راهکارهای دوره عزت نفس برای ساختن عزت نفس

320 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علیرضا یکتای مقدم گفته:
    مدت عضویت: 1334 روز

    به نام خداوند مهربان وهدایتگر

    سلام به همگی

    من دوره عزت نفس را قبلا تهیه کردم واقعا زیباست و تاثیر ش در زندگی من عالیه بوده من که قبلا آدم خجالتی بودم و اعتماد به نفسم پایین بود ولی الان واقعا یک آدم دیگه ای شدم و در جمع می تونم صحبت کنم و نیاز به تایید دیگران ندارم و در همه مواقع خودم را تحسین می کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  2. -
    سپیده سپید گفته:
    مدت عضویت: 3458 روز

    سلام

    خیلی عالی بود قشنگ ترین جمله ای که خوندم

    هر بار حسادت می‌ورزی، به جهان درخواست کمبود بیشتر را می‌دهی و جهان نیز قطعاً تو را به مسیری می‌برد تا کمبود بیشتری را تجربه کنی.

    اما برعکس، هر بار که موفقیت یک فرد را تحسین می‌کنی، به جهان درخواست داشتن آن موفقیت را ارسال می‌کنی و جهان نیز قطعاً تو را به مسیر آن موفقیت هدایت می‌کند، آنوقت دیگر فکر حسادت کردن هم به سرت نخواهد زد.

    واقعااا عاااااااااالی بود ممنونم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  3. -
    منصوره گفته:
    مدت عضویت: 2120 روز

    الان فقط دوست دارم دستهای مهربونت رو ببوسم فرشته ی نازنین که اینقدر با حوصله و دقیق برای ما نوشتی، نازنین مریم. تو چه معجزه ای هستی که جواب سالها سردرگمی من رو در ۵ دقیقه خوندن این کامنت دادی، میدونی چه شاهکاری میکنی؟

    از بس باهوش و با سلیقه و با هنر هستم و با داشتن مدرک معتبر دانشگاهی( ارشد بیومکانیک دولتی) و مدرک خیاطی( دیپلم از فنی حرفه ای) و معروف بودن به اینکه بخاطر خلاقیتم از هر چیز بدرد نخوری یه وسیله فوق العاده میسازم( کاش میتونستم براتون عکس بزارم) شدم همه کاره و هیچ کاره، با وجود داشتن موقعیت های فراوان کار دولتی، هرگز علاقه نداشتم شاغل دولتی باشم، با وجود داشتن هنر و خلاقیت هرگز علاقه نداشتم مزون بزنم یا هر چیزی مثل این و الان بطور جدی ۱۲ ساله که تو کوچه پس کوچه های ذهنم دنبال شغل مورد علاقه ام میگردم، پوست خودم رو کندم از بس از خودم میپرسم خب من چه شغلی رو دوست دارم؟ نکنه این شغل رو برم و بعد ببینم علاقه ام نیست، نکنه اشتباه کنم و وقتم رو هدر بدم، و با نکنه نکنه ۱۲ ساله از این شاخه به اون شاخه می رم.

    خدایا شکرررررت

    چه آگاهی بزرگی، دلیل این همه تردید من این یه باور غلط بود و اون اینکه برای هر کسی از قبل مشخص شده باید چه راهی رو بره و فقط با رفتن اون راه خوشبخت میشه و از هر راه دیگه ای بره بیچاره میشه، یه چیزی مثل قسمت یا سرنوشت تعیین شده. خدایای من تا ۵ دقیقه پیش تو چه دنیای وحشتناکی بودم، چقدر محدود بودم، چقدر راههای زیادی به روم بسته بود و فقط یه راه داشتم که اونم نمیدونستم چیه؟

    خدایاااا شکرت الان میدونم که سرنوشت ما از قبل اینطوری تعیین نشده که مثلا من باید حتما معلم بشم و دوتا بچه داشته باشم و فلان خونه و فلان ماشین رو داشته باشم یا نداشته باشم و….. بلکه خداوند اینطوری عمل میکنه که یکسری قانون ثابت داره که از ازل تا ابد ثابت هستند و یعنی آنچه من ازش به عنوان قسمت یاد میکردم و برداشت اشتباه داشتم، درستش اینه که بر اساس این قوانین هر عمل، فکر، باور و انرژی که به کائنات میفرستیم پاسخ کاملا مشخص و تغییر ناپذیری داره یعنی از اون جهت که ما بدلیل فرکانس خاصی که به جهان میفرستیم مجبور به دریافت پاسخ خاصی هستیم، همه چیز از قبل مشخص شده نه اینکه از قبل مشخص شده باشه من باید فلان شغل را داشته باشم یا با فلانی ازدواج کنم و….

    الان دیگه من دنبال شغل مورد علاقه ام نمیگردم، خدایااااا شکرت بخاطر این آزادی، این همه فراوانی

    من فقط خودم رو در جریان هدایت قرار میدم و لذت میبرم، تو جاده میرم و سوت میزنم و میرقصم و کیف میکنم و هیچ عجله و ترسی ندارم. الان دیگه هیچ حسرتی در زندگیم ندارم، هیچ آرزوی دور و محالی ندارم، هیچ دلهره و دغدغه ای ندارم. خدایااااا شکرت

    خانم شایسته عزیز دستت رو میبوسم،

    استاد عشق دمت گرررررررم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  4. -
    ریحانه کیامری گفته:
    مدت عضویت: 1360 روز

    با سلام خدمت استاد عباس‌منش گرامی و مدیریت محترم سایت؛

    خداوند را شاکرم که مرا به سمت آموزه‌های مفید و هدفمند و واقعی جناب عباس‌منش هدایت کرد و بسیار مفتخرم که توانستم با کمک الهامات درونی که دریافتشان حاصل گوش فرادادن به چند فایل رایگان صوتی از قسمت مصاحبه با استاد و قدم‌ به قدم تا هدایت شدن بود، موفق به خرید اولین محصول و مهم‌ترینشان (به گفته‌ی استاد عزیز) شوم.

    این کار برای من با چالش‌های فراوانی همراه بود.

    همسر من هم عضو سایت هستند و من به گونه‌ای از طریق ایشان به خانواده‌ی بزرگ عباس‌منش هدایت شدم.

    بنده در شرایط روحی شکننده‌ای وارد سایت شدم و با گوش دادن به همان نخستین فایل‌های رایگان مصاحبه با استاد این الهام در قلبم نور تاباند که باید شروع کنم، باید اقدام کنم… و این اقدام را در خرید دوره‌ی عزت نفس به من نشان می‌داد.

    با این وجود وقتی مسئله را با همسرم که سابقه‌ی خیلی طولانی‌تری در عضویت سایت دارد، در میان گذاشتم، ایشان مرا از خرید نهی کرد و گفت که ابتدا تمام فایل‌های رایگان را گوش دهم و سریال‌های مستند زندگی استاد را تماشا کنم و بعد که نتیجه‌ای دیدم اقدام به خرید نمایم.

    من هر چقدر با ایشان در این‌باره و اینکه یک حس درونی مرا به این سمت هدایت می‌کند صحبت می‌کردم، ایشان باز مرا نهی می‌کرد و می‌گفت که هنوز وقتش نشده و من دارم عجله می‌کنم و از نظرش بستر روحی و ذهنی من برای دریافت آموزش‌های تخصصی‌تر هنوز آماده نیست و آماده شدنش هم با گوش دادن به فایل‌های رایگان امکان پذیر است.

    با شنیدن این حرف‌ها نجواهای ذهنی من شروع شد… مبنی بر اینکه شاید واقعا آمادگی ندارم و به قول همسرم فقط شوق و ذوق فراوانم دارد باعث عجول بودنم می‌گردد.(باید اعتراف کنم که همیشه در رسیدن به اهداف و به پایان رساندن کارهایم به نحو احسن حتی کوچک‌ترین کارها مثل مرتب کردن منزل عجول هستم و دوست دارم کاری که تصمیم به انجامش دارم، زود شروع کنم و بدون توقف با تمام توان انجامش دهم و به پایان برسانمش، به گونه‌ای که تا اتمامش حتی اگر شده هفتاد و دو ساعت نخوابم، این کار را می‌کنم.)

    به این ترتیب نجواهای ذهنی کم کم داشتند در من نفوذ کرده و جای آن شهود و الهام اولیه را می‌گرفتند ولی با هر بار پلی کردن یکی از فایل‌های صوتی یا تصویری استاد باز آن الهام نجواها را کنار می‌زد و خود را به من می‌نمایاند.

    اما ترمز من حرف‌های همسرم شده بود… اینکه مرا عجول خطاب می‌کرد و همین صفت را ترمزی در راه عدم دریافت آموزه‌های مفید استاد می‌دانست.

    بنابراین من با وجود اینکه خودم درآمد دارم و هزینه‌ی دوره را خودم می‌خواستم پرداخت کنم اما باز هم حرف‌های همسرم مرا از این کار بازمی‌داشت و از طرفی هم احساس نیاز شدیدی به این دوره می‌کردم چرا که در زندگی تحصیلی و کاری‌ام به شدت دچار چالش و احساسات منفی شده بودم.

    به همه چیز با دیده‌ی شک می‌نگریستم و حتی قدمی را که به تازگی و پیش از هدایت شدن به سمت استاد، در راه ورود به یک دنیای ناشناخته‌ برداشته بودم، در درستی‌اش شک به دلم افتاده بود…

    در یک برزخ به سر می‌بردم… انگار از قله در خلا‌ء افتاده باشم… همان قدر دچار بی‌حسی و بی‌هدفی شده بودم… و این بی‌حسی داشت آرام آرام به سمت احساسات منفی و توجه به نجواهای ذهنی می‌رفت…

    با همسرم دوباره صحبت کردم و ایشان الحق والانصاف سعی کرد به من حس مثبت تزریق کند و اعتماد به نفس در حال احتضار مرا زنده نگه دارد… اما چه کنم که باورهای من انگار در هم شکسته بود…

    شک و دودلی بلای جانم شده بود…

    داشتم هر لحظه ضعیف‌تر می‌شدم و این حس منفی بیشتر در من قدرت می‌گرفت…

    نجواها دیگر انگار نجوا نبودند… صدایشان داشت هر آن بلندتر می‌شد…

    (تو نمی‌توانی… این راهی که می‌خواهی در آن قدم بگذاری اشتباه است… اگر موفق نشوی چه..؟!

    اگر شکست بخوری چه…؟!

    اگر بر فرض موفق هم شدی و وسط راه کم آوردی چه..؟!

    اصلا این همان چیزیست که واقعا می‌خواهی…؟!

    آیا این همان کاریست که به آن علاقه داری؟ به آن عشق می‌ورزی؟!

    می‌دانی چقدر سخت است؟! می‌دانی این راه چقدر تلاش شبانه روزی می‌طلبد؟!

    تو با این همه مشغله‌ی ذهنی، فکری، کاری، خانوادگی و مالی… با وجود مقدار قابل توجهی قسط و قرض که برای خودت تراشیدی، نخواهی توانست به این هدف نائل شوی!

    مگر وقت کار جدیدی را داری؟! مطمئنا نه!

    تو همینکه از پس مسائل کنونی‌ات بربیایی شق‌القمر کرده‌ای! شروع کردن مسیری جدید پیشکش! آن هم چنین مسیر سخت و ناهمواری! آن هم با وجود اینکه یکی از شروط لازم و ضروری آن را برای راحت‌تر انجام دادنش نداری! تو زبان بلد نیستی!

    اصلا آخر این راه کجاست…؟!

    آیا این همان چیزیست که هدایت می‌نامی‌اش…؟!

    از کجا معلوم این مسیر هدایت توست..؟!

    اگر موفق نشوی مورد تمسخر قرار می‌گیری… اگر موفق نشوی بر حرف اطرافیان که کارهایت را بیهوده می‌دانند صحه گذاشته‌ای… اگر نتوانی انجامش دهی در نظر اطرافیان یک شکست خورده‌ای…)

    و صدها حرف دیگر که هر لحظه در ذهنم مثل یک نوار کاست از اول مرور می‌شد و باعث شد ترس از قدم در راهی جدید نهادن، در من ریشه بدواند.

    با تمام این نجواهای تضعیف‌کننده و آن الهام که داشت کم‌رنگ‌تر می‌شد ساعت‌ها و روزها را سپری می‌کردم.

    شب‌ها تا سپیده‌ی صبح برایم به شنیدن حرف‌های استاد و اشک ریختن می‌گذشت و روزها هم دست کمی از شب‌هایم نداشت…

    تا اینکه یک شب با قلبی شکسته با خدا حرف زدم و از او خواستم در جهت درست هدایتم کند.

    خواستم که نشانه‌ای به من برساند… یک چیز واضح می‌خواستم چرا که نجواها نمی‌گذاشتند به الهام قلبی‌ام حتی فکر کنم!

    پس از خداوند خواستم که از طریق بخش قدم بعدی هدایت در سایت استاد، راه کار واقعی را به طوری واضح به من نشان دهد.

    آنقدر واضح که نجواهای مزاحم نتوانند فرصت جولان بیابند و خداوند به من نشان داد…

    فایل مقدمه‌ی دوره‌ی آشنایی با قوانین جهان و ساختن باورها برایم نمایش داده شد…

    در ابتدا نجواها به صورت کاملا آشکاری مرا از شنیدنش منع می‌کردند و می‌گفتند که کارم اشتباه است و نباید به چنین چیزی که مجازی و غیرواقعیست توجه کنم.

    اما من با حسرت و به عنوان آخرین تیر در تاریکی فایل تصویری را باز نمودم و با شروع صحبت‌های استاد چشمانم به اشک نشست…

    هر کلام استاد را خطاب به خودم می‌دیدم و حتی با نگاه کردن به چشم‌های استاد حس می‌کردم دارند مرا می‌بینند که اینچنین دقیق حال و روزم را توصیف می‌کنند…

    مخصوصا در آن قسمت که استاد فرمودند این من نیستم که با شما حرف می‌زنم… خداوند دارد از زبان من با شما صحبت می‌کند… اگر داری این فایل را می‌شنوی یا می‌بینی بدان که حتما هدایت خداوند بوده…

    واقعا به هق هق افتادم و آن نجواها اندک اندک رو به خاموشی رفتند…

    همان شب طبق خواسته‌ی استاد در اواسط فایل، با اینکه ساعت سه و چهل و شش دقیقه‌ی نیمه شب بود برخواستم و سررسید و خودکاری برداشتم و برای بیدار نشدن بقیه اعضای خانواده به آشپزخانه رفتم و چراغ را روشن نمودم و شروع کردم به نوشتن آنچه استاد از من خواسته بودند.

    سپس ادامه‌ی فایل را با دقت و احساس آرامش بسیار زیای تماشا کردم و گوش دادم.

    صبح روز بعد احساس فوق‌العاده‌ای داشتم، گویی داشتم یک آرامش و سکون را پس از طوفانی شدید تجربه می‌کردم.

    با حسی عالی وارد سایت شدم و با اعتماد به خداوند مهربانم باز به قسمت قدم بعدی هدایت مراجعه نمودم و این بار قسمت 220 از سریال زندگی در بهشت برایم نمایش داده شد.

    با تماشای این پارت از سریال که استاد و مریم جان در حال طرح ریزی و ساخت یک جاکفشی بودند این الهام را دریافت کردم که خداوند می‌خواهد به من بگوید که باید خودسازی را آغاز کنم… برای ساختن جهانم اقدام کنم و این جمله‌ی استاد که فرمودند «این اولین پروژه‌ای بود که ما خودمان طراحی کردیم.» تلنگری به من زده شد، که هی دختر، بلند شو… زندگی‌ات را خودت طراحی کن… و خودت آن بساز…

    سپس به صورت اتفاقی وارد کامنت‌ها شدم و چند کامنت را به صورت رندوم و اتفاقی انتخاب کردم و خواندم.

    نظرات این دوستان بسیار برای من تأثیرگذار بود و باعث شد بیشتر به تصمیمم اطمینان کنم.

    بعد از آن وارد بخش محصولات شدم و ابتدا بخش‌ مربوط به آشنایی با قوانین جهان را مطالعه کردم و دقیقا در لحظه‌ای که قصد خرید محصول را داشتم، الهامی درونی مرا به سمت عزت نفس کشاند.

    به این حس اعتماد نمودم و وارد بخش عزت نفس شدم، ابتدا فایل مقدماتی آشنایی با دوره را گوش کردم و بعد مقاله‌ی چگونه متوجه شویم علاقه‌مان چیست و چگونه الهامات و هدایت‌ها را دریافت کنیم نظرم را جلب کرد.

    شروع کردم به خواندن پاسخ گروه تحقیقاتی به این پرسش که انگار پرسش من نیز بود.

    با دقت خواندم و هر سطر را پاسخ به شک و تردیدها و احساسات خودم یافتم و در نهایت در آخرین خطوط با خواندن این مطلب که پیشنهاد شده بود از دوره‌ی عزت نفس روند تکامل را آغاز نمایم دیگر کاملا مطمئن شدم که برای قدم نهادن در این مسیر، دوره‌ی عزت نفس هدایتی از سوی پروردگار مهربانم برای من است.

    با این تفکر قلبم آرام گرفت و این بار بدون ذره‌ی تردید و بدون اینکه به همسرم راجع به تصمیمم اطلاع دهم، اقدام به خرید دوره نمودم و حس شادی و نشاطی وصف ناپذیر را تجربه کردم.

    بی‌صبرانه منتظر خلوتی هستم تا اولین قسمت را شروع کنم و به این ترتیب راهی را که خداوند مهربانم مرا برای رسیدن به هر آنچه در رؤیاهایم متصورم به آن هدایت کرده است آغاز نمایم.

    سپاسگزار خداوند مهربانم می‌باشم که من را در مسیر رسیدن به خواسته‌هایم، به سمت انسانی والا و خودساخته که حقیقتا نماد همان تعبیر خداوند از انسان در قرآن یعنی خلیفه‌الله بر روی زمین است هدایت نمود تا من هم بتوانم ارزش‌ وجودی خود را درک کنم و در این مدار، خلیفه‌الله بودن را که جوهره‌ی وجودی همه‌ی انسان‌هاست به منصه‌ی ظهور برسانم.

    با تشکر از تیم بسیار قوی سایت استاد عباس‌منش بابت سرعت عمل بالایشان در ارائه‌ی خدمات به اعضا.

    و یک تشکر هم از دوستانی به عمل می‌آورم که با نوشتن نظرات و دیدگاه‌ها و اتفاقاتی که بعد از آشنایی با استاد برایشان رخ داده، کمک می‌کنند تازه واردهایی مثل من راهشان را پیدا کنند و قدم در این مسیر زیبا بنهند.

    در پایان ممنون و سپاسگزار استاد عباس‌منش هستم که با به اشتراک گذاری کوله‌بار ارزشمند تجربیات بی‌نظیرشان با ما باعث می‌شوند دنیا جای بهتر و قشنگ‌تری شود و با پابلیک کردن زندگی زیبایشان پنجره‌ای نو به روی ما باز کردند که ببینیم و بفهمیم دنیای بهتری هم وجود دارد، چیزهای بسیار بهتری هم وجود دارد و زندگی می‌تواند چقدر لذت بخش و زیبا باشد.

    ان‌شالله با یاری خداوند مهربان و رهنمودهای استاد عباس‌منش، همه‌ی دوستان به اهدافشان نائل آیند و همگی از خواندن نتایج زیبایشان در کامنت‌ها شاد شویم و لذت ببریم. 💎🎁✨

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
    • -
      آرام موسوی گفته:
      مدت عضویت: 1409 روز

      سلام ریحانه جان.

      چقدر من با کامنتت اشک ریختم. دلیل اصلی حال بد امروزمو فهمیدم. وقتی جملات نجوای ناامید کننده ذهنت رو نوشتی. دقیقا نجوای ذهن من بود.

      انگار یه مه از رو قلبم رفت کنار. من کامنت گذاشتن برام هنوز سخته. اما اینقدر واضح در جملات شما پاشنه آشیل خودمو دوباره دیدم و آگاه شدم که یه حس قوی بهم گفت همین الان پیام تشکر بزار.

      خداروشکررر میکنم بابت این آگاهی زیبا.

      ریحانه جان ممنونم ازت که تجربیاتت رو با اعضای سایت شریک شدی و اینجور قلب منو لمس کردی.

      منم از این به بعد سعی میکنم کامنت بیشتر بزارم. تا هم یادآوری باشه برای خودم و هم شاید دستی باشم برای هدایت بقیه دوستان.

      خدایا شکرت

      پ.ن:

      وای تازه یه چی متوجه شدم. برای همین اومدم این قسمت رو با استفاده از ویرایش به پیامم اضافه کردم.

      من دیشب برای تصمیم گیری از خدا نشونه خواستم و بخش هدایت رو زدم و منو برد به فایل جلسه نهم قانون آفرینش. و من متعجب و ناامید که آخه روابط چه ربطی به سوال من داره. دچار ناامیدی شدم.

      اما حالا با خوندن پیام شما و یادآوری اینکه پاشنه آشیلم چیه و اون نظر بقیه‌است.

      این پاشنه آشیل باعث شده بود رو عمل به هدایت قلبم سایه بندازه و اونو برای من پر از تردید و دودلی کنه.

      و حالا متوجه شدم که خداوند میخواسته بهم بگه به هدایتی که بهت دادم عمل کن. اینقدر تو شک و تردید نرو.

      بهم گفت من بهت گفتم چه کنی. اونو انجام بده.

      خدای من.

      اینم بگم در مورد بخش عجله که شما گفتی میخوای همه کارا رو انجام بدی و تا تهش بری و این حسن رو از نظر من ذهنت میخواسته برات بد جلوه بده.

      برای من همش میگفت کاراتو نصفه ول میکنی و میری بعدی و این فایده نداره و برای منم بد نشون میداد و مانع حرکتم شده بود.

      در صورتی که من تکاملم رو طی کرده بودم و الان وقتشه موازی با کار بیشتر رو عذت نفس از محصولات دیگه هم استفاده کنم و اصلا عجله نمیکنم.

      مشابهت نجوای ذهن شما با ذهن خودم برام دست شیطون رو بیشتر رو کرد.

      حتی الانم داره نجواها میاد.

      اما همونطور که استاد گفتن. نجوای شیطان هست. کلام الله هم هست.

      و توکل به خدا ما روی کلام و هدایت الله تمرکز می‌کنیم.

      خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        ریحانه کیامری گفته:
        مدت عضویت: 1360 روز

        آرام عزیزم سلام.

        می‌دونم که حداقل دو ماه از کامنتت می‌گذره و من تازه دیدمش اونم به صورت کاملا هدایتی.

        دفترم رو باز کرده بودم تا تمرین ستاره قطبی رو انجام بدم که یه حس درونی بهم گفت وارد سایت شو و سری به پروفایل شخصیت بزن.

        خدا رو گواه می‌گیرم که انگار یه نفر از درونم به من گفت برو ببین شاید کسی برات کامنت گذاشته و با کامنت زیبای شما رو به رو شدم که حقیقتا احساساتم رو برانگیخت.

        خیلی خیلی خوشحالم که تونستم سهم کوچکی در قدم نهادنت در این راه زیبا داشته باشم.

        الان که دارم این کامنت رو می‌نویسم پنج ماه از اون کامنتی که شما خوندی می‌گذره و شاید برات جالب باشه بدونی که بعد از دوره عزت نفس، دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها، دوره روانشناسی ثروت رو خریداری کردم و هر چقدر از تغییرات شگفتی که در زندگیم به وجود اومده برات بگم کم گفتم.

        خدا رو شاکرم که الان دو روز هست که وارد دوره‌ی طلایی دوازده قدم شدم و این مسیر زیبا رو می‌پیمایم.

        امیدوارم که شما هم در این دو ماه اتفاقات زیبا و مثبت و دلخواهی رو تجربه کرده باشی.

        به عنوان عضوی از خانواده بسیار خوشحال می‌شم که تجربیاتت رو بخونم عزیزم. 😍❤

        همیشه شاد و موفق و ثروتمند باشی دوست خوبم💎💗

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    اندیشه افشین گفته:
    مدت عضویت: 2943 روز

    سلام خانم شایسته عزیزم

    پاسخ شما را در مهمترین عامل موفقیت که همان عزت نفس میباشد را یکبار خوندم و البته باید صدبار دیگر بخوانم و بنویسم

    میدونید بنظر من عزت نفس مثل تکیه گاه یک صندلی می مونه که هر چی بهتر بسازیش با اطمینان بیشتری میتونی بهش تکیه بدی ، انگار یک جنسی از استحکام در وجودت می سازه که در مواقع خاص با تکیه به اون بتونی حرف بزنی ، سکوت کنی ، تصمیم بگیری ، امیدوار بشی ، صدای خدا را بشنوی ، نجواها را خاموش کنی ، از خودت محافظت کنی ، از احساست ، از جسم و روحت ، اینو در همین مدتی که این دوره بروز رسانی شده درکش کردم ، هرچند که شیطان ذهنم در طول روز تمرکزم را بهم میزنه اما من کماکان به آگاهی های این دوره وفادارم ، چرا که با هربار تمرین انجام دادن و با هربار گوش دادن به حرفهای استاد ، قدری از آن جنس مستحکم را در وجودم می سازم ، مواد اولیه اش را در وجودم دارم و فقط هزینه ساختش را میدهم ، و چه معمار زیبایی هستم من …

    هرچقدر عزت نفسم را می سازم به انرژی منبع نزدیک تر میشوم ، به خدایی که در من است اما من بخاطر اشتغال در سازمان ذهنم از آن غافل بوده ام ، من دیگر آن گمراه شده ای نیستم که تمام ساعات روزش را در ذهنش کار میکرد ، من دیگر آن آزاده ای هستم که باور کرده خواسته هایش به هزاران طریق وارد زندگیش میشوند ، میدانید …. من همیشه دوست داشتم یک دفتر زیبا و متفاوت برای تمرین سپاسگزاری داشته باشم ، اقرار می کنم که همیشه ته دفتر مشق بچه هایم که چند برگ سفید مانده بود سپاسگزاری هام را می نوشتم ، نمیدونم چرا این کار را میکردم ، شاید می خواستم اسراف نشه ، شاید فکر می کردم خدا در ازای این برگه های سفید مانده نعمتی از زندگیم را حذف و یا عذابم دهد ، نمیدانم ، اما حالا که خدا را شناختم و روزبروز عاشق نوع موجودیتش میشوم ، هر روز به یکی از آثار به جا مانده از باورهای غلط گذشته ام حمله میکنم و آنها را به فعل ناشی از ایمان فعلیم آراسته میکنم و من دیروز یک دفتر با جلد چرمی مشکی_صورتی خریدم با برگه های اعلا ، دفترم واقعا زیباست ، واقعا زیبا و چشم نواز است ، محال است کسی آن را ببیند و زیباییش را تحسین نکند ، و من امروز در آن سپاسگزاری هام را نوشتم ، شاید حرکت کوچکی باشد ولی برای منی که خودم و خواسته هایم را سالها زیر آواری از بی لیاقتی مدفون کرده بودم ، بسیار بزرگ است ، فهمیده ام که از همین نوازش های کوچک باید شروع کنم ، از خریدن یک دفتر دلخواه برای خودم ، از دوست داشتن خودم ، از ثبت نام جشن روز مادر ، از گرامی داشتن خودم حتی وقتی که اشتباه می کنم ، و از صدها کار کوچکی که مواد اولیه برای آرام ساختن آن جنس مستحکم میشوند ، تمرین می کنم که با خودم دیگر هرگز دعوا نکنم ، که البته باعث شده با هیچکس دعوا نکنم ، عزت نفس بزرگترین عامل جذب خواسته ها و تمام چیزهای خوب است….

    من حرفهای خانم شایسته را درک میکنم ، که عزت نفس پایدارترین و مهمترین عامل موفقیت است ، هرگز برای موفقیت نباید به سراغ عوامل دیگر رفت ، عزت نفس باعث میشود با لیاقت و اقتدار ثروتمند شوی ، ثروتی پایدار ، نه افزایش چند درصدی درآمد که با کوچکترین توهین و تهدیدی نقش بر آب شود ، عزت نفس اختیار انتخاب های سطحی را در هر زمینه ای از تو میگیرد و سلاحی قدرتمند برای انتخاب های عمیق به تو میدهد ، من با هر ذره از ساختن عزت نفس ، آگاهی های قبلی را بسیار عمیق تر میفهمم ، وقتی روی این دوره کار میکنم فقط و فقط صدای خدا را می شنوم ، فقط به من گفته میشود ، این دوره هم مثل کتاب های درسی دارای تمرین و آموزش است اما آموزش هایش تو را به خدا وصل میکند و تمرین هایش تو را به خودت و راز این انطباق را آرام آرام می فهمی که تو همان تکه از خدایی

    خودت را لایق دریافت کلام خدا میدانی ، باور میکنی که با ابراهیم فرقی نداری ، خودت را به اندازه محمد به خدا نزدیک حس می کنی ، باور میکنی که وصیت علی فقط برای حسن نبوده بلکه تو نیز میتوانی ایمان بیاوری به کلام علی که ثروتمند شدن را آسان ترین کار جهان عنوان نموده …. من هرگز فکر نمی کردم این دوره تا این حد مسیر من را هموار ، ایمان من را قوی و قدرت من را زیاد کند … این دوره آدم را لایق میکند و وقتی لایق شدی لبه های ظرفت بهم می رسند و سوراخ ها پُر میشوند و تو کانال های نعمت را میبینی که یکی یکی به رویت باز میشوند ، عزت نفس به تو خدای واقعی را می شناساند ، چگونه ممکن است خدایی که منبع فراوانی و نعمت است و بی حساب می بخشد ، از سفید ماندن چند برگه کاغذ عصبانی شود ، الان دیگه خنده ام میگیرد به افکار خودم و به میلیون ها سوزنی که پر از مایعات فاسد بودند و به ما تزریق کردند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  6. -
    فهیمه طاهری گفته:
    مدت عضویت: 1415 روز

    سلام به استاد عزیزم وهم دوره ای های خوبم

    خداروشکر که هر روز دارم هدایتی زندگی میکنم

    و به طور معجزه وار هدایت شدم به این دوره بینظیر که بعد از دوماه فقط گوش کردن به دوتا فایل نتایج بینظیری گرفتم و اینقدر به توانایی های خودم ایمان آوردم که دیگه هیچ کاری برام غیر قابل انجام نیست و هر چیزی که میشه و برام پیش میاد میگم من میتونم و من توانای انجام هر کاری رو دارم

    استاد من تو آرایشگری تو زمینه پوست کار میکنم البته تازه کارمو شروع کردم وتو سالن یکی از نزدیکان مشغول به کار هستم دو هفته پیش صاحب سالن زنگ زد و گفت که من انگشت دستم ترک برداشته وکلی مشتری کوتاهی هست تصمیم دارم بگم مشتری ها بیان وتو براشون کار انجام بدی ومن که فقط یه مدل مو اونم ساده بلد هستم و فقط تو اوقات بیکاری میرفتم و نگاه میکردم به کوتاهی مشتری ها (اینم بگم که مشتری های سالن همه سطح بالا خیلی حساس هستم) قبول کردم و گفتم که انجام میدم بعد اینکه قبول کردم خندم گرفت و به خودم گفتم من این اعتماد به نفس از کجا آوردم که این همه با خیال راحت قبول کردم آخه من که خیلی این کار وبلد نیستم از طرفی هم مشتری ها خیلی حساسن ولی استاد من با اعتماد به نفس کامل به بهترین نحو ممکن کارمو انجام دادم طوری که مشتری ها واقعا از کارم راضی بودن و فکر میکردن من چندین وقته دارم کار میکنم و تجربه دارم و تمام این نتایج بخاطر اینه که من به توانایی های خودم ایمان آوردم و به خودم میگم من هم میتونم از پس همه کار بر بیام خدارو شکر میکنم که هدایتم کرد به سمت این دوره من وقتی کارمو شروع کردم فهمیدم که برای موفق شدن نیاز دارم که رو اعتماد به نفسم کار کنم وار خدا خواستم که این دوره رو داشته باشم وقتی این درخواست کردم اون روز هیچ پولی تو کارتم نداشتم ولی تا مرحله آخر خرید دوره تو صفحم پیش رفتم و گفتم خداجونم من به این دوره نیاز دارم وباورتونم نمیشه بعد نیم ساعت یه تماس داشتم که 2میلیون به حسابم پول واریز شد و من همون لحظه دوره رو خریدم وهر روز بابتش خداروشکر میکنم

    استاد ازتون واقعا ممنونم بابت مطالب بینظیرتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  7. -
    zeinab گفته:
    مدت عضویت: 828 روز

    به نام خدا

    سلام استاد این پیام شخصاً فقط برای خود شما نوشتم امیدوارم که بتونید بخونیدیش من یکسال و نیم که دوره عزت نفس تهیه کردم و به تمرین هاش عمل کردم توی این مدت تمرین ها شدن جزئی از وجود من الان میفهمم چقد زندگیم راحت تر شده چقدر لذت بخش تر شده این موضوع عزت نفس هیچ ربطی به پول ثروت و شهرت نداره من الان واقعاً از این شخصیت جدیدی. که ساختم از ته قلبم راضیم از زندگیم، استاد چون اغلب تغییرات درونیه این دوره مثل روانشناسی ثروت نیست که بتونیم عدد رقم بزاریم تاثییری که میزاره عینی نیست بیشتر درونیه ما یادمون میره قبلا چجوری بودیم منی که تا سوپر مارکت نمی تونستم برم یه بیسکویت بگیرم و همیشه پشت مامانم قایم میشدم الان به حدی رسیدم که هرچی تو دلم باشه به هرکی میگم میخواد اون آدم چقدر مهم مرد یا زن بزرگ یا کوچیک باشه بی احترامی نه اما نمیزارم تو دلم چیزی بمونه که ناراحتم کنه براحتی به درخواست که اذیتم کنه نه میگم دیگه هیچ کس بت نمکنم استاد من براحتی از هرکسی درخواست میکنم جوابشونم برام مهم نیست ، نظر دیگران برام خیلی کم رنگ تر شده دیگه بخاطر حرف دیگران سرزنش نمیکنم خودمو اگر بکنم بیشتر از 1 دقیقه طول نمیکشه خیلی زندگیم دوست دارم این آزادی مو توی حرف زدن درخواست کردن خیلی دوست دارم استاد شما واقعاً کاری کردین که همین دنیا با همین ویژگی هاش جای بهتری برای زندگی کردن بشه اینو با تمام وجودم دارم میگم خداروشکر میکنم همچین هدیه ای خدا به من داد و وارد این مسیر شدم و با شما آشنا شدم و از ته قلبم امشب میگم من خوشبخت ترین دختر روی زمینم :)

    استاد عزیزم این پیام فقط برای قدردانی از شماست برای دوره کامل و ارزشمند «عزت نفس »

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  8. -
    اندیشه افشین گفته:
    مدت عضویت: 2943 روز

    سلام خانم شایسته عزیزم

    با مطالعه پاسخ شما به سوال کشف کار مورد علاقه که تقریبا دو ساعت طول کشید کلا نگاه من نسبت به این موضوع تغییر کرد و مطمئنم اگر هرکسی این پاسخ پر محتوا را بخونه مثل من نگاهش تغییر میکنه ، میخوام یه توضیح خوب در این مورد بدم و اون اینکه بارها برای من و همه آدم ها پیش اومده که در مسیر اهدافمون و حتی در مسیری که اسمش را هدایت می گذاریم به انواع تضادها برمی خوریم که مسلما اولین اثر مواجهه با تضادها بر روی احساسات ماست یعنی بسته به تضاد پیش آمده ما دچار احساس ترس ، نگرانی ، استرس های غالبا شدید ، ناامیدی ، بی انگیزگی و متعاقب تمام اینها احتمالا حالت افسردگی روحی و کمبود انرژی جسمی میشیم و درست در همین حالتها هست که به این فکر فرو میریم که نکنه اصلا این کار ، کار مورد علاقه من نباشه ، نکنه رسالت من چیز دیگری باشه ، نکنه دارم وقتم را تلف میکنم … دقیقا برای خود من دیروز همین موضوع اتفاق افتاد و من در برخورد با یکی از کارهایی که قبلا شروع کرده بودم دچار استرس زیادی شدم و با خودم گفتم نکنه دارم درجا میزنم و اصلا علاقه ای به این کار ندارم ، نکنه اون عدم علاقه داره خودش را به شکل ترس و استرس بمن نشون میده ، نکنه اگه به این کار علاقه داشتم الان خوشحال بودم اما با مطالعه پاسخ شما به یک درک وسیع رسیدم و اون اینکه « وقتی ما کاری را دوست نداریم نسبت بهش احساس نفرت داریم یعنی موقع انجام دادنش ، یا فکر کردن بهش این حس تنفر خودش را سریع نشون میده ولی سایر احساسات مثل ترس ، استرس ، نگرانی ، ناامیدی و …. ربطی به علاقه نداره و بخاطر باورهای غلط ناشی از ضعف در عزت نفس ، عدم شناخت خدا بعنوان تنها نیروی شکل دهنده خواسته ها و عدم شناخت قوانین کیهانی حاکم بر سیستم خداوند هست که هرفردی وقتی در این حالت قرار میگیره دوتا اتفاق میفته یکی اینکه بروز این احساسات بد دروازه ورود شیطان را باز می کنه و اینگونه نجوا میکنه که ببین چقدر حالت بده برو دنبال یه کار دیگه و با ورود شیطان انسان به هر بیراهه ای میره و از هدفی که تعیین کرده بدون اینکه نتیجه ای یا گرفته باشه ، هرچند نتیجه منفی ، بازمیمونه و نیمه کاره رهاش میکنه و حالت دوم اینکه با سماجت و پافشاری به احساس بدش غلبه میکنه و به دنبال عوامل درونی و باورهای غلطی که در درونش وجود داشته که باعث برخورد به تضاد در مسیر لذت از هدفش شده میگرده و با تصحیح اون عامل یا عوامل بازدارنده که همون باورهای غلط در هر زمینه ای هست ، اندازه خودش را بزرگتر میکنه و به هدفش ادامه میده و تضاد را برمیداره و موفق میشه و همینجور ادامه میده » پس نتیجه گرفتم که احساسات منفی مثل ترس و استرس و نگرانی و ناامیدی در مسیر اهداف ربطی به علاقه نداره و فقط نشانه تضادی هست که می بایست در دلش رفت ، مثل استاد که در اولین سخنرانی خودشون در کلاس دانشگاه دچار اون استرس شدید شدند اما نه تنها فکر نکرد که رسالتشون این نیست بلکه با انجام سی تا سخنرانی در سی تا کلاس در دل استرس نفوذ کردند و موفق شدند و پایه های موفقیت های بعدی خودشون را ساختند …. اینها را نوشتم چون من و تمام بچه ها انقدر روی کار مورد علاقه حساس شدیم که فرق بین مواجهه با تضادها و کار مورد علاقه را نمی دونیم و از اونجا که تشنه ثروت و موفقیت هستیم سریع با اولین تضاد میخواهیم از هدفی که به سمتش هدایت شدیم دست بکشیم و دنبال کار دیگری یا هدف دیگری برویم در حالیکه یکی از سلاح های شیطان همین تعجیل و از این شاخه به اون شاخه پریدن هاست ….. حالا تاثیر پاسخ خانم شایسته عزیزم را بر کارهایی که از دیروز انجام دادم میگم ، من بخاطر نوع کارم همیشه نتایج حاصل از کارهایی که انجام میدم از طریق پیامک و بصورت ابلاغ الکترونیکی روی گوشیم میاد و من هروقت برام پیامک های کاری میاد دچار استرس شدیدی میشم طوریکه تا وارد سامانه بشم و متن ابلاغیه را بخونم دل پیچه میگیرم و دست هام سرد میشند و ضربان قلبم تند میشه ، دیشب پیامک کاری اومد و من که داشتم روی پاسخ خانم شایسته فکر میکردم و ناخودآگاه احساس قدرت درونی بهم دست داده بود و میخواستم با غلبه بر استرس راه موفقیت را برای خودم لذت بخش کنم ، با قدرت و تسلط به خودم وارد سامانه ابلاغ شدم و متن ابلاغیه را مشاهده کردم و بخاطر اینکه روند کارهایی که میکنم با پیشرفت تکنولوژی به آسانی برام با پیامک ارسال میشه سپاسگزاری کردم و نه تنها دل پیچه نگرفتم و دستهام یخ نزدند و ضربان قلبم بالا نرفت بلکه خیلی هم خوشحال و شادمان بودم که تونستم با احساس خوب این کار را انجام بدم دقیقا مصداق جمله خانم شایسته که میگند تنها راه کشف علاقه ، ورود به ناشناخته هاییه که از اونها ترس داریم ، حالا که به این استرس غلبه کردم احساسم هم نسبت به کارم خیلی خوب شد و دلم میخواد هدف بزرگتری را در همین کاری که دارم انجامش میدم تعیین و اولین قدم را براش بردارم ، ضمن اینکه این نگاه توحیدی که در مواجهه با هر تضادی فقطططط در درون خودمون به دنبال راه حلش بگردیم بسیار مسیر را هموار و راه را آسان و لذت بخش میکنه و بدون این نگاه ، هرگز تضادها از بین نمی روند ….. ممنونم خانم شایسته عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  9. -
    على شيرازى گفته:
    مدت عضویت: 3449 روز

    به نام الله یکتا

    درووود بر شما استاد عباسمنش عزیز و بانو شایسته و دوستان هم فرکانسی عزیز???????

    من به یاری خدا امروز تونستم تمام راه کارها برای مسائل شما رو رکوردش رو تموم کنم به خودم قول دادم که همه رو انجام بدم خداروشکر انجام دادم ۴۵ روز زمان برد و چه قدر عالی بود چه قدر عزت نفسم رفت بالاتر همه رو با صدای خودم گرفتم شبی یکی

    ۴۵ شب طول کشید

    ایمانم خیلی قوی تر شد

    چون اولش هی این ذهن بیمار می گفت ولش کن خسته می شی ??(کلا مشغول وراجی های مفت هست ??)

    خیلی خوب بود چه شب هایی که از خستگی حال نداشتم به خاطر تعهد اومدم و خوندم و رکورد رو انجام دادم تو یه کانال نگه داشتم استفاده کنم

    دوستان واقعا به عنوان کسی که همه ی محصول ها رو دارم می تونم بگم این قسمت(راه کارهایی برای مسائل شما)

    عالیه و بسیار می تونه ایراد های کوچولو و بزرگی که داریم رو متذکر بشه

    واقعا تحسینتون کردم بار و بارها از بابت این همه آگاهی و از بابت لطفتون که این ها رو کلاسه شده گذاشتین تو سایت صمیمانه سپاسگزارم

    تنور دلتون گرم

    ???????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  10. -
    بی نام گفته:
    مدت عضویت: 2425 روز

    من بعد یکی از کارهام که خیلی براش برنامه داشتم و نشد همیشه گرفتار این تله بودم که آیا این هدف من هست یا و یه جورایی ذهنم و شیطان درونم نمیزاشت حرکت کنم تا اینکه با تمرین تضاد ها فهمیدم اتفاقا یاید خوشحال باشم که این مشکلات باعث شد من بفهمم دقیقا چی میخواد

    و این روزها هر تضادی که میبینم یه جورایی ذوق میکنم

    چون خیلی سریع شروع میکنم صحبت یا نوشتن در باره خواستم نمیخوام بگم ۱۰۰ درصد اما یه درصد خوبی به نظر خودم یاد گرفتم ذهنم کنترل کنم و این تعهد به این سایت و سفر نامه و تمرینات مداوم این روزها نتایج بی نظیری برام رقم زده

    شاید ما ادم ها مدام درباره زندگی در لحظه و این مسائل شعار میدیم اما در حقیقت همیشه نگران آینده ایم اما دنیا فقط اکنون میشناسه و ما با ترس نرسیدن به خواسته ها و اهداف در اینده و ارسال فرکانس نامناسب هم حال و هم آینده رو از دست میدیم

    پس باید اساسی تصمیم بگیریم و سریع اجرا کنیم و مسئولیت همه چیز رو هم به عهده بگیریم

    به قول کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید

    ادم های موفق سریع تصمیم میگیرن و دیر پشیمون میشن

    اما آدم های معمولی دیر تصمیم میگیرن و زود هم پشیمون میشن

    به قول دکتر معظمی

    سر برای کلاه گذاشتن و کلاه برای بر داشتن

    نمیگم نترس

    میگم بترس و اقدام کن

    چون تا روزی که بشینی هیچوقت نمیفهمی از دنیا چی میخوای

    حتی هیچوقت هدایت هم نمی شی که بفهمی نباید بترسی و اصلا ترسی نداره

    حرکت کن

    چون اگر راکد بمونی میگندی

    اینو همیشه به خودم میگم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای: