آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1 - صفحه 6

612 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمد حسین تجلی گفته:
    مدت عضویت: 2229 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام

    در بخش نظرات این فایل بنویسید که:

    از این آگاهی ها به نفع خود استفاده کردید و نتایج حاصل از این “عملکرد هماهنگ با قوانین خداوند” را بنویسید

    یه مدتی پیش ، حدوداً دو ماه پیش مادر عزیزم به خاطر یه شوک عصبی از حال رفت و (فقط من و پدرم خونه بودیم) ما با آمبولانس ایشون رو بردیم بیمارستان

    « این حقیقت که به شکل مثبت من نوشتمش خیلی می توانه برای شما ، اگر در همچین شرایطی هستی الهام بخش باشه »

    تو این پروسه … اعضای خانواده‌ام خیلی دل نگران شدن و دست به دعا شدند و خیلی هم غصه می خوردند

    بماند که من همون شب هم تو بیمارستان چند ساعت تو اورژانس بودم ، همراه بیمار یعنی مادرم بودم ، هیچکس باورش نمی‌شد… ولی ما هر دومون حالمون خوب بود :)) یعنی من با مادرم می گفتم و می خندیدم و آگاهانه تمرکز خودم و مادرم رو می گذاشتم روی نکات مثبت

    ولی … ولی … همون آدم یعنی مادرم … رفتارش تغییر می کرد وقتی که پدرم یا دیگر اعضای خانواده می اومدند …

    و دیگه اونجا کاری از دست من ساخته نبود … فقط تا جایی که می توانستم اون شب و روز بعدش توی بیمارستان و تا یکی دو هفته بعدش … تا اونجایی که می توانستم خودم رو از جمع دور می کردم و به صحبت ها … که همه پزشک شده بودند :) و علامه دهر :) … که ما می دونستیم و حس کرده بودیم که مامان … (این قصه سر دراز داره دیگه … نگم براتون …)

    اوکی حالا چه اتفاقی برای من افتاد ؟؟ هیچی … به خدا هیچ خللی در زندگی من پیش نیومد و من به زندگیم ادامه دادم

    ولی برای پدرم و خواهرم و البته خواهر زاده بزرگم که حدود 13 سالشه مسائلی از قبیل بیماری یا تنش های وحشتناک پیش اومد که … البته طبیعی هم بود که با اون حجم از تمرکز بر ناخواسته پیش بیاد

    ببینید… حقیقتا آزمونی الهی بود برای من … کار آسونی نبود که بتوانم از این حجم از ناخواسته که تو گوش و چشمم بود اعراض کنم … در نظر داشته باشید که الانی که دارم این متن رو می نویسم و همون دو ماه پیش هم هنوز من تو همین خونه زندگی می کنم

    یعنی این نبود که خونم جای دیگه ‌ای باشه ها … ولی خب دیگه در حد توانم تمام تمام تمام تلاشم رو کردم

    گواه عملکرد درستم هم این بود که نه بیماری خاصی حتی یه سرما خوردگی ساده سراغم اومد… نه مشکلات در روابط عاطفی یا شغلی برایم پیش اومد … نه هیچگونه گرافتاری دیگه ای (یا هر چیزی که بشه اسمش رو گذاشت ناخواسته و تضاد)

    میگم زندگیم روتین خودش رو داشت

    تازه الان داره یادم میاد که این ناخواسته ها باعث شد من قوی تر و بیشتر همه جوره به قانون عمل کنم و حدود یک ماه بعدش من یک رشد حدوداً 3.5 برابری در درآمدم هم داشتم

    من با این دوتا باور خیلی توانستم ذهنم رو کنترل کنم و به قول قرآن تقوی پیشه کنم

    1- هرکسی هر جایی هست سر جای درستش هست ، من از فرکانس های افراد و افکار تکرار شونده‌ی اون ها نه اطلاع دارم نه می توانم اطلاع داشته باشم ولی عدل خدا زیر سوال نرفته

    2- همه‌ی آدم ها به یک اندازه به خداوند دسترسی دارند ، من یه روزی خالصانه از خداوند هدایت خواستم و از اون سر درگمی و گیجی هدایت شدم به مسیر راست … هدایت شدم به استاد عباس منش و درک قوانین و زندگیم رو به لطف الله… تأکید می کنم به لطف الله تغییر دادم … بنابراین همونطور که من دستم رو به سمت خدا بلند کردم و از بقیه دست کشیدم ، خدا دستم رو گرفت و زندگیم تغییر کرد ، دیگران هم می توانند دستشون رو به سمت خدا بلند کنند و از شرک ها دست بشورند و زندگی خودشون رو تغییر بدهند «من نباید در کار خدا دخالت کنم»

    —————————————————————–

    در بخش نظرات این فایل بنویسید که:

    همچنین مواردی را به یاد بیاورید که بر خلاف این آگاهی ها عمل کردید و عواقب حاصل از این “عملکرد خلاف جهت با قوانین خداوند” را بنویسید

    من به لطف الله به خاطر باورهای خوبی که در جنبه سلامتی ساختم همیشه در سلامتی به سر می برم و مریضی خاصی ندارم

    این در صورتی هست که قبلاً ها داشتم ها … به لطف الله چند سال هست که نه قرص و شربت خوردم و نه دکتر رفتم و نه آمپول و سرم … هیچی … اصلا نیازی هم نداشتم به این ها

    اما من سالی دو یا سه بار شاید هم یکبار یه سرما خوردگی عجیب و غریب و یه کم به هم ریختن جسمم رو می بینم و حدود یه هفته ده روز من رو خونه نشین می کنه

    خودمم تعجب می کنم که چی میشه که من اینطوری میشم ؟؟ بعد خودم رو می بندم به آبلیمو عسل و لیمو شیرین و پرتقال ولی همونطور که حدس می زنید تاثیر زیادی هم نداره :))

    طی ده روز اخیر هم همین اتفاق افتاده و من به لطف الله امروز سحر بیدار شدم … ساعت 4 صبح این فایل رو دانلود کردم و یک بار با تمرکز بالا گوش دادم و دیدم و پیدا کردم جواب را

    از الگوی تکرار شونده‌ای که داره فهمیدم من هر بار اینطوری مریض میشم دلیلش اینه که طی چند روز یا چند هفته‌ی قبلش خیلی درگیر زندگی دیگران میشم و احساس می کنم چقدر این ها آدم های اشتباهی ای هستند …

    همش تو ذهنم با خودم کلنجار میرم که باید به فلانی فلان حرف رو بزنم تا بشونمش سر جاش …

    یا احساس می کنم در حقم ظلم شده و چرا با فلانی یا فلانی ها که اینقدر با خودشون و دیگران در جنگ هستند هم مدار شدم ، آخه من که با خودم در صلحم چه گناهی کردم ؟؟ دقیقاً یه همچین مظلوم نمایی هایی ذهنم می کنه ها؟!

    نمی خواهم دیتیل وار توضیح بدهم که شرایط دو الی سه هفته پیشم در محل کارم چی بوده

    ولی قشنگگگ می فهمم که از خودم خوردم !! و این مریضی هیچچچچ ربطی تأکید می کنم هیچ ربطی به سرمای هوا نداره

    به اینکه بگم از فلانی یا فلانی ها وا گرفتم هم نداره

    من دقیقا به خاطر خوراک بیمار و نا مناسبی که حدود دو الی سه هفته پیش به خورد ذهنم دادم … به خاطر اون حجم از اعصبانیت و خود درگیری در ذهنم … و اون حجم از احساس ضعیف و مظلوم بودن … فیلم هایی که ذهنم برایم می ساخت با کیفیت 8k …

    به خاطر همین چیزها مریض شدم و الان به لطف الله حالم خیلی بهتر هست و از فردا می خواهم برم سر کار :)

    استاد عزیزم شما راست میگی ، هیچ حسی زیبا تر و آرامش بخش تر و قدرتمند کننده تر از این نیست که : «من خالق زندگی خودم هستم» خداوند شاهده هر بار که این باور رو طی چند روز پشت سر هم رویش کار کردم و توحیدی رفتار کردم … طی یکی دو روز یا چند روز آینده‌اش چنان آرامشی رو تجربه کردم و چنان احساس خوبی رو احساسش کردم که … قشنگ می فهمیدم این احساس توحیدی بودن با تمام احساس های دنیا فرق داره

    استاد جانم خیلی خیلی ازتون ممنونم ، خدا به شما خیر بده ان شا الله

    خدا رو صد هزار مرتبه شکر به خاطر این فایل زیبا و تأثیر گذار ، خدا رو صد هزار مرتبه شکر به خاطر این صلاه زیبا

    منتظر قسمت بعدی از این فایل تاثیر گذار هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای:
  2. -
    رسول خانکی گفته:
    مدت عضویت: 1121 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربانم

    الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ

    حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که رب و فرمانروای جهانیان است

    اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَهٍ فَمِنْکَ

    هر چه که دارم و هر چه هست از لطف و کرم و فضل توست.

    الهی الهی الهی و ربی و ربی و ربی

    از خودم و باورهای محدودم به درگاه تو و به آغوش بینهایت مهربانت و قدرت و فرمانروایی تو

    پناه میبرم

    خدایا تو را سپاسگزارم که قلب و جانم را به سوی حقیقت باز کردی و مرا به این سرزمین توحیدی و این انسانهای شایسته هدایت کردی

    خدایا تو را سپاسگزارم که هر صبح وقتی چشمم را به دنیای بینهایت زیبایت باز میکنم مهربانی و رحمتت را در قلبم احساس میکنم و خود را در شور و شعف درونی و قلبی می‌بینم که یه بار دیگر این فرصت را به این بنده خوبَت داده ای که بندگی کند و تو اربابی کنی و من چقدر خوشحال و خرسندم که خدایی چون تو را دارم که هر لحظه از رگ گردن تو را به خود نزدیک می‌بینم و هر وقت تو را می‌خوانم تو حاضری و به من گوش جان فرا می‌دهی

    و چقدر این همنشینی و همصحبتی با تو در و گوهر گرانبهاییست که نصیب و روزیم شده.

    خدایا تو را سپاسگزارم که من را به رهنمون ها و صحبت‌های توحیدی بنده ی برگزیده ات هدایت کردی.

    خدایا تو را سپاسگزارم وقتی کلمه الحمدالله رب العالمین را که بر زبانم جاری میکنم تمام وجودم را شور و شعف درونی و احساس بندگی میابم

    خدایا تو را سپاسگزارم که از وقتی تمام تمرکزم و تمام تلاشم را روی بهبود و بندگی تو گزاشتم به لطف و عنایت و هدایت تو ،یکی از بهترین بندگانت را در خانه و کاشانه من جای دادی که نور تو را هر لحظه در این بنده خدا می‌بینم .

    خدایا تو را سپاسگزارم از وقتی توحید را به اندازه ظرف وجودیم در قلبم جای دادم تو برایم کار نکرده ای بلکه شاهکار کردی.

    خدایا تو را سپاسگزارم که وقتی زیباییها و نعمتها و برکات را در هر روز می‌بینم و به سر ذوق و شوق میایم و سرگشته و حیران و محو تماشای تو میشوم و چقدر لذت بخش استکه ربی چون تو را دارم.

    خدایا تو را سپاسگزارم به لطف و عنایت و هدایتت

    تو را پیدا کردم و هر لحظه با تو بودن برایم از بهترین الماس ها گرانبهاتر است.

    خدایا تو را سپاسگزارم از وقتی به لطف خودَت به تو مشغولم زندگی در لحظه و سپاسگزاری را نصیبم نمودی.

    خدایا تو را سپاسگزارم که با بهترین بندگانت مرا محشور کرده ای ،بندگانی که هر لحظه خدا خدا می‌کنند و از قلبشان تو را فریاد می‌زنند و توحید سرلوحه زندگی‌شان است.

    خدایا تو را سپاسگزارم از وقتی عشق و پذیرش بندگانت را جایگزین مهربانی و دخالت بیجا کردم

    تو نور را از همین بندگانت بر قلبم تاباندی و من باز محو تماشای تو شدم.

    خدایا تورا سپاسگزارماز وقتی در اربابی و خدایی تو دخالت نکردم چنان شیرینی و لذتی به زندگیم آوردی که من هر لحظه تا ابد باید قدردان ربی رئوف و مهربانی چون تو باشم.

    خدایا تو را سپاسگزارم که این پاشنه آشیل را به لطف و عنایت تو تا حد بسیار بالایی توانستیم در زندگیمان اجرا کنیم و چقدر میوه و محصول این دیدگاه توحیدی شیرین و دلچسپ است و تمامِ قلبمان را آرام و اسوده کرده است

    گویی میوه ای بهشتی را در همین دنیا به ما چشاندی.

    خدایا تو را سپاسگزارم که نور قرآن را با هدایتت هر لحظه بیشتر و درونی تر احساس میکنم و خودم را هر لحظه به هدایت تو محتاج تر و فقیر تر می‌بینم.

    خدایا تو را سپاسگزارم، به قول بندگانِ شایسته ات اگر من را در یک سرزمین تنهای تنها رها کنند و فقط و فقط تو باشی و قرآن و حضورَت برایم کافیست و تا ابد دوست دارم با نور قرآن من را سیراب کنی و این نور را بر قلبم بچشانی .

    خدایا تو را سپاسگزارم که به من در حد ظرف وجودیم نورِ سپاسگزاری را به تاباندی و چقدر لذت‌بخش است چشمم چشم تو باشد

    گوشم گوش تو باشد کلامم کلامِ تو باشد و قلبم لبریزِ تو باشد.

    خدایا تو را سپاسگزارم که من را در زمانی به این پهنه و سرزمین توحیدی آوردی که از هدایت و و وجود بندگانِ شایسته ات برخوردار باشم که با نورِ تو هر لحظه با کلامِ توحیدیِشان قلبَم را به تسخیر درمی‌آورند.

    خدایا تو را سپاسگزارم در این صبح دم اجازه دادی چند کلامی را با تو به خلوت بنشینم و تو را استشمام کنم که به عطر و بوی خوشِ تو هر لحظه فقیر و محتاجم.

    تو راسپاسگزارم تورا سپاسگزارم تو را سپاسگزارم

    الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ

    حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که رب و فرمانروای جهانیان است

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 83 رای:
  3. -
    الهه استادی گفته:
    مدت عضویت: 2503 روز

    استاد جانم سلااااام، سلامی به وسعت آسمان و پهناوری دشت، به شما و خانم شایسته ی نازنینم، وای استاد دلم براتون یه ذره شده بود، چقدر خوشحال و شاکرم برا شنیدن این آگاهی ها و دیدن دوباره ی شما، استاد جان جانانم نمی‌دونین با هر فایلی که روی سایت میزارین با قلب ما چه میکنین، چقدر قلبم باز شد، چقدر لذت بردم، چقدر تحسین کردم این قدرت تمرکز و متفاوت نگریستن شما به مسئله ها رو، استاد جونم خیلی دوستون دارم و هر بار دارم سعی میکنم متعهدتر بشم به قانون، استاد جونم تصمیم گرفتم بشینم برا دکترا تخصصی بخونم، از اونجایی که رشته ی من روانشناسی تربیتی هست، عجیب مستعد افتادن تو این دام تغییر دیگرانم، نجواهای ذهنم به محض شنیدن فایل شروع کرد به اینکه دکتری میخوای چیکار، ول کن نخون دختر، عمرتو از سر راه اوردی، اینم شد رشته ی درسی، مشکل حل کن بقیه، حلال مسائل، و همینجا بود که به خودم گفتم چون باوری داری مبنی بر سختی قبولی دکتری، ذهنت دست پیش گرفته که پس نیفته، استاد جونم من در حال حاضر توی حوزه‌ی تخصصی کودک و نوجوان فعالیت میکنم، و هر بار که میرم تو اتاق درمان میگم خدایا من نمیدونم، من تسلیمم، تو بگو، تو منو هدایت کن، و استاد جانم این هیچی نبودنم در برابر خدا چنان آرامشی به من داده، چنان درخششی به من داده که مدیریت کلینیکمون میگه خانواده ها سرو دست میشکنن بیان پیش شما، ولی امشب دریچه ی باز جدیدتری برام باز کردین استاد جونم، چقدر این خواسته برام مطرح شد که برم سمت آموزش، برم سمت تولید محصول، استاد جان من، نمیدونین که چقدر این سایت، به من انرژی داده، چقدر هر بار اومدم تو سایت بند کفشمو محکم تر کردم و به خودم گفتم صد بار اگر توبه شکستی باز ای، چقدر گاز و ترمز رو دارم بهتر یاد میگیرم، چقدر بهتر دارم میفهمم که هر چه بیشتر عمل کنم و کمتر حرف بزنم، نتایجم شگفت انگیز تر میشه، استادم، استاد عزیز و بزرگوارم، نمیدونین چه جوش و خروشی توی وجودم ایجاد میشه هر بار که فایل های ارزشمندتون رو گوش میکنم، منی که تلاش میکردم خونه دار بمونم و ناخودآگاهم تمام تلاششو میکرد که نتونم خلق ثروت کنم، حالا تنها با دو روز در هفته اونم دو تا سه تا چهار ساعت نهایت، به راحتی دارم خلق ثروت میکنم، جایگاه اجتماعی مختص خودم رو دارم، هر بار که واریزی میاد به کارتم، میبینم اسم پیامکم اینه، ثروتمند شدن معنوی ترین کار دنیاست، استادم، می‌دونم و خوب واقفم که هر بار که فایل هاتون رو گوش میکنم باز نکات ارزشمندتری رو متوجه میشم و با هربار عمل کردنش موحد تر و توحیدی تر و تشنه تر میشم، استاد جونم می‌دونم هنوز خیلی خیلی جای کار دارم، ولی اینقدر از دیدنتون ذوق زدم و اینقدر حال دلم با کلام توحیدی تون قشنگ تر شد که دلم نیومد بخوابم و دوست داشتم بنویسم از این حس و حالم، الان ساعت چهار و پنجاه دقیقه بامداده و من نمی‌دونم چجوری سپاسگزار خداوند باشم برای این لطافت احساسم، استادجانم میدونین ایمان، عمل، حرف مفت چقدر این سه تا کلید واژه آدمو دعوت می‌کنه به خودش، که آقا چندچندی، استاد جونم تحسین میکنم تمرکز لیزری شما رو، تحسین میکنم تک تک دوره ها و جلسات و فایلاتون رو، که با عشق برامون آمادش میکنین، کلامی رو بهمون آموزش میدین که حتی تو خوابمونم یه روز نمیدیدیم که اینهمه تغییر کنیم، باورهامون، عملکرد و رفتارمون، چیزهایی که مثل سیمان چسبیدن ولی هر بار میاین و روند بهبود روزافزونش رو تسهیل میکنین، جنس صحبت هاتون ایمانه، پس زمینه ی صحبتاتون عمل و من تحسین میکنم و آرزو میکنم روزی برسه که بتونم از نزدیک ببینمتون و از نتایجم با یه دنیا ذووووق براتون بگم، استاد جونم، شما و خانم شایسته ی نازنینم، همنشین خیلی از لحظه های من و همسرم هستین، به برکت حضورتون شعار زندگی ماشده

    in God we trust

    استاد جونم خیلی خیلی دوستون داریم و براتون صحت و سلامتی و شادابی و نشاط و انرژی فوق العاده رو آرزو دارم، دوس دارم هدایت بخوام برای ادامه ی تحصیلم و تسلیم باشم و اجازه بدم خداوند از هر طریقی که خودش می‌دونه نعمت هارو وارد زندگیم کنه، استاد چقدر دوست دارم یه روز برسه که جنس کلمه به کلمه تون رو با قلبم احساس کنم و با ذره ذره ی وجودم عمل کنم، مرسی که زمان گذاشتین، مرسی که فایل ارزشمندی که مثل یه دوره ی آموزشی محتوا داره رو با عشق در اختیارمون گذاشتین، امید که باعمل کردنمون و نتیجه گرفتنمون بتونیم قدردان این عشق جاری در وجودتان باشیم. آمین ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  4. -
    سیده ملیکا مرتضوی گفته:
    مدت عضویت: 743 روز

    به نام خدایی که هرچه دادم از اوست

    سلاااامممم

    سلاااام خدای جانم

    سلام خدای قشنگم …

    عشقم

    نفسمممم

    سلاممممم

    سلام استاد عزیزم

    سلام مریم جونم….عزیز دلم که با حرف هات و اون صدای قشنگت همیشه دستی میشی از دستان خداوند …

    سلاممممم

    سلام خانواده ی دوست داشتنی منننن

    خواهر و برادران توحیدی منننن

    نمیدونید چقدر ذوق زده شدم …

    اصلا این فایل خود خودش بود

    همونی که لایو الان توی همین لحظه میومدددد

    آخ عاشقتونمممممم

    و دقیقا مشکل منم بود ….

    خب بزار داستانو از اینجا بگم …

    من وقتی حدودا 9 سالم بود به یکی از دوستام کمک کردم که دست خوب بشه …و درس نخون ترین بچه کلاس یه روزی که معلم داشت درس می‌پرسید مثل بلبل بلند شد جواب داد …و چه تشویق و تحسینی که آفرین که تو کمکش کردی …آفرین فلان و بیسار و جایزه و اینا….

    و انگار یه حس غرور و خوبی به من داد …

    آر اون روز انگار در وجود من این اهرمی شد که من نجات دهنده ی زندگی دیگرانم. .

    و اولیش عم پدرم بود که سعی می‌کردم مشکلاتش رو گوش کنم و حل کنم ولی مغز یه بچه 12 یا13 ساله کجا و 40 ساله کجا …

    خلاصه این روند ادامه داشت و حتی درباره ی بقیه هم ادامه داشت …تا حدودا 16 و 17 سالگی که من فهمیدم آقا نمیتونم به زور کسی رو تغییر بدم و من بادوتا خانم دکتر روانشناس با هدایت خداوند توی یک کتابخونه هم صحبت شدم ..و اونحا انگار یه تلنگری برای من خورد که آقا نکنه جدی جدی یه اهرمی توی وجودم میخواد کل زندگیمو پای یه نفر بزارم و زندگی یه نفرو تغییر بدم …

    از طرفی توی همون سن 16تا18 سالگی خودمو بسته بودم به سریال های ترکی که چکیده ی همشون این بود که با اومدن یک دختر توی زندگی یک پسر زندگی اون پسر از این رو به اون رو میشه و همیشه انگار همچین حسی درون من فوران می‌کرد که من می خوام اون دختر باشم …دختر فوق العاده ای که زندگی هر فرد جدیدی که توی زندگیش هست رو به صورت فوق العاده ای تغییر میده …و معمولا اون افراد مقابل آدمای خشک و بی روح و زندگی یکنواخت دارند …

    همین موضوع قهرمان زندگی یه نفر بودن رو برای داداشم اجرا کردن و سال کنکورم به جای اینکه بشینم خودم درس بخونم به درسای کلاس هفتمی داداشم تا صبح رسیدگی میکردمو یادش میدادم ….

    امین موضوع رو پارسال اولای اینکه با شما آشنا بشم فهمیدم که آقا من همیشه دوست داشتم قهرمان آدمای دیگه باشم …که اصلا بگن نقطه عطف زندگیمون به خاطر این دختر فوق العاده بود …

    و…….

    اما چون راهکاری براش نداشتم رهاش کردم ….

    خب

    خب

    خب

    حالا

    می‌رسیم به امسال

    سال 1403

    که من با استادی آشنا شدم و تحت تاثیر این فرد قرار گرفتم …

    و با کار ایشون …من یه وابستگی خاصی به ایشون پیدا کردم …

    وقتی فهمیدم که چه مشکلاتی داره خواستم که بهش کمک کنم …

    دقیقا

    فردی به ظاهر خشک بازنگری پر از روزمرگی و مشکلات و من سعی کردم ایده بدم سعی می‌کردم اونو احیا کنم و بهش کمک کنم و یه جورایی به زور عباسمنشی کنم …

    خندم میگیره واقعاااااا

    و من از دقیقا روز 4خرداد تا همین یک ماه پیش یعنی تقریبا اولای آبان….به مدت 5یا 6 ماه خودمو درگیر این ادن کردم .و از هر چیزی برای کمک بهش استفاده میکردم …حتی به جایی رسیده بود که من چون میدونستم این آگاهی ها بهش کمک میکنه خودم رفتم براس یه ایمیل معتبر ساختم و اینجا ثبت نامش کردم ولی غافل از اینکه بابا جان اون آماده ی دریافتش نیست …

    جالبه داستان اون روزی که با ذوق اون ایمیل ساختم و توی سایت ثبت نامش کردم رو بگم ….

    .

    من رفتم توی دفترش …گفتم خب باید یه کاری انجام بدین گفت می ؟ گفتم بزنید توی اینترنت عباسمنش …گفت خب

    ..

    گفتم نه الان انجام بدین…

    زو…

    گفتم اولی رو بزنید …

    گفت خب …

    گفتم خب حالا بزنید روی ورود یا ثبت نام …

    حالا برین روی ورود این ایمیل رو بزنید …حالا رمزشم بزنید این ….

    همونجور که داشت ایمیل میزد با لحنی نق آور گفت آخه من خودم ایمیل داشتم برای چی …

    باورتون نمیشه رمز کار نمی‌کرد…

    هرچی امتحان می‌کردم…

    هرچی تغییر میدادم …

    اصلا هیچی به هیچی …

    بعد چند دقیقه که خسته شد گفت خب حالا چی بود؟

    گفتم می خواستم برین توش بزنید روی دکمه ی نشانه ی من …تا حرف خدا رو بشنوید …گفت عه …گفتم آره…

    ولی نشد …گفت خب باشه …

    مطمئن بودم یادش میره …تا چند دین دقیقه بعدم داشتم فکر میکردم رمز چی بود …که آخرشم که یادم آوند با ایمیل نوشتم روی یک برگه و دادم منشی ببره …

    در این حدددد

    بعدم که یه بار دیگه دوباره معرفی کردم به صورت خیلی بد و نادلخواهی هش فیلم شمارو میزد جلو و عقب …

    و خیلی بد که این دیگه ویه داره برامون حرف می،نه نگاه می‌کرد…

    خلاصه من دیدم اصلا انگار نمیخواد …

    گفتم اشکال نداره من که هستم …

    وای وای …و شده بود ساعت ها به حل مشکل یا ایده برای بهتر کردن کارش فکر میکردم …

    توی این چند ماه هرکاری کردم تا تغییر کنه ولی …

    هیچی به هیچی

    و نه تنها هیچی به هیچی بلکه خودم رو هم فراموش کرده بودمو اهدافم رو کامل فراموش کردم …وای خدای من …

    تا تقریبا چند هفته پیش که دیگه از تغییر اون ناامید شدم به خودم گفتم ملیکا

    دست بردار …

    تو هیچ قدرتی توی زندگی دیگران نداری …

    قدرتت فقط به درد خودت میخوره …اگه اون بدهکاری مالی داره تو نمیتونی بهش کمک کمی…در بهترین حالت هم بتونی کمک کنی که یک هزارم درصده باید حرف و عملت یکی باشه …

    آیا تو خودت هنوز تونستی بدهی خودتو صاف کنی …تو کل زندگیتو به مادرت بدهکاری …از خرجا و مدرسه و خوراکی که از بچگی برات محیا کرده تا الان …تو و خونوادت الان هنوز توی مشکلات مالی دارید دست و پا می‌زنید…اونو ول کن …بچسب به خودت به بادرای خودت ..به رویا های خودت …بس کن آیت بازی قهرمان بازی رو …تو اگه رایت میگی قهرمان زندگی خودت باش …

    خلاصه تا الان …

    که دختری هستم …

    20 ساله …با کلی آرزو و امروز دوباره با مادرم دعوام شد …

    سر اینکه نی خوام یک ترم مرخصی تحصیلی بگیرم و برای اولین بار جرات کنم و بشینم به چیزی که علاقه دارم که نویسندگی بپردازم …و مقاومت و مقاومت …که چمیدونم نه و اینا و کل حرفش تین بود که تا وقتی تو توی این خونه زندگی میکنی و خرجت با مته حق نداری سرپیچی کنی و من (یعنی مامانم ) جوونیمو حروم نگردم که تو الان بیای اینجوری جلوم وایسی …….

    و من دیدم وای ببین این مسئله مالی که حل نشده چقدر داره به من ضربه میزنه و من حتما باید حلش کنم و این آزادی مالی چقدر به من آزادی تصمیمات میده……

    البته که هربار خواستم حرفشو پیش بکشم یه حسی بهم میگفت لازم نیست الان بگی …با اینکه خود خدا بهم الهام کرده بود …

    چمیدونم فعلا …

    ولی باور دارم آخرش کار ها رو خود خدا درست میکنه …

    راسش استاد خندم میگیره …

    اونجا که گفتین نخواین از این فیلم برای تغییر دیگران استفاده کنیدااااا

    راسش تا قبل اون تیکه

    داشتم با خودم میگفتم …به استناد همین فایل میرم با مامانم دعوا میکنم که تو نمیتونی زندگی منو تغییر بدی …خخخخخخ

    عالی بوددددد

    عاشقتونم …

    بی صبرانه منتظر قسمت بعدی و قرآنی هستم …که مطمئنم اون آیه ی معروف حضرت نوح برای پسرش که از عذاب شدگان بود هم توش هست …

    عاشقتونم …

    منتظر نتایج بی نظیرم باشید ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  5. -
    فاطمه دبیری گفته:
    مدت عضویت: 1411 روز

    بنام الله یکتاوهدایتگرم به سمت زیبایی ها

    سلام به استادعزیزم ومریم عزیزم

    امشب که درفستینگ دوره قانون سلامتی هستم که خوابم خیلی کم وعالی شده وتابه الان بیدارم ودارم کامنت های زیباوپرازآگاهی دوره روانشناسی ثروت1جلسه25مطالعه میکنم ولذت میبرم وبعدازدوساعت خوندن کامنت هااومدم ازسایت بیام بیرون که دیدم استادفایل جدیدروی سایت اومده وفایل بازکردم به محض دیدن اسم فایل یادتجربه داستان خودم افتادم ودرسی دوباره برام شدتایادم بمونه من قادربه تغییرزندگی هیچ کسی نیستم حتی فرزندوهمسرخودم

    داستان من ازاینجاست که استادچندسال پیش که بااین قانون ومباحث آشناشدم همش سعی داشتم همسروبچه هامم تغییربدم وهمش توی خانه توی ماشین تفریح بیرون همه جاصحبت شمارومیکردم وتوضیحات میدادم وهردفعه هم متوجه میشدم اطرافیانم میل به شنیدن ندارن امامن اسرارداشتم توضیح بدم (شرک داشتم)وفکرمیکردم دارم کاردرست انجام میدادم وازگوشه کنارکنایه هایی یاازهمسرم یابچه هام یااطرافیان حتی میشنیدم وخیلی بهم میریختم بازباخودم صحبت میکردم آروم میشدم وبازدوباره این روندوپیش میرفتم خیلی هیجان داشتم این قانون به بقیه هم بفهمونم وحتی خیلی مواقع همسرم مخالفت های شدیدداشت وعصابانی میشدواقعاوهمیشه هم استاد(ببخشیداینومیگم)باشماوصحبت هاتون مخالف شدیدبودوهمش گوشیم روی گوش کردن فایلی بودبه محض اومدن همسرم خاموش میکردم وگرنه دعوابرقراربودوحتی منتظربودن من کاری درست انجام ندم سری بچه هام یاهمسرم میگفتن چی شدتوکه میگفتی اینجوریه اونجوریه قانون فلانه ومن سرخورده میشدم وناامید بازم متوجه نمیشدم جهان هی هشدارمیدادتااینکه یه روزهمسرم کلابامن قهرکردوخیلی باعصابانیت وبدرفتاری های شدیدوبحث وبه پدرومادرم درمیان گذاشته بودکه این ازدین خارج شده (منظورش من بودم)وکلایه حرفهایی میزنه که خلاف همه چیه بیاین نصیحتش کنین وگرنه هیچی منم ازهمه جابیخبروذهنمم درگیراینکه خدایاچیکارکردم که همسرم بدرفتاری میکنه وپدرومادرم پیش من اومدن دقیقاساعتی همسرم هماهنگ کرده بودبیان منزل ماکه خودشم حضورداشته باشه وشروع کردن به بحث کردن واینم بگم که من آدمی بودم وهستم هیچ موقع حرفی اززندگیم هیچ جاحتی برای مادرخودمم نگفتم وهمیشه باهمسرم ازاول دوست داشتیم دورزندگی کنیم تابه درک بهتری اززندگی مشترک برسیم ونزاریم کسی دخالتی درزندگی مون داشته باشه چه خانواده من چه خودهمسرم وهمیشه خودمون سعی مون این بودزندگی خودمونه ومیسازیمش وبه لطف خداوندهم خوب پیش رفته تابه الان ودرآینده انشاالله خداروشکرویکی همسرم میگفت یکی پدرومادرم ازیه جاهایی همسرم یادش میومدکه تعجب میکردم وفقط اون لحظه داشت ازبدی های من میگفت ومنم مونده بودم همسرم همیشه میگفت تواین خوبی روداری اون خوبی چراالان قضیه کاملابرعکس شدبالاخره دیگه من طاقت نیاوردم کلی گریه کردم زدم بیرون وکلاناراحتی واون روزبرام درس شدکه من قادربه تغییرزندگی هیچ کسی نیستم حتی نزدیکانم وسعی کردم سعی کردم تمرکزم روی خودم بزارم وروی افکارم بزارم خودمودرست کنم دنیای اطرافم درست میشه والان همون همسری که هیچی قبول نداشت وکاملاباحرفهای استادمخالف بودبامن هم مدارشده که شروع علاقه مندشدنش استادبادوره پربرکت سلامتی بودخودش همسرم ازسایت خریدهزینش پرداخت کردوداریم باهم به لطف الله مهربان دوره روبه مدت 10ماهه پیش میریم وخیلی زیادتازه به یادمنم میاره اینجااستاداینوگفت اینجایادفلان صحبت استادافتادم واین کارانجام دادم وهمه تعجب میکنن بهم میگن توچیکارکردی همسرت باهات هم مداره بروخداتوشکرکن چون چندتاازدوستای اطرافم عضوسایت هستن ودنبال میکنن مباحث شمارواستادومیگن این آدم ازاون موقع هاازاون حرفهاکه میزدوالان که اینقدرتغییرکرده

    ومن اینوزمانی فهمیدم که ازتغییردیگران دست کشیدم تمرکزم روی خودم ودوره هاگذاشتم وتسلیم خداوندشدم ورهاکردم همسرم وبچه هام تغییرکردن ازپدرومادرم دورترشدم بااینکه همسایه بودیم ومادرم بنده خداهنوزم مخالفه امامن روی خودم به اندازه ای که کارکردم جهان منوبه مسیردورترهدایت کرد

    دوره هاروکه خریدم همه روی خودم بایدکارمیکردم وذهنی بودن امادوره سلامتی چون مربوط به جسمم میشدوهمه ظاهرم میدیدن هرکسی سوال کردسعی نداشتم باحرفهام بخوام بهش بگم اینونخوراونوبخوراین خوبه یابده فلان میشی اگرم ازم خواستن که چیکارکردی به ماهم بگوآدرس سایت براشون فرستادم که چقدرهم پرسیدن واومدن توی سایت وهرکسی هم بهم میگفت چراباخودت اینجوری کردی چرالاغرشدی میگفتم دارم یه شیوه پیش میرم امتحان میکنم یابالبخندگذرمیکردم وواردبحث یابخوام بقیه روتغییربدم نمیشدم ونمیشم به لطف خداوند

    استادسپاسگزارم بابت این فایل ودوباره یادآوریم شدکه من قادربه تغییردیگران نیستم وروی خودم انرژی وزمان بیشتری بزارم

    استادمنتظرفایل بعدی هستم وآیه های زیبای قرآن وخدای عزیزم که چه چیزی به ماگفته

    خدایاشکرت که امشب هدایتم کردی به این فایل زیباونوشتن کامنت

    درپناه الله یکتاشادوسربلندباشید

    4:5صبح

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  6. -
    محمد حیدری گفته:
    مدت عضویت: 273 روز

    به نام خداوند جان وخرد که از این اندیشه برتر نگذرد سلام خدمت استاد عباس منش عزیز.خانم شایسته دوست داشتنی .و همکاران محترم و درود به بچه های نیک اندیش سایت چقدر خوشحال و مشعوف شدم که تا صحفه سایت را باز کردم خدا خدا میکردم که فایل جدید بر روی این سایت الهی و پر برکت باشه و با تصویر زیبا و پر انرژی استاد رو به رو شدم و یه جورایی غالب تهی کردم و جالب تر که هیچ کامنتی هم نبود . من چقدر سعادت مندم که در همچین فضایی هستم چقدر لایق ومحترم هستم که یه همچین اگاهی هایی را میشنوم وچقدر پاک و زلالم که این چنین تصاویر هایی را میبینم و به نظرم هر شخصی که در این سایت هست و این مطالب را میبینه و گوش میده و مهمتر عمل میکنه چقدر خوش به حالشه و چقدر پر سعادتو پاکه واقعا چقدر زیبا سخن میگوید استاد چقدر فهم اگاهی در وجود او تراوش میکند چقدر احساس ارامش دارد و بی نهایت دوست داشتنی . من تحسین میکنم وخوشحال و ذوق زده میشم که میتوانم منم این طوری باشم . میتوانم خوراکی این چنین ارزشمند در وجودم تزریق کنم . و دوست دارم فقط تحسین کنم واحساس خودمو بیان کنم . پس میام شکر میکنم برای وجود این اگاهی ها .این نوع نگاه این سطح از فهم و درک .این مدل علاقه به کار که استاد دارن میخوام بنویسم که یک انسان چه نزدیکی با پروردگارش داره چه سطح از ایمان به غیب داره چه انگیزه و چه ظرفیتی دارن که به این مقام به این درجه از اگاهی رسیدن .که مصداق بارز عمل کردن هست .و به نظرم مثال زنده این شعر فردوسی بزرگ هستن که میفرماید بزرگی سراسر به گفتار نیست دو صد گفته چو نیم کردار نیست .این کامنت را برای تشکر نوشتم خواستم تشکر کنم عشق کنم و یاد بگیرم چون چیزی نیست غیر از اگاهی های ناب غیر از علم و توحیدو خدا پرستی . چیزی نیست غیر از نشان دادن بزرگی پروردگار . من تسلیم خدایی هستم که افرید بندگانی را مثل عباس منش ها مثل شما بچه های سایت که بسیار یاد گرفتم از کامنتاتون پروردگاری که من را خلق کرد. خوشحالم و عاشقانه تحسین میکنم این محیط زیبا و بهشتی را چون بهشت جایی هست که چیزی غیر از سلام و سلامتی نیست مثل این جاست که همش حس خوب وحاله خوبه پس شکر برای این سایت بهشتی . من سپاسگزارم برای این فایل برای این چنین محتوایی برای همچین استادی وبرای این همه همکلاسی های خوب سپاسگزارم برای این طرز فکر متفاوت . مچکرم پروردگارم برای این افتاب مهربانی که بر سر ما میتابد .سپاسگزارم خدایا برای خلق این همه انسان های زیبا و اگاه و ممنونم خدا برای این سایت برای استاد برای خانم شایسته برای دست اندرکاران و ابزار تهیه این محصولات . مچکرم از همه شما دوستان به امید بزرگ اندیشی های مثبت .وایمانی استوار . و در کارها بر خدا توکل کن که تنها خدا برای مدد ونگهبانی کفایت است..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  7. -
    علی گفته:
    مدت عضویت: 2469 روز

    سلام به استاد عزیزم

    من هر وقت از بالا به زمین نگاه نکردم در مورد خودم و بقیه احساساتی شدم

    هر وقت کانون توجه ام را کنترل نکردم خودمو گم کردم و بقیه آدم هاو جهان را نامنظم و در فقر و مشکلات و بدبختی دیدم

    اینکه خداوند در وجود همه ی انسان ها هست و همه را داره هدایت میکنه را هر وقت یادم رفته فکر میکنم که همه نیاز به راهنمایی و کمک دارن حتی خودم

    خدا را یادم بره فکر میکنم فکر می‌کنم هیچیز و هیچکسی در امان نیست همه باید مبارزه کنند تا زنده بمون

    من خیلی وقته همیشه سعی می‌کنم بجای آگاهی دادن به بقیه به خودم آگاهی چون نتیجه اش را دیدم وقتی قانون را به خودم یادآوری میکنم بیرون همه چی خوب میشه حتی آدم هایی که فکر می‌کردم نیاز به کمک و آگاهی در مورد مسائل هایشان لازم هست به طور جادویی میدیدم صد قدم حتی از من جلوتر رفتن.

    با گذر زمان به این نتیجه رسیدم اصل خود من هستم هر چه بهشم نزدیک تر می‌شدم و می‌شوم بیرون بهترتر میشه از همه نگاه ها.

    مشکل من اینجاست که نزدیک تر شدن به این اصل تا کجا ادامه داره هرچی که جلو میرم می‌بینم بازم ادامه داره،در این راستا اگر دوستان آگاهی بیشتر دارن لطفاً به اشتراک بگذارند تشکر و سپاس فراوان از همه و بخصوص استاد محترم عباس منش.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    نسرین سیفی گفته:
    مدت عضویت: 1051 روز

    به‌نام خدای مهربون

    سلام به استاد عزیزم و سلام  به مریم جون مهربون

    استاد دور و اطراف من و به خصوص نزدیک‌ترین افراد زندگیم نمونه بارز این حرف‌هایی که زدین هستن

    من اما یکی از بزرگترین شکرگذاری‌های زندگیم اینه که خیلی زود فهمیدم نمیتونم برای هیچ‌کسی کاری بکنم ،هیچ کس

    و این بهم کمک بزرگی کرد

    چرا که وقتی به این درک رسیدم غم و غصم هم خیلی خیلی کمتر شد

    من که کلا زیاد هم کاری از دستم بر نمیومد ، و چون تو خانواده خودم از بقیه هم کوچیک‌تر بودم کسی حرفمو حتی برای شنیدن نصیحت هم چندان تحویل نمی‌گرفت

    منم زیاد کسی رو نصیحت نمیکردم

    اما تا دلتون بخواد غصه همه رو میخوردم

    کلی دعا و نذر و نیاز که گره از مشکل اطرافیانم باز کنه  ، به راه راست هدایتشون کنه

    یا اینکه اگه کسایی از خانوادم با هم قهر بودن من کلی اذیت میشدم و غم میومد ته دلم و ته ذهنم که اینا با هم آشتی باشن

    احساس می‌کردم اگه آشتی کنن ، دنیا گلستان میشه ، کانون خانواده گرم میشه

    شبانه روز سر نمازام‌ دعام این بود اعضای خانوادم به راه راست هدایت بشن

    اما دریغ که نمیشدن

    یادمه بابام کلیش‌ خیلی درد میکرد و لج کرده بود دکتر نمی‌رفت من چندین روز پشت سرهم گریه کردم، التماس کردم تا بردیمش دکتر ، و با سن کمم مسئولیت ‌هاشو به عهده گرفتم ، و تازه کلی هم بابام ازم طلبکار بود و خیلی باهام بد برخورد می‌کرد و همش دعوام می‌کرد

    اما الان اگه برای کسی حتی بیماری هم پیش بیاد در حد توانم و در حد تعادل بهش کمک میکنم ولی دلسوزی و گریه و التماس و خودمو تو سختی انداختن و غصه هرگز

    و همونطور هم خودمم توقعی از کسی ندارم و سعی‌ کردم خودم از پس تضادهای زندگیم بربیام

    من چندین بار چوب دلسوزی کردن و تلاش بیهوده کردن برای اصلاح زندگی بقیه رو خوردم

    تا دقیقا از سه سال پیش بود که خیلی ، خیلی کم شد این حسم از جایی که فهمیدم هر کس مسئول زندگی خودشه ، خالق زندگی خودشه

    و مرور کردم رفتار همه‌ی اونایی رو که روزگاری براشون دل میسوزوندم و دیدم بله درسته که شرایطشون از لحاظ جو خانواده و محدود بودنشون خیلی بد بوده ولی  خودشون خیلی  نقش داشتن تو این موضوع

    و جالبیش اینجاست که از روزی که فهمیدم دیگه نه دلسوزی کردم و نه سعی کردم که بهشون یه سری قوانینی‌ رو که فهمیده بودم حالی کنم ارتباطم رو باهاشون کم کردم

    چندسری که ازم خواسته‌هایی داشتن که باشرایطم جور نبود خیلی راحت نه گفتم و اونها هم جوری رفتار کردن با من که انگار من سنگ‌دل شدم و آدم بی احساس و بدی هستم

    در نظر اون افراد آدم خوب آدمیه که خودشو فدای بقیه بکنه ، از خودش بگذره ، حتی اگه بهش توهین شد هم بگذره ، وقت و انرژی و مالش رو وقف خانواده بکنه

    و منی که اینکارو نمیکنم قلبم سنگ شده و بویی از مهر و عاطفه نبردم

    در صورتی که اینطور نیست

    من فقط فهمیدم که این همه صرف انرژی و غم و غصه‌ اطرافیانم رو خوردن تهش میشه نابودی زندگی خودم که در آخر همون اطرافیان هم میان بهم سرکوفت میزنن

    من فهمیدم و درک کردم و به عینه دیدم اگه واقعا فقط و فقط از خدا بخوای خدا به بهترین شکل کمکت میکنه

    در صورتی که همین آدمایی که میگم  همیشه شاهد این بودم که به هرکسی رو انداختن ،متوسل به همه ائمه و امامزاده‌ها شدن ، دنبال دعا و جادو و جمبل رفتن  ، دریغ از اینکه از یکیشون نتیجه بگیرن یا ذره‌ای شرایط حتی بهتر بشه

    ولی هیچوقت نفهمیدن که اشتباهشون کجاست ، اون اصل کاری فقط خداست

    فکر که میکنم میبینم چقدر خوبه که من دیگه پای درد‌دل کسی نمیشینم، یا حتی شنیدن خبر مرگ آدم‌ها هم  مثل قبل منو غمگین نمیکنه ، و کلا دیدم به زندگی تو بعضی از جهات خیلی خوب تغییر کرده

    این موضوع سبب شده من حتی برای بچه‌هامم‌ خیلی دلسوزی نکنم و زور نزنم که بخوام حتی بهشون غذا بدم و به لطف خدا این موضوع باعث شد که خوش غذا باشن ، یا از همین الان به پسرم که چهار سالشه یه سری مسئولیت‌ها دادم مثل مرتب کردن وسایلای خودش و جمع کردنشون، کمک به من تو مرتب کردن خونه و منطقمم‌ اینه که کارهایی که بچه‌هام بنا به اقتضای سنشون میتونن انجام بدن رو باید خودشون انجام بدن و با دلسوزی بیجای مادرانم‌ ضعیف و لوس بارشون نیارم

    استاد من اون کسی هستم که بارها و بارها زور زدم تا پدرم اعتیادش ترک کنه ولی بی فایده بود و از یه جایی به بعد دیگه حتی غصه رو هم نمی‌خورم بی‌نهایت دوسش دارم ولی میدونم من نمیتونم براش کاری کنم

    من بارها و بارها سعی کردم مامانم و توجیه کنم که با هر کسی درد و دل نکنه ولی هر بار فقط انرژیم هدر رفت و اعصابم خورد شد

    به لطف خدا من الان دیگه یه کوچولو قانون و فهمیدم و تو مسیر تغییرم

    ممنونم ازتون استاد و مریم جان

    در پناه خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  9. -
    آرمین اصغری گفته:
    مدت عضویت: 2361 روز

    بنام خدای بخشنده و مهربانم

    سلام بر استاد عزیزم دقیقا در روزتولدم1403/09/18بهترین هدیه زندگیمو به من دادین

    هدیه ای که بارها کادو پیچ شد ودر روزهای مختلف ودرفایلهای مختلف شنیدم اما گوش ندادم

    نتیجه اش شد پایان 13سال زندگی مشترک بهمراه دوتا فرزند که من به هرطریقی میخواستم همسرمو بیارم در مسیر و بسیار به همسرم وابسته بودم

    وپارسال دقیقا 1روز بعداز تولدم همسرم رفت وباهزاران بار اصرار نیومد که نیومد واونجا متوجه شدم تنها دلیل این همه نوسان احساساتم شرک مطلق من هست

    واین جدایی کلا ازمن یه انسان جدید ساخت

    خیلی دوس داشتم همسرم یه ورژن بسیارجذاب رو در زندگی تجربه کنه اما او نخواست وبعدش هم دلیل این استمرار واینگونه رفتن وازمدار خارج شدن را هم فهمیدیم

    که معنای واقعی کبوتربا کبوتر باز باز را زندگی کردم

    ودر رپ جدیدی که خوندم

    میگم

    مسیراشتباه احساسش ترسه…بین ذهن وروح یه حدومرزه

    همیشه حرف آدما مثل علف هرزه…باقلبت برو جلو یقینا می ارزه

    اگه رویاهاتو میخوای لمس کنی…چراغ قرمزهاتو خودت باید سبزکنی

    اگه یادنگیری فرارکنی ازمسئله…بعدش هرچقدرهم بسازی زیرش گُسله

    این جملات طلایی در رپم به کار بردم فقط وفقط الله بود من چیکاره ام

    چقدر این جمله زیبا درمن صدق میکرد

    پشت این نگاه خیرخواهانه اینه که ما داریم روی زندگی افراد تاثیری میزاریم

    آرمین جان چه ثروتی بالاتراز این همه آگاهی

    خداوند انسانی را در مسیرت قرار داد که با توجه وفوکس بر جملات وآگاهیهایش میتوانی خیلی ریلکس درجاده زیباوصاف وآسفالت به رویاهات برسی

    فقط باید باورت تغییرکنه همین

    چطور ؟

    تکرار جملات جدید بهمراه احساس ناب وتجسم لحظه پایانی

    وروزی حداقل3ساعت هر روز فایل گوش بدی

    واونوقت نتیجه به صورت تساعدی رقم خواهد خورد

    خدایا شکرت که شرکی که نسبت به تو داشته ام ازبین رفت ونتیجه اش شده این ظرف وجود بزرگ وآماده دریافت نعمت وثروت های بی نهایتت

    انسانها دقیقا زمانی تغییرمیکنند که خودشان بخوان وچوب این رفتارمو هزاران بار خوردم وچه نشتی انرژی داره این اتلاف وقت بیهوده

    وطبق قوانین هرجا انرژی وتمرکز بزاری اساس همون رو در زندگی تجربه میکنیم

    من اصلا چیکاره هستم وقتی خدا هست

    مگه آدم دستی دستی خودشو از مدار خارج میکنه

    دربهترین زمان مشاوره فقط مثل یه مُسکن میمونه

    چون اون آدم تغییر نمیکنه اومده یک مُسکن استفاده کنه بره همین اون باید باورش تغییرکنه

    نقطه سرخط.

    همه ما انسانها وموجودات جهان به یک اندازه دسترسی داریم به تمامی نعمتهای خدا ثروت وسلامتی وعلم بی نهایت الله

    حالا یکی اگه تو مسیر نیست خودش خواسته که سیمهای رابطش رو پاره کنه

    ما باید یاد بگیریم که در مورد خرج کردن انرژی دیگران خسیس باشیم

    ماتغییرچندانی در زندگی دیگران نداریم

    الهی قربونت برم استاد جان دقیقه 23کلا احساسی شدم واشک شوقم جاری شد

    تنها کاری که باید بکنم اینه که آقا فقط وفقط باید به صورت لیزری روی باورهام کار کنم وبه صورت مداوم در مسیر درست باشم

    من فقط باید روی باورهام کار کنم وتجسم خلاق به باورهای جدیدم داشته باشم تا خوب تغییرکنه

    چه جمله زیبایی

    کبوتر با کبوتر باز باز

    کند همنجس با همنجس پرواز

    استاد جان چقدر پشت کمکهای خیر خواهانه من این بود که به دیگران کمک کنم تغییرکنن که بگن فلانی باعث دگرگونی این فرد شد

    با اینکه اینقدر توذهنم میگفتم دیگه اصلا بقیه به من ربطی ندارن

    اما باز یکسری ازجملات رو که شنیدم پیش خودم گفتم چی میشد مادر فلانی این قسمت رو میشنید

    آرمین جان توفقط وظیفه داری انرژی خودتو بزاری سرخودت وهدفهای خودت همه چیز به شکل طبیعی وارد زندگیت میشه

    همینطوری که توسط قوانین جهان هستی کسی که در مدارت نبود رفت درسته ازنظر روحی بخاطر وابستگی شدید خیلی برای من وبچه هام سخت بود

    اما ازما یک انسان قویتر ساخته شد

    به معنای واقعی چیزی که آدم رونکُشه قویترمیکنه رو زندگی کردیم.

    چقدر جملات پایانی فایل رو زندگی کردم

    الهی قربونت برم استادجان

    جمله پایانی فایل که مثالی که دارم اینه همسرم تاکید به مشاوره داشت

    من میگفتم مشاوره برای من معنایی نداره

    دوس داری 10روز چنین زندگی تجربه کنیم

    صبحها پاشیم موزیک ورزش رقص صبحانه

    برنامه ریزی وگوش دادن فایل ببینیم چه تغییراتی زندگیمون میکنه

    اما حتی حاضربه دادن این فرصت هم نبود که چندماه بعدمتوجه این فرصت ندادن شدیم

    وحس میکنم تنها دلیله احساس سینوسی من داشتم شرک بود چون همسرمو دلیل حال خوب خودم میدونستم

    خدایا شکرت ازاینکه این هدیه گرانبهاء رو در روز تولدم به من هدیه دادی

    تعهدمن درروز تولدم

    1_روزی3ساعت فایلهای ناب استادرو گوش کنم

    2_تجسم خلاق دریم برُرد

    3_تمرین وتکرارجملات باورهای جدید به واسطه

    تجسم خلاق لحظه پایانی اون باور

    مثلا باور دارم یه روزی روی بهترین سکوهای جهان میخونم تموم اون لحظه رو احساس میکنم ازتمام حواس پنجگانه استفاده میکنم

    استاد عزیزم ممنونم بابت این هدیه بی نظیرتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  10. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1370 روز

    سلام به استاد مهربانم جناب سید حسین عباسمنش و دوستان نازنینم.دیشب داشتم سوره ی بقره رو میخوندم و نکته برداری میکردم که رسیدم به آیه ی 44 که میگه:

    آیا مردم را به نیکى دعوت کرده و خودتان را فراموش مى‌نمایید؟ با اینکه شما کتاب را مى‌خوانید، آیا هیچ فکر نمى‌کنید؟

    این خیلی برام جالب بود و بنظرم این آیه مکمل اون آیه از قرآنه که خدا میفرماید:

    و هر گاه سخن لغو و بیهوده بشنوند، از آن روی می‌گردانند و می‌گویند: اعمال ما از آن ماست و اعمال شما از آن خودتان سلام بر شما ما خواهان جاهلان نیستیم!»

    من یکی از بستگانم که به اسم نه له عمل از شاگردای شماست ،تقریبا هفته ای 4،5 روز زنگ میزد به من و من حدودا روزی 1 ساعت واسش وقت میزاشتم و با اشتیاق واسش از نتایجم میگفتم و راهنماییش میکردم و …

    و همیشه وسط حرفام با یک ذوق و هیجان شدیدی حرفمو قطع می‌کرد میگفت این کلام خداست این همون جوابیه که دقیقا خدا بهم گفته بود و الان دارم از زبون تو می‌شنوم!

    از همین الآن دیگه مصمم که زندگیمو عوض کنم

    بنده خدا راست می‌گفت از همون شب شوروع می‌کرد تغییر زندگیش اما این شروع کردن نقطه پایانش 3،2 ساعت بود!

    و من بهش گفتم دییییگه برای راهنمایی به من زنگ نزن برای این موارد،دیدم چند بار دیگه زنگ زد و بهش گفتم من بیش از 1000 تا کامنت نوشتم تو سایت ،هرجای سایت سرکار بکشی یه یه کامنتی از من میرسی!

    به گفتم ببین!

    من خیییییلی رکی خودم کار کردم اما تو آبکی کار کردی و فقط عضو سایت هستی!

    من الان کلللی حرف دارم واستون بزنم که قلبت آروم بشه اما این حرفام مثله آمپولیه که بدنسازا به خودشون میزنن و بعد از دو هفته پفشون میخوابه!

    تو خودت باید ذره ذره رشد کنی تا تکامل پیدا کنی!

    و دوباره زنگ زد گفت الان واااااقعا شرایطم بده هررررررکاری بگی انجام میدم!

    اگه بگی برا قوی شدنه توحیدم نصفه شب برم تو بیابون میرم.

    گفتم انجام میدی کاری که بهت بگم!؟

    گفت هررررچی باشه!

    گفتم ببین!

    مشکله تو دوتا چیزه!

    از این دو مورد هم خارج نیست!

    تو یا مشکل جسمی داری که من تو اکن زمینه تخصص ندارم بابد بری پیشه پزشک

    یا هم اینکه مشکلات ذهنی داری و نمیتونی ذهنت رو کنترل کنی همین مسیر آموزش هدی استاد عباسمنش

    که اونم باز نمیتونم کمکت کنم!

    چون من که نمیتونم بجای تو کنترل ذهن انجام بدم!

    من ‌که نمیتونم بجای تو از حاشیه ها دوری کنم!؟

    من که نمیدونم تو زندگی و مغز تو چیا میگذره!!!

    برو کامنتام رو بخون اگه نظر منو میخوای و این دقیقا نتیجه ی کار کردنه دوره احساس لیاقت بود!

    استاد عزیز این یک سمته قضیه است!

    سمته دیگر این قضیه که از این هم بدتره اینه ‌که ما قربانیه خیرخواهی دیگران بشیم!

    یعنی یکی دیگه بخواد مارو راهنمایی کنه و ما با طناب یکی دیگه بریم تو چاه!

    یکی از دوستان صمیمی ام همیشه با مشکلات مختلفی دستو پنجه نرم می‌کرد!

    بعد از مدتی گفت رفتم سرکار،گفتم کجا!‌؟

    گفت پیشه دوست صمیمی استاد عباسمنش

    گفتن کی!؟

    گفت استاد عرشیانفر

    گفت تو دفترش مشغول به کار شدم!

    بعد از مدتی با اسرار بسسسیار زیاد گفت تو تلگرام بهم یه پیام بده میخوام چندتا فایل از استاد عرشیانفر بفرستم و اینجوری میشه و اونجوری میشه و…

    گفتم عزیزه دلم!

    ممنونم از لطفت!

    اما من با استاد عباسمنش بیشتر ارتباط برقرار میکنم و قرار نیست همه از یه مسیر رشد کنن!

    بعد از مدتی دوباره زنگ زد گفت یه سری فایل هست اگه موقع خواب گوش کنی پول از درو دیوار میاد واست!

    گفتم من نوکرتم!

    بزار من مسیر خودمو برم!

    بعد از مدتی که بهش زنگ زدم گفت من از دفتر استاد عرشیانفر اومدم بیرون و بنده خدا دوباره همون مشکلات رو داشت!

    و خداروشکر بابت این عقل سلیم و تعهدش به مسیر درستم!

    وگرنه تو درو دیوار بودم!!!

    استاد من هر کلامی که بر قلبم جاری میشه کلام خداست و از لطف خداست و به قول قرآن هر خیری ‌که به من میرسه از جانب خداست!

    اما با این وجود حقیقتا بعضی وقتا جواب سوالات بعضی دوستان رو نو سایت نمیدم نه بخاطر ایراد اونها بلکه بخاطر اینکه احساس میکنم بخاطر لطفی که به من دارند و کلی تشکر و تحسین میکنن و هی سوال پیشته سوال میپرسن ازم واااقعا احساس خوبی ندارم که سوال بعدیشون رو جواب بدم و جواب نمیدم چون انگار احساس میکنم شاگرد خصوصی ام هستن!

    و اینجوری تمرکزم روی نتایج اونهاست!

    از قلبم دوستون دارم و خوشحال شدم دیدمتون.

    راستی!

    این شخصی که حتی حاظر نیست کامنت بعضی از بچه هارو جواب بده بخاطر اینکه تحسین شدن و ارزش‌گذاری توسط دیگران رو درون خودش از بین ببره،چون خودش میدونه بعضی وقتا دنبال تحسین شدن هست،همین شخص تو عروسیا هر کس که سر پا ایستاده بود میرفت تو تالار می‌گشت که صندلی بیاره برای کسایی که سرپا هستن!

    تو مراسمات خاکسپاری اگه میدید چند نفر کنار هم ایستادن بدو بدو میرفت و پارچ آب خنک براشون میورد!

    نامبرده تو تمامه مراسمات مسئول زرشک ریختن روی برنج ها یا ظرف دادن به آشپز بود و به هیچ عنوان جامو به هیچکس نمی‌دادم!

    همین شخصی که حتی وقتی عزیز ترین آدمه زندگیش یعنی پدرش از پا درد نمی‌خوابه سکوت میکنه و خیلی کم ناراحت میشه واسش چون خوده پدرم حاظر نیست 30 روز رژیم غذایی بگیره!

    همین شخص که اینقدر شخصیتش تغییر کرد به خدا قسم تو خدمت سربازی بهم میگفتن پتروس!

    شما فکرش رو کن جای خودم پست میدادم، جای بقیه هم پست میدادم!!!!در صورتی که من ارشد اون شخص بودم!!!

    من امکان نداشت جایی نشسته باشم و یکی سرپا باشه و بلند نشم!!!

    اما امروز چی شد!؟

    تو کابین جرثقیل مسئولم و تعمیرکار جرثقیل بخاطر ایراد فنی تو کابین بودن و یک صندلی بیشتر نبود آقا ما 3 نفر نیم ساعت همه سرپا بودیم چون میگفتیم زشته یکی بشینه اون دونفر سرپا باشن!!!

    گفتن بابا این دیگه چه منطقیه!

    چند بار بهشون گفتم بشینید!

    کسی ننشست!

    گفتن حقیقتا من زانوم اذیته!

    و من نشستم روی صندلی!!!

    چی بگم بخدا!

    چی بگم!

    استاد ای کاش هررررچی فایله صوتی و تصویری و دوره دارید همه رو از رو سایت بردارید و به مدت 2 سال فقط دوره ی احساس لیاقت رو بزارید!

    این دوره شششخم زده شخصیت منو!!!

    این دوره ریشه ی همه ی ایرا ات بنیادینم رو بهم گفته!

    من دیشب دوتا مثال زدم اما تو توضیحات دوره ی احساس لیاقت نوشتم دوست دارم اینجا هم بگم.

    من با ماشینم رسیدم محل کارم،و زنگ زدم همکارم گفتم که بزار میام دنبالت!

    خدا شاهده بخاطر آبگرفتگی توسط بارون ،آب به اندازه ی 4 انگشت با کاپوت ماشین فاصله داشت!!!یعنی ماشین زیر آب بود و من کلللی مسیر رو دوباره برگشتم دنبال این همکارم و آوردمش!

    بعدش چی شد!حتی جمله ی دستت درد نکنه هم بهم نگفت!!!

    چند روز بعدش موندم بجای همکارم سرکار،ایشون دیگه گل کاشت!

    علاوه بر اینکه تشکر نکرد،شب بعدش خواستم تو شیفتشون بمونن اضافه کار و بخوابم دیدم جا نیست تعارف کردم گفتن من میرم خونه جای شما نیست،گفت خوش اومدی!!!

    البته رحمت بر اموات همشون!

    چون آدمی که عزت و احترام و ارزشمندی رو از یه آدمه دیگه می‌طلبد و گدایی میکنه باید تو دهنی بخوره!

    باید بفهمه خیر دسته کیه!!

    خدا بارها تو قرآن میگه چرا حرمت خدارو نگه نمی‌دارید!

    خو حرمت خدا تو همین نیت هاست دیگه!

    اما همین منی که اینقدر نابود بودم تو 10 روز گذشته 3 نفر گفتن برامون بمون سرکار گفتم نمیتونم، خسته‌ام و نمیمونم!

    ناگفته نمونه روزهایی هم بوده که واقعا بخاطر خدا کمکشون دادم اما واقعا شرایط نسبت به قبل از دوره احساس لیاقت عوض شده

    خداروشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 302 رای:
    • -
      سوسن صدیقی گفته:
      مدت عضویت: 1464 روز

      سلام دوست عزیز

      چقدر مطالبی که نوشتید فوق العاده بود واقعا نمیدونم چطور ولی خیلی باهاشون ارتباط برقرار کردم

      چقدر مثال‌های فوق العاده زدین راستش من این دوره رو تهیه نکردم ولی کلا چند وقتی هست که بیشتر به فکر راحتی خودم هستم تا بقیه همین مثال صندلی رو که گفتین برا منم بود و اون مثال آخر هم من یه تجربه هایی داشتم مشابه اون و دیدم که من هرچقدر بیشتر از خودم مایه میزارم برا دیگران بقیه اینجوری نیستن یاد اون داستانی افتادم که می‌گفت یه پرنده ی مادر با بچه هاش جایی گیر میکنن که غذایی نیست و مادر از گوشت خودش میکنه و هرروز میده به بچه هاش تا زمانی که مادر میمیره بعد از اون بچه ها میگن آخیش خسته شدیم از بس غذای تکراری خوردیم این داستان قضیه ی خیلی هاست

      در پناه حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: