سریال تمرکز بر نکات مثبت | قسمت 13 - صفحه 33
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2018/12/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2018-12-06 20:48:142024-07-17 16:44:48سریال تمرکز بر نکات مثبت | قسمت 13شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز
سلامخدمت همه دوستان گلم
منم به نوبه خودم تشکری میکنم از تمام دوستانی ک در بخش عقل کل فعال هستند
بنده به شخصه بسیار زیاد از این بخش استفاده میکنم
قبلا خودم سوالاتی پرسیدم اما با گذشت زمان دیدم پاسخ سوالاتم واضح بودند فقط من باید تکاملم را طی میکردم اما الان فقط سرچ میکنم و سعی میکنم اصل پاسخ رو بگیرم
از خانوم شایسته عزیز هم تشکری میکنم بابت بخش “پاسخ به مساعل زندگی شما” من این چندروز 2قسمت از این بخش رو خوندم واقعن بینظیر بود خدامیدونه باقیش چی باشه که حتما در طول روز سعی میکنم روزی یک بخش رو بخونم
.
منم میخام اتفاقات خوب امروزم رو اینجا بنویسم تا احساس بینظیری که دارم عالیتر بشه .
صبح با صدای قشنگ مامانم بیدار شدم
چشما که بازکردم ی لبخند اومد رو لبم و گفتم خدایا شکرت یک صبح دیگه چه هوای قشنگ و خوبی
امروز با دلسا خانوم خاهرزاده گلم صحبت میکردم و برا اولین بار وقتی بهش یچی گفتم گفت باشه خاهرزادم 1سالشه و ترکیه است و عملا باما خیلی حرف نمیزنه و با مامانش بیشتر حرف میزنه
صبحونه خوشمزه خوردم عجب چایی خوش طعم و خوش رنگی با آب شیرین تسویه شده خوردم واقعن خداروشکر
بعدش نشستم فایل گوش دادم قدم 1 جلسه 1 -20 دقیقه اولش رو نوت برداری کردم چون بسیار عالیه
بعد فایل “باوری که تغییرش درهایی از نعمت را برویم گشود”رو گوش دادم و باخودم راجب این باور صحبت کردم
ناهار بادمجونو گوشت گوسفندی که مامانم پخته بود که بجرعت فوقالعاده ترین بادمجونی بود که خورده بودم روخوردم با سبزی تازه
بعد خونه هارو جارو برقی کشیدم
کولر هم روشن بود و تو هوای عالییییی قدم 2 جلسه 4 رو داشتم گوش میدادم تو تلویزیون ک بابام اومد فایل رو قط کردم شام رو درست کردم
از ساعت 7ونیم تا دقیقا 10 فایل نوت برداری میکردم
بعدش نشستم قران خوندم 1ساعت قران خوندم
و اشکهام بود که فقط میریخت
سوره زیبای نساء رو میخوندم و اونجایی که خداگفت خدابهترین دوست شماست
منو دیوونه میکنه
خودم رو تحسین میکنم برای این پیشرفتی که داشتم برای مقابله با پاشنه اشیلم
خودم رو تحسین میکنم برای کنترل ذهنم
خودم رو تحسین میکنم که دراین زوزهایی که فرصتی دارم بجای گذروندن وقت ارزشمندم در شبکه های اجتماعی دارم رو خودم کار میکنم رو شخصیتم
و چقدر عالیییی که نه تنها یکی از بزرگترین ترمز هام رو یافتم بلکه برخلاف گذشته ک بعد از پیداکردن یک باور ولش میکردم فک میکردم خودش درست میشه اینبار خودم رو بستم به پیدا کردن منطق هایی ک باور درستشو بهم میدع
قرآن میخونم کامنت میخونم ساعت هاصحبت میکنم باخودم فایل گوش میدمنوت برداری میکنم_
و اولین پیشرفتم رو حتی اگه کوچیک باشه تحسین میکنم و تلاش میکنم ادامه بدم
این حقیقته که خدای مهربان بینهایت عاشق منه
امروز محمدیاسین اومد بغلم و بوسم کرد
و بینهایت نکات عالیه دیگه ک از صبحه براش ذوق داشتم اما به زبان نیاورده بودم و الان دارم باخودم میگم
چشام دارع میره و کامنتم رو پایان میدم
شبتون بخیر استاد (:
البته اونجا روزه (:
دوستت دارم
سلام خانوم شریفی عزیز
دلم برای کامنتات تنگ شده بود و اینم بخاطر خودم بود که تمرکزم از دست داده بودم و کمتر کامنت میخوندم ،اون روزای که خودمو بسته بودم به سایت و کامنت میخوندم واقعا آسان میشدم برای آسانی ها و همیشه توی کامنت دوستان تا چشمم به شما میافته حتما با دقت میخونمش و نکاتشو برای خودم مرور میکنم چون واقعا قلم شیوایی دارید
نکته ای که امروز برداشت کردم از کامنت شما این بود که گفتین اگه ترمزی رو پیدا میکردین دیگه مثل گذشته ولش نمیکنید به این هوا که خودش درست میشه بلکه خیلی قاطع میرید و برای رفعش باورهای منطقی میسازید
این موضوع باگ منم هست و الان که اینجا از شما شنیدم متوجهش شدم ،باید سعی کنم جای که میدونم مشکل دارم حتما بهش حمله ور بشم و باگمو برطرف کنم اونم با منطق
ممنونم از شما دوست عزیزم
انصافا هر وقت تمرکز گذاشتم روی سایت و نکات مثبت و حالم بهتر شد از همون لحظه متوجه اتفاقات شدم که روند مثبتی پیدا کرده و اینو به وضوح این چند وقت لمسش کردم ،من سه ماه پیش تصمیم گرفته بودم و تعهد دادم که درآمدم سه برابر کنم و اصلا هم نمیدونستم چطوری فقط ایده ای میمومد که خیلی ساده بود و انجام میدادم و کمتر از سه ماه درآمد من سه برابر شد و درهای نعمت به روم باز شد ،این روند اینقدر ساده اتفاق افتاد که انگار باید اینطور باشه و اصلا یادم رفت که درآمد من تا چند ماه میش یک سوم این مبالغ بوده
وقتی فراموش کردم مسیرو و اون شوق و ذوق قبلی نداشتم و فکر میکردم که همیشه باید همینطور باشه درآمد من خیلی زود افت کرد و خدا رو شکر زیاد طول نکشید و من مچ ذهنمو گرفتم و باز اومدم توی مسیر و خدا شاهد از همون لحظه اتفاقات افتاد و درآمد من دوباره جون گرفت و الانم تصمیم گرفتم هیچ وقت نزارم برگردم به قبلم و بقول آقای هادی عزیز اگر قرار باشه برگردم به مسیر قبلیم حاضرم بمیرم ولی به عقب بر نگردم
خیلی خیلی ممنونم ازت آبجی عزیزم که با کامنت قشنگت حال من خوب کردی بی نهایت سپاسگزارتم دوست عزیزم
سلام و درود به اقا محمد عزیز
بابت لطف و محبتی که بمن دارید ازتون سپاسگزارم
دقیقا منم به همین نتیجه رسیدم که برای بودن درمسیر و تغییر این شخصیت باید تو این سایت توحیدی باشی
تغییر شخصیت واقعن تمرکز میخاد
تمرکز و تعهدی فولادین
امیدوارم همیشه در مسیر رشد باشیم
روز به روز احساس بهتری داشته باشیم
روز به روز به سعادت برسیم
موفق باشید
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته بزرگوار و اعضای خانوادم
تمرکز بر نکات مثبت
فکر کردن بهشم فکرتو مثبت میکنه…داشتم کامنت دوستانم رو میخوندم و با هر سپاسگزاری اونا منم خدایا شکرت میگفتم..هرجا حسش خوب بود میگفتم خدایا شکرت اینا از قدرتِ زیادِ تو هست ربّم..ما که چیزی نداریم تو داری با لطفت به ما و دوستانم و خانوادم با عشق و به اندازه مشخص عطا میکنی…
واقعا این کامنت بچه ها وقتی از زندگی قشنگ شون میگن وجودم رنگین کمانی میشه..ذوق میکنم برا همین شب قبل از اینکه تصمیم به خواب بگیرم میرم سراغ ایمیلا که از بچه ها اومده و صبح هم همینطوررر…واقعا این شروع دوبارم انگار قدرتش و اثرش بزرگتر از دفعات قبل هست..توی تمرین صبحم از خدا کلی هدایت خواستم و یواش یواش با بودن توی سایت و نوشتن ها..حس خوبی گرفتم که بشینم باورای دوجلسه توحیدی رایگان سایت رو تجمیع کنم برای ضبط..که متوجه شدم این چیزایی که در مورد خدا نوشتم و قدرتش،خیلی واضح تر و مفهومی تر شده..منم ولش نکردم و سه صفحه همینجور که میومد مینوشتم..و از قدرتِ زیادِ خدا تو هرچیزی یکم میفهمیدم از خداوند و اثرش و نفوذش در جهان ..این یکی از بزرگترین نعمت های امروزم بود که تا بحال درکش نکرده بودم..عاشق دوستانی هستم که توی کامنتاشون آیات رو مینویسن..شب همه جا تاریک…گوشی دستم وقتی ایات رو میخونم هیچ صدایی جز صوت کلمات و بیان و معنی شون به ذهنم نمیاد و الان دو سه شبه تا دو فقط کامنت شبم طول میکشه از بس لذت میبرم و نجوا ها قطع قطع قطع میشن..جالبه برام که هرفردی که کامنتش رو میخونم یه صدای دلنشینی از لحن نوشتن و گفتنش میشنوم و انگار توی یه جمع 40 50 نفری هستم و همش در مورد کارای خدا عشق خدا قدرت خدا و لطف خدا گفته میشه..بعضی شبا دوست ندارم بخوابم فقط بشینم و کامنت بخونم..واقعا خداروشکر میکنم بابت دوستانم و استادم و خانم شایسته و ربّ العامین که به همه چیز آگاهه و توی این مسیر بودن نه غمی به همراه داره و نه ترسی..
الهی شکرت
بسم الله الرحمن الرحیم
ابری نیست، بادی نیست، می نشینم لب حوض، گردش ماهیها، روشنی، من، گل، آب… پاکی خوشه زیست
سلام استاد قشنگم
انقدر این عبارات سهراب رو دوست دارم که برام مثل آیات قرآن میمونه.
روشنی… من…. گل…. آب… پاکی خوشه ی زیست…
چقدر لطیف و ظریفه، چقدر این زندگی میتونه به همین لطافت و ظرافت باشه و من تا بحال درکش نکرده بودم.
من همیشه ته دلم زندگی رو دوست داشتم و از بچگی آدم خوشبین و مثبت نگری بودم.
ولی نه به این زیبایی که شما داری یادم میدی.
نه با این آگاهی.
همیشه ذهن ناخودآگاهم از غم و ترس و نگرانی فراری بود. تقریبا هیچوقت آدم نگران و مضطربی نبودم. همیشه همه چیز برام عادی بود.
فقط در بعضی موارد نادر که اعتمادبنفس انجام کاری رو نداشتم از وارد شدن بهش می ترسیدم ولی تو فرکانس ترس و استرس باقی نمی موندم.
یادمه سر یکی از امتحانات سخت دبیرستان ناخودآگاه یه آهنگی رو زمزمه می کردم که خودم اون لحظه اصلا حواسم نبود. نفر بغل دستیم مریم شنیده بود و بعدا به مامانم گفت. گفت دیدم وسط امتحان سعیده داره آواز میخونه.
بهش گفتم چون من موقع خوندن اون مطلب همزمان داشتم به اون آهنگ هم گوش می دادم و سر امتحان واسه اینکه جواب یادم بیاد ذهنم ناخودآگاه اون آهنگ رو زمزمه کرد.
یه همچین شخصیتی بودم همیشه… غرق در خیالات خودم. فقط تمرکزم رو خودم… فارغ از غوغای جهان…. بی توجه به ترس ها و اتفاقات منفی زندگی دیگران…
اما…. از وقتی با شما آشنا شدم دیدم هنوز چقدر نکات مثبت هست که من نمی دیدم. به نظرم بدیهی بود.
وقتی من و خواهرم هردو ازدواج کردیم تفاوت زندگی راحت خودم و رابطه خوبم با همسرم رو به وضوح با زندگی در هم پیچیده و سخت خواهرم و روابط متشنج و نوسانیش با همسرش دیدم.
چون من همیشه بیخیال بودم و اون همیشه مضطرب بود. از همون بچگی.
این فایل نشانه روزانه دیروزم بود. اتفاقا دیروزم پر از اتفاقات مثبت بود که بایستی حتما ثبت میشد ولی کشید تا امروز.
امروز داشتم راجع به دیروزم واسه همین خواهرم تعریف می کردم. برای اینکه دنبال آسوده تر کردن ذهن و زندگیشه و همیشه دلش می خواد از من الگو بگیره.
براش تلفنی گفتم. برای شما کاملترش رو میگم:
1-صبح با ناز و لبخند از خواب بیدار شدم، یه صبحانه توپ خوردم و همزمان این فایل رو نگاه کردم.
2- کارهای خونه قشنگمو انجام دادم. با عشق.
3- دختر نازم بیدار شد بهش صبحانه دادم و با هم بازی کردیم. من نقش هیولاها رو بازی کردم و اون مثلا اومده بود خونه ما هیولاها مهمونی. بازیم هدفمند بود تا ترسش از هیولا رو کم کنم. کلی بهش خوش گذشت و خندید. منم همزمان پشت لپتاپم بودم و کارامو انجام می دادم.
4- جوجه قشنگمو فرستادمش مهد کودک و مشغول ناهار شدم. چه ناهار خوشمزه ای هم شد.
5- یه دوش عالی گرفتم و چون احساس ارزشمندیم نسبت به موهام بیشتر شده دیگه سشوار نکشیدم و گذاشتم همونجور فرفری خشک بشه.
6- عصر وقت اکوی قلب جنین داشتم. پس آماده شدیم و ترانه رو از مهد برداشتیم و رفتیم تهران میدون آرژانتین. ترانه رو گذاشتیم شهران پیش عمه اش و عمه الی مهربون گفت برو خیالت راحت تا هر ساعتی کارت طول بکشه من مواظبشم.
7- من و ابی هم رفتیم سونوگرافی خیابون الوند و معلوم شد دو ساعت دیگه هم قراره تو نوبت باشیم.
پس دوتایی رفتیم سر میدون آرژانتین که یه دوری بزنیم ولی من مجبور شدم یه جایی پیدا کنم برم دستشویی.
یه کافه شیک و مدرن بود که اجازه گرفتم و از سرویسش استفاده کردم. بعد ابی گفت می خوای بریم همینجایه چیزی هم بخوریم؟ گفتم نه تو ناهار نخوردی بیا بریم رستوران غذا بخور. گفت نه بریم همینجا قهوه بخوریم.
گفتم بریم.
2 تیکه کروسان و دوتا لته سفارش دادیم شد حدود 500 هزار تومن. بعد ابراهیم گفت خدایا شکرت دیگه این 500 تومنا واسمون پولی نیست، ولی باید کاری کنیم که 50 میلیون هم واسمون پول خورد باشه.
بعد دیدم فضا آماده است گفتم آره درسته ولی همه چی به نوبت. بقول استاد نمیشه به یه بچه کلاس اولی انتگرال یاد داد.
ابی هم تایید کرد و گفت آره انقدر باید این سطح واسمون منطقی بشه که بتونیم خیز برداریم واسه چند برابر کردنش نه یکهو صدبرابر. فقط سه چهار برابر.
بعد من گفتم ولی خدا به ما لطف کرد و توی چند ماه 10 برابر بهمون ثروت و درآمد داد.
یادته پارسال بنگاه املاک درآمد نداشت اسنپ کار می کردی؟ از درآمد ماهی 5-6 تومن در عرض کمتر از 9 ماه به تدریج الان رسیدیم به حدود 80 تومن. پس بازم میشه همینم 10 برابر بشه، به شرطی که شکرگزارش باشیم و واسمون باورپذیر بشه. ابراهیم هم تایید کرد و دنباله حرفای منو با مثال و توضیح بیشتر گرفت.
لذت بردم از این مکالمه با همسرم و این هم مداری و احساس سپاسگزاری عمیق.
8- ابراهیم گفت من ناهار نخورده بودم ولی چون می دونستم تو عاشق کافه و فضاهای این مدلی هستی گفتم بریم اینجا.
اینو که گفت قند تو دلم آب شد. گفتم چقدر شیرین و لذتبخشه که یه چیزی تو دلت باشه ولی نگی. بعد خودبخود واست جور شه.
خودش هی اصرار کرد بریم اینجا قهوه بخوریم چون می دونست ته دل من چیه.
چقدررررر لذتبخشه که همسرت تو رو عمیق بشناسه و کاری کنه که خوشحال بشی، اونم بدون اینکه ازش درخواست کنی.
9- برگشتنی از سربالایی خیابون الوند که می رفتیم به نفس نفس افتادم، دستمو گرفته بود و کمکم می کرد آروم آروم راه برم. خیلی اون حس حمایتگر و دستای مهربونشو دوست داشتم.
10- بالاخره نوبتم شد که اکوی قلب نی نی نوا خانم رو انجام بدم.
خدایا شکرت. این یه مورد به تنهایی برای یک عمر شکرگزاری کافیه، چه برسه واسه یک روز تمرکز بر نکات مثبت!
همون دو دقیقه اول دکتر گفت قلبش کاملا سالمه و همه چیش نرماله خیالت راحت.
بعد با دقت تمام همه جوانب رو بررسی کرد و عکس صورت قشنگشم تو مانیتور بهم نشون داد و بازم یه مزرعه نیشکر تو دلم قند آب شد.
چقدر این نی نی زیباست خدایااااا. مردم براش.
چقدر تو به من لطف و محبت کردی یه بچه سالم و مامانی بهم عطا کردی. الهی……. راضی ام ازت!
11-خیلی شیک و مجلسی هم هزینه اش رو (که دوبرابر کرج بود) پرداخت کردم و بازم خدا رو شکر کردم که بهمون توانایی مالی عطا کرده که باکیفیت ترین خدمات رو دریافت کنیم بدون نگرانی از هزینه هاش.
12- ترانه رو برداشتیم و برگشتیم خونه قشنگمون و کلی هم از خواهرشوهر مهربونم تشکر کردم که کاری کرده بود که هم من راحت باشم هم به بچه ام سخت نگذره و برعکس کلی هم بهش خوش بگذره.
13-آخرشب دیدم که فایل جدید اومده رو سایت. خیلی خوشحال شدم اما متاسفانه خستگی غلبه کرد و کامنتش رو امشب نوشتم.
14- یه کامنت جذاب هم از دوست خوبم سمیه زمانی دریافت کردم و با خوندنش اشک شوق ریختم.
15- با پدر و مادر عزیزم هم تصویری صحبت کردم و دلم شاد شد.
این بود انشای من در مورد تمرکز بر نکات مثبت امروز. تقبل الله
سلام به سعیده جانم، به مامانی جانم.
خدا رو بی نهایت بار شکر برای سلامتی نوا جانم، خودت و عزیزانت.
وقتی گفتی اکوی قلب جنین یاد اکوی قلب حافظ افتادم که انجام دادیم.
ما رفتیم مرکز طب کودکان، خیابان قریب.
استاد و شاگرد مشغول اکوی قلب نی نی بودن و نی نی حسابی ورجه وورجه و شیطونی میکرد فداش بشم.
استاد عین پدرها بسیار بامحبت رفتار کرد باهام.
الحمدالله همه چیز خوب بود.
خدا رو شکر نوا جانم سلامته، قربونِ قلبِ کوچولوش بشم من جیگر طلا.
خدا رو شکر برای آزادیِ مالی تون که بهتون اجازه میدن بهترین خدمات پزشکی رو برای خودت و نوا جانم فراهم کنین.
خدا رو شکر برای موفقیت ها و رشد مالی تون.
اون کامنتی که در مورد تغییرات و رشد و بهبودهاتون نوشته بودی بی نهایت کیف کردم.
خدا رو شکر برای کافه رفتن، محبت همسر که باعث شادی و نشاط مامان سعیده جانم شده.
خدا رو شکر برای این همه نکات مثبت و زیبایی که داری تجربه میکن.
ان شاالله ثانیه به ثانیه بیشتر و بیشتر شه برای همه تون.
الهی شکر برای عمه ی مهربونِ ترانه جان و نوا جان.
عمه هدیه ی حافظ هم بسیار مهربونه و بعد از زایمان یکی از بهترین آدم های اطراف من بوده و هست.
امروزم که رفتیم با هم سبد لباس بخرم برای حافظ جانم، براش ماشین کوچولو و یه دست لباس گوگولی خرید.
خدایا شکرت برای خانواده های خوب و مهربون و دوست داشتنی مون.
سعیده جان میدونی چی شده؟
این روزها قفلی زدم با تمرکز روی کامنتهات و کیف میکنم و کیف میکنم و کیف میکنم.
کامنت های تو، سعیده جانِ شهریاری، نفیسه جانم، آقا ابراهیم و سایر دوستان ناب و خوبم در سایت.
برخی کامنتها رو به سمتشون هدایت میشم و کلی کیف میکنم.
هر کامنتی میخونم میبینم اومده بهم چیزی بگه، چیزی یاد بده.
الهی شکر برای همه ی شما خوبان.
نوا جانِ قشنگم، قلبِ نازنینت همیشه پرتوان و شاد بتپه و در پناه اللهِ مهربانم باشی، همه مون باشیم.
ماچ برای مامان سعیده جانم از طرف سمانه جان و حافظ جان.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
خدایا شکرت.
به نام رب العالمین
سمانه جونم سلام
قلبم گفت بنویس با اینکه گشنمهههههه
ولی گفتم چشم. سمانه جان دست زیبای پروردگار شده تا اول صبحی با احساس خوب سپاسگزاری و تمرکز بر زیباییها بیدار شی پس ردش نکن.
همین الان که ترانه کنارم خوابیده تو خواب خندید اونم از اون خنده های صدادار و درست حسابی. برگشتم نازش کردم و خدا رو شکر کردم که داره خواب خنده دار می بینه و ذهنش آرومه.
گهگاهی میشه که روم غیرتی میشه و به باباش میگه به مامان من نگو فلان و فلان.
انقدر بهم مزه میده که نگو. اینجوری دوست داشتنش رو حس می کنم.
شبا چون مدتیه ترس از هیولا داره دیگه تو اتاق خودش نمی خوابه و من که تا بحال خیلی به حرفهای روانشناسهای کودک گوش میدادم، الان تصمیم گرفتم به حرف دلم گوش بدم و دلم میگه بذار مدتی پیش خودت بخوابه تا احساس امنیتش برگرده.
اصلا اجبارش نکن که با وجود ترسش برگرده تو اتاقش و تنهایی بخوابه. این در سالهای بزرگسالیش بهش کمک میکنه.
منم به دلم گفتم چشم.
دیروز من و ترانه از 7:30 صبح بیدار شدیم و سرحال و پرانرژی صبحانه خوردیم، ناهار درست کردم، کیک با کمک ترانه درست کردم، کلی تو خونه تمیزکاری کردم تا ظهر شد و رفتیم خونه پدرشوهرم که تنها بود. چون مادرشوهرم رفته بود تهران خونه دخترش.
ناهارمونو برداشتیم و رفتیم پیش پیرمرد و کلی خوشحال شد.
عصری که برنامه داشتیم بریم ایران مال ابراهیم گفت ترافیک سنگینه و تا اونجا یک ساعت و نیم راهه. کنسلش کردیم و فقط ابراهیم گفت من ترانه رو میبرم خانه بازی. چون اکومال سینماهاش ظرفیتش پره، نیکامال هم که چیزی نداره، فلان جا هم الان دیره برای رفتن، خلاصه هیچی اونا رفتن سر کوچه خانه بازی و
من موندم خونه.
اولش در حد دو سه دقیقه رفتم تو فاز غر زدن که چرا ما رو نمی بری یه جای نزدیکتر یه جمعه تفریح کنیم، بعد زود به خودم اومدم و گفتم بهتررررر می شینم واسه دوستام کامنت می نویسم و از بیکاریم لذت میبرم.
اصلا نفهمیدم ساعت چطوری گذشت و من بهترین تفریح دنیا رو داشتم.
وقتی زود با شرایط وفق پیدا می کنم و برای خودم برنامه جایگزین می چینم خیلی بهم مزه میده.
سایت رو رفرش کردم و دیدم 3 تا پیام پرمهر دارم… چقدر دلچسب!
نوشتم و نوشتم و هی حالم عالیتر شد.
الانم که چشمامو باز کردم فقط ادامه همون روند رو گرفتم و برات نوشتم تا ستاره قطبیم پرنور بشه و روزمو عالی بسازه.
برات نور و سرور آرزو می کنم رفیق جان.
سلام به سعیده جانم، و تمام خانواده عزیزت….
واقعا لذت بردم از این همه نتایج عالی در زندگیت و تحسینتون میکنم …. البته که از چیزی دیگر هم کیف کردم که فرمودین:
من همیشه ته دلم زندگی رو دوست داشتم و از بچگی آدم خوشبین و مثبت نگری بودم. همیشه ذهن ناخودآگاهم از غم و ترس و نگرانی فراری بود. تقریبا هیچوقت آدم نگران و مضطربی نبودم. همیشه همه چیز برام عادی بود.
چقدر عالی بوده آید …..
کاملا برعکس من، عجیب دختر زیادی مثبت، تک بعد، درس خون یا به عبارتی خرخون و خیلی خیلی گریه اووو، ترسو و پر از اضطراب …..
و با ازدواجم و گذشت زمان و مخصوصا به دنیا آمدن علی جانم، همه چیز بد زد بیرون و نشون داده شد که چه خلاهایی دارم …..
حالا نکته زیبای داستان که شیما بانو در یک سالگی علی جان، با چنان چالشی مواجه شد که هنوز که هنوزه، پس لرزه هاشو داره، اما با آموزه های استاد خیلی کم شده است، و شیما جان در آن تضاد، از جاش بلند شد و ایستاد و تغییر کرد …. با آموزهای استاد ایستادم و از خدا طلب کمک کردم و خیلی خیلی خیلی زیاد تغییر کردم. خدا رو سپاس ….. خدا رو سپاس از این همه تغییر اپنحاهایی هم که تغییر نکرده ام، تقصیر خودم بوده و هنوز جای کار داره …..هنوز باید تکاملم رو طی کنم ….
اتفاقا چند روز پیش تو قدم سوم، جلسه 2، استاد تاکید فراوان داشتند که اصلا اصلا خودتون رو با کسی مقایسه نکنین، چرا که اصلا معلوم نیست اون از چه شرایطی و از چه دوران کودکی و ….. آمده و شروع کرده …. من هم از اون شرایط خیلی داغون، واقعا شرایط الآنم گل و بلبل است …. ولی به امید خدا قدم برداشته ام برای بالا بردن بیشتر بیشتر مدارم، که به راه های بهتری هدایت بشم، مخصوصا در روابط ….و اما به گفته فاطمه بانو جان، شیما فقط فقط باید رو خودش کار کنه و بس …..
با خبرهای خوب در کامننت کلی حال کردم و از رشد مالی تان، از روابط زیبا و احساس خوبتون بین شما و همسرتون، کلی کیف کردم و حال بردم و تحسین کردم و تو دلم از خدا همچین روابطی رو خواستم که خلق کنم.
راستی یه چیز دیگه سعیده جانم ، اینکه اون سری فهمیدیم که هم رشته ای و تو سازمان با هم بوده ایم و الان هم فهمیدم که با عمه ترانه جان، هم محلی هستیم، آخه ما هم از قدیم شهران، زندگی کرده ایم و میکنیم و کلی تو دلم خندیدم از این ماجراها ……البته اگر اشتباه متوجه نشده باشم که تو کامنت نوشته بودین شهران…..
در پناه خود خود خودش باشی همیشه با دو تا کوچولو و همسر گرامی تان
شیما بانو
به نام خدای زیباآفرین
سلام دوست خوبم شیما بانوی گل
ببخشید که نتونستم زودتر واست پاسخ بنویسم، این چند روز میزبان برادر عزیزم و خانمش بودم و حسابی درگیر رفت و آمد و کارهای متفرقه….
قلبم با سایت و دوستانم بود بطوریکه دیشب هم خواب استاد و مریم جان رو دیدم، دیدم که رفتم پیششون و با استاد داریم صحبت می کنیم و ویدیو ضبط می کنیم از نتایجمون.
الهی شکر چه خواب خوش انرژی و قشنگی بود.
بله من خودمم اوایل ازدواجم ساکن شهران خیابون سمیه شرقی بودم و 5 ماه بعدش به لطف خدا خونه خریدیم و اومدیم کرج ساکن شدیم.
اصلا بذار از نکات زیبای اوایل ازدواجم بگم.
خوب من قبلا هم گفتم من قبل از ازدواج یک رابطه نافرجام همراه با شکست عشقی شدید داشتم که چندین سال منو درگیر خودش کرده بود و همون شاید باعث شد کم کم با قانون جذب آشنا بشم و مقدمات آشنایی با استاد شکل بگیره.
چند سال به غم و تپش قلب و حسرت گذشت تا بالاخره یادمه یه جایی فریاد زدم: خدایا دیگه بسه، دیگه بسسسسههههههه
خسته شددددممممم
دیگه نمی خوام بهش فکر کنم، می خوام رها بشم از این ذلت و خفت
و همونجا بود که نمی دونم چطوری نسخه الکترونیک کتاب دولت عشق خانم کاترین پاندر رسید دستم و توی گوشیم هنوزم دارمش.
اونو که خوندم و تمریناتشو انجام دادم یواش یواش اون عزت نفس از دست رفته ذره ذره ترمیم شد و احساسم به مرور بهتر شد.
تقریبا یک سال گذشت و من به روند بهبود ادامه دادم تا اینکه بالاخره آقا ابراهیم خوشقلب و مهربان از راه رسید….
نه با اسب سفید بلکه با پراید سفید 132 خواهرش که قرض گرفته بود.
خونه هم نداشت و مستاجر همون خونه شهران بود با تمام امکانات و وسایل نو.
به قول خودش شما یه دونه قاشق هم نیازی نیست بخری من همه چی دارم و تازه خریدم.
خلاصه اینکه همون هفته اول آشنایی، یا بهتره بگم همون شب اول خواستگاری قلبم گواهی داد ایشون همونه که اومده که بمونه و من همینو می خوام.
اصلا انگار یه قلب مهربون و یک کوه ادب و نجابت بود که دست و پا درآورده بود.
الهی صدهزار مرتبه شکرررر
همه مراحل خیلی سریع پیش رفت و ما سال بعدش ازدواج کردیم. تمام هزینه های ازدواج رو هم خودش شخصا پرداخت کرد.
با هر آنچه که نقدا تو دستمون بود و پول نقدی که من بعنوان جهیزیه برده بودم همین خونه ای که الان توش ساکنیم رو خریدیم.
چند ماه بعدش ترانه به دنیا اومد و دقیقا همزمان با تولد ترانه رشد مالی خیلی خوبی هم توی کسب و کار ابراهیم به وجود اومد که من اعتقاد دارم از برکات مادی قدم مبارک فرزندمون بود.
دو سه ماه بعد از تولد ترانه همون پراید سفید خواهرشوهرم رو ازش قسطی خریدیم و هنوزم داریمش که الان دیگه شده ماشین من.
درسته که از جریان پندمیک اوضاع کار و درآمد ما خراب شد ولی شروعمون بسیار شروع خوبی بود.
و من امروز به عنوان تمرین ستاره قطبی و تمرکز بر روی زیباییها می خوام به یاد بیارم اون همه نعمتی رو که خدا در طول فقط یک سال و نیم به من عطا کرد.
گفته بودی از بچگی ترس و اضطراب همراهت بوده، ضربه هاش رو هم خوردی. بله عزیزم فرکانس ترس و غم با خودش تجربه های تلخ و نازیبایی میاره، منم تجربه اش کردم.
اما تغییر این فرکانس معیوب و ترمیم احساس و شخصیت رو هم به همین صورتی که واست تعریف کردم تجربه کردم.
1- دور شدن از فرکانس غم و ترس و خارج شدن از دایره اتفاقات بد
2- اومدن یک خواستگار خوب و به دل نشستنش با اولین دیدار
3- ازدواج موفق
4- صاحب فرزند سالم و بهشتی شدن
5- خونه خریدن
6- ماشین خریدن
7- کلی برکت مادی و معنوی دیگه
بخشی از نعمتهایی بود که کمتر از دو سال به زندگیم وارد شد و من همیشه سپاسگزارش هستم.
الان هم آقا که رفته نون گرم بخره زنگ زده و میگه: چندتا تخم مرغ بنداز کف ماهیتابه واسه خودشون صفا کنن تا نون بیارم و بزنیم بر بدن
پاشم برم…
عاشقتم دوست خوبم که دست قشنگ خدا شدی تا امروزمو عالی شروع کنم.
روزی که خودش عالیه. 17 مرداد روز تولد گل دخترم. روزی که خدای بزرگ نعمتهاشو بر من تکمیل کرد و من طعم لذتبخش مادر شدن رو چشیدم. 5 سال پیش!
الهی بی اندازه شکرت
سلام به سعیده قشنگم.
به به که هدایت شدم به این کامنتت.
اول از همه تولد ترانه جانِ نازنینم مبارک باشه.
شاد باشه و خوشبخت و سعادتمند کنار شما و باباییش و آبجی جونش.
امروز 3/5 ماهگی حافظِ قشنگِ منم هست.
فرخنده باشه برامون.
چه کامنت قشنگی نوشتی، کیف کردم خوندم.
مسیر بهبودهاتون زیباست، نوشِ جانتون.
چه قشنگ و جالب، تقریبا نزدیک هم بودیم.
قبل از ازدواجم ساکن جنت اباد، 20 متری گلستان بودیم، خاطرات خوبی دارم از اونجا.
بعد از ازدواج اول رفتیم تهرانسر، 3 سال اونجا مستاجر بودیم و سال چهارم به لطف خدا خونه خریدیم اومدیم اندیشه.
وقتی خونه خریدیم قشنگ متوجه شدم که شرایط بچه دار شدن داره فراهم میشه به لطف خدا و همینم شد.
کامنتت باعث شد مسیر و روند خودمون برام یاداوری شه.
به لطف خدا تو پنجمین سالگرد ازدواجمون، قند عسلمون هم پیشمون بود.
چقدر جالبه، روز به روز بیشتر عاشق حافظ میشم و دوست دارم قورتش بدم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
چقدر زیبا همسرت رو توصیف کردی.
ان شالله در کنار هم و دو تا قندعسلتون شاد و سلامت و ثروتمند زندگی کنین همیشه.
ماچ به روی ماهت.
امروز راه حل و پاسخ یه مسیله ذهنی رو که آزارم میداد رو خدا بهم داد:
هر چه کنی به خود کنی، گر همه نیک و بد کنی.
چه برای رفتار دیگران، چه برای رفتارهای خودم.
همون معنی صحبتهای استاده، زندگیت حاصلِ فرکانسهای خودته.
و کلام قران که میفرماید:
نتیجه فعلی، حاصلِ چیزهاییه که خودم فرستادم برای خودم…
و یه یاداوریِ دیگه:
سمانه چیزی با خودت نمیبری از این جهان مگر حُسنِ خلق
عاشق این درس ها و یاداوری ها و هدایت های خدا هستم.
أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ
الهی شکرت.
سلام به سعیده جان جانان،
خدا قوت بانوی عزیز و گرامی که عجیب خودتون (شخصیت و چهره تان، کامنت هاتون و … ) رابطتون با همسرتون و ….. برام دلچسب است و لذت میبرم.
تولد ترانه جان جانان مبارک که شیرین دختری است این ترانه خانم. خدا همگی چهارتایی تان را حفظ کند.
چقدر جالب که ساکن شهران هم بوده آید که ما از سال 69 ساکن اینجا هستیم و البته من هم چند سال اول ازدواج، ساکن فردیس کرج بودم که چه خاطرات خوبی از زندگی ام در آنجا داشتم انصافا ….. هنوز هم گاهی میرم برای خرید اونجا با اینکه تهران کلی امکانات داره برای خرید …. دوستش دارم.
من هم امشب که کامنت دیگری ازتون خوندم، یکی از درخواست هام در ستاره قطبی ام این شد که خدا جووووون، دوستان خوب هم فرکانسی نصیبم کنه که البته همینجا هم که دارم مثل شما, سمانه بانو، فاطمه جان و … خیلی لذت ها و درس ها داره برام.
خدا رو شکر از نتایج عالی تان و به امید دیدار از نزدیک در مکانی که خودش بخواد، شاید در شهران ….
در پناه خود خودش باشین
شیما بانو
به نام الله
سلام شیما جانم
عزیزم خیلی خیلی متشکرم بابت اینهمه لطف و مهربونیت.
با قلب پاکت و نگاه قشنگت داری می بینی.
دیروز رفته بودم تو فاز درخواست کردن از جهان، آرزو ساختن و پرداختن.
پیرایش کردن آرزوهام و رسیدم به همسرم.
تا اومدم تکرار کنم که ایشون هم در مدار استاد عباسمنش قرار بگیرن دوباره یه نیروی قوی از همون ابتدا جلومو گرفت و گفت استاپ!
چرا میخوای حتما ابراهیم هم شاگرد استاد عباسمنش باشه؟
چرا می خوای اینقدر دقیق تعیین تکلیف کنی؟
مگه استاد همیشه نمیگه جنس اصلی خواسته رو بگو و زمان و مکان و فرد و باقی جزییات رو بسپار به خدا؟
چرا حتما این راه رو برای همسرت درخواست می کنی؟
تو بگو من این ویژگیها رو می خوام در شریک عاطفیم و حتی اسم ابراهیم رو هم به عنوان شریک عاطفی نیار.
اون ویژگیها رو با جزییات تمام تصور و درخواست کن.
و بعد دیگه رها کن.
خدا میدونه زمانیکه ابراهیم خودش آمادگی بیشتری پیدا کنه از چه طریقی هدایت میشه به توحید بیشتر و رشد شخصیتی سریعتر.
بعد نجواهای ذهنی شروع کردن به اذیت کردن که: یعنی تو داری دست جهان رو باز می گذاری که کسی دیگه رو جایگزین ابراهیم کنه؟ یعنی تو اجازه میدی اون بره و یکی بهتر از اون بیاد؟ دلت میاد فلان و فلان بشه؟ دلت میاد بچه ات فلان و فلان بشه؟
باز دوباره همونجا استاپ دادم و گفتم تو چه می دونی خیرت در چیه.
اصلا به آینده فکر نکن و از هیچی نترس. برای خودت سناریو نچین پیشاپیش.
خدایی که مهر شما دوتا رو به دل هم انداخته خودش بهتر از تو بلده چطور قلبتون رو شاد و راضی کنه و همزمان تو رو به خواسته هات در مورد شریک عاطفیت برسونه.
در حال از اینهمه خوبیهای ابراهیم لذت ببر و قدردانش باش، مطمئن باش با این احساس خوبی که بینتون جاریه اوضاع به سمت بهتر شدن هم پیش میره.
پس یک بار دیگه به خودم یادآوری می کنم، بدون اشاره به هیچ زمان و مکان و فرد خاصی من فقط شرایطی رو می خوام که در اون با شریک عاطفیم در اوج احترام و عشق و همسویی به سمت توحید بیشتر و بهبود شخصیتی و ثروت و نعمت و خوشحالیهای زندگی حرکت کنیم.
دست تو دست هم…
الهی آمین!
ممنونم برای اینهمه محبتت و برات بهترین بهترینها رو آرزو می کنم.
سلام سعیده خانوم عزیز
الهی که خدا ازت همیشه راضی باشه همینطوری که من الان با خوندن کامنت زیبات ازت راضی راضیم
اشک شوق ریختم و برای خودت و نی نی زیبات که بزرگترین معجزه خداوند طلب سلامتی و سعادت کردم
وقتی داشتی از نی نی زیبات میگفتی من قشنگ تجسمش کردم که الان توی شکم مادرش تمام اجزای بدنش داره شکل میگیره و بی اختیار شروع کردم به ستایش خداوند بزرگ که همچین معجزه ای در شکم یک انسان و یک فرشته بنام زن خلق میکنه ،واقعا مو به تنم سیخ میشه وقتی به بزرگی و عظمت خداوند فکر میکنم ،ما هر لحظه در گوشه و کنارمون معجزه داره اتفاق میافته ولی اصلا بهش دقت نمیکنیم
سعیده عزیز بی نهایت ازت ممنونم و از خداوند برای شما و شوهر عزیزتون آرزوی هر روز ثروت بیشتر و آرامش بیشتر دارم از خداوند
یک دنیا دوستون دارم
به نام الله
سلام آقا محمد عزیز
چقدر پرمهر و لطیف نوشته بودید واسم. ممنونم. احساس کردم دایی محمد واسه نی نی نوشته و براش دعای خیر کرده.
خدا حفظتون کنه.
صبح که یکمی نجواها داشتن تلاش می کردن روی ذهنم مسلط بشن پناه آوردم به تمرکز بر نکات مثبت و دیدن زیبایی ها.
انصافا کار مؤثریه و من لذتشو بردم. البته قبلا کار آسونی نبود ولی با صبر و تکامل بهتر و سلده تر شد.
تجسم خواسته ها و به یاد آوردن راحتیها و نعمتها و شکرگزاری بابت داشته ها واقعا معجزه میکنه.
چیزهایی رو سعی می کنم برای خودم بزرگ کنم و ببینم که بودنشون آنچنان بدیهی شده که یادمون رفته وجود دارن.
همون کوچکترین ها رو سعی می کنم تکرار کنم و بگم اگه همین به قول خودت ریزترین چیز وجود نداشت چقدر کارت سخت بود؟ چقدر لنگ میشدی؟
پس نگو کوچیکه، همه چیز معجزه است. همه چیز ارزشمنده و وجودش نعمته.
وقتی کسی رو می بینی که همون یک مورد رو نداره متوجه میشی غرق در چه ناز و نعمتی هستی.
پس الهی شکر برای هر آنچه که دارم و می دانم و نمی دانم.
الهی شکر برای مهر و محبتی که از دوستان ارزشمندم دریافت می کنم و الهی که بتونم به شایستگی پاسخ محبتتون رو بدم.
براتون از منبع خیر مطلق دنیا دنیا نور و آگاهی و نعمت آرزو می کنم.
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
تمرکز بر اتفاقات خوب بازگو کردن آن و صحبت کردن در مورد آنها :
به جای صحبت کردن در مورد بدی ها و بدبختی ها و زشتی ها :
رمز موفقیت در تمام جنبه های زندگی است.
در مورد خوبی ها وخواسته ها و اتفاقات خوب :
صحبت کنیم
ممکن است با ناخواسته هایی مواجه شویم:
اما تمرکز ما باید بر روی قسمت های زیبای آن باشد
بر روی هر چیزی تمرکز کنیم :به همان سمت هدایت خواهیم شد
اینگونه:
اتفاقات خوب و خواسته ها هر روز بیشتر و بیشتر در زندگی ما وارد می شود.
این عادت را در خود ایجاد کنیم:
دیدن زیبایی های زندگی :
حتی در زمانی که نازیبایی بیشتر از زیبایی هاست
آگاهانه سعی کنیم بر :
زیبایی ها تمرکز کنیم
در مورد آنها صحبت کنیم
در ذهن خود فیلتری قرار دهیم که تنها زیبایی ها را ببینیم
اگر می خواهیم خوشبختی و موفقیت را تجربه کنیم:
تنها راه آن همین است:
کنترل ذهن
تمرکز بر زیبایی ها و صحبت کردن در مورد آن
زمانی که بر اتفاقات خوب تمرکز می کنیم:
در لحظه احساس ما خوب خواهد بود
هر خواسته ای که داریم :
تنها برای رسیدن به احساس خوب است .
پیش از رسیدن به خواسته هایمان:
احساس خوب رسیدن به آن را در خود ایجاد کنیم :
تا راحت تر و سریع تر به خواسته های خود دست یابیم.
وقتی احساس خوبی داریم:
اتفاقات خوب بیشتری را جذب خواهیم کرد.
تا جای ممکن در هر شرایطی سعی کنیم بر :
اتفاقات و نکات مثبت و زیبایی ها تمرکز کنیم
خدایا شکرت
عاشقتونم
سلام و روز زیبای همگی پراز اتفاقات قشنگ .
این فایل نشانه امروز من بود .
صبح کلی شکر گزاری کردم فایل نشانه امروزم رو دیدم ویک دوش گرفتم وبا حال خوب فعالیت های امروزم رو شروع کردم.
یک روز خوب وعالی خداروشکر .
خریدهایی که خیلی وقت بود می خواستم انجامشون بدم ولی به علت بیماریهای ذهنی فقرآلود وترس از آینده با اینکه امکانش رو داشتم انجام نمی دادم.خداروشکر که امروز رفتم و با هدایت خداوند خریدهام رو انجام دادم خدایا شکرت .شکرت.شکرت.
وچه قدر با انسانهای خوب ، مودب،با نزاکت برخورد کردم.
یک اتفاق جالب دیگه ! تو مسیر توی پیاده رو یک آقای پیری توی یک سبد کلی تخم مرغ محلی داشت و آورد پیشم گفت تخم مرغ نمی خواید .ازش خرید کردم وچقدر حس خوبی داشت. جایی که اصلا کسی تخم مرغ ویا دست فروشی نمی کنه.
وناهار هم مهمون شدم خونه مادرم که این هم روزی وبرکته.
وحالا یک اتفاق قشنگ دیگه اینکه دخترم رو آوردم کلاس ورزش و تا کلاسش تموم بشه گفتم کاش دفترم باهام بود و شکر گزاریم رو می نوشتم.که این ایده اومد که بیام همین جا بنویسم.
خدایاشکرت به خاطر فرصت شکرگزاری.
خدایاشکرت به خاطر این فضایی که رایگان وراحت در دسترس ماست تا بتونیم یادداشت هامون رو اینجا بنویسیم و هر وقت هم بخوایم بهش رجوع کنیم ومرورش کنیم با ثبت تاریخ.خدایا شکرت.
خدایا شکرت به خاطر انگشتانی که توان تایپ کردن رو دارند.
خدایاشکرت به خاطر چشمانی که به من قدرت دیدن ونوشتن ودیدن زیباییهارو میده.
خدایاشکرت به خاطر گوشیم که همیشه همراهم هست و امکان نوشتن، استفاده از سایت ،خوندن کامنت دوستان،تماس گرفتن،سرچ کردن ودسترسی به دنیای نامحدود اطلاعات رو به من میده.خدایا شکرت.
خدایا شکرت به خاطر این فرصتی که دارم ومی تونم به لطف هدایت خداوند بهترین استفاده رو از اون بکنم.
خدایا سپاسگزارم به خاطر سلامتی خودم و خانوادم.
خدایا سپاسگزارم به خاطر آگاهی هایی که هر لحظه به من کمک می کنه تا زندگی رو زیباتر ببینم و ازش لذت ببرم.خدایاسپاسگزارم.سپاسگزارم.سپاسگزارم.
به نام خدای مهربان.
نکات مثبت امروز من:امروز صبح تونستم برای نماز صبح بیدارشم و چقدر این نماز بهم انرژی مثبت داد.
صبحانه رو در بهترین ظرفام که یه زمانی گذاشته بودم برای مهمان،آماده کردم و با دخترم صبحانه خوردیم و صحبت کردیم.
چقدر خدا رو شکر کردم که دیروز کولرو راه انداختیم چون امروز هوا خیلی گرم بود و با خنکی دلچسب باد کولر فایل دیدم،نت برداشتم و یه برنامه جالب دیدم.
با دخترم اسم فامیل بازی کردیم و کلی خندیدیم.
الانم دوباره طبق برنامه دارم فایل می بینم و رو خودم کار میکنم و خدا میدونه تا شب چقدر قراره اتفاقات خوب و عالی داشته باشم.
سلام و درود
خدایاشکرت امروز تغیری عجیبی بعد از شنیدن یکی از فایل های شما درخودم ایجاد کردم و خیلی خوشحالم اونم اینکه گفتید روی شخصیت خودتون کار کنید تا مثل قبل نباشید تا مثل قبل نتیجه نبینید،امروز فهمیدم من کلا چرا همه عمر پرخاشگر بودم،همش تا تقی توقی میخوره تو خیابون فهش میدم،کار مردم رو راه میندازم با همه مهربونم حز با همسر خودم،بد صحبت میکنم باهاش یه چیزی که ازم میخواد سی تا بهونه میارم،
گفتم خدایا کمکم کن از حالا هر چی گفت بگم جونم چکار کنم برات،تا خداوند همین محبت خودش رو شاملم کنه،ظهر شد رفتم خونه گفت برو بنر بپسبون در باشگاه منم باهات میام گفتم بریم و رفتیم اونحا چکش یادمون رفت ببریم رفتیم خونه عموش دیدم پیرمرد78ساله از سر کار امده خونه میگه خداروشکر خونه دارم،من اصلا یادم رفته بود که یه خونه دارم و چقدر زندگی رو سخت گرفتم،به خودم گفتم چرا ناراحت چیزهای هستی که هنوز بدستشون میاردی شکر گذار نعمت های باش که داری تا طبق قانون بیشتر گیرت بیاد،هدایت شدم به این فایل که تمرکزی رو کسب و کارم کار کنم و رو شکر گذاری نعمت هام،
الهی شکرت بابت همین باد کولرآبی که تو خونه بهم میخوره الهی شکر شب راحت میخوابم الهی شکر خداوند بهم لطف داشته روزیمو میده،الهی شکرت غذا داریم تو خونه،الهی شکر هردومون سالمیم،دعوا نداریم،الهی شکرت بابت همین لباسی که تنمه قبلا ارزشو داشتم الان 10تاششو دارم،الهی شکرت بابت کفش هام که توش راحتم،الهی شکرت بابت ماشینی پرایدی که دارم شکرت بابت ارامشی که بهمون دادی شکرت بابت سلامتیمون،شکرت بابت این موقعیت کاری که دارم شکرت بابت این توانای که دارم،شکرت که فهمیدم ادم تنبل موفق،ادمی که رو هدایت خدا حساب میکنه و مطما هست از این راحت هم میشه پول در اورد و میشه رو ذو شخدا نشست و حرفشو گوش داد اون آگاه به محیط کافی تسلیم باشی و تجزیه تحلیل نکنی و بجی چشم ،انجام میدم
بنام خالق زیباییها
بنام خالقی که هر لحظه مرا هدایت میکند بسمت درستی و راستی خاسته هایم.!
سلام و درود به استاد عزیزم..
سلام و درود به بهشت همیشه پایدارم.
بهشتی که هر چی بیشتر بهش عمیقتر میشم.درانه های، یاقوتشو بیشتر میبینم!.و از اعماق درونم درکش میکنم..درکی که فقط درون هر کسی،رو طلب میکنه و مزشو میچشه..
این فایل برای نشانه امروزم بود.نشانه ایی که چند تا مورد رو برام بولد کرد’…و همین بولدباعث شد بیشتر تمرکزمو روی اتفاقات خوب هر روزم قرار بدم.
حدودا چند روزه.دارم این عادت رو بیشتر برای خودم پیش میارم!و به این درک رسیدم این عادت باعث شده تا حالم بیشتر روی احساس خوب و ایمان و توکل بخداوند باشه..
هر روز صبح زود بیدار میشم.و اولین کار سر و صورتمو با آبسرد میشورم و میام قرآن میخونم..و یه شمع روشن میکنم و میشینم در تاریکی صبح و قبل از دراومدن افتاب با خداوند راز و نیاز میکنم.یا تا ساعت 8خورده ایی این ورزش و راز و نیاز طول میکشه..(سعی میکنم بتونم هر روز انجامش بدم)
همین این احساس خلوت با خداوند باعث شده تا الهامات پروردگار رو بیشتر درک کنم..و شروع روزم با این تکنیک که میخام بیشتر روش دقیقتر بشم.رو مدام تکرار کنم در طی روز..حتی کامنت نوشتن در سایت و خوندن و هدایت شدن به کامنتای دوستان بهشتیم!..
و اتفاق بعدی..امروز الهامی از خداوند دریافت کردم و تونستم یه ورژن بهتری از کارم را ارائه بدم..تا از درون بخودم افتخار کنم و ایمانم از کارکردم قوی تر بشه..
استادم دقیقا این مورد در این فایل زیبا تو دستتون دیدم همین دستکشی که پوشیدین بیشتر نقطعه عطفم شد که راهم درسته..من تولید کننده دستکش شدم..که چند مورد اساسی رو تونستم تو کارم ایجاد کنم و یسری الهامات دریافت کردم..فعلا اوایل کارم فقط دارم با هدایت پیش میرم..
و اتفاق بعدی.بیشتر قرار گرفتن در احساس خوب.با دیدن این فایل یسری خاسته هام بیشتر بولد شد..و برام بولدتر شد که منم میتونم به این خاسته ها برسم.
و اتفاق خوب دیگر..حقیقتا من کار شخصی خونه و تمییز کاری خیلی برام سخت بود روزانه انجام بدم.چیزی که اکثرا یه کار تکراری میبینشش!
ولی با تکاملم..هر روز برام بزرگترین نقطعه شده.وقتی خونه رو تمییز میکنم و به گلهای حیاطمون آب میدم انرژیش اول بخودم میرسه و حالم 180درجه تعقییر میکنه.و این کار برام شده زندگی در بهشت..
نکته مثبت زندگیمه!..که روزانه انجامش میدم و باعث شده تا باورهای مخربمو بیشتر بشناسم..وقتی تو کف جاروم نگاه میکنم..میبینم دقیقا باورهای ما هم نیاز به تکرار کردن داره..تا همیشه تمییز بمونه!
و در نهایت میخام بگم..با خداوند بودن و توحیدی بودن..همه چیز آرام میشود.!احساسم تعقییر میکند و به حال خوب و اتفاق خوب منجر میشود…
از کارکردن شخصی تا کارکردن روی خودشناسی و خداشناسی..که طی روز بیشتر برام بولد میشه!و منجر به اتفاقات خوب میشه..
و همین راز خوشبختی احساس خوب…از درست کردن غذا..از درست کردن یه کیک.یا هر چیزی دیگری..باعث شده تا در نهایت، به یه چیز بسیار زیبا و خوشمزه تبدیل بشه.
این عشق دادن و عشق گرفتن همه از انرژیه..که این انرژی فقط با احساس خوب و حال خوب.شروع میشه..
ممنونم استادم که مدام داریید این قانون ساده احساس خوب رو مدام برای ما یاداور میکنید..تا راز خوشبختی رو بهمین کتگوری زیبا ببینیم!و اینراه حال خوب و دیدن بهشت حال حاضر زندگیم، چقدر میتونه درهای زیادی رو برامون باز کنه!
و در نهایت میخام بگم.خداوند زیباست و زیباییها را دوستدارد..و همین میشه که خداوند فقط از ما احساس خوب رو میخاد..
احساسی که درون بیاد.احساسی که حالتو خوب کنه..و قدردان همین لحظاتت باشی..لحظاتی که باعث دیدن نعمتهای زندگیت باشه.و سپاسگزارش باشی..
که واقعا همین تکه نیازی به جهادی اکبر داره..ولی با گذشت زمان بیشتر بهت ثابت میشه..
همه چیز حال حال خوبه..حال خوبی که فقط داری بهشت میبینی…همون لحظات آرام باعث میشه…اتفاقات روزانه ات..کاملا برات پر برکت باشه..حقیقتا برای من ثانیه ایی این قانون کار میکنه.
میخام با جرآت بگم..هر روزم پر از اتفاقات خوبه..
از صدای پرندگان زیبا و اواز خوششون گرفته.تادرختها و گلهای حیاطمون و نشستن پرنده کوچک رنگ رنگی و آواز سر دادن .همه رو جز اتفاقات خوب زندگیم میدانم و سپاسگزاری میکنم بخداوند.ممنونم از قانون بدون تعقییرش.که به ما به ارث رسونده.و ما با آگاهایی ،دارییم به این ارثمون استفاده صحیح میکنیم.و همیشه قدردانش هستیم.
بنام خالق زیباییها
سلام استاد جونم و مریم خانووم و دوستان
امروز نشانه من این فایل بود البته چون جایی هستم نت ضعیفه فقط تونستم صدای استاد بشنوم
از سحر که بیدارشدم چند لحظه تو تراس به چراغهای روستا کوه اونوری خیره شدم به ماه زیبا که تو اسمون میدرخشید
قراره حلیم درست کنم با اینکه مردها خواب بودن خودم بر ترس و نجوا غلبه کردم تک شعله بزرگ روشن کردم
گندم ها خداروشکر خیلی زود شکفتن و مطمین هستم حلیم خیلی خوشمزه ای میشه
جوجه های رنگی پسرم تو افتاب لم دادندو هی پرهاشون افتاب میدن
آسمون به رنگ آبی بی نظیریه
و صدای پرنده ای که چقدر زیبا میخونه
تونستم جلسه 4عزت نفس گوش کنم و کامنت این صفحه بنویسم
عاشقتم خدای مهربون دوست داشتنی
در پناه خدا شاد باشید
سلام استاد عزیزم و هم فرکانسی های گلم
ممنونم که در مورد “عقل کل” توضیح دادین. باید برم منم سر بزنم و سوالاتم بپرسم.
استاد قبلا توی عقل کل سرچ کردم جواب ها نامحدود اند. خداروصد هزار مرتبه شکر.
من تحسین میکنم سایت تون که مثالش هیچ جا ندیدم. چقدر کامنت های بچه ها باکیفیته. هم به این دلیل که مطالب این سایت باکیفیته و هم اینکه صاحب این سایت باورهای توحیدی داره.
وگرنه صدها نفر هستند که این مطالب آموزش میدند اما سایت شون شبیه شما نیست.
استاد جونم چقدر نکته مهمی رو تو این فایل ارزشمند یادآوری کردین. اینکه :
” تمرکز کنیم بروی زیبایی ها بخاطر احساس خوبی که همون لحظه به ما دست میده نه اینکه فقط واسه نتایج، حس مون خوب کنیم
ما نتایج رو برای حس خوب اش میخوایم. اگر هدف اصلی ما “تجربه احساس خوب” باشه ، پیشاپیش ایجادش میکنیم و لاجرم به دنباله اش نتایج میاد ”
اما اگر من هدفم از تمرکز بر زیبایی ها فقط نتایج باشه، در مسیر سست و ناامید ممکنه بشم و هی غر بزنم بگم پس کو نتیجه چرا نیومد ؟
اما هدف ” تجربه احساس خوب ” رو میتونم درجا ایجادش کنم و موندن در این احساس معجزات رو به زندگیم وارد میکنه.
این نکته ای بود که خیلی تحت تاثیرش قرار گرفتم. و سپاسگزارم ازتون که بهش اشاره کردین. با عشق یادداشت اش کردم که منم عملی اش کنم.
استاد منم یکی از اتفاقات خوب امروزم دوست دارم بنویسم.
حین گوش دادن به این فایل ارزشمند، داداشم اومد تو اتاقم گفت : عاطفه یک لحظه میای تو حیات یچیزی میخوام نشونت بدم. فایل استوپ کردم گفتم الان کار دارم. گفت لطفا،
رفتم توی حیات دیدم یه موتور سایز کوچک تو حیات هست
(همین هفته قبل به یکی از دوستانم گفته بودم که من یکی از آرزوهام اینه که سوار این موتور کوچولو ها بشم و خودم تنهایی برونم اش)
اصلا داداش من نمیدونست من عاشق این موتورهام. گفت عاطفه مال دوستمه گفتم بیای ببینیش چقدر بامزه ست
من : پریدم هوا گفتم هورااااا من میخوام سوارش بشم.
و تونستم کمی با آموزش داداشم دور حیات بچرخم باهاش. سراسر لذت بود برام.
بعدا که اومدم سر فایل نشستم، دیدم عکس پس زمینه این فایل هم استاد سوار موتور هستند.
و من قبلش دقت به موتور استاد نکرده بودم.
و این همزمانی خیلی برام جالب بود.
و گفتم چون فایل امروز درباره اتفاقات خوب امروز هست اینجا این تجربه احساس خوبم
رو بنویسم. ( تجربه موتور سواری با موتور های کوچولو که پات راحت به زمین میرسه و تنها میرونی اش.)
استاد عزیزم از زمانی که خودمو عادت دادم به کامنت نوشتن هر روزه در سایت شما، احساس میکنم انسان بهتری شدم.
چون وقتی قصد نوشتن میکنم از خداوند درخواست میکنم بر من جاری بشه. و وقتی کامنت نوشته میشه احساس اینو دارم که خداوند خودش هدایتگر نوشتن من هست
واین موضوع ایمان منو بیشتر میکنه.
بارها شده ذهنم شلوغ بوده و یک خط هم نتونستم بنویسم و جمله بندی کنم.
اما وقتی از الله کمک میگیرم جملاتی مینویسم که خودم تعجب میکنم.
از خداوند مهربونم سپاسگزارم که از زبان شما در این فایل با من صحبت کرد و بر من جاری شد تا این کامنت زیبا نوشته بشه.
آگاهانه و عاشقانه دوستتون دارم.
همگی در پناه الله یکتا باشیم.