چرا بعضی افراد بدشانس هستند؟ - صفحه 17 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-18.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2015-06-24 21:44:182021-11-09 05:11:00چرا بعضی افراد بدشانس هستند؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای مهربان
سلام خدمت همگی
قبل از آشنایی با سایت و آموزه های استاد منم شبیه و عین این افرادی بودم که استاد از اغلب افراد صحبت می کنند!یعنی فقط مشتاق بودم خبرهای روزی رو که تو اکثر خونواده های فامیل و اقوام شوهرم افتاده بود رو شب بین خونوداه ی خودم با آب و تاب تعریف کنم و بگم به ظاهر که من فرد بروز و آنلاینی هستم و از هر چیزی خبر دارم و به قول استاد از جنس همونا هم جذب میکردم و برای فردا و فرداهای نزدیک دوباره حرف داشتم از این خونه به اون خونه!غافل از اینکه نه حالم بهتر میشد و نه احساسم ولی شیطان خوب تونسته بود روی من تسلط داشته باشه و وقتی در چنین مداری هستیم اتفاقات و شرایط شبیه این رو جذب می کنیم و لاجرم تمام طول ماه از این گونه اتفاقات و خبرها بود و هر وقت می خواستند به یه دورهمی برن پای ثابتش من بودم که توی اون سه چهار ساعت فقط حرف دیگران،اتفاقات ناخوشایند،قضاوت ها،تهمت ها ،مسخره کردن و خندیدن ها،دروغ ها وخیلی چیزای دیگه..
یه هفته ی قبل وقتی ناخواسته وارد چنین جمعی شدم دیدم همون روال قبلی هست و توی اون سه چهار ساعت خبرهای کل شهر و حرفهایی که حتی شاید نزدیکان اون طرف ازش بی خبر بودند توی این جمع گفته میشد و منم فقط ساکت بودم که دیدم این برداشت رو کردند که اون قدری تو خونه تنها نشسته افسرده شده چون برخلاف اونا هیچ حرفی توی اون ساعات کنار هم نزدیم و همون جا گفتم خدایا شکرت…
و شکر خدای مهربون که هدایت میکنه از وقتی باسایت شما آشنا شدم این کارها رو به حداقلش رسوندم ولی امروز دیدم و فهمیدم هر از گاهی درباره ی چیزهای منفی هم صحبت میکنم !از قبیل ترافیک دیروز و شلوغی شهر و …و با گوش دادن چندین باره ی این فایل از امروز و این ساعت تعهد میدم به خودم و خدای خودم که درباره ی مسائلی با دیگران حتی خودم و حتی با خدام حرف بزنم که دوست دارم اتفاق بیفته نه درباره ی مسائلی که ناخوشایند هستند و دوست ندارم که اتفاق بیفتند!!!
این فایل با اینکه شش دقیقه ایی بود ولی پر از آگاهی های نهفته ایی بود که فکر میکردم بلد هستم و عمل میکنم ولی در لایه های زیرین افکار و باورهایم پیدا کردم مسائلی رو که هر چند وقت یکبار در موردشون حرف میزدم.
خدا رو شکر که هدایت شدم به این آگاهی و این فایل زیبا…
سلام
زمانی که تازه ازدواج کرده بودم همه چیز خیلی خوب بود از شرایط مالی بگیر تا روابطمون چه با همسرم چه با خانوادشون چه ایشون با خانواده ی من و انقدر همه چیز خوب پیش میرفت که هرروز خدا رو برای زندگی خوبم شکر میکردم. تا 2-3 سالی به همین منوال پیش رفت تا اینکه آروم آروم شرایط رو به بد شدن گذاشت. از لحاظ مالی اوضاعمون به هم ریخت، و هرچه میگذشت و میگفتیم خوب دیگه این ته تهشه و از این بدتر نمیشه باز از اون هم بدتر میشد! همسرم 2بار پشت سر هم ورشکست شد و خلاصه خیلی داغون. روابطمون با هم خوب بود اما با خانواده هامون خیلی به مشکل خورده بودیم. خونه ی هر کسی از خانواده ی ایشون یا من میرفتیم وقتی برمیگشتیم تا چند روز حالمون بد بود و رفتاراشون رو تجزیه و تحلیل میکردیم و به قول معروف 1من میرفتیم و 100 من برمیگشتیم خونه. اصلا مهمونی که دعوت میشدیم به جای اینکه خوشحال باشیم ناراحت میشدیم. یه جورایی حس میکردم وقتی مادر یا خواهرهای همسرم یه حرکتی میکنن یا یه حرف معمولی میزنن من باید این رو تو ذهنم نگه دارم که وقتی همسرم گفت مثلا بابات فلان حرف رو زد منم یه چیزی توی چنته داشته باشم که از خانواده ش بگم که مثلا باهم بی حساب بشیم!!! (الان که دارم اینا رو میگم تو ذهنم صدای آژیر خطر میاد که چه میکردیم با خودمون و زندگیمون!) و حس میکردم همسرم هم داره مثل من فکر میکنه یعنی از یه حرکت معمولی خانواده ی من داستان میسازه که در مقابل من کم نیاره.
خلاصه همین مسائل باعث شد ما کلا از خانواده هامون فاصله بگیریم و خیلی کم میرفتیم و میومدیم و همین باعث شد خوب کمتر در موردشون حرف بزنیم و حال زندگیمون هم بهتر شد. اما خوب خوب نشد. من از وقتی با استاد آشنا شدم خیلی توی همه ی شرایط زندگیم به قانون فکر میکنم ببینم مثلا فلان اتفاق نتیجه ی چی بوده یا مثلا چیکار کردیم که فلان شرایط پیش اومد، این فایل رو که دیدم خیلی سرمو بالا گرفتم و تو نظر خودم یه آدمی بودم که اصلااااا در مورد مسائل بد حرف نمیزنه و کلی به خودم بالیدم، اما یه باری که داشتم فکر میکردم که چی شد ما شرایط زندگیمون بد شد رسیدم به همین قانونی که استاد توی این فایل آموزش دادن. من خیلی در مورد حرکات و رفتارهای خانواده ی همسرم حرف میزدم و قضاوتشون میکردم. درسته فقط به همسرم میگفتم ولی بالاخره همونم تاثیر داره دیگه.
بعد از دریافت این الهام تصمیم گرفتم تا یه مدتی هر اتفاقی افتاد هیچی نگم و حتی اگه همسرم هم در مورد پدر و مادر من چیزی گفت من کم بیارم (چیزی که همیشه ازش وحشت داشتم) و حرفی برای گفتن نداشته باشم و ببینم نتیجه ش چی میشه و به عنوان تمرین خودم به همسرم پیشنهاد دادم که بریم خونه ی مادرشون اونم یه روزی که خواهر هاشون هم بودن.
از اونجایی که جهان اینجور موقع ها میخواد امتحانت کنه ببینه واقعا پای حرفت هستی یا نه هی تضادها رو میاره. خلاصه ما رفتیم و اونجا یه سری مسائل دوباره پیش اومد که جا داشت من بعد از برگشتن به خونه خودمو تیکه پاره کنم از شدت غیبت و قضاوت و این چیزا ولی طبق قولی که به خودم داده بودم هیچی نگفتم به همسرم و سعی کردم اصلا بهشون فکر هم نکنم نه اینکه بریزم تو خودم داغون بشم. به این قضیه مثل یه کیس تحقیقاتی نگاه کردم و رهاش کردم. با همین یه حرکت من اونم همین یه بار دفعه ی بعد که رفتیم خونه ی پدر من با وجود اینکه یه سری رفتارها از پدرم بروز کرد که حتی خودمم متوجه شدم و منتظر بودم برگردیم خونه و همسرم هی بگه ولی در کمال ناباوری دیدم هیچی نگفت چون کنجکاو شده بودم یه ذره شو به روش آوردم دیدم اصلا همسرم حتی متوجه رفتارای پدرمم نشده! خلاصه آقا ما همین روال رو دوباره پیش گرفتیم مثل اوایل ازدواجمون و الان چند وقته که کلا صحبت و غیبت در مورد عملکرد دیگران رو گذاشتیم کنار و به حدی موثر بوده توی همه ی شرایط زندگیمون که حد نداره و تصمیم دارم که بیشتر و بیشتر این ندیدن و نشنیدن دیگران رو پیش بگیرم چون وقتی که تازه ازدواج کرده بودیم و میگم شرایطمون خیلی خوب بود من نسبت به الانم خیلی بیشتر برداشت های مثبت میکردم. یعنی علاوه بر اینکه از حرکت دیگران برداشت منفی نمیکردم بلکه در مقابل یه کاری که کاملا هم مشخص بود نیت منفی هست باز من میگشتم یه چیز مثبت پیدا میکردم و اونو بازگو میکردم. باید برگردم باید برگردم و حتی بهتر از گذشته م بشم. واقعا هرکسی در هر جایی هست جای درستشه.
اینم یه ترمزی که به لطف این فایل پیدا شد و انشالله داره کم کم برطرف میشه.
استاد جان دوست داریم.
سلام به همه
این فایل در عین حالی که کوتاه بود ولی درس مهمی داشت که اگه همین یه دونه رو تمرین کنیم نتایج خوبی میگیریم. من خیلی وقته که دارم روی خودم کار میکنم که فرکانسم رو مثبت کنم ولی با شنیدن این فایل انگار یه فرمول مهم بهم گفته شد که آقا یکی از مهم ترین راهها حرف نزدن در مورد حتی کوچک ترین اتفاقات ناخوشایند زندگی هست. یعنی اتفاقه انقدر ممکنه کوچیک باشه که حتی نشه بهش گفت اتفاق بد بلکه بهش میگیم اتفاق ناخوشایند ولی تو در مورد همون هم صحبت نکن. (الان میخواستم بنویسم مثلا فلان چیز و فلان چیز ولی یه تعهد قوی به خودم دادم که اصلا الان دستم نمیره حتی مثال هم بزنم از اتفاقات بد.)
آقا ما این فرمول رو گرفتیم و این روند رو با قدرت بیش از پیش جلو رفتیم و خب حال عمومی و آرامشم به طور واضحی تغییر کرد. یعنی میخوام بگم با یه مدت کوتاه کار کردن این اتفاق افتادا مثلا شاید دو سه روز که آگاهانه پیش رفتم و توی مکالمات تلفنیم با مامانم مثلا حرفی از اتفاقات نزدم، توی صحبت هام با همسرم و حتی توی ذهنم که داشتم اتفاقات روز رو مرور میکردم اونجایی که به اتفاقات ناراحت کننده میرسیدم میرفتم سراغ یه کار دیگه که دیگه بهش فکر نکنم.
و اتفاقی که افتاد این بود که به طرز خارق العاده ای من روابطم با دنیای بیرون خیلی خیلی کم شد. یه جوری که اصلا فرصت نمیشد من حتی خونه ی مامانم برم یا حتی فرصت نمیشد هرروز باهم حرف بزنیم نه اینکه این حالت برای من سخت باشه و مثلا به زور بخوام جلوی خودمو بگیرما نه اتفاقا خیلی هم برای من راحت پیش میرفت و سرم به کارام گرم بود خیلی هم لذت میبردم از این فاصله و توجه هم داشتم به اینکه این دور شدن حاصل اینه که مدار من داره تغییر میکنه و طبق قانون جهان من دارم فاصله میگیرم از آدمایی که هم مدارم نیستن که همین فکره خودش بهم کلی انرژی میداد و حالمو خوب تر میکرد.
تو همون حین گوشی من هنگ کرد و مجبور شدم فلشش کنم و دوباره همه ی برنامه ها رو بریزم و کسایی که تو ایران زندگی میکنن میدونن که با فیلترینگ ایران چقدر سخته دوباره بخوای یه سری برنامه ها رو بریزی. تو کمتر از یه هفته دوباره گوشیم هنگ کرد و دوباره فلشش کردم و همه ی برنامه هام پاک شد! و از اونجایی که به نشونه ها خیلی اعتقاد دارم گفتم نکنه این یه نشونه هست بذار دیگه این دفعه اینستاگرام و این برنامه های شبکه های اجتماعی رو که میرفتم کلی وقت توشون میگذروندم رو نریزم برای خودم. هروقتم یه پیامی چیزی اومد روی کامپیوترم دارم می بینم
آقاااااااا آقاااااااا از وقتی که ما این اینستاگرام و تلگرام و اینا رو پاک کردیم (یعنی جهان پاک کرد برام) انگار یه موتور جت بهم وصل شده از لحاظ رشد. چنان آرامشی، چنان برکتی وارد زندگیم شده که هنوزم از همه طرف داره میاد. البته این نیست که تارک الدنیا شده باشم به قول قدیمیا، این برنامه ها روی کامپیوترم هست ولی منی که از سر بیکاری روزی دو سه بار میرفتم تو اینستا و خوب بین اون همه پست قطعا به پست های منفی هم برمیخوردم الان چون روی گوشیم نیست هفته ای یک بار میرم فقط پیامهامو میخونم و میام. خلاصه که خواستم جسارت کنم و به استاد بگم که من ادامه ی صحبت های شما رو بگم که وقتی رعایت میکنید و آگاهانه درباره ی اتفاقات بد صحبت نمیکنید به این جایی میرسید که من رسیدم و این آرامش و این روزی و این برکت بهشته بهشت.
امتحان کنید
به امید شادی و ثروت برای همه ی عزیزان
به نام خداوند بخشنده مهربان
سفرنامه روز دهم – چرا بعضی افراد بد شانس هستند؟
راستش من تا حالا این فایل استاد رو ندیده بودم. بعضی فایلای قدیمی سایت رو هنوز نگاه نکردم بیشتر با فایل های جدید سال 96 و 97 و محصولاتی که دارم مشغولم و روی اونا کار میکنم خوشحالم این سفر باعث شده این فایلای قدیمی هم ببینم.
وقتی صحبت های استاد رو شنیدم دقیقا یاد یکی از دوستای قدیمیم افتادم که همین عادت رو داشت و همیشه درباره بدبختی و بدشانسی و اتفاقات بد و ادمای بد و … حرف میزد. اهل شوخی و خنده بود ولی انقد تمرکزش روی نکات منفی زندگی خودش و نزدیکانش بود که همیشه بد میاورد. گیر هر ادمی می افتاد ناجور از اب درمیومد هر جا میرفت یه اتفاق بدی براش میفتاد مریضی های عجیب غریب میگرفت و در کل همیشه یه عالمه موضوع درباره بدبختی هاش داشت که تعریف کنه. من اون موقع قانون رو نمیدونستم و همش دلم براش میسوخت باهاش همدردی میکردم درد و دل هاشو گوش میکردم ولی الان کاملا درک کردم که خودش این زندگی رو برای خودش خلق کرده بود.
و چقدر اخلاق و رفتار دوستامون روی ما تاثیر داره منم بخاطر رابطه دوستی نزدیک باهاش کم کم داشتم همینجوری میشدم و مدام توجهم روی بدی ها و کمبودها و اتفاقات بد بود و در حال ناله و شکایت و غر غر بودم که خداروشکر بعد از مدتی با قانون اشنا شدم و از اون زمان طرز فکر و رفتارم رو تغییر دادم و واقعا نتایج خوبشم دیدم.
الانم یه دقتایی ذهنم بر حسب عادتای قدیمی دوست داره غر بزنه و شکایت کنه ولی دیگه خیلی بیشتر حواسم بهش هست و نمیگذارم خیلی پیش بره سعی میکنم زود جلوشو بگیرم و اجازه ندم که منو غرق افکار و احساسات منفی کنه و توجهمو ببره روی ناخواسته ها.
یه موضوع دیگه هم که هست و من در دوره عزت نفس بهش پی بردم اینه که خیلی از افراد بخاطر خلاها و کمبودهایی که دارن دوست دارن همیشه برای دیگران مظلوم نمایی کنن تا بقیه دلشون برای اونا بسوزه و براشون دلسوزی کنند و این افراد احساس خوبی بگیرن از این دلسوزی و ترحم بقیه. یعنی همیشه از ظلم هایی که بهشون شده رفتارهای زشتی که کسی باهاشون داشته اتفاقات بدی که براشون افتاده تعریف میکنند تا دل بقیه رو بسوزونن و خودشون رو مظلوم جلوه بدن و با ابراز همدردی و دلسوزی بقیه خلاهاشون رو پر کنند که البته بطور سطحی تو همون لحظه خلاشون پر میشه ولی در طولانی مدت به هیچ وجه این روش کارساز نیست و بطور عمیق خلاشونو برطرف نمیکنه.
منم یادمه تو دوران نوجوانی یه مدت اینجوری شده بودم که خداروشکر موقت بود و برطرف شد تو این تله گیر نکردم. واقعا چقدر عزت نفس مهمه یعنی بزرگترین هدیه ای که یه پدر و مادر میتونن به بچه هاشون بدن عزت نفسه و هیچ چیز نمیتونه مثل این گنج گرانبها اینده فرزندشون رو تضمین کنه.
خدایا در عملی کردن این آگاهی ها مارو یاری کن. الهی آمین
سلام
روز دهم سفرنامه
من همیشه سعی میکنم از اتفاقات خوب صحبت کنم. یه تمرینی که همیشه انجامش میدم نوشتن بهترین اتفاقی که در طول روز برام افتاده در دفترچه تمریناتم است به نظرم تمرین خیلی خوبیه و باعث بیشتر شدن اتفاقات خوب میشود.
مرسی از سفرنامه زیبا
سلام خدمت شما دوست عزیز وتمام هم فرکانسی های خودم روز دهم سفر که خدا هدایتم کرده هستم منم میخوام بگم چی شد به این مسیر کشیده شدم والان به لطف الله اینجا هستم منی که هیچ نداشتم والان همه چی به لطف الله مهربان دارم من خیلی اعتماد به نفس وعزت نفسم پایین بود ولی از بچگی همیشه دنبال یاد گیری بودم کتاب جدید مطالب جدید حتی به نوشتن علاقه داشتم وهمیشه کتاب های حافظ رو میخوندم وبرای خودم هم یه چیزایی مینوشتم از اینرو چون بدون هدف بود از هیچکدام نتایجی حاصل نشد با همون اعتماد به نفس پایین ازدواج کردم وهمیشه دنبال این بودم که یه راهی پیداکنم شاد باشم واعتماد به نفسم بره بالا ولی من اصلا بدون اینکه بدونم به صحبتهام توجه نمیکردم فقط از مشکلات میگفتم ولذتم میبردم از گفتن مشکلاتم چقدر به مشکل خوردم چقدر به تضادهایی که همش برام سوال بود از کجا میان تا اینکه سال 95تو یه کانالی عضو بودم از فایلای استاد عباس منش میزاشتن ولی من چون تو مدارش نبودم اصلا متوجه صحبتهاشون نمیشدم بیخیال شدم وبعد از اون به یه فرد دیگه آشنا شدم خیلی از صحبتهاشون وپیام انگیزشی شون لذت میبردم ولی هر چی تو گوگل وتلگرام گشتم هیچ رد پایی از ایشون پیدا نکردم چون با ایشون هم هم فرکانس نبودم، تا اینکه سال96خیلی تضادهای بزرگی تو زندگیم بود که هیچ راهکاری هم نداشتم براشون دلیلش هم این بود که من فقط از مشکلاتم برای همه تعریف میکردم برای همه نه فقط یک نفر یا دونفر حتی با خدا هم فقط از مشکلاتم میگفتم، یه شب از شبهای خوب خدا که بازم بخاطر تضادهام گریه میکردم با یه کانالی آشنا شدم وتو اون کانال قانون جذب رو اموزش میدادن واون خانم دورشون رو تبلیغ میکردن وهزینش هم کم بود من بدون ذره ی معطلی والبته بدون آگاهی ثبت نام کردم چون دنبال یه راهی بودم برای آرامش ولی همون ماه اول رو خریدم و دیگه ادامه ندادم یکم اروم شدم وگفتم همین بسه از لطف خدا به یه تضادی خوردم که حتی باورش برام غیر ممکن بود اصلا میگفتم این اتفاق مال من نیست من که بنده ی خوب خدا بودم خودم خبر نداشتم با کلامم چه کردم چه تضادهایی که برام پیش میومد خاطر این میگم لطف خدا که شد نقطه ی شروع حال خوب ودگرگونی زندگی من یک ماهی بااون تضاد حالم بدبود ولی فقط یه کاری کردم به هیچکس در موردش حرفی نزدم حتی با همسرم تا بعد یک ماه راهکار خواستن از خدا وکمک خواستن من به طور معجزه آسا دوباره هدایت شدم به سمت قانون جذب با همون استاد خودم اصلا در عرض یک ماه معجزه شد اونم فقط وفقط بخاطر آرامشی که داشتم خیلی تضاد داشتم واون اتفاق هم خودش کلی برام بزرگ بود ولی با گوش دادن به ویسها هر روز وهر روز حالم بهتر میشد 6ماهی که گذشت حتی همسرم شغلش رو از دست داد اما من معناش نکردم وفقط سپردم به خدا در بی پولی مطلق آرامشی عظیم داشتم، اون دوره 9ماهه بود من هر روز با عشق اینکه بیدار بشم ویس گوش کنم بیدار میشدم ولی دیگه مراقب کلامم وافکارم بودم حتی هر کسی ازم میپرسید چیکار میکنی میگفتم مشغول خوشی ها وشیرینی های زندگیم هستم در حالیکه سر شار از چالش بود خدا رو شکر حالم وروابطم عالی بود ولی تو زندگی هیچی نداشتم خیلی دوست داشتم تمرکزم بزارم رو خواستهام اما همش رو نا خواستهام بود ولی کنترل میکردم من اصلا استاد عباس منش رو نمیشناختم فقط با استاد خودم بودم وچقدرم عالی بود الحق تا اینکه اینم بگم خیلی دوست داشتم خونه داشته باشم، ماشین داشته باشم البته ماشین داشتیم ولی مدل بالاتر، پول وشغل خوب برای همسرم اما برای من باور اینکه اینا رو داشته باشمم حتی فکرشم غیر ممکن بود میگفتم از کجا ولی من برای جذب ثروت هم هر روز دنبال راهکار بودم! یادم نیست چطوری واز چه طریق با سایت استاد آشنا شدم ولی نه به این صورت که عضو بشم فقط میدونستم هر سوالی دارم میتونم اونجا دنبالش بگردم با اینکه با استادخودم خیلی راحت بودم وعاشقش بودم ولذت میبردم ولی نمیدونم بازم چرا هرروز نیم ساعت وقت میزاشتم نتایج سایت استادعباس منش رو میخوندم لذت میبردم ولی بیشتر در مورد جذب ثروت کلی از تجربه ی بچها استفاده کردم ونتایج گرفتم بزرگترینش جذب شغل خوب وعالی برای همسرم که به صورت معجزه وار وارد زندگیمون شد اونم شغلی که همسرم دوسش داشت وبعد از اون معجزه پشت معجزه حتی خونه خریدیم پول که در زندگیمون فراوون چیزایی که یه روز برام رویا بود ومیگفتم مال ما بهترون هست الان شدن واقعیت زندگیم، دورهای استاد قبلیم تمام شدن تا اینکه تصمیم گرفتم از سال 1400دوره ی استادعباس منش رو گوش کنم وثروت یک رو شروع کردم که دوباره باره با ورودم به این دوره معجزه های جدید شروع شد ولی با این تفاوت که خیلی دیگه مراقب صحبتهام نبودم وتصمیم گرفتم عضو سایت بشم تا ببینم علت چیه من آرامشم کمتر شده تا اینکه هدایت شدم به این سمت والان روز دهم هستم اما از تمریناتم از شکرگزاریم از عشقم بخدا کم نمیشد فقط مراقب کلامم نبودم با این فایل استاد من متوجه کار خودم شدم وبه خودم وخدای خودم واستاد عزیزم که اتفاقی نیست من این فایل شون رو بشنوم قول میدم از این لحظه به بعد جز اتفاقات خوب کلامی برزبان جاری نکنم وجز تمرکزم برروی مثبتهای زندگیم نباشد که اگه بخوام هر روز بنویسم هزاران اتفاق مثبت برایم رخ میدهد ومن اکنون یک زن ثروتمند، سلامت وخوشبخت هستم که خدایی دارم که هر لحظه مرا به بهترین ها هدایت میکند ومراقب من وزندگیم هست امیدوارم همگی به خواسته های قلبی خود برسید
به نام خدا ــ چرا بعضی افراد بدشانس هستند؟؟؟؟
دوس دارم از این جا شروع کنم دلیل اینکه اینقدر تأکید میشه ـ کلامتون کنترل کنید ـ مراقب باشین چه حرفی میزنی و در مورد چی صحبت میکنی
یه قانون ساده اما پذیرفتنش نیاز به ایمان داره رو بیان میکنه (توی مقاله چرا با وجود اینکه قانون میدانم اما نمیتونم احساسم خوب کنم ـ در قسمت راهکار برای مسائل شما ـ دوره جهانبینی توحیدی ـ خانم شایسته این آگاهی رو گسترش دادند اینکه توجه چیزی عمیق تر از فکر کردن و انجام یک کار هست)
این نشون میده که قدرت توجه رو باید مهم بدونیم و بخوبی بتونیم اونو در خودمون شناسایی کنیم حالا فکر کنید ما داریم یه کار خاصی انجام میدیم اما گاهی هست که برامون پیش اومده که اصلا حواسمون به اون کاری که داریم انجام میدیم نیست ، و حالا نتیجه دلخواهمون هم در ادامه اش نمیگیریم
ما که داشتیم اون کار انجام میدادیم
پس چرا٫٫٫؟؟؟؟؟
توی جملات بالا که نوشتم حتما کاملا مشحصِ که اوت فردی که داشته کار خاصی انجام میداده اصلا توجهش روی کار نبوده ــ
میبینی که توجه فراتر از فکر و عملِ که داری اون موقع انجام میدی مثالش اینه که داری ثروت میبینی و بهش نگاه و فکر میکنی ولی توجهت روی کمبود اونِ ــ
باید طناب رو دور گردن اسب بندازی و سعی ِنی رامش کنی هرچقدر که اون مدتها آزاد و رها توی فضایی بوده که وحشی بزرگ شده اگر سعی کنی اسب سوار ماهری باشی و از تجربه آدمهایی استفاده کنی که در این موضوع مهارت دارند یاد بگیری آرام آرام میتونی رامش کنی جوری که میبینی بعد از یک مدتی رام شدع و داره هر روز باهات رفیق ترم میشه ــ
ـ یادمِ توی جریاناتی توی مدرسه با یکی به مشکل برخورده بودم و هر سری برای خواهرم از ماجراهامون تعریف میکردم انگار که دنبال سنگ صبوری بودم اینقدر تمرکز میکردمـروی نکات منفیش که اون هر روز بدتر میشد
و از اونجایی که میدونم اونم از اون آدمهایی بود که دل درد میکنه
یه روز یکی از دوستام دیگم اومد آشتیمون بده توی مدرسه
وقتی همو دیدیم توی دستشویی مدرسه از رنج هامون بهم میگفتیم توی این مدت و زار زار هر دو گریه میکردیم
چـــــقدر خنده داررر بود
ههههههههعععع
یا وقتی جایی از بدنم زخم میشد مدام باز گو میکردم ــ نکته مهم تر وقتی از کلام ام استفاده میکردم و در مورد آدمهای نزدیکم حرف میزدم
توجهم روی جنبه منفیشون بود دقیقا اون با من بدتر میشدن و میگفتن تو اخلاقت اصلا خوب نیست
خیلی دوست دارم منم از این به بعد سعی کنم از قدرت کلامم بیشتر استفاده کنم میخوام حتی شده هر روز در مورد یع اتفاق خوب صحبت کنم تا این زنجیره ادامه پیدا کنه ٫
نکته مهم :ما در هر لحظه میتونیم تنها بر روی یک موضوع توجه کنیم
مریم درویشی
تعهد من برای نوشتن نکات مهم و خلاصه سفرنامه
روز دهم این سفر پر برکت
دقیق یادم نیست این گفته ی پیامبر اسلام است یا حضرت عیسی،که فرمودند از کلام تو بر تو حکم می شود.
پس باید همانطور که مراقب افکارمان هستیم،مراقب کلاممان هم باشیم،چون به خود ما بر میگردد.الان میتونم خیلی بهتر از قبل این حدیث را درک کنم،چون یکی از راه های توجه کردن به خواسته ها و یا ناخواسته ها صحبت کردن درباره ی آن است و یک ابزار بسیار نیرومند است،در واقع من فک میکنم همانطور که اعمال ما نشأت گرفته از افکار ماست،کلام ما نیز نشأت گرفته از افکار ماست ، ببینید همه چی به فکر ما برمیگرده،منشأ همه چیزهایی که رخ میدهد در دنیای بیرون ما نشأت گرفته از افکار و دنیای درون ماست،درواقع زمان صحبت کردن در مورد مطلبی آن را همان لحظه در ذهن خود نیز مرور میکنیم شاید به این دلیل صحبت کردن در مورد مطلبی یکی از قوی ترین ابزارهای توجه به خواسته هاست. در واقع من اینطورهم درک کردم که همونطور که احساسات ما به ما نشان میدهد ما چه نوع افکاری داریم و چه فرکانسی داریم می فرستیم،کلام ما هم همین نقش را ایفا می کند،یعنی هرگاه کلام خودمون رو آنالیز کنیم میتونیم بفهمیم جنس افکارمون مطابق خواسته های ماست یا نه،پس از این پس همیشه به خودم یاد آوری میکنم که نه تنها فقط باید به احساسم برای درک افکارم توجه کنم بلکه به کلامم هم توجه بیشتری داشته باشم تا بتونم تشخیص بدم فرکانس و افکار و باورهایم در چه جهتی می باشد.
توی زندگیم هیچوقت به شانس اعتقادی نداشتم،همیشه معتقد بودم هیچ چیزی در این جهان ور از نظم اتفاقی رخ نمیدهد و آن وقت ها از قوانین چیزی نمیدانستم، اما همیشه میگفتم خوش شانس یا بد شانسی را خود ما رقم می زنیم،شاید آن موقع جان کلامی را که می گفتم درکت نمیکردم یعنی ماهیتش را نمیدانستم اما میدانستم و باور داشتم همه چیز به خود ما بستگی دارد که بخواهیم باور کنیم خوش شانسیم یا نه. الان میفهمم آنها که مدام در حال شکوه و شکایت هستند و میگویند بد شانسیم در واقع از این دست اتفاقات را بیشتر جذب می کنند چون فرکانس آن را فرستاده اندو برعکس خوش شانس ها مدام در حال صحبت کردن از زیبایی ها و اهداف و لذت ها و کار کردن روی خودشون هیتند چه ذهنیت و چه شخصیتشان و جهان هم از این دست اتفاقات بیشتر برایشان می فرستد .
یا حق
سلام به استاد عزیزم ، مریم جان و همه اعضای خانواده صمیمی ام
خدا رو شکر تو روز دهم این سفرنامه من به یه مسئله اصلی زندگیم که فکر می کردم متوجه شدم و رعایت میکنم رسیدم
استاد همیشه میگفت که ما باید ذهنمون رو از سمت اتفاقات ناخوشایند برداریم و بزاریم رو اتفاقات خوشایند
الان که فکر می کنم من قبلأ همش تمرکزم رو این بود که دیگران کارهاشون رو چرا درست انجام نمیدن و …. همش هم در موردش با دیگران صحبت مى کردم و بدتر اینکه تو ذهن خودم هى با خودم مرور مى کردم که این خیلى واسه من تاثیر گذار تر بود
بعد وارد شدن تو سایت و دنبال کردن استاد کلأ دیگه با دیگران راجع به اتفاقات منفى ام صحبت نکردم ولى هى تو ذهنم با خودم مرتب و مرتب مرور می کردم
که این خودش هم ورودی منفى بود و معترض بودم چرا اتفاقات خوب از راه نمی رسن !! من که دارم ذهنمو کنترل میکنم
دیروز یک دفعه یه ندائى بهم گفت ؛ ببین تو در طول روز به چى فکر میکنى ، تو که
روابطت رو با ادم هاى دور و برت بستى چون هم مسیرت نیستن و این کار رو خوب انجام دادى ، ولى با خودت چى به چى فکر میکنى ، به چى نگاه مى کنى چى به خودت میگى ،،،، آیا مثلا با خودت میگی فلان روز فلان کار و کنم که مثلا بهم خوش بگذره ا…..
بعد متوجه شدم اینکه استاد تو جلسه ٧ دوره عزت نفس میگه : می خواى حالت خوب باشه ؟ حست همیشه خوب باشه ؟ خب پس به چیزهایی فکر کن که حالت و خوب میکنه ، خب می خوای بدونى چه چیزهایی حالتو خوب میکنه ؟ چیزهایی راجع به داشته هات ، اتفاقات خوبى که واست میوفته ، و اتفاقات خوبی که دوست داری واست بیوفته و کارهای که می خواى بکنی در اینده که زندگیت بهتر شه
بعد یه لحظه مکث کردم
این جمله رو چندین و چند بار از استاد شنیدم بودم
ولى همش یه مشکل داشتم !
یه هو حالم در طول روز بد میشد و تا چند ساعت توش می موندم ( در حالی که استاد جلسه اول قدم ۱ گفتن باید اینجور مواقع که ذهن می خواد ما رو بترسونه ما هم یه سری فکت داشته باشیم که بگین نه اینطوری نمیشه اینم مدرک از گذشته )
و همش دوست داشتم ریشه اش رو پیدا کنم تا درستش کنم
و دیروز ریشه اش رو پیدا کردم
به خاطر همین از صبح دفتر و کاغذ برداشتم شروع
کردن به نوشتن اتفاقات خوب که واسم افتاده و اتفاقات خوب که می خوام بیوفته ( چون صحبت کردن راجع بهشون با خودم سخت بود ، نوشتنش راحت تر )
باورم نمیشد
دیروز اولین روز بود که حالم بد نشد و تا شب به اکثر کارهام با انرژی و شادی رسیدم
یعنی همین کار رو که تا شب متعهدانه انجام دادم باعث شد یک روز کامل حسم خوب بمونه
بعد فهمیدم هر وقت که توجه کنی به خواسته هات
خود به خود ناخواسته ها میرن
این روش بهتری هست تا اینکه من به نا خواسته هام هی فکر کنم هی فکر کنم به بهانه اینکه دنبال راه حل می گردم واسشون و هی حال خودم رو بد کنم
امروز هم می خوام همین کار رو کنم
دیروز که این کار رو کردم متوجه شدم من اصلا خودم رو نمیشناسم ، چون من از صبح نوشتم مثلا چه غذاهایی رو دوست دارم بعد رفتم تو اینستا دنبال روش پخت غذاهای دلخواهم ( خب همین باعث شد ذهنم اصلا مجال رفتن به سمت نا خواسته ها نداشته باشه چون داره به این فکر میکنه چطوری غذای دلخواهمو درست کنم )
و این کار رو تو زمینه های مختلف انجام دادم
مثلا سرچ کردم راجع به جاهای دیدنی اطرافم که چطوری می تونم برم و خوش بگذرونم و …..
راجع به لباس های مورد علاقم
راجع به هر چیزی که دوست دارم
البته واسم سخت بود
اینطوری یاد گرفتم به خواسته هام و اتفاقات خوب توجه کنم تا این کار حالمو خوب کنه و حالمو خوب نگه داره
هر چند باید اتفاقات بد رو یکبار مرور کرد درسش رو گرفت و درستش کرد تا جایی که میشه و بعد دیگه بهش توجه نکرد
به نام خدا
سفر نامه روز دهم
یک بار دیگر به یک فایل فوق العاده خوب و عالی هدایت شدم واقعا پاشنه آشیل من هستش.خدایا شکرت
من به واسطه شغلی که دارم با افراد زیادی ارتباط دارم و اکثر این افراد برای اینکه سر صحبتی باز بشه با گلایه کردن از شرایط بازار و وضعیت بد اقتصادی و تورم و دولت و آینده ای که هیچ روزنه امیدی برای شغلشون نیست و رقیبا زیاد شده و …خیلی چیزای دیگه که شما خودتون بهتر از من میدونید.
و من هم جزو از این دسته آدما بودم چون ایمان م به شدت ضعیف بود و برای اینکه بتونم نظر مشتری رو برای خرید از من جلب کنم منم مینشستم پای صحبت اینا و حرفهای اینارو تایید میکردم و خودمم مثالهای میآوردم که بله حق با شماست شرایط خیلی بده.
جالب اینکه من بعد این همه شکوه و شکایت و گلایه از زمین و زمان ،مشتری هیچ خریدی نمیکرد و میگفت بازار خرابه 😂😂
و اگر هم خرید میکرد چکی خرید میکرد، شرایط خودشو برای من تحمیل میکرد،قیمت باید می آوردم پایبن تا مشتری از من راضی بشه و چند تا امتیاز دیگه به مشتری و ضرر من تو این فروش.و چون قانون نمیدونستم میگفتم شکل بازار اینه ،باید سخت کار کرد باید به مشتری پوئن داد و غیره…
ولی وقتی با استاد عزیزم و فایل هاش آشنا شدم و قانون و کم و بیش فهمیدم دیدم کل راهو اشتباه رفتم فرکانس ناخواسته هارو میفرستادم و مشتریهام از جنس همون ناخواسته ها به زندگیم وارد می شدن .
الان که از قانون استفاده میکنم و کانون توجه خودمو روی خواسته هام میذارم و ورودی های ذهنمو کنترل میکنم،دیگه از اون مشتری ها خبری نیست ،اکثر مشتریا تلفنی شده و دیگه هیچ زحمتی برای قانع کردن مشتری ندارم ،اکثر فروشم نقد شده،از یه جاهای مشتری برام پیدا میشه که اصلا در حالت عادی من عمرا برم به این مشتریا سر بزنم،خودشون از یه جاهای شماره منو پیدا میکنن و زنگ میزنن.
همه اینا فقط لطف خداست و قوانین ثابتی که برای همه ما کار میکنه چه مثبت و چه منفی.و اینو میدونم که باید خیلی رو خودم و باورهام کار کنم تا بهتر شوم تا ثروت بیشتری وارد زندگیم بشه
لحظاتِ خوبِ امروز،خاطراتِ قشنگِ فردا هستند
و من این قانون و تو زندگیم همیشه اجرا خواهم کرد که تمرکز به نکات مثبت و دیدن زیباییها باعث میشود وارد مدار بالاتری شوم و در آن مدار همه چیز با کیفیت تر هستش،زندگی باکیفیت،شهر یا کشور با کیفیت ،مشتریان باکیفیت،روابط عالی با کیفیت،سلامتی بهتر،…
و این هم رد پای روز دهم .خدارو شکر میکنم برای اینه همه احساس خوب❤❤❤
روز دهم سفرنامه
خداوند چقدر زیبا قوانین جهان رو آفریده
آگاهی های جدیدی که استاد در موردشون صحبت میکنه باعث میشه که بیشتر بفهمم این موضوع رو و چقدر حس قشنگی قلبم رو پر میکنه با درک بیشتر
خدایا شکرت
چقدر عالی بود این فایل
این موضوع رو نمیفهمیدم و ناآگاهانه یک سری مشکلات رو با صحبت کردن در موردشون باز وارد زندگیم میکردم
واقعا خداوند رو سپاس برای فهم این قانون
بی شک برام اثبات شده
همین ۱ ماهه گذشتم رو اگر بهش توجه کنم
و تحلیلش کنم
من مدتیه که ماشین خریدم
ماشین کمی هزینه های اولیه داشت
هرینه های رو پرداخت کردم
بعد از هزینه های اولیه ای که انجام دادم هر جا رفتم از این موضوع گفتم برای دوستانم
باور نمیکنید که این اتفاق چندین بار باز هم تکرار شد و الان که درک کردم این موضوع رو از نوشتنش اینجا ترس داشتم و فقط برای ثبتش برای خودم وشما نوشتم که بدونیم این قانون چقدر دقیق داره عمل میکنه
خداوند رو سپاسگزارم که هرروز مفاهیم جدید رو یاد میگیرم و نسبت بهشون آگاه میشم
مرسی استا عزیزم