میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 33

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علی اصغر سیمابه گفته:
    مدت عضویت: 1355 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    میزان تحمل شما چه قدره؟

    سلام استاد عزیزم و خانوم شایسته و دوستانی که در این سایت هستند

    به به چه قدر پرادایس زیبا شده چه ابرهای سفید و خوشگلی چه منظره زیبایی چه گلهای قشنگ و زردی وقتی که قدم میزدید چه قدر آب دریاچه قشنگ شده چه قدر اون درخت های آخر جنگل قشنگه خدایا شکرت چه بارون قشنگ و هم زمانی رخ داد آخر فایل

    توضیحات استاد عباس منش را در این فایل ببینید و بشنوید. سپس با توجه به توضیحات ایشان، در بخش نظرات سایت در مورد این موضوعات، تجربیات خود را بنویسید:

    چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟

    قبلا سرکار بودم مغازه رستوران دستم بود یه نیرویی تحمل کردم که باعث خرابی اونجا شده بود هر بار میگفتم درست میشه اما بدتر شد تا اینکه سپردم به خدا خودش اونو حذف کرد

    چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟

    باورهایی که نیروی قبلی رو نگهه داشتم میگفتم نیرو نیست -شرک اگه تنها بشم همه کارها میوفته گردن من باور بی ایمانی الان خیلی تغییر کردم

    چه باورهایی را اگر تغییر می‌دادید، باعث می‌شد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟

    همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟

    وقتی به خدا سپردم گفتم آدم خوب زیاده آدم‌های خوب هدایت شدند آدم‌های بی نظیری اومدن

    و در نهایت به چه شکل مسئله‌ای که سال‌ها آن را تحمل می‌کردید، حل شد؟

    فقط با تغییر باورها نوع نگاه باور توحیدی و حرکت کردن

    امیدوارم شاد سالم خوشبخت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    امین گفته:
    مدت عضویت: 1087 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیزم آقای عباسمنش بزرگوار و سرکار خانم شایسته گرامی

    این اولین کامنت من هستش که داخل سایت می‌نویسم و امیدوارم از این به بعد بیشتر و متعهدانه تر پای آموزش ها، چه فایل های رایگان و چه محصولات کامنت های خودم رو بنویسم.

    موضوع از جایی شروع شد که من مدت زیادی از زندگیم رو بدون هیچ گونه رابطه عاطفی گذروندم. و نه فقط به این معنا که رابطه عاطفی عمیق نداشتم، بلکه کلا هیچ نوع ارتباطی با جنس مخالف نداشتم. ظاهراً دلیلش این بود که من خودم رو نگه می‌دارم تا روزی که شخصیت مورد نظرم وارد زندگیم بشه.

    اما حقیقت این بود که من توانایی برقراری ارتباط با جنس مخالف رو نداشتم.

    و این حقیقت رو احتمالا در ناخوداگاهم پذیرفته بودم که به من رابطه عاطفی نمیاد و باید روزی برسه که به طور سنتی ازدواج کنم.

    تا اینکه یه سالی توی چنین شب های که مثل الان ایام محرم بود با یکی از دوستانم مشغول قدم زدن بودم. که همین بحث پیش اومد و من همون شب ده ها الگوی متضاد رو مثال زدم، مثل افرادی که ماشین ندارن، تیپ خوبی ندارن، پول به اندازه کافی ندارن، شرایط مناسب ندارن ولی رابطه دارن!

    و جرقه اول در ذهنم خورد. که آقا طبیعیه که شما در شرایطی باشی که در یک رابطه عاطفی سالم و عمیق باشی. طبیعی اینه که هر خانمی رو ببینی بتونی باهاش صحبت بکنی، نه اینکه ازش رو بگیری و مسیرت رو کج کنی. که البته بخش مهمی از این کارها ریشه در باورهای مذهبی من داشت.

    این جملات در ذهن من تکرار شد. مدت‌ها. تا اینکه تبدیل به باور شد. و من رفته رفته یک نسخه جدید از خودم رو دیدم که با فردی که مورد علاقه‌م باشه وارد رابطه بشم. باهاش خوش بگذرونم و با هم از بودن در کنار هم و زندگی خودمون لذت ببریم. به همین سادگی!

    اما موضوع بعدی مسئله مالی بود. باورهای مخرب که ریشه در گذشته داشت. که هرکسی پول داره از قدیم داره. الان دیگه نمیشه پول جمع کرد. تا اینجا همه چیز عادیه.

    اما به جایی رسید که من کار می‌کردم. در شرایطی کار می‌کردم که حقوقی دریافت نمی‌کردم. چون صاحب کار آشنا بود و میدونستم فعلا پول نداره بهم بده.

    آخر هفته ها اگر با دوست یا پارنترم می‌خواستم برم بیرون حتما باید پول قرض می‌کردم.

    همیشه در حسرت یک خرید بی استرس و دغدغه بودم و برام عادی بود.

    به جایی رسید که حتی پول یک بسته سیگار هم نداشتم…

    که باز هم شبی رو با یکی از دوستانم می‌گذروندم و توی مکالماتی که باهاش داشتم یه شوکی بهم وارد کرد. و گفت این رویای تو بود؟

    تو زندگی کردی تا به این شرایط برسی؟ در اوج جوانی…

    و اونجا بود که از محل کارم هم هجرت کردم. وارد شغل جدیدی شدم. درسته هنوز وارد کاری که عاشقش هستم نشدم. اما در حال حاضر کار راحتی دارم. پول نسبتا خوبی در میارم.

    نسبت به نرمال جامعه خوب. اما نسبت به گذشته خودم عالی!

    و حالا فهمیدم که طبیعی اینه که درآمد خوبی داشته باشی!

    نه اینکه منتظر روز نجات باشی.

    در مورد سلامتی هنوز باور هام به طور کامل اصلاح نشدن. مثلا من تازه به این نتیجه رسیدم که طبیعیه صدا همیشه صاف باشه!

    در حالیکه من دوازده ساله که می‌خونم. و همیشه دغدغه اینو داشتم که نکنه صدام بگیره، نکنه مخاط گلوم اذیتم کنه، نکنه حنجره‌م خسته بشه ….

    که امیدوارم با باورهای سالمی که درمورد سلامتی دارم می‌سازم به زودی نتیجه واضحی بگیرم و کم کم وارد شغل مورد علاقه خودم هم بشم.

    این کامنت پای این فایل باشه به یادگار، بامداد 5 مرداد 1402.

    روزی که وارد شغل مورد علاقه شدم که اون روز دور هم نیست، مجددا این کامنت رو یادآوری می‌کنم.

    سپاس، سپاس، سپاس

    از استاد عزیزم بابت آگاهی های درجه یکی که ارائه میدن و این ریزبینی عالی که دارن.

    امیدوارم هرروز سلامت تر و شادتر از قبل باشید

    و ما هم از آگاهی های شما استفاده کامل رو ببریم.

    ارادتمند شما امین دعوتی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  3. -
    علیرضا فدائی گفته:
    مدت عضویت: 917 روز

    به نام یگانه خالق جهان هستی

    سلام به همه دوستان عزیزم ، استاد قشنگم و خانم شایسته مهربان

    استاد من هر بار شما رو می بینم کلی زیبایی چهره تون و خوش اندامی تون رو تحسین می کنم

    هر بار این پرادایس زیبا رو می بینم ، این حیوانات نجیب رو می بینم تحسین می کنم و لذت می برم ، به نظرم اصلا درستش همینه هر زیبایی که می بینم رو هزاران و هزاران بار تحسین کنم

    استاد چقدر شما تفاوت بین موضوعات ظاهرا شبیه به هم رو خوب تشخیص میدین و چقدر خوب بیانش می کنید ( توی این فایل هم تفاوت بین صبر و تحمل)

    به قول خانم شایسته شما واقعا استاد تشخیص اصل از فرع هستین

    این ویدئو هم مثل همه ویدئو ها و فایل های شما واسه من کلی درس مهم و کلی نکته کلیدی داشت

    مهمترین درسی که گرفتم اینه که آقا جان نپذیر که رنج و سختی طبیعی هست حتی اگه مشهور ترین و معتبرترین انسان های جهان هم گفتن این مشکلی که داری طبیعیه ، تو نپذیر و قبول نکن

    خداوند برای انسان فقط زیبایی و لذت و نعمت فراهم کرده ، پس چرا باید رنج و مشکل طبیعی باشه ؟ چون ما فکر می کنیم که رنج و سختی طبیعیه ، چون فکر می کنیم اینا روال طبیعی زندگی هست و باید باشه، چون ما خودمون رو می اندازیم توی یک زندان از باور های نادرست و میگیم خب طبیعیه که مشکل هست ، طبیعیه که بیماری هست ، طبیعیه که روابطمون درست نیست ، طبیعیه که آزادی مالی نداریم ،طبیعه که …

    نه آقا جان ، هیچ کدوم از اینا طبیعی نیست به خدا که طبیعی نیست

    و به میزان تحمل شما بستگی داره ، چقدر تحمل رنج و سختی داری ؟ هر چقدر تحملت بیشتر باشه بیشتر هم چک و لگد می خوری ، بیشتر اذیت میشی

    وقتی آدم فکر می کنه به گذشته و می بینه توی چه موقعیت هایی واقعا چقدر الکلی سختی هارو تحمل کرده در صورتی که راه حل بیخ گوشش بوده

    فقط کافی بوده تحمل نمی کرده اون وضیعت رو و بعد می دیده که چقدر راحت مشکل می شده

    مثل همین مثالی که استاد زدن فرض کنیم استاد اون وضیعت رو تحمل نمی کرد و خیلی سریع به یک پزشک دیگه مراجعه می کرد ، اونوقت دیگه این همه اذیت نمی شد که 6 ماااااه همش گریه های شبانه روزی بچه اش رو تحمل کنه

    ولی به نظرم اینم خودش یک نکته مثبته که ما می‌تونیم از اتفاقات تلخ گذشته درس بگیریم و برای بهبود آینده ازش استفاده کنیم

    همون کاری بارها و بارها از استاد دیدم

    از کوچیکی این باور نادرست رو داشتم و احتمالا شما هم مثل من فکر می کردین که اگه رنج و سختی رو تحمل کنی ، انسان صبور و بردباری هستی یا بعد از هر رنج و سختی ، آسانی هست

    و چه جاهایی ما این رنج و سختی رو تحمل کردیم چون فکر می کردیم طبیعیه ، چون فکر می کردیم راهی نیست ، چون می ترسیدیم از چیز های الکی مثل حرف مردم ، چون فکر می کردیم اگه الان داریم رنج می کشیم بعدش آسودگی هست

    نه خیر !

    اگه تحمل نکنی رنج رو و دنبال راه حل باشی ، راه حلش پیدا میشه

    اصلا از الان به بعد من می خوام آدم کم تحملی باشم

    کم تحمل در برابر مشکلات و سختی ها

    حتی یک ساعت هم رنج رو تحمل نمی کنم و چون تحمل نمی کنم ، نمی پذیرم که رنج طبیعیه و باور دارم که راه حلی وجود داره ، خداوند من رو به بهترین مسیر برای حل مشکل هدایت می کنه

    ولی من از الان به بعد سعی می کنم انسان صبوری باشم

    چون اگه انسان صبوری باشم یعنی ایمان دارم ، یعنی امید دارم، یعنی قانون تکامل رو درک کردم

    یعنی می دونم که نباید برای خواسته هام دست و پا بزنم ، فقط صبر کنم و بدونم که همه چیزی با قانون تکامل جلو میره

    از کاشت یک گیاه گرفته تا ایجاد یک کسب و کار موفق

    من صبر دارم…

    خداوند سپاسگزارم که من رو در بهترین زمان به این مسیر زیبا هدایت کرد تا زندگیم رو اون طور که می‌خوام خلق کنم

    استاد خیلی ممنونم بابت آگاهی هایی که با ما به اشتراک می زارید

    خیلی ممنونم بابت اینکه درس هایی که از زندگی گرفتید رو با مثال هایی از زندگی شخصی تون برای ما سخاوتمندانه بیان می کنید

    امیدوارم در پناه خالق یکتا همیشه شاد و سلامت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  4. -
    ریحان گفته:
    مدت عضویت: 2159 روز

    من چیزی رو تحمل نمیکنم و سعی میکنم تغییر کنم و قبل از اینکه وارد رابطه با عشقم بشم .هیچ چیزی رو تحمل نمی‌کردم .مثلا شغلم رو به راحتی سه مرتبه عوض کردم تا توی بیمارستان خوبی استخدام شم که هم حقوقش بهتره و هم خلوت تره و تحمل نکردم توی بیمارستان خرمشهر بمونم.یا بهداشت که حقوق کم میدان هم نموندم.من نمونه های زیادی داشتم توی دوستام که تحملشون نکردم و به محض اینکه فهمیدم افراد نامناسبی هستن ازشون دور شدم و تحمل نکردم .

    اما این روزا احساس میکنم دارم سه تا مسیله رو به دوش میکشم و تحمل میکنم .

    یکیشون دوری و ازدواج نکردن با عشقم که هر لحظه دوس دارم باهاش زندگی کنم و با هم عشق و حال کنم اما دارم دوریش رو تحمل میکنم و هر روز برام سخت تر میشه.چون فک میکنم که خواهر بزرگتر از من باید اول ازدواج کنه و اگر من زودتر ازدواج کنم ضربه میخوره .

    یا اینکه فک میکنم چون عشقم شغلش رسمی نیس پدرم قبول نمیکنه و موافقت نمیکنه.

    من دور از عشقم خیلی اذیتم .و دارم فقط تحمل میکنم .نمیگم که بدونش حالم بده . اما واقعا خواستم اینه با هم زندگی کنیم و اونو مرد مناسبی میبینم که جذبش کردم .و دلایل ازدواج نکردن ما خیلی مزخرفه.خودمم میدونم از باورهای من آب میخوره .و باید باورام رو اصلاح کنم

    …………

    یه مسیله ی دیگری که هست اینه که مطبم جای نامناسبی هست و دوس دارم جای بهتری برای مطب داشته باشم ولی فک میکنم با پول کمی که دارم جایی برام پیدا نمیشه .و دارم اونجا رو تحمل میکنم .از طرفی از اینکه دو جا کار میکنم هم بیمارستان و هم مطب دارم زجر میکشم و اذیتم و استراحت ندارم .گاهی فک میکنم مطبم رو جم کنم و روی خودم کار کنم مثلا برم باشگاه و اینکه زبان یاد بگیرم و ارشد بگیرم.

    نمی‌دونم چکار کنم….

    ادامه بدم و بیزنسم رو از بین نبرم و ادامه بدم.یا فقط تو بیمارستان باشم و بقیه ی وقتم برا خودم باشه و عشق کنم با پولام.

    واقعا سردر گم هستم.

    این دو مسئله منو اذیت می‌کنه و راه حلی براشون ندارم فعلا

    امیدوارم بتونم کشف قوانین زندگی رو تهیه کنم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      داود نیکزاد گفته:
      مدت عضویت: 1908 روز

      سلام بانو ریحان

      چقدر اسم قشنگیه ریحان

      ما میتونیم از انتقاد هایی که بهمون میشه درسهای ارزشمند بگیریم و اگه با نگاه مثبت به انتقادات نگاه کنیم چه بسا ازش نتایج خوب بگیریم

      انتقادم از شما اینه که وقتی آدم کامنتهای مثل کامنت شما را میبینه به این نتیجه میرسه که یا طرف تازه وارده یا اینکه برای خودش و برای این سایتو این استاد و این محوطه کاملا مثبت زیاد ارزشی قاعل نیست

      چون وقتی افراد با قلبی باز اول کلی سلام میکنن و به نکات مثبت توجه میکنن و بعد به ستایش استاد و خانم شایسته و کلی تحسینو تایید میپردازن قلب خوانندگان هم باز میشه

      خیلی خوشحال میشم که بازم کامنتهاتونو بخونم اما با سلامو عرض ادب

      این نقد را از برادرت بپذیر امیدوارم که ناراحتت نکرده باشم

      و توصیه من به شما اینه که دوره ایجاد کسبو کار شخصی استاد را اگه ندارید بخرید که قیمتشم مناسبه

      اگه که میخواهید بیمارستان کار نکنید و فقط برای خودتون کار کنید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        ریحان گفته:
        مدت عضویت: 2159 روز

        سلام به شما برادر عزیز.بله موافقم که میتونستم کامنتم رو زیباتر بنویسم .انتقاد شما به جا بود .من از سایت فاصله گرفتم .برای همین متن کامنت های قبلیم بهتر بود و احساس خوبی در افراد ایجاد میکرد اما این کامنتم فرق کرده.کامنت شما باعث شد برگردم به خودم و برنامه ریزی کنم برای اینکه دقیق و تمام وقت روی خودم کار کنم.

        راستش این ماه قصد داشتم که بسته ی کسب و کار شخصی رو بخرم و استفاده کنم.اما هر قدر گشتم توی سایت پیداش نکردم هر چند گذاشته بودم توی محصولاتی که قصد خریدشون رو دارم .الان پول دارم و قصد خرید هم دارم اما بسته رو نتونستم مجدد توی سبد خریدم بذارم.

        طوری بود که فک کردم از روی سایت برداشته شده.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    سمیرا شاه محمدیان گفته:
    مدت عضویت: 2172 روز

    سلام و احترام خدمت استاد عزیزم و مریم جان عزیزم دوستان عزیزم .

    استاد جانم من از سال 88 با یه تبلیغی از شما که روی دیوار منزل ما بود

    (شاید این آخرین نشانه باشد ) فکر کنم همین متن بود با شما و دوره های شما آشنا شدم …و حضوری کلاسهای شما را اومدم ..دوره عشق الهی …

    خوشبختانه همان سال کار تمام وقتم را تبدیل به پاره وقت کردم ….سال 91 دخترم به دنیا اومد …بعد از 6 ماه متوجه شدم ریه اش به شدت مشکل دارد و دکتر خیلی معروفی در زیر پل سیدخندان که به زحمت بعد 2 وقت گرفته بودم و تازه تو مطب هم 4 ساعتی معطل شده بودم به من گفت دختر شما مشکل ریه ای دارد باید تا آخر عمرش دارو استفاده کند و یک سری محدودیت ها هم براش عنوان کرد …مثلاً کرد و خاک رو فرش نباشه .نباید بدود .نباید بعضی غذاها و میوه ها را بخورد .و …..و یک سری دارو نوشت که حتما از داروخانه رو بروی مطب خریداری شود …من یادمه خریداری کردم و کنار جدول خیابان نشستم و خیلی گریه کردم …اینم بگم دخت من شب ها حالت نیمه می خوابید چون اگر دراز میکشید سرفه های شدید حالشو بد می کرد ..سینه اش به شدت خراب بود …

    استاد همون جا بود که گفتم هرگز تسلیم نمیشم …یادمه دوره های شما را می اومدم ..اون زمان کتاب از دولت عشق کاترین پاندر را هم می خوندم ..همون جا داروها را سطل ژچزباله ریختم و به ه مادر دوستم تماس گرفتم که کار طب سنتی انجام می دادند .آدرس گرفتم و رفتم منزل ایشون …تو بغلش کلی گریه کردم گفتم من نمی پذیریم ریه دختر من مشکل داره ….حتما راهی داره ….

    استاد جان به مدت دو سال طول کشید که دخترم مشکلش حل شد ..من به راه درستی هدایت شدم …اینم بگم تو این مسیر مدام سعی می کردم با عبارتهای تاکیدی و با حس خوب به خودم انگیزه بدم …..تمام کلاسهای حضوری شما را هم می اومدم ….و از طرفی عبارتهای مثبت و تاکیدی را روی برگه نوشته بودم و در و دیوار چسبانده بودم …..من یه نه بزرگ به مریضی گفته بودم …و اصلا نپذیرفتم ….با نشانه ها هدایت می شدم و آدمهای خوب سر راهم قرار گرفتن و کمک کردن …استاد جانم من هنوزم روزم را با فایل شما شروع می کنم شب قبل خواب فایل شما را گوش می دم …یه وقتی ذهنم درگیره پسر کوچکم میگه مامان یه عباس منشی بزار حالمون خوب بشه … با خودم عهد کردم کانون توجه ام رو مثبت باشه ..گاهی فکر می کنم اگر ریه دختر من خوب نشده بود تو شرایط کرونا چه اوضاعی داشتیم ؟؟؟ اگر به راه درست هدایت نشده بودم الان چه اوضاعی داشتیم ؟؟؟؟؟ استاد عزیزم شما و مریم جون الگوی من تو زندگی هستید ‌.

    سپاسگزارم از شما عزیزانم ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      سیروس تقی زاده گفته:
      مدت عضویت: 1295 روز

      سلام دوست عزیز امیدوارم همیشه حال دلت خوب باشه

      خدارو هزاران بار شکر که حال بچه تون خوب شده و هیچگاه تسلیم نشده اید این است پاداش کسانی که ایمان آورده اند و تسلیم نشده اند کامنت تون عالی بود و کلی انرژی گرفتیم

      ولی در آخر اون نگرانی هایی که گفتید و علامت سوال گذاشته بودید هیچگاه به اونها فکر نکنید و حتی در موردش صحبت هم نکنید با هیچ کس چون توجهتون به روی ناخواسته میره ناخودآگاه

      هر گاه اینجور فکر ها اومد به خودتون این شعر رو یاد آور کنید که گر نگهدار من آن است که میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد

      امیدوارم همیشه شاد و پیروز باشید و همیشه حال دلتون خوب باشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    المیرا شاه محمدیان گفته:
    مدت عضویت: 2171 روز

    سلام و احترام خدمت استاد عزیزم و مریم جان عزیزم دوستان عزیزم .

    استاد جانم من از سال 88 با یه تبلیغی از شما که روی دیوار منزل ما بود

    (شاید این آخرین نشانه باشد ) فکر کنم همین متن بود با شما و دوره های شما آشنا شدم …و حضوری کلاسهای شما را اومدم ..دوره عشق الهی …

    خوشبختانه همان سال کار تمام وقتم را تبدیل به پاره وقت کردم ….سال 91 دخترم به دنیا اومد …بعد از 6 ماه متوجه شدم ریه اش به شدت مشکل دارد و دکتر خیلی معروفی در زیر پل سیدخندان که به زحمت بعد 2 وقت گرفته بودم و تازه تو مطب هم 4 ساعتی معطل شده بودم به من گفت دختر شما مشکل ریه ای دارد باید تا آخر عمرش دارو استفاده کند و یک سری محدودیت ها هم براش عنوان کرد …مثلاً کرد و خاک رو فرش نباشه .نباید بدود .نباید بعضی غذاها و میوه ها را بخورد .و …..و یک سری دارو نوشت که حتما از داروخانه رو بروی مطب خریداری شود …من یادمه خریداری کردم و کنار جدول خیابان نشستم و خیلی گریه کردم …اینم بگم دخت من شب ها حالت نیمه می خوابید چون اگر دراز میکشید سرفه های شدید حالشو بد می کرد ..سینه اش به شدت خراب بود …

    استاد همون جا بود که گفتم هرگز تسلیم نمیشم …یادمه دوره های شما را می اومدم ..اون زمان کتاب از دولت عشق کاترین پاندر را هم می خوندم ..همون جا داروها را سطل ژچزباله ریختم و به ه مادر دوستم تماس گرفتم که کار طب سنتی انجام می دادند .آدرس گرفتم و رفتم منزل ایشون …تو بغلش کلی گریه کردم گفتم من نمی پذیریم ریه دختر من مشکل داره ….حتما راهی داره ….

    استاد جان به مدت دو سال طول کشید که دخترم مشکلش حل شد ..من به راه درستی هدایت شدم …اینم بگم تو این مسیر مدام سعی می کردم با عبارتهای تاکیدی و با حس خوب به خودم انگیزه بدم …..تمام کلاسهای حضوری شما را هم می اومدم ….و از طرفی عبارتهای مثبت و تاکیدی را روی برگه نوشته بودم و در و دیوار چسبانده بودم …..من یه نه بزرگ به مریضی گفته بودم …و اصلا نپذیرفتم ….با نشانه ها هدایت می شدم و آدمهای خوب سر راهم قرار گرفتن و کمک کردن …استاد جانم من هنوزم روزم را با فایل شما شروع می کنم شب قبل خواب فایل شما را گوش می دم …یه وقتی ذهنم درگیره پیر کوچکم میگه مامان یه عباس منشی بزار حالمون خوب بشه … با خودم عهد کردم کانون توجه ام رو مثبت باشه ..گاهی فکر می کنم اگر ریه دختر من خوب نشده بود تو شرایط کرونا چه اوضاعی داشتیم ؟؟؟ اگر به راه درست هدایت نشده بودم الان چه اوضاعی داشتیم ؟؟؟؟؟ استاد عزیزم شما و مریم جون الگوی من تو زندگی هستید ‌.

    سپاسگزارم از شما عزیزانم ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    یوسف علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 1729 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان، خداوند هدایتگر من و همه دوستان به شرط باور قلبی به خودش

    درود بر شما استاد عباسمنش عزیز

    در مورد تحمل کردن و صبر کردن واقعا قبلا آگاهی به این صورت نداشتم، الان دارم متوجه میشم تحمل کردن یعنی زجر کشیدن یعنی اجازه بدی هر کسی هر طوری باهات رفتار کنه یا هر شرایطی رو‌انتظار بکشی که خودش خود به خود درست بشه، در صورتیکه اینطور نیست، و اگر ما واقعا تغییر نکنیم چیزی از بیرون عوض نمیشه،

    و صبر به این معنی ست که اجازه بدی سیر تکاملی یک چیزی یا یک شرایطی طی بشه، اینکه اجازه بدی خداوند هدایتت کنه به مسیری که درسته و صبر‌کنی تا نهالی که کاشته بزرگ‌بشه و رشد کنه

    صبر یعنی وقتی باوری اشتباه داری روی خودت کاری کنی عجله نکنی و اجازه بدی آروم آروم اون باور تغییر کنه و جاشو به باور بهتر بده

    در مورد تحمل کردن مثال هایی از خودم دارم که میتونم یادآوری کنم ، جاهایی که داشتم اذیت میشدم ولی به خاطر حالا ترس ها بود یا قربانی دانستن خودم بود یا باور اشتباه بود داشتم تحمل میکردم ، فکر میکردم خودش درست میشه ولی الان متوجه شدم که اون ها همش باور اشتباه بودن

    یا مثلا یادم میاد موقعی که رفتم پیش دکتر ستون فقرات و برای درد کمرم رفتم و دکتر گفت تا آخر عمرت همین دردو‌ داری و باید بسازی من قبول نکردم و همین که قبول نکردم و باور داشتم که بهتر میشم به مسیری هدایت شدم که کاملا دردم از بین رفت، یا وقتی برای درمان همسرم رفتیم دکتر زنان ، دکتر گفت همیشه همینطور میمونی و نمیتونی بچه دار بشی ، همسرم بهم ریخت ولی من قبول نکردم و به همسرم دلداری دادم و در آخر بعد از مراجعه به دکتر های دیگه کاملا همسرم خوب شد و از بیماری خبری نبود؛ یا وقتی من و همسرم در سال اول زندگی مون کاری نداشتم و با ماشین کار میکردم هر شب به همسرم میگفتم عزیزم برای همیشه خورشید پشت ابر نمیمونه بعد از روزهای ابری ، آفتاب هم هست، و قبول نکردم که اون شرایط مالی همینطور میمونه و خداروشکر برام تو یه شرکت هواپیمایی کار پیدا شد و استخدام شدم و بعدش ایمانمونو نشون دادیم با دست خالی مهاجرت کردیم به تهران تو یه خونه مشترک با دو خونواده دیگه که تقریبا شرایط شمارو داشتیم ولی ایمان داشتیم که بهتر میشه و با توکل به خدا پول جمع کردیم و بعد از 3 سال اومدن به تهران خونه خریدیم، کاری که هیچ کس از فک‌ و فامیل هامون یا خونواده هامون نتونسته بودن نزدیکش بشن، این در شرایطی بود که ما از قانون اطلاعی نداشتیم

    یه جاهایی هم بوده داشتم تحمل میکردم ولی وقتی به گذشته نگاه میکنم از بچگی آدمی نبودم که بخوام چیزی رو تحمل کنم‌، رک بودم و اگه چیزی ناراحتم میکرد به طرف مقابل نظرمو میگفتم بدون تعارف و با کمترین ترس، البته اون اوایل یه سری جاها سریع ناراحت میشدم و واکنش احساسی نشون میدادم ولی الان کاملا عوض شدم و خیلی بهتر شدم و سریع واکنش نشون نمیدم

    استاد جان یاد گرفتم از این فایل به بعد نذارم چیزی بهم تحمیل بشه اگر کسی یا شرایطی داره اذیتم میکنه از اونجا برم و ازش فاصله بگیرم فکر نکنم با بی توجهی اون چیز خودش عوض میشه، برم جایی که حالم بهتر باشه

    ولی اینو میدونم صبر خیلی مقدسه و ازش در قرآن یاد شده، که خدا با صابرین است، باید برای رسیدن به خواسته هامون صبر کنیم و اجازه بدیم خداوند هدایتمون کنه و به موقعش بهمون بگه چه کارکنیم

    ولی تحمل کاملا نفی شده حتی به پیامبر هم گفته شده اگه کسی مخالف تو بود یا اذیتت کرد تحمل نکن و از اونجا هجرت کن

    من هم دوست دارم جایی برم که آزادی بیشتری داشته باشه مردمش شاداب تر و خندان تر و باحال تر باشن، زبان انگلیسی صحبت کنن و از لحاظ مالی کشور قوی باشه و صبر میکنم تا خداوند هدایتم کنه به مسیرش

    ممنونم از شما استاد عزیز دوستون دارم و دوست دارم بیام امریکا از نزدیک ببینمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    داود خورشیدی گفته:
    مدت عضویت: 894 روز

    بنام خدا ،هدایت گر دلهایی که طالب هدایتند …

    عرض ادب به استاد خوشتیپ

    و همچنین عرض ادب به همه ی دوستان عزیز

    من قبل از آشنایی و بهتر بگم «هدایت الله یکتا »به آموزه های استاد ،زندگی تردمیل گونه رو داشتم تحمل میکردم .زندگی که دچار روزمرگی شده بودم و علی رقم نداشتن مشکل مالی و چیز دیگری ،احساس کمبود یه چیزی که «خود خداوند »بود رو داشتم.

    به لطف الله یکتا و با توکل و درخواست و درخواست و درخواست کمک و یاری از الله مهربان ،خداوندی که شنوا و بیناست و من این را درک کردم که دقیقا مثل یک دوست عالی به کمک من شتافت و من رو از روزمرگی نجات داد و خدای بزرگ و عزیز و مهربان را بسیار شاکرم که من را به این مسیر زیبای آگاهی هدایت کرد و الان که کامنت میگذارم روحیه ای و حسی که دارم اصلا شبیه قبل از هدایتم نیست .

    یک نکته ی بسیار مهمی که از نظر خودم بسیار کارا است در رابطه با تحمل نکردن ،این است که واقعا از خداوند طلب هدایت کنیم ،این رو من با گوشت و استخوانم درک کردم به لطف الله ،

    که وقتی چیزی رو نمی‌خوام و دوست ندارم‌که ادامه پیدا کنه و نمی‌خوام موضوعی رو تحمل کنم ،حالا هر شرایطی که هست ،مسئله ی شغلی ،مسئله ی زناشویی و مسئله ی مالی ،هر شرایطی که هست .از منبع هستی ،خداوند بزرگ درخواست و طلب هدایت کنم ،خدایی که کل امورات در ید اختیار اوست و واقعا و واقعا خداوند پاسخگو هست و به قول استاد راه های عالی رو به ذهن ما میاره که بسیار آسان و راحت شرایط تغییر می‌کنه و دیگه خبری از تحمل موضوعی نیست .

    تجربه‌ی من در باره ی تحمل همین موضوع بود که با استعانت از درگاه الهی زندگی که واقعا داشتم تحمل میکردم رو‌ خداوند به مسیر کسب آگاهی و چرایی زندگی و در خودآگاهی زندگی کردن هدایتم کرد و بسیار بسیار خداوند و شاکر و سپاسگذارم که در جمع زیبای شما عزیزان و استاد دوست داشتنی و مریم بانوی پر انرژی هستم .

    درود خداوند بر تک تک شما .

    انشالله که آرزوی هممون به زودی خاطره بشن .

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 814 روز

    به نام خدا

    ردپای 88

    سلام استاد عزیز و دوستای خوبم

    یکی دیگه از درس هایی که از شما یاد گرفتم ،اینکه به یاد بیارم مسیری که منتهی به موفقیت شده چی بوده؟

    چه افکار باور روش و… انجام دادم

    خب آدمیزاد عجوله مخصوصا اگه یکمی هم دیر شده باشه !

    راستی دیر از نظر کی ؟از نظر خدای من ،من نیاز به همه مسیرها قبل داشتم تا امروز به اینجا برسم

    من گاهی وقتا خدای گونه فکر میکنم و عجله رو فراموش میکنم و به قول استاد میریم و هدایت میشیم

    اما وقتی ورودی ها کنترول نیس ،شیطون میاد میگه خب عمو جون کجا بودی تا حالا؟

    هر چی خصلت داره رو یه ثانیه ای بهم منتقل میکنه

    مقایسه قضاوت شک ناامیدی ترس حسادت غم افسردگی و….

    و این باتلاق که مدار به مدار میکشت پایین

    البته که جدیدا زود خودم رو نجات میدم

    اما به لطف قانون فرکانس، با پوست و استخوان لمس میکنم که اهاااان این آدم نامناسب اگه الان دوباره آمده تو زندگیم از کجا آب میخوره

    این رفتار نامناسب سرمنشا اش کجاس

    شاید بشه گفت خشت اول گر نهد معمار کج تا ثریا می‌رود دیوار کج !شاید فهوا کلام یکی نباشه

    اما برای من دقیقا همینه !یه فکر بد زنجیر وار چیزهای بد رو با خودش میاره

    کم کم درک بهتری از حرف استاد راجب کنترول ورودی ،مرکز توجه ،فرکانس،و.. دارم

    اما نگم از مدار خدایی ،واقعا بهشته !عین دومینوی که حرفه ای چیده شده

    چقدر استاد خوبی داریم !چقدر درست میگه در زمان مناسب آدم مناسب و…

    چقدر خوب داستان فهمیده ،خدا خیرش بده الهی

    ●ویژگی مشترک مسیر های موفقیت آمیز من چی بوده؟

    اول پذیرش جایگاه الان !بعد یه شمای کلی از کجا به کجا در ذهنم /بسسسسسیار خرد کردن مسیر(با تاکید گفتم چون خودم یادم میره و همیشه قدم های خیلی بزرگ و سنگین برمیدارم جوری که دیگه نای ادامه دادن ندارم :))))))/انجام یک قدم بدون توجه به این که چند ده هزار قدم نرفته دارم و به جاش دیدن ردپاهای طی شده/کیف کردن و حال خوب /آرامش و شکرگزاری /ادامه زندگی ،یعنی جوری نباشه که حتی خودت رو یادت بره

    حالا من پا فراتر میذاشتم و همییییشه برای خودم کادو میخرم

    چه باوری داشتم؟

    باورهام کلا مشکل داره پس نگم بهتره :)اما یه کلک که میزدم به خودم

    استفاده از موفقیت های قبلی

    اگه تونستم …..انجام بدم پس …..هم شدنیه

    اینا تجارب من بود شاید یکی دقیقا همینجا زندگی بهش نیاز پیدا کنه :)

    در پناه خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    نازیلا مسلمی گفته:
    مدت عضویت: 1968 روز

    سلام به استاد و مریم بسیاررررر. دوست داشتنی و عزیزممممممممم من عاشقتونممممممم من عاشق خدایی هستم که شما رو خلق کرد با اینکه خیلی کم تو سایت اومدم این اواخر اما همیشه تحسینتون میکنم باورهای ناب نتیجه های ناب رو تحسین میکنممممممم

    استاد به خدا زندگیمو عوض کردید به خدا از وقتی شما رو شناختم کل زندگیم متحول شده

    من دیگه تحمل نمیکنم من نازیلای سابق نیستم من عوض شدم و دارم زندگیمو عوض میکنم تمام تمرکزم رو کار مجازی و مهاجرته چون یاد گرفتم از شما که خلق کنم یاد گرفتم تحمل نکنم و برای کارام راهکار داشته باشم تا همین دو ماهه پیش خیلی چیزا رو تحمل میکردم اما الان با تمام وجود هر روز دارم زندگیمو بهتر میکنم از روابط با همسرم گرفته تا نوع زندگی و ارتباط با خانواده

    من عاشقتونم وقتی دوباره پرادایسو دیدم جون گرفتم رویای کنه بیام آمریکا و شما رو از نزدیک ببینم و بگم چقدر باعث شدید من تغییر کنم

    به خداوندی خدا قسم من تا زنده ام همین مسیرو ادامه میدم چون جز این مسیر،هیچ مسیری رو نمی‌بینم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: