حاضری برای هدفت چه چیزی قربانی کنی؟ - صفحه 26 (به ترتیب امتیاز)

621 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    sara گفته:
    مدت عضویت: 2347 روز

    سلام استاد عزیزم؛

    هدف، هدف، هدف..

    هدفی که از همون بچگی میدونستم چیه ولی هرگز نتونستم عملیش کنم. هدف من همیشه این بود که بتونم نقاش بشم، تابلو بکشم، خلاق باشم. ولی باورهای منفی بسیار زیاد هم خودم هم اطرافیانم باعث شد که تا به امروز که ۲۹ سالمه نتونم به هدفم برسم. تو این همه سال کلی رفتم سمتش و با اولین شکست و یا حتی تنبلی و بی حوصلگی گذاشتمش کنار. همیشه هم تقصیر و گردن خانواده ام انداختم که چرا از اول نذاشتن من برم کنکور هنر و یا مسیر هنر و خودم ادامه بدم. چرا فکر میکردن همه باید دکتر و مهندس بشن؟ ( که اتفاقا نه به هنر رسیدم نه مهندس و دکتر شدم ) و از ابن همه مسیر غلط چیزی جز افسردگی و حس بد نسبت به خودم و موفقیت دستم نیومد.. دو سال پیش ازدواج کردم و گفتم اینبار ازادی بیشتری دارم و میتونم رو هدفم کار کنم. ولی ای دل غافل خبر نداشتم که پاهای رسیدن من به اهدافم رو کسی جز خودم و افکار خودم نبسته بود.! تازه بعد از ازادی مطلق فهمیدم که من زندانی تنبلی ها و افکار غلط خودم هستم تا حدی که ترجیح میدم هر روز در حسرت هدفم و در افسردگی کامل به سر ببرم تا اینکه پاشم یک قدمی وردارم. چرا قدم ورنمیدارم؟ چون میترسم نتونم، نشه، اونقدر قوی نیستم، از من بهتراش گیرن، شاید خانواده ام حق داشتن، شاید من اصلا توان ندارم موفق باشم چون موفقیت قربانی دادن میخواد؛ من حتی نمیتونم صبح قبل ۱۱ بیدارشم! من حتی نمیتونم برا هدفم یک ساعت بشینم و برنامه بریزم. من در حدی از شکست میترسم که ترجیح میدم بگم بقیه نزاشتن و هیچ کاری نکنم تا اینکه شروع کنم و شکست بخورم.

    من بعد از گوش دادن به این فایل کاملا به یقین رسیدم که من اصلا اندازه یک انسان بالغ که باید بتونه برا سلامتیش، روانش، بدنش، هدف هاش و… قدم مثبتی برداره و هر روز تلاش کنه نیستم.

    من کلی بهانه دارم واسه اینکه هیچوقت شروع نکنم و اخیرا هم همین حس اونقدر بهم اضطراب داده که میترسم بمیرم و هرگز شروع نکنم. من از اینکه صبح نمیتونم بیدارشم مینالم. چندین بار امتحان کردم هر راهی رو رفتم ولی فقط سه روز تونستم زود بیدار شم و کل همون سه روز رو هم در وضعیت ناگواری به سر بردم تا شب برسه بخوابم. بهونه های مختلفی دارم.. استاد تو یک قسمتی از ویدیو که گفتین حاضری دو دقیقه رو کارت تمرکز کنی؟ اونجا فهمبدم که من حاضر نیستم حتی از جام بلند شم برا هدفم… حتی صبح چشمم رو باز میکنم هیچ ایده ای ندارم که چرا باید بیدارشم.. من در حال حاضر خودم رو توی باتلاق میبینم.

    ولی دیگه نه، بهم برخورد. فشار سنگینی رو حس میکنم، یا باید بمیرم یا باید پاشم. من باید تمام به تعویق انداختن های به ظاهر شیرینم رو، اسوده و سست بودن های همیشگیم و ول چرخیدنم رو قربانی کنم! من در دلم یک نقطه کوچکی از امید هنوزم هست.

    حتی یادم رفته بود بیام و سایت شما رو چک کنم، من چهار ساله باشما هستم و اکثر فایل هاتون رو خریدم و گوش دادم و کم و بیش به یک سری از هدفام رسیدم ولی من در عمل ضعیفم و برا همینه که تو این چهار سال با اینکه فکر میکردم دارم به حرفاتون گوش میدم ولی چون عمل نکردم به هدفام نرسیدم. حتی خود این استمرار به گوش دادن به فایل هاتون و عمل کردن بهشون هر روز و هر لحظه یک قدرتی میخواد که فقط کسی که قربانی میده میتونه بهش برسه. با تنبلی کسی به هیچ جایی نرسیده.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1174 روز

    حاضری برای هدفت چه چیزی قربانی کنی؟

    سلام به استادعزیزونازنینم .به مریم عزیزودوست داشتنی.

    وتمامی دوستان گلم.

    عجب فایل قشنگی .عجب موضوع توپی.

    قربون بها،هایی که پرداختی برم من استادجان.

    البته که بهای زیادی پرداخت کردیدکه جایگاه به این خوبی دارید.

    البته که چون لایق بودید،همه چی روبدست اووردید.

    هرکسی باتوجه به عملکردهای درسش ،شایستگی خودشو نشون میده.

    ما که هزاربارتحسینتون کردیم بازم تحسینتون میکنیم .وخیلی خوشحال هستیم که استادی مثل شما داریم.دیدن همین قربانی کردنهاوبهاپرداخت کردن های شمابوده که ماروسمت شماجذب کرده.

    وماروامیدوارکرده به اینکه داریم در مسیری درست حرکت میکنیم.

    استادقشنگم ،منم بهای زیادی پرداخت کردم.

    درسته هنوز اول راه هستم ،اما برای رسیدن به همین جایگاه هم خیلی بهادادم ومیدونم باید،خیلی چیزا رو قربانی کنم .

    قبول دارم که هنوزشهامت قربانی کردن خیلی چیزاروندارم .

    یابهتره بگم نداشتم که به آرامش رسیدن وخوشبختیم انقدر زمان برده و انقدطول کشیده .

    میدونید به علت نداشتن آگاهی های لازم ،نمیدونستم پرداخت چ بهایی درست یاغلطه.

    ممکنه خیلی جاها باخت داده باشم امانه به دلیل پیشرفتم بلکه به علت نداشتن آگاهی.به علت جهالت ونادانیم.

    میدونیدبهتره من بگم چوب خیلی ازندونستنهامو خوردم.به خاطرخیلی ازافکاروباورهای غلط تاوانهای زیادی دادم.به قول خودمون خیلی جاها ضررکردیم.

    که خب اینجا،جاش نیست بگم.

    چون قرارازانجام کارایی بگیم که عملکردهای خوب داشته ونتایج خوبی ازش دریافت کردیم.

    بنابراین ازوقتی که بااستادآشناشدم ،متوجه شدم بهای درست پرداخت کردن ،چیاهستن که بشه نتیجه های درستی گرفت.

    استادجونم،منم خیلی کتاب خوندم .خیلی سال.

    واقعن وقت میزاشتم وحتی تک تکشون رومینوشتم.

    قبل ازآشنایی باشما،ازخیلی سال پیش ،خیلی وقت گذاشتم برای رفتن به کلاسهای مختلف .برای آموزشهای انگیزشی.

    تایم کلاسهام سرظهربودتواوج گرما وزمانی که اکثرن خواب بودن،بود.

    یاتوفصل سرما.خوب یادمه هروقت میخاستم برم سرکلاس یه نجوایی توذهنم میومدکه بی خیال بابا،حالاواجب که نیست این هفته نرو یا امروز نرو.

    باوجوداینکه میدونستم تواون تایم همه دارن استراحت میکنن وروتختهاشون ولوهستن ولی مقاومت میکردم ومیرفتم .

    وبعدش خودموتحسین میکردم میگفتم دمت گرم که تنبلی نکردی!

    هیچ وقت هیچ بهونه وتوجیهی را برای نرفتن ،قبول نمی‌کردم.

    نمی‌دونم چ چیزی باعث میشدانقدانگیزم بالاباشه.

    دوست ورفیقی هم نداشتم که بگم پایه دارم .

    همیشه همه ی راههاروتنهارفتم .

    ازاولشم خودمو،جداومثتثنی ازدیگران میدونستم.

    البته نه به عنوان برتر بودن .

    کارام اینجورنشون میداد.نمیدونم روچ حسابی بااطرافیانم ازاولشم فرق داشتم ومتفاوت فکرمیکردم .

    حتی باخواهرام بامادرم وتمام دوستام ودیگران.

    تااینکه ازاستادخیلی درسها یادگرفتم .

    ومنم شروع کردم به انجام تک تک راه و روش استاد.

    منم دورتلویزیون روخط کشیدم .

    دورهر چی خبره توهرجا.حتی تو گوشی هامون توکانالهاوگروهای مختلف.

    ازتمامی ارتباطات دست کشیدم چون ب نظرم ضررش بیشتربودتامنفعتش.

    البته به درد منم نمی‌خورد چون کاری بادنیای فضای مجازی نداشتم.

    منم مثل استادخیلی ازبرنامه هاوروابطم باافرادروتغییردادم .

    دیگه نزدیک بودن فردی برام مهم نبود.مهم این بود که بدونم باچ افرادی رابطه دارم واون افرادچقدرتاثیرگزارهستش توزندگی شخصی من .

    اگه میرفتم خونه ی مادرم وبه هزارویک دلیل حالم بدمیشد.یادگرفتم دیگه مثل سابق نرم .

    حالا ماهی یه بارمیرم.

    حتی هفته ای یه بار زنگ میزنم وصحبت میکنم.چون محیط اونجاو دیدن رفتارهای بیمارگونه ی پدرم اذیتم میکردوناخودآگاه منوبه احساس بدمیبرد.

    حالا که دیربه دیرمیرم چیزی نمی‌بینم که بخادحال منوبدکنه.

    دلیلی نداره چون افرادخانواده ازعزیزان ونزدیکان ماهستن ،بخاهیم اونارو زودبه زودببینیم.

    متأسفانه یه باورغلطی توفرهنگمون داریم که بعدازازدواج ،خونه ی پدرومادرپاتوق بچه هامیشه .دیدم که چقدربزرگترهابه خاطراین موضوع اذیت میشن .

    من اینطورعمل نمیکنم چون دوست ندارم وجودم باعث آزارکسی باشه .درسته پدرومادرهاگله نمیکنن ولی شعورم اجازه نمیده به علت پدرمادربودنشون، ازشون سواستفاده کنم.

    یه وعده من میرم خونشون ،دفه ی بعدهروقت که بشه من اونارودعوت میکنم.

    چون پدرومادرم هستن تاعمردارن بایدتاوان رفتن منوبدن؟!نه من بااین دیدگاه کاملن مخالفم.

    بعدازازدواج ما،به جای رسیدن به آرامش ،چرابایدبازبه دلیل رفتن اومدنهای زیاد ما،بنده خداها،اذیت بشن.

    رفت وآمدمن شدت نداره،دوسم ندارم تحمیلی وبابی انصافی حتی خونه ی پدرومادرم برم.

    سعی میکنم طوری برم وبیام که بهم خوش بگذره بنابراین بارعایت حدومرز رفت وآمدمیکنم.

    من کسی روحذف نکردم .به قول استادوقتی توروی تغییرات خودت کارکنی ودرمسیردرست باشی ،بدون‌مداخله ی توجهان کارخودشوانجام میده وموانعی پیش میاره که تو،نمیتونی بااون فردارتباط زیادی داشته باشی.

    لزومی نداره ،خودت دست وپابزنی.

    بله روابطم بادیگران باعزیزان باخانوادم باهمه وهمه تغییرکردوشکل دیگه ای به خودش گرفت.

    هرجایی که حس کنم هرکس ،واقعن هرکس حتی اگه ازعزیزان نزدیکم باشه ،رفتارناسالمی داشته باشه ازش فاصله میگیرم.خیلی راحت وبدون مهم بودن قضاوت کسی.

    کاری کردم که همه شناخت کافی نسبت به من داشته باشن وواردحریم خصوصی من نشن.همانطورکه خودم به هیچ کس هیچ کاری ندارم.

    وقتی که وارد سایت عباس منش شدم.

    این سایت شدتمام دنیای من.

    چون پربودازآگاهی های ناب وقشنگ .چون تجربش کردم ودیدم چطوردنیای منوداره خوب میسازه.

    درسته از همون اول نتیجه های خاصی ندیده بودم اماخوب می‌فهمیدم که چقدرکمک حالمه وچقدبهم لذت میده وچه جاهایی باعث آرامشمه.

    همین دلیل وبهانه ی خوبی بودبرای ادامه دادن .

    میدونستم کم‌کاریهای خودم باعث هراتفاقیه.

    میدونید،بودن توسایت وخریدمحصولات استاد،تمام‌وقتم رودرطول روزمیگیره.

    البته ازاونجایی که مدیریت خوبی روی برنامه هام دارم واهل برنامه ریزی ومراقبت ازخودم هستم .

    بطورفشرده برنامه میچینم .

    میتونم راحت هرروز و هروقت که دلم خاست ،فایل گوش بدم .درطول روزکلی هم فایل گوش داده باشم.

    وخیلی ریلکس باشم بدون هیچ توجهی به سایت .

    خداروشکرازنعمت فایلها وفیلمهای دانلودی استادهم که بهرمند هستیم.

    اما به جای این طرزفکرواین طورعمل کردن ،تصمیم گرفتم بهای ارزشهایی که ازاستاد بدست اووردم روبانوشتن دیدگاه وکامنت گذاشتن ،بپردازم.

    به خودم گفتم من میتونم .من قدرت وتوانایی وقت گذاشتن وباتمرکزودقت فایل گوش کردن رودارم.

    درسته یه روزایی واقعن وقت ندارم ولی ازاونجایی که خودمومتعهدکردم ،خداکمکم می‌کنه که فایلی گوش بدم یاببینم که بنویسم .

    هم به خاطراستادعزیزم که جبران محبتهاواستفاده ازتجربه هاوآگاهی هاشون ازفایلهای دانلودی باشه.هم به خاطرخودم که باتمرکز،فایلهاروگوش بدم وبانوشتنم از ذهن وفکرم استفاده کنم .

    نوشتن خیلی به خودم کمک می‌کنه .خیلی ذهنم روبازمیکنه.

    به نظرم بزرگم می‌کنه ،رشدم‌میده.

    خیلی باش حال میکنم .

    تازه بعدازنوشتن توسایت ،اگه فایلهای محصولات باشه تمامی صحبتهای استاد، تودفتری نوشته میشه.

    اینم ازاون کاراوبرنامه هایی هستش که خودم باش خیلی حال میکنم درصورتی که می‌دونم به نظر اطرافیانم شایدمسخره بیاد.

    تواطراف خودم و خانواده ی خودم چ خانواده ی همسرم چه تودوستام چه توباشگاه یاهرمحیطی که باش سروکاردارم هنوزحتی یک نفررو ندیدم‌که مثل من انقدبه این موضوع اهمیت وبهابده.

    من عاشق دورهمی هاومهمونی رفتن هستم .

    خودمم به جاوبه وقتش بیشترازهمه حتی ،دعوت میکنم .

    میخام بگم کسی نیستم که قنبرک بزنم توخونه وباهیچکی رفت وآمدنکنم.

    اما همه چیزم بارعایت اصوله .دیمی ویخلی پخلی ،باکسی حتی خواهرم رفت وآمدنمیکنم.

    عاشق همه هم هستم .این حس خوب روازدیگران هم دریافت میکنم.

    ولی هیچ کدوم از ارزشهامو،کنارنمیزارم تابه این خوش هام برسم .

    منم میتونم مثل بقیه هرروزتوفکراین باشم که کجابرم کی بیاد.چکارکنیم وازاین جم شدنهایی که فقط باچرت وپرت گفتن می‌چرخه.

    نه همه ی اینا رودارم درکناربودن درسایتم .

    درکنارباشگاه رفتنم.

    استخررفتنم.

    به همسر‌وخونه وفرزندام‌رسیدنم.

    خداروشکرنظم زندگی خودمودارم .

    ولی دنبال اهداف بزرگی هستم که تووجوداستادمیبینم .پیروقوانین جهان و برنامه های استادپیش میرم تامنم تمام وجودم سرشارازایمان به خدابشه .منم دنبال اون آرامش درونی هستم که استادازش بهرمنده.

    منم دوست دارم باتمام‌وجودبه خدانزدیک باشم.

    در همه لحظه ها نه وقتی که نیاز بش دارم.

    دوست دارم بدون درنظر گرفتن نیازهام ،خداروداشته باشم .مثل لحظه هایی که گاهی شکارش میکنیم.

    بهایی که باید برای بدست اووردن خدا بدم همینه که وقت میزارم وبااستادوهمراه ایشون هستم .

    می‌دونم فایل گوش کردنم ،دیدنم ،نوشتنم ارزشهایی هست که منو به تک تک خواسته هام میرسونه.

    خیلی وقتهاکمبودوقت ،یایه اتفاقی حتی کمبوداستراحت کردنم بهم میگه بی خیال امروز نرو سمت سایت ،ولی دلم نمیاد.

    میدونیدمثل غذایی که هرروز،جسممون تقاضای غذامیکنه ،منم به این سایت همچین حسی دارم .

    انگارنمیشه نمیتونم ،میفهمم خیلی بهش نیازدارم .

    اگه نرم سمتش ،مثل تحمل گرسنگی میشه.روح وروانم نیازبه تغذیه دارن که ازسمت استادبایدبدست بیاد.

    هرروز مشتاقانه وبالذت فایلی روگوش میدم وحتی باذوق می‌نویسم .

    بهای رسیدن به آرامش وخوشبختی ماهم ادامه دادن این مسیره.

    وقت گذاشتن وارزش قائل شدن برای گوش کردن فایلهاونوشتن.

    انقدکه علاقه دارم وخوشحالم که دراین مسیرهستم،بازم اگه نیاز باشه بهاهای دیگه ای بدم ،پرداخت میکنم وازطرفی هرچیزی لازم باشه قربانی میکنم.

    من برای رسیدن به هدف بزرگم هرچی که لازم باشه میدم.

    استادجونم عاشقتم .

    خیلی خوشگل حرف زدی مثل همیشه.

    می‌دونم ومطمئن هستم به اون جاهایی که میخام میرسم.

    چون هیچ‌کس به غیرازخودم نمیدونه ونمیفهمه که چقدروقت گذاشتم وچطورازخیلی چیزا گذشتم .

    بی صبرانه منتظر روزای طلایی روزایی که دیونم بکنه .روزایی که اکثرلحظاتش باسرمستی طی بشه ،هستم .

    الانشم ازاین روزا،زیاددارم .دوست دارم همیشگی باشه .دوست دارم هیچی تکونم نده.

    می‌دونم تضادهمیشه هست .میخام بابودن هرچی تضاد،ولی من بهترین باشم برای عمل کردن.

    می‌دونم این دنیاگذراس.

    می‌دونم تاابداینجانیستیم.

    دوست دارم کسی باشم که هروقت عزراییل اومدسراغم ،دلم نسوزه.

    به قول استاد اگه گفت بریم ،بگم بریم.

    من قانع نیستم وهنوزبه اون احساس رضایتی که دلم میخادنرسیدم.

    دوست دارم خدافرصت زیادی بهم بده منم ازفرصتهام درست استفاده بکنم.

    به امید بودن .

    عباس منشی عاشقتم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    جهان پور گفته:
    مدت عضویت: 326 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته گرامی و دوستان هم فرکانسی

    سپاسگزار خداوندم بخاطر این مسیری که درونش قرار گرفتم و ممنونم از استاد عباس‌منش بزرگوار برای نشر این آگاهی‌ها

    این نکته رو قبل از صحبت‌های اصلیم بگم که دیشب با یک بنده خدایی از نزدیکان صحبت میکردم که از شاگردای یکی از اساتید درون ایران هستن و صحبت‌هامون طولانی شد درباره قوانین ، یک جاهایی من که صحبت میکردم از قوانین ، میدیدم که واقعاً چیزایی که من یاد گرفتم از شما و آگاهی و پختگی و آرامش من که نتیجه همین آگاهی‌هاست ، اصلاً قابل مقایسه نبود با اون شخص و اونجا توی دلم یه احساس ذوق و خوشحالیِ وصف ناپذیری ایجاد شد و کلی از ته قلبم شکرگزاری کردم و احساس افتخار کردم که شاگرد شما هستم ، خواستم این حرفا رو اینجا بگم و صمیمانه ازتون تشکر کنم استاد عباس‌منش عزیز.

    خب من یک مدتی هست که یک هدف مالی برای خودم در نظر گرفتم و همون موقع نوشتم که من میخوام پله به پله طبق قانون تکامل خدا هدایتم کنه به مسیرهایی که به این عدد برسم و همون موقع نوشتم که چه بهایی حاضرم برای این هدف بپردازم که چندتاشون اینا هستن :

    – به هیچ وجه از اون روز گله و شکایت نکردم از هیچ چیزی و اعراض کردم از ناخواسته‌هام

    – هر روز شکرگزاری کردم صبح به محض بیدار شدن برای داشته هام برای تنظیم فرکانسم از اول روز

    – هر رور نزدیک به 6 ساعت من روی خودم و فایل‌ها کار میکنم و مینویسم و صحبت میکنم

    – اینستاگرام خودم رو کلاً پاک کردم تا اصلاً ورودی ناخواسته‌ای به ذهنم ندم

    – اصلاً تلویزیون نیگا نکردم و هرجایی دیدم حرفایی زده میشه که نمیخوام بشنوم ، حتی مواقع ناهار و شام ، هدفون گذاشتم و صحبت‌های شما رو گوش دادم

    و …

    جدای از بقیه نتایج مالی که گرفتم تا این لحظه ، آرامشی در وجودم دارم که تا امروز تجربه نکرده بودم با اینکه هنوز خیلیییییی جای کار دارم تا به درجه‌ای برسم که خداوند میفرماید : ” عِبادُ الرَّحمن‌ِ الَّذِین‌َ یَمشُون‌َ عَلَی‌ الأَرض‌ِ هَوناً ” .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    فاطیما و مهدی گفته:
    مدت عضویت: 1038 روز

    به نام آرامش دهنده دل ها

    سلام به همه دوستان هم مسیر و استاد عزیزم و مریم جان

    امیدوارم حال دلتون عالی باشه و این چند روز اول سال رو به بهترین حالت ممکن گذرونده باشید

    میخوام یه داستانی رو از زندگیم براتون تعریف کنم که از نتایج شنیدن این فایل استاده که بی نهایت آگاهی داره و من بالغ بر 200 بار گوشش دادم ولی هنوز جدیده و هر بار گوشش میدم مطلب جدید یاد میگیرم واقعا خدایا شکرت بابت بودن استاد که این آگاهی ها رو به ما میگه

    خب من فاطیمام کارشناس تغذیه موضوعی که میخوام براتون بگم مربوط به بخش کاری زندگیمه . خب من از وقتی که یادمه همیشه دلم میخواست یه کاری داشته باشم که مستقل باشم و برای خودم کار کنم و هیچ وقت دوست نداشتم آقا بالاسر داشته باشم و کلاا شخصیت مستقلیم توی همه ی ابعاد زندگیم و زمانی هم که میخواستم انتخاب رشته کنم ، رشته هایی که شاید از نظر بازار کار خیلی خوب بودن ولی چون استقلال کافی رو نداشتن من انتخاب نکردم و به لطف پروردگار رشته ای رو قبول شدم که واقعا دوسش دارم و یادمه بین همه ی هم کلاسیام تنها کسی که عاشق رشتش بود من بودم و بقیه انگار از سر اجبار اومده بودن . خلاصه 4 سال دانشگام به بهترین نحو ممکن گذشت و من جز نفرات اول کلاس بودم و هم خودم و هم استادام راضی بودن ازم . رسید به مرداد 1400 که من فارغ التحصیل شدم و با کلی ذوق که الان راحت میتونم کار کنم ولی متاسفانه حدود 4 ماه دچار افسردگی شده دبودم چون کاری نداشتم چون باورم نسبت به خودم ضعیف بود و فکر میکردم نمیتونم ار پس کاری بربیام و به شدت خورده بود تو ذوقم ( البته اون موقع اصلا با قوانین آشنایی نداشتم) . تا اینکه یه روز باابام بهم پیشنهاد داد که من بهت سرمایه میدم و تو برو مطب بزن و ذهن ضعیف من شروع کرد به مقاومت کردن و نجواهای شیطانی هر لحظه قوی تر میشدن که تو نمیتونی از پسش بربیای و تو بلد نیستی و … ولی از اونجایی که بابای نازنینم ناآگاهانه با یه سری قوانین آشناست بهم گفت تو اولین قدم رو بردار و توکل کن به خدا و مطمئن باش که موفق میشی و همین حرف شدن ندای الهی که بر نجواهای شیطان غلبه کرد و نیرویی به من داد که من برم دنبال کاراش و به طرز خیلی زیبایی من هدایت شدم به یه جای خیلی خوب داخل یک ساختمان پزشکان عالی و اونجا رو اجاره کردیم . و من هر روز خوشحال تر از قبل بودم و دیگه رفتیم تهران وسیله هاشو خریدم و و دیگه کم کم داشت کاراش تموم میشد که یه روز صبح از یکی از بهترین بیمارستان های کرمان باهام تماس گرفت که ما شما رو میخوایم و خب اون لحظه باورتون نمیشه که من چقدر خوشحال شدم چون حقوقی که بیمارستان بهم میداد واقعا خوب بود و من میتونستم به راحتی برای اوایل کارم پول اجاره مطب و حقوق منشیم رو بدم و دیگه نیازی نبود از بابام پول بگیرم . خب من 20 آذر 1400 شروع به کارم خورد و دیگه هم زمان دوتا کارمو شروع کردم صبح ها بیمارستان و عصر ها مطب بودم و خب همه چی عالی بود و هر روز بهتر هم میشد تا اینکه شهریور 1401 بود که نامزدم شما استاد عزیز رو به من معرفی کرد ( با اینکه خودش خیلی قبل تر شما رو میشناخت ولی چون فکر میکرد من اصلا تو مدار این مسائل نیستم بهم نگفته بود) اولش وقتی من شمارو دیدم خب از اونجایی که هنوزم تو مدارش نبودم دیگه پیگیر نشدم تا اینکه یه شب که تو جاده داشتیم دوتایی حرف میزدیم انگار دیگه تصمیمم جدی شده بود که بیام داخل سایت و ما از مهر 1401 به صورت جدی آموزه های شما رو شروع کردیم و از فایل های دانلودی ( مخصوصا گفت و گو با دوستان و روزشمار زندگی و مصاحبه با استاد) شروع شد و دیگه من فقط هر چیزی که میفهمیدم از حرفای شما رو مینوشتم و میخوندم و 60 روز بعد از ثبت ناممون تونستیم دوره عزت نفس رو بخریم که بی نهایت خوب بود برامون . اوضاع زندگی هر روز بهتر از روز قبل میشد در عرض یک ماه من درامدم 2 برابر شد و فوق العاده بود و حقوق بیمارستان هم عالی و دیگه توی یه نقطه امنی بودم که همه چی خوب بود و من میاس زودتر تغییر کنم ولی چون ایمانم اونقدری که باید قوی نبود و میترسیدم همش پشت گوش مینداختنم و اوضاع داشت اروم اروم بد میشد . درامد مطبم یهو خیلی افت کرد کار بیمارستانم خیلی سخت شد هر روز درگیری داشتیم یه محیط دولتی و سم بود آزادی زمانی و مکانی نداشتم با همکارایی که به شدت باور اشتباه داشتن و من با اینکه تمام تلاش خودمو میکردم که توجه نکنم ولی یه وقتایی دیگه از دستم در میرفت هر روز غر میزدم از کارم … تا اینکه یه جا به خودم گفتم فاطیما باید خودت احساستو خوب کنی تا هدایت بشی به جاهای خوب و اطرافت هم خوب باشه و دیگه هر روز شکرگزاری میکردم بابت کارم و فقط به نکات مثبت توجه میکردمم و و با احساس خوب میرفتم سرکار تا اینکه وسطای بهمن بود که من این فایل رو دیدم و محو تمام آگاهی هاش شدم و چندین بار گوشش دادم تا تونستم هضمش کنم و دیدم بیمارستان به شدت از من انرژی میگیره و اصلا نمیتونم روی هدف خودم تمرکز کنم و یه جرقه تو ذهنم خورد که فاطیما الان باید از نقطه امنت خارج بشی و جلوی این نشت انرژی رو بگیری و از بیمارستان انصراف بدی که نجواهای شیطانی اومد سرغم که نه نمیتونی از پس هزینه های مطب بربیای و نمیشه و خانواده هم به شدت مخالفت کردن و تنها کسی که حمایتم کرد نامزدم بود … یکی دو هفته گذشت و من یه سری نشونه ها داخل فایل ها و کامنتا میدیدم که کسایی که اینجوری استعفا دادن و از نقطه امنشون خارج شدن چقدرر موفق بودن . تو عقل کل سرچ کردم و شروع کردم به نوشتن معایب و فواید بیمارستان و نوشتم و نوشتم تا اینکه تصمیمم تقریبا 80% قطعی شد. و یه روز صبح بیدار شدم و داخل نوت گوشیم نوشتم خدایا من امروز میخوام برم با مسئولم و کارگزینی صحبت کنم تو هدایتم کن و نشونه هاتو بهم بگو که بدونم دارم راه درست رو میرم . رفتمم پیش مسئولم و از اونجایی که من خیلی نیروی خوبی بودم براش خیلی تعجب کرد و گفت اینکارو نکن و بذار این آب باریکه باشه و اگر هدفی داری در کنار همین کارت پیش برو ولی خیلی قانع نشدم و رفتم کارگزینی و اونجا یه خانمی بود که میخواست محل خدمتشو تغییر بده و بره جایی که حقوقش کمتر بود ولی ارامش بیشتری داشت ولی بقیه میخواستن از این کار منصرفش کنن چون حقوقش کم میشد. من مطمئنم اون خانم رو خدا فرستاده بود یا اصلا شاید خود خدا بود که میخواست به من نشونه بده و حرفایی که اون خانم داشت میزد که ارامش خیلی مهم تره و پول رو خدا میرسونه از راه های دیگه اینقدر به من ارامش داد حرفاش که من بعدش اشکم در اومد. اون روز کارگزینی به من گفت که راحت میتونی نامه انصرافتو بزنی و نیرو جایگزینی زود میفرستن و خیلی طول نمیکشه . ولی از اونجایی ک من هنوز میترسیدم به خدا گفتم خدایا یه نشونه دیگه بهم بده ولی این حرفم از شرک و ترس بود چون خدا خیلی واضح نشونشو به من داده بود ولی من نمیخواستم قبول کنم و میترسیدم هنوز انصراف بدم .دوباره اومدم اهرم رنج لذتی که نوشته بودمو خوندم و این فایل رو بارها گوش دادم تا این که یه شب دیگه گفتم خدایا من تسلیمتم من قدممو برمیدارم بقیش با تو . اون شب رفتم با بابام صحب کردم و از اونجایی که بابام خیلی ادم منطقیه قانع شد و بهم گفت توکل کن به خدا ایشالا که درست میشه همه چی.

    صبح روز بعد رفتم بیمارستان و نامه انصرافمو زدم امااااا چون هنوووز ته دلم ترس داشتم کارم پیش نرفت و دقیقا همون روز یه جلسه برگزار شده بود که فلا هیچ نیرو جایگزینی نمیفرستن و با استعفا هیچ کس موافقت نکنید و مدیر بیمارستان هم به من گفت من نیرو به این خوبی رو نمیذارم بری و ناممو امضا نکرد و گفتن تا دو سه ماه دیگه اصلا نیرو جایگزینی نمیگیرن و چون من هنوز شرک خفی داشتم یه هفته من خیلی اذیت شدم و به هر دری میزدم و نمیشد و یه روز خیلی درمونده رفتم پیش نامزدم و اون روز حرفایی به من زد که مطمئنم خدا بود که داشت باهام حرف میزد و بهم گفت فاطیما تسلیم شو و فقط و فقط بسپارش دست خدا مطمئن باش خدا درستش میکنه و دیگه بهش فکر نکن و من شروع کردم حرف زدن با خدا و توبه کردم که تو این مسیر اصلا رو خدا حساب باز نکرده بودم و شاید در کلام میگفتم ولی ته دلم هنوز ترس داشتم . و اون روز من تک تک سلولام تسلیم شد . یادمه سه شنبه شب بود نیمه شعبان 16 اسفند و من به خودم قول دادم که دیگه بهش فکر نکنم و بسپارمش دست خدا و استاااد باورتون نمیشه شنبه صبح با تماس گرفتن گفتن نیروی جایگزینی گرفتیم و بیا کارای تسویه حسابتو بکن واااای که نگم از حال اون موقعم اصلا تو پوست خودم نمیگنجیدم و فقط ممیخواستم سجده کنم و اینقدر سپاسگزاری کردم بابت عظمت خدا که اینقدر بزرگه … و به راحتی کارم انجام شد و من از نقطه امنم اومدم بیرون و از کاری که در ظاهر خیلییی خوب بود و از دید بقیه عالی بود و همه ارزوشو داشتن من اومدم بیرون و گفتم این بهاییه که من باید برای رسیدن به هدفم و تمرکز روی خواستم بپردازم و جلوی بزرگترین نشت انرژیم رو گرفتم و الان تو این ایام تعطلات فقط و فقط تمرکز گذاشتم روی خودم و کارای مطبم که بهتر و بهترش کنم و علممو افزایش بدم و مطمئنم که ب زودی نتیجه های خیلی بزرگی رو خدا بهم میده و حتما حتما میام از نتایجمم بهتون میگم

    استاد عزیزدم من روزی هزاراان بار خداروشکر میکنم بابت حضور شما در زندگیم .

    امیدوارم هرجا هستین سالم وسلامت باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    باران گفته:
    مدت عضویت: 1272 روز

    سلام و درود به استاد عزیز.

    من از وقتی فایل رو گذاشتین ۲بار تونستم ببینم.

    و همون بار اول تمام کسایی ک تو اینستاگرام فالو داشتم رو حذف کردم.تمام‌مخاطب های منفی گوشیم رو حذف کردم.خیلی وقته تلوزیون رو حذف کردم اما بجاش باچیزای دیگ‌خودمو سرگرم میکردم ک امروز فهمیدم دارم خودمو گول میزنم و متعهد شدم بذارمشون کنار.

    خواستم بگم استاد ازتون خیلی سپاسگذارم ک تجربیات خودتون رو میگین که مثال های خودتون رو دارین که هرموقع که قدم توی ترس هاتون گذاشتین

    تونستین نتیجه رو به نفع خودتون تموم کنین‌.

    این‌منو قویتر میکنه که اولا پس ترس و ناامیدی برای همه هست فقط شیوه برخوردها فرق میکنه و نتیجه رو مشخص میکنه.

    شاید قبلا از قربانی کردن و معامله کردن میترسیدم باخدا بخاطر باورهای نادرستم که اگ نشه اگ از دست بدم اگ دلم بشکنه اگ ابروم بره لابد خدا خواسته من رنج بکشم‌من ناراحت باشم.

    برای خودم‌متاسفم بخاطر باورهام درحالیکه من پروردگار حکیم شکست ناپذیرم همیشه معامله میکردم چطور میتونسته به رنج من راضی باشه یا من بخوادضرر کنم کسی که این همه لطف به من داره هرلحظه.

    درسته بارها این‌مثال هارو زدین برامون.ولی امروز با دوباره شنیدن همش انگار تازه درک کردم قضیه چیه.همیشه فک میکردم بها فقط پول هستش حالا میفهمم پول شاید کمترین بهایی باشه که برای هدف بشه پرداخت کرد و همه چیز از ایمان و عمل شروع میشه.استاد مچکرم برای تمام راهنمایی هاتون برای همه حرفاتون ک همه گواهی دهنده یک زندگی درخشان و قلبی پراز ایمان و امید.

    تمام فایلی که حرف زدین شجاعت و صداقتتون رو به من نشون دادین ک نشون میده چقدر پشتکاربه همراه عشق چقدر تلاش داشتین.و شما لایق همین زندگی هستین.

    درحالیکه خیلی ها فقط الان شمارو میبینن و فک میکنم با یه سری فقط حرفای قشنگ شما جلوی دوربین میاین‌ درحالیکه این اعمال قشنگ شما بوده که شما رو به اینجا رسونده و شده یک سند معتبربرای من ک یادبگیرم و جلو برم و ناامید نشم‌و بدونم طرف حسابم‌وقتی خداست دیگ ضرری توکار نیس.

    سپاسگذارم سپاسگذارم هم از خدای عزیزم برای افرینش شما وهم از شما که پای هدفتون موندین تامارو بزرگ کنین.

    مگ‌یک پدر فقط باید نان اور باشه؟ شما نان روح و معنویت منومیدین‌.من سرسفره اگاهی شما دارم رشد میکنم.

    حق پدری به گردن من دارین استاد ازتون سپاسگذارم مچکرم مچکرم.

    همیشه خوش بدرخشید و درپناه الله یکتا شادو سلامت باشین.

    آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    هانا بیگی گفته:
    مدت عضویت: 4040 روز

    سلام به استاد عزیز، مریم جان گل و همه دوستان خوبم

    چقدر این فایل خوب و آگاهی دهنده است. منم دقیقا مشکلم توی رسیدن به هدف هام این هست که بتونم روی هدف ام تمرکز کنم. تمرکز کردن روی یه هدف برای حتی یک ماه هم خیلی نتایج زیادی به بار میاره. من این رو تجربه کردم. حالا فکرش بکن بتونی روی یه هدف یک سال تمرکزی واقعا چی میشه؟؟؟ من خیلی سعی می کنم روی هدفم تمرکز کنم اما هر بار مسئله ای پیش میاد که من رو از مسیر خارج میکنه و تمرکزم رو به هم میزنه اما باید ذهنم رو کنترل کنم و دوباره تمرکزم رو بدست بیارم.

    خلاصه اینکه تمرکز اصلا موضوع ساده ای نیس. به نظر من مهم ترین و بالاترین هدفی هست که باید برای رسیدن به اهداف مون بپردازیم. و همه اش هم ذهنی هست. افکاری که توی سرمون میاد و نمی ذاره حرکت کنیم یا وقتی حرکت می کنیم ما روو نا امید می کنه. مثلا میگه که چی این کارها رو می کنی؟ هیچ ارزشی نداره. تو موفق نمیشی. یا مردم چی فکر می کنن؟؟؟؟؟؟؟؟ و خلاصه هزاران دلیل میاره که ادامه ندی. استاد عزیزم من خیلی خوب صحبت های شمارو درک می کنم. اما توی عمل کردن ضعیف عمل می کنم که باید روش کار کنم.

    من هدفم این هست که مهاجرت کنم. برای رسیدن به این هدف نیاز هست که روی زبانم کار کنم. نرم افزارهای جدید یاد بگیرم. خیلی چیزهای جدید یاد بگیرم و مطالعه کنم. تمام اینها نیاز به گذاشتن وقت و تمرکز داره. از خیلی از لذت های کوچک باید صرفنظر کنم تا تمرکزم بیشتر بشه. مثلا توی شبکه های اجتماعی نچرخم. خیلی از مطالب بی خود رو نخونم و خیلی کارهای دیگه که نباید انجام بدم. کلا باید توی این مسیر یه شخصیت جدید از خودم بسازم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    مرجان عرب مختاری سامی گفته:
    مدت عضویت: 2069 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین.

    از خدای بزرگ و مهربان سپاسگزارم که هر وقت نشانه و پاسخ سوالم را میخواهم من را هدایت میکند و قدردان شما استاد عزیز هستم که آگاهی ها را با تمام وجود به ما انتقال میدهید. آرزو میکنم روز به روز به آگاهی شما اضافه شود و ما هم در کنار شما که یکی از بیشمار دست خداوند هستید، رشد کنیم.

    استاد من و همکارانم چند سالی هست که مهمونی دوره ای داریم و اتفاقا دوستان خوبی هم هستند و بابت لحظات قشنگی که با اونها داشتم سپاسگزارم اما مدتی هست که دارم قانون سلامتی رو کار میکنم و سعی میکنم تمام تمرکزم را روی بهبودی کامل بدنم بذارم. نتایجی که گرفتم رو در فایل های مربوطه گذاشتم. چند روزی با خودم فکر میکردم که باز هم در مهمونی های دوستان شرکت کنم یا نه؟ چون ارتباط با اونها باعث میشه درگیر حرفها و شنیده هایی بشم که ذهنم را مشغول و من را از هدفم دور میکنه. دیروز که داشتم پیاده روی میکردم یکی از فایل های روانشناسی ثروت رو هم گوش میدادم که شما در اون فایل گفتید افراد نامناسب را کنار بذارید و اجازه بدهید که تنها باشید. من دیروز جوابم را گرفتم اما به یقین نرسیدم و وسوسه برای رفتن به مهمانی ها بود. به خدا گفتم من را به یقین برسان.

    امروز محل کارم یکی از دوستان در مورد حضور فردی در مهمانی گفت که من سعی میکنم از او کاملا فاصله بگیرم و لذا تصمیم گرفتم که در مهمانی شرکت نکنم و امروز هم با این فایل مواجه شدم که دقیقا همون صحبتهایی که دیروز در روانشناسی ثروت شنیدم ، در این فایل دوباره تکرار شد و خدا را هزاران بار سپاسگزارم که همیشه به من جواب میدهد و هدایتم میکند .

    استاد در زندگی برای رسیدن به اهدافم بهای خیلی چیزها را پرداخت کردم. به عنوان مثال چندین سال پیش برای شناخت بهتر خودم تصمیم گرفتم در رشته روانشناسی مقطع ارشد ادامه تحصیل بدم و این در حالی بود که من سر کار بودم و رشته لیسانس من متالورژی بود و کاملا بی ارتباط با رشته جدید. دانشگاه محل تحصیل هم حدود 15 ساعت تا شهر ما فاصله داشت. اما من با عشق و با تمام وجود شروع کردم به درس خواندن برای کنکور و چهار ماه رو مرخصی بدون حقوق گرفتم. با اینکه خیلی تلاش کردم ، قبول نشدم و عدم قبولی من ،فقط با سه تا اختلاف از آخرین فرد قبولی بود اما ناامید نشدم و ادامه دادم.سال بعد همان رشته را در شهر نزدیک تری آوردند که شش ساعت تا شهر ما فاصله داشت و اون موقع من دلیل عدم قبولی را در سال اول فهمیدم و خدا میخواست کار را برای من راحت تر کند . به دلیل اینکه من سر کار بودم و باید هر هفته در کلاسها شرکت میکردم و مسافت طولانی 15 کیلومتر خیلی سخت تر از 6 کیلومتر بود. بعد از قبولی، من جمعه هر هفته ساعت 12 شب با اتوبوس به شهر محل تحصیل میرفتم. شنبه از صبح زود در کلاس شرکت میکردم و شنبه شب برمیگشتم طوریکه ساعت 3 بامداد به شهر خودمون میرسیدم. و دائم این استرس رو داشتم که خواب نیفتم و از شهرمون رد نشم. وقتی هم که میرسیدم باید با تاکسی میومدم خونه . و این هم برام یک مقدار آزار دهنده بود. روز بعد هم باید سر کار میرفتم. اما من با ذوق و شوق ادامه دادم و با معدل عالی 18/18 فارغ التحصیل شدم که جزو بهترین ها بودم. خیلی چیزها یاد گرفتم و بهای یادگیری رو پرداخت کردم . چون من عاشق آموزش و به ویژه شناخت بهتر خودم هستم.

    در نهایت این را هم اضافه کنم که فایل ها و محصولات شما چیز دیگری هست و آن آموزش های چندین سال پیش من در برابر محصولات شما مثل آموزش الفبا بود.

    از شما بی نهایت سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    علیرضا حقگو گفته:
    مدت عضویت: 1539 روز

    ســـلام به دوستای قشنگــم 😘

    ماچ به همتون ، که مطمئنم همه ما بعد از این صحبت های امروز استاد تکون خوردیم و انگار خود ابراهیم با تبرش زد ترکوندمون 😁

    اونجایی که استاد میگفتی تو چیکار کردی برا هدفت ، چه قربانی دادی برا هدفت

    به خدا میترسیدم به تصویر نگااا کنم ، انگار داشتی می‌زدی تو صورتم تا از خواب بیدارم کنی

    وااای چه لحظه ای بود 😭😭

    قسم به الله که من استاد درک کردم و لمس کردم که وقتی به سمت هدفی حرکت میکنی ، و اون لحظه همه عقل و منطق بهت میگه احمق برگرد سر جات این چه کاری می‌کنی ، همه صداها در ذهنت بر علیه تو میشن

    اون لحظه ای که همه جا تاریکه و هیچ روزنه ای از نور نمی‌بینی ، هیچ تصویری از آینده ات نداری و حتی یک قدم جلوترت رو هم نمی‌بینی 😭 لحظه ای که تمام وجودت تلخ میشه از ناامیدی و شیطان زیر گوشت زمزمه می‌کنه

    ولی تو دل تاریکی وایمیستی

    میمونی

    و جا نمی‌زنی

    و می‌دونی رفیق مون خداااا دری باز می‌کنه و نــور رو پاداش میده بهمون

    من با تمام وجودم تجربه اش کردم

    هم تلخی در تاریکی و هم شیرینی نور رو

    الان هم در دل تاریکی ام ، برای رسیدن به روشنایی بزرگتر ، پاداشی بزرگتــر

    برای اینکه راضـی بشم و مطمئنم که منو راضی می‌کنه

    با حرف هات فهمیدم باید بها ارزشمند بدم

    برای هدفم برای راه اندازی کسب و کار آنلاینم برای استقلال مالی ام

    و اون تمرکـز ، آموزش دیدن ، نشان دادن شجاعت و عزت نفسم هست

    مثل همیشه دوست داریم

    مثل همیشه صبح که بیدار میشم توی گوشمی شب هم که می‌خوابم با صدای شما می‌خوابم

    😘😘😘😘😘😘

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    سپیده منصوری گفته:
    مدت عضویت: 1014 روز

    به نام یگانه قدرت جهان هستی

    سلام به استاد عزیزم به مریم جان شایسته

    و به همه دوستان عزیزم در این سایت بهشتی

    خدا رو شکر می‌کنم که به هدایت دارم ایمان میارم و تا حدودی درکش می‌کنم

    دیروز من فایل جدید استاد رو که روی سایت گذاشته بودن با نام چگونه از قدرت گرفتن افکار منفی جلوگیری کنیم؟؟ رو دانلود کردم که به شدت به درد حال و احوال من می‌خورد مرسی استاد که این فایل ارزشمند رو با هدایت الله مهربانم برای من تهیه کردید سپاسگزارم ..

    بعد از گوش دادن به این فایل شروع به خواندن کامنتهای دوستان کردم و یکی از دوستان نوشته بود که این فایل هم باید هزران بار گوش داد مثل فایل حاضری برای هدفت چه چیزی قربانی کنی؟؟ و من اینگونه هدایت شدم به این فایل طلایی،،

    با اینکه این فایل رو قبلا گوش داده بودم ولی چون خدارو شکر تعداد فایلهای هدیه روی سایت به لطف باور استاد عزیزم به فراوانی خیلی فراوان هست،دقیق یادم نبود و ترجیح دادم همون موقع دوباره این فایل رو گوش بدم …

    فایل حاضری برای هدفت چه چیزی رو قربانی کنی ؟ رو پلی کردم و دیروز دوبار گوش دادم..دیدم من یکسری کارها رو انجام دادم به عنوان پرداخت بها برای رسیدن به اهدافم ولی هنوز خیلی راه دارم..چون من هنوز میترسم از حاشیه امنم بیرون بیام..

    من تلویزیون رو کاملا کنار گذاشتم..آهنگ غمگین گوش نمیدم،،با دوستانی که کمکی به رشد من در هیچ زمینه ای نمیکنن کات کردم،،حتی یکسری از برنامه هایی که برای سینما خانگی تولید میشه و میدیدم رو چند ماهی هست کنار گذاشتم،،اما اینستا خیلی کم میرم اما هر روز میرم حالا به بهانه دیدن زیبایبها و … اما از دیروز تصمیم گرفتم اینستا رو کامل کنار بزارم و فقط زمانی واردش بشم که توی پیج کاریم میخوام پست بزارم و دیگه به پیجهای دیگه اصلا سر نزنم..تعهد دادم به خودم و اومدم اینجا هم بنویسم که در حضور استاد عزیزم و دیگر دوستانم هم با خودم عهد ببندم چون میدونم که اینستا واسم نشتی انرژی داره..

    به جاش تصمیم گرفتم هر روز حداقل روزی نیم ساعت( زمان کمی رو گفتم که ذهنم مقاومت نکنه) زمان بزارم و توی سایت کامنت بخونم و حتما و حتما روزی یک کامنت بزارم که الان دارم میزارم خدارو شکررررر….البته امروز تا بیدار شدم یکساعت توی سایت کامنت های بسیار ارزشمند دوستانم رو مطالعه کردم و واقعا برای هدایتم به این سرزمین وحی، خدا را شاکررررم با جان و دل..

    در زمینه کاری ام کتابی که قیمتش بالا بود رو بهاش رو دادم و خریدم البته با خواهر عزیزم( ایشون هم متعهدانه دارن روی خودشون کار میکنن )چون همکار هستیم و روزانه باید مطالعه کنم و به جز بهای مادی از تیمی که باشون کار میکردیم و میترسیدیم جدا بشیم و فکر میکردیم فقط با اونها موفق میشیم کاملا جدا شدیم و پا روی ترسهامون گذاشتیم که البته از نتایج دوره عزت نفس هم هست..و تصمیم گرفتیم که خودمون با هم و جدا از تیم کار کنیم چون باور داریم بهتر نتیجه میگیریم چون خیلی توانمند هستیم توی مهارتمون.. و مقدمات کار رو انجام دادیم و خوب داریم پیش میریم و حتما نتایج درخشانم رو به اشتراک میگذارم

    ی عهد دیگه ای که باید با خودم ببندم اینه که حتما تمرین آگهی تبلیغاتی دوره عزت نفس رو انجام بدم به نحو احسن..من دوره عزت نفس رو تا جلسه 6 انجام دادم و تمرینات 5 جلسه قبل رو انجام دادم ولی روی جلسه 6 به خاطر این تمرین دارم درجا میزنم چون میترسم از برخورد آدمها و نظر مردم حتی نزدیکانم .. و تصمیم گرفتم که من باید پا روی ترسهام بزارم..باید بزرگ بشم چون من میخوام با تغییر خودم به خانواده و دوستانم کمک کنم که میشود تغییر کرد..روزی که این تمرین رو انجام بدم حتما میام و تجربه ام رو به اشتراک میزارم..

    خدارا سپاسگزارم که در این مسیر هستم همراه با استاد عزیزم و دیگر دوستانم..

    در پناه الله یکتا مانا و پایا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      مهشید و شیرین گفته:
      مدت عضویت: 1271 روز

      به نام خداوند مهربان

      سلام خانم منصوری

      چقدر خوب که تصمیم های درست و قاطعی را گرفتید مانند جدا شدن از گروه و باور داشتن به این که خودتان هم می توانید این مسیر را به خوبی طی کنید و یا باور کردید که باید پا روی ترسهایتان بگذارید. واقعا آموزه های استاد عزیزمان غوغایی به پا کرده است و هر یک از ما را متحول و دگرگون ساخته. ما هم هنوز تمرین آگهی بازرگانی را انجام نداده آیم. امیدواریم شما در انجام آن به همان شکلی که دوست دارید موفق شوید. سلامتی، موفقیت و شادی را برایتان آرزو داریم. در پناه او.

      خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2187 روز

    به نام خدای مهربان

    من هدفم را زندگی کردن در خونه ی خودم قرار دادم

    خدا را شکر می کنم

    امروز یه چیزی شد که می خواهم اینجا بگم

    شهر ما برف میاد و برای ما خیلی تعجب داره بعد یه چاهی در پشت در آشپزخونه ی ما است که خیلی دهنه ی کوچکی داره باریدن برف باعث شده بود که این چاه خونه ی ما پر شود

    بعد من کلی دستمال آوردم و خشک کردم

    ولی باز هم تر بود و آب می‌آمد

    در ضمن حالم هم متوسط بود یعنی نه عالی بود و نه بد

    بعد همسرم اومد و ماجرا را برایش تعریف کردم دوباره و دوباره ادامه اش دادیم و از نکات منفی گفتیم البته همین بود و به حسی بعد بهم گفت که اعراض کن . چیزی نگو و خدا وکیلی هم خداوند زبانم را بست

    الان به این فایل هدایت شده ام

    و خداوند از زبان استاد عزیزم گفت

    تو بنده اگر می خواهی به این هدف برسی در مورد ایرادهای خونه ات اصلا هیچی نگو

    خاموش کن این ذهن را

    خدا را شکر می کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      مهدی رجبی گفته:
      مدت عضویت: 3879 روز

      درود بر شما رها جان

      به به..

      عجب هدایتی که خداوند در مسیر کانون توجهم قرار داد..

      هدایت از طریق مسیر و خط و خیابونی انجام میشه که توجه وجود دارد، مسیر توجه مون ما رو هدایت می‌کنه…

      توجه یک مسیره نه یک هدف، یک جریان،.

      عین مسیر رودخونه مسیر جاده مسیر سیم برق که باعث میشه اون آب یا جریان الکتریسیته هدایت بشه…

      اینطوری می‌نویسم تا عمق موضوع بهتر برام یادآوری بشه…

      میدونی چرا؟

      چون امروز رفته بودم دوش بگیرم، بعد یک مسأله ای که مربوط به آب میشه و حدود 4 ماهه این مسأله هست هر وقت میرم حموم، مربوط به پمپه، ولی به هیچ عنوان واقعاً به هیچ عنوان در طی این چند ماه به احدی در این مورد نه حرف زدم و شکایت کردم ولی امروز گفتم فقط در حد دو جمله این موضوع رو مطرح کنم که اگر قرار به پیگیری باشه و اگر قراره کاری انجام بشه، فقط در جریان باشن، و دیگه من کاری نداشته باشمو خودمو دخالت ندم، یا میشه یا نمیشه دیگه…

      که از این ناراحت شدم چرا به این موضوع که همه باهاش سروکار دارن اونم تو زمستون توجه کافی نداره این همه مدت تا اساسی و بقول استاد از ریشه حل بشه و چرا خودمونو می‌زنیم به ندیدن.

      بهر صورت من اومدم گفتم و همین گفتنه، یکم احساس خودمو بد کرد حقیقتش چون ناراحت شده بودم.

      ولی اومدم چند دقیقه بعد تو اتاقم داشتم کامنت می‌خوندم و با خودم فکر کردم و یاد این جمله ی طلایی و طلایی و نجات دهنده ی استاد طبق قانون افتادم:

      ورق بر میگرده.!

      و همین یک فکر احساس آدمو یکم امیدوار تر می‌کنه

      و همین که امیدوارتر میشه به تغییر اوضاع در درون خودت حس بهتریه، و آروم میشی…

      و به خودم گفتم من حرفمو و پیاممو بهر حال دادم حالا دیگه بقیش به من ارتباطی نداره،

      یا مثل جاده آسفالت خودش درست میشه یک راهی ایده ای کسی اسباب و وسیله می‌کنه خدا، یا اگر جاده خاکی بود، (ظاهرش) باز هم به نفع من میشه و در جهت رسیدن من به یک وضعیت و شرایطی بهتر خواهد بود

      پس بازم در هر دو حالت به نفع منه، و مشکلی نیست… خیالم راحت شد…

      و البته در آخر همینو میخواستم بگم اینم اومد تو ذهنم که همین حرف شما، در اصل ندای خداوند که اگر میخوای سریعتر و راحت تر خواسته هات، محقق بشن، اگر میخوای آرامش داشته باشی اگه میخوای شرایط هی بهتر و بهتر بشن و کلی ذوق کنی و پیشرفت کنی، الان فرصت خوبیه برای تمرین، پس دنبال نکن بی خی.

      دمتون گرم رها خانم

      دقیقاً پیرو تجربه و پیام شما بود خواستم تأیید و تشکر کنم…و دقیقا وقتی پیام شما رو خداوند بهم نشون داد که قبلش همین حرفا رو داشتم با خودم مرور میکردم…

      برای همین مسیر توجهم پیام منطبق با توجه و فرکانسمو نشون داد تا تأییدی باشه بر قانون.

      خوب باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: