میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 26 (به ترتیب امتیاز)

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمانه سادات گفته:
    مدت عضویت: 1007 روز

    فرمانروای آسمان ها و زمین از آن خداست

    و خدا بر هر چیزی تواناست

    سلام بر استاد عزیزم و مریم جان شایسته و دوستان عزیز هم فرکانسی

    خدا رو شکر برای تک تک شما ها

    خدا روشکر که میتوانم ببینم گوش کنم بنویسم درک کنم لمس کنم هدایت بشم حرکت کنم …….

    پروردگارا : به راستی ما شنیدیم فراخواننده ای به ایمان فرا می‌خواند که به پروردگارتان ایمان بیاورید و ایمان آوردیم .

    بارالها ! پس گناهان ما را ببخش و بدیهایمان را پوشیده دار و ما را با میکنم بمیران .

    پروردگارا! و آنچه بر زبان پیامبرانت به ما وعده کردی به ما ارزانی دار ، وما را در روز رستاخیز رسوا مگردان تو خلف وعده نمی کنی .

    *چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟

    تو این مدت زندگی یادمه همش دوست داشتم آزاد بشم از این زندگی رها بشم ولی راهش را بلد نبودم

    همیشه با همسرم بحث ، دعوا ، بی‌احترامی ، سردی و بدون هیچ ارتباط کلامی بود که اصلا یاد ندارم ما پنج دقیقه حرف زده باشیم اگه هم می‌زدیم به داد و بیداد منجر میشد

    همیشه میگفتم می‌خوام جدا بشم ازت حتی اکه تو را خودم انتخاب کردم خیلی اقدام کردم خیلی دعوا خیلی خودخوری خیلی خیلی تلاش کردم و آگاه نبودم میدونستم باید خودم تغییر کنم ولی با قانون آشنا نبودم

    همیشه سر پول دادن بحث داشتیم

    خیلی خسته بودم از زندگیم و همیشه بیرون از خانه منتظر یه ناجی یه همدم حتی یکی که فقط من پیشش باشم و از زندگیم بگم و اون هم فقط محبت کنه ….

    که این حال بد من را به راههای اشتباه کشوند در حدی که فقط سرزنش میکردم خودم را یا به فکر نابودی بودم

    هفت سالی هست که بجای دارو شیمایی از داروی گیاهی استفاده میکنیم

    خیلی پیشنهاد میدادن برای خواب خوب قرص بخورم ولی نخوردم

    چون کاملا مخالف بودم

    اوایل تحمل میکردم چرا چون میگفتن خودت انتخاب کردی یا بچه که اومد گفتن تو دیگه بچه داری ولی اینا را من قبول نمی‌کردم میگفتم اگه قرار برم خوب با بچه میرم ولی ولی

    چون مسیرم اشتباه بود فقط ترس داشتم همسرم را برا خودم بزرگ کردم و همین بزرگ کردنش باعث می‌شد کارها و تهدید و حتی … انجام بده

    کارم یه موقع گریه کردن ، آهنگ غمگین ، به خودکشی فکر کردن ….. اینا بود

    *چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟

    باورهای من این بود اره سمانه خودت همسرت را با تمام سختی ها که بهش رسیدی انتخاب کردی

    خودت جلو همه ایستادی که بهش برسی

    سمانه داری تو خانه 300 متری پدر همسرت زندگی می‌کنی

    سمانه خورد و خوراک خوبی داری

    سمانه تو به بار دیگه هم جدا شدی پس دفعه دومی در کار نیست

    * چه باورهایی را اگر تغییر می‌دادید، باعث می‌شد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟

    اینکه خودم را همان جور که یکسال زمان گذاشتم و تغییر میکردم ولی پایدار

    این که اگه همسرت محبت توجه …. نمیکنه تو نباید راهت را اشتباه بری

    سرکار میرفتم و نمی‌ترسیدم از همسرم و به این حرفش که خودم خرجت را میدم اکتفا نمی‌کردم

    از تهدید کردنهاش نمی‌ترسیدم

    از اینکه تا شرایط را برای خانواده ها بازگو میکردم

    میگفتن همینه که هست خودت کردی

    تو اگه بخوای میتونی مار را خونش بیرون بکشی

    و ضرب المثل های دیگه

    تو زندگی به نفر من یه نفر نیمن

    *همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟

    از زمانی میگم که تازه باشه

    زمانی که من فهمیدم با استفاده از دوره بینظیر کشف قوانین زندگی که هدف چی هست و روابط را رها کردم راه برام نمایان شد

    یک بیزنس یک کاری که دارم مهارت آموزش فروش و راهکار فروش را یاد میگیرم جایی که برد برد جایی که دارم با آدمها ارتباط برقرار میکنم جایی که تمرین برام هست که خوب صحبت کنم

    چیزهایی که تا به الان نداشتم

    حس امید دارم

    حس زنده بودن دارم

    حس هدف تو زندگی داشتن دارم

    حس مستقل بودن دارم

    ……………………………………..

    الان میفهمم هدف و زندگی و لذت بردن یعنی چی

    *و در نهایت به چه شکل مسئله‌ای که سال‌ها آن را تحمل می‌کردید، حل شد؟

    دو هفته پیش با پدر همسرم و خود همسرم صحبت کردم و گفتم من دیگه واقعا نمیتونم ادامه بدم به این زندگی و بیاین باهم صحبت کنیم و به نتیجه برسیم و تمام کنیم

    به پدر همسرم گفتم تو این یکسال که من برگشتم آیا من اومد گلایه کردم ایشون گفتن نه

    گفتم پس به خانواده و هیچ کس هم حرفی زده نشده ولی با وجود حرفها و تو گذشته بودن ….. من دیگه نمیتونم

    خوب اون شب چیزی حل نشد ولی همسرم گفت اگه بخوای صحبت میکنیم و تمام میکنیم

    ولی حرفهای اون شب ایشون حرفهای تکراری 16 سال بود و من به این نتیجه رسیدم که نمیشه

    یه هفته بعدش گفتم چرا از چیزی که ناراحت هستین حرف نمی‌زنید که مسئله حل بشه

    ایشون گفتن من می‌خوام پولی که دست دوستم هست را پایین با بالا بگیرم بهت بدم و هر جایی خواستی برو

    گفتم چقدر خوب ولی عجله نکن که بخوای ضرر کنی

    بعد گفتن می‌خوام تمام بشه تا خانه و مغازه پدرشون بهش برسه چون با وجود ما به نام ایشون نمیشه و حتی گفتن من می‌خوام یه شرکت بزنم گفتم چه شرکتی ! حالا یه شرکتی

    بعد ذهنم سمانه میخواد شرکت بزنه کجا میخوای بری

    صبر کن باهاش کار کنی

    نه بابا این حرفهاش همیشه رو هواست

    خودش می‌دونه من که بیزنسم را شروع کردم

    و اینا اومد تا رسید به فایل 11 کشف قوانین

    معرکه اس پر از آگاهی

    سمانه تو که الان فهمیدی چی به چی هست

    پس اولویت اول تغییر خودت خودت خودت

    و بیزینست که تازه شروع کردی

    خیلی برام سوال بود که تحمل نکنم

    ولی از یه طرفی میگفتم با تغییر من قشنگه که خدا برام بچینه

    اون لذت داره که وقتی میفهمی رو خودت کار کردی جهان مکانت را تغییر میده

    و اگه هم روزی از طرف ایشون انجام بشه که بازهم به دست خدا بود لاغیر

    استاد حالم نسبت به دیروزم عالیه عالی

    بینهایت از خدا سپاسگزارم

    بینهایت از شما دو عزیز سپاسگزارم

    بینهایت از تمام دوستانی که جواب میدن و جوابشون باعث حرکت وتکان و تلنگر برای ما میشن

    در پناه الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    مهدی و زهراگائینی گفته:
    مدت عضویت: 2437 روز

    به نام خدای مهربانم

    سلام بر استاد عزیزم و خانوم شایسته گرامی و همه بچه ها ی هم مدارم

    من مهدی گائینی هستم کسی که همه عمر فقط تحمل

    میکنه و دیر تغییر میکنه

    بنده سال 90 به استخدام نیرو انتظامی در آمدم و پلیس شدماز همون اول تحمل کردم یعنی تو آموزشی سخت میگرفتن و تشویق برای یک نفر و تنبیه برای همه بود من پیش خودم میگفتم عیب نداره میرم تو یگان درست میشه

    گذشت و من بچه قم هستم و یگان من افتاد شهر دماوند و من باز تحمل میکردم و مسافت رو هر 24 ساعت میرفتم و برمیگشتم سختم بود و دستورها ی

    مافوق و همه برام سخت بود ولی میگفتم درست میشه دوسال گذشت و من با یک مخالفت با مافوق

    انتقال شدم فیروز کوه که راهم خیلی دورتر شد باز

    تحمل کردم

    خلاصه من هرجور شده اومدم قم من اومدم ولی چیزی در درون من تغییر نکرده بود من افکارم هم با خودم آورده بودم و حالم تو اون کار خوب نبود ولی تحمل میکردم ولی کم کار نمیذاشتم

    تا اینکه من با استاد آشنا شدم و روی افکارم کار کردم آنقدر من از استاد گوش میکردم سر کار به من میگفتن

    گائینی منش و دوره دوازده قدم رو پارسال خریدیم رسیدیم به

    قدم 7 استاد گفت اگر داری تحمل میکنی بی ایمانی و..

    همون زمان به من گفتن باید بری سیستان خدمت کنی و

    من به خودم گفتم اگر تحمل کنی بی ایمانی خیلی برام سخت بود چون اگر سر پیچی میکردم میدونستم باید برم دادگاه نظام و برای من یک چالش بزرگی بود ولی گفتم قدرت فقط خداست اینا هیچ قدرتی ندارن

    من با یگانم تسویه کردم و اسلحه و ماشین و همه وسایلم روتحویل دادم واز فرداش نرفتم سرکار خیلی

    راحت خیلی به من زنگ زدن تهدید کردن برام مهم نبود وهمون ماه وسایل خونه رو جمع کردیم به خانومم گفتم باید ازاین شهر بریم خدا هدایتمون میکنه

    ما اومدیم کرج اوضاع تا الان خیلی بهتر از قبل شده از

    همه لحاظ ولی بازم یه چیز هایی رو تحمل میکنم و میدونم باید تغییر کنه ولی مقاومت دارم انشالله بتونم

    ممنون از استاد عزیزم و خانوم شایسته بابت این فایل گرانبها

    خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      hanife sepehri گفته:
      مدت عضویت: 1454 روز

      سلام به شما اقامهدی

      من لذت بردم از کامنت شما ودیدم که چقدر قشنگ قانون تکامل رو باور دارین که یه مرتبه از خودتون انتظار ندارین تغییر کنین از همه لحاظ

      چون وقتی ادم از خودش به شدت ناراضی باشه و تغییرات کوچکتر را نبینه به موفقیت های بزرگتر نمیرسه

      چون خیلی کمالگرایانه عمل می‌کنه میگه یا از همه لحاظ باید عالی باشم یا که دیگه ادامه نمیدم

      برای همین ادم در هر شرایطی که هست از خودش راضی باشه و خودش تمام تلاشش رو بکنه تا تغییر کنه نه این که نا امید باشه و خودش رو سرزنش کنه

      واینکه چقدر توحیدی عمل کردی از نظام در اومدی چون علاقه نداشتی داشتی تحمل میکردی اما از یه جایی به بعد خواستید زندگیتون رو تغییر بدید به شرایط دلخواه هتون من هم از خدا می‌خوام که آرامش روز افزونتون رو بیشتر کنه

      خدایا شکرت که ادم های جسور و شجاعی مثل شما هستند تا انسان بتونه درس بگیره و اجرا کنه

      وقتی شما میتونید پس من نیز مثل شما میتوانم شرایطم رو تغییر بدهم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    هدیه گفته:
    مدت عضویت: 1422 روز

    سلام به استاد وهمه دوستان عزیز

    من بعد تولد پسرم متوجه مشکل کلیه شدیم چیه جراحی 4ماهگی انجام شد تا قبل این عمل بچه ساکت و آروم بود بعد عمل به مدت 2سال گریه و بی‌خابی بی‌وقفه شروع شد به قدری شد که کم کم حافظه ام کم شد و بعد مراجعه خودم به دکتر علت مشکلم رو بی‌خابی تشخیص دادن ولی متاسفانه گریه های پسرم کلافمون کرده بود و جالب اینجا بود به خاطر کلیه بستری های پی در پی داشت وطی یکی از بستریها برای رگ‌ گیری چندتا پرستار کمک کردند و یه پرستار مسن به من گفت بچت مشکل داره و گفتم چه مشکلی گفت نمیدونم من کل عمرم بیمارستان رگ گیری بچه ها کارمه این بچه با 3سال سن زورش خیلی زیاد بود و طبیعی نیست صبح موقع ویزیت به دکتر گفتم درخواست

    روانپزشک کودک کردن و علت این هم مسعله احساس ناامنی کودک به خاطر کمکهای من به پرستار بود و همیشه دعاگوی اون پرستار هستم بعد یک هفته بچه ی من بلاخره خابید ولی من نمی‌دونستم که طبیعی نیست خاستم با شما هم در میان بزارم تجربمو الان پسرم خداروشکر 12سالش شده و بهتره تحت نظره ولی خودم حافظم دچار مشکل شد کاش این آگاهیها رو از سالهای پیش داشتم

    ممنون از سایت مفیدتون

    تنها تفریح منه وحالم اینجا خوبه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    لیلا زحمتکش گفته:
    مدت عضویت: 845 روز

    سلام استاد عزیزم تورو خدا این کامنت منو بخون

    وبدون که زندگی منو 180 درجه با حرفاتون تغییر دادی

    من یکسان ونیم هست با شمااشنا شدم از طریق خواهرم موقعی که پر از درد ورنج وحال بد بودم از اول عید سال 1402 با 27 سال زندگی مشترکی که فقط تحمل کردم اعتیاد رو وزجر کشیدم هم‌این سالها رو وفکر میکردم وباورم این بود که این طبیعی هست

    چون مادرم از بچگی این باور رو به من انتقال داده بود که تو هر خانواده ای یک معتاد هست ومن اینو باور کرده بودم وهزار تا باور اشتباه دیگه که شده بود ترمز برای من وفقط تحمل میکردم وپذیرفته بودم که این روند طبیعی هست همینه

    باور اشتباه دیگه این بود که من تنهایی از پس زندگی بر نمیام

    پاشنه آشیل من احساس بی لیاقتی خودم بود که باعث شده بود این همه سال زجر بگشم

    ترس از تنهایی

    احساس بی لیاقتی که دیگه همینه باید تحمل کنی دیگه راهی وجود نداره

    ووقتی با شما آشنا شدم هر روز روی خودم تمرکز کردم وهر روز به فایلهای رایگان شما گوش دادم هر روززززز

    وتمرکزی که من گزاشته بودم روی همسرم برای تغییرش برای ترک موادش برداشتم وگذاشتم روی خودم

    هر روز سعی کردم حال خودم رو خوب نگه دارم ذهنم رو کنترل کنم

    ومعجزهای که بعد از 27 سال برای من رخ داد بعد از 6 ماه کار کردن روی خودم فقط با تغییر باوری که من خالق زندگی خودم هستم ترس از وجودم میرفت

    من لایق زندگی عالی هستم چون من بنده خدای مهربون هستم واون منو آفریده پس لایق نعمتهای خدای مهربونم

    این دوتا باور زندگی من 180 درجه تغییر داد

    همسرم از زندگی من دور شد ومن رنگ ارامش رو دیدم

    وبعد از 6 ماه با وکیل آشنا شدم

    واز اون زندگی واون آدم بیمار رها شدم از زندانی که یک عمر برای خودم ساختم وتحمل کردم آزاد شدم

    خدایا شکرت برای همه چیز خدایا چطور میتونم شکر گزار نعمتهات باشم که منو نجات دادی ورها کردی ای خالق من

    چطور میتونم از شما استاد عزیزم تشکر کنم که به من یاد دادی چطور زندگی کردن از قوانین بدون تغییر خداوند

    ممنونم ازت استاد

    من فقط با فایلهای رایگانتون زندگی خودم رو تغییر دادم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      علی شاکر گفته:
      مدت عضویت: 1564 روز

      من خیلی خیلی خیلی براتون خوشحالم که تونستین زندگیتونو تغییر بدین با تغییر باوراتون.

      وقتی کامنتتون رو خوندم ایمان منم قوی‌تر شد و گفتم که منم میتونم با کار کردن بیشتر روی ذهنم زندگی خودمو تغییر بدم.

      من خالق زندگی خودم هستم. من لایق زندگی خوب هستم.

      لیلا خانم مطمئنم استاد کامنتتون رو خونده و گفته خدایا شکرت کمک کردم جهان جای بهتری برای زندگی باشه.

      همونطور که من اینقدر خوشحال شدم وقتی که کامنتتون رو خوندم. و صدها نفر دیگه‌ای که با خوندن حرفاتون ایمانشون بیشتر میشه.

      امیدوارم اینقدر روی ذهنامون کار کنیم و نتیجه بگیریم، که وقتی نتایجمونو اینجا مینویسیم، اینقدر بزرگ و قشنگ باشن که باورای محدود رو بشکنه و نوید اینو بده که همه‌چیز امکان پذیره، همه‌چیز شدنیه و فقط کافیه ما خودمون تغییر کنیم تا دنیای بیرون ما هم تغییر کنه. دقیقا مثل نتایجی که شما گرفتین که اینقدر زندگیتون زیبا شده و اینقدر با خدای خودتون رفیق شدین.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    رویا طالبی گفته:
    مدت عضویت: 1706 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد عزیز و مریم جان زیبا

    و تمامی دوستان قشنگم

    وقتی داشتم سوال هارو میخوندم هیچ جوابی به هیچ کدومشون نداشتم ولی میدونستم که اگه دست به قلم بشم گفته میشه

    من یک دفتر جداگانه برای فایل های هدیه تهیه کردم برداشت خودم از فایل های هدیه، سوال های که در فایل های هدیه پرسیده میشه مینویسم

    و وقتی دست به قلم میشم واقعا گفته میشه

    یعنی از رَبِّ مهربان یار همیشگیم کمک میخوام

    یعنی خدا هر لحظه منتظر ما هست تا ازش بخواییم و اون اجابت کنه

    ادعونی استجب لکم

    بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را

    +چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟

    در گذشته چند موارد از شرایط سخت رو پذیرفتم و تحمل کردم

    یک نمونه وقتی دانشجو دوره کارشناسی بودم پیش یه دکتر که دندانپزشک بود کار میکردم و اون دکتر خیلی سختگیر و عصبی بود و من اون محیط کار رو تحمل کردم نزدیک یک سال و نیم

    +چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟

    هزار تا باورهای مخرب ، کمبود ایمان، داشتن شرک که من آن مکان رنج آور رو تحمل میکردم

    باور عدم فراوانی

    باور اینکه از اینجا در بیام چیکار کنم؟

    الان که دارم فکر میکنم یعنی میخواستم کل مسیر رو بدونم بعد اقدام کنم

    اون موقع اصلا کلمه هدایت به گوشمم نخورده بود اصلا نمیدونستم هدایت یعنی چی چه برسه اینکه بخوام هدایت رو تو زندگیم و تصمیمم اجرا و عملی کنم

    +چه باورهایی را اگر تغییر می‌دادید، باعث می‌شد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟

    اگر باورهای الانم رو داشتم حتی یک لحظه هم اون شرایط نادلخواه رو تحمل نمیکردم

    باورهای همچون باور فراوانی

    باور به هدایت الله

    باور به اینکه تو خود پا در مسیر بنها و هیچ مپرس….

    +وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟

    از وقتی که یاد گرفتم فرصت ها بی نهایت هست اصلا اون چیزی که در حد استاندارد های من نیست نمی پذیرم چه برسه به اینکه بخوام تحمل کنم چون واقعا به عینه تجربه کردم وقتی یک شرایط و مکان ناخوشایند رو نپذیرفتم به چه مکان زیبایی هدایت شدم به دلیل این تجربم دیگخ یاد گرفتم که باید اون چیزی رو بپذیرم که مورد پسند من باشه

    +و در نهایت به چه شکل مسئله‌ای که سال‌ها آن را تحمل می‌کردید، حل شد؟

    فقط با اعتماد و ایمانی که به خداوند داشتم و جرائت و شجاعتی که به خرج دادم

    خداروشکر هیچ مسئله ای نیست که بخوام تحمل کنم یا مورد پسند من نباشه

    و اگر مسئله هم باشه با شجاعت و ایمان حلش میکنم چون واقعا پاداش داره

    استاد عزیزم از شما سپاسگزارم که دستی از دستان زیبای الله هستید که باعث می‌شوید ما هر روز شخصیتمون رو عالی و متعالی سازیم سپاسگزارم از شما

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    مهدی نامجوفر گفته:
    مدت عضویت: 1382 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام استاد عشق سلام خواهر مهربانم سلام بچه های پاک و توحیدی

    خدایاصد هزاران بار شکرت که امشب هم فرصت داد تا بنویسم از احساسم و اتفاقات زیبای زندگیم که امروز با همزمانی ها و هماهنگی بینظیرش در حال رقم خورددن برای من هست

    خدایاشکرت واقعا شکرت که داخل ی باغ خوشگل پر از گل های زیبا که بعضی هاشون روز ها باز دهستند و بعضی از این گل های زیبا شب خودشون رو به تو نشان میدهند

    خدایاشکرت واقعا سپاسگزارتم

    استاد جان راجب تحمل و صبر باید این موضوع رو بگم راجب سایت خودم که یک سالی هست تصمیم گرفتم راه اندازیش کنم اما هر بار به دلایل اینکه مطمعا از نوع فعالیتم توی سایتم نبودم و ناآگهیم راجب طراحی سایت به تاخیر افتاده بارها و نمیدونم که باید اسمش رو تحمل می زاشتم یا صبر برای تکامل

    اما الان متوجه شدم کندی راه اندازی این سایت دلیلش این بود که من نمی دونستم چی از سایتم می خوام که الان تا حد بسیار زیادی روشن هست برام که دوره های آموزشیم رو به صورت دیجیتال در سایتم به فروش بزارم به جای آموزش حضوری که البته نمی خوام به یک باره موزش های حضوریم رو قطع کنم که ورودیم صفر بشه اما تغریبا فهمیدم چی نیاز دارم از یک سایت و تصمیم هم گرفتم که حتما خودم شروع کنم به یادگیری طراحی سایتم و تا جای که می تونم پیش برم و هر جا نیاز شد اربابم رفیق جانانم الله هدایتگرم حتما عزیزی رو به سمت من هدایت می کنه تا روند رشد و پیشرفت سایتم با کیفت بیشتر و با سرعت بیشتری پیش بره خددارو شکرش

    استاد جان من به دلیل تحمل نکردن و رشد کردنم و پیشرفتم در آینده زندگیم مهاجرت کردم و باز هم با هدایت الله و تصمیم گرفتم بزرگ تر فکر کنم و بزرگ تر بشم

    استاد جان ی مثال هم بزنم راجب هماهنگی و هم زمانی ها

    من چند روزی هست نشانه های برای مهاجرت کردنم می بینم و از خداوند هدایت خواستم که به عقل ناقص من کمک کمه بهتر تصمیم بگیرم و نشانه ها هر روز داره برام روشن تر هم میشه الهی شکرش

    چند ماهی بود که پاسپورتم اعتبارش تموم شده بود و دیشب تا ساعت 6 صبخ بیدار بودم و از خداوند هددایت خواستم گفتم خدایا اگر بیدارم کردی صبح یعنی باید در این مکان جدیدی که هستم اقدام کنم برای تمددید پاسپریم اون هم امروز قبل از تعطیلی ها و اگر بیدار نشدم که هیچی دیگه حتما در زمان مناسبش هدایت می شم به انجام نمدید پاسپورت خلاصه خوابیدم حدودا ساعت 9 صبح بود بیدار شدم صدای قشنگ پدر مادرم رو هم شنیدم که داشتن آروم با هم تو اتاق صحبت می کردن و من خیلی خوشحال شدم گفتم خدایاشکرت پس حرکت می کنم و می رم خلاصه بعد از خوردن یک صبحانه پر انرژی رفتم و رسیدم به محل پلیس +10 داخب شدم دیدم هیچکی جر من مراجعه کنندده نیست و سه تا خانم محترم و زیبا انگاری منتظر من بودن خلاصه کار انجام شد و رسید به عکس یکی از خانم ها گفت به من میشه لطفا در رو باز کنید و من گفتم در کجا رو گفت در بیرون بسته شده مراجعه کنندها بیرون منتظر هستن وای خدای من رفتم در رو باز کردم افراد پشت ددر پرسیدن اقا بسته است گفتم نه ظاهرا باد در زو بسته وای خدای من خدای من

    استاد من عکسم رو گرفتم و اون مکان پر از آدم شد و همه میخواستم بدن کربلا ظاهرا که من هم نمی دونستم یکی از خانم های مسدول اونجا به من گفت و بعد از انجام کار من که نیم ساعت هم نشد دیدم اون خانم مسدول گفت اینجا تعطیل شد بفرماید برید و با اعتراض ی آقا گفت همون خانم که ما امروز تعطیل بودیم و داریم میریم

    استاد من مغزم هنگ بود واقعا صد بار گفنم خدایاشکرت خدایاشکرت امروز این فرشته ها رو آورده بودی فقط کار من رو انجام بدن و برن خددایاشکرت

    استاد واقعا توی اون لحظه صدای شما توی گوش من بود جلسه دوم قدم هفتم رو دداشتم گوش میدادم انقدر قربون صدقه شما رفتم که شدی دست پاک و توحیدی خدا در زنددگیم خدایاشکرت

    عاشقانه دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 859 روز

    سلام به استاد عباسمنش و مریم جان عزیز ومهربان و همه ی دوستای خوبم در سایت

    خیلی مقاومت داشتم برای نوشتن ولی گفتم باید بنویسم و تشکر کنم از مریم عزیزم که انقد خوب فیلم میگیره با کمترین لرزش اونم در حین راه رفتن و عقبی رفتن واقعا کار راحتی نیست همش عشقه…بسیار سپاسگذارم ازت مریم جونم

    خیلی خیلی لذت بردم از دیدن این صحنه های اعجاب انگیز از دیدن شاهکارهای خلقت خداوند

    انگار استاد داشتن توی پوستر راه میرفتن خدای من شکرت برای این همه زیبایی

    شکرت برای اینکه استاد عزیز مارو هدایت کردی به اینجا واقعا حقشه…

    همیشه میگم عدالت خداوند بی نقصه…

    اونجا که استاد گفت هوا گرمه من تعجب کردم چون در بهترین حالت زیر کولر گازی داشتم میدیدم این تصاویر معرکه رو

    خدایا چطور سپاسگذارت باشم که من و غرق در نعمت و رحمت و برکت آفریدی…

    چه اسم زیبایی انتخاب کردید برای اینجا واقعا برازندشه بهشته بهشت

    چشمم روشن شد با دیدن این فایل…چشمتون همیشه روشن عزیزای دلم…

    از لحاظ آگاهی هم که مثل همیشه عالی بود کییییف کردم و خیلی خیلی درس بزرگی گرفتم.

    من همیشه به خودم میگم هیچ وقت نباید برای چیزی زجر بکشی اگه تو عذابی یعنی یه ایرادی هست یعنی راه و داری اشتباه میری‌.

    و یکی از اصولی که برای زندگی خودم قرار دادم اینه که باااااااید از انجام هرکاری لذت ببرم.

    اگه لذت نمی‌برم انجام ندم.

    اگه لذت نمی‌برم موکول کنم به یه وقت دیگه.

    اگه لذت نمی‌برم یه راهی پیدا کنم و به یه شیوه ای انجامش بدم که لذت ببرم ازش.

    من برای لذت بردن ،عشق وآرامش وراحتی آفریده شدم.

    هرچیزی غیر از این باشه طبیعی نیست.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    شکوه گفته:
    مدت عضویت: 1038 روز

    به نام خداوندی که همه چیز است

    چه آگاهی خوبی یاد گرفتم تو این فایل:

    تفاوت عظیمی هست بین کلمه تحمل و صبر

    صبر خوب و تحسین شده است همون چیزی که در قرآن بسیار گفته شده

    صبر به معنای درک قانون تکامل است

    تحمل کردن یعنی زجر کشیدن و چیزی نگفتن و کاری نکردن

    تحمل کردن دلایل مختلفی داره میتونه این باشه که تو فکر کنی راه دیگه ای وجود نداره

    همینه که هست و تو باید بسوزی و بسازی

    یه دلیل دیگه اش میتونه ترس هامون باشه

    و اما دلیلش واسه من : که البته این دلیل پنهان بود

    دیشب که این فایل رو گوش کردم خیلی بهش فکر کردم و چقدر از خدا هدایت خواستم

    تا متوجه شدم که در اعماق ذهنم من فکر میکنم هر چی بیشتر زجر بکشم

    هر چی بیشتر عذاب بکشم ، خداوند بیشتر کمکم میکنه

    خدا وقتی میبینه من چقدر مظلومم و بنده هاش دارن منو اذیت می کنند

    بیشتر کمکم میکنه و تقاص منو از اونا میگیره

    هر چی بیشتر سختی بکشی ، دیگران بیشتر تشویقت می کنند

    فکر میکردم خداوند با صابرین است ، در صورتی که من معنی صبر رو نفهمیده بودم

    خداوند واست جبران میکنه این همه سختی که کشیدی!

    خداوند پاداش بیشتری بهت میده ، اشکال نداره تحمل کن و صبور باش

    اصلا وقتی اینو فهمیدم موهای تنم سیخ شد از اینکه چه چیزی در پس ذهن من بوده

    و یه نکته مهم دیگه اینکه فکر میککردم هر چی سختی بیشتری بکشم

    میزان موفقیتم بیشتره . و همیشه وقتی دیگران منو به خاطر موفقیت هام تحسین میکنند

    من میگم نمیدونم من چقدر تلاش کردم ، چقدر سختی کشیدم تا به این جایگاه رسیدم

    وقتی کارمندهام اذیتم میکنند و من بهشون میگم امیدوارم خودتون یه روز کارفرما بشید

    و اینقدر مثل من اذیت بشید . وای خدا من با این فکر و باورم کل مسیر زندگی ام رو

    تا به امروز ، کل این 40 سال رو زجر کشیدم و رشد کردم و البته به نظر خودم به اندازه ای که

    تلاش کردم رشد نکردم که قطعا یکی از دلایلش این باور مخرب بوده

    حالا پیداش کردم ؟ چه جوری رفع اش کنم ؟ خب باور درستش رو می نویسم

    بعد الگوهای درست واسش پیدا میکنم از افرادی که به راحتی رشد می کنند

    بعد چی کار کنم که رفع بشه ؟؟؟؟؟؟؟؟

    خدایا خودت کمکم کن که این نگاه شرک آلود و باور مخرب رو حذف کنم

    دوستان اگر کسی تجربه مشابه داره و راهکاری داره بهم بگه

    همیشه به من میگفتن تو خیلی صبوری !!!!!

    نه نه من صبور نیستم . من اصلا واسه قانون تکامل صبر ندارم

    همه مسیرهام رو سریع رها میکنم و ادامه نمیدم چون نتیجه لازم رو نمیگیریم

    ولی تا دلت بخواد آستانه تحمل ام بالاست و من هیچ وقت تفاوت این دو تا رو نمیدونستم

    استاد ازتون ممنونم که این آگاهی عالی رو به ما دادید

    خدایا شکرت که وقتی هدایت خواستم دیروز دقیقفا منو آوردی رو فایلی که باید

    خدایا خیلی دوستت دارم . شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    زهرا کاسه ساز گفته:
    مدت عضویت: 1498 روز

    سلام سلام وای استاد عجب فایلی

    چه احساس نابی هنوزفکرمیکنم صورتم خیسه چون کل اون زمان باریدن باران من توی پرادایس بودم وهواشونفس میکشیدم

    خدایاشکرت خدایا شکرت خدایاصدهزارمرتبه شکرت

    میزان تحمل شماچقدر است؟

    واقعا هیچ قیمتی نمیشه روی فایلای،شما گذاشت این همه اگاهی ناب رایگان ؟؟؟؟

    مگه میشه؟؟؟

    کجای جهان روسراغ دارید که یه نکته بهتون یادبدن بدون هیچ هزینه ایی

    اونوقت ماتواین سایت هرروزوهرروز نکته های ناب الهی رویادمیگیریم اونم رایگان!!!!!

    استادمن زندگی کردن به روش قبلم روفکرمیکردم طبیعیه وهیچ راه حلی نداره

    چون زندگی مادروپدرم هم همین بوده زندگی پدرشوهرو مادرشوهرو وبیشتراطرافیان هم همینجوری بوده چه جوری؟؟؟؟

    اینکه ادم بایدتوزندگیش قناعت کنه پولاشوجمع کنه یه ماشین بخره یه خونه بخره بعدشم پولاشوبرای سروسامان دادن بچه هاش جمع کنه و…

    خوب توای مدل زندگی که منم بعدازازدواجم همین مدلی بود زندگیم مردا سرکارمیرن یه حقوقی میگیرن که باهاش خرجای زندگی رومیدن بعدشم وا موقرضو قسط وخرید خونه وماشین

    تواین مدل زندگیا خیلی خبری از تفریح های لاکچری وانچنانی

    سفرهای خارجی

    رستورانهای لوکس

    و خوردوخوراک شاهانه

    نیست

    باید ازاون اول همه چی حساب کتابی باشه تا اخربرج پولت کم نیاد من تا 5 6 سال بعدازازدواجم باهمین باور زندگی میکردم اما یه روز قشنگ یادمه باهمسرم صحبت کردم گفتم من دوست دارم جوردیگه ایی زندگیم باشه راحت بپوشم سفربرم بخورم وتفریح کنم که خوب حرفمون به اینجارسید که تواین مملکت و بااین وضع حقوق ها نمیشه اینجوری زندگی کرد ولی نمیدونم اون روز ذهنه من قبول نکرد چندین بارتااون موقع ازاین بحثاباهم کرده بودیم وبی نتیجه تموم شده بود ولی اون یه باروخوب یادمه که اخرش گفتم نه اینطوری نمیشه بالاخره یه راهی هست پس چرااین همه ادم تونستن(اون موقع هیچی ازقانون نمیدونستم)

    بعدهم گفتم اخه چراخدانبایدبراما بخوادخداکه خیلی مهربونه دوستمون داره به خداکه میشه بهتر زندگی کرد خدامیخوادبرامون و خوب یادمه که ازاون روزبه بعدهدایت شدم به یه سری فایلهای شماتواینستا و…..

    الان که این فایلوگذاشتیدقشنگ یاداون روزافتادم که من نخواستم تحمل کنم من نپذیرفتم که زندگی من هم باید مثل اطرافیانم باشه وهیچ راه دیگه ایی نیست من گفتم نه میشه خدا براماهم میخوادحتمایه راهی هست اگه مثل اون 7سال گذشته قبول میکردم ومی پذیرفتم که همین مدل میشه زندگی کرداینقدرتواین دوسال تغییرنمیکردم نمیگم که الان همه چیمون لاکچری،شده نه ولی همین که فهمیدم قضیه ازچه قراره وچرا زندگی من واطرافیانم اکثرا این مدلیه

    چرایه عده اینقدرراحت پول میسازنو لذت میبرندهمین که ایناروفهمیدم یه دنیا برام ارزش داره چون کلی زندگیم تغییر کرده براخودم یه کسبو کاری راه انداختم که همیشه پول داشتم و الانم با باورهای خوبم بااینکه کسبو کارم روتعطیل کردم تابرم دنبال کارموردعلاقم ولی همیشه پول دارم

    کلی سفرهای عالی رفتیم تواین دوسال

    کلی تفرح های خوبوتجربه کردم

    کلی رابطم باهمه مخصوصاهمسرم بهترشده

    کلی به خدانزدیکترشدم

    توتربیت بچه ها چقدراروم ترشدم

    و چقدرسلامتی رو تجربه کردم و….

    .استاداگه میخواستم اون وضعیتوتحمل کنم وقبول میکردم که چاره ایی نیست الان مثل همه اطرافیانم ومثل قبل داشتم به زندگیم ادامه میدادم وهیچ امیدی هم نداشتم که همه چی درست میشه میگفتم دیگه زندگی همینه دیگه

    خدایاشکرت خدایاشکرت که منوبه این مسیرهدایت کردی تابفهمم که ثروت سلامتی وارامش روندطبیعیه زندگی

    استادازشماخیلی سپاسگزارم واقعا به خاطر درک بالایی که ازاین قوانین دارید واینقدرخالصانه با مابه اشتراک میذارید

    دلتون به نگاهه خداگرمه گرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    احمد محمدیان گفته:
    مدت عضویت: 1946 روز

    جسلام سلام

    من عاشق بارونم خدایا یه روزی منو هدایت کن تو شهری زندگی کنم که جنگل و دریا و بارون داشته باش

    خدایاشکرت،درمورد فایل تحمل کردن،من همیشه میگفتم دیگه چاق هستم دیگه همینو باید تحملش کنم،تا وقتی که دوره سلامتی خریدم و راحت لاغر شدم

    یا درمورد درامد و بدهکاری،،،همیشه میگفتم من باورم مشکل داره دیگه همیشه قرض و وام و بدهکاری زو دارم،که بعد فهمیدم بابا اگر قسط هام صاف کنم و دیگه قرض نگیرم برای همیشه بدهیم تموم میشه

    درمورد رابطه همیشه فکر میکردم دختر ها خیلی نامردن،و تحمل میکردم رفتار هاشون رو

    اما بعد که فهمیدم من محبت کردن و نکته های مثبت دیدن طرف مقابل رو نمیدیدم

    درمورد تحمل کردن شرایط کاری یه کار خوب کردم

    وقتی دیدم شرایط شرکت به گونه ای داره میره که حرف زور میزنن و شرایط داره سخت میشه برام گفتم دیگه نمیام و من دیگه نمیتونم تحمل کنم،خداوند هدایتم کرد تو همون شغل به موقعیت دیگه ای که راحت و آزادانه برم و بیام و کلا خودم قانونش رو بیچینم،

    دوباره وقتی دیدم یکی از افراد داره کم کاری میکنه و من هی صحبت میکردم که حل بشه و حل نمیشد ،بخاطرش خودم کارهاشو انجام میدادم، داره سخت پیش میره برام کارم سخت هست گفتم من دیگه این نیرو رو نمیخوام من یه نیروی میخوام باری از دوشم برداره،و گذاشتمش کنار تا راحت تر پیش بره،

    و از خدای عادل ممنونم که هم زمانی خیلی برام انجام میده،مثلا من چندین بار شده خواستم راحت باشم تو سفر،یه شرایطی پیش میاد که طبق مراد من پیش میره و همه چی راحت پیش بره،و از اینجور موقع ها عاشق خدا میشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: