میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 45 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-13.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-24 07:07:592023-07-24 07:09:55میزان تحمل شما چقدر است؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خدای وهاب..
سپاسگزار خدایی هستم که هدایت منو بر خودش واجب کرده ،، خدایی که این سیستم دقیق رو طراحی کرده و منو فرستاده تا در این جسم و در این دنیای مادی خودم رو تجربه کنم…
امروز توی محل کارم داشتم به این فکر میکردم که چرا من بدهکارم. من به خودم قول داده بودم بدهکار نشم چرا؟ ذهنم هزار دلیل میاورد و من فقط نظاره گر بودم. میگفت تو توی خونوادهای بزرگ شدی که ذهنیت مالی ضعیفی دارن پس حق داری و طبیعیه که فقر تجربه.ت باشه. میگفت تو تلاش خودتو داری میکنی اگه نمیشه مشکل از تو نیست. میگفت بازار خرابه و رکوده. میگفت تو تازه شروع کردی و سنی نداری. میگفت دریاااا هم پر و خالی میشه بدهی تو هم طبیعیه. میگفت …. و من فقط نظاره گر بودم و نفس عمیق میکشیدم و منتظر پاسخ خداوند بودم.
همون لحظه یه ندای اروم که احساسمو خوب کرد و قلبمو باز کرد گفت؛ کی گفته طبیعیه؟ من میگم طبیعی اینه که همیشه پول داشته باشی، نه تنها بدهکار نباشی بلکه کلی پول تو حسابت باشه. کی گفته دریا خالی میشه؟ دریا همیشه و همیشه بی انتها بوده و خواهد بود. نعمت و ثروت هم بی انتهاست!
یه ندایی که تو ذهنم حک شده گفت یه کاری باید بکنی! باید راه حلشو پیدا کنی. فکر نکن تمام کار تو همین بوده حتما یه جایی کم کاری کردی … و تمام ان چیزی که باید گفته میشد گفته شد. و در آخر گفت ؛ تو توانایی تغییر شرایطو داری .. تو هم خالقی. پس نپذیر فقر رو. نپذیر کمبود رو. نپذیر روابط پر تنش رو. اگه کاری پیش نمیره یعنی تو کم کاری کردی. خداوند کارشو خوب انجام میده….
و ذهنم فقط درگیر این موضوعات بود تا این لحظه که اومدم و این فایلو دیدم. شما فقط نجواهای ذهن منو بخون ، اون چیزی که در قلبم مرور شد اونو بخون و این فایلو گوش بده…. بخدا مگه میشه این حد از هماهنگی؟ چرا دیروز این فایلو نذاشتی استاد؟؟؟ مگه میشه دقیقا همین لحظه؟؟، خدایا الحق که تو هدایتگری! تو استاد برنامه ریزی ها هستی،. و اون همزمانی که استاد اخر فایل گفت من امروز یه پله بهتر درکش کردم و لمسش کردم.
از همه اینها که بگذریم، من استاد پذیرش شرایطم. من استاد کنار اومدن با شرایطم. میزان پذیرش من صد از صده. یعنی دو قدم بردارم نتیجه نگیرم (نتونم درست گره کار و ترمزو چیدا کنم) دیگه تمام. دیگه سریع ذهن عزیزم میاد و فلسفه میاره. هزاران دلیل میاره تا طبیعی کنه که اره حق با توئه. طبیعیه که نرسی. طبیعیه که …
ولی به خدا قسم طبیعی نیست. این کلام خداونده، طبیعی اینه که شاد باشی پسرررر. طبیعی اینه که پول روی پول بیاد. طبیعی اینه که آروم باشی. طبیعی اینه که تمام خواسته هاتو تجربه کنی. اصلا دلیل اومدنت اینجا همینه. تا این جهانو این مادیاتو تجربه کنی، تجربه کنی تا به خودت برسی. تا خودتو بشناسی و به بزرگی خدا پی ببری.
خدایا شکرت. استاد سپاسگزارم بابت این فایل عالی. پارادایس خییییییلی قشنگ شده. کیفیت فیلم هم خیلی بهتر شده . مریم جان حرفه ای تر شدن. براونی خوشگلتر شده. همه چی قشنگتر شده… و در اخر بقول یکی از دوستان. بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم.
سعید، دوم مرداد 1402 ساعت 23 و 32
به نام خالق یکتا
با سلام به استاد مهربانم و خانم شایسته عزیزم
و تمام بچه های سایت
اول از همه چقدر سپاس گزار خدای مهربانم که امروز در این صبح زیبا در یک طبیعت بسیار قشنگ در حالی که پام داخل یک آب زلاله و اطرفام پر از وایب مثبت ادم های ورزشکاره در سکوت و ارامش دارم این کامنت رو مینویسم
و دقیقا دلیل این لذت های ساده همون رنجیه که تحمل نکردم یک جایی به بعد
دقیقا دو هفته پیش بود که با دوست عزیز هم فرکانسیم داشتیم راجب قوانین صحبت میکردیم
ساعت از 3 بامداد هم گذشته بود اما انقدر حرف ها شیرین و الهام بخش بود که با چشم نیمه باز هم میچسبید
یادمه که به دوست عزیزم گفتم :
میدونی من به یه نتیجه ای رسیدم
که صبر و تحمل متفاوتن
همیشه به ما گفتن ادمی که تحملش بالاست انسان بزرگیه
اما نه من هرچقدر بیشتر رو خودم کارکردم بیشتر تحملم اومد پایین و گفتم ببین هرچقدر که میگذره میزان تحملم پایین تر میاد و صبوریم بیشتر میشه
حالا چرا این حرف رو بهش زدم
چون دقیقا همون شب بود که به دوستم گفتم من دیگه تحمل بی پولی رو ندارم
و الان نزدیک به یک ساله خواستم درآمد داشته باشم از طریق کاری که بهش علاقمندم و نشده و با تمام وجودم تلاشم کردم
و این هدف گذاری جدی دقیقا از فایل
[ چرا با وجود تلاش های فراوان به خواسته ام نرسیدم]
اتفاق افتاد و من اونشب گفتم راستش دلیل اینکه این هدف رو گذاشتم چون من یک سال هی گفتم باید صبر کنی مهارتت بیشتر بشه و درک نمیکردم که میشه تو مسیر تکامل هم نتیجه مالی داشت
پس اینهمه ادمی که با سن کم و مهارت کمتر از من دارن درامد کسب میکنن چی
باز ذهنه میگفت تحمل کن وقتش نیست
اما منم مثل استاد
بعد از یک سال به جایی رسیدم که گفتم
من دیگه نمیتونم تحمل کنم
اینکه همش از خواسته هام بزنم
اینکه همش ترس و استرس داشته باشم نکنه فلان وسیله ام خراب بشه
یا یه تفریح با دوستام تو کافه و رستوران نداشته باشم
و رسیدم به جایی که گفتم من دیگه تحمل نمیکنم !!!!
