چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 1 - صفحه 7
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-3.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-08 06:23:212024-07-13 02:27:05چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند مهربانم
سلام خدمت استادعزیزم وبانوشایسته و سلام خدمت تمام دوستان عزیزم
سپاسگزارم از شما استاد عزیزم که با عشق این فایل ها رو آماده میکنید به خدا دوستان این فایل های دانلودی بی نهایت ارزشمند هستند، استاد عزیزم از سر ریز داشته هاشون داره می بخشه بخدا اگر بخواهیم بهای این آگاهی هارو بدیم باید میلیون ها تومن مبلغ پرداخت کنیم بابتشون ممنونم از شما استاد جان
بریم سراغ مباحثی که مطرح شد تو این فایل با ارزش
تمام اون مطالبی که فرمودین از اینکه خودتون چه ویژگی هارو داشتین تا باعث شد که به راحتی به خواسته مهاجرت برسید رو من که با خودم مقایسه کردم دیدم دقیقا انگار دارید ویژگی های شخصیتی منو میگید
اونجاهایی که خیلی دوست دارید جهان اطراف را تجربه کنید یعنی خیلی کنجکاو هستید که جاهای زیادی رو ببینید و تجربه کنید یا اینکه اصلا براتون مهم نیست شرایط چی میشه هر جور باشه خودتونو وقف می دیت با اون شرایط یا اینکه اصلا وابسته به کسی نیستید یا حتما باید تو رخت خواب خودم تو خونه خودم بخوابم یا اون یه تیکه که فرمودین تو مغازه می خوابیدین و کلی مسائل که پیش میاد سریع انعطافپذیری خوبی دارید وقتی اینارو می فرمودین انگار ویژگی شخصیتی منو می گفتین
خیلی خوشحالم که دارم دنیای درون خودمو بیشتر کشف میکنم
اللهی صد هزار مرتبه شکرت خدا که یک استادی که همیشه دنبال اصل بوده و هست و خواهد بود رو در مسیر زندگیم قرار دادی
همیشه تو شکر گزاریم بعد از سلامتیم از استادی تشکر و قدر دانی میکنم که استاد تمام استادان دنیا هست
دوستون دارم عاشق همه انسانهای روی کره زمین هستم بی نهایت شکرت که در این دنیای مادی هستم
به نام خالق عشق و زیبایی
درود و خداقوت به استاد عزیزم، خانم شایسته نازنین و همه همراهان خوبم در این راه اصلاح و بهبود همیشگی
بازهم سپاسگزار خداوند هستم که بار دیگه از زبان استاد خوبم من رو آگاه کرد و کلیدهای خوبی رو بهم یادآور شد.
تصمیم مهاجرت برای همه افراد میتونه یک تصمیم خیلی خیلی بزرگ باشه و گاهاً چیزی باشه که خیلی ذهن آدمهارو به خودش درگیر کنه. خود من هم همیشه به این موضوع فکر کردم و میکنم و اصلاً یک بخش مهم از زندگی منه. حالا درسته که استاد شما در این فایل در مورد مهاجرت محل زندگی صحبت کردین اما من فکر میکنم با توجه به آگاهیهایی که تابهحال از آموزشهای شما درک کردم ما ابتدا باید بسیاری از مهاجرتها و تغییرات رو در ذهنمون ایجاد کنیم، وقتی که به اندازه کافی این کار رو انجام میدیم خیلی طبیعی همه اتفاقات میفته.
بسیار دیدم هم در زندگی خودم هم در زندگی افراد دیگه که خیلی خیلی تلاش کردند که مهاجرت کنند و درنهایت شاید مهاجرت هم انجام دادند اما خب نتیجه خیلی باعث خوشبختی بیشترشون نشده و بارها شده با دوستانی که مهاجرت کردند گفتوگو و ارتباط داشتم و احساس کردم من به مراتب انسان خوشبختتری هستم.
نمیخوام بگم که تغییر خوب نیست، من همیشه خودم بهدنبال زندگی بهتر بودم و همیشه دوست داشتم در جایی زندگی کنم که بهتر باشه اما این الگو رو خوشبختانه خیلی خوب (بهویژه در دوره دوازده قدم) درک کردم که تا وقتی که من چشم و ذهن زیبابینی نداشته باشم امکان نداره تغییر یک عامل بیرونی باعث تغییر بهخصوصی در درون من بشه.
یک مثال خیلی واضحش دوست عزیزی بود که من باهاشون در رابطه بودم و یکی از باگهایی که وجود داشت این بود که ایشون همیشه درباره مشکلات ایران صحبت میکرد آگاهانه یعنی هرچقدر هم که من سعی میکردم که بیتفاوت باشم یا بحث رو هر بار عوض کنم میدیدم که نه این نگاهه هست و جالبه وقتی که ایشون مهاجرت کردند و بعد از مهاجرت باهاشون صحبت میکردم باز شروع میکردند درباره ایران صحبت کردن و مسائلی که تو ایران وجود داشت و من واقعاً تعجب میکردم که بابا من که ایرانم اصلاً به این مسئله توجه نمیکنم و تاثیری هم رو زندگی من نگذاشته چطوره که تو رفتی اون سر دنیا باز این مسئله موضوع صحبتهات با دیگرانه؟!
یا بحث دیگه ما همیشه موضوع استقلال و آزادی مالی بود چیزی که من همیشه راجعبهش بحث داشتم و میگفتم که بهتره انسان آزادی و استقلال مالی رو در جایی که هست درک کنه و بهش دست پیدا کنه و بعد به فکر مهاجرت باشه (البته این نظر شخصی منه) چون دید خود من به مسئله مهاجرت برای زندگی بهتر و باکیفیتتره و این موضوع تو ذهن من هست که خیلی از کسانی که فکر میکنند که مهاجرت براشون خوبه به این دلیل این فکر رو دارند که نتونستند تو شرایط ایدهالتری در ایران زندگی کنند.
کلاً شتابزدگی در تصمیمگیری از نظر من کار درستی نیست و بهتره هرکسی در موقعیتی که هست بهترین تصمیم رو برای زندگی خودش باتوجه به شناختی که از خودش پیدا میکنه برسه. این حرف رو من همیشه به خودم میزنم به ویژه وقتی یک قسمتی از سریال زندگی در بهشت با سفر به دور آمریکارو میبنیم چون میبینم ذهنم خیلی میل داره که فکر کنه اگر الان تو آمریکا بودم و شرایط استاد رو داشتم خوشبخت بودم و الان خوشبخت نیستم لازم میدونم که همواره بهش تفاوتهای جایگاههای فرکانسی خودم با استاد و تکاملی که طی شد رو یادآوری کنم.
به نظر من اکثر کسانی که مهاجرت براشون مفید بوده این تکامل فرکانسی رو طی و رعایت کردند. احساس میکنم بسیاری از انگیزههایی که برای مهاجرت وجود داره واقعی و قدرتمند نیست و صرفاً به این جهته که الان خیلی توی سوشال مدیا افراد مهاجر بهعنوان افراد موفق ترند شدند اما سوال من اینه حداقل برای کسانی که روحیه کارآفرینی دارند که آیا داشتن یک کسبوکار موفق و پولساز در منطقه محلی زندگی خودتون جذابتره یا ترند شدن تو اینستا و احتمالاً کار کردن برای دیگراند در جایی غیر ازمحل زندگیتون؟
من فکر میکنم پاسخ به این سوال انگیزههای واقعی مارو خیلی بهتر مشخص میکنه. مطلقاً به این معنا نیست که کدومش خوبه یا کدومش بد، بلکه تشخیص گزینه بهتر چیزیه که به ما کمک میکنه تا احساس خوشبختی بیشتری داشته باشیم. داشتن تجربیات جدید اصلاً چیز بدی نیست اما آیا برای الان ما مناسب هست؟
خیلی دوست دارم این رو صدبار به خودم بگم که زندگی که شخص استاد عباسمنش در آمریکا حداقل از نظر مالی داره رو بسیاری از مردم آمریکا ندارند و اصلاً نمیفهمند. استاد تکاملش رو طی کرده، استاد از قم به بندرعباس، از بندرعباس به تهران از تهران به اروپا و بعد به آمریکا رفته. هربار یه مرحله بهتر. چند درصد مردم آمریکا میتونند 1ماه در اروپا زندگی کنند بدون اینکه نگران هزینههای زندگیشون باشند؟
این چالشهای منی هستش که تو ایران همیشه از بچگی نقل مکان کردم به جاهای مختلف از زمانی کهک مستقل شدم همیشه بهترین جای تهران زندگی کردم بهترین کار رو داشتم و اصلاً روحیه وابستهای هم نداشتم، مثلا یادمه تو مدت سربازی که ما دوره آموزشی بودیم بچهها دم به دیقه با خانوادههاشون صحبت میکردن و اونایی که شرایطش رو داشتن که اصلاً میومدن بازدید من کلاً شاید تو کل اون مدت 2بار هم با خانوادم و دوستام صحبت نکردم اونم خودشون تماس گرفتن و واقعاً متعجب میشدم کسی که به این حد وابسته است که نیاز داره همواره با بستگانش در ارتباط باشه چرا اومده خدمت یا داره به مهاجرت فکر میکنه اصلاً؟!
تقریباً بهغیر از بحث انگیزه کافی برای مهاجرت به یک کشور دیگه اون هم فقط به دلیل استاندارد مالی که تو ذهنم هست هیچکدوم از موارد دیگه برام مشکلی نبود و فکر میکنم که تصمیم درست برای من اینکه در مدار ثروت بیشتر قرار بگیرم. در عصری که همه چیز اینترنتی شده و یکی از خواستههای مهم زندگی من همه داشتن کسبوکار تماماً اینترنتیه، واقعاً چقدر مهمه که ما کجا زندگی کنیم؟
اینکه تمرکز روی بهبود چه موضوعی باشه چیزیه که به شخصه برای من خیلی مهمه. هیچوقت برای تجربه کردن دیر نیست، اگر ما در مسیر احساس خوب باشیم همواره هدایت میشیم به مسیرهای بهتر، اگر قرار باشه رفتن و مهاجرت کردن باعث احساس بهتر من در زندگی بشه خود خداوند در زمان مناسب کارش رو انجام میده و خیلی آسون برام انجامش میده، بدون اینکه نیاز باشه کمک خاصی از کسی بگیرم یا وابستگی خاصی به کسی داشته باشم. من باید سمت خودم رو انجام بدم، من باید توجهم رو بگذارم روی زیباییهای جایی که هستم، بهبود شرایطم در جایی که هستم درسته که مهاجرت نیاز به یک جسارت واقعی داره اما حداقل من این موضوع رو در خودم به خوبی میتونم تشخیص بدم که وقتی زمانش برسه خدا اون جسارت رو در من ایجاد میکنه من در این باره به یقین رسیدم.
خداروشکر میکنم که هدایت شدم به این آگاهیها و خودشناسی بیشتر و امیدوارم که خدا همواره به ما کمک کنه که خودمون رو بهتر بشناسیم و تصمیمات بهتر برای زندگیمون بگیریم و اگر تصمیم گرفتیم تغییری در محل زندگیمون ایجاد کنیم خودش تمام کارها رو انجام بده برامون آسون کنه، جسارت، ایمان و شجاعتمون رو بیشتر کنه.
به نام هدایت الله
سلام خدمت استاد و خانم شایسته و همه دوستان خوبم
خداروشکر میکنم امروز هم با فایل ارزشمند مهاجرت چقدر عالی و فوق العاده است این آگاهی های ناب استاد
حالا می خوام بررسی کنم که چه عواملی باعث این تصمیم مهاجرت میباشد
موضوع مهاجرت وعوامل ان
همینطور که استاد گفتن یکی از موضوعات مهم وابستگی است خوشبختانه من هیچ وابستگی به خانواده ام یا دوست یا آشنایی ندارمو همیشه این انگیزه را داشتم که در شهری جدا از خانواده و آشنا زندگی کنم شاید یه جورایی حس آزادی داشت برام و من این آزادی را می خواستم
بحث کنجکاوی هم در میان بود که خودم چطور میتونم اونجا زندگی کنم چه تجربه ای کسب کنم ، آدمهای جدید ببینم ،یاد بگیرم و این حس که تو اون شرایط بیشتر میتونم روی خودم متکی باشم یه سری ترس هام رو بشکنم همه ی افراد جهان برای مهاجرت کردن مناسب نیستند.
اینکه همه ی افراد مناسب برای مهاجرت نیستند بــه ایـن معنـا نیـست که ما نمیتونیم دیدگاه و شخصیت مون رو عوض کنیم.میتونیم دیدگاه و شخصیت مون رو عوض کنیم، این کار شدنــی هست اما نیاز داره به یک جهاد اکبرکسانی که انگیزه های خیلی قوی دارند و هدف مشخصی دارند، اونا اگر مهاجرت کنند و به مسائل و بالا و پایینی هایی هم برخورد کنند، بخاطر اینکه انگیزه خیلی بالایی دارند از پس ان برمیایند .مـــهـــم احساسِ خوشبختی هست، اگر جایی که هستی شهری که هستی احساس خوشبختی میکنی این مــهـمــه.هیج جایی پرفکت نیست،هیچ جایی اونجوری نیست که بگی همه ی اون چیزایی که من میخوام رو یکجا داره و تماما همون جوری هست که من دوست دارم تمام صحبتهای استاد عزیز ،بابت مهاجرت به همین موضوع برمیگرده .به اینکه اولاً تصمیم درستی بگیریم بدونیم تصمیمی که میخوایم بگیریم به چه منظور و چه هدفیه ؟
آیا واقعاً خواسته ی قلبی خودمونه یا نه به خاطر وابستگیهامون نسبت به فرزند و یا خانواده ست؟ و یا اینکه از روی بیماریهایی مثل حسادت ،تاییدو قضاوت دیگران هستش؟که ریشه تو خیلی از موضوعات و مسائل داره.
واقعا باید آگاهی کامل نسبت به تصمیمی که میخایم بگیریم داشته باشیم استاد دوره عزت نفس هم بسیار منو توی این زمینه رشد داد که عادت کنم به تنهایی لذت بردن و بسیار عالی این تمرین رو بارها و بارها انجام دادم طوری که واقعا هیچ نیازی به هیچ پایه ای برای انجام کارهام ندارن و هر کار بخوام بکنم هر جا بخوام برم خودمم و خدای خودم و بسیار هم لذت میبرم از این تنها بودن و زیاد نمیتونم با بقیه باشم اصلا به خاطر همون شخصیت درون گراییم که متوجه شدم خیلی با خودم اوکیم و اصلا اهل اینکه زیاد با بقیه باشم نیستم .
من خودم عاشق حرکت های رو به جلو عاشق رفتن به جاهای جدیدم، عاشق مسافرت و طبیعت
ازشما استاد سپاس گذارم به خاطر تمام آگاهی های خوبتون
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
سلام به استاد عباس منش عزیز و مریم مهربانم و همه دوستان عزیزم در این سایت الهی
در مورد مهاجرت باید بگم که منم مثل استاد از همون ابتدا که متولد شدم در مهاجرت بودم من در روستا بدنیا اومدم وقتی که چهل روزه شدم به شهر کوچ کردیم و چون ما عشایر هستیم سالی دو بار جابجا میشدیم و دوباره که من نه ساله شدم پدرم به یک روستای دیگه کوچ کرد من اول و دوم ابتدایی رو در شهر مدرسه رفتم ولی سو م ، چهارم و پنجم رو در روستا تحصیل کردم و از راهنمایی به بعد چون کلا مدرسه روستای ما تا کلاس پنجم داشت من به خوابگاه در یک شهر دیگه رفتم دوباره برای دبیرستان هم به خوابگاه در یک شهر دیگه رفتم و بعدش هم که دانشگاه به یک استان دیگه رفتم و همین جابجایی ها باعث شد که وابستگی کمی به خانواده ام داشته باشم و بعد از ازدواج چون همسرم در اصفهان کارمند بودن من هفت سال در اصفهان زندگی کردم بعد از انصراف همسرم از کارمندی و شروع شغل آزاد ما دوباره به شهر خودمون مهاجرت کردیم که به مدت 6 سال اونجا بودیم و دوباره پارسال که همه چی در شهرستان برای ما عالی شده بود ، کار و کاسبی خوب و ماشین خوب داشتیم و حتی میتونستیم اونجا خونه بخریم دوباره با همسرم تصمیم گرفتیم که به تهران بیاییم و الان 10 ماهه که ما به تهران مهاجرت کردیم با خودمون گفتیم اگر ما نتونیم داخل کشور خودمون مهاجرت کنیم اصلا نمیتونیم به مهاجرت به کشور دیگه ای حتی فکر کنیم و گفتیم اول مهاجرت رو در کشور خودمون شروع میکنیم.
زمانی که ما اومدیم تهران همه میگفتن چرا دارین میرین اون هم با سه بچه و همه در تعجب بودن که چی شده ولی ما با ایمان به خدا به تهران مهاجرت کردیم و از روزی هم که اومدیم در این تهران که همه میگن شلوغه ، ما هر روز زیبایی هایش رو تحسین میکنیم .
از زمانی هم که به تهران اومدیم خدا رو شکر تا یه فرصت گیرمون میاد میریم مسافرت حتی یک روز. ما از کسانی که چندین سال قبل از ما به تهران اومدن نقاط مختلف تهران رو بیشتر می شناسیم طوریکه شوهر خواهرم بهمون گفت شما خسته نشدین اینقدر میرین شمال . خدا رو هزاران بار شکر که مسافرت هامون از زمانی که سفر به دور آمریکا رو دیدیم بیشتر هدایتی هست و تمام این جابجایی و این مسافرت ها با وجود سه تا بچه پشت سر هم هست که هر کس ما رو می بینه به ما میگه شما چه حوصله ای دارین با سه تا بچه اینقدر این طرف و اونطرف میرین خسته نمیشین ، ولی خدا رو شکر تا حدودی حس کنجکاوی و دیدن مناظر طبیعی و مکان های مختلف و مردم رو دارم و لذت میبرم وقتی به یک شهر جدید میرم .
در سفرهامون هم از وقتی با استاد عزیز آشنا شدم خدارو شکر تا حدودی منعطفم ولی باز هم باید بیشتر سعی خودمو بکنم .
انگیزه و هدف من برای مهاجرت به تهران رشد و گسترش بیزنسمون و پیشرفت ، بهرمندی بیشتر خودمون و بچه هامون از امکانات بیشتر و رفتن به نقاط مختلف کشور برای سفر بود چون از تهران دسترسی به بقیه استان های ایران راحت تره و وقتی که در مسافرت می بینم که اکثر ماشین ها پلاک تهران و کرج هستند خیلی ذوق میکنم من همیشه مردم تهران و کرج رو بخاطر اینکه همیشه به مسافرت و تفریح و گردش میرن تحسین میکنم.
من واقعاً قبلاً این طور نبودم و این ویژگی ها رو در خودم ایجاد کردم قبلاً فقط به مقصد فکر می کردم و از مسیر لذت نمیبردم ولی الان بیشترین لذت برای من در مسیر هست ، قبلاً منعطف نبودم اگر یه مسأله ای پیش می اومد فوراً غرغر می کردم ولی الان خدا رو شکر خیلی بهتر شدم .
در مورد تغییر این رو هم بگم ما هیچ وقت در یک خانه به مدت دو سال نموندیم و زود جابجا شدیم ما از تغییرات اسقبال میکنیم.
به نام خدا
با سلام عرض ادب و احترام خدمت استاد و عزیزانم
بسیار ویدیو ارزشمند ، کاربردی ، تاثیرگذار و راه کشایی قرار دادین روی سایت واقعا قلبی یک دنیا ازتون سپاسگزارم .
به آگاهی ها و تجربیات ارزشمند شما ارج مینهم و بازم با دلی پر از امید ازتون سپاسگزارم.
واقعا” مهاجرت یه تصمیم بزرگ تو زندگی هر فرد و بقولی دل شیر می خواد
به نوبه خودم از شهرستانمون مهاجرت کردم تهران هرچند که در خانواده ای بزرگ شده م که تغییر بسیار بسیار براشون سخت بوده و هست ولی خب من همون روح مجردی هستم که ویژگی های منحصر بفرد خودم رو دارم
وقتی به روزهای اولی که تهران اومدم فکر می کنم میبینم همون ذوق و شوقی که شما گفتید هم تا حدی در من وجود داشته که با اون همه سختی و ترس و بی پولی ولی طاقت اوردم و موندگار شدم تا شرایطم بهتر و بهتر شد.
……………………………بحث انگیزه و هدف بالا داشتن………………………
من یه تجربه ای که با دوستی داشتم می نویسم با دوستی که در ایران بسیار بسیار فرد موفقی بوده و الانم هست در حرفه خودش ، صحبت می کردم ایشون می گفت : از جوانی عاشق سفر و مهاجرت بودم و کشورهای زیادی هم رفتم و چند سال سوئد زندگی کردم و برگشتم و چند سال اخیر برنامه ریزی کردم سال 1402 برای همیشه برم آمریکا و طبق برنامه هم پیشرفتیم و با خانواده به آمریکا مهاجرت کردیم بعد از 6ماه بخودم اومدم که اصلا من برای چی اومدم اینجا ؟ و اینجا چیکاره ام ؟ من که تو ایران بهترین شرایط رو تجربه می کردم فقط اصرار خانواده مخصوصا دخترم من رو کشون اینجا و جمله ارزشمندی گفت:
دوستم گفت اگر هدف محکم ، استوار ، راسخ و تثبیت شده ای در درون نداری مهاجرت نکن بخدا همه چیز بعد از یکماه عادی میشه . اگه ایران بی هدفی ادامه اش اینجا هم بی هدفی ولی اگه ایران هدف داری و پیش بردیش و دیگه ایران جوابگو هدفت نیست مهاجرت برات عالیه و کیف می کنی و مثال خودش و دخترش رو زد گفت دخترم بشدت به تحصیل علاقه داره و بعد از 6ماه که گفتم من نمی خوام اینجا بمونم اون گفت من نمیام من کلی تو این مدت پیشرفت کردم و حاضر نیستم برگردم ایران ولی من چون هدفی نداشتم اونجا برام مثل جهنم شده بود . به ناچار من ، همسر و پسرم برگشتیم و دخترم تک و تنها موند آمریکا . آلان هم اون راضیِ و هم ما
………………………………….. آدابته کردن خودت با شرایط جدید ………………………..
تجربه خودم اینکه من توانایی آدابته کردن خودم رو با شرایط جدید دارم . قبلا کمتر بود ولی الان خیلی راحت تر شرایط رو می پذیرم و خودم رو با شرایط جدید انطباق میدم . بحث دستشویی در بیرون برام راحت راحت ِ . بحث خوابیدن در هر مکانی برام راحت راحت . حتی تصمیمات بزرگتر من تا بحال در رشته خودم چندبار تغییر وضعیت دادم اول طراح بودم در دفتر و پشت میز نشین بعدش رفتم کارگاه و ناظر بر پیمانکار بعد شدم سرپرست و آلانم هم شدم بازرس و همه شون در شاخه برق
یا حتی در طی 5 سال ما 5 بار اسباب کشی کردیم این در حالیکه پدر و مادرم در عمرشون فقط یکبار اسباب کشی کردن
…………………بحث روابط عاطفی ………………………….
در این مورد هم زیاد وابستگی ندارم . حتی شده یک سال هم نتونستم برم شهرمون پدر و مادرم رو ببینم یا به کسی یا جایی وابسته باشم راستش این رهایی و وابسته نبودن رو مدیون بودن با برنامه های استاد هستم می تونم بگم تقریبا در رهایی و وابسته نبودم خوبم ولی باز جای کار داره
…………….چقدر با تغییر راحتی یا مقاومت زیاد داری؟……………….
از اول که با برنامه های استاد آشنا شدم استاد مدام می گفتن یا تغییر می کنی یا زیر چرخ بزرگ جهان له میشی و من گوش دادم به حرف استاد و با برنامه ها و محصولات استاد پیش رفتم و کامنت های دوستان چقدر کمکم کرد که تغییر کنم و الان که به گذشته خودم فکر می کنم میبینم چقدر این باور در من عوض شده و راحت تر می تونم تغییر کنم حتی تو ماه گذشته چند نمونه از خودم دیدم که چطور سریع تونستم خودم رو تغییر بدم خداروشکر
………………………قانون تکامل……………………
چقدر با رعایت نکردن این قانون ضربه خوردم ولی درس هاش رو گرفتم و آهسته و پیوسته حرکت می کنم
مهاجرت هم از این قانون مستثنی نیست برنامه دارم برم جاهایی از ایران رو که ندیدم ببینم بعد هم مسافرت های خارج از کشور انشالله به امید الله
راست میگن جایی خوش است که دل در آنجا خوش است بنظرم اگه در مدار مهاجرت باشی زمان مهاجرت که برسه همه چیز دست به دست همه میده که راحت مهاجرت کنی اینم نشونه خوبیه برای اینکه ببینی مهاجر هستی
این هم آگاهی بود که در این زمان خدا به دل شما انداخت و من هم تو مدار شنیدن حرف های شما بودم
خدارو هزاران مرتبه شکر در جمع خوبان و ارزشمندان جهان هستم.
سلام ودرود فراوان
خدمت استاد عزیزم و دوست داشتنی ام،عزیز دلم من شما را خیلی دوست دارم و شما خیلی خیلی بزرگوار هستید که واقعاً من هر چی در موردخوبیهای شما بگم کم گفتم انقدر که شما استاد بی نظیر هستید واُمیدوارم که بتونم این احساسم را بتونم برای شما توصیف کنم
واقعاً که شما پیامبر خدا،ابراهیم زمان ما هستید که انقدر به نحوه احسن قوانین جهان را درک کردید ودارید خالصانه و متواضعانه دارید به ماهم اموزش می دید
سلام و عرض ادب واحترام دارم خدمت خانم شایسته عزیز وبزرگوار و تشکر میکنم از اینهمه زحماتی که می کشید برای این خانواده صمیمی،سپاس فروان.
استاد جان خیلی دوست داشتم که کامنت بنویسم خیلی،ولی دوست داشتم که وقتی نتیجه گرفتم صحبت کنم با شما وبنویسم
استاد عزیزم
انقدر بگم که من خیلی دوست داشتم تغیر بدم شرایط زندگیم رو
(گریهام نمی زاره بنویسم عزیزدلم)
عزیز دلم شما، به قول آزاده جان شما یک نابغه هستید واصلا نمی تونم وصف کنم شما را
من حدود 5مرتبه ویا 7 مرتبه مهاجرت کردم اما دوباره برگشتم به شهر خودم
تقرباً هر باری که برگشتم یه درسی را گرفتم،و بعد که برسی میکردم خودم رو می دیدم که چقدر حرف های شما درست ومنطقی و دلسوزانه بوده عزیز دلم
من که تقریبا از 1398/10 با این مسائل اشنا شدم
و انگار که یه جهان دیگه هست، شروع کردم به کار کردن روی خودم، شاید یه سال اول رو توی در و دیوار بودم که بیشتر از این هم بود. ومنی که کمی درس رو دوست داشتم اولش و بعد دلسرد می شدم ،ولی وقتی به این مسیر هدایت شدم از صبح تا شب داشتم گوش میدادم،می نوشتم و تکرار می کردم و میگفتم و تجسم می کردم به حرف هاشما و فکر می کردم خلاصه هر کاری که از دستم بر میومد،و اصلا محو حرف های شما شده بودم یعنی از امروزصبح تا صبح فردا یعنی نه خواب داشتم و نه خوراک
خُب،سعی می کردم حرکت کنم ، سعی میکردم یاد بگیرم و بفهمم ودرک کنم وعمل کنم و خودم را متعهد کنم به انچه که یاد می گرفتم
یعنی از دوری روانشناسی ثروت1 که دو بار و بعد عزت نفس هم یه بار و بعد راهنمایی عملی دو بار که کار کردم که از اول این مسیر رو یاد بگیرم وحرکت کنم به صورت درست و برم و خلاصه که دو تا سه تا کارتن موزی دفتر نوشتم که حتی بیشتره ، و100٪ خودم رومقصر می دونم که نتیجه ای که میخواستم رو نگرفتم و قشنگ نشانه ها را میدیدم تائید وتحسین و شکر گزاری میکردم بابتشون
وبه وضوح صدای خداوند روشنیدم که می گفت نرو وایسا تهران ونرو اردستان ولی این وابستگی کار خودش رو می کرد،وابستگی به خانوادم به شهرم و همچنین کنترل ذهن نکردنم
استاد عزیزم من چندین بار رفتم تهران حتی نگهبان سرویس بهداشتی حرم امام هم شدم و نمی گم سخت بود ولی می دونستم شرایط عوض می شه و کارهای دیگه هم کردم که من راه رو بلد نبودم و درست نفهمیدم که باید چطوری عمل کرد.
خلاصه چند بار رفتم تهرون دوباره برگشتم اردستان و دوباره رفتم اصفهان دوباره و باز دوباره رفتم تهران وبرگشتم ودوباره سه ماه رفتم منطقه 3 و دوباره برگشتم اردستان یعنی می خوام بگم که من هم کار کردم اما به هر دلیلی که خودم مقصرش بودم ،نشده وباید کارکنم و دارم کار میکنم
و اینم بگم که من نتیجه اش رو دیدم به وضوح اما ادامه دار نبوده ، چرا؟ چون من متعهد نبودم و یا خودم رو درست نشناختم ویا درست متوجه نشدم که باید چه عملی را انجام بدم ویا چطو ری باید باور هام روتغییر بدم و بعد برم سراغ باور بعدی
که خوب دارم هرچی کار میکنم بهتر دارم می فهمم
استاد عزیزم میشه خواهش کنم از شما که برای برطرف کردن این عواملی که خودتون گفتید ، برای برطرف کردن هرکدام از این ها یه توضیح و یه تمرین بدید
ممنونم از لطف شما عزیز دلم.
سلام عرض میکنم خدمت استاد و دوستان
استاد اول از همه باید بگم سپاسگزارم بابت این اطلاعات ارزشمندی که در اختیار ما گذاشتید
اطلاعاتی که تاکنون از هیچ کس نشنیده بودم.
حقیقتأ از شنیدن این صحبت های واقعی و جدی جا خوردم. کلا ذهنیتم در مورد خودم (و نه در مورد مهاجرت) تغییر کرد…
و دوم اینکه، اولین باره بعد از شنیدن صحبت هاتون یک غمی به دلم نشست چون فهمیدم که من نمیدونم چرا میخوام مهاجرت کنم…
فهمیدم که من تحمل شرایط سخت رو ندارم…
فهمیدم توی همین کشوری که توش هستم، خیلی جاهاشو ندیدم…
فهمیدم که حاضر نیستم از نقطه امن خارج شم…
اما در عین حال خوشحالم از دریافت این اطلاعات چون از ته قلبم مهاجرت رو دوست دارم ولی متوجه شدم که ویژگی هاشو ندارم و به امید خدا تمام تلاشم رو میکنم تا خودمو آماده کنم.
خداروشکر میکنم که به شنیدن این فایل ارزشمند هدایت شدم.
سلام استاد
مهاجرتو دوست دارم خوشم میاد
از وقتی که یادمه مهاجرم
اصفهان به دنیا اومدم چند ماه بعد خونمونو بردیم قائم شهر یک سال بعد رفتیم ساری سال بعد مینودشت سال بعد دلند 4 سال بعد مشهد بعد از 8 سال زندگی کردن در مناطق مختلف مشهد بعد رفتیم گنبد کاووس یک سال بعد دوباره مینودشت 6 سال بعد آزادشهر 2 سال بعد تهران 4 سال بعد دوباره آزادشهر و 2 سال بعد نگین شهر
الانم چند ماهی میشه که نگین شهر دارم با مادرم و برادرم زندگی میکنم
خوشم میاد از مهاجرت همیشه درحال جستجوی اون شهرو روستا هستم
هنوز وسیله نقلیه ای نگرفتم اما با پای پیاده یا با تاکسی میگردم و لذت میبرم
مخصوصا از زمانی که با فایل های شما اشنا شدم بیشتر دارم از زندگیم لذت میبرم کنجکاو تر شدم
در گذشته زیاد مهاجرتو درک نمیکردم مجبوری بود. اما الان حسابی دارم لذت میبرم
ایمان دارم یک روزی از کشور بدون مهاجرت میکنم
از خداوند بابت اشنایی من با سایت شما سپاسگزارم خدانگهدار
به نام خدای عشق و نفسم ..جیگرم ..همه کسم …دنیام .. همه چیزم …
که هرچه دارم از اوست
سلااااامممممممم
نمی دونید الان چقدر خووشحالم و چقدر الان انرزی دارم
و چقدر الان این فایل به موقع بود اونقدر که از ذوق دارم اشک میریزم … و منی که از صبح تا حالا توی سایتم و هیچ اثری از فایل جدید نبود ولی الان بعد از این تصمیم بزرگ اومدم سایت و ایییییی فایل جدید … که چقدر مربوط به هدفم بود ….اخ اخ اخ … که قلبم داره مثل چی میزنه ووو استاد و در واقعا پدر فافا ی عزیزم ازت به خاطر همه چیز ممنونم … همه چیز رو به موقعش تعریف میکنم … انقدر واضح و گویا و در زمان مناسب که خداوند قراره جورش کنه …. اخ من عاشقتونم … مرسی مرسی ازتون …..عاشقتونم … منتظر قسمتای بعد هستم .. مشتاقانه ……
وای راستی الان اینقدر انرزی دارم که تو خونه نشسته بودم روی مبل و پر خنده وچشمانی پر زوق و دست میزدم و وسطش از خوشحالی جیق میزدم ….و خودمو بالا و پایین مینداختمم…..:)
اییییییییییی
داداشمو اینا به من نگاه میکردنو میگفتن …حتما به خاطر اینکه فردا امتحان داری و هیچی نخوندی … بچه روانی شد رفت …:)
ولی ای ناس به نادانی عشق
ای ناس به نادانی عمر
تو چه میدانی از ذوق خدا
یا از ذوق همین هدیه خدا
من چرا دست زنان جیغ کشان
بند این جامعه و مبل خزان
من چرا خوشحال از عشق خدا
یا چرا دیوانه در ظن شما
آی آی دیوانه ای دیوانه دل
من چطور دیوانه تر از تو شدم
از زبهر چیست دیوانگی ام
یا چرا ؟ بهر چه را دیوانه شدم ؟
اخخخخخخخ
این شعرو همین الان الهامی خدا گفت بهم …
عاشقتونم …
مرسی ازتون ….
اخ دیدین چی شد توی همین یه ساعت که نسشتم فایلو گوش دادم 60 تا کامنت اومد روی سایت …. وای خدایا شکرت
عاشقتم پدر فافا
کلی عشق از اینجا برات میفرستم ….
عاااااااشقتمممممممم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَمَا یَسْتَوِی الْأَعْمَىٰ وَالْبَصِیرُ ﴿١٩﴾
نابینا و بینا یکسان نیستند،
وَلَا الظُّلُمَاتُ وَلَا النُّورُ ﴿٢٠﴾
و نه تاریکی ها و نه روشنایی،
وَلَا الظِّلُّ وَلَا الْحَرُورُ ﴿٢١﴾
و نه سایه و نه باد گرم سوزان
وَمَا یَسْتَوِی الْأَحْیَاءُ وَلَا الْأَمْوَاتُ ۚ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشَاءُ ۖ وَمَا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ ﴿٢٢﴾
و زندگان و مردگان هم یکسان نیستند. بی تردید خدا [دعوت حق را] به هر کس بخواهد می شنواند؛ و تو نمی توانی [دعوت حق را] به کسانی که در قبرهایند بشنوانی.
إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِیرٌ ﴿٢٣﴾
تو فقط بیم دهنده ای،
إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا ۚ وَإِنْ مِنْ أُمَّهٍ إِلَّا خَلَا فِیهَا نَذِیرٌ ﴿٢۴﴾
یقیناً ما تو را در حالی که مژده دهنده و هشدار دهنده ای، به حق و راستی فرستادیم، و هیچ امتی نبوده مگر آنکه در میان آنان بیم دهنده ای گذاشته است.
===================================
سلااااام به استاااااااد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به رفیق های نازنین غاااار حرااااای من
اینجاست که شاعر میگه:
دلُم بنده، دلُم بنده
به اسمت که گلو بنده
به او صورت خوش خنده
الهی که همیشه این سایت در پناه خدا حفظ باشه،همه ش روی بنر سایت عکس لبخند استادم باشه و یک پروژه ی جدید،استاد از نور قلب سلیمت به ما بتاب که شما دست و زبان و گلوی خداوندی،شما تموم زندگی من رو به صورت بنیادین عوض کردی،شما من رو از قعر جهنم بیرون کشیدی و روی دوش خدا سوار کردی …
اینکه من دیشب قصد کردم فردا از تجربه های این چند روزه ،حتما کامنت بنویسم و بعد صبح چشم هام رو با لبخند استاد و دیدن فایل جدید درمورد مهاجرت باز میکنم،اتفاقیه؟!
نه به خدا که نه.
اون خدایی که میگه :اول و آخر و ظاهر و باطن منم،دیگه کافیه فقط بهش وصل بشی،یک دوش داره به عظمت جهان،نشستی روی دوشش دیگه تمومه،فرمون دست اون باشه تمومه،بقیه ی هماهنگی ها با اونه.
استاد جان،من ٢٩ سال به خدا پشت کرده بودم،شما منو با خدا آشتی دادی،شما بهم آدرس دوش خدارو دادی،شما گفتی اگر اینجا بشینی به همه چیز میرسی،استاد سرعت اتفاقات خوب زندگی من داره همینجوری بیشتر و بیشتر و بیشتر میشه و من فقط میتونم سپاسگزاری کنم از الله که داره اینجوری زندگی منو مدیریت میکنه،یک وقتایی بهم میگن تو حواست به خودت نیست،تو خیلی کارهای بزرگی کردی،بعد من هرچی به زندگیم نگاه میکنم جز کارهایی که خدا برام انجام داد هیچ چیز دیگه نمیبینم،من تنها کاری که کردم هربار گوش کردن به الهاماتم بود.
استاد امروز توی راه بودم دیدم مدیرعاملم بهم زنگ زده،اولش گفتم خدایا چیکار داره ؟اونکه میدونه من مرخصی ام.با این بک گراند که قبلاً هربار میرفتم مرخصی و هدنرسم زنگ میزد میخواست بگه میتونی زودتر برگردی فلان کشیک رو پوشش بدی؟
استاد مدیرعاملم بهم زنگ زده میگه خوبی؟مشخصه رفتی پیش دخترات صدات چقدر سرحال تر شده،زنگ زدم بگم پول احتیاج نداری؟الان که پیش دختراتی،هرچی لازم داری بگو زنگ بزنم حسابداری برات بریزن …
استادهمین الان دارم مینویسم براتون،دوباره زدم زیر گریه،اصلا دیوونه شدم بودم از عشق خدا،ایشون حرف میزد و من با گریه به آسمون نگاه میکردم میگفتم خدایا تو داری با من چیکار میکنی؟تو چقدر زندگی منو عوض کردی؟
بهشون میگم همینکه بهم گفتید یک دنیا ازتون ممنونم،سپاسگزارم،ایشون میگن زنگ نزدم تعارف کنم،هرچی لازم داری بگو بگم به حسابت بریزن…
فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُم
استاد من کجا و زندگی توی کیش کجا؟
من کجا و این شرکت بزرگ و این مدیر عامل شریف و توحیدی کجا؟
من کجا و این مدار آسونی ها کجا؟
شما همیشه میگید من برای رسیدن به خواسته هام زجر نکشیدم،من الان میفهمم چی میگید استاد
مامانم امروز میگه تو که رفتی اولش ما خیلی ناراحت بودیم ولی بعد بابا گفت کاری که این دختر انجام داد و یک مرد از پسش برنمیومد،این دختر حتما پیشرفت میکنه !!!
بابای من؟بابای من که هیچ وقت حتی اجازه نمیداد شب خونه ی دوستم بمونم،اجازه نمیداد برم توی کوچه با بچه ها بازی کنم،کی میتونست اینجوری دلش رو نرم کنه؟کی میتونست غیر از خدا ؟
من وقتی مرخصی گرفتم،به خانواده م نگفتم دارم میام،وقتی زنگ خونه رو زدم همه شون شوکه شده بودند،فقط بغلم میکردن و گریه میکردن،بابام استاد ،بابام چشماش خیس شده بود ،منم برای اولین جسارت به خرج دادم محکم بغلش کردم گفتم دلم خیلی برات تنگ شده بود بابا
استاد میدونم که باور میکنید حرفمو،میدونید که دارم صادقانه مینویسم.همون موقع که مادر بزرگم منو محکم بغل کرده بود وبا گریه گلایه میکرد چرا رفتی و…
همون موقع از تلویزیون یک میان برنامه پخش شد.
فقط یک قاری اومد یک آیه رو خوند ورفت و من رو حیرون تر و سرگشته تر و مجنون تر از جریان هدایت …
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا
از مؤمنان مردانی هستند که به آنچه با خدا بر آن پیمان بستند صادقانه وفا کردند، برخی از آنان پیمانشان را به انجام رساندند و برخی از آنان انتظار می برند و هیچ تغییر و تبدیلی [در پیمانشان] نداده اند،
خدایا راضیم ازت،راضی باش ازم
تو که توی زندگی هستی من هیچ کمبودی ندارم.
به خدا تموم اون سوغاتی هایی که شیطان مسخره میکرد شده نور چشم خانواده م،سعیده اون تیشرت خارجی که برای بابا گرفتی چقدر نرمه ،سعیده این کرم صورت که برام خریدی چقدر خوب بود،سعیده از وقتی اون شامپو رو میزنم ریزش موم قطع شده،خدا خیرت بده
آره شیطان،وعده ی فقر میده،وعده ی کمبود میده،خداست که وعده ی مغفرت و فزونی میده
وعده ی خداست که حقه
وعده ی خداست که حقه
وعده ی خداست که حقه
وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا ۚ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلًا
استاد من ازت معذرت میخوام هیچ وقت نمیتونم توی چارچوب بنویسم،همین الانشم نمیتونم صفحه ی گوشی رو درست ببینم با این اشک ها …
امروز که فایل رو دیدم به خودم گفتم آیا من برای از مهاجرت نوشتن کوآلیفای هستم؟آیا چیزی برای نوشتن دارم؟خیلی به حرفای شما و تجربه های خودم فکر کردم،هرچقدر بیشتر فکر میکنم میبینم خیلی ازین ویژگی هایی شما میگید رو من به صورت پیش فرض نداشتم اما با آموزش های شما ساختمش و بعد به راحتی مهاجرت کردم.
دوسه روز ،پیش عکس اولین باری که به قلبم الهام شد برم کیش رو در کنار عکسی که جمعه توی فرودگاه کیش گرفتم گذاشتم کنار هم،دیدم من اصلا هیچ ربطی به سعیده ی آخر فرودین ماه ندارم ،احساس میکردم حتی چهره م هم عوض شده،نگاهم عوض شده،استاد من حتی صدا و لحن حرف زدنم عوض شده…
من خیلی بی توشه و بی حمایت وتنها مهاجرت کردم اما یک چیزی روی تو قلبم داشتم و اونم توحید بود!
یک چیزی رو توی دستم داشتم و اونم قرآن بود!
یک بکگراند محکمی داشتم اونم آموزش های شما بود!
برای همین وقتی خدا بهم گفت برو من تعلل نکردم،نگفتم چرا؟گفتم چشم.
این چشم گفتن چِشم بسته یک کنترل ذهن قوی میخواست،ایمان میخواست ،توکل میخواست،به خدا قسم همونا در هارو برای من باز کرد.
وگرنه من با کدوم توانایی و قدرت جسمی و تقلا میتونستم از شمال برم کیش و توی همچین موقعیتی قرار بگیرم؟
چه جوری میتونستم آدم هارو مجاب کنم برای من کار پیدا کنن؟که برام خونه پیدا کنند؟که کارهای خونه رو برام انجام بدن؟
استاد میدونم که میدونید چی میخوام بگم
میخوام از حرف طلایی شما استفاده کنم:
مهاجرت با قدرت توحید و بدون قدرت توحید
مثل فرق باز کردن یک پیچ با ابزار یا با دندونه…
اگر کسی پیشرفت و موفقیت رو میخواد اما از مهاجرت میترسه،خودش رو ببنده به آموزش های استاد،تا میتونه روی توحید عملیش کار کنه بعد میبینه چقدر کارها آسون پیش میره،چقدر روونتر میشه،چقدر روی ریل قرار میگیره.
آره توی این 45 روز منم یک روزهایی درگیر نجوا شدم،گریه کردم،خداروصدا زدم،غصه خوردم و یک جایی فکر میکردم دیگه بیشتر ازین نمیتونم ادامه بدم اما به الله قسم خدا همیشه کمکش رو آن تایم و آن لاین رسوند و من رو در آغوش خودش حفظ کرد.
خدای من هیچ وقت دیر نکرد
خدای من هیچ وقت تنهام نزاشت
خدای من هیچ وقت فراموشم نکرد
خدای من هیچ وقت بیخیالم نشد
چند روز دیگه باید برگردم و یک وقتایی شیطان نجوا میکنه باز میخوای دخترات رو بزاری بری و میخواد کاری کنه از حضور الانشون لذت نبرم ولی من لبخند خدارو میبینم که میگه:
من همه چیز رو درست میکنم تو فقط ادامه بده.
من تموم زندگیت رو هماهنگ میکنم تو فقط اتصالت رو حفظ کن.
من همه کار برات میکنم تو فقط به من توکل کن.
وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا ۚ وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَىٰ مَا آذَیْتُمُونَا ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ
چرا بر خدا توکل نکنیم و حال آنکه ما را به راههایمان رهبرى کرده است؟ و البته ما بر آزارى که به ما رساندید شکیبایى خواهیم کرد، و توکلکنندگان باید تنها بر خدا توکل کنند.
من فقط یک چیزی میخوام بگم:
با خدا باش و پادشاهی کن،بی خدا باش و هرچه خواهی کن
با توحید،هر غیرممکنی،ممکنه
اینو دیگه با گوشت و پوست و استخونم لمس کردم.
وبه امید الله این مسیر رو ادامه میدم و از خدا میخوام به قدمهای من استقامت بباره و کمکم کنه هرچی بیشتر بند های شرک رو رها کنم و به سمت توحید بیشتر و بیشتر پرواز کنم.
وَکَذَٰلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا ۚ مَا کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلَا الْإِیمَانُ وَلَٰکِنْ جَعَلْنَاهُ نُورًا نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا ۚ وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ﴿۵٢﴾
و همان گونه روحی را از امر خود به تو وحی کردیم. تو [پیش از این] نمی دانستی کتاب و ایمان چیست؟ ولی آن را نوری قرار دادیم که هر کس از بندگانمان را بخواهیم به وسیله آن هدایت می کنیم؛ بی تردید تو به راهی راست هدایت می نمایی.
صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ ۗ أَلَا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ ﴿۵٣﴾
راه آن خدایی که آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، فقط در سیطره مالکیّت و فرمانروایی اوست. آگاه باشید! که همه امور به سوی خدا بازمی گردد.
در پناه نور باشید همیشه
قلب فراوان ِ فراوان ِ فراوان از شمال ایران
دوستون دارم از روشنی قلبم
به امید دیدارتون در بهترین زمان و مکان
سلام سعیده عزیزم
وای تو فوق العاده ای دختر
یادمه تک تک کامنت هایی که سر شیفت بودی و مینوشتی و چقدر خوب بود و الان که کیش هستی و باز هم پر قدرت تر و با باور های بهتر مینوسی
ایستاده و به احترامت تشویقت میکنم و از صمیم قلبم تحسینت میکنم .
الهی که در پناه پروردگار همیشه مهربان در شادی و ارامش و عشق باشی️️️
سلام سعیده جون
مثل همیشه گل کاشتی کلی به اون شعر اول کامنتت خندیدم و احساسم عالی شد. خیلی کامنت پرمفهوم و پر از آگاهی نوشتی خیلی ارتباط خوبی میگیرم با کامنت هات مخصوصا که در مورد خدا و توحید مینویسی کلی منغلب میشم و احساساتی میشم و یادم میاد که خدا چه جاهایی دستم رو گرفت و ول نکرد اونجاهایی که دیگه ناامید شده بودم و فکر میکردم که کار تمومِ ولی از اونجایی که فکرش رو نمیکردم خدای توانا کارش رو انجام داده اصلا فکر کنم سیستم خدا اینجوریِ دوست داره بنده شو غافل گیر کنه و یه جورایی بهش بفهمونه که اصل خودش و بقیه همه واهی و پوچن و یه وقت آدم به خودش غُره نشه و فکر کنه چه خبره. مرسی که مثل همه کامنت های قبلی این هم کلی لذت داد بهم و باعث شد خدا و کارکرد قانون و جهان دوباره بهم یادآوری بشه منتظر خبرهای خوب در رابطه با پیشرفت در کار جدیدتون هستم .
مرسی از شما و تمامی عزیزان
سلام به شاگرد اول مکتب توحید .
این عمل کردن وجسارت تان واقعا که راه گشای ما میشه چقدر لذت می برم از خواندن کامنت تان چقدر باور ها مان را زیر سوال می برد که چطور باید نتیجه گرفت خدا چطور در ها را باز می کند .
خیلی لذت بردم از کامنت عالی تان الگوی خوبی هستید برای عمل کردن وجسارت داشتن.در پناه حق باشید
سلااام سعیده نورانی
سعیده میخوام اختصاصا درباره خوده خودت بنویسم.
میخوام اختصاصا ازت تشکر کنم.
میدونی چرا؟
یادته گفتی دلت میخواد و جز خواسته هاته که به گسترش جهان توحیدی کمک کنی. یادته
سعیده خدا به این درخواست تو پاسخ داده.
حداقل در مورد شخص من.
من ازت درسها گرفتم
ازت ممنونم که منو با قرآن دوست و رفیق کردی
ازت سپاسگزارم که بهم یاد دادی از قرآن هدایت بگیرم.
وای سعیده هربار ازش هدایت میخوام یا حالم بده یا حالم خوبه، اصلا به هر دلیلی منو صاف میبره به همون آیه که جواب بگیرم.
نمونه اش دیروز بود که متوجه شدم یکی از دوستانم برای خراب کردن وجه من یه کارایی کرده و چون دوست نزدیکمه خیلی توی شوک بودم..به حدی که نتونستم ذهنمو کنترل کنم و با اینکه هزار بار از استاد عزیزم شنیدم که حال بد مثل دست کردن توی آتیشه بازم نتونستم جلو گریه هامو بگیرم و کلی گریه کردم ولی باز خودمو جمع کردم و صبح موقع نماز از قرآن هدایت خواستم که آرومم کنه ..وای سعیده میدونی جه سوره و چه آیه ایی اومد؟
انفال همون دوصفحه اولش، حس میکردم خدا اومده پایین و سرم روی پاهاشه و داره باهام حرف میزنه ، میگه الهام جان نگران نباش…تدبیرکننده منم، اگر اونا نیرنگ میکنن، من مکارترینم.
إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِکَهِ مُرْدِفِینَ ﴿انفال/ آیه٩﴾
[یاد کنید] هنگامی را که [در حال مشاهده دشمنِ تا دندان مسلح با دعا و زاری] ازپروردگارتان یاری خواستید، و او درخواست شما را اجابت کرد که من مسلماً شما را با هزار فرشته که پی در پی نازل می شوند، یاری می دهم. (9)
وَإِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ ۚ وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللَّهُ ۖ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ ﴿٣٠﴾
و [یاد کن] هنگامی را که کفرپیشگان درباره تو نیرنگ می زدند تا تو را به زندان دراندازند، یا به قتل برسانند یا [از وطن] بیرونت کنند، و [در آینده هم، همواره بر ضد تو] نیرنگ می زنند و خدا هم جزای نیرنگشان را می دهد و خدا بهترین جزا دهنده نیرنگ زنندگان است. (30)
خدای من اشکهام تمام صفحات قرآن رو خیس کرده بود.
سعیده من اینا رو از تو یاد رفتم ….یاد گرفتم جریان هدایت رو اینطور دریافت کنم.
ازت ممنونم سعیده جانم که منوبا خدا دوست تر کردی.
هربار هربار کامنتتت یه درس داره، یه نکته توحیدی داره.
از استاد عزیزمم ممنونم که این فضا رو برامون مهیا کرد. اصول رو یادمون داد و به قول خودت خدا از گلوی استاد باهامون صحبت میکنه.
ولی
ولی
سعیده تو شدی کارگاه عملی صحبتهای استاد، تو شدی الگوی توحیدی
نوش جونت مدیرعامل توحیدی
نوش جونت این انزوای توحیدی
ازت ممنونم سعیده.
همیشه بر شانه های خداوند باشی
برامون بنویسی و قلب ما رو جلا بدی
سلام بر فرمانروای کل کیهان و سیارات و عالمیان سلام به هم فرکانسی و هم مدارم خدا قوت پر انرژی باشی بابت کامنتهای توحیدی نوشتنت و این نوشته نوشتی که از یک منبع از یک اگاهی برتر نوشتی که از درون و قلبت گفته میشه و مینویسی و من ومن مجتبی که با خوندن کامنت قلبم باز میشه و اشک بی اختیار از چشمانم مثل باران میریزه و این اتصال با منبع الهی بر قرار میشه با کامنتهایی که از قلبت مثل استاد عزیزمان گفته میشه خیلیها که این قانون رو نمیدونستم به همه گفتم راجب قانون و منو مسخره کردن ولی بعدها که به لطف خدای قدرتمندم با آموزشهای استاد که گفتن راجب این قوانین حرفی نزنید به طور تکامل دیگه سکوت کردم ولی اینو میدونم که همه چیز توحیده توحیدی که در عمل باشد و من با توکل به خدا به تمام خواستهایم میرسم و ایمان دارم در هر لحظه و ثانیه این نیرو با من حرف میزنه و بهم میگه حتی کامنتهای شما رو که میخونم من هدایت میشم و بهترینها رو از فرمانروای کل کیهان براتون خواستارم و انرژی پاکم رو به تمامی دانش جویای سایت و استاد توحیدی و خانم مریم شایسته هدیه میکنم پر انرژی باشید
سلام سعیده قشنگم
افرین بهت دختر
تحسینت میکنم
ابن رابطت با الله رو
چقدر قشنگ مینویسی
چقدرقوی عمل میکنی
شاکرد زرنگ کلاس استادشدیااااحواست هست
یادمه تومدرسه اگه رتبمون توکلاس اول میشد منتظر جایزه بودیم همش
توهم منتظر جایزه بزرگی باش منتها نه ازدستان معلم بلکه ازدستان پروردگار عالمیان که البته وقتی با خداباشی لحظه لحظه زندگی ادم مثل معجزه وجایزه است
خداروشکربرای حضورت تواین سایت
خیلی شیرین مینویسی
الهی که همگی بتونبم به طناب توحید چنگ بزنیم ولحظه ایی رهانشیم
درپناه خداباشی
سعیده جان سلام فقط اشک بود و عشق و شور و خدا وقت خوندن کامنتت
نمی تونم بگم لذت بردم که فراتر بود یک حس ناب بود یک حس … نمی دونم شاید اسم بذارم روش اون احساس موقع خوندن کامنتت رو نرسونه نارسا باشه و ظلم بشه در حق اون احساس…
خدارو شاکرم برای این دوستان عالی دوستانی که جهادی اکبر راه انداخته اند برای ساختن خودشان تا دنیا و آخرت شان آباد شود
دوستانی که به جای سرگرم شدن به هزاران کار بیهوده و دون، سرگرم رشد خودشون هستن.. و کامنت هاشون چه نیرویی میده به من برای ادامه این مسیر توحیدی خدایا شکرت برای این سایت… این اساتید… و این دوستان ناب الهی صدهزار مرتبه شکرت….
سلام به سعیده عزیزم
این کامنتت هم مثل خیلی از کامنت هات چه نشانه و هدایت واضحی برام داشت.
منم مثل خودت 2تا دختر دسته گل دارم با اموزش های استاد به خصوص دو ره احساس لیاقت حدودا 5ماهه کسب و کار خودمون راه انداختیم. گاهی نجواها میاد که
میری مغازه و پیش دخترا نیستی
اونا کوچیکن
ظربه روحی نخورن
رسیدگی میخان و….
الان که کامنتت رو خوندم از خودم خجالت کشیدم. دختر دمت گرم واسه این کنترل ذهن. من بچه ها روپیش همسرم میزارم اونم نصف روز. ولی شما ماه ها دور هستید از دخترا فقط یک مادر میفهمه.
احسنت بهت که شاگرد نمونه ی استادی
چه قدر خوب و عالی اموزش های استاد رو درونی کردی توی وجودت، میدونم که همش از برکت قرانی هست که باهاش انس گرفتی.
میدونم بازم شاید کامنتم رو جواب ندی ولی میدونم که میخونی پس دوست داشتم بنویسم و تحسینتون کنم. یک سال و چن روز پیش 13تیر 1402 با همه وجودم متعهد شدم درست و حسابی روی قانون کار کنم و دیگه اسم شاگرد استاد عباس منش رو الکی یدک نکشم همون روزا که ساعت ها کامنت میخوندم یک نیمه شبی هدایت شدم به خوندن داستان هدایتت به سایت و ساعت ها از کامنت هات خوندم خوندم خوندم از همون موقع همیشه بهت فک میکنم. قدر خودتو بدون واسه منو خیلی ها الگو هستی. اعتراف میکنم من حتی به مسیر هایی که رفتی و اقداماتی که انجام دادی جرات فک کردن ندارم.
سعیده عزیز کاش یه روز از نزدیک ببینمت
قبل رفتنت به کیش یه مدت اومدی مشهد شهر ما ولی نمیدونستم کدوم هتلی.
نوش جونت همه موفقیتت ها.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
أَلَا إِنَّ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۗ أَلَا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ (آیه 55 یونس)
آگاه باشید! مسلماً آنچه در آسمان ها وزمین است، فقط در سیطره مالکیّت و فرمانروایی خداست. بدانید که بی تردید وعده خدا حق است، ولی بیشترشان [این حقایق را] نمی دانند
سلام و درود فراوان به سعیده ارزشمند و عزیزم
امیدوارم که غرقِ در نور الله همیشه شاد و سرحال و تندرست باشی
کامنت شما رو من دیروز خوندم و اصلاً هم هیچ چیزی نیومد که برات بنویسم بنابراین بیخیالِ نوشتن برات شدم ، امروز که داشتم جلسه هفتم از قدم چهارم رو گوش میدادم همون لحظه یکسری افکار توی ذهنم شروع به حرکت کرد
در اصل یه تیکه از کامنت شما با یکسری از آیات قرآن بود که باور کن اصن همزمان که داشتم به حرف های استاد گوش میداد همزمان هم این افکار داشت همینجوری توی ذهنم میچرخید
یه احساسی به من گفت که بیام برات بنویسم تا شاید در مسیر زندگی توحیدیت با منطق بهتر بتونی ذهنت رو کنترل کنی که البته در وهله ی اول این برای خودِ من با توجه به شرایطی که توش هستم خیلی خوبه
فکر میکنم برای شما هم خوب باشه
اون یه تیکه کامنت شما که باعث شد این الهامات رو دریافت کنم این بود که ، چند روز دیگه باید برگردم و یک وقتایی شیطان نجوا میکنه باز میخوای دخترات رو بزاری بری و میخواد کاری کنه از حضور الانشون لذت نبرم
اولاً اینکه چقدر من سعیده جان تحسینت میکنم بابت این کنترل ذهنی که به خرج میدی
حالا بذار با آیاتی که توی ذهنم چرخید شروع کنم
اولین آیه از قرآن این آیه بود که خدا میگه:
وَأَوْحَیْنَا إِلَىٰ أُمِّ مُوسَىٰ أَنْ أَرْضِعِیهِ ۖ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحْزَنِی ۖ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ (آیه 7 قصص)
و به مادر موسی الهام کردیم که او را شیر بده، پس هنگامی که [از سوی فرعونیان] بر او بترسی به دریایش انداز، و مترس و غمگین مباش که ما حتماً او را به تو باز می گردانیم، و او را از پیامبران قرار می دهیم
در ادامه چی میگه؟
فَرَدَدْنَاهُ إِلَىٰ أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ (آیه 13 قصص)
پس او را به مادرش برگردانیم تا خوشحال و شادمان شود و اندوه نخورد و بداند که حتماً وعده خدا حق است، ولی بیشتر مردم نمی دانند
توی این آیات دو اتفاق میتونست بیوفته
1- مادر موسی به اون چیزی که خدا بهش گفت رو عمل نمی کرد و از بچه اش نمی گذشت
2- مادر موسی به اون چیزی که خدا بهش گفت عمل کرد و از بچه اش با تماااااام مهر و عشق مادریش گذشت
از اونجایی که مادر موسی به همون مورد دومی یعنی گذشتن از فرزندش عمل میکنه
چه اتفاقی افتاد؟؟
توی آیه 13 خدا میگه پس او را به مادرش برگردانیم
این یعنی چی؟!!!
یعنی که اگر در مقابل این عمل ، مادر موسی از فرزندش نمیگذشت ، قطعاً فرزندش رو از دست میداد
یعنی کاملاً برخلاف نگاه انسانی هستش
در مورد ابراهیم خلیل الله هم به همین شکل بود
فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَىٰ فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَىٰ ۚ قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ ۖ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ (آیه 102 صافات)
هنگامی که با او به [مقام] سعی رسید، گفت: پسرم همانا من در خواب میبینم که تو را ذبح میکنم، پس با تأمل بنگر رأی تو چیست؟ گفت: پدرم آنچه به آن مأمور شدهای انجام ده اگر خدا بخواهد مرا از شکیبایان خواهی یافت
توی این آیه ابراهیم تصمیم میگیره به اون چیزی که خدا بهش میگه عمل کنه فارغ از اینکه بعدش میخواد چی بشه
این یعنی چی؟
یعنی ابراهیم از فرزندش می گذرد
وقتی که از فرزندش میگذره چه اتفاقی میوفته؟
وَنَادَیْنَاهُ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ (آیه 104 صافات)
و او را ندا دادیم که ای ابراهیم
قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا ۚ إِنَّا کَذَٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (آیه 105 صافات)
خوابت را تحقق دادی [و فرمان پروردگارت را اجرا کردی]، به راستی ما نیکوکاران را این گونه پاداش میدهیم
که در نهایت دوتا آیه جلوتر هم خدا میگه:
وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ (آیه 107 صافات)
و ما اسماعیل را در برابر قربانی بزرگی رهانیدیم
این وسط دوتا تصمیم یکسان گرفته میشه و در نهایت تقربیاً دوتا اتفاق یکسان میوفته!!
ابراهیم از فرزندش میگذره
اسماعیل هم از پدر و دنیای مادی میگذره
اتفاقی که میوفته چیه؟
خدا فرزندش رو برای ابراهیم حفظ میکنه و بعد همون فرزند یعنی اسماعیل به زندگیش ادامه میده
چه زمانی؟
زمانی که گذشتند ، که کاملاً بر خلاف تمام منطق های ذهنی ما آدم هاست
در مقابل این داستان چه کسانی هستند؟
یعقوب و نوح
توی این آیه یعقوب بر میگرده به بچه هاش چی میگه؟
قَالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ (آیه 13 یوسف)
گفت: بردن او مرا سخت اندوهگین می کند، و می ترسم شما از او غفلت کنید و گرگ، او را بخورد
توی این آیه کاملاً مشخصه که یعقوب اصلاً نمیتونست بدون بچه اش یعنی یوسف زندگی کنه
بعدش چه اتفاقی میوفته؟
قَالُوا یَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَکْنَا یُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ ۖ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ کُنَّا صَادِقِینَ (آیه 17 یوسف)
گفتند: ای پدر! ما یوسف را در کنار بار و کالای خود نهادیم و برای مسابقه رفتیم؛ پس گرگ، او را خورد و تو ما را تصدیق نخواهی کرد اگرچه راست بگوییم
حالا درسته که اونا دروغ گفتند و در اصل بچه رو انداختن توی چاه ولی اینجا دقیقاً اثرات گذر نکردن یعقوب رو میشه حس کرد
در مورد نوح هم به همین شکل بود
وَنَادَىٰ نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ (آیه 45 هود)
و نوح پروردگارش را ندا داد و گفت: پروردگارا! به راستی که پسرم از خاندان من است و یقیناً وعده ات حق است و تو بهترین داورانی
توی این آیه نوح بر میگرده از خدا درخواست نجات فرزندش رو میکنه
چرا این درخواست رو میکنه؟
بخاطره اینکه نمیتونه از فرزندش بگذره ، در نهایت هم که بچه اش رو از دست میده
توی داستان یعقوب و نوح دیدیم که در اثر گذر نکردن منجر به از دست دادن شدند
درسته شاید یک کسی مثل یعقوب در نهایت پسرش رو دید ولی چه زمانی؟!!
زمانی که دیگه عمری براش نمونده بود و هیچ لذتی هم از وجود اون فرزندش نبرد
در حالیکه یک کسانی مثل ابراهیم و مادر موسی خیلی زود زندگی با فرزندانشون رو ادامه دادند تا زمانیکه بزرگ شدند که دیگه اونا هم مستقل شدند رفتن دنبال زندگی خودشون
منظور از گذر کردن همون نچسبیدن هستش ، دقیقاً چیزی که شما خیلی خوب انجامش دادی سعیده جان
اینکه بدون بچه هات مهاجرت کنی به جزیره کیش و به اون چیزی که خدا بهت گفته عمل کنی
دقیقاً همون کاری که ابراهیم با زن و بچه اش کرد
وقتی که خدا بهش گفت باید زن و بچه ات رو اینجا بذاری و بری نگفت نه و نمیتونم ، فقط یک کلام گفت
خدایا آدم هارو دور زن و بچه ام جمع کن
در دنیای امروز میشه مثال شما
اینکه بچه های نازنیت رو در خونه پدری بذاری و بری دنبال الهاماتت
این یعنی توحید عملی
چیزی که این روزا خیلی سعی دارم روش کار کنم
چهارتا آیه نوشتم از چهار نفر شامل مادر موسی ، ابراهیم ، یعقوب و نوح ، با دو تا رویکرد و اتفاق متفاوت
در کل قصدم از نوشتن این کامنت برای شما این نبود که بگم بگذر ، چون شما خیلی خوب گذشتی ، از همه کس و همه چیز
قصدم این بودش که بگم هماهنطور که خودت خوب میدونی این گذشتن به معنی از دست دادن نیست ، اتفاقاً برعکس به معنی بدست آوردن است اونم در بهترین زمان و مکان
میخواستم راجع به یک موضوع دیگه که مربوط به همین چند روز پیش خودم هستش که عمل کردم بهت بگم ، ولی احساس میکنم کامنتم خیلی طولانی شد ، ایشالله اگر خدا هدایت کرد یه موقع دیگه برات مینویسم ، اونم یکسری درس ها برای من داشت
به قول خودت ، به امید یک نقطه آبی پر برکت ازت:)
از خدا میخوام که همیشه حال دلت عالیِ عالی باشه و همیشه بیایی و از اتفاقات خوب زندگیت که هر روز به صورت رگباری وارد زندگیت میشه برامون بنویسی و کلی ذوق کنم
در پناه نور خدا باشی آبجی گلم همون خدایی که نور آسمان ها و زمین است
سلام به سعیده، کاکوی گلی
این روزا شیراز هم همچی رطوبت هس که نگو… وسط گرما، مثه اینکه خدا دم کش گذاشته رو شهر، یه چیزی رو بپزه.
خب، این دورنمای آب و هوایی که همیشه توی کیش به راهه، کافیه تا خیلی ها از جمله من و خانواده م، حتی فکر مهاجرت به کیش رو توی سر نیاریم…اونم جایی که اونقدر دوستش داریم.
چقدر خوبه که رو کول خدا به ترسهات حمله کردی! به هوای گرم و دم کرده! به بزرگترین ترس ازلی یک شمالی! آفرین!
چقدر قشنگه تجارب یونیک تو از دست اول…از بودن با خدا در لحظه به لحظه زندگی. من خرس گنده رو هم با این تصویر سازی ها، به گریه میندازی دختر!
چقدر بودن با خدا، خوبه! اینا رو از نوشته های تو، صد بار و هزار بار مرور کرده م!
ممنونم که هستی.
به نام خدای مهربان
سپاسگذار خداوندم برای مسیر آگاهی و رشد
سلام و نور و رحمت و برکت و نعمت خداوند به سعیده خانم
سعیده خانم شما فقط بنویس و بنویس
این مسیر شما خیلی خیلی برای من سرمشق بوده
خدا خیرتون بدهد
در پناه خدا باشید
سلام خانم شهریاری
الهی شکر
امیدوارم حالتون عالی باشه
چقد احساس خوب تو کامنت شماست
خدایا چقدر نشونه هات زیاده
خانم شهریاری ، حدود 6 ساعت پیش با یه فرد خیلی موفق ثروتمند قرار ملاقات گذاشته بودم
بسیار انسان اگاه و دنیا دیده بود خیلی راهناییم کرد ، اخرین جمله ای که بهم گفت: (با خدا باش پادشاهی کن بی خدا باش هر چه خواهی کن)
این نشونه نیست معجزست !
چند ماه میشه این جمله رو از جایی نشنیدم “امروز دو بار خدا بهم گفت”
وقتی این جمله رو تو کامنت شما خوندم گفتم چطور میشه اینقدر واضح داره بهم همه چی رو میگه اخه چه نیروییه چه عظمتیه چه قدرتی میتونه این کارو انجام بده؟
الهی به هر خیرت فقیرم
بی صبرانه منتظر موفقیت های تصاعدی شما هستیم
زیر سایه خدا شاد و موفق باشید.
سلام به سعیده عزیزچقدر کامنتهات زیباست واقعاً ازصمیم قلبم تحسینت میکنم به خاطره شجاعتت به ایمانی که به الله یکتا داری وتورا به اینجارسونده چقدر با خوندنه این کامنت گریه کردم کارهای که خدا برای آدم میکنه یه لذت خواستی داره انشالله کنار خانواده ی گلت خوش و خرم باشی
سلام به سعیده عزیز امیدوارم حالتِ خوب باشه و برقرار باشی و من نمیخواستم چیزی برات بنویسم دیگه خودت میدونی میگه بنویس ومن هم باید بگم چشم
من دیروز کشیک بودم و اومده بودم خونه بابام و بین خونه بابام و محل زندگیم یک ساعت و نیم فاصله است و من دیروز ساعت هفت عصر باید میرفتم به محل کارم ولی من تا ساعت شش و نیم هیچ کاری برای تعویض کشیک و جابجایی انجام ندادم و قصد رفتن به کشیک نداشتم و فقط از عصر هماهنگیاشو با خدای خودم انجام دادم و گفتم تو کارها رو انجام بده تو کارها رو آسون میکنی برام من اگه بخوام اقدامی بکنم حتما خراب میکنم پس عملا تا ساعت شش و نیم هیچ گونه حرکتی نزدم وبعد زنگم همکارم زدم و گفتم چه خبر وضعیت کار چطوره هیچی وضعیت رو بهم گفت آخر حرفشم گفت نمی خواهی این کشیک رو بجات وایسم من و میگی هاج وواج گفت خودمم هم زنگ میزنم با مسئولمون هماهنگ میکنه دیگه کار به راحتی برام انجام داد البته اینم بگم چون من کارهای دیگه ام را به خدا سپرده بودم و انجام شده بود یه ایمانی تو وجودم بود که نگران نبودم و یه جوری مطمئن بودم که درست میشه از این جور اتفاقات زیاد توی زندگی برام اتفاق افتاده من باید خودم رو مجاب به نوشتن کنم تا برام تمرینی بشه که این کارها به نظر کوچک همیشه یادم بمونه و ایمان و توکلم بیشتر بشه دیگه کارها رو خودم انجام ندم و بسپارم به اون خدای که میگه من برایت کافی هستم
من از جایی که فکرشو نمیکنی برایت رزق وسیع میفرستم
خدای شکرت من همیشه شما رو تحسین میکنم برای عمل گرایی و عمل کردن به الهامات واقعا انصراف دادن از کار آماده رفتن برای کاری که نمیدونی چیه نه خبری ازش داری ایمانی میخواد که تو واقعا نشون دادی اون ایمان و توکل رو داری
بهت تبریک میگم
وعده خداوند حق است شما حتما و حتما از باغ سر سبز در حالی که در صندلی راحتی نشستی و قرآن سبز در دست داری ودر حال نظاره دخترانت در حال بازی با توپ زرد رنگ هستی برامون از وضعیت و شکر گذاریت برامون کامنت می گذاری
در پناه الله یکتا باشی
بسم الله الرحمن الرحیم
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا ۚ یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا ۚ وَمَن کَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِکَ فَأُولَٰئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿۵۵﴾
خدا به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، وعده داده است که حتماً آنان را در این سرزمین جانشین [خود] قرار دهد؛ همان گونه که کسانی را که پیش از آنان بودند جانشین [خود] قرار داد، و آن دینی را که برایشان پسندیده است به سودشان مستقر کند، و بیمشان را به ایمنی مبدل گرداند، [تا] مرا عبادت کنند و چیزی را با من شریک نگردانند، و هر کس پس از آن به کفر گراید؛ آنانند که نافرمانند. (55) (سوره نور آیه 55)
سلام به خواهر توحیدی ام
سعیده خانم
مشعل دار توحید
امیدوارم که حال دلت عالی و منور به نور خدا باشه
خیلی از کامنتت لذت بردم
مثل همیشه پر نور، پر برکت و دلچسب و شیرین بود
مشعل دار مکتب توحید شدی سعیده جان
دیشب خانمم یه کامنتتی ازت خوند که گفته بودی یکی از علاقه هات نویسندگیه
بلافاصله گفتم خدا وکیلی اگه این سعیده کتابی چیزی بنویسه من یکی میرم میخرم و میخونم از بس خوش قلم و خوش فکری
راستش این روزا درگیرِ یه تصمیم گیری شغلی هستم و از خدا هدایت خواستم…
در مورد شغل معلمیه که خب خیلی با روحیاتم سازگار نیست و به عبارتی علاقه ای ندارم و شاید مجبور به انصراف یا مرخصی یه ساله بشم و بیام بیرون و البته بعدش نمیدونم چیکار میخام بکنم فعلا ازخدا هدایت خواستم..
ایشالا بتونم در فرکانس دریافتش باشم
میدونم خدا به شجاعان پاسخ میده
میدونم شیطان وعده فقر میده و خدا وعده مغفرت و رحمت و فضل میده ( الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ ۖ وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَهً مِنْهُ وَفَضْلًا ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ)
(شیطان شما را از بینوایى مىترساند و به کارهاى زشت وا مىدارد، در حالى که خدا شما را به آمرزش خویش و افزونى وعده مىدهد. خدا گشایشدهنده و داناست.)
از استاد یاد گرفتم که اگه فکر میکنی مسیرت غلطه ادامه نده
اما چرا تردید دارم؟
چون این نجواهای کشنده شیطان ترمز شده
(إِنَّمَا النَّجْوَىٰ مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَلَیْسَ بِضَارِّهِمْ شَیْئًا إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ)
(هر آینه نجواکردن کار شیطان است که مىخواهد مؤمنان را محزون کند و حال آنکه هیچ زیانى، جز به فرمان خداوند، به آنها نمىرساند. و مؤمنان باید که بر خدا توکل کنند)
یا بخاطر تزریق باورهای غلطیه که سالها خاطرشون ما رو تو قفس ترس کردن و نمیذارن ازشون بیرون بیایم
اما دیگه فکر کنم وقتشه که تکون بدیم خودمونا و ایمانمون را نشون بدیم
وقتی سعیده با اون شرایط سخت از اونجا انصراف داده و روی دوش خدا نشسته این یعنی یه چراغ شجاعت و ایمان را روشن کرده
اینکه سعیده روی دوش خدا نشسته و خدا از سعیده پذیرایی میکنه یعنی چراغ اعتماد به خدا را روشن کرده
دیروز بعد از پنجمین روز تعهدم، توی دفترم نشسته بودم که تلفنم زنگ خورد و دوستم گفت کجایی گفتم توی دفترمم، و بهم گفت بیا بیرون
تا رفتم 2 تا دونه کیک بهم داد گفت میخاستم برای خونه کیک بخرم اینارو آوردم مخصوص تو، که بهت بدم… راستش اولش یه ذره جا خوردم ولی بعد فکر کردم چرا باید این رفیق من که هر دوسالی یه بار میاد سراغ من الان بیاد کیک بده بهم و گفتم لابد نشونه اینه که مسیرم درسته و کلی ذوق کردم و خوشحال شدم…
درسته که شاید این خیلی در برابر هدیه ها و دستاوردهای دوستان بزرگ نباشه اما برای من درس و نشونه داشت
امروزم رفتم جاتون خالی، خونه یکی از اقوام، تا رسیدم دم خونه یکی از همسایه های اقواممون اومد جلو و یه نذری بهم داد گفت آقا اینو بگیر قسمت شماست و بعد دو تا دیگه م بهم داد و من هاج و ام از این همزمانی خداوند، کلی ذوق کردم
خب اینا نشونه ست دیگه که دارم در مسیر درست قدم برمیدارم
و از همه مهمتر نشونه های روزانه دیروز و امروزمه که فایل چه کسانی برای مهاجرت کردن مناسبترند؟؟ اومده
راستش این فایل یه کم ذهنمو درگیر کرده
که خدایا آیا من باید از این شغل هجرت کنم؟ آیا باید از این شهر هجرت کنم؟ یا چیز دیگه ایه؟
به هر حال نشونه های این چند روز جنسش با قبل از تعهدم فرق داره
اما سعیده جان
به نظرم هیچ لذتی بالاتر از این نیست که خدا تصمیم گیرنده زندگی باشه و بهت بگه چیکار بکن چیکار نکن
اینکه قدرت مطلق آسمانها و زمین بهت بگه الان وقت این کاره یا نه…
وقتی خزائن آسمانها و زمین برای اونه، فقط کار ما اینه که اعتماد کنیم بهش، ایمان داشته باشیم، خالصانه بخونیمش، اون وقته که شیطان اجازه نفوذ نداره
اگه فلان رهبر یا مسئول به یکی بگه برو نگران نباش، چه آرامشی به اون فرد دست میده؟؟ خدایی ما خدا رو به اندازه اون مسئوله قبول داریم و بهش اعتماد داریم؟؟؟؟؟
ما اگه قبول داشتیم و نگران نبودیم الان جایگاهمون تو عرش بود
خدایا ما تو را آنگونه که حق عبادتت بود، عبادت نکردیم و آنگونه که حق معرفتت بود نشناختیم
خدایا ما رو به بزرگی خودت ببخش
خدایا تویی که هر بزرگی در برابر تو کوچیکه
خدایا تویی که مخلوقاتت را بدون کمک کسی آفریدی، پس تو قدرت برتری
خدایا نور توحید را در ما روشن و روشنتر کن
الهی آمین
ببخشید که طولانی شد
از خداوند بابت حضور و بروز امثال استاد عباس منش و همه دوستان توحیدی ام مثل شما سپاسگذارم