حالا خیلی بیشتر از اون فروش داشتم.

    خدایا صد هزار مرتبه شکرت.

    و گفتم که داشتم تو قدمها میچرخیدم گوش میدادم یکی از جلسات فک کنم جلسه اخر قدم یازدهم بود استاد در مورد انفاق صحبت میکردن (تمام این صحبتا تو ماشین پشت فرمون امروز صبح اتفاق افتاد که اونم خیلی هدایتی بود)که اصل قضیه انفاق رو توضیح میدادن که اگر انفاق کنی برا خودته نه برا بقیه و من یکم از فایل رو که گوش دادم گفتم نه این فایل مال امروز من نیست این برا حال من نیست تا 20 دقه یا 30 دقه از فایل که گذشت ردش کردم.

    و بعد رفتم رو جلسه اخر قدم 11.

    الان میفهمم که چرا اول اون جلسه برام پلی شد و پشت بند جلسه اول قدم 12 که در رابطه با ستاره قطبی بود.

    اون نشانه ای بود که تو انفاق کن برا خودت .خدا خاست بهم بفهمونه تو اگه داری به اون بچه ها کمک میکنی برا خودته برا بزرگ شدن ظرفت.تو اگه یک گندم بکاری صدتا گندم ازش برداشت میکنی.

    چون این نجواها تو ذهنم بود که حقوق این ماهم کلا رفت برا کلاسام برا هزینه های کارم تازه کمم میارم.حالا نذرمو چیکار کنم.ولی الان دیگه خیلی امیدوارم.فهمیدم خدا روزی اون بچه ها رو میرسونه من اگر نذر کردم 2 برابرش رو برداشت میکنم.اولا نگرانی به خودم راه ندم که مخالف قانونه و یاد بگیرم ایمانمو حفظ کنم.دوما یاد بگیرم همیشه انفاق کنم نه از حد توانم بیشتر بلکه در حد توانم و ایمان داشته باشم خدا 100 برابر بهم برمیگردونه.همون خداییکه بنده شو خلق کرده رزق و روزیش رو هم عطا کرده.

    اگه من تونستم این ماه 2 برابر فروش داشته باشم ماه بعد هم میتونم 2 برابرش کنم.اینجوری اگه پیش بره هزینه هام که هیچی حتی پس اندازمم جواب میده.

    این ماه همسرم خیلی چک داشت نتونستیم بریم سفر و خیلی جاهای دیگه.هر چند من با چک مخالفم ولی اون کار خودشو میکنه و قانونای خودشو داره و من اصلا دیگه پیله اش نمیکنم چک نده.میگم اون باورای خودشو داره.من اگه عرضه داشته باشم خودم کار میکنم هیچ وقتم چک نمیگیرم.

    بگذریم از یه طرف خیلی خوشحالم که تونستم یه گوشه کوچیک تو پرداخت چکهای شوهرم کمک کنم.چون این روزها خیلی ذهنش درگیر چک هاش بود و امروز کمی خوشحال تر بود چون بانک اوکی داده بود که وامش رو تا چند روز دیگه براش میریزن.

    حالا کاری به نادرست بودن چک کشیدن و وام گرفتنش ندارم.ولی همیشه هر موقع چک داره میگه من پاس میکنم تا حالاش تونستم بازم میتونم من روزیم زیاده.و همین طورم میشه خدا از جاهای مختلف براش میرسونه.

    خدایا صد هزار مرتبه شکرت انگار یه گوشه تنها نشسته بودم دستتو دراز کردی گفتی خجالت بکش دستتو بزار تو دستم بلند شو بلند شو خجالت بکش.

    چون تمام کارهای امروزمو که مرور میکردم گفتم من کی بشینم فایل بنویسم کی به سایتم برسم کی کارای خونه رو کنم کی غذا بزارم کی استراحت کنم کلا تو ذهنم اینا میگذشت از اونور صدای الهاماتم میومد که نه ندار بره داره حالتو بدمیکنه ها به حرفاش گوش نده کاراتو بنویس یکی یکی انجام بده.

    و الان که نشستم دارم کامنت میزار 10 تا کار نکرده دارم هنوز نهار نزاشتم تا ساعت 1 باید نهار بچه ها حاضر باشه و هنوز هیچی…

    ولی یه وقتایی اونقدر الهام بزرگه که تا انجامش ندی نمیتونی کار دیگه ای انجام بدی.خدایا به خاطر این اتفاق بزرگ امروز هزااار بار شکرت.

    قدم تقریبا بزرگی بود.که نتیجه همون قدمای ریز همون شب بیدار موندنا همون تداوم در کار کردنم همون سپاس گذاری از یه درامد 20 هزار تومنی بود.

    خدایا هزار مرتبه شکرت به خاطر وجود استاد عزیزم.به خاطر تک تک همراهان این سایت بی نظیر که همیشه امید بخش و انگیزه بخش بودن برام.

    وظیفه خودم دونستم کامنتمو بیام تو سایت بنویسم تا بقیه دوستان بخونن و مثل منکه همیشه از کامنتاشون جون میگیرم بتونم به بقیه امید بدم.

    در پناه الله یکتا شاده شاد باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      حسین شجاعی گفته:
      مدت عضویت: 2506 روز

      درود بر شما محبوبه خانم عزیز

      من واقعا از کامنت شما انرژی گرفتم

      مخصوصا امروز که بعد از مدتی نا امیدی خداوند دوباره نور امید را در زندگی من روشن کرد

      از صبح همش فایل گوش میدم و نوت برداری میکنم که یک خبر خوب بهم رسید

      الان هم که کامنت شما را خوندم واقعا احساس کردم خداوند داره باهام صحبت می‌کنه و من انرژی گرفتم

      خداروشکر بابت وجود دوستان موفق و متعهدی مثل شما در سایت

      خداروشکر بابت وجود خدایی که این قوانین را وضع کرده برای راحت بودن ما

      برای راحت رسیدن به خواسته هامون

      باز هم از شما ممنونم و سپاسگزارم بابت اینکه دستی از خداوند شدید تا پیام و نور امید بیشتری را در ذهن من روشن کنید

      از اینکه فرمودید ؛

      قدم تقریبا بزرگی بود.که نتیجه همون قدمای ریز همون شب بیدار موندنا همون تداوم در کار کردنم همون سپاس گذاری از یه درامد 20 هزار تومنی بود.

      من از این جمله انرژی گرفتم که باید صبور باشم و خیالم راحت باشه که به ایمان من پاسخ میده

      واقعا از شما دوست گرامی ممنونم و سپاسگزارم

      خیلی خوشحال شدم که به درآمد فوق العاده ای رسیدید و خوشحال هستید

      امیدوارم همیشه همینقدر شاد و پر انرژی باشید به همراه کسب ثروت های بیکران خداوند

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        محجوبه گفته:
        مدت عضویت: 2141 روز

        سلام اقای شجاعی عزیز

        ممنون که برام کامنت گذاشتین.خدارو شکر که تونستم یه جایی به یکی امید بدم.

        اره امید داشته باشین.باور کنین میشه.اگه یه وقتایی انرژیتون میفته ولش کنین کار رو ولش کنین برین یه کار دیگه انجام بدین تا دوباره شارژ بشین و بعد برگردین.

        دو روزه چند نفر بهم گفتن چه جوری نمیشه باید حتما پشتوانه داشته باشی باید حتما ساپورت مالی باشی تا بتونی موفق بشی.

        ولی وقتی این حرفا رو بهم میزنن میگم عیب نداره بگین بگین من قدرت میگیرم انگیزه ام بیشتر میشه بگین تا بیشتر و بهتر ادامه بدم.

        یک ایده ای دارم براتون که برا من خیلی جوابه امیدوارم به دردتون بخوره البته احتمالا خودتون بلدین.

        اونم اینکه صبحا موقع شکر گذاری روزانه از هر انچه که دارین مینویسین از اینده هم بنویسین.از هر انچه که دوست دارین داشته باشین و تجربه کنین.

        باورتون نمیشه من حدود دو هفته اس صبح که تمرین شکرگذاریمو مینویسم میگم خدایا شکرت بابت ماشین نو و اتوماتم که بوی نویی میده پلاستیکای روش رو خودم در میارم و …کلی فکت میدم و فکت هارو مینویسم.

        امروز همسرم گفتن تا عید برات 206 یا 207 صفر میخرم.ماشینت صدا میده دوس ندارم.

        و شاید بازم باورتون نشه من خونمم به همین روش خریدم.

        از کوچکترین و ریزترین و شاید بی اهمیت ترین اتفاقات شکرگذاری کردم.

        امیدوارم این راهکار هم به کارتون بیاد و امیدوارم به زودی یکی از بهترین نتایج بچه های سایت متعلق به شما باشه و ازتون یک دنیا سپاسگذارم که کامنتمو خوندین و بهم انرژی دادین.

