میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 41

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    نفیسه فهیمی گفته:
    مدت عضویت: 1360 روز

    درود خدمت همه عزیزان و استاد گرانقدرم

    درمورد شرایطی که تحمل میکردم و اتفاقی که بعد از تغییر برام افتاد بگم براتون

    من تو خونه قبلی که زندگی میکردم خیلی عیب و ایراد داشت. کاغذ دیواریهای زشت و کهنه. نور کافی نداشت. پر از سوسک ریز آلمانی بود که از پسشون برنمیومدم. طبقه چهارم بدون آسانسور بود و پارکینگ تاریکی داشت. برا انتقال زباله باید مسیر طولانی نایلون زباله رو میبردیم و درب کثیف سطلها رو باز میکردیم

    کابینت ها کافی نبود و آشپزخونه انگار وسط هال بود و مرزی نداشت. سیم کشی مشکل داشت و هر ایرادی رو به صاحبخونه انتقال میدادیم پشت گوش مینداخت

    تو یکسالی که اونجا بودیم تمرکزم بیشتر روی فشار آب عالیش. دسشویی و حمام ترتمیزش. آبگرم کن عالیش. همسایه خوبم. دسترسی عالیش به مغازه ها و قیمت مناسبش بود

    اینطوری شرایط بهتر میگذشت. و خودم رو راضی میکردم که با این پول همینم غنیمته و اینکه منکه قصدم مهاجرته بهتره خودم رو درگیر اسباب کشی نکنم

    تا اینکه موعد یکساله تمام شد و صاحبخونه که یجورایی مطمئن بود ما اونجا میمونیم یهو قیمت اجاره رو خیلی بالا برد و ما هم بهمون برخورد و گفتیم تخلیه میکنیم

    هیچ ایده ای نداشتیم و نه پول بیشتر اما یه صدایی تو گوشم میگفت من میتونم یه خونه با کیفیت تر با قیمت مناسب پیدا کنم

    من ماشینم نداشتم که بخوام بنگاه های زیادی رو بچرخم فقط کلا دو روز وقت گذاشتم برا گشتن و در روز دوم تو یه جای بهتر شهر با قیمت مناسبتر یه خونه ی خیلی عالی پیدا کردم

    منزل شخصی بود و از شر آپارتمان و مجتمع نشینی راحت شدم

    خونه دلباز با پنجره های بزرگ

    تعدادپله ها یکچهارم شد

    اشپزخونه بزرگ و نورگیر و جدا از هال

    یه محله اروم و با خیابونای وسیع و تمیز

    دسترسی به یه هایپرلند مجهز و شیک

    دیوارای سفید و تازه رنگ شده با نور کافی

    صاحبخونه مهربون و دلسوز

    و از همه مهمتر مدتها بود که با راننده سرویسم که منو میبرد سرکار مشکل داشتم و با اعراض کردن تو ذهنم کاراش رو کمرنگ میکردم

    با جابجا شدن خونم سرویسم هم عوض شد با یه راننده مهربون و عاااالی

    یعنی وقتی که عادت به خونه قبلی و ترس از تغییر شرایط که تا لحظه اخر باهام بود رو رها کردم معجزه ها یکی پس از دیگری اومدن

    و چقدر معجزه های ریز که دیگه از حوصله این متن خارجه و الان که پنج روز از اومدن به خونه جدیدم میگذره یکی یکی خودشون رو دارن نشون میدن و من هربار با عششق میگم خدایا شکرت چقدر تو حواست به همه خواسته هام بوده و هست

    خدایا بینهایت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  2. -
    احمدرضا صفری گفته:
    مدت عضویت: 1359 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم.

    امشب وقتی که داشتم از محل کارم برمیگشتم هدایت شدم به این فایل.

    من تو زمینه طلا و جواهر دارم کار میکنم و چند وقته وارد این زمینه شدم. وقتی طراحی میکنم واقعا زمان برام معنایی نداره و برام لذت بخشه اما فقط زمانی این حس رو دارم که طرح ها و ایده های خودم رو دارم طراحی میکنم. وقتی ایده ی کسی رو طراحی میکنم لذت خاصی هم نمیبرم. خلاصه چند ماه پیش ارزوم بود که تو کارگاهی مشغول کار بشم تا با اصول کار اشنا بشم و این این اتفاق نیوفتاد تا زمانی که روی باور هام کار کردم و هدایت شدم به کارگاهی که الان دارم کار میکنم باهاشون.

    ولی نکته اینجاست که من محل زندگیم شهرستانه و روزی هفت ساعت رفت و برگشتم طول میکشه.

    این واقعا برام سخت و عذاب اوره.

    با این که کلی پشرفت کردم(با کار کردن روی باور هام) ولی این سختی کشیدنه خیلی روی مخمه و طبیعی نیست.

    و تحمل کردنش هم شرکه، چون یه سری ایده ها دارم درمورد ساخت محصولات خودم در زمینه جواهرات برا همین نگاهم اینه که این کارگاه میتونه منو به خواستم برسونه .

    این یه نشونه واضح بود برای من، انگشتم رو به صورت اتفاقی تو فایل های رایگان چرخوندم و هدایت شدم به این فایل

    این کامنت رو نوشتم تا چند وقت دیگه شرایطم رو با الان مقایسه کنم چون تصمیم گرفتم که روی باور هام رو ابن موضوع کار کنم و در اینده نتایج رو مقایسه کنم

    ممنونم از این فایل زیبا

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    زیبا غلامی گفته:
    مدت عضویت: 554 روز

    سلام ودرود استاد من امروز بابت رحمت خداوند که باعث شد این فایل زیباروببینم تا نشانه ای برای هدایتم باشه بسیار سپاسگزارم بی شک دستهای خداوند همیشه وهمه جا هست…. من دریک سال گذشته روابط سمی رو تحمل میکردم علتش دقیقا ترس ها واز طرفی وابستگی هام بود بعد خارج شدن از اون رابطه مدام خودم رو سرزنش میکردم ونگران آینده بودم اما این فایل به. من یادآوری کرد که تحمل با صبر متفاوته واینکه تا شرایط رو تغییر ندی به مسیر درستت هدایت نمیشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    یاشار گفته:
    مدت عضویت: 687 روز

    با درودفراوان خدمت استاد عباس منش

    و دوستان عزیز

    من حدود شش سال هست که یک مشکل بزرگ توی زندگیم تحمل میکردم که هر وقت از طرف همسرم اعتراضی میشد میگفتم صبر کن.فکر میکردم که دارم صبوری میکنم ولی امروز با مثال های زیبای شما فهمیدم که از ترس تعقیر و پرورش افکار خراب در ذهن خودم داشتم تحمل میکردم خولاصه توی این سه چهار ماهی که با شما استاد بزرگ آشنا شدم تعقیرات و تصمیمات بزرگی در زندگیم گرفتم که خیلی ها رو متعجب کرده یکی از همین تصمیمات تحمل نکردن شرایط کاری خودم از این به بعد و اعلام شرایط جدید به نفر مقابلم بدونه ذره‌ای ترس و تردید. ایشون چند روز پیش به من پیشنهاد مذاکره‌ دوباره در مورد شرایط کاری سال آینده رو به من دادند. و من هم به دنبال این بودم که بتونم منظورم نسبت به مشکلات و کاستی های گذشته با ذکر مثال فرق بین تحمل و صبر رو به نفر مقابل عنوان کنم که توی این شش سال سود یک طرفه بوده به سمت شما و من فقط تحمل میکردم به خانواده‌ ام فشارهای زیادی رو متحمل کردم و شما میگفتی صبر کن همه چیز درست می‌شود استاد اینکه دقیقا یک روز قبل از جلسه من به‌سمت این فایل هدایت بشم و راه رو نشون من بده و من رو در تصمیمی که گرفتم مصمم‌تر کنه از نظر من فقط کار خدا میتونه باشه.

    راستشو بگم در شش سال گذشته خیلی وقتها خواستم اعتراض کنم به وضع موجود خودم ولی می‌ترسیدم. میترسیدم که اگر دیگه با من کار نکنه چی میشه . من از کجا باید کار پیدا کنم چطور باید زندگیمو اداره کنم وای چه بسر خانواده ام میا مردم چی میگن و بعد به خودم میگفتم صبر کن صبر کن . تازه فهمیدم که شش سال صبر نکردم که هیچ . شش سال شرک کردم شش سال خدارو ندیدم و به بنده خدا دل بستم و خودم و خانواده ام رو از نعمتهای بینهایت خداوند محروم کردم که یکی دیگه روزی یک لقمه نون به من بده من فقط زنده بودم

    خدا ممنونم ازت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  5. -
    یاشار گفته:
    مدت عضویت: 687 روز

    با درودفراوان خدمت استاد عباس منش

    و دوستان عزیز

    من حدود شش سال هست که یک مشکل بزرگ توی زندگیم تحمل میکردم که هر وقت از طرف همسرم اعتراضی میشد میگفتم صبر کن.فکر میکردم که دارم صبوری میکنم ولی امروز با مثال های زیبای شما فهمیدم که از ترس تغییر و پرورش افکار خراب در ذهن خودم داشتم تحمل میکردم خلاصه توی این سه چهار ماهی که با شما استاد بزرگ آشنا شدم تغییرات و تصمیمات بزرگی در زندگیم گرفتم که خیلی ها رو متعجب کرده یکی از همین تصمیمات تحمل نکردن شرایط کاری خودم از این به بعد و اعلام شرایط جدید به نفر مقابلم بدونه ذره‌ای ترس و تردید. ایشون چند روز پیش به من پیشنهاد مذاکره‌ دوباره در مورد شرایط کاری سال آینده رو به من دادند. و من هم به دنبال این بودم که بتونم منظورم نسبت به مشکلات و کاستی های گذشته با ذکر مثال فرق بین تحمل و صبر رو به نفر مقابل عنوان کنم که توی این شش سال سود یک طرفه بوده به سمت شما و من فقط تحمل میکردم به خانواده‌ ام فشارهای زیادی رو متحمل کردم و شما میگفتی صبر کن همه چیز درست می‌شود استاد اینکه دقیقا یک روز قبل از جلسه من به‌سمت این فایل هدایت بشم و راه رو نشون من بده و من رو در تصمیمی که گرفتم مصمم‌تر کنه از نظر من فقط کار خدا میتونه باشه.

    راستشو بگم در شش سال گذشته خیلی وقتها خواستم اعتراض کنم به وضع موجود خودم ولی می‌ترسیدم. میترسیدم که اگر دیگه با من کار نکنه چی میشه . من از کجا باید کار پیدا کنم چطور باید زندگیمو اداره کنم وای چه بسر خانواده ام میاد مردم چی میگن و بعد به خودم میگفتم صبر کن صبر کن . تازه فهمیدم که شش سال صبر نکردم که هیچ . شش سال شرک کردم شش سال خدارو ندیدم و به بنده خدا دل بستم و خودم و خانواده ام رو از نعمتهای بینهایت خداوند محروم کردم که یکی دیگه روزی یک لقمه نون به من بده من فقط زنده بودم

    خدایا بابت این آگاهی از تو ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    دنیا گفته:
    مدت عضویت: 1255 روز

    سلام به همه

    اول این که من کاملا به صورت اتفاقی دقیقا در زمانی که خیلی بهش نیاز داشتم این فایل رو دیدم و میدونم صرفا با دیدن این فایل قرار نیست مشکلی که الان دارم حل بشه ولی مثالی از زندگی خودم به ذهنم رسید که باعث شد حس کنم میتونم مشکل الانم رو هم با تحمل نکردن حل کنم.

    من از مرداد امسال وارد یه شغل جدید شدم و که کلی ویژگی های مثبت داره و حتی به هدف سه برابر شدن درآمدم توی پنج ماه هم رسیدم با این شغل اما یه مشکلی بود اونم محل نشستن من توی شرکت بود.

    شاید خیلی پیش پا افتاده به نظر برسه ولی من واقعا اذیت بودم به خاطرش. همه کارمند ها داخل دفتر میشستن و من توی راهرو بودم طوری که در سرویس بهداشتی جلوم بود و در اتاق مدیر پشتم (دقیقا جایی مینشستم که برای منشی تعریف شده بود) من این موضوع رو با مدیر داخلیمون مطرح کردم و گفت داریم میز میخریم که تو هم بیای داخل و نگران نباش اما حتی بعد از خرید میز هم باز من جا به جا نشدم.

    دلایل این که من دوست نداشتم اونجا بشینم خیلی زیاده یکی این که انواع صدا ها رو از سرویس بهداشتی باید تحمل میکردم. دو این که شرکت ما طبقه یازدهم یک برجه و ویو خیلی خوبی داره ولی من کل روز منظره ای که میدیدم یه کتابخونه خالی بود. و این که مدیر شرکت هر وقت حال نداشت از جاش بلند بشه منو صدا میکرد تا در اتاقش رو ببندم یا چراغ رو براش خاموش روشن کنم.

    خلاصه که تک تک اینا خیلی رو مخم بود و هر روز صب قبل رفتن سرکار یه دور واسه همش تو دلم غر میزدم.

    تا این که چند هفته پیش دیگه از دست خودم عصبانی شدم و گفتم حالا تو هی غر بزن هی خودتو زجر بده کاری که نمیتونی بکنی پس ولش کن دیگه و برای این که فقط یکم شرایط برام قابل تحمل تر بشه شروع کردم توی دفتر شکرگزاریم از نکات مثبتی که همون جای بد اون موقعم داشت نوشتن.

    مثل این که خب من توی فضای خیلی خصوصی تری هستم و کسی به کارم کار نداره یا هروقت میخوام میتونم هندزفری بزارم یا این که میز من از همه بزرگتر و جا دار تره و یکم آروم تر شدم و کلا دیگه بیخیال تغییر جا شدم و اصلن بهش فکر نمیکردم و یهو یه روز مدیرعامل اومد تو بخش ما برای کار دیگه ای و موقع رفتن گفت دنیا توام جمع کن برو تو بشین دیگه از فردا.

    شاید این اتفاق برای من نه ماه زمان برد ولی بالاخره شد اونم دقیقا وقتی اصلا بهش فکر نمیکردم و کل کاری که براش کردم دو سه تا خط شکر گزاری و چندباری هم گفتن این جمله با خودمم بود که من این جای جدید رو میخوام و طبق قوانین به من داده میشه. من در طول این نه ماه فقط با حس بد داشتم شرایط رو تحمل میکردم و هرروز زجر میکشیدم و با چندتا از همکارام راجع به این اذیت شدن حرف میزدم و فقط چند هفته بعد از این که سعی کردم تو شرایط موجود حالم خوب بشه و حتی در جواب حرف بقیه که هی میگفتن دنیا پس تو کی میای تو پیش ما بشینی فقط لبخند میزدم و بحث رو عوض میکردم نتیجه اتفاق افتاد.

    الان جا به جا شدم و ویوم عالیه و حتی میزی که من دارم از میز بقیه جادارتر و بزرگ تره و حتی زاویه میز هم طوریه که میشه گفت تقریبا هنوزم اون ویژگی خصوصی بودن رو داره و کسی به مانیتور من دید نداره و عالیه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    مرتضی گفته:
    مدت عضویت: 1331 روز

    سلام

    استاد عزیز واقعا لذت بردم وامیدوارم به مسیر درست هدایت بشم به کمک الله

    13سال در یه شرکت کار میکردم که اصلا از کار ودرامد هیچ لذت نمیبردم

    با فشار وفقط به خاطر تایید خانواده شبانه روز برای شرکت کار کردم تادرامد بیشتری کسب کنم جسمم اسیب دید و سلامتی من به خطر افتاد با همکاران به اختلاف برخوردم خیلی شدید در حدی که ماهها تنها بین تعداد زیادی کار میکردم این فشارها منو مجبور کرد که ادامه تحصیل بدم تا شاید شرایط بهتری تو شرکت پیدا کنم با فارغ التحصیلی تو مقطع لیسانس تو شرکت توفیقی بدست نیاوردم اما تکاملی پیدا کرده بودم اونم اینکه کسب و کار شخصی ایجاد کنم اما ترسها نمیگذاشت تا اینکه با درگیری با مدیر واحد که اونم هدایت خدا بود به فکر استعفا افتادم ودر کمترین زمان انجامش دادم هیچ ایده ای نداشتم به پیشنهاد یکی از دوستانم به صورت شراکتی با دو نفر دیگه مغازه میوه فروشی رو استارت زدم

    با استاد و گفته های ایشون در مورد قوانین اشنا بودم و از طرفی رشته تحصیلی من مدیریت کسب و کار هست که با توجه با اینها ونداشتن سرمایه مالی اولیه و نداشتن تجربه از این شغل شراکت رو پذیرفتم چرا که یکی از شرکا 14سال سابقه میوه فروشی رو داره واعتباری در میدان برای خرید بدست اورده فرصت خوب دیدم حالا پس از گذشت 10ماه از شروع این کار میبینم از طرف اون یکی شریک شرایط سختی رو که تو شرکت تجربه میکردم دارم دوباره اینجا تجربه میکنم پس چرا؟؟

    استاد میگن تحمل یا صبر

    یعنی من دارم صبر میکنم تا تکاملم رو طی کنم!!

    یا تحمل میکنم به خاطر درامدی که بدست اوردم از دستش ندم یا ترس از جدایی ومستغل شدن یا کمک به این دوستم تا اونم خوب بشه وکاسب خوبی بشه

    بیشترین وظایف این کسب و کار بر عهده منه به غیر از خرید که توسط این دو در میدان میوه وتره بار انجام میشه

    از طرفی من در حال بر طرف کردن بدهیهای گذشته هستم به لطف خدا خیلی هارو هم پرداخت کردم چیزی نمونده اصلا فکر دریافت وام رو هم نمیخام بکنم و سرمایه مالی رو ندارم جدا بشم اما تجربه فروش چیدمان وگرداندن مغازه رو الان دارم امید دارم میشه چطور نمیدونم!!

    خدایا برای دیگران کار کردنم

    خدایا شریک کاری گرفتنم

    خدایا ترس از شروع کارم

    خدایا ترس از مستغل شدنم روی پای خودم بودنم

    نکنه شرک بودن و هستن

    خدایا عاجزانه مسیر رو بهم بگو هدایتم کن

    از شما سپاسگزارم که تجربه خودتونو بگید بهم

    از استادم سپاسگزارم که داره مسیر رو اموزش میده. بهم

    از خدا سپاسگزارم که هدایتم میکنه

    اینو به عنوان رد پایی از امروزم گذاشتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1174 روز

    سلام به استاد مهربان

    سلام به دوستان خوب خودم

    صحبت های استاد در این فایل برای من به این معنی داشت که هیچ لزوم ندارد که بخواهم سختی و درد را تحمل کنم

    روند این جهان رو یه رشد و فراوانی است

    هیچ لزومی ندارد که برای انجام یک کار کلی زحمت بکشم و کلی درد و رنج تحمل کنم

    باید به حدی از رشد و آگاهی برسم که همه کارهای من به راحتی و آسانی انجام بشود

    تحمل کردن در برابر حرف های زور صاحب کار خودم

    وقتی که کار جدیدی را برای خودم شروع می کنم باید صبر داشته باشم

    قانون تکامل با صبر و حوصله کردن همراه است

    اما تحمل کردن به این معنی صبر نیست تا مجبور به انجام کاری باشم

    واقعا این صحبت ها برای من درس های عالی دارد

    چقدر تحمل کردم و حرف نزدم

    چقدر تحمل کردم و رفتم و آمدم

    اما اکنون به این درک و منطق رسیده ام که هیچ لزومی ندارد که تحمل کنم و رنج و سختی را بپذیرم

    اینجا باورهایی در ذهن من وجود دارد که این همه سختی را من تحمل می کنم

    بلکه باید به این درک از حقیقت برسم که چه باوری را در خودم بسازم که آسانی و راحتی به همه چیز دست پیدا کنم

    این قانون را باید از امروز همیشه سرلوحه زندگی خودم قرار بدهم

    هر چیزی که به سختی پیش می رود این طبیعی نیست و یک مشکل در ذهن و باورهای من وجود دارد

    پس باید همه امور و روند زندگی من براحتی و آسانی پیش برود

    صبر یعنی ایمان داشتن

    صبر یعنی توکل داشتن

    اما تحمل کردن یعنی پذیرفتن شرایط بد

    اینها را باید همیشه در زندگی خودم بکار ببندم تا به راحتی و آسانی بتوانم به خواسته های خودم برسم

    یادم باشد که زمانی که به جون کندی که بود شرایط سخت کار قبلی خودم را تحمل می کردم و آنهم بخاطر ترس هایی که در ذهن خودم داشتم که نمی توانستم براحتی از آنجا بیرون بیایم

    اما اکنون به این درک و منطق رسیده ام که اکنون هم می توانم به آزادی زمانی و مکانی برسم و به راحتی و شادی در کسب و کار خودم زندگی را از سر بگذرانم

    واقعا آموزش های استاد همیشه برای من عالی و راهگشا و کارساز بوده است

    سپاس از استاد مهربان

    سپاس از استاد عزیز خودم

    سپاس از خدای مهربان خودم

    سپاس از خدای زیبایی ها

    سپاس از خدای هدایتگر خودم

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    توحید ارامش گفته:
    مدت عضویت: 1960 روز

    سلام دوستان عزیز.استاد و خانم شایسته عزیز .

    من شغلم را تحمل میکردم تحمل که چه عرض کنم

    میشه گفت تحمل میکردم

    و بعد مدتی تحمل را میشکستم و حرکت ‌

    بچه ها تحمل را میشکستم ولی بدون صبر

    یعنی شش ماه کار را تحمل میکردم تحمل تمام.

    بجای تغییر باورها و صبر و سر کار موندن تا هدایت خداوند.

    حرکت بدون تغییر باورها

    و چند ماه بعد ورشکستگی و بر گشت به شرکت و همان شغل

    باور نمی‌کنید این دقیقا ده سال طول کشید

    من چونکه تحمل نمی‌کردم و صبر هم نمی کردم

    مجبور شدم ده سال تحمل کنم

    دوستان تحمل نکنید

    ولی بدونید که تحمل نکردن بدون صبر یعنی تحمل طولانی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    مینا گفته:
    مدت عضویت: 1925 روز

    عرض سلام خدمت استاد عزیز، مریم خانم گل و دوستان خوبم.

    “بددلی”!

    بددلی برخی از آقایون چیزی هست که غالب خانم‌ها اون رو “تحمل” می‌کنند به امید روزی که به پایان برسه!

    سال 90 حرفی در رابطه با ازدواج من با یکی از اقوام زده شد و از آنجا که من ایشون رو می‌شناختم و میدونستم پسر خوب و مودبیه و منو دوست داره و باهم رابطه خوبی داریم،قبول کردم مدتی باهم رفت و آمد بیشتر داشته باشیم.

    اما متاسفانه ایشان در کنار همه خصوصیات خوبش،بدبین و بددل بود!

    یکسال رابطه ما طول کشید و من در طی یک سال این رفتارش رو تحمل میکردم و تمام تلاشم رو کردم تا اعتمادش رو جلب کنم تا دست از بددلی برداره،یعنی باورم این بود که میتونم این ویژگی رفتاری اون رو تغییر بدم،اما دریغ که گویا بددلی چیزی نیست که به‌راحتی درست بشه.

    روزهای تلخ زیادی رو طی اون رابطه تحمل کردم و حرف‌های عجیب و آزاردهنده‌ای شنیدم؛مثلا امروز چون فلان پسر فامیل خونتون دعوت داره این رنگ رژ رو زدی؟!

    چرا وانمود میکنی اسم این ماشین رو نمیدونی؟یعنی تا حالا پسربازی نکردی و سوار همچین ماشینی نشدی؟!

    چرا وقتی دنده عقب میگیری تو آینه نگاه میکنی؟به کسی اشاره میکنی؟!

    چرا به پسرعمه‌ت سلام میدی؟

    چرا به برادر ناتنی‌ت دست میدی؟

    چرا از پسری آدرس پرسیدی؟

    چرا از مغازه‌دار تشکر میکنی؟

    چرا با راننده تاکسی حرف اضافه زدی؟

    امروز دوستم تو رو با یک پسر دیده!!!

    جالبه بدونید که من ازنظر ظاهری آدم ساده‌ای بودم و به مسائل مذهبی معتقد بودم و به اصطلاح فشن نبودم.

    اون روزها و قبل از اینکه عقدی بینمون خونده بشه،فهمیدم یه چیزی این وسط غلطه و هدایت شدم به مراجعه به روان‌شناس و تصمیم گرفتم برم پیش مشاور؛ مشاور به من گفت ایشون به پارانوئید مبتلاست و اگر باهاش ازدواج کنی،درب خونه رو روت قفل میکنه و از خونه خارج میشه!

    همون‌جا بود که فهمیدم اون یک سال رو هم اشتباه کردم که تحمل کردم و روان خودم رو زیر دست یک آدم بیمار قرار دادم. اینقدر اون آقا به من تلقین کرده بود که مشکلی دارم و خیانتکار هستم که خودم هم به خودم شک پیدا کرده بودم!

    اونجا بود که گفتم نمیخوام و تمام!

    البته بدونید که ساده نبود؛اولا چون دوستش داشتم،دوما چون اون منو رها نمی‌کرد و تهدید میکرد که آبروت رو میبرم و خودمو میکشم و این حرف‌ها و سوم اینکه یک‌سال تمام تقریبا صبح تا شب باهم بودیم و همه فامیل ما رو باهم دیده بودند و حرف و حدیث پشت سرم می‌اومد؛اما هیچکدوم مهم نبود چون دیگه نمیخواستم و نمیتونستم تحمل کنم.

    یک نکته هم خالی از لطف نیست اگر بگم؛به نظرم میرسه من این آدم رو خودم جذب کردم!چون اون زمان‌ها سن کمی داشتم و یادم میاد که یکی از فانتزی‌های ذهنم این بود که شوهرم غیرتی باشه!

    امیدوارم کسانی که این مشکل رو دارند به این صفحه هدایت بشن و بدونند که نباید تحمل کنند؛ متاسفانه اطرافیان در چنین مواقعی میگن عوض میشه،چندسال بگذره خوب میشه،بچه بیاری خوب میشه و متاسفانه زندگی آدما رو با باورهای اشتباه خراب میکنند. برای مثال میتونم زنی رو مثال بزنم که قرار بود مادرشوهرم بشه،ایشون هم کل سال‌های زندگیش رو با یک مرد بددل (پدر فردی که من در موردش حرف زدم؛به‌واقع بعضی دکترها معتقد بودند که بددلی ارثیه)گذرونده بود.

    دلم میخواد در ارتباط با داستانی که تعریف کردم،به یک موضوع هم اشاره کنم؛اون‌روزها چندین نفر اطراف ما بودند که به دلایل مختلف بین ما رو بهم می‌زدند!یعنی این آقا خودش بددل بود،حالا یه عده هم به دروغ در مورد من حرف‌هایی بهش می‌زدند و آتیشش رو تندتر می‌کردند!

    کاری از دست من برنمی‌اومد و ایشون به‌جای اینکه به من اعتماد داشته باشه،حرف اون‌ها رو می‌پذیرفت؛حتی به‌اصطلاح رو در رو کردن و ثابت کردن و قسم خوردن هم فایده نداشت.

    نکته جالب این موضوع اخیر این هست که: خدارو شاهد میگیرم چندسال بعد از جدایی ما و زمانی که من ظلم اون آدم و کسایی که در مورد من پیش اون بدگویی کرده بودند رو فراموش کردم و به خدا سپردم،خودش و هر چهار نفری که پشت سر من حرف‌هایی زده بودند،به خشم خدا گرفتار شدند (به نظر من) به این صورت که هر پنج نفر به دلایل مختلف به جون هم افتادند!

    این رو هم گفتم که بدونید خدا جای حق نشسته و اگر شما مسائل این‌چنینی رو رها کنید و به خودش بسپرید،خدا انتقام شما رو میگیره.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: