عشق واقعی از دیدگاه استاد عباس منش - صفحه 13 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-5.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2020-08-07 07:36:372020-12-01 07:48:19عشق واقعی از دیدگاه استاد عباس منششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استادعزیزم
چقدراین فایل به موقع بود،چون من رابطه ای روبایکی دارم که بنابه دلایلی الان ۹ روز هست که نتونستم باهاش درارتباط باشم حتی تلفنی ودرحدیک پیامک ، واون هم درعین حال که میخادباهام درتماس باشه بخاطرمسائل خانوادگی نمیتونه هیچ جوره ازخودش حداقل یه خبربهم بده .استادمن این ۹ روزه که نتونستم باطرف مقابلم هیچ تماس وارتباطی داشته باشم خیلی خیلی حالم روپریشون کرده وخیلی بی تابی میکنم ودرمقابل میدونم دوست دخترمن هم همین حال منوداره ،،ولی استادمن تاقبل ازاین جریان همیشه حس وحالم عالی بود وداشتم روخودم کارمیکردم ونتایجم خیلی عالی داشت تغییرمیکرد ،تااینکه این اتفاق افتادمن دوسه روزاول حالم واحساسم روتونستم خوب نگه دارم ولی ازروزسوم چهارم دیگه واقعا نتونستم تاامشب که به این فایل هدایت شدم وخداروشکرخیلی حالم بهترشد.
ازت ممنونم که این فایلهای پرازآگاهی روبرامون تهیه میکنین استاد،خداروشکرمیکنم که به این فایل استادعزیزم هدایت شدم تابتونم ذهنم روکنترل کنم وبااین فایل تونستم احساسم روبهترکنم وفهمیدم که واقعا ماهمیشه بایدروخودمون کارکنیم ،خداروهزاران مرتبه شکرمیکنم که همچین استادی دارم .
بینهایت سپاسگزارم استادبزرگ عباسمنش ❤❤❤
بنام خداوند جان
خداوندی که هدایتگر من است
خداوند زیبایی ها
با سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته ی عزیز و همه ی دوستان
استاد هر چقدر که میگذره من بیشتر باورم میشه که قوانین خداوند چقدر دقیق هستن الله اکبر چقدر همزمانی ها رخ میده تقریبا تو همه ی کامنتها این همزمانی مشخصه
خب بریم سر روابط استاد خیلی موضوعات فوق العاده ای رو بیان کردین در مورد تنهایی یاد یکی از فامیل مون افتادم که تقریبا 40 سالشه اما حتی یه شبم نمیتونه بدون همسر یا پسرش بخوابه خیلی میترسه اونم کسی که خونه شون وسط شهرتهرانه مگه میشه
راستش استاد اون قسمت که گفتین خانم شایسته ی عزیز خواستن برای غلبه بر ترسهاشون شب رو تو باغ بمونن خیلی خوشم اومد چقدر تحسین میکنم ایشون رو آخه منم خیلی دوست دارم موقعیتی باشه تا منم بتونم روی تک تک ترسهام پا بزارم انشالله که خدا هدایتکنه
استاد در مورد نگرانی خیییییلی فوق العاده توضیح دادن دقیقا همینه
نگرانی یعنی توکل نداشتن باور نداشتن به حضور خداوند وبس
جالب اینجاست که توی خونه ی ما هیشکی نگران من نمیشه از همون بچگی نمیدونم همه یه اعتماد خیلی خاصی دارن بهم وخداروصدهزار مرتبه شکر که آدم مورد اعتمادی هستم باصداقت وراستگو
استاد خیلی زیبا گفتین در مورد کار کردن روی خود ما باید برای پیشرفت در هرزمینه ای روی خودمون کار کنیم ونخوایم بقیه رو تغییر بدیم وآزادیش رو ازش بگیریم چون اساس زندگی آزادی ست
توی این فایل من تونستم پاشنه آشیل خودم رو پیدا کنم من درمورد اشخاص باور کمبود دارم وهم چنین درمورد راه های مهاجرت خیلی باید روی خودم کارکنم انشالله خدا هم هدایتم کنه
در پناه حق
سلام بر همه عزیزان
واقعیت فایل و دیشب گوش دادم هی وسطش نکات و مثال هایی یادم میومد میگفتم حتما تو کامنت بنویسم اما دیشب بعد تموم شدن فایل ذهنم جمع نمیشد گفتم بزارم برای فردا
موردهایی که تو ذهنم بلده مینویسم اولا که بگم واقعا یکی از بهترین دوره هاست عشق و مودت من اولین دوره ای ک خریدم دوازده قدم قدم اول بود و تمرکزی گذاشتم روش کار کردم و اخر فایل قدم اول استاد گفتن هدف امسالتون و بگید و قدمهاتون برش بردارید حتی کوتاه و اول سال من یه رابطه تموم شده بظاهر تلخ داشتم و یکی از اهدافم داشتن رابطه ای صدها پله بهتر از اون رابطم و میخواستم و ته ذهنم چسبیده بودم ب همون ادم خاص ازش بخوام بگم اصلا الان حس و حال اون موقعمو یادم نمیاد و حتی الان که فکرشو میکنم خدا رو هزاران بار بابت تجربیاتی که داشتم شکر میکنم و اینکه تضاد ها اونقدری بد نبود که بقولی کمرشکن باشه
خلاصه من تصمیمو گرفتم و یکی از قدمهایی که برش برداشتم خرید عشق و مودت بود اعتراف میکنم بابت همین موضوع خریدمش و تو خود دوره هم کامنت گذاشتم و گفتم اما هرچی جلوتر رفتم انگار که با این دوره من توحید و شناختم خودمو شناختم حس عجیبی بهم همون موقع میگفت این دوره شخصیتت و زیر و رو میکنه مکملشم عزت نفس بود البته این دوره مکمل عزت نفس هست عزت نفس خودش پکیج کامل از پرچم داراست اما اون زمان منو خواهرم بیشتر رو عزت نفس کار میکردم این دوره رو من خودم جداگانه خریدم و روش کار کردم هی ازین شاخه ب اون شاخه پریدم اینقدر ذوق دارم همه حرفهامو بگم
گذشت و گذشت و با عملکرد و ریز ب ریز گوش دادن به صحبتهای استاد اصلا نفهمیدم چجوری وارد رابطه شدم و اون اوایل فکر میکردم به رابطه معمولی شناخت و اشنایی بیشتر با جنس مخالفه در رعایت چارچوب من بعد از هفت ماه فهمیدم که نه جدی جدی از همه چیش خوشم میاد ادمی ک فکر میکردم شاید تو سلیقه من نباشه و اصلا ما دوتا دنیای جداگانه ایم الان میبینم که حتی انگشتای دستشم مورد علاقه منه راه رفتنشم دوس دارم و تو 90 درصد مواقع باهم طرز فکرمون یکیه دعوا و بحث و جدل که اینقدر درصدش کمه ک اصلا ب چشم نمیاد خدا رو هزاران مرتبه شمر میکنم وقتی ب روند تکاملیم فکر میکنم میبینم همه چیز در جای درستش و بموقع اتفاق افتاده و حتی خدا رو هزاران بار شاکرم ک وابسته این ادم نشدم و دارم واقعا از بودن باهاش لذت میبرم این وابستگی تو نفر قبلی بود و من ب جای لذت بردن بیشتر نگران بودم
خیلی خیلی بیشتر جا داره راجع بهش صحبت بشه اما ترجیح میدم هرکس ک تو مدارشه و لازم داره این اگاهی های بجا و درست از روابط با هرکس چ جنس مخالف چ موافق این دوره رو تهیه کنه چون تو یه کامنت و توضیحات اجمالی نمیشه حق مطلب ادا بشه و اشتباهی جا بیفته خدای نکرده خلاصه که بینظیرترین استاد و بینظیرترین دوره رو تجربه کردم ایشالا دوره بینظیر بعدی روانشناسی ثروت هستش ب امید حق ️
مرسی مرد بزرگ بابت همه چیز
به نام مهربان پروردگارِ سخاوتمندم که هدایتم کرد به سمت این آگاهی های ناب و زندگی ساز ،سپاسگزارم مهربان پروردگارم
من میدونم که اگر خودمو ارتقاء بدم ، هدایت میشم به سمت انسانهایی که از قبل درست هستند
کبوتر با کبوتر ،باز با باز….
قانون اینه و من باور دارم به درستی این قانون،
خدایا سپاسگزارم که آگاهم کردی تا به دنبال تغییر هییییییییچ کسی جز خودم نباشم
تنها راهش اینکه بی وقفه و بالذت رو خودم کار کنم تا باورهام به شکلی تغییرکنه تا هدایت شم به سمت انسانی که با منه ، ارتقاء یافته،،،، هماهنگه ….
خدایا سپاسگزارم که فهمیدم همچین چیزی وجود داره ، سپاسگزارم که از جهنم تغییر دادن دیگران نجاتم دادی ،
خیییییلی رها و شادم که فهمیدم قانونی وجود داره که اگه رو خودم کار کنم به آسونی هدایت میشم به سمت انسانی که ازقبل درست هستند که هماهنگن باهام
منم واقعا قلبم میخوام یه آدم قویی باشم و هدایت شم به سمت انسان قوی دیگری ، من اصلا و ابدا نمیتونم نگران باشم ، واقعا نمیتونم نگران کسی باشم که نترسه که ناراحت نشه که ….،من نمیتوووونم نگران باشم خدایا هدایتم کن به سمت قوی ترشدنم،به سمت بهبود دائمی ،بهتر شدن و بهتر شدن،تاابد….
به سمت رابطه هایی با انسان های توحیدی و موحدی که هم مستقل هستندو هم از کنار هم بودن و نبودن ،لذت میبریم.
مهربان پروردگارسخاوتمندم ،سپاسگزارم که هدایتم کردی به سمت این آگاهی ها تا بدونم همچین استاندارد هایی وجود داره ، راه حلشم که بلدم ، میتونم خودمو بهبود ببخشم تا هدایت شم به سمت این رابطه ها ،و خداروشکر اطلاعات صحیح هم برای بهبود بخشیدن خودم دارم و این سایت پر هست از باورهای سازنده ، و آموزش های ناب،،،
پس قلبم پراز امید هست و جسمم پر هست از توانمندی تا این استمرار ، ارتقام بده و تجارب متفاوتی داشته باشم
اگر من اون آدم مناسبه باشم جهانم آدمهای مناسبی رو به سمتم هدایت میکنه .
خدایا سپاسگزارم که هدایتم کردی به سمت این آگاهی ها .
استاد عباسمنش عزیزم سپاسگزارم که این آگاهی ها رو دراختیارمون قراردادین تا خوب زندگی کنم و کمک کنم جهان جای بهتری برای زیستن باشه 🟢
باسلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته ی زیبا
روز 105ام وتعهد من!
چقدر قشنگ وچقدر راحته این سیستم
همه چیز ماییم
و چقدر خوشحالم که بالاخره در این زندگی به این درک رسیدم
خداروشکر که این روزها که از خدا طلب الهامو نشونه کردم برای روابط و پیدا کردنه خودم و البته قدرته خودم در خالق بودن،اجابت شد و این روز از روزشمار دقیقا راجب همین مساله بود
چقدر این جنس از روابطی که استاد فرمودن،کناره همه ی قشنگیا و عشقو احترام،بوی قدرت و جسارتو شهامت میده
جسارت خودم بودن،شهامته به سبک خودم رفتار کردن،قدرته رها کردن و اماده شدن برای بهترین
من با توجه به تجربم در روابط عاطفی،نه تنها نگران طرف بودم،بلکه حتی نگران بودم قربانی نباشم ،یا بهم به اندازه ،احترام محبت و هرچیزی ازین قبیل بشه
حتی اون ابراز نگرانی ها برای مریضی یا کارو رفتو امدو هرچیزی ازین دسته که نشات میگیره ازینک از طرف تایید بگیرم که متوجه بشه ندا چقدر بفکره!ریشه ی اصلی ترش این بود که تایید بگیرم تا کسی دیگ ،جای منو نگیره
انگار توی ذهنم این بوده که من در رقابتم و اگه کم کاری کنم کنار گذاشته میشم
من نمیدونم ،شاید اصلا اینجوری نبوده باشم ولی دارم باورهای زیرو رو رو در میارم
شاید اینطور هم نبوده باشه ولی دارم تمرین محصول احساس لیاقت رو ،همین جا انجام میدم
همه ی این جنس روابطها،این رفتارها،بخاطر نداشتن احساس ارزشمندیه
من شاید باور نداشتم که اولا من خودم ارزشمندم و هرجا توی هر روابطی ،ادمها منو بخاطر وجود خودم دوست دارن و علاقه دارن بیشتر کنارم باشن بیشتر بهم محبتو احترام بزارن
نه بخاطر هیکلم،نه بخاطر رشتم،نه بخاطر خانوادم،نه بخاطر پولم،نه بخاطر رنگ چشمام ..
نه بخاطر هرچیزی که فقط برای زمانی بمن داده شده…
دوما باور نداشتم که من خودم ،این ضعفها رو دردرونم دارم که موجب شده در رفتار بیرونم،نسبت به طرف مقابلم ،مواجه بشم
تقریبا یکهفتست ،تمام ناراحتی ها،بد رفتاری ها،هرچیزی که توی رابطه منو دل چرکین میکرد رو ریشه یابی کردم و مسئولیته همشو به عهده گرفتم
فهمیدم منم
همه چیز منم
به جرات میتونم بگم،همه چیز عوض شده
ادمها نزدیک به خواسته های من رفتار میکنن و این اوله راهه
همه نگاهم به خودمه و اینو باور پذیر کردم که ادمهایی که در فرکانس من نیستن،خیلیی راحتتر از راحت جدا میشن
به نام خداوند هادی
سلام به خانواده عزیزم در سایت عباسمنش که بیشترین هم فرکانسی در این جهان رو با افراد و ادمای این سایت دارم
خدایا بینظیر سیستم این سایت و عجب گنجی هست و واقعا هم نمیشه توضیحش داد فقط باید توش بود تا درک کرد حالا از خوبی های سایت اگر بخوام بگم باید ساعت ها بنویسم و قبلا هم کلی اشاره کردم
اما برای این اینجام تا یک کامنت بزارم درمورد یک موضوعی که مربوط به بحث رابطه هستش و یک ردپایی برای خودم ثبت کنم در این موضوع چند وقت پیش ردپایی نوشتم و بعد ها که گذشت و اون کامنت رو خوندم متوجه شدم چقدر اهمیت داره ردپا گذاشتن و قشنگ تفاوت فرکانسیم از اون کامنت تا این کامنت احساس میشه از احساس لیاقتی که در من ایجاد شده از عدم وابستگی که در من ایجاد شده و هزاران نکته دیگه که چقدر باعث شد بیشتر به خودم افتخار کنم و چقدر این ردپا گذاشتن باعث میشه که فراموش نکنیم اگر اون ردپا رو نمیزاشتم هیچوقت متوجه نمیشدم چقدر رشد کردم و پیشرفت کردم و ذهن هزاران نجوا میداد که تو چندوقته گذشته چه رشدی کردی و فلان اینا،، و بعد با خودم گفتم چقدر خوبه که توی همه جنبه های زندگی ردپا بزارم توی سایت از لحاظ مالی، سلامتی، روابطی، احساس لیاقت، وابستگی هام، روابطم و…
حالا هم اینجام که یک ردپا ثبت کنم با جزییات از رابطه عاطفی که دارم و امیدوارم که با جزئیات من دقیق و منسجم بنویسم تا خیلی ردپای کاربردی و زیبایی بشه
خدایا خودت بنویس که تو از من به خودم آگاه تری…
خب من یک چندوقتی میشه که با یک عزیزدلی آشنا شدم و رابطه ما اول دوستانه بود و کم کم گذشت اتفاقات گوناگون خیلی جالبی افتاد که باعث شد جفتمون به شدت رشد کنیم از لحاظ احساس لیاقت، جفتمون به شدت ادم های ارومی بشیم، جفتمون به هدایت ایمان بیاریم، جفتمون بهم بیشتر اعتماد کنیم و چقدر هرروز داشت رابطه ما باحال تر و قشنگ تر میشد،، عزیزدلم خلاصه رشد کرد و رشد کرد و رشد کرد اوایل فکر میکردم ما دوتا برای رابطه عاطفی اصلا به هم نمیخوریم و حتی ایشون دقیقا اون چیزی که من میخوام نیست، اونم این اطمینان رو نداشت، وسطای همین دوستی معمولیمون بود که من زور زدم که رابطه عاطفی با ایشون ایجاد کنم چیزی که نیازش رو نداشتم و رابطمون اصلا نیاز بهش نداشت اما ریشه اش از وابستگی و ریشه این وابستگی خودش از احساس لیاقت میومد،، خلاصه صحبتش شد ایشونم اولش مقاومت کرد اما خیلی زود چیزی که بود شکل نگرفت و خراب شد و برگشتیم به همون حالت دوستیمون،، اون اطمینان نداشت به این رابطه منم نداشتم اولش شاید فکر میکردیم درسته اما با یکم فکر فهمیدیم گه اشتباه بوده..
اگه بخوام از جریان هدایت با رابطه ام با این عزیزدلم بگم خب باید بگم که به شدت اتفاقات و شرایط رخ میداد که اخر سر ما به هم نزدیک تر بشیم، ما برای هم آماده تر بشویم و چقدر این جریان های هدایت باحال بود حتی اگر کسی میومد رابطه مارو خراب کنه باز ناخودآگاه باعث میشد ما به هم نزدیک تر بشیم
خلاصه گذشت و گذشت و گذشت…
بعد از اون قضیه که من زور زدم که این رابطه رو ایجاد کنم اونم بخاطر وابستگی که نمیخواستم دوستیمون خراب بشه،، بازم باهم صحبت میکردیم بازم دوست بودیم باهم اما کمی معذب تر شده بودیم،، اما خلاصه گذشت یک مسیر جذابی داشت رابطمون، خیلی همو نمیدیدیم(هنوزم همینطوریه که حالا درمورد این موضوع حسابی صحبت دارم) اما از لحاظ فرکانسی بازم داشتیم به هم نزدیک میشدیم انگار خدا داشت کاراشو میکرد تا مارو آماده کنه اما این سری زوری در کار نبود، هیچگونه وابستگی درکار نبود من کاملا نسبت به ایشون رها بودم، دوسش داشتم اما وابستگیم رفته بود دیگه برای همین دوست داشتن خیلی خالص تر شده بود و باز اموزه های استاد عباسمنش مخصوصا در این فایل بهم یاداوری میشد که وقتی وابستگی میره چقدر همه چی جذاب میشه درواقع اون وابستگی قبلی من از این بود که میترسیدم ایشون بره تو رابطه و باز رابطش با من خراب بشه برای همین زور زدم اما انگار خارج از پلن خدا بود و من فقط باید رها میبودم،، خلاصه روی خودم کار کردم با مغزم صحبت کردم و این وابستگی رو از بین بردم،، حتی فکر میکردم ایشون کویر هست برای من یعنی کسی که دیگه نمیشه درست بشه که باهام رابطه داشته بشه(یا به اصطلاح کویر رو نگه دارم و بخوام به زور توش برنج بکارم) به این نتیجه رسیده بودم تصمیم گرفتم چند وقتی هم باهاش چت نکنم و بیشتر تماس تلفنی بود هفته ایی یک بار 4 روزی یکبار،، اما من خیالم راحت بود خیلی احساس ازادی داشتم خیلی وقتا بازم فکرم میرفت پیشش بخاطر احساس عدم لیاقتی ک داشتم اما حالم بهتر بود،، رها بودم از اینکه با هرکی میخواد راه بره، با هرکی دلش میخواد بره تو رابطه و من دیگه نگران این موضوع نبودم حتی بهش گفتم:تورو خیلی دوست دارم بدون وابستگی به طوری که اگه با هرکی راه بری یا با هرکی بری تو رابطه برام مهم نباشه ، و واقعا هم همینطور بود خلاصه گذشت الان که دارم اینو مینویسم حدودا دو سه ماهی از اون موضوع میگذره:))
گذشت ما صحبت میکردیم کمو بیش، احساس خوبی نسبت بهم داشتیم دوست های خیلی باحالی بودیم و لذت میبردیم،، هرچند که من سر اون موضوع که زور زدم و رابطه شکل نگرفت احساس لیاقتم ضربه خورد،، اما توی این مدتی که ازش کمتر خبر داشتم به شدت بیشتر با خودم رفتم توی صلح، خودمو دوسداشتم و همه چی بهتر شد خداروشکررر(واقعا اینا همه از لطف خداست خدایا عاشقتم باشه؟؟ ببخشید که خیلی وقت ها یادم میشه ازت که همش هدایت های تو بوده وگرنه منه انسان که چیزی بلد نیستم تو همش رو مدیریت کردی و این سیستم بینظیری که عاشقانه خلق کردی تو خدای مخصوص خودمی و من عاشقتم “الان یکم اشکی شد چشام” که اینم از لطف خودشه)
و من میدیدم به میزانی که احساس لیاقت ایجاد میکنم همه چی روانتر میشه نگرانیم کمتر میشه برای همین دست به کارایی نمیزنم که رابطه خراب بشه..
گذشت و گذشت.. از یک جایی که دقیقا نمیدونم کِی یکم صحبت هامون باز بیشتر شد باهم
(اینم توی پرانتز بگم که ایشون به شدت کلا توی زندگی من نقش پررنگی داشته و تاثیر داشته یک جورایی خیلی کمکم کرد قانون رو درک کنم ناخوداگاه و کلا زیاد بهش فکر میکردم توی طول روزام که البته اون حد از فکر کردن واقعا درست نیست:)
اون رشد میکرد، منم رشد میکردم ما همو نمیدیدم اما همون صحبت ها و مخصوصا اتفاقاتی که میوفتاد جفتمون رو رشد میداد یکی دوماه گذشت
ما بازم خیلی صمیمی شدیم خیلی نزدیک تر رابطه ما نه دوستی بود نه رابطه عاطفی اما خیلی قشنگ بود حداقل برای من و همون حس ازادی و داشت که خیلی مهمه داشته باشی توی رابطه از یک جایی که خودموم دقیق نمیدونیم این رابطه اوج گرفت مال کمتر از یک ماه پیشه ،، داستان رسیده به نزدیک زمان حال پس دقت کنین:))))
بعد مثلا مرور میکردیم باهم هدایت هایی که شدیم تابه اینجا رسیدیم چقدر همو دوست داشتیم و واقعا اتفاقاتی افتاده بود که اطمینان پیدا کرده بودیم که ما خیلی باهم هم فرکانس هستیم(البته عزیزدلم با این مباحث اشنا نیست اما درونی پیش زمینه اش رو داره)
ما همو توی یک مهمونی هم همین سه چهار هفته پیش دیدیم و خلاصه من چون زیاد ندیدمش و همش پشت گوشی بودیم حضوری یکم معذب بودیم و یخمون باهم باز نشده بود اما خلاصه گذشت و ما باهم کلی رقصیدیم و عکس گرفتیم که یخمون هم بیشتر باز شد و آخر سر بغلش هم کردم و چقدر حس خوبی داشت..
این آدم به شدت تغییر کرده بود به شدت اماده بود برای اینکه من باهاش باشم یک رابطه قشنگ رو باهم داشته باشیم،، چقدر اونم به من اطمینان پیدا کرد که از حرفاش و رفتاراش واقعا معلوم بود ما یک مدت زمان کوتاهی هرشب درمورد قشنگی های رابطمون صحبت میکردیم توی تلگرام و همین باعث میشد واقعا هرشب بهتر و بهتر بشه رابطه ما و چقدر انرژی بگیریم از هم و حالمون خوب بشه واقعا شب های لذت بخشی بود و خیلی اپن روزا احساسش متفاوت بود (همین چندروز پیشا) ما پذیرفته بودیم که باهم تو رابطه ایم اما نمیدونستیم از کجا و کِی شکل گرفت اصلا اینقدر که روان و لذت بخش بود اینقدر که عاشقانه بودواقعا و چقدرر احساس خوبی داشتم،، ما به هم وابسته نبودیم،،
حتی دقیقا با همون معیار هایی بود برای من که من همیشه دلم میخواست از رابطه داشته باشم
ایشون خودش هدف داره توی زندگیش هدفاش خیلی براش مهمه احساس قربانی بودن نداره، درساش رو خوب میخونه و برای زندگیش و خودش بسیار ارزش قائل هست و حتی وقت اینکه وابسته بشه رو نداره و این دقیقا همون چیزی بود که من میخواستم منم هدف های خودم و دارم کار خودم رو دارم حتی قبل از اینکه من برم توی رابطه و حتی ایوشن رو بشناسم واقعا همیشه با خودم با الگو برداری از استاد میگفتم که دوسدارم یک رابطه ایی داشته باشم که اگه به طرف گفتم عزیزم من میخوام یکی دو هفته یک ماه یا… برم و به هدفام برسم و به شدت تمرکز نیاز دارم اون نه تنها ناراحت نشه و قهر نکنه بلکه خیلی هم دلش بخواد و خودش هم بره سمت هدف هاش و اتفاقاا خوشحال بشه و این ادم دقیقا اینطوریه
چقدرر تحسینش میکنم بخاطر احساس لیاقتی که داره
چقدر هدفمند تر شده از موقعی که دلم میخواست با زور رابطمون رو ایجاد کنم و یک کسب و کاری رو کلا برای خودش راه اندازی کرده و فکر و ذکرش شده اون و واقعاااا جقدر تحسینش میکنم و الان که دارم درمورد خوبیاش مینویسم خیلی احساسم بازم نسبت بهش بهتر شده واقعاا دوسش دارم:))
خلاصه ما درمورد قشنگی هامون صحبت میکردیم درمورد هدایت ها،، حتی چقدرر درمورد خدا صحبت میکردیم و چقدر عزیزدلم به این انرژی ایمان داره و حالمون عالییی عالیی میشد و چقدر همو به عنوان کسی پذیرفته بودیم تو زندگیمون که واقعا فرق داره با هنه ادم های دیگه زندگیمون و لذت میبردیم از این رابطه قدرتمند،، ما حتی زیاد باهم چت نمیکردیم ولی اون موقعی هم که بود همش حرفای خوب میزدیم و این قشنگی رابطه ما بود که من انسانی موحد و هدفمند اونم همینطوری و ما باهم و کنار هم بودیم و از باهم بودن لذت میبردیم،، خلاصه یک هفته ایی از این شکل فوق العاده رابطه گذشت و من یکم زمان زیاد از حدی رو برای فکر کردن بهش و صحبت کردن باهاش میزاشتم زمانی که باید صرف هدفهام میشد و تمرکز روی خودم و فقط یک تایم کوتاهی رو میزاشتم براش
همچنین اینکه شکل رابطمون یکم تغییر کرده بود و اینشکلی شده بود باز حساسیت های وابستگی و احساس عدم لیاقت داشت منو قلقلک میداد و من حواسم بهشون نبود. و باعث میشد یکسری کارای کنم که خود به خود رابطه رو به سمت کمی بدتر شدن ببرم.
اما بازم همه چی خوب بود
این چند روز پیش من به عزیزدلم گفتم میخوام ببینمت و فلان و اینا و چرا ما باید کم همو ببینیم از طرفی من اوکی کردن تایم رو قبلا به خودش سپرده بودم که زنگ بزنه و اوکی کنه اما خبری نبود و این یکم باز نجوا میداد به من که نکنه اصلا نمیخواد ببینت و فلان و اینا چون ایشون کلا شاید هفته ایی یکبار اینا میرفت بیرون اونم یا تنهایی میرف یا با دوستاش
و من از همون مهمونی که گفتم یعنی سه هفته چهار هفته میگذشت که ندیده بودمش،، این یک حس بدی بهم میداد نمیدونم از احساس عدم لیاقت نشات میگیره یا نه اما احتمالا از همونه،، و باعث میشد که تموم قشنگیای رابطمون رو زیر سوال ببرم…
خلاصه من شروع کردم به زور زدن… دو سه روز همش درمورد دیدن صحبت میکردم و اینکه اوکی کن هر تایمی که شد بیا همو ببینیم و بهتره توی این قضیه خیلی حساس نباشی و فلان و اینا که از یک حدی گذشت احساس کردم بهش دارم فشار وارد میکنم که باعث میشه فکرش درگیر بشه… از طرفی من کمی نگران که گرا نباید ببینمش و حتی نجواها میومد که این چه رابطه ایی هست و فلان و اینا و حتی بعضی وقتا که میگفت که نه من واقعا دلم میخواد بیام بیینمت اما نمیتونم حس میکردم که داره دروغ میگه و دنبال رفتارایی ازش بودم که اینو ثابت کنه بهم
بعد حتی از خودش میخواستم که بهم این اطمینان رو بده که واقعا دلش میخواد که همو ببینیم و همین باز خودش یک چیز مورد داری هست خلاصه اون احساس فوق العاده عالی داشت کم کم بد میشد و من حال خوبم رو پیوند داده بودم به دیدنش برای همین هم فکر میکنم شرایط جور نشده تا الان چون زور میزدم خلاصه من حس کردم که این موضوع که من هی بهش بگم که ما همو ببینیم و فلان و بهمان و اینا داره رابطه مارو بدتر میکنه و بنظرم باید به این جمله که:
خداوند در بهترین زمان و بهترین مکان مارو هدایت میکنه
باور پیدا کنم
خلاصه حس من کمی داشت بد میشد باز فرکانس شک اومد حس میکردم با این رفتارم که پیوند بزنم به دیدنش حس خوبم رو باعث بشه که خودم و رابطه رو محدود کنم،، واقعا ازم انرژی میبرد نجوا های احساس عدم لیاقت رو میاورد سراغم و خلاصه تا امروز هم ما همو ندیدیم هنوز و کمی حس کردم به جای اینکه بخوام رابطه رو بهتر کنم بدترش کردم.. خلاصه امروز بهش پی ام دادم توی تلگرام (بعد از دو روز بی خبری که این خودش بازم از چیزایی هست که میگم ما واقعا به هم وابسته نیستیم)
و باهم حرف زدیم اما چند روزه واقعا احساسم بد شده انگار اون احساس شور و شوق جاشو داده به احساس بد و شک خلاصه امروز که پی ام دادم یکم سلام و چخبر و اینا بعد که ویس دادم یکم ایشون دیر جواب داد و باز نجواها اومد که نکنه باز رابطمون میخواد خراب بشه.. بعد یهویی رفتم سر و صورتم رو آب زدم که حسم خوب بشه اومدم دیدم جواب نداده یک الهامی انگار بهم گفت که تلگرام رو اصلا پاک کنم یک چندروزی،، بی خبر ازش باشم و دور باشم ازش و برم توی درون خودم دنبال جواب مسائل بگردم حالم و خوب کنم و لذت ببرم از همه چی و تمرین انجام بدم، حواسم به دوره ام باشه و روش کار کنم و خلاصه پلن چیدم که برم به درون،، امروز این تصمیم هارو گرفتم خب… و همون یک ساعت اولی که تلگرام رو پاک کردم و دیگه نیازی ندیدم چک کنم عزیزدلم رو همش،، یک احساس بینهایت خوبی بهم دست داد یک تمرکز خیلی خوب یک حال خیلی عالی داشتم و واقعا لذت بخش بود و تازهه این چیزارو تجربه کردم و تازه که درمورد اش نوشتم فهمیدم که دقیقا چه چیزی از رابطه میخوام و دلم میخواد تجربه کنم و الان متوجه میشم که همه این دیدن ها و همه اینها بهونه ایی بوده تا من بخوام لیاقت خودم رو به خودم ثابت کنم لیاقت رابطمون رو ثابت کنم و اون چیزی نبوده که حتی بهش نیاز داشته باشم و تنها کاری که کرده باعث شده که تمرکز من از روی اهدافم بره و تمرکز عزیزدلم رو هم بهم بزنم
برنامه داشتم که تا شنبه نرم تلگرام اما الان همون حس بهم میگه برم و این چیزا رو بهش بگم و اون چیز نادرست و این محدودیتی که برای خودم درست کردم رو باهاش صحبت کنم و دیگه محدودیتی نداشته باشم،، دیگه فکر ها منو اذیت نکنه و بدون دغدغه هدف هام رو دنبال کنم و هیچ نگرانی راجع به این موضوع نداشته باشم
خداروشکررر که با کسی تو رابطم که اینارو خیلیی خوب درک میکنه و چقدر باهاش حرف دارم و مطمئنم که امروز که حسم رو خوب کردم در مدار اتفاقات خوب قرار گرفتم و امیدوارم خدا هدایتم کنه که چه حرفایی بزنم بهش چون دقیقا نمیدونم..
یک جورایی میخواستم با این رفتنه از مسئله فرار کنم اما راه حلش خیلی ساده بود و با این راه حل میتونم هم عزیزدلم رو داشته باشم اونم بک رابطع فوق العاده واقعااا و هم هدف های خودم رو به شدت دنبال کنم و زمانی نزارم که بخوام حتی بهش فکر الکی بکنم و دغدغه ایی داشته باشم برای هر موضوعی دقیقا مثل رابطه استاد..
و دیگه وابسته نباشم تا بخوام رفتار هایی از خودم نشون بدم که باعث خرابی رابطه بشه
تازه من از قشنگیای این رابطه نصفش رو هم توی این کامنت نگفتم..
این بود توضیحاتم و چقدرر نوشتنش بهم کمک کرد فکر نمیکردن اینقدر حالم عالی بشه و رهابشم و به این راه حل خیلی خوب برسم کاقا هم هدف هام رو داشته باشم هم عزیزدلم رو و همه چی باهم رشد کنه و لذت ببریم از وجود هم اخه الان توی تایمی هستیم که ما باید خودمون رشد کنیم تمرکزمون روی خودمون باشه و اگه خودمون رشد نکنیم نمیتونیم رابطه رو رشد بدیم
امیدوارم بتونم به راحتی و عزتمندانه این مسئله رو حل کنم
و واقعا این مبحث دیدن چیز مهمی نیست وقتی که ادم خودش هدف های خودش رو داشته باشه و با کسی باشه ک این همه حرفای قشنگ و تجربه های قشنگ میتونن باهم داشته باشن
چقدر شده که من ارتباط نزدیکی با بچه های سایت حس کردم اما مگه یک بار هم دیدمشون؟ مهم فرکانس قلبه و کم کم. این فرکانس مارو در بهترین مکان و زمان کنار هم میزاره خدایا عاشقتم!
احتمالا برای عزیزدلم که ویس بگیرم توی تلگرام باز تا فردا شب تلگرام رو پاک کنم و به هدف هام فکر کنم و اونارو دنبال کنم و با حالی خوب این رابطه و زندگیم رو ادامه بدم و هرجا هم که حس کردم مسئله های اینچنینی هست حلش میکنم و اگر دیدم که نیاز به نوشتن توی سایت دارم بازم میام مینویسم
خدایاااشکرتتتت
پس الان میرم و صحبت میکنیم باهم مسئله رو حل میکنم برای خودم و عزیزدلم و بعدش با. همون حس خوب و پلن هایی که برای این چندروز ریختم میشینم هدف هامو تمرکزی دنبال میکنم بدون اینکه نیاز باشه دیگه زیاد از حد به عزیزدلم فکر کنم یا بخوام به نگران باشم که نکنه مسیر اشتباهی رو بره(که این خودش نوعی شرک هست)
الهی خودت هدایتم کن
خداوند یار و نگهدار و هدایتگر هممون
سلام سلام سلام
میتونم بگم بعد از گوش دادن به این فایل برای اولین بار در زندگیم تغییر کردم عادت ها و رفتارهای بد گذشته م رو تغییر دادم چقدرررررر به این فایل به تغییر عادت ها و باورهام نیاز داشتم خدایا شکرت که منو هدایت کردی به این فایل…
روزی که این فایل رو گوش دادم قبلش حس خوبی نداشتم دایم میخواستم زنگ بزنم به همسرم و غر بزنم از وضعیت شکایت کنم ولییییییی به محض گوش دادن بهش. انقدر این باورهای قدرتمند تو وجودم ریشه کردن که نه تنها آروم شدم و تماسی با همسرم نگرفتم بلکه زمانیکه ایشون تماس گرفتن با روی باز و سرشار از انرژی تحویلشون گرفتم و بهشون گفتم که تصمیم گرفتم دیگه بهت گیر ندم طوری که کارشون رو رها کردن و تخته گاز اومدن خونه در حالی که قبلا همیشه حداقل با یک ساعت تاخیر میرسیدن.
شرایط زندگیم از چهار سال پیش تا بحال طوری بوده که همسرم هر از گاهی هر بار به مدت حدودی ده روز باید سفر کاری داشته باشن و این حالت توی دوران بارداریم هم اتفاق افتاد در حالیکه در شهری دور از خانواده م زندگی می کنیم تا بحال نشده تو این چند سال که از سفر ایشون ناراحت نباشم شکایت نکنم غر نزنم میگفتم بهشون که تو برو من پشتت هستم ولی از درون شاکی بودم و اینطور به خودم می قبولاندم که مجبوریم و باید زندگی کرد گاهی میرفتم پیش خانواده م و مدت زیادی میموندم گاهی با دوستانم وقت میگذروندم تا فشار روانی غیبت همسرم کمتر بشه حتی وقتی به دوستانم میگفتم تعجب میکردن که چطوری دوام میارم با یه بچه تو شهر غریب؟؟؟؟؟ چقدر شرک آلود هست به نظرم این طرز فکر و چه شرکی مخفی شده در اون!!!! ولی بعد از گوش دادن به این فایل به این نتیجه رسیدمکه باید از غیبت ایشون به نفع خودم و دخترم استفاده کنم که قویتر بشیم و نتیجه این باور رو در موفقیت های شغلی ایشون و ارامش سه نفره مون می بینم.
خواهرم مدت هاست که اصرار دارن من به فایل ها گوش بدم درست زمانی من به این فایل هذایت شدم که با خواهرم تونستیم هزینه دوره عشق ومودت و پرداخت کنیم و انقدر فایل های رایگان پر از نکته و جذاب هستن که نتونستم برم سراغ دوره.
بی نهایت ممنونم از خدای خودم
از هدایتم به این سایت و این فایل که به نظرم یکی از جذابترین فایل های این سایت هست
و از تمامی اعضای تیم استادم
بنام خدای زیبایی ها ، خدایی که خالق بهترین روابط هاست
سلام به همه دوستان
اصل و اساس ایجاد و حفظ و تقویت رابطه با دیگران حالا اختصاصا رابطه عاطفی اینه که ما خودمون رو به نقطه ایده ال نزدیک میکنیم و خودمون رو فرد بهترین میکنیم تو ابعادی که می خوایم و نیاز داریم ، جهان هم طبق فرکانسی که بر اساس باورهامون هست و کانون توجهمون تو زمینه عاطفی اون فرد و اون رابطه رو برامون میاره و ادامه پیدا میکنه
بازم بر میگرده اینکه همه چیز خودم هستم
اگه رابطه عاطفی ندارم یا رابطه عاطفی خوبی ندارم
خل مسیله ای نیست من حتما فرد مناسبی نیستم یا فرد مناسبی برای خودم انتخاب نکردم و …. همه این ها ناشی ازین میشه که من تعریف درستی از یک رابطه عاطفی خوب ندارم و صرفا بر اساس جامعه و شنیده هایی که خوب روشون فکر نکردم انتخاب کردم
یعنی هنوز به خودشناسی و سبک شخصی و عزت نفس واقعی نرسیدم یا تو مسیرش حرکت نمیکنم
واقعا وقتی سنم کمتر بود فکر میکردم اگر زیبا تر باشم و جاهایی برم که بیتشر در معرض دید یک سری پسر ها باشم و خودم رو بر اساس توهم بالا ببینم اون موقع فرد مناسب رو می تونم پیدا کنم
دقیقا کار اصلی خودم رو انجام نمیدادم و می خواستم وظیفه جهان رو انجام بدم
نه می دونستم از رابطه چی می خوام
نه دقیقا می دونستم چطور پسری می خوام
خیلی خیلی کلی یه چیزهای مختصری تو ذهنم بود
بیتشر دنبال رفع خلا ها و نگرانی های درونیم بودم تا اینکه واقعا یک رابطه رو واسه لذت بردن و رشد خودم بخوام
من باید سعی کنم اعتماد به نفس و عزت نفس بهتری و بالاتری داشته باشم
تا هم مدار بشم با فرد بهتر و مورد نظرم
برخورد ما دوتا کار جهانه
وظیفه من بالا بردن احساس لیاقتم هست
میتونه تو زمینه های مختلف باشه
مثلا من خیلی دوست دارم با فردی که از نظر ظاهری جذاب هست ، خوش فیس و خوش اندام وخوش لباس وخوش تیپ هست باشم
و دارم به خاطر این ویژگی این ها رو تو خودم خدا رو شکر تقویت میکنم جالب اینه که جهان هم بهم کمک میکنه
من می خوام طرف مقابل ورزشکار باشم چون خودمهمورزشکارم
من می خوام اون پسر استانداردهای بالایی داشته باشه و واسه خودش ارزش قائل باشه پس خودم هم باید این رو در خودم تقویت کنم
می خوام که اون پسر هم کار موردعلاقشو کنه هم تفریحاتش رو داشته باشه پس من باید اینطوری باشم و مهمترین مسیله
یعنی باید بگم بیتشر جامعه دختر پسرها دارن میگن اون فلانی اصلا مردونگی نداره پسرها هم میگن اون دختر زنانگی نداره
وقتی ریز میشم میبینم دقیقا خدا خودش هم مدار با خودش رو باهاش قرار داده
اونی که میگه مرد من مرد نیست میبینم تو زنانگی خودش مشکل داره و برعکس
پس منی که عاشق مردهای مردونه و حمایت گر و با مسئولیت پذیری بالا هستم ( نه به خاطر خلأ هام چون من دختر خیلی مستقل و قوی هستم ) پس باید خودم زنانه تر باشم و ویژگی هاشو در خودم تقویت کنم که خدا رو شکر تو مسیرش هستم
منی که عاشق مردهای با روابط اجتماعی عالی هستم باید خودم این ویژگی رو داشته باشم
اگر مرد آگاه می خوام
خودم رو آگاه تر کنم
و ….
راهش همینه
که از بچگی فکر میکردیم هر چقد تو جذب جنس مخالف حرفه ای تر بشین فرد بهتری گیرمون میاد که نهایتا به صیاد های ماهری تبدیل شدیم که بلد نبودیم رابطه رو ادامه تقویت و حفظ کنیم فقط بلد بودیم یه رابطه بدست بیاریم
درحالی که بدست اومدن رابطه کار جهانه …
سلام صدف عزیز
ممنونم بابت کامنت مفیدو آموزندتون
استفاده کردم از نکات زیبا و مهمتون
آفرین به درک و آگاهی تون در مورد قوانین
چه خوب تونستین اصل قضیه رو بگیرین
چه خوبه که دارین فقط روی خودتون کار میکنید
شما دارین سمت خودتون رو که بالا بردن کیفیت شخصیت خودتونه رو انجام میدین
و جهان هم لاجرم فردی رو طبق خواسته شما وارد زندگیتون میکنه
خدا رو شکر بکنید که در مدار این آگاهی های ناب قرار گرفتین
چون زندگی عاطفی فوق العاده ای در انتظارتونه
براتون بهترین همه چیز خصوصا عشق دلخواهتون رو آرزومندم.
شاد و خوشبخت باشید.
به نام خدا 105مین مدارزیبای یکی شدن باخداروتمرین وتجربه میکنم.
یاالله سلام به خدا.
سلام به استادعزیزم ومریم جون،واعضای خانواده ی سایت.
خدایاسپاسگذارم که خودت برام عزیزدلم روانتخاب کردی!زمانی که ما ازدواج کردیم رسم به مشاوره نبود!
وحتی توشهر رسم شده بودکه ازخانواده آقادامادسرویس چوب وچندتکه ی لوازم خانه طلب میکردن ویکم توروستاهارسم شده بودخانواده ی عروس لوازم طلب میکردن!
خواهرقبل خودم به پدرم گفت:باباالان رسمه لوازم طلب میکنند شب خواستگاری شماهم این طلب روبکن لوازم درخواست کن!!!!
منم که خوشحال آخ جون لباس عروس میپوشم!!!!!!
اینن تیکه ازکامنت رونوشتم که بخندین ازسادگی خانواده های توحیدی قدیمی !!!!
بدون هیچ فکری باباجونم گفت:دخترجان میخوام دختربه خانه ی بخت بفرستم!
نمیخوام که (خَر)الاغ بفروشم خخخخخخ!¡!!!!!!!!!
تازه اونقدبه خواهرهام وابسته بودم ومادرمم که رئیس بود!!!نیازی نبودازمن بپرسن وباخودم نقشه میکشیدم و میگفتم: اگه درباره ی خواستگارازمن بپرسن دوستش داری؟؟؟؟؟!!!!!!!!درهمین حد!!!!!!عقلم میکشید!!!!!
منم درجواب میگم هرچی خواهرهام بگن!!!!!!!!!!!!!!!
که حتی یک کلمه اگه ازشماپرسیدن ازمنم پرسیدن!!!خخخخ.
فکرمیکردم چون خواهرهای بزرگترم همیشه توانتخاب پارچه ولباس باهم خریدمیرفتیم مادرم روستابودماروبه شهرمیفرستادخونه ی خواهرهام خوب الان هم اینهابزرگترن وعاقل ترن خخخخخخ ¡!!!!!!!!
ولی متاسفانه هیچی ازمن لایق نپرسیدن!!¡
خداروشکرتااینجاش زندگی رو، رسوندیم ازاین به بعدشم خدابزرگه.
والان 3تاخواهربزرگترم میگن خوش ب حال توباشوهروبچه های که داری!!!!!!!!یعنی این حرف همه ی فامیل،دوست،آشنا،غریبه که حتی یکبارماروببینه!!¡!هست که شانس داری!!!!!!!!!
ولی توزندگی بامن که نبودن وازاول زندگی مثل مادرم مسئولیت رودوشم بود!!!!!
عزیزدلم کارمیکردومن بایدمدیریت میکردم والان هم کارت بانکی حقوق میادراست توحساب بانکی صاحب خانه نوشجانشون!!
وگوشی منوتوهم نداره!!!
الحمدوالله ماشینم به نام منه،آپارتمان پیش فروشم که خریدیم به نام منه!
طفلک یک پیکان 18سال پیش خریدیم به نامشه!واصلا به روی هم نمیاریم چی به نام منه!؟چی به نام شماست¡¡!
این جمله روبراخودم میگم!!¡!
زندگی مشترک که شروع شدنقطه ی شروع دارد!
ولی نقطه ی پایانی ندارد!!!!!!
یک مسیراست مقصدندارد!!!!!!
چون پدرم قبل مراسم عروسی یک شب گفت: لیلاجان بیابشین بابا کنارش نشستم.
گفت :ببین باباداری ازخانه ی بابا میری خانه ی بخت دیگه تموم شدبالباس سفیدعروسی رفتی باکفن سفیدبیرون بیاباباخوب!!!
پدرومادرهیچ وقت اینجوری بامن صحبت نکرده بودن این اولین وآخرین باربود. چون من عضوکوچک خانواده بودم برای همیشه احساس کوچک بودن وبچگی رودارم!!!!!!
ودرادامه گفت:ولی باشوهروبچه دارشدی هروقت دوست داری بیاخانه ی خودتِ!
استادخواهرقبل ازخودم بچه بودیم خیلی به هم وابسته بودیم وهمدیگرودوست داشتیم.
ولی بعضی وقتهادعوامون میشد اومنوبه قول خودمون نفرین میکرد.
میگفت: الهی یکی ازخودت بدترتوزندگیت بیاد!!
منم همیشه توذهنم بوداین یعنی چی کی میخوادتوزندگیم بیادمن کجامیخوام برم ؟؟!!!!؟؟?؟
منظورشونمیفهمیدم بعدهابودکه گفتم نکنه منظورش شوهروبچه س!!!!!
خدانگهدارش باشه ازدواج اولش توعقدناموفق!!!!!
ازدواج دومش پسرداییم بودمریض تشنجی!!!
دوتادختربچه داره تاچندماه پیش رفت وآمدداشتیم به قول قدیمیهاآبشون بادخترهاش توی یک جوب نمیرفت!!!!!!!!!
الان هم خداروشکربیشتراز3ماهه که رفت وآمدنداریم!!!
وخیلی هم راضی هستم بیشترروخودم کارمیکنم!!!!!!!
خداخودش میدونه که رفت وآمدماقطع شد!!!!!!!!سروکله ی خانه تکانی ذهن،وروزشمارزندگی توزندگی الهی وتوحیدیم پیداشدالللللللللللههههههههههییئییییییی شکرت.که هرچی توزندگیم دارم ازلطف وکرم توست .
وازخانم نگین تشکرمیکنم که توصفحه ی قبلی بود خیلی عالی توضیح داده بودچون منم توسایت که هستم بعضی حرفهارودرک نمیکنم!!!
دچارسردرگمی میشم وبایددرتوان خودم فکروذهنم رامنطقی کنم که همیشه میگن خودت دکترخودتی پس بایدتوسایت کارکنم ولی مقایسه ومسابقه نداشته باشم .
خودم خودموبیشتربشناسم وهمون تکاملی که استادمیگه کارکنم.
الهی شکرت که این مکان مقدس بهشتی راداریم وبه قول خودم همه3روزماه رجب میرن اعتکاف توی مکان مقدس بیرون ازخانه!!!!
ولی خدااینقدمارودوست داره که مکان مقدس روبراماآورده توخونه ومدام اعتکاف شبانه روزی داریم!!!!!!!!!!!
عاشقتونم یاحق.خداقبول کنه.باآرزوی موفقیت وصبردرمصیربهشت.
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 25 بهمن رو با عشق مینویسم
عشق دلم
ماچ ماچی من
نور چشم و دلم
خودخواه دوست داشتنی من
روز عشق من و توست ربّ من
البته هر ثانیه ، من و تو عشق میکنیم، اما ارتباط بینمون
امروز یه جور، خاص تر بود و ویژه تر
خیلی دوستت دارم ربّ من
جدیدا بهش ربّ دلم ،هم میگم
امروز، من به قدری حالم فوق العاده عالی بود که از اول صبح که تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم و با عشق تجسم کردم و روزم رو آغاز کردم
ًبسیار حالم عالی بود
من از دیشب نخوابیدم و تا 4 بیدار بودم و قرآن خوندم و به قدری راحت میتونستم متوجه بشم که حس فوق العاده ای داشتم
چقدر خدا عزیز و مهربون ماچ ماچیه
شکرت ربّ من
داشتم قرآن میخوندم خوابم میگرفت بعد که کمی با خدا صحبت کردم ،گفتم کمکم کن چه کاری باید انجام بدم انرژی بدنم بیشتر و بیشتر بشه ؟؟؟
و اینو گفتم و خوابیدم و 8 بیدار شدم
فقط 4 ساعت خوابیدم
اما از خدا خواستم خوابم 2 ساعت بشه و انرژی بده بهم
امروز نزدیک ظهر ، داشتم برای فروش نقاشی انجام میدادم که یهویی یه فایلی از اینستاگرام دیدم که میگفت
خیلیا ازم میپرسن چرا هر روز داخل آب سرد میری ؟!!
هیجان انگیزه
این هدیه ایه که میتونید به بدنتون بدید
چیزی که میخوام با شما به اشتراک بذارم ،شمارو شگفت زده میکنه
در روز اول تا سوم ، بدن شما بلافاصله وارد شوک میشه
وحشت ناکه
رگ های خونی شما به سرعت منقبض میشه و خون با فشار به سمت اندام حیاتی میره این، باعث آزاد سازی گسترده نوراپی نفرین و هشیاری شما رو تا 530 درصد افزایش میده
روز چهارم تا هفتم
جادو از اینجا شروع میشه
بدن شما شروع به تولید گلبول های سفید میکنه و سلول های مبارزه با بیماری رو تا 300 درصد افزایش میده
روز 8 ام تا 14 ام
متابولیسم شما به طور دیوانه کننده ای بالا میره
تحقیقات نشون داده که وان یخ میتونه درجه متابولیسم رو تا 350 درصد افزایش بده
این زمانیه که مزایای فوق بشری شروع میکنه و بدن شما شروع به تولید چربی قهوه ای میکنه
و سیستم ایمنی بدن به بالاترین سطح ممکن میرسه
چی داشتم میشنیدم
من نزدیکای اذان که قرآن خوندم ، از خدا درخواست کردم که راهی نشون بده که بدنم انرژیش بیشتر بشه
خیلی خوشحال بودم این موضوع رو به من گفت
سعی میکنم انجامش بدم و از نتایجش بیام و بنویسم
وقتی کارامو انجام دادم مادرم رفته بود خونه همسایه برای مولودی که برای نیمه شعبان داشتن
خواهر زاده ام اومد و وقتی اومد من همیشه درو باز میکردم و میرفتم اتاقم ، تا اون بیاد و سلام بده ، اما چند وقته که میرم وایمسیتم جلوی در و قشنگ سلام میدم و با احترام باهاش صحبت میکنم
به قدری لذت بخش بود که وقتی تمرین میکنم از درون رفتارم خوب باشه ،حتی رفتار خواهر زاده ام هم تغییر کرده
طیبه ای که توی این یک سال ، تلاش میکرد ارتباطش با خواهر و خواهر زاده اش خوب باشه
درسته خوب شده بود اما خیلی خوب که من میخواستم نبود
اما از وقتی عشق و مودت رو گوش میدم و به تمریناتش سعی میکنم عمل کنم ، رفتار خواهر و خواهر زاده ام به طرز شگفتی خوب شده
مثل من همیشه خنده به لب دارن
خدایا شکرت
از چیزای خوب صحبت میکنیم و کسب و کارش رونق گرفته
وقتی اومد و من باهاش صحبت کردم و رفت تا تو کوچه با بچه ها بازی کنه وقتی به چشماش نگاه میکردم با خودم میگفتم طیبه فقط امروزه که داری این لحظه رو تجربه میکنی ، پس با عشق تجربه کن و لذت ببر با صحبت کردن با خواهر زاده ات .
، و من برگشتم اتاق ، یهویی گفتم ممنونم طیبه
که داری تلاش میکنی خوب باشی و یاد میگیری که مثل خدا مهربون باشی
و یهویی نمیدونم چی شد از خوشحالی زیاد ، گریم گرفت و فقط چند بار گفتم خدایا سپاسگزارم
خیلی حس خوبی داشتم
آخه همیشه دلم میخواست با خواهرم و خواهر زاده ام ارتباط خوبی برقرار کنم
و از وقتی ذهنم با روحم هماهنگ بوده کاملا رابطه خوبی داشتیم با خواهرم
من این روزا سعی دارم که وقتی از صبح بیدار شدم تا شب لذت ببرم از تک تک لحظاتم ، چون دیگه امروز رو نخواهم دید
پس بهتره که با عشق لذت ببرم
و سعی دارم آگاهانه یادم باشه این موضوع
نه فقط ارتباط برقرار کردن با آدمابلکه هر کاری که انجام میدم به خودم یادآوری کنم که این آخرین باریه که انجامش میدم و امروز دیگه هیچ وقت نخواهد اومد پس از لحظه ام لذت ببرم
وقتی مادرم برگشت ،گفته بود براش یه تیکه از کلاهی که نصفه بود رو ببافم و جمعه ببره بفروشه
من بافتم و یه طرح جوجه اردک شد و به قدری زیبا بود که حاضر شدم تا ببرم به خواهرم نشون بدم
و از اونجا برم یکم پیاده روی کنم و با خدا صحبت کنم
وقتی رفتم ، خواهر زاده امگفت ،خاله صبر کن منم بیام
دیدم سریع حاضر شد و گفت میشه باهم بریم مرکز خرید و به ماشین حسابم باتری بخریم
گفتم باشه و رفتیم
امروز با خواهر زاده ام خوب صحبت کردم بردمش ساعت فروشی
وقتی با این نگاه ، که امروز رو دیگه هیچ وقت نمیتونم تجربه کنم و زیبایی هاش رو ببینم ، امروز تمرین کردم که فقط امروز هست که میتونم با آدما در این جهان هستی خوب صحبت کنم و هیچ وقت تکرار نمیشه و دیدن آسمون و درختای امروز رو هیچ وقت نمیبینم و امروزه که میبینم و فردا همه چیز متفاوت تر میشه ، به قدری احساسم خوب بود که گریه کردم
از اینکه دارم تمرین میکنم که احترام بذارم به خودم و به جهان هستی خوشحالم
اینکه با احترام گذاشتن به خودم سبب میشم جهان هستی انسان هایی سر راهم قرار بده که به من احترام میذارن
یه لحظه گفتم من که هر روز درختارو میبینم ،اما بیشتر که فکر کردم گفتم نه طیبه ، درختا و آسمون و همه چی هر ثانیه درحال تغییرن چه برسه که فردا بشه
تو هرلحظه داری جدید ترین ورژن همه چی رو میبینی، پس توجه کن و لذت ببر
بعد یهویی مادرم گفت طیبه از جاکلیدیات میخوام ازت بخرم ببرم عیدی بدم به بچه ها 70 تا جاکلیدی ازم خرید و 560 شد
چقدر ساده داره به حسابم واریزی میاد
بدون اینکه کار خاصی انجام بدم
خدایا شکرت
من و خواهر زاده ام که برگشتیم خونه از ایستگاه صلواتی نیمه شعبان چیپس سرخ میکردن ، گرفتیم و برگشتیم و یکی از همسایه هامون که یه مرد بی نهایت خوش رو و آرام و مودب هست مارو دید و چون ترک زبان هستن ،به ترکی گفت دستام کثیفه ،به خواهر زاده ام گفت چی داری میخوری به منم بده
و خواهر زاده ام یه چیپس به دهنش گذاشت و رفتیم خونه
چقدر همسایه هامون انسان های مودبی هستن
8 طبقه 15 تا همسایه داریم
خدایا شکرت به خاطر تک تک همسایه های خوبی که داریم
شب که برگشتم خونه خیلی حس خوبی داشتم و جلو آینه وایسادم و آهنگ دست من نیست تو عزیز جونمی رو برای خودم و خدا میخوندم و باب دلمی رو هم میخوندم
یهویی وایسادم و نزدیک آینه رفتم و شروع کردم به صحبت کردن ، خیلی حالم خوب بود ، به خدا گفتم امروز روز عشق من و تو هستا
و یهویی بهش .گفتم دوستت دارم خودخواه دوست داشتنی من
که دوست داری فقط و فقط من تو رو دوست داشته باشم
و بهش گفتم یادم بده که خودخواهانه عشق بورزم و شادی خودم و حسی که بعد بخشیدن عشق دارم رو همیشه حس کنم و بی نهایت تر به من عشق رو عطا کنی
و به خودم نگاه میکردم میگفتم چقدر زیبایی دختر
و کلی صحبت کردم
همین که اومدم بشینم، هدایت شدم به سایت
دیدم یه پاسخی برای من اومده
از دوست و خانواده صمیمیم در سایت ،زکیه لواسانی پیام اومده بود
وقتی شروع کردم به خوندن پاسخی که برای من نوشته بود
صحبت هاشون خیلی عجیب بود برای من ،درک میکردما و به دقت خوندم و حتی پیام رو دریافت کردم
و براشون نوشتم :
به نام ربّ
سلام زکیه جانم
نمیدونم چجوری بگم
پیامت بی نهایت برای من پیام داشت و عجیب بود
قبل اینکه پیامت رو بخونم داشتم جلو آینه با خدا صحبت میکردم و تازه از بیرون اومده بودم و با خدا رفته بودم قدم بزنم و وقتی اومدم خونه ، مامانم گفت ولنتاین مبارک روز عشقه و نیمه شعبان هست فردا
،خندیدم و گفتم ولنتاین مبارک و وقتی اومدم اتاقم جلو آینه وایسادم و تو دلم به خودم میگفتم تو چقدر زیبایی
و آهنگ دست من نیست تو عزیز جونمی ،خودت نمیدونی ،همه بود و نبودمی
دست من نیست ای عشق ستودنی
رو گوش میدادم
و با خدا صحبت میکردم
با این آهنگ
میگفت تو این اتاق پیچیده بوی تن تو بیا بازم منو تو آغوشت بگیر
و جلو آینه میخوندم و خودمو بغل کردم و بوس کردم و خدا رو حس میکردم و میخندیدم
و رفتم جلو آینه و نزدیک تر شدم و صحبت کردم
گفتم صاحب این تصویر زیبا دوستت دارم
و وقتی میگفت
دوست دارم وقتی که نزدیک منی ،اسممو آروم توی گوشم بگی
و تک تک لحظات روز 2 دی رو به یاد میاوردم که خدا چجوری با این آهنگ به من گفت که تو این تیکه ،لاتخافی و لاتحزنی طیبه
و هر بار با گوش دادن به این آهنگ این لا تخافی و لا تحزنی رو میشنوم
که میگه
من با توام نترس و نگران نباش
و من از اون روز زیاد گوش نداده بودم تا اینکه این یه هفته رو همه اش این آهنگ رو با باب دلمی گوش میدم و به قدری حالم خوبه که فقط با خدا صحبت میکنم
که روز2 دی خدا این آهنگ رو به من نشونه داد
بی نهایت سپاسگزارم ازش
حتی من نشستم و گفتم خدا امروز روز من و تو هست ،روز عشقه
اولین سالی بود که من امروز فقط با خدا صحبت میکردم و حالم خوب بود
هر سال یه خلائی داشتم و دویت داشتم فردی کنارم باشه و یا توی این سه سال اخیر ، دوست داشتم فردی خاص باشه ،
اما امروز فقط و فقط با خدا صحبت میکردم و سعی داشتم که حالم فوق العاده عالی باشه
وقتی اینارو گفتم یهویی گفتم خودخواه دوست داشتنی من
ماچ ماچی من
عشق دلم
به خدا گفتم و خندیدم
و وقتی اومدم گوشیمو دستم بگیرم ،اومدم سایت ،دیدم دایره آبی افتاده کنار اسمم
و یه پیام از شما برای من
من شروع کردم به خوندن ،گریم گرفت پیامتون یه سری پیام هایی برای من داشت اما عجیب بود
امانتی ، درو باز کن، احترام ،
و این نوشته تون : بعد که برگشتم تو خونه چای ریختم با شیرینی بردم ،دیدم بلند شده میخواد بره
چقد خوشحال شد
برای اولین بار اسمم و صدا زد گفت زکیه راضی ب زحمت نبودم
و تشکر کرد منم با لبخند گفتم خواهش میکنم
خلاصه چای شو که خورد، نیم ساعت بیشتر نشست و رفت
خیلی خوشحال بودم ک عمل کردم ب یکی از تمرینات دوره 12 قدم)
و من در ادامه نشوشتم برای ایشون ، تک تک این نوشته هاتون برای من نشونه بود ،درکش میکردم
اما به خدا دوباره گفتم من آماده نیستم
و وقتی دیدم رد پاتونو اینجا نوشتین ، گفتم ببین طیبه این پیام برای توعه
با دقت بخونش
و چقدر عجیب تر اینکه امروز طبق گفته ها روز عشق بود و من با خدا صحبت میکردم ، حتی از فکرم گذشت برم کتابمو بنویسم اما نرفتم
و این پاسخ برای نوشته کتاب ماچ ماچی بود
وقتی کامل نوشته تونو خوندم عجیب بود رفتم به اسمتون نگاه کنم
زکیه
سریع شمردم حروفشو 4
نمیدونم یه حسی بهم گفت فامیلیشو هم بشمر
شمردم دقیقا 7 تا حرف
و 7 و 4 کنار هم 74
این عدد نشونه همیشگی خدا برای من هست
یه عدد برای تایید
عجیبه من تا حالا به اسم و فامیلی شما دقت نکرده بودم چه برسه بخوام تعداد حرف هاشو بشمرم
خدا چی میخواد بهم بگه
دلم میخواد رها باشم
دوست دارم هرچی خودش بگه همون بشه
دیگه نمیخوام به قول استاد عباس منش که میگفت ،جوری که من میخوام بشه فکر کنم
میخوام خدا بگه
آخه دارم یاد میگیرم منم امروز 12 قدم رو گوش میدادم
نمیدونم واقعا
هیچی نمیدونم
ولی یه چیزی رو خوب میدونم
همه چی به وقتش و در زمان و مکان مناسبش رخ میده
هرچی از خدا به من برسه من به خیر خدا محتاج ترینم
سپاسگزارم ازت که برای من پاسخی نوشتی درک های دیگه ام رو اینجا ننوشتم ،میخوام با دقت دوباره بخونم و در رد پام درک هامو بنویسم تا به رشدم کمک کنم و درکم بیشتر بشه
بازم سپاسگزارم که برای من نوشتی زکیه جانم
میبوسمت و خیلی خیلی دوستت دارم
بی نهایت عشق خدا برای شما
من امروز بعد از دریافت این پاسخ رفتم سراغ کتاب ماچ ماچی که شروع کردم به هدایت خدا
نمیدونم چجوری اما به طرز عجیبی من پشت سرهم مینوشتم
خیلی حس خوبی داشتم خدایا شکرت
امروز من بی نهایت زیباتر و بهشتی تر از هر لحظه ام بود
خدایا شکرت
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت و بزرگ ترین دارایی خدا رو میخوام
خدایا شکرت
سلام طیبه عزیرم
دخترزیبای خدا
خیلی ازت ممنونم برای کامنتهات که باجزییات مینویسی
اون حس هایی که باعشق تعریف میکنی کلی برام درس داره
تحسینت میکنم دخترزیبا که ابنقدرخوب داری روی خودت کارمیکنی
افرین بهت
ازت ممنونم که رابطه قشنگی که باخداساختی رو جزبه جز تعریف میکنی
الان تواتاق تنهابودم یه دفعه مامانو ابجیه قشنگم اومدن تواتاق وباانرژی بالا برام رقصیدن وکلی خندیدیم
الهی هزاربارشکرت خداجون برای این فرشته های زندگیم
دوستت دارم طیبه عزیزم وبرات ازخدا عشق بیشترخودشومیخوام
الگوی خوبی هستی برام ازتعهد رابطه عالی باخدای ماچ ماچیمون
وحس وحاله همیشه خوبت
به رب قدرتمند میسپارمت