می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 21 (به ترتیب امتیاز)

780 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    احمد دیندار مهربان گفته:
    مدت عضویت: 3665 روز

    سلام.خدا قوت.من از8سالگی کار کردم.بچه که بودم دست فروشی میکردم.درجوانی مسافر مبردم کیش وقشم جنس میاوردم.بعد وارد شغل طلافروشی شدم.بعداز6سال مغازه اجاره کردم.بعداز 7 سال یک مغازه طلافروشی خریدم.کار رونق داشت.ولی سال 1389 بعلت نسیه فروشی و البته رشد نرخ طلا ورشکست شدم.مدتی در زندان بودم.تو زندان بیماری پسرم شدت گرفت و فلج مغزی شد.بعد هم نابینا شد.تو زندان که بودم فقط به انتقام وسپس خودکشی 3نفری فکر میکردم.باور بفرمایید فقط و فقط به انتقام غکر میکردم.بعد که آزاد شدم با خودم گفتم چرا خودکشی 3نفره؟یه مدتی تلاش میکنم و یه مقداری پول برای همسرم و نگهداری پسرم میگذارم بعد میرم سراغ انتقام و خودکشی خودم.3سال گذشت ولی پولی که باید جمع نشد.ولی آتش انتقام روز بروز شعله ور تر میشد.فقط از این ناراحت بودم که چرا تاریخ انتقامم به تاخیر افتاده.خرداد امسال با نتورک مارکتینگ پنبه ریز آشنا شدم.یکسری جزوه برای بهبود کارم بمن دادند.بعداز یک هفته احساس کردم نگرشم به دنیا عوض شده.تو اینتر نت سرچ کردم.با سایت شما آشنا شدم.فقط فایل های رایگان شما را دانلود کردم و استفاده کردم.الان نه تنها همه افرادی که بمن ضربه زده اند را بخشیده ام.بلکه برایشان دعا میکنم.هر روز صبح 10دقیقه شکرگذاری میکنم.روحیه ام خیلی بالا رفته.حتی باور 100درصد دارم که پسرم بزودی شفا پیدا میکنه.کاسبی کوچکی که از سال 1390 برپا کرده ام بعداز4سال کسادی رونق گرفته.تو نتورک جدیدم هم رو به رشدم و از دهمه مهمتر اینکه برای زندگیم هدغهای قشنگی دارم و هر روز انها را تصویرسازی میکنم.شاید باور نکنید ولی در همین 2 ماه کاملا” احساس خوشبختی میکنم و از اینکه به آینده امیدوارم خیلی خوشحالم.من در اوج پولداری دوران طلافروشی اینقدر شاداب و سرحال و خوشبخت نبودم.دوستانی که این مطلب را میخوانید/ یقین داشته باشید که با تمرینات روانشناسی صحیح قادر خواهید بود همه خوبی ها را جذب کنید.شک نکنید که خداوند متعال هرگز بندگانش را فراموش نمیکند.ایمان داشته باشید که قدرتی در شما نهفته است که میتواند معجزه ایجاد کند .سرتان را درد آوردم. ببخشید . همواره شاد و سربلند و سلامت و خوشبخت باشید . آمین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    مهدی محمدی گفته:
    مدت عضویت: 3762 روز

    سلام استاد . من مهدی محمدی درسال 90 از شرکتی که کار می کردم به دلیل تعدیل نیرو اخراج شدم بعد با نظر پدرم یک مغازه تعویض روغنی زدم اوایل کارم به خوبی پیش رفت و در عرض دو ماه مغازه جا افتاد . من با توجه به اینکه اولین تجربه فروش و کاسبی را داشتم نمی دانستم چه کار باید بکنم تا مداومت داشته باشم . این را هم بگم که من با توجه با ارزشهای درونی کارم را انتخاب نکرده بودم و نمی دانستم که اصلا ارزش درونی چی هست . خلاصه در سال نودو یک بعد از 4 ماه کارکردن مبلغی پول در بانک داشتم که وام گرفتم و یک وانت اقساطی با چک خریدم بعد در همان سال از بانکهای دولتی 20 میلیون وام گرفتم که در همان زمان از طرف دوستی پیشنهاد شراکت کارواش داده شد من هم با توجه به اینکه تعویض روغنی و کارواش در کنار هم خوب کار می کنند پیشنهاد را قبول کردم و شروع کردیم به ساختن زمینی که در همان سال به مبلغ 150میلیون خریده بودیم و من که کار گر در مغازه داشتم به ساخت زمین برای گاراژ مشغول بودم که هر از گاهی به دلیل داشتن وام و کارگر پول کم اوردم ولی با این حال با پولی هم که از پدرم قرض گرفته بودم گاراژ رو ساختم ولی بدهی روی بدهی جمع شده بود بعد از مدت شش از کار کارواش و تعویض روغنی در گاراژ کارواش به دلیل نبود اب و کارگر مناسب تعطیل شد و تعویض روغنی هم رونق خود را از دست داد . تمام اقساط بانکی عقب افتادند . و ماشین وانت رو هم فروختم تا بدهی ها رو پرداخت کنم . نشتم با خودم فکر کردم که چرا اینگونه شده است که به صورت اتفاقی با سایت شما در سال 94 اشنا شدم و مطالبی که در مورد لیاقت داشتن چیزی رو شنیدم که فهمیدم اولا کاری که من می کردم با ارزشهای درونی من در تضاد بودند و دوما من در اون لحظه که پول قرضی و واو داشتم هنوز به لیاقت اون مبلغ نرسیده ام در نتیجه کلیه لوازم غیر ضروری را فروختم و مقداری از قرض پدرم و مقداری از اقساط معوقه بانک را تسویه کردم تا کمی به آرامش برسم . وقتی با خودم عمیقا فکر کردم دیدم که یک جریان خیلی قوی من رو به سمت راه و مسیر درست هدایت می کند اون هم با ضرر و زیان . و خودم هم بران امدم که مسیر درست رو تشخیص بدم و در اون مسیر گام بردارم و در حال حاضر با توجه به اینکه از امکانات موجود در لحظه استفاده می کردم کاری رو که با نظام ارزشی من در تضاد نباشد را پیدا کردم و شکر خدا مدتی است که در این مسیر جدید به خوبی از افکار م استفاده می کنم و کاینات هم من رو وقتی در مسیر درست قرار دارم به خوبی من را هدایت می کند . این بود داستان کارمن که البته قسمتی از مشکلات و مسایل را نتوانستم برایتان بنویسم . امیدوارم در فرصت مناسب بتوانم مسیر کلی زندگیم رو براتون تعریف کنم . موفق و موید باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    حسین جعفری گفته:
    مدت عضویت: 3870 روز

    درود بر شما، الحق و الانصاف ، شما الگویی فوق العاده هستید برای کسانی که دوست دارند تغییر کنند و من همیشه و همواره دوست داشتم تغییر کنم ، حتی وقتی که شرایطم از نظر دیگران بسیار مطلوب می بود، مثال قورباغه بقدری گویا بود که الان منو به فکر فرو برده، همیشه شما باعث میشید من به فکر فرو برم و صدای شما نیروی محرکه من هست بسوی تغییر .

    کارهای شما ارزشمند و قابل ستایش است و اما قبل از اینها مثالی هست از عزم هر انسانی برای رشد و تکامل در مسیر ایمان به خدا.

    تغییراتی که در گذشته داشته ام ، برای من دیگر کوچکترین اهمیتی ندارد، میخواهم داستانی را تعریف کنم از تغییرات خودم در آینده!

    هم اکنون من کارمند رسمی شرکت نفت و سمتی در خور در این سازمان دارم، که ای کاش نمی داشتم، وضعیت مالی و روابط من نسبت به اکثریت جامعه ، خیلی خوب هست ، اما من هرگز از این موضوع راضی نبودم و نیستم، چرا که همواره می پنداشتم کارهای ارزشمند تری می توانستم انجام دهم که انجام نداده ام. برای همین همیشه در پی تغییر و تغییر بوده ام. الان که به فایل شما گوش دادم ، خودم را دقیقا جای آن قورباغه نگون بخت یافتم. کاری که میخواهم بکنم و چند صباحی هست که آغاز کرده ام ، وسعت بخشیدن به شرکت خودم و تمرکز بر گسترش شرکت خودم خواهد بود.من مذاکره کننده ای باهوش و تاجری بلفطره هستم، ایده های تر و تازه و رویایی ذهن من که یک دفتر صد برگی را پر کرده برای عملی شدن، آماده تغییرات من هستند، به شما قول میدهم نتیجه این تجربه بی نظیر را با شما در میان خواهم گذاشت، درود بر شما و انشاالله در تمام مراحل زندگیتان موفق و کامیاب باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    علی محسنی گفته:
    مدت عضویت: 3966 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    و قل رب زدنی علما… و مداوم و همیشه تکرار کن پروردگارا بر علم و درک و ذهن و افکار نیک ما هر لحظه و هر روز در هر زمان و مکان و شرایط بیفزا…

    با سلام به تمام خواننده گان عزیز امیدوارم زندگی تان را بر وفق مرادتان ایجاد کرده باشین…

    من عذرخواهی میکنم بابت دوبار نوشتن اما چون آقای عباسمنش نیکنام گفته بودن موشکافانه و ریز به ریز تمام رخداد های تغییر رو بیان کنید من میخواهم اینبار حتی جزیی ترین اتفاقاتی ک در تمام شرایطم بوجود آمده هست بیان میکنم امیدوارم این تغییرات من سودمند بوده باشد و پیشاپیش بخاطر خواندن مطالب از شما سپاسگزارم…

    قبل از شروع صحبت هایم اینکه میخواهم واقعا یکبار دیگه خدا رو شکر کنم بخاطر تمام قوانین و عدالت بینظیرش که برای همه یکسان هست و غیر قابل تغییر بدون استثنا برای هیچکس…

    خداوند میگوید من سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهم مگر آن قوم سرنوشت خویش را تغییر دهند.

    من از این آیه قرانی اینگونه برداشت میکنم…

    1٫خداوند سرنوشت و تقدیر هیچ شخص یا قومی را تغییر نمیدهد یعنی اصلا به سرنوشت هیچ یک از انسان ها کاری ندارد

    2٫خداوند سرنوشت یک قوم یا شخص را نه به درجه ی اعلی میرساند و نه در پستی قرار میدهد و همه اینها عدالت بینظیرش هست

    3٫هر کسی در گرو اعمال خویش هست

    4٫با توجه به آیه من به این موضوع رسیدم که اکثر انسان های که برای رفع بدهکاریهاشون یا درست شدن زندگیشون به تمام زیارت ها میرن یا امامزاده ها یا انسان های صاف و یا…. و دعا میکنن خدایا بخاطر فلانی امام زندگی منو تغییر بده بخاطر مظلومیت فلان شخص منو ثروتمند کن هیچ موقع در زندگیشون تغییری نیست

    5٫بیشتریا میگن خدایا تو که ارحم الراحمین هستی بخاطر این صفتت من رو خوشبخت کن یا مثلا میگن بخاطر مظلومیت امام حسین من رو از این وضع خراب در بیار و اونجا شخصی نیست که بگوید ک امام حسین بخاطر امر به معروف جهاد کرد اما مسلمانان فقط عزاداریش رو پاس میدارن مثل این میماند ک یک شخصی از خدا درخواست کند خدایا بخاطر هوش انیشتین ذهن من رو هم قوی کن تا در درس هام نمرات خوبی بگیرم خب هرگز خدا این کار رو برای هیچکسی انجام نمیدهد… چون هر کسی در گرو اعمال خویش هست

    من یکی از دانشجویان مهاجر افغانستانی اما با طرز فکری متفاوت و 21 ساله مقیم اصفهان هستم

    تغییرات من چگونه اتفاق افتاد…

    *من سه سال هست در زمینه روانشناسی و قانون جذب تحقیق و پزوهش میکنم و روزانه سه ساعت تجسم میکنم

    1٫(تغییرات من در زمینه روابط در تمام زمینه ها)

    من تا سال پیش دانشگاهی انسانی با طرز فکر معمولی و مثل باقی انسان ها بودم که انواع دوست داشتم از ورزشکار گرفته تا کارگر ساختمان و دانش آموز و رفیق های ناباب و همچنین افرادی که به اعتیاد دچار بودن البته اکثر دوستانی داشتم افرادی بودن که من رو مسخره میکردن با القاب متفاوت و بد

    خلاصه من در همین شرایط بودم و وقتی راجع به انسان های موفق چیزی میشنویدم کلی حال میکردم و همیشه پشت اینهمه احساس خوبی ک بهم دست میداد یک علامت سوال در ذهنم بود ک من چرا اینطور موفق خوشحال جذاب انسانی متفاوت و مفتخر نیستم؟؟؟؟؟؟

    بالاخره تصمیم گرفتم از این شرایط بیرون بیام و شروع کردم راجع ب انسان های موفق البته افغانستانی تحقیق کردن انسان های بیشماری بودن اما تصمیم خودم رو گرفته بودم ک در هر زمینه ای دوستان نخبه مربوط به اون بخش رو پیدا کردن… اولینش مصطفی رضایی بود (مخترع دوم جهان) همین جوری چون از قبل آشنایی کمی ازش داشتم در فیس بوک اسمش رو سرچ کردم البته مصطفی رضایی های زیادی بود ک بالاخره بعد کلی وقت گذاشتن اولین حرکت من ب نتیجه رسید و پیداش کردم و درخواست دوستی بهش دادم خلاصه اونموقع کلی حال کرده بودم که با همچین شخص مهمی آشنا شدم و بعد از چند ساعت درخواست دوستی من رو قبول کرد ک با هم چت خوبی داشتیم و تا الانم داریم من همیشه هر بار ک باهاش چت میکردم اون رو خیلی بالا میبردم و فکر میکردم از این شخص مهمتر دیگه نمیتونم پیدا کنم اما طبق افکاری ک از قبل داشتم شروع کردم به سرچ کردن دنبال انسان های موفق و سرشناس که هر کدومشون پس از دیگری پیدا میشدند البته من در این زمان چندین ربات درست کرده بودم و کمی هم من معروف بودم و وقتی خودم رو بهشون معرفی میکردم اینها من رو به شخص مهمتری معرفی میکردن و این دامنه و مدار هر روز قدرتمندتر و عالیتر میشدن…

    خلاصه من در مدت کمتر از یکسال با این افراد دوست شدم و ارتباط صمیمی برقرار کردیم…

    1٫آقای شاران اولین فیزیکدان افغانستانی در جهان و جزو استادان برتر اروپا

    2٫دکتر جعفری مخترع و پروفسور دستگاهی که سرطان رو از بین میبرد

    3٫رضایی مخترع دوم جهان و همچنین رییس کل مخترعین افغانستان

    4٫آقای رویش (جزو ده معلم برتر جهان)

    5٫با شاعران بزرگ افغانستان بانوان سجادی از کانادا نوری از سویدن خانم نصر و حسین زاده و حسینی از ایران

    6٫مستند و فیلم سازان بزرگ افغانستان آقای محبی و عطایی

    7٫ورزشکاران مهمی نظیر آقای نیکپا ک مدال آور المپیک برای افغانستان بودن

    8٫هنرمندان و خوانندگان بزرگ کشورم نظیر آقای سرخوش و ….

    خلاصه با همه اینها کانکت شدم من از کودکی بخاطر شرایطی ک بزرگ شدم از مردم ایران خاطرات خوبی نداشتم و علاقه ی هم نداشتم ک ارتباطی برقرار کنم و موانع ذهنی زیادی ک در ذهنم همیشه وجو داشت میگفت ک نه اینها مردمی هستن ک اصلا بهت اهمیت نمیدن حتی جواب سلامت رو نمیدن

    خلاصه اولین جرقه زمانی زده شد ک با یک جوان موفق و پزوهشگر سال ایران بطور اتفاقی در فیسبوک آشنا شدم سنش از من 2 سال کوچکتر بود ولی نخبه و مخترع و محقق برتر ایران شده بود خلاصه صحبت های عالی داشتیم اینقدر ک من رفتم بیشتر گشتم و هر روز دوستان و افراد واقعا شماره یک ایران رو پیدا میکردم هر روز بیشتر از روز بعد تلاش میکردم برنامه های جدیدی مثل لینکدین رو نصب کردم و اینستگرانم… و همینطوری مداوم ارتباطاتم کلا به نتیجه میرسید و هر روز دوست جدید ایرانی و واقعا درجه یک و بینظیر پیدا میکردم و هر سوالی که ازشون داشتم 95 درصد جواب داده میشد اما با خوش رفتاری که من قبلا حتی فکرش را هم نمیکردم

    الانم من هنوز با اونها دوست هستم و ارتباطات دارم… از جمله

    1٫آقای رستگار دبیر کل فدراسیون مخترعی جهانی

    2٫آقای شفقی معاون فدراسیون مخترعین جهانی و مخترع برتر جهان در سال 2013 در کلاس عمران

    3٫آقای سرحدی جزو ده مخترع برتر جهان ک حتی اسمش در جله تایمز به ثبت رسیده

    4٫آقای یعقوبی جوانترین دانشمند ایرانی و نخبه علمی و مخترع جهان از سوی سازمان بین المللی

    5٫ خانم رستمی که دعوت نامه ناسا براشون اومده…….

    6٫آقای اشتری مخترع برتر جهان در کلاس نوآوری

    خلاصه خدا رو شکر اینقدر دوستان فوق العاده ی دارم که میخواهم اسم تک تکشان رو صدا بزنم

    همه این اتفاقات زمانی ایجاد شد که من تصمیم گرفتم تمام قفل های ذهنی خودم رو از بین ببرم و الانم هم دوستان خارجی زیادی دارم از جمله

    1٫رییس شرکت کواد کوپتر امداد و نجات در جهان

    2٫مدیر عامل فروش ربات های انسان نما در کره جنوبی

    3٫استادان دانشگاه صنعتی شریف

    4٫طراحان شرکت جنرال موتورز

    5٫تجاران و صنعت داران بزرگ رباتیکی در جهان

    6٫برنامه نویسان قوی از هند و ….

    البته الان بیشتر توضیح میدم که قبل از دوست شدن من چه فعالیت های انجام دادم

    1٫کتاب هاب موفقیت زیادی شروع ب خواندن کردم

    2٫کتاب های راجع ب انواع شخصیت ها مطالعه کردم

    3٫کتاب های در زمینه اعتماد ب نفسی و نحوه صحبت کردن

    4٫مطالب بیشماری راجع ب اینکه چگونه دیگران را جذب خود کنیم

    5٫ دیدن چندین بار فیلم راز

    6٫نوشتن و درخواست کردن و سپاسگزاری راجع ب انسان های مردم جهان

    7٫آشنا شدن با انواع رابطه ها

    8٫تحقیق و پزوهش راجع ب انسان های موفق

    9٫تغییر دادن کلی مکالمه و صحبت کردنم

    و ….

    و یک اتفاق جالب اینکه من تا سال اول دبیرستان مثل باقی انسان ها دنبال دوست دختر بودم و تمام تلاشم رو میکردم ک دوست بشم از مزاحمت تلفنی گرفته تا سه هفته مکرر با افرادی درخواست دوستی دادن البته همه اینها تلفنی بود اما بعد از یک اتفاقی ک خدا رو شکر یک نشانه ای بهم نشون داد زندگیم رو تغییر داد و من تصمیم گرفتم اینقدر صادق و شوخ و درستکار بشم که همه عاشق من بشند ک خدا رو شکر همه اینها اتفاق افتاد

    الان من 7 درخواست ازدواج دارم از دخترانی در ایران افغانستان آمریکا استرالیا و هر روز تعداد بیشماری از دخترها با من در تماس میشوند و میخواهند با من در ارتباط بشن و ملاقات کنیم ولی خدا رو شکر من فعلا خدا رو دارم و نسبت به تقریبا اکثریت اونها بی اعتنا هستم و علاقه ی نشون نمیدهم

    *ارتباط دوستی من با انسان ها الان فوق العاده هست بطوریکه در ده دقیقه میتونم به قول معروف مخ انسان ها رو بزنم و اونها رو تحت تاثیر خودم قرار بدم

    2٫(تغییرات من راجع ب سلامتی)

    من قبلا انسانی فوق العاده بیمار و وحشتناک حساس بودم و هیچ جور قرص و داروی جوابگو نبود

    بطوریکه من از بهار تا آخر تابستان سال کل بدنم جوش میزد از پا گرفته تا سر و همچنین سه ماه تابستان کلا آبریزش و حساسیت داشتم زمستان هم با کوچکترین سرما خورده گی تبدیل ب انواع مریضی ها میشدم بطوریکه یک بیماری سرفه ام 9 ماه طول کشید اما زمانی که فکر کردم اینهمه زجر چرا؟؟؟ البته من انسانی مذهبی خشک بودم احادیث اعتقاد داشتم مثلا یک حدیث خوانده بودم ک بیماری شما بخاطر گناهان تان هست و من چون با ذهنم متثل شده بود هر بار ک مریض میشدم میگفتم این مال گناهم هست پس بزار مریض بشم و خیلی تب کنم و این مریضی ادامه داشته باشد در نتیجه مریضی های من همیشه مدت دار بود اما روزی شد ک گفتم دیگر بس هست مگه من چقدر گناه کردم؟؟؟ خدا چرا اینقدر منو مجازات میکنه؟؟؟ چرا گناهان من پاک نمیشه؟؟؟

    خلاصه دوباره رجوع کردم به کتابخانه ها و انواع کتاب ها رو خوندم از آب درمانی و پزوهش های دکتر ماسارو ایموتو تا قران درمانی و میوه درمانی هر روز به نتایج عالی میرسیدم فیلم راز رو هم ک دیده بودم دیگه کلا موقع تغییرات بود ک کتابی به نام ذهنی سالم و بدنی سالم رو دیدم و مطالعش کردم اینقدر جالب و جذاب بود ک هر روز انجامش میدادم و خدا رو شکر الان یک سال هست ک نه بیماری فصلی گرفتم نه جوش های فصلی نه حساسیت و نه سرفه ای هیچی نیست و خدا رو شکر الان به سختی بیمار میشم اما زمان خوب شدنم حداکثر دو روز هست یعنی قبل از اینکه دو روز تمام شود من سالم شدم مثل دفعه قبلی

    من مثل باقی بچه های دیگه صورتم فوق العاده جوش میزد ک حتی خجالت میکشیدم بیرون میرفتم ک ملقب به موتور جوش شده بودم اما الان صورتم صاف و شفاف هست خدا رو شکر اما گاهی اوقات دو تا جوش پیدا میشود اما زودی هم ناپدید میشوند

    3٫(تغییرات من راجع به موفقیت)

    من سال دوم دبیرستان تنها شخصی بودم که کلاس آموزشی رباتیک ثبت نام کردم و یک دوره را گذراندم و پس از آن سال سوم کاری خاصی انجام ندادم اما اواخر پیش دانشگاهی کلاس رباتیک ثبت نام کردم و باز یک دوره را گذراندم و سال بعدی یک نمایشگاه برای مهاجرین افغانستانی برگزار میشد که در آن غرفه های علمی داشتند عده ی به من درخواست میدادن اما من رد میکردم اما نزدیک های نمایشگاه بود ک یکدفعه ی تصمیم خودم رو گرفتم و به خودم گفتم حداقل فعالیتی داشته باشم

    دو نوع از ربات هایم رو بردم خلاصه در دو روز ک حتی باور خودم نمیشد کولاک کردم کلی بازدید کننده داشتم و خلاصه اختتامیه غرفه ما برتر شناخته شد و من کلی انگیزه گرفتم و در بین دوستان و دانش آموزان و دانشجویان کلی معروف شدم و همچنین از پرداخت هزینه شهرداری بخاطر شرکت در این جشنواره معاف شدیم

    هنوز چیزی نمیگذشت که من هر روز طرح های جدیدی به ذهنم میرسید سال بعدش در فروردین ماه 1393 ک در تهران بزرگترین تجمع و نمایشگاه مردم افغانستان بود ما رو دعوت کردن اوایل بدلیل مشکلات زیاد انصراف دادم اما سه روز مانده بود به جشنواره کلی تجسم کردم و به خودم هیجان و انگیزه دادم که حتما اول هستم

    چند نوع ربات برداشتم و همراه چند کلیپ از انواع ربات ها و بنر کوچک درست کردم

    در همان روز اول در نمایشگاه 27 اگر اشتباه نکنم غرفه دار بود ک من مسول غرفه رباتیک بودم

    کلا همونطور که تجسم کرده بودم و بعدش سپاسگزاری خلاصه کلا همه چی عالی شد مصاحبه با یکی از تلویزون های افغانستان گرفته و سایت ها و انواع رادیو ها و کلی تشویق

    روز اختتامیه شد و لیست غرفه داران برتر رو میخوندن همونطور که انتظار داشتم غرفه ما غرفه برتر شد و من تندیس و لوح اون جشنواره رو به نام خودم ثبت کردم

    چند ماهی گذشت و من فقط همون دستاورد رو داشتم تا اینکه در دی ماه 1393 گفتم اینبار کار خاصی و تکی میخواهم انجام بدم و گفتم گروهی تشکیل میدم ک هواپیمای بدون سرنشین بسازیم مهاجرین و اتباع بیگانه اجازه ورود ب رشته هوافضا رو ندارن

    و این کار مربوط میشد به این رشته که کار ما بزرگترین ریسک ما بود و ما شروع به ساختش کردیم که اولین هواپیمای بدون سرنشین رادیو کنترل افغانستان رو بنام خودمان کنیم (سرپرست و مدیر تیم خودم بودم) تا اینکه خدا رو شکر در 19 اسفند ماه رونمایی کردیم این طرح رو البته جلوی کارمندان و مسولین استانداری و اداره اتباع و بزرگترین فیلم ساز و بسیاری از نخبه ها اینقدر سالن به هیجان اومده بود ک حتی خودم هم داشتم دست میزدم

    خلاصه بعد از آپلود این فیلم در سه روز 400 هزار بیننده داشت باعث شد ک من با دو شبکه افغانستان صحبت کنم و با چندین سایت مصاحبه بدم

    هنوز از هیجان هواپیمای اولی نمیگذشت که دومین هواپیمای بدون سرنشین دیگر رو شروع به ساخت کردیم و توانستیم این هواپیما رو در تهران جلوی کارمندان سفارت افغانستان و کارمندان وزارت خارجه ایران رونمایی کنیم

    خلاصه با دومین هواپیما این بار در دهها سایت اسم من رفت از جمله

    1٫خبرگزاری بین المللی تسنیم

    2٫خبرگزاری فارس

    3٫خبرگزاری شفقنا

    4٫خبرگزاری افق نیوز

    5٫خبرگزاری صلصال

    6٫رادیو دری

    7٫مجله چهاچراغ و مجله سرک

    8٫مصاحبه با شبکه تمدن و نگاه افغانستان و ……

    وقتی در این حس ماندم و کلی معروف شدم و همه یک جوری دیگر نگاه میکردن و شرایط کاملا عالی بود

    من نمیخواستم دیگه اینجوری پیش برم و خودم رو از سمت سرپرستی تیم برکنار کردم(استعفا دادم) و الان خدا رو شکر اولین نماینده افغانستان در مسابقات بین المللی روبوکاپ هستم و امسال در مسابقات ک در بین 12 کشور برتر جهان هست اعلام حضور کردم از جمله (ایران-آمریکا-استرالیا-پرتغال-زاپن-چین-مکزیک-هلند-آلمان)

    و واقعا خوشحالم ک از بین 30 هزار دانشجو استاد و مهندس و فارغ التحصیل من انتخاب شدم من ترم سه دانشگاه هستم

    و از اون مهمتر اینکه در شهر غزنین افغانستان درخواست سمت ریاست دانشکده شده که آموزش رباتیک بدهم که واقعا عاشق خدا هستم که هر روز بر ذهن و افکار من میفزاید

    البته من برای این کار

    1٫کلاس تخصصی زبان انگلیسی ثبت نام کردم

    2٫کلاس های تخصصی آموزش رباتیکی ثبت نام کردم

    3٫کتاب های آموزش گرفتم

    4٫از سایت ها pdf و جزوات و فیلم های رباتیکی دانلود کردم

    و ……

    (زمانی بود که من نیاز به تغییر نداشتم اما تغییر کردم)

    سال چیش دانشگاهی سره کلاس بودیم ک استادمان نیامده بود و بچه ها کمی شوخ بودن و پاسور آورده بودن تا که ناظم میامد بچه ها سریع جمع میکردن خلاصه بچه ها همینجوری بازی میکردن که یکدفعه ی دوستم گفت بیا بازی کن منم بدون اختیار رفتم یک دست بازی کردیم که در دست دوم دیدیم ناظم بالای سرمان هست و خلاصه همه ما رفتیم دفتر و نزدیک ب اخراج شدنمان بود ک خدا رو شکر بخیر گذشت …

    بعد از چند وقت همه در همون شرایط بودیم اما من یک حس جبران کردن در ذهنم پدیدار شد که باید چون مدیرمون ما رو بخشیده جبران کنم

    در نتیجه در دو رشته تفسیر قران و نهج البلاغه شرکت کردم و توانستم با تلاش و مداومت و امتحان گرفتن از خودم در مسابقات شرکت کنم و مقام اول نهج البلاغه و و مقام دوم تفسیر قران رو از آن خودم کنم ک در روزنامه شهرداری اصفهان اسمم چاپ شد و مدیرمان بخاطر این موفقیت بنر من رو چاپ کرد و در سطح شهرمان قرار داد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    علی اکبر دهقانی گفته:
    مدت عضویت: 3932 روز

    به نام خداوند مهربان

    با سلام و درود خدمت استاد و گروه تحقیقاتی ایشون و شما دوستان

    می خوام از دو تغییر صحبت کنم البته تغییرات زیاد دیگری هم داشته ام چه به اجبار چه با اختیار ولی این دو تغییر اثرات بسیار ژرفی و درس های ارزنده ای برای من در کل زندگی داشته

    1-دوران دبیرستان به اتمام رسید و با اینکه درسم خوب بود ولی کنکور را بصورت خیلی جدی دنبال نمی کردم ودر سال اول با رتبه ای متوسط قبول شدم ولی در انتخاب رشته قبول نشدم و در اون سال به خدمت سربازی اعزام شدم

    به محض اینکه وارد پادگان شدم و دوره آموزشی ما شروع شد متوجه شدم که چه اشتباه بزرگی مرتکب شده ام و ای کاش درسم را به صورت جدی دنبال کرده بودم و الان بجای اینکه اینجا با این شرایط باشم در دانشگاه مورد علاقم مشغول تحصیل بودم ولی خب دیگه دیر شده بود و من در حصرت گذشته

    اینقدر شرایط آموزشی سربازی سخت بود که هر لحظه این موضوع بیشتر برام تداعی می شد به طوری که تصمیم گرفتم در اون شرایط درس بخونم

    شروع کردم به خوندن حین پست دادن در صف انتظار برا غذا زمان های استراحت قبل از خواب در آسایشگاه در شرایطی که بقیه از فرط خستگی در حال استراحت و خواب بودندو من در حال درس خوندن

    و تونستم اون سال با رتبه ای به مراتب عالی تر از سال قبل و با تخصیص زمان خیلی کمتر در دانشگاه قبول بشم

    ولی اثر ارزشمند آن به خاطر اعتماد به نفسی بود که برام ایجاد کرد که در شرایط بسیار سخت در سرما خواب آلودگی خستگی و… در صورت داشتن انگیزه می توان درس خوند و پیشرفت کرد.

    2-بعد از سربازی در یکی از صنایع زیر نظر وزارت دفاع مشغول کار شدم.در قسمت مونتاژ هواپیما

    اوایل احساس خیلی خوبی داشتم. یک کار اسم و رسم دار. تکنولوژی روز دنیا. حقوق خوب و …

    ولی بعد از سه سال احساس کردم اینجا جای من نیست. بخاطر محدودیت . عدم پیشرفت شخصی و مسائل دیگه

    خیلی دوست داشتم از این کار خارج بشم ولی بعد از اینکه ازدواج کردم و همچنین رسمی شدم دیگه باورم شد که باید در همین کار ادامه بدم

    ولی باز دوباره تصمیم گرفتم که تغییر کنم و شروع کردم به خوندن کتاب های موفقیت و گوش دادن به سخنرانی هایی در این زمینه

    تا اینکه متوجه شدم که امکان انتقال از وزارت دفاع به وزارت آموزش و پرورش هست.

    به قسمت اداری شرکت مراجعه کردم و اون ها بهم جواب رد دادند و گفتند اصلا امکان پذیر نیست و موافقت نمیشه

    ولی از اونجا که من تصمیم خودم را گرفته بودم نا امید نشدم و حدود ده ماه دائم پیگیر بودم و همیشه جواب رد میشنیدم تا اینکه به صورت خیلی معجزه آسا راهی باز شد و مکاتبات بین دو وزارت شروع شد و در کل حدود یکسال و شش ماه این پروسه طول کشید

    در حین اون خیلی اذیت شدم.دائم در حال رفت و اومد بودم حتی تا وزارت آموزش و پرورش رفتم. خیلی جاها به تمسخر می گرفتند حتی نزدیک بود برام دادگاه نظامی بگیرن

    ولی ناامید نشدم تا بالاخره تونستم انتقال بگیرم و کاری که همه می گفتند امکان نداره بالاخره به سرانجام برسه.

    جالب اینکه حتی قسمت اداری شرکت هم باورشون نمیشد و وقتی من جواب آخر موافقت را از وزارت دفاع گرفتم با ابهام و تعجب به من نگاه می کردند

    و الان هم دوباره تصمیم دارم تغییر کنم

    با اینکه شرایطم در آموزش و پرورش خیلی خوبه و جای پیشرفت دارم ولی می خوام برا خودم آزاد باشم و برا خودم کار کنم و این تصمیم را حدود هشت ماهه که بصورت جدی دارم دنبال می کنم و مطمئنم با یاری خداوند موفق می شم.

    با سپاس فراوان از استاد عباس منش و گروه ایشون ک واقعا در این چند ماه ک من با ایشون آشنا شدم واااقعا مطالب بسیار ارزنده ای را یاد گرفتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    مهدی منصوری گفته:
    مدت عضویت: 3086 روز

    با سلام به همه دوستان و گروه تحقیقاتی عباس منش و استاد عزیز من تغییری که در زندگی خودم دادم از 3 سال پیش با اشنا شدن با قانون جذب و این 3 ماه اخیر اشنا شدن با سایت شما بوده که این 3 4 ماه واقعا من رو داقون کرد تا اون 3 سال چون حرف های استاد چکیده مطالب است و دقیقا دست روی جای میگذاره که باعث پیشرفت میشه و تغییر باورها اعتقادات دانستنی ها و اون چیزهایی که حتی از جونتم برات مهم ترن سخت بود برام عوض کردنش خیلی سخت “اما من برای درک بهتر خدا ایمان نعمات دنیا و اینکه دیگر به خاطر ندونم کاری های خودم از خداوند شاکی نشم و ادعام نشه گه خدا سخت گیره و ظلم میکنه و بتونم راهی رو برم که او خشنود بشود از من ” لا الله الا انت سبحانک انی کنت من ظالمین”.و تغییری که جهان مرا مجبور کرد همین همین طی 15 روز پیش این بود که اهدافی رو برای خودم ایجاد کنم که شور و شوق اشتیاق و هیجان رو به زندگیم وارد کنه چون من چند بار با حرف های استاد با عزم و اراده قوی برای تحقق یافتن خواسته هام رفتم جلو و بعد یک دفعه ای نشانه ها نا پدید میشد و ان اخرین شگستی خوردم به تاریکی ذهن وناامیدی رسیدم چون دیدم باید قوی تر کام بردارم یعنی یکی از محصولات استاد رو بخرم بر حسب نیازم و از اونجایی که پول نداشتم و تحملم بعد از اون اتفاقات کم شده بود دیکه ترسو شدم و ندانسته رها کردم اهدافی رو که باعث انگیزه ام شده بود برای حرکت و از اون موقع بود که همه چیزم تاریک شد و ندونسته من تبدیل به یک مرده شدم تا این که هر روز که میگذشت من میدیدم زندگیم داره بدتر میشه از درگیری ذهنی بگیر تا مشاجره با خانواده خیلی مشگلات دیگر ومن میتونم بگم که گوشیم خراب شد غرض دار نبودم شدم و این ضربه اخر موتورم بود که پلیس راهنمایی و رانندگی عزیز اون گرفت و بعد من یه هو به خودم امدم که چی شده که همش اتفاقات بد برام میفته تو همین افکار بودم که همین جوری برای یک کاری رفتم تو جمیلم و این فایل اخری استاد رو دیدم که گروه تحقیقاتی عزیز شون برای من فرستاده بودن و من در اون فایل فهمیدم از نظر خودم که ادم دل مرده به دلیل غم و اندوهی که داره جهان و قوانین هم اطاعت میکنن و غم بیشتر بهش میدن غرض دار شدن خراب شدن گوشی موتور پارکینک رفتن و … ولی وقتی اهدافی داشته باشی که صبح تو رو با هیجان و شور و اشتیاق و امید به اینده ای بهتر از خواب بلند کنه ایجوری که روز به روز رو به جلو میروی و پیشرفت میکنی پولت زیاد میشه ایمانت بهتر میشه و در نعمات افزون میشن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    فروغ رئیسی گفته:
    مدت عضویت: 2598 روز

    سلام براستاد عزیزم،حتی اگر جوابی نگیرم ازتون لازم دونستم براتون بنویسم که کل زندگیم وقتم روز و شبم شده گوش دادن به فایلهای شما نمیتونم تلفنم و از خودم جدا کنم تاقبل از گوش دادن به فایلهای شما حتی آشنایی باشما زندگیم یه روال داشت اونم اینکه هدف گزاری کنم بنویسم بخونم رویابسازم خیلیییییییی کارای دیگه ولی جواب هایی که میگرفتم اونی نبودکه میخواستم تا اینکه شروع کردم به خرید یکی دوتا از محصولات شما شک نداشتم یه کلیدی هست یه چیزی هست که من ازش بیخبرم بعداز دانلوداولین کتاب شما وخوندنش آرام و قرارازم گرفته شد اینکه فهمیدم قانون سیستماتیک عمل میکنه ویه سیستم حساب شده است که درموردهمه یکسان عمل میکنه واز تهه دلم ازتون تشکر کردم الان دوشبه خواب شمارو میبینم توخواب اولم یه جای خیلی شلوغ بودم که اتفاقی شمارو دیدم باشورواشتیاق اومدم به سمت شما و در این مورد صحبت کردم باهاتون خیلی کوتاه بود وازتون تشکرکردم شماهم بایه لبخند رضایت جوابمو دادین خواب دومم و پریشب دیدم وسط یه جمعیت دیدمتون شک نداشتم که شما هستین اماوقتی رسیدم بهتون دیدم شمانیستین از خواب پریدم استاد جان حالم مثل روزیه که مولانای جانم روشناختم بغض عجیبی دارم که حاکی از خوشحالی و شادی و سپاسگزاریه استاد جان از خدا سلامتی سعادت رو براتون آرزومندم ممنون که هستین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    Ehsan RM گفته:
    مدت عضویت: 2596 روز

    سلام

    از آنجاییکه در این زمینه خیلی احساسی و یک دنده هستم و کلا آدم تغییر پذیری هستم، هرلحظه و هرجا که حس کنم نباید اونجا باشم سریع دست بکار میشم و در اولین فرصت اونجارو ترک میکنم.. حالا چه در مورد روابطم باشه چه درمورد کارم..

    هرکسی برای خودش یک سری قوانین داره و من هیچوقت تحمل به زور جایی بودن رو ندارم(منظورم کلنجار رفتن با خودمه، اگه حسم به کشی یا چیزی خوب نباشه نمیتونم زیاد تحمل کنم)..

    در یک سال اخیر برام پیش اومده با اینکه کارم اوکی بوده و به درآمد خوبی رسیده بودم و همه چیز عالی بوده تصمیم گرفتم که تغییرش بدم و خودم وارد چالش جدیدی کنم.. خدارو شکر همیشه هم نتایج تصمیم هام به نفعم بوده و واقعا راضیم از انتخاب هام چون دقیقا همین انتخاب هامونه که شخصیتمون میسازه.. ?

    درکل فکر میکنم با تغییر مشکلی نداشته باشم و احتمالا گام بعدیم ترک شهرم باشه، و برم یه جای جدید و البته غریب تا به خودم ثابت کنم که هرجایی تحت هر شرایطی میتونم به خواسته هام برسم..??

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    علی خوشدل گفته:
    مدت عضویت: 986 روز

    من در سن ۱۸ سالگی به علت علاقه نداشتن به رشتم از دانشگاه انصراف دادم ، به این امید که بیام بیرون و بیوفتم دنبال کار مورد علاقم ، در حالی که هنوز نمیدونستم کار مورد علاقم چیه

    نزدیک به 1 سال من عملا هیچ کاری نمیکردم

    صحبت های استاد عباس منش یا افراد دیگرو گوش میدادم ولی همراه با عمل نبود

    هی تصمیم به تغییر میگرفتم مدت کوتاهی حرکت میکردم ولی باز ول میکردم

    خیلی خسته شده بودم ، کلافه شده بودم از بلا تکلیفی

    تصیمیم گیری برام سخت شده بود که برم سربازی یا دوباره کنکور شرکت کنم

    بالاخره تصیمیم گرفتم کنکور شرکت کنم و ثبت نام کردم

    بعد از ثبت نام کنکور هم باز کاری انجام نمیدادم

    زندگی بخور نمیری داشتم

    تا تابستون این ماجرا ادامه داشت

    و تابستون من اول به میل خودم رفتم بازار کار کنم

    ولی بعد از چند روز خواستم بیام بیرون و برم دنبال موضوعاتی که حداقل کمی بهشون علاقه داشتم

    ولی ایندفه نتونستم ، ینی خانوادم نزاشتن

    و یادمه روزی که دیگه نمیخواستم برم سر کار

    خانوادم بزور فرستادنم و اون روز من با گریه از خونه خارج شدم و رفتم

    حدود ۴ ماه رفتم سر کار ، و این وسط کنکور هم دادم

    الان هم یک رشته قبول شدم که بیشتر از رشته قبلیم دوسش دارم

    و به دلیل دانشگاه دیگه نمیتونم برم بازار

    الان شرایطم از ۲ سال قبل خیلی بهتره

    ولی میدونم تغییر آنچنانی نکرده و فقط یه دانشگاه بهش اضافه شده

    من دیگه نمیخوام سر تغییر نکردن اون سختی هارو تجربه کنم

    الان شرایط خیلی خوب نیس که بگم میخوام تو شرایط خوب دست به تغییر بزنم

    ولی خب به بدیه ۲ سال پیش هم نیس

    به هر حال به خودم تعهد میدم که تغییر کنم

    از اهداف کوچیک شروع میکنم و حرکت میکنم

    و به امید خدا موفق میشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    سهیلا سلیمانی گفته:
    مدت عضویت: 1546 روز

    سلام بر استاد و همه

    “من متعهدم به این مسیر و خوندن توضیحات و چندتا از کامنت‌های همان فایل و نوشتن کامنت”

    نکات این فایل:

    برای تغییر و پیشرفت کردن، در شرایط خوب فعلی‌مان باید نشانه ها را دید و خودمون رو به چالش بکشیم و شرایط رو تغییر بدیم

    قبل از اینکه اونقدر سخت بشه که مجبور بشیم تغییر کنیم، خودمون باید تغییر کنیم

    اینطوری جزو یک درصدی های جهان میشویم

    کی باید تغییر کنیم؟ وقتی همه چی خوبه

    نزار اوضاع انقدر بد بشه که به صفر برسی و از صفر بخوای شروع کنی

    وقتی اوضاع خیلی خوبه یه تله ست که به فکر پیشرفت نباشیم

    هر وقت اوضاع خوب بود از خودت بپرس:

    چطوری میشه از این بهتر بشه؟

    چطوری میشه از این ساده تر، زیباتر، قشنگتر و پولسازتر باشه؟

    مطمئن باش راه حل های بهتری هست

    به وضعی که هستی قانع نباش

    مثال تغییر دمای آب غورباقه

    من دوست داشتم در اقیانوس شنا کنم نه برکه

    باید حرکت میکردم در حوزه های مختلف خودمو قوی میکردم ظرفمو بزرگتر میکردم

    همیشه باید به فکر بهبود باشی

    در پناه خدا باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: