آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1 - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/12/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-12-07 20:50:572024-12-10 22:32:30آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشاینده مهربان
سلام به استاد عزیزم
در مورد اگاهی های این جلسه به لطف خدای عزیزم من درسهامو ازش گرفتم و همون ابتدای راهم فهمیدم که نه کسی میتونه زندگی منو تغییر بده و نه من میتونم زندگی کسی رو تغییر بدهم والبته تجربیات تلخ زیادی هم داشتم که اگاهانه از یاداوری اش اعراض میکنم ………
حالا بحثی که با خودم دارم اینه که ..
اگر کسی بیکار باشه یا توی روابط مشکل داشته باشه یا مسائل مشابهی داشته باشه خیلی برام قابل درک تر هست که باورهای خودش اونو توی این جایگاه قرار داده ولی با این اوصاف باز هم توی یک موضوع جای کار دارم و اون زمانی هست که افرادی رو میبینم که بازیافت از توی زباله ها جمع میکنند یا ادمهای که کارتن خواب هستند اینجاها خیلی برام سخته که بگم باورهاش باعث این حجم از فقر شده ولی باز هم سعی میکنم نگاه نکنم یا به قول شما اعراض کنم ولی ته قلبم به درد میاید
حالا میخام ریشه هاشو پیدا کنم و درس این اگاهی رو با نمره عالی پاس کنم
میدونم خداوند عادل هست و هر کسی در هر جایگاهی هست حقشه و خداوند به کسی ظلم نمیکنه پس اگر به عدل خداوند ایمان داری نباید برای دیدن چنین صحنه های دلت به درد بیاد
همون طوری که یک نفر تونسته بهترین ماشین و امکانات رو داشته باشه پس در هر دو صورت عدل خداوند برقرار هست
تو ثروتمند شو که فرکانست تغییر کنه و اصلا چنین صحنه هایی نبینی قطعا تو فرکانست با فرکانس این افراد در یک جهت هست و گرنه میشد به مکان هایی هدایت شوی که فقط افراد ثروتمند و نعمت ها رو ببینی
این خط اخر حجت رو بر من تمام کرد
از خدای بزرگم در تمام ثانیه به ثانیه زندگی ام هدایت میخاهم خدایا ما را به راه راست هدایت فرما راه کسانی که به انها نعمت داده ایی نه راه کسانی که بر ان ها غضب کرده ایی و نه گمراهان
از شما استاد عزیزم سپاسگذارم و همچنین مریم بانوی نازنین و دوست داشتنی
سلام به شما استاد عزیزم
به شدت تجربشو داشتم و دقیقا اتفاقاتی رو که تعریف میکردید و از تجربیات خودتون میگفتید، ناخوداگاه خنده به لبانم میومد و گاهی پاز میکردم فایل رو میخندیدم و یکی میزدم تو پیشونیم آروم و دستمو میگرفتم جلو صورتم و یاد صحبتای خودم با مادرم و اتفاقات مشابه میفتادم. من خب فقط با مادرم زندگی میکنم و با ایشون در ارتباط هستم و نه با هیچ احد دیگه ای یعنی تنها فرد زندگیم و نزدیک به من ایشون هست، سال تا سال آدمای دیگه جامعه حتی خانواده خودم رو هم نمیبینم و باهاشون در ارتباط نیستم.
بسیار زیاد پیش اومده که خواستم نصیحتش کنم و بخاطر بلا و مصیبت هایی که سرش اومده و غم گذشته، باهاش حرف بزنم و آرومش کنم و حتی با شما و این مباحث آشناش کنم و براش فایل های مختلف بذارم! : ) اما آخ استاد آخ دریغ از ذره ای تاثیر و نتیجه! : )
بارها و بارها شده به خودم نهیب زدم که نکن! این کار تو نیست و تو سرت تو کار خودت باشه و نخوای که زندگیشو تغییر بدی و کمک کنی حالش خوب بشه! و اینقدر ضربه خوردم سر این موضوع ولی ضربات خیلی ناجور و کمرشکن نبوده : ) D: و خیلی خوشحالم و خدارو شکر میکنم که بالاخره یه جاهایی خیلی واضح فهمیدم و خدا فهموندم که کار تو نیست و تو روی خودت کار کن و کاری به بقیه حتی مادرت نداشته باش.
خیلی خوشحالم و خدارو شکر میکنم که با دوره احساس لیاقت واقعا تغییرات خیلی اساسی و عالی کردم و خیلی خوب روی خودم کار کردم و دارم ادامه میدم و نتایج عالی انشاالله در راه هست و تا همین الانشم به شکل های مختلف نتایجش رو دیدم و چشیدم و واقعا حس و حالم عالیه عالیه خدارو صد هزاران مرتبه شکر! با دوره احساس لیاقت خیلی طعم آرامش رو و رابطه ام با خودم و خدای خودم بی نظیر شده و طعم خوش هدایت و آرامش و احساس خود ارزشمندی درونی رو چشیدم و دارم در این مسیر الهی ادامه میدم. دیگه تو این مثال های این فایل، به خوبی یاد گرفتم مخصوصا با این دوره که گفتم، که قشنگ هدایت ها و الهامات رو دریافت میکنم و گوش به زنگم! به شدت گوش به زنگ و هشیار تر شدم و به موقع زیپ دهنم رو میکشم و هیچکس رو نمیخوام نصیحت کنم یا کلامی در این رابطه و آگاهی ها با کسی صحبت کنم، به موقع و سر به زنگاه حتی از روی نه عمدا و اتفاقا حتی سهوا و ناخوداگاه هم وقتی به زبونم بخواد بیاد چیزی و هی اون نجواگر بخواد شیطنت کنه و میل به سخن رانی داشته باشم و لب باز کنم، به موقع یاد و نشانه های خداوند و کلام شما میاد تو ذهنم و دهنم بسته میشه و ادامه نمیدم و به قولی زیپو میکشم : )
چوبشم خوردم و ضربه هاش رو هم خوردم از رعایت نکردن این قانون و پشت گوش انداختن و جلوی خودم رو نگرفتن! که اتفاقا به ضررم هم شده و شما حسابش رو کنید با مادر خودم و تنها کسی که باهاش ارتباط دارم هم تیکه و کنایه و تمسخر شدم و تاثیری روش نداشتم که هیچ، کلی هم حالم گرفته شده و احساسمم بد شده زمان هایی و واقعا پی بردم به حرفاتون استاد که قانون چطور کار میکنه. : )
و با دوره فوق العاده احساس لیاقت خیلی خیلی عالی دست به عمل شدم و رعایت میکنم قوانین رو و صحبت های مختلف رو، و احساسم عالیه و همین تمرین و موضوع این فایل رو هم به نحو احسن انجام دادم و میدم و واقعا خوشحالم که در مسیر درست و هدایت الله دارم ادامه میدم و اصلا روزها و حال دیگه ای رو دارم نسبت به همین حتی یه مدت کوتاه پیش رو تجربه میکنم.
انشاالله همینطور که دارم در مسیر درست قدم میذارم و ادامه میدم و اینو احساسم بهم میگه، حتی شرایطی پیش اومده که مدتهای زیادی هست سالهاست پیش نیومده و اون تنها شدنم هست و شرایطی فراهم شده که همه چیز مهیاست که خیلی خوب روی خودم کار کنم و جهان داره خیلی خوب به فرکانس هام پاسخ میده و از الله یکتا خواستم که جوری هدایتم کنه و توی مسیر بمونم که هرچه زودتر از همه لحاظ مستقل بشم و برم جدا بشم و انشاالله هدایت بشم به جایی دیگه و شهر یا کشوری دیگه و هجرت کنم، واقعا خیلی چیزا بهم فهموند و متوجه شدم تو این دوره از خدای خودم که بارها موقع سپاسگزاری و نیایش هام بهش میگم منو تو این مسیر تو این آرامش تو این هدایت هات حفظ کن و جدا کن منو از کسایی که تو فرکانسم نیستن، هرچند خود به خود و بصورت دقیق خود جهان و خداوند اینکارو میکنه، اما من خیلی بیشتر و واضح تر ازش طلب کردم و دوست دارم اجابت بشه خیلی زود، و نخوام بیشتر بمونم تو این فضا و فرکانس هایی که طعمش رو چشیدم تا همین یه مدت پیش که دور شده بودم از قوانین و مسیر هدایت و دوره بینظیر احساس لیاقت.
سپاسگزارم از توجهتون
سلام بر استاد عزیزم ومریم بانوی شایسته
دوست داشتم درک خودم در رابطه با این موضوع را اینجا بنویسم واین درک رو باز هم به خودم یادآوری کنم که از مسیر خارج نشوم.
همه ی ما در زندگی همیشه میخواسته ایم منجی دیگران باشیم وبه نظر من این کاملا بر میگردد به عدم احساس لیاقت وارزشمندی ما که ریشه در کودکی دارد .وقتی به ما می گفتند :«اگر نمره ی خوبی بگیری مرا خوشحال میکنی؟اگر در مهمانی مؤدب باشی فلان کار را برایت انجام می دهم!» ،از همان جا ارتباط ما با درونمان قطع شد وهمیشه تلاش کردیم که کاری را انجام دهیم یا حرفی را بزنیم که مورد تایید دیگران باشد چون تنها در این صورت لایق وارزشمند وموردتأیید بودیم وخب کمک به دیگران هم در مذهب وفرهنگ ما بسیار تایید وتبلیغ شده واگر تو می توانستی به کسی کمک کنی تشویقهای زیادی به دنبال داشت وهمه ی ما بعد از کمک به دیگران در لحظه چقدر احساس غرور وارزشمندی ومفید بودن کرده ایم بماند که مشکلات بعد از آن ما را به «غلط کردم »انداخته است.
اما بعد از اینکه بارها چک ولگد دنیا را برای این موضوع نوش جان کردم وتکاملم را طی کردم وبه کمک راهنمایی ها وآموزه های شما وهدایت های خداوند به این درک رسیدم:
«می شود لطفا دیگران را تغییر ندهی؟می شود لطفا پایت را از کفش خدا بیرون بکشی؟
ما روح های منحصر به فردی هستیم که بدن فیزیکی پیدا کرده ایم ودر سطحی از آگاهی به زمین آمده ایم.انسانها با توجه به سطح آگاهی ومسیر تکامل وارتعاشات وجودیشون تجربه ها ی متفاوتی دارند ودر جایگاه درست خود قرار گرفته اند.
اگر انسانی داره رنج میکشه در جایگاه بالحقه ی خودش قرار گرفته وهستی اشتباه نکرده واو داره مسیر تکامل خودش رو طی میکنه که به نقطه ی رهایی که باید برسه،برسه ومن باید پایم را از کفش خدا بکشم بیرون.
دقیقا مثال پیله ی پروانه تو ذهنم میاد«اگر بخواهی به کرم ابریشم کمک کنی تا از پیله ی تنگ وتاریکش نجات پیدا کنه وپیله رو پاره کنی ،او میمیره ودیگه به پروانه تبدیل نمیشه»
ما فکر می کنیم که می توانیم به دیگران کمک کنیم که در زندگی کمتر رنج بکشند در حالی که این رنج قسمتی از مسیر تکاملشون هست ،آنها باید رنج بکشند تا مسیرشون رو پیدا کنند .همانطور که همه ی ما از دل یک رنج منحصر به فرد خودمون ،هدایت شدیم به این سایتو به این آگاهی های ناب.
با تلاش برای تغییر دیگران بزرگترین خیانت را در حق آنها وخودمان می کنیم.ما مسئول زندگیه دیگران نیستیم ما مسئول زندگیه خودمون هستیم .خداوند همه را در بهترین زمان ومکان هدایت می کند .به او اعتماد کنیم وپای خودمون رو از کفش خدا بکشیم بیرون.
(این آیه از قرآن که در روز قیامت مادر فرزندش را نمی شناسد در درک منحصر به فردبودنمان ومجرد بودنمان به من خیلی کمک کرد).
درک خود را اینجا نوشتم که برای هزارمین بار به خودم یادآوری کنم لطفا به رنج دیگران ،به اعتقادات دیکران،به جایگاه دیگران دست نزن ،خداوند آنها را هدایت می کند همانگونه که تورا هدایت کرد ،تمرکز رو بذار روی خودت.
استاد عزیزم مثل همیشه سپاسگزارم برای آگاهی های نابتون.
در پناه خدا باشید
به امید دیدار
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ
ای مؤمنان! چرا چیزی را می گویید که خود عمل نمی کنید؟
کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ
نزد خدا به شدت موجب خشم است که چیزی را بگویید که خود عمل نمی کنید
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ
خدا کسانی را دوست دارد که صف زده در راه او جهاد می کنند [و از ثابت قدمی] گویی بنایی پولادین و استوارند.
———————–
سلام استاد عزیزم..
سلام دوستان
استاد شما درست میفرمایید، یکی از این علمای بی عمل من بودم!
بعد از کلی نتیجه از یه جایی به بعد نتایجم متوقف شد.
بخاطر منبرهایی که مدام میرفتم و حرف میزدم..اما نه بیرون از این سایت الهی…
ذهن من فریبم داده بود و من مدام فعالیتم رو بیشتر کردم بخاطر اینکه فکر میکردم با نوشتن هم آگاهیم بیشتر میشه و هم به خودشناسی بیشتر میرسم..
اما بعد از یه مدت که این روند ادامه داشت و نتایج رشد کمتری داشت متوجه شدم دیگه اون حال عالی که داشتم رو ندارم و رابطم با خدا داره ضعیف میشه تا این فایل ارزشمند سندی شد بر اشتباه بودن مسیرم..
و خداوند میفرماید حرف و عمل نقطه مقابل هم هستن، کسی که کمتر حرف میزنه و به همون کم عمل میکنه به جایی میرسه که به قول خداوند بنیان مرسوس میشه..و خدا به این مدل بنده هاش فخر میفروشه..
نکته جالب دیگری که خدا به قلبم الهام کرد این بود که من بخاطر جلب توجه دیگران کامنت میزارم نه اون موضوعاتی که ذهنم القا میکرد و برام سوال پیش اومد که چی میشه که انسانی که دنبال موفقیته، راهش و به دیگران میگه اما خودش با علم به درستیش عمل نمیکنه..و خدا به قلبم الهام کرد که دلیلش اینه که همون موفقیت ها رو که دنبالشم رو هم واس جلب توجه دیگران میخوام و ذهن من که تحمل تلاش نداره از راه نزدیک تر این نیاز رو ارضا میکنه، یعنی ادای موفقیتو درآوردن و لاف موفقیت زدن..و اینجوری دیگه به خودش اجازه تلاش هم نمیده واس تغییر..
بخوام مثال بزنم مثل کسیه که مدام به بقیه میگه میخوام به فلان جا برسم و دارم مثلا زبان میخونم برای تافل که مثلا مهاجرت کنم…همین گفتنش برای ذهن مثل رسیدن تداعی میشه و چون هدفش جلب توجه دیگران بوده صرفا با گفتن اون موفقیت های نسیه، جلب توجه نقد دیگران رو به دست میاره و از طرفی چون حس رسیدن داره از تلاش دست میکشه..اینقدر ذهن ما پیچیده و فریبکاره..
خوب حالا اقدام عملی من به قرار زیره..
1-از این لحظه به استاد جان لبیک میگم و زیپ دهان رو میکشم و تا رسیدن به موفقیت مطلوبی که اینجا کامنتش کنم دست از کامنت نوشتن برمیدارم…
2-دیگه دنبال رضایت خودم خواهم بود نه جلب توجه دیگران.
زان نشان هم زکریّا را بگفت
که نیابی تا سه روز اصلاً بگفت
تا سه شب خامش کن از نیک و بدت
این نشان باشد که یحیی آیدت
دم مزن سه روز اندرگفت و گو
کین سکوتت آیت مقصود تو
هین میاور این نشان را تو بگفت
وین سخن را دار اندر دل نهفت
سلام خدمت استاد عزیزم، خانم شایسته عزیز و بقیه دوستان آگاهم
استاد چقدر لباسی که پوشیدید ترکیب رنگش قشنگه
نمیدونم چرا هر وقت فایل جدید روی سایت گذاشته میشه انگار همون چیزیه که تو اون تایم به آگاهی هاش نیاز دارم
من خودم از سن کم یه اخلاقی داشتم که خیلی آدمی نیستم اهل درد و دل کردن باشم یا وقتی مشکلی دارم دنبال کسی بگردم باهاش حرف بزنم و معمولا خیلی خیلی کم پیش اومده تو زندگیم اما همیشه واسه بقیه به اصطلاح سنگ صبور بودم کسی بودم که هر کی از هر جا ناراحت بود میومد باهام حرف میزد و منم خب از سر ناآگاهی به حساب خودم سعی میکردم بهش راه حل بدم یا آرومش کنم وقتی با این قوانین آشنا شدم و شروع کردم روی خودم کار کردن خداروشکر خیلی از این آدما بدون اینکه من کاری بکنم از زندگیم رفتن و این مسئله تو زندگی من کمرنگ تر شد اما چون بازم ناآگاه بودم و خیلی هیجان داشتم از فهمیدن این قوانین وقتی یچیز جدیدی میفهمیدم سعی میکردم به کسایی که واسم مهمن بگم و سعی میکردم یکاری کنم اوناهم علاقمند بشن کتاب بخونن فایل گوش کنن و … ولی خب کم کم که اگاهیم رفت بالاتر فهمیدم فایده ای نداره چون دقیقا میدیدم مثلا دوست صمیمیم که خیلیم دوسش دارم همیشه زنگ میزد و ازم راهنمایی میخواست با اینکه کلی باهاش حرف میزدم بازم دوباره فرداش میومد میگفت که این مسئله رو دارم و این روند همیشه تکرار میشد خب منم کم کم اینی که دوستم مدام درباره مشکلات باهام حرف میزنه واسم آزاردهنده شده بود اما روم نمیشد بهش چیزی بگم اما الان خیلی کمتر شده و خودمم با کار کردن روی عزت نفسم این جسارت رو پیدا کردم که راه حل الکی بهش ندم که اروم بشه چون دوستمم اکثر مشکلاتش تو حوزه روابطش بود و منم دیگه وقتی گاهی زنگ میزنه بهش میگم که من که مجردم و چندین ساله با کسی تو رابطه نبودم فکر نکنم بتونم تو مسائل زندگی مشترکت بهت کمک بکنم من تجربشو ندارم تازه گاها به شوخی بهش میگم من اگه لالایی بلد بودم خودم خوابم میبرد
یا یه تجربمو بگم درباره اینکه آدما وقتی آماده باشن خودشون شروع به تغییر میکنن یه چندوقت پیش دخترداییم خونمون بود و دیدم خیلی ناراحته و شب داشتم کتاب میخوندم گفت چی میخونی گفتم در مورد عزت نفسه و کنجکاو شد وهمینجوری صحبت میکردیم و اونم گفت من فلان مسئله تو زندگیم پیش اومده و خیلی روحیه ام بده منم بهش پیشنهاد دادم که بیا در زمینه عزت نفس شروع به مطالعه کن منم مشابه این مسئله رو داشتم و کار کردن روی عزت نفسم باعث شد که ازش عبور کنم و چون من خیلی کتاب دارم بهش گفتم اگه دوست داشتی از کتابام ببر بخون اونم دو سه تا از کتابامو در زمینه عزت نفس و خودشناسی برداشت و برد ولی خب من دیگه کلا ازش نپرسیدم که مثلا داری میخونی و… با خودم گفتم اگه خودش واقعا بخواد میخونه چند روز پیش رفتم خونشون دیدم هم داره کتابارو میخونه هم سپاسگزاری رو شروع کرده و هر روز شکرگزاری میکنه و بعد میگفت اره احساس میکنم حالم بهتر شده و … خلاصه دیگه اونجا با خودم گفتم وقتی ینفر آمادش باشه خودش شروع میکنه و بعد ازم درباره فایلایی که گوش میدم پرسید بهش گفتم اگه دوست داشتی تو نت بزن سایت عباسمنش میاره با خودمم گفتم هر وقت آمادش باشه خودش میاد
یه مورد دیگه اینکه یه مسئله ای داشتم که این اواخر تصمیم گرفتم روش کار کنم من با اینکه سعی در تغییر هیچکس ندارم دیگه اما خیلی برای مامانم این سعی رو داشتم و معمولا بخاطر همون همیشه اعصابم بهم میریخت تو خونه، یعنی متوجه این شدم هیچ چیزی نمیتونه اعصاب منو بهم بریزه خب من قبلا خیلی ادم عصبانی و پرخاشگری بودم و سر کوچیکترین مسائل از کوره در میرفتم ولی خداروشکر اونقدر تغییر کردم که همه بهم میگن اما متوجه شدم برخی رفتارای مامانم و حتی رفتاری که بعضیا با مامانم دارن منو برآشفته میکنه و گاها اون حالت پرخاشگری رو نشون میدم و دعوا میکنم تا اونا تغییر کنن یه مثال میزنم برادرزاده من که کلاس اول دبستانه با ما زندگی میکنه و خب وقتی مامانم هست یه رفتارایی داره باهاش که با ما نداره یعنی مثلا وقتی من و برادرزادم تنهاییم خیلی خیلی رفتاراش بهتره بعد وقتی مامانمو اذیت میکنه و مامانم ناراحت یا عصبانی میشه من میرم باهاشون دعوا میکنم هم با مامانم هم با برادرزادم که بزور تغییرشون بدم یا حتی داداشم، جدا از اون چون مامانمم فایل گوش میکنه و تو دوره ها هست وقتی مثلا یه اتفاقی میفته که مامانم بهم میریزه من هم عصبانی میشم و میرم باهاش بحث میکنم تو نباید اینجوری باشی، اصلا فایلارو گوش نده و … با اینکه مامانم حداقل از نظر مالی از من خیلی بیشتر نتیجه گرفته ولی خب تا چند شب پیش یه ماجرایی پیش اومد که تو 90 درصد مواقع ب من ربطی نداره من دوباره عصبانی شدم و بعد که برگشتم تو اتاقم با خودم گفتم اصلا چرا من باید اینقدر نسبت به کارا و رفتارای اینا واکنش احساسی داشته باشم چرا باید برام مهم باشه یکم فکر کردم دیدم چون من خیلی مامانمو دوست دارم که البته همه مامانشون رو دوست دارن دلم نمیخواد کسی اذیت یا ناراحتش کنه یا رفتارم بخاطر یه حالت دلسوزیه که بزور میخوام تغییرش بدم و… ولی خب واقعا اینو پذیرفتم من هیچ کنترلی روی زندگی مامانم و رفتاراش ندارم و هر چند خیلی واسم مهمه و دوستش دارم اما من نمیتونم بزور منطقه ارتعاشی کسیو عوض کنم اگه من بخاطر مسائلی که مربوط به مامانمه احساسم بد میشه باید خودمو تغییر بدم وگرنه میشه احساسم بد نشه من باید از فرکانسش خارج بشم در اون صورت یا نمیبینم یا ببینمم واکنش احساسی ندارم
ولی خیلی واسم جالبه وقتی میخوام روی یک مسئله کار کنم انگار همه چیز دست در دست هم میده که حل بشه مثلا تو ایستگاه مترو یه غرفه کتاب بود که نظرم به یه کتاب جلب شد و خریدم و انگار یجورایی خیلی کمکم کرد کتاب نیمه تاریک وجود خانم دبی فورد که درونی بتونم این مسئله رو حساسیتم روی زندگی مامانمم رو تا حدی حل کنم چون متوجه شدم به خودم مربوطه فقط و الانم این فایل که احساس میکنم برای من ضبط شده واقعا همیشه این احساس رو دارم چقدر جالب من الان دارم روی مسئله کار میکنم این فایل انگار جواب منه
خداروشکر میکنم که در این مسیرم به لطف خدای مهربانم و خوشحالم که در مدار دریافت این آگاهی ها هستم و از شما استاد عزیزم هم ممنونم
به نام الله یکتا
خیلی ممنونم ازت که از تجربه ات نوشتی و منو متوجه یک موضوعی کردی…
من این احساس رو نسبت به دختر 5 ساله ام دارم،هم خیلی مراقبشم و هم اگر کسی چیزی بهش بگه سریع من جواب میدم و خیلی مراقبم همه چی نشنوه و همه چی نبینه و حتی بارها شده که با مادرش صحبت میکنم و میگم چرا اینجوری باهاش رفتار کردی و همچین صحبتی رو کردی اون حرفت رو باور میکنه
میدونم که نسبت بهش حساسم،بیشتر از اینکه دوستش دارم به این نظر مراقبشم که رفتار و نظر دیگران در اون باور اشتباه ایجاد نکنه و عزت نفسش و اعتماد به نفسش رو خراب نکنه،یعنی یه جورایی میخوام نقش خدا رو من براش ایفا کنم و بارها شده که ضربه خوردم از این رفتارم،خدایا منو ببخش،من در جایگاهی نیستم که بتوانم همچین کاری رو بکنم،من مخلوق تو هستم اون هم مخلوق تو هست،با دیدن فایل استاد و نظر شما به این درک رسیدم که باید ولش کنم تا ببینه و بشنوه و ارتباط بگیره و تجربه کنه و یاد بگیره،همونجوری که بارها زمین خورد تا راه رفتن رو یاد بگیره،همونجوری که دستش با آتش کبریت سوخت تا سوختن و آتش رو درک کنه…
از خداوند میخوام که کمکم کنه بتونم در عمل بهش آزادی بدم و منو رها کنه از این فکرهای الکی و پوچ
خدایی که منو به اینجا آورده قطعا حواسش به بچه منم هست،بچه ای که مال خودشه خودش داده،مثل من که بنده اشم و مال خودشم،همه چی از آن خداست و بازگشت همه ی امور به سوی الله است
خدایا منو ببخش و منو به راه راست هدایت کن
تمام این مثالها رو هم الله گفت که بنویسم تا خودم بهتر درکش کنم که همون الله که یاد داد چطور بچه ات با کارد تیز پنیر بذاره روی نون تا بخوره همون الله کافیه براش و تو هیچکاره ای،اگر میتونی اگر عرضه داری زندگی فردی و شخصی خودت رو بهتر کن…
واقعا….
خدایا شکرت
درودبراستادعزیزم
بازهم سپاسگزارخداوندوبعدشماهستم بخاطرچنین آگاهی نابی
واقعاهمینطورهست که میفرمایید
من خودم چندسال صحبت های شماروگوش دادم وازیه جایی به بعدصحبت های شماروفهمیدم وسعی کردم درکش کنم ودرنیمه دوم مهرماه هزاروچهارصدویک تصمیم گرفتم این آموخته هاروبکاربگیرم که اونهم به یه شکلی هدایت خداوندبود
شروع کردم به شدت ورودی هاروکنترل کردم
تحسین کردن وتمرین کردم
سپاسگزاری رونهادینه کردم
باتمام وجودم احساس خوب=اتفاقات خوب روجدی گرفتم
خواسته هام رومشخص واضح کردم وازکلی گویی دورشدم
نوشتن خواسته هام ونامگذاری سال هاروشروع کردم
خوب مطابق گفته های شماتغییرات هم شروع شدازتهه چاه تنهایی وفقروبی محبتی وخانه وخانواده بودن
رسیدم به همه این خواسته ها
ازمنفی یکصدوده میلیون تومان الان رسیدم به مثبت600میلیون توهمین مدت یک سال ونیم
بعضی روزهاادم هاروکه درگیرسخت گرفتن هستن ومیبینم ومیخوام صحبت کنم باخودم میگم تنهاکاری که میتونی انجام بدی اینه که ازخدای خودت بخوای به مسیرآگاهی هدایت شون کنه
من به اندازه ذره ای وبه وزن پوشی توان تاثیردرزندگی دیگران وندارم
چقدرزیباگفتیداعتبارتغییرادم هاتوسایت عباسمنش برمیگرده به خودشون که اماده دریافت بودن
خیلی این کلام به دلم نشست
دوستتوندارم وازشماصمیمانه سپاسگزارم
درود خدا بر شما
استاد میدونم این پیام رو هزارهزار بار در روز میشنوید که این فایل رو زمانی گوش کردم که بسیار نیازمند بودم به گوش کردنش
استاد واقعااا جالبه من دقیقا این کار رو رو سالها انجام دادم آخرین مورد خیلی سنگینش دوسال پیش بود که به یکی از همکارانم کمک میکردم که در کارش پبشرفت کنه و فکر میکردم تو زندگی به حقش نرسیده؟؟؟؟(نگاه کفرآمیز؟؟؟)
انقدر در مشکلات ایشون حل شده بودم که بخودم امدم دیدم زندگیم داره از هم میپاشه مالی و غیر مالی!!!!
در آخر هم ایشون رابطشو با من قطع کرد و بیان کرد که من کنار تو مثل یکی زندانی هستم خیلی ناراحت شدم خیللیی بد سوختم
دقیقا چند روز پیش دوباره یک شخصی در محیط کار باهاش آشنا شدم که احساس کردم خیلی توانمتده اما در جایگاه درست شغلیش نیست!!!
دوباره گفتم بزار کمکش کنم که امشب فایل شما مثل برق سه فاز تمام وجودم رو روشن کرد
و اینکه آگاهی چیز عجیبیه وقتی فایلتون رو دیدم انگار تمام وجودم توجیه شد و خداراشاکرم شاکرم که این آگاهی توسط شما به مارسید
هرگاهاینآیهرامیخوانی:
الیساللّهبِکافٍعبده
آیاخدابرایبندهاشکافینیست!!
همهٔترسودلهرههایت ازبینمیروند…
وهنگامخواندناینآیه:
اُدعُونیإستَجِبلَکُـم
ازمـنبخواهیدتااجابتکنـم
همهٔامیـدهادرقلبم میدرخشند…
و من می مانم و خداوند که فقط می توانم خودم را تغییر دهم و برای هرکسی حتی نزدیکترین شخص به خودم عاقبت بخیری بخواهم …..
سلام به استاد گرانقدرم ومریم بانوی عزیز
و همه دوستانم در ادامه این مسیر زیبا
خداروشاکروسپاسگزارم بابت ضربان منظم قلبم و نَفَسی که مرا می کِشد تا با تمام وجودم درک کنم که چه قدرت لایزالی پشت این ماجرای عظیم است……
استاد جانم من به شخصه اکثر کتابها را خوانده و صحبت های اساتید متعدد را شنیده بودم اما انگیزه ای که برای تغییر اساسی و اصولی خودم از کلام شما در من تاثیر گذاشت ، حقیقتا باعث شد آن انگیزه برای یک لحظه ام نباشد و هرروز قدم به قدم با شما حرکت کنم و سعی ام تا به امروز این بوده که تمام تمرکزم روی خودم و زندگیم باشد و کیفیتم را بالا ببرم و با توجه به شرایطم رشدوپیشرفت داشته باشم وطوری زندگی کنم که خداپسندانه باشد.
تجارب زیبا از تمام جنبه های زندگیتان را صادقانه و با به تصویر کشیدن آنچه که نیاز بود در اختیارمان قرار دادید ،
راهکارها و کلیدهای طلایی تان در هر مسئله ای باعث رشد شخصیتی ام شد و
بازتاب آن را به وضوح در زندگی خود شاهد هستم به ویژه درک منحصربهفرد بودن خودم البته با حفظ احترام به انسان هایی که سر راهم قرار می گرفتند .
چقدر با این جمله طلایی تان(من فقط قدرت تغییر خودم را دارم)یه جورایی خیالم را راحت کرد و عالی تر توانستم با تمرین و تمرکز روی عملکردها و رفتارهای خودم به این درک برسم که خیلی هنر کنم فقط می توانم خودم را تغییر دهم و سعی کردم اینگونه باشم .
خیلی دلم می خواست جاهایی حتی فریاد بزنم و به برخی افراد بگویم فلان کار یا رفتارتان صحیح نیست اما کمکم فهمیدم که فقط اتلاف انرژی است و از عهده من خارج و تنها کاری که اراده آن را داشتم این بود که انرژی ارزشمندم را برای تغییر خودم به کار ببرم آن هم در جهت درست و آگاهانه بنابراین تسلیم شدم و این تسلیم شدن چقدر به من کمک کرد .
امروز به این فکر می کردم که چرا بعد از مرگ هر کدام در قبری جداگانه به خاک سپرده می شویم و اصلا مشخص نیست که برای هر کدام از ما چه سرنوشتی رقم می خورد پس آگاه تر شدم که تا زنده هستم فقط باید هر روز سعی کنم در مسیر راست گام بردارم و طبق قوانین الهی که همیشه واضح توضیح داده اید عمل کنم .
در زندگیم با مصطفی هم سعی کردم به نظرات هم احترام گذاشته و هر کدام در جهت رشد و پیشرفت مان قدم برداریم و خداروشکر می کنم که آرام آرام با تغییر اساسی برخی رفتارهایم که در واقع موجب آرامش و احساس عالی بیشتری در خودم می شد ، باعث شد زندگی مان رنگ و بوی خدایی به خود بگیرد و خوشبخت و سعادتمند به زندگی کنار همدیگر باعشق ادامه دهیم و بعد می بینی که چقدر خداوند در این مسیر کمکت می کند ،همدلت می کند با کسی که زندگی می کنی و سعی در تغییرش نداری و فقط هر روز از خداوند می خواهی که هدایتت کند،قلبت را باز کند و آن وقت معجزه پشت معجزه و چه معجزه ای زیباتر از اینکه هرروز زندگیت را به رنگین کمانی از خوشبختی،سعادت ،آرامش، احساس عالی،سلامتی ،خیروبرکت ،ذهنی باز وپاک و قلبی مالامال از وجود خودش به تو تقدیم می دارد .
خداوند به همه ما عقل سلیم عطا کرده و این خود بیانگر این هست که خوب و بد هر رفتاری را درک می کنیم و خوب می دانیم چه عواقبی برایمان دارد و درک آگاهانه همین یک نکته ارزشمندکافیست که بدانیم هر کسی خودش در انتخاب راهش اختیار دارد و عواقب آن،
جبریست که خودمان مسبب آن هستیم بنابراین هر کسی تاوان عملکرد خودش را بدون چون و چرا می دهد و این قانون جهان است .
پس فقط کافیست هرروز که بیدار می شوم فقط از خداوند بخواهم به راه راست هدایتم کند و آنچه را که آموخته ام در ذهنم تداعی کرده و در کارنامه روزم نمراتم عالی باشد .
استاد تجربه بودن کنار شما و آرامش و احساس عالیم و رابطه عالی ،سلامتی،ایمان ،شکرگزاری های پی در پی،روند از شروع تا به امروزم و بی نهایت موارد دیگر که خواستم و به لطف خداوند در وجود و زندگیم پدیدار شد و اینکه من امروز خودم را خوشبخت می دانم این هست که
فقط از هر حواشی و رفت و آمدی خودم را دور و دورتر کردم رفت و آمدهایی که خود خوب می دانستم باعث عقب گردی من می شود و این مسئله مهمی برایم بود و رعایت این موضوع در روند رو به رشدم در تمام زمینه ها کمک بسزایی به من کرد ،
من بیشتر زمانم صرف بهبودیم شد ،صرف تمرکز روی خودم و رفتارها و عملکردهای خودم، چیزهایی که به آرامش من و نزدیکی ام به خداوند کمک می کرد به خلق یک زندگیه با کیفیت که به قول شما سبکبال باشی و هر لحظه آماده رفتن ….
می گذارم هر کسی خودش راه درست را انتخاب کند
مثل پرندگان مهاجری که کیلومترها حتی از کشوری به کشور دیگر مهاجرت می کنند و چه زیبا راه خود را آموخته اند و هر کدام برای زنده بودن و ادامه حیات تلاش می کنند و این زیبایی این جهان است و زیبایی خالق آن….. چقدر طبیعت معلم خوبیست…..
هرکدام فقط و فقط می توانیم درون خود را به عالی ترین شکل ممکن وسعت دهیم و با خوب بودن مان و خوب رفتار کردن مان الگویی باشیم بازتاب روح دمیده شده در تک تک مان و پی بردن به اشرف مخلوقات بودن مان ….
در پناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی باشید و بدرخشید، دوستتون دارم
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
متشکرم متشکرم متشکرم
سلام مریم گلی !!عزیزم یادت بمونه چقد دوست دارممم خواهری وای که من عاشق این نوشته هاتم
باور کن من با این کامنتات زندگی کردم دیر پیدات کردم ولی چند ماهی هس که میخونم هرچه با عشق مینویسی خواهرم !!
چقد عمیق سپاسگزاری میکنی دلنوشته هات برای خدا انگار طوری مینویسی که خدا انگار هیچ مخلوقی بجز تونداره فدای قلب پاکت بشم من !!!نمیدونی چقد دوستدارم ای عششششق !!تورو خدا بمن یاد بده چطور به این درک رسیدی انگار تکام کانات پیش چشمت زنده اند و دلییی واقعااا سپاسگزارانه زندگی میکنی و هیچ هم خسته نویسی هرشب هرشب هرشب انگار همان کامنتهای دلی روکپی میکنی باعشق اینجا !!خیلی دلم میخواد بدونم چطور به این تکامل رسیدی چقدر زمان برد و از کجا اول شروع کردی که همهچیز برات تازه تازه تازه آست
من راسش خ کم کامنت مینویسم چون زیاد وقت نمیکنم باستا بچه و خونه داری که بیشتر مسایل بچه ها با خودم هست و خریدهای خونه و درسی آنها و خیلی دوست داشتم یبار ازت تشکر کنم عشق منی تو ️️️️ من فدای قلب نازینت بشم کاش میتونستم مثتوسپاسگزاری کنم عمقی و دلی تو جوری دلی سپاسگزاری میکنی که انکار هیچکس این نعمتهایی که خدا بهت داده روبه هیچکس نداده !! مناجات هات با خدا حرررف نداره من فرکانس بالای اونا رواز این طرف کره زمین دریافت میکنم فرسنگها ازت دورم ولی دلم خیلی بهت نزدیکه !! ای عشششق !!خدا آقا مصطفی رو خیلیییی دوستداشته که هدیه ای مثل تو رو بهش داده دوباره برام بنویس باعشققق میخونم باهات همزاد پنداری میکنم تو خونه باغت بارها ماه ستاره ها رو تماشا کردم و گلها رو بو کردم باهات سوار ترک موتور شدم دم صب ساحل رفتم پنیم پنج والیبال بازی کردم ببخشید پسرم دست میکنه توی چشمممم نمیزاره ادامه بدم دنبال توجه منه دوستدارم ازت تشکر کنم تا کامنت پاک نکرده خداحافظ منتظر پیام پر مهرت عستم نمیزاره ادامه بدم مث بختک افتاده رو گوشی
سلام به روی ماهت ای جووونوم عزیزوووم
منم شما رو دوست دارم ،عاشقتونم خداقوت بهت با وجود سه تا گل دسته های خداوند که روزیتان شده و زندگیتان هم به لطف خداوند ، پرخیروبرکت در دریافت آگاهی های ناب و طلایی استاد جان و مریم بانوی عزیزمان هم که نور علی نور ….
ممنونم ، سپاس بیکران از این همه عشقی که در وجودتان جاری و ساریست و مرا مورد لطف و محبت زیبایتان قرار دادید جانم
بله عزیزجان ،زندگی زیبایی های خودش را هرلحظه در جلوی دیده گانم می آورد و من شکوه و عظمت خداوند را در سلول به سلول داشته هایم هرروز و هر روز می بینم همه چیز تازگی دارد و زیبایی های خاص خودش ….مدتهاست با عشق بیدار می شوم به شوق صراط المستقیم در این مسیر لبریز از نور و عطر پاک خداوند در کلام استاد گرانقدرمان
در بیان تجربه های زندگی پربرکت شان،در نشانه های هرروز ،در سریال ها و دوره های بی نظیر و سرنوشت ساز شان ،چه بگویم از کدامین سخاوتمندی خداوند بگویم و بنویسم به جایی هدایتم کرد وسط خود بهشت آشتی با خودم و خودش و ایمانی جوشیده از تمام زوایای وجودم و پی بردن به بودنم و رسالتم که عالی باشم با احساسات پاک و آرامش الهی اش و تمام وجودم شود شکرگزاریش تا زندگی به کامم شیرین شود و لذت بخش و تجربه هایم عزیزی مثل شما را تحت تاثیر قرار دهد و این هم لطف خودش و هرروز بودنم کنار عزیزترین های زندگیم است …
عزیزجان نوشته بودید از کجا شروع کرده ام از همین جا ،همین نقطه بهشتی که خداوند لایق مان کرد باشیم و سعادتمند و خوشبخت و رها در آغوشش زندگی کنیم با گوش جان سپردن به هدایت هایش تا کن فیکون کند وجودمان را و زندگیه زیبایی که هدیه داده و من هرروزم عاشقانه برای تغییرم گام برداشتم مثل کودکی نوپا چون کودک درونم باید از نو متولد می شد و خود را خالی خالی کردم و از نو پر شدم از باورهای مثبت،دید جدید به همه چیز،فاصله گرفتن از نزدیک ترین اشخاصی که یک عمر کنارشان سپری کردم چون حال عالی و آرامشم شد ناموسم، شد وجودم و هرروز ایمانم با کلام استادم و راهکارهای نابشان شکلی واقعی به خود گرفت ،تمرکزکردم هرروز روی خودم و خودشناسی عمیق خودم و بعد خداشناسی و رابطه عالی خودم و خالقم و این راه سعادتمندی و خوشبختی امروزِ من است .
عزیزم پیشنهاد می کنم برای خودت وقت بگذاری چون ارزشش فراتر از آن چیزیست که فکرش را کنیم، اگر شما مادری آگاه باشی چقدر عالی می توانی زندگیت را در تمام ابعاد مدیریت کرده و یک زندگیه باکیفیت در نهایت آرامش واحساس عالی را تجربه کنی.
در پروژه خانه تکانی مریم جانم چقدر عالی فرمودند دوساعت وقت گرانبها برای خود خالی نگه داریم و این خودیک نکته طلاییست….
پیشنهاد می کنم در طول شبانه روز برای خودت وقت بگذار چون شما که آگاهانه زندگی کنید محصول زندگیتان هم در تمام ابعاد محصولی پربار خواهد بود و خداروشکر که چند دوره فوقالعاده هم در کوله بارتان دارید و اینها گنج هستند ،هرروز از این گنج ها از کوله بیرون آورده و روی آنها با عشق و تمرکز کار کنید ،همه چیز در زندگی به رفتارها وعملکردهای من بر می گردد وقتی ذهنم نظم پیدا کند و آگاهانه زندگی کردن را بیاموزم و هرروز تمرین ،تمرین و تمرین داشته باشم و متعهدانه تر عمل کنم تا نتایج زیبا و تاثیر گذار آنها را در تمام زوایای زندگیم شاهد باشم ….
گاهی باید با خود و خدایمان خلوتی برگزینیم
در زندگی با خودم چند چند هستم
امروز چه کارهای مثبتی انجام دادم ،چقدر عملگرابودم
دفتر ستاره قطبی ام را گشودم ،نوشتم و شب دیدم که چه کارنامه درخشانی نزد خداوند فرستادم و خداوند هم خواند و گفت احسن الخالقین ….
و چه زیبا:
هنگامی که نمیدانی کجا بروی
به سوی من بیا:
از طرف #خدا
عزیزجان یادمون باشه خوشبختانه
خدا
همیشه و همهجاهست
در پناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی باشید و بدرخشید، عاشقتونم.
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
متشکرم متشکرم متشکرم
سلام ابجی مریم گلی خواهرخوبم !!نمیدونی چقد خوشحال شدم جواب منو دادید با صبوری مرسی خیلی لطف کردید آرزوم یه روزی بود که یاد بگیرم چطوری کامنت بنویسم پاسخ بدهم باور میکنید من تازه دیدم این کلمه پاسخ قرمز رنگ را پایین هرکامنت !!بهاطر این میگم آرزوم بود جواب کامنت شما رو بدم که چطور همیشه میگید سلولییی شکر گزاری میکنید واقعاا چطور میشه اینقدر با اجزییات انقدررر شکر گزاری کرد و لذت برد چقد آقا مصطفی خوشبخت است شما رادارد البته همان خدا آقا مصطفی را بشما هدیه داد و چقدر خوب که در فرکانس هم و خودبخود در مدار هم قرار گرفتید البته خیلی دوستدارم بدانم ایشون راحت وارد مدار و فرکانس بالای شما قرار گرفتند بدون هیچ تلاشی !!
واقعا که شما استاد هستید اگر خیلی راحت اینکار انجام شد
ابجی مریم نازم راست گفتید من فقط دوره خریدم ولی اصلا با بچه داری در غربت ودست تنها اصلا روی دوره ها کار نکردم فقط طوطی وار گوش دادم یادم نمیاد زیاد محتویات هر قدم چی هستند چون توی دوران بارداری و شیر دهی بدی داشتم آنها را گوش دادم فقط و با چالش های زیادی هم از سر گذراندم راست گفتید که تمرکز همچی هست باید وقت بیشتر بگذارم ولی گاها فک میکنم این بچه ها هم خیلی بمن نیاز دارند ومدام از سر کوله م بالامیروند و وقتی مدام سرم توگوشی باشه عذاب و جدان میگیرم و آنها هم با بهم ریختن خونه اعتراضشان را بمن میرسانندمجبورم ببرمشون بیرون پارکی جایی یا توی خونه بازی کنم وخلاصه در خدمت باشم(::
چقد خوب توانستید روی خودتان کار کنید من عاشق این سپاسگزاری ها ودل قلوه دادنتون با خدا هستم ای عشق!!!
یعنی اصلا من وقتی کامنتهای شما رومیخونم میگم مگه هست مگه میشه مگه داریم این حد از تمرکز روی داشته ها و سپاسگزاری لحظه ای و بقول خودتون سلولی !! کاش برکنارتون بودم و یه دل سیر بغلتون میکردم و وببهتون بگممم چقدررردوستدارم من !!ایجی مریم گلی !!که عین یک گل میمونی با طراوات و تازه راستش خیلی بیشتر از دوساعت وقت میزارم دیگه !!اما نمیدونم چرا اینقدر این قوانین فرار هستند انگار هیچی بلد نیستم این ذهن من دوستداره هی مث قبل باور کنه ودر موقع چالش ها وقتی بهمفشار بیاد میلیون همان آدم قبلی هستم سر مچ خودمو بارها گرفتم و بخودم تعهد دامدیگه واکنشی برخورد نکنم سکوت ذهن را تمرین کنم ولی بازممم همان آدم قبلی هستم !! شاید فقط چند درجه تغییر کردم و خودم میدانم کلید این تغییر اینه مه مث شما تمرکز کنم روی داشته عام !!واین هم فقط و فقط از مسیر که تو ابجی مریم گلی نازم رفته امکان پذیرش!!شاید شمرگزاری من فقط زبانی هست و و باید بشینمپای صحبت های شما خواهر خوبمببینمچطور این شمرگزاری را مویرگی و لحظه ای وسلولی کار کردید که از گفتن آنها لذت میبرید همیشه !!کاش بمن هم بگید چطور اینقد استاد شدید !!استاد سپاسگزاری لحظه ای !!فداتون بشم مرسی جواب دادید خیلی خوشحالمکردید ابجی مریم گلی نازم
آن شا الله در کنار آقا مصطفی خوشبخت و سعادتمند باشید !!
سلام به استاد عزیزم ومریم جانم
استاااااد جانم من یه دو. روز حالم خوب نبود.به حدی که اصلا نمیتونستم بیام تو سایت کامنت بخونم و بنویسم ویا برم دفتر شکرگزاری رو باز کنم.
یعنی گفتم حتی خداااا اگه. اذن نده تو حتی نمیتونی وارد سایت بشی..
اگه خدا اجازه نده تو نمیتونی حتی قلم به دست بگیری بقیه دیگه جای خودش…..
خیلی این دو. روز برام درس داشت.واز طرفی نگران کوچلوم بودم که خدا باهم حرف زد واین شعر رو گفت وباهم خوندیم
(گر نگهدار من آن است که من میدانم…. شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد)
ومن فقط اشک ریختم.که چقدر خداااا حواسش به من هست و یک لحظه گفتگوی ذهنی خودم رو سریع به من جواب داد.
خداااا جوووونم عااااشقتممم.
خداجوونم ممنونم که به من اجازه دادی تا دوباره بیام در سایت کامنت بزارم.
خداجووونم شکرت . به من اجازه دادی تا دوباره خودکار به دست بگیرم و امروزدر دفترم سپاس گذار ی و ستاره قطبی رو بنویسم.
من بدون تو هیچ هیچم وتو قدرت مطلق هستی .
من هر چه دارم از تو هست.
استاااااد جاااانم خدارو شکر در این زمینه من کاملا حرف شما رو عمل کردم و اصلا چنین کاری نکردم و تمام سعیم اینکه روی خودم کار کنم و پیشرفت کنم.
وبقول استاااد کسی در فرکانسش باشه میاد و سوال میپرسه..
هدفم اینکه خودم یک مولد ثروت ویک موحد یکتاپرست باشم.و با نتایجم اگه کسی پرسید بگم خداااا واین سایت توحیدی. وتماااام.
خدایا کمکم کن که سپاس گذار تر باشم.
خدایا کمکم کن که با خودم در صلح بهتری باشم
خدایا کمکم کن تا شکر گزار بیشتر داشته هام باشم.
خدایاشکرت
سلام الهام جان.
برای حضورِ مبارک و زیبای نی نی تو دلت بهت از صمیم قلب تبریک میگم.
یادمه وقتایی که نگرانِ حافظ تو دلم میشدم برای سلامتیش این شعر پروین جان اعتصامی آبی بود بر اتش درونم:
در تو، تنها عشق و مهر مادری است، شیوهٔ ما، عدل و بنده پروری است.
بِه که برگردی، بما بسپاریش، کی تو از ما دوستتر میداریش
مدتهاست که میخواستم برای قند عسلِ تو دلت بهت تبریک بگم و خوشحالم الان کامنتت رو خوندم و بهترین فرصته.
الهام جان دوران بارداری خیلی شیرینه.
مخصوصا از وقتی فسقلی تو دلت تکون میخوره و بهتر میتونی حسش کنی.
خیلی لذت ببر و باهاش عاشقی کن.
الهام جان درسته ما از وضعیت نی نی تو دلمون خبر نداریم و همین ندانستن هست که گاهی آدمو نگران میکنه، آدم وسواس فکری میگیره که یعنی الان بچه در چه وضعیتیه با همه ی اون افکاری که یه خانم باردار تو سرش میچرخه اما خودت خیلی قشنگ نوشتی:
گر نگهدار من آن است که من میدانم…. شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد)
یه جوری کیف کن تو دوران بارداری که بعدا دلت برای این ایام تنگ نشه.
برو پیاده روی، کارهای روزانه تو انجام بده، صحبت کن با خودت و خدا و نی نی، بنویس براش.
من یه دفتر دارم که خاطرات نوشتم برای حافظ جانم.
از وقتی باردار بودم براش نوشتم.
از به دنیا اومدنش نوشتم، از حرکت هاش و رشد و تعییراتش نوشتم.
هم برای خودم یادگاری میمونه، هم بعدا میدم خودش بخونه.
و یه چیزی…
خودت و نی نی رو بسپر به الله.
برو تو مدارِ امنیتِ الله.
ان شاالله نی نی جون در بهترین زمان، در بهترین بیمارستان، توسط بهترین پزشک، به لطف و یاریِ اللهِ مهربان به دنیا بیاد و خبر خوشش رو برامون بنویسی.
و خوشحالم که الان شما و نی نی دارین با هم کامنت مینویسین.
نی نی جون خدا پشت و پناه و حافظت باشه همیشه.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام سمانه جااااانم
خیلی ممنونم که بیادم بودی و برام کامنت نوشتی و از تجربه هات گفتی .خیلی خیلی خوشحال شدم و حالم عالی تر شد.
سمانه جانم من خودم آشپز مغازه مون هستم وبه عشق همین آشپزی این شغل رو شروع کردیم.
وازصبح در مغازه هستم تا آخرشب.چون واقعا آدم خونه نشستن نیستم.
حتی دکتر بهم استراحت داده اما من همچنان کار آشپزی رو خودم انجام میدم .چون کیفیت کارم برام مهمه.
سمانه جاان حتما اون دفتر رو تهیه میکنم و جداگانه برای نی نی کوچولوم مینویسم.یک دنیاها ممنونم که بهم گفتی و این یک نشونه از هدایت الله بود برای من که من وبچه در امنیت الله هستیم.
روی ماهت رو میبوسم .
خدا حافظ جانان خوشگلتون رو برات حفظش کنه و همیشه وهمیشه شاهد لبخند وشادی هاش باشی.
سلام استاد عزیزم و مریم جان عزیزم و دوستان خوبم.
من واز وقتی که وارد سایت شدم و کم کم و عمیق تر دارم روی خودم کار میکنم پیش خودم شدم علامه دهر .فکر میکنم من حالیم هست به خاطر کسب کردن این اگاهی ها وبقیه اعضای خانوادم و دوستام نه،رفتم توی فاز آموزش دادن ،گوشزد کردن ،دخالت کردن بیجا ،دلسوزی کردن ،حتی بحث کردن با خانوادم که چرا شکر گذاری نمیکنید چرا فلان رفتار رو داشتین چرا اینقدر بحث میکنید و چرا وچراهای دیگه ،به خودم اومدم ودیدم توی کار وزندگی تک تک اعضای خانوادم دارم دخالت میکنم و دارم تلاش میکنم به اصلاح بهشون کمک کنم که بیان توی مسیر و دیدم گوش که نمیدن هیچ تازه مسخره میکنن وعصبانی میشن و کافیه یه جایی که حرکتی انجام بدم سریع اون حرکت رو میزنن توی صورتم بهم میگن تو که خودت بلدی چرا اون حرکت رو کردی؟احساس میکنم از اون ور پشت بام افتادم هم دارم روی خودم کار میکنم هم میخوام معلم خوبی باشم. یه نکته خیلی مهم که فهمیدم اینکه من توی این مسیر توجهم به ناخواسته هاس تا خواسته هام.مثلا من خیلی عصبانی میشم که چرا بابام اخبار گوش میده بیشتر مواقع هم باهاش بحث میکنم اقا اینا چیه نگاه میکنی مثلا به خیال خودم میخوام بابامو ارشاد کنم که بیاد توی راه راست (خب من فهمیدم البته دارم کم کم میفهمم که من مسول اینکه پدرم چی گوش میده نیستم، اما از اون ور هم متوجه شدم که من اولا دارم بحث میکنم با پدرم که چرا داری خبر گوش میدی، دوما دارم حتی ناخواسته در مورد اون اخبار هم حرف میزنم).
مورد بعدی درمورد مامانم هست از صبح که بیدار میشه منودر حال حرص خوردن در مورد گفتارش ،حرکاتش ،رفتارش هستم و مرتبا درحال گوشزد کردنش هستم که مادر من این طوری نگو اون رفتار رو نکن این طوری صحبت نکن این کار من باعث شده که من از صبح تا شب با مامانم چندین بار جر وبحث داشته باشم (چون به خیال خودم میخوام مامانم به راه راست هدایتش کنم تا زندگیش بهتر بشه)از اون طرف هم باز متوجه شدم تمرکزم رفته توی ناخواسته .
سومین موردش برادرم هست اول اون وارد مباحث جذب شد و به منم گفت ،من قدم به قدم به استاد هدایت شدم ولی مسیرم با برادرم کلا فرق کرد الان برادرم که به خاطر شرایطی که خودش برای خودش درست کردمثل یک آدمی هست که توی یه بیابون بزرگ یکه تنها گیر افتاده و منم دوست دارم مرتبا بهش بگم بیا توی سایت ثبت نام کن تا شرایطتت عوص بشه ولی خوب اون توی مدار شنیدن ودریافت کلام استاد نیست ومقاومت داره ،بازم اینجا متوجه شدم هم نقش معلم دلسوز رو برای برادرم دارم هم توجه دارم میکنم روی ناخواسته های برادرم.مورد بعدی خواهرم هست و خواهر زادم متاسفانه من خیلی خیلی دخالت کردم و میکنم وبا خواهرم بحث میکنم که تو اصلا بچه داری بلد نیستی اصلا چرا بچه دار شدی ودارم تمام تلاشمو میکنم برای تربیت خواهر زادم که به اصلاح خودم خوب بار بیادهمش فکر میکنم چون من دارم این اگاهی ها یاد میگیرم باید خواهر زاده 3سالم رو به راه راست هدایت کنم !همش نگرانشم همش میگم این مثل ماها بزرگ نشه و جالبه توی ذهنم این قضیه هست که وقتی نلی بزرگ شد من زود زود فایلای استاد رو بهش میدم تا گوش کنه به راه راست هدایت بشه تا زندگیش خوب بشه !الان میفهمم مسیرم صددرصد اشتباهه .هم به خیال خودم شدم یک علامه دهر دلسوز و مهربان که به فکر خانوادشه هم رفتم توی فاز مقایسه کردن و برتری داشتن که من حالیمه اونا حالیشون نیست واز اون طرف هم کاملا تمرکز کردم روی ناخواسته هام بعد با خودم میگم چرا زندگی من تغییر محسوس آنچنانی نداشته بعد هی دم به دقیقه به خدا گله میکنم چرا من رو از اینا مستقل نمیکنی؟واقعا من از دوطرف بوم افتادم ،خدایا من واقعا نمیدونم من واقعا نمیفهمم من بدون تو عاجزم من به تو محتاجم خودت کمکم کن.
استا جان ،مریم جان ،دوستان عزیزم روزت به خیر وخوشی وسلامتی باشه.
سلام آتنای عزیز
مرسی از این کامنت زیبایی که نوشتی.
دقیقا حرف دل من بود.
چون من خودمم همینطوری ام و همش هم میگم چرا انقدر فایل گوش میکنم بازم درجا میزنم.
الان میفهمم که بابا من همش تو در و دیوارم .
به خیال کمک کردن به دیگران و انتشار آگاهیی دارم توجه میکنم به ناخوسته ها
دارم در جا میزنم.
دائم دارم مقایسه نصیحت ارشاد قضاوت .کلا دارم برای خودم توی زندگی دیگران خدایی میکنم و ادای آدم های روشن فکر همه چیز دان رو در میارم .
حرف های قشنگ میزنم و مورد تایید قرار میگیرم و باز به علت کمبود احساس لیاقت از این تایید ها انرژی میگیری باز بیشتر بیشتر .
خدایا اگه تو به ماراه رو نشون ندی ما گمراهیم .
خدایا خودت میدونی همه ما که اینجا هستیم میخوایم به راه راست بریم خدایا خودت کمک کن .
مرسی از شما