چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 1 - صفحه 29

1158 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمد گفته:
    مدت عضویت: 1456 روز

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته و دوستان خوب عباسمنشی

    خوشحالم که این فایل روی سایت قرار داده شد و هزار بار از خداوند سپاسگزارم بابت این سایت فوق العاده با این همه مطالب خوب و درجه یک

    سوال اول:چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    همانطور که دوستان اشاره کردند جوابهای زیادی برای این سوال هست و من می‌خوام تجربه خودم رو بگم.من به لطف الله امسال هست که به دبیرستان رفتم و یک ویژگی داشتم که میخواستم همیشه نفر اول باشم و هیچکس بهتر از من نباشه(البته این ویژگی اصلا خوب نبود و خیلی جاها بهم ضربه زد)

    اون اوایل خیلی درس میخوندم و ساعت مطالعه بالایی داشتم و بعد از امتحان مطمین بودم که حتما نمره بیست میگیرم و به خودم میگفتم اون دوستم که زیاد درس نمی‌خونه و ساعت مطالعه کمی داره وقتی میگه امتحان ساده بود پس من هم حتما نمره ام بالاتر از اون بود. ولی وقتی نمرات میومدن می‌دیدم که نمره آنچنان خوبی ندارم و بقیه دوستانم از من نمره شون بالاتر هست.خلاصه یک چند وقتی بود که نامید بودم و قید درس خواندن رو زده بودم و به خودم میگفتم من که این همه درس میخونم ولی نتیجه ای نمی‌گیرم پس چه فایده ای داره درس خواندن. ی چند وقتی گذشت و به سایت و بخش عقل کل هدایت شدم و کامنت هارو میخوندم و یک چراغ تو ذهنم روشن شد (خیلی حسم عالی شد وقتی درکش کردم)از اونجا به بعد فهمیدم که علاوه بر تلاش طاقت فرسایی که داشتم باور هام هم مهم بودن و ی جورایی مثل یک عدد توان دار هست که تلاش ما عدد هست و باورهامون توان اون عدد که هرچی باورهامون بهتر باشد اون عدد بیشتر میشود و هرچی باور های داغون ترس داشته باشیم اون عدد کمتر میشه که البته تلاش هم تاثیر بر بزرگ شدن اون عدد داره ولی توان توان نقشش مهم تره به طوری که اگر تلاشمون یا همون عدد کمتر باشه به اندازه باورتون میتونیم از خیلیا که تلاش زیادی دارند ولی باور هاشون نامناسب هست بهتر نتیجه بگیریم و متاسفانه من باور های مناسبی نسبت به درس خواندن نداشتم مثلا که درس خواندن سخته و کنکور قبول شدن سخته و کار هرکسی نیست یا برای گرفتن نتیجه خوب حتما باید پوستت کنده بشه یا از دوستام شنیده بودم که این سه سال دبیرستان از سخت ترین سال های عمرم هست و من هم باور کرده بودم یا حتما باید کلاس های بیرون رو بری یا فلان کتاب رو بخونی یا تقصیر معلمه و اون درست درس نامیده مشکل اون هست و…

    و به لطف خدای‌ فوق العاده که عاشقش هستم این فایل شما استاد عزیز رو گوش دادم و باورم نسبت به اینکه علاوه بر تلاش کردن باور ها هم مهم هستن نقش باور ها خیلی بیشتر از تلاش کردن هست و من فهمیدم که باید باور هامو تغییر بدم و از روزی که تلاش کردم برای تغییر باور هام امید و انگیزه ام صد ها برابر شده.

    از خداوند هم بابت های خویش بینهایت متشکرم و همچنین استاد عزیز با آموزه های خوب و زندگی سازشون️و امیدوارم که اگر آرزویی دارید و مثل من تلاش میکنید باور های مناسب رو بسازید و بهش برسید و حال دلتون عالی باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    فاطمه پورهدایتی گفته:
    مدت عضویت: 1491 روز

    به نام خدای مهربان

    استاد عزیزم سلام

    استاد در جواب سوالاتی که گفتین، من فکر می کنم خیییییلی تلاش می کنم و خیییییلی هم هر چند وقت یکبار محکم به یه تضاد یا به یه ناخواسته شدید بر خورد می کنم، من از بچه‌های دوزاده قدم هستم ، و به زعم خودم دارم عالی کار می کنم ، آره خیییییلی باورهای مالی خرابی دارم ولی هر ایده‌ای که با توجه به توانایی م، وارد زندگیم شده بلند شدم و با ایمان کامل انجام دادم ، آره یه جاهایی ترس بوده، ولی به قول شما ایمان به این ترس ها ، می چربید، هر ایده‌ای اومد استارت رو زدم، ضرر نکردم ولی مشتری هایی تو مسیرم قرار می گرفتند که پول نقد نمیدادن، ولی همش تبدیل به پول میشد، و حتی سود می کردم، گر چه خیییییلی دوست دارم نقد و راحت به اون پول یا درآمد برسم ، اما با باورهای مخرب نمی رسیدم، ایده ی، غذا بیرون بر.

    ایده ی، حلواخرمایی، جوانه گندم.

    ایده ی، آرایشگری که هنوزم دارم ، طرف بهم زنگ میزنم می خوام بیام پیشتون ، کی بیام، وقتی بهش وقت میدم که بیاد، میگه بچه کوچک دارم میشه شما بیایید ، کارم رو راه بندازی، و از همه مهمتر کارشون که با تمام کیفیت و عالی که انجام میدم، می بینم ، وقت حساب و کتاب میگه خب، بعداً حساب می کنم، ….

    اینجا استاد دلم سرد میشه ، که دگه جواب همچنین مشتری هایی رو نده و اصلأ قبول نکن، ولی بازم میگم استادم بهم یاد داده که بچه‌ها بیکار نکنید خودتون رو ، و سعی کنید یه ورودی داشته باشید،

    استاد دارم رو قرآن کار می کنم، و دارم با تحقیقات، و مطالعه هایی که می کنم قوانین جهان هستی رو درش ، پیدا می کنم و برای خودم تکرار و تکرار می کنم که فاطمه کل جهان هستی بر اساس قوانین هست، و تمام زندگی ت، از صبح که بلند میشی، و هر چه که می بینی، می شنوی، همش از افکارت ه، پس هر لحظه باید حواست به خودت، فرکانس هات، باشه، من خیییییلی نتایج دارم، توو زندگیم می گیرم، و هیچ روز نیست که من نتایج ریز یا درشت، نداشته باشم، و خیییییلی آرامش دارم، خیییییلی عالی هستم، زندگیم خیییییلی زیباست، اما هستند باورهایی که در لابه‌لای مغزم که، پول ، روابط عالی اونی که من می خوام، وارد زندگیم نمیشه، و همیشه از خدا می خوام خدایا هدایت م، کن که آسان بشم برای آسانی ها، که به راحتی درک کنم، که از این سیلی های، بزرگ و دردناک نخورم ، خدایا کمکم کن.

    اگه اونا رو در بیارم صعودی رشد می کنم، می دونم یه جاهایی ترمز دارم دوست دارم بفهمم و پامو از روی ترمزها بر دارم و پیشرفت کنم،

    استاد عزیزم متشکرم از فایل امروز خیییییلی بهم کمک کرد.

    خدایا متشکرم

    که هر لحظه خواستم…..

    جوابم رو دادی

    متشکرم خدای من ‌

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  3. -
    الهام گفته:
    مدت عضویت: 1321 روز

    سلام ب همه دوستان عزیزم در این سایت بینظیر

    و سلام ب استاد نازنینم و خانم شایسته گل

    این فایل فوق العاده عالی بود مثل تمام فایل هاتون و وقتی گوش میدادم ی سری باورهای اشتباهم ب ذهنم می اومد ک گفتم فقط بیام بنویسم

    در مورد سوال اول هدف من برقراری ی رابطه عاشقانه و فوق العاده عالی هست

    من از بچگی رابطه خوبی با پدرم نداشتم و بیشتر وقتا با ایشون درگیری های شدیدی داشتم و اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم تا این رابطه بهبود پیدا کنه این درحالی بود ک پدر و مادرم از هم جدا شده بودن و منی ک با مادرم زندگی میکنم مدام توی بدگویی های مادرم و خانواده مادرم در مورد پدرم بودم، هیچ دیدگاه مثبتی از پدرم نداشتم و هر روز و هرروز رابطه ام با پدرم بدتر و بدتر میشد تا اینکه من با ی سری کلاس ها آشنا شدم و خودشناسی رو شروع کردم و اونجا بود که با تلاش های زیاد سعی کردم شرایط زندگیم رو بپذیرم و سعی کردم با پدرم آشتی کنم، من ب مدت 10 سال روی خودم کار کردم تا از اون دختر افسرده ب ی دختری برسم ک عشق ب زندگی داره، خیلی وقتا از زندگیش لذت میبره و دوست داره زندگی کنه

    و از وقتی ک با ی سری قوانین توسط سایت شما آشنا شدم و با کتاب هایی ک قبل از آشنایی با سایت میخوندم این رابطه هر روز بهتر و بهتر شد تا جایی ک من و پدرم الان خداروشکر هیچ مشکلی باهم نداریم

    من برای روابط خیلی تلاش کردم

    سال 99 وارد ی شغل شدم صاحبکار من رفتار خیلی بدی با من داشت، من اون موقع اصلا با این مباحث آشنا نبودم و بعد از سه ماه از اون شغل خارج شدم با این فکر ک این شخص رو از خودم دور کردم و تموم شد، سه ماه بعدش وارد ی رابطه دوستی شدم و این رابطه یک ماه بیشتر طول نکشید اما منو درگیر خودش کرد تا همین 10 ماه پیش

    و جالب اینجا بود ک این شخص رفتارهای شبیه ب صاحبکارم رو در اوایل رابطه با من داشت من رو خیلی وقتا بی ارزش میکرد و توی صحبت کردنش احترامی برام قائل نبود

    من خیلی چیزا توی این رابطه یاد گرفتم خودمو شناختم، متوجه شدم ک من برخلاف تصور خودم و اطرافیان چ رفتارهای بدی داشتم، چقدر مغرور بودم، چه دیدگاه های بدی از پسرا داشتم، چقدر از پسرا بت ساخته بودم، چقدر ازشون میترسیدم، چقدر در رابطه باهاشون استرس داشتم، چقدر افکار منفی درموردشون داشتم و هزاران رفتارهای مخرب دیگه

    من با وجود رابطه کژدار و مریضی ک با این شخص داشتم اما ادامه میدادم چون هربار ک ما وارد رابطه میشدیم با اینکه بیشتر از یک ماه طول نمیکشید اما من بیشتر و بیشتر خودمو میشناختم، بیشتر یاد میگرفتم و هربارترس ها و استرسم کمتر میشد

    دعواهاو بحث های من و این شخص و اینکه همش دوست میشدیم و کات میکردیم منو ب سمت سایت شما هدایت کرد

    پاییز 1400 ک با سایت شما آشنا شدم، متوجه شدم دلیل اتفاقات و روابطم تنها و تنها خودم بودم، تلاش میکردم دوباره رابطه دوستیمو شروع کنم و درستش کنم در واقع بسنجم ببینم آیادرسته ک من خودم با افکارم رابطمو میسازم

    بعد از اینکه ی بار دیگه این دوستی از طرف من شروع شد و ی هفته بعدش تموم شد گفتم باز من خیلی ایراد دارم و باید باز روی خودم کار کنم چون قانون تکامل رو رعایت نکردم و وقتی متوجه قانون میشدم میخواستم ی شبه ب نتیجه برسم

    اما بعد دیگه این شخص بیخیال نمیشد و پشت سر هم پیام میداد و من سعی میکردم رها کنم و روی خودم کار کنم

    ی جاهایی رها میکردم و ی جاهایی از خدا میخواستمش و اونو جذب خودم میکردم تا جایی ک متوجه شدم همه این رابطه دست خودم هست بخوامش هست و نخوانمش نیس، وقتی روی خودم کار کردم و آخرین بار ک با ایشون توی رابطه دوستی بودم، این شخص اونی شد ک من میخواستم با وجود اینکه ب قول خودش آدم بداخلاقی بود ولی وقتی کنار من بود مهربون ترین آدم بود، خیلی وقتا که خواسته ایی رو داشتم فقط توی ذهنم اون خواسته رو مرور میکردم و اتفاق می افتاد و اینکه اون شخص اون رفتار رو نشون میداد، اما  من وابسته شدم و از سایت و مباحث یکم فاصله گرفتم و دوباره رابطه کات شد ولی من اینبار یقین پیدا کردم ک همه چی دست خودمه چون با تغییر رفتار من توی این مدت این شخص هم تغییر کرده بود حتی بدون اینکه من ازش بخوام ی سری عادت هایی ک من دوست نداشتم رو کنار گذاشته بود اینبار من سعی کردم پرونده این شخص و این رابطه رو ببندم اسفند گذشته دوره عشق و مودت در روابط رو تهیه کردم و دارم روی خودم کار میکنم و تمام تلاشم اینکه رهاش کنم و مهم ترین رابطه ام رو ک رابطه ام با خودم و خدا هست و هماهنگی بین ذهن و روحم هست رو بهبود بدم، دارم سعی میکنم ک این هدفم رو اونقدر بزرگ نکنم ک بشه همه زندگیم طوریکه مهم ترین رابطه ام رو فراموش کنم

    و حالا متوجه میشم ک چرا توی رابطه قبل ترم که 5 سال پیش با همکلاسیم بود هم موفق نبودم و بظاهر اون بهم خیانت کرد و این رابطه تموم شد

    جواب سوال 2) یکی از دوستام اون سالهایی ک من مشغول درس خوندن بودم و تمام تلاشم این بود ک توی کنکور کارشناسی قبول بشم خیلی روی افکارش کار میکرد، ما باهم کلاس های خودشناسی رو میرفتیم و ایشون هم با من بودن ولی خیلی بیش از حد مطیع نبود مطالب رو یاد میگرفت و عمل میکرد و در کنارش رابطه اش هم داشت درحالی ک من اون موقع اصلا ب رابطه فکر نمیکردم داشتن رابطه رو یه اشتباه میدونستم

    من پارسال از ی نفر شنیدم ک تعریف میکرد ایشون هر چیزی رو ک نوشته الان داره یعنی از اون سالها شروع میکرد توجه ب خواسته ها، نوشتن درموردشون، ارتباطات زیادی میگرفت و سعی میکرد این ترس رو از سن کم از بین ببره، این وحشت از پسرها رو، خیلی آدم مثبتی بود من توی استوریهاش هیچ متن منفی نمیدیدم درحالی ک همون موقع ها من همه جور آهنگی رو گوش میدادم، مدام فیلم نگاه میکردم اونم سریال های ایرانی بدون هیچ محدودیتی انجامش میدادم اون موقع من هیچ درکی از قانون نداشتم

    این مدت دوستم خیلی خاموش و بی سر وصدا روی خودش کار میکرد و بعد از 5 سال شرایط زندگیشون از همه لحاظ دگرگون شد بنظرم اون مدل فکر کردن دوستم اونم 6 سال پیش واقعا انقلاب بود، چون توی خانواده ایی بود ک خیلی محدود بودن و بخاطر همین محدودیت خواهرش خیلی زود ازدواج کرد و به خواهرش این اجازه رو ندادن ک تجربه کنه، دوست باشه یا هرچیزی سریع شوهرش دادن ولی این دختر روی خودش کار کرد با یه نفر بمدت 4 سال دوست شد و برخلاف تصور بقیه باهم ازدواج کردن و الان رابطه فوق العاده ای رو داره تجربه میکنه.

    حتی افرادی رو ک باهاش مخالفت میکردن و خیلی با تعصب برخورد میکردن رو همراه خودش کرد طوریکه کنارش بودن و حمایتش میکردن

    این دوست من از لحاظ مالی، ارتباط، سلامتی، و… تغییر چشمگیری کرد و واقعا دیدن زندگیشون ب من امید میده و ایمانم رو قوی تر میکنه چون من هر دو شرایطشون رو هم دیدم

    جواب سوال 3)

    یکیش اینکه من قبل از شنیدن این فایل فکر میکردم من احساس عدم لیاقت رو ندارم و من خودمو دوست دارم و بعد از شنیدن این فایل از خودم سوال کردم اگه تو با یکی از دوستات باشی هر دو خسته باشین و فقط ی صندلی برای نشستن باشه آیا تعارف نمیکنی ب دوستت ک من خسته نیستم تو بشین؟

    یا مثلا چون اون شخص بزرگترم هست بذارم اون روی صندلی بشینه و من زمین هم راحتم؟

    یعنی من حتی درمورد کوچیک ترین چیز ک یه صندلی و جای راحت هست تا خستگیمو رفع کنم این رو حق بقیه میدونم تا حق خودم، اونوقت چطوری فکر میکنم ک باور مخرب عدم لیاقت رو ندارم آیا وقتی یکی ازم بخواد کاری رو براش انجام بدم اما خسته باشم یا نتونم انجامش بدم یا اصلا دلم نخواد انجام بدم ب راحتی و بدون اینکه دروغی بگم میتون بگم انجامش نمیدم؟

    باور بعدی اینکه من توی ناخودآگاهم فکر میکنم داشتن ی رابطه رویایی سخته و پیچیدس و من باید راهشو بلد باشم و این باور مخرب ک داشتن رابطه عالی سختی هایی داره و اینطوری نیس مثل آب روان خیلی سریع و بدون تلاش های زیاد بوجود بیاد رو دارم

    چیزی ک بنظرم برای تغییر باورها میتونه کمک کننده باشه  اینکه من در رفتارم، در عملکردم اون باورمثبت رو بصورت واضح و با ایمان نشون بدم

    یعنی ی باور مخرب داری مثلا احساس عدم لیاقت باور مناسبش لیاقت داشتن و عزتمند بودن هست، خب حالا یه آدمی ک عزتمند هست چیکار میکنه؟ چطوری راه میره؟ چطوری حرف میزنه؟ چه رفتارهایی رو داره؟

    اون آدم دیگ براش نه گفتن سخت نیس یا خیلی به خودش سخت نمیگیره همین تمرین ساده که من توی رفتارهام و عملکردم اون باور مناسب رو تمرین کنم مثلا با اعتماد ب نفس راه برم، به موقع نه بگم، اول خودم رو درنظر بگیرم بعد دیگران رو، ب کسی باج ندم و … باعث میشه ک قبل از اینکه به خواسته ام برسم اول احساس داشتن اون رو حس کنم طوریکه انگار همین حالا دارمش پس در نتیجه زودتر هم بهش میرسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  4. -
    شیما گفته:
    مدت عضویت: 1762 روز

    سلام سلام.

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی.

    من خیلی خیلی مقاومت داشت ذهنم برای نوشتن، دو بار فایل رو گوش دادم و برای بار سوم چند ثانیه اول فایل یهو چیزی تو ذهنم گفت بنویس بخدا این فایل جدیده حتما استاد میخونه شاید اینی که فرمودند بعد این فایل و کامنت هاش احتمال داره فایل جدید بسازن شاید کامنت تو هم جز اونا باشه و در باره ش صحبت کنن، فایل و استوپ کردم و مینویسم.

    من از وقتی که یادم میاد خیلی به درس خوندن اهمیت میدادم! یعنی خیلی درس میخوندم حداقل تو خانواده خودم به یاد ندارم کسی مثل من شب و روز درس خونده باشه! بچه که بودم تنها هدفم این بود شاگرد اول بشم و جایزه بگیرم و مامانم که میاد مدرسه احوال درس و اخلاقمو میپرسه بعدش برگرده و همممش ازم تعریف کنه و خوشحال بشن با پدرم.

    شاید باورتون نشه من از وقتی یادم میاد وقتی نماز می خوندم بعد از سلامتی پدر و مادرم تنها دعام این بود خدایا این ماه این ترم این سال هم باز من شاگرد اول کلاس بشم!

    خیلی تلاش کردم و حقیقتا همیشه هم من شاگرد اول بودم.

    اما در نهایت نتیجه کنکور و دانشگاهم اونی نشد که باید میدیدم، میدونید راستش من همیشه یه چیزی تو ذهنم هست یا نمیدونم شاید تو ذهنم به وجود آوردن مثلا خواهرم همیشه بهم میگفت شیما درس میخونه ولی اینقدره که تا بره سر جلسه امتحان هرچی میدونه رو خالی کنه رو برگه و بیست بشه ولی بعدش که میاد خونه دیگه صفر صفره؟!

    من نمیدونم چرا همیشه چون خواهر بزرگترم بود حرفشو خیلی قبول داشتم، شاید چیزی تو ناخودآگاهم این رو پذیرفت و اعتماد به نفسمو از دست دادم، با اینکه بعدشم من درسهامو بلد بودم واقعا و کلی برای همکلاسی هام که میومدن خونه مون تدریس میکردم و براشون توضیح میدادم ولی این حرف خواهرم هیچ وقت از ذهنم پاک نشد ینی من نتونستم پاکش کنم، تا رسید به کنکور و کلی کتاب و جزوه و درس سه سال و …… الی آخر

    آخرشم هیمن خواهرم که پنج سالم از من بزرگتر بود و حرفاشوهمه حتی پدر مادرمم قبول داشتن گفت کتابهای من خوبه و همین ها رو بخون!

    و من همین کارو کردم غافل از اینکه آغا چهار سال یکبار نظام تغییر میکنه ایشون که کتابهاش برای پنج سال پیشه تازه حدددداقل!

    القصه با اینکه من معدلم بالا بود و میتونستم بورسیه آزمون های قلم چی بشم بازم مدیر مدرسه اسم من و دوستمو معرفی نکرد سهمیه بورس شهرستان ما هم دو نفر بود که مدیر مدرسه شیف بعدی مدرسه ما، دانش آموزاشو اول معرفی کرد و ظرفیت تکمیل شد و از اینم جا موندیم.

    خلاصه بگم این از وضع درسی مون اگرچه من الان مدرک فوق لیسانس دارم و رتبه خوبی هم در دکتری کسب کردم و الان نه به طوری رسمی ولی هم در مدرسه تدریس میکنم و هم در جهاد کشاورزی ولی چیزی که من براش تلاش کردم اینها نبود.

    نکته بعدی شرایط مالیه و استخدام شدنم، این هم برام خیلی مهمه ولی در واقع من یک مشکل عاطفی برام پیش اومد، 22 بهمن سال 97 که تازه من فارغ التحصیل شده بودم از دانشگاه و برگشتم خونه که مثلا دیگه ازدواج کنم و نشد! به خاطر یک سری دلایلی که در اولین سوالم در عقل کل هستش اونجا نوشتم و در نهایت کل زندگی من رو تحت تاثیر قرار داد و میتونم بگم شاید اوایل سال 1401 کم کم تونستم به خودم بیام.

    مسله بعدی که الان اولویت من در زندگیم هست بحث روابطه!

    من بعد از اون شکست در روابط عافیم روابطی که در واقع اولین و آخرین عشق من در زندگیم بود به شدت افسرده شدم در حدی که حتی خودم رو لایق خندیدن نمیدیدم یعنی حتی بعد یکی دو سال به محض اینکه لبخندی رو لبم میومد یه چیزی تو ذهنم می گفت تو دیگه چرا میخندی خیلی خوشبخت و خوشحالی؟ و دوباره و دوباره….

    به کمک فایل های رایگان شما شب و روزم رو می گذروندم حتی با صدای شما میخوابیدم و بلند میشدم مدام صدای شما تو گوشم بود و الانم هست کم کم تونستم تا حدودی سرپا بشم، البته که من بعد فارغ التحصیلیم تو آموزشگاه علوم پایه کار می کردم و الان هم اونجا مشغولم ولی خب اون وقتا با دل شکسته و فقط میخواستم که از محیط خونه دور بشم و خودم رو مشغول کنم ،اواسط سال 1401 بود که به خودم گفتم بزار یه تلاشی بکنم یه تغییری یه پیشرفتی نمیشه که من هی فایل گوش بدم و در جا بزنم تصمیم گرفتم برم مدارس درخواست کار بدم و رفتم و شکر خدا اونجا دو تا درس بهم دادن که تدریس کنم.

    بعدش همون سال تو آزمون دکتری شرکت کردم و شکر خدا رتبه 6 هم آوردم، اما واقعیتش نرفتم چون بخاطر تخصص خودم به جهاد کشاورزی هم مراجعه کرده بودم که شاید طرحی بود شرکت کنم، شکر خدا اونجا هم از برج هشت 1401 مشغول به کار شدم و دیگه دکتری رو نرفتم.

    تو این مسیر کاری با یه آقایی آشنا شدم، سر صحبت باز شد و یه چند باری با همدیگه صحبت های جزئی و کوتاهی داشتیم تا اینکه یه شب باهام درد دل کردند که گویا ایشون هم یک نفر تو زندگیشون بوده و با هم که بودند تصادف میکنند و این خانم فوت می کنند و این آغا هم تقریبا پنج سال از این حادثه میگذره و اصلا نتونستند که فراموش کنند.

    بعد این به من گفتند که مسیر زندگیشون مشخصه و میخوان تا آخر عمر تنها بمونند. الان هم کم و بیش با هم صحبت می کنیم ولی در ایشون هیچ اشتیاقی نمی بینم و در کل خیلی بی اهمیت هستند، واقعا نمیدونم کلا با ایشون کات کنم یا اجازه بدم همین طوری پیش بره؟

    یعنی میخوام بگم من بعد اون شکست عاطفی اجازه دادم که یک نفر بیاد تو زندگیم ولی این هم ایجوریه!

    واقعا نمیدونم چیکار کنم من خودم رو قبول دارم میدونم لیاقت یه همسر و یه عشق پاک رو دارم، من به توانایی های خودم ایمان دارم اما در بحث استارت و شروع یک رابطه واقعا این ذهنیت رو دارم که چون دخترم خیلی محدودیت دارم و اینکه اصلا نمیدونم چیکار کنم.

    ازتون میخوام استاد عزیزم راهنماییم بفرمایید چون الان شرایط خرید دوره ها رو ندارم.

    اول اینکه آیا آگاهانه این فرد رو از زندگیم حذف کنم؟ یا اینکه نه (اگر من تغییر نکنم نفر بعدی هم همینه فقط اسم و ظاهرش تغییر میکنه) بخوام روی خودم کار کنم برای این کار چه تمرینی رو پیشنهاد میدید؟

    دوم اینکه اگربخاطر وجود این آقا سپاسگذاری کنم یعنی رفتارهای محبت آمیزی یا رفتاری که به دلم بشینه رو از این آقا ببینم و سپاسگزاری کنم آیا باید اسم این آقا باشه تو سپاسگزاری هام اینطوری تمرکز بر یک شخص خاص نمیشه؟

    همیشه خوشبخت بمونید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
    • -
      محمد رضا اسدی گفته:
      مدت عضویت: 1295 روز

      دوست عزیزم وقتی شما مشخصات اون اقا رو گفتید من توجه م جلب شد به اخلاق و روحیه ی خودتون ….با خودم گفتم عه اینکه کپی خودشه شما ایشون رو جذب کردید شما چیزی که خودتون هستید رو جذب میکنید ….سوال برای شخص خودم این بود : من دوست دارم که رابطه عاطفی از جنس عشق و احترام و اشتیاق و درک متقابل دقیقا عین رابطه ی استاد عزیز و مریم جان داشته باشم که همدل و هم فکرم باشه درکم کنه خب جواب حالا چیه ؟ اگر قانون اینه که من اون چیزی که هستم رو جذب میکنم اول ببینم در ظاهر خودمو چقدر دوست دارم و بعد ببینم در باطن چقدر خودمو دوست دارم یعنی من به خودم میرسم ؟ برای خودم ارزش قائلم ؟ به خودم احترام میذارم ؟ من ادمی.هستم که اخلاق خوبی داشته باشه ؟؟ ایا خودم ادم باهوش و خلاقی هستم که یه پارتنر باهوش و خلاق دوست دارم ؟؟؟ ایا من خودم قوانین رو بلدم و میتونم فکر خدا رو بدرستی بخونم که توقع دارم همسر اینده م این ویژگی رو داشته باشه و ذر.مورد قوانین با هم حرف بزنیم ساعت ها و.ساعت ها ؟؟ ایا من خودم اینجوری هستم ؟؟ دوست عزیزم همونطور که میدونی جهان ایینه خود ماست هر کدوم از ما در یک جهان در حال حرکت هستیم بقیه چیزایی که میبینم اعم از انسان ها وقایع یا شرایط همگی ایینه خودمون هستن ……من دوست دارم شخص مورد علاقه م خیلی مهربون باشه و حیوانات رو دوست داشته باشه مثلا ….یا دوست دارم که حرف مردم براش ذره ای اهمیت نداشته باشه …حالا بیام ببینم خودم هم اینا رو دارم یا نه …..شما معیار هاتون رو مشخص کنید بنظرم اول ببینید چی دوست دارید چه ظاهری میخواید ته دلتون چه اخلاقی و چه رفتاری دوست دارید از همسر اینده تون ببینید و بعد این رو هم فراموش نکنید که هر ادمی که برای برقراری رابطه عاطفی نزدیک شما میشه دقیقا کپی فرکانس هایی هستش که فرستادید قانون بی نقص عمل میکنه شک نکنید خودتون با دست خودتون از قبل فرستادید ……هر چی اومد توی ذهنم براتون نوشتم امیدوارم به دلتون بشینه و جوابتون رو پیدا کنید ….براتون ارزوی ارامش و شادی و لذت بردن از تک تک لحظاتتون رو دارم هم بدون پارتنر و هم با پارتنر

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        شیما گفته:
        مدت عضویت: 1762 روز

        سلام دوست عزیزم

        اول اینکه واااااقعا ممنونم بخاطر پاسخ زیبایی که نوشتید برام ، واقعا با خوندنش حس فوق العاده ای گرفتم.

        دوست عزیزم شما نوشتید ( وقتی شما مشخصات اون اقا رو گفتید من توجه م جلب شد به اخلاق و روحیه ی خودتون) میشه بفرمایید شما چه وجه اشتراکی بین ویژگی های من و اون آقا توجهتون رو جلب کرد؟

        در اینکه من فرکانسهایی فرستادم و ایشون رو جذب کردم شکی نیست در این که اگر ایشون در مسیر من قرار گرفته حتما شبیه خودم هستند هم شکی نیست، اما دوست دارم بدونم شما از مطالب من چی دیدید؟

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          محمد رضا اسدی گفته:
          مدت عضویت: 1295 روز

          سلام

          ببینید من نمیخوام قضاوتی داشته باشم

          فقط یدونه ش رو اشاره میکنم شما خودتون متن خودتون رو بخونید متوجه میشید

          تشابه توی داستان زندگی این عاقا احساس این عاقا در طی اون مدت و داستان زندگی شما و احساس شماست

          جواب هر سوالی درون ماست

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    فرشته سلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2513 روز

    بنام بالابرنده ی سازنده

    سلام استاد عزیزم خانم شایسته گل و دوستان گرامی ام

    سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    من پارسال هدف گرفتن گواهی نامه پایه یکم رو برای خودم انتخاب کردم همه جوره براش تمرین کردم و تمرکز گذاشتم و عالی یادش گرفتم اما موقع آزمون عملی آخرش رو خراب میکردم اینقدر تمرین کردم و نوشتم ذهنی بهش فکر کردم تجسمش کردم که گرفتمش اما در تمام آزمونها آخرش کاری میکردم که رد میشدم تا جایی که تمام عزت نفسم رو برای ادامه دادن از دست دادم دیگه پیگیرش نشدم

    سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)

    یه خانم دیگه هم با من امتحان میداد که اصلا مهارت و اطلاعات منو نداشت و مثل من تمرین نکرده بود و خیلی هم استرس و ترس داشت جوری که همه میگفتن این بنده خدا امکان نداره بتونه قبول بشه اینکاره نیست اما بعد چند بار آزمون دادن قبول شد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    پیش یه سرهنگی که همه میگفتن خیلی خیلی سختگیره و مهارت عالی نداشته باشی ردت میکنه در کمال ناباوری اون خانم قبول شد با مهارت کمش و پیش همون سرهنگ سختگیر !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    و دو هفته بعدش هم پست گواهینامه اش رو آورده بود درب خونشون که بچه ها همه تعجب کردند که چه جوری اینقدر زود گواهینامه ات آمده؟؟؟؟؟؟؟؟؟با گواهینامه اش آمد شیرینی هم آورد بود.

    منو میگی فکم افتاده بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    و من باز هم آزمون دادم و سر چیز های رد میشدم که خیلی برام ساده بودن اینقدر اینکار برام تکرار شد که من قید گرفتنش رو زدم بیخیالش شدم گفتم من نمیتونم تهران نمیشه اگه خواستم میرم شهرستان امتحان میدم و……………

    تا امروز همش بهش فکر میکردم اما چون حسم رو بد میکرد از علتش فراری بودم نمیخواستم دلیلش رو در بیارم تا این فایل ذهن منو جراحی کرد که آقا بیا باخودت صادق باش!!!!!!!!!!!!

    چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چکار کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این همه انگیزه و تلاشت چی شد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    تو که ادعا داشتی خیلی شجاعی و عالی عمل میکنی پس کو نتیجه ی کارت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هیچ و هیچ…………. نتیجه ای نداد که؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کجای کارت ایراد داشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    چقدر سخته به عمق اعمالت فکر کنی و ایرادت رو در بیاری ذهنم همش از روبرو شدن باهاش فرار میکرد چقدر سخته مچ خودتو بگیری علت کارت پیدا کنی………..

    سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

    الان که خوب به این موضوع فکر میکنم چرا به هدفم نرسیدم یاد این افتادم من وقتی ثبت نام کردم خیلی خوشحال بودم همون روز دوستم رو در پارک دیدم و موضوع رو براش تعریف کردم که من ثبت نام کردم وهدفم اینه و احساسی عمل کردم هدفم رو با دوستم در میان گذاشتم نتونستم خودمو کنترول کنم…………… با کسی صحبت کردم که اصلا در مدار مثبت نبود و نمیدونم چرا اینکارو کردم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    وقتی براش تعریف کردم دوستم بهم گفت: ببین اینجا که رفتی سختگیرانه ترین آموزشگاه تهرانه تو اصلا نمیتونی بگیری اینقدر سخت میگیرن مخصوصا برا خانما پدرت در میاد من چند نفر میشناسم اونجا رفتن کلی هزینه کردن اما نتونستن گواهینامه بگیرن کاش جای دیگه ای ثبت نام کرده بودی خیلی سختت میشه کارت موفق نمیشی (ومن واقعا اون لحظه ترسیدم و تو دلم خالی ش درسته دیگه بهش فکر نکردم و گفتم من از پسش برمیام ولی اون حرف تو ذهن من نشست و کار خودش رو کرد و من باور کردم اون دیده و شینده ام رو ) و.. ادامه داد………. برادر شوهر من اینقدر امتحان داد نتونست بیخیالش شد و این باور در ذهن من نشست

    واین است قدرت ورودی های نامناسب

    و این است قدرت گوش دادن به حرف آدم ناحسابی

    و این است جواب تصمیم احساسی کنترول نکردن خودم

    ودقیقا همون بلا سرم آمد با اینکه کلی تلاش کردم زمان گذاشتم تمرکز کردم هزینه کردم و……….هیچ نتیجه ای که نگرفتم که هیچ عزت نفسم رو هم خراب کردم خودباوری رو هم خراب کردم و…….

    به قول استاد فقط رو ترمیل دویدم مهم نبود من چقدر تلاش کنم و چقدر تمرین و چقدر تمرکز میزارم من دارم روی تردمیل میدوم و نتیجه ای نمیگیرم من باور کرده بودم نمیتونم اینقدر امتحان دادم که بیخیالش شدم دقیقا همون اتفاق برام رخ داد

    الان که بهش فکر کردم همه ی اشتباهات من یا بهتره بگم به نتیجه نرسیدن های من حاصلش تجربه کسب کردنه و تجربه ای که گرفتم از یه تصمیم احساسی شروع شد الان قدرت تصمیمات و داشتن کنترول روی خودم روی ورودی هام رو بهتر درک میکنم ریشه حل مسئله رو بهتر درک میکنم که از کجا داره آب میخوره عزت نفس پایین در کنترول نداشتن بر روی عواطف و احساسات میاد.

    مثل استاد باید عمل کنیم راجب هدفمون تا نتیجه نگرفتیم با کسی صحبت نکنیم یا با افرادی صحبت کنیم که بهمون انگیزه بدهند و هم مدار ما باشند.

    این بود تجربه من از نرسیدن به این هدف و بعد از پیدا کردن و فکر کردن بهش من واقعا تصمیم گرفتم خیلی بیشتر مراقب ورودی هام باشم بیشتر روی خودم کار کنم و روی جنبه های عزت نفسم بیشتر کار کنم و البته روی باورهام بیشتر کار کنم درختای میوه ای رو که کاشتم در ذهنم رو مراقبت کنم آبیاری کنم و صبر کنم تا میوه های خوشمزه بدهند و این روند رو ادامه بدهم و بشه سبک زندگی ام.

    صمیمانه تشکر میکنم از استاد عزیزم که با این فایل های عالیشون مارو به فکر کردن وادار میکنن به اینکه مسئله رو حل کنیم به صورت ریشه ای و آشغالهارو زیر مبل نکنیم انشالله بتونم یه اشتباه رو دوبار تکرار نکنیم درسش رو بگیریم و هیچ وقت دیگه تکرارش نکنیم انشالله همه ی دوستان عزیزم در این مسیر موفق باشند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  6. -
    لیلا شریفی گفته:
    مدت عضویت: 1174 روز

    ب نام خدا!!!

    سلام ب استادعزیز ومریم خانوم مهربانم!

    استاد من کامنت بچه هارو اکثر موقع ها میخونم لدت میبرم ولی کامنت نوشتن برام سخته بااین حال ب خودم گفتم باید این کارو بکنم تا بتونم روزب روز ب امیدخدا بهتر شم ب تازگی کامنت نوشتن شروع کردم .

    1_چ هدف‌ یاهدفهایی انتخاب کردید تاالان وبراش تلاش کردید ولی ب هدف نرسیدید ؟

    من خیلی دوس داشتم رابطه ام باهمسرم عالی صمیمانه باشه تلاش کردم خیلی راه‌ها رفتم ک باهمسرم رابطه عالی صمیمانه همراه باآرامش داشته باشم حتی فایل انگیزشی عشق مودت گرفتم گوش دادم بارها بارها چند وقت رابطمون خوب میشه بعدش دوباره بحث میکنیم چندروزی باقهرناراحتی میگدره هرکاری میکنم این موضوع واقعابرای همیشه حل شه نمیشه گاهی اوقات انگیزم برای زندگی و روحیم کامل ازدس میدم حتی ب جدایی فکرمیکنم ..

    2_ آیاافردادی میشناسید ک باتلاش کمترازشما یاتلاش مشابه شمادرزمان کمتری ب نتیجه رسیده باشن ؟

    بله از اطرافیان هستن باوجود مشکلاتی ک بین زنو شوهربوده تونستن بدون هیچ تلاشی کنارهم خوش خرم زندگی کنن واز زندگی لذت ببرن وهمیشه توفامیل ب عنوان خوشبخترین زوج شناخته شدن من همیشه برام سوال بودچیکارمیکنن باتلاش کم اینقدر رابطه خوبی دارن گاهی اوقات قبطه میخورم وب خودم میگم من چرا نمیتونم تورابطه خوب صمیمانه باشم چقدربحث چقدربی احترامی ..

    3_ چ باورهای محدود کننده ای ممکن تودهنم وجودداشته باشه تلاشهای من ب نتیجه نرسه ؟

    احساس گناه ،عدم لیاقت دوست نداشتن خودم انتظار داشتن ازهمسرم ،اینکه سنم رفته بالا چهرم زیبایم کمترشده رو اعتمادب نفسم تاثیرگداشته وباعث شده رابطم بدترشه ،احساس بی عرضگی ناتوانی دارم احساس میکنم چون خانوادم پولدارنیستن احترام عزت منم پیش همسرم کمه یجورایی حساس حقارت کوچیکی میکنم خودمو کمترازبقیه میدونم قبلن وقتی یک رابطه خوب میدیم حسادت میکردم درحدی ک گریم می‌گرفت ولی از زمانی ک رو خودم کارکردم بهترشدم خودمو زشت فرسوده میبینم شاید این موضوع هم ب رابطه داشته باشه

    .استادمن هرروز سریال زندگی دربهشت نگاه میکنم لدت میبرم انگیزه میگیرم واقعا لیاقت زندگی دربهشت دارین بهشت گوارای وجودتون …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    علیرضا طاهرزاده اصفهانی گفته:
    مدت عضویت: 1718 روز

    سلام مجدد استاد عزیزم و مریم خانم عزیزم.

    وقتی فایلهای دانلودی و بروزرسانی های محصولات را ازتون میبینم استاد همه اش میگم ببینم این آدم وقتی میگه من یکجا نمیمونم اینه منظورش، نمیگه من اینا رو گفتم توی مثلا فلان فایل پس نیازی نیست فایل جدیدی بگیرم، همیشه بدنبال بهبود است، همیشه بدنبال بهتر کردن خودش و کارش هست، بهترین الگو خودشه.

    اینکه بهبود ها میتونه کوچک و یا بزرگ باشه ولی باید دائمی باشه این نکته مهمیه.

    سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    من یه زمانی تو کار ماشین بودم، یادمه اون موقع ها خیلی روی دوره روانشناسی ثروت 1 و 2 کار میکردم، اما میتونم بگم هیچی نمیفهمیدم، مفهوم احساس خوب را نمیفهمیدم، اصلا حتی بگم1 درصد در مورد هدایت چیزی نفهمیدم، اما شروع کردم و اوایلش بخاطر داشتن همون احساس خوب و هر روز شرایط بهتری را درک میکردم تا اینکه شروع کردم به توجه به تضادهام، و غر زدن. و خب نتیجه مشخصه.

    یکی دیگه اش تاسیس کارخانه ام بود. توی تاسیس و ساخت کارخانه ام هم من اوایلش خیلی انرژی بالایی داشتم ولی هرچه گذشت به تضاد ها توجه کردم و دیگه اون موقع شرایطم اسفناک شد، تا اینکه دیگه خواستم تغییر کنم. اما هنوز به خواسته ام که همون تاسیس کارخانه است نرسیدم، شرایطم خدایی و انصافا خیلی خیلی خیلی بهتر از قبلم شده به لطف رب العالمین و هدایت هایش.

    خواسته امسالم مستقل شدن در کار هست، من همیشه شریک داشتم توی کارهام، غریبه هم نبودند، خانواده ام بودند ولی هیچ وقت اونجوری که میخواستم آزاد نبودم بخاطر این شراکت،الان خواسته ای که دام اینه مستقل بشم. چون حس میکنم اینطور خیلی از تضادهام برطرف میشه، خودم و خدای خودم عالی تر از عالی میشه.

    آزادی ام بینهایت بیشتر میشه. که خب اینم هنوز بهش نرسیدم.

    سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)

    توی همون کار ماشین من داداش خودم را میدیدم، ایشان با اینکه کمتر از من حضور فیزیکی داشت، حتی واسه ماشین هایی که واسهوخودم بود کمترین تلاش را برای ثبت سند و غیره؛ میکرد، خیلی بهتر و بیشتر از من سود کرد. از لحاظ مالی خیلی جلو افتاد، جوری که بعد از دو سال ایشان حدود 2 میلیارد سرمایه داشت و من 200 میلیون، شخص خود من دستی بودم از دستان خداوند برای کمک به برادرم.

    توی کارخانه یکی از دوستان پدرم، حاج هوشنگ، خیلی راحت تر از ما یه کارخانه تقریبا ورشکسته را خرید، به راحتی شروع به کار کرد و از روز اول شروع به درآمد زایی و خلق اونچه میخواست کرد، نکته جالب اینجاست که پسر ایشان از کانادا کار را براش مدیریت می‌کرد تا حدودی، افراد به راحتی باهاش کار می‌کردند و از همونجایی که بود شروع کرد و خالق خواسته هایش شد.

    توی استقلال استاد عزیزم من شما را الگو قراردادم، تمام فایلهایی که در مورد جدا شدن از شرکا و رد شدن از شرایط به ظاهر نازیبا و در نتیجه هدایت شدن و رسیدن به خواسته هاتون حتی ورای تصورات خودتون (منظورم از لحاظ زمانی)، این ها خیلی برام حیرت انگیز و جالبه، چه الگویی توی این مورد بهتر از شما پیدا کنم؟ هستند افراد دیگری که به توی فایلهاتون شنیدم گفتند چقدر راحت از مسائلی که شاید سالها بود داشتند گذر کردند اونم فقط با یک تغییر دیدگاه. با ایمان داشتن و درخواست درست کردن. مثل آقا رضای عزیز که فایل نتایج دوستان از شماره 7 تا 16 فکر کنم در مورد نتایج ایشان هست.

    سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

    استاد عزیزم خیلی باورهایی را شناختم و خیلی هاش کم‌کم هرچه مدارم بالاتر می‌رود داره بهم گفته میشه. یکیش که امروز بهم گفته شد احساس لیاقت در خالق بودن زندگی خودمون هست. توی کامنت دوست عزیزم آقا میلاد آرما.

    استاد توی کار ماشین کم کم و آرام‌آرام تمام باورهایی که ساخته بودم تخریب شد و برگشتم به زیر صفر، باور تاثیر عوامل بیرونی، باور راحت نبودن با موفقیت، یکی از بدترین باورهام این بود که من دوستانم به سختی پول میسازند، اینکه من اینقدر راحت پول میسازم، نامردیِ، حلال نیست، اینها خیلی مرا دور کرد، راحت نبودن با پول، یعنی من تا یه پولی می‌ساختم سریعا میرفتم و قسمتی از اون پول را خرج میکردم، و نکته بعدی این بود با احساس اینکه نکنه کم بیاد، نکنه بمونم تو خرجم، نکنه خوشبخت نشوم و … و از این دست افکار پوچ و تو خالی، مهمترین کاری که من توی این چند ماه کردم کار کردن روی باور فراوانی و ساده شدن کارهاست، اینکه اگه من پولی خرج میکنم دارم به جهان کمک میکنم، من به راحتی میتونم پول بسازم چون خدایی که قدرت خلق باران را به بنده هاش میدهد (مثل اون فایلی که شما گذاشتید و گفتید از خدا باران خواستم و شد)، به راحتی تمام این هزینه ها را میدهد، خدایی که این جهان به این بزرگی را خلق کرد، اونم میسازه، خدایی که به همه نعمت داد به من هم بی اندازه زیاد بغیر الحساب میدهد، خداوندی که رحمانِ رحیم است، خداوندی که غفورِ رحیم است، خداوندی که وهاب است. اینها خیلی بهم کمک کرد تا بشناسم خودم و خدای خودم را.

    توی کار کارخانه ام من به این نتیجه رسیدم که من فکر کردم من و یا شرکای من هستند که دارند کار میکنند، و برای رسیدن به اون هدفم باید مثلا خونه ام و کارگاهم را بفروشم تا اون ساخته بشه، در ابتدای مسیر هم تمام فعالیت ها بر این اساس بود تا جایی که به این نتیجه رسیدم این یه ایده ای بود که با اون موقع و شاید الان من هم خیلی فاصله داشت، البته که وقتی رفتم توی این کار هدایت شدم با مسیری که الان هستم، اما اونم هست و از لحاظ زمانی هزینه هایی که کردم داره سوخت میشه. ولی من از سخنان شما فهمیدم که هیچ عجله ای نباید بکنم توی کارهام و نمیکنم.

    توی مستقل شدن هم من فهمیدم بزرگترین کاری که باید انجام بدهم تقویت عزت نفس خودم هست. الان فهمیدم از تجربیاتم از الهامتم که من باید عزت نفسم را خیلی بالاتر ببرم. هر روز روی خودم کار کنم، هر روز تقوا داشته باشم و ذهنمو کنترل کنم و حرفمو بزنم، هر روز دریافتی هایم را بنویسم، هر روز زیبایی ها را ببینم و اونچه میخواهم را بسازم.

    یه ترمز دیگه ای که در کل داشته ام اینه که من از مسائل کاری ام فراری بودم و کارها را به تعویق می اندازم. الان میفهمم با توجه به نتایج الانم و نتایجی که در گذشته داشته ام چقدر وقتی یه الهامی یه ایده ای میاد مهمه که همون لحظه بدون تردید انجام بدهم. و از خداوند هدایت بطلبم.

    عاشقتونم استاد، بینهایت ازتون سپاسگزارم که این سوالات عالی را طرح کردید و اینطور باعث شدید من ذهنم و خودم را شخم بزنم و بشناسم.

    از مریم خانم عزیزم بی نهایت سپاسگزارم که اینطور متعهدانه فیلم برداری می‌کنند و دوره ها را بروزرسانی می‌کنند. دوره شیوه حل مسائل عالی بود.

    ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  8. -
    جابر عثمانی حسن آبادی گفته:
    مدت عضویت: 1139 روز

    سلام وقتتون بخیر

    ترمز دیگه اینکه من عجله میکنم میبینم فلانی ساعت 7 بیدار شده داره میره سرکارش و داره پول می‌سازه

    اما بخودم یادآوری کنم که همه‌ی ما در دنیای مجزای خودمون هستیم من که توی زندگی و فکر کسی نیستم که چرا و با چه باوری میره سرکار

    من چه‌کار بقیه دارم خب

    من قانون رو اگه بدونم که افکار مخرب من اگه برداشته باشه باید چرخ زندگی روان تر بشه باید ثروت براحتی بیاد و خواسته ها راحت رخ بده که عجله نمیکنم میشینم بجای اینکه تمرکز کنم که بقیه دارن جلو میزنن میشینم روی فکرهای خوب خودم کار میکنم بعد هدایت میشم به مسیری جنگلی و عالی و زیبا که هر قدمش ثروت بمن داده میشه

    این حس رقابت اینو به ذهن من میده که ثروت ها محدوده بدو و زودتر برو که از بقیه جلو بزنی و اگه توهم ساعت 7تت بشه 7و 10ددقیقه دیگه کمتر گیرت میاد

    این باور اصلا اجازه نمیده من اولا فراوانی رو ببینم و دوما اگه هم ساعت 7هم برم دارم با حس کمبود میرم سرکار بعد از اون اگه ثروت نیاد میگیم مشکل جای دیگه است

    در حالی که ریشه از این داره که گفتن: صبح قبل از طلوع بزن بیرون تا بتونی حق خودتو از خداوند بگیری و پولدار بشی

    تمام فکرمون زمان و تایم خواب و بیدارمون شده

    فکر می‌کنیم دلیل اصلیش این دقیق بودن در خواب و بیداریه

    درصورتی که این ترمز ها داره هی سدی بزرگ جلوی ما قرار میده

    این ترمزها رو بردار به سرعت به خواسته هات میرسی

    عجله نکن از زندگیت لذت ببر

    بشین ترمز هایی پیدا کن که قمیت پیدا کردنش میلیاردها دلار ارزش داره

    این همه زمان نزار برای اینکه دنبال عوامل بیرونی باشی

    همه چی فکر خودته

    ناخودآگاه داریم ثروت رو پس میزنیم ها

    خواسته ها مشخصه نمیخواد زیاد اعلامش کنی

    کار تو دیگه بجای درخواست باید دریافت باشه دیگه

    خداوند جواب داده

    ترمز که پیدا بشه و پیداش کنی و از ریشه حلش کنی بخدا تغییرات میداد ها

    همون که پیدا کنی میفهمی از حست میفهمی از خوشحالی میفهمی که ترمزه

    برای حل کردنش و آوردن منطق درست و جایگزین کردن باور درست هم

    اون عادت غلط که پیدا کردی و فکری که پشت اون عادت هست رو که حالا داری

    بیا فکری رو بساز که ترمز رو تبدیل کنه به گاز برات و تکرارش کن اون فکر جدیده رو و الگوشو پیدا کن و خودت در عمل اونو اجرا کن و خودتو تحسین کن داری خلق میکنی و تبدیلش کن به شخصیتت و عادتت اون فکردرستو

    من و شما فقط میتونیم ترمز های خودمون رو پیدا کنیم بنا به شرایط متفاوتی که داریم هرکسی ممکن ترمزهای مجزا و متفاوت داشته باشه

    استاد عباسمنش فرمول انتگرال رو میده و یک مثال میزنه

    اینکه سوال کنکوری که برای ما هست رو استاد نباید حلش کنه

    خودمون باید دست بکار بشیم

    پیدا کردن ترمز رو به عنوان یک بخشی از پازل و قمستی از زندگی خودت بدون

    زمانی که برای رفع این ترمز ها میزاریم مارو ساعت ها و سالها از اینی که هستیم جلو میندازه

    اگه الان رو هوایی ایراد نداره

    اگه الان مهاجرت جور نشده ایراد نداره

    اگه الان روابط خوبی نداری ایراد نداره

    اگه الان سلامتی نداری مورد نداره

    اگه ثروت نداری مشکل نیست

    اگه دنیا برات روی خوششو نشون نداده ایراد نداره

    تویی که حالا فرمول رو میدونی و قدرت خودت رو میدونی و این همه الگوهای درست اینجا داریم و الگوهای قرآنی داریم و شنیدیم و مشابه با این وضعیت ها داشتن و خودشون رو تغییر دادن

    پس ماهم میتونیم

    پیدا کردن ترمز رو خیلی راحت توی ذهن مون بسازیم و حتی اگه هیچ کاری نیست که الان انجام بدی و براش صبح بزنی از خونه بیرون

    برو جلو اینه و بخودت بگو کارتو پیدا کردن این ترمز هاست

    لاقل بخودت بدهکار نباش موقعی که خواستی از این جهان بری….

    هر چیزی امکان پذیره و شدنی است

    همه ی ما ترمز داریم و ماهم انسان هستیم و حالا که ترمز داریم و البته قبول کردیم که اینا هستن که جلوی ورود نعمت رو گرفتن باخودمون به صلح برسیم و اولین قدم رو همین حالا با حس خوب برداریم

    بخدا منم دوست داریم زندگی ایده آل و فوق العاده داشته باشم

    بخدا منم دوست دارم مثل استاد در این حجم از خوشبختی غرق باشم

    بخدا منم دوست دارم مهاجرت کنم

    و هزاران چی خوب دیگه

    لایقشم هستم

    همین که راهشو یادگرفتم و در مسیر رشد هستم در مسیر بهبود هستم و از قبل خودم یکم یه ذره ایمانم بیشتر شده و دارم کار میکنم روی خودم بازم قلبم رو آروم میکنه و مسیر رو صاف نشون میده برام

    همین که اینجایی و داری این متن رو میخونی و با استاد همراه هستی یعنی داری خودتو و باوراتو بهتر میکنی

    تکامل خودت رو خودت میفهمی

    بهتر شدنت رو خودت میفهمی

    اگه نسبت به دیروزت یکم احساس بهتری داری وتعقل داری میکنی برا اینکه ترمزی کشف کنی تو داری تقوا میکنی و پاداشش بزودی میاد توی زندگیت

    با خودت مسابقه بده، خودت خیلی قوی هستی عزیز دلم

    خود دیروزت خیلی قوی بوده ها امروز سعی کن ازش ببری بری مرحله بعد

    دوستتون دارم

    استاد شاهکار خلقتی

    اصلا درک شما و اجرای این درک منو دیوانه کرده بخدا

    قبل فکر میکردم محصولات حتما یچی عجیب غریب توش هست استاد اونجا کسی دیگه میشه و ازین داستانا

    وقتی این حجم از خلوص و پاکی و قدرت شما در فایل های دانلودی دیدم بیشتر سعی کردم همه جا خودم باشم

    شبیه خودم باشم همون کسی که خدا خلق کرده و میتونه ارتقا پیدا کنه

    عجیب داره زندگی متحول میشه

    خدایا شکرت

    فکرشو میکردم این همه خوب تغییر کنم

    قبلا از مشهد نهایتا به ترکیه شاید شاید فکر میکردم

    اما حالا با این حجم از تعهد میتونم آمریکا رو در صدر بزارم و ترکیه جزئی از لیست باقی موندم بهش نگاه کنم

    میخوام بگم که تغییرات از اونجایی شروع شد که من با وجود شور و شوق و تعهد یک افت داشتم در جنبه مالی و باز خدایا شکرت استاد دیگه از راه رسیده

    من آماده امتحان بودم و معلم از راه براحتی رسید

    من به چه شکلی و با چه زبانی از استاد تشکر کنم حالا اصلا

    استاد واقعا دیدن شما و حرف های شما میده بمن و دوستان حس قشنگوووو

    و در آخر از خودمم تشکر میکنم و گاهی لازمه مکتوب کنم و بنویسم جابر عزیزم بدون هیچ دلیلی دوستت دارم من واقعا دوستت دارم

    از دوستان عزیزم که عجب ترمز هایی داشتن ها

    گاهی داشتم اونارو و گاهی دیدم چقدر خوبه که اینو ندارم

    و این جا یسری بالا پایین کردن لازمه دیگه

    و خدایا سپاسگزارم که همه ی مارو در مسیری عالی و با زندگی عالی و درآمدی عالی و افرادی عالی و درجه یک بخدا قرار دادی….

    هرکجا هستین لذت ببرید و بلند بخندید و شروع کنید…

    منتظر فایل های زیبا و قشنگ استاد در همین بخش و در همین ماه هستیم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  9. -
    صالح گفته:
    مدت عضویت: 1241 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عباس منش عزیز

    خانم شایسته مهربان

    و دوستان خوبم..

    استاد ممنونم که اگاهی های محصولاتت رو در قالب یک فایل دانلودی در اختیار ما میزاری

    از شما و این رفتارت یاد میگیرم که به فراوانی باور پیدا کنم..

    سوال اول:

    من خیلی خیلی تلاش جسمی کردم

    تو زندگیم از 8 سالگی کار کردم کار کشاورزی

    شاگرد صافکاری

    ارایشگری

    چاپ خونه

    کارگری ساختمانی

    مسافر کشی

    و ….

    اما وقتی به زندگیم نگاه میکنم میبینم فقط اون قسمت هایی از زندگیم نتایج اسان و خوبی گرفتم که مقاومت کمتر یا ترمز کمتری داشتم

    من از کودکی روز به روز به مقاومت ها و ترمز هام اضافه شد

    در راه رسیدن به خاسته هرچی بزرگتر تر شدم و ذهن منطقیم شکل گرفت دیرتر و سخت تر به خاسته هام رسیدم و بعضی هاش هرگز نرسیدم با وجود تلاش فراوان و شوق فراوان

    باید بردارم این ترمز هارو

    باید برگردم به قبل

    به زمانی که هیچ ترمزی نبود

    (یک داستان علمی)

    اسپرم مرد 72 ساعت عمر میکنه

    و تخمک زن 24 ساعت

    دلیل عمر بیشتر اسپرم اینه که تخمک سر جاش ثابت میمونه و منتظر رسیدن اسپرم 24 ساعت صبر میکنه و اگه اسپرمی از راه نرسه تخمک از بین میره

    اسپرم اما به این دلیل عمر بیشتری خدا بهش داده چون

    راه طولانی رو باید طی کنه تا خودشو به تخمک برسونه که حدود 72 ساعت این مسیر طول میکشه

    و در این مسیر یک مسابقه بین حدود 280 میلیون اسپرم برگذار میشه

    هر کدوم که سریع تر زرنگ تر و قوی تر باشه و زودتر خودش رو به تخمک برسونه و بتونه واردش بشه اون برندس

    بعد از ورود تخمک بسته میشه و اسپرم های دوم و سوم حق ورود ندارن

    و فرایند تولید انسان شروع میشه

    من

    کمترین مقاومت رو زمانی که جنین بودم و در رحم مادر بودم داشتم

    جهان خیلی منظم و دقیق و با ظرافت بی نظیر

    مغز من رو توی اون محیط تنگ و تاریک شکل داد

    خیلی هوشمندانه دستگاه تنفسیم شکل گرفت که به محض متولد شدن نفس کشیدن شروع شد

    خیلی استادانه قلبم بعد از چند ماه شکل گرفت و تا الان که کامنت مینویسم دقیقه ایی حدودا 80 بار باز و مچاله میکنه خودشو

    خیلی با حوصله خداوند سیستم عصبی

    رگ های خونی

    دستگاه گوارش

    حس بویایی

    چشایی لامسه

    بینایی

    و … رو برام دونه به دونه بدون کوچکترین نقص شکل داد و رایگان به من زندگی رو هدیه کرد

    میدونین چرا خداوند این کار هارو برای من

    و تویی که داری این کامنت رو میخونی انجام داد؟

    چون ما اونجا توی اون محیط تنگ و تاریک هیچ مقاومتی نداشتی

    هیچ ترمزی نداشتیم

    تسلیم طرح الهی بودیم

    سر راه خداوند وای نستادیم

    گذاشتیم کارش رو انجام بده

    عجله نکردیم

    شرک نورزیدیم

    خودمون رو نالایق نپنداشتیم

    خدارو ناتوان تصور نمیکردیم

    به چگونگی تشکیل اعضا و به اینکه مواد اولیه قراره از کجا بیاد و سختی کار در زمان تولد فکر نمیکردیم

    خدا میدونه تو اون 9 ماه چه ابرو باد مه خورشید و فلکی چرخیدن تا گندمی کاشته بشه و ارد بشه و نون بشه و به دست مادرم برسه تا مادرم اون رو با پنیر یا کباب یا تخم مرغ …

    نوش جان کنه تا اون غذا در بدنش هدایت بشه برسه به دست منه تنها در اون کنج خلوت …

    جالب اینه من اون زمان حتی بلد نبودم دعا کنم بگم خدایا حواست به من باشه

    گشنمه…

    ای انسان چه چیز تورا در برابر پرودگارت مغرور ساخته؟

    دوستان

    ما

    من و شما

    اون روز تسلیم تسلیم بودیم

    چه خاسته یا هدفی داشتی که با وجود تلاش فراوان به آن نرسیدی؟

    انسان یک موجود مقلد هست

    یک موجود تربیت شونده

    درسته که خیلی چیز های خوب

    مثل حرف زدن

    مثل اخلاق داشتن

    مثل صادق بودن

    و غیره رو یاد گرفتم

    اما خیلی چیز های بد هم یاد گرفتم

    که اونا امروز ترمز من شدن

    من همون جنینی هستم که بدون ترمز و ترس و باور های محدود کننده گذاشتم خداوند نقششو عملی کنه و منو صحیح سالم به دنیا بیاره

    چرا اون خدایی که کار به اون پیچیدگی رو در زمان کوتاه 9 ماهه انقدر ریلکس انجام داد

    چرا امروز نمیتونه منو به خاسته های مالی

    یا روابط یا سلامتی یا …

    برسونه

    اینا که خیلی راحت تره واسش

    جواب در اسطعاره گاز و ترمزه

    نمیدونم اسطعاره رو درست نوشتم یا نه همینو بلد بودم خخخ

    چرا با اینکه امروز اگاه شدم به قوانین

    بازم پامو از رو ترمز بر نمیدارم

    واقعا چرا

    هم پام درد گرفته هم وقتمو دارم بیخودی میگذرونم و لقمه رو دور سرم میچرخونم

    وقتی استاد میگه موفقیت ربطی به ساعات کاری و زجر کشیدن

    و سرمایه اولیه

    و شغل خاص

    و شهر خاص

    و جنسیت و سواد و غیره نداره

    و همه چیز به باور های قدرتمند کننده یا محدود کننده تو برمیگرده

    چرا من این موضوع رو نمیتونم در عمل به کار بگیرم

    و باز دنبال یه عامل بیرونی برای سرو سامون دادن به زندگیم میگردم؟

    واقعا چرا؟

    جواب این سوال رو خودمم نمیدونم

    هر وقت جواب رو پیدا کردم

    میام مینویسم اینجا

    البته اون روز نمیام جواب رو بنویسم

    اون روز در مورد نتایج حرف میزنم

    که نتایج نشون دهنده اینه که من به جواب رسیدم

    و به جای دنبال راه حل گشتن در بیرون

    از درون درست کردم همه چیرو و پامو از روی ترمز برداشتم.

    سوال دوم

    ایا کسی رو میشناسی که تو رشته کاری تو با زمان کمتر به نتیجه بزرگتر رسیده باشه؟

    بله میشناسم

    من 2 سال کسب کار شخصیم رو بعد از 18 سال کارمندی شروع کردم

    چند روز پیش یه دوستم که ازش دوسالی بود خبر نداشتم چون تو یه شهر دیگه بود

    زنگ زد بهم و گفت منم دست از کارمندی کشیدم و رفتم برا خودم

    دوستم همکارم بود

    و حتی سابقه کاریش و استعدادش از من کمتر بود

    و بهم میدونین چی گفت؟

    عددی که بهم گفت 40 برابر تولید و فروش روزانه من بود تازه 3ماهه افتتاح کرده

    و گفت که خودش کار نمیکنه

    چنتا نیرو داره و فقط داره مدیریتی کار رو پیش میبره

    در صورتی که من دارم مثل تراکتور کار میکنم

    دوتا نیرو داشتم که به خاطر ترس و شرک و بی ایمانی بیرونشون کردم و گفتم بزار خودم کاراشونو انجام میدم

    وقتی بهم زنگ زد و اینارو گفت

    اولش تا دو روز خوشحال بودم میگفتم اخ جون پس میشه موفق شد

    پس میشه به همچین عددی در روز رسید

    و از اینکه یه الگو برای ذهنم پیدا کردم خوشحال بودم و تحسینش میکردم و واقعا از خدا برای اینکه دوستم موفق شد سپاسگذاری میکردم

    اما چند روز بعد یکم ناراحت شدم

    که چرا من با این که شاگرد استاد عباسمنش هستم و ادعام میشه که قوانین رو بلدم و مثل بلبل در مورد اینچیزا حرف میزنم

    و اون اصلا تو این فازا نیست بیشتر از من 40 برابر بیشتر از من با کار کمتر و حرص کمتر دارا نتیجه میگیره

    اصلا موندم بخدا

    گفتم خدایا به من بگو کجا رو دارم اشتباه میرم

    من که صادق و درست کارم

    من که واقعا دارم عرق میریزم

    من که واقعا حسم خوبه و دارم قوانین رو تا جایی که درک میکنم اجرا میکنم

    من که تمام مدت دارم فایل های استاد رو گوش میدم هر روز دارم ستاره قطبی رو مینویسم هر روز توی سایتم

    کامنت میخونم مینویسم

    پس کجای کار اشتباهه

    به خدا گفتم خدایا اگه بخوای بگی تکامل من که از اون بیشتر تکاملم رو طی کردم

    هم جسمی هم ذهنی…

    تا اینکه دیروز این فایل اومد روی سایت

    فهمیدم بله جواب در اسطعاره گاز و ترمزه

    من سر راه خدا وایسادم

    من هنوز مثل موسی به اون نقطه تسلیم نرسیدم

    من هنوز مثل یوسف منتظرم هم سلولیم سفارشم رو بکنه

    من هنوز مثل ابراهیم حاضر به قربانی کردن بزرگترین چیزم نیستم

    که اون چیز ترس منه

    بله دوستان من همون جنینی هستم که روزی روزگاری تسلیم بود

    ولی الان ادعاش میشه که خودش بلده

    نمیخوام خودم رو سرزنش کنم

    میخوام بگم فرکانس های من

    مخلوطی از شرک و ایمانه

    مخلوطی از خوشحالی و نگرانیه

    مخلوطی از رهایی و چسبیدن هست

    برای همینم هست که در کارم و روابطم و غیره

    نتایجم نه قوی بود و نه ضعیف

    یه شیب خیلی ملایم رو به بالا بودم

    اما راضی کننده نیس

    دوست دارم اوضاع رو تغییر بدم.

    و میترسم از

    روزی که با اون 280 میلیون اسپرمی که اون روز در مسابقه با من از من شکست خوردن روبرو بشم و حرفی برای گفتن نداشته باشم

    و سرم پایین باشه..

    حد اقل الان که با قوانین ابدی ازلی جهان اشنا شدم

    هیچ توجیح و بهانه ایی برای موفق نشدن ندارم

    استاد خیلی از من پایین تر بود و خودش رو کشید بالا

    من باید بتونم ترمز هامو شناسایی و بردارم

    دوس دارم خداوند رو ازینکه منو خلق کرد رو سفید کنم

    دوس دارم حالا که قوانین رو فهمیدم از کسانی که این موهبت نصیبشون نشده نتایج خیلی بزرگتری بگیرم

    خدایا

    ای که مرا خانده ایی

    راه نشانم بده

    سوال سوم

    چه ترمز هایی یا کد های مخربی داری که با وجود تلاش فراوان نتایج راضی کننده نیست؟

    از دیروز 150 تا کامنت این فایل رو خوندم

    ترمز های من اینا هستن

    میترسم موفق بشم و دشمن پیدا کنم مثلا زیرابم رو بزنن و برام دردسر درست کنن

    مثلا مامورین بهداشت یا تعزیرات یا مالیات یا شهر داری رو بر علیه من بسیج کنن که جلوی موفقیت منو بگیرن(شرک)

    میترسم موفق بشم و توی هر شهر یه شعبه بزنم و ازونجایی که نمیتونم بالای سر همه شعبه هام باشم

    نیروهام کم کاری کنن یا ازم دزدی کنن

    میترسم

    موفق بشم و وقتی دارم با ماشین مورد علاقم تو خیابون رانندگی میکنم

    چنتا جوون حسود بهم فحاشی کنن

    میترسم موفق بشم و تا میخوام از موفقیتم لذت ببرم کشته بشم

    میترسم موفق بشم و همسرم ازم جدا بشه و بگه حالا که پول داری مهریمو بده

    میترسم موفق بشم و نیروهای زیادی استخدام کنم و همشون دست به یکی کنن و یهو نیان سر کار

    میترسم موفق بشم و برای نیروهام اتفاق بدی بی افته و من مجبور به پرداخت دیه و زندان رفتن بشم

    میترسم موفق بشم

    و هر لحظه تلفنم زنگ بخوره و یه خبر بد بهم بدن

    خیلی ترسها دارم الان همینا یادم اومد شاید خنده دار باشن ترس هام.

    ترمز های دیگه ایی مثل اینکه

    من ادم مناسبی برای بیزنس نیستم و

    عدم احساس لیاقت و خود باوری هم دارم

    اما بیشترین ترمز هام مربوط به ترس هامه

    که میدونم از شرک میاد

    من یه مشرک هستم که کمی با قوانین اشنا شدم

    و طلب کار از خداوند هستم که چرا نتایجم به اندازه تلاش هام نیست

    بله دوستان امروز که به خودم نگاه میکنم هیچ اثری ازون جنین توحیدی و تسلیم امر خدا نمیبینم..

    من امروز یک جوان شرک زده هستم

    و این تغصییر هیچ کس نیس..

    استاد ازت ممنونم که انقدر خوبی

    شما از برادرم به من نزدیک تری

    استاد شما هر انچه باید میگفتی رو گفتی

    خیلی اضافه تر هم گفتی

    و این تلاشت برای اینکه شاگرد هاتون بازم باگ هاشون رو پیدا کنن و نتیجه بگیرن مقدسه

    تلاش مقدس شمارو از صمیم قلبم تحسین و ستایش میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
    • -
      نجمه رضائی گفته:
      مدت عضویت: 1915 روز

      سلام صالح جان عزیز

      چه اسم قشنگی داری.

      امیدوارم همیشه در پناه الله یکتا شاد و ثروتمند باشی

      چه کامنت قشنگی چه جملاتی چه احساسی چه شوری

      !

      حسم رو خدایی کردی دوست عزیزم و چقدر لذت بردم

      حس میکردم خدا با من در حال صحبته

      کلی اشک ریختم و حالم ناب بود

      از تو و از قلب مهربانت سپاسگزارم که نوشتی و بهم یادآوری کردی من چی بودم و الان چی شدم!!

      فقط بخاطر درگیری با جهان مادی و فراموش کردن اصل!

      خدایا کمکم کن.

      در پناه الله یکتا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    فهیمه زارع گفته:
    مدت عضویت: 2973 روز

    بنام خداوند بخشنده ومهربان

    سلام به استاد عباس منش ارجمندواستاد گرانقدرم خانم شایسته وسلام به دوستان ارزشمندم

    خداروشکر بخاطر امروز وفرصت دیگر برای دیدن این همه زیبایی

    پرادایس زیبا با آسمان آبی پوشیده با ابرهای پفکی آن انبوه درختان سرسبز،واین دریاچه فوق العاده که وجود فواره زیبایی آن را دوچندان کرده با موجهای ریز آب روی دریاچه ،ابراز عشق شما استاد به خانم شایسته ومتقابلا ایشان به شما که واقعا ستودنی است

    خدایا شکر وسپاس بخاطر وجود این همه نعمت وفراوانی بخاطر وجود بنده های نازنینی که برگزیدی تا

    هدایتگر انسانهایی باشند که در مدار دریافت این آگاهیها قرار گرفتند به مسیر مستقیم ،مسیری پراز نعمت،زیبایی،فراوانی،راحتی وآسایش

    استاد دیروز که فایل را گوش کردم گفتم من به هرچه خواستم تلاش کردم رسیدم ولی وقتی شروع به نوشتن کردم خیلی چیزها جلو چشمام رژه رفتند که نه فهیمه تو فراموش کردی

    در مورد سوال اول که چه هدف یا خواسته ای داشتید که با وجودتلاش فراوان به آنها نرسیدی

    در زمینه تحصیل باید بگم وقتی د وره کاردانی ام راتمام کردم با دوستم قرار گذاشتیم که آنقدر خوب درس بخوانیم تا برا کارشناسی دانشگاه شهید بهشتی تهران قبول بشیم با اینکه دوتاییمون به یک اندازه تلاش کردیم حتی از منابع یکسانی استفاده کردیم دوستم قبول شد ومن نه البته آن موقعه که گفتم قسمت نبوده چون با قوانین آشنا نبودم ولی الان وامروز میفهمم بخاطر باورهای اشتباهی که داشتم مثل عدم لیاقت ،ترس جدا شدن از خانواده ،ترس تنها بودن در یک شهر بزرگ،نداشتن اعتماد به نفس واینکه خودم را لایق نمیدونستم که با وجود اینکه درسم خوبه وخیلی تلاش می‌کنم در یک دانشگاهی که بلاخره دانشگاه بنامی هست در ایران تحصیل کنم و بودند دو تا از هم کلاسیهام که با وجود اینکه به اندازه من تلاش نمی‌کردند وحتی دوره کاردانی هم به سختی به پایان رساندند در دوره کارشناسی در دانشگاهی که مورد نظرشون بود قبول شدند وفقط بخاطر اعتماد به نفس وحس ارزشمندی که داشتند

    ویا در زمینه روابط در زندگی زناشویی اولم بخاطر باورهای اشتباهی که داشتم اینکه زن با لباس سفید میره خونه شوهر وبا لباس سفید میاد بیرون ،بازهم ارزش قائل نشدن برای وجود خودم ترس از قضاوت وحرف مردم همه وهمه باعث شد با تلاش‌هایی که میکردم تا زندگیم رو بسازم به هدف نرسم ولی میدیدم اطرافیانم که براحتی جدا میشند اگر زندگی باب میلشان نیست وخودشون را ارزشمند می‌دانستند وبعد از جدایی هم چه موفقیتهایی داشتند منم توکل کردم به خدا ورها کردم بدون اینکه با قانون آشنا باشم تسلیم شدم وگفتم خدایا همه چیز را به تو می سپارم وجدا شدم از همسرم که بعد از جدا شدن از همسرم با قوانین آشنا شدم وباورهای درست رابطه ای که میخواستم جذب کردم

    درسته استاد وقتی هدفی تعیین میکنیم وهمه تلاشمون را میکنیم وروی خودمون کار میکنیم ولی به نتیجه دلخواه نمی رسیم من فهیمه باید برگردم به درون خودم به ذهن که ببینم چه کد مخرب چه باور محدود کننده ای هست که با وجود تمام تلاش‌های نمی توانم به هدفم برسم

    استاد از شما بی نهایت سپاسگزارم بخاطر نشر این آگاهیها

    در پناه حق شاد وسلامت وثروتمند وسعادتمند باشید در دنیا وآخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت