میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-13.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-24 07:07:592023-07-24 07:09:55میزان تحمل شما چقدر است؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای هدایتگر بی همتا
سلام به استاد نازنینم و خانم شایسته دوست داشتنی
سلام به همه دوستانم که با عشق کامنت های ارزشمند میزارین
استاد عزیزم این فایل جواب منم بود که کجا دارم تحمل می کنم و کجا صبوری
در این دو سالی که با آموزش های شما همراه بودم با عشق و امید ادامه دادم و هر دفعه که صدای شما رو می شنوم همون احساس بی نظیر اولین بار شنیدن رو تجربه می کنم و با خودم هزاران بار گفتم این همون راه درسته و ایمان دارم که باید ادامه بدم روی شخصیت خودم کار کنم این همون صبوریست که لذت بخشه که نتیجش حتما خوبه .
و روزهایی که بخاطر دیدگاه متفاوت خانواده خودم رو محروم میکنم از شنیدن دارم تحمل می کنم و تسلیم می شوم و از خواسته قلبی خودم دور میشم
خداروشکر میکنم بخاطر وجود ارزشمند شما
سلامت باشین استاد عزیزم
سلام بر خانم قلی زاده . بنده به طور اتفاقی با این سایت آشنا شدم و چون کنجکاو شدم مطالبش رو پیگیری کردم و تو اینستاگرام هم پیگیر بودم و برداشت من این بود که علیرغم اینکه تو برخی فایلها جناب عباس منش سعی داره که به اصطلاح شاگردانش بگه شرک رو بگذارید کنار ولی متاسفانه در برخی موارد من با توجه به مطالب نوشته شده توسط این شاگردان متوجه شدم این افراد در حد پرستش خود استادشون پیش رفتند و حتی شاید یک جایگاه مساوی با شریک زندگیشون قرار دادند خوب این چه آموزشی هست .مثلا الان خودتون دارید میگید ازشنیدن صدای جناب عباس منش خودتون رو محروم میکنید آیا نشنیدن صدای ایشون اینقدر زجر آور هست آیا این محرومیت از غم از دست دادن عزیزان هم زجر آور هست که اون رو شرک می خوانید و این نشیدن را شرک نمیدانید چقدر برخی از مطالب شما و برخی دیگر از دوستان آدم رو یاد جریان غالیان دوره حضرت علی (ع) می اندازه که در مورد حضرت غلو می کردند و خود حضرت از آنها خواسته که توبه کنند آیا فکر نمی کنید شما و برخی دیگر از دوستان در مورد جناب عباس منش دچار غلو شدید . همسر بنده هم حدود 2 سال هست پیگیر این سایت هستند و می خواستند با توجه به آموزش های این سایت مثلا زندگیمون رو بهتر کنند بهتر که نشد هیچ روز به روز بدتر هم شد .
در مورد خودشون هم مثلا پارسال یه هدف مالی مشخص کردند که حقوقی رو که می گرفتند سال دیگر یعنی همین دوره ای که الان در اون هستیم یعنی سال 1402 دو برابر کنند حقوقشون که دو برابر نشد هیچ الان هیچ درآمدی هم ندارند . بنابراین بهتر هست هر حرفی یا آموزشی را با توجه به توانایی ها و امکانات خودمون قبول کنیم و سعی کنیم اجرا نمائیم. شما اگر فایلی رو هم نمی شنوید چیزی رو از دست ندادید سعی کنید با خانواده خوش باشید نه با فایلهایی که از اون طرف دنیا و در رفاه ضبط میشه و براتون بارگذاری میشه دلخوش باشید مثل صدا و سیما که برنامه آشپزی میزاره و مواد لازم رو میگه گوشت یا ماهی و …. خوب چقدر از خانواده ها میتونند این اقلام رو تهیه کنند .
امیدوارم همه با چشمان باز مسیر زندگیشون رو انتخاب کنند نه با چند فایل و چند تا واژه مثل فرکانس و مدار و ….
بنام الله وهاب و بی حساب روزی دهنده من
سلام استاد عزیز و خانم شایسته و همه دوستان عزیزم که روی خودشون کار میکنن
استاد تجربه من در این مورد اینه من یه موقعی تقریبا 24 سالگیم بعد دوره لیسانس یه صرفه های کوچیک و کوچیک و تکرار شونده گرفتم یعنی از یه دوره ای این صرفه ها شروع شد و پدرمو دراورد انقدر که هم خودم ارامش روانیم بهم خرده بود هم همه دور وریهام مدام پدرم به اصرار میگفت این دکتر برو اون دکتر برو همشونم میگفتن از استرسه و این چیزا یادمه ولی من ته دلم قبول نداشتم یعنی میگفتم اگه از استرس بود که همه مردم باید اینجوری صرفه میکردن تا این که یه دکتری که خیلی معروف بود به اصرار بابام رفتم و تو دفتر دکتر گفتم دلیلش فکر میکنی چیه گفت استرس منم گفتم دکتر من اینجوری فکر نمیکنم هر چند دلیلشو نمیدونم ولی مطمئنم دلیلش استرس نیست بعد برگشتم یه پلاستیک دارو نوشته بود دیدم همش قرص ضد افسردگی و این چیزا خدا شاهده به حرف قلبم گوش دادم ( اون موقع ها نمیدونستم خدا هر لحظه باهام صحبت میکنه ولی انصافا هر جای زندگیم من توجه کردم خدا درحال هدایت من بوده) قبلم گفت دارو ها رو بریز دور بعد مثل فیلم منو یاد آخرای لیسانس برد زمانی که برا ارشد میخوندم و بدجوری سرما خردم و به خاطر این که وقتم تلف نشه دکتر نرفتم تا این سرما خوردگی یه ماه تو بدنم جا خشک کرد و بعد اون این صرفه ها شروع شد با این یاداوری فهمیدم ریشه در عفونته که مونده تو گلوم خدا شاهده رفتم قرص عفونت گرفتم یه هفته خوردم اون موقع بعدش کاملا برطرف شد و خوب شدم باوری که باعث شد اون موقع قبول نکنم حرف دکتر هارو و تحمل نکنم این بود که طبیعی نیست انقد یهویی اتفاق بیفته و عذاب بکشم ، یا اگه درس میگفتن باید برطرف میشد با این همه دکتر، این تجربه خیلی خوبی بود برام که اولا تحمل نکنم و دوم از هدایتهای خدا استفاده کنم خدا که پول نمیگیره منو هدایت کنه بچسبم بهش
درود خدمت همه عزیزان و استاد گرانقدرم
درمورد شرایطی که تحمل میکردم و اتفاقی که بعد از تغییر برام افتاد بگم براتون
من تو خونه قبلی که زندگی میکردم خیلی عیب و ایراد داشت. کاغذ دیواریهای زشت و کهنه. نور کافی نداشت. پر از سوسک ریز آلمانی بود که از پسشون برنمیومدم. طبقه چهارم بدون آسانسور بود و پارکینگ تاریکی داشت. برا انتقال زباله باید مسیر طولانی نایلون زباله رو میبردیم و درب کثیف سطلها رو باز میکردیم
کابینت ها کافی نبود و آشپزخونه انگار وسط هال بود و مرزی نداشت. سیم کشی مشکل داشت و هر ایرادی رو به صاحبخونه انتقال میدادیم پشت گوش مینداخت
تو یکسالی که اونجا بودیم تمرکزم بیشتر روی فشار آب عالیش. دسشویی و حمام ترتمیزش. آبگرم کن عالیش. همسایه خوبم. دسترسی عالیش به مغازه ها و قیمت مناسبش بود
اینطوری شرایط بهتر میگذشت. و خودم رو راضی میکردم که با این پول همینم غنیمته و اینکه منکه قصدم مهاجرته بهتره خودم رو درگیر اسباب کشی نکنم
تا اینکه موعد یکساله تمام شد و صاحبخونه که یجورایی مطمئن بود ما اونجا میمونیم یهو قیمت اجاره رو خیلی بالا برد و ما هم بهمون برخورد و گفتیم تخلیه میکنیم
هیچ ایده ای نداشتیم و نه پول بیشتر اما یه صدایی تو گوشم میگفت من میتونم یه خونه با کیفیت تر با قیمت مناسب پیدا کنم
من ماشینم نداشتم که بخوام بنگاه های زیادی رو بچرخم فقط کلا دو روز وقت گذاشتم برا گشتن و در روز دوم تو یه جای بهتر شهر با قیمت مناسبتر یه خونه ی خیلی عالی پیدا کردم
منزل شخصی بود و از شر آپارتمان و مجتمع نشینی راحت شدم
خونه دلباز با پنجره های بزرگ
تعدادپله ها یکچهارم شد
اشپزخونه بزرگ و نورگیر و جدا از هال
یه محله اروم و با خیابونای وسیع و تمیز
دسترسی به یه هایپرلند مجهز و شیک
دیوارای سفید و تازه رنگ شده با نور کافی
صاحبخونه مهربون و دلسوز
و از همه مهمتر مدتها بود که با راننده سرویسم که منو میبرد سرکار مشکل داشتم و با اعراض کردن تو ذهنم کاراش رو کمرنگ میکردم
با جابجا شدن خونم سرویسم هم عوض شد با یه راننده مهربون و عاااالی
یعنی وقتی که عادت به خونه قبلی و ترس از تغییر شرایط که تا لحظه اخر باهام بود رو رها کردم معجزه ها یکی پس از دیگری اومدن
و چقدر معجزه های ریز که دیگه از حوصله این متن خارجه و الان که پنج روز از اومدن به خونه جدیدم میگذره یکی یکی خودشون رو دارن نشون میدن و من هربار با عششق میگم خدایا شکرت چقدر تو حواست به همه خواسته هام بوده و هست
خدایا بینهایت سپاسگزارم
سلام استاد
بازم به نکته ای اشاره کردین که هزاران مثال میشه درموردش آورد، مثالی که من اخیرا باهاش مواجه بودم این بود که من دوسالی هست توی تهران با یک دختر خانوم دیگه هم خونه هستم و بخاطر خیلی از ترس ها من تا همین هفته پیش باهاش زندگی میکردم ترس ازاینکه من تنهایی نمیتونم رهن و اجاره خونه رو بدم یا وسایل خونه رو تهیه کنم و صاحب خونه ما خیلی منصفه و هیچ جایی با این قیمت نمیتونم خونه پیدا کنم که از عدم ایمان میاد درسته
الان خیلی واضح میتونم این قضیه رو برای خودم مو شکافی کنم اونموقع اینطور بهش نگاه نمیکردم خیلی برای من سخت بود چون من دوس دارم همیشه اطرافم منظم و تمیز باشه و خیلی در مورد بقیه و مشکلاتشون و یا حتی اخبار صحبت نکنم ولی همخونه من شده بود کسی که به من اخبار بد جامعه و مشکلات دیر ازدواج کردن و بدختیای مردم و فامیلاشون و اتفاقات بدی که برای همکاراش و دوستاش افتاده بود رو میداد
منم سعی کردم این مسیله رو حل کنم
توی دوره شیوه حل مسایل فهمیدم که چقدر من چسبیدم به اون خونه و همش میخوام اون بره و من بمونم توی اون خونه
یه جاهایی هم میگفتم خب حتما من خوب روی خودم کار نکردم که با این شخص هم خونه شدم چون به قول استاد جهان آدم های هم مدار تورو وارد زندگیت میکنه پس این چیه چه نقطه مشترکی من با این شخص دارم و سوال و سوال که چرا نمیره این باید از زندگیم بره دیگه
من اینطور برداشت کرده بودم که اتوماتیک اون دور شه ازم
و بزارم جهان هروقت زمانش رسید مارو جدا کنه و من عملا کار خاصی نمیکردم
تا اینکه یماه پیش رسیدم به جلسه 33 دوره روانشناسی ثروت یک و باورتون نمیشه استاد
برام سخت بود بپذیرم
برام خیلی قدم بزرگی بود که بخوام خودم جدا شم اونجا شما میگفتین که دور شین برین کنار آدمای بهتر تا براتون انگیزه بشه اگه آدم بهتر الان دورو برتون نیست تنها بمونید بهتره تا کنار کسایی باشید که افکار منفی دارن
و ذهن من میگفت پس خونه چی؟ خونه به این خوبی توی این منطقه شهر نزدیک به محل کارم دیگه کجا پیدا میکنم و اگه مدارم مشکل داشته باشه باز یه نفر دیگه مثل این شخص میاد و تمرکزمنو هدر میده
ولی اصرار کردم به گوش دادن این فایل بارها و بارها و بارها تا همین دیشب نمیدونم چندین بار اون فایل رو دیدم و گوش کردم ولی همون شد قوت من برای اینکه نپذیرم همینی که هست
که توکل کنم
ایمان داشته باشم
خدایی که اینجا رو برای من جور کرده یه جای بهتر رو میتونه برای من در نظر داشته باشه و من فقط باید ایمانمو به خداوند و جهان نشون بدم
دوباره استفاده از اهرم رنج و لذت که اگه تنها باشم چقدر میتونم بیشتر روی خودم و باروهام کار کنم و تمرکزم فقط روی نکات مثبت باشه و فقط لذت ببرم و تحمل نکنم کثیفی و شلختگی یه نفر دیگه رو فقط به خاطر شرک خودم و زمان با ارزش خودمو اینجور تلف کنم
و دیگه به جاش فکرنکردم فقط به منافعی که تنهایی برام داره فکرکردم توجه کردم و نوشتم و انگیزه ای گرفتم که با وجود تمدید خونه با قیمتی باورنکردی کم و مناسب من اونجا و اون شخص رو ترک کردم
و نمیخوام دیگه تحمل کنم چیزی که دوس ندارم توی زندگیم باشه
و من میتونستم دوسال پیش اون کار رو انجام بدم ولی مطمینم اگه حرفاتون رو توی فایل 33 نمیشنیدم همچنان چسبیده بودم به اون خونه و اون هم خونه ای
خداروشکر میکنم و خیلی راضی هستم از تصمیمم و همه چی رو هم خدا برام هموار کرد وقتی تصمیمم رو گرفتم و الان میفهمم چقدر من خودمو اذیت کردم توی دوسال همش منتظر بودم اون درست شه یا اون بره
اینم داستان من و تحمل دوساله یسری مشکلات و هدر دادن تمرکزم
ولی سعی میکنم همونطور که گفتین دیگه هیچ وقت هیچ وقت هر چیزی که رنج و سختی داره برام رو تحمل نکنم چون طبیعی نیس
من ازتون ممنونم برای همه فایل ها و آگاهی هایی که با همه ما به اشتراک میزارید
دوستتون دارم
سلام دوست عزیزم چقدر قشنگ توضیح دادی .راستش من الان درگیر همچین مشکلی هستم .من یه صاحب خونه ی خیلی منصف و با معرفت دارم که دوس داره بمونم.مطب اجاره کردم ازش با قیمت مناسب .اما یه همسایه ای دارم که نامناسبه و مشاوره ی خانواده میده برای افراد نامناسب و این باعث شده بود که مراجعای من بترسن و یا معترض بشن از سر و صدای این همسایه.من جای اینکه جامو عوض کنم تا الان داشتم تحمل میکردم .چون ایمان نداشتم جای بهتری با این مبلغ گیرم بیاد.باور ندارم که میتونم بازم پول بسازم و میترسم از این خونه برم بیرون چون وسط شهره و مطب خوبیه و صاحب منصفی داره ………..
من دو سال تحمل کردم و زجر کشیدم…
دسته های درها همه خراب بودن و من تحمل کردم و حتی از شدت زنگ زدگی اونا مچم درد میگرفت و برای بستنشون باید از کسی کمک میگرفتم که زورش بیشتر باشه.
الان که بهم گفتی احساس میکنم نشانه اس.درسته آقای صاحب خونه دسته ها رو درست کرد و همسایه ی نامناسب رفت …
اماااا من یک جای بهتر میخوام و با نشانه هایی که میبینم باید برم از اینجا.
سلام استاد عزیزم
سلام خانوم شایسته
و سلام به بچهای سایت
میخوام اعتراف کنم فایلهای استاد و کامنتها ی بچها مخصوصا کامنتای بچهایی که همیشه با کامنتاشون منو راهنمایی میکنن واقعا مکمل هم هستن شاید اگر اونا نباشن من خیلی حرفای استادو نفهمم و در واقع اونا منو به مدار استاد نزدیک میکنن
با خوندن چنتا کامنت فهمیدم منم داشتم یه زمانی تحمل میکردم من به مدت چند سال داشتم تحمل میکردم که منتظر بچه بودیم تحمل میکردم چون احساسم واقعا بد بود هر روز هر سال احساس حسرت و کمبود داشتم لذتی نمیبردم از زندگی ای که شاید ارزوی خیلی ها بود من به معنی واقعی کافر بودم:)
هر ماه با احساس بد بی بی چک میخریدم و در واقع گیر داده بودم و رها نمیکردم
اما الان میفهمم و یادم میاد من فقط یه ماه صبر کردم!!!!
اون مدت خوشحال بودم میدونستم که خواسته ی من براورده خواهد شد ایمان داشتم در یک کلام
انگار در قید و بند و زمان نبودم در قید و بند چه وقت براورده میشه نبودم چون داشتم همون زمان هم لذت میبردم از زندگیم
که این صبر باعث شد معجزه های خدا وارد زندگیم بشن
همیشه اون فایل استاد که درمورد نامه 31امام علی هستش روگوش میدم میرسم به قسمتی که میگه گاهی خواستت براورده نمیشه تا تو برای اون اماده بشی و میخواد بهترشو بهت بده میگم خدایا شکرت خدایا عظمت و لطفت بی اندازس!
من اون زمان اصلا مناسب مادر بودن نبودم اصلا مادر خوبی نمیشدم نمیتونستم الگوی خوبی برای بچهام باشم نمیتونستم درست و کامل تربیتشون کنم چون خودم همچین انسانی نبودم اما حالا دارم تلاشمو میکنم موحد باشم دارم تلاش میکنم الگوی مناسبی باشم دارم تلاشمو میکنم تا لایق بندگی خدا باشم!
اون زمان من یه بچه میخواستم اما حالا دوتاشو باهم داد بهم اخه چقدر بزرگ و بخشنده ای !
یادم میاد من قبل اینم داشتم تحمل میکردم باورها و شخصیت افتضاح خودم رو این بار که باعث شده بود من همیشه در روابطم مشکل داشته باشم زندگیم پر بود از الگوهای تکراری تکرار و تکرار و تکرار بله اون زمان تحمل میکردم هم خودم رو هم اطرافیان رو هم همه ی اون مشکلات رو اما حالا دارم صبر میکنم دارم رو خودم کار میکنم دارم پشت استاد حرکت میکنم و یاد میگیرم تو این مسیر گاهی ممکنه پام بلغزه و سریع قانون تکامل رو یاد اوری میکنم به خودم و میگم رویا باید تکاملت طی بشه تو تازه اول راهی و سریع به خدای خودم میگم خدایا من به خودم ستم کردم من به هر خیری از تو برسه فقیرم …و تمام مسولیت اشتباهم رو به عهده میگیرم و در صد در صد مواقع همه چیز به نفع من تغییر کرده و دیگه تعجب نمیکنم و فقط مطمعن تر میشم
و الان روابطم شیرین شده مثل عسل اتفاقاتی تو روابطم با همسرم میفته که اصلا برام رویا بود احترام هایی دارم که فقط میگم خدایا اینا همه احترام به توعه این شیرینی از حلاوت توعه چون من با تو یکی شدم
الان میفهمم که تو قران خدا چقد به صبوران وعده داده ما همه فکر میکردیم صبوریم در حالی که بدبخت و تحمل کننده بودیم
استاد عزیزم و بچهای کامنت گذارنده که کامنتاتون دریچه ای جدید به حرفای استاده ازتون ممنونم خیلی خوشحالم که اینجام
اینجا بهشت منه:)))))
با سلام استاد عزیز وخانم شایسته عزیز
باز هم به موقع فایلی رو که من بهش نیاز داشتم زحمت کشیدین گذاشتین .استاد من با یه آقایی هفت سال صحبت می کردم وسه ماه هست که برای همیشه ازش جدا شدم وهمین دیروز بود که همون حس وابستگی باز داشت منو میکشوند به اینکه بهش زنگ بزنم یا پیام بدم ولی توی ذهنم گفتم من هرگز با کسی که بهم انرژی منفی بده ادامه نمیدم.استاد این آقا شیش سال خودشو به من نشون نداد الان که بهش فکر میکنم تمام موهای بدنم سیخ میشه که واقعا آیا من خودم بودم که اون شرایط رو تحمل می کردم؟مگه میشه آدم با کسی که شیش سال خودشو مخفی کنه صحبت کنه البته این شیش سال من همیشه با این آقا صحبت نمی کردم یعنی مثلا سه ماه صحبت می کردم وبعد شیش ماه یا یکسال سر اینکه خودش رو نشون نمیداد من جدا می شدم وبعد با اون راههایی که این آقا بلد بود ومن نمیدونستم وبعد فهمیدم منو میکشوند سمت خودش که بهش پیام بدم ودوباره صحبت کنم انگار اختیارم دست خودم نبود ووقتی با هزار کلک دوبار منو میکشوند سمت خودش وهزار تا دروغ ووعده ووعید که من میخوام بیام خواستگاری من دوبار ه ادامه میدادم حتی یکبار جدی شد مسیله وگفت میام وحتی من با مادرش هم صحبت کردم وخانوادم رو آماده کردمو نیومد وکلی جلوی خانوادم سرافکنده شدم که چرا به مردی که خودشونشون نمیده اعتماد میکنی استاد نمیدونین خدا چقدر بزرگ هست تو این راهی که چند بار گفتم خدا منو درمسیرش قرار داد وکلی کمکم کرد که بعضی حقایق رو بفهمم اینقدر قوی شدم که اگر این آقا همه مسیرهای بد رو هم بره دیگه روی من هیچ تسلطی نداره وخودش هم میدونه که من تحت حمایت نیروهایی هستم که دیگه به هیچ عنوان وهیچ طوری نمیتونه به من نزدیک بشه.استاد این آقا فکر میکرد مثل حضرت سلیمان شده وبا نیروهایی که داره هر کاری میتونه بکنه وطرفش باز هم هیچ اراده ای نداشته باشه اما خدا بهش نشون داد که هیچ قدرتی بالاتر از قدرت خودش نیست که یه دختری مثل من که هیچ چیزی بلد نبودم از این مسایل رو به مرحله ای برسونه که از اون بالاتر بشم.بعضی وقتها میگم خدایا توچقدر بزرگی ووقتی یکی بهت تکیه کنه وواقعا دوست داشته باشه بالاخره کمکش میکنی .واقعا خیلی خنده داره حرفهای من اما واقعیت رو نمیشه انکار کرد خدا منو توی مسیری قرارداد که حتی باعث شد که این آقا بهم کمک کنه وکاری کرد ناخود آگاه که تمام نیروهای خودش رو از بین ببره.میگن عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد .استاد این آدم بعد هفت سال خودشو به من نشون داد ودیدم اصلا عکسی که برام فرستاده اون نیست وهمینطور خانوادش هم اون نبود استاد من احساس میکنم تنها علتی که من این چندسال این آقا را تحمل کردم این بود که خیلی پولدار بود ویکی از معیارهای مهم من برای ازدواج کردن همین بود وهمینطور اینکه با نیرویی که داشت میتونست رابطه رو طوری مدیریت کنه که توی رابطه آرامش باشه.اما انسان فوق العاده ضعیفی بود وبه خاطر قیافش واندامی که داشت میترسید خودش رو نشون بده.استاد من خیلی فکر کردم وگفتم از کجا معلوم کسی که پولداره تا ابد پولدار بمونه واز کجا معلوم که مثل پدر خودم ورشکست نشه.چرا من به جای ادمی که مجبورم تحمل کنم فقط به خاطر اینکه پولداره دنبال ادمی نباشم که ساده باشه ودنبال پیشرفت باشه.پیش خودم گفتم مگه استاد عباس منش راننده تاکسی نبوده والان به اینجا رسیده پس اونی که من بخوام باهاش ازدواج کنم ممکنه اینطوری بشه.من نمیتونم یه ادم دروغگو ودغلباز رو تحمل کنم فقط به خاطر اینکه پولدار هست.هیچ کاری برای خدا نشد نداره مگه من همون دختر ضعیفی نبودم که یکی هفت سال اینطورب باهام بازی کرد واخر خدا کمکم کرد که اینقدر قوی شدم وهمه چی رو بهم گفت تا دیگه سرم کلاه نره.استاد بعضی وقتها فکر میکنم شاید خدا این ادمو سر راهم قرار داد که بهم این چیزها رو که بعید میدونم کمتر ادمی روی زمین بدونه یاد بده.استاداصلا شما نمیدونید طریقه یاد گیری من چطوری بود.اصلا خدا منو هل میداد سمت دونستن کافی بود یه چیزی توی حرف یکی ذهنمو درگیر کنه وقتی می اومدم سر کار تنها چیزی که توی ذهنم بود این بود که برم راجبش تحقیق کنم وتازه میفهمیدم که دقیقا مربوط میشد به مسیری که رفتم ودیدم باز تر میشد.نمیدونید چقدر از خداسپاسگذارم که این چیزها رو بهم یاد دادومنو قوی کرد.استاد من اگر توی این رابطه نبودم هیچ وقت نمیرفتم سراغ اینکه چرا دارم این شرایط رو تحمل می کنم شرایطی که من مطمین بودم صد درصد اشتباه هست موندن توش اما نا خوداگاه ادامه میدادم.حالا بعد این رابطه خیلی بزرگتر شدم وبه خودم افتخار میکنم که شخصی با اونهمه ثروت که قابل شمارش نبود را به همین راحتی رها کردم که متوسل شده به التماس کردن ومن دیگه نمیخوام.الان ذهنم خیلی بازتر شده میشینم کامنتهای بچه ها رو میخونم وفایلهای شما رو با لذت میبینم واسیر یک رابطه اشتباه نیستم که همه چیمو ازم بگیره.شاید باورتون نشه این رابطه اینقدر منو ضعیف کرده بود که مثل گداها لباس میپوشیدم وهیچ انگیزه ای برای بهتر شدن روحیم نداشتم وهمش فکر میکردم من دوست داشتنی نیستم چون یه نفری باهام بود که با نیومدنش بهم ثابت می کرد که بی ارزش هستم حالا دیگه حتی نوشتن این مسایل ودردی که تحمل کردم عذابم میده واین معنای ان مع العسر یسری هست که توی فایل قبلی فرمودین تمام این سختی های این هفت سال داخلش این رهایی وآسانی هست که الان به دست آوردم ویادگرفتم بزرگترین ثروت یه آدم انسان بودنش هست وارزشی که برای من قایل هست وخدا بهم یاد داد که خوشحال بودن الانم چقدر باارزشه که حاضر نیستم با تمام ثروت این آقا عوض کنم.
سلام به دوستان و استاد عزیزم
این تجربه برای من خیلی تازه بود وقتی که فایل شما رو گوش دادم و خداروشکر که خدا منو هدایت کرد به مسیر درست و فهمیدن ریشه مشکلم
ماجرا از این قراره که من وقتی ازدواج کردم شرایط من با همسرم خوب بود دخالت خانواده اش خیلی کم بود و اگر بود هم تاثیری روش نمیذاشت اما کمکم این شرایط تغییر کرد الان هم که واقع بینانه بررسیش میکنم دلیلاش اینه که از بس از بچگی بیخ گوش ما میخونن که ازدواج اولش سخته ،سال اول خیلی سخته ،اولش مردا نمیفهمن ولی کمکم متوجه میشن، اولش باید خودتو تو دل خانواده شوهر جا کنی،هوای خانوادهاشو داشته باشی تا شوهرت دل گرم باشه (امان از حرف های بی پایه و اساس شرک آلود)
و خوب منم هر چی میدیدم از همسرم یا خانوادهاش تحمل میکردم ، هیچی بهش نمیگفتم و باز هم تحمل میکردم و همه هم اینو به من میگفتن که اینا طبیعیه چند سال اول زندگی تا قلق همدیگر بیاد دستتون طبیعیه این مشکلات هست و من هم هی روز به روز اون شرایط خوب اولیهام داشت کمرنگ و کمرنگ تر میشد….
از طرفی هم بعد از گذشت یک سال از ازدواجمون شرایطی پیش اومد که همسر من از خونه بیرون نمیرفت و دائما تو خونه بود و هیچ کار مفیدی انجام نمیداد و منم همونطور که تو فایل الگو تکرار شونده روابط گفتم کارم شده بود هل دادن و تشویق کردن یه احساسی همهاش بهم میگفت ساحل این دیگه تنبلیه اسمش ولی باز هم چه کنم با حرف هایی که همیشه شنیده بودم و میشنیدم که تحمل کن درست میشه تا چند ماه دیگه میره سر کار و……..
تا اینکه یه جایی دیگه گفتم آقااااا بسه دیگه یعنی چی که تو هی تحمل کن تحمل کن ،کی گفته ادم باید خودشو ثابت بکنه به شوهر و خانوادهاش مگه مجبورش کردی که الان بخوای ثابت کنی خودتو ،
فهمیدم احساس لیاقتم به شدت نابود شده فهمیدم احساس لیاقت داشتن یه رابطهی خوب رو ندارم ،استاد فهمیدم فکر میکنم که ویژگیهایی از همسرم که مورد پسند من هست که خوب خداروشکر ولی اون ویژگیهایی که داره ولی من دوست ندارم و که کاری نمیشه کرد باید سوخت و ساخت.اصلا فهمیدم حتی به خودم این اجازه رو نمیدم که برم ویژگیهای رابطهی دلخواهم رو بنویسم
شروع کردم به کار کردن رو خودم
فایل قدم ده جلسه سوم رو که در مورد احساس لیاقت بود بارها و بار ها گوش کردم کمکم به خودم این حق رو دادم که نپذیرم شرایط نادلخواه رو نپذیرم حرف بقیه رو مبنی بر تحمل کردن و گفتم خدایا رابطهی دلخواه من اینه و با این شرایط گفتم خدایا اگه این رابطه همون رابطه است که راضیم کن ،حالمو خوب کن و مطمئنم کن ولی اگه هم رابطهی من نیست خودت به راحت ترین روش ممکن ما رو از هم جدا کن، تصمیم گرفتم طرف خودمو انجام بدم با وجود نجواهایی که میگفت حالا چی میشه حالا میخوای چکار کنی و…..
بعد از یک سال و نیم صبح تا شب تو خونه بودن همسر من یک ماه رفت به خانوادهاش سر بزنه و من یک ماه تنها بودم و فرصت کار کردن روی خودم برام فراهم شد
ادامه دادم و ادامه دادم خیلی موقع ها نجواها هجوم میاوردن و به شدت حالمو بد میکردن
ولی ادامه دادم میرفتم پیاده روی و فایل های مربوط به در صلح بودن با خود رو گوش میکردم ساعت ها میشستمتوکافه و فایل گوش میکردم و مینوشتم یک هفته هر روز از غروب تا آخر شب رفتم کافه و نشستم به گوش کردن فایل ها و نوشتم
آخر هفته گذشته همسرم بعد از یک ماه که میخواست برگرده من خیلی استرس داشتم چون نمیخواستم دوباره به شرایط قبل ادامه بدم ولی ذهنمو کنترل کردم گفتم ساحل تو ادم یه ماه پیش نیستی پس شرایطتت هم قرار نیست بشه مثل یه ماه پیش
روز موعود فرا رسید و همسر من اومد و دروغ نگفتم اگه بگم یه ادم دیگه شده بود ،یه کتاب خونده بود که کلی این آدمو به فکر فرو برده بود و حرفهایی رو به من زد که من تو خواب هم نمیدیم یه روز همچین حرفهایی رو از دهن همسرم بشنوم و حتی در مورد جدا شدن هم فکر کرده بود آدمی که من اصلا نمیتونستم قبلش باهاش در مورد این موضوع حرف بزنم از بس که سنگین بود تحمل این حرف براش حالا اومده بود و به من میگفت که اگه فهمیدیم در نهایت که باید از هم جدا بشیم من نمیخوام رابطهام با تو خراب بشه دوست دارم باز هم تو رو به عنوان دوست بدونم
آخه مگه میشه ،مگه داریم آخه ؟به خدا به هر تغییری فکر میکردم در موردش به جز این موضوع که بیاد اینقدر منطقی بشینه و حرف بزنه و به اشتباهاتش اعتراف کنه و بگه اگه این ویژگیهای من بخواد آزادی تو رو بگیره اصلا راضی نیستم و کلی حرف که هیچ وقت قبل از عمل به این آگاهی ها باورم نمیشد …..
به نام الله یکتا
سلام به روی ماهت استاد عزیزم، سلام به صدای دلنشینت، سلام به پیامبر دوره
سلام به مریم بانو زیبا که شدی الگوی به تمام معنای زندگیم
سلام به تک تک دوستان الهی و توحیدی این سایت بزرگ و بسیار ارزشمند خودشناسی و خداشناسی
استاد جانم ، صحبت شما ،کلام شما،سخنان گوهربار شما عجیب خیلی خیلی عجیب به دلم میشینه جوری که دوست دارم صبح تا شب بشنوم و لذت ببرم.
من نمیدانم چطور از شما تشکر کنم ازشما استاد بینظیرم و مریم بانو مهربانم که اینقدر جانانه و با عشق اینهمه آگاهیهای مفید را به اشتراک میگذارید و مسیر زندگی را برامون هموار و لذتبخش میکنید. استاد جان،مریم جان همینکه این جمله را داشتم مینوشتم بهم الهام شد که «با نتایجت از استاد و مریم بانو تشکر کن ».
خدای خوبم ،یا رب
چشم ،نهایت تلاشم را میکنم از این نعمت بسیار بزرگ که بهم عطا کردی نهایت استفاده را ببرم و در تمام ابعاد زندگیم ازش استفاده کنم.
استاد جان ، من در خیلی جاها تو زندگیم شرایط نا جالب را پذیرفتم و تحمل کردم .
من در خیلی از مراحل زندگیم درحال تحمل شرایط بودم به انواع مختلف.
استاد جان ، یه دلیل خیلی خیلی مهم که باعث میشد همیشه شرایط سخت را تحمل کنم و ادامه بدم این بود«راضی نگه داشتن اطرافیان و خوشحال کردن دیگران».
من از خودم دور بودم و همیشه فکر میکردم باید در خدمت دیگران باشم ،همیشه فکر میکردم اگر همه را خوشحال کنم خدا ازم راضی میشه و من بنده خوب خدا میشم. خودمو اونقدر اذیت میکردم تا شرایط خوب برای دیگران فراهم کنم.
بارزترین نمونه تحمل شرایط ناجالبِ من ، ادامه دادن مسیر کارمندی بود.
رشته تحصیلی من ، آموزش زبان انگلیسی هست، مدتی زبان تدریس میکردم تا اینکه اتفاقی افتاد و من وارد ارگان دولتی شدم و استخدام قراردادی شدم که با رشته تحصیلیم خیلی غیر مرتبط بود.
از اونجایی که من همیشه دوست داشتم کارمند دولت بشم به دلیل اینکه همه میگفتن ، کارمندی خیلی خوبه ، همیشه حقوق داری حتی زمان بازنشستگی ، همیشه احترام داری ، همیشه پیش مردم سربلندی و و و .
منم با این باورهای نادرست وارد اداره دولتی شدم، درابتد همه چیز عالی بود و من خوشحال که به آرزوم رسیدم و خیلی راحت استخدام شدم و الان کارمندم و حقوق دارم و برای خودم کسی هستم و مستقلم و حرفی برای گفتن دارم ، که همه ی این باور ها را از جامعه و اطرافیانم برای خودم ساخته بودم .
یکسال گذشت ، دو سال گذشته ،سه سال گذشت و من داشتم با تجربه تر میشدم در همه ابعاد زندگیم.
چشمم به جهان بازتر میشد و درک من از زندگی و خواسته هام واضح تر میشد.
آرام آرام به وضوح دیدم که باورهایی که جامعه داشت و منم باور کرده بودم هیچکدام درست نبوده و من میتونم بدون کار کارمندی هم به موفقیت برسم، حتی بیشتر از این موفقیتی که تا الان کسب کردم.
تضادهایی در اداره مشاهده میکردم ، تحمل شرایط که داشت اوضاع را برام سخت میکرد.ولی ترمز بزرگی بود که من استعفا بدم و از دل این اداره بیام بیرون ،باورهای نادرست و ترسهای زیادی که داشتم و تازه داشتم رسمی میشدم ، حتی رفتم مصاحبه .
شرایط غیر قابل تحمل تر میشد روز بروز سخت تر میشد.من تو اون دوران از قوانین جهان به این شفافی اطلاعی نداشتم و فکر میکردم که شرایط سخت را باید تحمل کنم و میگذره و بالاخره به شرایط خوب و خوشایند به زودی میرسم.
نمیدانستم که این تضادها دارن با من صحبت میکنند و خواسته ام را دارن بهم نشان میدن.
تحمل کردم ، خیلی تحمل کردم.
شش سال گذشت ، چند ماه دیگه رسمی میشدم ،کارمند رسمی کشور ، و بعد از رسمی شدن ، پست و مقام بالا.
با خودم خلوت کردم و در تنهایی صحبت کردم .با ترسهام روبرو شدم و شکستشون دادم. گفتم من آیسن هستم و تا الان به خودم ثابت کردم که میتونم و از عهده خیلی کارها براومدم ،باوجود اینکه رشته ام زبان بود ولی تونستم در بخش مالی اداره موفق بشم ، منی که از حرف زدن و صحبت در جمع مرد ها خجالت میکشیدم الان میتونم در جلسه چندین نفره با همکاران ،نظر شخصیمو بیان کنم و حرفم را بزنم ، منی که توانستم همزمان هم خانواده ام را مدیریت کنم هم به کارهای اداری به نحو احسن برسم پس چرا ترس دارم از اینکه استعفا بدم؟!
«آیسن تو تواناییها و قابلیتهای زیادی داری ،ذهنتو آزاد کن و رها زندگی کن و برو دنبال آرزوهات» دائم در قلبم و وجودم این جمله بهم گفته میشد.
بالاخره قلبم پیروز شد ، نجواهای شیطانی را لگدمال کردم و پرچم پیروزی را به دست گرفتم.
سال 1401 ،سال تحول زندگیم بود ،سالی که به خودم نشان دادم که من عاشق️ خودم هستم .
گفتم من خدا را دارم و خدا تا الان منو هدایت کرده و دوستم داشته پس من نباید شرایط سخت را تحمل کنم.
بله من شرایط سخت را نپذیرفتم چون جو اداره برام مناسب نبود و مطابق اصول و ارزشهای زندگیم نبود،اصلا با روحیاتم ،زمین تا آسمان متفاوت بود.
ارزش من در زندگیم ، رسیدن به پول و استقلال مالی و استقلال شخصیتی با ازبین رفتن اعتماد بنفس و عزت نفسم نیست ،با کسب پست و مقام نیست، ارزش و اصول من در زندگیم رسیدن به آرامش الهی در تمام ابعاد زندگیم هست ، رسیدن به ثروت بینهایت اونم در شرایط عالی ،به راحتی و با شادی هست نه با شکستن غرورم،نه با شکستن عزت نفسم ،نه با ازبین رفتن اعتماد بنفسم.
استاد جان و مریم جان و دوستان عزیزم
من شرایط نادلخواه را تحمل نکردم و استعفا دادم .
انگار بار سنگین چند هزار کیلویی از آهن و فلزات از دوشم برداشتم اونقدر سبک بال و آزاد و رها شدم که هرچقدر بگم کم گفتم.
بعد از تنها چند روز ، درهایی از نعمت ،فراوانی،سلامتی ،شادی ،آرامش و سعادت برام باز شد. معجزه ای فراتر از تصوراتم برام رخ داد .
خداوند یکتا را همیشه برای این هدایت و این معجزه های بزرگ سپاسگزارم.
خداراشکر اونقدر سالمم اونقدر شادم اونقدر ثروت و نعمت هرروز داره برام بیشتر و بیشتر میشه که دوست دارم بلند داد بزنم و بگم «خدایااااااااا شکرت»«خدایاااااااا شکرت»«خدایاااااااا شکرت»
من واقعا تحسین میکنم این جسارت و شجاعتی که نشان دادم و به این حد از ایمان به خدا رسیدم.
الان اونقدر آرامش دارم ،اونقدر ذهنم آرام هست که به راحتی به اهداف زندگیم تمرکز کردم و به راحتی میتونم ذهنمو کنترل کنم . هرروز دارم برای پیشرفت هام قدم برمیدارم و زندگیم شده بهشتی . سرشار از حس خوب هستم و دارم برای خودم زندگی میکنم و برای اهدافی که عاشقشون هستم ، هرروز قدم برمیدارم اونم با عشق ،عشق ،عشق.
متشکرم از شما استاد عزیزم ،در وصف شما واژه ای نمیتونم پیدا کنم .استاد جان قول میدم با انجام دادن درسهایی که از آموزه هاتون یادگرفتم بتونم سپاسگزارتون باشم.
مریم جانم، میبوسمت و ازت بی نهایت متشکرم که زندگی و برام به معنای درست تعریف کردی.
دوستان عزیزم دوستان بی نظیرم ازجمله «آقا سید علی خوشدل عزیز» ، «خانم سعیده شهریاری عزیز» «خانم سارا مرادی همت عزیز» «آقای حمید امیری عزیز» «آقای حامد امیری عزیز» «خانومها مهشید عزیزو شیرین عزیز» و« آقا سعید صادق زاده عزیز» و و و بقیه دوستان عزیزم برای کامنت های بسیار بسیار زیبا که پر از درسهای بزرگ زندگی هستند نهایت تشکر را دارم.
به امید دیدار دوستان توحیدی در پارادایس زیبای استاد بهشتیمان و بانو بهشتیمان مریم جان.
دوستتان دارم.
سلام ایسن عزیز دوست پر از عشق و جسور من
چقدر کلمات و جملات دیدگاهات پر از عشق خدایی بود و من جسارت و شجاعت شما رو تحسین میکنم شما یک سوپر استار واقعی هستی
در کشوری که 95 درصد آدماش توی جنبو جوش پیدا کردن یه کار اداری با درآمد ثابتن و بخاطرش به چندین نفر رو میزنند و حتی حاضرند چند سال کارآموزی و رایگان کنند و چندین سال بشینن تحصیل برای فقط رسیدن به اون شغل ثابت داشته باشند
شما موفق شدی از چالشی ترین قسمت زندگیت سر بلند بیرون بیای و بقول خودت پرچم شجاعتت رو تا ابد توی زندگیت هک کنی
به تو دوست خوبم تبریک میگم که بهای موفقیتت رو پرداخت کردی و تحسینت میکنم بابت این عمل گرا بودنت، از خدا بابت شما سپاس گزارم که امروز دستی بودی برای من ، برای درس شجاعت ، برای درس جسور بودن و برای درس عمل کردن
امیدوارم هر کجای این جهان زیبا هستی در پناه خدای مهربانمون سعادتمند ، سلامت و ثروتمند و شاد باشی
سلام امیر حسین جان
دوست توحیدی مهربونم
متشکرم از کامنت خیلی خیلی زیبایتان ،چقدر انرژی بهم داد.
مخصوصا واژه «سوپر استار» ،واقعا ممنونم ،بی نهایت متشکرم که این حس زیبا را با این کامنت بسیار زیبا بهم هدیه دادید.
الان اونقدر خوشحالم که حد نداره ، خوشحالم که چنین دوستان توحیدی خوب، خداجانم بهم عطا کرده .
متشکرم برای وقت ارزشمندتان و کامنت بسیار زیبایتان.
در پناه جان جانان ، همواره در بهترین زمان ،مکان و شرایط ،در کنار توحیدی ترین انسانها شادکام ،سلامت،ثروتمند و سعادتمند باشید
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
سپاس بیکران به درگاه الله حکیم و ظریفم که هروقت ازش راهنمایی خواستم به زیباترین و کاملترین شکل ممکن پاسخم رو داده.
وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَىٰ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا ۚ أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ شَیْئًا وَلَا یَهْتَدُونَ
و هنگامی که به آنان گویند: به سوی آنچه خدا نازل کرده و به سوی پیامبر آیید، گویند: روش و آیینی که پدرانمان را بر آن یافته ایم، ما را بس است. آیا هر چند پدرانشان چیزی نمیدانستند و هدایت نیافته باشند [باز هم این تقلید جاهلانه و ناروا را بر خود می پسندند؟!]
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ ۖ لَا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ ۚ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ
ای اهل ایمان! مراقبِ [ایمان و ارزش های معنویِ] خود باشید؛ اگر شما هدایت یافتید، گمراهی کسی که گمراه شده به شما زیانی نمیرساند. بازگشت همه شما به سوی خداست؛ پس شما را از آنچه انجام می دادید، آگاه خواهد کرد.
سلام استاد شیرینتر از عسلم.
استاد در کنترل ذهن.
استاد در توجه به زیبایی ها.
استاد در تحسین نعمت ها.
استاد در تشخیص اصل از فرع.
استاد در بهره مندی از همزمانی ها…
مریم گل نازنین هم که جاش وسط قلب منه.
ای جونم براونی قشنگ و نجیب. مرمریِ مرمری… خدایا شکرت برای اینهمه نعمت عروسک!
استاد جسارتاً یه خواهشی دارم. میشه چندتا درخت میوه هم بکارید توی پرادایس؟ حیف نیست این زمین حاصلخیز با اینهمه بارش نعمت الهی ثمری از میوه های ارگانیک نداشته باشه؟ چقدر محشر میشه یه روز توی سریال زندگی در بهشت شما و مریم گلی نشون بدید که درختهاتون انقدر از بار میوه سنگین شده که دارید فکر می کنید چطور مصرفشون کنید یا ببخشید به خلق الله. نمی دونم فقط حسم اینو گفت باقیشو نمی دونم….
——————————————————————————————–
در مورد تحمل و صبر بگم…..
زمانی بود که داشتم برای کنکور کارشناسی خودم رو آماده می کردم. با توجه به رتبه ها و ترازهای کنکورهای آزمایشیم می دونستم که می تونم رشته های مهندسی دانشگاه دولتی قبول بشم ولی نه تهران. تهران یا شبانه قبول می شدم یا رشته های پایینتر.
ولی این رو قبول نکردم. دلم می گفت فیزیک. با اینکه مهندسی کلاس بالاتری داشت و خانم مهندس صدا میزدن ولی چون قلبم می گفت فیزیک گفتم تلاشمو می کنم فیزیک تهران قبول شم حالا هر گرایشی شد. نشستم بر اساس این هدف برنامه ریزی کردم.
هر دونه تستی که می زدم هدفمند بود. اگر 5 دقیقه استراحت می کردم بجاش 5 دقیقه اضافه تر می خوندم که ساعتم تکمیل بشه. از 7 صبح بیدار می شدم و حداقل 8 ساعت مفید در روز درس میخوندم. حتی 12 ساعت هم داشتم.
هر مطلب که خونده میشد در دفتر برنامه ریزیم ثبت میشد.
خسته می شدم ولی ناامید نه. عید شد از شهرستان مهمان اومد، همه می خواستن برن دید و بازدید و گردش ولی من نرفتم. چون هفته ای نصف روز به خودم اجازه تفریح داده بودم.
مادرم عین پروانه دورم می چرخید و هرچی می خواستم در اختیارم قرار می داد. تمام جهان سکوت کرده بود تا من درس بخونم چون می دید که این دختر نحیف (اون زمان همش 43 کیلو بودم. تو لباسام محو شده بودم) تمام جسم و جون و هوش و حواسش به هدفشه و داره براش صبر جمیل میکنه. 10 ماه به همین منوال گذشت و من دور از هر حاشیه ای فقط روی خودم و هدفم تمرکز کرده بودم. و نتیجه شد فیزیک اتمی و مولکولی روزانه دانشگاه خوارزمی تهران (واحد حصارک کرج). هرچند که مهندسی صنایع روزانه چمران اهواز رو هم قبول شده بودم. اما عشقم فیزیک بود و رفتم پی اش.الهی شکر….
چقدر اعتماد بنفسم افزایش پیدا کرد. چقدر مستقل شدن و تجربه های جدید توی شهر کرج و تهران به من مزه داد. چقدر رشد کردم از همه لحاظ. و این اجر صبری بود که بخاطر هدف ارزشمندم به خرج دادم.
در نتیجه این افزایش اعتماد بنفس و احساس لیاقت کارشناسی ارشد فیزیک هسته ای دانشگاه دولتی اراک رو با زمان خیلی کمتر (روزی بین 4 تا 6 ساعت درس خوندن به مدت 6 ماه) قبول شدم. و هدایت شدم که پایان نامه ام رو در سازمان انرژی اتمی با راکتور تحقیقاتی تهران کار کنم.
اینها رو میگم منظورم اینه که وقتی برای هدف ارزشمندی به دور از حاشیه و تایید دیگران گرفتن، مشتاقانه با باورهای درست عمل کنی راه برات آسونتر میشه و نتیجه از اونی که انتظارش رو داری شگفت زده ترت میکنه.
اما از تحمل بگم….
چند روز بعد از دفاع از پایان نامه ام یک رابطه عاشقانه بسیار بسیار بسیاااااااااارررررر عمیق و طوفانی برام اتفاق افتاد. حسی که تا به اون زمان تجربه نکرده بودم. کسی بهم پیشنهاد داد که باورم نمیشد فردی به این خوبی و جذابیت و همه چی تمومی بیاد ابراز کنه که مدتهاست عاشق خراباتی منه و فقط منتظر بوده من درسم تموم بشه که حواسم پرت نشه.
این طوفان به هزار علت از جمله لایق ندونستن خودم برای این حجم از ابراز عشق به زودی نافرجام شد و جهان اون شخص رو برد سمت ناخواسته هاش که ازشون می ترسید. هر کسی با توجه به فرکانسهاش و بر اساس قوانین تغییر ناپذیر الله حکیمم به راه خودش رفت. ایشون برای حفظ سلامتی و رضایت خانواده اش ازدواج کرد و من با بار عظیمی از غم و اندوه به جا موندم.
یادم میره شبها و روزهایی که با گریه و مرور خاطرات شیرین اون 3 ماه با هم بودن گذشت…
درسته که نه مقاومت کردم نه بداخلاقی و بی احترامی. ولی به اندازه تمام روزهای عمرم یکجا تیر بلا خورده بودم.
روزها و ماه ها و سالها به تحمل و ناشکیبایی گذشت و این درد برام سبک نمیشد.
از طرفی خودش هم از کاری که کرده بود مثل اون حیوان نجیب و وفادار خدا پشیمون بود و نتونسته بود مزه خوشبختی رو بچشه. منو رها نمی کرد و این عذاب وجدان که با مرد متاهلی حرف بزم رو هم در من ایجاد می کرد. هرچی فرار می کردم باز دست از سرم بر نمی داشت و وقتی بلاکش میکردم با شماره های جدید زنگ میزد. وای که چه تحمل مرگباری بود!
دیگه نه غذا طعم داشت. نه فیلم کمدی خنده دار بود. نه آسمون و ابرهای غروب زیبایی داشتن. حتی انگار هوای اهواز گرمتر از همیشه بود. همیشه چیزی در وجودم کم بود. تکلیفم با هیچی مشخص نبود. خواستگار می اومد فرار می کردم، حتی یه بار وسط مجلس گریه ام گرفت و اون آقا پسر فهمید.
چون خدا رو گم کرده بودم. چون طلب توجه و عشق از غیر خدا کرده بودم. چون توکلم رو از دست داده بودم.
بعد از حدود 4 سال یه روز وسط گریه هام فریاد زدم خدایاااااا بسسسسه دیگه بسسسهههههه دیگه نمی خوام دیگه نمی تونم. می خوام تمومش کنم. کمکم کن از این خفت و ذلت رها بشم. خودت بغلم کن ببرم یه جای بهتر. مغزمو شستشو بده. قلبمو روشن کن.
و خدای علام الغیوب، خدای غفار الذنوب، خدای راحم العبرات پاسخ فرکانس قوی کمک خواهی منو داد.
آروم آروم بهم کتابها و افراد جدیدی رو معرفی کرد. خاطرات گذشته کمرنگ تر و کم اثرتر شد. من شادتر و رهاتر بودم تا جایی که به همسرم و زندگی پر از نعمت الانم هدایت شدم. الهی صدهاهزار مرتبه شکرت.
الان فکر می کنم هیچکس نمی تونست بهتر از ابراهیم عزیزم باشه. تو همون سال اول ازدواجمون چه نعمتهای بزرگی برام بی دردسر و در نهایت آسونی رسید.
خونه خریدیم.
ماشین خریدیم.
تمام وسایل منزل رو ابراهیم از قبل داشت و من حتی زحمت جهیزیه خریدن هم نکشیدم.
بچه دار شدیم. حتی بارداریم برام سراسر لذت و راحتی بود. زایمان طبیعی کردم و ازش لذت بردم.(شاید هیچ خانمی باورش نشه ولی برای من یکی از بهترین خاطرات زندگیمه) هنوز عکسهای روز زایمانم رو نگاه می کنم و حظ میکنم. چه روز شگفت انگیز و چه تغییر دلچسبی بود. الهی بی نهایت شکر!
اینه تفاوت صبر و تحمل. نتیجه از زمین تا آسمون جنسش فرق داره. صبر با خودش موفقیت و آرامش و عزت الهی میاره ولی تحمل فقط زجر و خفت و سرافکندگی….
الهی شکر. الهی صد هزار مرتبه شکر
یادم میاد از 15 سالگی تا همین اسفند 1401 که 38 سالم تموم شد دستم اگزما داشته. اولین دکتر گفت قارچه و داروهاش زخم دستمو بدتر کرد. دومین دکتر تشخیص داد اگزماست(چیزی کاملا برعکس قارچ) و داروش در عرض یک هفته کاملا زخمهای دستمو ترمیم کرد. پس ایمان آوردم به دکتر و قبول کردم (به گفته ایشون) این حساسیت به مواد شوینده در پوست من هست و تا آخر عمر باید دستکش بپوشم و پماد مخصوص بزم.
اما….. قلبی که حرف رب رو باور میکنه و بهش ایمان میاره که این حرفا دیگه حالیش نمیشه. یا من اسمه دوا و ذکره شفا
این چند ماه اخیر که ایمانم به الله بیشتر شده یکی از نتایجش این بوده که باور کنم بدن من هیچ مشکلی نداره که نتونه از پسش بربیاد. به خدا دلم می خواست الان از دستم عکس می گرفتم و میگذاشتم که همه ببینن. هییییچ اثری از زخم و التهاب توش نیست. در صورتیکه سبک زندگیم همونه که قبلا بود.
سبحان الله خدایا منو ببخش که قدرت رو به غیر تو دادم و شرک ورزیدم.
خدایا شکرت که امروز هم با این نعمت و آگاهی همراه شدم.
استاد نازنینم عاشقتونم.
برای همه عزیزانم از خداوند طلب نور و ایمان و عشق دارم.
سلام
امیدوارم عالی باشید.
چه منظره عالی و چه باران دل نشینی اونم توی تابستان.
اتفاقا امروز در جایی که من زندگی می کنم هم هوا بارانی شد و به شکل نم نم
انقدر بارونای این شهر را دوست دارم وقتی توی خیابون هستی و بارون میشه انقدر بارونها پودری هست که خیس نمی شی و لذت می بری و امروز که اوایل تابستانه این بارون برکتی عظیم بود.
و حسم گفت امروز به جای عصر همین الان صبح بزن بیرون
انقددددددر لذت بخش بود انقدر با رب حرف زدم و عشق بازی کردم که تازه شدم.
الهی صد هزار مرتبه شکرت برای نعمت های آشکار و نهانت. خودت ما رو هدایت کن.
در مورد صبر یا تحمل:
اولین بار معنی و تفاوتش را توی دوره 12 قدم فهمیدم و بسیااااار برام جرقه بود که چرا ما همیشه این دو تا رو از دوران مدرسه همیشه مترادف و با هم به کارش می بردیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
و خیلی توی ذهنم نشست
که صبر یعنی تو حال دلت خوبه و نگرانی باهاش نیست و داری لذت می بری و می دونی که قراره اتفاقات عالی بیوفته ولی تحمل یعنی ترس و
بی قراری و توجیح و ادامه دادن با حال بد و رفتن توی نقش قربانی و اجبار
یادمه :
یه دوره ای که به دلیل تنها کسی که مجبوره بپذیره و قبول کنه مسِیولیت کارهای پدر بزرگم را بعد از فوت ماربزرگم
با این توجیح که:
مدام از طرف خاله و دایی ها چون هیچ کدومشون ایران زندگی نمی کردند که شما ها کل دوران کودکیتون کنار مادر و پدر بزرگ بودید حالا جبران کنید و جالب تر از کل نوه ها فقط من می بایست می پذیرفتم
چون باز من تنها نوه پایتخت نشین بودم اون دوران
و خودم کاملا پذیرفته بودم .حالا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چون تمام خاطرات کودکی میومد جلوم و فکر می کردم راهی نیست و نمی تونم ((نه)) بگم
و چندین سال در اتوبان ها در تردد بودم و با پرستارها سر و کله می زدم
در اصل مقصر تماماااا خودم بودم به خاطر تمام نا آگاهی هام
و با این کار داشتم تایید و تحسین می گرفتم که من خیلی توی کارم واردم و مو رو از ماست می کشیدم بیرون
وااای وقتی یادش میوفتم الان اصلاااا ناراحت نمیشم اقتضای اون دوران و اون باورها همین بوده
و باعث شد که من به تضاد بخورم و از درون به تنگ بیام و درخواست بدم
و چه قدر عالی ورق زندگیم برگشت و الان توی بهشتم و وقتی دارم روی خودم کار می کنم تمام اینها میشه اون سایه ها و درون آشفته و باورهای مخرب و ترمزهای پوسیده ی من که یکی یکی پیداشون می کنم
الان به راحتی (( نه )) میگم
یعنی اول درونم یه استاپ بهم میده و یه تایم می خرم و میرم یه دور می زنم با خودم خلوت میکنم و فکر می کنم و سوال می کنم و صبر می کنم و با آرامش جواب میدم.
حتمااا خیلی جاها در گذشته تحمل کردم ولی یادم نمی یاد و دوست هم ندارم بهشون فکر کنم
به اندازه کافی زیر و رو کردم درونم را و آرامش دارم ولی یادمه من از اون آدمایی بودم بسییییار لجباز و سریع عصبانی می شدم در خونه و همیشه شاکی و منتقد
خدا روشکر که تغییر دادم اون شخصیت را و همیشه اون موقع ها هم از خودم می پرسیدم چرا من انقدر لجباز شده ام ؟ قبلا اینجوری نبودم ؟؟؟؟ ولی باور کرده بودم به خاطر شرایط و اطرافیانه و کاریش نمیشه کرد
این در شخصیتم شکل گرفته
امااااا الان می بینم نه
هر چیزی راه حل داره و این تغییر شخصیت هم یکی از آرزوهای من بود در اون دوران و
الان شد و مدام در حال رشد و بهبوده…..
چقدر حرفای شما به دل میشینه استاد نازنینم
از رب جهان تنها قدرت مطلق جهان ممنونم که پیش بهترین دستانش هدایتم می کنه .