https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-13.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2020-08-31 22:55:132020-10-13 21:05:41ضرورت نماندن در «احساس گناه و عذاب وجدان»
75نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
درود و سلام و احترام به دوستان و هم خانواده های عزیزم
خیلی سپاسگزارم بخاطر این مقاله ی بی نظیر و پر فایده و پر کاربردی که گذاشتید و پر از علم و آگاهیه
هر چقدر روی این نقطه ضعف کار کنیم کمه واقعا بقول شما خیلی مخفی و شرک آلوده
یک نکته ای بگم: یک مرز باریکی هست بین احترام و دوست داشتن و ارزش قائل شدن و صداقت نسبت به دیگران با احترام و ارزش قائل شدن و دوست داشتن و صداقت نسبت به خود، یک مرز باریکی هست بین تکبر و غرور و خودخواهی افراطی و سنگدلی و از این جور القاب با احترام به خود و ارزش و لیاقت قائل شدن برای ارزش های خود،
که بتونیم این دو رو با هوشمندی تفکیک کنیم و تشخیص بدیم و این تمرین و تفکر مداوم و ورودی روزانه و متعهدانه رو نیاز داره که در این صورت کار آسان تر میشه
حالا من همین امروز داشتم در مورد یک موضوعی و یک ارتباطی فکر میکردم و بیشتر درک کردم که یکی از نقاط ضعف و پاشنه آشیل های خیلی اوقات من بوده که از قدیم شکل گرفته اونم اینه:
وقتی چیزی که در یک گفتگو یا ارتباط اونطوری که میخواستم پیش نمیره (حتی توی ذهنم) احساس بد مثل احساس گناه نسبت به اون آدم یا سرزنش خودم که نکنه من کم کاری کردم نکنه من نهایت تلاشمو نکردم نکنه من حقشو ضایع کردم نکنه و.. و بعد میخوام یکجوری ناخودآگاه جبران کنم یا با کلامم (ابزاری که دم دستمه حداقل) اونو قانع و راضی کنم (باور مخفیانه) که از حس بد خودم کم بشه
مثلا طی یک رابطه نسبتا دوستانه و صمیمی و البته کاری یک توقعی از اون فرد دیدم که انگار میخواست سبک و شیوه ی خودشو به من القا کنه با اینکه از همون اول بارها و بارها بطور شفاف براش توضیح داده بودم و به نظر خودم سعی کردم در شفافیت و صداقت آن چیزی که واقعا هست رو براش بگم (که بنظر خودم نسبت به قبل خودم یک اعتماد به نفس بیشترم بود
چون تونستم با شجاعت مثلا درخواست فلان مبلغ برای ارائه فلان خدمت یا فلان شیوه و رعایت یکسری موارد رو برای کیفیت کارمون ازش بخوام که شاید سالها و ماهها قبل بیشتر سختم بود و از این بابت خوشحالم) ولی یه وقتهایی همش انگار میخواست وارد حاشیه و بحث و یا توهین هایی بشه و دیگه بعد از سه بار گفتم دیگه اگه به این شیوه دوست نداری بگو،
دیدم انگار همچین نمیخواد خودشو کامل هماهنگ با این شیوه کنه و بهونه ها و دلایلی خیلی جالبی میاورد دیدم داره از من انرژی میسوزونه و هر دفعه باید هی متقاعدش بکنم و متوجهش بکنم بابا اینطوری نیست اونطوریه این کارم بخاطر این موضوعه
انگار هی باید خودمو و نیتمو بهش ثابت میکردم گفتم پس من دیگه علاقه ندارم شما هر طور راحتی میتونی به مسیری که دوست داری بری و امیدوارم موفق باشی
البته بعدا براش دوستانه و با احترام توضیحاتی دادم
ولی باز هی این افکار میومد که فلان کارو بکنم یا نکنم (البته تو ذهنم دیگه قصدم این بود که دیگه شک به دلم راه ندم و ببندم قضیشو و برنگردم) ولی شک میومد تو ذهنم دیگه امروز از خدا تا خواستم هدایتم کنه به فکر بهتر به راه حل مناسب که چه بکنم یه حسی یهو بهم گفت ببین اگه فلان کارو بکنی در هر دو حالت سودی نه برای اون داره و نه برای تو دیدم حرفش (باطنم و ندای خداوند) درسته طبق قانونه لیاقت و عزت نفس و ارزشمندیه
گفتم ظاهر این قضیه مثبته ولی ریشه و باطن این عمل فرکانس ضعف و بی ارزشیه و منو بجای بالا اوردن پایین تر میکشه
با این کامنت بیشتر فهمیدم من دنبال تائید این بودم از زاویه دید اون که انگار ببین من خوب و مهربون و صادق و خوش نیت بودم…!. ببین من کم کاری نکردم واقعا در حقت… ببین اشتباه فکر میکردی در مورد من.. دیدی فلان بهمان
من دنبال اثبات خودم یعنی اثبات مزایا و خوبی های خودم بودم
به خودم گفتم کوچکترین عمل من یعنی اثبات خودم یعنی فرکانس پایین یعنی دارم حس عدم لیاقت رو بیشتر ثابت میکنم تا حالا انجام میدادم الان وقتشه جلوشو بگیرم. من با عمل و رفتار خاصی به احساس و فرکانس و اتفاق بهتر نمیرسم من با تغییر زاویه دیدم با تغییر کانون توجهم با پی بردن به سبک شخصیم با خودشناسی بهترم در این موضوع خاص مثلا، با ارزش قایل شدن برای خودم با گرفتن مچ ذهنم سر به زنگا که باید حضور خودمو نشون بدم، میتونم اوضاع و حس خوبتر رو ایجاد و پیشرفت کنم با اگاهی میتونم پیشرفت کنم،
گفتم حتی گذشته منم ارزشمندی منو تعریف نمیکنه من موج آگاهی در هر لحظه هستم چه برسه به اینکه نگاه و احساس یک نفر دیگه مثل کسی که خودش عزت نفسشو باید تقویت کنه بخوام تاییدیه بگیرم
خب اینم جوابم دیگه از شک دراومدم
گفتم خدایا شکرررت ذهنم سبک تر شد حالا از تردید دراومدم مرسی که هدایتم کردی حالا میتونم راحت تر رو به آینده حرکت کنم. اینم حل مساله.
یه چیز دیگه فهمیدم : گفتم رابطه بین قااااانوووون خلا با عزت نفس و لیاقت و یا احساس گناه
گفتم این فکره تو ذهنم سنگینی میکنه نمیزاره تمام تمرکزمو بزارم روی خودمو تمریناتم
بایداول تصمیم قاطع بگیرم مثل استاد و رها بشم خالی بشم از این وابستگیه فکری و روانی به فکر و رفتار و احساس و دیدگاه یک نفر دیگه. ذهنم سبک بشه تا بتونم حرکت کنم با سنگینی نمیتونم حرکت کنم
گاهی وابستگی ما فقط از حضور فیزیکی یک نفر نیست بلکه با فکر کردن بیش از حد به اون ادم (بطور غیر فیزیکی) هم نوعی وابستگی وجود دارد یک خلا به حساب میاد اون نیست ولی حسش هست حس نیاز .
بهر حال اینا رو برای خودم نوشتم تا اثری برای ذهنم گذاشته باشم جهت یادآوری
البته طبق قانون خوشگل و مثبت تضاد شروع کردم مزاایای این رو تو دفترم نوشتم چه روزی که وارد تجربه زندیگم شد چه موقعی که دیگه باهاش ادامه ندادم تا منطقی و صادقانه بیاد بیارم که چه ویژگیهای خوبی داشت و البته این تضاد باعث چه ارزشهایی برای من شد..
و فهمیدم در هر حالتی حتی توهمت یا قضاوت های اونم به نفع منه چه نیازی باید داشته باشم خودمو نیت و کارهامو ثابت کنم تا اون راضی و قانع؟ اگر قرار باشه متوجه بشه متوجه میشه ولی اگر در این فرکانس نباشه که خب دیگه پس الان زمانش نیست.
خدایا شکرت
از همه دوستان عزیزم سپاسگزارم از شما که کامنتمو میخونی
از خانم شایسته عزیز و استاد گرانقدر که این فضا و بستر رو ایجاد کردند
من امروز، خیلی هدایتی تونستم یکی از مهمترین پاشنههای اشیلی که منو چند سال بود اذیت میکرد پیدا کنم.
اونم بحثی به اسم احساس عذاب وجدان و گناه تو موضوعی که حتی فکرش رو هم نمیکردم این بتونه چالش من باشه.
و دوست داشتم امروز که اینو فهمیدم، بیام و با حسی که دارم اینو بنویسم تا ردپایی بشه به قول استاد که یادم بمونه تو این مسیر چه نگرشهایی رو تغییر دادم و بعدها به کجاها رسیدم.
موضوع سر این داستان بود که من تو حیطه تحصیلی خیلی چلنج داشتم و دارم، یعنی یه مسئلهای هست که من توش خیلی گیر کردم، و هر کاری تا به الان کردم که از اون سیکل معیوب بیرون بیام و خدا رو صد هزار مرتبه شکر تقریبا داره با موفقیت هم این ترای من انجام میشه.
امروز بطور اتفاقی یکی از دوستان نچندان صمیمیم رو تو کتابخونه دیدم و تو تایم استراحتامون بحث باز شد و صحبت کردیم و یه جایی تو حرفامون من گفتم آره من خیلی از استاد فلانی خوبی دیدم و خیلی به من لطف داشتن و اینا، و این دوست منم گفت آره خیلی ایشون به منم کلی محبت داشتن و کلی بهم انگیزه میدادن و…
اونجا یه لحظه مغزم قفل کرد، یه لحظه با خودم گفتم، چی؟ چیشد؟ مگه این استاد من نمیگفت تو از همه بچه هایی که دیدم بهتری و تو خیلی سر تری و اینا، پس چرا به این آدم روبهروی منم همینا رو گفته؟
میدونین جالبیش اینجا بود که این دوست من قبلش از من خواسته بود واسش چند تا مسئلهای که مشکل داشت رو توضیح بدم، و منم چون مسلط بودم رو اون مباحث گفتم حتما با کمال میل، و این اومد و سوالا رو پرسید و من وقتی داشت سوالا رو میپرسید با خودم همش میگفتم به به من چقدر مهارت دارم چقدر قشنگ توضیح میدم، یا مثلا چقدر درکم نسبت به بقیه بالاس به قول همون استادم من از همه بهترم و برترم(یکم سوالاتش معمولی تر بود، و یا اگه سخت بود من خیلی سریع به جواب میرسیدم)
خلاصه اونجا انگار یه پارچ آب یخ ریختن روم! واقعا برام جای سوال بود که واقعا منی که اینقدر تو این حیطه میدونم باید با این دوست خودم برابر باشم!؟ چرا باید اون معلم عه همچنین حرفی بزنه و البته اینو بگم من از یکی دیگه هم این رو شنیده بودم که ایشون به اونم همینطوری گفته بود ولی خب میگفتم حالا دوتا هستیم دیگه بیشتر که نیستن.
آقا برم سر اصل مطلب اولش من کلی ناراحت شدم و کلی دپ شدم با خودم میگفتم پس این استاد عه به همه همینجوری میگه و کلیییی ذهنم رفت سر این داستان که چه وضعشه و چرا الکی آدم رو بادکنک میکنید و…
اما بعدش یه نکتهای رو فهمیدم که شاید یکی از کلید هایی بود که خیلی وقت بود دنبالش میگشتم، اونم عذاب وجدانی بود که من همیشه تو این چند سال با خودم همراهم داشتم، عذاب وجدان و ترس از اول نبودن! بهترین نبودن! تاپ ترین نبودن!
و مسئله ای که وجود داشت این بود که من نمیفهمیدم این ترس عه، این عذاب وجدان عه، ریشه ش به چی برمیگرده! هرچی میگشتم پیداش نمیکردم.
جونم براتون بگه من فهمیدم داستان چیه.
داستان ازین قرار بود که این آقا یعنی همون استادمون هر کی رو میدیده بخاطر اینکه بهش انرژی بده، انگیزه بده، بخاطر اینکه حس معلم بودنش و اون حس فداکار بودنش رو بخواد به بقیه برسونه به همه، چه اونی که لولش بالا بوده و چه اونی که پایین بود میگفته تو خیلی خوبی. تو فلانی تو از همه بهترینی و..
حالا این رو من چه تاثیری گذاشته بود؟
اینجا که من فکر میکردم من دیگه یه فرشتهای هستم که از آسمون افتاده پایین، هوش منو کسی نداره، استعداد منو کسی نداره، من فرای تصور استعداد دارم و …
حالا مشکل کجاست؟
مشکل اینجاست که من خیلی وقتها توهم میزدم! توهم فرازمینی بودن اینجوری بگم توهم اینکه من یکسری توانمندی هایی دارم، استعداد هایی دارم که هیچ بشر دیگه ای روی کره خاکی نداره، و این چه آسیبی به من زد؟ این که من وقتی وارد حیطهای، حالا مثلا اینجا تو درس، میشدم، همون اول از خودم کمالگرایی و غرور رو نشون میدادم، همون اول کاری بادی به غبغب مینداختم که آیی برین کنار که من بلدم همه چیو، و از تمرکزی که باید 100 درصدی روی کارم گذاشته میشد ذره ذره ناخوداگاه کم میشد. من تلاش نمیکردم، من وقت نمیذاشتم، آگاهی کسب نمیکردم، اما انتظار نتیجه فراتر از حالت عرف و معمول داشتم، چرا؟ چون خب من استعداد شو داشتم دیگه.
و دومین مورد هم که پشت سر مورد اول میاد اینه که وقتی شکست میخوردم سرخورده میشدم، خودمو سرزنش میکردم، خودمو تحقیر میکردم. چرا؟ چون خب من استعدادشو داشتم دیگه! کسی که فرد بسیار مستعدی عه که ضربه نمیخوره، شکست نمیخوره.
و همه اینها سر جمع باعث شده بود من نه بواسطه اینکه “خودم” خودمو باور داشته باشم، بلکه به واسطه اینکه یکی اومده یه حرفی زده، یه اعتماد به نفس کاذبی گرفته بودم، که باعث شده بود توقع ام بره بالا، کمالگرا بشم، مغرور بشم، و سرانجام به یکسری از هدفها و موقعیت های خاصی بچسبم! و هی که بهشون نمیرسیدم حالم بدتر و بدتر میشد و…
میدونید من یه چیزی فهمیدم.
اینکه شما باور داشته باشی توانمندی خیلی خوبه، اینکه باور داشته باشی پتانسیل داری خیلی خوبه، اینکه بپذیری که تو، تو فلان حیطه فرد توانمندی هستی خیلی خوبه، اینکه به کم راضی نشی خیلی خوبه، اینکه توقعاتت و سطح زندگیت رو بالا ببینی خیلی خوبه، همه اینا خیلی خوبه، اما چه زمانی؟ زمانی که خودت به این “بلوغ” رسیده باشی که این “خودت” هستی که اینا رو بهش رسیدی! نه اینکه ندیده، نشناخته، یکی بیاد باد ت کنه.
من امروز واقعا متوجه شدم، من یه آدم کاملا معمولیم، مثل همه، با ویژگی های کاملا “منطقی و معقول” که یه نفر باید داشته باشه واسه رسیدن به هدفش و به یه اندازه به منبع و سورسی دسترسی دارم که همه افراد به اونها دسترسی دارن، فقط داستان اینجاست من “خودممممممم” باید باور کنم که من “راه دستیابی” و “راه درست استفاده کردن” ازین منابع رو، دارم ذره ذره یاد میگیرم و به هر نسبتی که از این سورس و منبع بیشتر استفاده کنم، بیشتر نعمت میاد تو زندگیم، بیشتر پتانسیل هام جوونه میزنه.
وقتی اینجوری باشه، تو با خودت در صلحی، از خودت همون اول کاری انتظارات بالا بالا نداری، مغرور نمیشی و دست آخر به هدفتم میرسی و حتی از اون بهترشم میرسی. و اگه نرسیدی به هر دلیلی، عذاب وجدان نداری، احساس گناه نمیکنی، خرسندی از اون اتفاق عه.
و بعنوان یه نکته زیر هم بگم دست اخر، اینکه خیلی مهمه ماها شخصیتمون رو بشناسیم، و خیلی حواسمون باشه خودمونو مقایسه نکنیم با بقیه، مثلاممکنه شما بگین، چه عیبی داره یه نفر بیاد به آدم بگه تو خیلی خوبی، و اون آدم هم اینه بگیره، حرف شما کاملا درست میخوام بگم ریاکشن آدما حتی یه آدم تو دو موقیعت متفاوت و یا زمان متفاوت، باهم فرق میکنه، مثلا همین دوست خود من میگفت من با این حرف استادمون پیشرفت کردم اما دیدم من پسرفت کردم و کلی از نظر روحی بهم فشار وارد شده، پس اینم باید در نظر داشته باشیم که باید حتما شخصیت خودمون رو بشناسیم و بدونیم تو هر موقعیتی وقتی چه ریاکشنی نشون میده یعنی چی..
خواستم این آگاهی و تجربهای رو زیر فایلی بذارم که مرتبط باشه به موضوع و حس کردم این صفحه بیشتر ارتباط داره.
راستش وقتی کامنت شما رو خوندم باور نمیشد که یکی دیگه اومده واین رو نوشته انگار که یک نفر اومده تو ذهن من و ومن رو روانشناسی کرده این چیزایی که شما گفتین پاشنه آشیل من بوده ونمیدونستم مشکل از کجاست به خدا
خودشناسی تون رو تحسین میکنم و خداروشکر میکنم به این هدایتم کرد منم توی ابتدایی و راهنمایی اول و دوم دبیرستان همیشه شاگرد ممتاز ودرگیر نمره بیست بودم و در این مسیر یکی از ترمزهای رو که کمال گرایی بود رو فهمیدم ودراین نظر شما ترمز مخفی دیگه همون تعریف دیگران از خودم بود که متوجهش شدم و البته هنوز در حیطه های دیگه هم ادامه داره سالها پیش به خاطر تعریف دیگران از شاگرد ممتازی وبدست آوردن تایید بیشتر به رشته ریاضی رفتم و گفتم که من شاخ غول میشکنم که در کنکور وبعد در دانشگاه به تضادهای زیادی برخورد کردم وبه قول شما وقتی شکست خوردم اینبار شروع به تخریب و توسر خودم زدن کردم به حدی که اعتمادانجام کوچکترین کار رو از دست داده بودم و خدا تا این مسیر الهی رو سر راهم قرارداد پاشنه آشیل های زیادی رو پیدا کردم وخداوند خودش همه چیز رو داره برام درست میکنه خدایا شکرت سپاسگزارم اشکرت.خدایا شکرت
امروز صبح از خداوند خواستم بهم ی نشونه بده ک من را بخشیده و اینهم نشانه ی امروزم خداوند بهم میگه در احساس گناه نمون و عذاب وجدان نداشته باش، تو لایق بهترینها هستی عزیزدلم و این یعنی خدا منو بخشیده، الهی شکرت ممنونم ک اجابتم کردی، هر چی در گذشته اتفاق افتاده گذشته و باید اتفاق میفتاده تا من امروز اینجا باشم اگر اونروزها نبود این درسها را نمیگرفتم خدایا ممنونم
بسیار خداوند رو شاکرم که دقیقا زمانی هدایت شدم به این نوشته زیبا و آگاهی بخش و ارزشمند که از خداوند هدایت خواسته بودم و حتی دیروز در بخش عقل کل درخواست راهنمایی دادم . من مدتیه در این مسیر هستم و شکر خدا خیلی هم موفق بودم و تجربیات خیلی خوبی هم داشتم از تغییر باورهایم اما مدتیه خانوادم دچار تضاد سلامتی و مالی هستند و این به شدت احساس منو بد میکنه
امروز متوجه شدم که در صورت ناراحت شدنم از این موضوع نه تنها به آنها کمکی نمی کنم بلکه خودم هم دچار مشکل میشم این اوضاع رو بدتر میکنه .
من باید بدون توجه به نظر دیگران احساس ارزشمندی و لیاقت بکنم در این صورت است به خودم و خدای خودم نزدیک میشم
احساس رهایی و آزادی میکنم و یه جورایی از سایه سنگین نظر دیگران رها میشم ، انوقته زندگی ساده تر و روان تر میشه و هدایت الله مهربانیها میرسه. تا وقتیکه عزت نفس و احساس لیاقت نداشته باشیم نمی تونیم از دستان سخاوتمند خداوند نعمت دریافت کنیم
هر جا هستین سلامت و ثروتمند و سعادتمند باشین در پناه الله مهربانیها .
منطق هایی درباره ضرورت نماندن در احساس گناه و عذاب وجدان
باید سعی کنم به هر روشی که میتونم به مسائل زندگیم جوری نگاه کنم که به احساس خوبی برسم
اگه با هر دلیل، منطق، یا توجیهی موندن در احساس بد رو برای خودم غیرقابل اجتناب بدونم و خودم رو مجبور به موندن در این فضا بدونم حتماً اتفاقات بد بیشتری رو به زندگیم جذب می کنم
چون این عصاره ساز و کار جهانه که احساس خوب= اتفاقات خوب و
احساس بد= اتفاقات بد
اگه به موضوع ناخواستهای در زندگیم نگاه کنم و احساس بدی در مورد اونها داشته باشم
یا وقتی به موضوعات ناخواسته زندگی دیگران نگاه کنم و دِلم به حالشون بسوزه و به احساس بد برسم، خودم رو وارد مدار ناخواسته های بیشتر میکنم و با ادامه دادن به این رفتار خودمو بیشتر در اون مدار نگه میدارم و بیشتر موندن در این مدار با اتفاقات و ماجراهای ناخواسته بیشتری برخورد می کنم
احساسم که راهنمای من برای تشخیص اصل از فرعه در همه این حالت ها، رفتارها و این نوع نگرش ناقص و ناهماهنگ من با ساز و کار جهان، خیلی واضح بهم میگه که در حال حرکت در مسیر اتفاقات بد بیشتر هستی
فارغ از اینکه اون موضوع برام چقدر مهم یا حیاتی باشه
فارغ از اینکه حق داشته باشم یا نداشته باشم
فارغ از اینکه انسانیت تعریف شده برای من، حکم میکنه یا نمیکنه
فارغ از اینکه وجدان، جامعه، مردم، منو قضاوت میکنن یا نه
و فارغ از هر دلیل و برهان و منطق و استدلالی، وقتی به موضوع ناخواسته توجه میکنم که منو به احساس بد میرسونه، یعنی دارم فرکانس ناخواسته های بیشتری رو به جهان ارسال میکنم و جهان هم اون فرکانس ها رو در قالب اتفاقات ناخواستنی بیشتر وارد زندگیم میکنه
اگه به دردسری توجه کنم که دوست صمیمیم در اون گرفتار شده و براش دل بسوزونم و باهاش ابراز همدردی کنم و نگرانش بشم
اگه به بیماری مادرم توجه کنم و به حالش دل بسوزونم یا باهاش ابراز همدردی کنم
اگه به دردسری که فرزندم به هر شکلی در اون گرفتاره نگاه کنم و به خاطر اون نگران باشم
اگه به مشکلات کاری و مالی همسرم توجه کنم و باهاش احساس همدردی کنم و در یک کلام اگه به هر دلیلی به مشکلات خودم و اطرافیانم یا حتی مردم جهان توجه کنم و دربارهشون احساس بدی پیدا کنم
یعنی نه تنها به اونها هیچ کمکی نمیکنم بلکه خودم رو هم به جمع اون زنجیره معیوب اضافه میکنم و تبدیل به کوری میشم که نمیتونه عصاکش کور دیگه ای باشه
باید سعی کنم نحوه کارکرد جهان رو بدونم و قبول کنم که هر فردی فقط اتفاقاتی رو تجربه میکنه که خودش با باورها و کانون توجهش فرکانس اون اتفاقات رو ارسال کرده،
اونوقت دیگه هیچ منطق و استدلالی حکم نمیکنه تا دیگه احساس گناه داشته باشم چون خداوند زندگی هر کسی رو در دست باورها و فرکانسهای خودش قرار داده
باید درک کنم خداوند سیستم جهان رو طوری برنامه ریزی کرده که به فرکانسهای ما واکنش نشون بده اون وقت دیگه نمیخواد که دایه دلسوزتر از مادر بشم
چون میدونم که حتی خدا هم مسئولیت فرکانس های دیگران رو به عهده نگرفته همونطور که در قرآن بارها اومده هنگامی که رحمتی به مردم بچشانیم به آن شاد میشوند و اگر به خاطر آنچه از پیش فرستاده اند مصیبتی به آنها برسد ناگاه مایوس میشوند
این نتیجه کرداری است که پیش از این فرستاده اید و خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمی دارد
باید بدونم که مواجه شدن با تضاد ها و ناخواسته ها نه تنها اتفاق بدی نیست بلکه حتی میتونه فرصت شگفتانگیزی باشه برای کسی که هنوز نتونسته خواسته واقعیش رو بشناسه اون وقت دیگه به خاطر برخورد یه نفر با ناخواستهای که اومده تا اونو درباره خواستش به وضوح برسونه احساس دلسوزی نمیکنم
باید به این نگاه برسم که هر فردی در هر جایگاهی به سر میبره جای مناسبشه
حتی اگه به ظاهر در اوضاع نابسامانی گیر افتاده، این تضاد بهش کمک میکنه تا توانایی هاش رو برای پیشرفت بیدار کنه
بیشترین درخواست برای موفقیت مالی زمانیه که فرد درگیر مسئله مالی شده بیشترین درخواست برای سلامتی زمانیه که دچار بیماری شدیم
بیشترین درخواست برای آرامش زمانیه که در نگرانی گیر افتادیم
و این تضاد ها بهمون کمک میکنه تا راه خودمون رو از این وضعیت به سمت خواسته هامون پیدا کنیم
همه پیشرفت هایی که توی جامعه میبینیم به خاطر برخورد با همین تضاد ها بوده
جهان با این تضاد ها در حال رشده
و اون فردی هم که براش نگرانم و دل میسوزونم، به محض اینکه آماده بشه و خودش بخواد، جهان اونو از بین این تضاد ها به سمت رشد و پیشرفت هدایت میکنه
چون کار جهان هدایت همه به سمت رشد و پیشرفته
ولی هر فرد زمانی با این هدایت همراه میشه که از نظر فرکانسی آماده باشه
زندگی در جهانی با چنین نظم و قوانینی دقیق، گواهی بر اینه که همه افراد به یک اندازه به منبع ثروت و نعمت و سلامتی و خوشبختی و همه چیزای خوب دسترسی دارن و به محض اینکه خودشون بخوان به این منبع وصل میشن و از اون برداشت میکنن
باید سعی کنم این قوانین رو درک کنم تا راحت تر بتونم نگاه جدیدی به این مسائل داشته باشم که بهم احساس بهتری بده
رفتار هایی مثل احساس گناه، عذاب وجدان و نیاز به تایید شدن از طرف دیگران ب خاطر باورِ احساس عدم لیاقته.
اگه که مسئولیت ایجاد احساس خوب برای اطرافیان رو پذیرفتم
نه به خاطر اونها،
و نه به این دلیل که زندگی اون افراد برام بسیار مهمه
بلکه دلیلش اینه که بودن و موجودیت خودم رو در انجام این کار می بینم
ضمن اینکه قضاوت دیگران درباره من برام بسیار مهمه
اینها همش به خاطر اینه که احساس لیاقت درباره خودم ندارم و دوست دارم یه آدم مفیدی باشم و فکر میکنم حتماً باید برای اطرافیانم کاری انجام بدم تا مفید واقع بشم
برای همینه که تصمیم گرفتم مسئولیت شاد کردن یا همدردی با اونها رو بپذیرم
این موضوع عذابآور ریشه اش در نداشتن احساس لیاقت و عزت نفسه
بیشتررفتارهایی که مانع پیشرفتم میشه و دلیل بسیاری از ناکامیهای مالیم، ناکامی هایی که توی روابط تجربه میکنم و باعث میشه طعم آرامش رو توی زندگیم نچشم به خاطر عدم احساس لیاقته
باور احساس لیاقت منشاء اصلی موفقیتهاست
و نداشتن احساس لیاقت، ریشه اصلی ناکامی ها توی زندگیه
عزت نفس، به داشتن و ساختن این باور وابسته است
عزت نفس عامل اساسی موفقیت افراد اسطوره در جهانه
باید سعی کنم مسئله ای که در اون گرفتار شدم رو به صورت اساسی حلش کنم،
چون ممکنه با خوندن این نوشته و آگاهی از قوانین جهان احساسم در این باره بهتر بشه اما از اونجا که ریشه این مسئله هنوز در وجودمه و در قالب باور محدود کننده ای به نام احساس عدم لیاقت نهفته شده
اگه به صورت ریشهای حلش نکنم، دوباره با گذشت چند روز در قالب دیگه خودشو نشون میده و نتیجش اینه که دوباره آرامش و آسایشم رو ازم میگیره و دوباره ناخواسته های بیشتری رو وارد زندگیم میکنه
طوری که منو به احساس ناتوانی در زندگی میرسونه
چون عدم احساس لیاقت، نه تنها بزرگترین مانع برای ورود نعمت ها به زندگیه، بلکه دلیل ناماندگاری نعمت ها توی زندگی هم هست
اگه به واسطه یک باور قدرتمند کننده
دیگه ای نعمتی وارد زندگیم بشه،
این باور کاری میکنه که اون نعمت دوام چندانی نداشته باشه و اتفاقاتی دست به دست هم بده که این نعمت رو خیلی سریع از دست بدم
افراد زیادی خیلی سرسری از این مسئله میگذرن و دلیل این مشکل رو جای دیگه ای جستجو میکنن یا به دنبال راهکار های
دیگه ای برای حل مشکل شون میگردن
بسیاری از اتفاقات ناخواسته ای که وارد زندگیم میشه و نمیتونم هیچ دلیل واضحی براش بیارم، از این باور محدود کننده آب میخوره
پس سعی کنم همه جوره بهای حلِ این مشکل رو بپردازم و زمان، هزینه، انرژی و تمرکزم رو برای ساختن عزت نفس از دست رفتم بکنم
چون داشتن اون آرامش و اون ذهن آروم، فضایی رو برای ایده های جدید و دیدن فرصت های جدید به زندگیم باز میکنه
عزت نفس یک فوندانسیونه که تموم موفقیت های زندگیم روی اون چیده میشه
اگه عزت نفس و احساس لیاقت نداشته باشم اون وقت مجبور میشم به جای ایده پردازی یا پیدا کردن اهدافم، انرژی و تواناییم رو صرف کارهای بیهوده ای بکنم تا بتونم رضایت دیگران رو جلب کنم، یا احساس مفید بودن داشته باشم
یعنی به جای پرداختن به هدفم تمرکز خودم رو صرف کارهای بیهوده ای می کنم که نه تنها سودی برای خودم و جهان نداره، بلکه کلاً منو از مسیر منحرف و وارد سیکل معیوبی از اتفاقات نادلخواهی میکنه که تمومی نداره
و در نهایت منو به احساس ناتوانی میرسونه
ماموریت دوره عزت نفس ساختن باورهاییه که عزت نفسم رو میسازه
چون وقتی اون عزت نفس ساخته بشه توانمندی هام رو بیدار میکنه
به یادم میاره که میتونم چه نتایجی رو در زندگیم خلق کنم
بهم کمک میکنه اولین قدم رو برای هدفم بردارم
بهم جسارت غلبه بر ترس هایی رو میده که باعث شده بودن هدفهای بزرگی نداشته باشم چون فکر میکردم به اندازه کافی توانا و لایق نیستم که اون خواسته ها رو داشته باشم
وقتی عزت نفسم رو بسازم، گویی نسخه جدیدی از خودم رو ساختم
نسخهای که خودم و خدا رو باور میکنم ارزشمندی و لایق بودنم رو برای داشتن بهترین ها باور می کنم
دیگه نمیتونم به کمتر از بهترین قانع بشم تمرکزم رو از هر موضوعی که منو از هدفم دور میکنه برمیدارم
و مهمتر از همه از اونجا که دیگه به دنبال رضایت دیگران یا تایید شدن توسط اونها نیستم
زمان آزاد بسیار زیاد، و آرامش بسیار زیادی برای پرداختن به اهدافم دارم
خدارو سپاسگذارم بابت آشنایی با شما عزیزان و هدایتم به این مسیر
این فایل نشانه امروز من بود وقتی ک نیت کردم ک خدای زیبایی ها، چرا مدتی است دلم خوش نیست غم دارم؟
به قول استاد هر حس و حالی ک داری ریشه ای داره ینی ریشه این احساس بی حالی من چیه؟
بعد به لطف الله مهربان هدایت شدم به این صفحه به این آگاهی های ناب به این( عدم احساس لیاقت) الان لااقل میدونم مشکل کار کجاست و این بزرگ ترین آپشن برای از بین بردن یک مشکله اینکه بدونی دلیل حال بدت چیه!
خدای بزرگ سپاسگزارم بابت هدایتم
استاد بزرگوار سپاسگذارم ک وقت و انرژی میگذارید باید بگم ک دست خداوندی برای ما
این سوال نشانه ی امروز من بود واقعا مریم جون چقدر خوب به این سوال دوست ما پاسخ دادید
این جواب خیلی از ماست که تا عزت نفس خود رو بالا نبریم واحساس ارزشمندی واحساس لیاقت رو در درون خودمون ایجاد نکنیم به موفقیتهای زندگی نمی رسیم اگر هم برسیم خیلی زود اون از دست میدیم
مریم جون ازشما بی نهایت تشکر می کنم که این جواب باعث شد من پاشنه ی آشیل خودم رو بشناسم
واقعا من فکر می کنم بیشتر مردم وخودم برای خودمون زندگی نمی کنیم فقط می خوام بینیم که دیگران درباره ی ما چه فکری می کنن وارزش خودمون رو به دیدگاه دیگران راجب ما می بینیم
بهنامخداوند بخشنده مهربان*
خداوندی که فضل وبخشش و در تمام جنبه های زندگیم دارم زندگی میکنم
پروردگارا ب خاطر تمامنعمتهام از تو سپاسگذارم
سپاسگذارم،سپاسگذارم
احساس عدم لیاقت،احساس عذاب وجدان،احساس گناه
من بنده ویژه خداوندم میگید چرا ؟
چون خداوند بخاطر ی خرده احساس بدم و احساس عذاب وجدان بهم إخطار میده ومن و راهنمایی میکنه ب سمت اینفایل پس الله مهربانم سپاسگذارم سپاسگذارم
حالا اگر بخام برای خودم این موضوع روتوجیح کنم از تمام جنبه هاش من و درگیر میکنه
بصورتی ک چشامگردشد و فهمیدم اره در من هست و این خودش یک پاشنه آشیل هست
احساس همدردی ،احساس مفید بودن ،احساس عذاب وجدان داشتن
من در زمان بچگی ب خاطر کوچیکترین اشتباه چشم قره میرفتم توسط مادرم
و پدرم حتی ب خاطر ی اشتباه کوچیکی دعوا میکرد
نه اینکه بخاد بزنه نه ،مثلا اخم میکرد ب ما
اینپس زمینه ذهن منه نسبت ب بچه
که اخم و شماتت میشدیم بخاطر کوچیکترین حرکت
حالا منی که مادر شدم ناخاسته وخاسته همون حرکتها رومیزنم سر فرزندم ،که خودم بدم میومد از اون رفتار در زمان بچگی و احساس ناراحتی بهم میداد
و البته طبق قانون همون رفتارها رو جذب میکنم
حالا راهحل و بخام عرض کنم
هیمیگم بخودم قولمیدمسری بعد ارومتر باشم…
باید زمینه ذهنم رو در برابر فرزندم عوض کنم
فرزندمعاشق بازیه
فرزندمعاشق کشف کردنه
فرزندمعاشق جلب توجه کردنه
فرزندم عاشق آزادی هست
غرزندم عاشق راحتی هست
فرزندمعاشق تخیلوتجسمسازی هست
من نباید فکرکنم که فرزندمبخادشبیه من بشینه و فکر کنه وکتاب بخونه
و میگم اگرمن صبور تر باشم یعنیمادری مفید هستم ،انسانی بدرد بخور هستم ،در این صورت من لایق هستم
البته دیدم خانمشایسته یا خانم جورجینیا انسانهایی ارومهستن
چوناگر مادری مهربانباشم همسرممیگهبه به چقدر زنم خوبه،تو دله شوهرم بیشتر میرم
چمقاومتیهست
یعنی من وجوده خودم رو ب عنوان یکزنه خانه دار
منوط ب اینشرایط میدونم
آیا اینها درسته؟ذهنمسریعگفتاره
یعنیمادر خانه دار بودن یعنیهمین اینها
استادمیگن “من هم با فرزندم بدترین رفتارها رو کردم ب خاطر حرفهمردم
اما اومدم حرف مردم و تغییر دادم تو ذهنم و شرایط و بهتر کردم
دیگ فرزندم میخابید کاریش نداشتم یا بازی میکرد وبیروننمیرفت کاریش نداشتم
مهمنیستچقدر حق باتوئه ،وظیفهتواینه ب نکاتمثبتتوجه کنی ،همین و بس
من اول از همه باید احساسمفید بودن از طرف دیگرانوتوذهنمحذف کنم ،احساس لیاقتداشتناز طرف دیگران وکمتر کنم ،
اصلا چدلیلی داره دیگری بخاد من و تایید کنه ک چ رفتاری داره،که چ زنی هست
من وظیفه ام اینه،احساس مفیدوارزشمندی و از طرف خداوند بخام داشته باشم با نیت پاکوذاتپاک و خداپرستبودنم
بقیه روبسپارم ب خدا
ی زندایی داریم
شام بخایمسالی یکبار بریم خودمون باید زنگ بزنیم
شام و بیرون میده درست میکنه
شاموک ما خودمونمیچینیم
حالا بعدشچجوریه من با اینکه از رفتاراش خوشم نمیاد موقع ظرف شستن میشورم،چون تا اونلحظه نمیدونستم
بهانهمن اینه ب مادرمکمک کنم ،چونمادرممیشوره،
رفتارمکمک ب مادرم نیست العانکه فکرمیکنم ،عزت نفس امو زیر سوال میبرمچونهمینالعان دارم غر میزنم
مثلا دیشب شامخاهرم داشتن محله خودشون شام میدادن. و ساعت 11 شام رسید اونجایی که ما بودیمیعنیخیلی دیر و بچه ها گشنه
منمجبور شدمهمراهخاهر دیگه ام بیام خونه
العانک فکر میکنم گفتمببخشیدکمکتنکردم خاهر
یعنی دوست دارم دیگرانازمتعریف کنن ،تاییدکنن ،بگن پریسا رودیدی همیشهکمک میکنه ،از اون دختره شلخته رسیدب اینجا،اینجوری احساس مفیدبودن از درونهممیکنم
ی باور درست بگم
خداوند برای من این راحتی و در نظر گرفته این ارامش و اینثروت و اینعشق وحال و من کارم فقط پذیرفتنه و میپذیرم از این بعد و سپاسگذار خداوندگارم
اگهکمک همکنم
غر هم میزنمکه چرا فلانی کمک نکرد
مثالهای زیادی دارم
من هنوز میخام تایید واحساس مفید بودن و تاثیرگذار بودن در برابر دیگران و داشته باشم
کمتر شده اماهست
اینترمزها
ترس از دستدادن هر چیزی ،انسان،اشیا،پول
احساس مفید بودنولیاقتمندیاز طرف دیگران
کنترل کردن احساسات در زمان خشم و شادی
اینها هستن ومن باهدایت ،هدایت،هدایت الله ،رب العالمین رفعش میکنم
خداوندا سپاسگذارم
استادعزیزیمسپاسگذارم
مریمبانو زیبا وخوشهیکل سپاسگذارم
دوستان سپاسگذارم
پریسا شعبانی از شهر زیبای آمل
درود و سلام و احترام به دوستان و هم خانواده های عزیزم
خیلی سپاسگزارم بخاطر این مقاله ی بی نظیر و پر فایده و پر کاربردی که گذاشتید و پر از علم و آگاهیه
هر چقدر روی این نقطه ضعف کار کنیم کمه واقعا بقول شما خیلی مخفی و شرک آلوده
یک نکته ای بگم: یک مرز باریکی هست بین احترام و دوست داشتن و ارزش قائل شدن و صداقت نسبت به دیگران با احترام و ارزش قائل شدن و دوست داشتن و صداقت نسبت به خود، یک مرز باریکی هست بین تکبر و غرور و خودخواهی افراطی و سنگدلی و از این جور القاب با احترام به خود و ارزش و لیاقت قائل شدن برای ارزش های خود،
که بتونیم این دو رو با هوشمندی تفکیک کنیم و تشخیص بدیم و این تمرین و تفکر مداوم و ورودی روزانه و متعهدانه رو نیاز داره که در این صورت کار آسان تر میشه
حالا من همین امروز داشتم در مورد یک موضوعی و یک ارتباطی فکر میکردم و بیشتر درک کردم که یکی از نقاط ضعف و پاشنه آشیل های خیلی اوقات من بوده که از قدیم شکل گرفته اونم اینه:
وقتی چیزی که در یک گفتگو یا ارتباط اونطوری که میخواستم پیش نمیره (حتی توی ذهنم) احساس بد مثل احساس گناه نسبت به اون آدم یا سرزنش خودم که نکنه من کم کاری کردم نکنه من نهایت تلاشمو نکردم نکنه من حقشو ضایع کردم نکنه و.. و بعد میخوام یکجوری ناخودآگاه جبران کنم یا با کلامم (ابزاری که دم دستمه حداقل) اونو قانع و راضی کنم (باور مخفیانه) که از حس بد خودم کم بشه
مثلا طی یک رابطه نسبتا دوستانه و صمیمی و البته کاری یک توقعی از اون فرد دیدم که انگار میخواست سبک و شیوه ی خودشو به من القا کنه با اینکه از همون اول بارها و بارها بطور شفاف براش توضیح داده بودم و به نظر خودم سعی کردم در شفافیت و صداقت آن چیزی که واقعا هست رو براش بگم (که بنظر خودم نسبت به قبل خودم یک اعتماد به نفس بیشترم بود
چون تونستم با شجاعت مثلا درخواست فلان مبلغ برای ارائه فلان خدمت یا فلان شیوه و رعایت یکسری موارد رو برای کیفیت کارمون ازش بخوام که شاید سالها و ماهها قبل بیشتر سختم بود و از این بابت خوشحالم) ولی یه وقتهایی همش انگار میخواست وارد حاشیه و بحث و یا توهین هایی بشه و دیگه بعد از سه بار گفتم دیگه اگه به این شیوه دوست نداری بگو،
دیدم انگار همچین نمیخواد خودشو کامل هماهنگ با این شیوه کنه و بهونه ها و دلایلی خیلی جالبی میاورد دیدم داره از من انرژی میسوزونه و هر دفعه باید هی متقاعدش بکنم و متوجهش بکنم بابا اینطوری نیست اونطوریه این کارم بخاطر این موضوعه
انگار هی باید خودمو و نیتمو بهش ثابت میکردم گفتم پس من دیگه علاقه ندارم شما هر طور راحتی میتونی به مسیری که دوست داری بری و امیدوارم موفق باشی
البته بعدا براش دوستانه و با احترام توضیحاتی دادم
ولی باز هی این افکار میومد که فلان کارو بکنم یا نکنم (البته تو ذهنم دیگه قصدم این بود که دیگه شک به دلم راه ندم و ببندم قضیشو و برنگردم) ولی شک میومد تو ذهنم دیگه امروز از خدا تا خواستم هدایتم کنه به فکر بهتر به راه حل مناسب که چه بکنم یه حسی یهو بهم گفت ببین اگه فلان کارو بکنی در هر دو حالت سودی نه برای اون داره و نه برای تو دیدم حرفش (باطنم و ندای خداوند) درسته طبق قانونه لیاقت و عزت نفس و ارزشمندیه
گفتم ظاهر این قضیه مثبته ولی ریشه و باطن این عمل فرکانس ضعف و بی ارزشیه و منو بجای بالا اوردن پایین تر میکشه
با این کامنت بیشتر فهمیدم من دنبال تائید این بودم از زاویه دید اون که انگار ببین من خوب و مهربون و صادق و خوش نیت بودم…!. ببین من کم کاری نکردم واقعا در حقت… ببین اشتباه فکر میکردی در مورد من.. دیدی فلان بهمان
من دنبال اثبات خودم یعنی اثبات مزایا و خوبی های خودم بودم
به خودم گفتم کوچکترین عمل من یعنی اثبات خودم یعنی فرکانس پایین یعنی دارم حس عدم لیاقت رو بیشتر ثابت میکنم تا حالا انجام میدادم الان وقتشه جلوشو بگیرم. من با عمل و رفتار خاصی به احساس و فرکانس و اتفاق بهتر نمیرسم من با تغییر زاویه دیدم با تغییر کانون توجهم با پی بردن به سبک شخصیم با خودشناسی بهترم در این موضوع خاص مثلا، با ارزش قایل شدن برای خودم با گرفتن مچ ذهنم سر به زنگا که باید حضور خودمو نشون بدم، میتونم اوضاع و حس خوبتر رو ایجاد و پیشرفت کنم با اگاهی میتونم پیشرفت کنم،
گفتم حتی گذشته منم ارزشمندی منو تعریف نمیکنه من موج آگاهی در هر لحظه هستم چه برسه به اینکه نگاه و احساس یک نفر دیگه مثل کسی که خودش عزت نفسشو باید تقویت کنه بخوام تاییدیه بگیرم
خب اینم جوابم دیگه از شک دراومدم
گفتم خدایا شکرررت ذهنم سبک تر شد حالا از تردید دراومدم مرسی که هدایتم کردی حالا میتونم راحت تر رو به آینده حرکت کنم. اینم حل مساله.
یه چیز دیگه فهمیدم : گفتم رابطه بین قااااانوووون خلا با عزت نفس و لیاقت و یا احساس گناه
گفتم این فکره تو ذهنم سنگینی میکنه نمیزاره تمام تمرکزمو بزارم روی خودمو تمریناتم
بایداول تصمیم قاطع بگیرم مثل استاد و رها بشم خالی بشم از این وابستگیه فکری و روانی به فکر و رفتار و احساس و دیدگاه یک نفر دیگه. ذهنم سبک بشه تا بتونم حرکت کنم با سنگینی نمیتونم حرکت کنم
گاهی وابستگی ما فقط از حضور فیزیکی یک نفر نیست بلکه با فکر کردن بیش از حد به اون ادم (بطور غیر فیزیکی) هم نوعی وابستگی وجود دارد یک خلا به حساب میاد اون نیست ولی حسش هست حس نیاز .
بهر حال اینا رو برای خودم نوشتم تا اثری برای ذهنم گذاشته باشم جهت یادآوری
البته طبق قانون خوشگل و مثبت تضاد شروع کردم مزاایای این رو تو دفترم نوشتم چه روزی که وارد تجربه زندیگم شد چه موقعی که دیگه باهاش ادامه ندادم تا منطقی و صادقانه بیاد بیارم که چه ویژگیهای خوبی داشت و البته این تضاد باعث چه ارزشهایی برای من شد..
و فهمیدم در هر حالتی حتی توهمت یا قضاوت های اونم به نفع منه چه نیازی باید داشته باشم خودمو نیت و کارهامو ثابت کنم تا اون راضی و قانع؟ اگر قرار باشه متوجه بشه متوجه میشه ولی اگر در این فرکانس نباشه که خب دیگه پس الان زمانش نیست.
خدایا شکرت
از همه دوستان عزیزم سپاسگزارم از شما که کامنتمو میخونی
از خانم شایسته عزیز و استاد گرانقدر که این فضا و بستر رو ایجاد کردند
خوب و برقرار باشید
سلام سلام به همگی️
به دوستان عزیز و همفرکانسی های فوقالعاده
استاد نازنینم
و مریم جان شایسته
من امروز، خیلی هدایتی تونستم یکی از مهمترین پاشنههای اشیلی که منو چند سال بود اذیت میکرد پیدا کنم.
اونم بحثی به اسم احساس عذاب وجدان و گناه تو موضوعی که حتی فکرش رو هم نمیکردم این بتونه چالش من باشه.
و دوست داشتم امروز که اینو فهمیدم، بیام و با حسی که دارم اینو بنویسم تا ردپایی بشه به قول استاد که یادم بمونه تو این مسیر چه نگرشهایی رو تغییر دادم و بعدها به کجاها رسیدم.
موضوع سر این داستان بود که من تو حیطه تحصیلی خیلی چلنج داشتم و دارم، یعنی یه مسئلهای هست که من توش خیلی گیر کردم، و هر کاری تا به الان کردم که از اون سیکل معیوب بیرون بیام و خدا رو صد هزار مرتبه شکر تقریبا داره با موفقیت هم این ترای من انجام میشه.
امروز بطور اتفاقی یکی از دوستان نچندان صمیمیم رو تو کتابخونه دیدم و تو تایم استراحتامون بحث باز شد و صحبت کردیم و یه جایی تو حرفامون من گفتم آره من خیلی از استاد فلانی خوبی دیدم و خیلی به من لطف داشتن و اینا، و این دوست منم گفت آره خیلی ایشون به منم کلی محبت داشتن و کلی بهم انگیزه میدادن و…
اونجا یه لحظه مغزم قفل کرد، یه لحظه با خودم گفتم، چی؟ چیشد؟ مگه این استاد من نمیگفت تو از همه بچه هایی که دیدم بهتری و تو خیلی سر تری و اینا، پس چرا به این آدم روبهروی منم همینا رو گفته؟
میدونین جالبیش اینجا بود که این دوست من قبلش از من خواسته بود واسش چند تا مسئلهای که مشکل داشت رو توضیح بدم، و منم چون مسلط بودم رو اون مباحث گفتم حتما با کمال میل، و این اومد و سوالا رو پرسید و من وقتی داشت سوالا رو میپرسید با خودم همش میگفتم به به من چقدر مهارت دارم چقدر قشنگ توضیح میدم، یا مثلا چقدر درکم نسبت به بقیه بالاس به قول همون استادم من از همه بهترم و برترم(یکم سوالاتش معمولی تر بود، و یا اگه سخت بود من خیلی سریع به جواب میرسیدم)
خلاصه اونجا انگار یه پارچ آب یخ ریختن روم! واقعا برام جای سوال بود که واقعا منی که اینقدر تو این حیطه میدونم باید با این دوست خودم برابر باشم!؟ چرا باید اون معلم عه همچنین حرفی بزنه و البته اینو بگم من از یکی دیگه هم این رو شنیده بودم که ایشون به اونم همینطوری گفته بود ولی خب میگفتم حالا دوتا هستیم دیگه بیشتر که نیستن.
آقا برم سر اصل مطلب اولش من کلی ناراحت شدم و کلی دپ شدم با خودم میگفتم پس این استاد عه به همه همینجوری میگه و کلیییی ذهنم رفت سر این داستان که چه وضعشه و چرا الکی آدم رو بادکنک میکنید و…
اما بعدش یه نکتهای رو فهمیدم که شاید یکی از کلید هایی بود که خیلی وقت بود دنبالش میگشتم، اونم عذاب وجدانی بود که من همیشه تو این چند سال با خودم همراهم داشتم، عذاب وجدان و ترس از اول نبودن! بهترین نبودن! تاپ ترین نبودن!
و مسئله ای که وجود داشت این بود که من نمیفهمیدم این ترس عه، این عذاب وجدان عه، ریشه ش به چی برمیگرده! هرچی میگشتم پیداش نمیکردم.
جونم براتون بگه من فهمیدم داستان چیه.
داستان ازین قرار بود که این آقا یعنی همون استادمون هر کی رو میدیده بخاطر اینکه بهش انرژی بده، انگیزه بده، بخاطر اینکه حس معلم بودنش و اون حس فداکار بودنش رو بخواد به بقیه برسونه به همه، چه اونی که لولش بالا بوده و چه اونی که پایین بود میگفته تو خیلی خوبی. تو فلانی تو از همه بهترینی و..
حالا این رو من چه تاثیری گذاشته بود؟
اینجا که من فکر میکردم من دیگه یه فرشتهای هستم که از آسمون افتاده پایین، هوش منو کسی نداره، استعداد منو کسی نداره، من فرای تصور استعداد دارم و …
حالا مشکل کجاست؟
مشکل اینجاست که من خیلی وقتها توهم میزدم! توهم فرازمینی بودن اینجوری بگم توهم اینکه من یکسری توانمندی هایی دارم، استعداد هایی دارم که هیچ بشر دیگه ای روی کره خاکی نداره، و این چه آسیبی به من زد؟ این که من وقتی وارد حیطهای، حالا مثلا اینجا تو درس، میشدم، همون اول از خودم کمالگرایی و غرور رو نشون میدادم، همون اول کاری بادی به غبغب مینداختم که آیی برین کنار که من بلدم همه چیو، و از تمرکزی که باید 100 درصدی روی کارم گذاشته میشد ذره ذره ناخوداگاه کم میشد. من تلاش نمیکردم، من وقت نمیذاشتم، آگاهی کسب نمیکردم، اما انتظار نتیجه فراتر از حالت عرف و معمول داشتم، چرا؟ چون خب من استعداد شو داشتم دیگه.
و دومین مورد هم که پشت سر مورد اول میاد اینه که وقتی شکست میخوردم سرخورده میشدم، خودمو سرزنش میکردم، خودمو تحقیر میکردم. چرا؟ چون خب من استعدادشو داشتم دیگه! کسی که فرد بسیار مستعدی عه که ضربه نمیخوره، شکست نمیخوره.
و همه اینها سر جمع باعث شده بود من نه بواسطه اینکه “خودم” خودمو باور داشته باشم، بلکه به واسطه اینکه یکی اومده یه حرفی زده، یه اعتماد به نفس کاذبی گرفته بودم، که باعث شده بود توقع ام بره بالا، کمالگرا بشم، مغرور بشم، و سرانجام به یکسری از هدفها و موقعیت های خاصی بچسبم! و هی که بهشون نمیرسیدم حالم بدتر و بدتر میشد و…
میدونید من یه چیزی فهمیدم.
اینکه شما باور داشته باشی توانمندی خیلی خوبه، اینکه باور داشته باشی پتانسیل داری خیلی خوبه، اینکه بپذیری که تو، تو فلان حیطه فرد توانمندی هستی خیلی خوبه، اینکه به کم راضی نشی خیلی خوبه، اینکه توقعاتت و سطح زندگیت رو بالا ببینی خیلی خوبه، همه اینا خیلی خوبه، اما چه زمانی؟ زمانی که خودت به این “بلوغ” رسیده باشی که این “خودت” هستی که اینا رو بهش رسیدی! نه اینکه ندیده، نشناخته، یکی بیاد باد ت کنه.
من امروز واقعا متوجه شدم، من یه آدم کاملا معمولیم، مثل همه، با ویژگی های کاملا “منطقی و معقول” که یه نفر باید داشته باشه واسه رسیدن به هدفش و به یه اندازه به منبع و سورسی دسترسی دارم که همه افراد به اونها دسترسی دارن، فقط داستان اینجاست من “خودممممممم” باید باور کنم که من “راه دستیابی” و “راه درست استفاده کردن” ازین منابع رو، دارم ذره ذره یاد میگیرم و به هر نسبتی که از این سورس و منبع بیشتر استفاده کنم، بیشتر نعمت میاد تو زندگیم، بیشتر پتانسیل هام جوونه میزنه.
وقتی اینجوری باشه، تو با خودت در صلحی، از خودت همون اول کاری انتظارات بالا بالا نداری، مغرور نمیشی و دست آخر به هدفتم میرسی و حتی از اون بهترشم میرسی. و اگه نرسیدی به هر دلیلی، عذاب وجدان نداری، احساس گناه نمیکنی، خرسندی از اون اتفاق عه.
و بعنوان یه نکته زیر هم بگم دست اخر، اینکه خیلی مهمه ماها شخصیتمون رو بشناسیم، و خیلی حواسمون باشه خودمونو مقایسه نکنیم با بقیه، مثلاممکنه شما بگین، چه عیبی داره یه نفر بیاد به آدم بگه تو خیلی خوبی، و اون آدم هم اینه بگیره، حرف شما کاملا درست میخوام بگم ریاکشن آدما حتی یه آدم تو دو موقیعت متفاوت و یا زمان متفاوت، باهم فرق میکنه، مثلا همین دوست خود من میگفت من با این حرف استادمون پیشرفت کردم اما دیدم من پسرفت کردم و کلی از نظر روحی بهم فشار وارد شده، پس اینم باید در نظر داشته باشیم که باید حتما شخصیت خودمون رو بشناسیم و بدونیم تو هر موقعیتی وقتی چه ریاکشنی نشون میده یعنی چی..
خواستم این آگاهی و تجربهای رو زیر فایلی بذارم که مرتبط باشه به موضوع و حس کردم این صفحه بیشتر ارتباط داره.
مرسی ازین که تا آخر متنم خوندین.
شاد و پیروز باشین.
حال دلتون فوق العاده محشر باشه.
بدرود
سلام مهلا خانم
آفرین ب هوش و استعداد شما در حل کردن مسائل
روحیه حل مسائل
استادهم در فایلهای خودشون میگن
از من در دوران اوایل برنامه هام أصلا تعریفی نمیشد که هیچ بلکه مسخره هم میکردن
اما العان همونهایی که مسخره میکردن العان زنگ میزنن که ما چیکار کنیم
نه اون موقع حرفشون برام مهم بود و نه العان
کلا خودمم تجربه کردم یکبار دهن یک نفر ونگاه کردم که ب اصطلاح کار بلد اون داستان بود رسما به چوخ رفتم
حرف همه باد هواست چه تعریف ها چه تکذیب هاشون
این و مدنظر قرار بدیم نه با تعریف هاشون شاد میشیم نه با تکذیبهاشون ناراحت
سلام و درود بر شما دوست عزیز
راستش وقتی کامنت شما رو خوندم باور نمیشد که یکی دیگه اومده واین رو نوشته انگار که یک نفر اومده تو ذهن من و ومن رو روانشناسی کرده این چیزایی که شما گفتین پاشنه آشیل من بوده ونمیدونستم مشکل از کجاست به خدا
خودشناسی تون رو تحسین میکنم و خداروشکر میکنم به این هدایتم کرد منم توی ابتدایی و راهنمایی اول و دوم دبیرستان همیشه شاگرد ممتاز ودرگیر نمره بیست بودم و در این مسیر یکی از ترمزهای رو که کمال گرایی بود رو فهمیدم ودراین نظر شما ترمز مخفی دیگه همون تعریف دیگران از خودم بود که متوجهش شدم و البته هنوز در حیطه های دیگه هم ادامه داره سالها پیش به خاطر تعریف دیگران از شاگرد ممتازی وبدست آوردن تایید بیشتر به رشته ریاضی رفتم و گفتم که من شاخ غول میشکنم که در کنکور وبعد در دانشگاه به تضادهای زیادی برخورد کردم وبه قول شما وقتی شکست خوردم اینبار شروع به تخریب و توسر خودم زدن کردم به حدی که اعتمادانجام کوچکترین کار رو از دست داده بودم و خدا تا این مسیر الهی رو سر راهم قرارداد پاشنه آشیل های زیادی رو پیدا کردم وخداوند خودش همه چیز رو داره برام درست میکنه خدایا شکرت سپاسگزارم اشکرت.خدایا شکرت
بنام پروردگاری ک اجابتم میکنه وقتی میخوانمش
سلام ب همه
امروز صبح از خداوند خواستم بهم ی نشونه بده ک من را بخشیده و اینهم نشانه ی امروزم خداوند بهم میگه در احساس گناه نمون و عذاب وجدان نداشته باش، تو لایق بهترینها هستی عزیزدلم و این یعنی خدا منو بخشیده، الهی شکرت ممنونم ک اجابتم کردی، هر چی در گذشته اتفاق افتاده گذشته و باید اتفاق میفتاده تا من امروز اینجا باشم اگر اونروزها نبود این درسها را نمیگرفتم خدایا ممنونم
خدایا عااااااشقتم
دوستت دارم
به خدا
سلام به همه عزیزان
بسیار خداوند رو شاکرم که دقیقا زمانی هدایت شدم به این نوشته زیبا و آگاهی بخش و ارزشمند که از خداوند هدایت خواسته بودم و حتی دیروز در بخش عقل کل درخواست راهنمایی دادم . من مدتیه در این مسیر هستم و شکر خدا خیلی هم موفق بودم و تجربیات خیلی خوبی هم داشتم از تغییر باورهایم اما مدتیه خانوادم دچار تضاد سلامتی و مالی هستند و این به شدت احساس منو بد میکنه
امروز متوجه شدم که در صورت ناراحت شدنم از این موضوع نه تنها به آنها کمکی نمی کنم بلکه خودم هم دچار مشکل میشم این اوضاع رو بدتر میکنه .
من باید بدون توجه به نظر دیگران احساس ارزشمندی و لیاقت بکنم در این صورت است به خودم و خدای خودم نزدیک میشم
احساس رهایی و آزادی میکنم و یه جورایی از سایه سنگین نظر دیگران رها میشم ، انوقته زندگی ساده تر و روان تر میشه و هدایت الله مهربانیها میرسه. تا وقتیکه عزت نفس و احساس لیاقت نداشته باشیم نمی تونیم از دستان سخاوتمند خداوند نعمت دریافت کنیم
هر جا هستین سلامت و ثروتمند و سعادتمند باشین در پناه الله مهربانیها .
با سلام
نشانه من بود
این متن با ارزش است
مبحث عزت نفس اساسی است
دوره عزت نفس عالیه
نباید در احساس گناه ماند
احساس گناه فرکانس بدی ارسال می کند
خداوند غفور و رحیم است
با خودمان در صلح باشیم
خودمان را دوست داشته باشیم
به مسائل جوری نگاه کنیم که به احساس خوبی برسیم
با تمرین مداوم شدنی است
شکرگزاری
یاد خداوند
توجه به نکات مثبت
یاد آوری موفقیتهایمان در گذشته
طبیعت گردی
و…
به نام خدای مهربان🪴
منطق هایی درباره ضرورت نماندن در احساس گناه و عذاب وجدان
باید سعی کنم به هر روشی که میتونم به مسائل زندگیم جوری نگاه کنم که به احساس خوبی برسم
اگه با هر دلیل، منطق، یا توجیهی موندن در احساس بد رو برای خودم غیرقابل اجتناب بدونم و خودم رو مجبور به موندن در این فضا بدونم حتماً اتفاقات بد بیشتری رو به زندگیم جذب می کنم
چون این عصاره ساز و کار جهانه که احساس خوب= اتفاقات خوب و
احساس بد= اتفاقات بد
اگه به موضوع ناخواستهای در زندگیم نگاه کنم و احساس بدی در مورد اونها داشته باشم
یا وقتی به موضوعات ناخواسته زندگی دیگران نگاه کنم و دِلم به حالشون بسوزه و به احساس بد برسم، خودم رو وارد مدار ناخواسته های بیشتر میکنم و با ادامه دادن به این رفتار خودمو بیشتر در اون مدار نگه میدارم و بیشتر موندن در این مدار با اتفاقات و ماجراهای ناخواسته بیشتری برخورد می کنم
احساسم که راهنمای من برای تشخیص اصل از فرعه در همه این حالت ها، رفتارها و این نوع نگرش ناقص و ناهماهنگ من با ساز و کار جهان، خیلی واضح بهم میگه که در حال حرکت در مسیر اتفاقات بد بیشتر هستی
فارغ از اینکه اون موضوع برام چقدر مهم یا حیاتی باشه
فارغ از اینکه حق داشته باشم یا نداشته باشم
فارغ از اینکه انسانیت تعریف شده برای من، حکم میکنه یا نمیکنه
فارغ از اینکه وجدان، جامعه، مردم، منو قضاوت میکنن یا نه
و فارغ از هر دلیل و برهان و منطق و استدلالی، وقتی به موضوع ناخواسته توجه میکنم که منو به احساس بد میرسونه، یعنی دارم فرکانس ناخواسته های بیشتری رو به جهان ارسال میکنم و جهان هم اون فرکانس ها رو در قالب اتفاقات ناخواستنی بیشتر وارد زندگیم میکنه
اگه به دردسری توجه کنم که دوست صمیمیم در اون گرفتار شده و براش دل بسوزونم و باهاش ابراز همدردی کنم و نگرانش بشم
اگه به بیماری مادرم توجه کنم و به حالش دل بسوزونم یا باهاش ابراز همدردی کنم
اگه به دردسری که فرزندم به هر شکلی در اون گرفتاره نگاه کنم و به خاطر اون نگران باشم
اگه به مشکلات کاری و مالی همسرم توجه کنم و باهاش احساس همدردی کنم و در یک کلام اگه به هر دلیلی به مشکلات خودم و اطرافیانم یا حتی مردم جهان توجه کنم و دربارهشون احساس بدی پیدا کنم
یعنی نه تنها به اونها هیچ کمکی نمیکنم بلکه خودم رو هم به جمع اون زنجیره معیوب اضافه میکنم و تبدیل به کوری میشم که نمیتونه عصاکش کور دیگه ای باشه
باید سعی کنم نحوه کارکرد جهان رو بدونم و قبول کنم که هر فردی فقط اتفاقاتی رو تجربه میکنه که خودش با باورها و کانون توجهش فرکانس اون اتفاقات رو ارسال کرده،
اونوقت دیگه هیچ منطق و استدلالی حکم نمیکنه تا دیگه احساس گناه داشته باشم چون خداوند زندگی هر کسی رو در دست باورها و فرکانسهای خودش قرار داده
باید درک کنم خداوند سیستم جهان رو طوری برنامه ریزی کرده که به فرکانسهای ما واکنش نشون بده اون وقت دیگه نمیخواد که دایه دلسوزتر از مادر بشم
چون میدونم که حتی خدا هم مسئولیت فرکانس های دیگران رو به عهده نگرفته همونطور که در قرآن بارها اومده هنگامی که رحمتی به مردم بچشانیم به آن شاد میشوند و اگر به خاطر آنچه از پیش فرستاده اند مصیبتی به آنها برسد ناگاه مایوس میشوند
این نتیجه کرداری است که پیش از این فرستاده اید و خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمی دارد
باید بدونم که مواجه شدن با تضاد ها و ناخواسته ها نه تنها اتفاق بدی نیست بلکه حتی میتونه فرصت شگفتانگیزی باشه برای کسی که هنوز نتونسته خواسته واقعیش رو بشناسه اون وقت دیگه به خاطر برخورد یه نفر با ناخواستهای که اومده تا اونو درباره خواستش به وضوح برسونه احساس دلسوزی نمیکنم
باید به این نگاه برسم که هر فردی در هر جایگاهی به سر میبره جای مناسبشه
حتی اگه به ظاهر در اوضاع نابسامانی گیر افتاده، این تضاد بهش کمک میکنه تا توانایی هاش رو برای پیشرفت بیدار کنه
بیشترین درخواست برای موفقیت مالی زمانیه که فرد درگیر مسئله مالی شده بیشترین درخواست برای سلامتی زمانیه که دچار بیماری شدیم
بیشترین درخواست برای آرامش زمانیه که در نگرانی گیر افتادیم
و این تضاد ها بهمون کمک میکنه تا راه خودمون رو از این وضعیت به سمت خواسته هامون پیدا کنیم
همه پیشرفت هایی که توی جامعه میبینیم به خاطر برخورد با همین تضاد ها بوده
جهان با این تضاد ها در حال رشده
و اون فردی هم که براش نگرانم و دل میسوزونم، به محض اینکه آماده بشه و خودش بخواد، جهان اونو از بین این تضاد ها به سمت رشد و پیشرفت هدایت میکنه
چون کار جهان هدایت همه به سمت رشد و پیشرفته
ولی هر فرد زمانی با این هدایت همراه میشه که از نظر فرکانسی آماده باشه
زندگی در جهانی با چنین نظم و قوانینی دقیق، گواهی بر اینه که همه افراد به یک اندازه به منبع ثروت و نعمت و سلامتی و خوشبختی و همه چیزای خوب دسترسی دارن و به محض اینکه خودشون بخوان به این منبع وصل میشن و از اون برداشت میکنن
باید سعی کنم این قوانین رو درک کنم تا راحت تر بتونم نگاه جدیدی به این مسائل داشته باشم که بهم احساس بهتری بده
رفتار هایی مثل احساس گناه، عذاب وجدان و نیاز به تایید شدن از طرف دیگران ب خاطر باورِ احساس عدم لیاقته.
اگه که مسئولیت ایجاد احساس خوب برای اطرافیان رو پذیرفتم
نه به خاطر اونها،
و نه به این دلیل که زندگی اون افراد برام بسیار مهمه
بلکه دلیلش اینه که بودن و موجودیت خودم رو در انجام این کار می بینم
ضمن اینکه قضاوت دیگران درباره من برام بسیار مهمه
اینها همش به خاطر اینه که احساس لیاقت درباره خودم ندارم و دوست دارم یه آدم مفیدی باشم و فکر میکنم حتماً باید برای اطرافیانم کاری انجام بدم تا مفید واقع بشم
برای همینه که تصمیم گرفتم مسئولیت شاد کردن یا همدردی با اونها رو بپذیرم
این موضوع عذابآور ریشه اش در نداشتن احساس لیاقت و عزت نفسه
بیشتررفتارهایی که مانع پیشرفتم میشه و دلیل بسیاری از ناکامیهای مالیم، ناکامی هایی که توی روابط تجربه میکنم و باعث میشه طعم آرامش رو توی زندگیم نچشم به خاطر عدم احساس لیاقته
باور احساس لیاقت منشاء اصلی موفقیتهاست
و نداشتن احساس لیاقت، ریشه اصلی ناکامی ها توی زندگیه
عزت نفس، به داشتن و ساختن این باور وابسته است
عزت نفس عامل اساسی موفقیت افراد اسطوره در جهانه
باید سعی کنم مسئله ای که در اون گرفتار شدم رو به صورت اساسی حلش کنم،
چون ممکنه با خوندن این نوشته و آگاهی از قوانین جهان احساسم در این باره بهتر بشه اما از اونجا که ریشه این مسئله هنوز در وجودمه و در قالب باور محدود کننده ای به نام احساس عدم لیاقت نهفته شده
اگه به صورت ریشهای حلش نکنم، دوباره با گذشت چند روز در قالب دیگه خودشو نشون میده و نتیجش اینه که دوباره آرامش و آسایشم رو ازم میگیره و دوباره ناخواسته های بیشتری رو وارد زندگیم میکنه
طوری که منو به احساس ناتوانی در زندگی میرسونه
چون عدم احساس لیاقت، نه تنها بزرگترین مانع برای ورود نعمت ها به زندگیه، بلکه دلیل ناماندگاری نعمت ها توی زندگی هم هست
اگه به واسطه یک باور قدرتمند کننده
دیگه ای نعمتی وارد زندگیم بشه،
این باور کاری میکنه که اون نعمت دوام چندانی نداشته باشه و اتفاقاتی دست به دست هم بده که این نعمت رو خیلی سریع از دست بدم
افراد زیادی خیلی سرسری از این مسئله میگذرن و دلیل این مشکل رو جای دیگه ای جستجو میکنن یا به دنبال راهکار های
دیگه ای برای حل مشکل شون میگردن
بسیاری از اتفاقات ناخواسته ای که وارد زندگیم میشه و نمیتونم هیچ دلیل واضحی براش بیارم، از این باور محدود کننده آب میخوره
پس سعی کنم همه جوره بهای حلِ این مشکل رو بپردازم و زمان، هزینه، انرژی و تمرکزم رو برای ساختن عزت نفس از دست رفتم بکنم
چون داشتن اون آرامش و اون ذهن آروم، فضایی رو برای ایده های جدید و دیدن فرصت های جدید به زندگیم باز میکنه
عزت نفس یک فوندانسیونه که تموم موفقیت های زندگیم روی اون چیده میشه
اگه عزت نفس و احساس لیاقت نداشته باشم اون وقت مجبور میشم به جای ایده پردازی یا پیدا کردن اهدافم، انرژی و تواناییم رو صرف کارهای بیهوده ای بکنم تا بتونم رضایت دیگران رو جلب کنم، یا احساس مفید بودن داشته باشم
یعنی به جای پرداختن به هدفم تمرکز خودم رو صرف کارهای بیهوده ای می کنم که نه تنها سودی برای خودم و جهان نداره، بلکه کلاً منو از مسیر منحرف و وارد سیکل معیوبی از اتفاقات نادلخواهی میکنه که تمومی نداره
و در نهایت منو به احساس ناتوانی میرسونه
ماموریت دوره عزت نفس ساختن باورهاییه که عزت نفسم رو میسازه
چون وقتی اون عزت نفس ساخته بشه توانمندی هام رو بیدار میکنه
به یادم میاره که میتونم چه نتایجی رو در زندگیم خلق کنم
بهم کمک میکنه اولین قدم رو برای هدفم بردارم
بهم جسارت غلبه بر ترس هایی رو میده که باعث شده بودن هدفهای بزرگی نداشته باشم چون فکر میکردم به اندازه کافی توانا و لایق نیستم که اون خواسته ها رو داشته باشم
وقتی عزت نفسم رو بسازم، گویی نسخه جدیدی از خودم رو ساختم
نسخهای که خودم و خدا رو باور میکنم ارزشمندی و لایق بودنم رو برای داشتن بهترین ها باور می کنم
دیگه نمیتونم به کمتر از بهترین قانع بشم تمرکزم رو از هر موضوعی که منو از هدفم دور میکنه برمیدارم
و مهمتر از همه از اونجا که دیگه به دنبال رضایت دیگران یا تایید شدن توسط اونها نیستم
زمان آزاد بسیار زیاد، و آرامش بسیار زیادی برای پرداختن به اهدافم دارم
سپاسگزارم از شما استاد عزیز و خانم شایسته جان🪴
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم بانو
خدارو سپاسگذارم بابت آشنایی با شما عزیزان و هدایتم به این مسیر
این فایل نشانه امروز من بود وقتی ک نیت کردم ک خدای زیبایی ها، چرا مدتی است دلم خوش نیست غم دارم؟
به قول استاد هر حس و حالی ک داری ریشه ای داره ینی ریشه این احساس بی حالی من چیه؟
بعد به لطف الله مهربان هدایت شدم به این صفحه به این آگاهی های ناب به این( عدم احساس لیاقت) الان لااقل میدونم مشکل کار کجاست و این بزرگ ترین آپشن برای از بین بردن یک مشکله اینکه بدونی دلیل حال بدت چیه!
خدای بزرگ سپاسگزارم بابت هدایتم
استاد بزرگوار سپاسگذارم ک وقت و انرژی میگذارید باید بگم ک دست خداوندی برای ما
دوستون دارم️
سپاس
به نام خدا
وقتی به خوبی روی خودمون کار میکنیم خصوصا با دوره عزت نفس نه دیگه از تعریف دیگران از ما جو گیر میشیم و نخ با انتقاد کردنشون منزوی و ناراحت میشیم
نه با نارحت شدن دیگران ناراحت میشیم و نه با گریه کردنشون گریه میکنیم و نه با غصه خوردنشون غصه میخوریم و نه به در دلشون گوش میدیم
این به این معنی نیست که ما سنگ دلیم
این به این معنی که ما به خودمون اهمیت میدیم و برای خودمون ارزش قائل هستیم و خودمونا دوست داریم
دیگران را دوست داریم نه به اندازه خودم
با دیگران در صلح هستیم نه به اندازه دیگران
به نام خدا وبا سلام به استاد عزیز وخانم شایسته
این سوال نشانه ی امروز من بود واقعا مریم جون چقدر خوب به این سوال دوست ما پاسخ دادید
این جواب خیلی از ماست که تا عزت نفس خود رو بالا نبریم واحساس ارزشمندی واحساس لیاقت رو در درون خودمون ایجاد نکنیم به موفقیتهای زندگی نمی رسیم اگر هم برسیم خیلی زود اون از دست میدیم
مریم جون ازشما بی نهایت تشکر می کنم که این جواب باعث شد من پاشنه ی آشیل خودم رو بشناسم
واقعا من فکر می کنم بیشتر مردم وخودم برای خودمون زندگی نمی کنیم فقط می خوام بینیم که دیگران درباره ی ما چه فکری می کنن وارزش خودمون رو به دیدگاه دیگران راجب ما می بینیم
واقعا خانم شایسته شما لایق همنشینی با استاد هستید
موفق باشید عاشقتونم