اینم از اون یکسالی که میگفت
که اصلا نیازیم نبود این یکسال اینطوری باشه
اما خوشحالم که استانه تحملم داره میاد پایین
در مورد روابطم فکر میکردم اگر که من توهین و پرخاش دیگران رو تحمل کنم و چیزی نگم این یعنی پیشرفت برعکس قبل که منم شروع به دعوا و بحث میکردم و خب دلیل اینکه تو این یکسال تو خونه دعوا نبوده تحمل کردن من بوده
و به خودمگفتم بپذیر مامان تو اخلاقش تنده و طبیعیه !!!
بپذیر !
طبیعیه !!!!
و الان بعد این فایل به خودمگفتم نه !
راه حل داره که بدون تحمل کردن من این رابطه خوب باشه
خوشحالم زمانی استاد این فایل رو گذاشت که به درکش رسیده بودم :))))
خوشحالم که تو این فضای بی نظیر دارم با صبر پیش میرم به سمت هدفم و تحملم تموم شده :)
سپاس خدایی رو که من رو هر لحظه هدایت میکنه
و سپاس گزارم استاد عزیزم که انقدررررررر این فایل زیبا بود و الهام بخش :)
سلام و سلام
سلام به استاد بی نظیرم
سلام به دوستان عزیزم
چقدر هر روز نکات مهمی در وجود ما با این گاهی ها پیدا میشه . خدا رو شکر بخاطر این حال خوب ، این فضای خوب
تحمل
واژه ای که شخص من در جایگاهی که هستم نمیدونم چجوری تحمل کرده و الان مث قبل بلدش نیستم خدا رو شکر
نسبت به رفتار ها و واکنش نزدیکان که اصلا بمن ربطی نداشت و انرژی منو میگرفت تحمل یکردم .
نسبت به اخلاق همکارم تحمل میکردم
نسبت ب تجویز بدون تغییر پزشک تحمل کردم
نسبت به دریافت از نعمت ها و اینکه ذهنم میگه نه و نمیشه هم صبر کردم و خلاصه برزخیه این صبر
اما بعد از تغییر فرکانس
تغییر نگاهم شرایط من تغییر کرد و دیدم چقدر رهایی و در فشار موضوع ها نبودن ، ب قدرت خدا تکیه کردن از خودش خواستن چقدر زیباست ، چقدر انرژی میده و چقدر منو به سمت خواسته ام ، راحتی و شادی پیش میبره
الان وقتی از هر چیزی انرژی تحمل را حس کنم میشینم و مینویسم ، چ میخواهم ، چ کاری از دستم برمیاد برای تغییر و تمرکزم رو روی لذت رسیدن به خواسته ، هدف و ارامشش میگذارم و فارغ از نگاه ب موضوع میبینم ک حل میشه و شکر میکنم از جایی ک هستم ، نگاه توحیدی هرچند کمی ک دارم .
خدایا بابت درک و بالارفتن آگاهی هام در هر روز ازت ممنونم ، شکرگزارم
ب نام الله یکتا فرمانروای قدرتمند
سلام خدمت استاد عزیزم
و مریم بانو
وسلام خدمت همه دوستان هم خانواده عزیزم
استاد درمورد تحمل کردن
میزان تحمل شما چقدر است؟
من فک میکردم چیزخاصی نیست ک بنویسم
کامنتای بچه هارو ک خوندم
فهمیدم ای وای من
من چقد تحملم زیااد بوده!!!
میخوام از بچگی شروع کنم ب نوشتن ان شاالله ک بتونم
کامل بنویسم
من یک خانواده پرجمعیت دارم
6تا آجی و دوتا داداش
5تا از آجیام ازدواج کردن
داداش هام مجردن
خیلی بین من وداداش کوچیکه فرق میزاشتن مامان و بابام
چون عاشق پسر هستن چون فک میکنن ومیکردن(خیلی کمتر شده) ک پسرا نسلشونو ادامه میدن
عصای دست پدر میشن و..
من سر داداش کوچیکه م خیلی تو بچگی تمبیح شدم
و تحمل کردم
امرو نهی اجی های بزرگترم و تا چن سال پیش قبول میکردم
چون فک میکردم صلاح منو میخوان
با کمال میل قبول میکردم
ولی الان دیگه قبول نمیکنم وتحمل هم نمیکنم
من و دوتا آجی آخری ک اختلاف سنیمون کمتر بود کارهای خونه رو تقسیم میکردیم
اونا گاهی جرزنی میکردن ومن تحمل میکردم
مقایسه من با دختر همسایه رو تحمل میکردم
مقایسه من با خواهرای دیگم و تحمل میکردم
فقط کافیه ی کار اشتباه انجام میدادم کلی سرزنش میشدم تحمل میکردم
غذای بهتر برای بقیه بود تحمل میکردم
گاهی اوقات لباس بهتر برای بقیه بود تحمل میکردم
بعضی وقتا ک از مادر درخواستی داشتم یکی ازخواهرام زود از مادر میگفت تو ک فلان چیزو داری تحمل میکردم
کارهای بیشتر گاهی سهم من میشد تحمل میکردم
عروسی هایی ک دوسداشتم برم مسافت دور بود منو نمیبردن تحمل میکردم
همیشه چون من کوچیکتر برد انتظار داشتن من کوتاه بیام قانع باشم منم قبول میکردم تحمل میکردم
گوشواره ای ک با پول خودم خریدم و چون من کوچیک تر بودم دادن ب آجی بزرگترم
و گوشواره های اون ک کوچیکتر بود و دادن ب من تحمل کرم
تو مدرسه کلاس اول معلممون معتاد بود کلی من وبقیه رو تنبیح میکرد تحمل میکردیم
کلاس دوم معلممون منو خیلی دوست داشت چون خیلی کوچولو بودم(قهقه)
منو بغل میکرد و میبوسید
من8سالم بود
بخاطر پچ پچ بچه ها حس گناه داشتم انگار الان بهش فک میکنم
چون تو روستا بودیم خانم نداشتیم
کلاس سوم ک بودم ی نقاشی کشیدم ومعلم بهم 20داد بعد
بردش پیش معلم کلاس چهارما نشونش داد نقاشیمو گفت ببین زکیه چی کشیده
ایشون گیر داد ب تصویر دختری ک کشیدم با موهای بلند و لباس قرمز و کفش مشکی و لب های قرمز
میگفت با حجاب بکش:/
ولی من گوش ندادم:))
کلاس پنجم بازهمون معلم کلاس اولمون بود
خیییلی تحمل کردم
حمایت از داداشم کوچیکه ک باهم مدرسه میرفتیم نمیدونم چرا بقیه باهاش دعوا میکردن
تحمل میکردم
اخلاق نامناسب و صحبت های نا زیبا هم کلاسی دخترم ک تنبل کلاسم بود و بهم حسودی میکرد تحمل کردم
بازی نکردن با دوستام کلاس پنجم تحمل میکردم چرااا
چون خانواده بهم میگفت تو دیگه بزرگ شدی نباید بازی کنی
باید متین وباوقار رفتار کنی
جر زنی ها و دروغ های دخترهمسایه ک دوستم بود وتحمل کردم
کابوس های بچگیمو تحمل میکردم وب کسی چیزی نمیگفتم
دوم راهنمایی معلم ادبیات تمون همیشه ب من میگفت از رو کتاب بخون چون خیلی قشنگ میخوندم وبا احساس و اعتماد بنفس بالایی داشتم
بچه ها مسخره میکردن چون حسودی میکردن ب این قابلیت من و من تحمل میکردم
معلم زبان کلاس اول راهنمایمون اصلا اخلاق نداشت و مارو با القاب نا زیبا مث گوساله خطاب میکرد:/
مث دیو دوسر ازش میترسیدم تحمل میکردم
معلم زبانمون تو دوم راهنمایی وسوم عوض شد
چقد من ب زبان علاقمند شدم
و رابطه ی عالی بامعلم برقرار کردم
ونمره بالا میگرفتم بقیه حسادت میکردن و پشت سرم حرف میزدن وتحمل میکردم
تو دوره راهنمایی من خیلی خوب بودم هم خطم هم اعتماد بنفسم و هم ارتباطم با معلما
ولی دبیرستان ک رفتم محیط بزرگتر با خیلی از دخترایی ک قابلیت هایی مث من وحتی بهتراز من داشتن
نتونستم ارتباط برقرار کنم با دبیرا
و همکلاسی ها چون درگیر یه موضوعی شدم ک کابوسامو ادامه دار میکرد
اعتماد بنفسم سقوط کردتحمل کردم
دانشگاه, متوجه حسادت های دوستم شدم از توجهی ک معدل الف کلاس بهم داشت
و دیدم داره تو بعضی مواقع بهم دورغ هم میگه ک تحمل نکردم کات کردم باهاش
من تیپ خوبی داشتم مدل هایی ک میپوشیدم و دوستم میپوشید ولی بهم نمیگفت ک تیپت خوبه تحمل میکردم
استاد درس تخصصی اصول1مون اصلا خوب تدریس نمیکرد تحمل مبکردم وآخر هم افتادم از اون درس تحمل کردم
حقوق کار دانشجویمو خیلی دیر میدان تحمل میکردم
مسئول کتاب خونه ک اونجا کار میکردم خیلی عاشق این بود ک بقیه جلو پاش بلند شن
یه سری بلند نشدم بهم گفت چرا بلند نشدی:/تحمل کردم
پرونده ک ب بایگانی دانشگاه اصلیم داده بودم گم شد تحمل کردم
بعد دانشگاه دوسال خونه موندم تحمل کردم
من رابطه ی خوبی داشتم باپدر
ولی بخاطر ورودی های نامناسب و باورهای نامناسبی ک اجی بزرگم نسبت ب پدر و مادر داشت
رابطه م با پدر بدشد
آجی بزرگم زندگیشو وقف خواهر وبرادرها کرد
درحدی ک آرزوی برای خودش نداشت
یعنی از مادر بیشتر بفکر مابود
واقعا , برامون لباس میخرید
لباس میدوخت
خیاطی یاد من داد
آشپزی
برای تک تک ما دفترچه کنکور با پول خودش میگرفت پست میکرد
وخیلی چیزای دیگه
همیشه حواسش بود ک
حال بقیه خوب باشه وموفق باشن
متاسفانه هنوز هم گهگاه اینجوریه
وازدواج هم نکرده با اینکه خاستگارهای زیادی داشته وداره
میدونید چرا
چون میترسه با شخصی مث پدرم ک ب قول خودش میگه آدم بی مسئولیتی هست ازدواج کنه
از ازدواج میترسه منم این ترس و داشتم
دقیقا دیدگاه من برعکس آجیم هست البته الان خداروشکر
واقعا هر فکری افکار مشابه خودشو جذب میکنه
بعد از اینکه ارتباطم باپدر خراب شد بدلیل حرف هایی ک خواهرم همین الانم میزنه ها
عرصه رو برخودم تنگ کردم با افکارم وباورهای محدود کننده ای ک ساخته بودم
وبشدت عصبی شده بودم چون دقیقا من داشتم باورهای نامتاسب هرروز برای خودم میساختم
و خودمو عذاب میدادم
تا اینکه ب اولین خاستگارم البته با تایید خانواده هم بدون اینکه فک کنم جواب دادم
و همون یک هفته اول متوجه شدم خداروشکر ک این شخص ب مراتب داغون تراز منه شرایط روحیش والبته مالی ش
پس تصمیم گرفتم پیش خانواده خودم باشم و رابطه م و با پدر خوب کنم
دقیقا بعد ی مدت کوتاه فهمیدم خودم ساختم هر اتفاقی ک افتاده تو زندگیم
خدارو پیدا کردم
خودمو پیدا کردم
پدر مهربونم و پیدا کردم
مادر قشنگم و پیدا کردم
و خواهر دلسوزم و ک داره ب خودش ضربه میزنه و من کاری از دستم برنمیاد براش
با اینکه زندگیشو وقف ما کرده
رویایی برای خودش انتخاب نکرده
من استادو بهش معرفی کردم ی مدت خوب شد آروم شد
ولی متاسفانه تو مدار این آگاهی ها نیست من بخاطر دلسوزی های بیجای خودم
هم ب خودم ظلم کردم هم ب پدر
پدر عزیزم ک جوونی شو برای ما گذاشت
این ناخواسته هایی ک بهشون برخوردم باعث میشدن خواسته هام و بهتر تسخیص بدم
با وجود اینکه تو روستا هستیم
همه بچه هاشو فرستاد دانشگاه
من تصمیم گرفتم درکنار خانواده م باشم تا روب روشون
تصمیم گرفتم خودمو دوست داشته باشم وعاشق خودم باشم
خدام و بشناسم
و این مسیر وباعشق ادامه بدم
و اینو متوجه شدم ک دیگه هیچ چیزی و تحمل نمیکنم
ب قول استاد ایمان تو قران در بسیاری از موارد با عمل صالح اومده
یعنی باید عمل کنم حتی اگه سخت باشه چون ارزششو داره
من دارم تکاملم و طی میکنم
وامید دارم الله رب هادی ک هدایتم میکنه و حمایتم میکنه تو این مسبر
ب الله یکتا میسپارمتون
سلام و درود بر استاد عزیز و زن قدرتمند و با اراده مریم جان شایسته که چقدر زیبا تدوین فایلهای کشف قوانین رو انجام دادید با کلام های قدرتمند و باایمان استاد
من حدود یک ماه هست که دوره کشف قوانین رو گرفتم و کار می کنم بعد از مقدمه و انجام تمرینات که حدودا یک هفته ای زمان بردشاید هم بیشتر و مدام به خودم میگفتم قرار نیست باعجله بری جلو درست تمرین ها رو انجام بده و به خودم می گفتم که مواظب کمال طلبیت باش که توی تله اش دوباره نیفتی و خسته ات کنه و مسیر را ادامه ندی.
خلاصه رفتم سراغ فایل اول و چقدر عالی بود که من خالق بودنم رو هم هر روز ببینم و خودم رو توی این تمرین زندگی قهار کنم چند روزی شاید ده روز عالی بود و من هم برنامه می چیدم و شاکر بودم و رفتم سراغ فایل دوم فایل دوم سوالهای بود که من سالهاست ازشون فرار می کردم و احساس می کنم برام خیلی سخته با اینکه مسیر رو سعی می کردم لذت بخش کنم ولی خستگی جسمی یا جمع نکردن کارهای که خوب داشت جلو می رفت برام سنگین بود( به قول استاد هنوز عضله هام و ذهنم و فکرم ورزیده نشده اند که خودم رو بتونم آنالیز کنم ) و نوشتن این تمرین فایل دوم باعث شد من تمرین فایل روز اول که من رو کلی به شوق می یوورد را کم کنه و جالب که راضی ام که دارم توش حرکت می کنم و لی خسته ام و امروز با شنیدن این فایل استاد دوباره به خودم تلنگر زدم و یاد آوری خودم کردم جاهای که صبور بودم با جاهای که تحمل کردم و دوباره ترمزم. و کشیدم که عجله ممنوع هدف لذت مسیر هست و چقدر عالی که نشانه هام با خودش آمد الهی شکر که صبورانه مسیرم رو توکل به خدا ادامه می دهم چون ارزشندم و لیاقت بهترین هاست
درود بر استاد عزیزم …درود بر خانم شایسته عزیز و دوستان هم فرکانسم…
تا یادم میاد همه ی زندگیمو تا چندسال پیش تحمل کردم…
الانم بعضی وقتها توی رابطه یا توی مسائل خونواده بازهم تحمل میکنم…
بعد اینکه عروسی کردم بمدت 5سال توی خونه ای زندگی کردم شبیه استاد که 5 خانوار بودیم و دستشویی وآشپزخانه مشترک داشتیم…
خیلی سخت بود وشبانه روز به هردری میزدم تا خودم ازاون وضعیت نجات بدم ولی نه شغل درست و حسابی داشتم نه درآمدی نه اینکه بدونم خودم خالق زندگیم هستم..هیچی بلدنبودم…
تصویر ذهنی یا طرح ونقشه ای نداشتم ولی بدلیل نیاز شدیدم به یک خونه ی مستقل تمام وقت کارمیکردم و همیشه اهل نوشتن بودم و اون زمان بدون اطلاع ازقانون اکثر شبا خودم نقشه ی خونه ای که دوست داشتم داشته باشم که ن ولی نقشه ی یک خونه که فقط جداباشه خودمو زن وتنها پسرم اونجا زندگی کنیم که همسرم راحت باشه وکسی به بازی کردن پسرم گیر نده رو میکشیدم…
که خب اینارو همش تحمل کردم و هرروزش چند سال برام طول میکشید شب بشه تا بعد 5 سال یک خونه نیمه کاره خریدم و درستش کردم رفتم اونجا که هنوزم دارمش واین فراتر از رویاهام بود..من یک چهار دیواری جدا میخواستم ازخدا ولی یک خونه بهم داد به متراژ370متر به 220متر ساخت…
بی پولی رو تحمل میکردم چون از پس هزینه های زندگیم برنمیومدم بدلیل اینکه بخاطر نیازم به یک خونه تموم پولم خرج شد وحتی بدهکارم شدم…
ولی به هردری میزدم که پول دربیارم…شرایط سختی رو تحمل کردم ولی خدایی زمان زیادی توش نموندم…همون 5 سال اولو تحمل کردم بعد که جدا زندگی میکردم دیگه هرشرایطی برام قابل تحمل نبود زود اون شرایط رو عوضش میکردم و عطاشو به لقاش میبخشیدم و هیچوقت هم بد نمیشد برام…توی همون خونه مغازه داشتم چون خونه ای که خریدم هم سمت ساخت هم حیاط کوچه 8متری بر اصلی داشت…
مغازه زده بودم ویک شرکت مواد اولیه فرش دستبافت بهم میداد میفروختم…خیلی سخت بود که بفروشم فقط حقوق بگیرم و اونم تازه مدیر عامل شرکت و انباردار هزار جور نقشه میکشیدن که همون حقوقم بخورن تاحدی که امضای منم جلع کردن که فاکتور اضافی بزنن توحسابم…
اون شرایط رو تحمل نکردم ولی دوسال طول کشید از شروع و تسویه کردن با اون شرکت…
وبعد خودم همون مواد اولیه فرش دستباف رو آوردم که خب نقشه فرش هم آوردم که دستگاه زیراکس تازه اومده بود توایران سال 78تا80 بود…
این هم برا خوب شد ودرآمد خوبی داشتم ولی بعد 10سال که دیگه آخراش داشتم این شغل رو تحمل میکردم بخاطر اینکه عرف بازار فرش و مواد اولیه اون نسیه بود و من تحمل نداشتم که هرروز بحث کنم برا مطالبه حسابام وبعد 6ماه تحقیق درمورد کار قارچ یک شب درمغازه رو بستم و ازفردا جنساشو پس دادم ودیگه حتی یک گرم ازاونا رو نفروختم که کار بجایی کردم البته با کمک خداوند و وارد کارقارچ شدم…
4سال تو قارچ و بعد ورشکستگی مالی و بعد شدم دلال قارچ که هرلحظه با تموم این شرایط رو به پیشرفت بودم واز هیچکدومش پشیمون نیستم که چرا گذاشتمش کنار..چون اصلا تحمل موندن دراز مدت توی یک کارم ندارم…
اوائل خرید وفروش قارچ عالی بود اینقد که پسرعمم کانادا استان کبک زندگی میکنه وقتی اومد ایران و اومد پیشم سیستم روشن بود حسابدارم بهش گفته بود اینجا چقد درآمد داریم و درآمد منو که دیده بود میگفت مگه میشه توی یک کوره ده اینقد درآمد داشت وباورش نمیشد ولی بعد 7سال بشدت برام غیر قابل تحمل شد و 3 سال آخر رو تحمل کردم که خدا بهم کمک کنه من از اینکار نجات پیداکنم…دلیلش بازار آشفته و بی برنامه تولید قارچ توایرانه که بیشتر از حجم بازار تولید میشه..صادرات نداره و چون قابل نگهداری نیست و همه ی تولید کنندگان مجبورن فقط بارشون رو رد کنن که رو دستشون نمونه عرف بازارش نسیه و بدون مدرک ک قراداد هست که همیشه پولهای زیادی خورده شده یا خیلیا کارو ازدست دادن…البته شاید نیاز به تغییر باور هم باشه ولی واقعیت بازار قارچ همینه من دیدم وپذیرفتم که آینده ای برامن نداره و یک دلیل اصلی اینکه همه درگیرن باهاش تعطیلات یک روز در میون ایرانه…
بهر حال درست یا اشتباه من ازش خارج شدم و نتونستم تحملش کنم و دوست دارم آرامش داشته باشم تا بتونم هم راحت تر پول دربیارم هم راحت تر زندگی کنم…با کسی توی رابطه بودم و اونم خیلی دوست داشت بامن باشه ولی هم رابطه بامنو میخواست هم شدید مذهبی بود و عقایدش بهش اجازه نمیداد بتونه باهام راحت باشه و من اینجاهم یک دوسه سالی تحمل کردم که یک کم تغییر کنه و منم اصلا سعی نکردم تغییرش بدم فقط خواسته هامو میگفتم و میخواستم باهاش باشم چون واقعا دوسش داشتم ولی دیدم این رابطه آخر خوبی نداره ازش خارج شدم تابعد 10 سال که شده بود عین خودم باز خودش اومد و هنوزم هست …
یک تامین کننده داشتم که هنوز هرروز پول میخواست ازم و خودشم میدونست ومنم میگفتم بارت داره نسیه میره ولی بازهم بهربهانه ای از من پول میکشید..ومنم میترسیدم که اینو ازدست بدم چون هم بارش خوب بود هم هرروز مقدار زیادی بارداشت و سودآورم بود ولی من بعد چندسالی تحمل کردن که هرروز نق میزد سرقیمت و باقی موارد دیگ طاقت نیاوردم و یک روز بارش هم توی سردخونه من بود بهش گفتم آقا من دیگ همین باری هم که اینجاست نمیفروشم خودت بیاببر بفروش و همون بار هم پس دادم وحسابشم تسویه کردم و دیگه هم باهاش کارنکردم…یعنی یک مدتی بخاطر اینکه فکر میکنم طرف عوض میشه یا حالا بهتر میشه یا حالا بهش نیازدارم یا میتونه بهم کمک کنه که همش از روی ترس و نداشتن ایمان بخداونده تحمل کردم ولی یکجایی که دیگه بریدم ونتونستم تحمل کنم تمومش کردم….
با کار کردن با دوره ها و فایل های دانلودی خیلی موارد دیگری هم هست که تحمل نکردم و بهم زدم حالا یا رابطه عاطفی بوده یا مالی واینم میدونم که بخاطر تغییر فرکانس های من بوده که دیگه نیازی نمیبینم برای دریافت چیزی محتاج آدمها باشم چون خدواند هست وهمیشه کنارمه…
این چندوقت آرومم چون توی سایت از استاد شنیدم که خرید و فروش چکی کار درستی نیست.بخاطر عدم اطمینان به قدرت خداوند بوده که من نسیه میفروختم واین همیشه باعث آشفتگی من بود الان بعد دوسه ماه هیچ حسابی نسیه ندارم و همین باعث آرامشم شده..روزانه چندساعت تو این سایت الهی هستم و لذت میبرم از هرچی که اینجاس …از تموم فایل ها و کامنتای دوستان و سریال زندگی دربهشت و سفر به دور آمریکا که واقعا لذت بخش هست و میدونم چون تمرکز روی زیبایی ها هست منم هر لحظه به اون زیبایی ها هدایت میشم..خدایا ازت سپاسگزارم بخاطر وجود استاد عزیزم بخاطر وجودخانم شایسته ی عزیز و شما دوستان هم فرکانسم….
عاشقتونم
بنام تنها گشایشگر دانا
خداوند توانا
سلام
سلام بر خدایی که باران رو از آسمان نازل کرد
سلام بر دستان خداوند مریم مهربان و دوست داشتنی و با پشتکار که از سر عشق فقط پشت صحنه با این قاب این همه زیبایی رو با عشق تقدیم هم خانواده ها میکنه
چقدر خانواده صمیمی هستیم چه جمع بی نظیری
درود بر هم فرکانسی های عزیزم
درود بر ابر استاد . استاد عباسمنش تاثیر گذار نشر دهنده آگاهی که بی هیچ توقعی این آگاهی ها رو این زیبایی ها رو با ما در میان میذاره
این فایل نشانه من بود
واقعا با صد وجودم عرض میکنم که شما با هدایت الهی این بخش از سایت رو راه اندازی نمودید
زیرا من همیشه بدون استثنا به جواب هدایتم رو میگیرم
و امروز که عضو این خانواده هستم چندین سال میگذرد
به یاد دارم که اوایل اصلا صحبت های شما مفهومی برایم نداشت و فقط بخاطر ایمانی که به فرمایشات شما داشتم ادامه میدادم تا امروز زمانی که از همزمانی یا همان معجزات ویا قوانین و هدایت صحبت میکنید و گوشت و جونم درکش میکنم
زیرا تمام زندگیم به مسیری 360درجه متغیر از گذشته هدایت شده
و همزمانی های بی نهایت را تجربه کردم و لحظه به لحظه از این مسیر لذت میبرم و به نشانه و هدایت ها با ایمان کامل عمل میکنم و نتیجه شگفت انگیز را تجربه میکنم و بخاطر تک تک آنها خداوند را تا بی نهایت سپاسگزارم
و اما آنچه امروز هدایت خواستم من درک کردم که اگر میخواهم مسیر برایم روان باشد باید باوری را تغییر و رفتاری را تغییر و نتیجه متغیر از گذشته تجربه کنم
و من چون باور کرده بودم که توانایی ذهنم و دریافت الهامات و نشانه و هدایت ها بیش از یک گزینه برای ذهنم قابل درک نیست و قدرت ذهنم را براساس گفته های دیگران درباره محدودیت های ذهن آگاه پذیرفتم و مدام در دریافت نشانه ها و الهامات مدام دچار گیجی و شم و دو دلی میشدم
ولی امروز با دیدن این فایل تحمل نخواهم کرد و باور اینکه هر روز اهامات را واضح و کامل و بیشتر دریافت میکنم را چون خداوند مرا دوست دارد چون خداوند مورد هدایت و حمایت خود قرار داده است چون سکان زندگیم را به او سپرده ام چون خدا رفیق فابمه چون فقط با او در کارهایم مشورت میکنم و به اذنش و با کمک و هدایتش به راه حل الهی هدایت میشوم و به الهامات بیشتر و راحتی بیشتر هدایت خواهم شد و اکنون به مرحله ای از زندگی رسیده ام که به گفت استاد سوار بر گاری طلایی با چرخ خ هایی روان هستم
و در آخر اثر موجی زیبای که بر رو دریاچه با رقص قطرات باران که انگار همگی شادی کنان با کلام استاد غرق در شکر گزاری بودند و رقص برگ های زرد طلایی که که درمیان برگ های سرسبز درختان چشمانم را نوازش میداد و مرا پر از حس امید و توکل و ایمانی قوی تر از قبل به سمت تجربه ی زندگی که خود خالق آن هستم می کشاند
و در آخر دعای همیشگی ام را برای شما تک تک عضو خانواده عباسمنش و استاد و مریم عزیز مینویسم
تا بی نهایت بهترین ها فقط با خداااااااا
سلام وصدسلام به شما استادعزیز ومریم جون وهمه دوستان عزیزم
وای خدا شکرت بخاطر اینکه منو هدایت کردی به این فایل منو هدایت کردی به دوره کشف قوانین،
خداجونم مرسی که هروقت ازت کمک خواستم جوری راهنماییم میکنی که حتما حداقل یه قدم به خواسته ام نزدیکتر میشم
استاد عزیز ،من اول که فایلو گوش کردم گفتم اصلا من چیزی یادم نمیاد که اینجور تحمل کرده باشم.وقتی فقط یه ذره فکر کردم دیدم اوووووو من کل زندگیم داشتم یه سری چیزها رو تحمل میکردم حالا دو9موردشو اینجا عنوان میکنم
1.اون موقع که نوجوون بودم مادرم یه جوری بارمون آورده بود که همه کارهای خونه رو ماخواهرا بین خودمون تقسیم میکردیم من مسئول آشپزخونه وپخت وپز بودم همیشه هم خونمون پرازمهمون بود وماباید همه جوره سنگ تموم میذاشتیم تامهمونا راضی باشن ودست به سیاه وسفید نزنن. خلاصه طوری بود که مهمونا کلی حال میکردن وکلا خونمون مثل کاروانسرا شده بود این میرفت ،اون میومد وماهم که مدام مشغول کارکردن بودیم اینا زیاد مشکل نبود ،بااینکه خیلی زیادی شده بود واذیت میشدیم، مشکل از جایی شروع میشد که هروقت جایی دعوت میشدیم باید زودتر میرفتیم وبه صاحبخونه کمک میکردیم وپذیرایی وشستن ظرفها و… بازم باما بود،چرا؟ چون به گفته مادرم ماتعدادمون زیاد بود واون خجالت میکشید که خونه کسی بره وبچه هاش ردیف بشینن وصاحبخونه ازشون پذیرایی کنه. خلاصه این وضعیتو سالها داشتیم تااینکه بزرگ شدیم ودانشگاه قبول شدم وروم یه حساب دیگه باز کردند( فامیلا) اما بازم مامانم همون اعتقادرو داشت اینجابود که دیگه تحمل نکردم گفتم مامان بسه دیگه تاکی میخوای مارو خرد کنی،تاکی ماباید هم توخونه کلفتی کنیم هم وقتی یه جایی میریم؟ یادیگه هیچ جایی نمیاییم یا بیاییم دست به هیچ کاری نمیزنیم .
مامانم چون بانیومدن ما به مهمانی هم مشکل داشت ویه داستان دیگه درست میکرد به زور قبول کرد اما مشخص بود که اصلا راضی نیست البته اینو بگم برای ماهم خیلی سخت بود که بریم جایی وهیچ کاری نکنیم امابالاخره تونستیم .وقتی ازفعل جمع استفاده میکنم بخاطر اینه که من بزرگتر بودم و4تاخواهر کوچکتر ازمنم دقیقا همین حال رو داشتند اما ازوقتی که تونستم اینکارو بکنم اعتمادبه نفسم به جرات میتونم بگم نسبت به قبل70 ،80درصد بالا رفت اصلا تااونموقع چیزی بنام اعتماد به نفس نداشتم خیلی خجالتی بودم،اجازه میدادم هرکسی به من زور بگه،فکرمیکردم اینکه توجواب دیگران رو ندی یه جور اخلاق خوبیه یعنی اگه میخوای بقیه تورو خوب بدونن باید به حرفشون گوش کنی وراضیشون نگه داری که البته این موضوع تا چندوقت پیش هم ادامه داشت ولی کمرنگتر وبصورت ترمز مخفی بود که با دوره کشف قوانین هرروز دارم بیشتر وبیشتر اونارو کشف میکنم وباورهامو تغییر میدم
2. یه مورد دیگه از تحمل کردنم مربوط میشه به زندگی بعدازازدواجم من طبق گفته های بازم مادرم که همیشه توگوشمون میخوند که قانع باشید واز شوهرتون چیزی نخواهید واذیتش نکنید وکاری نکنید که شرمنده بشه وکلی حرفهای دیگه که تبدیل به باور شده بود برام ،ویسری اعتقادات مذهبی که همه اینارو ثابت میکرد وبیشترم دامن میزد کلا توزندگیم خیلی قانع بودم وهمه جوره باشوهرم راه میومدم بابیکاریهاش ساختم ویه جوری مدیریت میکردم که همون مقدار کم درآمد زندگی رو پیش میبردم وحتی جوری بود که توخانواده زبانزد بودم که ببین چه مدیریتی داره باوجوداینکه شوهرش اکثرا بیکاره ولی هیچوقت ازکسی تقاضا نداره وجالب اینه که حتی به بقیه هم پول قرض میده ومنم ذوق میکردم بابت این قضیه واینم یه ترمز جدید که الان فهمیدم که یه جورایی این تحمل کردنو اینجوری زندگی کردنو دوست دارم چون الگو شدم برای بقیه وبازم حرف مردم برام مهم بود واااای خداجونم چه آگاهیهایی امروز دارم میگیرم مرسی مرسی
خلاصه این قضیه تواین 20سال زندگی مشترک ادامه داشت دوسه بار مشغول به کار شدم درجاهای مختلف تابتونم زندگیمو تغییر بدم فکر میکردم باتلاش کردن میتونم،اما توهرکدوم بعداز مدتی خسته میشدم وناامید میشدم ودقیقا اون تایمی که من مشغول بکار میشدم شوهرم بیکار میشد ودرآمدم بازم صرف هزینه های روزمره میشدوبه این نتیجه رسیده بودم که حالا که من ایقدر تلاشم میکنم بازم همونه که هست لابد تقدیرم همینه ودیگه نمیشه کاریش کرد ومن باید بسوزم وبسازم اماته دلم میخواستم به آرزوهام برسم وحدود 3،4ساله که جسته گریخته تواینستا پیجای انگیزشی رو میدیدم دنبالشون کردم خیلی نسبت به قبل فکرم بهتر شد که الان میدونم باید این راه تکاملی رو طی میکردم وهمونموقع بعضی از فایلهای استاد رو توی اینستا دنبال میکردم تااینکه شهریور پارسالباخرید دوره قانون سلامتی وانجام موبه موی این دوره ونتیجه عالی که گرفتم تصمیم گرفتم 12قدمو تهیه کنم تادوره چهارمشو گرفتم دیدم باز استپ دارم راهنمایی شدم به دوره حل مسائل بعدشم دوره بی نظیر کشف قوانین زندگی که به نظرم دوره فوق العاده ایه من تواین دوره بااینکه هنوز اوایل دوره هستم ولی نتایج خیلی بزرگی گرفتم والان که چندماهیه بااستاد هستم میفهمم که باید چه تغییرات اساسی بدم تاباورهای سمیمو درست کنم وثروت واردزندگیم بشه حالا فهمیدم هرچی که هست ذهنه وباور،ربطی به یه شغل خاص یاتلاش فیزیکی خاص نداره اینبار عزممو جمع کردم و گفتم که دیگه تحمل جایز نیست وشروع کردم به انجام تمرینات دوره ونتایجی که گرفتم نشون میده که من مسیردرست رو انتخاب کردم وبزودی نتایج بهتروعالیتری میگیرم اصلا همینکه من اکثر اوقات حال خوب دارم واز کوچکترین چیزها شکرگزاری میکنم وحسم عالیه خودش بهترین نتیجه هست هرروز دارم میبینم که پیشرفت میکنمهم توارتباط گرفتن بامشتری هم باهمکا رانم وانقدر پرانرژی وپرنشاط هستم که همکارام وحتی غریبه ها وقتی باهام برخورد میکنن میگن ماازت انرژی میگیریم چقدر انرژیت مثبته،من همه اینارو نشونه میدونم که دارم مسیر درست رو طی میکنم ولذت میبرم از لحظات زندگیم
استاد بی نهایت از شما سپاسگزارم بخاطر این آگاهیهای بی نظیری که به ما دادین وخوشحالم که دوستان خیلی خوبی تواین سایت هستند که کامنتهاشون یه کلاس درس جداگانه هست واز مریم جونم ممنونم که تواین دوره انقدر موشکافانه تمریناتو توضیح دادند وباعث شدند که مطالب استاد عمیقتر توذهنمون جابگیرن
فعلا ساعت استراحتم تموم شده وباید برگردم به کارم. خوشحالم که امروز این فرصت بهم دست داد تابتونم برای این فایل یه کامنت بذارم
مراقب خوبیهاتون باشین همه شمارو به الله یکتا میسپارم .
درپناه الله یکتا شاد،پیروز،قدرتمند،ثروتمند وسالم باشید
خدانگهدار
به نام خداوند مقتدر و دانا و هدایتگران
سلام به شما استاد عزیزم و خانم شایسته جان و همه ی هم فرکانسی هام…
چقدر این فایل امروز برام تلنگر خوبی شد..
تلنگری برای اینکه روابط اشتباه و سمی که دارم رو نباید تحمل کنم و اول باورهامو تغییر بدم تا خدا منو به راه درست حل مسائلم هدایت کنه..
تلنگری که قرار نیست این بیثباتی مالی رو تحمل کنم و قبولش کنم..
تلنگری که من باید تغییر کنم برای حل تضادها نه بقیه..
بعد فایل شما چندین موضوع به یادم اومد که بخاطر باورهای اشتباهم داشتم تحملشون میکردم و دنبال راهی برای تغییرشون نبودم!!!!
و بعد اینکه تصمیم جدی گرفتم، دیگه نمیتونم و نمیخوام این شرایط سخت رو تحمل کنم و زجر بکشم..
بعد مدتی راه حلش برام نمایان شد..
بعضی هاشون بعد چند ماه حل شدن،و بعضی هاشون بعد نهایتا 2 سال..
ولی موضوعی که بشدت برام مهم و بزرگ بود و کل زندگیم رو تحت تاثیر قرار داد، نامرتب بودن دندان هام بود..
از سن 13 سالگی تا 25 سالگی..یعنی همین چند ماه پیش.. من داشتم دندان های نامرتبم که ظاهرم رو خیلی زشت جلوه میداد تحمل میکردم..
پذیرفته بودم که خب چیکار کنم همینه که هست..خدا خواسته برام..پدرم هم که بهم پولی نامیده تا برم درستشون کنم..
به خودمم اجازه نمیده برم کارکنم و پول در بیارم..پس تحملش کردم..
بابتش یک عمر نتونستم توی جمع ها ،راحت و با حس خوب حرف بزنم یا بخندم..
بخاطر ترس از تمسخر یا ترهم و تحقیر اطرافیان
،تبدیل به دختر گوشه گیری شدم که اصلا اهل شوخی و خنده نیست و همه منو به عنوان یه آدم خشک میشناختن که اصلا شوخ نیست و همیشه جدیه..
همه دوستام بهم میگفتن تو اصلا مثل بقیه دخترا لوسبازی و دیوونه بازی درنمیاری و خیلی خانومانه همیشه رفتار میکنی و بزرگتر از سنت رفتار میکنی..
برای همین به مرور دایره اطرافیانم بسیار کوچیکتر شد و تنهایی من بیشتر و جدی تر شد..
تا جایی که الان حدود 3ساله که با هیچکس در ارتباط نیستم و دوستان دوران مدرسه ام هم دیگه ارتباط خاصی نداریم و چندماه یکبار به خبری از هم میگیرم..
درسته که در ظاهر من بخاطر این قوانین،ارتباطم با اطرافیانم رو که مسیر متفاوتی از من دارن رو تقریبا صفر کردم..ولی در باطن موضوع مهمتر همون دندان هام بود که هر چی که میگذشت،چندتاشون شکست..اونایی که روی هم بود و به اصطلاح کوسه ای بودن، پوسیدن و رنگشون سیاه شد و خیلی وضعیت بد شد..
تا جایی که من از این تنهایی و دوستی نداشتن، از این که نتونم راحت صحبت کنم و بخندم حتی، خسته شدم..
با تمام وجود گفتم دیگه نمیخوام این وضعیت رو تحمل کنم.. بعد شروع کردم به اینکه چرا از بقیه مثل پدرم و همسرم درخواست جدی نکردم برای پرداخت هزینه؟
چرا قبل باردارشدنم از همسرم نخواستم که هزینه های دندانی رو پرداخت کنه و بعد اقدام به بچه دار شدن کنم؟ درحالی که دکترا میگن خانما اجازه ندارن موقع بارداری حتی یه دندون خراب داشته باشند ولی من دندونام داغون بودن؟
چون من دوست داشتم قربانی باشم.!!!!!
.
چون خودمو لایق داشتن دندون سالم نمیدونستم !!!..
چون خودمو لایق این نمیدیدم که بقیه برام پول خرج کنن!!
چرا خودم نرفتم پول در بیارم؟
چون خودمو بی عرضه میدیدم!!
چون فک میکردم بقیه قدرت دارن مانع کار کردن من باشن و بشدت شرک داشتم.!!
چون خودمو لایق داشتن درآمد نمیدیدم !!
چون با وجود همسرم و پسرم وقت داشتن شغل ندارم و اونا مانع من هستن(شرک)!!
چون همیشه فکر میکردم که باید یه ایرادی داشته باشم تا تو جمع ها بتونم ترهم دریافت کنم و پذیرفته بشم!!!
بعد گوش دادن مرتب فایلهای شما، و تغییراتم ..خداوند هدایتم کرد به کاری که خیلی راحت توی خونه ی خودم،به راحت ترین شکل ممکن تونستم چند ماه درآمد داشته باشم و حالا رهاش کردم و تمرکزی میخوام رو شغلی که عاشقشم کار کنم..
و با اعتماد به نفسی که بدست آوردم اقدامات اولیه دندانپزشکی رو انجام دادم و بعد پدرم و همسرم، وقتی که واقعا مصمم شدم و تغییر کردم..دیگه قدرتی نداشتن و خداوند هر بار تا حالا از طریق این دستانش به من پولی که برای هر جلسه دندانپزشکی نیاز بود رو، بهم رسوند و هر هفته دارم به مطب دکتر میرم و مطمینم امسال تمام دندانهام بهتر و زیباتر از همیشه و کاملا سالم و مرتب میشوند..
این یکی از اهداف مهم امسالم بود که نوشتم و به لطف خداوند در مسیرش در حال حرکتم..
خدایا شکرت بابت این آگاهی ها و بابت دستانت و بابت این مسیر درخشان و عالی..
استاد عزیزم ممنونم بابت این فایل بینظیر و عالی..
به نام الله مهربان
سلام و درود به استاد عزیزم و مریم مهربان و دوست داشتنی
سلام به دوستان عزیزم
خدا رو سپاسگزارم بابت قوانین بدون تغییر و جذابش ک من هر آنچه توی ذهنم هست و به عنوان خواسته میخوام داره اتفاق می افته خدایا شکرت
استاد تا صفحه رو دیدم گفتم یا خدا امروز استاد دارن شخصا ب من میگن
میزان تحملت چقدره؟
این مدت ک با سایت و شما و بچها آشنا شدم دارم تلاش میکنم ک روی خودم و باورهام کار کنم
هر آنچه ک به عنوان تمرین دارم رو انجام میدم
به سوالات شما ک توی کلیپ ها میپرسید فکر میکنم و…
اما ی چیزی همیشه توی ذهنم بود ک من درگیرش بودم
اونم رفتار پسر5 ساله ام هست
گوشی رو ک همیشه دستشه
یه بی قانونی داره توی اموراتش
تحملش بسیار کمه
بابت کوچکترین چیز داره داد میکشه
اونقدر عصبی میشه ک چشماش سرخ میشه
و من توی خانواده ام اولین باری هست ک با چنین بچه ای روبرو میشم .این مدت هم هر زمان شاکی بودم ک چرا اینجوریه
مشکل از تربیت منه یعنی
چون من بسیار برام مهمه ک به بچهام احترام بذارم
توی تربیت من تنبیه بدنی جایی نداره و اصلا تا بشه تنبیه نمیکنم میگم کم محلی بهترین تنبیه
البته این ک تا الان دارم تحمل میکنم برای ابن هست ک این شخصیت و رفتار توی خانواده همسرم کاملا طبیعی است و اونها میگن باباشم بچگی دقیقا همین بوده.
پدر بزرگشم همین بوده و هست
و متاسفانه همسرم الانم تا یه کم بچه لجبازی میکنه میخوان ک تنبیه بدنی کنن و تحملشون پایین هست.
البته ک خیلی سعی کردم شرایط رو مدیریت کنم ک این اتفاق نیفته
ولی میدونید همیشه به این فکر میکردم ک برم مرکز مشاوره ببینم چرا این بچه اینجوره
اما خب خانواده همسرم میگن نیازی نیست و ارثیه اونهاست
اینک یه بچه ای داری ک یکسره غر میزنه یکسره میخواد با داد زدن خواسته اش رو بدست بیاره
اینک اون حجم از عصبانیت رو داره ک من گاهی میگم سکته میکنه الان خدایا
و تمام مدت تلاش کردم ک همراهش باشم با خوبی و شادی قانعش کنم سعی کنم اونقدر بهش محبت کنم ک بابت کمبود نباشه
اما قانع نیست اگر صب تا شب کنارش باشی بازی کنی باهاش
باز هم نمیذاره من در محیط ارامی تمرین انجام بدم یا بیام سایت و …
خدایی از بعد اشنایی با قانون سعی کردم ک بشینم و باورهام رو در خصوصش تغییر بدم
بگم ن اون پسره حرف گوش کنی هست
پسرم بسیار مهربانه .پسرم بسیار زیباست.پسرم سالم هست پسرم شاده
پسرم عاشق بازی هست بخصوص بازی های مسابقه ای
پسرم کلام من رو خیلی قبول میکنه و براش تاثیر گزاره و ….
اما نکته جالب اینه ک من همش میگم دارم صبر میکنم و بزرگ بشه خوب میشه
ولی به شدت این شرایط داره ازارم میده هرچند ک الان دارم اینجا میگم و همیشه سعی کردم توجه ام رو از روی این نازیبایی بردارم تا از زندگیم بره بیرون
من دوستددارم ب تایمی برای خودم داشته باشم
من دوست دارم پسرم در کنار تمام خواسته هاش به من احترام بذاره
من دوست دارم برای درخواستهاش محترمانه بگه یعنی چی با داد و بیداد و …
من دوست دارم وقتی میگم ی کم صبر کن لطفا حتی برای دو دقیقه سکوت کنن صبر کنه.
خدایا شکرت بابت این تضادها ک من دارم میفهمم چ خواسته هایی دارم از بچه هام
الان ک کلیپ شما رو دیدم شما 6 ماه بود من دیگ نزدیک 6 ساله
یعنی استاد من دارم تحمل میکنم و میتونم تغییر بدم شرایط رو
ایا با قانون و تغییر باورهام میتونم شرایط رو تغییر بدم یا باید برم پیش یک مشاوره
من اشرف مخلوقات خدا هستم من خالق زندگی خودم هستم تا الان تونستم خیلی چیزها رو توی زندگیم تغییر بدم حتما این رو هم میتونم
خدایا خودت هدایتم کن
خدایا دستی از دستانت رو برای کمک به من برسان
خدایا سپاسگزارم.
استاد بسیار از شما سپاسگزارم
چقدر عالی است این کلیپ
چقدر زیبا است این کلیپ
چقدر این پرادایس زیباست رویای منه
چه ابرهایی توی اسمان هستن
وای من نسیم خنک رو حس میکنم صدای پرنده ها رو میشنوم فوق العاده است خدایا شکرت بابت این همه زیبایی .
استاد بسیار زیبا خوش تیپ و دوست داشتنی هستید توی کلیپ
خدایا شکرت ک چنین استاد مهربان دوستداشتنی دارم
چقدر قانون سلامتیتون عالی عمل کرده
سپاسگزارم بابت همه بودنهاتون
در پناه الله مهربان باشید.