        شاد پیروز و خوشحال باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          حسین شجاعی گفته:
          مدت عضویت: 2506 روز

          سلام به شما محبوبه خانم

          ممنونم از شما بابت راهکار و تمرینی که فرمودید

          این چند روز هر کجایی که سر میزنم

          به سایت استاد

          به قرآن و هر کتاب و متن و مطلبی که میخونم

          فقط موضوع سپاسگزاری میاد سر راهم

          و اتفاقا از امروز صبح شروع کردم سحرگاه بیدار بشم و در حال مراغبه سپاسگزاری کنم

          و چقدر این تمرین لذت بخش بود

          سپاسگزاری در سکوت سحرگاه حس فوق‌العاده ای داشت برای من

          و امید است که این حس سپاسگزار بودن برای ما از یک تمرین به یک عادت و همچنین به شخصیت ما تبدیل بشود

          من در مورد داشته هام سپاسگزاری میکنم

          و سعی میکنم با تمرینی که شما فرمودید در مورد مواردی هم که دوست دارم تجربه کنم سپاسگزار باشم

          بسیار از شما ممنونم بابت راهکاری که فرمودید

          امیدوارم هر چه زودتر به همه خواسته هاتون برسید و به زودی زود پلاستیک های ماشین صفر کیلومتر اتوماتتون را خودتون در بیارید

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      مریم گفته:
      مدت عضویت: 999 روز

      به نام خداوند رزاق

      سلام دوست عزیز من هدایتی کامنت شما رو خوندم حالم جا اومد که خداوند صدات شنید و دعات اجابت شد دوست عزیز تو آبروی خداوند خریدی که تونستی شصد تومان بسازی انشاالله که بتونی هزار برابر پول بسازی واقعا تو لایقی

      چون ایمان داری رو خداوند حساب کردی و داری کار نیک انجام میدی تو یک قدم برداری خداوند صد قدم برات بر می داره

      آره کمک کردن یعنی اینکه خداوند انتخابت کرده می تونی ببخشی در اصل کمک به خودت هست ظرف وجودت بزرگ کردی

      موفق باشی امیدوارم همیشه بدرخشی

      در پناه خداوند باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    حسین مسعودی گفته:
    مدت عضویت: 3989 روز

    سلام

    آره استاد خلاصه تمام فایلها و محصولات فقط در این تصویر آمده بود

    شرک .خالق بودن .توجه . کنترل ذهن و احساس

    استاد گریه ام گرفت ازاین جایگاهی که الان هستی چی بودی و الان چی هستی

    منم سپاسگذارم که هستی و باور کردی که باور کنم این راه درسته

    استاد شیطان همیشه فعاله درست میگی و اینقدر که مدام با نجوای در حال منصرف کردن از ما ازاین مسیره

    استاد من خودم نمونه اینم که فراموش کردم دلیلش نداشتن الگو بود نداشتن هدف بود نداشتن ایمان به خدا بود اسلا خدا کی بود کجا زندگی ام هس .استاد فایل خیلی به موقعه بود در حین نماز داشتم فکر میکردم بابا شرک نداشتن سخته وام .چک .روی دیگران حساب کردن

    به خداوندی خدا اگر آنجا بودم در آغوشت میگرفتم وسپاس خدای دامیکردم به خاطر این نعمت بزرگ که من دارم

    دلم نوشتم از بودن این فضا لذت بردم لذتشو بردم

    در پناه خداوند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  4. -
    سلدا گفته:
    مدت عضویت: 724 روز

    درود بی کران استاد عباس منش عزیزم و استاد شایسته نازنینم

    ««خدایا شکرت که امروز هم نعمتت را بر من تمام کردی»»

    ««خدایا شکرت که هدایتم کردی باز به سرعتی باور نکردنی به سوالی که به آنی به ذهنم رسید و جوابش رو نمیدونستم»»

    همین یک ساعت پیش مشغول شستن ظرف ها بودم ؛ دیدم خیلی وقته مسئله زندگیم این شده که در هر موقعیتی ناخوداگاه دارم با خودم و آدم ها در ذهنم میجنگم ،

    با خودم گفتم دخترررر چرا انقدر توقع داری از همه،

    آخه چیه که همش منتظری بقیه واکنش نشون بدن بهت،

    برات کاری انجام بدن

    به هر طریقی

    چه از لحاظ عاطفی، ارتباطی، عشق ورزیدن ، محبت کردن چه از لحاظ مالی و هر طریقی ،

    همیشه ش دائما فقط میخوای یه نفر بیاد بگه من حواسم بهت هستا اینجا باید این کارو بکنی اینجا باید این حرف و بزنی اینجا باید این راه رو بری چرااا واقعا چرا باید انقدر منتظر وجود و حضور آدم ها در زندگیم باشم؟

    از بی توجهی آدم ها خسته شده باشم ؟

    نه نه از خودخواهی آدم ها،

    هر آدمی تو زندگیم البته غیر از مادرم که او هم فرشته بود ،

    به خاطر خودخواهی های ناگهانی و آنی ش ، به نحو ترسناکی همیشه ازش رنجیده بودم و رهاش کردم…

    ولی اتفاقی که هربار می افتاد این بود که هربار آدم های جدیدتر که میومدن این تیشه رو محکم تر به این ریشه ی قلب و روح من میزدن که با یه تازیانه با یه شلاق در صدم ثانیه ، در اوج در اوج در اوج عشق ورزیدن و دوست داشتن هامون چنان خط بطلانی روی تمام حال خوب اون لحظه هام میکشیدن که با خودم فکر میکردم خدایااا من کجا و اینجا کجاااا …

    اما میدونید استاد کم کم طی مسیری که طی کردم فهمیدم هرچی هست هر مشکلی هست از درون خودم هست از یه چیزی اون پشت مشتا میاد

    یه چیزی که من نمیدونم و برای همینه که همیشه باهاش سر جنگ دارم و همیشه هم برام مدام تکرار میشه ، انگار آدمای اطرافم حکم شعله ی آتیش رو پیدا کردن تا یه حدی میشه بهشون نزدیک شد و ازشون گرما گرفت بخوام یه ذره توقعم انتظارم رو بیشتر کنم نههه غیر ممکنه این آتیشه بهش نزدیکتر نشو وگرنههه ….

    میدونید دیروز تو سوپر میوه ، یه پلاستیک بزرگ اسفناج دیدم ، پرسیدم این مال کسیه؟ گفتن آره مال این خانومه ؛ کلی خرید کرده بود و همه اسفناج هایی که مونده بودم میخواست ببره ؛ وقتی میخواستم حساب کنم گفتم بازم اسفناج دارید گفت نه تموم شده ، اون خانوم هنوز اونجا بود ، حساب کردم اومدم بیرون ، امروز داشتم با خودم فکر میکردم یادته الناز چند ماه قبل میخواستی چیزی بخری کم بود به صاحب مغازه گفتی نه بزار باشه همه شو نده بقیه ام احتمالا بخوان بیان بخرن ، حالا چرا این خانوم این کارو نکرد چرا حواسش به بقیه آدم ها نیست؟ بعد گفتم بیخیاللل من از هیچ کس هیچ توقعی ندارم دیگه

    اما باز گفتم چراااا ، چرا من توقع دارم

    بعد احساس درموندگی کردم گفتمم خدایاااا خودت هدایتم کن بفهمم توقع چیه اصلا ! چرا نباید توقع داشته باشم ؟

    و چه جالب بعد از سه هفته ( به دلیل پیش اومدن اتفاقاتی خاص) با حس خوب اومدم تو سایت و هدایت شدم به این فایل بی نظیر و چه هدایتی …

    ««« خودت خالق زندگی خودت هستی ،

    شرک جاییه که از دیگران توقع داشته باشی برات کاری انجام بدن ،

    اگه اینو باور کنید دیگه نمیاید بقیه رو سرزنش کنید ،

    دیگه برای شرایط مشکل دارتون بقیه رو مقصر نمیدونید ، دیگه نمیگید بابام همسرم خواهرم و فلان و فلان »»»

    ««« الله اکبر الله اکبر الله اکبر »»»

    خداوند حافظ و نگه دارتون باشه عزیزان دلم

    در پناه خداوند باشید انشالله

    واقعااا سپاسگزارم که خداوند انقدر لطیف و سریع برام تکلیفم رو مشخص کرد و پاسخم داد و نعمتم را بر من تمام کرد

    الله غفور و الرحیم

    از شما اساتید بی نظیرمم سپاسگزارم که به ما هدیه هایی با عشق بی نهایتتون عطا میکنید که درهای قفل ذهنمون رو باز میکنه با عزت و احترامی اعلا و بی نظیر

    روزگار به کام و بر وفق مراد تون باشد تا ابد …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      سید عظیم بساطیان گفته:
      مدت عضویت: 823 روز

      بنام خداوند جان ”

      سلام و درود فراوان بر سلدای عزیز ”

      حالتون عالی و متعالی ”

      قبل از هر چیز تحسین میکنم اسم زیبای شما رو ”

      سلدا…

      کامنت شما رو مطالعه کردم و داستان خرید اسفناج خودش خیلی نکته ها داشت.

      ما خالق زندگی خودمون هستیم.

      ما اومدیم توی سایت از خود یک انسان زیبایی بسازیم ”

      ما راه جدیدی رو پیدا کردیم ”

      راه پیشرفت ”

      راه توسعه ”

      راه رشد ”

      راه موفقیت ”

      راه خوشبختی ”

      راه سعادت ”

      با قدرت فکر می توانی دنیایت را عوض کنی ”

      می توان ثروت کلانی رو بدست بیاوری ”

      می توان سلامت و سعادت رو بدست بیاری ”

      دنیا و آخرت ما در گرو لحظه به لحظه ی باورهای ماست”

      ما خودمون منجی خودمون هستیم نه هیچ کس دیگه ”

      مرسی که نوشتید خانم قادری فوق العاده ”

      دنیا رو براتون شاد شاد ”

      و شادی رو براتون دنیا ، دنیا آرزو مندم ”

      وجود گلتون پراز عشق “

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        سلدا گفته:
        مدت عضویت: 724 روز

        سلام و درود جناب بساطیان عزیز

        و درود بی کران به مهر فراوان و بی دریغتون ، خیلی سپاسگزارم

        حقیقتش اون ماجرا رو تعریف کردم چون از اون ماجرا یه لحظه به خودم اومد که باز هم دارم در ذهنم با خودم و با آدم ها میجنگم و هی پشت سر هم حرف میزنم …

        و جالبه این رو خدمتتون عرض کنم من از تمرین سکوت کردنی که داشتم بر خودم تحمیل میکردم به این پیام مهم رسیدم و چقدررر سخته این تمرین اما شدنی …

        وقتی آدم با آگاهی تصمیم بگیره سکوت کنه، اون وقت مجبوره در درون خودش هم سکوت کنه ؛ و چون در حالت تمرین هستی ، و هر لحظه حاضر و غایب به عالم حضور میشی؛ یک آن غایب میشی و یک آن حاضر ، یعنی چی؟ یعنی در سکوت ، تو ، شنونده هستی، شنونده چی؟ آنچه در بیرون تو هست؟ و این خیلی کار سختیه ، چون در بیرون هم سکوت خیلی بیشتر از هر صدایی وجود داره و شاید هیچ در بیرون است و همه در درون ؛ ولی آدمیم دیگه برای من که نمیشد، چون من گفتگوی درونی خیلییی زیادی با خودم دارم ، و به سرعت بر می‌گشتم به درونم و با خودم حرف میزدم، و تو این رفت و برگشت ها ، متوجه دلیل این شلوغی ذهنم شدم؟ چون میخواستم سکوت کنم و به شنونده گی ام کمک کنم اما میدیدم اتفاقی که داره میوفته صحبت ها سرزنش ها دنبال جنگ و دعوا و مقصر گشتن ها هستم و این باعث شد سوالی پیش بیاد که چرا رفتار دیگران تو مغز من پررنگه و حتی در ارتباطات با نزدیکانمم خیلی حساس هستم و به مشکل بر میخورم …

        خلاصه که اینگونه بود ماجرا

        ممنونم از شما که انقدر با محبت همراهیم کردید و با کلام پر مهرتون نور امید بخشیدید

        من هم برای جان شیرین شما و همه عزیزان دلمون در این محل پاشش نور ، هزاران هزار سلامتی و قوه و نیرو از خداوندم میطلبم که او بسی زیاد مهربان و بخشنده است

        الهی هزار هزار مرتبه شکر

        شکر وجودتون شکر وجود خداوند و شکر وجود اساتید عزیزم

        بر مدار عشق و شادی باشید و بمانید تا ابد

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    طیبه جون گفته:
    مدت عضویت: 1220 روز

    سلام ودرود به استاد گل و مریم جان عزیز.

    واقعاعالی بود دمتون گرم.

    شما الگوهای من هستید و توی روابط ،صحبت کردن و ثروت ،شیوه زندگی ،سلامتی ،زندگیم رو باشما الگوبرداری میکنم

    من سلامتی و بعددوره دوازده قدم رو شرکت کردم واقعا بی‌نظیرترین دوره اس و حالم عالیه و زندگیم متحول وزیرورو شده و به اون چیزیهایی که میخواستم نزدیکتر شده.از همسرم که مدام جروبحث داشتیم و توهین میشدم در اون زندگی جداشدم و همیشه به من می‌گفت اینقد این عباس منش رو‌گوش نده اینقد اون دیوانه اس و خانمش رو تلاق هم داده توهم مثل اون میشی و از اینکه فایلهای شما رو( که البته فایلهای رایگان شمابود) رو گوش میدادم اظهارناراحتی میکرد ولی بعداز17سال زندگی تصمیم گرفتم روی پای خودم بایستم وبا وجودترس زیاد ازتلاق این کارارو انجام دادم .

    من درآمدم صفربودباوجودکاروتلاش زیاد بدهکار هم بودم ولی بعداز عمل به قانون تونستم به درامدی200 برابری رسیدم با همون میزان کار فیزیکی وشاید هم کمتر و طوری شده که قرض هم میدم .

    الان ی خونه خوب با همسایه های خوب و درمحلی خوب گرفتم به لطف خدا هرچند مستاجرم ولی ایمان دارم که بزودی خونه آیی رو که بایدداشته باشم و لایقش هستم خدابهم میده .بچه هام اومدن پیشم وزندگیم ی رنگ‌وبوی دیگه ایی پیداکرد.ی ماشین206که توی رویاهام بود رو بطورعجیبی پولش جورشدروخریدم وهنوزنمیدونم پولش چطورجورشد.مهارت نقاشی ام رو که 15سال وقفه افتاده بود وکارنمیکردم رو مجدد استارت زدم ازپایه و شروع کردم ولذت میبرم ازش.

    ازنظرسلامتی خیلی خوب شدم و پرانرژی تر ازقبل شدم مثل 15سال پیشم شده انرژیم.

    ارتباطم با خداتغییرکرد و اون خدای قبل رو‌میشناختم و هر روزنمازمیخوندم و دولاراست میشدم رو دیگه گذاشتم کنار و الان بااین خدای جدیدم عشق میکنم رفیقمه و همیشه حسش میکنم کنارم و نمازم رنگ و بویی دیگه داره. مراقبه میکنم و باهاش عاشقانه حرف میزنم.

    درحال حاضردر دوزاده قدم ،قدم چهارم هستم. البته تانهم خریدم وگوش دادم ولی دوباره برگشتم ازاول و بادقت گوش دادم بارها ونوشتمشون وتایپشون کردم والان قدم چهارم هستم.

    دلم میخواد ازاین مطالب کتابی بنویسم و میخام این کار رو انجام بدم.

    درحال حاضردارم روی آرامشم بیشترکارمبکنم و روی صبرم و ارتباطاتم و عزت نفسم بیشتر کارمیکنم.

    ازخدایک شریک زندگی عالی میخام که براحتی و عزتمندانه سرراهم بزاره و زندگی ورابطه آیی مثل شما استاد عزیزم رو داشته باشم.

    درکل اززندگیم لذت میبرم

    این فایل رو من دیشب بعداز یک روزپرکارو پرازمشغولیت ذهنی گوش دادم اون هم دوسه بار کامل گوش دادم وبعضی جاهاش رو میزدم عقب دوباره گوش میدادم و بعدازاینکه ذهنم با این صحبت‌ها آغشته شد خوابم بردو مطمینم تأثیر خودش رو گذاشته .خداروشاکرم بابت این آگاهی ها و داشتن همچین استادی که واقعاالگوی منه و کمکم کرده که اصل رو ازفرع بشناسم که این مهمترین راهنما و هدایت هست.

    گاهی وقتها فراموش میکنم و دوباره ذهنم و افکارم به قبلم برمیگرده ولی آگاهانه برمیگردم وبا گوش دادن فایل ها افکارمو حرص میکنم. باید بیشترکارکنم که این مدارتثبیت بشه برام.

    دوستتون دارم و ازخدابراتون بهترین هارو آرزو میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  6. -
    مینا رحیمی گفته:
    مدت عضویت: 773 روز

    سلام به استاد عزیزمون و مریم جون

    استاد وقتی داشتم این فایل رو گوش میکردم چون میدونستم این حرف ها از وجودتون داره میاد خیلی خیلی منو تحت تاثیر گذاشت مخصوصا اون جای که در مورد خالق خودن شریط خودمون حرف زدید اصلا وقت به یه گوشه ای مات شده بوده و وقتی داشتم وقت گوش میکردم با قلبم یه اتفاق های می‌افتاد که انگار تایید می‌کرد که این حرف ها درسته وقتی داشتید صحبت می‌کردید یاد اون فایل که قبلا گذاشته بودید که اسمش فک کنیم (ما خالق شرایط خودمان هستیم) بود اونجا شما گفتید که ما تابع شریط نیستیم ما خالق شرایط هستیم واقعا منو تکون داد و مخصوصا اون اتفاقاتی که واسم رخ می‌داد که نمیخوام بگم بعد این فایل ها یعنی همون لحظه یه چیزی یه کسی رفتارش باهام خوب شد و من واقعا از اینکه دوباره این قانون رو استاد من الان فهمیدم شرایط ما هم تو قانون مندیه یعنی اینکه ما هم توی شرایطمون قانون داریم

    و خیلی خوشحالم از اینکه این قانون رو فهمیدم و انشالله بتونم همیشه ازشون استفاده کنم و

    امیدوارم که همیشه تو مسیر درست بمونم سپاس گذار خداوند دانا و آگاه هستم

    مرسی استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  7. -
    حمیده اسماعیلی گفته:
    مدت عضویت: 2083 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان…

    سلام به عزیزان دلم…

    خداوند رو سپاسگزارم از اینکه منو در مسیر این آگاهی ها قرار داد…

    همین که دارم آگاه میشم به دلیل رفتارهام، عملکردهام،به اینکه چه رفتاری چه بازخوردی رو ایجاد می‌کنه سپاسگزارم..‌‌.

    برای وجود ارزشمند و پر از آگاهی شما سخاوتمندانه تجربیاتتون رو در اختیار ما بچه های عباس منشی قرار میدین سپاسگزارم….

    خداوند رو سپاسگزارم بخاطر تضادهای زندگیم…

    برای این دید مثبت و دید حل مسائل نسبت به تضادهای زندگیم سپاسگزارم‌‌‌….

    ازت میخام هدایتم کنی…به چی؟؟

    به درک علت رفتارهام…

    به خودشناسی بیشتر…

    شروع دوره وقتی صحبت از خودشناسی شد ترسیدم…مقاومت کردم..اما الان که جلسه 12 هستیم از خودشناسی خوشم اومده…

    دوست دارم بیشتر و بیشتر خودمو بشناسم…

    این خودشناسیه در حال حاضر برام مهمتر شده نسبت به هر خواسته دیگه ای….

    برام مسجل شده که حمیده اگه خودتو بشناسی حتی در حد کم راه رسیدن به تمام خواسته هات برات باز میشه….

    دارم عاشق آگاهی و خودشناسی میشم…

    خودشناسی همه چیزه…

    هر چه بیشتر میری تو خودت تشنه تر میشی به این شناخت…

    میخام آرامش داشته باشم تا بتونم بهتر خودمو بشناسم….

    راه رسیدن به خداشناسی از خودشناسی میگذره…

    وقتی شروع می‌کنی به خودشناسی و تا حدودی جلو میری در این زمینه پذیرش این قانون خیلی برات راحت میشه که خودت مسئول تمام اتفاقات و شرایط زندگیت هستی….

    100 درصد شرایط زندگیت و اتفاقات رو خودت مسئولی….

    اگه خوبه خودتی و اگه بد باز هم خودتی…

    الان دارم میفهمم ربط این دوره رو با این فایل رایگان ارزشمند رو….

    منم مثل تمام بچه های این دوره خیلی رشد کردم….

    از بیشتر شدن طول مدت زمان برخورد من با تضادها که میان برای اینکه منو آگاه کنن گرفته تا چگونگی برخورد من با اونا….

    از پذیرش و قبول تمام اتفاقات و مسئولیت های زندگیم گرفته تا تلاش کردن برای حلشون….

    خلاصه اینکه من دارم با این دوره عشق بازی میکنم مثل تموم هم کلاسی هام….

    استاد و مریم جان عاشقتووونم که اینقدر با عشق دارید آگاهی هاتون رو باهامون به اشتراک میزارید….

    و هم دوره ایی های عزیزم عاشقتووونم که با کامنت هاتون باعث رشد و بهبود همدیگه میشیم….

    عاشقتووونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  8. -
    محمد حسین تجلی گفته:
    مدت عضویت: 2236 روز

    به نام خداوند مهربونی‌ها

    سلام و عرض ادب دارم خدمت استاد عزیزم خانم شایسته تمامی دوستانی که این دیدگاه را می‌خوانند

    امروز به صورت کاملاً هدایتی یه سفر نیمروزی داشتم به تهران

    یه سری همزمانی‌ها و پدیده‌ها رخ داد که واقعاً شگفت انگیز بود امروز انرژی من بی‌نهایت مثبت بود و دوست دارم اون اتفاقات فوق العاده رو اینجا مکتوب کنم

    صبح که از خونه اسنپ گرفتم تا برم میدون خروجی شهر همون جایی که اتوبوس‌ها و تاکسی‌های تهران تردد می‌کنن، راننده اسنپ خیلی انرژیش مثبت بود و کلی با هم گپ زدیم و خندیدیم

    وقتی رسیدم تو اون جایگاه مخصوصی که اتوبوس‌ها به صف می‌ایستند تا مسافر سوار کنند اتوبوس اول 44 صندلی بود که من علاقه‌ای نداشتم سوار شم

    من رفتم ماشین دوم را که 25 صندلی بود وی‌آی‌پی بود سوار شدم و خود راننده هم که با یکی دو نفر دیگه صحبت می‌کرد تعجب کرد

    چون اون ماشین قبلی تایم نسبتا زیادی رو اونجا بود داشت بازارگرمی می‌کرد برای اینکه ماشینش پر بشه

    ولی وقتی من سوار این ماشین شدم در عرض حدوداً 5 دقیقه ماشین جلویی رفت و در کمتر از 10 دقیقه کل این ماشین پر شد پول‌ها هم پرداخت شد و حرکت کردیم

    من از خیلی وقت پیش این باورو توی ذهنم ساختم که دست من سبکه پا قدم من خوبه به همین خاطر هم ازش نتیجه می‌گیرم یعنی بارها شده مثل همین خاطره اتوبوس سوار شدن رفتم تو یه مغازه برای خرید یا موارد مشابه و خیلی زود اون بنده خدا سرش شلوغ شده

    اینجا هم خوشحال بودم برای اینکه یه ماشین خیلی شیک سوار شدم وی‌آی‌پی بود رانندش دست فرمونش خیلی خوب بود و دقیقاً یک ساعت و نیمه رسیدیم ترمینال جنوب هم خوشحال بودم از اینکه خداوند چقدر هوای من رو داشت و وقتی من اولین نفر سوار شدم زودتر از اون چیزی که فکر می‌کردم حرکت کردیم

    همونجا توی پایانه به ذهنم رسید کاشکی الان میلاد یکی از همکارای چند وقت پیش رو می‌دیدم هیچ ایده‌ای نداشتم که مغازه‌اش کجاست فقط قبلاً شنیده بودم که تو همون راسته چندین ساله کار می‌کنه و اصلاً نمی‌دونستم چه زمانی میاد مغازه و از وسط اون مغازه‌ها شروع کردم به قدم زدن به سمت آخر خیلی برای من غیرمنطقی بود که ببینمش ولی حسم می‌گفت برو تو چیکار داری درست همون جایی که دیگه می‌خواستم چند تا مغازه آخر رو نرم و برگردم دیدم اععع اومد کنار من ماشینشو پارک کرد و خودشم سوپرایز شد که اون وقت صبح منو اونجا دید

    من می‌خواستم ببینمش و با توجه به اینکه مدت طولانی‌ای بود بود تهران نرفته بودم ازش راهنمایی بگیرم که کرایه‌ها چه جوره شخصیا چند می‌برن و اینا

    تو چند دقیقه‌ای که هم صحبت شدیم اولاً یه شات قهوه مهمونم کرد دوماً صحبت‌ها رفت سمت شغل من و بهم گفت که یه مشتری سرمایه‌گذار داره که می‌خواهد سه چهار تا ملک بخره، دقیقاً تو همون پردیسان همون جایی که من کار می‌کنم

    من اون موقع خیلی به حرفاش دقت نکردم یعنی یه جورایی جدی نگرفتم چون بیشتر ذهنم سمتت تهران رفتن و برنامه‌هام بود

    ولی اون دوباره ظهرم بهم زنگ زد و تاکید کرد که حتماً بهش ملک معرفی کنم و خریدار خرید کردنش قطعیه

    همونجا بود که خدا رو بی‌نهایت شکر کردم و گفتم ببین محمد خدا چطور از جایی که گمون نمی‌بری بهت رزق و روزی میده

    وقتی هم رسیدم تهران دیدم چه روز خوبی اومدم:))

    شب قبلش یه نمه بارون زده بود و هوا فوق عادی بود نه گرم و نه سرد یه هوای پاییزی رویایی آسمونم نیمه ابری بود آفتاب چشم آدمو اصلاً اذیت نمی‌کرد

    هدف اولم دیدن برج آزادی و موزه هنرهاش بود وقتی رفتم توی میدون آزادی و دیدم همه درا بسته است به ذهنم رسید سرچ کنم توی گوگل

    بعد دیدم چقدر جالب برج آزادی از یکشنبه تا جمعه بازه دقیقاً شنبه‌ها بسته است :))

    خدا شاهده خودم سوپرایز شدم از واکنشم و آرامشم و ریلکس بودنم و توکلی که در عمل داشتم که حتماً همین خیره و من نمی‌دونم تو می‌دونی

    این در صورتیه که خیلی ذوق داشتم برای رفتن توی برج چون قبلاً هم رفته بودم ولی شرایطش نبود که برم داخل…

    خلاصه خیلی خوشحال یکی دو تا عکس جذاب انداختم و به سفر ادامه دادم و چقدر به خودم تبریک گفتم که نسبت به گذشتم چقدر شخصیتم رشد کرده

    بعدرفتم پارک ملت، شب قبلش قبل از خواب یه مقاله رو تو سایت علی بابا در مورد پارک یه مرور کلی کرده بودم و بیشترین چیزی که یادم مونده بود این بود که پارک قدمت زیادی داره خیلی بزرگه و بنیانگذارش خانم فرح پهلوی بوده

    یعنی باورتون نمی‌شه دیوانه شده بودم از خوشحالی اشک توی چشمام جمع شده بود که چقدر این پارک قشنگه کلی پیاده‌روی کردم کیف کردم خداوند و زیبایی‌هاشو تحسین کردن

    بعد گوگل مپ رو باز کردم ببینم ببینم فود کورت کجاست برم اونجا

    رو نقشه پارک حیات وحش رو دیدم و مسیریابی کردم که برم اونجا ولی عجیب یه حسی داشت من رو یه مسیر دیگه می برد

    من هم بدون مقاومت میرفتم فقط!! با این که گوگل مپ ده بار هشدار داد که مسیر یه سمت دیگست ها!!!

    باورتون نمیشه با سی قدم پیاده روی شایدم کمتر از روی پل روی دریاچه رد شدم و به خودم اومدم دیدم اعع این همون مزرعه حیواناته که….

    خلاصه کلی قو دیدم آهو و پرنده های مختلف مثل کرکس و حیوانات دیگه مثل شتر مرغ و طاووس و اینا

    جالبه چند تا باب هم داشتن عین طاووس نری که شما داشتید ، اصلاً قیافشون با اونی که تو سریال زندگی در بهشت دیدم مو نمیزد :))

    وایییی یکیشون بال هاشو باز کرده بود اصلاً من مسخ شده بودم از این همه ظرافت !!!

    میگفتم خدایاااااا عظمتت رو شکر چی‌ آفریدی؟؟

    جالبه همین یکی دو شب پیش بود زندگی در بهشت قسمت 131 رو می دیدم

    استاد شما اونجا گفتی اینقدر زیبایی های طبیعت رو تحسین کردی که هدایت شدین دفتر گروه تحقیقاتی عباس منش هم بردین تو پردیس سینمایی پارک ملت

    و بعد می گفتید پنجرش و ویوی اون دفترتون رو به پارک بوده و الحق و الانصاف عجبببب ویووییی بوده (چون من رفتم از بالا خودم هم اون ویو رو دیدم و دیوانه شدم) :))

    این خواسته تو دلم زنده شد

    گفتم من هم می خواهم برم اونجا رو ببینم

    وقتی رفتم ساختمون رو و طراحی خاصش رو دیدم خیلی کیف کردم و خیلی شما رو تحسین کردم

    اتفاقاً فود کورت هم همون بالای ساختمان بود

    خیلی شیک و جنتلمنانه رفتم بالا یه نگاهی به منو انداختم و یه دوری تو مجموعه‌ی فود کورت زدم و حسم گفت نه…

    می‌خواهم به تجربه‌ی ناهار بهتر بهت بدهم

    من هم گفتم چشم و خیلی راحت بدون خجالت اومدم بیرون

    این در حالیه که چند تا دختر و پسر تنها و دو تایی هم اونجا تو سالن بودن ها…

    بدون هیچ احساس خجالت و سرخوردگی اومدم بیرون چقدرررر به خودم افتخار کردم

    آخه من قبلاً می رفتم تو یه مغازه لباس ببینم گاهی وقت ها تو رو دروایسی می موندم و با اینکه باب میلم نبود فکر می کردم وقت طرف رو‌ گرفتم ، زشته و از این جور حرف ها… خلاصه الکی یه لباس می خریدم و می اومدم بیرون !!

    این ها رد پاهایی که اولاً دوست دارم برای خودم به جا بگذارم

    دوماً یه سری از دوست هایی که کامنت من رو می خوانند از این با جزییات نوشتنِ من هم لذت می برند و هم کلی ایده می گیرن که پیشرفت های خودشون رو حتی کوچکترین هاش رو ببیند و بهش بها بدهند و خودشون رو تشویق کنند

    خدا میدونه شاید ایده های دیگه هم بگیرن مثلاً اینکه برای به چالش کشیدن اعتماد به نفسشون و به صلح رسیدن با خودشون تنهایی برن مسافرت

    خلاصه از اون مجموعه‌ی سینمایی خفن اومدم بیرون و هدایت شدم به یک لاین بیییییی نهایتتتتتت رویایی

    به خدا یه چیزی میگم یه چیزی می شنوید ها الان اشک توی چشمام جمع شده، عکس هم ازش دارم کاشکی می شد بهتون نشون بدهم

    ببینید یه مسیری رو اومده بودن آگاهانه یک عاااالمه برگ درخت ریخته بودن زمین تا ملت بیان تو اون مسیر رو برگ ها راه برند و لذت ببرند :)))) الان به پهنای صورت لبخند زدم دوباره

    آخه هدایت یعنی تا این حد ؟؟؟ خلاصه اونجا هم قدم زدم و کلی کیف کردم و چند تا عکس هم انداختم و دیدم یه دختر و پسر خیلی خوش انرژی با یه خانم عکاس دارند عکاسی می کنند

    این هم یه نشونه دیدم و کلی خوشحال شدم

    و

    ادامه دادم

    آها یادم رفت اینو بگم که قبل از رفتن به مجموعه‌ی سینمایی و فود کورت یه جایی تو همون پارک نشسته بودم روی صندلی دیدم، داشتم لذت می بردم

    دو تا خانم جوان خوش برخورد اومدن سلام و علیک کردن و خودشون رو‌ معرفی کردن از شهرداری اومده بودن

    یه داستانی این روزها تو‌ تهران هست به نامِ من شهردارم

    خلاصه این خانم محترم از من درخواست کرد و شمارم رو توی سایت ثبت کرد و چند تا گزینه رو رأی داد

    چند تا مورد که به زیبا سازی اون منطقه کمک می کرد

    اولاً خیلی خوشحال شدم که ریلکس و با عزت نفس بالا برخورد کردم

    دوماً چقدر تحسینشون کردم و تو دلم بهشون تبریک گفتم که چه شغل باحالی دارند

    آخه داشتن تو پارک قدم می زدند و گپ می زدند و می‌خندین و بعد اومدن با پر کردن یه پرسشنامه از سمت من که کلش پنج دقیقه هم نشد ثروت هم ساختن

    اصلا خیلی تحسین بر انگیز بود این اتفاق برای من

    بعد من کلی عزت نفس بالا و ادب و احترامشون و البته آیفون 13 پرو مکسی که دست خانمه بود:) هم تحسین کردم

    بله می گفتم…

    بعد از اون مسیر پیاده‌روی جادویی که سنگ فرشش برگ های خشک پاییزی بود

    (اون دسته از دوستانیی که روی انبوهی از این برگ ها راه رفتن و اینجور جاده ها رو دیدن می دونند چقدر تجربه کردنش شگفت انگیزِ)

    رفتم رو به روی پارک پیتزا گرفتم و برای اینکه باز هم یک پله برم تو دل ترس هام اومدم تو پیاده روی پارک ملت اون لاین آخری که نزدیک پارکه نشستم رو نیمکت شروع کردم به غذا خوردن

    آقا باورتون نمیشه همون بِ بسم الله چه‌ اتفاقی افتاد؟؟

    شش هفت ها گربه با هم اومدن و فاصله یه متری و دو متری من نشستن و غذا می خواستن:))

    من خیلی با اعتماد به نفس به غدا خوردنم ادامه دادم یکی دو بار هم بلند شدم و چند تا قدم زدم گربه ها می رفتن ولی دوباره به یه چشم به هم زدن بر می‌گشتن :)))

    همش آگاهی های فایل به کبوتر ها غذا ندهید تو ذهنم می‌اومد و چون تو این موضوع روی خودم خوب کار کرده بودم ذره ای دلم نسوخت و حتی یه ذره هم غذا بهشون ندادم

    سعی کردم تمرکز کنم روی لذت بردن از غذا و البته همین فایل که داشتم صوتی با هندزفری گوش‌ می دادم

    اتفاقی که افتاد من به وسط های غذا نرسیده چند تا پسر و دختر تو رنج 10 ، 12 ساله اومدن رد بشن یکیشون محکم توپ رو شوت زد به درختی که فاصله‌ی یک متری من بود

    دو تا از گربه ها هم رو درخته بودن

    به همین راحتی من از شر گربه ها خلاص شدم

    دیگه حتی سایشون هم ندیدم و با لذت به غذا خوردن و فایل گوش دادنم ادامه دادم

    این قدرت اعراض کردنه ها

    اینجا هم به خالق بودنِ خودم پی بردم و اینکه خداوند چقدر سریع به فرکانس های پاسخ میده، وقتی ترمز نداشته باشم من واقعاً آگاهی های اون فایل به کبوترها غذا ندهید رو باور کردم و این نبود که ادا در بیارم ، نه اصلاً سر سوزنی دلم به حالشون نسوخت، تازه تو ذهنم این بود که دارم در حقشون لطف هم می کنم اگه من بهشون غذا بدهم ، اولا ممکنه این غذا براشون مناسب نباشه دوماً ممکنه قدرت غذا پیدا کردن خودشون رو از دست بدهند….

    موضوع بعدی که خیلی برای من جالب بود این بود که من دقیقاً پنج شنبه شب بود (دو شب قبل) یه دعایی کردم

    دقیقاً لوکیشن و زمانش هم یادمه که کجا بودم و چه زمانی بود

    گفتم خدایا می خواهم هدایتم کنی برم‌ جایی زندگی کنم و مشغول به کار بشم که آزادی پوشش باشه

    و خانم ها از سر اجبار حجاب نداشته باشن

    سطح اعتماد به نفس ها خیلی بالاتر باشه

    و

    من هم خودم یخم آب بشه و بیشتر بتوانم با خانم ها ارتباط بگیرم

    منظورم ارتباطات اجتماعی معمول نیست!!

    من تو این زمینه خوبم

    مشکل من اینه که نمی‌توانم با دختر ها دوست بشم

    البته نسبت به گذشتم خیلی بهتر شدم ولی خب هنوز هم خیلی جای کار دارم

    من مطمئنم تو این زمینه دوره‌ی فوق‌العاده‌ی احساس لیاقت فوق‌العاده بهم کمک می کنه، ان شا الله که زودتر بهش هدایت میشم

    من این دعا رو پنج شنبه کردم و امروز دائما داشتم این آزادی پوشش رو‌‌ می دیدم با یه احساس خیلی خوب وصف ناپذیر تحسین می‌کردم

    هم زیبایی ها رو می دیدم و تحسین می‌کردم هم اینکه چقدر خوبه که دیگه همه با هم در صلح قرار گرفتن و هر کسی دوست داره شال یا مقعنه یا روسری سرش می کنه ، هر کسی هم دوست داره موهاشو هر جوری که دوست داره می بنده و اصلا هیچی هم سرش نمی‌کنه

    استاد شاید بتوانید یه کمی منو درک کنید

    چون شما خودت توی قم بزرگ شدی

    می دونی چقدررررر تعصبات و باورهای غلط اینجا موج میزنه

    و احتمالاً درک می کنید که چقدر با تمام وجودم این آزادی عقیده در پوشش رو، این خود واقعی بودن بدون ماسک یا اجبار رو تحسین می کردم تا بهش هدایت بشم

    این هم یکی دیگه از همزمانی ها بود که خیلی امروز من رو خوشحال کرد و خدا رو بابتش شاکرم

    احساس می کنم این شروع داستانه

    من دارم آماده میشم تا باورهای من هی بهتر و بهتر بشه تا وقتی می خواهم مسافرت خارجداز کشور مثلاً به ترکیه برم دیگه مقاوت درونی نداشته باشم

    موضوع بعدی که خیلی حسی خوبی بهم میداد این بود که چقدررر من توی تهران لبخند و حال خوب تو‌ صورت آدم ها دیدم و باز هم چقدررر تحسین کردم و خدا رو شکر کردم

    اصلا انرژی تهران فوق‌العاده است من عاشق تهرانم مخصوصاً محله های بالا شهرش

    موضوع بعدی اینکه ، شاید براتون جالب باشه ولی من تو ذهنم این بود که آدم ها اغلب فقط تابستون ها به خودشون عطر و ادکلن می زنند

    احتمالاً این دیدگاه هم ، به خاطر باور کمبود ثروت درونم شکل گرفته…

    ولی امروز حسابی با پُتک افتادم به جونش:)

    آخه انصافاً از کنار هرررر‌‌ آدمی من رد شدم یا تو مترو یا بی آرتی یا تاکسی نشستم ، پیر و جوان (به غیر از یک نفر استثنا که بنده خدا کارگر بود) بوی عطر و ادکلن می داد و انصافا اعتراف می کنم که همه… همه منظورم همممه است ها… همه بوی عطر و ادکلن خوبی میدادن و من چقدررر تحسین می کردم این آدم های نازنین رو

    بعد به نکته‌ی دیگه که خیلییییی برای من شیرین بود‌ این بود که من از چهار راه ولی عصر تا میدون تجریش سه کورس سوار تاکسی شدم

    اولاً چقدر راننده ها دست فرمونشون خوب بود

    دوماً چقدرررر این آدم ها جنتلمن و لیدی بودن

    به اللهی که می پرستمش اغراق نمی کنم

    تنها صدایی که من توی ماشین می شنیدم صدای موتور بود و بس

    لام تا کام حرف نمی زدن ، فقط در حد پرداخت کرایه و سلام و تشکر از راننده

    یعنی در این حدددد احترام می‌گذاشتند به حقوق شهروندی ، اصلاً من کیففف می کردم همش داشتم تحسین می کردم به خدا….

    یکی دو بار هم سوال داشتم می خواستم آدرس بپرسم رفتم از پلیس ها سوال پرسیدم

    به خدایی که می پرستمش نه تنها تو قیافه نبودن و سر بالا جواب ندادن بلکه با لبخند و با عشق جواب سوال هامو دادن طوری که اصلاً من باور هایم‌ جا به جا شد… چون قبلاً برخورد متفاوت تری از پلیس ها دیده بودم ، نه خیلی بد ولی نه به این خوبی…

    خلاصه خیلی اتفاق های خوب دیگه هم رخ داد

    و هدایت های دیگه هم دریافت کردم

    ولی تا همین جا نوشتم و صحبت هایم رو دوست دارم با این جمله‌ی خانم‌ شایسته تموم کنم

    سفر واقعاً انسان سازه

    سفر کردن همه جوره سوده و سوده و سوده و باعث میشه واقعا رشد کنم

    ان‌شاءالله خداوند کمکم می کنه باز هم از این سفر ها میرم و از هدایت ها و همزمانی هایش میام و می نویسم

    با تمام وجودم دوستتون دارم

    خدا نگهدارتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      محمد دِرخشان گفته:
      مدت عضویت: 1930 روز

      سلام بر محمد حسین آقا

      حرف از تهران و مسافرت زدی دقیقا یاد خودم افتادم

      یادمه قبل از اینکه برم تهران برای خدمت سربازی همش از اطرافیان می‌شنیدم که تهران پر از دزده،پر از معتاد،پر از گرگه،هواش آلودس،ترافیک داره و هزاران حرف چرت و پرت

      خلاصه ما رفتیم تهران و دیدیم ای بابا تجریس نگو بلا بگو هواش اینقدر تمیزه که اکسیژن ناب الهی هستش و فقط تُن تُن دم و بازدم میکردم که این هوا بفرستم تو خونم

      بعد رفتیم بازار رفتار مردم را دیدم ای بابا چقدر قشنگ صحبت میکنن و با شعورن،بعد رفتم شهرک غرب،خیابان فرشته دیدم بابا عجب خونه هایی چقدر زیبا،بزرگ و سر به فلک کشیده

      بابا پول و ثروت اینجا خوابیده

      بعد دیدم پولدارها چقدر قشنگ و خودمونی هستن بر عکس اوندچیزی که خانواده به ما گقته بود

      اونجا بود که من عاشق تهران شدم و دارم آماده میشم که به یاری خدا برم تهران و کارم را شروع کنم

      نمیدونم چجوری و چه شغلی،اصلا نه کسی را می‌شناسم و نه به کسی امید دارم که کاری برام انجام بده،اونی که باید کارها را جلو ببره حتما میبره

      از تو حرکت از من برکت

      خدا را هزاران بار شکرت که منا هدایت کردی به این مسیر

      لذت بردم از خوندن کامنتت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        محمد حسین تجلی گفته:
        مدت عضویت: 2236 روز

        به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد

        سلام و عرض ادب خدمت دوست عزیز و گرامی آقا محمد عزیز

        من قبلاً هم بارها دیدگاه های شما رو خواندم

        خیلی زیبا و تاثیر گذار می نویسی دمت گرم

        چقدر اول صبح همین یه دیدگاه کوتاه بهم حس و حال خوب داد

        آقا یه سوال شما شهرکردی هستی ؟

        آخه من کلی تجربه‌ی مسافرت های شیریننننن به شهر کرد دارم

        یککک عالم خاطره‌ی خوش از شهر کرد دارم

        الان چند سالی هست که نیومدم اون سمت ها ولی خیلی دوست دارم یه موقعیت رو فراهم کنم یه سفر ناب بیام اونجا و آب و هوایی عوض کنم

        مخصوصاً تو ماه تیر یا مرداد

        آقا محمد من اصالتا تهرانی ام ولی به دنیا اومده و بزرگ شده‌ی قم هستم

        من هم عاااااشق تهرانم یعنی اصلاً میرم تهران یک ذوق و شوق وصف ناپذیری کل وجودم رو فرا می گیره

        تهران خیلی نکته‌ی مثبت داره

        1- آب و هوای معتدل کوهستانی

        2- مردمون با ادب و با شخصیت و با فرهنگ (سطح فرهنگ مردمانی که باهاشون زندگی می کنم خیلیییی برایم مهمه)

        3- دسترسی عالی به تمام امکانات با مترو و بی آرتی و اتوبوس و تاکسی

        واقعاً روی این زمینه خیلییییی خوب شهرداری کار کرده

        تازه به نظر من کرایه تاکسی ها هم خیلییییی مقرون به صرفه و عالیه (این تجربه‌ی شخصیم هستش)

        4- یک عالللم فضاهای نستالژیگ ، مدرنیته ، پارک های رویایی ، روستاهایی مشابه به بهشت ، مجتمع های تجاری تفریحی خفن برای خرج کردن و ایش و نوش و خوش گذرونی داره

        اصلا هر چییی از خوبی های تهران بگم کم گفتم انرژی این شهر واقعاً قلبم رو به وجد میاره

        من فعلا پلنی ندارم که چه جوری باید مهیا بشم برای مهاجرت به تهران

        ولی کاری که از دستم بر میاد و واقعاً برایم مهمه اینه که حتماً هفته‌ای یکی دوروز از صبح تا شب برم تهران تا زیبایی ها رو ببینم شهر رو بیشتر بشناسم بیشتر تحسین کنم تا در مدار زندگی کردن در اون قرار بگیرم و از همه مهمتر اعتماد به نفسم رو برای رفتن تو دل ترس هایم و کسب تجربه های جدید به چالش بکشم ، توکلم رو در عمل به خداوند بیشتر کنم

        به قول استاد عباس منش و خانم شایسته‌ی عزیز سفر واقعاً انسان سازه :)

        این جمله….

        همون جمله ای هست که سوخت من میشه برای حرکت کردن و رفتن در دل ترس هایم

        و راکد نمون و فاسد نشدن

        خلاصه آقا محمد خیلیییی دوست دارم بیشتر و بیشتر راجع به زیبایی های تهران و تجربیات نابی که داشتی برایم بنویسی

        فقط از مثبت ها بگو

        دوست دارم بشنوم تا باورهایم قوی تر بشه و احساسم بارها و بارها نسبت به تهران بهتر بشه :)

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    زری گفته:
    مدت عضویت: 764 روز

    به نام خدا

    سلام

    استاد چند روز پیش یه فایلی از شما دانلود کردم از یه کانالی تو ناکجا آباد و حتی اون فایل اسم نداشت 20 دقیقه بود و من گفتم خوب الان وقتشو ندارم بعدا گوش میدم

    استاد چی بگم از هدایت خداوند

    چی بگم از سریع الاجابه بودنش

    چی بگم که هیچوقت تنهامون نمیزاره

    دو روزی بود سوالی در من شکل گرفته بود که حالمو بد کرده بود

    البته نه اون سوال

    بلکه ندونستن جوابش

    و در زمانی که‌ دیگه توی خود سرزنشی داشتم غرق میشدم ولی میدونستم خدا هدایتم میکنه

    خدا هدایتم کرد که بخوابم ساعت ده شب

    چون از پس کنترل ذهنم برنمیومدم و تنها راه چاره ای که میدیدم این بود که بخوابم تا بیشتر ادامه پیدا نکنه و از اونجایی که میدونستم نباید با حال بد بخوابم گفتم اوکی چندتا ویس از استاد گوش میدم و میخوابم و کنترلو دادم دست خدا گفتم خدایا خودت پلی کن

    اول سوره حمد پلی شد و من آروم شدم و بعد همون فایل بی نام و نشون که من از همون لحظه‌ای که فایل شروع شد اشکم سرازیر شد چون جواب سوال من در همون فایل بود

    اصلا نمیدونم چی بگم چطوری احساسمو بیان کنم

    اصلا من هیچوقت از توکانالی چیزی از فایلهای شما دانلود نمیکردم چون میترسیدم از محصولات بینش باشه و شماهم ناراضی باشین

    چطوری توجیح کنم این همزمانی هارو چطوری واسه خودم معناش کنم

    چقدر خدابه ما نزدیکه

    چقدر خدابه ما آگاهه

    چقدر این قانون دقیق کار میکنه و رد خور نداره

    حتی این فایل هم فک کنم از محصولاتتون بود نمیدونم چون تاحالا تو فایلهای دانلودی نشنیده بودم

    اصلا یه فایل عجیب غریب بود

    انگار من مخاطب شما بودم

    داشتی میگفتی زری ببین این نقشه راهه اینکارو بکن اونکارو بکن اینجوریه اونجوریه

    استاد ازتون ممنونم که اینقدر قلبتون پاکه دلتون روشنه و کلامتون گیراست که بیشتر از هرکسی تو زندگیم شما دست خیر خداوند شدین چون شما نه تنها بهم احساس خوب دادین بلکه بهم یاد دادین چطور احساسمو خوب کنم شما کلام رب العالمینو جاری میکنید و ما درزمان و مکان مناسب هدایت میشیم بهش

    من دیشب فهمیدم که باید از صفر شروع کنم از اول راه

    چون من اصلا از اول راه نیومدم

    من اول مسیرو ول کردمو دارم از نیمه ادامه میدم بخاطر همین ساده ترین چیزهارو یاد نگرفتم و الان نمیتونم خوب اجراشون کنم

    مثل یه بچه ای که بره از کلاس چهارم بخواد شروع کنه

    چطور ضرب انجام بده وقتی هنوز جمعو یاد نگرفته وقتی هنوز اعدادو نمیتونه بخونه حتی

    منم مثل اون بچه شدم

    استاد همه ما خیلی عجولیم دلمون میخواد سریع برسیم به اونچه که میخوایم به اون اهداف و خواسته هامون

    ولی فارغ از اینکه اونا حالمونو خوب نمیکنن

    نه اینکه نکنن

    بلکه عامل اصلی احساس ما نیستن

    من به خیلی چیزها رسیدم به خیلی چیزهایی که حتی خوابشو نمیدیدم رسیدم

    ولی حالم خوب نبود

    نه اینکه اصلا خوب نباشه ولی رنگ و بویی برای من نداشت

    اینجوری که فکر کنم اگه بهش برسم دیگه بمب ترکیده و خودمو نابود میکنم از خوشحالی و انگار دیگه همه چیز تموم شده من هرچی بخوامو دارمو فلاااان

    اصلا اینجوری نبود

    یه حس بی تفاوت خوب

    فقط میتونم بگم خوب

    حالم خوب بود ولی عالی نبود

    امروز که توی یکی از همون تجربه های هیجان انگیز غرق بودم و داشتم زندگیش میکردم با بی تفاوتی و یه حس عادی و معمولی بودن

    یهو به خودم اومدم گفتم زری این همون چیزی نبود که روزها و شبها گریه و زاری به خدا که میخوام میخوام

    اونهمه دست و پا زدن کو چیشد

    تو حتی میترسیدی تو خوابتم همچین شرایطی رو ببینی الان داری زندگیش میکنی

    چرا اینجوری شدی

    و وقتی نگاه به زندگیم کردم تو این مدت که با استادم همه چیزهایی که به دست آوردم به همین شکل بوده چیزهایی که واقعا آرزوشونو داشتم و الان دارم ولی عاری از احساس

    انگار که خدا اینارو بهم بدهکار بوده

    همیشه شاکیم هستم

    انتظار بیشتر از اونم دارم

    خلاصه کهههه ته ته همه تفکراتم ختم شد به اینکه باید احساس خوب رو در درون خودت پیدا کنی

    باید از درون حال خودتو خوب کنی

    اصلا اصل قانون احساسه

    و من این قانون رو فراموش کردم

    ببخشید

    من اصلا این قانونو یاد نگرفتم که بخوام فراموشش کنم

    این یکی از همون چیزاییه که اول راه بوده و من ندیدمش

    مورد بعدی شکرگزاریه

    البته من خداییش انسان سپاسگزاری هستم نمیخوام تیربار بزارم روی سرم خودمو تیر بارون کنم اما همیشه سپاسگزار نبودم

    یادم میره نعمتهامو فراموش میکنم اون طلبکار وجودم پیداش میشه و جلوی چشمامو میگیره

    خیلی زود همه چیز برام‌عادی میشه و شوق و ذوقمو از دست میدم و همیشه دنبال نداشته هامم تا اینکه متوجه داشته هام باشم

    مورد بعدی کنترل ذهنه

    که اینو میدونستم توش داغونم ولی خداییش هیچ تلاشی براش نمیکردم

    والان که دارم فکر میکنم متعجبم که اینهمه مدت چجوری اینهمه اتفاق خوب برام افتاده

    منکه همش تو در و دیوار بودم

    خلاصه که من خیلی چیزارو جا انداختمو اومدم به خدا میگم خدایا بهم ضربو یاد بده من نمیخوام اعدادو یاد بگیرم

    الان نجواهای ذهنم داره میگه توکه اینهمه راهو اومدی چجوری میخوای بری از اول شروع کنی توکه اینهمه نتیجه گرفتی فقط وقتتو تلف میکنی راهت درسته برو جلو

    ولی من میدونم که مسیرم درست نیست اگه درست بود یه احساس آرامش درونی داشتم نه اینکه سینوسی باشه

    من اگه الان برنگردم اول خط شاید یه روز یه هفته یه ماه یه سال یا ده سال دیگه باید برگردم و میدونم که اونوقت خیلی سخت تره چون اونوقت غرق شدم تو احساس ناامیدی و شرک و افسردگی

    ولی چرا همین الان برنگردم که کارم خیلی راحت تره

    تازه من کلی آگاهی دارم که میتونه کمکم کنه

    من به خودم قول میدم برم و از اول شروع کنم از اوله اوله راه

    از اونجایی که میگین ما یه دستگاه فرستنده ایم…..

    من از همونجا ها باید یاد بگیرم

    نه اینکه از وسط نخو بکشمو برم جلو من باید برسم به سر نخ

    اگه نتونم از پس خودم بربیام این جارو ترک میکنم همه فایلهارو هم پاک میکنم

    چون وقتی به دردم نمیخوره‌و خودمو لایق رشد نمیدونم چرا باید بمونم

    اگه نتونم برای خودم کاری بکنم و زندگیمو تغییر بدم پس من لیاقتم همین چیزیه که الان توش هستم

    لیاقتم همین همرنگ جماعت بودنه

    همین مشرک بودن و دوری از خداونده

    و تمام اونچه که به دست آوردمو هم از دست میدم چون من انسان شاکری نبودم و هرچه کردم خودم کردم به خودم

    البته من میدونم که دیگه قرار نیست هیچوقت از مسیر خارج نشم

    نه

    ما انسانیم و جایزالخطا

    خداهم اینو پذیرفته که توبه پذیره

    من 22 سال به یه شیوه غلط زندگی کردم که عادتم شده و برگردوندنش زمان بره

    امکان پذیره اما نیاز داره به تعهد و انرژی

    (من دیروز جای وسایل تو کمدمو جابجا کردم یعنی وسایل سمت چپو گذاشتم راست و سمت راستو گذاشتم چپ

    و تا دوروز هر بار که وسایلمو میخواستم در هارو جابجا باز میکردم شاید بیشتر از 20 بار شد ولی بازم یادم میرفت و اشتباهی میرفتم سر کمد )

    این ماجرا یه درسی شد برام که انتظار نداشته باشم اینقدر سریع زندگیمو تغییر بدم این کمد و وسایلش فقط چندماه مورد استفاده بوده و من الان اینقدر طبق عادت عمل میکنم پس انتظار نداشته باش سالها سرکوب و خورد شدن عزت نفست سالها تحقیر و ترس و شرک به این سرعت بیاد بیرون

    باید قانون تکرارو یاد بگیرم

    باید قانون تکاملو یاد بگیرم

    من باید بتونم اصلو درک کنم و از درون حالمو خوب کنم باید رها بودنو یاد بگیرم و احساسمو خوب کنم

    یک احساس خوب بدون وابستگی و همیشگی

    من باید وصل بشم به خداوند

    باید اونو درکش کنم و بسپارم به خودش

    چون منبع تمام نعمتها و ثروتها خداونده منبع تمام آرامشو عشق و شادی درجهان خداوند

    چون خداست که فنا ناپذیره و یه منبعیه که همواره میتونی دستتو بزاری تو دستشو هیچوقت رهات نمیکنه

    من میخوام به خدا وصل بشم چون خداونده که حال منو خوب میکنه چون خدا در درون منه

    به درون من آگاهه

    عاشقمه

    منم عاشقشم

    خدایا کمکم کن به بیراهه نرم

    کمک کن تنها تورو بپرستم و فقط از خودت یاری بخوام

    کمکم کن تا خودمو پیدا کنم اون زری حقیقی که تو خلقش کردی

    نه اونیکه ساخته دست منه پر از ترس و ناامیدی و غم

    اون زری که تو آفریدی اونی که تو از روح خودت در بدن بی جونش دمیدی

    کمکم کن من اون آدم بشم همونجوری که تو منو خلق کردی همونقدر آزاد سرشار از آرامش قوی شجاع

    همونیکه به تو نزدیکه همون که به تو وصله

    عاشقتم خدا

    من به خودت پناه میارم که جز تو پناهی ندارم

    خدایا شکرت که توهستی و همین کافیه

    درپناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      محمد کرمی گفته:
      مدت عضویت: 1228 روز

      سلام زری خانوم عزیز و دوسداشتنی

      کامنتت سراسر حس خوب برام ،از اونجایی که مچ دهنتو گرفتی و الهامت بهت راه نشون داد تا اونجایی شروع کردی به دعا کردن و متصل شدن به الله مهربان

      دیروز یه فایل دیدم در مورد یه عارفی که ازش سوال پرسیدن آیا خدا ما رو خلق کرده یا ما خدا رو و جواب عالی که اون عارف داد و تا حدودی تونستم درک کنم اینجا برات مینویسم ،چون مطمئنم این جواب سوالی که همه ما توی برهه ای درگیرش بودیم یا حداقل من بودم

      جوابش این بود که

      وقتی ما میگم که داریم کاریو انجام میدیم که خدا ازمون راضی باشه و بجاش بهمون پاداش بده این خدا رو ما خلق کردیم ،اما اگه باور داریم که خالقی وجود داره و همه چیز از اونه پس خود ما از اونیم و وقتی که ما خدا هستیم در ازای کاری که فکر میکنیم درسته انتظار پاداش نداریم

      همه چیز از خداست درست مثل ماهی که توی آب ولی خودش دنبال اقیانوس

      یا ما انسانها که در اکسیژن غرق هستیم ولی الان متوجهش نمیشیم ..همه چیز از خداست اول و آخر خودشه اون به قلبعای ما بصیر و آگاه اون از خود ما به ما مهربونتره

      زری عزیز این آگاهی ها پراکنده میاد و میره تو ذهنم و منو یاد این موضوع میندازه که استاد در یکی از فایلهای قرانی مطرح کرد در مورد پیامبر و اون روزهای که سورهای بهش الهام شدن و چون تکامل پیامبر طی نشده بود بصورت پراکنده این آگاهی ها رو دریافت میکرد

      و من بیشتر موقها همچین حسی دارم ..الانم حس میکنم ناقص منظور خودمو رسوندم

      ولی در کل دوسداشتم برات کامنت بزارم و برات از اعماق وجودم آرزوی خوشبختی سلامتی دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        زری گفته:
        مدت عضویت: 764 روز

        به نام خدا

        سلاااااام محمد جان عزیز دوست خوش صحبتم

        میدونی وقتی اسمتو میبینم یه لبخند بزرگ میاد رو صورتم و چشمام از ذوق برق میزنه

        عاشقتم دوست من

        ممنونم که برام مینویسی

        و جذابیت ماجرا اینه که شما دوبار دوتا از کامنتهای منو ریپلای کردین که من موقع نوشتن اون کامنتها در احساساتی ترین لحظاتم بودم و اون کامنتهارو واقعا واقعا با قلبم نوشتم و در اون لحظات یه احساس آرامش قوی داشتم و مشخصا این احساسی که از دل میاد بر دل میشینه

        این صحبتهای شما برای من نور خداوندو در دلم روشن کرد چون چند روزه همش به موضوعات اینجوری برخوردم

        اولش فایل روزشمار که استاد درمورد سیستمی بودن خدا حرف زدن و همونجا هدایت شدم به خرید کتاب چگونه فکر خدارا بخوانیم و حالا هم کامنت شما و این صحبتها

        واقعا دیوانه کنندس

        خداییش برای من خیلی سنگینه

        من هنوز اول راهم خیلی چیزا هست که نمیدونم و خیلی چیزهارو نمیتونم درک کنم

        حرفهای شمارو تا حدودی فهمیدم انگار بیشتر از اینکه بفهممش تونستم احساسشو درک کنم ولی بازهم به تکامل احتیاج داره تا بتونم بفهمم دقیقا یعنی چی

        فک کنم این یه چیز کاملا درونیه که بتونی خودتو از زاویه دیگه ای ببینی که تو اون چیزی نیستی که هستی

        تو فراتر از جسمت هستی

        تو از وجود خداوندی

        خدا در درونت جاریه

        این حرفها رو باید با قلبمون درک کنیم و با احساسمون بفهمیمش

        پله پله و قدم به قدم

        یاد اون آیه از قرآن افتادم که میگه هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّـٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُۖ وَهُوَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٌ

        جالبه که خداوند خودشو اینجوری معرفی میکنه

        یه جوری که در عقل ما بگنجه و بتونیم درکش کنیم

        ولی قبول داری این موضوع خیلی احساس خوبی به آدم میده همه چیز در مقابل چشمات رنگ میبازه دیگه هیچکس و هیچ چیزی برات قدرتی نداره نگران نیستی آرامش داری چون همه چیز خودشه حتی خودتم خودشی

        گاهی وقتا خیلی خوب احساسش میکنم عین دیوونه ها به هرچی نگاه میکنم فقط گریه میکم به در و دیوار درختا پدرمادرم لباسهام همه چیز انگار همه چیز واسم رنگ و بوی خدارو میده و واقعا احساس میکنم کنارمه نزدیکمه و منو تو خودش حل کرده

        ولی خب گاهی وقتاهم این حسو ندارم و انگار ازش دورم

        که تنها دلیل این سینوسی بودن فقط خودمم و فرکانسم

        خداکه همیشه به من وصله اونکه همیشه هست منم که اتصالو قطع میکنم

        ولی خوبی جهان اینه که به قول استاد فارغ از اینکه دیروز چه گندی به زندگیت زدی از همین لحظه اگه تغییر کنی جهان تو تغییر میکنه و ما در هر لحظه در حال ارسال فرکانس هستیم

        پس با کوچکترین آلارم میتونیم برگردیم

        نمیدونم چی گفتم و چی نوشتم چونکه گفتم خیلی خوب هنوز نمیتونم این چیزی که بهش میگیم خدا درک کنم فقط گاهی میتونم احساسش کنم

        و دوست دارم ازت بخوام بیشتر برام بنویسی درمورد درکی که داری و احساست

        ازت ممنونم

        و امیدوارم یه روزی از نزدیک ببینمت چون احساس خیلی خوبی نسبت بهت دارم دوست من

        عاشقتم

        در پناه رب العالمین

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    رضا گفته:
    مدت عضویت: 1177 روز

    درود بر شما استاد عزیز و خانم شایسته

    این فایل و این مطالب در دوره ها و اکثر فایلهای هدیه گفته شده. ولی این فایل ی جور دیگه بود خیلی تاثیرش زیاد بود خیلی بیشتر ادم رو خاطر جمع کرده.

    احساس قویتری پشتش بود یا شاید احساس من اینطوره. این کلید رو زیاد تکرار کردین ولی این بار حکم شاه کلید داشته. استاد سپاسگزارم بابت این فایل عالی و بسیار تاثیر گزار برای من که بیام خودم رو مورد ازمایش قرار بدم با تعهد فراوان ، با اینکه کلی نتیجه فرق العاده گرفتم و شکی ندارم به قانون بازم دوست دارم منطق های ذهنی رو قویتر کنم تا همیشه دستم پر باشه برای مقابله با نجواها .

    بینهایت سپاسگزارم

    شاد و سلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای: