کلیپ انگیزشی شماره ۲ | "درمان سگ سیاه افسردگی" - صفحه 16

258 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علی بهره ور گفته:
    مدت عضویت: 3240 روز

    سلام به استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز و همه دوستان

    نکته مهم که در کنترل سگ سیاه باید توجه کنیم این است که شما با شکرگزاری که فقط رفع تکلیف باشه نمیتونی احساس خوب رو در خودت ایجاد کنی و سگ سیاه رو کنترل کنی.شکرگزاری باید صادقانه باشد.

    شما با عزت نفس شاید به سختی بتونید سگ‌سیاه رو کنترل کنید و کوچیکش کنید ولی یک میانبر بزرگی که خداوند قرار داده شکرگزاری واقعی است.

    یعنی اگه شکرگزاری واقعی رو بجا بیارید و حالتون بهتر میشه و مرحله بعدی برا اینکه سگ سیاه رو به زانو در بیارین باید با خودتون مهربون باشید و هر کاری خواستین انجام بدین راحتی خودتون رو در نظر بگیرید و با خودتون رفیق بشید.

    و بعد روزی نیم ساعت ورزش کنید (در فضای باز در صورت امکان).

    بعد بیاید روی عزت نفس تون کار کنید و فایل های توحیدی رو گوش کنید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    وحید یونسی گفته:
    مدت عضویت: 740 روز

    سلام خدمت استاد عباس منش گل

    سلام خدمت رفقای گلم

    خیلی دوستتون دارم و براتون آرزوی سلامتی دارم.

    اسم قشنگی گذاشتین (سگ سیاه)

    درسته دقیقا ذهن ما وقتی کوچیک باشه و افکار های منفی رو بزرگ که کنیم میشه همین

    یه سگ سیاه قول که همه جا کنارمون حس میشه

    رو ما سواره و اعتماد بنفس مارو سست می‌کنه.

    چقدر قشنگ و زیبا کلیپ طراحی شد اونجایی که

    انسان با افکار درست و آرامش کامل و کنترل کردن به ذهن خودش

    تونسته این سگ سیاه قول پیکر رو از سر راه خودش برداره و سگ عقب میمونه.

    استاد زمان زیادی با شما آشنا نشدم ولی 31سال سنم شده و کلا آدم اجتماعی و پر برخورد با افراد هستم و سعی کردم تو هر قشر از جامعه قدم بردارم ،

    چه خوبش ،چه بدش

    ولی خیلیا مثل این سگ سیاه بودن از نظر اخلاقی البته،چون دوست داشتن خوردم کنن و منم قدرت این رو نداشتم که بگم خودم از هرچی مهم ترم

    بگم من که کار بدی نکردم چرا باید اجازه بدم کسی شخصیت منو خورد کنه؟

    چرا وقتی این همه انرژی دارم و آدم شادی هستم باید انسانهای رو کنار خودم داشته باشم تا از تا زیباییها حرف بزنن،از بدیهای جامعه حرف بزنن از بدیهای…. حرف بزنن؟؟

    استاد الان خیلی خوشحالم و با کمک شما و لطف خدا باشگامم میرم و از اون وحیدی که اعتماد بنفس کوچیکی داشت رد شدم و خیلیییی از این آدما رو حذف کردم یا بقول شما خودشون حذف میشن.

    خواستم یه حرفی از بنده عضو جدید از شما دوستان بگم،

    بگم که هیچ چیزی و هیچ کسی نباید آرامش و سلامتی ذهن و سلامتی افکار شمارو خراب کنه،ماها هممون همچین آدمایی داریم از خدا میخوام هرچی این مدلی آدم تو زندگیتون (زندگیمون)هست رو حذف کنه و پر از آدمهای موفق و سلامت و با عشق بیاره تو زندگی شما️

    استاد عمری این سگ سیاه منو دیوانه کرد

    هر روز که بیدار میشدم اعصاب هیچ چیزی رو نداشتم انرژی زیادی که تو من بود رو نمی‌دونستم چطور خالی کنم،افکارهای سمی اذیت کننده بودن …

    ولی الان 90٪ذهنمو دارم کنترل میکنم

    گاهی هم این سگ پارس می‌کنه ولی دیگه من اون وحید سابق نیستم و قوی تر شدم

    میتونم مبارزه کنم ،میتونم برم باهاش تو رینگ و بجنگم تا پیروز بشم.

    وقتی که کنترل میکنم ذهنمو به زیبایی‌های زیادی توجه میکنم و اعتماد بنفس فوق العاده ای میگیرم و طرز صحبت کردنم،محبت کردنم و…خیلی چیزا دیگه من فرق میکنه،

    از این جهت بسیار خوشحال و سپاسگزارم

    خیلی دوستتون دارم رفقا

    در پناه خدا باشین پر انرژی و خندان

    ارادتمند شما وحید یونسی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    زینب ندرلو گفته:
    مدت عضویت: 1015 روز

    به نام خدای مهربان

    تو این یک سال و نیمی که تو این مسیرم

    یه روزایی کم آوردم عصبی شدم ناامید شدم ولی ته دلم یه چیزی میگفت ادامه بده و من بهش گوش میکردم

    آنقدر ادامه دادم تا با استاد آشنا شدم .وقتی وارد این مسیر شدم سگ سیاه خیلی بزرگ بود خیلی قدرتمند بود

    تلاش میکردم برای تغییر ولی انگار سگ سیاه پاشو میزاشت روم و من سست و بی اراده دراز میکشیدم زمین

    باور کرده بودم این سرنوشت منه

    من باید تسلیم این سگ سیاه باشم

    باور کرده بودم اینم زندگی من

    اینم سهم من از این دنیا بود

    ولی ته دلم یه امیدی بود که نباید اینجوری باشه

    حتما راهی هست برای رهایی از دست این سگ سیاه

    آنقدر از این سگ میترسیدم که تلاشی برای رهایی نمیکردم

    آخه چند بار تلاش کرده بودم ولی جوابی نداشت زور این سگ بیشتر بود

    اما تلاش های من چی بود ؟

    همش عوامل بیرونی

    همش دنبال این بودم یکی از بیرون بیاد و منو از دست این سگ نجات بده

    یه ناجی

    اما خبری نبود

    تا اینکه فهمیدم اون ناجی تو درون خودمه

    من نمیدیدمش

    چون باور نداشتمش

    چون بهم گفته بودن سگ سیاه قدرت بگیره دیگه کاری ازت بر نمیاد

    دیگه کسی نجاتت نمیده

    ولی من فهمیدم نیاز به کسی نیست

    اونی که میتونه نجاتم بده نزدیکم از رگ گردن نزدیک تر

    تا چند روز اول هنگ بودم میگفتم یعنی چی

    یعنی اینهمه سال از عمرم رفت ولی من این قدرت رو کنارم داشتم

    یه جاهایی میدیم بازم میخام با زور بازوم با این سگ مبارزه کنم

    اما یادم می‌اومد من نباید باهاش بجنگم

    باید تربیتش کنم

    باید بهش یاد بوم اونی که قدرت داره منم

    اینم زمان میبره

    اون سالهاست قدرت دستشه

    یهو نمیتونم این قدرت رو ازش بگیرم

    روش های مختلف رو امتحان کردم تا ببینم چطوری میتونم قدرت رو به دست بگیرم

    تسلیم این نیروی درونم شد

    گگفت با آرامش

    سعی نکن اونو تغییر بدی

    سعی کن قدرت خودتو بیشتر کنی

    دوره عزت نفس رو تهیه کردم به لطف خدا

    بازم عجله داشتم دوست داشتم زودتر قدرتمند بشم

    فراموش کردم باید لذت ببرم حتی شده یک دقیقه بیشتر از دیروز

    دوباره خدا کمکم کرد

    یه جاهایی کم می‌آوردم صندلی رو برمیداشتم باز پرتاپ میکردم به سمت سگ سیاه

    که چرا توی زندگیم هستی

    که چرا باید برای کوچیک کردنت .گرفتن قدرت از تو آنقدر تلاش کنم

    دیدم من بازم زدم جاده خاکی

    من هنوز با خودم به صلح نرسیدم

    و خدا هدایتم کرد به این دسته بندی

    قبلا این فایل رو دیده بودم ولی میتونم به جرات بگم هیچیش نشنیدم

    مثل یه فیلم نگاش کردم و زدم بیرون از صفحه

    ولی اینبار همه روش ها رو رفتم و باز اومدم اینجا

    از اون دفعه هایی که میگی من که همه راه ها رورفتم بزار اینم برم

    وقتی دیدم راوی داستان آخر قصه سگ کنارش اوما کوچیک و گوش به فرمان

    گفتم یعنی آنقدر ساده بود مسیر

    یعنی با لذت بردن با عشق ورزیدن با شگر گزاری

    من سگ سیاه رو یه سد بزرگ تو مسیر موفقیتم میدونستم

    غافل از اینکه اون اومده قدرت هامو بهم یاد آوری کنه ولی من مسیر رو اشتباهی رفتم

    باهاش جنگیدم و با توجه ام به نازیبایی قدرت دادم بهش

    برای خودم دو تا مسیر مشخص کردم

    مسیر یک توجه به نازیبایی که قدرت میده به این سگ

    توجه به زیبایی ها که قدرت میده به من

    من کدوم رو میخام ؟

    چطوری میتونم برم تو اون مسیر

    با توجه ام به نکات مثبت

    حالا هر چی که میخاد باشه

    چقدر این کار مهم بود و من جدی نمیگرفتم

    یعنی آنقدر ساده !

    آنقدر قابل دسترس

    هیچی نمیخاد

    از داشته هات شروع کن

    سپاسگزاری با احساس خوب

    عشق ورزیدن بدون قید و شرط

    انتطار مثبت

    خوش خلقی

    عشق

    امید

    لذت بردن از تک تک لحظات

    تو این مسیر مدام خسته میشدم

    اما با یاد آوری موفقیت های قبلی دلم آروم میگرفتم

    با یادآوری قانون تکامل دلم آروم می‌گرفت

    همین که سگ سیاه دیگه کنارم پارس نمیکنه یعنی بهبود

    حالا ازش ممنونم کنارم هست چون باعث شد من قدرت هامو بشناسم و تلاش کنم شکوفاش کنم

    از این به بعد هر وقت حرف منفی بزنم

    یا عصبی بشم

    نا امید بشم یا مقایسه کنم

    حسادت کنم یا کینه بورزم

    عیبت کنم یا قضاوت

    یادم میافته دارم قدرت رو دست کی میدم

    من دلم چی میخاد؟

    دلم میخاد قدرت درست من باشه و این امکان پذیر و شدنی

    استاد هزاران بار سپاسگزارم ازتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    علی بهره ور گفته:
    مدت عضویت: 3240 روز

    سلام و درود بر استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته مهربان .

    یک مطلبی رو اینجا خواستم عنوان کنم

    شما وقتی روی عزت نفست کار میکنی اون افسردگی به شدت کم میشه و دیگه زورش بهت نمیرسه.حالا در این بین ورزش کردن بصورت منظم کمک بسیار زیادی رو میتونه بکنه ولی راه حل اصلی نیست بلکه راه حل اصلی در تقویت باورهای عزت نفس و باور توحیدی هست همین دوتا.

    من خودم بخاطر کمبود عزت نفس در دانشگاه و حتی قبل تر در سنین پایین تر (ولی چون سنمون کم بود دلیل رو بر پایین بودن سن میدونستیم )این گوش گیر بودن رو احساس می‌کردم ولی نمیدونستم که اون سگ سیاه وجودم داره بزرگ میشه.بخاطر علاقه که به شنا داشتم این ورزش رو ادامه دادم. حالم خوب بود نجوای ذهنی نداشتم ولی چیزی که بود کمبود عزت نفس پاشنه آشیلم بود و من فک میکردم این خلا رو میتونم با ورزش شنا پر کنم و پر میشد ولی تو یک سری زمینه خیلی نمیتونست بطور کامل مشکل رو برطرف کند و اون عزت نفس رو بهم بده.شاید اون اعتماد بنفس رو میداد و عزت نفس رو خیر(این ها رو بعد اینکه چیزی نزدیک به 3 هفته هست بصورت تمرکزی فقط و فقط دارم جلسه 2 عزت نفس رو فقط کامنت میخونم و سعی در ایجاد کردنش در وجودم و اعمالم دارم فهمیدم و همچنین سوالات که در عقل کل کردم).

    تا اینکه شرایط بود تا اواخر سال 98 که پندمیک اومد و استخر ها تعطیل شد.و من که ورزش مورد علاقم دور شدم و ورزش شنا تعطیل شد و گاهی اوقات پیاده روی انجام میدم و این شد که با کمبود عزت نفس شرایط کمی سخت شد و اون خلا سرباز زد به اشکال مختلف بشکل غم ناراحتی اضطراب نگرانی. که به دیگر جنبه های مختلف زندگی سرایت کرد.

    آره دوستان عزت نفس و باور توحیدی(اون ارتباط با خالق حالا با نماز خوندن تامل در قرآن. شکرگزاری)رو باید در خودمون ایجاد کنیم تا واکسینه بشیم و شرایط رو خودمون برا خودمون تعیین کنیم و خلق کنیم تا محیط اطرافمون.و اینکه ورزش کمک خیلی خوبی هست ولی کافی نیست و باید روی باورهای عزت نفس و توحید بسیار بسیار کار بشه.

    و همه دوستان.

    استاد من موندم واقعا چطور قوانین رو اینقد عالی درک کردین و فهمیدین

    ممنون از استاد عزیزم و خانم شایسته بابت لطف و زحمات بی ادعایی که دارند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  5. -
    زکیه لرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1743 روز

    سلام استاد عجب کلیپی بود

    خدااای من

    چقد این داستان آشنا بود

    مخصوصا اون تصویری ک آدم ها خیلی بزرگ بودن و شخصیت اصلی خیلی کوچیک کنار پای اونها وایساده بود

    واندازه سگ سیاه هم خیلی بزرگ بود

    این منو یاد زمانی از زندگیم انداخت ک واگویه های ذهنم اینقدر بلند بود ک گوشمو کر میکرد

    و مدام منو سرزنش وتحقیر میکرد

    و مدام منو بابقیه مقایسه میکرد

    و میگفت تو لایق نیستی

    ارزشی نداری

    خدای من

    این کلیپ تلنگر بزرگی بهم زد

    ک کجا بودم قبلا

    حتی نمیتونستم تصمیمی بگیرم برای خودم

    و چقد خدا بهم لطف داشت و باتضادی ک سرراهم قرار داد

    بیدارم کرد

    و منو ب این مسیر

    ب این سایت

    ب این استاد توحیدی

    ب این آموزش های الهی

    ب قانون هدایت کرد

    الهی صدهزاررر بارشکرت خدای مهربونم سپاسگزارم

    مرررسی استاد چقد فوق العاده ای تو آخه

    سپاسگزار خداوندم ک منو باشما اشنا کرد

    و منو ب این کیپ هدایت

    تا ب یاد بیارم نعمت هابی ک الان دارم

    آرامشی ک الان دارم

    واینکه خودم خالق زندگیم هستم

    و

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  6. -
    امیرحسین ادیبی گفته:
    مدت عضویت: 2913 روز

    به نام خدا

    درمان سگ سیاه افسردگی

    افسردگی یعنی نداشتن عزت نفس، افسردگی یعنی غرق شدن در ترس های احتمالی اینده و در اتفاقات منفی گذشته

    واقعا تنها دلیلش همینه و هیچ دکتر و قرصی نمیتونه درمان کنه این موضوع رو…

    تنها درمان افسردگی اینه که کم کم و آروم آروم شروع به تمرکز بر نکات مثبت کنیم، کسی که افسرده شده در مدار خیلی پایینی هست و خیلی زود نمیتونه مدارشو بالا بیاره… باید اروم اروم و قدم به قدم جلو بیاد…

    به قول خانم شایسته در یک مقاله که در زمان افسردگی و حال خیلی بد حتی با خوردن غذاهای خوشمزه میتوتیم یک روزنه ای برای خروج از مدار منفی به مدار بهتر پیدا کنیم

    چون کسی که افسرده شده تقریبا همه چی بی معنی و بی مزه شده براش و نمیتونه واقعا که احساس سپاسگزاری داشته باشه

    اما این قانون جهانه که در هر شرایط راهش هست که کمی احساس بهتر کنیم… این احساس بهتر میتونه روزی 1 دقیقه باشه، باید از همون روزنه استفاده کنیم و انقدر تکرارش کنیم تا کم کم دلایل بیشتری برای سپاسگزاری واقعی داشته باشیم و پیدا کنیم…

    فرد افسرده باید تکاملش رو در این مسیر طی کنه و بدونه که این مسیر نیازمند استمرار و تعهده و تنها راه درمان اینه که احساسش رو روز به روز بهتر کنه… همین وبس

    و کم کم وقتی حالش بهتر شد شروع کنه به ترمیم عزت نفسش… شروع کنه به رفتن در دل ترساش و تقویت ایمانش… شروع کنه به تحسین خودش و دیدن توانایی هاش….

    در کل توجه بر نکات مثبت، شاه کلید و درمان هرچیزیه….

    ایمان و قدرت و شجاعت و هرچیزی که خوبه در مدار تمرکز روی زیبایی ها وجود داره…

    تمرکز روی زیبایی ها و اعراض و بی توجهی از نازیبایی ها…

    و مخصوووووووووصا صحبت کردن در مرد زیبایی ها و مخصووووووصا صحبت “نکردن” در مورد ناخواسته ها…. این کلیده

    و اینو یادمون باشه در هر مداری که هستیم، هرچقدر بد و هرچقدر خوب، همیشه و همیشه و همیشه یک راهی هست برای رفتن به مدار بالاتر یا حتی پایینتر…

    همیشه راه بین مدار ها وجود داره هرچند خیلی کوچیک اما هست…

    و میشه هر روز بهتر کنیم خودمون رو….

    وقتی اینکارو میکنیم جهان اروم اروم کمک میکنه به ما با اتفاقات و شرایط که قوی تر بشیم… این تجربه ی شخص خودمه واقعا…

    من همچین تجربه ای رو داشتم…

    تمرکز روی زیبایی ها همه چیزه….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  7. -
    محمدرضا روحی گفته:
    مدت عضویت: 1329 روز

    به نام هدایت الله

    با سلام خدمت استاد وخانم شایسته وهمه دوستان خوبم

    کلیپ انگیزشی افسردگی چقدر عالی و با مفهوم خوبی بود و افسردگی چیزی است که انسان را بد خلق و منفی گرا و احساس بدی هر روز داریم تجربه میکنیم و این ضعف ما را از اجتماع و مردم دور میکنه اما در این سایت و ادامه دادن آن برای موفقیت باید از این ضعف دوری کنیم مثلا خجالتی و ترس از قضاوت دیگران و نباید داشته باشید

    افرادی که درگیر سگ سیاه شدن در تمام جنبه های زندگی تاثیر بدی رو میذاره و باید با تمام قوا غمگین نباشیم و احساس خودمان را خوب نگه داریم تا ثروت و برکت وارد زندگیمان شود و این ما هستیم که می توانیم انتخاب کنیم که احساس خوبی داشته باشیم یا نه زندگی کردن با چیزهایی که میبینیم و لذت میبریم قطعاً جهانم اتفاقات خوب را برای ما به جا میذاره و سپاسگزاری تعهد ایمان و آگاهی به آرامش درونی خود باید برسیم تا بتوانیم سگ سیاه را شکست دهیم تا موفق شویم

    در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  8. -
    Rojina گفته:
    مدت عضویت: 1803 روز

    سلام به دوستای عزیزم

    روز دوم تعهدم

    من متوجه نبودم که دلیل اصلی مشکلات من وجود همین سگ سیاهه.

    اول بگم که من هیچوقت فکر نمی‌کردم، بتونم بیام و اینقدر شفاف از خودم بگم. اما من اینجا راحتم. و می‌دونم که نوشتن اینها باعث رشدم می‌شه.

    من تا سه سال پیش یه دختر بسیار باهوش، شارپ، کنجکاو و بشدت باانگیزه و یادگیرنده بودم. حافظه ی بسیار خوبی داشتم، درحدی که تقریبا هر روز و هر لحظه ی زندگیم با دقت کامل یادم می‌موند و همیشه و همیشه خندون بودم و باعث خنده دیگران با شوخ طبعی های زیرکانه ام.

    دوستای زیادی داشتم و ارتباط اجتماعی خوبی رو برای خودم خلق کرده بودم. بسیار دوست داشتنی بودم و بدون اینکه بدونم روی خودم کار می‌کردم و همیشه با خودم حرف می‌زدم.

    درسم عالی بود همیشه جز 3 نفر برتر کلاس بودم و تصور crystal clear واضحی از آینده ام داشتم و سرشار از اعتماد به نفس بودم. و بسیار خودم رو باور داشتم.

    تا اینکه پندمیک شد و من ایزوله شدم، ارتباطاتم با دوستام محدود شد و من خودمو به مرور گم کردم. همزمان با استاد هم آشنا شدم و جسته گریخته آموزشها رو دنبال می‌کردم. درسی که می‌خواستم بخونم، دندونپزشکی بود. با اینکه نسبتا دوستش داشتم به واسطه ی تصورات جذابی که با ذهن بی‌نهایت خلاقم ساخته بودم، اما 90 درصد به خاطر اینکه شنیده هام راجب درآمد بسیار خوب دندونپزشکا رفته بودم سراغش. و توی برنامه ام دنبال مردن همزمان علایقم هم گذاشته بودم در سطح حرفه ای.(بازیگری)

    وقتی با آموزشها جلو رفتم، متوجه این اصل شدم که شغل خاص دلیل بر ثروتمند شدن یا فقیر بودن افراد نیست و تو می‌تونی در هر شغلی بی‌نهایت ثروت بسازی، همه ی معادلات ذهنی و حساب و کتاب هایی که کرده بودم به هم ریخت…

    راجب بازیگری هم گفتم خب من ممکنه مجبور باشم نقش منفی بازی کنم و احساسم رو گونه های مختلف بد کنم و از اونجایی که می‌خوام توی این حوزه قوی باشم و حرفه ای عمل کنم، نمی‌تونم ادا دربیارم و باید خالصانه احساسم رو ایجاد کنم. و با آشنایی با قانون احساس خوب = اتفاقات خوب، گفتم خب پس اینم هیچی! چون اگه اینجوری باشه من باید زندگی‌ام نابود بشه… (چون بیشتر هم نقشهایی که قدرت دارن رو تصور کرده بودم که خیلی موقع ها توی احساسات سخت قرار می‌گیرن و یا از جایی که فکرش رو نمی‌کنن ضربه می‌خورن و … .)

    درنتیجه یه مدت سردرگم شدم.

    هی دورم خودم می‌چرخیدم.

    یه مدت رفته بودم توی خط آدمای سوپر موفق مثل ایلان ماسک و بیل گیتس و … و فکر می‌کردم که منم باید فیزیک، کامپیوتر، برنامه نویسی، هوش مصنوعی یا یه چیزی که توی این فضاهاست بخونم. و نمی‌فهمیدم اون باوره که شغل خاص دلیل ثروت افراد نیست، داره به شکل دیگه ای گریبانم رو می‌گیره.

    پارسال همین موقع ها که امتحانات نهایی ام داشت تموم می‌شد و من هنوز نمی‌دونستم می‌خوام چی بخونم و اصلا چه آینده ای رو می‌تونم برای خودم متصور بشم (چون طبیعتا وسط این سردرگمی ها اعتماد به نفسم خیلی پایین اومده بود)، یک ترس و استرس وحشتناک افتاد به جونم.

    آها این رو هم بگم که من باز هم بعد از آموزش ها تابوی ذهنی‌ام نسبت به مهاجرت شکسته شد و این باور در من شکل گرفت که اصلا نمی‌شه من مهاجرت نکنم!

    و در یک کلام کل کاری که کردم این بود که بدون اینکه دست به عمل بزنم افکارم رو هی بزرگ و بزرگتر کردم و به خیال خودم بالاتر رفتم.

    اما غافل از اینکه من روی هوا داشتم می‌رفتم بالا و اینقدر کله ام داغ بود که فقط بالا رو می‌دیدم و اصلا ندیدم که خیلی وقته زیر پام خالیه.

    و نتیجه ی این کمال گرایی و این فکر که اصلا دانشگاه های ایران بدرد نمی‌خورن و من می‌خوام فقط برم آمریکا یا کانادا با بورس درس بخونم توی لیسانس (توهم محض…)، اون رعب و وحشتی بود که به جان من افتاده بود و نذاشت توی اون مدت یه آب خوش از گلوم پایین بره و بشدت منو تضعیف کرد.

    این فکر باعث شده بود که من دیگه برای آزمون سراسری هم آماده نشم و اینقدر به خودم اطمینان نداشته باشم، که حتی جرئت مواجه شدن با ضعف خودم رو هم نداشته باشم و کنکور هم ندم. همزمان چون باور نداشتم که می‌شه به غیر از زبان خوندن و مدرکش رو گرفتن، هیچ اقدام دیگه ای انجام ندادم و مهاجرت هم هیچ شد.

    چون هنوز خودم رو پیدا نکرده بودم و طبیعتا هیچکس هم نمی‌تونه توی اون حالت ترس و استرس بسیار زیاد قدم از قدم برداره چه رسد به اینکه بخواد خودش رو کشف کنه، اون ترس ها بیشتر و بیشتر شد تا تقریبا می‌تونم بگم به افسردگی رسید.

    مسیرم از دوستام هم جدا شده بود و دیگه دوستی هم آنچنان نداشتم.

    این وسط با همون اوضاع روحی باز آموزشا رو دنبال می‌کردم اما ایمانم خیلی ضعیف شده بود.

    ولی همون کورسوی امیدی شد تا خداوند هدایتم کنه و یه لول از اون شرایط بهتر بشم.

    متوجه شدم می‌تونم با شرط معدل برم دانشگاه.

    این وسط ها یه سری نشونه از معماری دیدم. البته قبل از دندونپزشکی هم به معماری علاقه داشتم و یه تجربه ی کوچیک هم داشتم و ازش خوشم اومده بود.

    خداروشکر توی رشته در همین حوزه قبول شدم و تحصیلم رو شروع کردم.

    اعتماد به نفس پایین همچنان همراه من بود. افسردگی هم همینطور. و احساس می‌کردم که اونجا جای من نیست.

    یکم که جلو رفتم اوضاع بهتر شد. توی درسام بهتر عمل کردم، چند تا دوست پیدا کردم و درسا رو خیلی خوب می‌خوندم و تقریبا همه نمراتم 20 بود.

    اما بازم ته قلبم راضی نبودم. می‌گفتم من باید توی یه دانشگاه بهتر درس بخونم.

    خلاصه اش کنم،

    کلی تکامل طی کردم تا الان به این رسیدم که بله معماری اون چیزیه که من می‌خوام یادش بگیرم و توش ماهر بشم. خداروشکر به الگوهای خیلی خوبی هم هدایت شدم توی این مسیر.

    و برای معماری کجا بهتر از ایتالیا؟!

    حالا،

    بعد از پشت سر گذاشتن تمام این فراز و نشیب ها، هدفم رو گذاشتم برای قبولی توی دو دانشگاه برتر ایتالیا و تقریبا 2 ماه دیگه هم آزمون دارم.

    و تمام تلاشم رو می‌کنم و دارم از وجودم مایه می‌ذارم تا مطالب رو از بهر بشم و بالاخره بعد از 3 سال چیزی رو رقم بزنم که واقعا می‌خوام و یک قدم مهم اما طبق تکامل و رو به جلو بردارم.

    خداوند خیلی خوب داره هدایتم می‌کنه و انصافا من هم دارم تمام سعی ام رو می‌کنم.

    همزمان هم دارم عزت نفسم رو بازسازی می‌کنم. تا الان خیلی بهتر شدم اما باز هم خیلی راه دارم تا به سطح خوب و مطلوبی از عزت نفس برسم.

    این کامنت رو خیلی با دقت نوشتم. دلیلش هم اینه که می‌خوام از خودم ردپا به جا بذارم و این لطف رو به خودم بکنم و جلوی بد شدن شرایط زندگیم رو بگیرم و به جاش فرمون رو به سمت زیبایی ها، هدایت ها و اتفاقات خوبی که می‌تونم تجربه کنم بچرخونم. دارم سعی می‌کنم درونم نهادینه کنم که این خداست که قدرت مطلق در این جهانه، و ازش ممنونم که داره من رو به سمت بهترینها هدایت می‌کنه به آسانی و زیبایی.

    این تعهد به امید خدا ادامه داره…

    برای همتون سلامتی، زیبایی، شادی، آرامش و ثروت و نعمت بی‌حساب رو آرزو می‌کنم.

    خدایا شکرت

    شاد و سلامت باشید؛)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  9. -
    محبوبه مهدوی گفته:
    مدت عضویت: 1044 روز

    سلام استاد خوبم

    امروز سومین روزی هست که به خودم تعهد دادم که کمتر به دیگران گله و شکایت کنم و در مورد هر نازیبایی که در زندگیم پیش میاد انگشت اشارم فقط به سمت خودم باشه به این نتیجه رسیدم که بیام از اول فایلهای مربوط به کنترل ذهن رو بصورت تمرکزی کار کنم استاد جونم البته اینو یادم هست که حتی در مورد کنترل ذهن هم قانون تکامل رو نباید فراموش کنم و یادم باشه من هر بار که روی این موضوع تلاش کنم حتی در روز 1ساعت کمتر بتونم دنبال مقصری بیرون از خودم بگردم من به مرور زمان کنترل ذهنم بهتر و بهتر میشه و نباید ناامید بشم

    خب به طورتمرکزی بخوام رو این قضیه کار کنم باید بگم من اگر بخوام همسر فرزند پدر مادر دیگران جامعه سیاست دولت رهبر وغیره رو زندگیم موثر بدونم به جایی میرسم که انگار برگی در باد هستم و قطعا باعث میشه روز به روز ناامید تر باشم و فکر کنم هیچ کاری نمیتونم انجام بدم و روز به روز وابسته تر میشم به آدمها چون اونها رو موثر در زندگیم می‌دونم روز به روز از قدرتی که خدا در خلق زندگیم داده غافل تر میشم ..خوب هر بار که به آدمها وابسته تر میشم هر بار که دست رد به سینم بزنن ناامیدتر میشم هر بار که با امید به اینکه من یه کاری کنم از خودم بزنم که اونها هم فلان کار رو برام انجام بدن وقتی اونها اون انتظاری که من دارم رو برآورده نکنن باعث میشه وجودم پر از نفرت و خشم و غضب میشه و نتیجه اینکه روز به روز این سگ سیاه در وجودم بزرگتر میشه و ناامیدتر میشم

    خب راه حل چیه محبوبه

    راه حل اینه که باورهای رو بسازم ..راه حل اینه من بفهمم من هستم که این آدمها رو دور خودم جمع کردم من هستم که کیفیت ارتباطات اطرافم رو تعیین میکنم .من هستم که ماشینی که سوار میشم رومشخص میکنم ومن هستم که محل زندگیم رومشخص میکنم من با قوانین ثابتی که خدا برام تعیین کرده میتونم بهشت رو بسازم یا یه جهنم برای خودم درست کنم …من وقتی بهشت رو برای خودم بسازم نه فقط خودم بلکه اطرافیانم هم از برکات این تمرکز ذهنی من و نتایج من لذت میبرن مثل استاد عزیزمون که برکات کنترل ذهنش الان به میلیون ها نفر رسیده و مهم تر از همه به خانواده ش ..مهم‌ترینش اینه پدر و مادر استاد از داشتن فرزندی مثل استاد به خودشون افتخار میکنن و آرامش خاطر دارن و خیر و منفعت مالی فراوانی استاد برای عزیزانش داشته به غیر از باورهای درستی که استاد در اطرافیانش به وجود آورده که استاد تونسته پس ما هم میتونیم .پس یادت باشه محبوبه چقدر این کنترل ذهن مهمه چقدر مهمه که من دست از سر بقیه بردارم و برم تو لاک خودشناسی خودم و دنیامو ازیه نگاه بهتر ببینم ازاین نگاه که بدونم من خالقم چرا که روح خدا در وجود منه و من مثل خدای خودم خاصیت خلق کنندگی دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  10. -
    تنها خدا برایم کافیست گفته:
    مدت عضویت: 1127 روز

    فتبارک الله احسن الخالقین

    سلام استاد عزیز و همه همراهانم

    من این کلیپ رو چند بار گوش دادم و هربار تونستم خودم رو تطبیق بدم و ببینم و بفهمم الان چقدر بهتر وبهتر شدم نسبت به گذشته که سگ سیاه درونم بهم غلبه میکرد،وقتی صحنه دعوای زن و شوهر دیدم وقتی فاصله بین زن و شوهر دیدم یاد خودم افتادم که همین سگ سیاه با گاز گرفتن افکار منفی و فعال کردنشون با عصبانی کردن وجودم و حرف زدنو دعوا کردم در درونم باعث عصبانیت من می‌شده از بودنم در اون شرایط منزجر میشم و از طرفی خوشحال میشم به داشتن و بودنم در این فضای عالی و خوب.

    خدایا شکرت و خدایا شکرت برای بودنم در این سایت و این مسیر

    چقدر راحته و چقدر حس خوبی میده که از بین بردن و محو کردن این سگ سایه بسیار راحته و درمانش همین سپاسگزاری و شکر گزاری هست هرچند شاید باورش سخت باشه ولی خداروشکر خداوند درمان خودمون در در وجودمون نهادینه کرده و نمیخواد راه دوری بریم خدایا شکرت برای مهربونی و بخشندگی بی نهایت.

    خدایا شکرت نزدیکترین فرکانس به خودت شکر گزاری و سپاسگزاری هست از همین نعمت‌های بسیار بدیهی و ساده اطرافمون مث همین لحظه استفاده از سایت،مث همین لحظه که داری میخونی و به آگاهی هات اضافه میشه برای در مسیر درست و اللهی بودن.برای همین اکسیژن رایگان خالص و زندگی سازت،برای همین وسیله الکترونیک که داری،برای این اینترنت ،برای نعمت بینایی و چشمانی بسیار زیبا برای دیدن و خوندن این آگاهی ها،،،،اینقدر نعمت برای شکر گزاری زیاده من میام بخوب خوب تر میکنم خدایاشکرت برای فراوانی و بینهایت بودن نعمت‌های که در توانم نیست لیست کردن و از ذهن گذروندن تمامی نعمتهایت و شکرت اینقدر بخشنده و مهربان و دوس دار خوشبختی من هستی ک همین حد از شکر گزاری رو زیاد میکنی برای رسیدن و موفق شدن من هم در این دنیا و هم آخرت

    خدایا شکرت برای نعمت و وجود همسرم که دستی از دستانت شده برای رساندن من به بهترین تجربه های زندگیم و بودنم در لحظه لحظه زندگیم سرشار از عشق و آرامش

    خدایا شکرت برای وجود دخترم که مایه قوت قلب و آرامش من هست

    خدایا شکرت و سپاسگزارم منو در مسیر افراد ،ایده ها،کارها،و اتفاقاتی قرار میدی گه از لحظه لحظه زندگیم لذت ببرم

    خدایا شکرت دارمت و وکیلم هستی و برایم کافی هستی

    خدایا شکرت و سپاسگزارم برای نوشتن و نگارش این متن

    از شما دوست عزیز بسیار سپاسگزارم با عشق همراه بودید و این متن رو خواندید در پناه الله یکتا شاد سالم سعادتمند و ثروتمند در دنیا و آخرت باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: