می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 16

780 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    الیاس اخلاصی گفته:
    مدت عضویت: 3977 روز

    سلام رفقا

    الیاس اخلاصی هستم 29 ساله و اهل جیرفت که معروف به هند ایران است چون توی چهار فصل میوه داره و کارم تولید و بسته بندی و توزیع و صادرات محصولات کشاورزی است.

    زندگی من به سه بخش تقسیم میشه کمی طولانی است ولی حتما بخونید

    1_ قبل از اشنایی با کامپیوتر

    2_ بعد اشنایی با کامپیوتر

    3_ ترک کامپیوتر و شروع کشاورزی

    است.

    من تا اتمام سال سوم راهنمایی در روستا بودم ولی به خاطر اینکه توی روستا دبیرستان خوبی نبود به خاطر من اومدیم جیرفت چون شاگرد درسخوانی بودم و اینو بگم توی روستا من به بازی فوتبال عادت کرده بودم و توی شهر خیلی برام سخت بود بازی نکردن فوتبال و مجبور شدم با بچه های دبستانی فوتبال بازی کنم حتی گاهی خسته می شدند به انها پول میدادم تا با من بازی کنند ولی این یکی دو سال بیشتر ادامه نداشت و من به زندگی شهری تغییر عادت دادم و ورزش را کم کردم و حتی فقط به زنگ ورزش و مسابقات بسنده کردم و هر روز درسم افت میکرد تا حدی سال اول کنکور قبول نشدم و این مرحله قبل اشنایی با کامپیوتر بود.

    مرحله دوم :

    من یک فیلم هندی اجاره کرده بودم که بردم خانه پسرخاله ام اینا روی کامپیوترشان کپی کند و من فیلم را تحویل بدهم ولی چون پسرخاله ام از مدرسه امده بود هی میگفت صبر کن من بهش گفتم کامپیوتر یاد میگیرم ولی به تو یاد نمیدم پسرخاله خندید دو ماه بعد رفتم توی میدان کارگری و بعد یک ماه اومدم بیرون و بعدش کامپیوتر قسطی خریدم و دو ماه بعد کافی نت زدم و اول اوضاع زیاد خوب نبود ولی کم کم خوب شد و دقیقا 4 یا 5 ماه پسرخاله ام توی مغازه میخواست وبلاگ یادش بدهم و بهش ماجرای خندیدنش را گفتم.

    سال بعد رشته کامپیوتر پیام نور جیرفت قبول شدم و همه چی خوب بود ولی من به فکر تاسیس شرکت کامپیوتری کردم و یک شرکت تعاونی تاسیس کردم و کار کافی نت حسابی گرفته بود چون ثبت نام های کنکور و انتخاب واحد ها اینترنتی شده بود و حتی گاهی اوقات سه نفری ثبت نام ها را انجام میدادیم ولی سال بعد من شرکت کامپیوتری را راه اندازی کردم چون تعداد کافی نت ها داشت زیاد میشد .

    توی شرکت کامپیوتری هم موفق بودم چون تبلیغات میکردم و همکاران خوبی داشتم تا انجا یک گروه ساخت سخت افزار کامپیوتر تشکیل دادیم که بخاطر کمبود بودجه به پایان نرسید ولی با چند تا از دوستهایم شروع به نوشتن نرم افزار حسابداری کردیم و حالا شرکت ما داری فروش و تعمیرات و حسابداری و نرم افزار و اینترنت بود و گروه کاملی بودیم حتی ماه رمضان هر عصر مهمان یکی از همکاران بودیم و حتی با چند نفرشون رفتیم مشهد و حتی 14 سیستم به دانشگاه پیام نور فروختیم ولی بدهی های شرکت همین طوری هم زیاد میشد بخاطر بدحسابی مشتریان و حقوق کارمندان و اجاره و … و من کارمندان را کم کردم و یکسال بعد شرکت را جمع کردم.

    مرحله سوم :

    وارد کار کشاورزی شدم چون اقتصاد اول جیرفت کشاورزی است و سال اول سود خوبی کردم (کشت گوجه) و تمام بدهی های کامپیوتر که حدود سی میلیون بود را دادم و تقریبا صفر شدم و سال بعد دوباره گوجه کاشتم با شراکت پسرخاله ام که ضرر کردیم ولی با مشورت دوستان تهرانی ام قرار شد گوجه را تبدیل به رب گوجه کنم و بفروشم و کارخانه هایی توی مشهد پیدا کردم برای رب و بسته بندی ان و همین طور توی اینترنت جستجو میکردم با نفری توی مسکو اشنا شدم که نوشته بود رب گوجه میخواد و بعد از تماس تلفنی گفت الان هندوانه میخام و من کارم شده بود بروم سر صحراها و عکس بگیرم و ایمیل کنم و خلاصه با کلی تلاش و کمک خداوند 4 تریلی هندوانه برای مسکو زدم با دو میلیون پانصد هزار تومان برای شروع کار ولی یک ماشین بیست میلیون خرج داشت به کشاورز و تراکتور و …. چک دادم و خدا را شکر پول همه را دادم و 6 میلیون هم سود کردم و بعد گفت انگور کاشمر مشهد میخام با دوستم شریک شدیم و اونجا هم 4 تریلی انگور براش زدیم و بهترین تجربه کشاورزی من اونجا رقم خورد و بار تجار از نزدیک اشنا شدم و اصول بسته بندی و صادرات را یاد گرفتم و لی چون توی بازگشت پول اذیت کرد گفتم برای خیار خاردار جیرفت نقدی کار میکنم و اون هم گفت باشه خلاصه برگشتم جیرفت ولی توی یک اتفاق زندگی من دگرگون شد من لپ تاپ دختر دایی ام را نصب ویندکز کردم و داشتم فایل ها را تک تک چک و ویروس یابی میکردم که به فایلی به نام موفقیت برخوردم و من که مشتاق این مسایل بودم و فیلم راز و جلسات موفقیت تمام استادان ایران را یا رفته بودم یا سی دی هاشون گوش کرده بودم .

    اینجا یاد سخنی زیبا از ایت الله بهجت افتادم که میگه اگر طالب علم باشید خدا در و دیوار را برای شما معلم میکنه و گرنه سخن پیامبر در شما رسوخ نمیکنه مثل ابوجهل عموی پیامبر.

    توی اون فایل دو تا از سخنرانی های هدف استاد عباسمنش بود و خیلی خوشم اومد همان روز تمام فایل های رایگان دانلود و شروع به گوش کردن کردم و زندگی ام دگرگون شد و یک ماه بعد گروه اموزش بازی با پول را توی لاین راه اندازی کردم با اینکه سه بار حذفش کردند هر بار ساختمش و الان با 74 کاربر دارد و با یکی از تجاری که توی کاشمر بود خیار خاردار کار کردم و ازم کلم بروکلی خواست و اینجا با اقای فردین از شیراز اشنا شدم و خیلی خوشحالم و شروع کشت بروکلی در منطقه سردسیر درب بهشت جیرفت کردم و الانم کشت دوم است و تقریبا دو هکتار زیر کشت دارم که انشاالله اول مهر برداشت میشه اینو بگم به وسیله دوست تاجرم اقای جباری 17 نمونه بذر از جمله گوجه مشکی و زرد و نارنجی و صورتی و بادمجان سفید و گدو سبز علفی از مسکو فرستادند و من ازمایشی کشت کردم تجربه فوق العاده ای بود ولی روی کشت گوجه امسال بازم ضرر شد ولی انشاالله جبران میکنه و من امسال میخواهم دیگه گوجه نکارم هرچند میدانم به احتمال زیاد گوجه خوب میشه و جزء گروه چهارم شوم و قبل از اجبار به تغییر ، تغیبر کنم و محصولات جدید بالا و بروکلی کشت کنم و بعد چند سال دوباره محصولات جدید کشت کنم و میخوام بعد دوازده سال دوباره کنکور بدهم و مطمنم اخر شهریور 95 مصاحبه منو توی سایت خواهید دید.

    سه چیز مهم یاد گرفتم از زندگی تا حالا:

    اولین وظیفه انسان حرکت کردن و رو به جلو بودن است (استاد تغییر باش نه قربانی تقدیر)

    دوم زندگی را اسان وساده بگیرید ولی مسولیت پذیر باشید.

    سوم موفقیت نقطه ندارد و از طول مسیر موفقیت و شخصیتی که به شما میدهد لذت ببرید.

    در اخر از استاد عزیز کمال تشکر را دارم امیدوارم در هر جا هستی سالم و تندرست باشی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    سهراب نجفی دهکردی گفته:
    مدت عضویت: 4023 روز

    باسلام به استاد عباس منش ،

    من در خانواده فقیر وپر جمعیت بدنیا امدم همیشه نجوای شیطان در گوشم بود واعتماد به نفس نداشتم ،خجالتی وکمرو بودم ،به خودم متکی نبودم،همیشه وابسته بودم،درسم را درست وحسابی نمیخواندم با اینکه هوش بالای داشتم،تااینکه دچار عادتهای بد ووابستگی شدم چند سالی که خوب داغونم کرد مجبور به تغییر شدم با درد بسیارخدارا شکر میکنم%

    بعداز ان عادت بد کارمند بودم ومتوجه شدم که باید ادامه تحصیل بدم وگرنه اخراج میشم وبا دوبچه که همه اش در د کشیده بودن لیسانسم را گرفتم رشته حسابداری این را هم خدارا شکر میکنم،

    ادم احساسی بودم وبدون مدیریت اقتصادی وچون چند سالی بود که زندگی خوبی نداشتم شروع به هزینه کردن کردم ودر زمانی که می بایست تغیر کنم ودرامدم را افزایش بدم نکردم وفقط از اعتبارم ووام هزینه کردم تا الان که مجبور شدم دوباره تغیبیر کنم واز صفر شروع کنم که الان در شرایط سختی هستم ،استاد از سال 84 با استاد حلت واستاد معظمی شروع کردم وباور کنید 2000کتاب مرتبط وهرانچه سی دی از تمام اساتید ازجمله معظمی-حلت -ازمندیان-اساتید دانشگاهی-همایش فرازان-پیشگامان-فکرفردا-مدیرسبز- استاد صحت -معصومه تیموری ………………اما نمی دونم استاد چرا موفق نمیشم ولی میدانم چون عمل نمیکنم ده ساله که میخوام داشته هام را با همشهریانم به اشتراک بزارم اما نشده،فن بیان خوبی ندارم چون دندان سالم ندارم ولهجه هم دارم ]خونه ما پر است از کلی سی دی تمام اساتید موفقییت از ده سال پیش تا الان انگار که اعتیاد بع جمع کردن اطلاعات پیداکردم،استاد اینم فهمیدم که اگر شما خوب موفق شدید چیزی را که یاد گرفتید در اختیار دوستان قرار دادید من همیشه چیزهای که در کارگاهها وسمینارهها وهمایشها یاد میگرفتم را مخفی میکردم،………التماس دعای موفقییتی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      سیروس تقی زاده گفته:
      مدت عضویت: 1304 روز

      سلام دوست عزیزم سهراب جان

      ان شالله در تمام مراحل زندگیت شاد و موفق و سربلند و پیروز باشی

      تنها خواسته ای از شما دارم اینه که تمام دوره ها و سی دی و فایل هر چی خریدی رو کنار بگذار و فقط 3 ماه فقط و فقط روی فایل های استاد عباس منش کار کن و تمام چیزهایی که یاد گرفتی از هر استادی رو کنار بگذار

      دلیلش هم اینه چون با چند استاد کار میکنی این شما رو گمراه کرده مثلاً میگی فلان استاد این حرف رو میزنع پس چرا فلانی این حرف رو میزنه و این سر در گمت می‌کنه

      خواهشم اینه 3ماع وقت بگذار روی دوره های استاد عباس منش فقط

      امیدوارم همیشه شاد و سعادتمند هم تو این دنیا باشی و هم آخرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    محمد سلامت گفته:
    مدت عضویت: 3991 روز

    یادمه خیلی کوچیک تر که بودم ، همون موقع ها که مدرسه نمیرفتم. اعصابم از کارای بابام خورد میشد. فکر کن یه پسر کوچولوی بامزه وقتی عصبانی بشه چه شکلی میشه؟ بابام با اینکه درآمد خیلی خوبی داشت ولی ما از فقیرترین خونواده ها هم فقیرتر زندگی میکردیم. اعصابم خورد میشد ‘ چون احساس حقارت داشتم. همیشه دوست داشتم که بزرگ باشم و پول در بیارم تا به همه ثابت کنم چجوری میتونم پولو خوب مدیریت کنم. دوس داشتم زودتر بزرگ شم. بابام انگار دوس نداشت وضع زندگیشو درست کنه و یا در شان و منزلت درآمدی که داشت زندگی کنه. بابام نمیزاشت من ازخونه زیاد بزنم بیرون. ولی من دوس داشتم برم بیرون وآزادانه کار کنم. همیشه تو خیال خودم این باور رو داشتم که بیرون از خونه پول زیادی ریخته ولی کسی بلد نیس از اون استفاده کنه. همه ی این فکرها روتوی سن شیش سالگی توی سرم داشتم. شاید خنده دار باشه ولی من از طرز زندگی بابام حرصم میگرفت. وقتی رفتم مدرسه ، یه ذره پرو بال گرفتم و آزادانه تر میتونستم از خونه بزنم بیرون. سرم سوت میکشید از بس ایده واسه کسب و کار داشتم. یادمه پاکتای خالی توی خونه داشتیم که یه اندازه و تر وتمیز بودن. نمیدونم مال چی بودن ولی خیلی شیک و یک اندازه بودن. هر چیزی که تو خکنه لازم نداشتم میریختم تو این پاکتا وشانسی درست میکردم. و سر هفته میدادم به کیوسک نزدیک مدرسه مون که واسم بفروشه. دوستمم شریکم شد. خرت و پرتای خونه ی اونو هم میریختیم تو این پاکتا. معمولا اسباب بازی های خوبی توی شانسی میزاشتیم. اونقدر کارمون کیفیتش بالا بود و قیمتش مناسب بود که کلی مشتری جور کردیم. ولی یه روز مامانم کوله پشتی کوچیکمو تو دستش گرفت و دید خیلی سنگینه. بازش که کرد ، چشماش از حدقه زد بیرون. چنان ناراحت شد که تا چندین سال احساس گناه داشتم از اینکه مامانمو ناراحت کرده بودم. واسش که توضیح دادم اینا شانسی هستن و میخوام پول دربیارم. کلی نصیحتم کرد و اشک تو چشماش حلقه زد و بهم میگفت که چرا اینکارا رو میکنی ، مگه ما واست چیزی کم گذاشتیم. تو چشماش میخوندم که یذره بهم حق داده بود. از اون روز به بعد هیچ کاری نکردم. خیلی سر خورده شدم. چندین سال گذشت تا اینکه رفتم راهنمایی.

    زندگیمون همش شده بود دعوا و جر و بحث. من تنها عضو خانواده بودم که وارد جر و بحث و دعوا ها نمیشدم

    . چون فرزند آخر خانواده بودم. از این شرایط خیلی خسته شده بودم. همش دوس داشتم بزرگتر بشم و آزادانه واسه خودم زندگی کنم(منظورم از نظر استقلال مالی هست). دوس داشتم روز ها و ماه و سالها ، زود بگزره تا بتونم واسه خودم کسب و کار راه بندازم. واقعا نمیتونم اون شرایط سخت رو توی چند کلمه واست توضیح بدم…

    گذشت و گذشت تا اینکه برادرم یه مغازه زد که من رفتم و باهاش به عنوان شاگرد کار کردم. خیلی با علاقه و متعهدانه کار رو یاد گرفتم و کار انجام میدادم. ماهیانه با هزار منت و تو سری زدن بهم پنج هزار تومن میداد. فکر نکنید این مبلغ اون زمان خیلی ارزش داشت. و یا داستان خیلی قدیمیه. برادرم 6 سال پیش ماهیانه بهم 5 تومن میداد. بعد از دو سال کار کردن واسش ازش جدا شدم. و رفتم سر کار دولتی. روی پای خودم ایستادم و بعدش هم تونستم خودم یه کار آزاد ، در کنار دولتی راه بندازم. چقدر واسه برادرم متاسف بودم که خیلی علنی حقم رو میخورد و تو سری بهم میزد. جایی هم کار دولتی رو داشتم که حقمونو میخوردن و حقوق پایینی بهمون میدادن.

    از همون بچگی که بابام با اینکه درآمد بالایی داشت ولی از فقیر ترین افراد محل هم فقیرتر بود ، از مادرم که نزاشت کسب و کارم رو راه بندازم ، از برادرم که حقمو میخورد و در قبال این همه زحمتی که تو مغازش میکشیدم ، دوزار میزاشت کف دستم و کار دولتی که حقوق خیلی پایینی بهم میداد و حقمونو کامل نمیداد ، حالم بد شده بود و میگفتم هیچ وقت از ظلمی که به من کردین نمیگذرم و هیچکدومتونو نمیبخشم.

    ولی حالا که میبینم اینا همش یه لطفی از طرف خدای مهربونم بوده که احساس نیاز داشته باشم که پیشرفت کنم و کسب و کار خودمو داشتم.

    اگه پدرم مثل ثروتمندا زندگی میکرد که من هیچ وقت به فکر راه انداختن کسب و کار خودم نمی افتادم. اگه برادرم حقمو نمیخورد که من هیچ وقت به دنبال این نبودم که استقلال مالی خودمو داشته باشم و شاید تا ابد باید شاگرد می موندم و شاگردی می کردم. اگه کار دولتیم درآمد خوبی داشت که تا آخر عمرم منتظر حقوق ماهیانه می موندم و هیچ وقت فکر کار آزاد به ذهنم خطور نمی کرد. اگه همه ی این اتفاق ها توی زندگیم نمی افتادن که من هیچ وقت توی مسیر موفقیت قرار نمی گرفتم.

    من خدا رو شکر میکنم بابت همه ی این اتفاق ها. چون به ظاهر منفی هستن ولی کاملا مثبت هستن و در مسیر رشد من قرار دارن. احساس نیاز هست که منو وادار به تغییر کرد. اگه بابام مثل پولدارا رفتار میکرد تا الان دستم باید توی جیب بابا می موند. خدا رو شکر که معنی اتفاق های زندگیمو فهمیدم.

    با تشکر از استاد خوبم ، سید حسین عباس منش که باور های منو نسبت به زندگی عوض کرد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    وحید کریمی گفته:
    مدت عضویت: 3658 روز

    با عرض سلام ((( پاسخ به سوال مسابقه )))

    من 3 ماهه خدمت سربازیمو تمام کردم تو دوره آموزشی افسر آموزشومن از شهری به اسم خاش مارو می ترسوند من برعکس به دوستانم می گفتم من می افتم خاش من عاشق جای دورم اخرم افتادم خاش ( زاهدان ) بعد به این نتیجه رسیدم که افکار و گفتار ما صدردصد تو زندگی روزمره و آینده ما تاثیر داره بعد من بدون اگهی از راز تصمیم گرفتم تا آخر امثال (94) 100 میلیون پول داشته باشم کل پول باقی مانده من از پس اندازم 2 میلیون بود من آشنایی مختصری از بورس داشتم تصمیم گرفتم وارد بازار سرمایه بشم که طی چند خرید و فروش موفق شدم نوسان 90 درصدی بگیرم بعد من شب قدر به هیات ارباب امام حسین (ع) رفتم در آن شب از خداوند مهربان طلب مغفرت کردم و قسمش دادم به اهل بیت و خداوند دعای مرا مستجاب کرد زندگی من بعد شب قدر به کلی دگرگون شد که باعث شد من شانسی تو اینترنت با یکی از کلیپ های شما که افزایش قدرت یادگیری و حافظه بود برخورد کردم تو قسمت اولش از چند کتاب از جمله راز و چهار اثر و … آشنا شدم تصمیم گرفتم در این زمینه مطالعه کنم که با خیلی از کتاب ها یکی پس از دیگری آشنا شدم و باورهامو تغییر دادم و در عرض3 ماه 2 میلیونمو به 12 میلیون افزایش دادم جالب اینجاست توبازار منفی و ناامیدوارم از جانب تحلیل گرا من رو هر سهمی دست گذاشتم هر روز مثبت بود باورهام منو هر روز با مطالب و اطلاعات جدید روبرو می کنه با کلی سایت بورسی آشنا شدم کلی اطلاعات خوب بدست اوردم و امیدوارم با توکل به خدا یکی از بزرگان بورس بشم

    باورهای خوبم خداروشکر فکری خیلی خوب واسه ایجاد راهی واسه پول دار اوردن به ذهنم رسوند تصمیم دارم یه سایت تحلیلی بورسی در اینده نزدیک بزنم کلی ایده نوین به ذهنم رسیده ……

    آشنا شدن با قانون راز و موفقیت فقط فــــــــــــــــقط به خاطر شب قدر بود زندگی منو متحول کرد

    من چیز جدیدی کشف کردم بهترین راه واسه نزدیک شدن و ارتباط احساسی و درک عظمت خداوند توسل داشتن به امامانمونه . امیدوارم تحقیقاتتونو راجب امامانمون از جمله امام غریبمون امام زمان عج بیشتر انجام بدین

    بالاترین احساسی که من تو زندگیم تجربه کردم عشق و گریه برا امام حسین (ع) بلاخره راه زندگیرو بعد 5 سال بهم آموخت امیدوارم خداوند تمام انسان ها رو به راه راست هدایت کنه .

    موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    خداروشکر درست میشه گفته:
    مدت عضویت: 3716 روز

    سلام خیلی ممنونم از فایلی که تهیه کردید واقعا دغدغه خیلی همین موضوعه

    من اول دبیرستان با9تا تجدیدی رفتم مدرسه شبانه به امید اینکه سال بعد برکردم روزانه و مث بقیه بچه ها درسمو ادامه بدم/وقتی وارد مدرسه شبانه شدم دیدم آدمای زیادی هستن که سنشون اندازه بابای منه و از درس خوندن خیلی سرد شدم تا اینکه شنیدم خیلی ها جهشی درس میخونن این باعث شد برم آموزش پرورش یادم میاد اون روز خیلی یا اداعا رفتم که باید یه فکری برا بشه باید منو راهنمایی کنید/یک آفای که مدیر بخش متوسطه بود باهام صحبت کرد که میتونی طی یک سال و نیم دیپلم بگیری من تعجب کردم!گفت میتونی بری آموزشگاه خصوصی یک رشته ی فنی انتخاب کنی و از اون طرف هم درسهای عمومی دبیرستانو توی مدرسه ی دیگه پاس کنی من معماری خوندم و تونستم طی 2سال دیپلم بگیرم و وارد دانشگاه بشم.واقعا تونستم احساس بزرگی توی وجود خودم داشته یاشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    زهرا کشتکار گفته:
    مدت عضویت: 3744 روز

    باعرض سلام خدمت دوستای گلم که باهم در یک مدار قرار گرفتیم.

    من اواخر اسفند 91 در رشته مهندسی صنایع غذایی فارق التحصیل شدم.این درحالی بود که دو ماهی از آشنایی من با کتاب شفای زندگی میگذشت برای اینکه ببینم قانون جذب چقدر واقعیه خواستم امتحانش کنم.خودم را در آزمایشگاه کارخانه ای که ورشکست شده بود و 8 ماه تعطیل شده بود تصور کردم که مسئول فنی آنجا هستم.یک ماه بعد شنیدم که کارخانه قراره شروع به کار کند و من را بعنوان مسئول فنی معرفی کردند.به مدت 2 ماه در آنجا به همان شکلی که تصور کرده بودم مشغول به کار شدم.هرچند کارخانه باز تعطیل شد ولی به من ثابت شد که قانون جذب واقعیه.بعد از آنجا مجبور به کار در یک کاشی فروشی بعنوان منشی شدم.ولی باخودم فکر کردم و گفتم لیاقت من بیشتر از اینه.پس زیاد آنجا نماندم و دنبال کار بهتر بودم.که از طرف اداره مسئولین فنی بامن تماس گرفتن و بعنوان مسئول فنی یک کارگاه بسته بندی معرفی شدم.حدود یک سال در آنجا مشغول به کار شدم.ولی بازهم به دنبال موقعیت های بهتر بودم.از این کار بیرون اومدم.و مطمئن بودم که کاری با شرایط و حقوق بهتر خواهم داشت.با تماس یکی از دوستانم در کارخانه قند با حقوق بیشتر به صورت موقت استخدام شدم.چون کار فصلی بود.از مهر 93 تا بهمن 93 در انجا مشغول به کار شدم.سال 93 برای من سال خوبی بود هم از نظر درآمد و هم از نظر رابطه عاطفی.این روند خوب پیش میرفت و فراموش کرده بودم که گول شرایط خوب را نخورم و قبل از اینکه دنیا من را مجبور به تغییر کند خودم شرایط را تغییر بدم و متاسفانه این شروع بدبختی من بود تاجایی که کاملا من از نظر رابطه عاطفی و خانوادگی و مالی و شغلی و سلامتی دچار مشکل شدم و آنچنان سیلی محکمی از دنیا خوردم که بعد به خودم اومدم.از نظر رابطه ام با خدا هم باید بگم که من تقریباً ادم معتقدی هستم و نماز میخونم و روزه ام را کامل گرفتم همیشه و رابطه ام با خدا از نظر خودم خوب بود.

    البته خدای قبل از آشنایی با خدایی که استاد عباس منش من را با اون آشنا کردند.فکر میکردم هرچی بیشتر گریه کنم و به خدا التماس کنم آرزوی من را برآورده میکنه.کاملا گوشه گیر شده بودم و سه ماه شبانه روز کارم گریه و زاری و گلایه از خدا بود و متاسفانه نمیدونستم که اینجوری شرایط بدتر بوجود میاد.از خودم متنفر بودم و این باعث شد که دچار اضافه وزن بشم و حتی دیگه خودم را هم نتوانم تحمل کنم چه برسه به دیگران.وقتی عصبانی و ناراحت میشدم مدام درحال خوردن بودم طوری که اصلا احساس سیری نمیکردم و این باعث میشد بخاطر اضافه وزن بیشتر عصبی بشم و از خودم متنفرتر،و خودم این شرایط را جذب میکردم و باعث میشد بدتر و بدتر بشه.

    من زمانی تصمیم به تغییر زندگیم کردم که در بدترین شرایط ممکن بودم.از نظر شغل بیکار بودم و به هرجا که فکر میکردم برای کار میرفتم با درب بسته مواجه میشدم.از نظر مالی اوضاع خوبی نداشتم و پولی را نمیتوانستم نگه دارم و سریع از دستم میرفت.از نظر رابطه احساسی دچار شکست عشقی شده بودم.روابطم با اعضای خانواده ام به بدترین شکل ممکن بود.هر روز و هرروز اتفاقات منفی بیشتر اتفاق می افتاد و من از زندگی ناامید تر میشدم.و این اتفاقات درست زمانی برام افتاد که در اوج خوشبختی بودم و احساس میکردم یکی از آدم های خوشبختم و همان طور که استاد فرمودند یک تله بود و من شناختی از این موضوع نداشتم و شرایط رو به بدترین حالت خودش پیش میبرد.

    از قبل پیش زمینه ای درمورد آنچه فکر و باور ما است برایمان اتفاق می افتد،داشتم.و شروع آن با کتاب شفای زندگی اثر لوییز هی بود که هدیه ای از طرف یکی از دوستانم بود که مهر 91 به دستم رسید..اما تنها یک بار خواندم و با وجود اینکه اثر آن را دیده بودم دیگر از آن استفاده نکردم.تا عید امسال که اوج بدبختی من بود،در اون شرایط تصمیم گرفتم باکسی صحبت کنم تا یک کم آروم بشم.همون دوستی که کتاب را بهم هدیه داد بعد از یک سال که ازش بی خبر بودم به ذهنم رسید و بهش زنگ زدم.به محضی که صداشو شنیدم زدم زیر گریه و…

    با معرفی سایت استاد عباس منش توسط این دوست عزیزم دریچه جدیدی به روی زندگیم باز شد و خدا را شاکرم که من را در مسیری قرار داد که بتوانم خودم و زندگیم را آن طوری که شایسته است بشناسم.

    آن شب وارد سایت شدم و برخی فایل ها را دانلود کردم.صبح روزبعد دیگرآن آدم سابق نبودم چون تصمیم گرفته بودم که واقعیت رابپذیرم وزندگیم راتغییر بدهم.

    دراین چندماه به این نتیجه رسیدم که در زندگی شکر گذار نعمت هایی که دارم باشم.و براساس کلام پرودگار باید شکرگزار باشیم تا بیشتر دریافت کنیم وگرنه چیزهایی که داریم هم از دست میدهیم.

    هر تصمیمی ک میگیریم براساس احساسات ماست.برای تغییرشرایط زندگی لازم به جنگ و ناراحتی نیست.کافی است که عشق بدهیم واین عشق ازاحساسات خوب سرچشمه میگیرد.احساسات خوب نیروی عشق رابه کار می اندازد و وقتی عاشق باشیم نسبت به هرچیزی که دوست داریم برایمان اتفاق میوفتد،از شادی دیگران شاد بشیم طوری که انگار برای خودمان اتفاق افتاده،حالمان خوب میشود و به دنبال آن اتفاقات خوب می اید.الان خودم را دوست دارم و به وزن ایده آلم رسیدم با وجود اینکه نه رژیمی گرفته ام نه کار دیگری انجام دادم.بااستفاده از قانون رهایی و عشق ورزیدن و برگشتن به زمان هایی که عاشق بودم و حالم خوب بود کسی که دوستش داشتم و خودش بخاطر خانواده ها مرا ترک کرد را رها کردم و مدت کمی به زندگیم برگشت ولی دیگه اشتباه گذشته ام را تکرار نمیکنم و معتقدم که من لایق بهتر از او هستم.

    من همیشه تصور میکردم زمانی میتونم خوشبخت بشم که در فلان شهرباشم یا فلان کارفقط میتواند من رابه موفقیت برساند یا با فلان کس میتوانم خوشبخت بشوم.که این دقیقاً همان افکار اشتباهی بود که مانع رسیدن من به آرزوهایم میشد.الان دلیل آن همه بدبختی رامیفهمم ومیدانم چراپول از من دور میشد و چرا رابطه ام با شکست مواجه شد،چون من در فرکانس درست نبودم و من رااز آنها دور میکرد.ولی الان با فکر کردن به خواسته هام و تصور اینکه الان آنها را دارم احساسم را خوب میکنم و به آنها عشق میورزم.مثل اینکه الان آنها را دارم.تا قبل از این همه اتفاقاتی ک برام می افتاد در نهایت به شکست منجر میشد.ولی الان با احساس خوب اتفاقاتی رو دارم تجربه میکنم که واقعا شبیه معجزه می ماند.

    پشنهادات کاری زیادی بهم میشه.هرچند که موقعیت های آنچنان خوبی نیست ولی همین نشان میدهد که در مدار ثروت و موفقیت قرار گرفتم و مطمئنم که سیر تکاملی آن پیش خواهد رفت.هرروز ایده های زیادی به ذهنم میرسد که تصمیم به عملی کردن یکی از آنها گرفته ام.

    در نهایت الان میدونم که نباید شرایط اونقدر بد بشه تا مجبور به تغییر بشم، بلکه وقتی اوضاع خوبه به فکر تغییر اون هستم و سعی میکنم تا در شرایط خوب تغییرات بهتری را اعمال کنم.

    عذرخواهی میکنم که مطلبم زیاد شد.خواستم تجربه خودم را به دوستان بگم و بدونید که هرچی احساساتون خوب باشه، عشق بیشتری در وجودتان ایجاد میشه و هرچی عشق بیشتر دریافت شما از زندگی بیشتر و پیامی که از تجربیات زندگیم گرفتم برای شما دارم اینه که دوستای گلم شما لایق بهترین ها هستین هرچند فکر میکنید که در شرایط عالی چه از نظر مالی چه عاطفی و سلامتی و .. هستید ولی شرایط میتونه بهتر باشه چون ما اشرف مخلوقاتیم و باید امروزمان از دیروز بهتر و فردایمان از امروز عالی تر باشه پس به کم و آنچه دارین قانع نباشین،خدا عاشق بنده هایی است که دنبال پیشرفت هستن و ساکن نمیشوند،از ما حرکت از خدا برکت..

    درپایان به استاد و گروه اشان خسته نباشید میگم به خاطر کار بزرگی که انجام دادن و باعث شدند که تحولی بزرگ درزندگی من ایجاد بشه و من هر روز دوستای بیشتری را با سایت استاد آشنا میکنم تا افراد بیشتری آگاهانه به خوشبختی و آرامش برسند.آرزوی خوشبختی و سعادت در دنیا و آخرت برای استاد عزیز و همه ی دوستای گلم دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    محمد هشیار گفته:
    مدت عضویت: 3982 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم سید حسین عباس منش که زندگی من را بعد از یک سال و نیم برای همیشه متحول کرده ، و البته برای این روند هیچ پایانی متصور نیستم … .

    واژه ی ‘ تغییر ‘ زمانی در زندگی من ایجاد می شود که در زندگی به تضاد بر میخوردم . اما تغییرات همیشه دو جنبه دارند ، یکی مثبت و روبه جلو و دیگری منفی و بازدارنده . دلیل مثبت و منفی بودن تغییرات در مقابل تضاد و موانع های زندگی به شیوه ی نگرش و نوع ارتعاش ما بستگی دارد .

    الف) تغییرات در زمان مناسب :

    همیشه با استفاده از یکی از روش های N.L.P به طور ناآگاهانه توانستم از شرایط بدی که در زندگیم به عناوین مختلف وجود داشت این انگیزه رو بگیرم که به سمت نقطه مقابل این وضعیت ، یعنی وضعیت مطلوب تر دست به تغییر بزنم .

    ب) تغییرات در زمان نامناسب : معمولا افراد یا در شرایط بسیار مساعدی قرار دارند که نیاز به ایجاد حرکت در خود و زندگیشان نمی بینند و در نقطه ی مقابل افرادی هستند که در شرایط بسیار بدی هستند که به قدری این شرایط برایشان بد هستش که هیچ انگیزه ای در خود نمی بینند که بخواهند دست به تغییر بزنند .

    مثال : من در حال حاضر سرباز هستم . من به شخصه می دانم که تا قبل از اینکه خدمتم تمام بشه بهترین زمان برای کارهای مهم زندگیم هست که نیمه کار از قبل باقی مانده ، مانند : زبان انگلیسی ، خواندن کتاب تو حوزه روانشناسی موفقیت و … ، که همه ی اینها می توانند در راه رسیدن به هدفی که دارم تاثیر زیادی داشته باشند و کار من را برای بعد از خدمتم آسان کنند . (نتیجه : تغییر در زمان درست قبل از اینکه خدمتم تمام شود و اینکه دیگر نیازی نیست زمانی که خدمتم تمام می شود تازه بخواهم از صفر همه چیز را شروع بکنم)

    اما بسیاری از هم خدمتی های من و سایر سربازان در سراسر کشور تماما به این مساله فکر می کنند که خود زمان خدمت سربازی را به گونه ای طی کنند که فقط بگذرد و تمام کار هایشان را برای بعد از خدمت گذاشته اند . چون اعتقاد دارند تا زمانی که در حین خدمت هستند نمی توانند تمرکز کنند و کاری انجام دهند . (نتیجه : آن ها زمان های خود را به بطالت می گذرانند و این روند باعث خواهد شد که دنیا به زودی (بعد از خدمت) آن ها را به زور مجبور به ایجاد تغییر کند)

    با سپاس .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    مرد تنهای شب گفته:
    مدت عضویت: 3665 روز

    به نام خالق بخشنده و مهربان

    با سلام خدمت دوستان عزیز و گروه تحقیقاتی عباس منش

    من کیارش حیدری هستم21 ساله زندگی که الان دارم خدار وشکر زندگی ایده آلی هستش پدر ومادر خیلی خوبی دارم که همیشه کنارم بوده اند و من را حمایتم کرده اند و همچنین حمایت ام می کنند درآمد خوب و رضایت بخشی داریم (خونه ماشین درامد و آزادای خیلی خوبی داریم ) امسال دانشجو می شوم و خیلی جا ها به خاطر ارتباطات قوی که دارم برایم کار وجود دارد تا درآمد 1 میلیون تومان بهم پیشنهاد شده اما احساس میکنم اینها تله هایی هستند که می خواهند جلوی پیشرفت مرا بگیرند و من به تمام این پیشنهاد ها جواب رد داده ام و می خواهم زندگی خیلی وسیع تری را بسازم و به خودم اعتماد کامل دارم که با کمک خداوند و افراد موفق می توانم به یک انسان خیلی موفق تبدیل شوم و تجربه موفقیت را دارم چون من در سن 13 سالگی به قرص های اعصاب وابسته شدم و تا سن 17 سالگی مصرف کردم شرایط خیلی سختی را داشتم و تا مرز خودکشی رفتم اما ناامید نشدم و به این نتیجه رسیدم اگر میخوام زندگی عالی داشته باشم باید این قرص ها را کنار بگذارم و به کمک خداوند و افراد موفق در این زمینه و تمایل شدید خودم توانستم که آنها را کنار گذاشته و مدت 4 سال و 4 ماه و 1 روز هست که هیچگونه قرصی را که بخواهد به من کمک کند تا با مشکلات مواجه شوم نخورده ام و همیشه از خداوند و دوستان و تمایلات خودم کمک گرفته ام وخیلی از مشکلاتی را که در زمان مصرف آن دارو ها حتی نمیتوانستم تصور شان کنم با آنها مواجه شده ام و آنها را کنار زده ام و هدف ام این هست که یک فروشنده بزرگ و سخنران بزرگ در زمینه موفقیت شوم مانند آنتونی رابینز و برایان تریسی و دارم زندگی نامه آنها و افراد دیگر را مورد بررسی قرار می دهم و تا الان متوجه شده ام که اگر می خواهی موفق شوی باید بدانی که افراد موفق چه کاری انجام می دهند و تو هم آن کارها را انجام دهی و البته اتفاقی که تا الان افتاده خیلی از آدم های منفی و بازنده از زندگیم بیرون رفته بسیاری از افراد موفق وارد زندگیم شده اند که این روزها دارند به من کمک های فراوانی می کنند باورش برای اطرافیانم سخت هست که دارم با موفق ترین افراد شهر دوستی میکنم وبسیار با انها صمیمی شده ام با اینکه سن و سال خیلی کمی دارم (21 سالمه) آنها از من خیلی بزرگترو ثروتمند تر اما من با آنها خیلی رابطه خوبی دارم تمام اینها را گفتم تا اینکه بدانید فقط حرف نمیزنم دارم عمل هم میکنم و از همه شما دوستان به خصوص از گروه تحقیقاتی عباس منش بسیار سپاسگزارم که این کمک بزرگ را به کل بشریت می کنند من خودم که بسیار استفاده می کنم و باز هم سپاسگزارم. این داستان من هست که نمی خواهم این زندگی نرمال و راحت جلوی پیشرفت من را بگیرد و البته خیلی از اطرافیانم بر این باور هستند که من دیوانه شده ام چون این همه شرایط کاری خوب موقعیت را رها کرده ام و به دنبال چیز هایی هستم که از نظر آنها فقط توهم و رویا هست که یک کسی مثل آنتونی رابینز یا برایان تریسی شوم و من در حال حاضر دارم کار فروش وبازاریابی انجام می دهم و از افراد موفق در این زمینه تجربه می گیرم دقیقا مثل برایان تریسی و ایمان دارم که در 5 سال آینده شخصی مثل برایان … می شوم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    مصطفی دهقان گفته:
    مدت عضویت: 3961 روز

    سلام ویژه خدمت استاد خوبم جناب عباس منش عزیز و همه دوستان خوبم

    اول از همه عرض کنم که من خدارو هزاران بار بدون هیچ اغراقی شکر میکنم که با شما خیلی اتفاقی اشنا شدم و واقعا روند موفقیت من از همون روز شروع شد.

    من همیشه با همه سختی هایی که داشتم مطممئن بودم راهی هست برای رسیدن به موفقیت و همیشه میدونستم اخرش پیداش میکنم و بالاخره پیداش کردم.

    تحول بزرگ در زندگی من از اون شب شروع شد که من مصاحبه شما با سایت ایران جیب که در مورد پیش بینی ثروت و ثروتمند شدن افراد بود رو مطالعه کردم و از همون شب وارد سایتتون شدم و عضو شدم و فایلهاتون دانلود کردم و گوش دادم و باورتون نمیشه چقد انگیزه گرفتم مخصوصا که از قرآن صحبت میکردید قانون جذب که از اون کشف کرده بودید چون در خانواده مذهبی بزرگ شدم و خیلی حرفای اینجوری توی ذهنم بود اما شما که با قران بودید خیلی پذیرشش برام اسون بود و قابل باور شد وقتی با مادرم مشورت کردم.

    من تقریبا تا یک سال پیش که با استاد عباس منش عزیز اشنا بشم واقعا تحت فشار روحی و روانی همه جوره ای بودم و با اینکه کارشناسی ارشد عمران هم داشتم اما زندگی مالیمم خوب نبود و توی یه شرکت حقوق معمولی میگرفتم و ازهمه مهمتر اینکه بخاطر مشکلاتم واقعا وزنم و سایزم خیلی زیاد شده بود و از فرم افتاده بودم منی که همیشه خوش اندام بودم

    اما

    زندگی من از همون روزها شروع شد و کم کم خدا رو توی زندگیم دیدم وباور کردم و اطمینان پیدا کردم و وقتی فایلهای رایگان رو هر روز گوش میدادم تصمیم گرفتم که دوره ثروت 1 رو خریداری کنم و واقعا فوق العاده روی ذهن و روانم تاثیرگذاشت و هر روز با جدیت بیشتری کارمو انجام میدادم و منی که تا قبل از اون همه کار میکردم تا بتونم ماشینمو بخرم اما نمیشد باورتون نمیشه که ظرف یک ماه پس از استفاده از بسته تونستم پژو پارسمو بخرم و بعد از اون توی سرازیری موفقیت قرار گرفتم و زندگی من معرکه شده بود.

    این یه سمت ماجراست

    اما نکته مهمش این بود که من با دوره هایی اشنا شدم وکتابی که تونست روند زندگی منو عوض کنه و من واقعا بعد از اون همه تحصیل عالیه در دانشگاه های خوب متوجه شدم که عشق واقعی من عمران نیست و عمران توی پله دوم قرار داره و بعد از یادگیری روند صحیح لاغر شدن و حذف اضافه وزن خودم ظرف 2 ماه تونستم تغییرات شگرفی در زندگی خودم و اطرافیانم بوجود بیارم.

    من شدم مدرس و مشاوره دوره لاغری دائمی و الان خیلی ها از جای جای ایران عزیز و حتی از امریکا و المان تحت مشاوره ونظر من دارند لاغر میشن و لاغر میمونند و زندگی متفاوتی رو براشون رقم زدم و از صحیح ترین روش ممکن بدون هیچ دارویی و هیچ رژیمی دارند لاغر میشن وخوش اندام که این بی نظیر بوده و هست و

    همچنین دوره های مشاوره زندگی وموفقیت های فردی رو میتونم برگزار کنم چون از قدیم الایام فردی بودم که مورد قبول همه بودم و مشاوره ازم میگرفتن با اینکه نسبت به همه خانوادم من سنم کمتر بود اما به قول داداشم من بزرگه بودم همیشه.

    واقعا فهمیدم عشق وعلاقم به چیه و الان خداروشکر خیلی از وضعم راضیم و ارامشی دارم که هیچوقت نداشتم و هر روز هم بیشتر میشه و دارم کارهای جدید تری انجام میدم و خیلی موفق تر وپویاتر از قبلم هستم و هر روز میخام از این هم موفق تر بشم و میشم

    و قطعا با توکل به خدای بزرگ روزی مصطفی دهقان یکی از بزرگترین افراد این مملکت میشه و نفر اول در کار خودم و هر روز هم نشونه هاش رو میبینم و از خدای بزرگم بسیار بسیار سپاسگزارم که هر روز بیشتر نشونه های راه موفقیتمو میبینم.

    این سرگذشت زندگی من بوده در این یه سال فوق العاده ای که بهترین و زیباترین روزای عمرم بوده.و از استاد همه خیلی خیلی ممنونم و واقعا مدیونم بهشون و هر روز بخشی از سپاسگزاری من استاد عباس منش هستند بدون هیچ اغراق و هیچ بزرگنمایی.

    ارزوی خوشبختی وسعادت وثروت بی کران رو برای استاد عباس منش و همه دوستان خوبم دارم در پناه خدای بی همتا.

    موفق باشین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    حسام زارع زینلی گفته:
    مدت عضویت: 3759 روز

    سلام آقای عباس منش واقعا ممنوم از سایت خوبتون.حدود سه سال پیش بود ک یکی از پسرخاله های عزیزم اومد شهر ما واسه زندگی و رابطه ی ما بیشتر شد باهم.من یه فرد خیلی خجالتی و کم حرف بودم.خیلی اروم حرف میزدم و روابط عمومی پایینی داشتم.این دلایل باعث شده بود ک بامن حرف میزد و قصد داشت هم منو از خجالتی بودن در بیاره و هم تن صدای منو ببره بالا.اما موفق نمیشد.منم نمیتونستم حرفاشو تحلیل کنم.مدت زیادی باهام حرف میزد ولی نتیجه ای نداشت.تا اینکه به کلاس تکنولوژی فکر دعوت شد و چون از من نا امید بود خودش رفت.واسه ترم بعدش ب منم پیشنهاد داد اما من بازم نادیده گرفتم.روز اخر ثبت نامش خودش ثبت نامم کرد و من به اون کلاس رفتم.از اون روز به بعد تغییرات قابل مشاهده ای در من ایجاد شد.خیلی بیشتر نتیجه میگرفتم از این کلاس چون صحبتا و بحثا طبقه بندی شده و کامل بود.یه سری از اشتباهات زندگیمو کنار گذاشتم و وارد فضای کسب و کار شدم و تقریبا از نظر اقتصادی استقلال پیدا کردم.تا یه مدت و یه حدی به ثروت و موفقیت رسیدم تا چند وقت پیش ک حس کردم لیاقت من بیشتر از ایناست و باید به موفقیت و ثروت بیشتری برسم و تصمیم گرفتم برای خودم کار کنم و رییس خودم باشم تا به خواسته هام برسم.حدود یک ماهی میشه با سایت عالی شما اشنا شدم و فعلا از فایل های رایگان شما استفاده میکنم خیلی انرژی میگیرم و خیلی به آیندم امیدوار میشم.فایل ها رو usb ریختم دادم به بابام تو ماشینش گوش میده.اونم خیلی طرز فکرش عوض شده چون تا قبل همش از مریضی هم از کم پولی و منفی هاش صحبت میکرد اما الان دیگ عوض شده و به همه سایت شمارو توصیه میکنه.خودمم هدف گذاری کردم تا دو ماه آینده حتما بسته ثروت شما رو خریداری کنم.از زمانی ک با سایت شما آشنا شدم انگیزه و روحیه من واسه موفقیت بیشتر چندبرابر شده.آرزوی موفقیت واسه خودتون و تمام اعضای سایت. خانواده ام و خودم دارم.با تشکر از زحماتتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: