live | چون قانون ساده است، عمل به آنرا جدّی نمی گیری - صفحه 10

217 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زهرا رحمانی گفته:
    مدت عضویت: 456 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام به استادعزیزو خانم شایسته مهربان وهمه دوستان جان

    قانون خیلی خیلی سادست وخداروهزاران بار شکر بخاطر هدایتم به این مسیر و این آگاهی؛

    یادمه اوایل آشناییم باقانون جذب همیشه دنبال تکنیکها و قوانین جدید و خاص بودم،کتابهای زیادی خوندم و دوره های زیادیم شرکت کردم وهمش دنبال اون”رازاصلیه”بودم!هیپنوتیزم،هواپونوپونو،فنگ شویی وهزار چرت و پرت دیگه،از خداممنونم که هرکدومو که یه سرچ میکردم که تهیه کنم هدایتم میکرد،یادمه مثلاً در مورد هیپنوتیزم سرچ کردم(قبل تهیه دورش)میدیدم اصلاً نمیتونم درکش کنم یا خیلی سخته که بخوام انجامش بدم،دقیقاً یادمه به خدا میگفتم”خیلی سخته برام یه چیز آسون میخوام”وپله پله اومدم تا رسیدم به سایت،دیر اومدم ولی خداروشکر بالاخره هدایت شدم به اونجایی که صددرصد مد نظرمن بود،جایی که کلمات قلمبه سلمبه و تکنیکهای عجیبو غریب نمیگن،حتی علایق استاد بسیار شبیه علایق منه!از همه مهمتر که آرزوم بود چیزایی که میگن از دل قرآن باشه،چون همیشه از خداخواسته بودم فاصله بین منو قرآن رو برداره،بقول استاد ازون جایی که تو مغزمون کرده بودن که قرآن پیچیدست وچند بطن داره،هیچوقت قرآن نمیخوندم(چقدر جاهل بودم!)خدایاهزاران بارشکرت بخاطر این آگاهیها؛چقدر یه عده که”بقول قرآن مرض دارن توی قلبشون”تلاش کردن ومیکنن که جاهل بمونیم،یادمه بچه که بودم بابام بهم گفت بااینکه عرف نیست که دخترارو مدرسه بفرستن چون چشم وگوششون باز میشه!!!ولی من تعهد میدم که دخترامو تا جایی که دوست دارن ادامه تحصیل بدن پشتیبانی کنم،باهمون سن کم گفتم مگه زندگی چه چیز پنهانی داره که نباید خانمها ازش آگاه بشن؟!الآن میفهمم نه تنها خانمها بلکه حتی آقایون هم گمراه هستن بخاطر خزعبلاتی که بنام اسلام وقرآن بخوردشون دادن!

    الآن به این آگاهی رسیدم که جهان داره هرلحظه با فرکانس های من کار میکنه و پاسخ میده به فرکانسهای من،مشخصه که وقتی احساس خوبی دارم فرکانس خوبی ارسال میکنم ووقتی احساس بدی دارم فرکانس بدی ارسال میکنم،بهمین سادگی!

    کارمن اینه که با چیزای خیلی ساده مثل سپاسگزاری،توجه کردن بر زیباییها،تمرکز بر نکات مثبت وباورهای مناسب مالی،باورهای مناسب در مورد سلامتی وباورهای مناسبی که باعث بشه ترسهای من کمتر بشه به آرامش برسم،وقتی ترسهای من کمتر بشه به آرامش بیشتری میرسم ووقتی آرامشم بیشتر بشه فرکانسهای خوبی ارسال میکنم،اصل مطلب اینه که وقتی بتونم ذهنموکنترل کنم میتونم زندگیمو کنترل کنم،کنترل ذهن کار ساده ای نیست ونیاز به تمرین داره،هرچه بیشتر تمرین کنم راحتتر میشه؛اگر میخوام تو این مسیر نتیجه بگیرم دنبال چیزای عجیب و غریب نباشم،خودقرآن بارها وبارها تکرار کرده که مااینهارو برای شما آسان کردیم واصلاً پیچیدگی نداره،کل داستان خوشبختی سادست،چون سادست فکر میکنم تاثیر نداره؛سعی کنم از سادگیش استفاده کنم،تمرین کنم همین چیزای ساده رو که بهتروبهتر بشم وباعث بشه که اعتماد به نفسم بره بالا وباورام قویتر بشه وبیشتر بتونم”ذهنمو کنترل کنم”.

    “همیشه درخواست اگر واضح باشه راه ها به ما گفته میشه”.

    درخواستم اینه که به جایی برسم که آزادی زمانی کامل داشته باشم هروقت که بخوام هرجوری که بخوام زندگی کنم بدون هیچ شرطوشروطی،آزادی مکانی داشته باشم که هروقت که بخوام هرجابخوام برم وآزادی مالی داشته باشم هروقت هرچیزی رو که خواستم بدون هیچ محدودیتی تهیه کنم در سلامت کامل وروابط عالی،”همه چیز رو عالی باهم همزمان داشته باشم”(برعکس باورمحدوکننده ای که میگه نمیشه همزمان هم خداروداشت هم دنیارو!)

    خیلی جالبه که استاد علاقه دارن به طبیعت و مرغ و خروس ومنم علاقه بسیار زیادی دارم تا حدی که سالهاست تو خونمون که تو منطقه باکلاس شهرمونه قفس دارم و مرغو خروس نگهداری میکنم توی باغچه ی حیاطمونم کشت وکار دارم ولذت میبرم این در حالیه که خونه های دوروبرم یا آپارتمانیه و اونایی که ویلاییه باغچه ندارن،با خودم میگم وتکرار میکنم که وقتی استاد با علایق شبیه علایق من تونسته فقط وفقط با تکنیک”کنترل ذهن”

    بهشت رو خلق کنه پس قطعاً ویقیناً من هم میتونم با “کنترل ذهنم”بهشتی بیافرینم؛

    باور میکنم زندگی استاد رو و باور میکنم که بازی پیچیده نیست،خیلی سادست و تکرار وتمرین میخواد؛

    چقدر این جمله قرآن آرومم میکنه که میگه”نبوده که مابگیم وشیطان نگه،مامیگیم وشیطانم میگه برای همه پیامبران!اما ما کلام الله رو بالا بردیم وکلام شیطان رو پست کردیم!”تفاوتش اینه که کلام الله خیلی واضح نه شک ایجاد میکنه نه تردید وبسیار واضحه که نتیجه ی احساسی کلام شیطان ترس و تردید و عصبانیت وخشمه!

    برای اینکه رد پایی از خودم بذارم مینویسم:باتوجه به آگاهیهایی که کسب کردم با اینکه خانه دارم،درآمدم صفرصفره وهیچ ایده ای ندارم،ودائم نجواهای شیطان تو گوشم زمزمه میشه،تسلیم خدا میشم ومشغول علاقه ام؛به آشپزی علاقه بسیار زیادی دارم وحالم رو خوب میکنه،تمرکزمو میذارم روی آشپزی وتوکل میکنم به خدا وایمان دارم مسیر رو برام باز میکنه

    از خدا میخوام کمکم کنه عمل کنم به این آگاهیهایی که دارم

    در پایان خداروهزاران بار شکر میکنم که هدایتم میکنه وسپاس فراوان از استادعباسمنش عزیزوخانم شایسته ی بزرگوار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    شهرزاد گفته:
    مدت عضویت: 2190 روز

    سلام به استاد گرانقدرم، خانم شایسته عزیزم و دوستای دوست داشتنیم در این مسیر زیبا که عاشق تک تکتونم.

    استاد جانم امروز با قلبی باز و پر شوق اومدم تا باز بنویسم از معجزه همین قوانین ساده که بهمون یاد دادید :)

    اومدم بنویسم از شروع بیزینس خودم تا الان… از دوران شروع آشناییم با شما و دونه دونه معجزاتی که رخ داد تا شروع بیزینسم زیاد نوشتم. الان میخوام از چالشهایی که توی کارم پیش اومد و ایمانی که ضعیف شد و باز قوی شد و دونه دونه معجزه وار مسائل تا الان حل شد بنویسم :)

    من همیشه توی کامنتهام سعی میکنم زیاد از تضادها ننویسم که تمرکزمون روشون نره ولی امروز میخوام یکم شفافتر بنویسم هم از تضادهایی که درنتیجه ی عدم تعهدِ خودم باهاشون روبرو شدم، هم از اونجاهایی که با عدم کنترل ذهن و بی ایمانی ضربه ها شدیدتر شد …

    از آگوست 2023 من رسما از شرکتِ قبلی جدا شدم و کار خودم رو شروع کردم. حدودا فکر میکنم اول آگوست استعفام رو کتبی و رسمی به شرکت دادم. تلاش کردند نگهم دارند که در نهایت دیدند عزمم جزمه. طبق قانونِ شرکت، 16 آگوست هم روی ایمیل هم توی همه گروههای واتساپی که با مشتریها داشتیم، یه متن ارسال کردم و اعلام کردم که دارم از شرکت جدا میشم و همین متن رو هم توی استتوس واتساپ باید استوری میکردم. ازونجایی که شرکت قبلی کارخونه دار بودند و 5 تا کارخونه عظیم تو لوکیشنهای مختلف داشتند، من تا وقتی برای اونها کار میکردم موظف بودم فقط بارِ تولیدی خودِ شرکت رو بفروشم و ازونجایی که خودشون رو برند میدونستند، قیمتشون همیشه از همه مارکت حداقل تنی 10 دلار بالاتر بود.

    17 آگوست یعنی دقیقا یک روز بعد از اعلام رسمی مبنی بر جدا شدن از شرکت، خداوند یکی از مشتریها رو فرستاد سراغم که دو سه سالی بود تو اون شرکت بعلت به توافق نرسیدن سرِ قیمت، فروشی بهش نداشتم. روی واتساپ پیام داد که میخواد 1000 تن بار بخره و حالا چون تریدر بودم و میتونستم از بقیه تولیدکننده ها بار بخرم، این بار قیمت match شد و فروش انجام شد :)

    یعنی دقیقا یک روز بعد از اعلامِ جدا شدن از شرکت، به لطف اللهِ وهابم فروش داشتم :) فروش انجام شد و بار تحویل شد و خریدار خواست مجدد خرید کنه اما طبق روالِ معمولِ مارکت، علاوه بر من، به تولیدکننده هایی که خودش هم میشناخت زنگ زده بود که قیمت رو چک کنه. به یکی از سهامدارهای اون شرکتی که قبلا براش کار میکردم هم زنگ زده بود و وقتی قیمتِ بالا داده بودند، گفته بود که «از شهرزاد 1000 تن خریدم با اینکه اون تریدره و قاعدتا خودش هم یه سودی روی قیمت خریدش میگیره اما بازم قیمتش از شما خیلی پایینتر بود. شما چرا انقدر بالا قیمت میدید؟»

    اون سهامدار هم که همینطوریشم از استعفای من شاکی بود، با شنیدن این حرف لجش دراومده بود و تا تونسته بود تو دلِ مشتری رو خالی کرده بود :) بهش گفته بود «چطوری جرات میکنی پول دست شهرزاد بدی در حالیکه یه اتاق دفتر هم برا خودش نداره، نه آدرسی ازش داری نه چیزی! درسته این دفعه بارت رو تحویل داده ولی شاید خواسته دون بپاشه که اعتماد کنی و تناژ بالاتر بخری و یه جا بذاره تو کاسه ت! این پولا برا شهرزاد خیلی زیاده، شیطانه دیگه، یهو دیدی رفت تو جلدش و اونوقت باید بدویی دنبال پولت و دستت هم به جایی بند نیست!…»

    خلاصه بعدش مشتری بهم زنگ زد گفت «ببخشید من این حرفا رو از فلانی شنیدم دیگه میترسم پول بدم بهت! اگه میتونی بدون پیش پرداخت بهم بار بدی بده، اگه نه نمیتونیم با هم کار کنیم..». واقعیت اینه که اصلا نتونستم ذهنم رو‌ کنترل کنم و خیلی خیلی عصبانی شدم! و با اینکه هی طبق آموزشهای استاد به خودم تکرار میکردم که «حتی اگه تمام جهان هم بخواد جلوت رو بگیره که تو بالا نری، وقتی خدا بخواد، کاری از دست کسی برنمیاد و مثل موشک بالا میری» ولی ذهنم مدام اون دیالوگها و حرفایی که اون سهامدار پشت سرم زده بود رو توی مغزم تکرار میکرد و در نهایت زورِ ذهن چربید و زنگ زدم به اون سهامدار و برا اولین بار صدام روش بالا رفت که «به چه حقی به خودتونید اجازه میدید این حرفا رو پشت سر من بزنید بعد از 6-7 سالی که اونقدر صادقانه براتون کار کردم و حتی یک بار هم خطایی ازم سر نزد که از روی عدم صداقت باشه…» اونم انکار کرد و گفت طرف دروغ میگه و تو انقدر منو هنوز نشناختی بعد از این همه سال که این حرفا رو باور میکنی و خلاصه بحث بالا گرفت و اون گفت واقعا برات متاسفم و منم گفتم برا خودتون متاسف باشید و این صحبتها :))

    بعد ازینکه قطع کردم به خودم گفتم این چه کاری بود شهرزاد؟! این بود کنترل ذهنت؟! این چه ریکشنی بود؟!

    دیگه ذهنم رو از اون موضوع برداشتم و متمرکز شدم روی فروشهای دیگه. ولی خروج گاه و بیگاهم از مسیر از همونجا شروع شد! تو همون گیر و دار یه فروشی داشتم به بنگلادش که فروش با ال سی بود و باید خرید نقدی انجام میشد و تو یکی از کامنتهای قدیمیم گفته بودم که باز از آموزشهای استاد تخطی کردم و برای اون پروژه شریک گرفتم که شریکم سرمایه بذاره و خرید رو نقدی انجام بدیم و من کارای تحویل و اسنادی رو انجام بدم. که در نهایت اون بار هم کلی به مشکل خورد . سرمایه گذار ظاهرا خودشم پول رو با اینترست یا همون ربای خودمون از یه صراف گرفته بود که سرمایه گذاری بکنه در حالیکه من اولِ پروژه اطلاع نداشتم و فکر میکردم پول خودشه! کانجسشنِ بارهای صادراتی توی اون بُرهه توی بندرعباس زیاد شد و تحویل بار به تاخیر خورد و از یه طرف سرمایه گذار هر روز سود پول محاسبه میکرد و بعنوان هزینه میورد تو پروژه و از سهم سود من کم میکرد و از طرف دیگه مشتری هم میگفت بار با تاخیر ارسال شده و الان قیمتها اومده پایین و باید بعنوان خسارت انقدر تخفیف بدید! خلاصه یه وضعیتی بود نگم براتون !! اونجا اولین جایی بود که تو این چند سالی که با آموزه های استاد آشنا شدم، به حدی استرس گرفتم و کنترل ذهنم از دستم دررفت که به خودم گفتم اصلا چه غلطی کردم که بیزینسِ خودم رو شروع کردم ، داشتم زندگیمو میکردما !! :))

    ازونجایی که طبق قانون وقتی به یه چیزی توجه میکنی، از جنس همون موضوع رو جذب میکنی و جهان میخواد بهت ثابت کنه که درست فکر میکنی، هر کی بهم میرسید از رو دلسوزی میگفت وااای چه جرئتی داری یه دختر تنها تو این بیزینس بین این همه گرگ! بعضیا میپرسیدن پدرت میتونه حمایت مالیت بکنه بهت سرمایه بده؟ وقتی میدیدند جوابم منفیه یه نگاهی میکردند که یعنی چه اوسکولی هستی که دست خالی اومدی برا خودت خوشحال بیزینس راه انداختی :)

    با خودم گفته بودم چه غلطی کردم و حالا جهان مُصِرانه میخواست بهم ثابت کنه آره واقعا چه غلطی کردی :))

    اون پروژه بنگلادش چند ماه طول کشید و من چند تار مو سرش سفید کردم :)) آخرش هم با هدایتِ قرآن از سود خودم گذشتم و سهم سود خودم رو به مشتری تخفیف دادم تا فقط قضیه فیصله پیدا کنه و سرمایه سرمایه گذار کلا به باد نره و اون سرمایه گذار هم مرام گذاشت و نصف سودی که قرار بود سهمم باشه رو داد که اونم کار خدا بود وگرنه به استایلش این مرامها نمیومد :))

    سر اون جریان ادب شدم دیگه شریک نگیرم و خودم پام رو اندازه گلیمم دراز کنم و به قول استاد قدم قدم پیش برم تا تکاملم طی بشه…

    تو همون داستانها move کرده بودم دبی که اونجا زندگی کنم. فشار چالشهای اول شروع بیزینس بعلت تخطی از قانون تکامل و قانون کنترل ذهن از یک طرف، هزینه های سنگینِ دبی بر اساس سبک لایف استایل پر خرجِ من و تمرکز روی هزینه ها از طرف دیگه، احساس تنهایی و خلاصه مجموع شرایط باعث شد کلا یه مدت از خدا دور بشم و به قول سعیده جان که تو یکی از کامنتهای اخیرش نوشته بود، طلبکارانه با خدا صحبت میکردم که «این چه وضعیه! مگه استاد نگفت شما شروع کنید هدایت میشید؟! چطوری فلانی و فلانی رو انقدر هدایت میکنی به من که میرسی سکوت میکنی تا با مغز برم تو در و دیوار؟!»

    خلاصه پاک مشاعرم رو از دست داده بودم و گردن هم نمیگرفتم که مشکل از خودمه نه از خدا :))

    هر روز که با مامان تلفنی صحبت میکردم سعی میکرد آرومم کنه هی میگفت شهرزاد دور شدی از فایلهای استاد، تو ایران بودی 24 ساعته داشتی فایلهای استاد رو گوش میدادی الان غرق روزمرگی شدی، برگرد تو مسیر! ناشکر شدی!» میگفتم «نمیخوام! چطور استاد اون همه هدایت شد بعد من هدایت نمیشم! حتما استاد شانس داشته! یا خدا دوستش داشته! منو اونقدر دوست نداره!» و دلم برا خودم میسوخت که خدا خیلی دوستم نداره :))

    مامان هی توضیح میداد که «استاد عمل میکرده به قانون، تعهد داشته، ایمان داشته، تو اندازه استاد ایمان داشته باش، تعهد داشته باش، درست میشه همه چی… این همه نتیجه گرفتی! الان وقت از دست دادن ایمان بعد از دیدنِ این همه معجزه نیست ها! یادت نیست حقوقت سه و پونصد بود و دو تایی با همون عدد زندگی میکردیم و ساعت هفت صبح میرفتی تو صفِ بی آر تی؟! الان وسط دبی تو هتل آپارتمان شیک نشستی صبح به صبح نیروهای خدماتی میان واحدت رو تمیز میکنن، برا خودت کار میکنی و تو شهری که آرزو داشتی داری زندگی میکنی، همه جوره آزادی داری بعد ایمانت ضعیف شده؟!!»

    آره ایمانم ضعیف شده بود و درنتیجه مشتریها هم داشتند دونه دونه از فرکانسم خارج میشدند…در نتیجه ی اون همه ناسپاسی و احساسِ بد، فروشم به صفر رسید و فکر میکنم از دسامبر 2023 تا اپریل 2024 یعنی حدود 5 ماه دیگه حتی یک تن هم فروش نداشتم و فقط داشتم از پس اندازم خرج میکردم!

    انقدر حالم بد شده بود که منی که زمان اوج کرونا وقتی همه بچه های شرکت این بیماری رو گرفته بودند مریض نشده بودم، حالا بعد از چند سال از اتمامِ این بیماری توی دبی مریض شده بودم و از حالِ بد گریه میکردم…

    باز استاد نجاتم داد… یه شب چند ساعت پشتِ هم به توصیه مامان فایل قسمت آخرِ روانشناسی ثروت 3 که گفتگوی استاد با آقا ابراهیم بود رو گوش دادم و استاد میگفت بعد از ورودش به آمریکا و خرید ملک و ماشین اونجا کلا 100 دلار تهِ حسابش مونده بود و حتی داشته به این فکر میکرده فعلا گوجه خیار بکارن استفاده کنن و بعد توضیح میداد که وقتی ایمان و تعهد داشته باشی به مو میرسه اما پاره نمیشه…

    دوباره نور ایمان تو قلبم تابید و تعهد کردم که برگردم به مسیر…

    استاد میگفت هزینه هاتون نباید از ده درصد درآمدتون بیشتر باشه. درآمدم به صفر رسیده بود پس باید هزینه هام رو کم میکردم تا استرس مخارج نداشته باشم. نمیتونستم ماهی 9000 درهم کرایه خونه و 5000-6000 درهم هزینه روزمره از پس اندازم بدم! برگشتم ایران. حتی دیگه حوصله تهرانم نداشتم و اومدم توی باغمون ساکن شدم و نشستم تمرکزی هر روز فایلهای استاد رو مرور کردم. حالم روز به روز بهتر میشد ولی هنوز از فروش خبری نبود. باید از یه جایی درآمد ایجاد میکردم. تصمیم گرفتم برم یه جایی تو یه حوزه ای غیر از کارِ خودم دوباره کارمند بشم و در کنارش روی فروشِ کار خودم هم کار کنم تا درها دوباره باز بشن.

    رفتم یه شرکت داروسازی مصاحبه، گفتند ماهی 25 میلیون بیشتر نمیتونیم بدیم و کمیسون هم نمیدیم. خیلی عجیب بود بعد ازون همه کمیسیون و درآمدهای میلیاردی حالا با ماهی 25 تومن برم دوباره کارمند بشم! ولی به خدا گفتم من دیگه تسلیمتم، اگه تو میگی باید این کار رو بکنم میکنم…

    گفتند شنبه بیا مدیرعامل ببینتت و از یکشنبه کار رو شروع کن. شنبه صبح زود توی بارون ماشین رو روشن کردم و از باغ راه افتادم برم اون شرکت که مکانش هم خیلی دور بود. توی مسیر بودم که منشی زنگ زد و عذرخواهی کرد گفت مدیرعامل امروز مریض شده خیلی حالش بده و شرکت نیومده و گفته قرار با شما رو کنسل کنیم و هفته دیگه بیاید! برگشتم. به مامان گفتم. گفت «این نشونه ست شهرزاد. خدا نمیخواد تو این کار رو بکنی، میخواد رو کارِ خودت متمرکز باشی. اگه بری کارمند بشی نمیتونی درست رو کار خودت تمرکز کنی… اصلا یه مدت فکر کن کارمندِ خدایی! با همون جدیتی که برای شرکتِ قبلی کار میکردی برای خدا کار کن! فکر کن ماهیانه داره بهت حقوق میده و بدون انتظارِ فروش، فقط کارِ، فقط سهم خودت رو براش انجام بده…»

    حرفاش به دلم نشست و شدم کارمندِ خدا :) همون موقعها کارگر باغ هم رفته بود و باید کارهای باغ و نظافت سوییتها رو هم با مامان انجام میدادم. راحت نبود اما به لطف صدای استاد که باز 24 ساعته تو گوشم پخش میشد ایمان و امید برگشته بود.

    یه هفته بعد ازون شرکت زنگ زدند که امروز بیا اما گفتم منصرف شدم و نرفتم. شروع کردم در کنار کمک به مامان به تولیدکننده ها زنگ میزدم و قیمت میگرفتم و به مشتریها زنگ میزدم قیمت میدادم. دوباره درها یکی یکی شروع به باز شدن کردند…

    «آنجا که راهی نیست، خداوند راهها را میگشاید…»

    فروشها شروع شدند و این بار من دیگه اجازه نمیدادم ذهنم منحرف بشه. حتی اونجایی که یه تولیدکننده تحویل 5000 تن بار رو 6 ماه طول داد، ناامید نشدم و ادامه دادم…

    جریان ثروت دوباره برگشت… سفرها مجدد شروع شدند… ایمان قدرت گرفت… قلبم روشن شد…

    امروز برای خرید یه باری که باید فوری تحویل میشد به همون سهامداری که باهاش پارسال دعوا کرده بودم زنگ زدم و ازونجایی که آدمهای قابل اعتمادی هستند، برا اینکه قیمت پایینتر بخرم پیشنهاد دادم که صد در صد پول رو بعنوان پیش پرداخت بهشون بدم.

    پارسال که داشتم استعفا میدادم گفته بودند اگه ازشون جدا بشم حاضر نیستند که با هیچ قیمتی بهم بار بفروشن. اما حالا مشتاقانه میخوان ازشون خرید داشته باشم :) یادم افتاد که پارسال برای اون بار بنگلادشی ازونجایی که سرمایه نداشتم به شریک متوسل شده بودم که اونم پولِ رِبا دار اورده بود تو پروژه، اما حالا به لطف الله خودم نقدی جیرینگی خرید میکنم :)

    هممون یه وقتهایی مسیر رو گم میکنیم، بعضیها زودتر برمیگردیم بعضیها دیرتر… اما مسیر خوشبختی نعمت و آرامش فقط و فقط همینه و لاغیر …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 227 رای:
    • -
      سید محمد رضا موسوی گفته:
      مدت عضویت: 263 روز

      سلام و درود خدمت انرژی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات و خالق آفرین من ،،

      سلام و درود خدمت دوستان عزیزم ،،

      نمیدونی چه حال باحالیه وقتی خدا برای چندمین باررررر تو این سایت مقدس خودش توی کامنتای خوشگل شما دوستان عزیزم باهام حرف میزنه و دقیقا دقیقا دقیقا جواب سوالمو بهم میده ،،

      الله اکبر ،،

      خدا جونم مرسییییییییی

      معجزه پشت معجزه ،،،

      ایوووول

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
      مدت عضویت: 1995 روز

      سلام شهرزاد عزیز

      چقدر خوشم میاد از کانتتهایی که ساده و بدون تکلف بدون ادا اصول میره سراغ اصل مطلب

      حرفی که باید زده بشه زو میزنه

      و اون اصل و محتوای حرفش رو به ساده ترین شکل ممکن به خواننده انتقال میده

      چقدر لذت میبرم از کامنتهات

      چقدر وقتی به آدم های موفقی مثل شما نگاه میکنم به خودم افتخار میکنم که درک بالایی از قانون پیدا کردم.

      آدم های موفقی مثل شما با نتیجه حرف میزنن

      قبلا به درکهایی رسیدم

      که کامنتهای شما بهم ثابت میکنه درکم درست بوده

      در مورد مهاجرت

      در مورد خرجکرد و دراند

      در مورد تکامل یا شراکت

      خدارو شکر برای همه چیز

      ممنونم ازت شهرزاد عزیز

      بدرخشی همیشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
    • -
      رامش فردوسی گفته:
      مدت عضویت: 701 روز

      درود و سلام بر شما شهرزاد عزیز

      امید که هر کجای دنیا باشین خوش و آرام باشید

      با خواندن کامنت های شما دایم حالم خوبتر میشود خدا را شکرررر و باز هم این بار از افغانستان برایت مینویسم روز به روز موفق باشین

      قانون تضاد ها را من قبلا اصلا نمیدانستم ولی حالا خدا را شکر به لطف آگاهی های استاد تمام قانون را مو به مو میدانم و هر روز کوشش میکنم عمل کنم به تمام آگاهی های تضاد ها

      وقتی کامنت خودت را خواندم کاملا برایم واضیح شد که در هر شرایط تضاد های متفاوت و مختلف وجود دارد این ما هستیم با ترز دید ما به جهان هستی که با هر تضادی چه دست آوردی میداشته باشیم

      همین که باز هم با قلب آرام شروع کردین

      من یک داستان تضاد خود را هم میگم اینجا

      چند وقت بود من به تضادی سر خورده بودم که آنلاین کار کرده نمیتانستم و بسیار برم سخت بود ولی حالا خدا را شکررر در آمازون بطور عالی کار میکنم چون کشور های که تحریم باشه اصلا لکیشن آمازون در آنجا فعال نیست ولی بازهم حرکت کردم روز به روز با تضاد هایم مقابل شدم و نتایج آمد و کلا قانون تضاد را عملی میکنم

      کامنت تان باعث حرکت در عمل من میشه دایم وقت !

      در حفظ الله باشید !

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
      • -
        محمد حسین گنجی گفته:
        مدت عضویت: 915 روز

        سلام دوست خوب افغانستانی من.

        امیدوارم بهترین لحظات رو داشته باشی.

        خیلی لذت بردم وقتی کامنتت رو با اون لهجه شیرینت خوندم.

        احساسم بهم گفت برات کامنت بزارم.

        و این نکته ای که تو داستان تضادها بهم الهام شده رو به شما دوست خوبم هم بگم.

        وقتی تضادها میان،

        ما رو در نقطه ای قرار میدن که ما برای رفع اون تضاد و خروج از اون وضعیت اصلا نباید تقلا کنیم و دست و پا بزنیم.

        خیلی وقت ها تضادها میان که از نظر ذهنی ما رو به درماندگی برسونن.

        که ما این رو بیشتر حس کنیم که ما در مقابل خدا هیچی نیستیم.

        همه چیز اونه و ما نباید در مقابل رب به خودمون مغرور بشیم.

        تضادها میان که ما آروم بشیم کمی صبر کنیم کنترل ذهن کنیم تمرکزمون رو از ناخواسته برداریم و بزاریم رو خواسته.

        تضادها میان که ما با تغییر زاویه دید جوری به اون تضاد نگاه کنیم که به ما احساس بهتری بده.

        تضادها هستن که ما از خدا هدایت بخایم و تسلیم بشیم.

        تسلیم بشیم تا دوباره برای ادامه مسیر الهامات رو دریافت کنیم.

        تضادها دوست ما هستند.

        بعد از کنترل ذهن و برخورد اینچنینی ما در مواجه با تضاد ما رشد خواهیم کرد و جهان به ما پاداش خواهد داد.

        دوست من تضادها که میاد باید بخدا بگیم من دیگه فکر نمیکنم تو بجای من فکر کن.

        من تسلیم میشم و تو کارها رو برام انجام بده.

        امیدوارم موفق و پیروز باشی.

        بیشتر در مورد بیزنست بگو دوست دارم با این موضوع آشنا بشم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          رامش فردوسی گفته:
          مدت عضویت: 701 روز

          سلام بر‌ شما دوست نهایت گرامی و عزیز ما

          هر کجای دنیا هستی خوشی های دنیا نصیبت

          چقدر دیدگاه شما را تحسین کردم و‌اینگونه آمدین در باره تضاد ها گفتین خدا را شکر که مثل شما همفرکانسی های عالی داریم

          حتما در مورد تجارت آمازون میگم دوست عزیز

          در خفظ الله باشید !

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      آقای خاص گفته:
      مدت عضویت: 1887 روز

      به نام خدای مهربان

      سلام شهرزاد خانم

      خیلی ممنونم که از روزهای سخت تون هم می‌نویسید من خیلی شما و نتایج تون رو تحسین میکنم و یکی از الگوهای من در این سایت هستید همیشه که کامنت نتایج درخشان شما رو می‌خوندم قلبم لذت میبرد و ذهنم مقاومت میکرد من اول مسیر شما در آگوست 2023 هستم یعنی تصمیم گرفتم از کار کارمندی به صورت تکاملی خارج بشم کاری که انجام میدم کار مورد علاقه ام هست اما همیشه ذهنم میگه از این کار نمیتونی ثروتمند بشی و هروقت که نتایج شما رو‌ می‌خوندم با خودم میگفتم به این کار شهرزاد خانم میگن کار که با یه معامله کلی پول رد و بدل میشه و همیشه فکر میکردم همیشه همه چی برای شما عالی پیش میره تا اینکه امشب این کامنت شما رو خوندم و متوجه شدم شما هم هزاران تضاد داشتید…

      به قول دوست استاد در فایل تمرکز صددرصد بر هدف

      استاد همه چی رو گفته ولی نمی‌دونم چرا ما نمی‌شنویم و خیلی خوبه که الگوهای موفقی مثل شما میان و از تضاد ها هم مینویسند .

      متشکرم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      نگین گفته:
      مدت عضویت: 1261 روز

      ,شهرزاد قشنگم سلام

      واقعاً تحسین ت میکنم بابت اینکه همیشه انقدر صادقانه و با جزئیات تمام ضعف ها و قوت هات و مینویسی

      خدا میدونه از همین یه دونه کامنتت چقدرر درس گرفتم

      و اون تیکه از صحبت‌هات که گفتی تصمیم گرفتم کارمند خدا بشم میخکوبم کرد میدونی چرا؟؟

      چون من دو ساله که از شغل کارمندی پردرآمد و اعتباری که داشتم اومدم بیرون و همه سرزنش ها رو به جون خریدم و کلی تضاد خفن رو تحمل کردم به عشق اینکه به خدا میگفتم خدا جونم میخوام به همه ثابت کنم پول فقط تو فلان ارگان نیست ، میخوام مشرک نباشم به شغلم که هر درآمدی هست الا و لابد از اون شغل هست و لاغیر

      میخوام کارمند خودت شم

      ابن و گفتم و بطرز معجزه آسایی با بازنشستگی پیش از موعدم موافقت شد و چند تا معجزه مالی هم تو دل اون تضادها اتفاق افتاد برام که الان خودمم باور نمیکنم

      ولی با شرک و دلسوزی نابجا از دستشون دادم و همونجا تموم شد

      اومدم سراغ هنر مورد علاقه م

      یه پیشرفت های جزئی مثل چند تا هنرجوی معدود و انگشت شمار داشتم که میدونم مسیر تکاملم هستن ولی همش به خدا میگفتم چی شد پس کارمند تو بودن این بود؟؟

      و کم کم یادم رفت از این عهدم با خدا

      الان دوباره نور امیدش رو شما برام روشن کردی که یه مدت بی چشمداشت درآمد و… کارمند خدا بشم تا درها باز شن. ازت بینهایت ممنونم قشنگم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      زهـره گفته:
      مدت عضویت: 1097 روز

      سلام شهرزاد جان دلم میخاد فقط تحسینتون کنم

      دلم میخاد فقط بگم احسنت ب شما

      دلم میخاد فقط مقابلتون بودم بلند میشدم و تشویقتون میکردم …

      شما با اشتراک گذاشتن رشد و موفقیت همراه با قدم ها و مسیری را که طی کردید، نور ایمان را در دل ما زنده می کنید …

      عزیزم بهتون افتخار میکنم …

      بیشتر بدرخشید …

      منتظرم موفقیت ها و نتایج بزرگتر و بیشتری را با ما به اشتراک بگذارید…

      در پناه الله یکتا باشید…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      مرضیه لری پور گفته:
      مدت عضویت: 1811 روز

      سلام شهرزاد قصه گو اما نه افسانه که قصه زندگی و ماوقعش ، بس شیرین و صادقانه می نویسی نوشته هات بر دل میشینه درجانم نفوذ می کنه و چراغ ها برام روشن می کنه. خیلی دوستت دارم دختر ماه

      باور نمی کنی چقدر از نوشته هات زنده میشم، نور امید میشی… نمی تونم تغییر حالم رو بعد از خوندن کامنت های روراست و عالیت وصف کنم. حس می کنم خودتی خود خودت. سعی نمی کنی کمی هم شده خودت رو تغییر بدی و بنویسی. صاف فرکانسش رو دریافت می کنم

      شهرزاد جان ممنونم که درسهات رو با درمیون میذاری

      و حتما که حساب کتابی هست که این حال خوبی که نوشته هات به ما میده چندین برابر به خودت

      برمیگرده

      سپاسگزارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      مریم واعظ گفته:
      مدت عضویت: 3082 روز

      سلام شهرزاد عزیزم

      من مریم هستم

      می خواستم کمی از حال و هوای خودم بنویسم

      من به همراه خانوادم یعنی همسرم و دخترم از دبی برگشتیم و قبول این ماجرا برای من کمی سخت شد، دخترم رو اونجا پیش دبستانی امریکایی ثبت نام کردیم و متاسفانه وقتی رفتیم اونجا فهمیدیم نمی تونیم اونجا زندگی کنیم و برگشتیم.

      می خواستم کمی ازتون خواهش کنم چطور تو روزهای به ظاهر سخت کنترل ذهن کردید

      من، شما و تمام بچه های سایت کسایی هستیم با هدایت زندگی می کنیم

      اینکه گفتید در مورد هدایت حکایت از گفت و گوهای این روزه من و خداست

      فقط می خوام که الان در بستر بیماری افتادم و با تمام توان تنها امیدم خداست چطور کنترل ذهن کنم، ترس از آینده منو غمگین می کنه، اونقدر که حتی نمی تونم تجسم کنم. وقتی متن شما رو می خونم از شما می پرسم چطور از یک زندگی 15000 درهمی در ماه برگشتید به جایی که راضی شدید با 25 میلیون دوباره شروع کنید، پذیرش این موضوع برای من کمی سخت شده، حرفهاتون بهم امید میده، ممنون میشم از باورهای اون روز که شدید کارمند خدا بنویسید، بزرگترین پاشنه آشیل من این هست نمی تونم بیکار بشینم و از طرفی هم به خاطر مسائل پیش اومده برای جسمم حال دلم خوب نیست و نمی خوام در مورد مسائل حرف بزنم. تنها دیدگاهی که به من آرامش میده میگم سال های آتی خواهی فهمید این تضاد چه موهبت هایی را به همراه خودش هدیه می آورد حتی همین بیماری خیر محض است.

      حسم دوست داشت از تجربیات خوب شما استفاده کنه و تنها آرزوم اینه دوباره سرپا بشم، دعام کنید، دوست دارم دوباره پرقدرت تلاش کنم، و خلق کنم، مثلا اینبار تضاد مهاجرت در دبی این خواسته رو در قلب من خلق کرده من مهاجرت نمی کنم ولو به شرط ملک

      می خوام خونه بخرم.

      موفق باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
      • -
        شهرزاد گفته:
        مدت عضویت: 2190 روز

        سلام‌ به مریم عزیزم و انشالله حال دلت هر روز بهتر باشه.

        مریم جانم برای من همه تضادهایی که باهاشون روبرو شدم، از عدم کنترل ذهنِ خودم شروع شد و در کنارش عدم پایبندیِ کامل به آموزه های استاد. گاهی وقتها تضادها رو جهان به وجود میاره تا از دلشون با نگاه درست بتونی خواسته هات رو پیدا کنی و به سمتشون بری. ولی تضادهایی که من باهاشون مواجه شدم رو جهان ایجاد نکرد، بلکه خودِ خودم ایجاد کردم! مثلا استاد یک میلیون بار گفتند با شریک موافق نیستند و واضح گفتند «بشینید فکر کنید اصلا برای چی شریک میخواید، اگه برای اینکه تقسیم کار بشه، به جایی برسید بتونید یه حقوقی بدید و شخصی رو استخدام کنید تا کارها تقسیم بشه، یا اگه برای سرمایه س، باید بذارید تکاملتون طی بشه و خودتون اون سرمایه رو خلق کنید…» و من نه که اینها رو قبلا نشنیده باشم، اتفاقا تمام آموزه های استاد حتی وقتی داشتم شریک میگرفتم تو گوشم بود و یادم بود!! منتها خودم رو اینجوری توجیه میکردم «خب استاد که شرایط کاری منو نمیدونه که! بعدم من که برا همه کارم شریک نگرفتم، فقط برای پروژه های بنگلادش گرفتم…» خلاصه با چرندیات خودم رو فریب میدادم و این عدم صداقت با خود، بدترین ظلمیه که آدم در حق خودش میکنه چون دیگه نمیره دنبال حل ریشه ایه نقاط ضعفش…

        مریم جانم میگی از تجربه ت برای کنترل ذهن تو اون روزها بگو… واقعیت اینه که باید بگم اوضاع روحیم از اونجا رو به بهبود گذاشت که عمیقا پذیرفتم تمام این شرایط ناخوشایند رو خودم ایجاد کردم و مسئولیتش رو تمام و کمال گردن گرفتم…

        قبل ازون از خدا طلبکار بودم و حتی… روم نمیشه بنویسم ولی روم به دیوار، مینویسم :)… اینکه حتی از استاد هم طلبکار بودم و با استاد قهر کرده بودم فایلهاشو گوش نمیدادم!! :)… از یه کاری که توش موقعیت خوب و درآمد خوب داشتم با شجاعتی که با فایلهای استاد پیدا کرده بودم اومده بودم بیرون و حالا که با کم کاری و عدم کنترل ذهن و به جاده خاکی زدنهای خودم اوضاع اونجوری که میخواستم پیش نرفته بود، استاد رو مقصر میدونستم :)) همینقدر گمراه بودم :) … همون موقعش هم قلبم جواب میداد اصلا یادت هست همون موقعیت خوب که فکر میکنی از دست دادی چجوری ایجاد شده بود؟؟ خب لامصصصب با آموزشهای استاد ایجاد شده بود دیگه !

        تا وقتی نمیپذیری خودت مسئولی، منتظر میشینی تا جهان برات کاری بکنه، اما وقتی میپذیری مسئول خودتی، از تلاش برای بهبود حالت و فرکانست شروع میکنی…

        استاد یه جمله طلایی دارن که فکر میکنم اول همه دوره هاشون میگن ولی اگه اشتباه نکنم توی مقدمه یا جلسه اول دوره «کشف قوانین زندگی» واضحتر میگن… اینکه میگن توی صفحه اول دفترتون بنویسید که «من متعهد میشوم که خودم مسئول تمام اتفاقات زندگیم هستم»…

        همین یه جمله رو اگه من به شخصه درست میفهمیدم و برای همه روزهام نه فقط برای اون یک جلسه، بهش عمل میکردم، بعد نه از خدا طلبکار میشدم نه از استاد! خداوند من رو از طریق استاد هدایت کرده بود که کنترل ذهن کنم اما نکرده بودم! باز از طریق استاد هدایتم کرده بود شریک نگیرم، اما گرفته بودم! بعد شاکی بودم چرا هدایتم نمیکنی؟! هدایت خداوند اینطوری نیست بیاد گوشِت رو بگیره بکشه بگه بیا و باید الا و بلا این کارو بکنی یا نکنی! نه! همین که ما رو در مدار شنیدن این آموزه های استاد قرار داده یعنی هدایت کرده! پس خدا سهم خودش رو انجام داده، حالا اینکه منِ شهرزاد نمیخوام عمل کنم دیگه مشکل خودمه! و وقتی هدایت رو کاملا واضح دریافت کردی و عمل نکردی، عواقبش فکر میکنم سختتره…

        خلاصه اینکه اوضاع از جایی بهتر شد که گردن گیرم فعال شد :)) ازونجایی که قبول کردم همه مشکلاتی که دارم گَندیه که خودم زدم و مسئولیت همه اتفاقات رو گردن گرفتم و باز اونجایی که کامل تسلیم خداوند شدم و به قول استاد مثل حضرت موسی واقعی (نه فقط کلامی) پذیرفتم که یا الله من از خیری که از تو به من برسه فقیرم…

        در رابطه با تجربه مهاجرت به دبی و برگشت از دبی که میگید، راستش من به چشم شکست بهش نگاه نکردم، اونقدر وضعیت کارم برام مهم بود و اون مشکل برام عظیم بود که دبی برام هیچ اهمیتی نداشت!

        به این چشم نگاه کردم که رفتم یه مدت جایی رو که سالها آرزو داشتم توش زندگی کنم رو تجربه کردم و به این نتیجه رسیدم مناسبِ من نیست اما این به این مفهوم نیست که دیگه هرگز مهاجرت نمیکنم، قطعا بازم مهاجرت خواهم کرد به جاهای دیگه و این بار دیگه به خدا نمیگم میخوام برم فلان جا، میگم خدایا خودت هدایتم کن به اونجایی که تو میدونی مناسبتر برای حالِ من تا زیباییهای بیشتری از جهانت رو تجربه کنم… که البته اینو هم استاد تو‌آموزه هاش گفته بود که نگید فلان جا میخوام برم بلکه ویژگیهاش رو برا خودتون مشخص کنید…

        گاهی وقتها خواسته های ما در حقیقت خواسته های خودِ ما نیستند، بلکه خواسته های اطرافیان و جامعه هستند که ما هم با خواسته های خودمون اشتباه میگیریمشون… اینکه خواسته های خودمون رو از خواسته های جامعه جدا کنیم و در صدد ثابت کردن خودمون به کسی نباشیم باز آرامش میاره تو زندگیمون… من حتی همین چندوقت پیش یه جلسه ای رفته بودم طرف میگفت شهرزاد یه دفتر برا خودت بگیر بذار یه مکان داشته باشی آدمها همین چیزا رو میبینن، اینجوری بهت اعتماد نمیکنن! از جلسه که اومدم بیرون بهش فکر کردم و از خودم پرسیدم «شهرزاد تو خودت فارغ ازینکه بقیه چی فکر میکنن الان به دفتر احتیاج داری یا نه؟» جواب منفی بود! من دوست دارم آزاد باشم نه که صبح به صبح تو ترافیک باشم برم یه جا بشینم و آزادیم گرفته بشه در حالیکه توی باغ و هر جا که باشم به راحتی کارهام رو جلو میبرم! پس با اینکه میتونم بهترین دفتر بهترین جای تهران رو بگیرم، ولی تا زمانیکه خودم نخوام، نمیگیرم. حالا هر کی هر فکری میخواد بکنه. دفتر رو که هر می به یه مبلغ جزیی پیش پرداخت و اجاره میتونه بگیره! اعتماد باید بر اساس عملکرد من ساخته بشه نه بر اساس یه دفتر!

        در رابطه با تجربه مهاجرت، یه فایلی هست فکر میکنم گفتگوی دوستان باشه قسمت37 که رزا جان توی کلاب هاوس با استاد صحبت کرده و خیلی درخشانه… من واقعا با اون تضادهایی که رزا مواجه شد و ذهنش رو کنترل کرد اصلا به یک میلیونمش هم مواجه نشدم چون من با حساب پر پول رفته بودم دبی. اما رزا تو بدترین شرایطِ ممکن، با شروع شکرگزاری مسیر رو پیدا کرد… لیلا جان هم که استاد راجع به کامنتشون یه فایل گذاشتن مهاجرت نکرده بودن اما در شرایط ناجالب، باز با شروع شکرگزاری نعمت رو به زندگیش دعوت کرد… و خود من هم زمانی که از دبی برگشتم و اومدم توی باغمون ساکن شدم، از شکرگزاری شروع کردم … شکر به خاطر نسیمی که توی باغ به صورت میخورد، به خاطر صدای گنجشکا، به خاطر مهمونهای اقامتگاه مامان، به خاطر فایلهای استاد، به خاطر سیب زمینی آتیشی که با مامان عصرها درست میکردیم، به خاطر سوپرمارکتی که سر کوچه بود و ناچار نبودیم برای خرید تا شهر بریم، به خاطر گردوهایی که از رو درخت رو رمین افتاده بود…. خلاصه به خاطر هر چیزی که عقلم میرسید… و شکرگزاری بالاترین فرکانسیه که هر آدم میتونه تو هر مداری هست به چند مدار بالاتر جهش پیدا کنه…

        در آخر ازت ممنونم مریم جانم که کامنتم رو خوندی و امیدوارم هر چی حال خوبه در مدارت باشه…

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 123 رای:
        • -
          سارا مرادی همت گفته:
          مدت عضویت: 1071 روز

          بنام خداوند مهربون

          سلام به روی ماهت شهرزاد جونم

          چقدر فرکانست و دوست دارم

          چقدر حسم بهت و دوست دارم

          وقتی کامنت هات و میخونم ،

          یه دختر کوچولو شیطون و پرانرژی جلو چشمام مجسم میشه

          هر بار که مینویسی و میخونم لذت میبردم و هزار بار تحسینت می‌کنم

          آفرین آفرین آفرین

          من شوهر سابقم کارش نفت بود و مشتقات نفتی ، بودم کنارش و دیدم چه استرس بالایی داره

          وقتی کامنتت و میخونم همش میگم آفرین عجب دل و جیگری داری

          خیلی دوست دارم که تو زمینه کاریت در ایران مطرح شی ، نه برای اینکه به بقیه خودت و ثابت کنی ها

          برای اینکه با افتخار بگم این شهرزاد که نمونه یک خانم موفق ایرانی دوست منه

          نمی‌دونم چرا هر بار که کامنتت و میخونم تو رو در پوزیشن های مقامات میبینم

          تو لیاقت شو داری چون داری با تکامل یاد میگیری که توحیدی عمل کنی و رشد کنی

          چقدر تحسینت کردم وقتی گفتی دفتر نگرفتی چون بقیه برات مهم نیستن

          عشق کردم از این جمله ات

          اعتماد باید بر اساس عملکرد من ساخته بشه نه دفتر

          آفرین ،به این میگم درک درست قوانین و اجرا در عمل

          و بینظیر برای مریم جون نوشتی که همه چی از سپاسگزاری درست میشه

          بخدا که خیلی عشقی

          میدونم که باهات خوش میگذره

          چون اهل دلی

          خلاصه که شهرزاد جونم لذت میبرم و عشق می‌کنم از تمام نوشته هایی منتشر میکنی

          از طرف منم یه سلام گرم به مامان عشقولیت برسون و بگو خیلی کارش درسته

          روی ماهتون رو میبوسم

          در پناه الله مهربان شاد و سعادتمند باشین

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
        • -
          محمدرضا گفته:
          مدت عضویت: 245 روز

          سلام شهرزاد خانم

          امیدوارم حال دلتون عالی باشه

          داشتم ردپای سوال و جوابهای خانم مریم واعظ رو در سایت میخوندم، مکالمه اش با شما توجه منو جلب کرد و تازه متوجه شدم که چه فرکانس بالایی دارید و چقدر عالی، مدارهای موفقیت رو طی کرده اید

          واقعا احسنت به شما و خیلی خوشحالم که در سایتی عضو هستم و همفرکانس با دوستانی هستم که همگی فوق العاده عالی هستند و موفق

          من کارمند یه اداره دولتی ام ولی عاشق ترید و ترید کردن

          5 ساله که شببانه روز تلاش کرده ام و کلیپ و آموزش و فیلم دیده ایم برای موفقیت در ترید و رسیدن به استقلال مالی

          توی همین 5 سال اخیر، همسر سابقم هم ساز جدایی کوک کرد و زندگی منو کلا جارو کرد و برد

          و یه دیدگاه جالب هم داشت که می‌گفت تو توی ترید همه رو بدست میاری، ولی من چی ؟

          باید سرپناه داشته باشم و پول و …

          با اینکه خودشون کارمند بودن و جالب اینجاست که حقوقش از منم بیشتر بود، با اون دیدگاه کاملا منو زمین زد و رفت

          به قول شما و البته قانون، فرکانسی که من توش بودم، منو زمین زد و ما باید قطعا از هم جدا می‌شدیم

          حالا با این فشاری که بهم اومده و عدم موفقیت هایم در ترید و دلار 92 تومنی، مغزم دائم منو اذیت میکنه و نمیزاره که به اهداف مالی ام برسم، نمیزاره که به استراتژی معاملاتی ام پایبند باشم و دائم دارم تخطی میکنم، از نظرات مریم خانم در مورد ترید داشتم بهره می‌بردم که با شما آشنا شدم و یه الگوی بسیار موفق دیدم و خوشحال شدم که قانون درسته و من باید توی مدارش قرار بگیرم

          میخواستم ازتون کمک بگیرم

          منم مثل شما، کلی مدیتیشن کردم، فایل های مختلف خودشناسی و خداشناسی، برای برطرف کردن ایگوهای خودم کلی پاکسازی های مختلف رو طی کردم، از عرفان شرقی بگیر تا عرفان اروپایی

          از پاکسازی چاکراها، از مدیتیشن های مختلف، تئوری اعداد، استرولوژی و …. همه رو طی کردم به امید اینکه پاکسازی بشم، ظرفیت ذهنم آماده بشه برای شروع جدید زندگی ام، بدست آوردن استقلال مالی و رسیدن به رویاها و اهدافم

          نه تنها به هیچ کدوم نرسیده ام، دارم کم کم همین دارایی اندکی هم که دارم رو هم در ترید از دست میدم

          اعتمادم به جنس مخالف داره از بین میره کاملا و اصلا نمیتونم سراغ انتخاب شریک عاطفی خودم بروم،

          هم از ترس خرج و مخارج های الان، هم از نوع نگاه خانم های الان به زندگی و …

          میدونم که اگر فرکانس من درست بشه، جهان لاجرم همفرکانس منو برام قرار میده، میدونم که اگر توی مدار ثروت بیفتم، همه چی برام درست میشه

          اما گیج شده ام که باید چه کنم ؟

          چطوری باید ارتقا پیدا کنم ؟

          چطوری باید مدارهای فرکانسی ام را رشد بدهم؟

          چطوری باید ظرف خودمو بزرگ کنم .؟!

          و چرا اینهمه فایل های استاد رو گوش میکنم ، فقط حال دلم باهاش خوب میشه، یکم امیدوار میشم و دوباره گیج میشم و بی حال و عصبی

          بقول ایشون در دوره هم جهت با جریان خداوند، دارای مومنتوم منفی میشم و چرخ من از حرکت می ایسته و دوباره کلی باید روی خودم کار کنم ، تا توی مسیر قرار بگیرم

          شبانه روز به عشق ترید و موفقیت مالی و استقلال مالی، برام در حال سپری شدنه و با اینکه بسیار عاطفی ام و توی روابط غیر عرف و … نیستم ، هنوز نتونسته ام با یک شریک عاطفی خوب، همفرکانس بشم و باهاش به آرامش برسم

          حتما شما هم میخواهید مثل همه اساتید در این حوزه، تاثیر آرامش درونی خودم در این مورد رو بهم گوشزد کنید

          میخوام خدمت شما عرض کنم که واقعا تاثیرش رو میفهمم و میدونم

          ولی چون بهش نرسیده ام، حسابی خسته ام و کلافه

          و واقعا نا آرام بخاطر عدم برطرف شدن نیازهای جنسی، عاطفی، مالی و ….

          و خیلی وقتا دارم به ناامیدی مطلق میرسم

          ولی انگار فقط دارم پرروبازی درمیارم و روی پای خودم ایستاده ام و بازم تقلا میکنم و تلاش برای نجات

          ازتون راهنمایی میخواستم و کمک

          لطفا منو از دیدگاه های خودتون، بهره مند کنید

          با تشکر از شما دوست عزیز و همفرکانسی مهربان و موفق

          ارادتمند شما ….. محمدرضا

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        مجید حرفت گفته:
        مدت عضویت: 1409 روز

        سلام به مریم خانم،هم دوره‌ایی عزیز و محترم.

        شب شما بخیر،امیدوارم حال دلتون عالی عالی بشه بزودی زود!!!!

        من از دنبال کنندگان خانم سعیده شهریاری هستم که خیلی هدایتی با شهرزاد خانم هم آشنا شدم.

        وقتی تصمیم گرفتم دیدگاه های شهرزاد خانم را دنبال کنم،خیلی هدایتی به این کامنت شما برخوردم.

        جسارتا دوست داشتم عرض کنم،از نوشتن غافل نشید.

        صحبت‌هایتان با خداوند را بنویسید.

        قدرتی که در نوشتن به بهبودیتان کمک می‌کند بسیار بسیار بزرگ و شگفت‌انگیز است.

        بی‌شک خیلی زودتر از زمانی که متصور هستید دوباره سرپا شده و از نو،مستحکم قدم برخواهید داشت!!!

        در پایان برایتان و برای تمام عزیزان حاضر در این سرزمین الهی و نیز برای استاد نازنینمان و همچنین برای خودم از پیشگاه حضرت باریتعالی شادی سلامتی خوشبختی ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم.

        و به دستان قدر قدرتش می‌سپارمتان.خدانگهدار.

        فالله خیر حافظا و هو الرحم الرحمین.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      مریم واعظ گفته:
      مدت عضویت: 3082 روز

      شهرزاد عزیزم

      خداوند مهمان قلبم شد

      ارباب آمد به بستر تنهایی من

      با غروب آفتاب بهم نشون داد

      مریمم آیا نگرانی فردا آفتاب طلوع نکند

      یا به سرعت چرخش زمین فکر میکنی

      و من بیش از بیش غرق نور هستم

      به من چشمک زد وسط جنگل بلوط برات خونه می سازم

      هر روز تو ابرا چشم باز می کنی

      ماه میشه چراغ شبت

      یک آن احساس کردم بزرگ شدم

      مالکیت دریاها و آسمانها را احساس کردم

      آری آسمان مال من است

      مال تو است

      دریا ها را به ناممان زد

      شهرزاد قصه ما بنویس این بده بستان های قلبی مان را دوست دارم

      نمی دانی چقدر امروز سبک تر شدم

      بغضم ترکید

      اشک ریختم و تسلیم شدم

      و بار دیگر خیلی سبک بالم همچو پروانه ای سفید

      مدیون دست نوشته های تو هستم

      تضاد ها خلاقیت می آفرینند

      می خواهی جزو کدام دسته باشی

      یا آرزوهایت را خلق کن و یا …

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    • -
      محسن فصاحت گفته:
      مدت عضویت: 873 روز

      امروز قدری آسمان دلم در ابر بهار در پاییزان حسابی ابرتنگی بود نفس بر نمی آمد از لابه لای کوچه تنگ آشتی کنان جستی زدم و دست بالای ابرو گذاشتم و نگاه به افق های دور کردم و چه زیبا بود چاه زنخدان که من در انتهای پیچ درخت پیچش در جستجوی خویشتن خویش مثل همیشه گم بودم و خدایی که در این نزدیکی هاست

      گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد…

      امروز احساس می کنم چشمهایم می شنود

      گوشهایم به خوبی می بیند

      دماغم حسابی چاق است و طعم مزه دیگری از زندگی را زیر دندانم احساس می کنم…

      گاه شیرین گاه شور گاه ترش و گاه تلخ و یاد تلخ و شیرین افتادم که وقتی کنار هم بگذاریم می شود زندگی در این میان به دنبال پیدا کردن مناسب و مطلوب خودم و آن روی سکه زندگی بودم…

      متعد شدم آگاهانه سکان زندگی را به دست باد موافق و شیرین چون عسل دهم که نوید عشق و فر و شکوه و زیبایی و شادی و ملأ پری فراوانی احساس خوب که من لایق و شایسته و ارزشمند و دارای مقام شکر و سپاس بی حد هستم و منزل ما کبریایت و ظرفی آسمانی و ملکوتی آوردم و مستحق مائده پاک و پر برکت و معنویت و روحانی و آسمانی عشق الهی شدم و دیگر پارو و نه دست و پایی نزدم

      من دگر مست شدم شیدا شدم پر شدم جایی برای خلأ و شیون نداشتم من از تمام ذهن شرک و خودم گذشتم و روحم را به پرواز درآوردم

      آری من عشق را دعوت کردم و پذیرای او شدم ترسی از گفتن من را ببوس نداشتم خودم را در آغوشش رها کردم تسلیم بی چون و چرای او شدم ترسی از گفتن من را خوشبخت کن نداشتم دیگر ترسی نداشتم خودم را در آغوش بگیرم چون وقتی در آیینه می نگریستم با او سخن می گفتم شعر می خواندم ترانه می سرودم و همه با او می رقصیدند و به همراه او پایکوبی می کردند…

      آری من دیگر به جای خودم ،خال و نشانه یار دیدم

      من عاشق خودم شدم

      من در آیینه خدا را دیدم

      من با او رقصیدم…

      و او تنگ مرا در آغوش گرم و مهربان خویش کشید…

      و من برای همیشه سرخوشم چون روحم گرم و دلنشین است…

      و من حلقه ای می خواستم برای وصل

      و من خودم را در وجودش پیدا کردم این در حالی بود که پیش از این همه چیز سرد و بی روح و خشن و طاقت فرسا و تاریک و بیم موج و سیلابی چنین حایل و ترس و شک و اشک و آه و ناله جانکاه احساس قربانی شدن…

      و یکباره با تسلیم شدن پذیرش احساس عجز که خدایا من بلد نیستم من باهوش نیستم تو تو فقط تو می دانی و بس و این یعنی توحید و چه نگاه زیبایی است تجربه عشق بدون هیچگونه وابستگی حتی دلبستگی…

      و زندگی شیرین شد چون شهرزاد حالا می دانست که چه می خواهد

      آزادی عشق آرامش شادی زیبایی و صدای آرام پرندگان آب اکسیژن هوای تازه باغی که حالا دیگر همه چیزش بوی عشق بوی مادر و بوی زندگی داشت …

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        محسن فصاحت گفته:
        مدت عضویت: 873 روز

        تمام جهان به سمت و سو و مسیری حرکت می کند که رقص و پایکوبی و گردش و شادی و نشاط روح افزاست

        در این میان

        «هرکس که قدر و قیمت و ارزش و مقام و جایگاه والا و لیاقت درونی و دارندگی و برازندگی و احساس زیبای شایستگی و بلند پروازی جاه طلبی اقبال بلند و بیدار و تن وجسم و جانی سلامت قدرتمند توانا و آگاهی و خرید بیدار و هوشیار و فرمانبردار و روح و روانی پاک خالص و شفاف چون می ناب اصل که دیگر شراب رسیده و نشانه آن این است که تصویر خویش را در آن می بینیم آن هم کاملا واضح چون آیینه و همیشه شکرگزار خودش و داشته هایش باشد عمیقاً که نشانه آن بدست آوردن نتیجه است و احساس واقعی سپاسگزاری از خود نشانه اش این است

        «هر کس که قدر خودش را بداند،به او بیشتر داده می‌شود و از وفور نعمت برخوردار خواهد شد.کسی که نسب به خودش قدر دان نباشد ،حتی آنچه دارد از او پس گرفته می‌شود.»

        هیچ چیز بهتر از تمرین آیینه نیست خصوصا خانمها این کار را بهتر و راحت تر انجام می دهند:

        مستقیما به فرد توی آینه زل بزن و با صدای بلند و از صمیم قلب بگو خدایا شکرت و عبارت اعجاز آفرین خدایا شکرت که معجزه می کند.

        نسبت به قبل قاطع تر باش بابت کسی که هستی خدا را شکر کن

        قدر خودت را همین طور که هستی بدان دست کم به همان میزان میزان نه احساسی که برای هر چیز و هر کس دیگری به کار بردی خدا را شکر کن کل از اینکه صرفاً هستی خدا را شکر کن تمرین آینه شگفت آفرین را با شکرگزاری از اینکه برای بقیه امروز فرد زیبای توی آینه هستی بگو اگر واقعاً و جراتش را داری می‌توانی در آیینه شگفتی آفرین نگاه کنی و سه مورد را که بابت آنها خدا را شکر می‌کنی بر زبان بیاورید با خودت مهربان باش و آگاه باش که آن را به تنها فردی که سزاوار قدردانی تو بیش از هر کس دیگریست فرد توی آینه اهدا کنی خودت را ببوس وقتی قدردان باشی خطایی مرتکب شوی خودت را ملامت نمی‌کنی وقتی سپاسگزار باشی هر زمان کامل و بی‌نقص نباشی از خودت عیب و ایراد نمی‌گیری وقتی خدا را بابت همین که هستی شکر کنی شاد خواهی بود و مغناطیسی می‌شوی تا هرجا بروی و هر کاری بکنی افراد شاد موقعیت‌های شاد و شرایط شادآوری شادآور تو را احاطه کنند وقتی اعجاز را در فرد توی آینه ببینی کل دنیایت دگرگون می‌شود وقتی بابت آنچه هستی خدا را شکر کنی فاً شرایطی را جذب می‌کنی که احساست را در مورد خودت حتی بهتر می‌کند تو باید از احساسات خوب نسبت به خودت غنی باشی تا این برکت زندگی را به سوی خودت بیاوری قدردانی از خود برایت برکت می‌آورد هر کس که خودش خانم شهرزاده عزیز بسیار بسیار از شما سپاسگزارم قددانم بهترین‌ها را براتون هر کجای دنیا که هستید آرزو دارم وظیفه خودم دانستم که بیام و از متن‌های قوی بسیار ربایی ساده در عین حال تاثیرگذار تشکر کنم تحسین کنم و اینکه شما باعث شدید من بیام و با نوشتن کامنت زیر اکثر تن‌های شما خودم رو بهتر بشناسم و با روح الهی خودم بیشتر بیشتر خودم ارتباط بهتر و نزدیک‌تری برقرار کنم و تاثیرگذارتر و روند منحنی روند رشد و آگاهی و ارتباطات خودم رو کوتاه کنم و ارتباط نزدیکی پیدا کردم و برای اولین بار به این حرف عمیقاً رسیدم که م را توانا خردم را بیدار و روحم را پاک نگه می‌دارم و همیشه شکرگزار داشته‌هایم و خودم هستم و نعمت‌هایم هستم آنگاه با چشمان خویش تماشا می‌کنم که جهان به ساز من می‌رقصد بسیار بسیار خوشحال هستم که در کنار شما و استاد گرانقدر من آموختم چگونه عشق ورزیدن رو چگونه دوست داشتن رو چگونه با صلح بودن با خودم را و چگونه با گیتی در ارتباطی تنگاتنگ و زیبا و همیشگی و در زمان حال و در اوج نهایت شادی و سروش و سرود آسمانی باشم و همنوا بشوم با پرواز فرشتگان در آسمان که دست جمعی بر روی دشت و گل و ن پرواز می‌کنند و سرود و نغمه آسمانی همراه با آهنگی الهی و مقدس می‌خوانند و چه زیباست این شنیدن این همنوایی و این رفرسیون و این فرکانس و این موسیقی و این سمفونی و ریسیفون ،ملودی و این هم آوایی زیباست بسیار زیبا و چه معامله‌ای سودمندی است و چه ارتباطی عظیم ه در حد وصف نمی‌گنجد باز هم بسیار بسیار شاد و خوشحالم که از متن‌های قوی شما استفاده کردم مایلم در صورت صلاح دید باز از متن‌های قوی شما استفاده کنم و همیشه شکر شکرگزار هستم سلام مخصوص من محسن فصاحت را به حضرت مادر برسانید به امید دیدار بدرود

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      محمد حسین گنجی گفته:
      مدت عضویت: 915 روز

      سلام دوست توحیدی من.

      امیدوارم در حال سپری کردن بهترین لحظات باشی.

      قلبم بهم گفت برات بنویسم و با این آیه شروع کنم.

      وَلَسَوۡفَ یُعۡطِیکَ رَبُّکَ فَتَرۡضَىٰٓ

      و بزودی پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوی.

      من این کامنت شما رو با اون بک گراند قبلی میخوندم و برام خیلی جذاب بود.

      که با اون جمله استاد اومدی تو مسیر؛

      “مگر ما چه می خواهیم که در خدایی خدا یافت نمی شود،واقعا مگه ما چی می خایم”

      این جمله، اون فایل ها، با اون هندزفری که یکیش صدا داشت،

      تو اون شرکت،با اون وضعیت که حقت رو نمیدادن، وقتی کسی باهات کار داشت می دونست باید بزنه رو شونت چون همیشه صدای استاد تو گوشت بود.

      با کنترل ذهن و خوب بودن احساست و قانون احساس خوب =اتفاقات خوب سیر تکاملی دریافت نعمت برات شروع شد.

      بعد خدا تو یه حرکت به سهامدارا فهموند که اون نیرویی که از همه بهتره شهرزاده، بخاطر فرکانس خالصی که فرستاده بودی اون پاسخی که بهترین پاسخ تو اون شرایط بود رو دریافت کردی.

      با ایجاد مشکل بین اون خانوم مسئولتون با سهامدارا ، شدی مسئول همونایی که حقت رو به اونا میدادن.

      دروازه ای از ثروت و نعمت به روت گشوده شد.

      و بعد با اون شجاعت مثال زدنی استعفا دادی تا بیزنس خودت رو شروع کنی.

      ….

      من از این شجاعت که با نشون دادن ایمان و حس کردن قدرتی به اسم رب در پشت سرت از خودت نشون دادی کیف کردم.

      و مشتاق خوندن ادامه داستانت بودم.

      خود استاد عباسمنش هم در برحه ای، با تخطی از قانون تکامل و عدم تثبیت مدار، اون بدهی و تضاد تو بحث ثروت براش بوجود اومد.

      که نتیجش شد، اصلاح باورهای غلط در مورد ثروت و رشد بیشتر استاد و ورود بیشتر نعمت و ثروت به زندگی استاد.

      به قول استاد که میگه:

      من میخام فرق قائل بشید بین خونه و ماشین و احساس خوشبختی.

      لذت بردم‌ از اینکه حرف مردم برات مهم نبود و تصمیم گرفتی دنبال دفتر نری و اون کاری رو انجام دادی که بهت احساس بهتری میداد.

      از تضادها و نحوه مواجه با اونا گفتی ، برام درس داشت.

      از رفتنت به باغ و ورود به مدار سپاسگذاری، واقعا چقدر زیباست که بعد از مواجه با تضاد این جور برگردیم به مسیر درست و شروع کنیم به سپاسگذاری تا درهای نعمت به روی ما باز بشه.

      موفق باشی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      Fatima گفته:
      مدت عضویت: 658 روز

      سلام به دوست عزیزم، اول بزار بهت بگم که من خیلی تحسینت میکنم و به عنوان یک دختر 20 ساله خیلی ازت الگو میگیرم ،

      این قسمت کامنتت برام خیلی جالب بود : تو همون داستانها move کرده بودم دبی که اونجا زندگی کنم. فشار چالشهای اول شروع بیزینس بعلت تخطی از قانون تکامل و قانون کنترل ذهن از یک طرف، هزینه های سنگینِ دبی بر اساس سبک لایف استایل پر خرجِ من و تمرکز روی هزینه ها از طرف دیگه، احساس تنهایی

      اگر بخام از خودم بگم ، باید بگم که من خیلی این قسمت کامنتت رو درک میکنم چون منم به تازگی مهاجرت کردم، من توی رشته ای و توی دانشگاهی درس میخونم الان، که همیشه آرزوشو داشتم. دانشگاه من امسال جزو ده تا دانشگاه برتر دنیا شد ینی انقدر خفنه ولی بازم با وجود همه این نعمات عمیقا احساس میکنم ی چیزی کمه ، یه چیزی نیست .

      خیلی نیاز به یه رابطه عاطفی عالی رو حس میکنم میدونی این ک توی غربت یه ادمی باشه که قلبت رو لمس کنه خیلی لذت بخشه . راستش تاحالا چند بار دیت رفتم ولی همشون اونی ک من میخاستم نبودن . ینی دیروز داشتم به خدا میگفتم خدایا من هم خوش استایلم هم چهره و.. خوبی دارم پس چرا نمیشه؟ چرا همش توی روابط به در و دیوار میخورم.

      شهرزاد عزیز، دختر خودساخته خوشحال میشم اگر چند تا باور قدرتمند کننده در مورد روابط با توجه به تجربه خودت بهم بگی ودلایلی های رو هم ک این باورهارو برای خودم منطقی کنم بهم بگی .

      امیدوارم هرجای این دنیا که باشی حالت خوب باشه

      با احترام فاطیما

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    سیده مینا سیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1599 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم

    وسلام به تک تک دوستانم..

    شکر الله که فایلهای قدیمی و فایلهای سمینارهای شما هست، شکرالله که فیلم اون خونه سیمانی شما تو بندرعباس هست، تا ما ریشه ها رو ببینیم استاد جانم….

    گاهی اوقات یعنی اکثر اوقات ماها عادت کردیم میوه ها رو ببینیم، یعنی ثمره ونتیجه ها رو وبعد درکش برامون سخت بشه که چطور اتفاق افتاده!!!!

    مثلا یه رابطه ی خوب که بر پایه ی عشق دو طرفه می بینیم که سالهاست برقراره، یا سلامتی وتندرستی و هیکل خوب و ظاهر خوب و شاد کسی یا کسانی رو می بینم، یا می بینم کسایی هستند که ارتباط معنوی و دوستانه ی قوی با خدا دارند طوریکه ارامش و امنیت وشادی، ( ایمان وتقوا وعمل صالح) توی وجود وزندگیشون موج میزنه، یا کسایی که ثروت ودارایی مطلوب یا زیادی دارند، کسانی رو می بینیم که توی کسب وکارشون موفق هستند و هر روز پیشرفت میکنند و به سمت جلو پیش میرند و……

    کلا وقتی نتایج های عالی ومورد قبول ومورد تایید توی هر جنبه ای از زندگی شخصی رو می بینیم، میگیم چطور؟ یا میگیم خوش به حالش چه شانسی آورده!!!!!

    البته من قبل آشنایی با آموزه های شما وقبل عمل به آموزه های 12 قدم اونجوری بودم اونجوری فکر وقضاوت میکردم وهمیشه کلی علامت سوال توی ذهنم بود که چطور؟؟؟

    ولی الان که زندگی گذشته ی شما رو میدونم، الان که میدونم ریشه های شما چطوری توی کدوم خاک کاشته شده بوده، الان میدونم که اون ریشه ها چطور شکل گرفته و قوی شده و درختی تنومند ازش رشد کرده و حالا میوه داده وبه بار نشسته!!!

    شما خواستید تلاش کردید تا جهان رو درک کنید وانقدر این خواسته در شما قوی بوده که جهان هم هدایتتون کرده که خیلی زودتر وبیشتر از 99 درصد مردم بهش دست پیدا کنید وگرنه منم از 15 سالگی کلی کتاب میخوندم، از بچگی قرآن میخوندم، منم از وقتی اولین مجله موفقییت تو ایران چاپ شده بود تهیه اش میکردم و خونه ام پر بود از مجله ها وکتابهای موفقییت، منم کلی رساله و توضیح مسائل و کلی کتابهای موفقییت نویسندگان خارجی رو خونده بودم، منم برای خالق جهان شعر میگفتم براش مینوشتم از همون بچگی اماااااااااا

    من بدون شک درخواستم اونقدر قوی نبود که اون سالها به درک وشناخت درستی از خداوند برسم

    چون من اون خواسته ی خودم یعنی شناخت خداوند و جهان هستی ودرک حقایق هستی وقوانین الهی رو الوییت زندگیم قرار نداده بودم ومیگفتم حالا زنوگی عادیمو میکنم کنارش به اون هدف والبته تحقیقاتم هم رسیدگی میکنم…

    وقتی فایلهای قدیمی شمارو می بینم ومی شنوم با وضوح کامل درک میکنم که شما چقدر خوب همون سالها قوانین الهی وجهان هستی رو درک کرده وداشتید بهش عمل میکردید حالا شاید خیلی نشون نمیداد مثل ریشه هایی که زیر خاک هست و ما فقط یه نهال بی جون که 4 تا برگ ویه دوتا ساقه داره رو می بینیم…

    بله استاد جااااانم، اینکه الان چند سالی هست ما شاهد میوه وثمره درخت زندگیتون هستیم، نشون از اون ریشه های محکم داره وتنه ای که با هر باد وبارون طوفانی نشکست و به رشدش ادامه داد…

    شما سعی کردید تموم اون سالها متوکل وبا ایمان وبا تقوا بمونید شما پاکی قلب وچشم وگوش ها و پاکی روحتون رو همیشه تا میتونستید حفظ میکردبد وسعی میکردید از صراط مستقیم دور نشید…

    اصلا اونموقعه ها که تو بندرعباس گفتید میخواین مثل ابراهیم خلیل الله، دوست خدا باشید وبا خدا دست دوستی دادید دیگه صدای شیطان رو هر طور بود خاموش میکردید، شما وقتی با خدا دست رفاقت دادید سر عهد پیمانتون موندید و باید هم نتایج میشد این!!!!

    شما خودتون رو تقدیم خدا کرده بودید، وخدا تواین مسیر با ده ها وصدها تضاد شمارو مورد امتحان قرار داده بود، تمام اون مهاجرتها، از دست دادن فرزند عزیزتون، رها کردن همکاران ودوستان وسط مسیر،توی شرایط سخت بدهکاری مالی توی و حرف وحدیث وقضاوت ها ومسخره شدنها ، وقتی توی اوج رابطه بودید و جهان خواست که مسیر شما وهمسرتون از هم جدا بشه، تهدیدها و اذییت هایی که از هر طرف بود توی کارتون و….

    خیلی خیلی مسائل ریز ودرشت دیگه، که توی مسیرتون بود ولی شما گفتید خدایا صدای خودت رو بالاببر در وجودم و گفتید خدایا صدای منم بالا ببر ورسا کن تا وقتی از تو میخوام بگم صدام به گوش جان و به گوش دل بشینه ….

    شما گفتید من جونمم میدم ولی دست از رفاقتت نمی کشم خدا….

    شما نگفتید حالا این رفاقته باشه من روی فلانی هم یه حسابی بکنم کارم راه بیفته…

    شما نگفتید حالا چند روز گریه وزاری و گله کنم از خدا برا از دست دادن عزیزم برای از دست دادن رابطه ام برای بدهکار شدنم برای ….ولی خب حالا بعدش توکل میکنم…

    شما نگفتید حالا دو روز عادی زندگی کنم مثل گذشته باری به هرجهت زندگی کنم حالا قانون رو یه وقتایی یه دوری بزنم باز برگردم و بهش عمل کنم…

    شما آهسته وپیوسته وبا اطمینان و با صبر وشکیبایی، پای عهد وپیمانی که با رب جهانیان بستید موندید…

    بله استاد جانم گوارای وجودتون، نوش جونتون، این ارامش وامنیت و سلامتی و شادی وثروت و عزت و نام نیک هرچه خیر وخوبی وسعادتی که جهان بهتون ارزانی داشته چون شایسته و لایقش بودید وهستید…

    ان شالله خداوند ایمانی از جنس ایمان شما ومریم جان به من هم عطاء کنه، ان شالله هر روز وهر لحظه بیشتر بتونم در این مسیر ثابت قدم باشم وتسلیم و به معنای واقعی یکتاپرست، آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  4. -
    سجاد طبسی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2851 روز

    به نام الله شنوا و دانا

    سلام به عزیزترین خانواده ام

    من دیشب با حس رهایی در پناه خداوند خوابیدم چونکه یه مدت هست که درگیر یکی از مسائلم هستم

    دیشب تو خواب میدیدم که چندنفر نوازنده سازهای مختلف موسیقی دارن گوشه خیابون مینوازن و من همون موقع که داشتم بهشون نگاه میکردم و همون لحظه گفتم باید وارد مدار ثروت شد ولی اینا توی مدار فقر هستند که اینجور دارن رایگاه و برا چندغاز اینهمه زحمت میکشند اما همین اندازه از نوازندگی اینارو من قبلا چقدر داشتم ازش پول میساختم

    و واقعا هم من از موسیقی در دنیای واقعی کلی پول ساختم چونکه قبلا شغلم همین کار بود

    خلاصه صبح زودامروز که بیدار شدم گفتم خدایا شکرت ببین تو حتی توی خواب هم باهام حرف میزنی و من الان باید واقعا وارد مدار ثروت بشم از همین کار مورد علاقه خودم

    و دیشب خواب آب های زیاد هم میدیدم و من میگم خواب آب یعنی ثروت زیاد بازم خدایا شکرت

    اینارو گفتم که درمورد هدایت ها و قوانین ساده خداوند بگم

    من بارها شده که جواب سوالهام توی خواب بهم گفته شده یا خواب هایی دیدم که با توجه کردن بهشون باعث شده همون نتیجه رو من بگیرم

    یااینکه یه مورد دیگه درمورد قوانین ساده بگم

    من از بچگی تا همین 3/4سال پیش به یکی از خواسته هام نتونسته بودم برسم دیگه تمام ترفندها،ایده ها و راهکارهارو امتحان کرده بودم ولی نشده بود و من دیگه یه جورایی باورم شده بود که من در این مورد ناتوانم تا اینکه از یه روزی به بعد گفتم حالا که من بهش نمیتونم در دنیای واقعی برسم پس بیام در دنیای تخیل حداقل ازش لذت ببرم

    *خدای من تقریبا4ماه تمام هرشب بمدت چندساعت با اشتیاق سوزان تجسمش میکردم و فقط از تجسم کردنش لذت میبردم که واقعا تمام بدنم مثل بخاری داغ میشد

    اما غافل از اینکه در طی اون مدت خداوند داشت برام برنامه ریزی میکرد و منو بسمت اون خواسته نزدیک میکرد و باعث شد اتفاقات طوری رخ داد که حتی همون آدمی که سالها یه عالمه بهم راهنمایی کرده بود و باهاش دوست صمیمی بودم و ازش کمک خواسته بودم ولی نتونسته بودم*

    اما اینبار چونکه من آماده بودم و در مدارش قرار گرفته بودم باعث شد فقط با یه شب راهنمایی کردنم من به اون خواسته برسم

    هرآنچه که میخواهیم رو با عشق تجسم کنیم و در دنیای واقعی بهش میرسیم به همین سادگی بلکه نیازمند موفقیت در تجسم فقط حال خوب داشتنه و اگر داریم واقعا از تجسم و فکرکردنش لذت میبریم امکان نداره اتفاق نیفته،،پس با تجسم خلاق و احساس خوب داشتن حتما بهش میرسیم

    نکته دیگه اینکه در کار مورد علاقه من واژه فلسفه زیاد تکرار میشه که یکی از دوستانم که همکارم هست چندشب پیش داشت میگفت فلان چیز در این کار واقعا فلسفه داره اما من پیش خودم گفتم فلسفه نداره بلکه فقط باور میخواد تا به سادگی انجام شود حتی اولین کسی که این کارو انجام داده و خودش سازنده ش بوده همچین ادعایی نداره که فلسفه در این کار مهمه و اتفاقا همیشه این دیدگاه داشته که خیلی ساده ست اما آدمها الان همش اصرار دارن که بگن پیچیده و فلسفی ست

    من خودم که هرزمان به سختی و پیچیدگی های زندگیم برمیخورم یکی از کارهایی که انجام میدم میرم تو دنیای تجسم و فقط نقطه مبدا و نقطه مقصد خودمو نگاه میکنم که من میتونم به این نقطه برسم

    شاید کمی براتون خنده دار باشه

    حتی من گاهی اوقات از اینکه ببینم از سختی یه مشکلم ذهنم داره خیلی مقاومت و سر و صدا میکنه میرم تو خلوت خودم تنها گریه میکنم

    نه اینکه برا دلسوزی خودم یا خدا باشه بلکه باعث میشه کلی از سنگینی اون مقاومت ذهنمو کم‌کنم و بذارم مثل برق عبور کنه بره ولی اگه بخوام نگهش دارم خیلی برام سخت و خطرناک میشه پس من در خلوت خودم گاهی اوقات گریه میکنم که بتونم بهتر ذهنمو کنترل کنم چه اشکالی داره

    و نکته پایان اینکه خداوند و قرآنش واقعا ساده ست چرا

    چونکه من خودم از زمانی که واقعا با تجسم خلاق و با دید سادگی و بخشندگی خداوند میرم سراغ حل مسائل و درک آیات الهی درک خیلی شفاف تر و بهتری دارم

    خداوند بهترین هارو در بیافریند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  5. -
    رضوان یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 2242 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام بر عبادالرحمن الذین لاخوف علیهم و لا هم یحزنون

    عکس زیبای شکوفه های سقف راهروی بخش توجه ام رو جلب کرد و دلم دیدن شکوفه های بهاری خواست، دو ساعت بعد… الان روبروی شکوفه های زرد درختچه‌های محوطه بیمارستان گلستان نشستم و با صدای آهنگ شجریان با شعر

    جانا حدیث حسنت در داستان نگنجد

    رمزی ز راز عشقت در صد زبان نگنجد

    رمزی ز راز عشقت در صد زبان نگنجد

    سودای زلف و خالت در هر خیال ناید

    و تماشای بلبل های زیبا این خواسته برآورده شده با هوای ابری و دمای هوای بهاری.

    چقدر تحقق خواسته زود و سریع است. و البته معجزه توجه و تمرکز. چند روز پیش خونه پدرم خواستم خوراک مرغ درست کنم که دیدیم یه مقدار کم هست، هر چه تو فریزر گشتم، پیدا نکردم، بعد گفتم برم از خونه خودم بیارم، همین که از خونه اومدم بیرون، مرغ فروش دورگرد محله که مرغ زنده می فروخت، رو دیدیم و این هم زمانی یجورایی مرا ترساند. که چقدر کانون توجه ما داره دقیق عمل می کنه. و این مرا یجورایی ناراحت کرده که الان به مدت یکماه بیشتر من درگیر بیماری مادرم هستم که حتی شبها کابوس میبینم. و هر چه سعی می کنم توجه ام رو به خوبی ها بدم ولی ته ذهنم میگه، چی شد که این ناخواسته رو جذب کردی ؟… طبق آموزه‌های استاد من نباید به این کار داشته باشم که چه فرکانسی فرستادم که گیر همچنین ماجرایی شدم، باید بگم الان باید چه باور و چه کنترل ذهنی داشته باشم که از این شرایط در بیام. استاد در جلسه 5 قدم دوم گفتند که:

    «ما موجوداتی فرکانسی هستیم و در جهانی زندگی می‌کنیم که ساختار آن‌، پاسخ دادن به فرکانس‌های ما و بازتاباندن آن فرکانس ها به شکل اتفاق و تجربه‌، در زندگی‌مان است.

    از آنجا که اساس فرکانس‌های ما‌، باورهایمان هستند‌، تنها راه برای تغییر شرایط‌مان‌، تغییر باورهای‌مان است و تنها راه برای تغییر باورهای‌مان‌، تغییر ورودی‌های ذهن مان است و تنها راه برای تغییر ورودی‌های ذهن‌مان به منظور ساختن باورهای قدرتمندکننده و ثروت آفرین‌، توانایی در تمرکز بر نکات مثبت و تحسین زیبایی‌ها از همان شرایطی است که اکنون در آن هستیم.»

    حالا باید آگاهانه بر زیبایی های این مکان مقدس که فرکانس آدم ها رو از حال جسمی بد به خوب تبدیل می کند بگذارم و الان میخوام چند تا از نکات مثبت اینجا رو بنویسم.

    در این مکان، پرسنل بسیار مهربان و دلسوزی دارد و البته اندام ورزشکاری و چهره‌های زیبا و تو دلبرو. محوطه سرسبز و معماری ساختمان بسیار شیک و زیبا و خلاقانه. با اینکه کف ساختمان سرامیک سفید و مراجعه کننده، بسیار این سرامیک ها همیشه تمیز و برق انداخته هستند. افرادی که ایجا هستند بسیار مهربان و خونگرم هستند که انگار صد سال همدیگر رو می شناسند و به همدیگه با جان و دل کمک می کنند.

    دیشب یه نوزاد دختر مهمان بخش ما بود که اسمش آیات بود، این وروجک بامزه، عادت داشت شب بیدار باشه و صبح تا شب بخوابه، و ما رو با خودش تا صبح بیدار گذاشت. از اینکه این نوزاد با این اسم قشنگ در کنارمون بود نشانه ای از خدای مهربان دیدیم که فاذا سئلک عبادی عنی فانی قریب اجیب الدعوه الداعی اذا دعان

    خدایا شکررررررررت بخاطر این همه زیبایی و حال خوب.

    درپناه ایزد منان همه ی ما روز به روز به قرب الهی نزدیک و نزدیک تر شویم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  6. -
    محمد جواد آقااحمدی گفته:
    مدت عضویت: 263 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سوره یونس

    وَإِذَا مَسَّ ٱلۡإِنسَٰنَ ٱلضُّرُّ دَعَانَا لِجَنۢبِهِۦٓ أَوۡ قَاعِدًا أَوۡ قَآئِمࣰا فَلَمَّا کَشَفۡنَا عَنۡهُ ضُرَّهُۥ مَرَّ کَأَن لَّمۡ یَدۡعُنَآ إِلَىٰ ضُرࣲّ مَّسَّهُۥۚ کَذَٰلِکَ زُیِّنَ لِلۡمُسۡرِفِینَ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ(١٢)

    هنگامى که به انسان زیان رسد، ما را در حالى که به پهلو خوابیده، یا نشسته، یا ایستاده است، مى‌خواند؛ امّا هنگامى که ناراحتى را از او برطرف ساختیم، چنان مى‌رود که گویى هرگز ما را براى حل مشکلى که به او رسیده بود، نخوانده است! این گونه براى اسرافکاران، اعمالشان زینت داده شده است!

    سلام به استاد عزیزم و سرکار خانم شایسته مهربان که انقدر صادقانه و عاشقانه این آگاهی‌های زیبا را با ما در میون می‌ذارند و دستان خداوند میشن تو زندگی ما تو ما رو به راه درست هدایت کنند.

    استاد عزیزم واقعیت شاید این کامنتی که می‌ذارم هیچ ربطی به این فایل نداشته باشه اما صبح که از خواب بیدار شدم خداوند هدایتم کرد و بهم گفت این‌ها رو بنویسم و من این‌ها رو نوشتم و اینجا قرار دادم و امیدوارم که هدایتی باشه برای همه ماها. ازتون سپاسگزارم

    خدای مهربان کمک کن تا درک درستی از این آیه داشته باشم.

    اول که این آیه رو خوندم دلم گرفت گفتم چقدر ما ظلم می‌کنیم و ظالمیم که خداوند همه جوره به ما کمک می‌کنه و ما خیلی زود خدا رو فراموش می‌کنیم. در اصل با این کار داریم به خودمون ظلم می‌کنیم

    اما وقتی که نشستم و تو به من وحی کردی و الهام کردی که جواد از دید قانون به این آیه نگاه کن احساسم کلاً برگشت دیگه احساس ترحم و ناراحتی نداشتم،و تصمیم گرفتم از این به بعد به همه چیز ازدید قانون نگاه کنم،به خاطر همین می‌خوام به این آیه از دید قانون نگاه کنم و امیدوارم که خداوند منو در این راه هدایت کنه.

    اول آیه میگه هنگامی که به انسان زیان می‌رسد ،اصلاً چرا به انسان زیان می‌رسه؟خداوند بارها توی قرآن میگه که هر خیری به شما می‌رسه از منه و هر بدی و زیانی که به شما می‌رسه از خودتونه. پس اول آیه این زیانی که به ما رسیده از کارها و عواقب کارهای خودمونه نه چیز دیگه،یعنی تمرکز افکار باورها باعث شدند که اون زیان برای ما ایجاد بشه و ما در حق خودمون ظلم کردیم و کسی نمی‌تونه در حق ما ظلم بکنه و جهان آینه تمام نمای درون ماست،پس اگر من الان توی زندگیم مشکلی دارم به خاطر اعمالی هستش که خودم انجام دادم و من باید اون باورها افکار و دیدگاه‌ها رو تغییر بدم تا خداوند نتایج متفاوتی رو در زندگی من به وجود بیاره،

    بعد میاد میگه که ما را در حالی که به پهلو خوابیده یا نشسته یا ایستاده می‌خواند،اینجا چه اتفاقی می‌افته وقتی که یه اتفاق بدی توی زندگی من می‌افته تمام تمرکزم رو می‌ذارم روی حل اون مشکل یعنی هی فکر می‌کنم که خب الان این مشکلو نداشتم چقدر خوب بود،یه مثال بزنیم وقتی که دندون درد دارم پیش خودم همش میگم خدایا دندون درد نداشتم چقدر خوب بود چقدر حالم بهتر بود همش دارم به اون حالت فکر می‌کنم و دیدگاه‌ها متفاوته،و از اون طرف هم همش با خدا در ارتباطم همشون خدایا کمکم کن خدایا من رو به راه راست هدایت کن خدایا من بنده توام تو قوی من ضعیفم،و از اینجور دعاها می‌کنیم و یه جورایی تمام تمرکزمون رو می‌ذاریم روی خدا و میگیم که این کارو فقط و فقط خدا می‌تونه انجام بده و اون شرک رو از وجود خودمون می‌ندازیم بیرون،وقتی که شیپ رو از وجود خودمون انداختیم بیرون دیگه به هیچ کسی غیر از خدا نگاه نمی‌کنیم و درخواستی ازش نداریم،و اینجاست که خداوند به ما کمک می‌کنه و مشکل حل میشه،و به قول معروف هر روز سپاسگزاری و اینجور چیزها می‌گیم خب دیگه مشکل حل شد دیگه دیگه تموم شد خدا را شکر حل شد،و اینجا ما در حق خودمون ظلم می‌کنیم ما متوجه نمی‌شیم که مشکل ما به این دلیل حل شده که ما از خدا درخواست کردیم،به این دلیل حل شده که افکار ما تغییر کرده،به این دلیل حل شده که مرکز توجه ما تغییر کرده،و وقتی که مشکل اون حل میشه رکز توجه ما تغییر می‌کنه از خدا برداشته میشه و میره سراغ چیزهای دیگه،و این باعث میشه که ما دوباره به مسیر قبلی برگردیم،دوباره مشرک بشیم و دنبال خورده نونای دست مردم باشیم،دوباره مشرک به خدا بشیم و به همه آدم‌ها رو بزنیم تا مشکل ما رو حل کنند،و این نتیجه اعمال ماست. همونطور که خدا اول آیه میگه که به واسطه اعمالی که انجام دادن سختی بهشون می‌رسه،همینی که باعث میشه زندگی ما حالت سینوسی داشته باشه یعنی یه مشکلی پیش میاد به خدا توجه می‌کنیم افکارمونو کنترل می‌کنیم و بعد دوباره مشکل و بعد دوباره مشکلت برطرف میشه ما توجهمون رو دوباره از روی خداوند و افکار درست برمی‌داریم،و این باعث میشه که دوباره مشکلات به وجود بیاد خیلی ساده،قانون اینه تا زمانی که بتونی ورودی‌های ذهنت رو کنترل کنی افکار و باورهاتو کنترل بکنی اتفاقات عالی رو می‌تونی تجربه بکنی،پس الکی نباید زور زد که آی چی شد چی نشد چرا اینجوری شد خدا منو دوست نداره نه قربون شکل ماهت این به واسطه افکار و باورهای خودته،این رو خودت خلق کردی تو خالق زندگی خودت هستی،تو هستی که به واسطه ورودی‌های ذهنت و افکار خودت داری داری فیزیکی که وارد زندگیت میشه رو تجربه می‌کنی،حالا هی بشین بگو خدا منو دوست نداره فلان فلان بابا خدا اصلاً احساسی نداره،خدا نشسته اونجا میگه تو هرچی بخوای من بهت میدم حال خوب احساس خوب زندگی خوب یا حال بد احساس بد زندگی بد هر چیزی که باشه،پس ما داریم در حق خودمون ظلم می‌کنیم ما باید تمام تمرکزمون روی خداوند باشه از خداوند بخواهیم و خداوند از فضل خودش به ما می‌بخشه،مشکل اینجاست که ما مشرکیم،مشکل اینجاست که ما این قدرت را در خدای خودمون نمی‌بینیم که بخواد نیازهای ما را برطرف بکنه،مشکل اینجاست که ما خدا را یک آدم دیدیم نه یک قدرت بی‌نهایت،مشکل اینجاست که ما دستمون رو پیش هر کس و ناکسی دراز کردیم غیر از خدا،و نتیجه‌ای جز این برای ما نخواهد داشت.

    بیایم از امروز زندگیمون رو بسپاریم دست اون خدایی که همه چیز رو خلق کرده،در همه چیز میشه اون رو دید،همیشه دست ما رو گرفته،هر وقت گرفتاری داشتیم کمکمون کرده،همیشه برای ما بهترین‌ها رو به وجود آورده،و ما از سر کج فهمی فکر کردیم که دیگران این کارو کردند،پدر و مادرمون دوستانمون رئیس کارخانه رئیس بانک و و هزاران آدم دیگه که جای خدا رو برای ما پر کردن،اینم بگما خیلی سخته یعنی یه جاهایی میشه به قول استاد به مو می‌رسه اونجاست که باید ایمانتو نشون بدی،تو روزای خوب تو روزایی که تو جیبت پر از پوله تو روزایی که دورت پر از آدمه زدن این حرفا خیلی آسونه،اما ایمان واقعی اون روزی نشون داده میشه که هیچ کسی کنارت نباشه و تو اینجوری فکر بکنی،که تو جیبت هیچ پولی نداشته باشی و بازم چشت فقط به دست خدا باشه،که همه آدمای دور و ورت رفته باشن و بازم تو پشتت به خدا گرم باشه،مثل ابراهیم مثل موسی مثل استاد عباس منش

    مثل استاد عباس منش که اون روزی که تمام پرسنلی که باهاش کار می‌کردند با همدیگه ولش کردن و رفتن،اونا فکر می‌کردن استاد عباس منش با این کار می‌خوره زمین ولی نمی‌دونستن استاد عباس منش پشتش به خدا گرمه،نمی‌دونستم این آدم شخصیتش عوض شده یه آدم دیگه شده،فیلم بازی نمی‌کنه،همون کاری که ما همیشه انجام میدیم،و خداوند دستشو می‌گیره و به جایی می‌رسونه که همه دنیا می‌خوان که به حرفاش گوش بدن،همه دنیا دوست دارن براش کار بکنن،همه دنیا منتظرن یه دوره بده بیرون و با جون و دل بخرن و ازش استفاده بکنن و نتیجه بگیرن،این اون خداییه که ما باید داشت دلگرم باشیم،این اون خداییه که باید همه چیزمونو بسپاریم دستش،این اون خدایی که باید باهاش بهترین رابطه رو تجربه بکنیم و ما چسبیدیم دنبال رابطه با انسان‌های دیگه،و خوشحالیمونو خوشبختیمون رو گره زدیم به وجود اون انسان‌ها،

    خدایا شکرت واقعاً تو گفتی و من نوشتم ازت ممنونم،این برای من یه نشونه است که در مسیر درستم،این برای من یه نشونه است که تو منو بخشیدی و دوباره در بهای دلم رو باز کردی و بهم اجازه دادی دوباره بنویسم،خدایا به خاطر همین نعمت‌هات شکرت،من رو لحظه‌ای به حال خودم وامگذار،خدایا بگیر از من هر چیزی رو که باعث میشه من از تو دور بشم،که بودن با تو اوج عشقه،که بودن با تو داشتن بهترین نعمت‌ها در هر دو دنیاست،بودن در اوج آرامش،

    دیدی یه بچه کوچولو وقتی دست باباشون می‌گیره و تو خیابون راه میره چقدر قوی راه میره،هر کسی هم بهش چپ نگاه کنه اصلاً براش مهم نیست چون باباش دستشو گرفته،چون باباش قوی‌ترین قدرته براش. چون می‌دونه باباش همیشه حواسش بهش هست،حالا منم دستم تو دست خداست،تو دست خدایی که قوی‌ترین نیروی همه دنیاست،خدایی که سال‌ها گمش کردم حالا پیداش کردم،خدایی که این همه به خودم ظلم کردم و باز هم دست منو گرفت و به راه درست برگرد،خدایی که همه دنیا ولم کردن اون ولم نکرد،وقتی همچین خدایی دارم کجا برم،مگه میشه برم در خونه کس دیگه،

    خدایا شکرت به خاطر همین نعمت‌هایی که بهم دادی،خدا شکرت به خاطر حضور تو زندگیم،خدایا شکرت به خاطر آرامشی که بهم عطا کردی،خدایا شکرت به خاطر اینکه دوباره پیدات کردم،خدای من به هر خیری که از سمت تو من برسه سخت فقیرم،خدایا شکرت.

    استاد عزیزم از شما ممنونم به خاطر این فایل به خاطر این همه آگاهی زیبایی که به من دادین و به خاطر اینکه دستان خدا بودید در زندگی من تا من دوباره مسیر درست رو پیدا بکنم و با تمام توانم تلاش کنم در این مسیر حرکت کنم،از خدا سپاسگزارم که شما رو برای هدایت من انتخاب کرد تا بتونم ز این راه شکر که نعمت‌های خداوند رو به جا بیارم.

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  7. -
    حسین شریفی گفته:
    مدت عضویت: 694 روز

    درود براستاد عزیزم

    درود بر خانم شایسته عزیز

    درود بردوستان هم فرکانسم..

    الان حدود ساعت 1 بامداد روز شنبه 12 آبان ومن همچنان دارم فایل گوش میدم و مینویسم…

    تنها چیزی که الان به ذهنم میرسه اینه که فایل که تموم شد فقط گفتم خدایا ازت سپاسگزارم بابت استاد وخانم شایسته….

    چقدر استاد همه چی رو آسون کردن براخودشون و چقد ایمان که قبل از رسیدن به خواسته حتی گفتن به اطرافیان…

    خدایا سپاسگزارم که به این سایت هدایت شدم..خدارو شکر بابت این دوره خانه تکانی ذهن که خانم شایسته باعشق تدوین کردن و گذاشتن رو سایت…هرروزی یک فایل جدید میاد دانلود میکنم میگم وایسم فقط رو آگاهی های این فایل یکماه کارکنم و عمل کنم تانتیجه بگیرم وفایل جدید که میاد باز هزاران آگاهی داره …

    تا اینکه تصمیم گرفتم فایل های جدید رو گوش بدم ولی فعلا رو فایل تمرکز صد درصدی متمرکزم چون دیدم من خیلی خودمو درگیر چندین و چندتا مشغله کردم اونم بخاطر اینکه فکر میکنم یک کار جواب نمیده و الان که نوشتم دیدم این باورو از اجتماع دارم که اکثرا چندین کارو انجام میدن و یادم اومد زمان هایی که صد درصد تمرکزم رو یک مورد بوده نتایجش تمومی نداره اینقد قدرت پشتش بوده که همچنان داره منو ساپورت میکنه و اونجا کامنت نذاشتم ولی امشب دیگه اینجا مطرح کردم….

    دقیقا چون ازقدیم همیشه گفتن نابرده رنج گنج میسر نمیشود منم خیلی درگیری داشتم ک احتمالا همچنانم ناخودآگاه داره کار میکنه که کارا نباید راحت انجام بشه وحتما باید جون بکنم و نمیشه به آسونی انجام بشه…

    اگه خودمو گول نزنم باور ندارم که قوانین ساده میتونه دنیای منو عوض کنه چون اگه باور داشتم نتایج خیلی فرق میکرد و طبق گفته استاد من تو حرف زدن پیشرفت کردم ولی باید تو عمل انجام بدم تا نتیجه ای که مد نظرم هست بگیرم ….

    ازخدا میخوام کمکم کنه بتونه قوانین رو درک و عمل کنم…

    سپاسگزارم استاد عزیز و خانم شایسته…سپاسگزار دوستان…

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    زهره رحیمی گفته:
    مدت عضویت: 1634 روز

    به نام خداوند بهترین وتنها پناه زندگیم

    خدا رو شکر سال دومه که دارم دوازده قدم رو کار میکنم

    هیچ وقت یادم نمیره چقدر نجواهای ذهنی من بلند بود چقدر حرفای شما رو نمی‌فهمیدم

    چقدر چرت و پرت و چقدر چیز های بیخودی به جای اینهمه سادگی شنیده بودیم

    خدا رو شکر که قانون جهانت اینقدر ساده است

    خدایا شکرت که قرآنت اینقدر سادست

    خدایا شکرت که تنها ترا میپرستم و تنها از تو یاری می‌جویم

    خدایا شکرت بابت استاد که بهمون اینهمه آسونی رو یاد داد

    خدایا کمکمون کن همیشه توی همین مسیر راحت و زیبا که باعشق صبحها بیدار میشیم و با شوق سپاسگزاری میکنیم بمونیم این یه درخواست از یکی از بنده هاته که راحتی رو بعد یه عالمه سختی چشیدن و بعد یه عالمه باور غلطو فکر کردن به اینکه همینه دیگه 39 سال گذشت و تازه 4 ساله که انگار هر روز داره متولد میشه

    و هر روز داره متوجه میشه که آسونتر هم میشه

    که راحتتر هم میشه

    که چقدر کیف داره تو میخوای و اجابت میشه

    خدایا شکرت بابت فراوانی نعمت هات

    خدایا شکرت که حالم باهات عالیه

    خدایا شکرت که هستی و برام خدایی میکنی

    و دوره‌ی قانون آفرینش شما که واقعا طلاست و متحول شدن زندگی من با اون دوره بود

    دوستتون دارم استاد و عاشقتم مریم جان بابت این دوره ی زیبای خانه تکانی ذهن سپاسگزارم

    این متن به لطف خدا جاری شد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    رامش فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 701 روز

    بنام آنکه هر آنچه دارم از آن اوست

    سلام بر شما استاد گرامی و خانم شایسته عزیز

    این فایل هم یکی از بهترین فایل های است که باید بار ها و بار ها بشنویم

    همین که ما مشخص میکنیم یک وقت خاص است برای عبادت من سابق در همین فکر بودم که یکجای خاص باید باشم و حتی شب ها تا ناوقت بیداری میکردم برای همین شب های قدر وووو ولی روز به روز آگاهایم بیشتر شد فهمیدم چقدر در کتاب الهی همه چیز آسان است و اوصول کلا آسان است و قلب کسانیکه قلبش مرض داشته باشد این کلام پروردگار را سخت میسازه و به همین سختی ها هدایت میشوند وما در فکر آسانی ها باشیم چون قران برای آسانی های ما خلق شده

    خدا را شکررررر بی نهایت برای تمام آگاهی که در هر لحظه نصیبم میشود خدا را شکرررر بی نهایت.

    استاد فعلا بهترین الگوی مناسب است برای ما مه هر بار کوشش میکنم من الگو بگیرم بهترین الگو برایم است

    هیچ کسی به اندازه استاد نتایج نگرفته همین استاد است در سال 93 تمام این خواسته های خود را در سیمنار ان وقت گفته بود ولی حالا به همه آن خواسته های خود رسیده

    همین که در همین مسیر توحیدی هستم روز به روز میخایم پیشرفت کنم هر روز میخایم روی خود کار کنم

    و این که باید عمل کنیم ایمان که عمل نمیاره گپ ناق است

    هر چقدر در این مسیر بریم همان قدر آگاهی های ما بیشتر میشود و‌روز به روز بهتر شده میریم

    یا حتی استاد در مورد فن بیان که گفتن راست میگن ما زمانیکه باور های درست در مورد یک مسله داشته باشیم ضر‌‌‌ورت به فن بیان ندارم و ارتباط برا قرای ما هم از روی فرکانس های ما است که ما به جهان هستی چه فرکانسی ارسال میکنیم نظر به همان فرکانس ما تمام خواسته هایمان را دریافت میکنیم

    باز هم مثل همیشه استاد عزیز ازت بی نهایت سپاس گذارم برای تمام آگاهی این فایل که برای ما میگذارید

    خدا را بی نهایت در هر لحظه سپاس گذارمممممم

    در حقظ الله باشید !

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    مصطفی خدابخشی گفته:
    مدت عضویت: 2059 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام به خانواده صمیمی عباسمنش

    اساسا آدم‌ها نمیتونن سادگی‌قانون رو درک کنند.

    دیدید تا بحال یکی از آشناهاتون بهتون یه چیزی رو ببخشه و بعد پیش خودت بگی، این حتما یه ریگی تو کفششه، وگرنه برا چی بهم یچیزی همینجوری بده…؟

    سادگی قانون هم همینه!

    بزرگی میگفت: قانون ساده‌است اما راحت نیست!

    میشه مثال همون مربی باشگاه که به شاگردش میگه اینجوری وزنه بزن، بعد شاگرد میگه فهمیدم، حرکت بعدی رو بگید.

    وقتی حرف از قانون میشه، منم فکر میکنم فهمیدم، ولی بخدا همین الان که دارم مینویسم، میفهمم چقدر بیشتر لازمه روی این آگاهی‌ها کار کنم. در واقع تا زمانی که رکاب میزنم، دوچرخه زندگی پیش میره. و وقتی ول میکنی، نجواها باز پیدا میشن.

    ذهن شما‌، گرایش داره بره سمت فرعیات و شما را منحرف کنه! نه اینکه دشمن‌تون باشه، بلکه برنامهاش اینه دنبال جواب باشه، و هرچی اطلاعات بیشتر، بهتر!

    حالا وظیفه شما باز همون چندتا کار ساده مثل:

    سپاسگذاری،

    توجه به نکات مثبت خودت و اطرافیانت،

    صحبت در مورد زیبایی‌ها،

    و در کل کنترل‌ذهن هست و اینا رو انجام بده، زندگی هر چی نیازت هست رو میاره پیشت.

    باورهای خوب شما باید باعث از بین رفتن ترس شما بشه.

    باورهای خوب باعث افزایش ایمان و توکل شما میشه. باعث احساس رهایی و به قول قرآن، لا خوف علیهم و لا هم یحزنون.

    نگرانی‌های شما با تکرار باورهای خوب باید از بین بره و اگر با تکرار باورهات هنوز راجع به اون موضوع خاص، آرامش نداری، معلومه که باورهای خوبی نساختی که باید تمرین کنی.

    قانون ساده‌است،

    هدایت ساده‌است و خود قرآن بارها گفته که کتاب آسان است. اما ذهن‌هایی که فرافکنی میکنند، ترس دارند، محدودیت دارن، این سادگی رو نمیتونن بپذیرن که جهان اینقدددددر هم میتونه ساده باشه.

    هدایت رو بپذیرید.

    هدایت را قبول کنید، که در هر لحظه و هر دم این توانایی رو داره که دستتون رو بگیره…. برای هر کاری…

    پیروی از الهامات باعث آرامش شما میشن و پیروی از نجواها باعث ترس‌و‌نگرانی پس اینجوری مشخصه که فکرهای درون سر شما کدوم‌ طرفی مایل هستن.

    باز هم جنس آگاهی‌های آموزش‌های استاد یکی هست و قابل تحسین که شالوده صحبت‌ها از 93 تا به امروز یکیه. و این هم باز گواه سادگی قانون.

    در پناه الله مهربان، ثروتمند در تمام ابعاد زندگی‌تون باشید که ثروت خودش است.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: