میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    یکتا سعادت گفته:
    مدت عضویت: 1598 روز

    سلام به استاد جان و خانم شایسته مهربون و دوستان عزیز

    استاد جان من دو تا فرزند دارم یه دختر و یه پسر

    دخترم فرزند بزرگه

    وقتی دخترم 5 سالش شد ما دوست داشتیم فرزند دوم داشته باشیم

    و خود من خیلی بیشتر لز همسرم دوست داشتم فرزند دوم داشته باشم ک فاصله سنی شون زیاد نباشه

    و من رفتن دکتر یه پرونده باز کردم به دکتر توضیح دادم ک میخوام بچه دوم داشته باشم اگه ازمایشی دارویی یا حالا هر چیز دیگه که لازم بخورم یا انجام بدم انجام بدم و دکتر بهم گفت باشه و من پرونده رو تشکیل دادم و دارو برام نوشت من برگشتم خونه

    یه سال زمان برد من باردار نشدم

    دوسال زمان برد همین طور که گذشت 4 سال گذشت

    و من رفتم به دکتر گفتم چرا من بارادر نمیشم

    من که کلی ازمایش دادم همه جا هم بهم گفتن سالمم

    دلیلش چیه دکترم گفت طبیعی خیلی ها بد 20 سال

    باردار میشن من این حرف دکتر اصلا قبول نکردم

    از جام بلند شدن درو باز کردم بهم گفت شاید همسرت مشکل داره اونم باید بره پیش پزشک آزمایش بده

    و ادرس یه پزشک داد

    اومدم به همسرم گفتم خیلی زیاد مقاومت کرد

    گفت من برای چی برم پیش پزشک بد چند هفته با همسرم صحبت کردم گفتم اگه میشه یبار برو بزار خیالمون راحت باشه

    فرداش وقت گرفتم برای همسرم رفت و دکترم کلی آزمایش نوشته بود همسرم هموشو انجام داد

    و همسرمم سالم بود

    من چند ماه دکتر نرفتم کلی گریه میکردم میگفتم خدایا ازت می خوام تو کمکمون کنی ما تمام راه ها رو رفتیم خودت دستمونو بگیر

    چند روز بد رفتم پیش دو ستانم اونام دوست داشتن

    بچه دون داشته باشن و سنشون از من خیلی بیشتر بود

    گفتن بخاطر تعیین جنسیت بریم دکار بچه مون پسر بشه

    من خیلی زیاد مقاومت داشتم گفتم من نمیام من سپردم بخدا یه فرزند سالم از خدا میخوام و جنسیتش

    اصلا مهم نیست

    استاد یه روز که نماز میخوندم بخدا گفتم من دیگه هیچ کاری نمیکنم من بچه دوم از خودت میخوام

    خودت یه کاری بکن چون من اون موقع با افراد خیلی مذهبی میگشتم اونام بهم گفتن چله زیارت عاشورا بردار

    استاد من نماز شب میخوندم چله زیارت عاشورا همه کار کردم ولی خبری نبود

    یه روز خیلی عصبی بودم بخدا گفتم اصلا نمی خوام

    فرزند دوم خسته شدم دیگه هیچی نمیخونم انجام نمیدم دادی ک دادی ندادیم ک هیچ و من یه سر گیجه شدید گرفتم خوابم برد

    تو خواب دیدم تو یه صحرا هستم همسرم اومد با یه لباس خیلی تمیز و یه بچه بغلشه بهم گفت این بچه ماست این هدیه خداست و من گفتن بهت بگم ما صاخب فرزند میشیم بزودی واونم پسر و من هیچ سختی نمیکشم و پسرم خیلی سالم بدنیا میاد یه سفری قرار برم برم بر گردم باردار میشم

    و همسرم تو خواب بچه رو گذاشت بغلم و من بیدار شدم

    ب همسرم گفتم من یه همچین خوابی دیدم خوابم تعریف کردم

    وقتی بلند شدم منشی خانوم دکترم تماس گرفت گفت فردا بیا خانم دکتر با شما کار داره

    فرداش رفتم گفت چی شد ازمایش همسرمو نشون دادم گفت سالمه و بهم یه دارو داد گفت یک ماه دیگه

    بیا میشم دوباره

    استاد دو هفته بد من و همسرم و دخترم یه سفره عالی داشتیم فوق‌العاده بود

    من 24 آذر ماه برگشتم

    و 24اسفند ماه دوستم تماس گرفت بهم گفت دیشب خواب دیده من بار دار هستم و بهم اسرار میکرد ک برم آزمایش بدم و من رفتم ازمایش دادم دیدم مثبت بود

    و من 9 ماه یه بار داری خیلی خیلی راحت داشتم که انگار ن انگار بار دار هستم و در یکی از عالی ترین بیمارستان تهران پسرم بدنیا اومد

    من یادمه دلمو سپردم بخدا و از اون کمک خواستم

    و دوستانم اسرار داشتن برم دکتر و فرزندم پسر بشه

    بخدا گفتم میسپارم بخودت من دوس دارم فرزند دومم پسر باشه ولی میخوام خودت بهم بدی

    و همین طور شد پسرم بدنیا اومد و الان 6 سالشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      مهستی خیرابادی گفته:
      مدت عضویت: 1636 روز

      سلام یکتا جان دوست همفرکانسی عزیز باور کن اشک اومد تو چشمام می‌دونی چرا یه زمانی همین مشکلو داشتم وچندین دکتر رفتم ولی نتیجه نداد تا اینکه یه نفر بهم کسی رو معرفی کرد که برم پیشش اون خانمه بهم گفت طبع بدنت سرد شده وباید چیزای گرم بخوری خلاصه شروع کردم چهل روز گفته بود ولی من سر سی روز نکشیده خسته شدم و گذاشتم کنار وبه خدا گفتم همین حرفی که شما گفتین خدایا من دوست دارم بچه دوم داشته باشم دادی که دادی ندادی که دیگه هیچ سپردمش به خودش چون دیگه خسته شده بودم وشد همون دختری که توی تصوراتم داشتم ودختر منم شش سالشه انشاالله که همیشه سالم و تندرست باشید در پناه الله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    فرهاد مصلی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1945 روز

    به نام خداوند عاشق عاشقان سلام

    سلام بر استاد خوشتیپ و عزیزم

    سلام بر خانم شایسته بی نظیر و هنرمند که تصاویر زیبای پارادایس را فیلمبرداری می کند

    سلامی بر دوستان عزیزم در دانشگاه و سایت عباسمنش دات کام

    تحمل از کمبود ، ترس و عدم باور فراوانی میاد

    نتیجه تحمل کردن احساس بد و نتیجه اتفاقات بد و بدتر هدایت میشوی

    صبر از ایمان ، آرامش و فراوانی میاد نتیجه صبر احساس عالی و نتیجه آزادی ، روابط عالی

    و ثروت بی پایان است

    من داستان زندگی خودم بگم من سال 95 وارد صنعت بیمه شدم و خیلی سریع رشد کردم. و مدیر فروش شدم و به توانایی شخصی خودم

    ایمان دارم

    حاصل این کارکرد 600بیمه انفرادی و حدود3500 بیمه نامه تیمی بود

    در مدت دو سال ونیم و یک درآمد غیر فعال خوب و عالی

    بعد از یک مدتی دو مورد برای من پیش آمد

    همکارانی داشتیم خانم بود استاد حاشیه و داستان بود

    و حالا کسایی که کار بیمه کار کردن برای تیم سازی و شبکه سازی آگهی تبلیغاتی زیاد می زدند

    و ایشان نماینده ها را زیر کد خودش میزد

    بدون اطلاع بده بعد از یک مدتی متوجه شدم بهشون گفتم چرا

    اینکار می کنی و رفت به بود گزارش داده بود و با ساعت فیلمبرداری صدا و عکس می گرفت

    در کل حاشیه بود

    من تحمل نکردم و از آن دفتر جدا شدم

    کلا از بچگی زیر حرف زور نمی رفتم

    و چیزی الکی باور نمی کنم

    و تازه با استاد عباس منش آشنا شدم و با فایلهای رایگان و کتابها و بعد دوره عالی دوازده قدم شروع کردم

    همزمان شده با موضوع پندمیک و من هنوز بوشهر بودم

    من حدود نه ماه در زمان پندمیک تخصصی روی بزرگترین ایرادیکه داشتم کار کردم و ندیدن زیباییها بود فایل آگاهی در پرتوی آرامش

    و تمرکز بر نکات مثبت خیلی به من کمک کرد

    تا رسیدم قدم نهم همزمان بود با سریال زندگی در بهشت

    تا به عبارت توحیدی رسیدیم

    و روی این عبارت تاکیدی کار کردم

    و این باورهای توحیدی در وجودم ساختم

    جهان سرشار از مردمان نازنین و مهربانی هستند که از هر جهت به من کمک می کنند

    الگو من خود استاد بود و الگو مرد نازنین

    لری بود که در پارادایس به استاد کمک می کرد

    باوری دیگر خدایا مرا در زمان و مکان مناسب قرار بده

    باور بعدی خدایا من به تو عدالت تو ایمان دارم آنچه متعلق به من است هیچکس نمی تواند از من بگیرد

    این باور هنوز خیلی کار دارم و بهتر و بهترش کنم

    فرصتها هر روز داره بیشتر و بیشتر میشود

    واکنش نشان ندهم و من خالق زندگی خودم هستم

    بعد از چند ماه بعد بصورت معجزه آسایی مهاجرت کردم به مشهد پول بلیط پرواز م

    هدیه گرفتم

    دو روز بعد بچه های مشهد عضو سایت هستند

    را ملاقات کردم

    و سال گذشته به وسیله یکی از دوستان به صورت هدایتی مسافرت رفتم خیلی خوش گذشت و در آن سفر بصورت هدایتی خانم مرجانی که (قدم دوازده در چکاپ فرکانسی

    پگاه )

    را ملاقات کردم و یک روز ناهار مهمان خانم پگاه مرجانی بودم و کارگاه و دفتر شرکتش

    از نزدیک دیدم

    ایشان یک الگوی موفق هستند

    از دوستای خوب من است

    که سراسر عشق و محبت و نازنین و قابل احترام

    هستند

    و در آن سفر چند تا دوستان جدید پیدا کردم

    یک مدت بعد از کار بیمه بیرون آمدم و تحمل نکردم تمام بخشیدم و حالا کسب و کار شخصی خودم را دارم

    این

    مثال استاد به من کمک کرد در مورد ناپلون بناپارت کشتی ها را باید آتش زد و دیگه به گذشته بر نگردی و برگشت به عقب وجود نداره

    مثال پیکان دنده آرژانتینی خیلی کمک کرد

    استاد از پیکان گذشت من هم از بیمه گذشتم

    و ظرف وجودم بزرگتر شد

    چقدر این با خودم تکرار کردم تا در وجودم نهادینه بشود

    استاد عزیزم عاشقتتتم و سپاسگزارم به من یاد دادی دنیای را زیباتر ببینم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  3. -
    Amineh amiri گفته:
    مدت عضویت: 851 روز

    به نام خدای زیبایی ها و شگفتی ها

    سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته مهربون که با عشق این تصاویر زیبارو برای ما میگیرن

    الهی شکرت بابت تموم این اگاهیا و حرفایی که از زبون استاد عزیزم جاری میکنی تا بهم بگه بنده من لازم نیست چیزیو تحمل کنی لازم نیست زجر بکشی باوراتو عوض کن من راهو نشونت میدم من راه غیرممکنارو بهت نشون میدم

    من چند ساله پذیرفتم که چیزی به اسم میگرن درمان نداره

    من به راحتی از دکترای مختلف شنیدم از اینترنت و منابع معتبر شنیدم که راهی برای درمان نیست فقط میتونی یکم علائمشو کم کنی چیزیه که باید تحمل کنی و تا سنین بالا باتوعه

    من به راحتی پذیرفتم و با زجر خودمو محروم کردم از خوش بو ترین عطرها و رایحه ها خودمو با زجر محروم کردم از چیزایی که دوست دارم بخورم

    با سرچ های متفاوت و شناخت علائم بیشتر خودمو بیشتر و بیشتر غرق کردم و محروم شدم و زجر کشیدم

    بارها شده مورد تمسخر بقیه قرار گرفتم و درک نکردن و من با زجر حتی رفتار اطرافیانم تحمل کردم

    من از بی نهایت نعمت و زیبایی خودمو محروم کردم با بیماری که خودم ساختم و بنا بر علم پزشکی پذیرفتم گفتم کاریه که شده

    ولی نه!

    این ذهن منه

    اینا همش کار ذهن منه کار باورهای محدود کننده منه

    مگه نه که جهان سراسر زیبایی و لذت بردنه پس چرا من بیشتر مواقع محروم میشم

    آیا خدا منو محروم میکنه ؟!!!!

    نه!

    این ذهن منه که داره منو محدود میکنه خدا با بی نهایت طریق داره به من میگه اصلا لازم نیست تحمل کنی من غیرممکن هارو ممکن میکنم فقط کافیه که شروع کنی به تحمل نکردن

    شروع کنی به ایمان داشتن

    شروع کنی به تغییر باورهات و مطمئن باشی که راه‌حلی وجود داره

    شروع کنی به توکل و صبر

    شروع کنی به تغییر تا جهان اطرافت تغییر کنه!

    من اوایل که با قانون اشنا شده بودم یکی از خاستهام که اکثر مواقع مینوشتم این بود که در زمان و مکان مناسب قرار بگیرم و خود خدا میدونست من بزرگ ترین خاستم این بود که جایی برم عطر و چیز آزار دهنده ای نباشه تا سردرد نشم!

    من حتی توی دوره دوازده قدم که گفته بودین بنویسین چه باور های محدود کننده ای دارید من این موضوع ذکر کردم ولی با تمام ناامیدی از خدا خاسته بودم راه نشونم بده ولی میتونم قسم بخورم ذره ای باور نکرده بودم که میتونه راهی وجود داشته باشه اینقدر که ذهن من حرف دکترارو پذیرفته بود و ممانعت داشت

    در واقع داشتم اشغالا میکردم زیر مبل و از خدا میخاستم عوامل بیرونی درست کنه تا من خوب بشم

    ولی تا من عمر دارم قرار نیست عوامل بیرونی تغییر کنه تا وقتی من این باورهای محدود کننده دارم قرار نیست اصلا خوب بشم

    من زندگی بی حد و مرز از لذت میخام من دوست دارم از ذهنم همیشه به بهترین نحو استفاده کنم و از این لحظه به خدای بی نهایت ها قول میدم تا تحمل نکنم قول میدم بیشتر و بیشتر برم دنبال باورهای سلامتی و ایمان داشته باشم که حتما راهی هست و بیشتر خدارو بابت دیگر اعضا بدنم که سلامت هستند شکر کنم

    من قول میدم که تحمل نکنم و باورهای درست بسازم.

    حرف خدای من سنده یا حرف دکترا ؟ بارها خودت دیدی که خلاف حرف دکترا مریضی خوب شده سرطان درمان شده نا علاج ترین بیماری‌ها خلاف تصور مردم درمان شده

    مگه نه که خدای من نمیخاد من با زجر زندگی کنم

    مگه نه که همچی باور های منه که اگه درستشون کنم خدا خودش هدایتم میکنه

    پس تموم شد! من بهتون قول میدم ی روزی میام بهتون میگم استاد من تونستم من بیماری که همه میگفتن درمانی نداره درمان کردم و باری دیگه میام قدرت خدای بی‌نهایت‌هارو نشونتون میدم تا باورهای هممون بیشتر تقویت بشه

    الهی هزاران مرتبه شکرت

    الهی شکرت بابت این حد از قدرت و قانون و عدل جهانت

    الهی شکرت بابت این پرادایس زیبا

    وای استاد من این فایل نزدیک به چهار مرتبه گوش دادم اینقد که حواسم پرت اطراف و زیبایی پرادایس میشد

    اون اسمون رویایی اون بارون فوق العاده

    خدای من چقد زیبا تصویر خونتون و درخت ها توی دریاچه افتاده و صحنه بی نظیری ایجاد کرده

    من عاشقتونم که اینقدر با عشق برای ما فایل آماده میکنید و اینقدر عالی توضیح میدین

    خدایا شکرت ️ خدایا شکرت ️ خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      فاطمه گفته:
      مدت عضویت: 1416 روز

      سلام عزیزم

      مطمعن باشید که میگرن درمان داره و هرکی گفته درمان نداره الکی گفته

      من جزو کسایی بودم که هفته ای سه روز از سردرد میگرنی مجبور میشدم کل لامپ های خونه رو خاموش کنم و درتاریکی بمونم بلکه سردردم کمتر شه و هفته ای چندبار کدئین میخوردم چون باورکرده بودم میکرن درمان نداره

      اما از زمانی که شروع کردم به کارکردن روی خودم و حال درونیم خوب شد میگرنم به شکل معجزه اسایی بدون ذره ای دخالت من ازبین رفت و الان دوساله که سردرد نگرفتم و قرصی نخوردم منی که از بچگی سی تی اسکن و نوارمغزو ازمایش میدادم و این درد همراهم بود(جوری این سردرد از زندگی من نیست شده که به سختی اون روزارو یادم میاد)

      پس توکلتون به خدا باشه و باورنکنید که درمانی نداره

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    مرجان عرب مختاری سامی گفته:
    مدت عضویت: 2048 روز

    به نام خدای آسونی ها.

    سلام و درود به استاد عزیزم ، مریم جان شایسته و اعضای دوست داشتنی سایت.

    چند روز پیش داشتم در مورد صبری که خدا در قرآن از اون یاد کرده فکر میکردم و بعد از کمی تفکر متوجه شدم که منظور، قانون تکامل هست . و امروز با دیدن این فایل زیبا و هدایتگر ، تفکرم عینیت یافت و تایید شد.

    سالهای گذشته که با قوانین آشنا نبودم فکر میکردم صبر یعنی تحمل شرایط سخت. و چون از کودکی آموزه های مذهبی اشتباه داشتیم ، فکر میکردم پیامبران در زندگی زجر کشیدن، تحمل و صبر کردند در نهایت پاداش خوب دارند. امروز بعد از دوچرخه سواری که اومدم خونه ، دوش گرفتم ، یه قهوه درست کردم، و برای ایجاد حس بهتر عود روشن کردم و اومدم سراغ سایت که آگاهی ها و آرامش بیشتری بگیرم و با این فایل فوق العاده مواجه شدم. چه منظره شگفت انگیزی، عجب آسمونی و ابرهایی که دلبری میکنند،چه فیلم برداری قشنگی. چه حس آرامشی و لبخندی که بر لبان انسان نقش میبنده. خدایا شکرت.

    موقع دوچرخه سواری با خودم تجسم میکردم که یک روز، سوارکاری رو یاد بگیرم و با اسب بتازم و لذتش رو ببرم و امروز با براونی مواجه شدم. یک نشونه برای رسیدن به خواسته ام. خدا رو شکر.

    استاد طبق گفته خانواده ام ، من هم در چند ماه اول زندگیم بعد از تولد، خیلی گریه میکردم و هرچقدر من رو دکتر میبردندّ به اونها گفته میشد که دل درد داره و مادرزادی هست و راهی نداره. اونها هم پذیرفتند و همیشه این رو به من میگفتند و من هم پذیرفته بودم. به طوریکه در تمام سالهای کودکی تا یازده سالگی من خیلی از اوقات دچار دلپیچه و حالت تهوع میشدم و عذاب میکشیدم. و در بزرگسالی با مشکل یبوست و هموروئید مواجه شدم و فکر میکردم بیماری طبیعی هست و راهی برای اون وجود نداره و یک روند دائمی و بخشی از زندگی.

    تا اینکه با سایت شما، مساله باورها و قوانین جهان آشنا شدم و شروع کردم به کار کردن روی ذهنم و خواستن سلامتی. اما مگه به این راحتی بود؟ حتی در خواستن سلامتی، ذهن من مقاومت شدید داشت. یعنی در خود آگاهم،

    میخواستم ولی ناخوآگاهم اون رو نمیخواست . شروع کردم به درو کردن ذهن و پیدا کردن باورهای مخرب و چه چیزها که از این ذهن بیرون اومد . تا مدتی روی باورهام کار کردم و بعد شما فایل قانون سلامتی رو گذاشتید. من اون رو با جون و دل تهیه کردم. اولش این قدر هیجان زده بودم که در موردش با همه حرف میزدم در حالیکه شما بارها گفته بودید این کار رو انجام ندیم و من چوبش رو هم خوردم. بعد از اون دیگه حرفی نزدم و تمرکزم رو گذاشتم روی خودم. به لطف این محصول با تغییر برنامه غذایی خیلی بهتر شدم و البته هنوز کار داره و میدونم جسمی که به مدت 45 سال تخریب شده نیاز به زمان هست که تکاملش در مسیر سلامتی طی بشه . قانون سلامتی حتی باعث شد من در مسیر تحرک و ورزش قرار بگیرم و روز به روز اندام زیباتری بسازم.

    در کل بعد از آشنایی با سایت شما ، من سبک زندگیم رو خیلی تغییر دادم و نتایج ارزنده گرفتم.

    مورد بعدی : به خاطر باورهای اشتباه و ترس ها به مدت 21 سال، محیط اداری رو تحمل کردم که هیچ ربطی به روحیات من نداشت. چون باور به توانایی های خودم نداشتم، چون مشرک بودم و فکر میکردم باید فقط برای یک موسسه کار کنم و اون به من حقوق بده و وابسته به عامل بیرونی بودم، چون فکر میکردم اگر بیام بیرون دیگه کار نیست و بدبخت میشم. اما به جایی رسیدم که تصمیم گرفتم وقتی بیست سال شد بیام بیرون و تا سی سال صبر نکنم و جالب اینکه زمانی اومدم بیرون که در بهترین شرایط کاری بودم و حتی وعده تحویل آپارتمان هم از طرف محیط کار دادند اما من به لطف خداوند ، آگاهی هایی که از سایت شما گرفته بودم و متوجه قوانین شده بودم با لذت و آرامش محل کار رو ترک کردم و خدا رو شکر الان کاملا راضی و خشنود هستم و به زندگیم برکت و نعمت وارد شده و از نظر سلامتی خیلی بهترم چون محیط درد آور و پر از استرس و محدودیت رو رها کردم و چه نعمتی بالاتر از سلامتی.

    و اما مورد بعدی: ده سال پیش من ازدواج کردم، ازدواجی که از روز اول با تنش بسیار شدید همراه بودم ، دو ماه گذشت و تصمیم به جدایی گرفتم اما ترس ها و تردید ها اجازه نمیداد که جدا بشم. ذهنم همش میگفت تو مقصری و باید درستش کنی در حالیکه من مقصر نبودم و متعهدانه در زندگی زناشویی عمل میکردم اما عواملی مثل باور عدم لیاقت و بی ارزش کردن خودم، ترس از جدایی، احساس گناه که مبادا با جدایی ، طرف مقابلم نابود بشه یا نکنه با جدایی اوضاع زندگیم بدتر بشه و تاوان پس بدم و خیلی باورهای اشتباه دیگه مانع میشد که جدا بشم و فکر میکردم که باید تحمل کنم و صبری که در قرآن آمده بود رو به معنای تحمل کردن و عذاب کشیدن میدونستم. اما از خدا هدایت خواستم. اون موقع هنوز با سایت شما آشنا نبودم اما به خاطر کتابهایی که خونده بودم تا حدی بلد بودم روی ذهنم کار کنم. شروع کردم به کار کردن روی ذهنم و کمک خدا رو خواستم و شرایط جوری شد که من به نقطه یقین رسیدم برای جدایی اما یکسال طول کشید و در اون یکسال فقط خدا میدونه چه بر من گذشت که بهتره اینجا حرفی از اون شرایط وحشتناک نیاد. اما به لطف خدایی که همیشه همراه من و هدایتگر من بوده ، تونستم در مدت کوتاهی و به طرز معجزه آسا جدا بشم. اینکه میگم معجزه آسا به دلیل این هست که حق طلاق با مرد بود و او به هیچ وجه راضی به جدایی نمیشد حتی گفتم مهریه رو میبخشم و باز هم قبول نکرد. اما از اون جایی که خداوند هست و برای هر چیز به ظاهر غیر ممکن، راه حلی دارد، من به راه حل هدایت شدم و نجات پیدا کردم و بعد از اون جدایی، زندگی من از همه نظر عالی و عالی تر شد. و الان که ده سال میگذره هر وقت یادم میاد خدا رو هزاران بار سپاس میگویم.

    استاد عزیزم برای این سایت ارزشمند و انتقال آگاهی ها و به اشتراک گذاشتن زیبایی ها بی نهایت سپاسگزارم.

    عجب پایان زیبایی داشت این فایل. باران رحمت الهی که یادآور فراوانی است با اون حس بی نظیرش.

    آرزو میکنم یک روز برای زندگی به جایی شبیه پارادایس ، با همین حال و هوا هدایت بشم و حس های فوق العاده رو تجربه کنم.

    برای شما و همه عزیزان بهترین ها رو خواستارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      محمدرضا روحی گفته:
      مدت عضویت: 1322 روز

      به نام هدایت الله

      سلام خدمت خواهر عزیزم مرجان

      دختر چقدر زیبا وشفاف توصیح دادید

      خیلی از کامنت خوبتون لذت بردم چقدر مفید وکارایی برای من داره

      وچقدر روی باورهای درست خوب کار میکنی تبریک میگم

      وآشنا شدن با قوانین هستی آرامش وپیشرفت قطعا میتونه شمارا به پله و مدارهای بالاتر شما را برساند

      ودوستان خوبی مثل شما من انرژی میگیرم ومسیر رو با انگیزه ادامه می‌دهم

      بهترینها رو براتون آرزو مندم موفق سلامت وثروتمنند باشید انشاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        مرجان عرب مختاری سامی گفته:
        مدت عضویت: 2048 روز

        سلام و درود محمدرضا جان.

        سپاسگزارم ، خدا رو شکر که اعضای سایت ، در مسیر رشد و پیشرفت هستند.

        برای من رشد شخصی خیلی مهم هست و خوشحالم دوستانی مثل شما دارم. از خدا خواسته ام تا وقتی که زنده هستم در مسیر ایمان و یکتا پرستی باقی بمونم. انشاءالله که خداوند همه ما را هدایت کند و بهترین ها را تجربه و خلق کنیم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    میترا گفته:
    مدت عضویت: 2027 روز

    سلام استاد وقتتون بخیر

    همین الان که دارم بهتون پیام میدم ، دارم یچیزی رو مداااام تحمل میکنم و هربار با گریه و ناراحتی و کتک و بی احترامی!!

    استاد خونه همسرم بخاطر مشکلاتی که داشتم نتونستم تحمل کنم و برنامم چیز دیگه ای بود میخواستم تو خونه خودم بمونم اما بخاطر کلاهی که قشنگ سرم رفت و سادگی خودم تمام خونه و زندگیم رو حدودا یک سال پیش از دست دادم !!

    و با بچم برگشتم خونه بابام!

    یک سال گذشت تا تونستم هضم کنم اتفاقاتی رو که تجربه کردم و الان که به آرامش نسبی رسیدم ، شغل بهتری پیدا کردم با آرامش و عزت بیشتر اما همون درآمد ، اما به مراتب بهتر و غیرقابل مقایسه با شغل بی عزت و احترام قبلیم !

    اما من یک چیزو دارم واقعا تحمل میکنم ! بارها و بارها و بارها بی احترامی و گیر دادن های بیهوده و بیخود از طرف مخصوصا پدرم این در حالیه که هیچکس مطلقا هیچکس نمیتونه بابای منو تحمل کنه هیچکدوم از خواهرم برادرهام!

    واقعا بارها خواستم خونه اجاره بگیرم با بچم برم دیدم شرایط مالی ش رو ندارم و همچنان دارم تحمل میکنم !

    خودم دارم کار میکنم از کسی پول نمی‌گیرم ولی باز هم حجم زیادی بی احترامی و سر به سر گذاشتن های بی و پایه و اساس رو دارم تحمل میکنم !

    یه چیزی بهم میگه تا اینجام ، پیشرفتی هم نیست !!

    چون مدام درگیر توضیح دادن و ثابت کردن و التماس کردن و بی احترامی شنیدنم !

    این ؛ اون چیزی و اون جایی نبود که من بخاطرش خونمو ترک کردم !!

    برنامه هایی داشتم برای کارم و روی چیزهایی و کسانی حساب کرده بودم که متاسفانه همش بهم ریخت و دیدم که نمیتونم رو کسی حساب کنم جز خودم و خدای خودم !

    استاد امیدوارم منم بتونم راهمو پیدا کنم همون خدایی که منو هدایت کرد به شغل بهتر اونم کاملا معجزه آسا و کاملا هدایتی از طریق یکی از دوستانم ، همون خدا هم منو هدایت کنه به مکانی بهتر به خونه خودم با آرامش بیشتر

    حتما یه راهی هست

    حتما خدا نخواسته من آنقدر مورد بی حرمتی و بی احترامی قرار بگیرم و عزت نفسم پودر شه و اون زمانیکه خدا قرار داده تا به خودم برسم ، به خواسته ها و آرزوهام ، صرف سروکله زدن های بی مورد و دلخوری های الکی و بیهوده بشه !

    متشکرم استاد عزیزم از فایل بی نظیرتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  6. -
    آذر عزیزی گفته:
    مدت عضویت: 1176 روز

    به نام خداوند بخشندهی مهربان

    سلام دارم خدمت استادان عزیز و بزر گوارم

    وسلام دارم خدمت همه ی دوستان عباس منشی گلم

    استاد عزیزم تحسینتون میکنم به خاطر این اندام زیبا و این لباس زیباوخوش رنگ به شما افتخار میکنم استاد جان.خدا روشکر میکنم وقتی صبح این فایل زیبا رو دیدم واین منظره های پارادایس رودیدم بسیار لذت بردم وصبحم با این زیبایی شروع شد.

    باتوجه به سوالی که فرمودید چه جاهای در زندگی شرایط سخت رو تحمل کردید؟

    من در زندگیم هیچ وقت به فکر پول در آوردن نبودم وفقط شوهرم کار می کرد و اون هم با حقوقی کم که من هیچ وقت به خاطر پول کمی که میگرفت از خیلی از خواسته ها و نیاز های ضروری خودم میگذشتم وتحمل میکردم و طبق باورهایی که داشتم که شوهرم باید زندگی و خرج زندگی و خواسته های من رو بده هیچ وقت هیچ اقدامی نمی کردم.

    تا این که با استاد و آموزه های استاد آشنا شدم واز اونجا به بعد بود که استاد میفرمدند که ما خالق شرایط خودمون هستیم وبا تغییر باورهام و در فایل درآمد خود راسه برابر کنیم هر چه فکر می کردم هیچ چیزی به ذهنم نمی رسید تا اینکه جرقه ای در مغزم زده شد وهمون جرقه رو پیگیری کردم واولین پول های عمرم رو در زندگیم به دست اوردم و بعد از اون شرایط راهی دیگر هم برایم باز شد که الان در اون مسیر هم دارم پولی به دست میارم که هرچند کمه ولی این کمی پول و مشتری هم میدونم بر میگرده به باورهایی که دارم.خدارو شکر که الان می تونم قسمت هایی از هزینه هام رو خودم تهیه کنم که به امید خدا روز به روز بهتر وبهتر خواهم شد.

    استاد عزیزم بسیار از شما سپاس گذارم که الان در زندگیم آرزوها وخواسته هایی دارم که هیچ وقت به این آرزوها فکر هم نمیکردم.

    استاد عزیزم مدتی بود که روی خودم کار نمی کردم که بافایلهای اخیری که گذاشتین شکر خدادوباره وارد مسیر شدم وبه امید الله که در این مسیر بمانم.

    خدای مهربانم هیچ وقت از درگاه تو ناامید نخواهم شد واز تو میخواهم هم من وهم همه ی کسانی که میخواهند تغییر کنند رو هدایت بفرمایی.

    در پناه الله شاد و سربلند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  7. -
    زهرا بصیری فرد گفته:
    مدت عضویت: 1728 روز

    به نام خداوندی که ما رو هدایت میکنه

    با سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته نازنینم

    بالاخره بعد از مدتها که توی سایت هستم شروع به نوشتن کردم.خداروشکر که این امروز و فردا کردن ها رو برای نوشتن دیدگاه تحمل نکردم و به خودم گفتم دختر خوب باید از یک جایی شروع کنی و به نام خودش و توکل بر خودش اولین کامنتم رو مینویسم.تا بعدها که اومدم و خوندم به خودم بگم آفرین که به مقاومتهای ذهنی ات غلبه کردی و انجامش دادی.

    تجربه ای که من در این زمینه دارم این هست که اوایل زندگیم شرایط به شدت تاکید میکنم به شدت شرایط سختی داشتم و من فقط داشتم تحمل میکردم اما درون خودم فکر میکردم که دارم صبر میکنم دلیل اینکه داشتم تحمل میکردم اول به خاطر ترسم بود که فکر میکردم اگر این زندگی رو رها کنم شرایطم بدتر میشه و هیچ راهی ندارم وچسبیده بودم به اون زندگی و زجر میکشیدم،از حرف مردم هم میترسیدم خیلی هم میترسیدم….وااای خدای من.اصلا باورم نمیشه چه شخصیت داغونی داشتم.

    وقدرت رو دست خدا نمیدیدم،دست همسرم میدیدم.به جای اینکه روی خدا حساب کنم روی همسرم حساب میکردم.

    خداروشکر میکنم که خداوند منو به مسیر این سایت و اموزه های استاد توانمندم هدایت کرد.دقیقااا از روزی که به خدا توکل کردم و قدرت را دادم دست خدا و گفتم من این شرایط رو تحمل نمیکنم،اگه با باورهای اشتباهم تا اینجا اومدم پس با ساختن باورهای درست و حرکت کردن میتونم شرایط خوبی برای خودم درست کنم.شروع کردم به تغییر کردن.شروع کردم به خودسازی خودم.شروع کردم به ساختن.شروع کردم به قدم برداشتن.قدمهای کوچک روزانه.خداروشکر میکنم که از همون لحظه تصمیم و برداشتن قدمها هرروز هدایت شدم.خداوند دستم رو گرفت و آرام آرام تاتی تاتی حرکت کردن و راه رفتن توی مسیر درست رابهم یاد داد.والان الحمدالله رب العالمین در شرایط بهشتی زندگی میکنم.جهنم اون روزها شده بهشت الانم.شرایطی که برای ساختنش تلاش کردم ناامید نشدم.خوردم زمین اما بلند شدم و هدایت خواستم و ادامه دادم. الان که بعد از گذشت بیست و چند سال از اون شرایط برمیگردم عقب و نگاه میکنم میگم چرا من اینقدر زجر کشیدم کاش زودتر میفهمیدم که باید تغییر کنم. البته به زمان بندی خدا اعتماد دارم.از لحظه ای که من آماده شدم برای تحمل نکردن و آماده شدم برای تغییر.دنبال راهی بودم که شرایط رو عوض کنم شرایطم تغییر کرد

    خدایااااااشکرت.خدایاشکرت.خدایااااشکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      مینا منصوری گفته:
      مدت عضویت: 1084 روز

      سلام دوست عزیز

      روزهای بهشتی تون هر روز بهشتی تر

      آره از وقتی احساس لیاقت کردی که لایق زندگی بهتری ،تحمل نکردی و برای حال خوبت قدم برداشتی و هر روز بهتر و بهتر شدی

      بچهای اِن اِی در دعاهاشون میگن خدایا کمکم کن تغییر دهم آنچه میتوانم واقعا باید بعضی چیز ها رو تغییر بدیم اگر باورهای مون رو تغییر بدیم دنیای اطراف مون هم تغییر میکنه

      ولی

      ولی باید تشخیص بدیم در ادامه دعاها میگن تشخیص بدهیم بعضی چیزها غیر تغییر هستن و خدایا کمکم کن بپذیرم

      این نکته خیلی مهمه

      اینا رو مینویسم برای خودم ردپایی باشه برگردم و بخونم و بفهمم

      واقعا بعضی خواسته ها تنها خدا میتونه اجابت کنه و باید صبر کنیم و اگه بخوایم خودمون اقدام کنیم و کلاه سرخودمون بزاریم بگین هان میخوام تحمل نکنم و اقدام کنین اینبار یعنی خواستیم خدایی کنیم و می بازیم .

      خدایا در هر صورت هدایتمون کن راه زیبا در عین حال سختی در پیش داریم تنها با تو قدم زدن میتونه مسیر رو برامون هموار کنه.

      موفق باشین

      در پناه حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    کبری مشتاقی گفته:
    مدت عضویت: 915 روز

    به نام خدای مهربانم که هر چه دارم همه از آن اوست من هیچ ندارم

    سلام به استاد عزیزم سلام به مریم جانم

    سلام به دوستان عزیزم

    استاد عزیزم هر روز که از خواب بیدار میشم خدا رو هزاران هزار مرتبه شکر میکنم که منو در مسیر درست قرار داد مسیر آسفالت و سوت زنان به خواسته هایم میرسم

    خدا رو شکر میکنم که در مسیر رشد و پیشرفت و تغییر قرار دارم و هر لحظه هر فایلی که گوش میکنم یه هشدار به من می‌دهد

    خدا رو شکر میکنم تونستم قدرت خداوند و درک کنم معنی ایمان و توحیدرو بفهمم

    من قبلا فکر میکردم ایمان فقط به نماز و روزه ست و از زندگی هم زیاد لذت نمیبردم و همش ترس داشتم ولی الان هر روز با ایمان بیشتر قدم بر میدارم و خداوند هم کمکم می‌کند و زندگیم هر روز بهتر از روز دیگر است

    خدا رو شکر میکنم که لیاقت خونه خوب رو دارم زندگی خوب رو دارم ثروت و پول زیاد رو دارم خدایا شکرت سپاسگزارتم

    استاد عزیزم من و خانواده ام شاگردان شما هستیم و بعضی از فایلهاتون رو خریداری کردیم و از خداوند خواستیم کمکمون کنه تا همه فایلها رو خریداری کنیم و بهای این زندگی سراسر خوب و آرامش و سلامتی و ثروتمند بودن رو بپردازیم

    خدایا هر لحظه هدایتم کن و کمکم کن یادم باشه که هر چی دارم همه رو تو به من دادی من به تو محتاجم من به تو وابسته ام

    واقعا خداوند همه کارهای منو بچه هامو همسرم انجام میده فقط ما با ایمان زیاد ازش میخواهیم و او هم می‌گوید چشم بنده خوبم چقدر این نوع رندگی کردن لذت بخشه استاد دوستتون دارم شما عزیزترین استاد من و خانواده ام هستین

    هر جا هستین خداوند یار و نگهدارت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  9. -
    علی گفته:
    مدت عضویت: 1395 روز

    بنام خرای مهربان

    سلام خدمت استاد عزیز وهمراهان سایت عباسمنش

    استاد چقدر این فایل رو با احساس قوی ظبط کردید انکار تحمل براتون به معنای خروج از مسیر هستش

    این فایل برای من که در حال تحمل یه شرای، کاری هستم هم زمانی داشت

    الان یک هفته ای هستش که ان شور وشوق وهیجان برای ادامه کارم ندارم

    اما یه مقدمه بگم در یک شرکت مواد غذایی به عنوان ویزیتور کار میکنم در طول دوسالی که با این شرکت هستم چقدر من عالی عمل کردم چقدر عالی فروش زدم وچقدر با عشق کار کردم وچقدر در مناطقی دوردست من پذیرفتم وگسترشش دادم واولا من از خوبی هاش بگم که شرکت ومحصول رو دوست دارم ارتباط خوبی با مشتریانم گرفته ام وچقدر عالی پیش رفتم اما هر بار هر چند وقت یکبار مسیر ویزیت کوچکتر شد حقوق ها بندرت زیاد میشد وچقدر هر بار ما انتقاد کردیم وگفتن همه چیز درست میشه ونشد چقدر به من قول ارتقا شغلی دادن ونکردن چقدر به راحتی نیروهای خوب شون رو اخراج کردن وبعضی جااا احترام هم ززر سوال رفت

    من دوباره چون قانون رو کار میکنم گفتم بهانه نیار شرایط این هستش جلو برو شاید درون تو ایراد داره که رضایت نداری وبماند که دیگه دخل وخرج هم خوانی ندارند

    حالا طبق صحبت های استاد من پیش خودم بستم تا روزی که کار خودم ومحصول خودم را داشته باشم یاد میگیرم بازار ومشتریان بیشتری رو میشناسم و طبق صحبت رئیس مجموعه درست میشه ما قصد خسارت به شما رو نداریم شما داری بد کار میکنی و…

    حالا واقعا هر کاری به ذهنم رسیده انجام دادم برای من دیگه شده تحمل ومن این شرایط را به خاطر موضوعات مالی وبدهی هام پذیرفته ام ودارم اذیت میشوم که اگر حتی یک ماه بیکار. بشم حجم هزینه هام نمیدانم چه کنم

    چه باوری در من است که باید تغییر کند:

    من که نمیتوانم انها را تغییر دهم باید خودم رو تغییر بدم وراه داره

    نه این شرکت اخرین هدف من هستش که به پاش بسوزم ونه اینکه من توانایی ندارم که جای بهتری کار کنم

    خداوند حامی من هست من بارها در شرایط شغلی تغییر کردم وهر بار بهتر شد برام

    من باور دارم این شرایط سخت رو نپذیرم و از مسیر لذت ببرم راه وجود داره وخداوند هدایتگر هست

    تجربه قبلی من 10 ستل پیش در شرایط شغلی بودم که دیگه واقعا با ان همه شور وشوق که داشتم خیلی بد پیش میرفت وشد تحمل ومن نپذیرفت واستعفا دادم وخدا شاهده بلد از یک هفته به شرکتی جدید معرفی شدم وچقدر احترام به من گزاشتن وحقوق من را 3 برابر کردن

    وباور من این بود که خداوند میرساند وتحمل نکردم وگفتم وقتی نمیشه به خد ا میسپارم وچه زیبا خداوند پاسخ داد

    پس دوباره خدا میرساند ومن هدایت میطلبم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  10. -
    نگار گفته:
    مدت عضویت: 2155 روز

    سلام ب استاد جان

    مریم‌جان

    و دوستان

    من معمولا فایلها رو‌بصورت صوتی گوش میدم

    امروز ک‌دیدم فایل جدید گذاشته شده

    عکس فایل برام خیلیی جذاب اومد و همون موقع زدم که تماشا کنم

    خدااای من ب شکل ابرها نگاه میکردم

    رنگ چمن ها

    سایه درختا که توی اب افتاده بود

    نهال کوچ کاج که استاد از کنارش رد شدن

    کلبه ی روی اب

    مدام توی ذهنم داشتم گوشه گوشه ی تصویر رو کند و کاو میکردم

    خدایا اینهمه زیبایی یکجا

    و بعد هم باران رحمت الهی

    من 15 روزه که دوره کشف قوانین شروع کردم

    15 روزه که صبحها کدهام مینویسم

    ولی توی چند روز اخیر کدهام هیچ کدوم تیک‌نمیخورد

    خودم احساس میکردم تو جلسه اول گیر کردم و درست نفهمیدمش

    نمیدونم چیشد ولی بهم الهام شد ک جلسه دو رو گوش کن شاید بهتر فهمیدی

    و دیروز 2ساعت و ربع زمان برد تا من فقط اون 50 دقیقه صحبت استاد نت برداری کنم

    دیگه دخترم بیدار شد و توضیحات تمرینها موند

    ولی تا همونجا هم عالی بود و فایل امروز استاد دقیقا درکی که من از جلسه دوم داشتم

    استاد خیلیی کامل و با مثال فراوان توضیح میدن

    امروز عصر دوباره این فایل تماشا کردم و سوالات خوندم

    ی مورد از گذشته یادم اومد

    یعنی من چقدررر درب و داغون بودم و خودم نمیدونستم

    فکر میکردم قربانیم و خانواده همسرم و همسرم مخصوصا اصلا درحد من نیستن و از سرشونم زیادم

    نگم از چک و‌لگدهایی که توی شروع زندگی مشترک میخوردم

    پسگردنی ها

    حالم بشدت بد بود

    تحمل میکردم

    زور میزدم

    و میخواستم هرطور هست این زندگی رو اونطور ک میخوام بسازم

    و دلیل اصلیش این بود که رو و جرات برگشت پیش خانواده ام‌نداشتم

    من جرات نداشتم اعتراف میکنم در طول این مدت از زندگیم یک ادم ترسو بودم

    همیشه طرف صلح گرفتم چون میترسیدم بهم توهین بشه

    زیر حرف زور رفتم چون فکر میکردم من ب عنوان زن، ب عنوان ی کارمند حق اعتراض ندارم و همینه دیگه اعتراض کنم از دستم‌میره

    چقدر تحقیر شدم بارهااا ولی میترسیدم قید زندگی مشترکم بزنم

    حفظ ظاهر میکردم و تو دلم فکر میکردم که اینه دیگه درستش همینه ( الگوها و ورودی های غلط درگذشته) که ادم صورتش با سیلی سرخ نگه میداره

    میخندیدم ولی کسی از درونم خبر نداشت

    تنها بودم تنهاا

    و دنیا هم دقیقا کارش درست انجام داد

    و بعد از ازدواج ب فاصله ی 6 ماه چنان من از خانواده ام دور کرد ( مسافتی)

    و از نظر مالی هم اینقدر عرصه رو ب من تنگ کرد

    ک فقط سالی یبار میتونستم برای ده روز برم پیش خانواده ام ( اونم با پول حقوقی که بزور جمع شده بود)

    همون سال اول زد و مادر همسرم سکته کرد

    و من مجبور شدم خونه زندگیم‌ تعطیل کنم و بیام ازش مراقبت کنم( همسرم تک پسرن و ی خواهر دارن)

    خواهر هنسرم هم تازه عروس بود و فقط میومد سر میزد و میرفت

    نگم از اون یک‌ماه زجرر ب معنای واقعی

    ک خواب شب نداشتم ، کله صب توی شرجی باید میومدم مینشستم‌توحیاط

    چون مادرشوهرم میخواست بشینه

    و هی باید تو اون‌ گرما راهش میبردم

    اشپزی و مهمون داری کم بود

    سرکار هم میرفتم و

    زد و‌پدر شوهرمم هم سل کرفت

    عمق فاجعه

    ( یعنی جهان گفت بخور ک بیاد )

    خیلی روزای سخت و بدی بود

    و من فکر میکردم‌ک مجبورم تحمل کنم

    پدرشوهری رو که تو حالت عادی ابت باهاش تو ی جوب نمیره حالا مریضه و بداخلااق

    ور دلم

    و مرتبم‌از غذا ایراد میکرفت

    ولی من تلاشم میکردم که فقط مادر شوهرم سر پابشه و من برم سرخونه زندگیم و راحت بشم

    مادرشوهرم راه میبردم

    حوله کرم روی صورتش میذاشتم

    با مادرشوهرم تمرین صحبت کردن میکردم چون زبونش سنگین شده بود

    این وسط پدرشوهرم هی روحیه خراب میکرد که دیگه این خوب نمیشه جلوی خود بیمار

    یعنی ی وضع اسفناک

    و بالاخره بعد از یماه تلاشهام جواب داد و مادرشوهرم سرپاشد

    و دقیقا همون روزی که دیگه دیدم بلند میشه و اومده تو اشپزخونه و داره یواش یواش ب کارها میرسه

    بهش گفتم ک من امشب از راه کارم میرم خونه

    اخماش توهم رفت که جراااا

    گفتم مادر من یماه بیشتر خونه زندگیم ول کردم

    میخوام برم خونم

    و موضوع بالاخره تمام شد ولی با چ رجر و سختی

    توی بدترین وقت اب و‌هوای سال و …

    ،

    عصر دوباره فایل میزان تحمل تماشا کردم با خودم گفتم ک توی زندگی الانم خداروشکر اوضاع خوبه

    و یهو ‌یادم اومد که خیرررر

    این مورد یادت رفته اون یکی چی و..

    و بقول استاد چون من پذیرفتم همینه ک هست اصلا برام ی شرایط زجراور عادی شده

    یعنی همینه دیکه

    مثال بارزش که ساعت 7 رخ داد

    من امروز شاکرد داشتم و زمانی که اومد خونه

    دختر و پسرم شروع کردن

    دخترم جیغهای بنفشش میکشید و لج کرده بود

    و همسرم براش کار پیش اومده بود و نتونست ب موقع بیاد دنبال پسرم ببرش کلاس شنا

    و پسرم هم مثل علم یزید بالا سرم بود و نق میزد

    حالا شاکردم هم اومده

    مادر شوهرمم اومده

    و همون موقع سوپ دخترم که ی ساعت داشت ریز قل میزد

    شروع کرد ب سر رفتن

    و واقعا کفری شدم

    چرا باید کلاسم با سختی برگزار

    هفته ای فقط دو‌جلسه کلاسه

    ولی هر دفعه من داستان دارم

    و با گوش دادن ب این دوتا فایل فهمیدم که ی چیزی هماهنگ نیس

    ی مشکلی ی ترمز هست

    ک من دارم

    وگرنه ی کلاس 45 دقیقه ای اونم‌دو روز تو هفته چرا باید اینقدر برام سخت باشه

    باید این اوضاع درست بشه

    میخوام که با ارامش تدریس کنم در محیطی ارام

    این درخواستمه و باید روش کار کنم تا ب راه حل هدایت بشم

    امیدوارم بتونم زود حلش کنم و بیام نتیجه ام اینجا بگم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای: