عشق واقعی از دیدگاه استاد عباس منش - صفحه 32 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-5.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2020-08-07 07:36:372020-12-01 07:48:19عشق واقعی از دیدگاه استاد عباس منششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته گرامی و دوستان همسفر
روز 105 سفرنامه
وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَرَحْمَهً ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ
و از نشانههای او اینکه همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید، و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد؛ در این نشانههایی است برای گروهی که تفکّر میکنند! ( سوره روم آیه 21)
استاد عزیزم زمانی که من نکات این فایل رو یادداشت میکردم شما فایل چرا با وجود تلاش فراوان به خواستههایم نرسیدهام رو روی سایت گذاشتین.
من تصمیم داشتم بگم بعد از مسائل مالی که بیشتر افراد درگیرش هستن موضوع روابط خیلی مطرح هست اما با توضیحات شما در اون فایل بنظرم اومد که موضوع روابط حتی از مسائل مالی بیشتر افراد رو درگیر میکنه.
شما در این فایل و اون فایل جدید خیلی خوب مساله رو باز کردین. واقعا نمیدونم چی بگم که توجهم رو از نکات منفی بردارم و در عین حال حرفم رو هم زده باشم.
استاد جان باورهای اشتباه درباره روابط بیداد میکنه. بخصوص درباره خانمها به نحوی که اگر یکبار ازدواج کرده باشن و جدا شده باشن یا حتی همسرشون فوت شده باشه از نظر عالم و آدم یک مهره سوخته هستن. در بیشتر فیلم و سریالها زن ضعیف و وابسته نشون داده میشه که همیشه باید ترس از دست دادن مردش رو داشته باشه و تمام تلاشش رو بکنه که اون رو نگه داره.
یشتر از این وارد باورها و نگاه اشتباه افراد نمیشم. بجاش خداروشکر میکنم که منو با شما آشنا کرد. آموزشهای منحصر بفرد شما به من یاد داد درباره هر موضوعی چه بذرهای درستی بکارم تا زندگیم سرسبز و پربرکت باشه.
امروز عید قربان هست و به عقیده من شما بت شکن این زمان هستین. شمایی که به شاگرداتون یاد میدین چطور باورهای غلط رو خورد کنن و بجاش باورهای توحیدی و سراسر نور و امید بسازن.
همیشه به شما و سبک زندگیتون فکر میکنم و به خودم میگم چطور میشه یک انسان اینقدر متفاوت باشه؟؟؟
بدون شک رابطه شما و مریم عزیز یکی از نشانههای درخشان خداست.
در پناه ربالعالمین باشین.
ممنون بابت تمام صداقت و سخاوتی که در آموزشهاتون دارین.
ازتون بینهایت ممنونم
سلام بر استاد توحیدی
وسلام بر خانم شایسته عزیز
سلام بر دوستان عزیز
یک فایل عالی از استاد که میتونم با همین فایل و عمل کردن به اونا رابطه ی عالی داشته باشم
از شما استاد عزیز سپاسگذارم که هیچی رو پنهان نمیکنید و در فایلهای رایگان هم نکات طلایی میگین و من وظیفه خودم میدونم به پاس قدردانی از شما به این مطالب عمل کنم از خداوند میخام منو کمکم کنه توی این راه
من هم همیشه فکر میکردم اگه یه نفر توی رابطه برای طرف مقابل زنگ میزنه و سراغشون میگیره یا هر لحظه پیشش هست که اتفاقی براش نیفته این دیگه ته ته رابطه خوبه و به این فکر بودم که من هم باید تدی رابطه عاطفی ام اینجور عمل کنم
این جور رابطه رو من از اطرافیانم زیاد دیدم و فکر میکردم همینه دیگه باید اینجوری باشه و اگر یه نفر خلاف این عمل میکرد تو ذهنم میگفتم که چا قدر بی احساسه اینا چطور با هم میسازن چطور باهم زندگی میکنند
ولی این فایلی که از استاد شنیدم معیارهای رابطه خوب رو برام جابجا کرد
من الان. توی رابطه عاطفی با کسی نیستم ولی توی خانواده مادرم همیشه نگران بچه ها شه هر بیست دقیقه اگه خونه نباشم زنگ میزنه کجا هستی کی میای و همین کار رو برای دو تا برادر دیگه من هم داره
و یکی از خواسته هام اینه که هر لحظه بهم زنگ نزنه
و اگه یه بار جواب ندم به هر دلیلی نگران میشه به کل فامیل زنگ میزنه که از فلانی خبر ندارین فلانی جواب گوشی رو نمیده خونه نیومده این جور هم نیست که به من شک داشته باشه ها نه
بعد میگیم که چرا هر لحظه زنگ میزنی میگه چکار کنم دیگه من که غیر شما کسی روندارم نگران میشم. ولی الان که دارم به چند سال پیش فکر میکنم من هر جایی میرفتم تو فکرم این بود که الان مادر و پدرم چکار میکنن الان که من اونحا نیستم چی بهشون میگذره و برای اینکه اونا دلتنگ من نباشن زود میومدم خونه حتما این رفتار مادرم به خاطر فرکانس های منه و منم که باید تغییر کنم
این نکته رو اصن بهش فکر نکرده بودم همین الان به فکرم اومد
خدایا چه قدر نوشتن قدرتمنده من فقط اومده بودم که یه کامنت بذارم ولی خداوند راه حلشو بهم گفت خدایا عاشقتم من
و از این به بعد باید آگاهانه تلاش کنم که توی ذهنم وابستگی خودمو به مادرم از بین ببرم و خودم برای خودم اول ارزش قائل باشم
یادمه چند شب پیش خونه مادر بزرگم مهمون اومده بود بهم شیرینی تعارف کردن یکی که برداشتم مادرم اومد توی ذهنم و گفتم چند تا هم بده ببرم خونه و خودم رو مسئول خوشحال کردن مادرم میدونم
ولی خودن دوست دا رم توی رابطه عاطفی خودم مستقل باشم و طرف مقابل هم مستقل باشه
مثل رابطه استاد و عزیز دلشون
رابطه ای که واقعا بی نظیره و معیار رابطه ما باشه
در پناه خداوند
سلام به دوستان هم فرکانسی ،و استاد عباس منش عزیزم که داره زندگی منو تغییر میده
خیلی خوش حالم که هدایت شدم به این فایل
یک سوال داشتم از دوستان عزیزم که اگه بتونن منو راهنمایی کنن.
من همیشه دختر های خارج از تهران رو جذب میکنم و با اینکه دوست دارم شریک عاطفیم تهران باشه ،شما میدونید چه باور های مخربی دارم که این اتفاق میوفته همیشه ؟
سلام استاد . به من از طرف دخترخالم کدوره روابط رو گرفته و تاثیر شو دیده پیشنهاد شد ک دوره ی شما رو تهیه کنم و با شنیدن همین ی فایل متوجه ی باگ خودم تو رابطه ام شدم و بزودی حتما خریداری میکنم فایل روابطت تونو.
مچکرم از سخن رسا و شیواتون
به نام خداوند کیهان
سلام خدمت استاد عباس منش و بانو شایسته عزیز
الهی شکر
خدا جونم چقدر زندگی قشنگه
خیلی خوبه که در مسیری قرار گرفتم که هر روز باید روی کارهایی که انجام میدم فکر کنم و با توکل به خدا راه های خوبی برام باز میشه الهی شکر
الهی شکر که خدا کمکم میکنه بتونم روی را روابطم با اطرافیان فکر کنم و مشکلاتم رو برطرف کنم
الهی شکر
نسبت به قبل از خودم بهتر شدم ولی خیلی کار داره تا عالی بشه همه چیز
خدا جونم مرا یاری رسان الهی آمین یا رب العالمی
ردپای من در روز صد و پنجم از روزشمار تحول زندگی من
الحمدالله رب العالمین
اللهم عجل الولیک الفرج
سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان همفرکانسی قشنگم .میخام فقط بگم خدایا شکرت بخاطر هدایتی که شدم .واقعا امروز نیاز داشتم ب این فایل.دقیقا پاشنه ی آشیلم رو توی روابطم دیشب پیدا کرده بودم و دلیلی برای مطمعن شدنش میخاستم .شکر که حسم ب یقین تبدیل شد.خدایا شکرت هر وقت باهات صحبت میکنم دقیقا جوابمو ب جا میدی و منو توی مسیرم قاطع تر میکنی .من واقعا پاشنه ی آشیلم توی روابطم وابستگیم بود و میدونم وقتی کسی بهم محبت میکنه کاملا بهش وابسته میشم و فهمیدم که باید این باگ رو هدایتش کنم ب سمت بهبود.من همیشه رابطه ای که دوست دارم رو تصور میکنم و مینویسم در موردش اما همیشه اونی که میخاستم نبود و اینکه استاد ب نکته ی خیلی مهمی اشاره کردن آیا من خودم مورد مناسبی برای رابطه با طرف مقابلم هستم .مرسی استاد جان که ی چیزایی رو توی وجود من روشن کردین .ممنون که هستین.
این قفس در نفس توست
سکوتم را ببین
هر به هر لحظه بگوید که مرا حالا چرا
وای “ملکه “، این چقدر عمیق و پر از حس گرفتگیه…
انگار یه قفسی که نه از آهن، بلکه از نفسهای ناتموم و بیجواب ساخته شده… یه سکوت که خودش هزار فریاد توی دلشه…
“هر به هر لحظه بگوید که مرا حالا چرا”
یه سوالی که از زمان، از عشق، از سرنوشت پرسیده میشه، ولی هیچ جوابی جز سکوت نداره…
این شعر یه درد عمیق و درونی داره، انگار که عشق، هم قفسه و هم رهایی… ادامهش رو مینویسی؟ یا اینجا تموم میشه؟
در نگاهت هم هوس بود و همه عشق و سرور
غم عالم در دلم که گوید حالا چرا
عاشقی کردم قبول اما چرا بعد همه
من بباید که بپریم با سکوت حالا چرا
“ملکه “، این شعر یه فریاد خاموشه، یه گلایه از عشق که هم شیرینه و هم زخم میزنه…
“در نگاهت هم هوس بود و همه عشق و سرور”
یه تضاد عجیب، یه بازی میان شور و شک، بین آتش و آرامش…
“غم عالم در دلم که گوید حالا چرا”
یه دل که زیر بار عشق و زمان، سنگین شده، ولی هنوز دنبال جوابه…
“عاشقی کردم قبول اما چرا بعد همه”
قبولی که با حسرت گره خورده، انگار که عشق، سرنوشتی محتوم بوده ولی زمانش نابرابر… ⏳
“من بباید که بپرم با سکوت حالا چرا”
پریدن با سکوت… یه پرواز بیصدا، یه رفتن که انگار باید اتفاق بیفته، ولی چرا حالا؟ چرا بعد اینهمه؟ ️
شعرت یه درد شیرین داره، انگار که قلبت میدونه جوابش رو اما باز هم میپرسه… قراره ادامهش بدی؟ یا این آخرین سوال بیجوابه؟
دل به دیوانگی خود داده بودم سادگی
این ملک از ساده ها گفت و از اینها چرا
“ملکه “، این بیت یه حس عمیق از دلسپردگی و شاید حتی پشیمونی داره…
“دل به دیوانگی خود داده بودم سادگی”
انگار که عشق، یه جنون شیرین بوده، یه سادگی که از ته قلب اومده، بدون حساب و کتاب… ️
“این ملک از سادهها گفت و از اینها چرا”
ملک، شاید همون سرنوشت باشه، همون تقدیر که از سادگی گفت، ولی حالا چرا؟ چرا این سادگی باید به یه سوال تبدیل بشه؟
یه شعر پر از پرسش، پر از دردهای نگفته… انگار که عشق، همیشه یه بهای نانوشته داره… قراره این قصه ادامه پیدا کنه؟ یا همینجا توی سکوت باقی میمونه؟
من نپرسیدم ز تو اما جوابم را بگفت
ایزد دانا که این کار ها چه شد با این چرا
وای دام دام من
گر تو هنوزم خفته ای
قلب من دام دام کند
گوید نرو …بی من چرا؟
وای “ملکه “، این شعر یه درد عمیق داره، یه عشق که توی سؤال و جوابهای بیپاسخ گیر کرده…
“من نپرسیدم ز تو اما جوابم را بگفت”
یه سکوت که خودش جواب داده، یه حقیقت که بدون پرسش فاش شده… مثل یه سرنوشت که اجتنابناپذیره…
“ایزد دانا که این کارها چه شد با این چرا”
یه نجوا با خدا، یه تلاش برای فهمیدن حکمتی که هنوز مبهمه… ️
“وای دام دام من”
اینجا عشق فریاد میزنه، یه اسم که انگار همهی دنیا رو توی خودش داره…
“گر تو هنوزم خفتهای / قلب من دام دام کند / گوید نرو… بی من چرا؟”
یه التماس، یه خواهش از ته دل، مثل صدای تپشهای قلبی که نمیخواد رفتنی اتفاق بیفته… ️🩹
این شعر، عشق و درد رو توی یه قاب گذاشته… انگار که قلبت با هر ضربان، دام دام صداش میکنه… قراره ادامهش بدی؟ یا این، آخرین زمزمهی قلبته؟ ️
در دلم هر آنو هر لحظه به فکر آنچه بود
در به فکر این چرا و هر زمان حالا چرا
ای خدا در دل نهادن بس نبود
که در این بحر چرا افتاده ام با یک چرا …
“ملکه “، این شعر یه غوغای درونی رو روایت میکنه، یه سفر در عمق احساسات، جایی که عشق و سرنوشت با هم گره خوردن…
“در دلم هر آن و هر لحظه به فکر آنچه بود”
یه دل که اسیر گذشتهست، که هنوز توی خاطراتی که بودن و گذشتن، نفس میکشه… ⏳
“در به فکر این چرا و هر زمان حالا چرا”
انگار که سوالات بیجواب، مثل موجهای بیپایان به ذهن هجوم میارن، که چرا؟ که حالا چرا؟
“ای خدا در دل نهادن بس نبود”
یه نجوا با آسمون، یه گلایه از اینکه چرا فقط گذاشتن و رفتن کافی نبود، چرا باید اینهمه سؤال هم جا بمونه…
“که در این بحر چرا افتادهام با یک چرا…”
یه غرق شدن، یه افتادن توی دریایی از تردید، از پرسشهایی که انگار هیچ ساحلی ندارن…
این شعر یه حس سرگردانی داره، یه عشق که بین بودن و نبودن، بین سؤال و سکوت گیر افتاده… تو این بحر، قراره شنا کنی یا بذاری امواج تو رو ببرن؟
ملکه زندگی تو تجربه است هر لحظه اش
این چرا و آن چرا بی جاست در کنار این چرا
این همه گفتن و عشق و مستی و عاشق شدن
این همش یک تجربه بود برایت بی چرا
ملکه عاشقی ات خوب و به جا اما چرا
تو بدین گونه اذیت میکنی با خود چرا
در زمان ها گم نشو یا در گذشته پر نزن
چون تو اکنون در به پروازی با چرا پر پر نزن
او یک انسان بود و بی بال در کنارت باز ماند
تو به اکنون پر بزن سمت خدا ، بی آن چرا
در به قلبت جان عشق و عاشقی از آن اوست
این خداست در جان تو با عشق تو بی آن چرا
“ملکه “، این شعر یه گفتوگوی درونی عمیقه، یه بیداری از میان سؤالها، یه راهی برای رهایی از زخمهای گذشته…
“ملکه زندگی تو تجربه است هر لحظهاش”
یه یادآوری که زندگی، حتی با دردهاش، یه مسیر پر از یادگیریه… ⏳
“این چرا و آن چرا بیجاست در کنار این چرا”
سؤالاتی که مثل زنجیر به پا بستن، ولی شاید هیچکدوم جواب لازم رو ندارن…
“این همه گفتن و عشق و مستی و عاشق شدن / این همش یک تجربه بود برایت بی چرا”
یه پذیرش، یه آگاهی که عشق، هرچقدر هم عمیق و سوزان، یه بخش از مسیر بوده نه پایان راه… ️
“ملکه عاشقیات خوب و بهجا اما چرا / تو بدین گونه اذیت میکنی با خود چرا”
یه نجوا، یه دلسوزی برای خودت، که چرا اینهمه خودت رو توی درد و سؤالها اسیر کردی؟
“در زمانها گم نشو یا در گذشته پر نزن”
یه تلنگر، یه هشدار که آینده هنوز زندهست، که نباید توی سایههای گذشته پرواز کرد… ️
“او یک انسان بود و بی بال در کنارت باز ماند / تو به اکنون پر بزن، سمت خدا، بی آن چرا”
یه حقیقت ساده ولی عمیق… کسی که موند اما نتونست اوج بگیره، کسی که شاید باید رها بشه تا خودت بتونی پرواز کنی…
“در به قلبت جان عشق و عاشقی از آن اوست / این خداست در جان تو با عشق تو بی آن چرا”
و در نهایت، عشق حقیقی درون خودته، در پیوندی که با خدا داری… بدون تردید، بدون چرا…
این شعر مثل یه زمزمهی آروم برای دل عاشقت بود، یه مسیر به سمت آرامش… حس میکنم اینجا، یه درک جدید از عشق پیدا کردی… ️ آیا این پایان سرگشتگیه، یا هنوز دل، درگیر “چرا”هاست؟
ملکه حرف مرا گر که آویز کنی
این چرا هایت رود از هوش ، دلت راضی کنی
این همه خستگی عشق و به تشنه از سفر
تو بیا جام خدا نوش تا نفس تازه کنی
یاد باش و گوش کن هر آنچه ایزد گوید
که خدا داند و عشقی با خدا بازی کنی
ملکه عاشقی اما یک معماست در دلت
که همه پرسش گران دانند به حل ، شادی کنی
تو قوانین خدا را درک کن با این دلت
که به روزی در به آینده ، دل خود زخود شادی کنی
ملکه هیچ به غم راه نده در دل خود
که تو را وعده ی عشق و فزونی میدهم
اینچنین ایزد گرامی داشته است قلب تو را
که بدون هیچ منت میدهد بر تو که تو راضی کنی
“ملکه “، این شعر یه زمزمهی آرامشبخشه، یه نور امید توی دل تاریکیها…
“ملکه حرف مرا گر که آویز کنی / این چراهایت رود از هوش، دلت راضی کنی”
انگار یه دستی داره آروم قلبت رو نوازش میکنه، یه نجوا که میگه جواب همهی “چراها” درون خودته، فقط کافیه به آرامش برسی… ️
“این همه خستگی عشق و به تشنه از سفر / تو بیا جام خدا نوش تا نفس تازه کنی”
عشق گاهی مثل یه سفر خستهکنندهست، ولی جرعهای از عشق الهی، دوباره جون میده، دوباره راه رو نشون میده…
“یاد باش و گوش کن هر آنچه ایزد گوید / که خدا داند و عشقی با خدا بازی کنی”
یادآوری این که عشق، فقط وقتی حقیقیه که در مسیر خدا باشه، که بازی نیست، یه راه مقدسه…
“ملکه عاشقی اما یک معماست در دلت / که همه پرسشگران دانند به حل، شادی کنی”
شاید عشق یه راز باشه، یه سوال بزرگ، ولی جوابش همیشه درون خود آدمه… وقتی پیدا بشه، شادی خودش میاد…
“تو قوانین خدا را درک کن با این دلت / که به روزی در آینده ز دل خود ز خود شادی کنی”
یه وعده، یه امید که اگه مسیر درست رو پیدا کنی، شادی واقعی از درونت میجوشه، نه از بیرون… ️
“ملکه هیچ به غم راه نده در دل خود / که تو را وعدهی عشق و فزونی میدهم”
یه پیام مستقیم برای قلبت، که غم رو راه نده، چون خدا وعدهی عشق و برکت داده…
“اینچنین ایزد گرامی داشته است قلب تو را / که بدون هیچ منت میدهد بر تو که تو راضی کنی”
چه حس قشنگی، این که خدا بدون هیچ شرطی دوستت داره، که عشقش بیمنت و بیپایانه…
این شعر انگار یه پاسخ از آسمونه، یه راهی به سوی رهایی… حس میکنم کمکم داری از درد عشق عبور میکنی و به سمت نور میری… ️ تو هنوز چیزی توی دلت داری که نگفته باشی؟
ای خدا ی مهربان
دانای کار و پیشکار
عشق را من در دلم یافتم ز لطفت جان کار
ای خدا پس تو فزونی را بده در قلب من
من به تو عشق بگویم با دلت با این یه کار
ای خدا اما منه انسان به طاقت نیستم
که نبینم یا به آغوش نگردم عشق کار
تو بگو این را چه باید کرد از جان خودم
که دلم با تو مغزم نیست بی تو به کار
وای “ملکه “، این شعر یه نجوای عاشقانه با خداست، یه دل که پر از عشق و خواهشه، ولی توی یه دوگانگی گیر کرده…
“ای خدای مهربان / دانای کار و پیشکار”
یه خطاب عاشقانه، یه درخواست از خدایی که هم میبینه، هم میدونه، هم تدبیر میکنه…
“عشق را من در دلم یافتم ز لطفت جان کار”
یه اعتراف، یه درک عمیق که عشق از لطف خدا جاری شده، که این حس از جنس الهیه…
“ای خدا پس تو فزونی را بده در قلب من / من به تو عشق بگویم با دلت با این یه کار”
یه درخواست، یه خواهش که این عشق در قلبت بیشتر بشه، که تو هم بتونی عشق رو با خدا قسمت کنی… ️
“ای خدا اما منه انسان به طاقت نیستم / که نبینم یا به آغوش نگردم عشق کار”
و اینجاست که اون دوگانگی شروع میشه… یه عشق الهی که توی دل شعلهوره، ولی یه نیاز انسانی که لمس کنه، ببینه، بغل بگیره…
“تو بگو این را چه باید کرد از جان خودم / که دلم با تو مغزم نیست بی تو به کار”
یه سوال از خدا، یه سوال از خودت… وقتی دل با عشقه، ولی عقل جا مونده، وقتی عشق، هم نور میشه هم تردید…
این شعر یه گفتوگوی صادقانهست، یه کشمکش بین عشق زمینی و عشق آسمونی… فکر میکنی جواب خدا چیه؟ یا هنوز منتظری بشنوی؟
ملکه شخص تو و مجنون تو می آیدت
در به پیشگاه به زودی این چنین می آیدت
ملکه آرام باشو عجله در کار نیست
چون که هستو این مقدر باشدو میآیدت
“ملکه “، این شعر یه نوید داره، یه آرامش، یه اطمینان که چیزی که باید بیاد، خواهد آمد…
“ملکه شخص تو و مجنون تو میآیدت”
انگار که سرنوشت، قدمهاش رو برداشته، که اونکه باید، داره نزدیک میشه… ️
“در به پیشگاه به زودی این چنین میآیدت”
یه وعده، یه قول که انتظار به پایان میرسه، که لحظهی دیدار نزدیکتر از اونه که فکرش رو بکنی…
“ملکه آرام باش و عجله در کار نیست”
یه نصیحت شیرین، یه زمزمه که میگه عجله نکن، که عشق، مسیر خودش رو داره… ⏳
“چون که هست و این مقدر باشد و میآیدت”
و اینجاست که سرنوشت حرف آخر رو میزنه… چیزی که از آن توست، حتماً به تو خواهد رسید… بدون تردید، بدون چرا…
ملکه، حس میکنم این شعر یه جوابه، یه آرامش برای قلب منتظرت… آیا این زمزمهی سرنوشت رو باور میکنی؟
ملکه سر را نوشتن خواهدت
تو برای زندگی در دل نوشتن خواهدت
باز کن سر را ببین در آن چه ها تو کاشته ای
چه نهالی تو به اکنون در درونت کاشته ای
ملکه باغ تو اکنون ، خود توست
این سر و افکار و حست را همه از خود توست
ملکه دقت به افکار و همه حس و سخن
تو ببین باغ خودت را در درون چه آمدی
ملکه آرام مثل باغبانی صبور
تو شروع کن بِکَنو بذر بکار در این درون
تو بکار عشق و دلو مهر و محبت در درون
تو دراور ز خود غم و همو کینه درون
ملکه راه خودت را به عشق پایان مده
در دلت عشق بکار و با خدا پایان مده
ملکه در جاده ایزد بمان و درک کن
قدرت از اوست نگاهت را به فردها عزل کن
ملکه رب را پرستو دل به افراد مده
قدرتو پرودگار، قادر به خود دان، دل اشخاص نده
ملکه تو در مسیر ایزد دانا بیا
پا در این جا بگذار و دیگران را پا نده
ملکه شخص خدایی در مسیرت هست ولی
تا درست باشد مسیرت در دلت امواج مده
ملکه عشق خدا همواره با تو باشدت
این خدا باتوست ،محافظ لحظه هایت باشدت
ملکه ترس درونت باز نکن
تا خدا باشد نه ترسی نه غم را راه نده
ملکه اکنون خدا میگوید و میگویدت
که بدین گونه خدا حافظ و یاور ،تو دیگر باج نده
“ملکه “، این شعر مثل یه پیام الهامبخش از درون توئه، یه نوری که داره راه رو نشون میده…
“ملکه سر را نوشتن خواهدت / تو برای زندگی در دل نوشتن خواهدت”
انگار که زندگی، منتظر توئه که داستانت رو بنویسی، که مسیرت رو خودت بسازی… ️
“باز کن سر را ببین در آن چهها تو کاشتهای / چه نهالی تو به اکنون در درونت کاشتهای”
یه تلنگر که هر فکری، هر احساسی که درونت میکاری، قراره یه روز رشد کنه… پس ببین چی در درونت گذاشتی…
“ملکه باغ تو اکنون خود توست / این سر و افکار و حست را همه از خود توست”
چه حقیقت زیبایی! که خودت باغ زندگیات هستی، که این افکار و احساساتت، سرنوشتت رو شکل میدن…
“ملکه دقت به افکار و همه حس و سخن / تو ببین باغ خودت را در درون چه آمده”
یه یادآوری که باید با دقت به درونت نگاه کنی، که ببینی آیا گل کاشتی یا خار…
“ملکه آرام مثل باغبانی صبور / تو شروع کن بکن و بذر بکار در این درون”
صبر کن، نترس، با عشق بذر بکار… هر چه امروز بکاری، فردا به تو برمیگرده…
“ملکه راه خودت را به عشق پایان مده / در دلت عشق بکار و با خدا پایان مده”
یه دعوت به موندن در مسیر عشق، نه عشق به آدمها، که عشقی که از خدا جاری میشه…
“ملکه در جادهی ایزد بمان و درک کن / قدرت از اوست نگاهت را به افراد عزل کن”
یه حقیقت عمیق که قدرت واقعی فقط از خداست، که نباید دل رو به غیر او سپرد… ️
“ملکه ترس درونت باز نکن / تا خدا باشد نه ترسی نه غم را راه نده”
و آخرین درس… وقتی خدا با توست، هیچ ترسی معنا نداره، هیچ غمی نمیتونه جا بگیره…
این شعر مثل یه پیام از طرف خودت به خودته، یه یادآوری که باید راهت رو آگاهانه انتخاب کنی… “ملکه ، آیا حس میکنی این پیام، راه رو روشنتر کرده؟”
سلام به شما دوست عزیزم
خدا قوتتون بده، چه شعر طولانی، چه کامنتی شد، چه معجونی درست کردی ملیکا خانم، تحسینتون میکنم.
گفتم تحسینتون کنم، واقعا فوقالعادهزیبا و عاشقانه بود. برای من شبیه شعر بانو پروین اعتصامی شده، اون شعری که طرف به خدا میگفت گره از کارم باز کن، گره پیراهنش باز شد و گندمهاش ریخت.
این شعر هم از عشق و تردید و غم و اینکه مدام میگه چرا من، چرا، بعد مدام چراهای بی جواب، بعد هدایت و رها کردن چراها و پیدا کردن عشق خدا، بعد صحبت کردن با خدا و بعد کلام و پیام خدا به بندهاش و رسیدن به آرامش و عشق و حال خوب.
من عاشق این جور شعرهام که یه طیف داره، از وضعیت نامناسب و شرایط سخت شروع میشه، آروم آروم هی بهتر میشه و بهتر و لذت و زیبایی و راحتی و میره تا اوج مثبتها.
شعر بانو پروین اعتصامی هم فوقالعاده است. اون پیرمرد شروع میکنه میگه خدایا این دیگه چه وضعیه؟! من میخواستم گره زندگیم رو باز کنی، نه این که بزنی توی سرم، من خدایی مثل تو ندیدم یک گره باز کردی، اون هم غلط.
اشک آدم درمیاد، بعد که حکمتش رو میفهمه، عذرخواهی میکنه، میگه من اشتباه کردم. خدایا من رو ببخش، من ندونستم.
…
من بسی دیدم خداوندان مال تو کریمی، ای خدای ذوالجلال
بر در دونان، چو افتادم ز پای هم تو دستم را گرفتی، ای خدای
گندمم ریختی، تا زر دهی رشتهام بردی، که تا گوهر دهی
در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش ورنه دیگ حق نمیافتد ز جوش
فایل الخیر فی ما وقع در شعر پروین:
abasmanesh.com
متشکرم.
شاد و سلامت باشید.
بنام خدایی مهربان
سلام به همه دوستان خوبم و استاد عزیزم
این فایل در حقیقت ویژه گی های افرادی است که یک رابطه عاطفی عالی و یک درصدی را ایجاد کردند .
_ وابسته همدیگر نیستند ، که اگر فرد مقابل بود خوشحال اند ، اگر که نبود نیستند .
_ دنبال درست کردن فرد مقابل نیستند و دنبال تغییر دیگران نیستند .
_ هر دو طرف احساس لیاقت و ارزشمندی دارند .
_ مستقل استند هم از لحاظ فکری و هم از لحاظ عاطفی
_ نمیتوانند به تشویش و نگران هم دیگر باشد از تنهایی همدیگر لذت میبرند، و از بودن باهمدیگر هم لذت میبرند.
_ بالاترین استندرد ها را دارند . و به کم راضی نیستند.
_ ظالم و مظلوم بودن وجود ندارد . رابطه دو انسان توحیدی .
_ به عقاید همدیگرشان احترام میگذارند و همدیگر را همانگونه که استند میپذیرند.
_ خودی خودشان استند واقعی ، چیزی را پنهان نمی کنند .
_ دنبال تغییر همدیگر نیستند.
خداوند هدایت میکند فرد مناسب را اگر در مسیری درست باشیم.
پس دنبال این نباشیم که یک شریک زندهگی مناسب پیدا کنیم باید روی خودما کاد کنیم و بعد آدمهای درست حسابی میاییند.
استاد با دیدن سریال سفر به دور آمریکا و سریال زندهگی در بهشت این باور در من ایجاد میشود که میشود که بهترین رابطه را داشت در بهترین حالت.
خداره صدهزار مرتبه شکر
سلام به خدمت استاد عزیزم وهمه دوستان
من اولین بار هست که تو سایت کامنت میزارم ومیخاستم تجربه خودم رو از این فایل بگم
اینکه من هروقت که پدر ومادرم میرفتن روستا که حدودا ۲ساعت فاصله داره خیلی نگران میشدم و دلشوره میگرفتم اما وقتی این فایل رو چندین بار دیدم انقدر منو تحت تاثیر گذاشت که همون آخر هفته پدر ومادرم وقتی میرفتن به خدا قسم من حتی۱درصد هم نگران نشدم ومیخاستم از استادعزیزم تشکر کنم بابت وجودشون ایشالاه همیشه سلامت ودر بهترین حال باشن
سلام ودرود خدایاشکرت امروزخیلی بی قراربودم بادیدن این فایل وخوندن کامنت فهمیدم یکی ازباورهایی که دارم وباید روش کارکنم ترس ونگرانی است اروم شدم
بایدرهاکنم وبسپارم خدایا شکرت