«نقش عزت نفس» در دستاوردهای زندگی من - صفحه 10

261 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مینا انصاری گفته:
    مدت عضویت: 3703 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی

    مدتی هست که دارم روی باورهای عزت نفسم کار میکنم. محصول رو ندارم اما اقدامات لازم برای افزایش عزت نفس رو که بلدم انجام میدم جملات تاکیدی و…. در همین مدت هر جا هر طرف نگاه کردم در مورد عزت نفس احساس لیاقت نوشته و شما هم این فایل رو گذاشتید و هنوز هم ادامه داره. خداروشکر به خاطر قوانین باحالش. من بچه زیر 1 سال دارم میدونید که بچه کوچیک وقت زیادی میگیره. قبلا کار کردم و در همه زمینه ها خیلی پیشرفت کردم اما هنوز توی ثروت مشکل دارم که الان دارم روی باورهای عزت نفس و ثروت کار میکنم. ایمانم نسبت به قبل خیلی قویتر شده و با قدم های خیلی محکمتر و قویتر دارم به سمت جلو حرکت میکنم.در طول روز درحین انجام کارها و بچه داری جملات تاکیدی کار میکنم و فایل های شما رو گوش میدم نصف شب به عشق فایل ها و تغییر کردن و موفقیت، ساعت 2 صبح بیدار میشم و تا 7 بیدارم روی باورهام کار میکنم در مسیر اهدافم کارهای لازم رو انجام میدم و ….خلاصه بگم خوابم از روزی 9 ساعت رسیده به روزی 4 ساعت ونیم. خوابم کم شده ولی حالم خیلی عالی شده.

    یک چیز جالب قبلا میخواستم بگم یادم رفته. یکی از کارهایی که قبلا برای افزایش عزت نفسم انجام دادم و عزت نفسم رو فوق العاده بالا برد رو میخوام بگم.

    من مدتی میرفتم کلاس ورزش. یک بار به خودم گفتم یک کاری کنم که عزت نفسم رو بالا ببره. موقع رفتن به کلاس، یک شلوار چسب پوشیدم و یک شلوارک ورزشی گشاد روی شلوارم و بعد در کلاس به همین شکل حاضر شدم. یک شلوار و یک شلوارک روی اون و شروع به نرمش کردم. همه به من یک جوری نگاه میکردن ولی من توی دلم گفتم اشکالی نداره اگر مسخره میکنن بزار مسخره کنن مهم نیس مهم عزت نفس خودمه. باور کنید هیچ کس حرفی در مورد تیپم نزد هیچ کس چیزی نگفت که بخواد مسخره کنه. اگر هم مسخره کرده توی دلش مسخره کرده. اون روز حسابی خوشحال شدم خیلی کیف کردم گفتم آفرین مینا دمت گرم. باور کنید در اعتماد به نفسم یک جهش ایجاد شد. فکر کنم چندتا پله اعتماد به نفس و عزت نفس رفتم بالا. برای دوستانم که تعریف میکنم باورشون نمیشه چشماشون گرد میشه که چطور همچین کاری کردم. پایان داستان

    خدایا بینهایت شکر

    خیلییییی ممنونم استاد که هستی. هر روز خداروشکر میکنم که شما در زندگی من هستی. مریم جون بابت جملات و توضیحات قشنگ و عالی و واضحت سپاس فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    The Viper گفته:
    مدت عضویت: 2790 روز

    سلام استاد. امیدوارم حالتون خوب باشه

    ممنونم از اینکه به دیدگاه من و یا شاید خیلی از دوستان در لایو اینستاگرام پاسخ دادید. بعضی وقت ها از مسیر خارج میشم، بعضی وقت ها غفلت می کنم، عصبی میشم و احساساتی برخورد میکنم. بعضی وقت ها واقعا قانون رو فراموش میکنم. ممنونم که با وجود صحبت های تند و تیز من یا دیگران، اما شما راحت و آروم پاسخ دادید و من جوابم رو گرفتم.

    دوست دارم استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    پریسا خورسندی گفته:
    مدت عضویت: 2517 روز

    به نام خدای مهربان (?하나님이름 으로). سلام به استاد عزیز و سلام به مریم گلی مهربون ? ‌ ‌ ‌ من امروز صبح اومدم تو سایت که این فایل جدید رو دیدم و یهو هنگ کردم انقدر خوشحال شدم که نگو چند وقتی بود به این فکر میکردم که کاش استاد فایل عزت نفس رو بروزرسانی کنه حتی یادمه اومدم کامنتای عزت نفس رو بخونم گفتم چقدر درهم برهمه کاش مثل کامنتای قدم اول بود که هر فایلی رو جداگانه با کامنت خودش میدیدم امروزم دیدم خدای مهربون جوابم رو داد و مریم گلی عزیز و دستی کرد از دستای خودش برا تحقق این خواسته ی من یعنی عاشقتم خدا جون?? ??? ‌ من عید پارسال جلسات عزت نفس رو چندین بار گوش دادم و تا حدودی کار کردم و نسبت به قبل خیلی بهتر شدم نتایج خوبیم گرفتم ولی میخوام از الان به بعد که فایل ها بروز میشن و به یه صورتی انلاین همه دوستان هم کار میکنن دوباره از اول شروع کنم و این بار خیلی خیلی با عزم جزم و جدیت بیشتر رو این دوره ی عالی کار کنم و میدونم که خیلی خیلی بیشتر از قبل نتیجه میگیرم ????من تعهد میدم که از فایل اول با ایمان و اراده ی قوی شروع کنم مباحث رو کار کنم و تمرینات رو به نحو احسنت انجام بدم هر جلسه کامنت هر جلسه رو بخونم از نتایج دیگران اگاهی کسب کنم و از نتیایج اگاهی های خودمم برا بقیه بگم تا هم خودم و هم بقیه ی دوستانم بهتر نتیجه بگیرن???? در اخر میگم خدایاومرسی برا این که خواستم رو اجابت کردی???و همین طور مرسی از شما استاد عزیزو مریم گلی خودم که دستی از دستای خدای عزیزم شدین و این کارو انجام میدین خیلی سپاسگذارممم????????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    باران گفته:
    مدت عضویت: 2440 روز

    سلام

    به کمکتون احتیاج دارم. اول تو عقل کل درخواست کمک کردم ولی ظاهرا تایید نشده. معذرت میخوام که حرفام ربطی به این ویدیو نداره. نمیدونم دیگه کجا باید حرفمو بزنم. لطفا کامنتم رو تایید کنید چون به راهنماییتون نیاز دارم

    استاد نمیدونم چطور بگم ولی من هر کاری، هر کاری، هر کاری که بلدم برای کنترل ذهن انجام میدم. یه غار برای خودم درست کردم(اتاقم) و خودمو تقریبا توش حبس کردم که خبر بد نشنوم. صدای تلویزیون رو نشنوم. حرفای بقیه رو نشنوم. کلی گروه و کانال و پیج و سایت و کتاب و اهنگ و …. از زندگیم حذف کردم. کلی از بحث های بیخود دوری میکنم. با نوشتن، صحبت کردن، تغییر زاویه ی دید به مسائل، قرآن، تایید کردن فراوانی، تحسین کردن، «احساس» سپاسگزاری، گوش دادن به فایلها و انجام تمرینات و سعی در «احساس کردنشون»، تجسم خواسته ها، نوشتن خواسته ها، مدیتیشن برای برداشتن تمرکز از افکار منفی و….. هر کاری، هر کاری، هر کاری، هر کااااااااااااری بلدم میکنم ولی اخبار بد از در و دیوار میاد..عین غبار تو هواست! و میدونید چیه؟ من تا حالا هر خبر بدی بود با تغییر زاویه ی دیدم حسم رو خوب یا خنثی نگه میداشتم ولی دیگه از چند روز پیش نشد. من دلم از سنگ نیست که ببینم مردم کشورم اینهمه غم دارن و من هیچ احساس ناراحتی نکنم. منم آدمم، احساس دارم، دل دارم. به خدا هر کاری کردم حسم بد نشه نشد! هر کاری میکنم یه چیز مثبت از این خبر جدید مربوط به هواپیما دربیارم نمیشه. چه کار کنم که دلم از سنگ نیست؟ مگه میشه خبرها رو نشنید؟ به خدا من دنبال اخبار نیستم. حتی زمانی که از قانون خبر نداشتم هم دنبال خبر و سیاست نبودم ولی خبر بد انگار به من هجوم میاره!و اینقدر هم شوکه کننده هست که اگه کسی ازش خبردار نشه عجیبه! من هی از خبر و تحلیل اخبار فرار میکنم ولی مگه میشه چنین اتفاقاتی توی کشورم بیفته و من خبردار نشم؟ مگه میشه ناراحت نشم؟ سوالم از هر کسی که این کامنت رو میخونه اینه که شما برای کنترل ذهن چکار میکنید؟ مگه میشه احساسات انسانی خودمو انکار کنم؟ چطور بی حس بشم؟ چطور بی تفاوت بشم؟ دیگه چیکار کنم برای کنترل ذهنم؟باورتون میشه تو جهانی که هیچ رسانه ای خبر خوب نداره، من یه پیج خبری خارجی پیدا کردم که فقط و فقط اخبار خوب جهان رو منتشر میکنه؟ اینجوری دارم به چیزهای مثبت،به فراوانی، به زیبایی،به مهربانی توجه میکنم ولی به مدت طولانی در احساس خوب نمیمونم. هر روز دارم برای داشتن احساس خوب میجنگم! این جنگیدن خودش منفیه به نظرم! این خودش یه مقااومت درونیه. تمام روز دارم آگاهانه توجه ام رو روی چیزهای خوب میذارم. نمیتونم اینجا جزئیات رو تعریف کنم چون زیاده ولی تمااااااااام روز دارم همین کار رو میکنم ولی از دیروز دیگه حالم خیلی بد شد. احساس میکنم کنترل ذهن برای یک ایرانی خیلی سخت تر از بقیه ست. یک جوان امریکایی به احتمال زیاد توی دریم بوردش آرزوی مهاجرت نیست و نیاز به یادگیری یه زبان دیگه نداره. تو کشور خودش با زبان مادریش با صرف زمان کمتر برای کنترل ذهن، میتونه یه زندگی خوب برای خودش بسازه ولی من همین کار رو باید با مراحل طولانی تر و پیچیده تری انجام بدم. نمیگم تو ایران نمیشه موفق شدها! نه! ولی اینجا کنترل ذهن سخت تره و در ضمن، تمام خواسته های من و امثال من در این کشور قابل دسترسی نیست.

    اینو هم میدونم که نوشتن چهارتا جمله ی تاکیدی بدون احساس سپاسگزاری و توکل فایده نداره. من وقتی سپاسگزاری میکنم واقعا احساسش میکنم. همین الان هم بیشمار نعمت توی زندگی منه که عمیقا بابتشون سپاسگزارم ولی یه بخش دیگه ای از زندگی هست که هر کاری میکنم احساسم درموردش خوب نمیشه و اون بخش بیشتر مربوط به کشورمون میشه. در این مورد حسم خیلی بده. وقتی میخوام یه کتاب خارجی از اینترنت بخرم نمیتونم یاد تحریم نیفتم چون تحریمه که باعث میشه نتونم به راحتی بخرمش. باید هفت خوان رو رد کنم تا یه کتاب الکترونیک خارجی بخرم. کتابی که یک خارجی به راحتی در چند ثانیه میتونه بخره. چجور اینارو نبینم وقتی تو متن زندگی من هستن؟خیلی سعی کردم آگاهانه توجه ام رو از روی این چیزها بردارم ولی جلوی چشم من هستن! هر روز. شماها چطور ذهنتون رو کنترل میکنید؟ میشه به منم بگید؟ به خدا نیومدم قانون رو زیر سوال ببرم. عمیقا باور دارم جهان قانون و نظم داره ولی نمیدونم چطور ازش استفاده کنم.

    حتی فکر کردن به اینکه اون مسافران هواپیما وقت رفتنشون بوده حالمو خوب نمیکنه. آره همه ی ما میمیریم و مرگ بخشی از زندگیه و طبیعیه و قرار نیست همه در پیری بمیرن. اینارو عمیقا باور دارم اما مشکل خود مردن نیست. چطور مردنه که مسئله ست. اینهمه خشونت و بی نظمی در کشورم رو چطور ببینم و ککم نگزه؟ به خدا دل من از سنگ نیست. لطفا لطفا لطفا یه راهی بهم نشون بدید که منم بتونم مثل شما ذهنم رو کنترل کنم. احساسمو خوب کنم. امیدوار بمونم.

    حتی فکر کردن به اینکه من خودم قبل تولد این کشور رو انتخاب کردم دلم رو آروم نمیکنه! قبلا تا حدی میشد ولی این روزها نه! چرا من اینقدر برای داشتن احساس خوب باید بجنگم؟ شما هم همینطورید یا فقط منم؟ میدونم کامنتم هیچ حس خوبی بهتون نمیده ولی لطفا تاییدش کنید چون من به کمک نیاز دارم. من فعلا حرفامو به هیچ انسانی جز شماها نمیتونم بگم. اگه میخواین بگین از خدا کمک بخواه، هر روز ازش کمک میخوام. ولی اگه قرار بود ما آدما از همدیگه درخواست و سوالی نکنیم و فقط درون خودمون باشیم اصلا هر کدوم تو یه سیاره ی جدا به وجود میومدیم نه اینکه کنار هم تو یه سیاره باشیم. اگه اینطور بود اصلا استاد عباسمنش سایتی درست نمیکردن! من فقط میخوام یاد بگیرم چطور ذهنم رو کنترل و احساسم رو خوب کنم. من قوانین رو میدونم. چیزی که نمیدونم اینه که دقیقا چطور از قانون استفاده کنم؟ بعد از دیدن همه ی فایلهای رایگان(بارها) و چندین محصول(بارها) و سفرنامه و انجام تمرینات و انواع کارهای مختلف برای کنترل ذهن، دیگه کم آوردم. دیگه حسم خوب نشد. تمام دیروز دچار انواع دردهای عصبی شده بودم. به زور نفس میکشیدم. همش گریه میکنم. چیکار کنم که دلم از سنگ بشه تا بیشتر از این با احساس بد واسه خودم اتفاق بد ایجاد نکنم؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      سانیا رهبری گفته:
      مدت عضویت: 3208 روز

      سلام دوست عزیزم

      عزیزم چرا اینقدر سخت میگیری به خودت ؟! متنی که نوشتی پر بود از فرکانس نگرانی و عجله و ناآرامی و من کاملا حسش کردم .

      باور کن من و استاد و خیلی از دوستای عزیزمون تو همین خانواده سنگدل نیستیم ، فقط بلدیم زوایه دیدمون به مسائل رو تغییر بدیم که به آرامش برسیم .

      قرار نیست برای داشتن حال خوب بجنگی ، اگه برداشت شما اینه ، باید بگم هنوز که هنوزه باید کار کنی که مقاومت هات کمتر بشه تا آرامش داشته باشی

      همینطور که حال بد یهویی ایجاد نمیشه ، حال خوب هم یهویی ایجاد نمیشه بلکه با اقدام های کوچک حال خوب ایجاد میشه و با تمرکز ماندگاری پیدا میکنه .

      برداشتی که من از صحبتهای شما داشتم این بود که شما توجهت به جای اینکه به حال و احساس خوب باشه ، نگران نشنیدن خبر بد و حال بد هستی و این خودش قطعا حال بد و فرکانس بد رو به همراه داره .

      اول از همه چیز خودت رو مرحله به مرحله آرام کن و بِدون که هیچ کس جز خودت نمیتونه اینکارو انجام بده ، و بعد بپرداز به کارهایی که حس خوبی بهت میده و کم کم توجهت رو روی نکات مثبت و زیباییها ببر .

      اصلا چه نیازیه شما از سقوط هواپیما نکته مثبت بیرون بکشی، موضوع قحطی که نیومده ؟!

      شما از پرداختن به اتفاقات این روزای جامعه هیچی عایدتون نمیشه و گریه های شما فقط خودت رو اذیت میکنه .

      حالا که اومدی تو این فضا کمک خواستی ، بهتره که طبق آموزه های همین فضا عمل کنی تا که حالت و فرکانست خوب بشه و با حال خوبت میتونی به پیرامونت کمک کنی .

      من که حالم خوب باشه ، باور کن تا چند روز ادامه داره و اگر هم بد بشه فقط بدست خودم بد میشه.

      شاید باورت نشه من حالم الان اینقدر خوبه که روی انگشتای پام راه میرم و احساس خوب درونم رو به همه جا ارتعاش میدم ، در صورتی که الان همه اوضاع فکری و روحیشون یه طور دیگه ست .

      روی زمین با افتخار قدم بزار و از درون فریاد بزن که من منادی صلح و ارامشم و فقط با افرادی همراه میشم که صلح رو میخواند.

      باور کن که خوبیها بر پایه صلح و آرامش بنا شده و هر تنش و ناآرامی مخرب و ویرانگره ، حتی اگه لیدر مملکت هم تو ناآرامی باشه قطعا ویران میکنه !

      منی که اینقدر فایلها و آموزه ها رو دنبال میکنم باید بدونم که برای رفع تکلیف اینکار جواب نمیده ، باید بدونم که فقط با حس خوبه که مدارم تغییر میکنه و قانون رو بهتر درک میکنم .

      اگه صلاح دونستید متن منو بخونید و به پیشنهادم فکر کنید . شما که اینجا هستی حتما با ۹۹،۹۹۹% جامعه همسو نیستی که کمک میخوای ، پس کمر همت ببند برای حال خوبت و قطع یقین بدون بیرون هیچ خبری نیست ، اینها همش هیاهوی ست که از سرگردانی سر دادند و نتیجه اش هم میدونید چیه .!

      منتظرام از حال خوبت برامون بگی و خوشحالمون کنی عزیزم .

      همواره مواظب حال خوبت باش و در پناه ربّ خوبیها در صلح و آرامش باشی .???

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        باران گفته:
        مدت عضویت: 2440 روز

        خیلی ممنونم که وقتتون رو برای من گذاشتین و پاسخ دادید.

        البته من این کلیات رو میدونم و اصلا توقع ندارم با یک ساعت کنترل ذهن حالم خوب بشه. من خیلی وقته دارم کنترل ذهن رو انجام میدم و چون احساس کردم این روش خیلی جواب نداده، درخواست کمک کردم. میدونستم الان بقیه میگن کامنتت پر از فرکانس منفیه ولی این احساسات منفی رو نشون دادم تا مسئله م رو با شما مطرح کنم و راهی برای حل کردنش پیدا کنم. نمیخوام فقط برای اینکه کامنتم مثبت به نظر برسه، ادای حال خوب رو دربیارم. میخوام مسئله ام رو حل کنم. من در طول روز این حرفا رو با خودم تکرار نمیکنم. اینارو فقط اینجا نوشتم که نشون بدم بر خلاف اینهمه کنترل کردن، احساسم اینجوریه و درخواست راهنمایی کنم. در طول روز دارم اون هزارتا کار مختلف برای کنترل ذهن رو انجام میدم. من جواب جزئی تری لازم دارم. اینکه شما میگید سخت نگیر، برای من دقیقا معلوم نیست که چجوری! اون روش دقیقش چیه؟ اون تمرین، اون زاویه ی دید خاص، اون دقیقا چیه؟ من یک راهنمایی دقیق نیاز داشتم چون خودم هم الان میتونم ساعتها درمورد سخت نگرفتن و قانون و فرکانس صحبت کنم ولی در عمل روشهایی که تا به حال یاد گرفتم در چنین مواقعی روی من تاثیر نذاشته. من چند بار امسال از نظر احساسی به شدت سقوط کردم و با کنترل ذهن خودمو بالا کشیدم. از جام بلند شدم و ادامه دادم و دفعه ی بعد محکمتر خوردم زمین و دوباره بلند شدم و…. اینبار از همیشه محکمتر بود. دیگه حس کردم خیلی داره کنترل ذهن برام سخت میشه.وقتی لایو استاد رو دیدم گفتم شاید جواب سوالم رو بگیرم ولی نگرفتم. استاد حرفاشون مثل همیشه عالی بود اما حرفشون خطاب به کسانی بود که قانون رو نمیپذیرن و نمیخوان کنترل ذهن کنن و همه ی بدبختیشون رو میندازن تقصیر حکومت. اما من جز اونا نیستم. من نیومدم اینجا قانون رو زیر سوال ببرم یا لج کنم. نیومدم تقصیر رو گردن حکومت بندازم. من اومدم که راه و روش موثرتر برای کنترل ذهن رو یاد بگیرم. واقعا اینکه الان چند نفر به من بگن کامنتت پر از فرکانس منفیه کمکی به من نمیکنه اما ازتون ممنونم که با نیت خوب و با مهربونی جواب من رو دادید. برای من ارزشمنده که وقت گذاشتید.

        من چند ساعت بعد از نوشتن این کامنت، جواب رو خودم گرفتم. جواب اینه: من واسه اتفاقات ابان ماه اینقدر غمگین نشدم چون قبلا شبیهش زیاد دیده بودم و برام شوکه کننده نبود. میدونستم هر اعتراضی کشت و کشتار هم داره‌ و تو هیچ جنگی حلوا پخش نمیشه! و همون روزهایی که همه غمگین بودن من تونستم حالم رو خوب نگه دارم. اونموقع تونستم ذهنم رو کنترل کنم. اما اینبار نتونستم چون فکر نمیکردم جایی غیر از اعتراضات خیابانی هم ادمها رو بکشن و ککشون نگزه و از همدیگه تقدیر و تشکر کنن. حالا فهمیدم که باید بپذیرم در این کشور هررررر اتفاقی ممکنه بیفته و من دیگه نباید شوکه بشم. یعنی باید بدترین حالت ممکن رو توی ذهنم برای ایران در نظر بگیرم و بپذیرم که میتونه در اینده همونقدر بدتر بشه. اینجوری از قبل خودمو برای مواجهه با اونها اماده میکنم(من دنبال اخبار نیستما…ولی چون توی ایرانم از در و دیوار به گوشم میرسه و من باید خودمو براش اماده کنم. ضدگلوله بشم. بی حس)و مهمتر اینکه من باید احساس تعلقم رو نسبت به این کشور از بین ببرم. باید طوری خودمو از همه چیز جدا کنم انگار ایرانی نیستم. حتی احساساتم نسبت به همنوع رو هم باید نادیده بگیرم(آدمم و احساسات دارم. وقتی نمیتونم حتی با کنترل ذهن احساسمو خوب کنم، باید نادیده اش بگیرم هرچند که نمیدونم چطوری!!!)از ایران فقط همون چندتا چیزی رو که دوست دارم برای خودم نگه دارم و بقیه ش رو رها کنم طوری که انگار اهل یه کشور دیگه م. این جوابیه که گرفتم. روش آسونی نیست ولی میخوام امتحانش کنم. اگر جواب داد، میام توی سایت تعریف میکنم.

        من ابدا نگفتم شما سنگ دلید. نمیدونم چرا چنین برداشتی کردید. من کلا توی کامنتم فقط راجع به خودم حرف زدم نه بقیه. من اگه شماها رو قبول نداشتم ازتون راهنمایی نمیخواستم!

        خیلی ممنونم که پاسخ دادید. امیدوارم همیشه حالتون عالی بمونه.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          شادی توانگر گفته:
          مدت عضویت: 2609 روز

          سلام دوست من

          جهت همراهی و همدلی با شما من راهی را که برای خودم انتخاب کردم تا حسمو خوب کنم نوشتم.

          اولین نکته که من همیشه برایم در تمامی ناخواسته ها برای خودم اصل قرار داده ام

          ?هر اتفاقی بیفتد به نفع من است. و خداوند فقط خیر برای ما میخواهد.

          ?خوب حالا یک اتفاقی که که از دیدگاه ما تماما شر و غیر انسانی است چطور در آن خیر دیده میشود؟

          پاسخ:

          نگاه ما، باور ما در مورد ان مساله، به خیر و شر ان مساله جان میدهد.

          هر طور به مشکل نگاه کنیم همان طور تعبیر خواهد شد.

          اگر باور داری، ایمان داری که همه چیز خیر است و شر وجود ندارد،

          ماهستیم که بر اساس باورمان انرا شر میپنداریم

          وبه شر جان میبخشیم،

          پس با ایمان به مطلق بودن خیر میتوانیم چنین نگاه کنیم که خیری در پس این حادثه بوده که بر من پوشیده است،

          واینگونه با ایمان به خدا که بهترین را برای بنده اش میخواهد،

          ما تسلیم همه امور مبشویم.

          من در ذهنم گفتم شاید خیر این حادثه این باشد که خون جوانان ما سر منشا بیداری خفتگانی باشد که این وسط مردد بودند که حق با حکومت است یا نه و نمیتوانستند تصمیم بگیرند.

          ودیگر اینکه تا زمانی که اجل کسی نرسیده باشد، هر اتفاقی بیفتد عمر ما در این دنیا باقیست وهیچ کس جز خداوند جان بنده اش رانمیتواند بگیرد. آنها باید میرفتند، اماقبل از آمدن به این دنیاانتخاب کرده اند که به این شکل دنیا را ترک کنند تا اینچنین بر جهان اثر بگذارند و جهان را جایی بهتر برای زندگی کنند.

          این نگاه از گناه وخطایی که در موردشان صورت گرفته نمیکاهد، چون هر چه در این دنیا بکاریم درو خواهیم کرد ولی میتواند احساس دلسوزی و غم و اندوه ما را کم کند.

          ?مهم تسلیم بودن در برابر انچه پیش می اید است، مگر غیر از این است که هر چه پیش میاید خودم مسئول ان هستم. پس باز هم بایدبه درونمان برگردیم وخودمان را پاک کنیم وانرژیهای منفی را دور کنیم.

          هر اتفاقی در این جهان در هر کجا بیفتد که من رامتاثر کند من هم مسئولم، بدلیل انرژیهای منفی درونیم که ناخود آگاه با ارتعاش انها باعث جذب ان نا خو استه شده ام.

          پس مسئولیت انرا میپذیرم وطلب بخشایش میکنم وبا توجه بر نکات مثبت پیرامونم شکر گزاری از خدایم میکنم ومیگویم خدایا عاشقتم که با توجه به زیباییها انرابرایم بیشتر و بیشتر میکنی تا من لذت بیشتری ببرم. خدایا دوستت دارم به خاطر این قانون عالی آفرینشت، که ما را با تمرکز وتوجه به انچه دوست داریم خالق زندگیمان کرده ای واین قدرت را به ما عطا کرده ای.

          ?آیا میدانیدکه همه ما در عین کثرت ومتفاوت بودنمان، اما از یک منبع هستیم و در واقع یکی هستیم؟ من قطره ای از دریا هستم پس خود دریا هستم. تو قطره ای از دریایی پس تو خود دریا هستی، پس ما یکی هستیم. ونباید خودمان را از این سیستم جهان جدا بدانیم وبگوییم حکومت از ما جداست.

          منظورم اینست تمام ماانرژیهایی میفرستیم که وقتی ذره ذره بر هم افزوده شود اتفاقات خوب یا بدشکل میگیرد و همه ما مسئولیم.

          پس در این شرایط وظیفه ما اینست که به جای توجه بر نکات منفی بر نکات مثبت حتی کوچک ومثبت در این روزها حالمون را خوب حفظ کنیم تا کم کم شاهد اتفاقات خوب باشیم.

          حالابا این نگاه دیگه لازم نیست انسانیت واحساسات انسانیمان را سرکوب کنیم. بلکه دیگر میدانیم این تنهاراه کمک به خودمان و دیگران است?

          ???همیشه شاد و شاد باشیم?

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            باران گفته:
            مدت عضویت: 2440 روز

            سلام خانم توانگر

            متشکرم که پاسخ دادید.

            راستش، انگار کامنت اول من خیلی مبهمه و به همین خاطر تک تک کسانی که لطف میکنن و من رو اینجا راهنمایی میکنن دچار سوتفاهم شدن. خواهش کردم کامنتم حذف بشه ولی نشد. نمیدونم چرا! اینطوری وقت همه ی دوستانی که لطف میکنن و جواب میدن گرفته میشه.

            راستش من توی کامنتم نوشته بودم که موضوع ناراحتی من خود مرگ نبود. بله منم میدونم هر کسی در وقت معین میمیره و مشکلی هم ندارم.

            موضوع دیدن خشونتی بود که خواه ناخواه خبرش بهم میرسه و من انسانم و احساسم نسبت به اینهمه خشونت در ایران بد میشه. تقریبا دو روز مریض بودم! و مسئله این بود که با وجود تمام روشهای کنترل ذهن، نتونسته بودم احساسمو خوب کنم. به خدا من با خود مرگ مشکلی ندارم!!! نمیدونم اینو چطور باید بگم ولی گویا کامنت من خیلی مبهمه.

            اصلا موضوع جدا بودن ما و حکومت نبود! من راجع به اینها حرف نزده بودم.

            اون قسمت که گفتین طلب بخشش کنم…. راستش متوجه نشدم چرا باید طلب بخشش کنم! موضوع کامنت من احساس گناه نبود!

            من از اینکه ما با فرکانس جمعی اتفاقات رو رقم میزنیم اگاهم ولی همونطور که گفتم، هیچکدوم از این اگاهی ها و… حال من رو خوب نکرد.

            من بعد از نوشتن اون کامنت، راه حل مسئله ام رو بی واسطه دریافت کردم و در کامنت دومم نوشتم. (البته کتاب نیروی حال که قبلا خوندم به من کمک کرد که به راه حل برسم) الان توضیح میدم: من عمیقا از اینهمه بی نظمی و خشونت در کشورمون درد کشیدم چون به ایران احساس تعلق دارم. اگر همین اتفاق در کشور دیگری می افتاد، من ناراحت میشدم ولی نه اینقدر عمیق! در نتیجه، مشکل من این احساس تعلقه!

            با احترام و قدردانی نسبت به همه ی راهنمایی های شما و بقیه ی دوستان، راه حل رو از بین بردن احساس تعلق نسبت به ایران میدونم و این کار، یه کار ذهنیه نه جغرافیایی… در کتاب نیروی حال هم روش مراقبه ای توضیح داده شده که به این رها شدن از تعلقات(از جمله کشور و ملیت) کمک میکنه. امید دارم که بتونم ازش رها شم. راه حل دوم هم پذیرش تمام مشکلات این کشور هست. اینکه من نهایت بدیها رو از الان برای ایران بپذیرم تا بعدا هر اتفاق بدتری اقتاد، من شوکه نشم. همونطور که در آبان ماه شوکه نشدم چون قبلا مشابه اون اتفاقات رو دیده و پذیرفته بودم. پس راه حل دوتاست: اول، رهایی از احساس تعلق نسبت به ایران و دوم، پذیرفتن اینکه ایران، به عنوان محل زندگی فعلی من، این ویژگیها رو داره و میتونه خیییییلی بدتر هم بشه.وقتی نهایت بدیش رو بپذیرم، دیگه از اتفاقات بدتر، شوکه نخواهم شد.

            به هر حال خیلی ازتون ممنونم که وقت گذاشتین و با مهربانی راهنماییم کردید.

            یک بار دیگه از گروه تحقیقاتی خواهش میکنم این سری کامنتها رو حذف کنن تا بقیه ی دوستانی که کامنت اول من رو میبینن دچار سوتفاهم نشن و بحث و تکرار مکررات نشه.

            ممنونم

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
            • -
              سعید گفته:
              مدت عضویت: 2403 روز

              سلام دوست عزیز….وقتتون بخیر….من چندتا کامنت شما رو خوندم و نکاتی که به نظرم رسید رو باهاتون به اشتراک میذارم…..

              نکته ی اول اینه که به نظر من شما هنوز اصل قانون رو کاملا درک نکردید. قانون میگه تمام اتفاقات زندگی ما (تمام اتفاقات نه 99 درصد) به واسطه ی باورهای ما شکل میگیره. پس اگه اخبار منفی از در و دیوار براتون میاد و مثل غبار توی هواس، ریشه ی این اتفاق رو باید تو باورهاتون و کانون توجهتون جستجو کنید نه چیز دیگری….خیلی از آدمها هستند که تو همین کشور زندگی میکنن و چون باورهای درست دارند اصلا این اخبار منفی رو نمیشنوند و اگه هم بشنوند به صورت تیتروار هست و ازش میگذرند.

              نکته ی دوم که باز هم یه قانون مهم هست اینه که ما نمیتونیم با توجه کردن به ظلمی که اتفاق میفته جلوش رو بگیریم….چیزی که هنوز نه تنها تو ایران که تو دنیا نتونستن درک کنن… خیلیا فک میکنن اگه با این اتفاقی که افتاد و آدمایی که درگیرش بودن همدردی نکنند یعنی سنگ دل هستند و بی احساس….اما این کاملا اشتباهه…شما به هر چیزی توجه کنی همون تو زندگیت گسترش پیدا میکنه…پس وقتی به ظلم توجه میکنی و با کسی همدردی میکنی یا دلت میسوزه، اصل و اساس همینارو به زندگیت دعوت میکنی…این یه قانونه و جهان هستی کاری نداره که شما به چه دلیل و منطقی احساست بد هست…وقتی احساست بد هست خواه ناخواه اتفاقات بد برات میفته… ما تو جهانی زندگی میکنیم که کاملا قانونمند هست و همه چی دقیقا سرجای خودش قرار گرفته و هیچ کس، تاکید میکنم هیچ کس نمیتونه به یه نفر دیگه ظلمی بکنه…ما اگه جایی احساس میکنیم در حقمون ظلم شده در واقع داریم میگیم یه نفر به عنوان ظالم هست و به اون یه نفر قدرت میدیم که میتونه رو زندگی ما تاثیر بذاره و این با قانون جهان هستی کاملا در تضاده که قدرت تنها دست خداوند و خودمون هست. (باور توحید)

              نکته ی سوم در مورد حس بدتون نسبت به کشور ایران و مشکلاتی که اینجا دارین….در این مورد هم اگه فقط قانون رو رعایت کنید احساستون خیلی خووب میشه…قانون میگه وقتی با تضاد (هر نوع تضادی) برخورد میکنی به اون تضاد توجه نکن و همون موقع به خودت یادآوری کن که چی چیزی میخوای….مثلا شما میخوای کتاب سفارش بدی اما به قول خودتون باید هفت خوان رو رد کنین…خب همینجا همون نقطه ی عطفه…به جای اینکه احساستون رو بد کنین یا شروع کنید به گله و شکایت از اوضاع همون موقع به خودتون بگید: خب من این مشکلات رو نمیخوام، در عوض چه چیزی رو میخوام؟ و خواسته تون رو به خودتون یادآوری کنین و رو اون تمرکز کنین…این نقطه ی عطف جایی که باید ذهنتون رو کنترل کنید…و وقتی آروم آروم شروع کنید و در برخورد با تضادها این روش رو انجام بدین سیر تکاملتون رو طی میکنید و اون موقع وقتی با تضادهای بزرگتر برخورد میکنید راحتتر میتونید این کار رو انجام بدین….و بعد یه مدتی خواه ناخواه یا با این تضادها مواجه نمیشین یا به جایی هدایت میشین که این تضادها توش نباشه.

              نکته ی چهارم اینکه تو هر اتفاقی ما باید بتونیم تمرکزمون رو بذاریم رو نکته های مثبت. مثلا در مورد همین داستان سقوط هواپیما…نکته ی مثبتی که توجه خود منو جلب کرد اون 2 – 3 نفری بود که از هواپیما جا مونده بودن….برای خود من خیلی جالب بود که با اون دو سه نفر صحبت کنم تا ببینم چه جور باورایی داشتن که این اتفاق براشون نیفتاده و سوار هواپیما نشدن….

              و در نهایت به نظر من اگه به هر دلیلی احساسمون بد میشه یا زندگی اونجوری که دلمون میخواد پیش نمیره باید به قوانین مراجعه کنیم و دوباره و دوباره اونارو به خودمون یادآوری کنیم….هیچ شیوه یا کلید جادویی دیگه وجود نداره….جواب هر سوالی رو میشه تو دل قوانین جهان هستی پیدا کرد.

              شاد و موفق باشید

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
            • -
              باران گفته:
              مدت عضویت: 2440 روز

              سلام آقای سعید

              متشکرم

              فقط یک جمله میتونم بگم: اگر قانون رو نمیدونستم، نمیومدم اینجا از اعضای سایت عباسمنش درخواست کمک برای پیدا کردن روشی بهتر برای «کنترل ذهن» کنم.

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
            • -
              شادی توانگر گفته:
              مدت عضویت: 2609 روز

              سلام دوست من

              خدا را سپاسگزارم که از هزاران طریق ما را یاری و هدایت میکند.

              بهترین راه حل و کمک را باید از خدا خواست که او خود بهترین است،همانطور که شما را یاری کرد.

              همیشه در پناه حق توانمند در تمام امور باشید.

              خوشحالم که خودتان توانستید مسئله را حل کنید. 😘

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      یاسمن دال گفته:
      مدت عضویت: 3721 روز

      سلام دوست من

      نباید دلت از سنگ بشه.. ?

      ببین ماها یادمون میره ک ب قول استاد، این دنیا در مقابل ابدیت ما بسیار محدوده، هیچکس با مرگ و رفتن از این دنیا اصلا نابود نمیشه… ما کاملا ابدی هستیم

      خیلی باید حواسمون باشه چون خیل از چیزایی ک توی ذهن ما رفته بخاطر فرهنگهامونه و نه چیزی ک واقعیه… ما توی فرهنگمون از مردن احساس بدی میگیریم چون فراموش کردیم ک واقعیت اصلا چیز ناراحت کننده‌ای نیست…(منظور من فقط مردن هست حالا نوعش خیلی فرقی نمیکنه چون باز هم ما هستیم ک ب انواعش اهمیت میدیم، پیشنهاد میکنم کتاب سفر روح اثر دکتر مایکل نیوتون رو هم بخونی)

      حالا خواسته‌ت اینه ک حالت خوب باشه و بتونی احساس خوبی داشته باشی، باید ببینی ک ب کدوم جنبه‌ش داری توجه میکنی، الان فقط نگران اینی ک وای اگه حال خوبی نداشته باشم چی… درواقع داری ب نبود احساس خوب توجه میکنی و همین نگرانت میکنه احساست رو بد میکنه…

      پیشنهاد میکنم اگر ادم خوابالویی هستی بخوابی،با خوابیدن ذهنت رو خاموش میکنی و بهتره بعد از بیدار شدن هوشیار عمل کنی چون لحظه‌های بعد از بیداری لحظه‌های طلایی برای کنترل ذهن و احساسه…

      یا بازی فکری انجام بدی… یکاری انجام بده ک نیاز ب تمرکز داره و تو هم به انجامش علاقه داری…

      ولی کلا قبل از خوابیدن و بعد از بیداری رو فراموش نکن چون توی این مواقع خیییلی راحت‌تر میتونی افسار ذهنتو تو دست بگیری و بهش فرمون بدی…

      بهتره صبحها بعد از بیداری خیلی سریع سپاسگزاری روزانه‌ت رو انجام بدی و بنویسی…

      مطمئن باش خیلی زود همه چی رو تو دستت میگیری??

      موفق باشی???

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        باران گفته:
        مدت عضویت: 2440 روز

        یاسمن جان سلام. ممنونم که وقت گذاشتین

        به نظر میرسه کامنت من رو کامل نخوندین. من نوشتم که مسئله خود مرگ نیست. موضوع احساسات نسبت به همنوع و نسبت به خشونت بود نه خوبی و بدی خود مرگ. موضوع موثر نبودن انواع روشهای کنترل ذهن در مواقع خاص بود، نه مرگ! من توی کامنتم روی این موضوع تاکید هم کرده بودم که با خود مرگ مشکلی ندارم. حرفهای شما درسته ولی ارتباطی با مسئله ای که نوشتم نداره. به هر حال ممنونم ازتون.

        گفتین سپاسگزاری کنم. توی کامنت اولم توضیح دادم که این کار رو دارم انجام میدم. مسئله این بود که این روشها در مواقع خاصی تاثیر ندارن روی من.

        خوابیدن یعنی فرار کردن از مسئله. من نمیخوام ازش فرار کنم و نمیتونم تمام روز بخوابم. میخوام حلش کنم و دیشب به یه نتایجی هم رسیدم که میخوام عملیش کنم.

        من از گروه تحقیقاتی عباسمنش خواهش میکنم کامنتهای من رو در این صفحه حذف کنن چون ظاهرا طوری نوشتمش که مفهومش برای دوستان واضح نیست. ضمن اینکه من دیشب خودم با فکر کردن به یک جواب برای مسئله ام رسیدم که نمیدونم درسته یا نه ولی در هر حال تنها حوابیه که الان بهم رسبده. توی کامنت دومم جواب رو نوشتم. به هر حال خواهش میکنم این سری کامنت رو حذف کنید که اینجا دیگه بحثی پیش نیاد و نیازی به تکرار کردن حرفهای قبلی نباشه

        ممنونم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      حاج عباس گفته:
      مدت عضویت: 1294 روز

      بسم الله الرحمن الرحیم

      سلام دوست خوبم

      نمیدونم الان در چه مداری هستی

      فقط خواستم بگم اگه ناراحت سقوط هواپیما و تحریم ووو اینو بدان شما انگشت اشاره تون سمت دولته و دولت رو بی عرضه میدانی

      وگرنه در کشور سالانه بالای 20000 نفر در تصادفات از بین میروند چرا نسبت به اون ها چیزی نگفتی

      طلاق کودک ازاری قتل وو خیلی مشکلات دیگه

      ولی شما دنبال مقصر میگردید نه دنبال کنترل ذهن خودتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      گزارش نقض قوانین سایت
  5. -
    محمدرضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 3087 روز

    به نام خدای مهربون

    سلام خدمت همه ی عزیزان و استاد عزیزم و آبجی مریم عزیزم…

    استاد یه اتفاقی برام افتاد چند روز پیش( دقیقا یادم نیست) که در حد خیلی خیلی زیادی خیلی خیلی حالم تغییر کرده و خواستم که با شما هم به اشتراک بذارمش… واقعا حالم عالیه خدا رو صد هزار مرتبه شکر…

    هر چقدر که جلوتر میرم دارم بیشتر متوجه میشم که تمام کانون توجه و افکار و باورهایی که حالم رو بد میکنه منشائش از کمبود هست و تنها و تنها راه خوب کردن حال کار کردن روی باور فراوانی هست در تمام جنبه ها…

    من یه آدم بی نهایت مذهبی بودم و نمیتونم بگم چقــــــــــدر تغییر کردم و کلا یه آدم دیگه شدم و اتفاقات زندگی ام هم کامل تغییر کرده در این مورد خدا رو صد هزر مرتبه شکر و آنطور که میخواستم رو رقم زدم، اما، یک موضوع توی وجودم بود که مطمئن هستم ته وجود شایدم در وجود هممون به طور کامل هست و اون هم برمیگرده به تضادی که بین زندگی مادی این دنیا و زندگی در آخرت که توسط دین و مذهب در درونمون گذاشته شده و توی کلمون کردند، مخصوصا برای من که تو همه ی موضوعات اینطور بود نه فقط پول!!!…

    من بی نهایت مقاومت داشتم توی این موضوع در حالی که هیچ هدفی نداشتم و اصلا نمیتونستم به هدفی فکر کنم توی این سه ساله (خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخاطر باور فراوانی، من مدیون این باور و خدای این باور هستم تاااا ابـــــــد) و اینقدر مخفی بود که حد نداشت و در واقعا اینقدر فضای ذهنم رو گرفته بود که نمی تونستم به چیز دیگه ای فکر کنم چون اینقدر با اون عینک داشتم نگاه میکردم که اصلا یادم رفته بود که بابا دارم با عینک نگاه میکنما!!!

    خدا رو شکر بابت این فراوانی…

    تاا همین دو شب پیش که این افسردگی حاصل از بی هدفی خیلی داشت بهم فشار میاورد و خیلی داشت اذیتم میکرد و من فقط داشتم روی فراوانی کار میکردم و با تمام توجه و با تمام وجودم داشتم روی فراوانی کار میکردم که به قول حافظ انگار که از غصه نجاتم دادند وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند… بخــــــدا خیلی حالم عالیه، بخــــــــدا خدا خیلی خوبه این جهان همش لذت و عشق وحاله بی نهایته که در هر لحظه فقط داره بیشتز و بیشترش میکنه این خدای مهربون…

    میدونید چی شد؟؟ روی تختم خوابیده بودم و فقط داشتم کار میکردم و تمام تمرکز و حواسم رو گذاشته بودم روی فراوانی تا ذهنم رو کنترل کنم حدود ساعت3 نصفه شب بود… یهو تو وجودم خدای مربهون گفت چرا نگرانی؟ ثروت ها و نعمت ها بی نهایته پاشو برو فقط نقاشیت رو بکش همه چیز هست…

    فهمیدید چی شد بچه ها…

    ثروت ها و نعمت ها بی نهایته، میدونید یعنی چی؟ یعنی اینکه همین الان هم در اینجا و هم در آخرت بی نهایت ثروت و نعمت در تمام جنبه ها هست که نامحدود هستند و کار خدای مهربون اینه که فقط داره بیشتر و بیشترشون میکنه… نمیدونم چند نفر متوجه میشوند چی میگم که نیازی نیست چیزی بفرستی اونور تا آخرتت رو آباد کنی، اونور آباد هست اینور فقط لذت ببر و تجربه کن.

    چرا؟

    چون بی نهایت ثروت و نعمت هست… واقعا نمیدونم چطوری احساسم رو بیان کنم… الان دیگه فقط نشستم و دارم با خیال راحت نقاشی میکشم و هر وقت هم برم، از ته دلم خیالم راحته استاد، از اونور خیالم راحته راحته راحته، خیلی درونم آرووم شده… نگران مردن نیستم چون میدونم اونور بی نهایت هست همه چیز.. اینجا فقط لذت میبرم، فقط نقاشی میکشم، همه چیز بی نهایت هست، اون چیزهایی که دوست دارم تجربشون کنم رو تجربه میکنم چون دوست دارم تجربشون کنم، هیچ دلیل دیگه ای هم نداره، هر جوری که دوست دارم زندگی میکنم، بعدش هم هر وقت رفتم اونور ادامه ی بی نهایت ثروت و نعمت رو تجربه میکنم…

    نیازی نیست چیزی برای اونور بفرستم تا اونورم خوب باشه، نه، همین الان اونور بی نهایت ثروت و نعمت نامحدود و تمام نشدنی تا ابد هست، الان میفهمم که چرا خدای مهربون تو قرآن میگه که اخرت برای شما بهتره چون اصل فراوانی اونوره ه ه ه ه، قربونش برم مـــــــــن!!!!!

    الان دیگه ثروتمندان رو بد نمیبینم چون میگم اینا کسایی هستند که قراره ثروت و نعمت بی نهایت اونور رو تجربه کنند پس اتفاقا خیلی هم خدایی و معنوی هستند.

    الان دیگه فاصله ای بین نعمت ها و ثروت های دنیای مادی و آخرت نمی بینم، پیوسته هستند چون بی نهایت هستند و در بی نهایت قطع یا فاصله ای نیست، ادامه ی این زندگی متمولانه و سرشار از رفاه اونور هست و این چیزی که اینجا هست در مقایسه ی اونور هیچی نیست.

    الان دیگه دنیا و آخرت رو جدا از هم نمیدونم در هیچ موردی خدا رو شکر…

    الان میفهمم که شما چرا میگید اگه الان برم راضیم اگه الان نرم هم راضیم، چون اصلا فرقی نمیکنه بی نهایت بی نهایته، تمام نشدنی تمام نشدنیه…

    وقتی که خدای مهربون اون الهام رو بهم کرد و اصلاً انگار وجودم چرخید و تغییر کرد، آیه ی (( یا ایتها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک راضیه مرضیه)) رو با تمام وجودم حسش کردم و ناخود آگاه اومد توی ذهنم و اومد روی زبونم و داشتم میخوندمش و نمیدونم چقدر گریه کردم اما از گریه کردن خوابم برد، انگار تمااااااااااااااااااام وجودم رو با یه وجود دیگه تعویض کرده بودند، اصلا یکی دیگه شده بودم!!!!!… یکی تو وجودم با عشق و شور گفت خـــــــــــب، حالا دیگه فقـــــــــــط بشینیم نقاشی بکشیم و با خودم گفتم آقا من تااا ابد دیگه هیچ کاری ندارم جز لذت بردن، الان عشقم نقاشیه می شینم نقاشی میکشم.

    دیگه دنبال پول نیستم، دنبال لذت بردنم دنبال این هستم که اغلب روزها با عطش و یه حرارت سوزان بلند میشم به عشق نقاشی و تا شب توی اتاقم فقط نقاشی می کشم، خیالم تا ابد راحته که آقا بی نهایت ثروت و نعمت و آرامش و شادی و تفریح و هر چیز خوبی که میخوام و نعمت خداست هست، همین الان بی نهایت هست و تازه هی داره بیشتر و بیشترش میکنه.

    در واقع جهان مادی و جهان آخرت در بازه ی بی نهایتِ ثروت و نعمت بی نهایت و تمام نشدنیِ روز افزون هستند…

    تماااااااااااااام اون مسائل مذهبی از وجودم رفت و خیلی خیلی حالم خوب شده خیلی زیاد اصلا نمیدونم چطوری بگم یه آراااااامش خاصی تو وجودم هست یه سکوت و سکون خاصی تو درونم هست که خیلی آرووومم کرده و تا موقعی که زنده هستم باید هر روز و هر لحظه مهم ترین کارم این باشه که روی فراوانی و بی نهایت بودن ثروت ها و نعمت ها در تمام جنبه ها کار کنم و به الهامتش در تمام اون جنبه ها عمل کنم، این تنها کار زندگی منه تا اااابد و با عشـــــــــــــق، هیچ کار دیگه ای ندارم، چون تنها اسلحه ی ذهن کمبوده و اون همیشه تا لحظه ای که من اینجا هستم، اون هم داره کارش رو میکنه، پس باید با تمرکز کامل روی این کار کنم فقط همین، بقیش خود بخود درست میشه،

    آخخخخخخخخخخخخخ که من چقـــــــدر عاشق این خود بخود شدم…

    استاد اینقـــــــــــدر نرم شدم، اینقــــــــــــدر ساده گیر شدم، بخـــــــــــــدا اصلا باورم نمیشه که محمدرضا تو چقــــــــدر تغییر کردی که یعنی اصلا یادم نمیاد دیگه کی بودم حالا خدا رو شکر اون اول فراوانی چکاپش رو نوشتم که شرایط الانم چیه که بعدا بفهمم و دوباره اون اشتباه عزت نفس رو نکنم که سه سال پیش چکاپم رو ننوشتم…

    استاد یه حیا و عفت خاصی تو وجودم شکل گرفته، منظورم اون مسائل مذهبی نیستااا، نمیدونم، خودتون منظورم رو متوجه میشید حتما که چی میگم.

    اینقـــدر بقیه باهام نرم شدند، یه گل می بینما دیووووانه میشم، اشک تو چشمام جمع میشه فقط بغلش میکنم و قربون صدقش میرم و کلی بوسش میکنم نازیش میکنم… خدا رو صد هزار مرتبه شکر…

    اینقـدر حرف مردم برام بی اهمیت شده، اصلا خیلی کم پیش میاد که کاری به بقیه داشته باشم، همش سرم تو کار خودم و نقاشی خودمه…

    در مورد اون دختر مورد علاقم من 87 صفحه ی A5 نشستم نوشتم چندین ماه پیش. اینقـــــــــــدر به خودم سخت گرفته بودم که نگووو!!!!، همش هم بخاطر حرف مردم بود( ته ذهنم بودااا) نشسته بودم سانت به سانت بدنش رو نوشته بودم که چه شکلیه و همینطور تک به تک اخلاقش و رفتار های ظاهریش رو، یعنی پوست خودم رو کنده بودم و افتخار هم میکردم که من خواستم رو واضح نوشتم و خودمم حالم به هم میخورد برم بخونمشون اینقـــــدر زیـاد بودند که نگو!!!!..

    چند وقت پیش مدام یه حس خوبی اون تصاویر اون نوشتم رو میاورد توی ذهنم، سه شب پیش با خودم گفتم بذار ببینم این تصاویر چیه چند وقته داره میاد توی ذهنم، رفتم دفتر رو برداشتم اصلا انرژیش منفی بود خیلی توش کرختی بود.. بعد خدای مهربون گفت پارشون کن، خلاصه همه رو پاره کردم و با خدای مهربرون شروع کردیم به نوشتن ( در واقع هر شب یه قسمتی رو رفتیم که دیشب تموم شد) و اصلا باورم نمیشد که اینقدر ساده گیر شده بودم و خیــــلی ساده گیرانه و خیـلی راحت و در عین حال کامل نوشتم و تنها چیزی که نبود توشون، حرف و نگاه مردم بود، یعنی فقط اونطوری که خودم دوست داشتم نوشتم. کل ویژگی های ظاهری و اخلاقی که نوشتم فکر کنم 15 صفحه هم نشد. بعد با خودم گفتم یعنی همین به همین راحتی بود و بعدش خیــــــــلی احساس رقت قلب عجیبی داشتم و این احساس که اون دختر خیلی خیلی نزدیکه و اصلا یه حال ملکوتی و بی نهایت سبکی داشتم.

    اومدم اون اصل ها رو نوشتم، که اگه مثلا این اصل توی وجودش باشه دیگه بقیه ی اون جزئیات هم حله نمیخواد تک به تک اون جزئیات رو بنویسم. مثل اصل سادگی.( این هدایت خدای مهربون بود)

    الان قشنگ می شینم به خودم میگم خب من چی رو میخوام و خواسته هام رو مشخص میکنم و مثل اینکه رفته باشم توی یک فروشگاهی که بی نهایت همه چی توش هست، هر چیزی رو که نیاز داشته باشم و برای کارم بخوام بر میدارم و استفادش میکنم و چیزی هم که نمیخوام رو اصلا سمتش هم نمیرم و اون چیزهایی هم که میخوام مرتبط با عشقم و طراحی ام هست و باعث میشه که من راحت تر به عشقم بپردازم و برای راحت تر کردن کارم باشه، میخواد خونه باشه میخواد یه ماشین باشه گوشی باشه یا هر چیز دیگه ای، چیزی که به عشقم یا علاقم ربطی نداشته باشه رو که اصلا سمتش هم نمیرم ( الان متوجه میشم که چرا شما هر چیزی رو که فقط نیاز دارید میخرید یا استفاده میکنید، قبلا باهاش مشکل داشتم میگفتم بابا شما که داری خب چرا فلان چیز رو نمی خری، اما الان خیلی قشنگ احساسش میکنم علت این کارتون و ساده گیری تون رو، اصل سادگی خیلی خنک و لطیف و قشنگه)

    خدا رو شکر صد هزار مرتبه شکر بابت این فراوانی و بی نهایت بودن ثروت ها و نعمت ها در دنیا و آخرت…

    حسم گفت که ایمان به خدا و روز آخرت که این همه توی قرآن تکرار شده، همون باور به فراوانی و بی نهایت بودن ثروت ها و نعمت هاست چون تنها در این صورت هست که اعمال صالح و صلح برانگیز انجام میشوند و این چیزی هست که من به لطف و فضل بی نهایت خدای مهربون الان در حال تجربه کردنش هستم.

    استاد عباس منش عزیزم، آبجی مریم عزیزم، داداش مایک معرکه و بی نظیرم، خانم فرهادی عشق دلم، داداش ابراهیم فوق العاده و نابغه و عشق خودم و تک به تک شما آبجی ها و داداش های توحیدی و ناب و نازنین قلبم، هیولا وار عاشـقتونم و دوستتون دارم از ته ته ته قلبم.

    در پناه بی نهایت خدای مهربون، شاد، سالم، خوشبخت، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
    • -
      سانیا رهبری گفته:
      مدت عضویت: 3208 روز

      سلام و درود بر روح و روان در صلح و آرام شما

      داداش ترکوندی با این حجم فرکانس خوبت ??

      عالی و ناب بود ، وجودم پر از احساس خوب و بینظیر شد .

      به خاطر صلح درونیت تحسینت میکنم .

      تک تک جملاتت عالی بود و چه موجی از فرکانس خوب رو بهم منتقل کرد !

      خدای درونت با این کلمات غوغا کرده داداش محمد رضای گل .

      چقدر باورهای قدرتمندی تو صحبتهات بود که باهاشون احساس هماهنگی کردم .

      از انرژی بی نظیری که بهم انتقال دادی بی نهایت سپاس … ??

      برات حال خوب مملو از احساس شعف و ذوق رو آرزومندم .

      ?????

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      فرنوش بیگدلی گفته:
      مدت عضویت: 2567 روز

      سلام و درود

      چقدر زیبا بهتون الهام شد.

      جالبه خرد درونم به من هم همینو گفت نمیخواد جز به جز ویژگی برای طرف مقابلت یا شغلت بنویسی فقط به من اعتماد کن من بهترین رو برات انتخاب میکنم و من کلا قضیه ازدواج و شغل رو رها کردم سپردم به خدای درونم .

      آرام و رها شدم .

      چقدر این الهامات قشنگ و آرامش بخشن خدایا شکرت ??

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      نداء عرب گفته:
      مدت عضویت: 2284 روز

      عالیییی بود برادر معنوی

      کلی اشک ریختم و دلم طراوت پیدا کرد

      ممنونم که الهام تون رو با ما به اشتراک گذاشتین

      یقین دارم که از نقاشی هاتون میشه به حال درونتون پی برد ، جنسشون با همه نقاشیها فرق میکنه چون ردپای خدا در همه اونها هست

      خوبی حالتون مستدام

      باورهاتون روز به روز پربارتر و خدا حافظتون باشه برادر جان 🙏🏻

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    The Viper گفته:
    مدت عضویت: 2790 روز

    میدونم این نظرم پخش نمیشه. ولی الارقم علاقه ای که به شما دارم، انتقادی هم از شما دارم. من شمارو به عنوان یک انسان خردمند که الگوی زندگی خودم قرار دادم می بینم.

    – اما می بینم که این الگوی من حتی جمله ای بابت مرگ هزاران نفر در ایران حاضر نیست بگه.

    – حتی ذره ای احساساتی نمیشه و قلبش به درد نمیاد.

    – در طی ماه های قبل از مرگ 1500 نفر تا مرگ 176 نفر ایرانی، داره تبلیغ محصولش رو میکنه.

    انقدر خودخواه نباش آقای عباس منش. ما موجوداتی اجتماعی هستیم. هم وطن هات دارن هر روز پر پر میشن و تو فکر پول دراوردن و آپدیت محصولاتت و ایمیل زدن به کاربرات هستی. در روزی که 176 نفر نخبه کشته شدن داری ایمیل میزنی که بیاید محصول بخرید.

    آیا واقعا این نگاه قرانیه؟ این نگاه انبیاست؟ این نگاه پیشوایان دینی ماست؟

    از شما نمیخوایم خودت رو فدا کنی. ذره ای احترام، ذره ای لطافت، ذره ای انسانیت از شما میخوایم.

    من نمیخوام شمارو تغییر بدم. و نمیتونم هم این کارو بکنم. اما خودتون فکر می کنید رفتارتون درسته؟ این بی اعتنایی و بی اهمیت نشون دادن مرگ هزاران انسان نشان از چیه؟ هم وطن های من دارن میمیرن و من ترجیح میدم به فروش محصولاتم و لذت از زندگیم فکر کنم. چه تفکر انسان دوستانه ای…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      یاسمن دال گفته:
      مدت عضویت: 3721 روز

      سلام

      دوست داشتم ب نوبه‌ی خودم جواب شمارو در کمال احترام بدم…

      این دنیا ذره‌ی کوچیکی از ابدیت ماست و در واقع در مقابل ابدیت ما هیچی نیست…

      قطعا این اتفاقا واسه هیچکس خوشایند نیست و حال هرکسی رو دگرگون میکنه…

      ولی ما موظفیم ک ذهنمون رو کنترل کنیم، توی این دنیا هم ناخواسته‌ها وجود دارن هم خواسته‌ها، چون این جهان دو قطبیه..

      ولی وظیفه‌ی ما اینه ک بتونیم کنترل ذهنمون رو تو دست بگیریم و با اینکار فقط ب خودمون خوبی نکردیم، انرژی مثبت بارها قوی‌تر از انرژی منفیه، با اینکار قطعا روی اطرافمون هم تاثیر میذاریم…

      دقت کنید ک این اتفاقات همش بصورت ریتمیک پشت سر هم داره اتفاق میوفته… باید نگاه عمیق‌تری بشه ب این داستان… ما دائم با اسم انسانیت توجه و تمرکزمون رو روی مواردی میزاریم ک اصل نیست و کاملا مارو از مسیر دور میکنه و طبیعتا بازهم ناچار ب تجربه‌شون هستیم…

      اینکه یک نفر کنترل ذهنش رو تو دستش میگیره بهیچ‌وجه خودخواهی و دور از انسانیت نیست! بلکه برعکس… اینطور نه تنها خودش خوب زندگی میکنه بلکه دنیا رو جای بهتری برای زندگی میکنه، و حتی ب ما اموزش میده ک ما باید بتونیم از پس نجواها بربیایم و کنترل ذهنمون رو تو دست بگیریم…

      یادتون باشه وظیفه ما توجه ب ذهنو افکارمونه

      حالا چه انسانی چه غیرانسانی و خودخواهانه…

      قانون اینه ک ما با چیزی ک بهش توجه میکنیم اتفاقات رو ب زندگیمون دعوت میکنیم…

      توجه افکار و ذهن وقتی همراه با احساساته، خیلی راحت اتفاقاتی از اون دست رو وارد زندگی میکنه… نمونه‌ش همین اتفاقات پشت‌سر هم ک برای کشورمون داره میوفته…

      چون عده‌ی خیلی زیادی تمام افکار و احساساتشون رو معطوف ب این دسته از اتفاقات کردن… قانون و خداهم میگه چشم از این اتفاقات بیشتر وارد زندگیتون میکنم…

      بهتره نگاه عمیق‌تری پیدا کنیم و ب تعاریفی ک واسمون شده، بازنگری کنیم… حتی بهشون شک کنیم ک ببینیم ایا اعتقادات ما پایه و اساسش قران و قوانیه یا صرفا فرهنگیه ک توش بزرگ شدیم…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    مجید شرافت گفته:
    مدت عضویت: 2044 روز

    سلام؛

    استاد این چندروزه توی ایزان خیلی اتفاقات منفی افتاده (مخصوصا سقوط هواپیمای اوکراینی که یک فاجعه بود)

    لطفا کمکمون کنید که احساسمون را بهتر کنیم و تمرکزمون را بذاریم روی نکات مثبت

    ???

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    مرجان شاد توانگر گفته:
    مدت عضویت: 2501 روز

    سلام خدمت استاد بزرگوارمان وخانم شایسته نازنین

    من می خواستم این تجربه رو توسایت بنویسم ولی نمی دونستم تو‌کجا تا اینکه دیدم عزت نفس رو زحمت کشیدید وبه روز رسانی کردید واقعا سپاسگزار هستم از خدا واز استاد واز خانم شایسته که واقعا دلسوزانه دنبال پیشرفت ما هستند چون من یک زن هستم ومی بینم چقدر دلم همیشه بی صبرانه برای رسوند یک آگاهی به دیگران در تب وتابه واین رو به جنسیتم ربط می دم والان حس خانم شایسته وبی کار ننشستن ایشون رو درک می کنم وحس انس والفت بیشتر وبیشتر در من قوی می شه

    من عزت نفس رو یک سال پیش خریدم ولی به طور جدی که بخوام نت برداری بکنم الان ۲یا۳ماه می گذره ‌کامنتا رو می خوندم وبا خودم می گفتم ببینی این افراد که سه چهار سال پیش اینو خریدند الان در چه موقعیتی هستند ؟

    والبته چون کشف قوانین و۱۲قدم رو هم خریده بودم کاملا بحث رو درک می کردم ومی فهمیدم که جنس حرف ه‌ای استاد یکیه وتکامل استاد رو هم می دیدم چون استاد در هر قسمت از فایلهای عزت نفس حجم زیادی از آگاهی ها رو یاد می دادند واگر کسی با ادبیات استاد آشنا نمی بود یا در مدار مناسب نباشه درک مطالب براش سخته ومن مطمئن هستم این به روز رسانی در جهت رساندن بهتر مطالب هست واین جای تشکر داره از استاد وخانم شایسته نازنین

    حالا بریم سر اتفاق امروز من

    باتوجه به اتفاقات ناگواری که این چند روز در ایران رخ داده که متاثر کننده ترینش سقوط هواپیما بود من خیلی سعی کردم ذهنم رو کنترل کنم متاسفانه این خبر رو هم از تلویزیون یکی که چند دقیقه منزلشون رفته بودم شنیدم ومثلا الان وازگونی اتوبوس را از کامنت بچه ها شنیدم منظورم اینه که دنبال اخبار نیستم

    خلاصه اخبار بد کارش رو کرد ومن دیروز حالم بد شد به طوری که از درون منقلب بودم وبالاخره فرکانسهای بد به درو دیوار خورد ویکیش به همسرم اصابت کرد واون که صبح خوش وخرم بیدار شده بود تا شب رابطه آش بامن بهم ریخت امروز جمعه بیدار شدم کمی با خودم کلنجار رفتم وخودم رو جمع وجور کردم گفتم برم نان وحلیم بگیرم دوباره نشاط برگرده وحال خودم هم عوض بشه ماشین رو برداشتم زدم بیرون پیاده شدم رفتم تو صف سنگکی آمدم پول در بیارم موبایل اپلم از دستم افتاد روی زمین روی یک سنگ بزرگ نان که رو زمین بود صداش به من هشدار داد که اینبار ازاون بارها نیست وموبایل چیزیش شده برش داشتم دیدم بله گوشه صفحه ال سی دیش به اندازه یک سانت جدا شده ورنگش کاملا عوض شده ?

    بغض گلوم رو گرفت گفتم بیا دیدی آنقدر فکرت رو کنترل نکردی این بلا هم سرت اومد

    سعی کردم جلوی اشکم رو بگیرم ولی طعنه های حتمی همسرم تو گوشم می پیچید چون موبایل قبلیم هم تو خیابون افتاده بود ولنز دوربینش خرد شده بود

    خلاصه گفتم خودت رو کنترل کن باییییید خودت رو کنترل کنی موبایل رو کردم تو جیب لباسم ونان رو گرفتم اومدم توماشین نشستم

    گفتم یاد استاد بیفتا یادته پرده ار وی رو چه طور باکنترل ذهن داد بالا این که یه کار کاملا مادی بود نه ذهنی پس باید حال خودت رو خوب نگه داری گفتم دیگه به صفحه آش نگاه نمی کنم

    تو دلم می گفت خیر سرت دست گلت رو آب دادی

    یکی دیگه تو وجودم می گفت تقصیر من نیست همش تقصیر این شوهر وپسرمه که پانمی شن برن نون بگیرن اصلا من چرا باید صبح زود بزنم بیرون نون بگیرم از دست تنبلی اونا بعد می گفتم نه من مسئول تمام اتفاقات زندگیم هستم پس دنبال مقصر نگرد

    گفتم من باید حالم رو خوب نگه دارم پس می رم حلیم هم می گیرم من نباید خودم رو وا بدم بعد یاد دوست هم فرکانسیم افتادم که درب یخچال فریزرش باز مونده بود ویخچال فریزر خراب شده بود وداغ کرده بود اساسی ولی دوستم مثل یک مریض تب دار یخچال فریزر رو ‌پآشویه کرده بود وتا ۲۴ساعت مدام دستمال خیس خنک رو به دیواره یخچال کشیده بود وکلی قربون صدقه یخچالش رفته بود وازش خواسته بود که خوب بشه ویخچالی که دو روز کامل داغ کرده بود وجوش آورده بود خوب شد با اینکار

    گفتم بیا این هم یه نمونه دیگه خلاصه داشتم درست شدن موبایل رو برا خودم منطقی می کردم رفتم حلیم رو گرفتم ودوباره برگشتم توماشین یک نفر بهم تکس ضروری داد روی قسمت آسیب دیده رو پوشوندم ‌مطلب رو خوندم خدارو شکر موضوعی که صبح با نا امیدی تو ستاره قطبی نوشته بودم حل شده بود

    خدارو شکر کردم ‌شروع کردم به برگشتن سمت خونه گفتم حالت رو خوب نگه دار یادت بیار خانم شایسته چقدر زحمت کشید سفر به دور امریکا رو تهیه کرد که ما سپاسگزاری رو یاد بگیریم وبه نکات مثبت نگاه کنیم نگاه کردم دیدم کوهها پر از برفه گفتم خدایا شکرت چه قشنگه بعد از چندین روز آلودگی هوا تمیزه دوباره چشمم به برگ‌های درخت توت افتاد که یه تعدادشون بارنگ‌های نارنجی هنوز خودشون رو به زور به شاخه درخت چسبوندن وخیال افتادن ندارند با خودم گفتم برم تو خیابان خودمون که پر درخت توته ببینم اونا هم هنوز به درخت چسبیدن؟خلاصه داشتم دستو پا می زدم که حواسم رو پرت کنم وفکر منفی نکنم

    گفتم الان برسم خونه دخترم سریع موبایلم رو ازم می گیره جون از اینستا من استفاده می کنه گفتم با خودم بهش نمی دم تا ببینم چی میشه تو راه با خودم گفتم ببین تواصلا مشکل بینایی داری یادته چند بار فکر کردی ایکس وایگرگ تکس دادن با چشمای خودت هم دیدی ولی بعد رفتی دیدی اصلا همچین افرادی تکس ندادند وتو اشتباهی اسم اونا رو تو صفحه اول موبایلت دیدی

    یا یادته فکر کرده بودی شوهرت بدون ماشین رفته وسویج رو روی اوپن دیده بودی ولی بعد یک ربع دیدی سوایچی رو اپن نیست وهمش فکرم خیال خامت بوده پس ممکنه الان هم موبایل چیزی نشده باشه

    خلاصه سرتون رو درد آوردم که بگم چی در درونم می گذشت وچه طور داشتم نجواهارو خاموش می کردم ودر عوض باور قوی می ساختم که درست میشه وجیزی نشده

    خلاصه سرم به کارهای خونه گرم شد تا تکس بعدی اومد

    گفتم نمیشه تا شب به موبایلم نگاه نکنم یا روی اون قسمت آسیب دیده رو بگیرم که

    موبایل رو از جیبم در آوردم دیدم موبایل سالمه سالمه چند بار صفحه آش رو پاک کردم وخوب نگاه کرده هیچی نبود ??

    اشک از چشمام سرازیر شد خیلی گریه کردم خیلی از خدا تشکر کردم خیلی از استاد به خاطر درس‌هاش تشکر کردم خیلی احساس قدرت کردم خیلی به قانونهای بدون تغییر ایمان آوردم وخیلی اشک ریختم برای قدرتی که دارم ونمی بینم

    اینا رو برای این نوشتم که من درس‌هارو که گوش می دم می گم شاید من ناتوان باشم (عزت نفسم پایینه)شاید من از سنم گذشته که بتونم باورهام رو تغییر بدم وچه جالب که امروز هدایت شدم به فایل ۳۷سفر به دور امریکا که چقدر قشنگ بود بخصوص توضیحات دوستمون برای این فایل واهنگ پر مسمای حبیب خدا بیامرز خیلی وصف الحال من بود ودوباره گریه کردم

    سرتون رو درد آوردم خودم نتیجه گیری ها رو می نویسم

    ۱-هیچ وقت برای تغییر دیر نیست وهر چقدر روی خودمون کار کنیم وبه آموزه های استاد ایمان داشته باشیم همون قدر که این بتون ذهن را بشکونیم وترک دارش کنیم موفق می شویم ولی اگر دو دل باشیم قطعا دیر نتیجه می گیریم

    ۲-کنترل ذهن بسسسسیار مهمه تو ایران این کار سخته ولی چه میشه کرد باید به این تضاد هم تن داد تا خدا هدایتمون کنه به جای بهتر ویا ما دیگه آنقدر قوی بشیم که هیچ اثری رومون نکنه یادم باشه که من مدتهاست که نه تلویزیون می بینم نه تلگرام ولی ببینید جو جامعه من رو چه طور باخود برد وچقدر فرکانسهام به درودیوار خورد

    ۳-این که کنترل نجواها هم بسیار مهمه من تو اون یکی دو ساعت که موبایلم رو ببینم واقعا در درون خودم داشتم با یه رقیب بی رحم مبارزه می کردم رقیبی که یا من رو تحقیر می کرد یا بدترین چیزها رو جلوی چشمم ترسیم می کرد

    یاد آوری کنم بعدا برای بچه هام تعریف کردم گفتند شاید خیال کردی چیزیش شده ومن رفتم با ذره بین اونجا ی موبایلم رو دیدم ‌دیدم بله دون دون هست پس من خیال نکرده بودم ولی جالبه تا چند ساعت بعد اون دون دونا تو صفحه هم محو شد

    در آخر ببخشید کامنتم خیلی طولانی شد ولی اون حس توانستن وخالق بودن امروز من به نظرم ارزش خوندن داشت

    خدا را هزاران بار برای این که خودش را به من نشان داد وبرای این که من را آفرید تا فرصت تجربه کردن خودم را داشته باشم سپاسگزارم

    استاد از ته دل دوستت دارم خانم شایسته واقعا از دور روت رو می بوسم که برازنده نامت هستی

    ???

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 187 رای:
    • -
      یاسمن دال گفته:
      مدت عضویت: 3721 روز

      سلام دوست عزیزم

      بله ک ارزش خوندن داشت…

      عاااااااااااالی بود???

      بخدا کیف کردم??

      ممنونم ازت

      نمیدونی چقدر روی باور من تاثیر داشت و دوست دارم این تجربه‌ی شما همیییشه یادم بمونه?

      خدایا شکرت????????

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      سانیا رهبری گفته:
      مدت عضویت: 3208 روز

      دوست عزیزم

      یه دنیا تبریکات منو بپذیر

      ۱ . برای کنترل ذهنت

      ۲ . برای عملگرا بودنت

      ۳ . برای اشتراک نتیجه ات

      ۴ . برای احساس ذوق و هیجانت

      ۵ . برای توحیدی بودنت

      ۶ . برای ایمان داشتنت

      ۷ ‌. و برای نوشتن جزئیات نتیجه ات به همراه احساسش .

      واقعا عالی بود و تحسینت میکنم عزیزم .

      خیلی لذت بردم …

      شما لایق و شایسته بهترین حال و احساس هستید .

      همواره مملو از حس خدای درون باشید .????

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      ارسلان علیمحمدی گفته:
      مدت عضویت: 2642 روز

      سلام به همه ی دوستان هم فرکانسی عزیزم

      خانم توانگر این موقع شب ببین اصلا حیرت زده شدم واقعا یک حس قدرت اون احساس قدرتی که با اعتماد به خدا و نه حتی خودم کار ها به چه نحوه احسنتی رو به جلو میره.

      اون تیکه که گفتین سالمه سالمه گوشی چقدر چقدر بازم میگم حیرت زده شدم یعنی نشون میده خدای بزرگ من توی هر موقعیتی من رو اجابت میکنه و توی هر لحظه به من کمک میکنه چقدر حس خوب و آرامش توی کامنت بود و این رو خواستم بگم که جدای اتفاقات بیرون که میوفته ما هستیم که تصمیم میگیریم اتفاقات چطور و چگونه برامون رخ بده و هر چقدر این حس خوب که برابر با اتفاقات خوب رو هرروز تمرین کنیم هرروز هم هدایت میشم به اتفاقات خوب واقعا تشویق داره که توی جنگ با خودتون پیروز شدین آفرین به شما و چقدر حس زیبایی در من بوجود آورد و چقدر باز هم برای من یادآور شد که خدا توی هرلحظه کنارم هستش.

      واقعا کامنت تاثیر گذاری بود??

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      باران گفته:
      مدت عضویت: 3086 روز

      سلام دوست عزیز

      باور کردنی نیست موبایلت شکسته بود و با ایمانت درستش کردی

      احسنت احسنت

      خیلی خوشحال شدم از خوندم نظرتون ممنون دوست عزیز بسیار کامنت فوق العاده ای بود. از کامنت شما یک نشونه دریافت کردم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      نداء عرب گفته:
      مدت عضویت: 2284 روز

      سلام دوست عزیز

      امیدوارم که خوب باشید

      ممنونم که وقت گذاشتین و این تجربه عالی رو برای ما با ذکر جزئیات نوشتین ، خیلی خیلی جالبه این حس خوب داشتن و به تبعش احساس عزت نفس و قدرت داشتن ، چه ها که نمیکنه؟

      من هم چند وقت پیش یه تجربه مشابه داشتم تو ماه بهمن یه بوفه برای ناهارخوری خریدم و اصولا از اونجایی که الان تنها زندگی میکنم خریدش رو هم به حساب عزت نفس می ذارم چون من همه چیز رو منوط به این کرده بودم که مجدد ازدواج کردم فلان کار یا بهمان کار رو انجام میدم و نجواهام هم میتازوندن دیگه ولی من در یه اقدام ضربتی پاداشی رو که اداره بهم داده بود صرف خریدش کردم و به خودم جایزه دادم و پیش خودم گفتم من الان خودم با ارزشترین دارایی زندگیم هستم و کی بهتر از خودم و من اگه حالم خوب باشه برام اتفاقهای خوب میفته و تا اون موقع هم انشالله خرید های عالیترم انجام میدم و ازین حرفا با خودم تکرار میکردم

      هفته آخر اسفند داشتم برای چیدن سفره هفت سین دنبال جایی برای انداختن ترمه می گشتم که گفتم بذار وسایلش رو جمع کنم و گردگیریش کنم و اونجا بچینم ، وای چی دیدم ؛ یه ظرف دو طبقه روش بود که من چند وقت قبلتر اون رو شسته بودم و بعد از خشک کردنش اونو اونجا قرار داده بودم ، ظرفه چسبیده بود و جدا نمی شد که حکایت از اون داشت که خیس بوده و چسبیده

      نمیتونم حالم رو توصیف کنم اینا همه در کسری از ثانیه اتفاق افتاد ولی انگاری هزار سال گذشت وقتی با هزار زحمت جداش کردم یک دایره سفیدنسبتا بزرگ روی رنگ قهوه ای بوفه بجا مونده بود و ذهنم هم با افکار و عبارات تحقیرآمیز می‌تاخت؛ که بابا تو رو چه به ادای آدمهای معمولی درآوردن حالا بوفه خریدنت چی بود تو کجا و این این کارها کجا ، فکر کردی ، عرضه نداشتی یه ماه نگهش داری ، هنوزم هیچ کی ندیدتش، و رگباری میگفت

      تنها کاری که انجام دادم این بود یه لیوان آب خنک خوردم و دم سینک ایستادم و انگاری ذهنم یه آدمی اون دور و اطراف باشه شروع کردم باهاش صحبت کردن که ؛ ای بابا چی میگی برای خودت همینجوری ، من که نمیدونستم از قصد که نبوده ، بعدم شاید روش باز بمونه و هوا بخوره خوب بشه ، نشد هم کلی ماده هست میشه روتوشش کرد و همینجوری می گفتم اونو ساکت کنم ولی نه تنها راه حلهای عالی به ذهنم میومد بلکه حالم هم کلی بهتر میشد و اون حس ترس از بین رفت و رفتم تو اتاق و بالاسر اون قسمت ایستادم و گفتم تو خوب میشی ببخشید من ظرف رو خشک کردم ولی احتمالا پایینش رو چک نکرده بودم که اینجوری شدی ، در هر صورت یه چیز جدید یاد گرفتم و از خدا بابتش شکرگذار هستم و ما با هم دوستیم و در ناهار خوری رو بستم و به کارهای دیگه مشغول شدم

      ذهنم تا یه فرصتی پیدا میکرد جفت پا میپرید و یادم میاورد ولی حناش پیش من رنگ نداشت و من چون شهامت بخرج دادم و تو دلش رفتم دیگه برام مخوف نبود و ته تهش میدونستم برای هرچیزی یه راهی هست و نگرانی نداره و منم دقیقا یاد یکی از قسمتهای سفر آمریکا افتادم که استاد برای پله آروی به تضاد خوردن و رهاش کردن و به کارهای دیگه پرداختن و بعد در وقت مناسبش و فراغ بال و اختصاص ندادن فضای ذهن به نگرانی، کار ردیف شد

      و بصورت معجزه آسا بعد ازفکر کنم ۳ روز هیچ ردی از اون رطوبت و جا گذاشتن نموند و اصلا شاید باورش برای کسی بیرون از این جمع ما مشکل باشه اما با خدا و توکل به اون و نترسیدن همه چی امکانپذیره

      خیلی خوشحالم که به این جای بینظیر هدایت شدم و درسهای استاد و نوشته های خانم مریم یه طرف، این دیدگاهها و تجربیات شما عزیزان دل هم که لذت صد چندانی بهش بخشیده

      من چون دوره رو پارسال خریداری کردم و ازش هم نتایج عالی گرفتم که مطمئنم جای کار بیشتری هم دارم اما خودم رو مثل یه صخره نوردی میبینم که یواش و کوچیک بالا می رم و وقتی میخم رو کوبیدم و محکم شدم برای قدم بالاتر بعدیم بی هیچ عجله ای میخ بعدی رو جاگذاری می‌کنم

      خدایا شکرت

      ببخشید که نوشته م طولانی شد

      امیدوارم همیشه با تسلط بیشتر بر خودتون بیش از پیش بدرخشین

      سلامت و شاد باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      زهرا فرجی گفته:
      مدت عضویت: 1912 روز

      سلام چقدر لازم‌بود که کامنتتون بخونم چقدر نجواها داشتن عذابم میدادن تا اینکه ب کامنت شما رسیدم و خوندم و خوندم و کلی امید گرفتم

      تحسینتون میکنم و سپاسگزارم که کامنت گذاشتید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      اعظم عبداللهی گفته:
      مدت عضویت: 3262 روز

      سلام دوست عزیز تبریک میگم بهتون بابت توانایی کنترل ذهنتون.

      چند لحظه پیش بعد چند سال دوباره تو دفترم نوشتم و تعهد دادم که هر روز رو باورهام کار کنم و برای همیشه ادامه بدم تا نتایج هم همیشگی باشه مقاومتهای ذهنم خیللی زیاد بود همش به ذهنم میومد که تو نمیتونی تو تواناییش رو نداری بعد چندین سال آشنایی با استاد چه تعهدی آخه… یه صدایی بهم گفت وارد سایت بشم و نشونه امروز رو بزنم این فایل اومد گوش کردم و بعد متن شما رو خوندم تو اون لحظه که نجواها میومد منم تند تند میگفتم من میتونم بقیه تونستن پس من هم میتونم بقیه تعهد دادند و عمل کردند من هم میتونم خیلی خوشحال شدم که شما تونستید نجواهای ذهنتونو خاموش کنید من مثل شما نتونستم ولی حداقل یاد گرفتم که به حرف نجواها گوش ندم، خودمو دست کم نگیرم و با ایمان ادامه بدم اونجا که گفتید شاید من ناتوان باشم یا از سنم گذشته اشک ریختم دقیقا همین حرفها رو من هم به خودم میگفتم خدایا شکرت که منو به این فایل و به این متن هدایت کردی.

      با ایمان طبق تعهدم ادامه میدم و دوره عزت نفس رو هم دارم و دارم رو احساس لیاقتم و تواناییهایم کار میکنم و مطمئنم که این دفعه موفق میشم. به امید فرداهای بهتر.

      ممنونم از متن ارزشمندی که گذاشتید.

      سپاسگزارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      مجید احمدی گفته:
      مدت عضویت: 2262 روز

      سلام دوست گرامی بسیار لذت بردم از کامنت شما چقدر زیبا ذهنت رو کنترل کردی و چقدر عالی درون قلبت به خدا ایمان داشتی که این معجزه برات رخ داده برای منم از این معجزات زیاد تو زندگیم رخ داده که باورش برام سخت بوده اما من ایمان دارم که خداوند تنها قدرت و مالک بر همه چیزه پس معجزه ورخ دادنش برای ذهن ما کمی عجبیه و برای اون آسون و راحته از خداوند برای شما روزگار همیشه با شادی رو آرزو دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      نگار گفته:
      مدت عضویت: 1816 روز

      سلام مرجان عزیز

      ممنون که وقت گذاشتی و با جزییات نوشتی

      الان چند روزه که به خودم قول دادم از صحبت های دوستانی مثل شما الگوبرداری کنم تا بتونم ذهن ام رو کنترل کنم، متن بسیار مفید شما رو خوندم و جالب تر شد وقتی نوشتید که استاد پرده آر وی را با ذهن بالا بردن، خیلی دلم خواست من هم این فایل و ببینم تا بتونم الگوی واضحی برای کنترل افکارم داشته باشم. ممنون میشم راهنمایی ام کنید که کدوم فایل را باید ببینم⁦☺️⁩

      ممنون 🥰

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      معصومه حاتمی پور گفته:
      مدت عضویت: 1268 روز

      بسیار عالییییی بود

      از خداممننونم که استاد عزیز رو وشما دوستان گرامی رو برام فرستاد تا روز به روز آگاهانه لحطه، لحطه زندگیم رو پیش ببرم وبه نور بیشتری برسم

      خدارو شاکرم

      دوست عزیز خیلی عالی بود

      منم یه قسمت‌هایی رو که داشتم میخوندم گریه کردم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: