چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 1 - صفحه 27

1158 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمیه منیری گفته:
    مدت عضویت: 1873 روز

    سلام استادم و دوستان عزیزم این کامنتی که روز گذشته گذاشتم یک سری دوستان بهم پاسخ دادن باز هم من رو به فکر فرو برد و باز هم عمیق شدم به گذشته خودم و سال های قبل و آدم هایی که مدت ها بود فراموش شان کرده بودم و اتفاقاتی برام مرور شد که باز هم این تقلا کردن و یک آلمه مهارت داشتن ولی پول نتونستن از شون درآوردن در ذهنم پر رنگ تر شد.

    من یادم میاد از کودکی من هیچ وقتی نتونستم از مهارت هایی که داشتم پول بسازم با وجودیکه مهارت های بسیار زیادی داشتم مثلا انگلیسی بلد بودم،کارم با کمپیوتر خیلی خوب بود، تایپ با سرعت بالا داشتم، قرآن بلد بودم با تجوید و بسیار کلاس های قرآن در بخش تجوید رفته بودم، تزریقات بلد بودم کلاس تزریقات رفته بودم ولی هیچ وقتی از این مهارت هام نتونستم هیچ پولی بسازم. و همیشه این باور لامصب توی ذهنم بود که فکر میکردم باید خیلی حرفه ای تر بشم حتی یادم میاد وقتی توی دوران مدرسه هم یادم میاد یک زمانی خداوند من رو هدایت کرد که بخام پول بسازم ولی دیدم ته ذهنم نجوا میشه (گرچند اون زمانا که از ذهن خبر نداشتم و از این چیزا) که تو باید به دانشگاه برسی دانشگاهی که شدی بعد اون زمان برو پول بساز تو که الان یه دختر کوچولوی مدرسه ای هستی کی میخاد به حرفت گوش کنه دانشگاهی که شدی حسابی همه گی به حرفت گوش میکنن الان نمیخاد بعد از مدتی دانشگاهی که شدم باز هم این نجوا کرد که تو که مدرک دانشگاه تو نگرفتی هنوز کامل نکردی چطور میخای بدون مدرک بری پول بسازی (البته این موضوع دانشگاه و مدرک توی ذهنم حل شد یعنی کمتر شد که بدون مدرک هم میشه و این که اصلا بدون دانشگاه بخای پول دربیاری چون بعد از مدتی که با استاد آشنا شدم تونستم بدون کدام مدرک دانشگاه پول بسازم و اونم برای اولین بار در زندگیم بعد از اینکه با ورودی هایی که از استاد گرفتم و ذهنم رو کنترل کردم گرچند اون الگوی این رفتار که کمبود احساس لیاقت و باور به خود در ذهنم هنوز وجود داره و از آنجایی که پاشنه های آشیل همیشه همراه ما هستند)

    مثلا همین انگلیسی رو یادم اومد که من هیچ وقتی نتونستم از این مهارتم پول بسازم چون فکر میکردم باید خیلی حرفه ای تر بشم با وجودیکه میتونستم با لهجه آمریکایی صحبت کنم ، گرامر ها رو بفهمم ، روان صحبت کنم ، بنویسم ، گوش بدم و بفهمم ولی هیچ وقتی اون احساس لیاقت رو در خودم نمیدیدم که بخام به کسی آموزش بدم و یا جایی برم که درس بدم در حالیکه دوستانم منو میگفتن تو اصلا خدای انگلیسی هستی و همیشه هم درحال کلاس رفتن و آموزش و یادگیری بودم سیستم های متفاوت میرفتم و یاد میگرفتم تمرین های مختلف از کتاب های مختلف کار میکردم ولی همچنان فکر میکردم من در اون حد نرسیدم که بخام درس بدم ولی در عین حال اون وقتایی که دوران مدرسه بودیم و حدود کلاس هشتم و نهم و اون زمانا انگلیسیم در حد متوسط بود و دیدم که یکی از دوستانم که واقعا انگلیسیش در اون حدی نبود که من بودم و وقتی صحبت میکرد بسیار اشتباهیات داشت و حتی لغات رو هم اشتباه میگفت در وقت تلفظ

    شنیده بودم که داره توی یک موسسه ای درس میده و خیلی وقت ها که شاگرداش ازش سوال میپرسید و نمیدونست و یا به مسئله ای بر میخورد میامد از من میپرسید بعد من اون زمان توی ذهنم نجوا شو یادمه گرچند سال های سال میشه از اون زمان گذشته که من نوجوان بودم که میگفت اینو ببین خودش هیچی بلد نیست میره درسم هم میده ولی او همچنان اون احساس لیاقت و باور توانایی در وجودش بود که بره به یک موسسه ای بگه که من میخوام درس بدم با همین توانایی هام. حالا چندین سال بعد از این که تصمیم گرفتم برم درس بدم و اون روزی که من میخاستم به یک موسسه ای بگم من میخام درس بدم چقدر شدید با خودم کلنجار رفتم که برم بگم و اون نجواها چقدر بلند بود مثل اینکه چندین نفر بلند گوهای بزرگ در دست شون گرفتن و همه گی بیخ گوشم وایستادن که بگن تو هنوز حرفه ای نشدی که بری بخای درس بدی ولی به لطف خداوند من اون روز رفتم و به مدیر اونجا گفتم و اونا قبول کردند و همچنان انتظار نداشتم که برام پول بدن چون بهشون گفتم که من میخام رایگان درس بدم فقط میخام مهارت ها و توانایی هام بره بالا ( هنوز هم نمیتونستم قبول کنم پول بسازم ) و بعدش رفتم اول سر یک کلاس و به خوبی تونستم شاگردا شو درس بدم و شاگردا خیلی راضی بودن و بسیار توانایی ها دیدم در وجود خودم بعد مدیر اونجا برام یک کلاس دیگه هم داد که اونجا واقعا تونستم به خوبی مهارت ها مو نشون بدم و شاگرداش کسانی بودند که در حد دانشگاهی بودند و آدم های سن های بزرگتر از خودم بودن و من واقعا خیلی عالی تونستم کلاس رو مدیریت کنم با تعداد بسیار بالا

    و بعد از مدتی من نتونستم که سر این کلاس برم و جام استاد آوردند تو این کلاس ولی همچنان شاگرد ها ازم میخاستن که من بیام سر کلاس و درس بدم ولی گرچند اون زمان من دانشجو بودم و نتونستم ادامه بدم با همه ای توانایی ها و این همه مهارت ها باز هم من در خودم احساس لیاقت ندیدم که از مدیر اونجا بخام بگم از این به بعد به من معاش بده چون من همه ای کلاس ها رو رایگان درس دادم و همش ته ذهنم میگفت اشکال نداره تجربه تو ببر بالا پول الان نمیخاد حرفه ای تر شدی باز پول بگیر

    باز هم که توی ذهنم عمیق تر شدم و دیدم که این الگوی رفتاری من از برادر بزرگترم هم منبع میگیره و بسیاری از سال های کودکی و باور های ذهنیم ورودی هایی هست که از برادر بزرگترم گرفتم اون همیشه کسی بود که بنام مخ همه چی ازش یاد میشد همیشه از همه اطرافیانم میشنیدم که برادر بزرگترم رو میگفتن خیلی بلده و واقعا هم همینطور بود بسیار توانایی در بخش تکنولوجی و کمپیوتر داشت هر کسی هر مسئله ای براش پیش میامد حتما میگفتن عبدالله بلده حتی خودم همیشه هر مشکلی برام پیش میامد توی درس هام، انگلیسیم، کمپیوتر میگفتم عبدالله بلده بزار ببرم پیش اون برام حلش کنه و یادم بده پدرم همیشه به همه گی ما به من و برادر های دیگم میگفتن که از عبدالله یاد بگیرین که چقدر درس میخونه چقدر بلده چقدر کمپیوتر بلده همیشه روی کمپیوتر هست هیچ وقتی وقت شو تلف نمیکنه ولی ولی برادر بزرگ ترم کسی بود با وجود همه گی این توانایی هاش نمیتونست پول زیادی بسازه و همیشه همین طور در حال تقلا و سخت کار کردن بود اون نتایج دلخواهش رو بسیار با سختی و زجر کشیدن میخاست بدست بیاره یادم میاد که اون خیلی رویای مهاجرت داشت و میخاست که آمریکا بره براش سال های سال انگلیسی خوند کتاب های حجیم رو میخوند و یاد میگرفت و نمیدونم دیگه چه کار میکرد بعد از مدتی دید که آمریکا نمیشه گفت میخام برم یک کشور دیگه و شروع کرد به یادگیری زبان اون فکر کنم زبان روسی بود مدت ها بود که میگفت من دارم زبان روسی میخونم بعدش اونجا نشد و چندین سال توی یک شرکتی کار کرد و پول های اون رو جم میکرد برای اینکه بتونه مهاجرت کنه حدود 10 سالی طول کشید براش تا اینکه بلاخره به یک کشوری تونست بره ولی هنوز هم همچنان که زنگ میزنم میگه من دارم زبان آلمانی میخونم تا بتونم توی این کشور قبول بشم ولی هنوز قبول نشده نمیدونم واقعا انواع و اقسام امتحان ها داره میده مرحله های مختلف و باورش هم این هست که اگه زبان بلد باشم خیلی خوب میتونم پول در بیارم اینجا و کار پیدا کنم و همچنان توی همین چرخه از همون کودکی که یاد میاد در حال تقلا کردن و سخت تلاش کردن بود ولی هیچ وقتی اون نتیجه دلخواهش به سادگی بدست نیومده

    و الان که حسابی خودم رو کند و کاو کردم دیدم چقدر خود من دارم شبیه اون رفتار میکنم

    الان خیلی احساس رهایی و سبکی خیلی احساس خوبی دارم بعد این که این همه چیز رو نوشتم و به یاد آوردم و بیرون کشیدم از ذهنم گرچند اون وسطاش دردم میامد خیلی چیز ها رو از ذهنم بکشم بیرون ولی همچنان مینوشتم الان حدود چند ساعتی میشه که دارم مینویسم.

    ولی خیلی خوشحال هستم که تونستم اینا رو از ذهن در بیارم

    خدایا سپاسگزارم از هدایت های زیبایت سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
    • -
      آلا گفته:
      مدت عضویت: 2288 روز

      سلام سمیه جان

      چه کامنتی انگار منو توصیف میکردی… چقدر این جمله حرفه ای شدن و همه چیزو بلد شدن برام آشناست.

      من هفته پیش یک جمعه بازاری شرکت کردم . کلی تابلوهایی که نقاشی کرده بودم رو رایگان دادم یا 2-3 یورو فروختم! چون گفتم این تابلوها اونجوری که میخوام عالی و بی ایراد درنیومده حرفه ای نیستن چرا پول بگیرم براشون! وایییی… خودمو لایق دریافت پول در قبالشون نمیدیدم. و این جمله به قول تو لامصب! که همیشه تو وجودمه… طرح هات هنوز حیلی حرفه ای نیستن، خیلی کارها هستن که تو هنوز بلد نیستی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      گزارش نقض قوانین سایت
    • -
      سیدحبیب حافظان گفته:
      مدت عضویت: 2066 روز

      سلام دوست عزیز و بانوی بزرگوار

      کامنت شما رو با دقت خوندم و چون تجربه ای شبیه من دارید خواستم کمک کنم و بگم که من

      فهمیدم که ما و امثال ما مبتلا به بیماری کمالگرایی هستیم

      البته اینو من به لطف آموزه‌های استاد عزیزم دارم و همچنین همسر شایسته شون که در یکی از دوره ها کاملاً توضیح دادند

      اما در نهایت این پاشنه آشیل من هم بود که در عین حالی که 8 شغل مهم رو دارم که همشم تقریباً میتونم بگم توش تا حدودی متخصص هستم

      اما بقول شما نتونستم ازش پول بسازم

      و این بر میگرده به اون بحث کمالگرایی و عدم احساس لیاقت و…

      البته بعضاً غرور و خودخواهی و تن ندادن به شرایط ضعیف تر برای من

      به همین خاطر خودشناسی و پیدا کردن نقاط قوت و البته ضعف

      میتونه به ما کمک کنه که از هر نقطه و در هر شرایطی که هستیم اول

      خودمونو دوست داشته باشیم و همین جوری که هستیم خودمونو شایسته بدونیم و لایق هر نعمت و ثروتی

      گام اولو بر داریم و از خداوند کمک بگیرم برای ادامه راه

      قطعا خداوند چراغ راه خواهد بود و هادی ما در ادامه مسیر

      با آرزوی موفقیت و کامیابی برای شما بانوی هنرمند و موفق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      گزارش نقض قوانین سایت
    • -
      نگار گفته:
      مدت عضویت: 2149 روز

      سمیه عزیزم

      کامنتت یکی از ضعفهام برام یاد اوری کرد

      حس عدم لیاقت و کمالگرایی

      و البته باور کمبود

      منم سالهاست انگلیسی درس میدم

      با جرات میتونم بگم توی انتقال مفاهیم استادم

      و همیشه خدا ی طوری ب ذهن و زبانم رسونده که مطالب ب زبان اموزام انتقال بدم ب بهترین و راحتترین شکل

      ولی من از درون همیشه پر از اضطرابم

      مبادا بگم مدرس زبانم و یکی ازم معنی ی کلمه رو بپرسه و من بلد نباشم

      اعتماد ب نفس اینکه خودم معرفی کنم ب عنوان مدرس با تحربه نداشتم ولی

      ی مدت که رو خودم کار کردم و بهتر شدم

      توی ی سایتی پروفایل استادی دارم

      وقتی میخواستم قیمت جلساتم بذارم

      ب خودم میگفتم که تو که کاملاااا مسلط نیستی

      فلان بخش خوب تسلط نداری

      نباید فلان قیمت بذاری

      ( تو این پروفایل استادی میتونی ذکر کنی که میخوای چ سطحی تدریس کنی، مبتدی، متوسطه، پیشرفته)

      با اینکه سالها کتاب های فورکرنرز رو ۵٠۴

      و کتابهای لسینینگ تدریس کردم توی پروفایل فقط گزینه های مبتدی و متوسط زدم)

      همش توی ذهنم که من میگم جلسه ای ٢5٠ زیاد چون من در خد پیشرفته انچنان تسلط مد نظرم ندارم

      در حالیکه مثلا مبتدی و متوسطه رو بینظیر درس میدم

      متاسفانه اینا ب چشمم نمیاد

      و در مورد قیمت دادن از درون خودم لایق نمیبینم یعنی زبانا مثلا میگم جلسه ای فلان قیمت ولی از درون میگم زیاددد گفتی، کی اینقدر میده

      یا من نقاشی هم میکشم

      ی خانمی رو که دوره دانشگاهی گرافیک و هنر گذرونده رو میشناسم و ازش دوره خریدم

      دائم کارهام باهاش مقایسه میکنم

      ( پارسال یادمه برای ی نقاشی (نقاشی خانم تو ی کتری) ١٢٠٠ گرفته بود ، نقاشی ی سبک فانتزی داره، اسم سبک نمیدونم)

      امسال عید برام مهمون اومد و من جرات کردم و دفتر نقاشیم نشونشون دادم

      رو هوا 4 تا نقاشیم خریدن

      و اینقدر خوششون اونده بود که نگو

      من اصلا اعتماد ب نفس قیمت دادن نداشتم

      خدا از زبون خواهرم حرف زد وگرنه مجانی میدادم برن

      خواهر پرید گفت بدون قاب 4٠٠

      ( من تو دلم میگفتم زیاده، اخه من که حرفه ای نیستم، با اینکه کلی براشون زمان گذاشته بودم و انصافا زیبا بودن)

      ی دونه رو 4٠٠ فروختم

      و ٣ تا دیگه رو خود طرف گفت دونه ای 5٠٠ میخرم وگرنه من خودم میزدم تو سر مالم

      امروز تو عقل کل کامنت اقا جمال تبریزی خوندم

      چقدرر زیبا جواب میدن و عالی قانون درک کردن

      فهمیدم که من باید با خودم ب صلح برسم، قبلا فکر میکردم ب صلح رسیدم ولی امروز با خوندن کامنتشون فهمیدم نه کاملا

      وقتی از کار و هنرم، تدریسم و مهارتم راضی نیستم

      یعنی با خودم در صلح نیستم

      دیشب ی نقاشیم تمام کردم

      و البته درسته ک مث اون استادم نشد ولی با خودم گفتم اینم سبک منه دیگه

      نباید مث اون عینا کار کنم ( ترکیب چهره و رنگ ب سبک خودم)

      حتما خیلی ها تو این دنیا هستن که عاشق کارها و سبک من میشن

      و این بهم ارامش داد

      خداروشکر

      منم اگه بخوام بنویسم کدهای مخربم ی کتاب ١٠٠٠ صفحه ای میشه

      بسکه داغون و سالها ورودی داغون داشته

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2270 روز

    به نام خدا

    سلام

    من زیاد اهل کامنت گذاشتن نیستم اما این فایل انگار برای خود من ضبط شده بود و اینقدر به دلم نشست که تصمیم گرفتم کامنت خودمو بذارم تا وقتی که به هدفم رسیدم این یه رد پایی باشه برای بعدا های خودم

    من چند ساله که دارم در حوزه ی روابط روی خودم کار میکنم ولی اصلا پیشرفت نداشتم حتی خیلی جاها پسرفت هم داشتم همیشه سعی میکنم به همسرم احترام بذارم اما اون اصلا به من احترام نمیذاره نمیخوام زیاد وراد جزئیات بشم اما تلاشم در حوزه ی روابط با همسرم باورنکردنیه اما هیچ نتیجه ای حاصل نشده هیچ عشقی از همسرم دریافت نمیکنم و حتی فکر میکنم بهم خیانت میکنه

    اما در اطرافم دونفر که بسیار به من نزدیک هستن و مثل خواهرم هستن بسیار روابط باشکوه و عاشقانه و سرشار از عشق و احترام دارند با اینکه هیچ تلاشی برای بهبود روابطشون انجام نمیدن

    من فک میکنم که باورهای مخربم احساس عدم لیاقت و ارزشمندی و باور قربانی شرایط و آدم‌ها بودنه

    فک میکنم من باید فداکاری کنم تا همسرم بهم توجه کنه

    امیدوارم با دوره‌ی کشف قوانین زندگی بتوانم به آنچه که می‌خواهم برسم

    ممنون از استاد نازنینم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
    • -
      سیدحبیب حافظان گفته:
      مدت عضویت: 2066 روز

      سلام دوست عزیز

      به عنوان کسی که در روابط با همسرش بسیار موفقه خواستم چندتا تجربه از خودمو بگم

      شاید بتونه بهتون کمک کنه و البته مطمئن هستم که اگر به قوانین آگاه بشید قطعا موفق تر هستید

      باید بگم من گام اول رو برای داشتن بهترین همسر دنیا درست برداشتم هرچند اون زمان نسبت به قوانین بسیار جاهل بودم

      من در دوران نوجوانی شنیده بودم که بهترین حسنه دنیا و آخرت ، همسر خوبه و از جایی که برای پیدا کردن اون من هیچ توانایی برای تشخیص نداشتم قطعا باید برای چنین امر مهمی از خدا کمک میگرفتم

      پس با همه وجود (در دعای دستم) از خداوند خواستم که این بهترین بنده رو نسیبم کنه

      و خدا اجابت کرد و اون زمان (30 سال پیش) در سن 20 سالگی با همه وجود به خدا اعتماد کردم و وقتی برام خواستگاری رفتند , من خودم نرفتم و به وکالت از من عقد کردند و من همسرم رو بعد از 8 روز که با هم محرم شده بودیم برای اولین بار دیدم.(این یعنی اعتماد به خداوند )

      الان 30 ساله مثل دوتا مرغ عشق,(بقول خانواده و دوستان) داریم با هم زندگی میکنیم و هنوز من چنین رابطه ای در هیچ کجای کشورم هم ندیدم چه رسد به فامیل و دوستانم.

      اما این به این معنی نیست که الان برای شما راهی نیست و باید از اول اینو میخواستید

      من به چند تا نکته و فاکتورمهم که از دلایل موفقیت ما در رابطه با همسرم همیشه رعایت کردیم اشاره میکنم »»»

      1-ما هیچ انتظاری از هم نداریم و بی هیچ چشم داشتی به هم عشق میورزیم

      2- ما به هم احترام میزاریم در حالی که انتظار متقابل برای جبران نداریم.

      3- ما مثل انسان ها پر از خطا و اشتباهیم و گاها با هم جر و بحث هم میکنم اما بی ادبی و بی احترامی نمیکنیم.

      4- قهر کردن هامون کوتاه و سریعا به دنبال بهانه ای برای بخشیدنیم و از هم عذر خواهی میکنیم حتی اگر مقصر نباشیم.

      5- ما فدا کاری نمیکنیم و خودمونو فدای خواست دیگری نمیکنیم. بلکه هرچه خواستیم برای طرف مقابل هم خواستیم و عاشقانه خواستیم و از هر خدمتی برای هم لذت بردیم.

      من عاشقانه هرچی درآمد داشتم صرف خونه و زندگی کردم و او هم عاشقانه هر کاری تونسته برای من و زندگیش کرده

      پس فداکاری به معنی نادیده گرفتن حق خودم و بخشیدن به دیگری نیست بلکه رعایت انصاف و عدالته

      6- ما هرگز مشکلات رو به دیگران منتقل نکردیم و هر رازی متعلق به خودمون بوده ، از حریم خونه ما خارج نشده

      7- ما همو قضاوت نمیکنیم ، به حریم هم احترام میزاریم(تو گوشی هم نمیریم)، به هم بد بین و شکاک نیستیم . به هم اعتماد کامل داریم و دستاوردش برامون آرامش بوده.

      عشق همیشه در همه زندگی ما جاری بوده که اگر نبود بارها به خاطر شرایط سختی که داشتیم (بیشتر مالی بود)

      یا مرده بودیم و یا…

      نمیتونم زندگی بدون عشق رو حتی تصور کنم

      ساختار و ذات خداوند ترکیبی از عشق و آگاهیه

      روح ما بخشی از وجود خداونده

      وقتی خلق شدیم و به این عالم خاک اومدیم ما عشق مطلق بودیم و آگاهی از ذهن ما پاک شد تا در تجربه زندگی ، عشق و آگاهی دوباره به هم پیوند بخوره تا دوباره وجود ما خدای کامل بشه

      ما نمیتونیم که عشق رو ندیده بگیریم چرا که ذات خودمونو انکار کردیم.

      خلق خواسته ها بدون عشق امکان پذیر نیست چرا که سوخت هر حرکت و خواسته ای عشقه

      مهمترین نکته اینه که ما عشق رو از دیگری و دیگران طلب میکنیم در حالی که ما سرشار از عشقیم و دقیقا

      به عکس ما باید عشق بدیم و محبت بی شائبه و بی چشم داشت به کل عالم هدیه کنیم.

      عشق ورزیدن ما هیچ مرز و محدودیتی نداره و به هرکه و هرچه در این عالم هست باید اهدا بشه و قطعا دوباره به ما برمیگرده (اما باید از ما به ما برگرده ) نه از دیگری و دیگران

      من عشق ورزیدن به حیوانات وحشی رو هم تجربه کردم و دیدم که چگونه رام شدند.

      عشق انرژی و محرک این عالمه و تمام موجودات اونو دارند و درک میکنند و بهش احترام میذارند چرا که بخش جدایی ناپذیر از وجود خداونده

      براتون همواره

      آگاهی و عشق توأمان از خداوند عشق خواهانم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      گزارش نقض قوانین سایت
  3. -
    علیرضا امیری گفته:
    مدت عضویت: 1575 روز

    بنام خداوند بخشاینده بخشایشگر

    سلام به نازنین استاد و مریم پرانرژی و دوست داشتنی و سلامی گرم به همه ی دوستان عباسمنشی.

    چند وقتی بود ذهنم درگیر این ماجرا بود که چرا با وجود اینکه من اینهمه برای خواسته هام دارم تلاش میکنم و ساعت های زیادی رو وقف کار کردن میکنم ساعت های زیادی رو در سایت استاد هستم و روی خودم کار میکنم اما از لحاظ مالی رشد نمیکنم؟! در این مدت 3 سالی که عضو سایت هستم و گام به گام با استاد عباسمنش پیش رفتم من در تمام جنبه های زندگی عمیقأ رشد کردم در روابط عاطفی به قول استاد عباسمنش رابطه ای با همسرم دارم که تو قصه ها هم نخوندم، حال و احساس خوبی دارم که قابل وصف نیست، سلامتی ام در حدی هست که سه ساله حتی یک سرماخوردگی ساده نگرفتم، تناسب اندام فوق العاده ای دارم و ده ساله به طور حرفه ای ورزش میکنم و بیشتر زمانم تو زندگی در سایت عباسمنش میگذره و واقعا دارم روی خودم کار میکنم و نتایج شگفت انگیزی گرفتم… اما از لحاظ مالی به اون جایگاهی که می‌خوام نرسیدم!

    نه که واقعا از لحاظ مالی هیچ پیشرفتی نداشتم خداروشکر خیلی چیزایی که برام آرزو بوده تو این مدت 3 سال بدست آوردم که یک زمانی جزو آرزوهام بوده اما من تو زندگیم دنبال نتایج مالی بزرگ هستم مثل رشد عظیمی که در دیگر جنبه های زندگیم داشتم. یادمه استاد تو دوره دوازده قدم میگن گاهی وقتها ذهن شما رو گول میزنم که شما هیچ دستاورد مالی نداشتید اما اگه بشینید و روی کاغذ بنویسید می‌بینید که شما از لحاظ مالی خیلی ام رشد کردید ولی چون انسان زود فراموش می‌کنه یادش میره که این ماشین یا خونه یا درآمدی که داره زمانی جزو آرزوهام بوده و چون مدارس می‌ره بالاتر و خواسته هاش بیشتر میشه دستاوردهای گذشته رو فراموش می‌کنه.

    اوایل امسال من فایل چگونه درآمد خودمونو سه برابر کنیم رو بارها و بارها گوش کردم و به خودم تعهد دادم که تا سه ماه دیگه یعنی مردادماه من درآمدم سه برابر بشه این خواسته در تیر ماه رخ داد و درآمد من سه برابر شد، یادمه به محض اینکه تعهد دادم وارد قسمت عقل کل شدم و تمام باورهای ثروت ساز و عبارتهای تاکیدی رو دوستان عزیز مثال زده بودند رو توی دفترم نوشتم و هر روز اونها رو می‌خوندم و باورم این بود من باید باورهام رو درست کنم تا ثروت وارد زندگیم بشه اما باید بگم هرکسی در زندگیش باورهای مخرب مختص به خودش رو داره.

    اگه بخوام باورهای مخرب خودم رو مثال بزنم اینکه:

    من و خانومم هر وقت می‌رفتیم خرید موقع حساب کردن خیلی حالم بد میشد مثلاً می‌رفتیم فروشگاه کوروش و کلی خرید میکردیم و من کلی استرس داشتم و ناراحت و عصبانی که دوباره باید برم پای صندوق و حساب کنم حین خرید قسط ها و بدهی ها و‌‌‌‌…‌‌ذهنمو درگیر میکرد!

    یا یکی دیگه از کارهای اشتباه من اینکه میرم فروشگاه و مثلاً اگه یک قلم جنسی باشه با کیفیت های متفاوت و قیمت های متفاوت من همون جنسی که ارزون تر باشه رو برمی داشتم!

    یا باور اشتباه من این بود که وقتی میرم مغازه ای برای خرید چند قدم مونده به مغازه عینک آفتابیمو از روی چشمهام بردارم مبادا که فروشنده منو با عینک آفتابی ببینه و بگه این پولداره و جنسشو گرون تر بهم بفروشه!! و خیلی باورهای اشتباه دیگه که خدارو شکر الان خیلی خیلی بهتر شدم نه اینکه کلا از بین رفته باشند اما بخاطر کار کردن روی خودم خیلی کمتر شدن.

    یکی از باگ های من که بیشترین ضربه رو بهم زده اینه که ایده هایی که بهم الهام میشه رو انجام نمیدهم یا اگه انجام بدم ذهن با نجوا و دلیل های مسخره منو از انجام دادن اون ایده منصرف می‌کنه و باعث میشه من اون ایده رو نادیده بگیرم ایده های که شاید میلیاردها تومن ثروت توش خوابیده!

    من امسالم رو سال موفقیت مالی نام گذاری کردم خب تا اینجای کار اولین دستاورد من اینه که درآمدم سه برابر شد. که البته با وجود سه برابر شدن درآمدم اما من هنوز هم درگیر مشکلات مالی هستم!

    یک ایده ای مدت های زیادی هست که ذهنمو درگیر کرده و هرجا که میرم نشونه ای ازش میبینم و در دومین قدمم قصد دارم این ایده رو عملی کنم.

    قدم سوم که بهم الهام شده و حتما انجامش میدم خرید دوره کشف قوانین زندگیه که فکر میکنم این دوره تو زندگی من غوغا می‌کنه! راستشو بخوایید دیگه خسته شدم از سخت کار کردن و کمتر نتیجه گرفتن.

    از افرادی که توی زندگیم میشناسم که با وجود تلاش فیزیکی کم به دستاورد های بزرگی رسیدن فردی هستش که چندتا کسب و کار و کارخونه رو راه انداخته و با سن کمی که داره حدود به بیشتر خواسته هاش رسیده. با وجود اینکه در ایران زندگی می‌کنه اما بسیار ثروتمند و در رفاه کامل هستش. این موضوع این باور رو در ذهنم پررنگ تر می‌کنه که کشور و شرایط روی زندگی ما تاثیر گذار نیست

    ایشون از صفر کارش رو شروع کرده و الان میلیاردها تومن ثروت کسب کرده، یک پارکینگ داره که بهترین و گرون ترین ماشین های ایران رو اونجا نگهداری می‌کنه! در یک کاخ زندگی می‌کنه و به تموم آرزوهایی که داشته رسیده بدون هیچ تلاش فیزیکی و زجر کشیدن! ایشون دقیقا حرف های شمارو در پست هاش میزنه همه اش در مورد باورهای مخربی که جلوی ورود ثروت رو به زندگی ما میگیرن صحبت می‌کنه. همه اش درحال تفریح و سفره و تایم کمی رو به کارکردن اختصاص میده.

    این فرد که توی ایرانه و اینهمه دستاورد بزرگ مالی داشته می‌تونه الگویی باشه برای من که بتونم باورهای مخرب رو ازبین ببرم و پامو از روی ترمز بردارم و به سمت دستاوردهای مالی بزرگ تر قدم بردارم.

    استاد عزیز این فایل همون پاسخ سوال بزرگی بود که در ذهن من شما گرفته بود که چرا با وجود تلاش های زیاد اما نتیجه بزرگ رقم نمیخوره؟!

    خیلی مشتاقم که هرچه زودتر دوره کشف قوانین زندگی رو تهیه کنم و پایان سال بیام و از دستاورد های بزرگ مالی که کسب کردم صحبت کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  4. -
    علی اسدی گفته:
    مدت عضویت: 1347 روز

    بنام الله مهربان

    هم اکنون خوشحالم وشکر گزارکه همینک بودنم ادامه دارد و قوطوردرعضمت عشق خداهستم

    سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته وخانواده عباسمنش

    سپاس گزارخداوند مهربانم بابت این سایت واین فایل ها .

    درموردسوال اول.

    من دوست دارم به ازادی مالی برم دوستادارم درامدی بطورمیانگین70 ملیون داشته باشم

    براحتی براخودم وخانواده ام فراهم کنم هرچه که دوست داریم.

    خیلی هم تلاش کردم ازبچگی حدود12سالگی روی پای خودم ایستادم ولی خب باورهام بنابه شرایط زندگی خیلی خراب بود .صداهابارشنیدم که 10سال بخورنونوتره بعدبخورگوشت بره.

    (ماروخداخلق کرده براحمالی) حتما بایددزدی کنی)

    (مگه گنجی پیداکنید.ماهم که ازاین شانس هانداریم)مگه یه ارثی بهت برسه) اینم که نداریم.

    و…..هزاران مثال اینجوری. ازوقتی باقوانین اشناشدم وروی خودم کارکردم به زهنم میگم فلانی که وضعیتش ازمن بدتربوده حالا ببینش ماشالله باززهنم میگه اون یکی شانس داشته. بادوستان حرف میزنیم میگم هاشم سال88ورشکست شدامدتهران حالا هجره داره دوتاخونه داره شاسی بلند داره ملکش تودهات چندین میلیاردقیمت میشه پس میشه اززیرصفرشروع کرد.میگن توچه ساده ای فکردی همونجوری تونسته این همه ثروت بسازه اون گنج پیداکرده.وبازمن تلاشم روبیشترکردم چندبارهم خداوند من درمسیرهای خوب قرارداد ولی بعدیک سال لگد زدم به بختم.یه ترمزپیداکردم توزهنم (من واردهرکاری که بشم اون کارازعرش میاد به فرش.جالبه که واقعاهم همینجورمیشه) واردکاربعدی میشم اون هم خراب میشه.والان 400ملیون زیرصفر هستم بعداز41سال زندگی. دوره شیوه حل مسائل زندگی روخریداری کردم همون هفته اول نتایج چشم گیری گرفتم ولی ازفایل سوم به بعد دیگه تمرینات انجام ندادم تنبلی کردم.

    ازاستاد ودوستان میخام راهنماییم کنن چه جوری متعهدبشم چجوری شخصیتم تغییربدم.

    چون متما هستم اگه تعهدداشته باشم وشخصیتم تغییربدم وادادرنیارم درهایی ازنعمت وثروت بروم بازمیشه.

    سپاسگزارم ازخداوند

    پروردگاراسپاسگزارم ازاستاد عزیزم

    سپاسگزارم ازخانم شایسته

    سپاسگزارم ازدوستان بابت کامنت های زیبا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  5. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2003 روز

    به نام ربّ هدایتگرم

    سلام استاد عزیزم، استاد مهربانم ک دستی از دستان خداوندی

    سلام مریم جانم ک خستگی ناپذیر کنار استاد عزیز ایستادی

    وقتی بیدار شدم و خواهرم گفت استاد فایل جدید گذاشته خوشحال شدم، ولی نه به اندازه موقعی که اسم فایل رو بهم گفت!

    «چرا با وجود تلاش فراوان هنوز، به خواسته ام نرسیدم؟»

    خدای من! استاد من دیروز تماما کلافه بودم، به قول شما تو در و دیوار!چند وقته اینطورن ولی دیروز خیلی خیلی…

    گفتم من خیلی دارم به داشتن یه رابطه عاطفی فکر میکنم، خیلی خواستارشم، ولی نمیدونم مرا با وجود تلاش هام(از نظر خودم تلاش کردم براش) من ندارمش! واین آزارم میده! کلافه ام کرده! اصلا نکنه یه مشکلی این وسط هست ک من انقدر خواستار رابطه ام؟ خواهرم گفت نه! به هرحال هر آدمی تو یه جایی از زندگیش یه چیزیو میخواد، تو هم الان دلت میخواد یه رابطه عاطفی داشته باشی.

    با دوستم حرف میزدم، گفت به خواسته ات نچسب، رهاش کن…

    امروز ک اسم فایل رو خواهرم گفت،گفتم خدایا همینه…. تو جوابم دادی، این همون چیزیه ک باید.

    اومدم فایل رو نگاه کردم و دیدم آره، فاطمه دیگه وقتشه که جدی روش کار کنی، پشت گوش انداختن و فرار کردن و تنبلی راه چاره نیست، وقتشه بری ریشه ای کار کنی. و من همیشه متنفر بودم از بیرون کشیدن باورهام. خیلی وقت ها آمادگی رو به رو شدن باهاشون رو نداشتم و الحق ک خدا کم نزاشت برام، وقتی تکاملم رو طی میکردم و آماده میشدم منو در مسیرش قرار میداد.

    میخوام بگم، برای من، اومدن این فایل، فردای روزی ک تو درودیوار بودم شدید، این بود ک خود خدا برام فایل ضبط کرده.

    پروردگارم، سپاسگزارم

    استاد عزیزم، مریم بانو، سپاسگزارم.

    وقتی شروع کردم به نوشتن باورها یا همون کدهای خراب، تعجب کردم ک یهو سه صفحه شد! ولی بالاخره دراومدن این زباله ها…. و خدا میدونه ک با نوشتن بعضیاشون چقدر بهم ریختم و اعصابم خرد شد چون یاداوریشون، به زبون آوردنشون و رو اومدنشون هم آزار دهنده بود برام، ولی خداروشکر ک شناسایی شدن و امروز جرئت کردم ک رو کاغذ بیارمشون، جلوی خودم.

    درباره داشتن یک رابطه عاطفی

    سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟داشتن یک رابطه عاطفی عاشقانه دو طرفه و پایدار

    سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)

    همچین کسی رو دور بر خودم ندیدم، البته خود من درباره روابط افراد خیلی کنجکاوی نمیکنم. ولی تو همون افراد دور بر خودم، اون رابطه دلخواه رو ندیدم.

    سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

    من خیلی سخت از یکی خوشم میاد و انتخابش میکنم و بهش حس پیدا میکنم(قبلا ک اینو افـــــتخار میدونستم برای خودم)، پس اونی ک من ازش خوشم اومده حتما یه فرد خیلی خاصه که تونستع این احساس دوست داشتن و عشق رو در من بیدار کنه، و به خاطر این دیدگاه که واااو! تو بالاخره تونستی من رو عاشق خودت کنی، پس چقدر خاصی که من ازت خوشم اومده، و بعد یه جورایی خودم ازش بت میسازم و برام خیلی وااااو میشه اون فرد.

    اونی که میخوام باهاش وارد رابطه بشم باید یه سری ویژگی ها داشته باشه که احساس میکنم خودم عمیقا هنوز اینجورم که این ویژگی ها خیلی خاص هستن و اونی ک این ویژگیارو داره دیگه خیلی اوکیه و این مدل نگاه باعث میشه بازم از اون فرد بت بسازم و یه جورایی در عمق خودم رو لایق این فرد ندونم و برم به سمت هماهنگ شدن باهاش!

    وقتی میخوام وارد رابطه بشم خیلی از لحاظ ظاهر ترمز دارم، یعنی شروع میکنم لاغر کردن و خوب لباس پوشیدن و حتما پشت لب وزیر ابرو رو اصلاح کردن و شیو بودن بدن و…. یعنی میخوام از لحاظ ظاهری خیلی پرفکت باشم جلوی طرف و فکر میکنم دلیلش اینه ک شاید جذابیتم رو ب این میدونم و این بده!من این حس رو دوست ندارم

    خصوصا درباره اندامم، من متوجه شدم که اندامم به شدت ترمز رابطه ام شده، به این فکر میکنم که چطور با این اندام جلوی طرف لخت کنم؟! حتی وقتی با قد 158،پنجاه و هشت کیلو بودم! انتظار داشتم ک باید شکم تخت و پاها خوش فرم و پهلو خوش شکل و…. نگم برات استاد

    نمیدونم چرا اینجوریم ک اگر میخوام طرفم خوش هیکل باشه، باید منم برم کار کنم و خوش هیکل باشم.

    تو روابطی ک تا الان داشتم خیلی دچار وابستگی میشدم، به وضــــــوح برام مشخص بود، یه جوری که 80درصد چه بسا 90 درصد زندگیم حول محور اون فرد میچرخید و اگر پیام بدم هی چشمم به گوشیه برا جواب! و دلم میخواد باهم بریم بیرون و کل فکرم میشه اون و….و من از این وابستگی بدم میاد.از وابستگی و تمام اتفاقات و احساسات بدی ک پیش میاره.

    اگر اون فرد دستاورد داشته باشه، شروع میکنم مقایسه کردن خودم باهاش و احساس عدم لیاقت داشتن درباره اون فرد

    وقتی که من از یکی خوشم بیاد احساس میکنم این ذهنیت رو دارم که حالا که من ازش خوشم اومده به دست آوردن این فرد سخته، صرف اینکه من ازش خوشم اومده و موردعلاقمه!

    باور اینکه اگر من برم سمت یکی که ازش خوشم اومدهو باهاش وارد رابطه بشم؛ چون مثل روابط دیگه ای ک اطرافمون بوده خود اون پسر نیومده بهم پیشنهاد بده، پس اونقدری که من دوسش دارم، دوسم نداره.

    کلا به خاطر اینکه رابطه نداشتم چندان جدی که با طرف برم بیرون و اینا و شرایط خانوادم و 5تا دختر بودنمون و اینکه پدرم همیشه حرفایی مبنی بر اینکه کاش پسر بودی، و اگر پسر بودی، و…. میزد، کلا جتس مخالف برامون بت شده.

    به خاطر اتفاقایی که تو خانوادم دیدم، روابط بسیار مخدوش و افتضاح، باور خیانت و شک کردن به طرف مقابل رو دارم، مثل اینکه احساس کنم شاید دوسم نداره! باور نمیکنی که دوست داره! چون روابط عاشقانه ندیدم دور بر خودم.

    میخوام با اون که وارد رابطه میشم، یه جور نگاه این رو دارم که میخوام این رابطه ادامه دار باشه، پایدار باشه تهش کنار هم بودن باشه. انگار دنبال یه تهم برا رابطه مثلا به ازدواج ختم بشه.و اون ترس از جدایی هم هست، اصلا جا نیفتاده برام که نگاه دائمی به روابط نداشته باشم.

    تو خانوادم، رابطه پدرمادرم خیلی مخدوش و افتضاحه، اصلا نمیخوام وارد جزئیاتش بشم، حتی روابط مزدوج های بزرگتر از خودم، دوست نداشتن هم، زندگی های اجباری، خیانت، عدم دیدن اون عشقی که انتظار میره از یک زندگی، قدرت و سلطه گری مرد ها، و شاید یه جور عقده در من ایجاد شده که طرف باید به حرفم باشه، هرچی بگم بگه چشم و اینه ک نشون دهنده دوست داشتنه، اگر دوستم داره باید هرچی بگم قبول کنه. و یه جوری هم ک اینجا تو زندگی خودم، برخلاف زندگیا که دیدم این منم که قدرت دارم و حرف، حرف منه.

    تو روابطم، تو همون روابطی که تا الان داشتم، نمیدونم جرا به این حس و فکر میرسیدم که این فرد من رو دوست نداره، یا به اندازه کافی دوستم نداره، یا اون اندازه ک من عشق میدم عشق دریافت نمیکنم! نمیدونم چرا به این حس و فکر میرسم. و چه بسا ته وجودم اون حس قربانی بودن هم بهم دست بده! به خودم میگم من کاری به اون طرف ندارمزمن الان از، این فرد خوشم میاد، پس احساسم و عشقم رو ابراز میکنم به راحتی و کاری ندارم به برخورد اون، ولی میترسم یه جا کم بیارم…

    تو تصویر سازی هام، همیشه اینجور بوده و تا الان هم، که اون طرفی که من میخوامش در حالی داره منو میبینه که معروفم، محبوبم، با آدم گنده ها نشست و برخاست دارم و چند نفر آدم حسابی منو میخوان و… یا اینکه باید یه مدت با اونی که میخوام در ارتباط باشم که از من خوشش، بیاد! یه جورایی انگار میگم نمیشه که همینجوری از من خوشش بیاد! یا باید ببینه بقیه منو میخوان که بفهمه چقدر با ارزشم یا اینکه یه مدت باهام باشه منو بشناسه تا از من خوشش بیاد.

    به خاطر رمان های چرتو پرتی که در دوران نوجوانی خوندم، و چـــــــقدر میخوندم!تا میبینم یکی غمگینه میگم شکست عشقی خورده! اولین رابطه ام هم طرفم بعد مدتی برام تعریف کرد که با یه نفر بوده و رابطه جدی داشتن و بعد جدا شدن. و فکر کنم این تاثیر خیلی بد و عمیقی روی من داشت. البته بنظرم ترس اصلیم اینه که این فرد یکی دیگه رو دوست داره هنوز! تو فکر اون باشه! کلا تو فکر یکی غیر من باشه! برا همین کلا همه چیو شکست عشقی میگیرم! طرف شعری بزاره، استوری غمگینی بزاره میگم عوووو اینم شکست عشقی خورده لابد! البته این چیزیه ک جا افتاده هم تو جامعه ک تا طرف شکست عشقی میخوره میفته ب انتشار مطالب غمگین، بعد من از یکی خوشم بیاد و یه چی بزاره میگم وای نکنه این شکست عشقی خورده و بدم میاد و بهم میریزم از اینکه نکنه داره به یکی دیگ فکر میکنه و یکی دیگ تو ذهنشه!کلا فکر اینکه اونی ک من دوسش دارم به کس دیگه فکر کنه بهمم میریزه شدیــــــد.

    مورد بعدی درباره سکس هست، با اینکه من خیلی دوست دارم تجربه اش کنم ولی نمیدونم چرا تا الان رخ نداده، و من یه بار توش عمیق شدم، گفتم خدایا! من اینقدر دوست دارم تجربه اش کنم، چرا تا حالا نشده؟! و پاسخ اومد. و ترمزم بهم گفته شد و بعدش کم کم ترمز های دیگه ام آشکار شدن.

    اولین جوابی ک بهم الهام شد این بود که:تو میخوای با کسی سکس کنی که باهات بمونه! یعنی این قضیه سکس انقدر برای من چیز بزرگ و عظیمی شده که اگ بخوام با کسی سکس کنم باید اون طرف با من بمونه!

    یکی دیگه اینکه اگر میخوام با کسی سکس کنم باید اون فرد عاشق من باشه و من هم عاشقش باشم، وگرنه آسیب روحی میبینم.

    یکی دیگه اینکه کلا این قضیه سکس تو خانواده من یه چیز خالص و معنوی نیست، اتفاقا خیلی بد باش برخورد میشه، انگار که داری بدترین کار دنیا رو میکنی و تو بدترین آدم جهانی.

    یکی دیگ اینکه اگر خارج از ازدواج سکس کنی اصلا…. یعنی انگار نهایت یه رابطه سکسه، نهایت جذابیت تو سکسه، اگر این رو انجام بدی تو رابطه بعدش یه جور عدم امنیت دست میده، که انگار تهش دراومد دیگه! متنفرم از این باور!

    این باورها درباره رابطه بود، درباره پول و لاغری و آزادی عمل در خانواده هم میخواستم بنویسم اما گفتم فعلا همین رو بزارم تا اونارم سر وقت بنویسم و کامنت کنم.

    وقتی باورهام رو نوشتم، آوردمشون جلوم روی کاغذ، بعضی هاشون خیلی خیلی ناراحتم میکرد، یعنی دوباره نجواهای همراهش رو بیدار میکرد. و وقتی نوشتم یجوری بهم ریختم! خواهرم گفت اتفاقا باید خوشحال باشی ک باورهاتو شناختی! باید بشکن بزنی…. و خداروشکر که ربّ هدایتگرم تکاملی تا نوشتن و آوردشون رو کاغذ منو آورد جلو.

    متوجه شدم که بیس خیلی از این باورها نبود عزت نفس، احساس عدم لیاقت، دوست نداشتن خود و نپذیرفتن تمام وکمال خود و به صلح نرسیدن با خود هست در کنار سایر باورها. خداروشــــــــکر که هدایتگرم من رو به مدار داشتن دوره های عزت نفس و عشق و مودت در روابط هدایت کرد و میخوام پایه کوبی و فوندانسیون درست و حسابی بسازم به امید الله.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  6. -
    یاسر خدابنده‌لو گفته:
    مدت عضویت: 1060 روز

    با نام و یاد الله مهربان

    و سلام به همگی دوستان عزیز و خانواده صمیمی عباس منش

    خیلی دوستون دارم و عاشقانه فایلای استاد رو میبینم

    عین کویر خشکی که منتظره یک قطره ابه

    و این کامنت رو بعد از چندین ساعت تفکر و تعقل نوشتم و امیدوارم که در درجه اول برای خودم و بعد برای دوستانم راه گشا باشه

    خدایا خداوندا بهم کمک کن تا اشکالات و پاشنه‌های آشیلم رو پیدا کنم و اینان دارم که تو هدایت‌گری و بندگانت ؛ برانیم و موسی و محمد و نوح و…رو هدایت کردی و منم باور به این هدایت دارم و می‌دونم که اگر فکر کنم و این ترمزهارو با هدایت خودت پیدا کنم کمکم میکنید تا به اهدافش برسم اون به راحتی و زیبایی

    سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    من از بچه‌های دوره دوازده قدم هستم و الان قدم ششم هستم به لطف خداوند متعال ، و خواسته‌ای که الان دارم اینه که به موفقیت مالی برسم و چندین ماهه که دارم رو خودم کار میکنم و قایلارو گوش میکنم و باورای مثبت می‌سازم

    و البته دارم حرکت کردم براش ینی پیش استاد مهندس راهنما رفتم کتاب خریدم و دوره دارم میبینم و آموزشارو در یوتیوپ دارم میبینم و…و البته شغل کارمندی در کنارش که یه درآمدی هست اما دارم برای شغل مورد علاقم چندین ماهه که حاضر میشم ینی بیکار نیستم و در تلاشم.

    سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)

    والا در این موضوع تو حوضه خودم کسانی رو به اون صورت هم سان و شرایط مشابه نمیشناسم که تو زمان کمتر به موفقیتهای بزرگی رسیدن ، یا اگرم میشناسم افراد موفقی نیستن به اون صورت ، باتوجه به آگاهی‌هایی که تو این سایت پیدا کردن اینارو میگم، شاید بنا بر این باشه که تو این روند منطقی شدن هنوز موندم

    اما تو مصاحبه با استاد ،چنتا فایل دیدم که دوست نفر تو همین دوره‌ دوازده قدم بودن و تو قدم‌های اولیه نتایج خیلی بزرگ گرفتن و برای منم باور پذیر ششده که میشه نتایج خیلی بزرگ بگیرم اونم به سادگی ، ولی نمی‌دونم چرا هنوز نشده ولی می‌دونم که خواهد شد، امکان ندارع نشه ، منتهی میخام بدونم چجوری از این بهتر ، چجوری سریعتر ، چجوری راحتتر ، چجوری کارا تر و میخام به جواب سوالاتم هدایت بشم و به موفقیت مالی برسم

    سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

    من کامنتای مختلفی از زوایای مختلف درمورد پاشنه‌های آشیلم و باورای درستی که باید تقویت بشن نوشتم اما می‌دونم که هنوزم باید روشون کار کنم تا نتایج بیاد

    اما درمورد وجود باور محدودیت تو ذهنم بجای باور فراوانی ،

    تو باید مواظب پول خرج کردن باشی و هروی درمیاری رو باید بیشترشو ذخیره کنی یا اصلا نباید تو دستت نگهداری چون خرج می‌کنی و از دست می‌ره و باید یک وام بزرگی بگیری یا چنتا وام بگیری از چند جا و بیای زودتر ماشین یا خونه بگیری و بیای قسط اونارو هرکوری هست پر کنی ، اینجوری میشه تو این دور و زمونه زندگی کنی وگرنه کار هرکسی نیست تو این دور و زمونه پولدذبیاره و زندگی بچرخونه

    ینی فرصت برای پول ساختن کمه و همه الان معتل یه لقمه نون هستن و تو حساب همه الان یه قرون دو هزاره و همه الان درگیر مشکلات اقتصادی هستن و خیلی کمن افرادی که دارن پولای زیادی در میارن و درگیر مشکل نیستند ،حتی اونام شاید خرج زیادی دارن شاید اونام درگیر یه مشکلی هستند بالاخره تو این دنیا که کسی بی مشکل نیست بالاخره اونام یجورایی درگیری دارن برا خودشون ،ینی مشکل دارن و ناراحتن

    پول کمه ، پول نیست که این روزا ، جیبی مردم خالیه و همه دارن فقد یجورایی امرار معاش می‌کنند تا گشنه نمونن ، پول برای ثروتمند شدن و کار شروع کردن کجا بود ، ملت از گشنگی نمیرن باید هزار بار خدارو شکر کنند

    خدایا همین که داریم بسه خدایا شکرت که همین زندگی بخور و نمیر رو بهمون دادی همین که بتونیم اجاره خونه رو بدیم و یه پولی هم بیاد که گشنه نمونیم کافیه

    خدایا پول که کمه تو یه مقدار بده که ما یه خونه و یه ماشین بخریم دیک کافیه دیگ بیشتر از این نمیخایم ، همین قدر برای ما کافیه ، ینی وجود باور محدودیت شدید ، که باعث میشه به همین هم نرسی ، چون باید خیلی بزرگتر به پول نگاه کنی و بگی که پول فراوانه و همه جا هست اصلا مثل اکسیژنه و به راحتی وارد زندگی من میشه و من میتونم و لایق این هستم و باید البته که همیشه ثروت بسازم اونم به مقدار زیاد و پول فراوانی وارد زندگی من میشه ،ینی من میام مولد و تولید کننده‌ی ثروت میشم و یا ارائه‌ی یک خدمت یا محصول یا گره گشودن از یک مسئله توی جامعه پول تولید میکنم و به همه خیر میرسونم ، نتیجه طبیعیشم اینه که پول فراوانی میاد تو زندگیم و من هم با پول خرج کردن مثلا برای تفریح ؛ هتل ، سفر یه دریا ، خشکی ،خارج کشور داخل کشور و….خرید کردن و…خرید ملک خرید خونه خرید ماشین موتور و…100درصد دارم خیر میرسونم یا این پولی که جابجا میکنم و با این پولی که تولید میرسونم و این باعث گسترش جهان میشه

    ثروتمندان آدمای شادی نیستند و همیشه افسرده میشن و تنها زندگی میکنند و تو رابطه با کسی زیاد نمیستزن و زود طلاقش میدن یا طلاق میگیرن

    » درحالی که آنقدر آدمای شادی دیدم که ثروتمند هستند و اصلا چین و چروکی رو صورت ندارن ، مشکل جسمی ندارن ،هوش اخلاق هستند تنشون سالمه ، جوون موندن ، و اتفاقا پویا تر و شاداب تر هستند و همیشه ورزش میکنن و اعتماد بنفس دارند و جوون هستند ، و البته همشون هم آزاد هستند تو روابط و محدودیت آدمای دیک رو ندارن و تا هروقت دلشون خواست یا همسرشون هستند و زمانی هم که از هم خوششون نمیاد به راحتی جدا میشن و بقیه ی زندگی رو برای هم تلخ و همراه با زجر روزانه نمی‌کنند و خودشون رو رها از قید و بند باورهای غلط میدونن و راحت و ساده زندگی میکنند

    ثروتمند شدن مربوطه به کار خاصی که تو پیداش کنی و اون موقع برات پول زیادی میاد و با این کارا که نمیشه پول زیادی ساخت و باید آنقدر هام بخوری و سالها بگذره تا پول بدست بیاد تا قلقشو بدست بیاری در حالی که هدایت خدا می‌تونه طوری باشه که تو صاف بری اون ایده خاص رو پیدا کنی تو همون کار یا کار دیگ و صاف بری اون چندین میلیاردی که یکی بعد بیست سال سی سال تلاش تو کاری بدست آورده رو حتی بیشتر تو مدت خیلی کمی بسازی و بدست بیاری پس به مدت تلاش تو یک کار خاص یا یک مار خاص یا مهارت آنچنانی یا داشتن آشنا تو بازار و…نیست چون همیشه مثال مخالف هست ، به سن خاصی که تا تو بهش نرسی نمیشه مثلا فلانی تو سن 70 سالگی یا چهل سالگی به این ثروت رسیده و تو باید هنوز بدویی و تلاش کنی و صبر کنی تا به سن اپن برسی و بعد میتونی توام ثروتمندبشی ، در حالی که میبینیم افرادی که تو مدت خیلی کوتاه یا سنین خیلی پایین به ثروت‌های خیلی زیادی میزسن و سود میکنن

    ثروتمند شدن شانسیه ، نمیش گفت و برنامه ریزی کرد یا پیش بینیش کرد ، اصلا نمیشه فهمید فقد باید تلاشتو بکنی یجایی میگیره ، بگیر نگیر داره

    باور عدم احساس لیاقت تو جنبه‌های مختلف شخصیتم و ذهنم بجای احساس لیاقت

    بابا خریدن اون خونه یا اون ویلا با اون همه پول تو اون محله از شهر با اون امکانات رفاهی با اون متراژ و…که کار مانیست اونا برای از ما بهترونه اونا با ما فرق دارن

    اون ماشینارو که ما نمی‌توانیم سوار بشیم داداش ، خریدن اونا کار مانیست ما که لایق اونا نیستیم ، ما که لایق نیستیم خدا اینهمه لطف بکنه و اینهمه ثروت داشته باشیم ، خیلی باید پیش خدا عزیز باشی تا اینارو بهت بده ، باید یکی وساطت کنی تا اینارو بهت بده یکی که پیش خدا ابرو داره ،،،ما باید همین پایینی شهر تو همین خونه آجری چهل متری یا هفتاد هشتاد متری با این محله دربه داغون میون این آدمای بد تر از خودمون ، چارتار دزد و معتاد و آدم فلک زده و آدمای فقیر زندگی کنیم این حق ماست دیگ چ کنیم ، اینم سرنوشت ماست ، ما باید پراید سوار بشیم ، بی ام و و بنز برای ما نیست که ( یکی نیست بپرسه که وقتی دارن اون ماشینی می‌سازن مگ همون موقع بنام میزنن که میگی براتون نیست)

    از این موقعیتای خوب کاری که برای ما حور نمیش که من باید همیشه کارگر باشم ، من باید زیر دست باشم ، من باید همش بدو بدو کنم تا یه قرون بدست بیارم ، ما باید همیشه سر کار باشیم تا دولت بدست بیاریم ما که لیاقت اون زندگی اعیونی رو نداریم

    درحالیکه هیچ فرقی بین آدما نیست و همه به یک اندازه بخداوند ینی منبع خبر و برکت نزدیک هستند و همه هم اندازه میتونن دسترسی داشته باشند به نعمات خداوند اگر بخوام و باورای هم جهت با هواستشون داشته باشند ، پس اگر نعمتی نمی‌رسه بخاطر باورای محدود ماست و نه عوامل دیگ ، و خدای همه‌ی ما آدما یکیه و خدای پولدار و فقیر باهم فرقی ندارن که مال یکی قوی باشه و مال یکی ضعیف و سیستم عصبی و مغزی همه ما آدما یکیه ینی سلولهای عصبی و مغزی ما تفاوتی باهم ندارن و در اساس و بنیان و ریشه باهم یکسان هستند ینی اونی که به میلیاردها تومن رسیده و اونی که رفتگر هستش سیستم عصبی یکسانی دارند و فقد نحوه‌ی استفاده اونا از این ابزار یکسان متفاوته ، مثالا یکی از این بیل اومده یک باغ خیلی زیبا ساخته و یکی نتوانسته این باغ زیبا رو بسازه و اکثر باغش خشکیده و این تقصیر خدا یا اون بیل نیست تقصیر خودشه » پس اگر یکی تونسته این ایمان و این باورهای توحیدی رو بسازی و یه خواسته‌های مالیش برسه پس منم میتونم چون ابزار ما ینی ذهن ما یکیه ، اگر اون تونسته اون مهارت رو یاد بگیره با ذهنش پس منم میتونم و…

    ، باور امکان پذیر نبودن برای ثروتمندشدن و دور دیدن این خواسته بجای بدهی بودن و راحت بودن و ساده بودن و سریع بودن و در دسترس بودن ثروتمندشدن

    باور غیر الهی بودن ثروتمندشدن بجای الهی بودن و خدایی بودن ثروتمند شدن و ثروتمندبودن

    در حالی که ثروت ساختن وظیفه الهی انسانی کنه و من باید بعنوان خلیفه خداوند روی زمین همیشه خالق ثروت باشم و ثروت تولید کنم، من هرچقدر ثروت تولید کنم و ثروتمند بشم بخدا نزدیکتر میشم ، مثل قوم یهود که بیشتر از تمام ادیان ابراهیمی تونستند ثروتمند بشن ، پس چرا بقیشون نتونستند اینهمه مثل اینا ثرتمند باشند ؟!

    » ینی شاید تو ناخوداگاه من اینه که، آدمای ثروتمند از خدا دور هستند ، با خدا دوست نیستند، شکر گزاری نیستند ، یه آدما کمکم نمیکنن و فقد خودشون سود میبرن از ثروتشون و باید حتماً به همه کمک کنن از ثروتشون و خدا این ثروت رو به اونا داده که به همه کمک کنند و سهم آدمای فقیر تو ثروت اوناست و اونا وظیفشونه که ببخشند و ربطی به لطف اینا نداره و باید آنقدر ببخشی تا دردت بیاد از اون بخشیدن تا احساس کنی بخشی از وجودت کنده شده و این ینی بخشش درست و اونا این کارو نمیکنن

    هرچقدر ثروتمند بشم از خدا دور میشم ، چند همیشه بهم گفتن که ثروت باعث طغیان آدما شده در طول تاریخ و نباید همش دنبال ثروت اندوزی باشی و تو نباید همیشه دنبال پول بدویی و باید بذاری اپن دنبال تو بدوه ، ثروت باعث میشه خدارو دیگ از یادت ببری و بگی دیگ من با پولم همه کار میتونم بکنم پس دیگ خدا چیکارس این وسط و ولش کن من خودم هرچی میخام بدست میارم پس چرا دیگ از خدا بخام

    باور انسان بدی شدن هنگام ثروتمند بود بجای آدم خوبی شدن هنگام ثرتمند شدن ؛ ینی شاید تو ناخود آگاهم فکر میکنم آدم وقتی ثروتمند بشم آدم بد اخلاق ، فاسد ، غیر سودمند ، مفت خور ، افسرده ، تبهکار، قانون شکن ، خانواده گریز و بی خانواده ، دارای روابط ناموفق ، حرام خور و…میشم

    برای ثروت بیشتر باید چندین برابر زمان بیشتری بذاری ؛ چون همیشه از بچگی شنیدم و یا دیدم که همه میدویدن برای پول بیشتر و یه سریا شب و روزشون رو میزاشتم و من میگفتم اگر اینه ولش کن اصلا پول نمیخایم ، پس کی زندگی کنیم ؟

    همکارانم تو اورژانس همیشه میگن باید اضافه شیفت بدی و تشویق میکنن همدیگه رو برای شیفت اضافه و گرفتن وام‌های بزرگ با قسط زیاد و پر کردن قسطا از شیفتای اضافه و دادن خرج‌های زندگی ،

    پول که الکی بدست نمیاد ، باید پوستت کنده بشه تا پول در بیاد ، باید عرق بریزی تا پول دربیاد، باید زیر آفتاب باشی ، باید دستات تاول بزنه از شدت کار ، عضلات بدنت سفت بشن از کار کردن ، چون همیشه از بچگی اینارو شنیدم

    مرد باید از صب تا شب بره بیرون کار کنه و شب بیاد پیش خانواده ، مرد که نباید تو خونه باشه اصلا ، این باور احساس راحتی و اینکه تو زندگی هم میشه پول درآورد و هم پیش خانواده بود رو از من میگیره و اینکه مرداد همش باید به فکر پول درآوردن باشند

    پول درآوردن با رفاه اجتماعی و آسایش بدن و روح و جسمت یجا جم نمیشه ، ینی یا باید پول در بیاری و وقت و انرژی و زمان تو براش بذاری و خسته بشی و بعدش بیای یه زمانی آزاد بذاری برای آسایش و راحتی و پیش خانواده بودن

    پول از زیر سنگ در میاد این روزا ، پول که علف خرس نیست که به راحتی همه جا باشه ،

    پول برای یه عده هست که چندین سال پیش تلاش کردند و راحت رسیدن ، الان که نمیشه اینهمه پول ساخت چون تورم هست و گرونیه و نمیشه کاری شروع کرد و پولی ساخت و بازار کساده و مشتری نیست که همه درگیر یه لقمه نون شدن پولی ندارن

    موقعیت‌های خوب و پولساز برای یه عده خاصه که یا شانس دارن یا پارتی داشتن که به اینجا رسیدن یا از راه نادرستی یه ثروت رسیدن ، مثلا دزدی کردن یا یه پولی از ی جایی بهشون رسیده مثلا ارثی بوده از پدری چیزی ، از خودش که آدم نمیتونه اوهمه پول بسازه که ، یا مال یکی دیگ رو خوردن قاپیدن که الان وضعشپن خوبه مثلا کلاه برداری کردن اکثر پولدارا، یا زیر خاکی پیدا کردن چند سال قبل و رفتن باهاش اینارو خریدن و به اینجا رسیدن

    یا فلانیارو میبینی اینا بخاطر این پولدارن که دارن باهم شراکتی کار میکنن یا دارن با فلان کس که خیلی مهارت داره یا دست و بالشون رو گرفته دارن کار میکنن که ثروتمند شدن ، در حالی که وابستگی فقد و فقد بخداست و اونه که کمبود مهارت و سرمایه اولیه مارو باید جور کنه و باید تکیه مان بخودش باشه و نه بقیه و این عین باور شرک آلود هستش

    باور به اینکه حتما باید کسی باشه که از لحاظ مالی یا مهارت اون کار یا هردو حمایت کنه تا آدم بتونه شروع کنه و ادامه بده و موفق بشه، در حالی که اصلا میشه راحت امروزه هرکاری رو یاد گرفت از منابع بی نهایتی که هست و راحت کارو شروع کرد و خیلی از کارا هست که اولش نیاز به سرمایه اولیه ندارع و مهارت میخاد ، یا خداوند می‌تونه برات موقعیتی حور کنه که راحت اصلا کارتو شروع کنی ، تو فقد باید کار خودتو انجام بدی، مثلا بری مهارت کسب کنی از یوتیوپ یا کلاس یا دوره یا کتاب و…خدا هم کار خودشو می‌کنه

    درسته خدا هست ، اما پارتی هم مهمه ، درسته خدا هست اما ینفر حامی هم مهمه ، درسته خدا هست اما جییت خالی باشه خدا هم کاری نمیکنه یا کسی تورو نمی‌شناسه یا حتی خدا هم تورو نمی‌شناسه ، در حالی که خدا همینجوری مارو میخاد و همینجوری پیش خدا ارزشمندیم و نیازی به داشتن ثروت و پس و مقام و موقعیت خاصی نیست تا خدا دوستمون داشته باشه و این از شرک و عدم احساس لیاقت و عدم ارزشمندی میاد

    مردم پشت آدمای پولدار خیلی حرف میزنن و حرف پشتشون زیاده که چیکار میکنند و چجوری پول می‌سازن و زن و بچه‌هاشون چجوری میگردن و زندگی میکنند و این خیلی بده و نمیشه راحت باشی و زندگی کنی ، مایی که کسی نمیشناستمون همه دنبالمون حرف میزنن چه برسه به اونا

    ولی میشه گفت که اصلا گور بابای مردم ، اصلا مگ من اومده بودم برای مردم زندگی کنم که الان باید اهمیت بدم به حرفسون یا رفتارشون ؟ اصلا باید آدم فکر کنه تو یک جزیرست و خودشه و خودش یا با خانواده خودشه و کسی نیست ، اینجوری چجوری زندگی می‌کنه ؟! همین باید بشه زندگی الانش که اینم زمان می‌بره و تکامل میخاد

    اصلا اگر بخای یه حرف مردم باشه و طبق میل اونا زندگی کنی هیچوقت نمیتونی دهنشونو بسته نگهداری یا مطابق میل اونا زندگی کنی و دنیاتم جهنم میکنی برای خودت و اینکه رها باشی و راحتی و آسایش خودت اولویت باشه بهتره و اینکه با خدای خودت طرف باشی و از خودش بخای هدایت کنه و اعتماد بنفس خودتو تقویت کنی تا بتونی مررذم برات مهم نباشه

    من که نمیتونم به فلان ایده عمل کنم!!! من هنوز برام زوده ، یا پولشو ندارم ، مهارتشو ندارم ، تنهام ….تنهایی که نمیشه کاری کرد …یک دست که صدا نداره ….فعلا زمانش نرسیده ، درسته خدا هست ولی اونکه قرار نیست منو کول کنه ببره همه جا که یا قرار نیست همه کارامو خدا بکنه که ،خودمم باید حرکتی بکنم دیگ( این در حالیه که تو حرمت کردی ولی چون باور اشتباهی داری فکر می‌کنی کافی نیست و باید حتما بدویی و جون بکنی و همه کارا رو خودت ردیف کنی ، درحالی که باور درست اینه که من روی دوش خداوند سوار میشم و میزارم اون همه کارا رو برام بکنه و راحت میشینم و لذت میبرم از مسیر و به اون ماری که خودش بهم الهام می‌کنه عمل میکنم و اجازه میدم که بقیشو خودش ردیف کنه ینی به سهم خودم عمل میکنم و نگران بقیش نیستم که چی میخاد بشه !!!)

    اگر فلانیا نذارن که ما نمی‌توانیم رشد کنیم تو این بازار ، اونا مافیان اونان که بازار دستشونه دیک ما که هیچ شانسی در مقابل اونا نداریم اونا شرکتهای بزرگن اونا سابقشون خیلی زیاده اونا مشتریاشون خیلی زیاده و ما حالا حالاها خیلی باید بدوییم و خاک این بازارو بخوریم تا حالا تازه موفق بشیم یا نشیم » درحالی که هستند کسانی که میان شرکت‌هایی رو از صفر شروع میکنند و اصلا توجهی به همکارانشو ندارند و میگن که ثروت فراوانه و منم میتونم مشتریان خودمو داشته باشم و خداوند از جای جای این کره‌ی خاکی اذمارپ هدایت می‌کنه به سمت من و میان و محصولات من رو میخرن، یکی مثل ایلان ماسک که وقتی میخاست کارخونه تسلا موتور رو راه اندازی کنه همه میگفتن رقباییی مثل بنز و بی ام و هستند و تو نمیتونی با وجود اینا و چندین شرکت معتبر دیگ ماشین تولید کنی و بفروشی، این در حالیکه کاملا برعکس شده و الان به یکی از بزرگترین شرکتهای تولیدی خودرو در جهان تبدیل شده ، پس اصلا رقابتی وجود ندارع در تولید ثروت ، این مثال رو تو موارد مشابه فراوانی میشه دید با اندکی تفکر ، اصلا ثروت مثل اکسیژنه ینی تو نمیتونی مانع کس دیگ‌ای بشی که نتونه نفس بکشه مثلا مانع کسی یا کسانی بشی در اطرافت یا شهر اطراف یا کشور اطراف و… تو باید از منبع ثروت و نعمت بخای و خودتو فقد و فقد بخودش وابسته بدونی و نه منبع دیگ و کسان دیگ و اونوقت ثروت میاد تو زندگیت

    ثروتمند شدن برای دیده شدنع ، برای اینکه وقتی ثروتمند میشم بیام چشم بقیع رو در بیارم ، بکن اره برای منم شد منم تونستم بیاین ماشین منو خونه منو پولامو تو بانک و…رو ببینین تا چشاتون درآد تا بادر کنین که منم تونستم و….

    میخام پولدار بشم تا برای خانوادم و پدر مادرم و…آسایش فراهم کنم تا اونا او راحتی باشند ، من که خودم مهم نیستم ، من باید خودمو فدای اونا بکنم دیگ

    امامان ما پیشوایان دینی ما اکثرشون فقیر بودن دیگ، پیامبر می‌گفت ؛الفقر فخری » من به فقیر بودنم افتخار میکنم و فقر باعث میشه تو بیتشر به یاد خدا باشی

    و اکثرشون لباساشون پاره پوره بوده و به سختی روزگار میگذروندن

    » در حالی که یکم مطالعه کنیم میفهمیم که همه دروغ بوده و نمی‌دونم از کجاشون در آوردن و به ما گفتن و مام به راحتی قبول کردیم همون چیزایی که بدون تفکر و منطق نسل یه نسل یه ما رسیده ولی باید این زنجیره افکار و باورهای اشتباه قطع بشه و من این زنجیره رو قطع میکنم …..در حالی که ثروت خدیجه بود که به محمد کمک کرد تا بتونه ترویج دین بکنه و کسی مثل امام علی یه عالمه باغ خرما و طلا و جواهرات و ثروت داشت، امام حسن چندین بار ثرتشو بخشید و از اول ساخت و همیشه سفره داشت برای مردم و با همین بهونه داشت ترویج دین میکرد ، پس پول لازمه و همشون ثروتمند بودن بنظرم ، چون اصلا از هر دری فقر بیاد از در دیگ ایمان می‌ره دیگ

    هرچقدر ثروتمند تر بشی میتونی بیشتر سپاسگزاری بکنی بخاطر وفور نعمات تو زندگی خودت و از دغدغه های الکی و اولیه زندگیت رها میشی تازه و ذهنت آزاد میشه و اصلا تنها راه گذر از ثروت رسیدن به ثروته و تا نتونی بهش برسی نمیتونی راحت از پول بگذری ….مثلا راحت نمیتونی ببخشی به یک نفر چون حس می‌کنی داری یه تیکه از وجودت رو میدی ، و واقعاً هم همینه و تازه میتونی رشد کنی و هدف خلقت خودت رو بفهمی ، در حالی که اگر همه عمرتو بخاطر پول کار کنی تازه همیشه سر کاری باشی که از اون خوشت نمیاد و سر ماه باید بهت پول بدن و فقد بخاطر درآمدش سر اون کاری و بخاطر ترسات نتونستی کار دیگ رو شروع کنی یا همیشه زمانت برای کارته و برای تفریح و خانواده و رفاه خودت وقت نداری و کارت جدای از علاقته که کل عمرت بر فناست و پس از مرگت هم وضعیت جالبی منتظرت نیست

    هرچقدر جوامع ثروتمند باشند در اونجا جرم و فساد کمتره و مردم شادتر اونجا .

    پس منم اگر ثروتمند بشم احتمالا به فکر دزدی نیستم چون خودم دارم میلیاردی در میارم و نیازهای خودمو کاور میکنم و راحته برام پول درآوردن و سخت نیست که بگم بیا مال یکی دیگه رو بردارم چون نمیشه اینهمه پول در آورد‌.

    مردم پولدار همیشه تو مسافرت و مهمونی و مجالس شادی هستند و برای همین تجارب متفاوتی از زندگی دارن و اعتماد بنفسشون زیاده و شادتر هستند ، و منم قطعاً اینجوری شاد و خرسند خواهم بود

    اصلا من اومدم تو این جهان که با افکارم و احساس خوبم زندگی کنم و خلق کنم اون چیزی رو که میخام و خداوند هم این جهان رو برای همین خلق کرده که در خدمت من باشه و جوابگوی اینهمه خواسته‌های متفاوت آدما باشه

    و ما به این جهان نیومدیم که همیشه تو فقر و بدبختی و بی پولی و سختی و بدو بدو باشیم که اینطوری درست نیست و قرار بر این نبوده از اولشم

    کسی که زرگنه و بخدا اعتقاد و اعتماد کامل داره یکی میشه مثل سلیمان که یه جنی میاد یا حالا هرچی ….میاد میگه تو تخت بلقیس رو بخواه تا من چشم بر هم زدنی برات بیارم…پس اگر اینه باید همه کارامونو به راحتی و سادگی انجام بشه ، سلیمان هم یکیه مثل همه ما ، چون اینکه پیامبران مثل ما و یکی از ما هستند بارها و بارها تو آیات مختلف قید شده ولی یه عده مریض و کج فهم همیشه به ما یجور دیگ دیکته کردند ….پس برای منم این امر باید صادق باشه و تمام جهان مسخر من باشند و همه‌ی کارام راحت و بلافاصله انجام بشه ، چون فرقی بین منو اون بنده خدا نیست ،.همه‌ی بازی ذهنه و باورها و افکار قدرتمندی که تو ذهنمون داریم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  7. -
    نگار گفته:
    مدت عضویت: 2149 روز

    بنام خداوند بخشنده ى مهربان

    سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    تعدادشون زیاده،

    ی موردش : پیج اینستاگرامم بود، من همینجوری نقاشی های دفتری ک برای پسرم میکشیدم گذاشتم توی پیج اینستا که تو دوره ی کرونا برای بچه ها انگیزه بسه و مادرا برای بچه هاشون بکشن، و در عرض کمتر از دوماه پیجم رشد کرد و ب درامد رسیدم، از دی ماه ب بعد هی روند رشد و لایک ها کم شد، و یادم تابستون سال بعدش ب در و دیوار میزدم

    هر روز محتوا اماده میکردم، واقعااا تلاش میکردم ولی نتیجه مایوس کننده بود و در اون زمان جندتا از پیج های مشابه من هیچ فعالیتی نداشتن، عملا هیچی

    و از اواسط شهریور میومدن و پست میذاشتن، یهو پستشون وایرال میشد یا پیجهای فالور بالا پستشون تگ میکردن و میدیدم ک یهووو رشد انفجاری داشتن

    و واقعا اون روزا تو دلم احساس حسادت و عصبانیت و بی انصافی داشتم

    و فکر میکردم ک ب اندازه کافی خلاق نیستم و طرح های اونا بهتر از منه و …

    یکی از اون پیجها که دیگه فعالیت خیلییی کمتری داشت، چنان رشد میکرد و لایک میگرفت ک نگو

    الان دو سال

    از اواسط مهر میاد و دقیقا تا ٢5 بهمن

    پست میذاره و میره تا سال بعد

    امسال وقتی اومد پیجش 6٢ کا بود و در عرض 4 ماه با وجود فیلترینگ شد حدود ١5٠ کا

    ی زمانهایی خیلی دل زده میشدم

    و اصلا نمیفهمیدم مشکل کار کجاست

    یکی دو هفته بیشتر که توی شکرگزاری صبحم مینویسم و در طول روزم تکرار میکنم ک من خلاقم

    من هنرمندم

    و خدا خودش مشتری ها رو ب سمت من هدایت میکنه

    سه 4 روز پیش ی پست گذاشتم

    و تا الان که دارم کامنت مینویسم

    بازدید پستم ب 65٧ کا

    و تعداد فالورهام از ١٠٢ ب ١٠6 کا رسیده

    خدایاااا

    من هیچ کار خاصی نکردم

    و خدا خودش این همه ادم ب سمت من هدایت کرد

    ی مدت زوور میزدم برای مشتری ک تبلیغ بذارم

    ولی امروز با خوندن کامنت یکی از دوستان فهمیدم ک من فقط باید لذت ببرم

    و خدا خودش برای من مشتری میشه

    ی مورد دیگه

    داشتن رابطه عاشقانه و زیبا با همسرم؛ ما 6 سال با هم دوست بودیم و ب هم علاقه زیادی داشتیم ولی بخاطر الگو ها و باورهای اشتباهم، ک البته هنوزم دارم و بااید روش کار کنم، رابطه الانم اصلا اون چیزی ک میخوام نیست

    اکثر اوقات هیچ حرفی برای گفتن با هم نداریم

    اون احساس نزدیکی رو باهاش ندارم ک راحت بتونم ی سری حرفا رو بهش بگم چون میدونم قضاوت میکنه یا کلا دهنیتش بد میشه

    در مورد تربیت بچه ها مون هماهنگ نیستیم

    ( یکی از باگ هام ک پیدا کردم اینه؛ مردا تا وقتی ب دختر دلخواهشون نرسیدن ، بال بال میزنن و زمین و زمان و بهم میدوزن، مصداق همسرم، ولی بعد از ازدواج و رسیدن ب مرادشون تازه یادشون میوفته که مادر دارن، یا ابراز علاقه ب همسر جلوی دیگران زشته و فقط تو خونه و تو خلوت بهش بگی عزیزم و بهش توجه کنی)

    یا قبلا ها فکر میکردم که همسرم لیاقت من نداره، اصلا من نمیبینه، با اینکه آشپزی و شیرینی پزیم عالی، هنرمندم، شاغلم ، زیبا و خوش اندامم، خیلی هوای همسرم دارم و پابپاش توی روزای سخت مالی کار کردم کمکش کردم، ولی انگار کوره، ب خودم میگفتم زن داییش( زن دایی همسرم) چی داره، ن قیافه، نه هیکل، نه شاغل، ن هنرمند ، هیییچ کدوم اینا رو نداره جز اینکه از صب گوشی دستشه و داره اخبار رد و بدل میکنه، ولی شوهرش رو چشمش میذارش

    خودم مرتب مقایسه میکردم و حرص میخوردم، که جوونیم داره تو این زندگی با این مرد نفهم حروم میشه

    ای کاش باهاش ازدواج نمیکردم،

    و ازدواجی ک قبلش دوستی باشه همین میشه( الگوهای خراب: خاله ی کوچیک و خواهرم بودن که از همسرشون جدا شدن و انگار ی چیزی درونم منتظر اینه که رابطه منم تمام بشه ( این باگ هم پیدا کردم)

    احساس قربانی بودن داشتم و میگفتم باید بسوزم و بسازم

    خیلی وقتا تلاش کردم ولی الان با اگاهی های سایت فهمیدم که تلاشم از سر عدم لیاقت، کمبود عزت نفس و خودباوری بوده

    اومدم الگوهایی رو ب خودم یاد اوری کردم که باهم دوست بودن، ازدواج کردن و الان سالهاست عاشقانه با همن

    حسم ب زندگی و همسرم بینهایت بهتر شده، همسرم خیلی داره تلاش میکنه تا خونه دلخواهم برام بسازه،

    ی هفته اس ک پولمون ته کشیده و هنسرم برا اینکه کار نحوابه داره ب در و دیوار میزنه

    دیروز عصر بهش گفتم بریم طلا بفروشیم

    با اینکه ناراضی بود ولی رفتیم و خرده طلا هام دادم

    شد ۶٠ میلیون فیکس

    اولین بار بود ک من طلا میفروختم و خوشحال بودم از ته دل

    که اینم نتیجه کار کردن روی فایلهاست

    قبلا برا ١٠٠٠ تومن پول بهم میریختم دیگه طلا ک حای خود داشت

    ( تغییرات) : دیشب همسرم ازم تشکر کرد، گفت دستم بیاد دوباره بهترش برات میخرم ( کارم ب چشمش اومد)

    دوباره امروز ظهر گلت ناراحت نیستی طلاهات فروختی؟

    گفتم نه

    تازه از ته دل خوشحالم، که دستمزد اوسا کار دادی، اونم زن و بچه دار، زحمت کشیده کار مارو انجام داده تر و تمیز،

    حالا اون بنده خدا تا کی منتظر باشه تا ما پول جور کنیم چون دلمون نمیاد طلا بفروشیم

    تازه من از اینا استفاده کردم و لذتشون بردم

    برام عادی شدن

    و از این جیب ب اون جیب

    پولش شد خونه ای دلخواهم که ب زودی میریم توش

    ( تو این موردا تغییر کردم خداروشکر )

    یا در مورد فرزندم: از رابطه م اصلا راضی نیستم، ١٠ سال تلاش کردم ، البته خیلی اشتباهات هم داشتم ولی از سال پیش که مدرسه حضوری شد و پسرم رفت سر کلاس، رفتارش بشدت تغییر کرد

    حرفا و حرکات نامناسب، گاهی فیلمهای دو س سال قبلش میبینم که چقدر مودبانه از من درخواست میکرد، دلم میگیره

    در طول سال تحصیلی گذشته بارها باهم درگیر شدیم چون انتظارات من براورده نمیکرد( اولین مشکل)

    برای درسها وقت نمیذاشت و فقط تو فکر بازی و پارک رفتن و تماشای تلویزیون بود و اخساس میکردم ک از من خساب نمیبره و این از درون من آتیش میزد

    چقدر هزینه مشاوره دادم

    هیییچ

    خلاصه ب این نتیجه رسیدم ک درسش رو رها کنم و بذارم ب عهده خودش

    خوند که عالیه اگه نخوند هم خودش با اون شرایط روبرو میشه و نتیجه رو میبینه

    ولی هنوز در مورد رفتار مشکل داریم (یک باگم ک پیدا مردم :پسرا شیطون و درس نخونن،)

    هر روز صب توی دفتر مینویسم که خدایا امروز میخوام ی رابطه پر از ارامش و سادی ، توام با احترام با پسرم داشته باشم، ولی نمیشه

    خیلی سعی میکنم خودم کنترل کنم

    ب خوبیهاش توجه کنم

    تو دهنم مرور کنم

    ولی باز ی کارها و رفتاری میکنه که از کوره در میرم

    و با خودم میگم : امروزم نشد

    واقعا تو این یکی مورد کم اوردم و همش از خدا هدایت میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  8. -
    احمد محمدیان گفته:
    مدت عضویت: 1935 روز

    بنام خدا،

    من هنوز این دوره رو خریداری نکردم،اما تازه بعد از2سال فهمیدم منظورتون در مورد باور چیه،وتغیر دادنش یعنی چی،من حتی الان یکسال دارم باورهای که شما یادم دادید در دوره12قدم رو تکرار میکنم اما میفهمیدم داره نتیجه ایجاد میکنه اما قانونش رو درک نکرده بودم،نمیدونستم چجوری داره اتفاق میفته،باورهای خوب داشته باورهای غلط رو پاک میکرده

    من فهمیدم که

    قانون دنیا اینکه به هر چی باور دارم طبق همون باور وارد زندگیم میشه،یعنی نتیجه ای که الان دارم،چیزی جدا از باورهام نیست،

    الان یکم تنبلیم امد به خودم گفتم ای بابا یعنی بعد از این همه سال و بدو بدو حالا تازه باید بیام دونه به دونه باورهای خرابمو پیدا کنم و برعکسش کنم و تکرارش کنم تا باورهای جدید جایگزین شه،

    راستش آره،امر خواسته ای دوست داری بهش برسی راحش همین هست ولا غیر،

    واقعا اگر کسی بهت بگه راهی جز این برای خوشبخت شدن در دنیا نیست،میخوای چکار کنی،تا کی میخوای سگ دو بزنی،پس بشین سر مکتب کسیکه این راه هارو رفته،و تجربه کرده و الان نتیجه دستشه،نه کسای که فقط بلدن فک بزنن،هیچ غلطی تو زندگیش نکرده ادعاشون مال خر رو پاره میکنن،

    در مورد سوال 1

    چه هدفی داری که با تلاش زیاد بهش نرسیدی؟؟؟

    من واقعا تنها آرزوم و هدفم اینکه از لحاظ مالی آزادی داشته باشم،و سالهاست که همه مدل زحمت کشیدم اما نشد،اما الان نمیدونم چجوری ولی هر وقت رو برنامه شما کار میکنم،به لطف خدا همه چیز روون تر و بهتر پیش میره

    سوال2

    چه کسی رو سراغ داری که با تلاس کمتر در مدت زمان کمتر به خواسته مشابه تو رسیده؟؟؟

    راستش من هر چی فکر کردم کسی رو پیدا نکردم،الگو های من همشون سالهاست دارن تو شغل هاشون زحمت میکشن اون صبح تاشب تا الان به خواسته های مالیشون رسیدن،شاید بخاطر همین که من همچین الگوی ندیدم خودمم زود به خواستم نرسیدم تا حالا،وگرنه مطمانا کسای هستن

    که کمتر از من زحمت کشیدن و به ثروت و نعنت رسیدن،الان که فکر میکنم یک نفر امد به ذهنم پسرعمم خدای تو3سال اخیر عجیب مال و اموالش زیاد شد بعدش هم که ارث براش رسید بعدش تو بانک برنده شد بعدش پدر خانمش کمکش کرد،داداش بهش کمک،کرد کلا از درو دیوار براش بارید،نکته مشابه اون با من اینکه بی نهایت سپاسگذار بودیم،

    سوال3

    چه باورهای مخرب و ترمز رو میتونی در ذهنت شناسای کنی،که فکر میکنی مانع به خواستت نرسیدن؟؟؟

    نمیدونم شاید،باور دارم که تنها راه پولدار شدن مغازه دار شدن هست،چون پدر دوستام اقوام همه کاسبن ولی خودم کارمندم،چون قبلا تو کاسبی شکست خوردم و الان چون پولی ندارم برای شروع دوباره و راه اندازی کسب و کار میگم وقتش نیست،

    شاید باور دارم با کار کارمندی آدم هیچی نمیشه،آخرش باید یه پولی جور کنم بیام کاسبی راه بندازم

    شاید باور دارم کلا دیگه من تن کار کردن خیلی زیاد نیستم نه حوصلشو دارم نه زانو و کمر درد و و فلان

    نمیدونم راستش

    اما،باورهای خوب هم دارم که مطمانم راهی وجود داره که من به آزادی مالی برسم

    مطمانم فرصت ها بی نهایت هستن

    هر اتفاقی میتونه بیفته از طرف خدا که زندگیم ورق بخوره این امکان پذیره

    باور دارم خودمو میبینم روزی که رشد کردم دارم میشمارم پول درشت

    باور دارم خداوند از هر طریقی خودش صلاح میدونه ثروت و نعنت رو وارد زندگیم میکنه،حالا چه با کارمندی چه با کاسبی،از راه درستش طبیعی ساده راحت منو به نعمت هاش میرسونه مثل این همه ادم که دارن نعمت های این جهان رو تجربه میکنن و سپاسگذارن

    من هدف دارم هدفم به درامد3برابر یا بیشتر شدن کارم هست،تلاشی خواستی براش نمیکنم از لحاظ فیزیکی اما واقعا ذهنی خوبم هر ایده هم به ذهنم پیاده میشه انجام میدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  9. -
    سهیلا نوری گفته:
    مدت عضویت: 1217 روز

    سلام میکنم خدمت استاد بینظیر و خانم شایسته که الگوی بسیار موفق برای من هستند

    و سلام خدمت خانواده صمیمی و دوستداشتنی خودم

    اول از همه بگم که با شروع گوش دادن این فایل

    یک خنده ی تلخی که از گریه کمتر نبود کردم

    به خاطر اینکه جزو کسانی بودم که استاد باید براش فقط دعا میکرد

    و شروع کردم به اینکه با خودم به فکر فرو برم و بگم

    پس تو چرا هیچ هدفی نداری و یا بهتر بگم اون هدفی هم که داری اصلا اینقدر بهش بی اعتنایی کردی که دیگه از هدف در اومد و توی پستوی ذهنت قرار داده بودیش

    من گشتم و هدفی که میتونستم عملی کنم ولی به خاطر ترمزهای زیاد بی خیال اونها شده بودم را توی ذهنم اول نوشتم و بعد بلافاصله اقدام به انجام اونها کردم

    من چند سالی بود که به خاطر ترسی که از رانندگی داشتم اقدام به یاد گرفتن رانندگی نکردم

    و بعد از غلبه بر ترسم ترمزهای دیگه مثل اینکه اول ماشین بخرم بعد رانندگی یاد بگیرم باعث شد به تاخیر بیافتد

    تا اینکه بلاخره اقدام کردم برای یادگیری اون و بعد هم ساختن باور لیاقت و عزت نفس برای داشتن یک خودرو مناسب

    و همچنین داشتن توکل و ایمان به خدا

    و داشتن باور فراوانی برای اینکه من هم می توانم یک ماشین مناسب داشته باشم

    من اینقدر این باورهای قدرتمند را در ذهنم تکرار میکنم تا ملکه ذهنم بشه

    یک هدف دیگه ای هم که داشتم این بود که برم باشگاه برای کاهش وزن

    ولی باز ترمزهای ذهنی و تنبلی باعث میشد که من دائم به تعویق بندازم

    یکی از اون ترمزها اینکه اضافه وزن من ارثیه و من از بچه گی تپل بودم

    و یا اینکه تا هر زمان که باشگاه میرم وزنم اوکی میشه و اگه دوباره نرم باشگاه تمام اضافه وزن من با شدت بیشتر برمی گرده

    ولی با تمام این اوصاف امروز اوکی کردم و با مربی باشگاه هماهنگ کردم

    که از اول تیرماه برم

    واقعا این تضادها چقدر خوب میشند وقتی ما ازشون میتونیم انگیزه بگیریم و با داشتن باورهای مناسب و هم سو با آن هدف به خواسته هامون برسیم

    و به قول استاد که میگند این تضادها اصلا چیز بدی نیستند به شرط اینکه ما با باورهای درست

    در جهت رسیدن به خواسته هامون ازش استفاده کنیم

    شاید اگر من هم از همان کودکی در شرایطی بودم که با این تضادها یی که استاد باهاشون برخورد داشتند مواجه بودم هدفهای بسیار زیادتری داشتم و برای رسیدن به اون هدفها تلاش میکردم

    ولی این را مطمئنم که چون قانون جهان را نمیدونستم مطمئنا با داشتن این باورهای مخرب که در وجودم بود خیلی سخت یا به اون هدف می رسیدم یا اصلا نمیرسیدم

    ولی فعلا با خودم تعهدم بستم که این دو هدف را براش تلاش کنم و باورهای مناسب برای اون اهداف درست کنم و با نتیجه گرفتن از اون ها

    باز انرژی و انگیزه بگیرم برای رسیدن به اهداف دیگه

    و همینطور انشاله ادامه بدم برای خلق یک زندگی ایده ال

    استاد عزیزم انشاله بتونم روسفید باشم و زحمتهای شما را که برای ما می کشید درست جواب بدم با عمل به آموزه های بینظیر شما

    از خداوند برای اینکه من را در این مسیر هدایت قرار داده سپاسگذارم

    و همینطور از شما استاد جان بی نهایت ممنون و سپاسگذارم که اینقدر خالصانه و زیبا و گویا با ما تجربیاتتون را به اشتراک می گذارید و چون خودتون تجربه کردید گفته هاتون را اینقدر به دل ما می شینه و لذت میبریم از درسهای شیرین شما

    دوستتون دارم خیلی زیاد️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  10. -
    عزت السادات هاشمی گفته:
    مدت عضویت: 1372 روز

    سلام به استاد عزززززززیزم و مریم جااااان و همه ب دوستان، استاد خوشحالم که همه کامنتهارو میخونید و ممممنونم، ج س اول: هدفی که راههای زیادی رفتم ولی بهش نرسیدماستقلال مالیم هست و تازه تسلیم شدم و با خودم کنار اومدم که من کاری که دست خوم باشه و مجبور به جواب دادن به کسی نباشم رو دوست دارم اونم نقاشی هست و باید باوری مثل پولساز نبودن رو درست کنم چون بزرگترین ترمز من تو این مسیر بوده تا حالا ج س دوم: خیلی ها در طول تاریخ تا به الان بودند که عاشقانه نقاشی میکردند و میکنند و پول خوبی هم میسازند ج س سوم: این کار پولساز نیست ترمز و باور مهمی بود که نذاشت من دست به عمل بشم. من دوره قانون سلامتی رو تو بهار 401 شروع کردم و تا آخر سال با ورزش از حدود 98 کیلو به 60 کیلو رسیدم و همه ی مشکلات جسمی من حل شد حتی تا الان یه سرما هم نخوردم هههههههیچ مشکلی هم ندارم تنها راهش همینه که قانون رو بدونی و تعهد داشته باشی که مو به مو اجرا کنی تا خیلی سریع و آسون به نتیجه برسی به همین سادگی، خییییلی ساده تر از اونیه که فکرشو بکنی فقط متعهدانه قانونو اجرا کن، دوست دازم تو مسیر هدف فعلی ام که استقلال مالی هست هم همینطور متعهدانه کارمو انجام بدم، کاری که عاشقشم و مطمئنم خیلی زود به نتیجه میرسم ، از شما استاد عزیزم و مریم زیبایم بینهایت مممنونمو خدارو بینهایت برای داشتنتون شکرگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت