چه موضوعی را باور کرده ای؟ - صفحه 32
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/06/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-06-10 07:50:062024-06-10 07:54:09چه موضوعی را باور کرده ای؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیزم من اولین باره میخوام در مورد نحوه آشناییم با شما و دستاوردهام اینجا بنویسم
من 18 سالمه و 1 سال و 2 ماه پیش خیلی اتفاقی با دوره 12 قدم آشنا شدم و نتایجی که بچه ها گرفته بودن رو میخوندم و خیلی دلم میخواست راجب محتویات این دوره بدونم
من اون تایم یک سری اتفاقات توی زندگیم افتاده بود که واقعا حال روحی خوبی نداشتم و فقط دنبال یک نور توی زندگیم بودم
من دوره 12 قدم رو شروع کردم و موقعی که چکاپ فرکانسی رو انجام دادم اصلا باور به اینکه یک روزی قراره این همه دستاورد داشته باشم نداشتم ….
امروز که این کامنت رو میذارم 1 سال و 2 ماه از روزی که من دوره رو شروع کردم میگذره البته بگم که من تمامییییی دوره های شما رو دیدم …
من طی این یکسال به عنوان یک دختر 18 ساله کسب و کار شخصی خودم رو راه اندازی کردم و الان 5 تا نیرو دارم ….
از لحاظ مالی از صفر همون ماه دوم به درآمد حدودا 300 میلیون رسیدم جوری که وقتی به موجودی حسابم نگاه میکردم باورم نمیشد و مامانم برام آب قند درست میکرد از شدت هیجانی که داشتم …
استاد من انقد به شخصیت قوی ای دست یافتم که خودم تنها از پس تمامی مشکلات و ناخواسته هایی که برام اتفاق میفتاد به لطف خدا بر میومدم و الآنم همینه !
من از یک شهرستان خیلییییی کوچیک شروع کردم که این شهر هیچچچ امکاناتی نداره و من با همین امکانات محدود توی همین شهر دفتر کار خودم رو راه اندازی کردم
و مهم ترین دستاورد من 8 ماه بعد از شروع دوره بود که برای پدرم ماشین خریدم روز پدر !!!
استاد من یک تنه تمامییییی باورهای کم سنی ،توی شهر کوچک بودن ، خانواده سختگیر داشتن، دختر بودن همرووو نقض کردم …
من 2-3 ماه دیگه خودم تنها دارم مهاجرت میکنم و خودم با تنهایی قراره خونه و تمام تجهیزاتش رو بخرم
منی که خانواده به این سختگیریییییی داشتم
الان با مهاجرت من هیچ مشکلی ندارن و کاملا اوکی هستن!
دارم تکاملم رو طی میکنم و هر روز هدف های جدیدی برای خودم میذارم
بی نهایت خدارو شاکرم
من هر روز توی تمرین فانوس دریایی بخاطر وجود شما توی زندگیم شکرگزار و سپاس گذارم
سلام پرنیان عزیز
امیدوارم که حالت عالیِ عالی باشه
فوق العاده لذت بردم از اینکه در مورد این همه نتایج قشنگت برامون نوشتی و اینکه یک دختر 17 – 18 ساله ای که تونسته به این همه دستاورد مالی و شخصیتی قوی دست پیدا کنه واقعاً قابل تحسینه
برات بهترینِ بهترین ها رو آرزو میکنم پرنیان جان و امیدوارم از اینی که هستی بسیار قوی تر و موفق تر و سعادتمند بشی دوست عزیزم و باز هم بیایی برامون از نتایج بزرگتری که از این به بعد بدست میاری بنویسی
از تجربه مهاجرتت و کلی نتایج فوق العاده دیگه ات
واقعاً لذت بردم
اَی تورو بنازم دختر دمت گرم
چقدر روحیه دادی بهم
دمت گرم …
تو این سن بتونی به جایگاهی برسی که ثروت از سر و کولت بالا بره نقص کننده باور عوامل بیرونی( سن و نوع شغل و مکان و زمان) هست
مرسی ازت
خداروشکر کامنتتو دیدم دمت گرم
منم از سن کم آرزوهام شکل گرفت و با خودم عهد کردم اگه فقطو فقط خود خدا بیاد بگه به آرزوهات نمیرسی خودمو خلاص میکنم
چون مطمئن هم یه چیزی اونورتر هستم که آرزوها بیخودی به وجود نمیاد ، تکلیف هرکسی به اندازه وجودشه
هرکس بهم میگه بیخیال شو برو سراغ کار و کارگری، اینکارا نون و آب نمیشه مرد مؤمن به زن و بچت خیانت میکنی ، من میگم باشه و میگذرم اما به اسم خودش قسم مطمئنم بیخودی یکسری رویاها بهم القا نشده و فقط باید عملگراتر باشم تا برسم به جایگاه واقعی خودم
ازت ممنونم پرنیان جان در پناه خدا شاد باشی رفیق عزیزم
بنام خداوندعشق وثروت
سلام برشمادخترگل گلاب پرنیان جان
خدراشاکرم که هدایتم کردبه کامنت فوق العاده زیباوتاثیرگذارت
بسبارتابسیارتحسینت کردم
هزاران آفرین برشما که دراین سن کم تمام مرزهای باورهای محدودکننده روجابجا کردی وکاری کردی کارستان داستان زندگی ات ایمانم راقویتر کرد وکلی انرژی گرفتم ازاین همه موفقیت خدایاشکرت که دراین جمع توحیدی واستثنایی حضور دارم
باآرزوی بهترینها برای تو وهمه عزیزان هم خانواده ام
سلام پرنیان عزیز
اگه بگم با اختلاف تاثیر گذارترین کامنتی بوده که تا حالا خوندم دروغ نگفتم, من همسن شما بودم فقط داشتم به امتحان نهاییام فکر میکردم و همیین, ولی اومدی یه کامنت بی حاشیه نوشتی و رفتی نه خبری از حرفهای قشنگ بود نه شعار نه جملات عجیب غریب. خدای من !!!فقط عملگرایی بود و نتیجه و بدون هییییچ حاشیه ای ,پیجت را که دیدم کلی تحسینت کردم, اصلا نمیشد تحسینت نکرد خرید دوتا ماشین تو هجده سالگی تو هشت ماه, شما برای من کلی درس بودی که بجای حاشیه عملگراتر باشم
همیشه شاد و موفق باشی عزیزم
سلام دوست من
بهت تبریک میگم با این سن کم، دستاوردهای عالی داشتید و اینها بخاطر تغییر باورهات بوده،
شما الگوی خوبی هستید برای همه ما خانواده بزرگ و صمیمی عباسمنش.
انشاءالله در آینده در مورد مهاجرتتون برامون بنویسید
موفق باشید
سلام پرنیان عزیز
تحسین میکنم رسیدن به اهداف مالی که در نظر داشتی و همچنین تغییر شخصیتت.واقعا فوق العاده است با این سن کمت به اهدافت رسیدی.خدا رو شکر میکنم که تو شهر استاد عباس منش افراد قوی مثل شما زندگی میکنن و نتایجشون رو مینویسن.آفرین آفرین
این نتیجه نداشتن ترمز و درست استفاده کردن از آگاهیهای استاده.باز هم از استاد عباس منش عزیز سپاسگزارم و از تمام دست اندر کاران سایت ممنونم.
دختر تو بینظیری آفرین
به نام خدا
سلام به شما استادان عزیز و همراهان سایت
خیلی این فایل ادم رو به فکر فرو میبره که چه باورهایی در تمام جنبه های زندگی داریم که نمیذاره پیشرفت و موفقیت داشته باشیم.
استاد دقیقا همین دیروز بود که یه فردی اومد تو مغاذم و حرفها رفت به سمت شغلها و درامدهای بالا داشتن.
این فرد چندتا مورد برام تعریف کرد که طرف با کار خیلی ساده و و شاد بودن خودش خیلی راحت کارها روانجام میده بهای خیلی خوبی هم میگیره .
شاید هر کسی این حرفهارو میشنید میگفت چقدر مردم بی انصاف شدن و چقدر کشور بی صاحب شده اما من سریع این افکار در ذهنم ایجاد شد که ببین اون طرف با کار خیلی ساده و شوخی خنده کارش رو انجام داد و خیلی راحت بهای زیادی هم گرفت که حتی تعریف میکرد وقتی میخاست اون بهای زیاد رو بگیره طرف شکایت کرد که چرا داری میگیری و اون هم گفت تو هم میتونی بگیری و بعد من به همین دوستم گفتم که مردم دارن از هنرشون پول میسازن و این هنر رو براش ارزش قائلن و بهاش رو میگیرن فارغ از اینکه مردم چی میگن یا چی فکر میکنن .
شب که اومدم خونه اومدم تو سایت دیدم فایل جدید اومده و خیلی خوشحال شدم سریع باز کردم و دیدم دقیقا همین حرفهایی که این دوست عزیز تعریف میکرد داشت به من باورهای قدرتمند کننده میداد که
پول ساختن خیلی راحته
اون هنری که داری ارزشمنده و بی نهایت افراد هستن که به اون کار یا محصولی که تولید میکنی احتیاج دارن و براشون مهمه
برای کار و هنرت ارزش قائل باش
نعمت و ثروت بی نهایته و میشه از کارهای ساده پول ساخت
مردم بی نهایت پول و ثروت دارن و هر بهایی که تو برای هنرت بذاری نه نمیگن
بهای زیادی که از هنرت میگیری کسی نمیگه چرا اینقدر زیاد گرفتی
این باورها از دیروز تا حالا منو با انگیزه تر کرده که با قدرت و محکمتر روی علاقه هام کار کنم و مثالهای بیشتری رو برای خودم بزنم که میشه
از کارهای ساده پول ساخت .
استاد گفتن توی بحث ثروت ببین چه ترسهایی رو داری و من فکر کردم فهمیدم که ترس از تموم شدن حساب بانکی
ترس از بهای زیاد گفتن به مشتری و مشتری قبول نکنه
ترس از بهای زیاد گرفتن و نداشتن مشتری زیاد
ترس از مهم نبودن شغلم و وقتم رو بیهوده حدر دادن
چقدر باورهای ضعیف کننده دارم که نمیذاره حتی درامد داشته باشم چه برسه زیاد بشه و با حرفهای این دوست باورها قدرتمند کننده در ذهنم ایجاد شد
خداراشکر که هدایت شدم به شما استاد عزیز و بی نظیر
خداراشکر که تمام فایلهای دانلودی که روی سایت هست تمامش باورهای قدرتمند کننده داره
در پناه الله یکتا شادو موفق باشید
به نام نامی دوست ، که هرچه داریم از اوست
سلام به دو استاد گرامی
و سلام به دوستان ارجمندم
این فایل رو که شنیدم یاد زمانی افتادم که درس میخوندم و هنوز در عجبم که این فایل چطوری تونست اونقدر موشکافانه اتفاقات اون زمان رو به من توضیح بده. اصلا مگه میشه، مگه داریم ….
یادمه تا کلاس پنجم ریاضی من فوق ضعیف بود. اصلا هرچی استاد میگفت نمیرفت تو مخم. شبایی که امتحان ریاضی داشتیم میرفتم دفتر ریاضی رو باز میکردم سوال و جواب ها رو حفظ میکردم و توی امتحان با همون جوابای حفظی یک نمره ای سر هم میشد و به ضرب و زور رسیدم به کلاس ششم که معلما سختگیر تر بودن. از همون روزاول که به خواهرم که کلاس هشتم بود و شاگرد اول یا دوم بود، وارد مدرسه جدید شدم یادمه یکی از استادا گفت به خواهرم گفت: این خواهرتم مثل خودت شاگرد زرنگه؟
و خواهرم گفت این از من زرنگتره (الکی مثلا). من که تا اون روز اینطوری جلوی غریبه ازم تعریف نشده بود این حرف خواهرم تو اعماق ذهن و قلبم نفوذ کرد. سر کلاس ششم جلسه اول حتی بلد نبودم اعداد تقریبا بزرگتر رو جمع و تفریق کنم. ولی چون من باور کرده بودم که شاگرد خوبم وقتی استاد سر تخته یاد داد جمع و تفریق رو همونجا یادش گرفتم و اومدم خونه صد ها بار دیگم کار کردم و فول فول شدم. جلسه بعدی همه تمرینات رو حل کرده بودم و دیگه به بچه های کلاس توضیح میدادم. همینطور پیشرفت من تو ریاضی ادامه داشت و تشویق معلمم خانم هاشمی عزیزم و تمرینهای بسیار زیادم(با شوق و ذوق )هم بی سبب نبود که تونستم بالاترین نمره ریاضی رو بین 3 کلاس بگیرم. همزمان تو درسای دیگم فوقالعاده پیشرفت داشتم و شاگرد اول شدم تو اون سه کلاس. یادمه سر کلاس ریاضی استاد از اول ساعت منو صدا میکرد و تاآخر ساعت همه تمرینات رو حل میکردم با توضیح برای بچه ها. دوبار هم دو کلاس جمع شده بودن تا من براشون رفع اشکال کنم برای امتحان نهایی.
دیگه تو کل مدرسه معروف شدم و سال بالایی ها میشناختنم. بچه ها میگفتن ما با توضیحات تو بیشتر میفهمیم تا از استاد.
تا سال سوم دبیرستان همین منوال ادامه داشت و من که باورم که من استعداد خاصی در ریاضی دارم مثل یک کوه قوی شده بود فقط با ورق زدن یک شبه ی کتاب های ریاضی 3 سال دبیرستان از شهر خودمون توی المپیاد ریاضی کشوری انتخاب شدم. حالا بماند که باو هام درباره پیشرفت آنقدر قوی نبود که بتونم برم پایتخت برای مراحل بعدی..
گذشت و من وارد دانشگاه شدم. آنجا شاگردای ممتاز دختر و پسر از هر شهری بودن و سر کلاس ریاضی انگار یکی دو نفر از من جلوتر بودن. و زودتر تمرینا رو ارائه میدادن. و چون من آدم درونگراییم دیگه خیلی جواب سوالایی رو که استاد میگفت روبا توجه به جو کلاس نمیرفتم حل کنم. و کم کم این باور که من استعداد ریاضی ام، شکسته شد و تبدیل شد به این باور که من چون زیاد تمرین میکردم در ریاضی قوی بودم. هرکس که که تمرین کنه قوی میشه و استعداد افسانه ای بیش نبوده. نتایج مورد انتظار از این باور دیگه چپ و راست میومدن. من اوایل تمرین میکردم ولی تمرینام نتیجه ای در بر نداشت تا جایی که دلسرد شدم و دوستایی به پستم خوردن که اصلا اهل درس و تمرین نبودن. مه تنها نمره ریاضی م بلکه کل نمراتم افت کرد. و این تراژدی من تاآخر دانشگاه ادامه داشت و باعث شد من نتونم اونطور که دوست داشتم تو رشته مورد علاقم پیشرفت کنم. اونقدر این پسرفت تو روحیم تاثیر گذاشت که کار مناسب رشتم پیدا نکردم. و مجبور شدم خلاف رشته تو یه اداره ای کار کنم وحتی اون کار سخت و طاقت فرسا هم از من گرفته شد. چند روز قبل از اینکه این فایل گره گشا رو بشنوم چندتا از بچه های اقوام که امتحان نهایی ریاضی داشتن و من براشون از اون روزای خوبم تو دبیرستان تعریف کرده بودم، ازم خاستن بهشون کمک کنم. خودم باورم نمیشد فقط یک دور کتابشون رو ورق زدم و دیدم عه همش یادمه. حتی یک ویرگول هم توی مغز من جابجا نشده. از خدا خواستم جلوی این بچه ها کم نیارم. و دو و نیم ساعت فقط من میگفتم و اونا مینوشتن و چشماشون برق میزد که خییییلی خوب یاد میگیریم. جالب اینکه بعدش اصلا خستگی در وجودم احساس نکردم با اینکه اون بچه ها دیگه انرژی نداشتن هرکدوم یه طرف ولو شده بودن.
این اتفاق باعث شد من دوباره جون بگیرم.
میگفتم خدایا چی شد که من از اون آدم با این آدم حالای بی اعتماد بنفس تبدیل شدم. تصمیم گرفتم کلاس خصوصی ریاضی برای بچه مدرسه ای ها برگزار کنم و در همین فکرا بودم که هدایت شدم به این فایل ارزشمند که هر جمله ش برای من یک دنیا درس داشت. قدم به قدم که با حرفای استاد جلو میرفتم، سرگذشت خودمو مرور میکردم و اتفاقاتش رو تحلیل میکردم و ایمان من نسبت به این آگاهی های ناب بیشتر و بیشتر شد.
این اتفاقا همیشه در ذهنم به عنوان یک شکست مرور میشد ولی حالا تبدیل به بزرگترین درس زندگیم شد.
درسی که تا آخر عمر فراموش نمیکنم نه این درس رو و نه اون استاد و مدرسه یی رو که این درس مهم رو به من یاد داد. خدایا شکرت که استاد عباس منش و این سایت که چی بگم این ارزشمند ترین دانشگاه دنیا رو سر راهم قرار دادی.
سلام دوست عزیز
امیدوارم عالی باشید.
بسیار عالی بود من که لذت بردم دوست عزیز
مطمئن باشید دوباره در ریاضی و هر مبحث دیگه ای که بخواهید میتونید نفر اول بشید
فقط اگه خودتون بخوان،
واقعا داستان درس ریاضی شما بسیار زیبا و تاثیر گذار بود
سلام دوست عزیز
کامنتتون فوقالعاده بود و مهری بر تایید حرفهای استاد در این فایل.
شما از طریق خواهرتون این باور بهتون داده شد که استعداد ریاضی دارین. باوری که چه درست چه غلط، بالاخره داشت براتون کار میکرد و کمککننده بود.
بعدش این باور رو پیدا کردین که “من چون زیاد تمرین میکردم در ریاضی قوی بودم. هرکس که که تمرین کنه قوی میشه و استعداد افسانه ای بیش نبوده”
این 100٪ جملهی درستی بوده ولی برای شما یک باور محدودکننده به حساب اومد. درصورتی که همین جمله برای من نوعی که باورم اینه استعداد ریاضی ندارم میتونه یک باور قدرتمندکننده باشه.
این که یک جمله بیشتر نیست. ولی میبینیم همین یک جمله برای یکی باور قدرتمندکننده هست و برای یکی دیگه باور محدودکننده.
اینه که استاد در یکی از فایلها میگفت من کاری ندارم که اون جمله درسته یا نه، مناسب من نیست.
انشاءالله همیشه همهمون به فضل خدا شاد و موفق و خوشحال باشیم.
خدایا شکرت
سلام دوست عزیز. بسیار به نکته خوبی اشاره کردین. من قبل از اینکه این فایل رو بشنوم و باعث بشه اتفاق گذشته خودمو به یاد بیارم و موشکافی کنم وقتی از استاد میشنیدم که مهم باوره که تو داری و بهت کمک میکنه و اینکه درست باشه یا غلط مهم نیست، نمیتونستم درکش کنم. خدارا شکر که این موضوع برام روشن شد. و این کامنت شما باعث شد، بیشتر و بیشتر از این نکته توی باور سازی هام استفاده کنم.
در جواب دعایتان میگم آمین یارب العالمین. و ممنون از خدای خوبم ممنون از استاد و ممنون از شما دوست خوبم
به نام الله روزی دهنده ی هدایتگر
خداوندا سپاسگزار لطف بی کرانت هستم که فرصتی دوباره به من عطاکردی تابتوانم از آگاهی های ناب این قسمت از سایت مقدس بهره ببرم
سلامو درود به استاد خوشتیپمون و مریم جان عزیزمون،امیدوارم حال دلتون سرشار از نوروامید پروردگار باشه
سپاسگزارم از شما دویارعزیز که این فرصت رو برای ما فراهم کردید تا ذهنمون رو ازهرگونه علف های هرزبیهوده شخم بزنیم و بجای اون علفهای بیهوده بذر امید بذر ایمان بذر توحید بذر فراوانی ودریک کلام بذر باورهای قدرتمندکننده رو تو وجودمون بکاریم و رشد بدیم
خدایاخودت بهم کمک کن تا بتونم باورهای محدودکننده ی ذهنم رو بشناسم و بتونم باورهای قدرتمند کننده رو جایگزین اونها کنم
اگه بخوام درمورد باورهای قدرتمندکننده ی ذهنم توضیح بدم،باید بگم این نبوده که ازدوران کودکیم اون باورقدرتمند کننده رو به خورد من دادن، ماشالله همه ی ما چنان با باورهای محدودکننده توسط اطرافیانموم احاطه شدیم که میتونم به جرأت بگم ازکودکی من یک باور قدرتمندکننده ازکسی حتی نزدیکترین آدم توزندگیم نشنیده بودم.
هراندازه که توزندگیم پیشرفت کردم بخاطر برخوردکردن یکسری تضادها توزندگیم بوده،که باتوجه به اون تضادها یک انگیزه ای گرفتم ویک تجربه ای کسب کردم که منو به سمت پیشرفت هل داده و اون تضادها یجورای آتش انگیزه ی من رو شعله ور میکرد تااون استعدادی که ازدرون دارم رو شکوفا کنم
من درمورد باور توحیدی یادمه اونقدر غرق در حواشی بودیم وبه ما جوری ازخدا توذهنون ساختن که وقتی مهر نماز ازدستمون میوفتاد و میشکست فوری بهمون میگفتن خداسنگت میکنه،اگه غیرعمد توی خیابون پامون رو روی نون میذاشتیم یه پس گردنی میخوردیم و بهمون میگفتن برش دار بذارش یه گوشه کنار وگرنه خدا غضبت میکنه،همیشه ازخدا یک هیولایی تو ذهنمون میساختن که اگه دستمونم بدون وضو روی کلمه های قران میرفت میگفتیم خوب الان خدا یه فرشته ی عذاب میفرسته تا مارو تنبیه کنه
خلاصه بزرگ شدیم و دیگه این چیزا تو مغزمون قابل هضم نبود و یجورایی باخدا قهرمیکردیم که چرااینقدرباید سخت بگیری که جرأت یک کلام حرف صمیمانه باهات رو نداشته باشیم،همیشه هم هروقت میخواستیم دعاکنیم میگفتن تامیتونی گریه کن چون خدا ازصدای گریه ی بندش عشق میکنه بعدن بهت اون چیزیو که میخوای میده!
انصافا خیلی روی این موضوعات کارکردم تا بلاخره از حواشی تقریبا بیرون اومدم،تقریبا که میگم چون هنوز یکسری اعمالی رو موقع نمازخوندنم انجام میدم که برگرفته از باورهای گذشتمه و ناخوداگاه فکرمیکنم اگه انجامش ندم نمازم قبول نیست!
امادیگه این رو باتمام قلبوجان پذیرفتم که خداوند به کسی ظلم نمیکنه و آینه ی تمام نمای اعمالو رفتارم رو بهم نشون میده بدون اینکه به اندازه ی نازکیِ پوسته روی هسته ی خرما به من ستمی وارد کنه،خوب همین یک باوری که باتکرارکردن اگاهی های ناب استاد عزیزم در وجودم ساختم باعث شد که دست از مقصر دونستن زمینو زمان بردارم و بیشتر ازدرون خودم رو درست کنم
وقتی درمورد خواسته هام ازخداوند شرک میورزیدم و فلان امام رو واسطه ی خودم وخدا قرارمیدادم و درآخرجواب هم نمیگرفتم،از خدا و زمانش گله مند میشدم که چرا خواستمو اجابت نکردی،من که فلان بنده ی پاکت رو واسطه ی بینمون قرارمیدادم پس چطوره که باز اجابت نکردی،همیشه اینجور حرفا بین منوخدا ردوبدل میشد
وقتی فهمیدم که این یک شرک بزرگه و خدا قسم خورده که شرک به خودم رو نمیبخشم،خیلی تواین قضیه خوب عمل کردم ودیگه هرچیزی رو باخدای خودم درمیون میذاشتم،خیلی جاها نتیجه نگرفتم ولی این جا دیگه خدا رو مقصر نمیدونم چون میفهمم خودم یکسری باورهای محدودکننده دارم و اجازه نمیدم خدا دستانش رو برام بفرسته
حالا این بماند که خیلی افراد مارو به اسم وهابی خطاب میکنند،امادیگه اونقدر تواین قضیه منطق درستی تو ذهنم ایجادکردم که برام این جور حرفها مهم نیست
باورمحدودکننده ی دیگه ای که دارم،درمورد اینه که گاهی وقتا وقتی یک فردی رو میبینم که ازلحاظ جسمی بیمارهست وظیفه ی الهی انسانی خودم میدونم که به کمک ایشون برم و تا پای جان براش ازلحاظ جسمی مایه میگذارم،و همین باعث شده خیلی وقتا که نیاز شدید میدونم روی خودم کارکنم،از وقتم میگذرم برای اینکه به طرف مقابلم کمک کنم تا مثلا خونه ووزندگیش رو شسته رفته کنم،و هیچوقت هم تو این مورد کسی اونجور که باید ازمن تشکر کنه نکرده،چون خودم میفهمم اونقدر برای جسمم ارزش قائل نمیشم که فقط میخوام اون نفر چون بیماره بهش فشار وارد نشه،و جالب اینجاست که خودم بعدش چندروز بیمارمیشم و اجازه نمیدم کسی بفهمه،واقعا همین مورد باعث شده که خیلی وقتا احساس درماندگی کنم و ازخودم عصبانی بشم که چرااینقدر برای دیگران وقت میذارم و برای کارکردن روی خودم کمتر ارزش قائل میشم و همین موضوع باعث شده که پیشرفت خوبی تو ارتباطم با آدمای سالمتر هم ازلحاظ جسمی و هم ازلحاط روحی نداشته باشم
یه باور محدودکننده ی دیگه ای داشتم و الان خیلی بهتر شدم،این بود که همیشه وقتی ازکوره درمیرفتم میگفتم خوب دیگه تو ژنتیک ما اینجوریه که زود عصبانی میشیم و قبلا مادربزرگ و مادرمادربزرگم رو مقصرمیدونستم که چرا این ویژگیشون باید به ما ارث برسه
بعدن که روی خودم کارکردم و باکارکردن روی جلسات قدم سوم فهمیدم که من سرموضوعات پوچ وبیهوده گیر الکی میدم و اونهارو بزرگ جلوه میدم،و بجای اینکه سریک موضوعی منطقی فکرکنم،بیخودوبی جهت هرکسی رو غیرازخودم مقصر میدونستم
وقتی سعی کردم خودم رو رهاکنم ازهرگونه وابستگی ،ازهرگونه گیرای الکی ،ازهرگونه انتظارات بیجا از فرزند همسر و دوستوآشنا،دیدم که چقدر هروزم داره ازدیروزم بهترمیشه
شبها که میخوابم یادم به کل روزم میوفته میبینم که اصلا گیری به همسروفرزندم ندادم،اصلا باکلامم احساسمو بدنکردم،اون وقت میفهمم که واقعا ژنتیک و ارث اخلاق بد یک باورنادرستی بود که یالها مثل یک گاری زهوار دررفته روی دوشم میکشیدم و تسلیم بودم که خوب همینه که هست
یک باورمحدودکننده ی دیگه ای که داشتم و الان دارم روش کارمیکنم اینه که همه ی ما ژنتیکی دختر زا هستیم و خیلی کم پیش میاد که یک نفر تو فامیل ما پسر به دنیا بیاره،بعد که یکم بیشتر رو این موضوع فکر کردم دیدم که ماهایی که تو فامیل صاحب فرزند دخترشدیم بیشتر رواین موضوع متمرکز شدیم به خاطرهمین تو شرایط و موقعیتی قرارمیگیریم که واقعا صاحب فرزند دختر میشیم
ولی اونایی که خیلی هم کم هستند تو فامیل بیشتر تمرکزشون به اینه که میتونن فرزند پسرهم به دنیا بیارن،به همین خاطر بدون اینکه برنامه ی خاصی رو رعایت کنند خیلی راحت صاحب فرزند پسر میشن
بعدمیفهمم که واقعا این افراد خیلی بیخیالتر بودن و خیلی بیشتر ازینجور موضوعات رها بودن و به همین خاطر اون جنسیتی که ازفرزند دوست دارن صاحبش بشوند خیلی راحت در موقعیت و شرایطش قرارمیگیرن که صاحب اون فرزند بااون جنسیت میشوند
یک باور قدرتمند کننده ای که خیلی به رشد من توی کارهای خونه کمک کرده،اینه که من آدم توانمند و ریسک پذیری هستم که دست به هرکاری میزنم اون کار به بهترین شکل ممکن پیش میره
مثلا انواع غذاها،کیک ها،دسرها،ترشیجات،نان خونگی،همه ی اینهارو بایکی دوبار تجربه کسب کردن به بهترین شکل ممکن آماده میکنم،و اونقدر تواین موارد خودمو باور کردم که حتی خانم های فامیل با سن پنجاه شصت سال از تجربه های من استفاده میکنند
توحوزه ی سلامتی تازگیا به این باوری که استاد بارها تو دوره ی قانون سلامتی گفتند رسیدم که هرچی خوراک کمتر به جسمم برسونم و آب بیشتری بخورم کارهای سنگین بیشتری رو باانرژی بیشتر میتونم انجام بدم،و واقعا از انرژی فوق العاده ای برخوردارهستم،وقتی که درطول شبانه روز فقط آب میخورم و کارهای خونه رو انجام میدم.
یامثلا وقتی ازهمون کودکی کباب گوشت ومرغ میخوردم احساس میکردم کلی سربازای قوی به خونم رسوندم و همین باعث میشد بعدازخوردن کباب کلی انرژی بگیرم و بعدن که باقانون سلامتی آشناشدم دیدم که واقعا این باوری که نسبت به خوراک گوشت ومرغ داشتم درست بوده
یک باورقدرتمندکننده ی دیگه ای که دارم اینه که آدم شجاعی هستم،ازهمون نوجوانیم دوست داشتم ماشین سواری وموتورسواری رو یادبگیرم،بخاطرهمین از سن دوازده سالگیم هم موتورسواری بلدبودم هم ماشین رانندگی میکردم،بعد همین باعث شد که کم کم به دل ترسای بیشتری برم،و حالا به جایی رسیدم که بدون هیچ ترسی میتونم تو دل تاریکی شب تو طبیعت بمونم بدون اینکه کسی بامن باشه
باورهای قدرتمندکننده ومحدودکننده ی دیگه ای هم دارم که انشالله سعی میکنم تو کامنتای بعدیم بهشون اشاره کنم
اینم بگم استادجان ازوقتی که شروع کردم به دنبال کردن سریال زندگی دربهشت،اصلا احساس دوری ازشما نمیکنم و فکرمیکنم همین دیروز بود که خانواده ی آقای ریک مهمون شمابودن،و همین که داشتید دور تادور دریاچه قدم میزدید،یه نگاهی به درختچه های دور دریاچه انداختم وگفتم عهه اینارو که چندروز پیش استاد بامریم جان قطع کردن!
بعدیدفه یادم افتاد که راستی من چندروزپیش این قسمت هارو دیدم،این قطع درختچه سال99بوده،و الان بعداز چهارسال دوباره رشد کردن،و همین موضوع برام یه نکته رو یاداوری کرد که ببین هرباوری رو که خیلی هم عالی روش کارکنم بعدازیه مدتی دوباره نیازه که باور درست رو از هرگونه علفهای هرز پاکسازی کنم،وگرنه دوباره مثل همین کنار دریاچه این درختچه ها جلوی زیباییِ ویوی کلبه رو میگیره و اجازه نمیدن از راه دور کلبه ی رؤیایی رو تماشاکنیم
انگارهمین چندروزپیش بود آقای راین با گل پسراش این درختچه های هرز کنار دریاچه رو تو چهاردقیقه به اسکلت تبدیل کردید
چقدر زوود همه چیز میگذره، وقتی این سریال رو دنبال کردم و میبینم که این سریال سال98استارت خورده،باخودم میگم چرا من از عمرم به خوب استفاده نکنم،چرا نیام هروز باپرسیدن سوالات مفید هروزم رو بهترازدیروزم کنم،چرا نیام هروز یه باور محدودکننده رو پیداکنم و بجاش یه باورقدرتمندکننده بذارم،واقعا چرا خیلی وقتا نظردیگران انقدر توزندگیمون پررنگ میشه،انقدر عقاید گذشتگان روتوزندگیمون پررنگ میکنیم،انقدر کورکورانه میخوایم به یکسری موضوعات عمل کنیم بدون اینکه منطق درستوحسابی پشت اون موضوع باشه؟
این باید به من هشدار جدیی بده که همیشه خودم رو از دیروزم بهتر کنم با ایجاد باورهای درست،باپرسیدن سوالات مفید ازخودم و بهبود دائمی خودم در تمامی زمینه ها،چون خودم هستم که باعث پیشرفتم یا مانع پیشرفت خودم میشم،نه هیچ عامل بیرونی و نه حتی ژنتیکم….
دوست دارم ساعتها دراین مورد صحبت کنم و به بهبود شخصیتم و بهبود ارزشمندی خودم کمک کنم
داستان بهبود شخصیتم در راستای الگو گرفتن از دوستان عزیزم،و درراستای شناسایی باورهای قدرتمندکننده و محدودکننده ام ادامه دارد…
بنام خدای مهربان
سلام به همگی
داشتم به این فکر میکردم که چقدر یکسری از تضادها میتونه به نفع من باشه
خدای من الان وقت کنترل ذهنه
چقدر شگفت انگیز که تااینجای مسیر رو اومدم
چقدر قشنگتر میتونم به زندگیم نگاه کنم
نسبت به موضوعات مختلف زندگیم دیدگاهم تغییر کرده
دیشب از سعید عزیز کامنتی میخوندم
سعیده جون خیلیی ممنونم ازت
نوشته بودی
“آگاه باشید که دوستان خدا …..
.
چیییییی؟
دوستان خدا؟
بامن بود ؟
گفته بود ناراحت نشیا گفته بود نترسیا
گفته بود حالت باید خوب باشه قلبت محکم باشه سرت بالا باشه
بتونی چیزی که میخایی رو بنویسی و تجسم کنی
بتونی با احساس اطمینان خاسته هات رو ببینی
حسش کنی لمسش کنی
اره باید بشه
اگه ذهن کننرل بشه همه اینا میگذره
بخدا میشود فرشته
اینهمه ادم تونستن سعیده تونسته
بعله که میشود
قدرت خدا رو دیدی؟
اره میشود نیازه که ادامه بدی
همین مسیر و تخت گاز برووو
خیلی زود میبینمت اون جایی که لیاقتش رو داری
استاد عزیزم امروز کاری کردم که درزندگی تا این اندازه خودافشایی نکرده بودم خودم باورم نمی شود که چنین باورهای داشتم.
وحال اینجا ثبت اش میکنم که باشد برای روزی که بیایم وبیبنم که من ازچنین شخصی تبدیل شدم به این شخص وسپاسگزارت شوم واین ردپا اینجا باقی بماند ازمن.
• چی باورهای قدرت مند کننده ای دارم که ان باورها ایمان،انگیزه درراستای تحقق خواسته هایم به من داده است ؟به گونه منجر به قدم برداشتن،اجرا کایده ها ،تحقق خواسته هایم شده است وبه این شکل به نفع من کار کرده است؟
1. ازکوچکی از بس کارهای خانه را از روی ترس واجبار انجام میدهم از بس هرنوع کاری خانه ار انجام میدادم وحس میکردم تنها راهی راضی نگهداشتن مادرم همین است وتنها راهی که مرا تعریف میکند با تمام وجود تلاش میکردم که کارهای پیش ازتوانم را انجام بدهم تا مادر مرا نزدی دیگران تعریف کند ازهمین خاطر همیشه وقتیکه مهیان می امد مادرم میگفت (زهرا ای کار را میکند او کار میکند ولی مقبول نیست ) همین تعریف هم باری من کافی بود وخودم را هست ونیست میکردم ازنگهداری طفل ها گرفته ،تا ظرف شیشتن،تا اشپزی،تا جارو کردن،تا اب اوردن،تا حیوانات را مراقبیت کردن،تا نظافت وپاکی خانه تا نظری مادرم را بخودم ازین طریق جلب کنم واین تا ازمن تعریف کند یعنی باور داشتم که اگر من این فعالیت ها را نجام بدهم مادرم ازمن نزدی دیگران تعریف میکند.
2. موضوع دوم درس خواندن من تمام تلاشم این بود که ازطریق انجام دادن چی نوع فعالیت که خانواده ام انرا دوست پیش بروم تا مرا تایید کند تا مرا تحسین کند وازهمین خاطر درس میخواندم وتمام وقت مصروف درس خواندن بودم وقسمی شده بود که کوچکی خود را به بازی سپری نکردم وعلاقه ای با بازی درمن وجود نداشت واز بس که اذیت شده بودم بخاطر بازی های کودکانه ام توسط مادرم ،بعد کارهای خانه همیشه چیزی را می گرفتم ومطالعه میکردم وفکر میکردم کسی که درس بخواند اهل مطالعه باشد ادمی خوبی است ،همه او را تعریف میکند،او متمایز است،او از دیگران متفاوت است ازهمین خاطر تلاش میکردم درس بخوانم ومتفاوت جلوه کنم ،چون سری زبان همه این بود که فلانی این قسم درس میخواند،ان قسم درس میخواند،وفلان نفر درس خواند ایقسم شد ان قسم شد یعنی همه ای ارزش ها را به درس خواندن میدیدم واین باعث شد مکتب را تمام کنم ودانشگاه موفق شوم.
3. باوری سوم اینکه من ازخانواده ای محترم وبا اصل ونصب هستم وهمیشه باید متفاوت از دیگران باشم ومتفاوت از دیگران عمل کنم،من جز مردم معمولی نیستم پدرکلان من خان مردم اش بود،ومن باید بسیار متوجه ای رفتارم در بیرون ودرجامعه باشم وزیر اگر مثل مردم عادی رفتار کنم ابروی خانواده ام را میبرم این باعث شده بود که همیشه متوجه ای رفتاری خود باشم واز انحرافات که اکثری جوان ها گرفتار ان میشود محفوظ باشم وبگویم من دختری خان هستم وباید این چنین باشم.
4. باوری سوم که داشتم این بود که هرکسی که اهل نماز باشد ونماز بخواند ونماز شب بخواند خدا او را دوست دارد ودعاهایش را قبول میکند ومردم او را به چشم خوب میبیند وازهمین خاطر من خیلی نماز خوان بودم وشب نماز بودم وازین طریق تحسین مادرم را هم جلب میکردم که همه جا پیشی ازمن تعریف میکرد که دخترم شب نماز است واین نماز خواندن وحال نکردن از نماز وبدبختی کشیدن وروبرو شدن با تضادهای بسیار باعث شد که جستجو کنم مشکل درکجاست وقتیکه بزرگ شدم رو بیاورم به مطالعه که اگر ادمی که نماز میخواند ادمی خوبی است وخدا دعاهایش را قبول میکند چرا من چنین نیستم ودعاهایم قبول نمی شود مشکل من درکجاست؟این باعث اشنای ام با این سایت شد .یعنی همین باور نمازخوانی وبنده ای خوب بودن خدا،قبول شدن خواست هایم،وبعد اینکه هرگز حال نمیکردم ازین نمازها واینکه خواست هایم قبول نمیشد مرا کنجکاو کرد وشای در ان زمانی کوچکی به نفع من بود ومرا ازبسیار خطاهای که باعث میشد بسیار رنج بیشتر بکشم حفظ کرد ولی به ارامش نرساند واین باور مرا به اینجا کشاند.
5. وباوری اینکه دختر باید کم حرف بزند وزیاد حرف نزند ودختری خوب دختری کم حرف است وصدای دختر نباید بلند شود ومردم دختری را تعریف میکند که کم حرف بزند این باور باعث شد که کم حرف بزنم وبیشتر گوش کنم واین هم یک مسیری بود که ازبسیار حرف های نادرست گفتن درمن جلوگیری شود وقسمی که دوست نداشتم درمجالس زنانه باشم وحرف های انها را بشنوم ،اصلا علاقه ای به شنیدن حرفهای خاله زنکی ندارم وفکر میکنم منشا ازهمین باور بوده است که درکودکی درمن شکل گرفت وباعث شد که از بسیار ازمجالس زنانه که پرازغیبت ودروغ وافترا است دور باشم ،چون وقتیکه حرف زده زیاد را درست نمیدانستم علاقه ای به شنیدن حرف های انها هم نداشتم،وهم علاقه به ارتباطات فامیلی هم نداشتم وازهمین خاطر بیشتر اوقات درخانه بودم ومصروف درس هایم وکارهای خانه.
6. همین باوری که دختری خوب دختری است که خانه اش تمیز باشد،اشپزماهرباشد،تمام کارهای خانه را بلد باشد ومن هم بخاطر اینکه مادرم چنین میگفت سنگ تمام میگذاشتم تا درخانه همینگونه باشم واین باور حال باعث شده است که متوجه ای نظافت محل بودوباشم باشم وحالا از روی عشق انرا انجام بدهم نه اجبار وانجام دادن کارهای خانه برایم سنگینی نمی کند واگر درمحلی باشم که ریخت باش باشد حالم را بهم میزند وازهمین خاطر همیشه محیط که دران زندگی میکنم پاک و تمیز است وبه من حس خوب میدهد که شروع ان ازهمین تایید گرفتن از مادرم وتعریف کردن اش نزدی دیگران بود که تشوق شوم ازکودکی درکارهای خانه سهم بگیرم وبرای اسان شود.
7. واینکه من یک دختری بودم دربین برادرانم وهمیشه انها میگفت که تو دختر هستی ونمی توانی ومن بشدت تلاش داشتم که به انها ثابت کنم که ازشما قوی تر هستم،در مسابقه دویش بین برف من نفراول بودم،در بالا رفتن ازدرخت من نفر اول بودم،در دویدن وبرنده شدن من نفراول بودم،در جنگ تن به تن من نفر اول بودم،که برادی بزرگم این مسابقات را میگذاشت وخودش لذت میبرد از دیدن ما که چطور به جان هم می افتیم وچطور بین برف پاهایم ما مسوزد ولی من بخاطر اینکه تایید او را بگیرم هردردی را میکشدم.واینکه ثابت کنم که من ازبچه ها کم نیستم من ضعف نیستم ،من قوی هستم اینکه درعالم کودکی ام تلاش داشتم که به انها بفهمانم که دختر بودن ضعف بودن نیست ودوست نداشتم ضعف جلو کنم.این ثابت کردن وتلاش کردن برای نشان دادن انیکه من قوی هستم من برتر هستم باعث شد درتمام زندگیم گسترش پیدا کند،باعث شد دردانشگاه قبول شوم،باعث شد درمکتب نمره اول شوم،باعث شد دنبال خودشناسی بگردم وبا سایت اشنا شوم،باعث شد که کارهای را انجام بدهم که همسن وسالانم انرا انجام داده نمی توانست باعث شد که از هم ردیفانم 10 قدم جلو تر باشم.
8. وهمین طور ثابت کردن خودم به خودم که همیشه ازکودکی می شنیدم که دختر مال مردم است وقتیکه کلان شود خانه ای مردم می رود وبرای پدرومادرش هیچ نمی تواند همه چیز پسر است ودختر مظلوم است ،ضعف است وغریب هست.ولی من دردرون قبول نداشتم وهمیشه تلاش داشتم که ثابت کنم که شما درست فکر نمی کنید ازهمین خاطر به اب واتش خودم را زدم که هرکاری که ازدست برمی اید برای خانواده ام انجام بدهم وحال که فکر میکنم ریشه اش همین باور بوده است واین باعث شد خیلی قوی باشم وکارهای را انجام بدهم که دیگران انجام داده نمی تواند،من از زمانیکه صنف 10 مکتب بودم زمستان ها ریاضی وفزیک درس میدادم وپول اش را به خانواده ام میدادم،زمانیکه دانشگاه رفتم نصف روز درمکتب خصوصی درس میدادم وپول اش را به خانواده ام میدادم،زمانیکه ازدانشگاه فارغ شدم وظیفه گرفتم تمام معاشم رابه خانواده ام میدادم وبه احتیاجات همه فکر میکردم قسمی که تصمیم نداشتم ازوداج کنم ومیگفتم من به پدرومادرم خدمت میکنم،وقسمی که وقتیکه ازدواج کردم نصف معاشم را به خانواده ام می فرستادم،به همه ای شان لباس میگرفتم ،تحفه میگرفتم که فکر نکند من ازدواج کردم ودختر وقتیکه ازدواج کند مال مردم است وکاری به خانواده اش انجام داده نمی تواند،وکاری شخصی ایجاد کردم ووالدین را شریک کردم وگفتم من این کار را رشد میدهم تا شما را حمایت کنم دردوران پیری ازفایده ای ای کار بتوانید با عزت زندگی کنید وبه دیگر فرزندان واطرافیان تان نیاز نداشته باشید،حتا طلاهای خود رامی فروختم وپول اش را به انها میدادم زمانیکه معاش ام نیاز بود بخودم،وحتا قرض میگرفتم به خانواده ام می فرستادم .وخوبی این باور فقط همین بود که کارهای مفیدی برای رشدی خودم انجام بدهم دنبال ایجاد کردن کاری شخصی باشم،وبعد انجام دادن این همه کار که ذکرش خسته کننده است با عدم رضایت انها مواجه شوم که این مسیرباعث شد بخود بیایم که من کی هستم ؟ این باعث شد که تصمیم به ازدواج بگیرم،این باعث شد که خودم را متوجه ای خودم نماید این تضادهای ناشی ازین باور درمسیرخودشناسی ام خیلی مرا کمک کرد که چیزی نبود من برای خانواده ام نکرده باشم … حتا فراهم کردن زمینه ای مهاجرت شان به چندین کشور که بلاخره به المان رفتن واینکه اصلا چنان واکنش دیدم که له ام کرد بعد یک عمر سنگ تمام گذاشتن ،تضادهای که ازین باور متوجه ای من شد مرا خیلی بخدا نزدیک کرد خیلی …وهم باعث شد که کارهای را انجام بدهم که باعث رشدم شود درتمام جبنه ای زندگیم،دربخش مالی،دربخش خانه داری،اولاد داری،مردم داری،وبالاخره قرار گرفتن درمسیرخودشناسی که هنوز قدم اول را هم احساس میکنم ورداشتم وبسیار کار دارم درین مسیر که احساس میکنم روزها کمی میکند برای نوشتن وازخود گفتن وخود را کالبد شکافی کردن…
9.
• چی باورهای محدود کننده ای را پذیرفته ام که علیه من کار میکند؟باورهای که باعث شد وتردید به تعویق انداختن ومانع تراشیدن،برای حرکت درراستای تحقق خواسته هایم شود؟وبه این شکل به من ضربه زده است؟
1. دربخش ثروت ،انقدر ذهنم باورهای محدود کننده دارد که حد ندارد من باور به فراوانی نعمات خدا ندارم من فکر میکنم همه چیز کم است ،فرصت کم است،شاگرد کم است،غذا کم است ،اب کم است،لباس خوب کم است،شادی کم است،همه چیز کم است،حال خوب کم است،تجهیزات خوب کم است،دفتر خوب کم است،انسان های خوب کم است،عشق بین زوجین کم است،اولاد خوب کم است،شوهری خوب کم است،والدین خوب کم است،اخلاق خوب کم است،دسترسی به خداوند کم است،ادم خوب شدن کم است یعنی هرچیزی را که میبینم فکر میکنم کم است وخلاص میشود،عمری زمین کم است،اب های شیرین زمین کم است،اکسیجن پاک کم است،افتاب پاک کم است،جلد پاک وشفاف کم است،بدن سالم کم است،چهره ای زیبا کم است،زیبایی من کم است،انرژی ای بدنی من کم است،وقت کم است،عمر کم است،شادابی وتازه گی کم است،جوانی دوران اش کم است،دوست خوب کم است،ادمی که هم فریکانس من باشد کم است،رشد وموفقیت کم است،ثروت کم است،ادم های ثروت مند کم است،شغل های ثروت افرین کم است،رسیدن به مقام های عالی درجهان کم است،افراد موفق کم است،جاهای زیبا درزمین کم است،مکان های تفریحی کم است،خانه های لوکس کم است،برعکس باور دارم 1. فقر زیاد است2. گرسنه زیاد است3.بی ابی زیاد است4.فرصت های کم زیاد است5ناخوشی درزندگی زیاد است6 زوجین ناموفق زیاد است7نفرت زیاد است8افرادی نامناسب زیاد است9 بدبخت شدن زیاداست10 هوای الوده زیاد است11 اکسیجن الوده زیاد است12 اولاد ناصالح زیاد است14 کشورهای فقر زیاد است15 جنس بی کیفیت زیاد است16 ادم های متقلب ودزد وکلاه بردار زیاد است17 فریب دادن زیاد است18 دروغ گفتن زیاد است19 فساد انداختن بین مردم زیاد است20 شریک وکفر زیاد است.
2. اینکه این باور درمن باعث شده است که فقر بمانم وزندگی را طبق دلخواه خود تجربه نکنم.1من باوردارم که خداوند ازمن دور است،2.من لایق دریافت پیام های الهی نیستم3.،من لایق نزدیکی با خدا نیستم،4.خدا را چیزی بیرون ازخود می بینم 5.،باور ندارم که هرلحظه با من هست درمن هست ودستم را میگیرد،6.من فکر میکنم انسان های خاص است که با خدا ارتباط برقرار کرده می تواند وهمه به این ارتباطات دسترسی ندارد7.من باور دارم که صدایم را خواست هایم را خدا نمی شنود اگر هم بشنود برایش اهمیت نمی دهد8. من باور دارم که من ادمی گناهکار وخطار کار هستم وخدا مرا دوست ندارد10 من باور دارم که خدا ادم های نمازخوان وروزه گیر وبا حجاب را دوست دارد ودعای انها راقبول میکند انها نزدی خدا با ارزش است.11من باوردارم که خدا درمن نیست که هرلحظه بفهیمد که من چی میخواهم .این باور ها باعث شده است که خودم را لایق ارتباط با خدا ندانم وبانکه اگاهی ها الهی که دریافت کردم وباورهای که میخواهم درخودم بسازم وهنوز پایه نشده است وبه اندازه ای که باور کردم درمن تاثیر مثبت گذاشته است ولی قبلا این باورها را داشتم با تمام وجود باور داشتم وحال که می نویسم می گویم نه چنین نیست ولی باید خودم را بشناسم.
3. من باور دارم که ثروت زشت است.2.انسانهای ثروت مند ظالم وخودخواه است وانسان های فقر را اذیت میکند ومورد ظلم وبی عدالتی قرار میدهد وحق انسان های فقر را انسان های ثروت مند خورده است.3. من باوردارم که انسان های ثروت مند ازخدا دور است ذوزخی هست ،خدا درین جهان به انها نعمت داده است ولی اخرت اش تباه است وانسانهای فقر درین جهان زجر میکشد ولی اخرت اش بهشت است.4. من باوردارم که هرقدر ثروت مند تر شوم ظالم تر ،خودخواه تر وازخدا دور تر میشوم.5من باور دارم که هرقدر ثروت مند شوم بیشتر حق غریب وبیچاره را میخورم.
4. من باور دارم که انسان های ثروت مند وپولدار ازحق غریب پولدار شده است وحق غریب ر اخورده است،واز راه ظلم ثروت بدست اورده است از راه بد وبی عدالتی ثروت مند شدن،از راه قاچاق وادم ربایی ورشوه ،وحیف ومیل کردن بیت المال ثروت مند شدند وثروت من شدن از راه درست غیرممکن است ،فقط از راه نادرست می شود ثروت مند شد واین کاخ ها ،این تجهیزات،این موتر های تمام اش کثیف است چون از راه نادرست بدست امده است .
5. من باور دارم که انسان های پول دارد ثروت دارد بیشتر جان شان درخطر است بخاطر پول ودارای شان دشمن دارد وکشته می شود واین پول باعث تباهی او میشود،یا جان اش را از دست میدهد،یا خانواده اش را ازدست میدهد یا هم دوستان اش را ازدست میدهد،یا هم مریض میشود وهمشه دررنج واندوه است .وحتما باید بهای این ثروت مند شدن را بپردازد که اینها می باشد.
6. من باور دارم که انسان های ثروت مند ازراه سخت ثروت بدست اوردند ،خواب نداشتن،خوراک نداشتن،وقت بودن با خانواده را نداشتن،تمام عمری خود را سخت جان کندن وپیسه جم کردند ،وثروت مند شدن واگر بخواهی ثروت مند شویی باید اینگونه باشی ،ازخواب بزنی از سلامتی ات بزنی،ازتفریح ات بزنی از بودن با خانواده بزنی تا پول جمع کنی.
7. من باور دارم که فقط درمکان های خاص،افراد خاص با استعداد خاص،پارتی داشتن ،تحصیلات خاص،چانس اینها باعث میشود که بعضی انسان ها ثروت مند شوند فکر میکنم انها انتخاب شده هستند ودولت هایشان روی انها سرمایه گذاری کردند مثل فیسبوک،یا گوگل یا شرکت های ایلان ماسک
8. من باوردارم که وقتی ثروت مند شویی ،چطور ازان استفاده کنی،پول زیاد را چطور مراقبت کنی ،چی بدرد تو میخورد،وسخت است نگهداری از پول زیاد وچی باید همرایش کرد؟
9. من باور دارم که زندگی با ثروت وتجملات خسته کننده است ،انسان را از خدا دور میکند باعث میشود خانواده اش را از دست بدهد،باعث میشود گمراه شود،وخوشگذران شود،باعث میشود فقط به عیش ونوش خود مشغول شود،باعث میشود ،باعث میشود انسانهای دیگر را لگدمال کند ومغرور وخودخواه میشود وغافل ازخود ومردم وخدا میگردد.
10. من باور دارم که من توانایی ثروت مند شدن را ندارم من پوتانسیل ثروت مند شدن را ندارم،چون تحصیلات درست ندارم،چون استعداد بلند ندارم،چون خاص نیستم،چون پارتی ندارم،چون محیط نامناسب بزرگ شدم با خانواده ای نامناسب ،ومن مغز ثروت مند شدن را ندارم،یاهم شوهرم نمی گذارد که کارهای دلخواهم را انجام بدهم،یا هم فکر میکنم حکومت مانع پیشرفت من شده است وشرایط را برمن سخت کرده است.
11. باور دارم که قرار نیست همه ثروت مند باشند ،تعداد کمی انتخاب شدند که ثروت مند باشند ودیگران باید معمولی باشد ومن هم جز افرادی معمولی هستم واصلا فکر کردن درمورد ثروت نادرست است ومادی پرست می شوم،من نباید به مادیات فکر کنم چون انسان پول دوست خطاب میشوم ومردم چنین انسان را دوست ندارد کسی که همیشه پول پول بگوید ،هرقدر که ازپول درو باشم وبه پول فکر نکنم ادم معنویی تری هستم،پول مادیات است وکثیف است وباعث گمراهی درین جهان میشود ومن هرقدر میتوانم ازمادیات دور باشم.
12. امامان وپیامبران هم فقر بودند انها هیچ وقت از مادیات حرف نزدند مادیات نزدی انه مهم نبودند ،معنویات مهم است،دنیا بی ارزش است ،اگر دنبال پول بروم دنیا پرست می شوم وانسان دنیا پرست از اخرت خوب محروم است،وانسان های پول دار همیشه دروغ میگوید،همیشه سود میخورد،همیشه مغرور است،همیشه ظلم میکند.
13. دربخش سلامتی ام: من بدنی ضعف دارم از کودکی شیرمادرم را نخوردم پس از پایه بدنم ضعف است وتوانایی ترمیم خودش را ندارد.
14. من بدنی من باید با داروخوردن خوب شود،وطبیعی است که هرماه ریزش کنم،وحتا درمنطقه یک نفر سرفه کند من درخانه ام مریض میشوم،چون کم خون هستم،بی بنیه هستم.
15. هردو فرزندم پشت سری هم بدنیا امدند ومرا نهایت ضعف ساختند ویتامین ها ومنرال ها وخونی بدنم کم است.بدن من بدون دارو قدرت شفا دادن بخودش راندارد.
16. من مستعد چاقی هستم،اگر هرچیزی را کمی بیشتر بخورم چاق میشوم،والدین ام چاق هستند،واگر چاشق شوم شکر میگیرم ،چربی خون میگیرم ،چون هم فامیل پدرم وهم فامیل مادرم دچاری این امراض هستند وهم ژن چاقی دارند ازین خاطر من خیلی زود وزن میگیرم.
17. جلد من خشک است چون جلد مادرم وپدرم خشک است واین ارثی هست،موهای من ضعف است چون موهای مادرم ضعف است واین ارثی هست.بدنی من ضعف هست زیر موقع که مادرم مرا باردار بوده است خودش میگوید که ضعف وکم خون بوده است.وطفلی که شیرمادر را کم بخورد یا نخورد تا اخیرعمر بدن اش ضعف ومستعد مریضی هست وهمیشه مریض است.
18. رفت وامد ورفتن به مجالس باعث میشود من مریض شوم چون با افرادی روبرو میشوم که مریض هستند ومیکروب انها به من انتقال می یابد ومرا مریض میسازد ،بدنی من درمقابل میکروب ها ضعیف است و میکروب ها باعث مریضی من می شود.
19. من نمی توانم غذای های کارب دار را کنار بگذارم چون ازکوچکی تاحال خورده ام وبدن به ان عادت کرده است غیرممکن است که این هوس بدنم را کنترل کنم.
20. باورهایم درموضوع ارتباطات: ادم های که مرا درک کند وهم فریکانس من باشد وجود ندارد ،ازهمین خاطر من دوستی ندارم .
21. کسی با من ارتباط میگیرد که من سنگ صبور او باشم به او کمک کنم وهمیشه گیله ها وشکایت هایش را بشنوم وبله بگویم.
22. من زمانی لایق ارتباط خوب هستم که کاری بزرگی را برای کسی انجام بدهم وانوقت است که توقع دارم با من ارتباط خوبی داشته باشد.
23. من باور دارم که انسان های ثروت ،یا انهای مقام دارند،یا تحصیلات بلند دارد من لایق ارتباط با انها را ندارم وتحت تاثیرقرار میگیرم وانها را درذهنم بت میسازم.
24. من باور دارم که هرکسی که ازمن تعریف میکند یا دروغ می گوید یا هدفی خاصی دارد،من لایق توصیف نیستم حرفای که او میزند دروغ هست ویا هم چاپلوس میکند،من چنین نیستم.
25. من باوردارم که افرادی که به مقامی خاصی رسیدند یا هم تحصیل خاصی دارد یا هم ثروت دارد یا هم زیبا است من لایق دوستی با او نیستم من خود مرا نسبت به او ضعف فکر میکنم وافتخار بس بزرگ میدانم که با چنین فردی هم صحبت شوم واو به حرف هایم توجه کند .وباعث افتخارم هست که توجه ای چنین شخصی را در زندگیم جذب کنم،چون همیشه فکر میکنم که من کم هستم.
26. من باور دارم که من زیبا نیستم وافراد مرا زیبا نمیداند ،همسرم زیباس توهمیشه می گوید که چی مردی زیبا است وحیف شده است که این خانم اش هست،یا اینکه این خانم با این چهره خوش شانس هست که چنین همسری زیبایی دارد.
27. فکر میکنم که مردم راجع به من فکروباور خوب ندارد فکر میکنم که مرا انسان درست وحسابی نمیداند وحتا اگر ازخودم تعریف کنم انها فکر میکند که من دروغ میگویم وتوجه نمی کند که اینها حقیقت است یا خودخواهم که ازخود میگویم.
28. من نقش قربانی را بازی میکنم حتا درجمعی باشم قسمی نشان میدهم که فرزندانم مرا اذیت میکند،من قربانی هستم،همسرم را تحمل میکنم وهرکاری میکنم که زندگیم را مدیریت کنم،من چنین ادمی مظلومی هستم،من خودم را وقف فرزندان وهمسرم ووالدینم وخواهروبرادران کرده ام ای مردم بدانید! که من چنین ادمی خوب وصبوری هستم ،وهمیشه ازخود میگذرم وبه دیگران میدهم.
29. من باوردارم که وقتیکه بدی دیگران را می گویم حس خوبی درمن ایجاد میشود اینکار او بد است من خوب ام او مرا اذیت کرده است ومن صبور کردم،او ظالم است من مظلوم هستم بیبین این کار را کرد این کار را کرد ومن هم هیچی نگفتم وبازم ادامه دادم ،بیبن من چقدر انسان خوب هستم.
30. من تلاش میکنم به اطرافیان به همسرم،به فرزندانم احساس گناه بدهم،اینکه من تمام روز در نظافت کردن هستم شما درکثیف کردن هستید،اینکه هرچیزی بخواهید برایتان پخته میکنم،اینکه من یک لحظه قرار ندارم وخسته می شوم وشما قدرم را نمیدانید،اینکه من خودم را وقف شما کرده ام وشما بی توجه هستید،اینکه من شما را دوست دارم وشما مرا دوست ندارید.
31. اینکه همیشه بخواهم دیگران را سرزنیش کنم وودرذهنم همیشه وهمیشه بجنگم ودرحال ثابت کردن خودم درذهنم ودر بیرون ازخودم باشم،که شما اینگونه هستید من این هستم،نیت ام این است،من چنین ادمی هستم،من میدانم شما نمیداند،این کارت غلط است تو باید اینگونه باشی ،باید این رفتار را داشته باشی،باید این حرف ها را بزنی،باید اینگونه فکر کنی.
32. ومن تحمل میکنم کسی که مرا توهین کند خصوصا خانواده ام تا بعدا بگویم که من اینقدرصبور هستم وانها این کارهای را درحقم کرد ومن بازم رابطه ام را ادامه دادم ودوست دارم تحقیرشوم،توهین شوم ولی بازم ادامه بدهم تا روزی برسد که به همه بگویم که این من ام واین دیگران ،شما بیایید قضاوت کنید که خوب است وکی بد است؟
33. من ازنگاه مردم می ترسم اینکه می ترسم که مرا ادمی خوب نیبید،می ترسم که قضاوت کند که طبق ارزشهای من نیست،می ترسم که مرا ادم خوب نکوید،حتا می ترسم وقتیکه این خودافشای را میکنم درسایت میگذارم اعضای سایت هرکسی که بخواند بگوید این چقدر ادمی زشتی هست…. من ازنگاه مردم ازطرز فکر مردم،ازعکس العمل مردم،ازقضاوت مردم،از سرزنیش مردم می ترسم،چی این مردم همسرم باشد،خواهرم،برادرم ،والدین ام،فرزندانم،خانواده ای همسرم،دوست وقوم ،ویاه اعضای سایت
34. من براین باورم که من لایق یک رابطه با کیفیت نیست ومن لایق این نیستم که همه با من با احترام برخورد کند،همسرم با دل وجان مرا دوست داشته باشد وهمه مرا بدون توقع بپذیرد وبدون شرط دوست داشته باشد حتما من باید کاری برای انها انجام بدهم تا مرا دوست داشته باشد درغیران من دوست داشتنی نیستم،من کم هستم من برای همسرم کم است من برای احترام ،ودوست داشته شدن بدون قید وشرط کم هستم.من برای تجربه ای زیبا درتما بخش هایش کم هستم،من استعدادخاصی ندارم،درافغانستان درس خواندم،درمحیط این کشور بزرگ شدم،درخانواده ای فقر وبا افکاری فقر وسرشارازخشونت بزرگ شدم،من زیبا نیستم،من ارتباطات درست را نمیدام ،من نمی توانم رابطه با انسان ها راحفظ کنم واین دانش درمن نیست.
35. من باید پارتی داشته باشم،تا بتوانم درجایگاه خوب برسم وازطرفی دیگر باور ندارم که لایق ارتباط با ادم های ثروت مند باشم.
36. انسان های که نماز نمی خواند،روزه نمی گیرد حجاب درست وحسابی ندارد ازخدا دور است وانسان های خوبی نیست ،این خارجی ها را خدا درین دنیا داده است وعاقبت اش خراب می باشد.وازین انسان ها باید دوری کرد.
37. من زن هستم و زن نباید به هرکسی ارتباط داشته باشد خصوصا مردها،ازین خاطر ارتباطات محدود داشته باشم انهم با زنان درغیران همسرم را ازدست خواهم داد ومن نمی توانم با افرادی ثروت مندی که مرد هست ارتباط بگیرم،گناه است یا همسرم حسود میکند،یا اصلا ازنظراخلاقی درست نیست که من ارتباطات گسترده داشته باشم.حتا درفضای مجازی ،ونباید عکس مرا هرکسی بیبیند ….
38. من وقتیکه کاری نیکی به کسی انجام میدهم او هم باید ازمن تعریف کند ،مرا تحسین کند درهمه جا ازمن بگوید،وقدری زحمات مرا بداند.
39. دربخش ارتباطات بخدا
40. من لایق وصل شدن بخدا نیستم،همه ای انسان یکسان بخدا درسترسی ندارد،وافرادی خاصی هست که به خدا نزدیک است.
41. من گناهکارم وخدا صدایم را نمی شنود وخواست های من نزدی خدایم ارزشمند نیست وخدا چیزی بیرون ازمن هست.
42. من نمازهایم را سری وقت نمی خوانم وحال خو هیچ نمی خوانم،نماز شب نمی خوانم،قران نمی خوانم،قضاها روزه ام را نمیگیرم،حجاب درست وحسابی ندارم،ازین رو خدا صدایم را نمی شنود.
43. انسان های خاصی هست که دعاهایشان مستجاب میشود وانها اگر هم برای دیگران دعا کند دعایش شان مستجاب میشود ازهرکسی دعایش قبول نمی شود.
44. من ارزشمندنیستم ،چون نه علم کافی دارم،نه استعداد کاف دارم،نه اگاهی کافی دارم،نه زیبایی کافی دارم،نه ارتباطات خوب دارم،ونه ارتباط خوب برقرار میتوانم،وحتا کارهای که انجام میدهم فعالیت های که انجام میدهم ارزشمند نیست،وازهمین خاطر خاطر هم به من توجه ندارد ونزدی خدایم هم ارزشمند نیستم.
45. من باور دارم که خدا هرکسی که هرکاری بدی را انجام یدهد مثلا نماز نمی خواند او راقصاص میدهد با او دشمنی میکند وسری دشمنی را میگیرد،رضایت خدا را بدست اوردن سخت ترین کاری دنیا است وخدا انسان های انگشت شماری را نزدی خودش دعوت میکند هرکس این چانس را ندارد.
46. سخت ترین کاری جهان راضی نگهداشتن خدا است ،زیرهرلحظه ممکن است انرا از دست بدهی اگر بدست بیاوی با هزار سختی وبدبختی کشیدن،روزه داری وشب نماز خوانی ودروغ نگفتن وغیبت نکردن،وحجاب داشتن،وبه دل همسرت رفتار کردن،به دلی والدین ات رفتار کردن،مادری خوب بودن،تهمت نزدن،با همه خوبی کردن،وبدهای دیگران را ندیده گرفتن وبا انها ادامه دادن رابطه،ازخود نان را گرفتن به دیگران دادن، وبه نامحرم نگاه نکردن،نذر کردن،شب وروز توصل به امامان،منتظر امام زمان بودن،طبق هدایت مشتهد حرکت کردن،قران را برای مردها خواندن،وخیرات کردن،وهمیشه سری دسترخوان ات فردی فقر وگرسنه بود … وقتیکه تمام ام کمال به اینها رفتار کردی خدا صدایت را میشنود ولی اگر یکبار درنمازات راقضا کردی تمام اش به باد هوا می رود.
خودافشایی سنگینی است برایم که باورم نمی شود من چنین باورهای دارم وچنین شخص هستم،درحالیکه بودن درین فضا مرا دیگرگون کرده است ولی هنوز این باورها بنیادی نشده است وجای این باورها را درست حسابی نگرفته است هنوز دانه ای است دردل خاک وهنوز درخت پربار وپرحاصل نشده است گرچند نتایج اش درزندگیم هویدا است واحساس میکنم ولی این باورهای کهنه وشیطانی بشدت درمن وجود دارد که شاید این کمترین اش باشد که حافظه ام یاری کرد ونوشتم،خدا میداند چی چیزهای دراندیشه وباوری من باشد که خودم نمیدانم،ومیخواهم حتا این باورهایم را درسایت بگذارم تا روزی ثبت باشد وروزی برگردم وبخوانم که من کی بودم وچی شدم ،چون فعلا فقط شب وروز شاکری خدایم هستم که راه را یافتم،فقط فعلا راه را یافتم ویافتم یافتم میکنم وهر روز خدایم مرا به سمت اگاهی های جدید می کشاند که حال احساس میکنم اصلا من خدا نداشتم شیطان خدایم بوده است،اصلا من سرنخی ازخدا را درزندگیم نداشتم،شیطان خود را درقالب خدا خودش را برای من خدا معرفی کرده بوده با داشتن چنین باورهای که درمن بوده است.که حتا اگر کارهای خوبی هم کرده بودم نیت اش شیطانی بوده است مثلا اگر خانواده ام را کمک کردم نیتم جلب توجه انها بوده است،نیتم حمایت انها بوده است،اگر به همسرم کمک کردم نیتم محبت گرفتن ازاو بوده است وهرکاری به ظاهر خوب را که انجام داده ام پس زمینه اش بخاطر شرک ام بوده است ومن حسابی مشرک بودم خودم نمیدانستم حال بخاطر داشتن این باورها ناراحت نیستم شاد که شناختم من مشرک ام ومن سراپا نقصم وشادهم که چشم ام باز شد وحال میدانم که چقدر عیب دارم که گاهی حس میکنم ساعت کمی میکند روزهای کوتاهی میکند وچقدر من کار دارم که روی خود کار کنم وازخود بگویم وباورهای شرک الود را ازخود پاک کنم.خلاصه این باورها مرا دربدر کرد،رنج داد،درد داد،زجر داد،بدبختی داد وحال میدانم تمامش بخاطر این باورهای شیطانی بوده است وحال میگویم لعنت به تو شیطان وحال کمر بسته ام که تو را اززندگیم برانم،نیست ونابود ات میکنم خیلی خیلی کار دارم برای ازبین بردن هریک ازین باورها وجایگزین ان با باورهای جدیدم وشناخت خدای حقیقی ام که 29سال ازان بی خبری بی خبر بودم واو را نمی شناختم وحال تازه شناختم واقعا همرایش حال میکنم ساعت ها با هم حرف میزنم وبه ذهنم میگویم هرچی بود ازگذشته تمام اش ازشیطان بود برتحمل شده بود وتو گناه نداری چون بتو اینگونه گفته شده بود تمام اش را دور بریز اینهای که جدیدا برایت میگویم حقیقت محض است اینها را بپذیر.باور کن.اشکال دارد گذشته گدشت وحال هرچیزی برایت میگویم دیگر مقاومت نکن ،واو هم حال بدون چون وچرا می پذیرد ومی گوید چشم،وباعث شده است خودم را با این همه بدی ها بپذیرم وبگویم همینم ولی بهترش میکنم،بسیار نتایج گرفتم ازین مسیر که بارها درکمنت ها نوشتم ولی هنوز اول راه هستم.ولی بسیار کار دارم.فکر میکنم هیچ ندانستم وهیچ نمیدانم وراه درازی درپیش دارم.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و مریم دوست داشتنی
چقدر خوشحالم که دارم اولین کامنتم رو میزارم و خیلی دوست دارم استاد عزیزم اولین کامنت منو بخونن و عشق و انرژی مثبتی که براشون میفرستم دریافت کنن
پیشنهاد میکنم دوستان عزیزم حتما این کامنت رو بخونن که بیشتر بتونن درک کنن که باورها چه اتفاقاتی رو در زندگی ما رغم میزنن
دیروز که وارد سایت شدم هدایت شدم به این ویدیوی زیبا و بسیار تاثیر گذار و چه نکات جذاب و مهمی من از این ویدیو بسیار عالی گرفتم
باور!….چه موضوع مهمی هست این باور! چرا هیچوقت به این کلمه و میزان اهمیتش در خلق زندگی دلخواهم توجهی نمیکردم؟!
استاد حرف های باارزش شما ته ته باورهای منو زیر و رو کرد و باعث شد واقعا ایمان بیارم به این که باورها نقش بسیار بسیار مهمی در تحقق خواسته ها و تبدیل به واقعی شدن اونها در زندگی دارن
یکی از باورهایی که از بچگی بهم برچسب زده بودن این هست که : تو استعداد چاق شدن نداری! تو هیچوقت چاق نمیشی چون ژن تو، ژن آدم های لاغره…
و یه باور غلط دیگه ، که الان که دارم بهش فکر میکنم واقعا ایمان میارم که نتیجه ش حاصل همون باور غلط بوده ، این هستش که عینکی شدن من ارثی هست و چون دایی من سالهاست عینک میزنه و یکبار جراحی قرنیه انجام داده من هم حتما به این عارضه دچار میشم!
من از هفت سالگی عینک زدم و الان که فکر میکنم انگار اون زمان یه جورایی منتظر بودم که من هم عینکی بشم چون این باور غلط توسط اطرافیانم بهم تلقین شده بود…بچه بودم و هیج درکی راجع به باورهای غلط و درست نداشتم.
حالا میخوام این باور رو بزارم یه طرف و باور ژن لاغری رو هم یه طرف دیگه
وقتی مقایسه میکنم میبینم هر دو باور تاثیر خودشون رو تمام و کمال بدون هیج نقصی در زندگی من گذاشتن…
باور ژن لاغری که بسیار برای من اتفاق خوبی هست و هر کسی منو میبینه از ته دل به من میگه خوشبحالت که هر چی میخوری چاق نمیشی ای کاش منم مثل تو بودم
و من واقعا خوشحالم چون هر چی بخورم چاق نمیشم و از خوردن غذاهای خوشمزه نهایت لذت رو میبرم!
و اما باور ژن عینکی شدن و ضعیف بودن بینایی چشم ها که باعث شد من 13 سال عینک روی چشمم باشه…و دقیقا آخرین باری که به چشم پزشک مراجعه کردم به من گفت چشم شما مشکوک به قوز قرنیه هست!
ببینید چطور یه باور درست و غلط تاثیر خودش رو بدون ذره ای نقص در زندگی من گذاشته
یک اتفاق شگفت انگیز در مورد ضعیف بودن بینایی من این بود که چند سال پیش من یهو تصمیم گرفتم که دیگه عینک نزنم و برای همیشه بزارمش کنار…
اطرافیان من عادت کرده بودن همیشه چهره ی منو با عینک ببینن و هر کی از من سوال میپرسید: پس چرا عینکتو نزدی؟! میگفتم : بینایی من دیگه خوب شده و من دیگه عینک نمیزنم
باورتون نمیشه بعد از دو سال که با پدر و مادرم به دکتر مراجعه کردیم دکتر با چه تعجبی از مادر من میپرسید چیکارش کردین که نمره ی چشمش بهتر شده؟!
تعجب کرده بود که چجوری چشم من بدتر نشده و خیلی بهتر هم شده در حالی که همه ی پزشکانی که بهشون مراجعه میکردم تاکید داشتن که تا 25 سالگی اصلا و ابدا نباید عینک رو از خودت جدا کنی چون فقط همین عینک باعث میشه نمره ی چشمت بدتر نشه
ولی چشم من بدون عینک بهتر شد!
اون زمان هنوز با سایت شما آشنا نشده بودم و هنوز نمیدونستم اصلا باورهای درست و غلط چی ان…هیچ دانشی درباره ی قوانین بدون تغییر جهان هستی نداشتم
بخاطر همین دوباره بخاطر باورهای غلطی که پزشکا به من دادن بعد از گذشت اون دو سال دوباره عینک زدم
استاد الان میخوام شروع کنم به ساختن باورهای درست
با ساختن هر باور درست یک باور غلط رو از ذهنم خارج میکنم و خدا هم مثل همیشه به من کمک میکنه
استاد عزیزم خدا رو شاکرم که شما رو در مسیر من قرار داد تا بتونم مسیر خوشبختی رو پیدا کنم و به خدای خودم نزدیکتر بشم حرفای شما همیشه باعث میشن من به درون خودم سفر کنم و باورهای غلط رو شناسایی کنم
شما دستی از دستان خداوند مهربان هستید
بهترین ها رو برای شما و خانواده ی نازنینتون آرزو میکنم
در پناه خداوند یکتا شاد ، سلامت ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
بنام الله قادر
سلام فاطمه خانوم
هدیه بهمون دادی وکامنت نوشتی و منم هدیه بهت میدم و برات مینویسم
کامنت زیبایی که نوشتی بدل نشست
واقعا هرچه بیشتر به قانون نگاه میکنم میبینم همه چیز ذهنی است ،، به قول استاد ما توی قرآن درباره شغل پیامبران چیزی نمیبینیم اما درباره توکل،کنترل ذهن(تقوا)،ایمان و..زیاد توضیح داده
حتی توی جنگهایی که برای صدر اسلام بوده توی خود جنگ ایمان به خدا باعث برد شده نه تعداد فیزیکی
باورهایی که نوشتی را خوندم ماها ساخته ذهن افراد دیگه بودیم چرا چون اون افکار را باور کردیم ،، اما الان دختر خوب باید بابت هر ورودی وخروجی ذهن کنترل بیشتری داشته باشیم وآگاهانه بسازیم افکار و باورهای قدرتمند کننده را تا به سادگی از زندگیمون لذت ببریم
خوشحالم تونستم برات بنویسم و بدونیم
بیرون ز تو نیست هرآنچه رر عالم هست ،، از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی
سلام به استاد عزیز و مریم بانو نازنین چقد دلتنگتون بودم و منتظر یه فایل زیبا بودم
خداروشکر که بازهم در مدار این آگاهی ها قرار داشتم و تونستم که ببینم این فایل زیبارو
من ترم قبلی دانشگاه ام ی درسی رو امتحان دادم و خب اصلا پیش خودم فک نمیکردم که بتونم پاس بشم و مدام افکار و نگرانی ها به سراغم میومد ولی خب خودم رو مشغول میکردم و میگفتم که اشکال نداره یبار دیگه برمیدارم بخاطر اینکه من زرنگ بودم و تاحالا نبوده ک درسی رو نتونم پاس کنم
خلاصه نمرات زده شده و به طرز جادوی من این امتحان رو پاس شدم اما بعد از زدن نمرات این افکار اومد سراغ که نکنه نمرات رو تغییر بده من تا حالا بقولی از این شانسا نداشتم و هزارتا باور غلط و دقیقا همون اتفاق افتاده من متأسفانه این درس رو افتادم خیلی ناراحت شدم تا چندساعت ذهنم درگیرش بود
اما در تمام این افکار ها من ی باور بسیار قدرتمند کننده داریم اونم
(((هر اتفاقی که بیفته به نفع منه ))
خلاصه اومدم مدام به ذهنم گفتم خب چون تجربه داشتم که تا حالا حتی بدترین اتفاقات هم بنفع من بوده دائما در ذهنم تکرارش میکردم شاید باورتون نشه امتحانی ک قرار بود بار10پاس بشه برای من تبدیل به بالای 18شد بطوری که حتی زحمت زیادی هم براش نکشیدم به سادترین حالت ممکن چون انتقالی گرفتم و اومدم شهر خودمون و اون درس رو برداشتم و خبر دارم ک دوستانم چقد باید کلاس برن و جزوات سنگین بخونن اما من فقط ی جلسه سرکلاس رفتم و چندصفحه اونم از مطالبی ک قبل بلد بودم امتحان دادم
باور ((همه چیز در دست تو و تو داری زندگیتو خلق میکنی))
شکرت بابت آرامش گرفتن از پردایس زیبا انگار که واقعا اونجا حضور داشتم این سکوت و این هوای عالی و این سرسبزی
ممنون از مریم جون بابت فیلم برداری شون و استاد عزیز بابت سخنان گهربارشون
دوستون دارم️
سلام
باور
اون اوایل سایت من هدایت شدم به فایل های آرامش در پرتو آگاهی و یه باور ریشه ای و اصلی و اساس چیزی که یه منطق بسیار جالب و با تکامل بسیار به من داد که تکامل وجود ما چندین میلیون ساله و توانایی بهبود خودشو دارد و قدیمی ترین سلول های ما یک ساله هستن وقتی من به عکس هام نگاه کردم گفتم این تغییرات جسمی این را ثابت میکنه بنا بر این من به هیچ عنوان نباید بیماری غیرعادی داشته باشم شاید چندی سال یک بار سرما خوردم اما این هم منطقی نیس این توجه من این باور را که یک سری بیماری ها ژنتیکی هست گفتم نه این یه حرف مفت بی اساس بوده و از این باور به بعد که چهار پنج سال میشه من نهایتا شاید 3بار سرما خوردم منی که این فکر را داشتم باید کنترل کرد این آمپول این داروها برای این فصل ها اینجور یه تغییر 180درجه ای در سلامتیم رخ داد.
من قبلا یه افکار محدود کننده شخصیتی داشتم و دارم . از لحاظ عزت نفس این که راضی کردن افراد اطرافم احمیت میدادم به مثلا نکنه ناراحت بشه این فرد از این تصمیم من .این باور را داشته باشید حالا همین باور همین اخلاق نا مناسب و محدود کننده چه آسیب های میتواند بر من بزند از جنبه های مختلفی برسی میکنم
سلامتی .منی که این سلامتی را ساختم و بعد به خاطر فرکانس هام هدایت شدم به قانون سلامتی .
و مثلا سعی در عمل به دوره بودم .مادرم.خالم .یا رفیقم همکارم هر کسی مثلا میگفتن بابا با یه بار که مشکلی پیش نمیاد من خوب میدونم چه مشکلی میشه اما مثلا برای این که کسی را راضی کنم خلاف خواسته درونی عمل میکنم .یه باور غلت شخصیتی .اما ببینید چطور مخفیانه از یه جنبه دیگه داره آسیب میزنه برای کسی که مثلا تو این مباحث استاد نباشه کار سختی هست که اولا پیدا کنه اصل موضوع رو و بعد یه باور منطقی و مناسب در مقابلش بزاره . همین باور محدود کننده راضی کردن افراد از لحاظ مالی این زربه را میزنه مثلا شما کسب و کار خودتو داری مهارت داری توی کارت و میای برای همین مباحث راضی کردن کسی نمیدونم رفاقت و معرفت و اینا یکی را شریک میکنی تو کسب و کار خودت که فکر میکنی این فرد را بالا ببری. اکر خدا نخواهد منظور از خدا نخواهد اینه که شخص خواسته ایی نداره فرکانس مناسبی در این مورد نداره که خداوند براش پاسخ بده اما تو فکر میکنی مثلا این کارت این فرد را ارتقاع میده نه تنها این کار را نمیکنه نه تنها اون فرد به احمقانه ترین شکل ممکن اون درآمد را نابود خواهد کرد به مشکلاتی بر میخوره تو این مسیر که نمیتونه حلش کنه و تو را مسعول این داستان میدونه رابطه که خراب هیچ .تو هم این که میخواستی نقش خدا رو بازی کنی در گیر مشکلات شدی .همین بحث راضی نگه داشتن افراد و معرفت و اینا قبلا به عنوان یکی از سوراخ های سطل ثروت برام کار میکرد کم شده اما هر از گاهی همچین فکر هایی دارم اما اینو بکم پاشنه اشیلم بوده .
یکی از باور های محدود کننده من از لحاظ شخصیتی که اونم در تمام جنبه های زندگی آسیب های خودشو داشت مالی . سلامتی .روابط.و…
ثابت کردن خودم اثبات به دیگران هم سوراخ سطل ثروت عمل میکنه هم این که من اینجا توانمندم از لحاظ سلامتی آسیب میزند و هم تو روابط کلی مشکلات .
سلام به جذاب ترین فوق العاده ترین زیباترین خوش قلب ترین آگاه ترین استاد زندگیم
سلام به خانم شایسته مهربان و فوق العاده و همیشه همراه و بسیار آگاه و دوست داشتنی
الان ساعت 2:13 دقیقه بامداد هست ولی بسیاررر پر انرژی هستم و خوابم نمیبره و یه حسی بهم گفت بیام و برای این فایل فوق العاده مثال بیارم و بنویسم
به نام الله
من همیشه تو باشگاه استادم که بودم که به مدت 10 سال شاگردش بودم خیلی باور های خوبی ازش دریافت کردم و خیلی هم باور های محدود کننده،
و جالب هم این بود که مثلا هروقت استادم باورش عوض میشد میومد و اون باور رو با جدیت میگفت و دوباره باور من عوض میشد،
اما من همیششششه از بی ثباتی در شخصیت خوشم نمیومد به خصوص این مورد که یه نفر یه مدت از نفر خیلی تعریف میکنه و بتش میکنه بعد همون آدم یه مدت بعد میاد و از اون آدم بد میگه و جالبه که میخواد تو هم همینو باور کنی،
اما من سعییی کردم هیچ وقت اینطوری نباشم که بیام اینقدر یه نفرو بت کنم و بعد بیام پشت سرش حرف بزنم ،درواقع تو این مورد همون ادب از که آموختی از بی ادبان رو رعایت کردم،
و حالا خیلی باور های خوب و بد دیگه که از استاد 10 ساله ی زندگیم دریافت کردم،که از یه جایی به بعد آگاهانه سعی کردم خودم تصمیم بگیرم و باور کنم،
من تقریبا از سال سوم که هنر های رزمی رو شروع کرده بودم فهمیدم پتانسیل خیلی خوبی تو بحث مبارزه به خصوص بوکس دارم،اما از اونجایی که رشته ای که ما کار میکردیم ترکیب 25 هنر رزمی دنیا یعنی jeet kun do بود ما هر شب یک روش مبارزه ای رو تمرین میکردیم و مبارزه ی اصلی سیستم ما همون مبارزات ترکیبی یا MMA بود ،
و من از همون سال سوم که دوست داشتم بیشتر توی بوکس پیشرفت کنم با اجازه استادم میرفتم توی باشگاه های بوکس و مبارزه میکردم و بعد از دوسال من قهرمان استانمون شدم با اینکه من شاید هر دو هفته یک بار تمرین بوکس انجام میدادم،
و من اون موقع ها میشستم بازی های بوکس حرفه ای رو میدیدم و بازی های احسان روز بهانی که داره بوکس حرفه ای بازی میکنه و چقدر هم دوست داشتم سبک بازیشو،
اما استاد من این باور رو هی به من میداد که ته بوکس تو ایران هیچی نیست و نهایتا میشی احسان روز بهانی چون بوکس حرفه ای خیلی رسیدن بهش سخته و بوکس توی آمریکا مثل کشتی توی ایران میمونه ولی MMA خیلی راحت میتونی بهش برسی و درآمد کسب کنی،
خلاصه من بعد از قهرمان شدنم تو بوکس استان دیگه ادامه ندادم و چسبیدن به همون mma
تااااااا همین 3 سال پیش که من با استاد آشنا شدم،
وقتی با بحث باور آشنا شدم و دیدم عه خب اگر همه چیز باوره من بیام بچسبم به اون چیزی که بهش علاقه دارم و توش بهترم،
من میدونستم که بوکس حرفه ای از همه لحاظ از همه ی رشته های رزمی دیگه کلاسش بالاتر و درآمدش هم صد ها برابر بیشتر از ام ام ا هست،اما من اینو نپذیرفتم که من نمیتونم چراااا چون دیدم توی شهر خودم شخصی به نام محمد قائدی توی کیک بوکس 125 تا بازی حرفه ای کرده و قهرمان جهانی و اتفاقا پول خوبی هم ساخته و من هرچی محمدو میدیدم میگفتم خدایا من خیلی استایلم شبیه محمده و من فرقی نمیکنم با محمد،
بماند که الان محمد قائدی الان یکی از بهترین دوستان تمرینیم هست و الان منو تحسین میکنه توی بوکس،
بعد که با استاد آشنا شدم تصمیم گرفتم بیام الگو های مناسب تو بوکس حرفه ای پیدا کنم و توجه کنم به بازی های حرفه ای و بازیکن هایی که دوست دارم مثل اون بشم ،
بعد به صورت کاااملا هدایتی دیدم شخص ایرانی که فکر کنم مال کرج هم بوده سال 2011 توی قهرمانی جهان توی انگلیس توی فینال (البته برای انگلستان بازی میکرده)با آنتونی جاشوا قهرمان حال حاضر سنگین وزن جهان مبارزه کرده و اتفاقا خیلیییی هم خوب مقابلش ظاهر شده ولی در نهایت آنتونی جاشوا برنده شده ،
و آنتونی جاشوا ادامه داد و شده اینی که الان هست و اون بنده خدا ایرانیه اصلا دیگه پیداش نیست یا حداقل من چیزی ازش ندیدم،
یا احسان روز بهانی که چندینو چند مبارزه تو بوکس حرفه ای داشته
یا سجاد مهرابی چندتا بازی حرفه ای داشته
خلاصه با همین الگو ها شروع کردم به حرکت کردن
از همون جایی که بودم شروع کردم به دوباره آموزش دیدن تو بوکس و مسابقه دادن
تاااااااااااا همین پارسال که بعد از قهرمان شدن در بهترین بهترین های ایران و چندینو چند عنوان دیگه در ایران،هدایت شدم به اولین بازی حرفه ایم در بزرگترین سازمان دنیا که هرشب تو دفترم در موردش مینوشتم wbc و به خودم و به همه ثابت کردم که میشود این همون چیزی بود که سالها استادم میگفت سخته نمیشه ،ولی شد،و استارتش از وقتی خورد که فهمیدم همه چی باوره و دیگه به چطور شدنش کاری نداشتم فقط تجسم میکردم و تمرین میکردم و ادامه دادم تاشد،
نه سنم تاثیر گذار بود نه شهرم نه تیم ملی رفتنم (چون باور نکردم که حتما باید بری تیم ملی و بازی های آسیایی و جهانی انجام بدی تا وارد بوکس حرفه ای بشی اینم همه میگفتن)
فقط باور کردم که میشود و هدایت میشم،
و خدا و شکر برام اتفاق افتاد
——————–
مشکل و ترمزی که درحال حاضر دارم یکی تو بحث مالیه و یکی تو بحث جسمم،اینها باعث شده که من ادامه دادن تو این مسیر رو یکم شلش کنم،
یعنی چون باور ندارم که بتونم تو بوکس خیلی زود به پول هم برسم که بتونم تمرینات و ریکاوری با کیفیت تری داشته باشم برای همین روی آوردم به کاری که باور دارم میتونم سریع تر از طریقش به پول برسم بعد با تمرکز برم به هدف قهرمانیم برسم،
چون کنترل ذهن برام خیلی سخت شده هم تو بحث سلامتی که نتیجش آسیب جسمیه هم بحث مالی که نتیجش اینه که وقتی میخوام فقط تمرکز بگذارم رو تمرین ذهنم میاد روی درآمد و هزینه هام که اونارو میخوای چیکار کنی،
و میدونمم که اینا با تغییر باور ها حل شدنیه ها،
برای همین اول از همه سعی کردم دندون عجله رو بکشم بندازم دور و با آرامش بیشتری حرکت کنم و آروم آروم بیام پاشنه های آشیلم رو روشون کار کنم باور هامو بهتر کنم تا بتونم به مسیر قهرمانیم ادامه بدم،ولی خودمو باور دارم و باور دارم که میتونم انجامش بدم اما به قول استاد این ولی ولی ولی میاد تو ذهنم که باید این ولی ها رو از بین ببرم،
من میتونم با تغییر باور هام به سلامت جسمی هم برسم
من میتونم با تغییر باور هام به درآمد و ثروت هم برسم چون ربطی به کاری که داری انجام میدی نداره اصلا و طبیعیه که داشته باشیش اما هنوز باورش نکردم،
————————
یه چندتا باورهم بگم که شنیدیم یکم بخندیم چون قبلا هم خودم داشتم این باورهارو :)
روزی رو خدا صبح زود تقسیم میکنه برا همین صبح زود باید از خونه بری بیرون سر کار:)))))
خب یه سوال اونایی که اصلا از خونه بیرون نمیرن و تازه تا ظهر هم میخوابن و معمولا شب ها تایم میزارن برای کارشون و میلیاردها تومان ثروت دارن پس چی؟!
یا آب بپاشید دم مغازت روزیت بیشتر میشه :))))
وای خدایا چقدر جاهل بودیم ما
یا نعل اسب بچسبانید دم در مغازه یا سنگ نمک بگذارید تو مغازه چشم نخورید :))))
خدایا مارو ببخش،
یا به قول استاد سیدا زود عصبانی میشن که من اینو واقعا نشنیده بودم اولی بار از زبون استاد شنیدم :))))
من وقتی با استاد آشنا شدم هنوز یه ته مونده هایی از باورهای مذهبی و رفتارهاش داشتم که با هدایت شدن به فیلم pk حجت بر من تمام شد و خیلی این فیلم منطقی بود برام و راحت قبول کردم و خداروشکر محو شدن بیشتر اون باور ها،
_
علی عزیزم و دوستان عزیزم مهمترین کار ما در این لحظه باور کردن همین موضوعه که تمام اتفاقات زندگی ما داره توسط افکار و باورهای ما رقم میخوره،قدم اول اینه،که با تمرین های که استاد تو دوره ها دادن خود من به شخصه هر روز داره باورم نسبت به این موضوع قوی تر میشه،و نیاز به تکرار و یادآوری همیشگی داره
و به قول خانوم شایسته مهربان در جلسه 5 قدم سوم تمام صحبت های استاد بعد از پذیرفتن و عبور کردن از این دروازه هست که میتونه زندگی مارو متحول کنه،
بعد از پذیرفتن توحید بعد از پذیرفتن ایمان آوردن فقط به یک قدرت که همه ی جهان رو خلق کرده،بعد از امتحان کردن این قدرت و نتیجه گرفتن و باور کردنشه که ما اصلا میتونیم بیایم و با جدیت روی باور هامون کار کنیم،
وقتی ما این موضوع رو بپذیریم و درک کنیم اون وقته که با ایمان میایم مینشینیم مینویسیم که مامیخوایم چه چیزهایی رو تجربه کنیم و بهشون توجه میکنیم تا به سمتشون هدایت بشیم،میایم با برداشتن ترمز ها سعی میکنیم تجسم کنیم با احساس خوب لحظه ی رسیدن به خواستمونو ،
و بعد میبینیم که بعد از دیدن نشانه ها ،ما داریم تجسممون رو توجهمون رو تجربه میکنیم،
من عاشق اون فایل استادم که میگه به خدا مثل آاااااااب خوردن میتونید به خواسته هاتون برسید ،
عاشق اون فایل استادم که میگه عاااشق اون لحظه ای هستم که سر به سجده میگذارید و میگید خداااااای من چرا من تا حالا تورو باور نکرده بودم،
استاد عباسمنش عزیزم شما تاثیر گذار ترین صادق ترین استاد زندگیم هستین و هر روز خدارو بابت این نعمت بزرگی که وارد زندگیم کرده سپاسگذارم،
همیشه دوست دارم با نتایجم اساتیدم رو خوشحال کنم تا سپاسگذاری کرده باشم بابت زحماتشون،
از خدای خودم میخوام کمکم کنه تا بتونم با ایمان در مسیر خواسته هام حرکت کنم و نتایج بزرگی رودر این جهان خلق کنم و به یادگار بگذارم و با دست پر برگردم پیش خودش انشاالله ،
همتون خیلییییییی عزیزین خیلی