چگونه از یک فرد بدبین به یک فرد خوشبین تبدیل شویم؟ - صفحه 4
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/12/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-12-12 08:58:212024-12-14 05:19:53چگونه از یک فرد بدبین به یک فرد خوشبین تبدیل شویم؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیز و همه دوستانم در خانواده صمیمی عباس منش
نکاتی که در این فایل بود خیلی خیلی زیاد بود و من اون بخشهایی ازش رو که در مدار درکش بودم و الان میتونم تو اون زمینهها خودم رو بررسی کنم میگم.
1. اول از همه متوجه شدم به میزان خیلی کم خدایی کم، از اینکه دیگران ازم چیزی بخوان می ترسم. در اصل می ترسم خواسته ای باشه که من نتونم انجام بدم و یا دوست نداشته باشم و طرف ناراحت بشه و از ناراحتیش من هم ناراحت بشم و حس بدی به خودم بدم که من دست خیر و کمک ندارم. الان با نگاهی به خودم و شناختی که از خودم دارم اولا یکی از خوبی هام که دوستانم همیشه بهم گوشزد می کنن اینه که من تا جایی که توان داشته باشم و در حد خودم کمک می کنم پس این فکر من که اگر نتونم چی کاملا بی اساس هست. دوما اگر نتونستم و اون طرف ناراحت شد خب بشه، من صادقانه گفتم نمی تونم و چرا باید اون شخص انقدر در ذهن من مهم باشه که بخوام به خاطر ناراحتیش ناراحت بشم.این موضوع رو استاد هم در احساس لیاقت و مخصوصا در دوره عزت نفس راجع به اش صحبت کردن که پیشنهاد می کنم گوش بدید.
2. توجه به نکاتی که احساس خوبی به ما میدهند:
امروز داشتم جلسه هفت عزت نفس رو گوش می دادم و کامنت هم گذاشتم و خیلی مرتبط با این بخش از صحبت های استاد بود، استاد میگن گذشته گذشته و اگر بهش فکر کنی از جنس همون رو در آینده ات بوجود میاری این قانون غیر قابل تغییر جهان هستش من سه سال پیش بخش بسیار بزرگی از گذشته رو گذاشتم بمونه واسه گذشته ولی همچنان از مادرم ناراحت هستم به خاطر همه رفتارهای نادرستی که داره و اذیت می کنه و امروز نوشتم خیلی سختمه که روی خوبی هاش تمرکز کنم چون وقتی میام خوبیش رو بگم بدتر بدیهاش میاد جلو چشمم و احساسم بد میشه و به این نتیجه رسیدم اصلا نه به خوبیش کار داشته باشم نه به بدیش. خود زندگی من سرشار از نعمته سرشار از داشته های خوب خداوند هست و انقدر نعمت اطرافم دارم و اصلا همه داریم که نمی تونیم بشمریمشون پس چرا من اومدم تمام تمرکزم رو گذاشتم روی چیزی که دوست ندارم و اتفاقا دارم همون رو در زندگیم هر روز تجربه میکنم. مگه من قانون رو نمی دونم پس باید ازش استفاده کنم و به نعمت هام توجه کنم و اونی هم که دوست ندارم خودش در اثر بهتر شدن مدار من بهتر میشه.
خدا رو هزاران بار شکر که امروز شنیدن این فایل و تفکر بهش و نوشتن کامنت روزی من شد
سلام به همه
عاشقتونم
حسام از شهرداری ستاد تا فلوریدا
اگه دوستام تونستن از همین خدا
از همین استاد
از همین درسهای من
از همین کارمندی
از همین شرایط زندگی من وارد بهشت بشن
پس منم میتونم
استاد جان
استاد شایسشته جانم – دوستان عزیزم
اینقدر خوشحالم ک نمیدونم با چ زبونی ازتون تشکر کنم استاد جان ک این فایل دوس داشتنی رو گزاشتین
اتفاقا امروز صبح فایل کنترل ذهن رو گوش میدادم و طبق روال روزانه از آگاهیهاش استفاده میکردم ک اومدم اداره و دیدم ک این فایل رو گزاشتین
یه حرف جالبی توی اون فایل زدین و مثل برق سه فاز منو گرفت -شما گفتین حسامم جان دو روز بیشتر زنده نیستی – از این دو روزت لذت ببر لامذهب
این لامذهب شما انگار منو برد توی اینکه واقعا اگه فردا بهم بگن ک دیگه زندگیت تمومه من چی دارم به خودم بگم–دیدم ک توی این یکسالی ک با شما دوستان همراه شدم خوب عمل کردم به زعم خودم -توقعاتم زیاد بوده و بقول استاد خیلی حجاها جاها توهم زدم که رفتم یه بیل زدم – انتظار داشتم جهان یه ساختمون کامل بهم تقدیم کنه – اما خداییش سعی کردم که کمتر به منفی ها توجه کنم و بیشتر حواسمو بزارم روی نکات مثبت زندگیم
استاد جان زندگینامه شما باعث شد به خودم بیام
استاد جان فایل صحبت با رزا از انجمن مهندسان انگلیس منو به خودم آوورد
استاد جان کامنت بینظیر تغییر زندگی لیلا بشارتی عزیز منو به خودم آوورد
زندگی پر از چالش سعیده شهریاری عزیز و موفقیتهاش به من گفت تو میتونی از کارمندی به موفقیت برسی
و دوستان زیادی که ازشون عذر میخوام و ممنونشونم با اینهمه محبتشون توی سایت مثل موفقیتهای بینظیر خانم شهرزاد عزیز و دوستان عزیز دیگه مثل رضا عطار روشن +علی ملکی +آقای ظاهری +فریبرز ازلی+علی ملکی+هادی ترابی+فردین با شغل املاک دوره ثروت+عرشیا ک 17 سالش بود رفت امریکا+آزاده ک تونست با هنر بند اندازی صورت خانمها ب ثروت توی امریکا برسه+لیلا بشارتی+گیسو ک مدیریت رو رها کرد+الهام نوروزی +سمیرا کد نویس خانه دار و هزاران نفر ک تونستن با کنترل ذهنشون موفق بشن
استاد جان من اینجوری از یک فرد بدبین به یک فرد خوشبین تبدیل شدم
من با شما یاد گرفتم که جهان و خداوند دارن میگن که اگر شکرگزاری کنم به ظرف من اضافه میشه
من با کمک همه کسایی که توی سایت خودم هستن فهمیدم که بهترین راهکار اینه که حتی از دمپایی پاره ای که توی ممحل کارم میپوشم لذت ببرم و از ش تشکر کنم – من میدونم شما باور میکنید – دوستان یه دمپایی پاره توی اداره دارم که جنسش چرمه و همه جاش مثل دمپایی از جنگ برگشته ها هستش باور میکنید همه جاش چرمش ورق ورق شده و تکه های چرمش پاره یپاره شده و ولی من توی دفترم ازش تشکر کردم و چن هفته بعدش خانمم برام یه هدیه عالی خرید و دیدم که برای بیرون رفتنم برای خرید یه کفش ورزشی خوشکل سبک و دوس داشتنی خرید – امروز یادم اومد که من از اون دمپایی تشکر کردم و جهان چن وقت بعدش کفش بیرونی بهم هدیه داد – چقدر این باور قشنگه که باور کنم جهان در هر لحظه بهم پاسخ میده و اینو مدیون شماها هستم – عاشقتونم
استاد من با خدا و دین و تمام امامان و مذهبی ها بشدت مشکل داشتم-شما دست منو گرفتین و گفتین حسام جان بیا “”” از چشم خداوند به جهانش نگاه کن “”” و من اینو از گفته های شما یاد گرفتم که میگفتین من دوس دارم از چشم خداوند به جهان نگاه کنم و اولا نمیفهمیدم یعنی چی ولی کم کم توی مدار اومدم و فهمیدم همه آدما ارزشمندن-خداوند عاشق همه بنده هاش هست و اونوقت بود که تسلیم شدم و چقدر روابطم عالی شد و جهان چه آدمای نازنینی رو آوورد که دستان خدا شدن برای انجام کارای من
دوستان عزیز
من پاشنه آشیل خفنی برای این دارم که به بقیه بگم خیلی سَرَم میشه – خیلی چیزی بلدم – یه کمی هم بخاطر گذشتم و سن 50 سالم داره – اما اینا بهونس – من از شما خوبا یاد گرفتم که اگه دوس دارم خانمم+مادرم +همکارم+مشتریم+دوستم گوش به حرف من بدن و بیان توی مسیر بهشتی من –اول بیام خودم برم پیش مادرم و خانمم بهشون بگم که من غلط کردم من اشتباه کردم -شما درست میگفتین که آقای استاد رو ول کن اون فلانه اون فلانه – من میخوام از این به بعد این مسیر رو ول کنم و بیام مثل شما بشدت مذهبی بشم و همین زندگی فقیرانه شما رو ادامه بدم با همین روابط و شرایط – استاد رو و سایت رو ول کنم -استاد جان اونا به من تهمت تارک الصلات زدن به من توهین کردن و … که به خاطر باورها و مدار خودم بوده و من در جای درستی هستم همیشه -با خودم سنگمو واکندم که حاظری اینکار رو بکنی ؟؟؟اول بیام ببینم که حاظرم اینکار رو بکنم و بعد بیام برای تغییرشون اقدام کنم -من استاد جان از وقتی رهاشون کردم و به خودم گفتم که ببین یه خدایی هست که داره به همه درخواستها پاسخ میده
اونا از خداشون زندگی خوب میخوان – از تو که نخواستن
بعدشم مادرم و بقیه از اینجوری زندگی کردن لذت میبرن – تو چطور میخوای بهشون بگی که نه اشتباه میکنید و میخوای رابطتو خراب کنی برای چی – برای اینکه میخوای بگی من بیشتر از شما میفهمم- اصلا به تو چ مربوطه که دخالت میکنی – یه خدایی هست که داره درخواست همه رو میده – یه سری آدم هم دوس دارن اینجوری زندگی کنن – تو چطور اجازه میدی به خودت که خدایی کنی -اصلا برم یه پله بالاتر و اونم اینه که تو مطمئنی که خدا با همین شرایط نمیتونه اون آدمه رو موفق کنه – پس مطمئن نیستی درسته – هزار راه هست برای موفقیت و قرار نیس همه بیان توی سایت – پس ولشون کن
استاد جان با این باور که اگه من دوس ندارم مادرم و خانمم منو تغییر بدن پس منم تغییرشون نمیدم و فقط تحسینشون میکنم و از وقتی این باور درست شد اینقدر روابطم با آدما خوب و خوبتر شد که حساب نداره
البته اینم از شما یاد گرفتم که فقط میگفتین من توی دانشگاه بندر عباس کاری به استادام کردم که نمره بچه ها رو با من چک میکردن و این درس خوبی بود ک فقط تحسین کنم و فقط به خوبی هاشون توجه کنم – ب و وبقیش به من مربوط نیس
استاد جان از شما یاد گرفتم که کنترل ذهن کار کمی نیس وقتی اون نقاشه نجوا داره که بره نقاشیشو بکشه ولی حرکت میکنه و میره نقاشی میکشه منم باید با وجود نجواهایی که میگن نکن – مثلا که چی – مهم نیس- تو کار مهمی نکردی —–ذهنمو کنترل کنم و برای خودم وقت بزارم و طبق قانون همه اون آدما به یک اندازه به هدایت های خداوند دسترسی دارن و خدا هدایتشون میکنه –
من هر روز قدمهای کوچیکی هر روزه برای داشتن خوشبینی برمیدارم اولیش اینه که یه لیست سپاسگزاری دارم برای وسایلی که دارم و 70 مورد رو لیست کردم که هر روز میبینم و سپاسگزاری میکنم
من هر روز من دارم یواش یواش عاشق همه آدما میشم چون خدا عاشقشونه حتی همون کارتن خوابی که توی زباله ها دنبال پلاستیک میگرده و قبلا حالم بد میشد از دیدنش الان دیگه میگم حسام جان خدا عاشق این بندشه و دوسش داره تو هم براش دعای خیر کن
من هر روز سعی میکنم برای دوره هایی که دارم یه قدمی بردارم
من هر روز دارم خوشبینیمو نسبت به کسب و کارم بیشتر میکنم و باورای جدید میسازم مثل اینکه هر روز فرصتهای پول درآوووردن من دارهخ بیشتر و بیشتر میشه – هر روز آدمای بیشتری از من درخواست خدمات میکنن- هر روز کسب وکارا داره گسترشش بیشتر میشه – هر روز پول بیشتری بحسابم میاد و من برای لذت هام خرج میکنم و………
استاد جان شما گفتین قانون جهان اینه که گسترش پیدا کنه و اگه همه بخوان دکتر جراح بشن که نمیشه بنابر این منم درک کردم که حتی اون کارتن خوابه بودنش برای جهان مفیده و با این تفکر هر روز دارم خوشبین تر میشم
++من با همین مسیر خوشبینی در عرض یکسال ماشین خودمو که یه روزی آرزوم بود رو خریدم
++من با همین مسیر خوشبینی در عرض یکسال روابطمو خوب کردم که خیلی جا داره بهتر بشم
++من با همین مسیر خوشبینی کسب وک ارمو گسترش دادم و هر روز پول بیشتری به اندازه باورهام وارد حسابم میشه
++من با همین مسیر خوشبینی از خداوند تونستم بعد از دو ماه کلنجار رفتن و درخواست دادن راجع به سلامتیم 50 ساله دیگه وقت بگیرم تا حسابی لذت ببرم و خودمو تجربه کنم و اینقدر باورم شده که الان یقین دارم میتونم 50 سال دیگه زنده باشم ولذت ببرم
++من با همین مسیر خوشبینی از یه مسیر بشدت عزت نفس پایین رسیدم به مسیری که به مدیر و نماینده شهردار راهکار میدم که چه کاری چه وقتی چجوری مناسبه – من قبلا جرات نداشتم سرمو جلو شهردار بلند کنم الان باهاش جلسه میزارم و اداره کردن جلسه مدیران ستادی با منه
++من با همین مسیر خوشبینی از یه آدمی که 12 ساعت درگیر موارد اداره بود رسیدم به روزی 2 یا 1 ساعت کار و پروژه وبقیه وقتها روی باورام کار میکنم – توی اداره هستم 5 یا 6 ساعت ولی نزدیک چن ساعت با خیال راحت روی باورام کار میکنم خیلی وقتم آزاد شده و این کار جهان و همین درسهاست
خیلی چیزا الان دارم
خوشبینیم باعث شد بتونم الان با دندونام تَه دیگ بخورم قبلا نمیتونستم
خوشبینیم باعث شد بتونم بینهایت خوابهای عالی رو با افکارم درست کردم
خوشبینیم باعث شد بتونم بینهایت میوه عالی با قیمت خوب ک خدا پولشو داد رو با افکارم درست کردم
خوشبینیم باعث شد بتونم بینهایت وسایل عالی در خونه و محل کارم ب رایگان برام عالی کار میکنن از سماور و پکیج و کولز و لوازم برقی و فرش و مبل و لامپ و……. رو با افکارم درست کردم
خوشبینیم باعث شد بتونم موتور و ماشین عالی و سالم رو با افکارم درست کردم
خوشبینیم باعث شد بتونم اینهمه لباسهام با رنگ های زیبا ک دوسشون دارم
خوشبینیم باعث شد بتونم آزادی زمانی رو با افکارم درست کردم
خوشبینیم باعث شد بتونم سلامتی خودم وهمسرم وبچه هام که هست پس برای همین نعمت بزرگ سپاسگزارم.
خوشبینیم باعث شد بتونم میرم سر یخچال برای میوه و خوراکی های داخل یخچالم که کلی چیزی بود که در یخچال بود از عمق وجودم شکر میکردم.
برای فرش زیر پام عاشقتم
برای چند تا اسکناس که توی کیفمه عاشقتم
خدا جون با چ زبونی از محبت بینهایتت تشکر کنم ک بخاطر فراوانی جهان و وهابیتت روزیم کردی برای هفته ای یکبار میوه خریدنم عاشقتم
برای سالی یکبار خرید کفش ولباس برای بچه هام عاشقتم
روزیم کردی برای مسافرتهای عالی ک نسیبم کردی عاشقتم
روزیم کردی برای گلدان های سبز پتوسم توی حال و طراوت و زیباییشون عاشقتم
روزیم کردی برای میتو و رنگی ک فضای خونه رو با صدای زیباشون لذت بخش میکنن عاشقتم
همسایه های بینهایت عالی ک بهم دادی عاشقتم
برای همکاران عالی و پر انرژی ک توی ستاد و بیرون دارم عاشقتم
نوشیدن یک لیوان چای رو به پنجره عاشقتم
دیدن ستاره ها وماه وابرها وخورشید عاشقتم
چشمان زیبای پسرم ودخترم . عاشقتم
تک تک فایلهایی ک با لذت و عشق درست میکنم برای پروژه خودم . عاشقتم
تک تک حقوقهایی ک از شهرداری و پولهایی ک غیر از شهرداری بهم دادی . عاشقتم
آب گرم پکیج عالی و کولر خوبی ک دارم . عاشقتم
ثروتمندی دوستان سایتم و درآمد خوب همه دوستانم . عاشقتم
ماشین شاسی بلند اون حوریه و اکرم . عاشقتم
مغازه ی بزرگ برادرم و همسایه . عاشقتم
تن سالم ورزشکاری دخترم . عاشقتم
کسب و کار پر رونق دوستانم توی سایت و خانمم و بقیه آشناها . عاشقتم
دیدن مشتری های ثروتمند باغ دار خانمم . عاشقتم
دفتر کار عالی و ساکتم ک راحت روی باورام کار کنم . عاشقتم
سفر تهران و رفتن خیابون فرشته و الهیه و سعادت آباد . عاشقتم
قدرت نوشتن و چشم دیدن و دوس داشتن تو و همه اعضای سالم بدنم ک هر روز پر انرژی تر میشن . عاشقتم
خوابهایی ک نشونه محبت تو بودن و قراره براحتی تمام نعمتها وارد زندگی من بشه . عاشقتم
هدایتم ب کامنتهای افراد ثروتمند سایت . عاشقتم
موبایل و هندز فری عالیم. عاشقتم
روابطم ک هر روز داره روابطم با خودم با تو و با خانواده و اطرافیانم هر روز بهتر و بهتر میشه. عاشقتم
ماشین خوشکل و دوس داشتنیم ک یادم میاد ی زمانی آرزوم بود ماشین خودمو داشته باشم و باهاش دور بزنم و لذت ببرم از شستنش . عاشقتم
روابطم ک هر روز داره ارتباطهای قدیمیم حذف میشه و جهان منو هدایت میکنه ب ارتباطهای جدید عاشقتم
قبض گاز رو این ماه برام رایگان رایگان کردی و هر روز بهتر و بهتر میشه شرایطم. عاشقتم
روابطم ک هر روز نعمتها و موفقیتهای اطرافیانم رو تحسین کنم و هر روز بهتر و بهتر میشه. عاشقتم
روابطم ک خانمم رفت ب پارتی و من ذهنی تحسینش میکنم ک در مدار شنیدنش بودم و برا منم اتفاق افتاد و رفتم عروسی پارتی و دعوت شدم وهر روز بیشتر و بیشتر میشه. عاشقتم
جوری زمانبندی کردی ک ماشینی ک عاشقشم GXR-V8 رو سه راه میدان 15 دقیقه نگاهش کنم و لذت ببرم و هر روز بیشتر و بیشتر میشه. عاشقتم
صبح با انرژی و شور رو شوق از خواب بیدارم کردی
دیشب ی خواب خوب بهم هدیه دادی
از دستای نازنینت برا کمک ب من استفاده کردی ک برای پتو نیاز نباشه برم انبار
کارای دفترم ب راحتی ب دستای تو محول شده
عاشقتونم
نتایجم خیلی خوبه و امیدوارم این مسیرمو با جدیت ادامه بدم
عاشقتونم
سلام و درود به اقا حسام ،”گل بهشتیمون!
سلام و درود به نوشته شما پدر عزیزم..
چقدر نوشتتون عالی بود…
اون نوشته ایی که راجع به این گفته بودیین..
خوشبینیم باعث شد بتونم الان با دندونام تَه دیگ بخورم قبلا نمیتونستم…
عزیزم..چقدر حالم دگرگون شد…
حتی همون دمپایی چرم پاره پاره ادارتون..
چقدر شکرگزاریتون پر از درک و رفتار الهی گونه بود…
چقدر سعادتمند خداوند شدین..که بهترین پدر و بهترین همسر برای خانواده تون بشین..
کامنتون فوق العاده و بسیار زیبا بود و پر از خوشبینی و یاد خداوند بود…
چقدر ما سعادتمندیم..در این مسیر دارییم قدم برمیدارییم…مسیری که سر تا پاش خوشبین بودن و اهدنا الصرات المستقیم هست…
مسیری که پر از خیرو نعمت و برکت و سعادتمندی…
بهتون افتخار میکنم.که فردی در این سن سال با شور شوق زندگی کرد..و تونست بهترینهای خودش.برای شخص خودش..و بهترینها برای خانواده.ش باشه..
تبریک بهتون پدر عزیزم…
موفق باشید….
ناگفته نمونه..از بس تعداد کامنتا زیاد هست..که لطف خداونده.که هر کسی تو مدارش میاد..گفتگو میکنه…همین گفتگوها چقدر درک ما رو نسبت به قوانین قوی و پررنگ.تر میکنه..
یه حسی گفت بیام کامنتتونو بخونم..مخصوصا .اولین کاری که کردم چهره زیباتونو دیدم..و …کیف کردم از اون نگاه الهی گونتون.از قوانین بدون تغییر الهی…
انشالله که بتونیم این نگاه رو در تمام جنبه های زندگیمون بگنجونیم…
نگاهیی که من با ورودم به این سایت…بعد از سالها زندگی کردن در اون مکان..به بهشت تبدیل شد..هر روز آوای ،”بهشت” را در این نقاط میبینمو درک میکنمو،” تحسین میکنم….
بهترین ها رو برای شما ،”پدر الهیم.خاستارم.
فاطمه جان سلام و عرض ادب
قربونتون برم
شما ک اشک منو درآووردین
خودم وقتی دوباره کامنتمو خودم متوجه شدم ک من نبودم ک مینوشتم
اینو شما متوجه میشین ک در بهشت هستین
خدا رو صد هزار مرتبه شکر
فاطمه جان راجع ب دردهام
معده ام سالم سالم شد با آب خوردن
آره واقعا با ی راهکار ساده مثل آب خوردن خوب شد
فقط روزی ی لیتر آب و کمی پرهیز
کبدم
دندونام
رعشه دستم
درد کمر و گردنم
بخدا فاطمه جان فقط دوستان این سایت میفهمن ک حتی وقتی 11 تا از دندوناتو ب مرور زمان بکشی و بعد وارد سایت بشی و باورات تغییر کنن چ معجزه ها ک نمیبینی
من برای ته دیگ خوردن دندونام درد میگرفت بقدری ک مدتها بود ک ته دیگ نمیخوردم و فقط ب خانم بچه ها نگاه میکردم و صدای قاراچ قروچ ته دیگ نونی دلمو میبرد . آرزو داشتم ، حسرت داشتم .
ی روز توی ستاره قطبیم خدا بهم گفت تو درخواستتو بنویس ضرر ک نداره ، منم نوشتم و هر روز میخوندمش ، فک کنم ماه ها گذشت و اونقدر یادم رفته بود ک یادم نبود الان ماه هاست ک دارم ته دیگ میخورم و این آرزوم بود دندونام سالم بشه و شد
اونجا بود ک گفتم حسام جان وظیفته ک بیای توی جزوه فراوانی نعمتها ک درستش کردی بنویسیش و مدام ب خودت بگی ک شد ، ک شد ، خدا رو شکر ک شد ،
بعد این شد ک بعد از ماه ها ک گذشت و من جزوه فراوانی رو ک میخوندم فایل خوشبینی استاد اومد و خود خدا گفت بنویس در صورتی ک قبلش اصلا قرار نبود ، قرار بود من تمرینات صبح استاد رو انجام بدم ، یهو وقتی پشت سیستم اداره نشستم گفت بنویس چیا بهت دادم از وقتی وارد سایت شدی ، از اون طرف شیطون هم میگفت گ تو چیزی بدس نیاووردی ، چی میخوای بنویسی ، ولی بقول استاد صدای الهام خداوند انگار بلندتر بود.
فاطمه جان با کامنتت اشک منو درآووردی
دختر عزیزم آرزوی بهترینها رو برات دارم مثل استادم همه چیزی داشته باشی در همه موضوعات
صبح اول وقت خدا کلی انرژی با کامنتتت بهم داد
عاشقتونم
بازم سلامی دوباره به شما پدر عزیزم..
میدونی این فایل جدید استاد عزیز….چه درهایی از روز گذشته به الان بروی من باز کرده…
مگه بهشت چیه!؟بهشت یعنی همین ثانیها و همین ساعتهاست…
بهشت اینه ،”که بدنت سالم باشه و سپاسگزارش:باشی..
میدونی یادم به چی اومد…
یه شخصی نزدیکمون.ایشون به بیماری خیلی سختی دچار شده..انگار خداوند از:زبان این شخص بهم یاداور نمود تا قدردان این نعمت سلامتیم باشم…
که انسان به چه عجزی میرسه …که ارزوی کوچک براش بزرگ میشه…
تو اتاق کارم مشغول بودم..یه لحظه صدای ارام ایشون برام مثل یه صفحه نمایشگر…شد
ایشون گفت..!ارزو داشتم که خوب بشم.یبار دیگه بیام تو حیاطتون فلان شخص که مادرم باشه رو ببینم..
همین لحظه برام بولد شد..بخودم افتادم…به نعمتهایم افتادم!.به زندگی عالی در تمامی جنبه ها دارم ..افتادم..
که یادت باشه…قدر تمام داشتهاتو بدون و از تمام فرصتهایی که حالت خوبه ارامش داری..و نقطعه بزرگ..به خودشناسی و خداشناسی رسیدی….با تمام وجودت ..بچسب بهش…و قدرشو بدون..
که اگه احتمالا برگردی تو این پروسه..یه خوشبختی خیلی کوچک که برای همه عادی و بدیهی هست..یه روز میشه برات بزرگترین ارزو…
ارزو این شخص.دیدار دیدن. یه چیز ..از دید ما…پیش افتاده هست…
پدر عزیزم با تمام رگهای بدنم که الان به لرزه دراومده.بهتون تحسین میکنم..که تو این سن سال به همچنین پکیچ خوشبختی رسیده ایید…
هیچ خوشبختی به اندازه خوشبین بودن نسبت به زندگی و داشتهامون نیست…مخصوصا اگه فردی در تضاد بزرگی بوده..
ولی لطف خدا شاملمون شد..که اینو تو زمان جوانی بچشیم..
ولی همینکه شما تو این سن.بعد این تضاد.حتی خوردن یه ته دیگ…جزو خاستهاتون بوده و الان بهش:رسیدین.واقعا چه لذتی داره..
نوش:جانتون،” تمام ته دیگهای خوشمزه بشه به پوست .گوشتتون.!..
لذت بردم از کامنتتون یه کوچولوم خندیدم.اخه خیلی باحال بود…
اینا نشون میده ما در برابر خدا خیلی ضعیفیم…خیلی ناتوانیم..و در مقابلشم یوقتایی پوستمون کلفت میشه…
که اونم باید بیادبیارییم..
و برای بیاد آوردن باید تکرار کنیم.و ایمانمو نشون بدییم..
به امید بهترینها برای شما..پدر هم فرکانسیم..
بنام خداوند بخشنده مهربان
استاد سلام
استاد خاستم بگم من فایل رو تا نصفه استپ کردم ک بیام تا اینجایی ک شنیدم کامنت بذارم
دوسه روز پیش هدایت شدم ب فایل الگوهای تکرار شونده وپترن دیگران
و دقیقا همینو نوشتم ک مادر همسرم هربار باعث میشه با یک حرفی یا اینکه یکروز بودن ایشون کنارهم احساسات من رو بشدت بهم میریزه وبیشترین برانگیختگی یعنی حتی اگر حالم خیلی خوب باشه با حرف های ایشون ک همش تیکه هستن من بشدت افت انرژی پیدا میکنم
خداوند توی خواب هم نوشته بودم ک بهم الهام کرد که اگر میخای توی زندگیت پیشرفت کنی ازین فرد فاصله بگیر حتی صورتش رو کامل درخواب ب من نشون داد ولباس مشکی پوشیده بود و توی خواب هم تیکه انداخت بهم وبسیار فرد غمگینی بود در خواب
ودر ادامه کامنتم نوشته بودم نمیدونم چرا این فرد رو نمیتونم دوس داشته باشم
چون من قبل آشنایی باشما باهمه مشکل دارم
حتی باهمسرم ک الان عاشقشم وبچم مشکل داشتم با پدر مادرم
الان عاشقانه منو دوست دارن بهم محبت میکنن
حتی منو جاریم ک بینمون حسادت ومقایسه وحال بدی بود
رابطمون هرچی بگم خوب شده کمه
اینقد این بشر از من تعریف میکنه اینقد ب من احترام میذاره
ولی برام سوال شده بود ک چرا با وجود اینهمه تغییرات هنوز ک هنوز همون حرفها طعنه ها رو از مادرهمسرم میشنوم حتی توی اون کامنت نوشتم
هرروز با یک جمله ای خودمو قانع میکنم
میگم خب شاید دوست داره من بیشتر پیشرفت کنم ازم اینهمه انتقاد میکنه
شاید من ب نکات منفیش توجه میکنم
شاید چون حسادت میکنه و خودش ب هیچ جایی نرسیده
خیلی دلم میخاست دلیل این رفتار رو بدونم
منی ک اینهمه خاسته داشتم وبهش رسیدم چرا فردی ک از من مدارها پایینتره فک میکنه میتونه منو نصیحت کنه یا هربار خاستم ب چیزی برسم بهم گف کو ؟حالا تو اصلا میتونی بهش برسی؟
حتی درمورد جنسیت فرزندم نگفت انشالله ک بشه همش میگف اگه پسرشد ومعلول بود چی؟
یا میگف ناشکری حدی داره برای خدا تعیین تکلیف نکن فاطمه
یا میگف خیلیا این خاسته رو داشتن بهش نرسیدن
اینقد احساسم بدمیشد وحشتناک دوست داشتم برای همیشه دیگه این فرد رو نبینم
بعد یک الهامی بهم گف دور شو ازش حتی اگه اومد سمتت تو اجازه نزدیک شدن بهش نده و شاید صدبار این الهام بهم شد ک مدتها دوری کنم
وحتی ناراحت شده ک من اصلا خونش نمیرم
اینقد خونشون نرفتم و اصلا درمورد خاستم باهاش حرف نزدم دیگه
آخرش فقط خبر بارداری وجنسیت فرزندم بهش دادم ک اصلا صدایی ازش نیومد وقتی فهمید چیزی ک خاستم شد …
الان ک درمورد اون فرد ک توی زندگیتون بوده گفتید دقیقا شبیه همین حرفای این فردهست وچقدر خندیدم وقتی شما تیکه کلامشو گفتید گفتم وای خدای من این جواب سوال من بود توی این چندروز میگفتم خدا چرا هر چیزی هرچیزی ک میخام بهش برسم کافیه اسم بیارم این فرد میگه نمیشه نشده
حتی درمورد کسب وکار خیلیا تشویقم میکنن اما این فرد میگه حالا کو؟حالا تو حرفه ای بشو
اگه حرفه ای شدی چرا که نه
منظورش اون موقه تو آدم موفقی هستی الان ک هیچی
بااینکه اینقد خدا دلهارو نرم کرده بقیه قدم برمیدارن برام ک من هرروز ب هدفم نزدیکتر بشم
اما این مادرهمسر همش انتقاد انتقاد
تو مادر خوبی نیستی چقد ظالمی
مرتب نیستی
هرکسی حرفه ای نمیشه توی این کاری ک رفتی
یعنی خیلی خیلی زیاده
یا درمورد دین چرا نماز نمیخونی
زن باید اینقد نماز بخونه
و خدا شاهده هربار تو دلم میگم خدایا خودت دورش کن خودت ذهن من رو کنترل کن اگه حرفی میزنه دل منو سرد کن کنترل کنم خودمو
وخدا همیشه بهم کمک کرده اون لحظه خندیدم یا حرف عوض شده یا زود رفته از پیشم خلاصه
ولی همش میگم خدایا شکرت این فرد خیلی ب من انگیزه میده
میفهمم من باید خیلی پیشرفت کنم
سال ب سال من بالاتر میرم وبعدچندسال دیگه خدا میدونه من ب کجا رسیدم تا اینجا هم من کلی تغییر درشخصیتم و زندگیم ایجادشده ب لطف تیکه هاش چون انگیزه میده میگم حالا ک میگه نمیشه حتما میخام شدنی بشه واسه من هههه
بقول شما مثل انگیزه ای ک ب ترامپ دادن
سپاسگذارم بابت این فایلها ک همش راه حل مسائل من هست وجواب سوالات من از خداونده
خداروشکر میکنم ک اینجام فقط خدایا چ لطفی ب من کردی
تااینجا اومدم کامنت نوشتم حالا میخام بقیه فایلو گوش کنم
سلام
دوست دارم درمورد این موضوع بنویسم اینجا چون خودش تمرکز برنکات مثبته من واقعا افرادی در زندگی ام هستند از نزدیکانم که یعنی حاضرم بگویم در دنیا فکر نکنم چنین افراد بدبینی وجود داشته باشند که از کوچکترین رفتارها و کار ها و هر حرفی بزنی یک نکته منفی و بدبینی دارند که الان این اتفاق بد برات میوفته واقعا در زندگی ام چنین افرادی را ندیده ام و واقعا بخواهم بگویم کم افرادی هستند اطرافم که خوشبین باشند و مثبت نگر انصافا کم و واقعا من یک دورانی به افسردگی هم رسیدم با چنین حجم بدبینی ای از آنها و باور نمیکنید که چقدر بلایای عجیب و غریب و مریضی ای همیشه یا گریبان خودشان را میگیرد یا فرزندانشان دیگر اصلا انگار خودشان دعوت میکنند اتفاقات بد را بس که انتظارش را دارند و درموردش حرف میزنند اصن فاجعه و واقعا من از وقتی قانون را شناخته ام تغییراتی داشته ام و واقعا از رفتارهایم و تغییرات ظاهری و پوششی ای که داشتم متوجه تغییر شخصیتم شدم خداروشکر و واقعا من آدمهای خوبی در این مسیر دیده ام که واقعا خیر خواهانه بهم کمک کرده اند و واقعا طعم اعتماد را چشیده ام هر چند من هنوز هم این اعتماد راحت به آدمها را نمی توانم داشته باشم که خداروشکر استاد هم گفتید به مقدار کم باید باشد و ساده لوح هم نباشیم اما واقعا دیگر انقدر سناریو های بد و منفی راجبه آدمها در ذهنمان از قبل نسازیم و مشکوک و بی اعتماد باشیم نسبت به همه چی واقعا آگاهانه سعی میکنم با عمل کردن بتوانم این باورم را تغییر دهم و سعی میکنم از این افراد آگاهانه دوری کنم و چیزی در مورد رویاها و آرزوهایم نگویم چون همیشه بدترین حالت رو میبینند و خداروشکر که دارم روی خودم کار میکنم از خدا می خوام یاریم کنه ،واقعا این بی اعتمادی باعث میشه از زندگی و ارتباطات خوب دور بشیم خیلی مواقع از خدا میخوام بهم کمک کنه که در موضوع ارتباطات با کار کردن روی دوره ی عشق و مودت بتونم باورهای غلط و اشتباهمو بشناسم
واقعا این فایل مفید بود و نکته ای که برام داشت اینکه حالا که خانواده یا اطرافیانم بد بین اند من هم بدبین و بدخت میشوم و احساس قربانی بودن از تغییر زندگیم بکنم نه مثل شما استاد که الگوی من هستید یا افراد دیگه ای که دیدم توانستند با خانواده ی بدبین و منفی موفق شوند و خوب عمل کنند همون موضوع که ادب از که آموختی از بی ادبانه
باید فقط عمل کرد به این فایل واقعا مفید بود پله پله با رعایت تکامل
به امید الله یکتا…
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
سُبْحَانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ ﴿١٨٠صافات﴾
منزه است رب تو،رب شکوهمند، از آنچه وصف مىکنند.
وَسَلَامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ ﴿١٨١صافات﴾
و درود بر فرستادگان!
وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿١٨٢صافات﴾
و همه ستایشها ویژه خداست که فرمانروای جهانیان است.
=======================================================================================
سلام به خدایِ الرحمان…
سلام از بنده ی ناسپاس و ضعیف و ناآگاه،به فرمانروایِ شکور و قدرتمند و آگاه به آشکار و نهان…
سلام به رب العالمین…
خدای عزیز و شیرین و دلبرم،قدرت مطلق جهان،مدیر کیهان و کهکشان ها،صاحبِ نظم ضربان قلبم،آگاه به تعداد کل مخلوقات،نورِ آسمان ها و زمین،پروردگاری که هرچه بیشتر میشناسمت،بیشتر به ضعف و نا آگاهی و فقر خودم پی میبرم،قدرتی که وقتی بهت فکر میکنم،بر تن ضعیفم رعشه ی خوف میفته….به من و به عقلم و به درکم و به جانِ ضعیفم ببار و از نور خودت بر من،ببخش و این صلات رو مایه ی شرح صدرم،روشنی قلبم،باز شدن مسیر های پیش رو و تقوای بهترِ ذهن و روحم قرار بده،تنها پناه جهان،از شر همزات شیطان و نجواهای ذهنم به تو پناه میارم و ازت میخوام با نوری از سمت خودت،اطرافم رو فرا بگیری و حافظ بنده ی ضعیفت باشی که جز تو هیچ یار و یاوری ندارد.
=======================================================================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به یارانِ غار حرای من در هر جای این کره ی خاکی،زیر آسمان خدا
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله مهربانم،به جسم جان و روح توحیدی عزیز و قلب سلیمتون.
خداروصدهزارمرتبه شکر برای فرصت یک روز زندگی دوباره،فرصت بندگی،فرصت شکرگزاری،فرصت خلق نتایج دلخواه،فرصت تمرکز بر داشته ها،فرصت سپاسگزاری و نزدیکی به فرکانس خداوند،فرصت دیدن روی ماه استادم و گوشِ جان سپردن به آگاهی ها،فرصت خلق کلمات کنار هم،فرصت فرو بردن بغض و پاک کردن اشک ها برای بهتر دیدن صفحه ی لپ تاپ…
خدایا،من این حال رو با هیچی عوض نمیکنم،خدایا من این روشنی قلبم رو با هیچ قیمتی نمیفروشم،خدایا من تورو با هیچی معامله نمیکنم،خدایا هیچ کس نباشه و تو باشی و تو باشی و تو باشی ….
خدایا،کی میدونه فردا صبح از خواب بیدار میشه یا نه؟!اگر بیدار نشدم و خوابِ شبم به خواب ابدی تبدیل شد،اگر همه ی آدم هایی که الان دوستم دارند و عاشقانه به من محبت میکنند،من رو به دلِ خاک زمین سپردن،خدایا کی برام میمونه جز تو؟!
خدایا این آدم هایی که الان به من میگن تو چرا انقدر ساکتی و حرف نمیزنی،وقت مرگم،خودشون دهنم رو با پارچه و پنبه میبندن….
خدایا این آدم هایی که الان به من میگن تو چرا همراه ما،مهمونی نمیای،وقت مرگم،پاهام رو با پارچه بهم گره میزنند….
خدایا این آدم هایی که الان به من میگن،چرا فیلم و سریال و …نمیبینی،وقت مرگم،با چسب پلک هم رو بهم میچسبونند…
خدایا این آدم هایی که الان براشون سواله من چرا همه ش دارم به قرآن گوش میدم،یا قرآن میخونم…همین ها سر قبرم برام صوت قرآن پخش میکنند….برام ختم قرآن میگیرند ….
خدایا این آدم هایی که الآن فکر میکنند من افسرده و گوشه و گیر شدم،همین ها خیلی راحت جسمِ منو میزارن تو یک متر جا و خروار ها خاک سرم میریزن و میرن….
خدایا،این تویی که فقط برام میمونی،تو تنها رفیق منی، تو ولی و سرپرست منی،تو صاحب منی،تو از رگ گردنم بهم نزدیکتری،پس چرا تنها و تنها و تنها تورا نپرستم و تنها وتنها و تنها از تو کمک نخوام؟!چرا فقط به عشق بازی با تو مشغول نباشم؟!چرا وقتی میدونم آخر بازی چیه،از اول درست بازی نکنم؟!
خدایا من که قدرت مدیریت دوتا نفس و دو پلک زدن و یک بار نظمِ ضربان قلبم رو ندارم،به چی مغرور بشم؟!چه چیزی هست که من رو گردنکش و گستاخ کنه که لحظه ای از بندگی تو خارج بشم!؟ که اجازه بدم صدایی غیر از صدای قرآنت بشنونم،چیزی غیر از زیبایی های تو ببینم،کلامی غیر از صلات تو به زبان بیارم!؟
تنها پناه عالم،خالق و صاحب و فرمانروا،به بنده های ضعیف و ناآگاهت کمک کن تا خشت به خشت زندگی دنیاییمون رو که قد یک پلک زدن هم نیست با نور تو بسازیم،کمکمون کن مدار به مدار،بند های مخفی شرک رو رها کنیم و به سمت توحیدت اوج بگیریم.
خدایا گفتی بنویس،گفتم چشم،میدونم که میدونی،من ضعیف تر و ناآگاه تر از اونیم که بتونم با عقل خودم،چیزی بنویسم،تو گفتی و نوشته شد،پس باز هم کمکم کن تا هر آنچه که در سرم هست رو به رشته ی تحریر در بیارم.
=======================================================================================
استاد جان،من ذاتا از بچگی آدم خوش بین،رویا پرداز و پر از آرزو های طول و دراز بودم…شاید بخاطر همین ویژگیم هم تونستم جریان هدایت رو دریافت کنم و از روز اولی که قانون رو شناختم باورش کنم.از روز اولی که وارد سایت شدم و دانشجویی من در دانشگاه دوازده قدم شروع شد،من از همون جلسه 1 قدم 1،تمام صحبت های شمارو باور کردم وبدون هیچ مقاومتی شروع به تغییرِ افکارم و رفتارم کردم و خیلی زود هم نتایجش رو دیدم.
من آدم خوش بین ولی با باور های محدود کننده ی زیاد و عزت نفس پایین و بدون هیچ احساس ارزشمندی بودم که به محض تغییر باور هام،دنیای اطرافم تغییر کرد.
استاد یک حرف شما همیشه منو یاد زندگی خودم میندازه،که خدا توی زندگی من،کارهایی کرده که اگر مثل موسی برام دریا رو باز میکرد،من ایمانم انقدر قوی نمیشد….
با اینکه انرژی غالب اطرافیانم،به صورت پیش فرض،بر اساس بدبینی،کمبود ها،کفران نعمت ها بوده اما اصلا مهم نیست تو کجا و با چه کسایی زندگی میکنی،فقط کافیه که بخوای از ظلمات خارج بشی،ولی و سرپرست تو الله ای میشه که کل این کیهان رو داره مدیریت میکنه و تورو از تاریکی ها به سمت نور میبره….
مثال های زیادی از خودم در زمینه ی خوش بینی دارم…
مثلا وقتی تو بخش icu کار میکردم،رییس بیمارستان ما، یک شخصیت و رفتارهایی داشت که به جرئت 99درصد کسایی که توی بیمارستان کار میکردن،به خونش تشنه بودن!
من که از قانون آگاه بودم، اومدم با خودم گفتم این آدم،فارغ از شخصیتی که داره،فارغ از رفتارهاش،چه ویژگی های مثبتی داره که میتونم به اون ها توجه میکنم!!؟
بعد هروقت هرجا،میدیدمش،تو ذهنم شروع میکردم از نکات مثبتش گفتن،مثلا چه کت شلوار قشنگی پوشیده،چه شومیز خوش رنگی داره،چقدر علم و آگاهیش خوبه و…. هرجا هم که خودش نبود،با خودم خوبی هاش رو تکرار میکردم و به هیچ عنوان دل به دل صحبت های همکارام نمیدادم،حتی میز گزارش نویسیم رو جدا کرده بودم و سمت دیگه ی بخش مینشستم،یا همیشه هندزفری توی گوشم بود،دیگه اینو همکارام میدونستن من یا کنارشون نیستم،یا اگر هستم تو گوشم هندزفریه و اگر کارم داشتن یا باید روی شونه میزدن،یا جلوی چشم بال بال میزدن :) که باهات کار داریم.
خب چه اتفاقی افتاد؟!
به الله ای که میپرستم قسم میخورم،این آدم رفتاری با من داشت که دقیقا برخلاف رفتارش با بقیه بود!
بدون هیچ تلاش بیرونی ها!!!! یعنی،بقیه بخاطر جایگاه ریاستش،جلوش خم و راست میشدن،باز ازش چک و لگد میخوردن!
من؟!من با چنان جرئتی باهاش حرف میزدم،باهاش شوخی میکردم،سر به سرش میزاشتم،حتی جایی که اشتباه میکرد به روش میاوردم!!!!
این آدم شده بود یک پدر مهربان برای من،که فقط میخواست از حق و حقوق من دفاع کنه،پیش اومده بود در عرض یک دقیقه ،با اخم و حالت تحقیر و تحکم با سوپروایزرِ من حرف میزد!!!!!بعد برمیگشت سمت من با خوش رویی تمام،در اوج ادب صحبت میکرد!!!
اینو فقط خانم هاتف که از همکارای عزیز من و رفیق توحیدی منه،و توی سایت هست اگر این کامنت رو بخونه،میتونه تایید کنه،که رابطه ی من و رئیس چطوری بود…. درنهایت هم،همین رئیس،بدون هیچ توقعی،خارج از وظیفه،مثل کوه پشت من وایساد و به همه دستور داد که باید با انتقالی من موافقت کنند…!
چطور ممکنه یک آدم با اون شخصیت و رفتارهایی که همه رو از خودش منزجر کرده بودو همه ازش بدگویی میکردن،توی ذهن من به عنوان بهترین رئیس دنیا حک شده باشه؟!غیر از نتیجه ی نگاه خوش بینی و تمرکزم روی ویژگی های مثبتش بود!؟
و این نگاه خوش بینی با من اومد و مدار به مدار باور های من رو، رشد داد…تا به الان که دیگه این باور به صورت یقین قلبی برای من ایجاد شده که تموم آدم هایی که اطراف من هستن به صورت پیش فرض عالی،کامل و تمام عیارند!حتی اگر کسی با من برخورد بدی داشته باشه اونم یک درمیلیون پیش نمیاد،این آدم اومده یک درسی به من بده و برای من یک هدایتی داره…و تمام!
استاد شما از در اختیار گذاشتن تمام ملک و املاکتون مثال میزنید،من میخوام یک مثال از خودم بزنم که شاید باورش برای خانوم ها سخت باشه،اما میخوام این ایمان رو در دلشون زنده کنم آدم به این حد از آرامش و امنیت هم میتونه برسه اگر ویژگی خوش بینی و قدرت توحید رو در خودش تقویت کنه،این موضوع رو من هیچ وقت به خانواده م هم نگفتم،چون میدونم کسی که در مدار نباشه اصلا نمیتونه درکش کنه…مثلا منی که توی کیش تک و تنها زندگی میکردم،حیاط آپارتمان ما هیچ در ورودی هم نداشت…یعنی هرکسی از توی کوچه و خیابون میتونست بیاد داخل آپارتمان،و مستقیم بیای پشت در خونه ی من!!!!ولی من شب ها بدون اینکه در رو قفل کنم میخوابیدم….بدون هیچ ترس و نگرانی،چون میدونستم باورهای قلبی من از من محافظت میکنه ….حالا مادر من،توی خونه خودش،وقتی پدرمم،من و دخترها هم هستیم،هم در حیاط رو قفل میکنه،هم در خونه رو…خب این مادر تا صد سال دیگه،رفتارهای منو درک نمیکنه،منم هیچ وقت چیزی بهش نمیگم….
اون موضوع اصلی که میخواستم،درمورد امنیت و آرامش توحیدی،بگم این بود…
اون چندماهی که من توی کیش زندگی میکردم و توی یک شرکت،کارشناس آموزش محصولاتشون شدم،فقط یک دونه همکار آقا داشتم که هر روز که بیشتر میشناختمش،بیشتر متوجه ی شخصیت درست و توحیدی ایشون میشدم،ضمن اینکه من از باورهای خودم کاملا اطلاع داشتم و میدونستم باتوجه به تکاملی که طی کردم،خداوند من رو وسط آدم های درب داغون نمیفرسته،و یک بار هم که سر میز مذاکره با مدیرعاملم نشسته بودم وایشون داشت با هیجان هرچه تمام از بازار و تجارت و …برای اون دوتا مشتری دیگه میگفت،منم یکم کلافه شده بودم،از خدا پرسیدم:خدایا من که اصلا به این چیز ها علاقه ندارم،اینجا چیکار میکنم!؟خیلی واضح،روشن و محکم یک صدایی تو قلبم شنیدم که خداوند گفت:(من تورو همیشه دست بهترین هام میسپارم،اصلا نگران نباش)
خلاصه همه ی این توضیحات رو دادم که این داستان رو تعریف کنم :)
اون تایمی که من کارشناس محصولات این شرکت تجاری بودم،همیشه خارج از وظیفه ی کاریم،دوست داشتم برم انبار شرکت،نحوه ی سفارش گیری،بسته بندی و فاکتور زدن رو یاد بگیرم،انبار شرکت هم یک جایی بود که تقریبا خارج از مرکز جزیره و یک محل پرتی بود و حدود 20 تا پله میخورد تا بری پایین تا به در آهنی انبار برسی.
من همراه همکار آقایی که دوبرابر من قد و هیکل و وزن داشت،میرفتم تو انبار و چون اونجا پر جنس بود،وقتی میرفتیم توی انبار،در رو قفل میکرد که کس دیگه ای وارد نشه:)))
یعنی فضا کاملا بسته بود،در قفل بود،زیر زمین بودیم وهیچ صدایی به بیرون نمیرسید و انبار هیچ دوربینی هم نداشت!
و فقط تنها حفاظ و امنیت و آرامشی که میتونستی بهش تکیه کنی،توحید بود.
به الله ای که میپرستم قسم میخورم،پیش میومد دوسه ساعت ما اونجا مشغول فاکتور زدن و بسته بندی جنس ها میشدیم و این مرد حتی موقع حرف زدن در مورد کارمون هم،حتی به چشم های من هم نگاه هم نمیکرد!!!!!
یعنی انقدر امنیت،انقدر توحید،انقدر آرامش توی یک همچین فضایی…فقط بخاطر باور های من!
من مطمئنم این موضوع رو برای هر کسی که قانون رو نمیدونه تعریف کنم،بهم میگه تو کلا داری دروغ میگی،یا میگه مغز خر خوردی که این کارو کردی!!!!مادرم که اگر بشنونه مطمئنم حتی از شنیدنش،هم وحشت میکنه و بیهوش میشه …(این اتفاق قبلا در اسکیل متفاوت افتاده!)
میخوام بگم نگاه خوشبینی ؛قدرت باور ها،انرژی توحید،میتونه هر غیر ممکنی رو ممکن کنه،اگر ما درست به قانون عمل کنیم،اگر تکاملمون رو با عشق طی کنیم و اجازه بدیم باور هامون آروم آروم تقویت بشند….و بعد به قول استاد جانم،زندگی ما و شخصیت ما،انقدر تغییر میکنه که نتنها هیچ کس باور نمیشه ما همون آدم قبلی هستیم که حتی خودمون حرکت هایی میزنیم که از خودمون متعجب میشیم ….
اینم رد پای امروز من در 24 آذر ماه 1403…در فایل بی نظیر و پر از آگاهی استادم.
اول هفته و آخرین هفته ی پائیزی هممون پر از نور،پر از خوشبختی،پر از سپاسگزاری،پر از هدایت ،پر از رزق بی حساب الله…مثل باران رحمتی که همین الان داره میباره ….
استاد عزیزم،ازتون بی نهایت سپاسگزارم و از خداوند متعال میخوام به جسم و جان و طول عمر شما برکت بده که حضورتون روی این کره ی خاکی،مایه ی رحمت ماست.
دوستون دارم و دعا میکنم در بهترین زمان و مکان،با بهترین نتایج توحیدی،ببینمتون.
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان
از شمال ایران،به شمال فلوریدا!
سلام دوست عزیزم
احسنت به این نگاه و باور توحیدی شما
اون قسمتِ عشق بازی تون با خدا اشک از چشمان من سرازیر کرد .
چقدر زیبا گفتی .گل گفتی واقعا. بینهایت لذت بردم ازین دیدگاهتون.
مشخصه که خیلی خوب روی باورهای توحیدیتون کار کردین.
منم تو محل کارم تقریبا مثل شما اکثر اوقات هندز فری تو گوشمه و دارم فایلهای استاد رو گوش میدم و روز بروز بیشتر حس میکنم که دارم کَنده میشم از بدنه اجتماع و اکثریت مردم.
و چقدر این جدا شدن و تنها شدن لذت بخشه.
منم تا حد زیادی سعی میکنم خوشبین باشم و انصافاً تو هر چی که خوشبین بودم به نفعم تموم شده اون کار.من خیلی حس خوبی گرفتم از دیدگاه شما .خصوصا که بچه ی شمال هم هستید و من عاااااششششق شمال.
به امید روزهای سراسر زیبایی ارامش سلامتی. عشق. ثروت برای خودم وهمه دوستان گلم تو این سایت بهشتی
سلام به توحیدی ترین سعیده دنیا
یادش بخیر
چه روزهای عالی رو تو ای سی یو که شبیه قبرستون بود تجربه کردیم.
از هر کادر درمان بپرسی کدوم بخش روحیه آدم رو داغون میکنه میگه ای سی یو چون همه بیمارهای روی باند پرواز اونجان
ولی من و سعیده بواسطه آموزش های استاد بهترین روزهای کاریمون یا شاید الان که فکر میکنم بهترین روزهای زندگیمون رو اونجا تجربه کردیم.
چقد با اینکه خیلی راحت با مافوقمون صحبت میکردیم، درمقابلش احتراممون نه تنها بجا بود بلکه رابطمون با پزشکان و مافوقمون خیلی بهتر از پارچه خوار های اطرافمون بود.
و اینها همه نتیجه باور های توحیدی و قدرت ندادن به غیر خدا بود.
سعیده قشنگم ممنون بابت تجربه اون روزهای زیبا
الان که قدم 5 هستم، تقریبا تو هر قدم یاد حرفهات میافتم که چقد میون چالش هامون، تو حرف های استاد رو درمیون میاوردی و درس میگرفتیم ازش.
ممنون از استاد عزیز بابت این بهشت مجازی.
مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ ۖ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ ۗ وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ
آنچه نزد شماست فانی میشود؛ امّا آنچه نزد خداست باقی است؛ و به کسانی که صبر پیشه کنند، مطابق بهترین اعمالی که انجام میدادند پاداش خواهیم داد.
به نام پروردگار مهربانم، به نام پروردگار غفور و رحیم که چقدر الان احساس سپاسگزاریم قلبم رو روشن کرده و دلم رو آرام کرده … چقدر لطیف تر شدم…
استاد جانم، استاد نازنینم درود و سلامم رو از قلب و احساس روشنم پذیرا باش…
استاد شایسته عزیزم سلام به قلب سلیم و توحیدی شما ، دلم براتون خیلی تنگ شده…
درود خداوند به بنده ی توحیدی و پاک و نیک سرشت سعیده خانم شهریاری عزیزم…
سلام از قلب روشنم به قلب روشن و نورانیت…
آیه ای که با این حس زیبای شکرگزاری خداوند بهمون تقدیم کرد رو تقدیمت کردم، سعیده جان نمیدونی طی یکسال گذشته چقدر کامنتهات باعث شد که زندگیم بیشتر رو ریل بیفته و بتونم آسون بشم برای آسونیها
نمیدونی مسیری که طی کردی با این توحید و در قالب یک خانم ، چقدر برای من در قالب یک مرد تجربه ها و اجرای ایمان در عمل داشته و داره
از صمیم قلبم از روشنای قلبم تحسینت میکنم و به این حال زیبای عشقبازی که با خداوند و صاحب اختیار عزیزمون دارید غبطه میخورم… برات همیشه آرزوی بهترینها رو دارم الگوی زیبا و شجاع و توحیدی این سایت … به خودم افتخار میکنم که قلبم با نوشته هات صاف تر و خالص تر میشه ، شکر خدای مهربان که من رو در مسیری قرار داد که با استاد نازنینمون آشنا بشم و این آشنایی ، باعث بشه انسانهای شریف و قوی و توحیدی رو هر روز در قلبم ملاقات کنم… شکر و حمد سپاس ویژه خداوند پروردگار جهانیان است…
وقتی از شرایطی که توی ICU پشت سر گذاشتین صحبت کردی، منم یادم میاد وقتی که چند سال پیش تو یه شرکتی مشغول به کار شدم ، به عنوان یه کارگر ساده رفتم و وقتی وارد شدم چقدر آدمهای درب و داغونی اونجا بودن و چقدر فرکانس شرک و کفر تو اون شرکت زیاد بود،
اما قربون خدای قهار بشم که ورود من به اون شرکت به یه دلیل خاص بود ، اونم این بود که اونجا من رو با یه شخص نازنین آشنا کرد که ایشون من رو با استاد نازنینمون آشنا کرد ، اونجا مدام فقط از استاد و آموزه هاشون با هم صحبت میکردیم و هر کی که تو اون شرکت ما دو تا رو میدید میگفت که اینا دیوانه هستن ، مغزشون رو خر گاز گرفته که دارن تو این شرایط مزخرف میگن و میخندن و احساس رضایت دارن
ما از شرایط کاری اونجا و چیزی که اونجا بودیم راضی بودیم، اما درونمون به اینکه قراره اونجا بمونه و قانع باشه راضی نبود، بلکه یاد گرفتیم که همون آدمهایی که مسئول بودن ، سرشیف و خلاصه مدیر بودن و همه به خونشون تشنه بودن رو میتونیم طبق قانون رفتارهاشون رو مطابق با میل خودمون تغییر بدیم، اون وجهه ی زیباشون رو بکشیم بیرون
و من اونجا یه نفر رو از نزدیک داشتم میدیدم که داره به آموزه های استاد عمل میکنه و تو همون شرکت که همه بلا استثنا فقط و فقط داشتن شرک میورزیدن و کفر میگفتن و فقط غر غر میکردن ، داره شکرگزاری میکنه، داره فقط به خواسته هاش تمرکز میکنه و فقط داره در مورد خوبیهای بقیه صحبت میکنه، دیدم که چطور مدیر عامل، مدیر تولید، سرشیفت، سرپرست همه عاشقش هستن، انگار ایشون رئیس بود بقیه انگار حرفای ایشون رو داشتن انجام میدادن، در صورتی که بقیه ی پرسنل در عذاب کار میکردن و یک لحظه آرامش رو تجربه نمیکردن.
من تا قبل از آشنایی با استاد در اسکیل اون افرادی قرار میگرفتم که خوشبین بود نسبت به همه ولی از نوع ساده لوح، از نوعی که به یکباره و تمام قد به هر فردی که باهاش ارتباط برقرار میکنه اعتماد میکنه،
و بواسطه همین ساده لوح بودن اونقدر ضربه خوردم که تو یکی از کامنتهام در عقل کل نوشتم در موردش، این ضربه خوردنها باعث شد که من نسبت به همه بدبین بشم، و این بدبینی تو شرکت باعث شد در اوایل فعالیتم اونقدر دچار تضاد با همکارا، مسئولها ، سرپرستها و سرشیفتها بشم که واقعا حد و حساب نداشت.
این بدبینیهایی که خودم باعثش بودم به حدی بود که با اینکه کارم رو به بهترین شکل ممکن انجام میدادم همیشه در معرض اتهام کم کاری و فرار کردن از کار قرار میگرفتم، واقعا داشتم به مرز جنون میرسیدم که خدایا من مگر چیکار کردم و دارم چیکار میکنم که اینقدر همه باهام بد شدن؟
چرا هرچقدر دارم کارم رو بهتر انجام میدم بیشتر بهم انگ میزنن؟ چرا بجای اینکه تشویقم کنن ، هر دفعه با یه اتهام بی پایه و اساس سعی در جریمه کردنم دارن؟
چرا انگار تمام شرکت بسیج شده تا من رو تو جهنم قرار بده؟
تا اینکه با این دوست عزیز و توحیدی تو دل این شرکتی که کلا از توحید دور بود آشنا شدم
خب به مرور وقتی بیشتر باهاش تعامل داشتم ، رفتارش رو دیدم، اخلاقش رو دیدم،
نگرشش نسبت به همون کار و محیط بدفرکانسی که توش قرار داشتیم رو دیدم، اینقدر خوب داشت به آموزه های استاد عمل میکرد که من هنوز که هنوز هر وقت به یاد ایشون میفتم تحسینش میکنم،
رفتار و عملکردش هر روز بیشتر باعث میشد تا بیشتر بهش جذب بشم، با هر کس که تو شرکت در ارتباط بودم فقط باعث میشدن انرژیم افت کنه، ولی فقط کافی بود یک لحظه با ایشون بواسطه ی یک فعالیت مشترک هم کلام بشم ، مثل بمب پر انرژی میشدم و تمام سختیهای شرکت از یادم میرفت
ولی حتی یکبار بهم نگفت که اینکارو بکنم اونکارو بکنم ، نگفت که باید اینطوری باشم اونطوری باشم
همیشه میدیدم یه هندزفری تک گوش، رو یکی از گوشاش یواشکی قرار میده و هر وقت تنهاست داره لبخند میزنه و با خودش حرف میزنه، اینکارش اون زمان واقعا برام عجیب بود، تمام همکارای دیگه هر وقت بهم برخورد میکردیم ، بهم میگفتن فلانی رو ببین، این شرکت دیوانه ش کرده ، مثل دیوانه ها هر روز با خودش میخنده و حرف میزنه ، قشنگ هر روز مسخره ش میکردن
اما من که باهاش همکلام شده بودم و اخلاق و رفتارش رو از نزدیک دیده بودم ، به حرف بقیه توجهی نمیکردم و فقط هر روز کنجکاویم بیشتر شد، چی داره گوش میده ؟ چرا لبخند میزنه، چرا با خودش حرف میزنه، چرا بعضی وقتا اشکاش رو پاک میکنه؟ داستانش چیه واقعا؟ گریه و خنده رو قاطی کرده؟
بالاخره حس کنجکاویم به مرحله ای رسید که رفتم بهش گفتم داداش، حقیقتا یه موضوعی ذهنم رو درگیر کرده ، واقعا شرمنده باید ازت بپرسم، یه لبخندی زد انگار که میدونست میخوام چی بپرسم، گفت چی؟
منم خب با حس راحتی نپرسیدم ، ولی گفتم قضیه این لبخندا و گریه ها چیه؟ چی گوش میدی؟
چرا یکسره با خودت حرف میزنی؟ همه میگن تو دیوانه ای ، ولی وقتی باهات همکلام میشم چیزی جز امید و آرامش دریافت نمیکنم، ولی بقیه ی شرکت مثل مرگ و عذابه برام
در جوابم فقط لبخند زد و گفت آره ، دیوانه ام …
جوری چشماش قرمز بود از اشکهایی که ریخته بود و اون لبخندی که زد ، من دیگه ادامه ندادم و رفتم به کار خودم مشغول شدم
ولی خب این حس کنجکاوی امونم نمیداد
جوری شده بود که هر روز و همیشه بیشتر زیرنظر داشتمش ، فقط دنبال فرصتی بودم که برای یکسری فعالیتهای مشترک بتونم برم باهاش صحبت کنم
ایشون طبق آموزه های استاد بعد از مدتها کنجکاوی من بالاخره تو مسیر برگشت به خونه با سرویس،
از رفیق چندین ساله ش که با هم میرفتن و میومدن و تو سرویس کنار هم میشستن درخواست کرد که یه جای دیگه بشینه، بهم گفت بیا کنارم بشین کارت دارم
برام جالب بود چیکار داره
نشستم کنارش و همون هندزفری رو گذاشت تو گوشم و یه فایل برام پخش کرد،
آره استاد نازنینمون بود،
ولی من نمیشناختمش، ایشون هم هیچی نگفت ، فقط گفت گوش کن
فایل توحید عملی بود، فایلی که از شرک و توحید میگن استاد
بخدا قسم تا زمانی که برسیم تا جایگاه ایستگاه نزدیک خونه، من فقط گریه کردم ، گریه با خنده قاطی شده بود، قشنگ میشنیدم بقیه میگفتن اینم از دست رفت :)) یعنی که اینم دیوانه شد
وقتی میخواستم پیاده بشم بهم گفت به جمع دیوانه ها خوش اومدی :)
من رو میگی انگار تمام گنجهای عالم رو پیدا کرده بودم ، نمیدونستم چطور گریه کنم، چطور بخندم
چطور خوشحالی کنم، چطور سپاسگزاری کنم
لحظه ی آخر بهش گفتم ، ایشون کی بود؟ گفت استاد عباسمنش
گفتم ای جانم، رفتم و سرچ کردم و تا تونستم فایل دانلود کردم و شروع کردم به گوش دادن و تغییر دادن خودم ، چون دیده بودم یه نفر ، تو اون جمع شرک زده چطور داره عشق میکنه و همه دارن طبق خواسته هاش عمل میکنن، جالبه همه میگفتن دیوانه ست ، ولی همه هم به حرفاش گوش میکردن و تقریبا تنها کسی بود که اصلا اذیت نمیشد تو اون شرکت
این موضوع آشنایی با ایشون و استاد رو گفتم که برسم به اینجا
من وقتی با استاد و این آگاهیا آشنا شدم، قبلش اون تضادها برام رخ داده بود و همه ی شرکت مثل دشمن باهام رفتار میکردن
کار و زندگیشون رو ول کرده بودن تا فقط دنبال آتو ازم باشن و چون نمیتونستن چیزی پیدا کنن ، تهمت میزدن و خلاصه هزار جور سختی برام ایجاد شده بود
ولی وقتی شروع کردم به گوش کردن فایلها و عمل کردن به آگاهیا، اول از همه که من منتقل شدم به بخشی که دقیقا کنار این رفیقمون مشغول به کار شدم :)
رئیس مستقیممون که بواسطه ی زیرابهایی که ازم زده بودن سرپرست ها و سرشیفتها باهام بدترین رفتار رو داشت و وقتی وارد قسمت میشد فقط چشمش به من بود و از چشماش هزار جور نفرت میبارید
کم کم دیدم رفتارش داره باهام تغییر میکنه،
سرپرستها و سرشیفتها بقیه رو با انواع و اقسام اسمها خطاب میکردن به من که میرسید با نهایت احترام صدام میزدن و ازم میخواستن که این کار رو انجام بدم ، و کارهایی که بهم محول میشد به مراتب ساده تر و راحت تر میشد
وقتایی که شرکت آف میشد یکی از افرادی که هیچوقت آفها رو به اختیار خودش نمیومد همین رفیقمون بود، بقیه رو باالجبار میاوردن که منم جزئی از همین افراد بودم، علارقم میل باطنی مجبور بودیم روزهایی که شرکت آفه بریم و کارهای الکی و سخت انجام بدیم
برام سوال بود قبلش چرا این بنده خدا رفیقمون رو هیچوقت نمیگن بیاد؟! :)
وقتی که به آگاهیای استاد که در مورد شرک و توحید بود عمل میکردم دیدم چه جالب تو آفهای شرکت دیگه اسم من رو به عنوان نیرویی که باید بیاد نمیذاشتن :)
حتی همون سرپرستی که باهم مثل کارد و پنیر بودیم، بهم میگفت مصطفی دوست داری بیایی آف فردا رو؟
میگفتم نه
میگفت اوکیه
هر وقت که آف ها رو دوست داشتی بیایی بهم خبر بده
من داشت دو زاریم جا میفتاد که چرا این رفیقمون میخنده و گریه میکنه، :)
این رفیقمون تو همون قسمتی که کار میکردیم تو بهترین بخش ممکن کار میکرد که فقط مینشست و از هشت ساعت کاری که باید اونجا میبودیم نهایتش یک ساعت یه بازدید داشت، بقیه ش برای خودش بود و استراحت میکرد
جالبه ماموریت این رفیق عزیزمون انگار همین بود که من وارد اون شرکت بشم ، من رو با استاد آشنا کنه ،
بین چهار تا شیفت ، اون همه سرویس ، اون همه بخشهای تولیدی ، ما دو تا رو با هم آشنا کنه، با هم تو یه صندلی تو سرویس بنشونه که فقط من رو با استاد آشنا کنه
به بزرگی خودش قسم، بعد از اینکه من با استاد آشنا شدم و دیگه مثل این رفیقمون داشتم عمل میکردم ، رفیقم تسویه کرد و رفت ، بقیه با همون حقوق کارگری نون شب نداشتن بخورن، باهم صحبت میکردیم گریه میکرد میگفت: مصطفی بخدا قسم ، من هم مثل همه دارم همین حقوق رو میگیرم، ولی نمیدونم چرا یخچال خونه م خالی نمیشه از خوراکی ، برنج و گوشت و میوه تموم نمیشه تو خونم، میگه یادم نمیاد من کی رفتم فروشگاه خرید کردم برای خونه
بقیه دارن از اجاره و بدهی و گرفتاریها صحبت میکنن ، من دارم گاوداری خودم رو افتتاح میکنم
منم مثل همینا حقوق میگیرم ، داستان چیه مصطفی؟ گریه میکرد اینا رو میگفت
و بله من رو با استاد آشنا کرد و تسویه کرد ، پژو پارس صفر با اولین ثبت نامش تو ایران خودرو به نامش افتاد، گاوداریش رو افتتاح کرد ، برای خودش اسب خرید ، هر وقت هم میدیدمش یه کلاه ناز و خوشگل رو سرش میذاشت و همینجور میخندید و یه تسبیح هم همیشه تو دستش :))
بعد از تسویه کردنش ، خیلی نیرو قبل تر از من تو اون شرکت داشتن کار میکردن و اصطلاحا سابقه شون خیلی بیشتر از من بود ، همه شون منتظر بودن برن جای این رفیقمون رو تو اون قسمت پر کنن
سرپرست و سرشیفت من رو گذاشتن جای ایشون :)
همه هم تا میتونستن فقط زیراب میزدن ، ولی زور هیچکدومشون به زور الله نرسید
من که رفتم جای ایشون تو اون قسمت، از ایشون کارم رو بهتر انجام دادم، و تمرکزم اینبار روی زیبایی ها و خوبیهای آدمهایی بود که باهاشون در ارتباط بودم
همون رئیس مستقیم که از اول خط وقتی میومد فقط دنبال من بود که بهم گیر بده و کارهای سخت بهم محول کنه، وقتی وارد خط میشد همه معذب میشدن و ترس وجودشون رو میگرفت، من به خدا قسم گوشی تو دستم، هندزفری تو گوشم لبخند میزدم و کارم رو انجام میدادم، میومد از کنارم رد میشد و دستش رو میزد به شونم و یه لبخند میزد از کنارم رد میشد.
———-
تو پرانتز
((به بزرگی خودش قسم این آگاهی رو :
abasmanesh.com
رو تو شیفت کاریم ، عین 8 ساعت داشتم مینوشتم و رئیس و مسئولهای مستقیم چینی انگار خداوند بهشون گفته بود با این آدم کاری نداشته باشید، خدا میگفت و من کلا سرم تو گوشی و داشتم مینوشتم، باورکردنش سخته ولی حتی یک لحظه دستگاه رو که در حالت عادی باید در طول 8 ساعت 8 بار بررسیش کنی تا درست کنه، حتی یکبار نگاه نکردم ، یعنی اصلا از جام بلند نشدم بررسیش کنم،
یادم رفت اینو بگم ، رئیس مستقیم و مسئولهای اصلی شرکت چینی بودن، و همه میدونیم چینیها چقدر تو کارشون جدی هستن و تعارف ندارن
و کلا گوشی ممنوع بود تو شرکت و اگر این چینیها کسی رو با گوشی میدیدن تقریبا میتونستن اخراجش کنن
بخدا قسم عین 8 ساعت گوشی دستم بود و داشتم مینوشتم، همین رئیس چینی از کنارم رد شد، به بزرگی خودش قسم اگر یه نفر کوچیکترین خطایی و بی توجهی به دستگاهها میکرد بدترین واکنش ها و بی احترامیها رو میکردن،
از کنارم رد میشد میرفت دستگاه رو بررسی میکرد که درست کار میکنه یا نه، من هم عین 8 ساعت فقط داشتم مینوشتم و اشک میریختم از چیزایی که داره خدا بهم میگه
8 ساعت شیفتم تموم شد و متن این آگاهی هم تموم شد و من با لبخند همین رئیس چینی که زبون همدیگه رو نمیفهمیدیم بدرقه شدم و با یه حس عجیب و بی نظیر رفتم خونه… وای خدایا شکرت حتی به یادآوردنش قلبم رو سرشار از حس شکرگزاری و شعف میکنه))
ولی برای بقیه همکارام تو همون قسمت مثل عذاب بود اومدن همین شخص
سرپرست و سرشیفت میگفتن تو که اینجا هستی خیالمون راحته،
مدیر عامل بعد از سه سال سابقه کاری تو همون شرکت میخواست من رو مقام بعد از سرشیفت کنه ، اما خب ترمزهایی از عدم احساس لیاقت باعث شد که بهش نرسم، اما خب جو شرکت دیگه مثل قبل برام مثل جهنم نبود، من با تغییر نگرشها و نگاهم نسبت به محیط کاری و افراد ، اونجا رو مثل بهشت کردم برای خودم، همون سرپرستها و مسئولینی که مدام سعی داشتن زیرابم رو بزنن مثل رفیقام شدن
مرخصیهام خیل راحت شده بود و هر وقت که میخواستم بهم مرخصی میدادن،
حقوقم از افرادی با سابقه ی بیشتر از خودم بیشتر شده بود
ولی در نهایت من راضی نبودم که در اون جایگاه بمونم ، تصمیم گرفتم بدون هیچ خبری و کاملا یهویی تسویه حساب کنم
دو سه تا از دوستای نزدیکم وقتی مطلع شدن که میخوام تسویه کنم، بهم گفتن اینجوری بخوایی تسویه کنی، بهت بیمه بیکاری نمیدن و میخوایی بری بیرون از شرکت چیکار کنی؟
خلاصه نجوا بود که میومد ، نجوای کمبود و فقر
من فقط با خدا صحبت میکردم و ازش یاری میخواستم که خدایا این تسویه کردن رو تو به دلم انداختی
یکسال بعد از تسویه رفیقم، این تصمیم به قلبم وارد شد
رفیقام میگفتن برو یه جنجال و خرابکاری به پا کن تا اخراجت کنن و بتونی بیمه بیکاری بگیری ، حالا که میخوای تسویه کنی
اینجوری با اختیار خودت بخوایی تسویه حساب کنی بهت هیچی نمیدن
من گفتم نه نمیخوام با خاطره بد از این شرکت برم، و اصلا نیاز به بیمه بیکاری ندارم، اگر دادن خودشون میگم خدایا شکرت، ندادن هم اشکالی نداره ، من مسیری که در پیش گرفتم رو ازش منصرف نمیشم
همونطور که تا الان به خوبی کار کردم، همه شرکت و مسئولین مربوطه خاطره ی خوشی ازم دارن، همینطوری هم میخوام برم
خلاصه تصمیم رو یهو وسط کار مثل تمام روزای دیگه که مشغول بودم، رفتم و با سرپرست مطرح کردم،
باورش نمیشد وقتی دید جدی هستم تو تصمیمم ، کلی ناراحت شد که با رفتن من ، چقدر کارش تو اون قسمت سخت میشه
باعث قوت قلب تو کل خط شده بودم به لطف خدا
همه ناراحت بودن از این تصمیم که چرا دارم میرم
بعد به سرشیفت گفتم ایشون هم شوکه شد
و در نهایت رفتم پیش مدیر عامل و بهش گفتم ، دلیلش رو پرسید ، گفتم به دلایل شخصی، خداروشکر بواسطه عمل به آگاهیا عزت نفسم بیدار شده بود
بخدا وقتی داشت کارای اداریش رو انجام میداد برام، خودش گفت آقای پورآذر ما از شما هیچ خاطره ی بدی تو این شرکت نداریم و تا شنیدیم خوبی شنیدیم از شما
آیا اگر برات نامه های مربوط به استفاده از بیمه بیکاری رو بنویسم ناراحت نمیشی؟
گفتم این از لطف شماست، اگر برام بنویسید و تایید کنید، سپاسگزارتون خواهم بود، اگر هم ننویسید و تایید نکنید هیچ موردی نداره، من اصلا با این پیشفرض تسویه حسابم رو مطرح نکردم که بیمه بیکاری دریافت کنم
و بیمه بیکاریم هم اینجوری بدون هیچ اذیتی و در نهایت احترام حل شد
و در مدتی که شرکت بیمه برام حقوق واریز میکرد حتی یکبار نه از اداره کار اومدن تا شرایط رو بررسی کنن و نه به اداره کار فراخوانده شدم
من هم سپاسگزارانه فعالیتی که قصد گسترشش رو داشتم و به همون خاطر تسویه حساب کردم رو با آسایش بیشتری انجام دادم که قبلا یکم ازش نوشتم .
این مسیری که چند سال پیش درش قدم گذاشتم این آسانیها رو برام به ارمغان آورد
و وقتی بهش فکر میکنم ، میگم خدایا شکرت چقدر قوانینت درست کار میکنن و به قول استاد ما چقدر توانمندیم در تغییر دادن خودمون و چقد ناتوانیم در تغییر دیگران
و جالب و زیباش اینجاست وقتی از درون خودمون رو تغییر میدیم و کانون توجهمون رو از فیلتر تقوا عبور میدیم، همون ناتوان بودن در تغییر دیگران و شرایط بیرون ، به آسانی و بصورت اتومات برامون اتفاق میفته
ما برای تغییر شرایط بیرون از خودمون نیاز نبوده که خودمون رو عذاب بدیم ، بلکه اون شرایط رو درون ما ، باورها و کانون توجه ما خلق کرده
پس با تغییر اونا ، حتی آدم های بیرون از ما طبق انتظار ما تغییر میکنن و اون روی زیباشون رو نشون میدن
همون آدمهایی که یه زمانی ازشون متنفر بودیم و شاید اونها هم از ما متنفر بودن
همون آدمهایی که همه پشت سرشون هزار جور بد و بیراه میگن و اگر توان و جرأتش رو میداشتن حتی حاضر بودن اون آدم رو حذف کنن، همون آدم برای تو میشه یکی از رفیقهای صمیمی
همون آدم که مثل گرگ میخواست تو رو بدره و باهات دشمن بود، همون آدم میگه مرخصی نمیخوایی؟ برو فلان جا که این جا میخواد کارها یکم سخت بشه تو نباشی که بهت سخت بگذره
بخدا تا وقتی ساده لوحانه همه جور از وجود خودم واسه آدما میگذشتم و بهشون کمک میکردم و هیچ حس لیاقتی برای خودم قائل نبودم ، بدترین رفتارها و واکنشها و بی احترامی ها رو از آدمها ، حتی نزدیکترین افراد به زندگیم دیدم
تا وقتی هم که بدبین ترین و شکاک ترین آدم شدم و هیچ نکته ی مثبتی رو در آدمهای دایره ارتباطیم نمیدیدم بازم بدترین رفتارها و دشمنی ها رو دیدم
اما وقتی که سعی کردم ، به قول استاد که چقدر صادقانه میگن تا جایی که سعی کردم نگاهم رو تغییر بدم، ارتباطم رو با خودم خوب کنم، نگاهم و کانون توجهم رو تغییر بدم
همون آدمها خودشون خواستن که کمک کنن، همون آدمها دیگه حس دشمنی نداشتن و حس رفاقت و دوستی شکل گرفت
همون آدمها سعی داشتن پا پیش بذارن برای کمک و معرفت به خرج دادن
چقدر خداوند ما رو خالق و توانا قرار داده که زندگیمون رو آنطور که دوست داریم ایجاد کنیم و ما چقدر نسبت به این نعمتی که بهمون ارزانی شده بی اعتنا و ناسپاس هستیم
پروردگارا ما رو هر لحظه شاکر و سپاسگزار این حد از اختیار و قدرتی که بواسطه ی بندگی خودت ، بهمون هدیه داده شده قرار بده
پروردگارا تمام افرادی که باعث شدن بیشتر و بیشتر تو رو بشناسیم و در مسیر رسیدن به تو و صراط مستقیمت آسان بشیم رو از عشق و نور خودت لبریز کن و هر لحظه آسانشون کن برای آسانیها
سعیده جان ازت متشکرم که با این نوشته های توحیدیت که مشخصا از قلب پاک و روشنت سرچشمه میگیره باعث شدی خیلیها مثل من ، یادآور تجارب توحیدی گذشتمون بشیم و سعی کنیم دوباره با مرور این تجارب توحیدی زندگی خودمون رو با جریان توحید زیباتر کنیم…
استاد جانم ازتون متشکرم که با این کلام و فایلهای توحیدی هر لحظه زندگیمون رو آسونتر میکنید و چرخهای زنگار بسته ی تشنه گان چشیدن توحید در عمل رو، روغن کاری میکنید…
خدایا شکرت که استاد نازنینمون رو برامون مثل چراغ راهنما قرار دادین تا الگویی شود برای افرادی که میخوان با تقوا باشن…
الحمدلله رب العالمین…
سلام دوست عزیزم آقا مصطفی
چه کامنت زیبای نوشتی و اشک شیرین از چشمان من جاری کردی ،وقتی که داستان آشانیتو به واسطه اون دوست توحیدیت اینجا نوشتی انگار همه خاطرات من و نحوه آشنایم با استاد و هزاران برچسبی که حتی هنوز بهم میزنن که من دیوانه شدم ،ساده لوحم به واسطه خوشبینیم و خیلی اتفاقاتی که بعید میدونم کسی جز دوستانی که توی این سایت الهی هستن درک کنن ،جلو چشمام رژه رفت
چه جاهای که توی اوج تضاد بودم ولی با شنیدن صدای استاد یا خوندن یک کامنت زیبا مثل کامنت شما بی اختیار اشک شوق توی چشمانم موج میزد و خنده روی لبم بود ،هیچکس حال اون لحظه منو نمیتونست درک کنه .
هر وقت این حس بهم دست میداد بی اختیار شروع میکردم به تحسین استاد که چطور با اینکه هیچ الگوی مثل خودش نداشت ولی اینقدر زیبا به خدا وصل شد و باعث شد ما رو در این سایت دور هم جمع کنه
سپاسگزارتم استاد عزیز و از خداوند طلب خیر و برکت دارم برات
سپاسگزارم ازت مصطفی عزیز و دوسداشتنی
سلام آقا مصطفی عزیز
واقعا دیگه باور کردم که حتی کامنت خوندن هم دست مهربان هدایت الهی توش دخیله
نمیدونم واقعا چی بگم و کدوم نکته کامنت پربار و زیباتون که صادقانه از دل براومده بود و به دل ما نشست ،رو تحسین کنم
احسنت
دست مریزاد
به اندازه ی یک کتاب نوشتید ولی با زبان ساده و سلیس و روان و چقدر به دلم نشست
انقدر نکته داشت کامنت تون که نمیدونم کدومش و بگم
اولا که بسیار عالی و بدون کوچکترین غلط املایی ( که من بهش یکم زیادی حساسم ) نوشتید.
فقط یک کلمه رو بگم که درستش اینه ، چون خیلی وقته سعی میکنم غلط املایی کسی رو بهش گوشزد نکنم و میگم اگه برای خودش مهم باشه ، مثل من میره سرچ میکنه و املای صحیح کلمه ای که بلد نیست یا شک داره درست نوشته یا نه پیدا میکنه
ولی
شما رو حیفم اومد نگم
چون دیدم توی متن به این بلند بالایی فقط همین یدونه غلط و داشتید و حیفم اومد 19 بشید دیکته تون و️
*
( علیرغم )
*
و اما بعد…
اون قسمت داستان که اولین بار رفیق تون هندزفری شون و تو گوش شما گذاشتن و اولین بار با فایل توحیدی استاد شروع شد این مسیر بهشتی شما، واقعا زیبا بود ، قند تو دلمون آب شد اون قسمت
یعنی یکی از زیباترین داستانهای هدایتی بود که تو این سه سال خوندم
میدونید؟
فکر میکنم همه ی ما اعضای سایت از تبار سلمان فارسی هستیم که 1400 سال پیش از کیلومترها فاصله ، بدون هیچ امکانات ارتباطی ، فقط یک آوازه از محمدِ امین که به پیامبری رسیده بود شنید و آتش پرستی رو رها کرد و اونهمه راه رو برای یافتن حقیقت به عربستان رفت
ما هم هرکدوم سالها بدنبال خودشناسی و خداشناسی بودیم که به این مسیر الهی و این بهشت زیبا هدایت شدیم
گاهی اوقات انقدر ذوق میکنم که بر خلاف 90٪ جامعه که توی گوشی مدام در حال اینستا گردی و هدر دادن عمرشون هستن دارم اینجا ذره ذره رشد میکنم و قشنگ حس میکنم عین یه گوله برف که از قله کوه سرازیر میشه هر لحظه دارم بزرگتر میشم
و این چیزی بود که سالهای سال میخواستم
و جاهایی دنبالش بودم که بیراهه بود
یادمه مدام به خدا میگفتم: خدایا فرق من و یه گوسفند چیه؟
منم که مثل همون گوسفنده صبح تا شب بفکر زنده موندنم فقط، حالا اون گوسفند بیچاره مثلا مسافرت هوایی شاید نتونه بره… النگو نداره … تلویزیون و موبایل و… نداره من دارم
ولی چه فایده ؟ تهش خوردم و خوابیدم آخر هم مثل یه گوسفند مُردم
تازه اوت گوسفنده وقتی می میره ، از ذره ذره ی وجودش دهها نفر استفاده میکنن
من چی؟
قارون و فرعون هم که باشم میگندم و می پوسم و تمام
میگفتم:
خدایا تو که من و برای خور و خواب و خشم و شهوت خلق نکردی !!!
تو که بی دلیل از روح خودت در من ندمیدی
اگه روح فقط صرف نفس کشیدن و زنده موندن بود که خب اون گوسفند مبارک هم ، هم روح داشت هم جسم
و وقتی میمیره روح نداره مثل من
پس فرق روح گوسفند با روحی که تو در من دمیدی چیه؟
چرا من و اشرف مخلوقات نامیدی؟
زیباتر از ستاره ها و ماه و کهکشان ها و پرندگان بهشتی و طاووس و… و... بودم؟
قوی تر و نیرومندتر از شیر و پلنگ و عقاب و… و… بودم؟
ناشناخته تر و پیچیده تر از مثلث برمودا و هزاران ناشناخته ی دنیا بودم؟؟؟
چی داشتم که مثل خودت شایسته ی سجده ی ملائکه شدم ؟؟
مگر سجده ، جز بر تو ، بر چیز یا شخص دیگری رواست ؟؟
چرا خودت دستور سجده بر من به تمام مخلوقاتت صادر کردی ؟؟
و هزاران سوال بی جواب دیگه
مدتی سخنرانی های اساتید مذهبی و سیاسی و… رو دنبال میکردم و روحم ارضا نمیشد
مدام از مظلومیت ائمه و بدبختی های اونها و نقشه های یهود و شکنجه ی خوبان و … میگفتن و بذر کینه و غصه رو در وجودم میکاشتن
طوری تحت تاثیر قرار میگرفتم که میخواستم تمام عالم رو باخبر کنم از مظلومیت این خوبان عالم
یادمه سر داستان مظلومیت امام حسن روزها و روزها تحقیق
سلام به سعیده عزیز
اخه چقدر تو دختر، ماهی
خیلی وقت ساکت شدی دیگه خبری از شوخی هات نیست معلومه که داری به مدارای بالاترمیری
سعیده عزیز هروقت احتیاج داشته باشم آروم بشم توحید رو زندگیم درک کنم تو میشی دست خدا برای من
ازت ممنونم سعیده عزیز که تو این سایت هستی ونور میشی برای تاریکی قلب من
به امید روزهای بهتر
سلام سعیده ی عزیزم
واقعا مو به تنم سیخ شد که چقدر به یاری خدا ایمانت قوی شده که نترسیدی و در اون زیر زمین چه قدر احساس امنیت کردی،
من خیلی میترسم حتی از تصور این موضوع
آفرین
احسنت باریک الله
خوش به سعادت شما که این قدر
پیشرفت کردی
و با مداومت وپیگیری وکار روی خودت موفق شدی
امیدوارم که شاد وسلامت باشی..
سلام سعیده ی عزیزم
واقعا مو به تنم سیخ شد
که چقدر به یاری خدا ایمانت قوی شده که نترسیدی و در اون زیر زمین چه قدر احساس امنیت کردی،
من خیلی میترسم حتی از تصور این موضوع
آفرین
احسنت باریک الله
…
خوش به سعادت شما که این قدر
پیشرفت کردی
و با مداومت وپیگیری وکار روی خودت موفق شدی…
امیدوارم که شاد وسلامت باشی..
به نام خالق زیباییها
با سلام با سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و دوست داشتنی
چند بار این فایل گوش دادم و کلی اتفاقات را ه مربوط میشد به این فایل با خودم مرور کردم اومدم تو سایت که کامنت بنویسم گفتم اول کامنتا رو بخونم که کامنت شما رو خوندم
سلام سعید مهربون
سلام سعید زیبا و دوست داشتنی
سلام سعیده توحیدی
سلام دوست عزیزم خدا را هزار مرتبه شکر که بیشتر لحظاتم در این غار حرا هستم و دوستان و خانواده ای مثل شما دارم و از بودن کنارشون ذت میبرم و هر روز در این مکتب چیز یاد میگیرم
واقعا که دختر فوق العاده و بینظیری هستی بارها و بارها شده که مثال شما را برای خانمم زدم
فوق العاده سعیده خانوم
بارها با خوندن کامنتات به فکر فرو رفتم بارها با خوندن کامنتات اشکها ریختم بارها از خوندن کامنتت ذوق کردم همیشه لذت بردم برات آرزوی بهترینها رو دارم
راستش منم آدم زیاد بدبینی نبودم یا اگرم بودم اونقدر کم بوده که الان دیگه یادم نیست منم وقتی که تو این مسیر وارد شدم خیلی زود این حرفا رو قبول کرد و پذیرفتم و شروع کردم به تغییر کردن به تغییر رفتارام به تغییر عادتم به تغییر شخصیتم
چون حسابی چک و لقده را خورده بودم چون دیگه نایی نداشتم
وقتی که از زندان اومده بودم بیرون و فهمیدم که خانومم بچه برداشته و رفته خونه مامانش اولش دنیا رو سرم خراب شد مه را مقصر میدونستم الا خودم اولین باوری که سعی کردم تغییرش بدم این بود که بپذیرم 100 درصد مسئولیت زندگیم و اتفاقات با خودم
وقتی که از خانومم خواستم که برگرده به خونه یادمه چند تا شرط برام گذاشت حقم داشت لان که فکرشو میکنم خودمم نمیتونم به همچون آدمی اعتماد کنم
گفت خونه را باید بنامم کنی گفتم چشم
گفت باید حق طلاق بهم بدی گفتم چشم
گفت حق حضانت پسرمون هم میخوام گفتم چشم گفت اول باید بریم دفترخونه وکالت بدی بعد میام تعهد محضری گفتم باشه
الان که دارم میگم اشک تو چشام جمع شد ه بهم میگفتن دیوونهای بذار بره این نشد یکی دیگه ولی گفتم نه
اگه من خالق زندگیمم یخوام بسازم میخوام یه زندگی عالی و فوق العاده بسازم ن همه اون شرطها رو قبول کردم نه به خاطر خودش ه به خاطر بچهام به خاطر خودم به خاطر خدایی که تو وجودم پیدا کردم گفتم اگه میشه باید تغییرش بدم باید تغییرش بدم چون مطمئن بودم ون یه حسی بهم میگفت تو به من اعتماد کن همه چی درست میشه و الان خدا رو هزار مرتبه شکر یک زندگی آروم در کنار خانم عزیزم که اونم عضوی از خانواده عباس منش هست در کنار هم داریم لذت میبریم ز اینکه هر روز داریم رشد میکنیم خدا را شکر
اوایل اینا را بهش نگفتم ولی بعد بهش گفتم گفتم که من همه این شرطا را فقط به خاطر خودم قبول کردم ون میخواستم قانونم امتحان کنم و امتحانم کردم و باور کردم که درسته یادمه چند ماه بعدش زمان دادگاهم بود گفتم اگه قانون جواب میده باید اینجا هم جواب بده،
رفتم پیش قاضی و مسئولیت 100 کارما به عهده گرفتم و قبول کردم که اشتباه کردم و بهشم گفتم که من قبلاً خیلی این کارو کردم ولی الان واقعاً پشیمونم میخوام تغییر کنم هرچه ازم پرسید در نهایت صداقت پاسخ دادم و مطمئن بودم جواب صداقت اتفاقای خوب هستش
همه بهم میگفتن دیوونهای ولی من به خودم گفتم اگه حکم اعدامم بده من دروغ نمیگم ن نمیخوام بقیه را مقصر بدونم اگه هم اعدامم کنند من مشکلی ندارم من خدایی را پیدا کردم که با هیچی عوضش نمیکنم ه با هیچکس عوضش نمیکنم من آرامشو پیدا کردم
سعیده جونم خواهر توحیدی و دوست داشتنی میدونم چرا اینا رو برات نوشتم فقط میدونم تک تک ما تو این سایت یه تیکه از وجودمونو پیدا کردیم
برات آرزوی بهترینها را دارم
در پناه الله یکتا شاد پیروز موفق و ثروتمند سعادتمند باشی
سلام به سعیده جان
آفرین همیشه کامنت های تحسین برانگیزی دارین .من این شجاعت شما رو از روی توحید دیدم
و گفتم این خانوم اگر مهاجرت کرده تک و تنها به کیش یعنی به خدا باور داشته
من الان در سر دارم که مهاجرت کنم ولی نجواهایی میاد که نکن
ولی باز هم خوش بینانه میگم هنوز باید تکامل طی بشه دارم تمرین میکنم تا تنهایی رو بهتر بتونم درک کنم و انجام دهم
منو تو خانواده خیلی دوست دارم چه از طرف پدرم چه از طرف خانواده همسرم
از طرف خانواده همسرم اینقدر منو دوست دارند که یک مدتی بود همه دور من جمع شده بودن.
خونه من در یک جایی از شهر مشهد نسبتا خوب بود همه بچه ها با اینکه توان منو نداشتند خونه هاشون رو آورده بودند دور وبر من یعنی نزدیک خونه من اجازه سنگین میدادند تا در نزدیکی من باشند
وقتی سال خونه من تمام شده بود دنبال خونه میگشتم
برام فرقی نمیکرد در یک محله دیگه رفتم خونه گرفتم یک درجه بهتر از محله قبلی
همه اعتراض کردن که ما اینقدر زحمت کشیدیم بیاییم نزدیک شما حالا شما بدون هیچ اهمیتی خودتو از ما دور کردی
من پاسخ دادم که عزیزانم من دور نیستم از شما من در قلب همه شما هستم هر جا باشم کنار شما هستم برای همین میگم خیلی بهم وابسته اند
یا خانواده پدریم
اگر من بهشون سر نزنم زنگ نزنم تو روم میزنند که چرا پیش ما نمییایی از روی ناراحتی ها
ولی من با روی خوش بهشون میفهمانم که باید این اتفاق بیفته یکم وابستگی به منو کم کنند
و داره جواب میده
من خودم و به خدا سپردم
و اون هم این راهنمایی ها رو برام کرده تا قدم های اولی رو برای مهاجرت بردارم
و اینکه یک اصل مهم رو به خودم گفتم تا اینجا موفق نشدم در جای دیگه هم موفق نمیشوم پس باید ابن باور رو در ذهنم بسازم موفقیت در همه جا یکسان است
و این پیام شما درس خوبی داشت که با توحیدی کامل در کیش شب مبخابیدین و در را قفل نمیکردیم
واقعا ایول به اراده قوی شما
واقعا همیشه در صدر جدول قرار داری عزیزم
برات آرزو سلامتی و خوشبختی را دارم
در پناه خدا باشی
به نام خدا
سلام به سعیده جان
امروز بیدار شدم به خدا گفتم تو تنها پناه منی وقتی کسیو ندارم تو کمکم کن و مواظبم باش و به آغوشم بکش
ازش خواستم برام نشونه ای بفرست که بفهمم راهی که میرم درسته که بعد از ستاره قطبی نتمو روشن کردم و ایمیل کامنت شما اومد برام
به فال نیک میگیرم و از رب خودم میخوام کمکم کنه
اونجا که گفتی اطرافیان منو میزارن تو قبر و میرن
حس کردم خودمم
که اینقدر نجواهای ذهنم پر شده از حرفهای دیگران و اشتباهات گذشته ی آن گفتم رها کن
چه ارزشی داره ؟
وقتی خدا هواتو داشته باشه چه اهمیتی داره بقیه چی میگن
ممنون ازت بابت تمام کامنتهای بی نظیری که میزاری
یاد روزهای سالهای قبلم میفتم که از قانون سر نمیوردم ولی ناخودآگاه اجراش میکردم و فقط خدا بود و من
و موفقیت هایی که خودم میدونم هربار نقش خدا پررنگترین بوده
دلم میخواد مثه اون روزا و البته الان آشنا با سایت و استاد و این مسیر
دوباره قلبم و روحم پر از خدا بشه
پر از آرامش
پر از رها شدن از تعلقاتی که دارم
بازم ممنونم
درپناه الله یکتا باشید
سلام به دوست نازنینم کامنت زیبای شمارو خوندم واقعا چون خودم تجربش کردم برام قابل لمسه منم تو سرکارم مدیرعاملمون ادم به شدت مغرور و بداخلاقیه که حتی میگفتن جواب سلام هیچکسو نمیده اگه بهش سلام کنی من الان سه ساله پیش این ادم کار میکنم به یاد ندارم سلام کرده باشم و جواب منو نداده باشه حتی وقتی از کربلا اومد و منم رفتم دیدنش تو محل کارم براش شیرینی خریدم بردم و جلوی یه ایل ادم منو بغل کرد و گفت جای دخترمی که هرکی اگه این صحنرو نمیدید و من براش تعریف میکردم که کردم گفتن کیفش کوک بوده یا طرف فلان بوده اما هیچکس نمیدونست قبلش من با چه ترسی دستو پنجه نرم میکردم و با وجود ترس حرکت کردم چون من از دوره عزت نفس یاد گرفته بودم نگاهتو بزار رو وجه مثبت ادمها و انصافا تا وقتی رو دوره داشتم کار میکردم افراد وجه خداییشون رو نشون من میدادن چون من وجه مثبتشون رو برانگیخته میکردم حتی جلوی خودشم میگفتم که شما مدیر خوش تیپ و جذابی هستین خوش پوشین هم به بقیه میگفتم هم جلوی خودش هم به خودم که اینم شد نتیجش
درباره تجربه انبارتونم من دقیقا برام ملموسه چون منم قبل حسابدار پرده فروشی بودم و اونجا تازه افراد ترک استانبولی بودن و باهم تنها بودیم نه به مدت ساعتها ولی تنها تو انبار باهاشون بودم و جز احترام هیچی ندیدم حتی یه جا سرپا بودم سریع8 برام صندلی میاوردن که بشینم تو همین کار خودمم دو طبقست طبقه پایینمون پر افغانی و منم تنها طبقه بالام هیچکسم نیس دفتر خودمون یه جا دیگست و این افراد چنان وجهه ای از خودشون نشون من دادن که از صدتا ایرانی بهترن البته که من نگاهم رو وجه مثبتشون هست جلو خودشونم نکات مثبتشون رو میگم
مرسی از شما که با خوندن کامنت شما یاداوری شد بهم که علت خوبی کردن افراد به خودم چیه واقعا خداروشکر که اینجا حضور دارم و استادانی عالی دارم و همینطور دوستای خیلی خوب که با خوندن کامنتاشون هزارتا چیز ادم یاد میگیره مرسی نازنین
به نام خداوند مهربان
سلام به سعیده عزیز و توحیدی
به خدا اشک تو چشام جمع شده
بهت تبریک میگم که به این حد از توحید رسیدی عزیزم
ان شاالله هر چی که از خدا میخوای به بهترین و راحت ترین شکل ممکن به دست بیاری.
عزیز دلم، با خوندن کامنتای تو چقدرررررر ایمانم قویتر میشه و به حقانیت این مسیر، به درست بودنش ایمان دارم.
امیدوارم همیشه مورد لطف و عنایت خداوند قرار بگیری، و همیشه شاد و سلامت و ثروتمند در دنیا و آخرت باشی.
بهترین ها رو واست آرزومندم
در پناه الله
به نام خدای عزیزم
سلام سعیده ی عزیزم
خدایا همزمانی ها رو ببین
میدونی عمه و مادر بزرگم امروز اومده بودن و ب من چی میگفتن ؟ چرا انقد کم حرف شدی؟ چرا انقد خودتو می گیری؟ چرا توی بحث های بیهوده مون در مورد زندگی بقیه و اقتصاد نظر نمیدی؟ نظر تو چیه؟ چرا انقد ساکتی؟ چرا نیستی؟ چرا سر نمیزنی ب ما؟ چیکار میکنی تنهایی تو زیرزمین؟
حالا من اصن اون تایم سعی میکنم نباشم ولی تایم ناهارم بود و مجبورا باید همراه شون می بودم. سر سفره. میدونی قلب منم فقط میخواد سکوت کنه و اصن ارور میده برا گزاف گویی؟ بهشون یک بار سر سفره گفتم نمی تونید ساکت باشید موقع غذا خوردن؟ با تعجب نگاه کردن و ب کارشون ادامه دادن. برای منی ک مقدس ترین تایمم وقت غذاست و در آرامش و سکوت دوست دارم غذامو نوش جان کنم، اصلا قابل درک نبود و مغزم داشت منفجر میشد.
میدونی اون روزا ک می نوشتی من تو خونه ی توحیدی خودمم و عاشق این تنهایی و سکوتم، ب خدا میگفتم خدایا میشه ب منم یه مکان خلوت بدی فقط خودمو خودت باشیم و من در سکوت فایلامو ببینم؟
میدونی این خدا چیکار کرده سعیده جانم؟ زیرزمین خونمون بازسازی شد، یه واحد کامل، قرار بود بدن کرایه ولی نمیشه ههههه، میدونی بابام اتاقش رو بخاری گذاشت، فرش انداختم، کامپیوتر فول امکانات با میز و صندلیش اومد ک صدای استاد عزیزم با ولوم بالا نه هی گوشم از هندزفری درد بگیره، ن بابا تو رو خدا صدای اخبارو کم کن، آبجی هندزفری بزن رفتی تو اینستا، مامان آروم تر بحث کن ووووو
میدونی این اتاق چقد گرم و نرمه؟ حتی از خونه ی خودمونم گرم تره، هربار از بخاریش سپاسگزاری میکنم، من قبلا اصن نمی دونستم بخاری مگه سپاسگزاری هم داره؟ آره داره ناعمه جون وقتی خواهرم توی افغانستان توی این سرما گاز ندارن و همش زیر کرسی می لرزن. میدونی بخاطر همین گاز کشی این خونه گرم من هربااار از خدا تشکر میکنم قلبم گرم میشه؟
میدونی عاشق اینجا شدم، میدونی چه حرفای خصوصی ای بلند بلند با خدا میزنم، چه فیلمایی بازی میکنم و میرم تو تجسماتم بدون اینکه نگران باشم کسی منو ببینه، میدونی چه گریه و خنده هایی کردم؟ میدونی با خدا چه ریمیکس هایی گذاشتم و رقصیدم؟ میدونی چه قدرررر عاشق تر شدم؟ از چی بگم دیگه برات
چقد زود فراموشم میشه، من پارسال این موقع تو مغازه ام داشتم از سرما لرز میزدم جلو یه هیتر برقی، با صدای بوق ماشین و گاز دادن هاشون کامنت میخوندم قرآن میخوندم و گریه میکردم و سریع اشکامو پاک میکردم مشتری نیاد ببینه. شرایط سختی نبود من داشتم لذت میبردم چون من از کارمندی رسیده بودم ب مغازه ی خودم، عالی بود شرایطم ولی شرایط الانم کجا و پارسال کجا؟ خدایا من چقدر ناسپاسم، و چه زود فراموشم میشه این آرزو رو من با جون و دل میخواستم و خدا فول امکانات در اختیارم گذاشت ب راحتی، وقتی من ایمانم رو نشون دادم و گفتم من جایی رو تحمل نمیکنم و از منطقه امنم و حقوق بالای مغازه گذشتم.
میدونی امروز مامان بزرگم چی گفت؟ اومده بود نصیحت من عزیزم. گفت تو رو خدا شبا پایین نخواب من دیشب بخاطر فکر تو خوابم نبرد، گفتم جااااان؟ چرا نخوابم؟ گفت بالاخره ترس برت میداره، گفتم ترس از کی ننه جان نمی فهمم؟ مامانم گفت جن، خندیدم گفتم ایمان تون کجاست؟ میدونم دوستم دارین ولی لطفا نگران من نباشین این کار خیلی رو مخ مه.
گفتم من انقدر آروم و ناز میخوابم جاتون خالی، دیدی تو تنهایی و خلوت چه حالی میده بخوابی؟ انگار خدا بغلت کرده، مثه یه بچه ک توآغوش مادرش تخت میخوابه، صبا ک پامیشم میگم خدایا شکرت چه خواب نازی چه کامل و مفید بود. وااای نگم برات چقد سکوت خوبه، چقد ب خودت میای، چه درهایی برات باز میشه، چه ایراداتی رو پیدا میکنی، چه شرک هایی پیدا میشه، بابا این ایزوله کردن چقدررر خوبه، محمد پیامبر خدا رو درک نکردن، منو درک کنن، بخدا من افسرده نیستم من فقط عاشق شدم ههههه. بخدا منی ک تنهام خوشحال ترینم، سرحال ترینم، با ذوق و شوق ترم از اونایی ک دورشون شلوغه، قلبم شاده، روانم شاده خودم اینو میفهمم.
این سایت شراب بهشتی چی بود معرفی کردی؟؟؟ دیوانه ام کرده، صبا باهاش میرم پیاده روی، آروم آروم قدم میزنم هوا هم ک دلبررررر، صدای صوتش رو میزام تو گوشم یه حالِ روحانی بهم دست میده، اون قسمتایی ک از بهشت میگه میییرم تو تجسماتم چه حااالی میده دیدی؟؟؟ لبخند تا بناگوش میزنم و میگم آخ جووون چه حالی بده :)))) ازت ممنونم. آهنگایی هم ک معرفی میکنی و گاهی میزارم اصن هرکی منو ببینه میگه دیوانه است این دختر.
دیدی پیاده روی با خدا چه حااالی میده؟؟ من صبا میگم خدایا بزن بریم باهم پیاده روی؟ آقا من با پسر هم قدم زدم، منی ک فکر میکردم بهترین پیاده روی اینه ک با پارتنرت قدم بزنی و از آینده تون بگین و از همین حرفااااا، ولی سعیده سعیده جان لذت بخش ترین پیاده روی هامو تو همین پارک محل با خدا جونم کردم، حتی حرفی هم نزدم حتی سکوت کردم ولی انقده قلبم رو لبریز از آرامش و عشق کرده ک نمی دونم چطوری توصیفش کنم خودت میدونی دیگه نگم برات تو ک استادی.
همیشه بهش گفتم خدایا چه لیاقتی نصیبم کردی ک عشق اولم شدی قبل از اینکه بنده تو عشقم صدا کنم؟ بهم گفتی فقط محتاج خودم میشی نه پدرت نه مادرت نه محتاج پول نه محتاج محبت بنده هام، و چه سیرابم کرده، و دیدم چه طوری بنده هاشو عاشقم کرده، طرز نگاهِ خاص شون، رفتار متفاوت شون، احترامات شون، یه موقع هایی وایمیستم سرتاپامو نگاه میکنم شک میکنم میگم خداااا. خیلی جالبه نه تو با خدات عشق میکنی بعد بقیه عاشقِ بودن با تو میشن. میکشم نازِ یکی تابه همه ناز کنم ؛)))
آخییییش دلم خنک شد، خیلی دوستت دارم، ازت ممنونم ک انقد ساده و بی ریا میای می نویسی منم ترغیب میکنی عزت نفس میدی بهم و باعث میشی اینجوری یادم بیاد نعمت هامو و سپاسگزارتر بشم و جلوی نجوای ناامید کننده رو بگیرم، ایشالله برکتش صدبرابر ب زندگیت برگرده. ازت ممنونم. کیِ بشه ماها همدیگرو ببینیم!؟
در پناه الله باشی عزیزم.
سلام سعیده ی عزیز
دختر نازنین توحیدی
الله اکبر
الله اکبر باین شیوایی کلام
و شیرینی قلمت
ماشالله به این باورهای زیبا
به این افکار نیک
به این ایمان و توکل
به این کنترل ذهن و تقوا
باین خوش بینی عالی
به این انرژی زیبات
به این دل نوشته ی قشنگت
سپاسگزارم برای دعاهات که از جنس نوره عزیزم
فوق العاده ای دختر
سلام و درود به خواهر عزیزم ، خواهر توحیدیام سعیده خانم شهریاری
الهی شکر به خاطر حال خوبتون و حضور پر خیر و برکت شما (به واسطهی دیدگاه های آگاهی بخش شما) تو این این سایت الهی.
مدتی هستش تمرکزی دارم روی خودم کار می کنم
دیدگاه ها رو دنبال نمی کردم
دیدگاه های هیچ کدوم اعضا رو
ولی هر از گاهی با عشق می اومدم دیدگاه های اون اعضایی که دوست داشتم و می دونستم به تجربه… که بهم کمک می کنه و میخواندم و فایو استار می دادم
حالا این موضوع رو گفتم که دو تا مطلب رو عرض کنم
1- من با تمام وجود صداقت و درست کاری شما رو باور دارم ، شخصیت توحیدی شما رو باور دارم
2- چقدر این دیدگاه شما با آخرین یا آخرین دیدگاه هایی که از شما خواندم، متفاوت بود …
چقدر رشد و ارزشمندی توی این دیدگاه شما موج میزد
خوشحالم برای شما.
خیلی خوشحالم برای پیشرفت هاتون و باعشق این خواسته رو از خداوند متعال دارم اگر در یک مدار باشیم یه روزی شما و بقیه دوستان توحیدی خودم رو در فضایی واقعی ملاقات کنم و از معاشرت و هم کلام شدن با شما لذت ببرم
اگر در اون فضا و در اون زمان استاد عباس منش و خانم شایسته هم باشند که دیگه عالی تر از عالی میشه
در پناه حق شاد و پایدار باشید
سلام به سعیده جان عزیزم
هر وقت میام قسمت فایلهای دانلودی و باز کامنت های با بالاترین امتیاز شروع میکنم به خوندن اولین کامنت ، کامنت شماست تحسینتون میکنم و بهتون افتخار میکنم
سعیده جان اون قسمت که در مورد همکارتون گفتید رو منم تجربه کردم
زمانی توی شرکتی کار میکردم که با مدیرشرکت تنها بودیم و ساختمون هم ساختمون خلوتی بود نسبتا برخورد اون آقا انقدر محترم در نهایت ادب و احترام بود که نگم براتون
و اونجا در اوج احساس امنیت کارتو انجام میدادی و خیلی خوب بود
امنیت واقعاً چیزیه که پر از حس خوبه
و انگار اون شهود درونی ما درک میکنه کجا امنیت واقعی برقراره آرامش کجاست و خب این خود توحیده
خیلی لذت بردم از این نوشتتون پایدار و برقرار و مانا باشید عزیزجانم
سلام سعیده جان من واقعا تحسینت میکنم بابت این همه شجاعت و باورهای قوی که ساختی ،من هم مثل شما در مورد اکثر موارد خیلی آدم خوش بینی هستم ،حتی مادرم بارها شده این ویژگی خوش بینی من رو به عنوان ضعف بزرگ من دیده و بارها به من تذکر داده که فلان موضوع اینجوری نمیشه دختر تو خیلی خوشبین و خوش خیالی و…
ولی در مورد این انبار که گفتی واقعا تصورش برام وحشتناک بود،یاد تاکسی گرفتن خودم افتادم که چقدر برام معضل بزرگی هستش،مواقعی که جایی میخوام برم تاکسی نمیگیرم چون خیلی میترسم حتما باید اسنپ بگیرم و تا رسیدن به مقصد چند بار مسیر رو چک میکنم که خیالم راحت باشه
وقتی شما داستان انبار رو گفتین خودمو تصور کردم وقتی یه کار عجله ای دارم برم سر خیابون و تاکسی بگیرم و بدون دقت کردن به خیابونا و استرس گرفتن از مسیر لذت ببرم و نفهمم که کی میرسم و راننده بگه که خانم رسیدیم
همین الان که نوشتم قلبم تند تند میزنه
واقعا بهتون تبریک میگم شما خیلی شجاع هستین
سلام به روی ماهت عشق ترین من سلام به روی ماهت سعیده ی نازنینم مهربون تربن خوش قلبترینم چقدرچقدر توبینهایت فوق العاده تربن مینویسی
چقدر توبینهایت بینظیری چقدرتوعاشقانه با تمام عشقت عشق بازی میکنی
چقدرتوپراز عشق خداییییی
باتمام تمام قلبم عاشقتم بینهایت بینهایت تحسینت میکنم چقدرتوفوق العاده ترین اینقدر روی تک تک نکات مثبت اینقدرعالیترین تمرکزمیکنی چقدر
آخ چقدرمیخوام بینهایت میخوام اینوهزاران بارتکرارکنم ببنهایت میخوام هزاران بارتحسینت میکنم بینهایت هزاران بارتکرارکنم
چقدر اینقدر ایمان نابت این عشق عشق عشقترین این عشق نابتو اینقدرایمان توحیدیترین بودن نابتوبا تمام تمام قلبم تحسسنت میکنم
بینهایت تحسینت میکنم بینهایت تحسینت میکنم باتمام قلبم عاشقتم
اینقدر احساس نابترین عشق خدایی ات هزاران بارنوش جونت باشه
بینهایت بارنوش جونت باشه عشقترین من
اخ چقدرمیخوام بینهایت میخوام با تمام وجودم میخوام بینهایت هزاران باربرای خودم تکرارکنم بینهایت میخوام بینهایت میخوام بیشتربیشترعمیقتربینهایت متعهدتربینهایت بینهایت بهتر بهترعمیقتربینهایت بهتربهتر عمیقتربینهایت بیشتربیشتربیشترعمیقتر درکت کنم ببنهایت بیشتربیشتر لمست کنم
بیشتربیشتر احساست کنم رب مهربانترین من
تنها تنهاقدرت تویی تنها تنهاقدرت تویی تنها تنها روزی رسانم همه تنها تنها تنها تویی تنها تنهاتویی که عاشقانه عاشقانه بهترین بهترین هارو برام میچینی هدایتم میکنی چقدر چقدر زیباترین گفتی اونجارو
خدای من تنها تنها تویی که عاشقانه سلول به سلول تمام وجودم مدیریت میکنی تنها تنها تویی که عاشثلته نزدیکتر ار هرکسی هستی از رگ گردن بهم نزدیکترینی خدای من تنها تویی که عاشقانه تمام کارارو برام انجام میدی عاشقانه حمایتم میکنی عاشقانه تو آغوشت میگیری عاشقانه هدایتم میکنی تنهاتنهاتویی که تمام تمام دلهازوبرام نرم میکنی همش تنها تنهاتوبودی همش تنهاتنهاتوبودی همش تنها تنهاازجانب تنها تنها توست رب من همش تنها تنها تنها ازجانب تنها تنها توست همش تنهاتنهاتوبودی همش تنها تنها تویی
تنها توهدایتم کن تنها تومرابرای خودت خالصتربینهایت پاکتر توحیدیترمتعهدترم کن رب من تومرارشدبده رب وهابترینم توی تمام جوانب زندگیم تنهاتوهدایتم کن رشدرشدم بده
اخ خدای نازنین من باتمام وجودم میخوام این بینهایت بیشتربیشترعممیقتر درکش کنم من به هرخیری که تنها تنهارجانب تنها تنها تو بهم میرسه به هرخیری که تنها تنها ازجانب تنها تنها توبهم میرسه سخت نیازمندترین محتاجترینم محتاجترین فقیرترین ضعیفترینم رب من اگر نگاه تنها تونباشه توان پلک زدن حتی ندارم هیچی ندارم هیچی جزتوندارم هیچی جزتوندارم هیچی هیجی رب من میخوام تنهاتنهاباتوباشم رب من
میخوام تنهاتو آغوش ناب تنهاتوباشم مهربانترین مم
بینهایت خدای من میخوام اینو هزاران باربینهایت بیشتربیشترعمیقتر عمیقتر درکش کنم بفنهایت عمیقترعمیقتر لمسش کنم بینهایت بیشتر بیشترعمیقتر درکش کنم اگر هدایت تنها تنها تونبود خدای من بینهایت اگر هدایت تنها حمایت تنها تنها تونبود من هیچ هیچ هیچ توان حتی نفس کشیدن نداشتم بینهایت ضعیف تر ینهایت فقیرتر ناتوان ترازآنم که کاری کنم همش تنها تنها تنها توبودی رب من همش تنها تنها توبودی همش تنها تنها تویی تنهاقدرت تویی ازهمه محتاجترینم تنها تنها به تو فقیرترین فقیرترینم چقدرچقدر زیباترین نوشتی سعیده ی نازنینم عشقترین من چقدر با تمام قلبم عاشققق اینقدر عشق بازی نابترین پراز عشقت هستم چقدر با تمام قلبم تحسینت میکنم بینهایت تحسینت میکنم بینهایت عاشقتم بینهایت آخ چقدر زیباترین گفتی خدای من تنها تنها توهدایتم کن تنها تنهااا توبه این بنده ی ضعیفترین به این بنده ی ضعیف ناتوانت ناآگاهت کوچیکترین محتاجترینت کمک کن هدایتم کن تنها تنها تومرا بیشتربیشترعمیقتر تواغوشت بگیر تنهاتوهدایتم کن بیشترازتمام تمام روزای زندگیم بیشترازتمام عمرم مرابرای خودت تنها تنها برای خودت خالصتر بینهاست توحیدیتربینهایت بینهیت متعهدتر بینهایت بینهایت موحدتربینهایت متوکلتر توحیدیتربینهایت متعهدترم کن موحدترم کن تنها توهدایتم کن تمام اون شرکها تمام اون ناپاکی هااا ترمزها باگهارو تمامش تواز درونم ریشه کن کن پاکترین کن رب من تنها تنها پناهم همش تنها تنها تنها تویی رب من تنها تویی که ازبینهایت راهت از هزاران راهت بینهایت نعمت و برکت ثروت روزی یینهایت بیحسابتوجاریترین میکنی برام تنها تویی که عاشقانه با تمام عشقت عاشقانه عاشق منی عاشقانه بیشتربینهایت بیشترازمن میخوای بینهایت عاشقانه عاشق منی بیشترازمن میخوای که بینهایت رشدکنم خواسته هام تجربه کنم عاشقانه عاشق منی بیشترازمن مشتاقترینی عاشق اینی
خدای مهربان من
عاشقتم با تمام قلبم عاشقتم اینقدر عالیترینننن اینقدر عالیترین عمل کردن نابتو اینقدر عملگرایی نابتو توحیدیترین بودن نابتو باتمام قلبم تحسینت میکنم بینهایت عاشقتم بینهایت عاشقتم قلب من
عاشقتم چقدرپرازعشق بود چقدر کامنت بینظیرت عشق من
الهی که جریانی ازبینهایت بینهایت نعمت و برکت جریانی از ثروت رزق روزی بینهایت خدااااای مهربانم جریانی از خوشبختی آرامش عشق جاریترین باشه برات هرلحظه جان دلم
سلام سعیده ی ساکت!
اوی ننو ننو، ننو، (نعنا) ننه ی عروس شد تنو( تنها)
ننه ی دوماد بیداری، عروس برت بیاریم؟
_ بله بله بله، بیدارم، پاش رو چیشوم میذارم!
کللللللللل!
شنفتم خیلی ساکتی، باور نکردم!گفتم شاید داری تمرین میکنی وقتی نیکا نیلا رو عروس کنی انشالله، بگن : چه قدر مادر عروس سنگین رنگین بود، ماشالله!
به هر حال، این واسونک شیرازی رو فعلا دم دس داشتم، فرستادم سرت گرم بشه.
ببین! روزی سه بار از روش بخون! اگه تونستی!
کلللل آخرش هم خیلی واجبه. باید حتما با اعراب، کللللل بکشی، مگه الکیه؟
نیکا نیلا رو ببوس.
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشی
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام اویی که جان میدهد و هروقت اراده کند میستاندش.
و به نام اویی که بخشید برمن عمری دوباره و ارزانیم داشت عمری پر از عزت ، احترام و سربلندی را .
که چه خوشبخت بنده ای هستم من
سربلند، پیروز ، آرام ، خرسند ، دلشاد و متوکل.
و چه خدایی دارم من
رئوف و رحیم ، مهربان و بخشنده و میبخشد هرآنچه که بنده اش بخواهد. و برمن بخشید عمری دیگر را و به فرزندم هدیه داد عاشقی را. و من اینگونه خدایی را ستایش میکنم و حال بگو چطور میتوانم فرمانبردار و خار و ذلیلش نباشم. چطور میتوانم هرلحظه و هردم حمد و ثنایش رو نگویم . چطور میتوانم سراز سجده شکرش بردارم. و دمی به آسمانش بنگرم
اگر تمام عمر سراز خاک بندگیش برندارم و تمام عمرم را در گوشه ای ب حمد و ستایش و ثنایش بپردازم
کم است کم.
ومن میدانم ، و من میدانم ک چ بزرگ پروردگاری دارم ، وچگونه میتوانم به عالمیان بگویم که ما اینگونه پروردگاری را داریم .
و غافلیم از او از بخشندگیش.
اویی ک میبخشد همه چیز را حتی جان ستانده شده ات را و باز میدهد اورا به تو به امانت و دوباره میبخشد این جسم و روح را به تو
و میگوید بمان
بمان و بازهم حمد و ثنایم را بگو.
و عاشقانه بندگی کن ک تو لایق این هدیه هستی
و من پروردگار از داشتن بنده ای متعهد و تسلیم خودم خرسندم .
و اینگونه پروردگاری خدایی میکند برمن و جهانیان.
و چه افسوسی دارد که ما درکی از نعمات و معجزات هرلحظه ای او نداریم.
و هنوز در خواب غفلت و جاهلیت خود به دنبال خدایی دروغین میگردیم همانند پیشینیانمان.
که البته ستم کردند برخود و نفس خود.
که او همچنان مقتدر با صلابت و پرشکوه سلطنت و خدایی میکند براین جهان و آفرینش و عجب خدایی را ستایش میکنم .
خدای عزیزم نمیدانم تا کی و چ زمانی دوباره اجازه گفتن حمد و ثنایت دارم .
ولی میدانم هر آن چ ک داده باشی را با جان و دل میگویم حمدت را و میخوانم به گوش همه که من اینگونه خدایی را ستایش میکنم .
خدایی را ک با فریاد و اضطراب از او طلب کردند و او با لبخند و عشق به آن ها بخشید نعمات و برکات را دیدند و استفاده کردند و در زیر آسمانش کفر و ناشکریش را کردند .
و ندیدند ک هردم و بازدمی که از دهان آنها خارج میشود و مایه حیات آنهاست یکی از معجزات اوست و باز با همان نفس و دهان کفر نعمات اورا کردند.
و باز او لبخند زد و بخشید.
با پا هایشان که هدیه ای از جانب او بود در گستره زمین و هستی اش راه رفتن و با همان نعمت به راهی رفتن که آزرد دل خدایشان را و باز او لبخند زد و بخشید.
و در زدند به هر دری و چشم دوختن بر هر آستانی تا گدایی و کمک بگیرند دریغ از اینکه اوست قدرت مطلق همه چیز . و آنها از بنده او قدردانی و تشکر کردند و گویی ک خدایی نیست و باز او لبخند زد و بخشید .
ای انسان ها بیدار شوید و درهای قلب تان را ب سوی او باز کنید و ببینید اورا عشقش را مهربانی اش را
عطوفتش را بخشندگیش را که زبان از گفتن آن قاصر است.
ب کجا میرود و روی به که می آورید وقتی چنین پروردگاری دارید بیابید و اورا خشنود و راضی گردانید از خود .
خدایا برمن و بندگانت ببخش این خسور و خسرانی که برخود وارد کردیم و دورشدیم از تو و ایمان تو و بعد از بخشایش ات مارا به درگاهت جای بده ، امان بده ، پناه بده تا هم طعم عاشقی را با تو بچشیم همانند همه عزیزانت و برگزیدگانت.
و زمانی ک مرا خواندی راه را نشانم داده بودی و حال من اینجا هستم ، در راه و نشان تو و چه زیبا نشانه ای ، در گستره هستی.
—–‐—-‐-‐—————–
سلام به سعیده عزیزم
امیدوارم ک حالت خوب باشه این روزها
صبح ک از خواب بلندشدم مامانم پیام داده بود ک بیداری؟
گفتم آره چیزی شده؟
گف باید اون مناجات اون شب رو بزاری توی سایت
من فهمیدم و باید اینکارو انجام بدی
گفتم خب اون مناجات تویه و تو کامنت بزار
گف بهم گفته شد ک باید مبینا بنویسه و مبینا بزاره
گفتم باشه فقط باید به یک فایل مرتبط باشه
زیر کدوم فایل کامنت بزارم
گف نمیدونم
یک فایل استاد رو فرستادن و گفتن زیر این
گفتم ن این نیس
و تو ذهنم اومد سعیده
خودشه و دقیقا این کامنتت از جلو چشمام رد شد
اومدم ایمیلم رو بازکردم ک پیدا کنم این کامنت زیر کدوم یکی از فایل ها بود که پیدا کردم و آن شدم برای مامانم بفرستم ک در جواب این کامنت یکی از بچه ها میزارم ک هم صفحه چت رو باز کردم دیدم مامان نوشته بود در جواب این فرد بفرس ( ک چند روز پیش براش کامنت تو فرستاده بودم و مامان خونده بود و گف دم شون گرم خدایی)
بعد دیدم همزمان جفت مون همینو فرستادیم
و نوش جونت این مناجات
من اون شبی ک مامان فردا صبح این مناجات رو نوشت یادم نمیره
و فهمیدم چرا من باید مینوشتم
و یادم میومد چ روزهایی گذشت
اینم سومین رد پای من
خداروشکر
برات آرامشی فراتر از حدتصور آرزو میکنم
دوست دار تو
مبینا
سلام سعیده جانم
جان جانان
نمیدونم از چی و توی کدوم کامنتت باهات حرف بزنم
میدونیچیه از اونجا که هر روز کامنتهات رو میخونم حرف برای گفتن زیاااد دارم معمولا تو دلم باهات حرف میزنم با لایک و ستاره ختم کلام میکنم ،
تو ثروت 1 برات کامنت گذاشته بودم هنوز ندیدی امیدوارم در بهترین زمان بدستت برسه.
سعیده جانم چقدر باهات احساس نزدیکی میکنم ، فکر میکنم همسن هم باشیم ،
سعیده جان اونجا که تو کامنت پاکیزه بهش گفتی
إِنَّنِی أَنَا الله
من و شوریده و شیدا کردی.
آخ که عشق بازی با معبودم
چه حس نابییی داره
از هیجان قلب آدم میخواد بزنه بیرون :))
با اشک و از اعماق قلب دارم برات مینویسم چون با ستاره دلم راضی نمیشه
تو این هفت ماهی که به این بهشت اومدم و متحول شدم و با خودم در صلح هستم
بار چهارمه که همسرم بدون دلیل خاصی بهم بی احترامی میکنه و من بعد یکی دو روز می بخشمش .
الان توجه بهش نمیکنم و در ظاهر قهرم باهاش ، نمیتونم تشخیص بدم که الگوی تکرارشونده س و باید از ارزشمندیم و احساس لیاقتم دفاع کنم و دیگه امید به بهبودش نداشته باشم رابطه رو تموم کنم یا فرکانس روزانه خودم بوده و باید خودم رو اصلاح کنم (چون یک ساعت قبل اتفاق ناخوشایند ، یه چند دقیقه ایی غرق خاطرات رابطه داغون گذشته مون شدم و سریع صوت قران و باز کردم و سوره نسا پخش شد )
تو این دو سه روزه حواس خودم رو پرت کردم و به این موضوع توجه نکردم، گفتم نمییییدونم حکمت چیهههه خدا خودش میدوووونه ، خودم با عشقم الله دارم کیف میکنم و حالم خوبه ، این قضیه رو هم رهاااا میکنم و تسلیمم ببینم خدا چه پلنی برام ریخته ،
دیشب قبل خواب گوشیم و خاموش کردم و بعدش رابطه رویاایی و زندگی رویاییم رو با احساس فوق العاده خوب تجسم میکردم ،
یک آن کاملااا ناخودآگاااه جمله
کلا نمد هولاء ورد زبونم شد ، اول توجه نکردم و خواستم دوباره غرق تجسم بشم باز چندبار رو زبونم جاری شد
هنگ کرده بودم ، که این جمله چیهههه ، آشنا بود برام .
هولم داد که گوشیم رو روشن کنم و سرچ کنم ،
وای خدای من چی دارم می بینم
سوره نسا
سوره ایی که هربار با همسرم به تضاد خوردم بهم نشونه داده.
========
کُلࣰّا نُّمِدُّ هَـٰٓؤُلَآءِ وَهَـٰٓؤُلَآءِ مِنۡ عَطَآءِ رَبِّکَۚ وَمَا کَانَ عَطَآءُ رَبِّکَ مَحۡظُورًا
همه را، چه آن گروه را و چه این گروه را، از عطاى پروردگارت پى در پى خواهیم داد، زیرا عطاى پروردگارت را از کسى باز ندارند
========
اشک بود که میومد پاااایین
و ادامه عشق بازی .
بعدش کلی بیادت بودم
با خودم حرف میزدم ، میگفتم الان فهمیدم وقتی سعیده یا بقبه بچه های ممتاز میگن خود خدا بهم گفت ، خودش آیه آورد یعنی چی ،
سعیده جونم نصف شبی کلییی تحسینت کردم که چقدر لایق هستی چقدر رو خودت کار کردی که هر روز الهام دریافت میکنی ،
دورت بگردم
عززززیز دلمییییی
خدایاااا شکرت خدااایا شکرت
لایق دونستی مدارم رو بالاتر بردی
الانم باز نمیدونم چی به صلاحمه خودت
آروم آروم هدایتم کن ، با نورت روشنم کن.
سعیده جون به امید دیدار توی یه دورهمی با رقص و پایکوبی
که فکر کنم پایه رقص خوبی برام باشی خخخخ
ماچ و یه بغل محکم از طرف من رو پذیرا باش
سلام خواهر سعیده دوست داشتنی
کامنتت رو همون اول که گذاشتی رو فایل خوندم و تحسین و تحسینت کردم ولی امروز دستور اومد که برات بنویسم
خواهر عزیز پشت اراده و حال و روح خدایی الان شما یه سد از خوشبختی و حال خوب و ثروت و فراوانی در حال فوران کردن است که هر لحظه احتمال خرابی این سد و غرق شدن شما توی خوشبختی وجود داره و من از همینجا آرزوی همچین اتفاقی رو هر چه زودتر برات دارم
خواهر وقتی از تجربیاتت میگی و از اینکه رفتار طرف مقابلت رو خودت با باورهات مشخص میکنی من درک میکنم و بارها و بارها این تجربه رو داشتم و هر روز هم بیشتر و بیشتر میشه شکر خدا
اوایل آشناییم با استاد عزیز بود که از شنیدن همچین جملاتی به وجد میومدم و انگار گنج عظیمی پیدا کرده بودم که صد البته هم پیدا کرده بودم
یکی از هم زبون های خودم تو ارومیه که سنش از من بیشتر بود و حدود بیست سال سابقه کاری توی اون مجتمع رو داشت به حالت دلسوزی و نصیحت به من گفت اینجا همه تعصب بیجا نسبت به غیر هم زبونی های خودشون دارن و با توجه به اینکه من و شما دو نفری هستیم که بین این ترک زبونا فروشگاه داریم طبق تجربه اینجا خیلی اذیت میشی و یا اینکه باید تو مناطق کردنشین خیلی تبلیغ کنی تا همزبان های خودتو برا خودت جذب و سرمایه کنی وگرنه باید جمع کنی
من کافی بود حرفشو باور میکردم و هر روز و هر روز شاهد بی بازاری و یا بی احترامی از طرف همکارا میشدم و البته با بیست سال سابقه ای که ایشون اونجا داشت باور کردن حرفاش هم غیر منطقی نبود
ولی من خداروشکر یه ذره هم به منطقم گوش ندادم و باور نکردم و همچنان به کار کردن روی باورهام ادامه دادم و ادامه دادم و هر روز نتیجه ها دیدم و امیدوارتر شدم به درستی راهم
همون همکارای غیرهمزبان و هیولایی که ایشون ازشون تعریف میکرد شدن بهترین دوستان و حتی معرفی من به مشتریای خودشون که مولانی خیلی کارش درسته و آدم منصفیه و ازش خرید کنید
صاحب شرکتهایی میومدن برا شرکتشون از من خرید میکردن که بین اینهمه فروشگاه منو انتخاب میکردن با اینکه هم زبان من نبودن و من هر روز نتیجه باورهامو میگرفتم
همون همکارا وقتی خودم یک هفته یا ده روز نیستم و میرم امارات بهم پیام میدن اگه کاری اینجا داشتی حتما بهمون بگو انجام بدیم و فکر نکنی خودت اینجا نیستی کارات میمونه و این همه به من لطف دارن
من چطور این همه لطف خداوند رو هر لحظه به خودم بازگو و یادآوری نکنم آیا؟
الان که فکر میکنم اون دوستمون راست میگفت
ایشون طبق باورهاش خدا هدایتش میکرد و با افراد تعصبی و آدمهای ناجور برخورد میکرد و منم طبق باورهام خدا هدایتم کرده و دوتامون نتایج باورهامونو درو کردیم
نتیجه این شد که اون دوستمون نتونست تحمل کنه و بعد این همه زجر جمع کرد رفت تو یه کار دیگه
و من دو ماه قبل شعبه سومم رو در همون شهر و بین همون تعصبیا افتتاح کردم و هر روز ثروت بیشتر میاد سراغم از طرف همون آدم ها
خواهر عزیزم همیشه شاد باشی و پایدار و آرزوی خوشبختی و سعادت دارم برات
در پناه خداوند مهربان باشی
به نام خدا
سلام عزیز دلم
.
من چند روز پیش به کامنت شما هدایت شدم ولی جملات اولش را خوندم را بعد ادامه ندادم…
الان بعد از چند روز دوباره به کامنت شما هدایت شدم خدا را شکر .
حالا چی شد که دوباره با عشق
هدایتم کرد خدا …
برای اینکه چند روزی هست بیشتر توحیدی تر شده ام و
عوامل بیرونی را خداوند برام پس زده
و جای خودش را برام سبزتر کرده
و وقتی توحیدی تر شده ام به نوشته های شما هدایتم کرد
خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم.
تمام نوشته هاتون رو خوندم و لذت بردم خدا را شکر برای وجودت.
واقعا خوشبینی با احساس خوب
چه معجزه ها که بوجود نمی آورد .
خدایا شکرت
.
وقتی از دربسته ها گفتید برای من خیلی پیش اومده و اینها امتحان الهی است به نظرم که باید خودت بدونی و خدای خودت و کسانی که در مدار دریافت این گونه از داستان های واقعی هستند مثل همه ی آدم های پاک و خدایی در این سایت رویایی .
خدایا شکرت
ممنون دوست عزیزم
خدایا شکرت من را هدایت کردی
به نوشته های توحیدی و اصل تا قانون را بهم یاد آوری کنی .
سلام بانوی عزیز،سلام درود بر شما فقط با خواندن نوشته معنویتان بغض گلوم را گرفته،دلم میخاد فریاد بزنم ،سینه ام داره فشرده میشه،شما هر سوالی داشتم جواب دادی ،سعیده جان ،چقدر حرفهاتون بهم آرامش داد،،،،بسیار سپاسگذارم که تجربه های گرانبها تون را در اختیار ما گذاشتید،در پناه الله بی همتا باشید
یه سلام گرم به دوست عزیز و توحیدی
من واقعا تحسین تون می کنم این حد از ایمان و اعتماد به رب که شما با کار کردن روی خودتون و عمل کردن به آگاهی های که دریافت کردین به دست آوردین واقعا تحسین برانگیزه این حد از شجاعت و توکل کردن به خداوند برای من فکر کردن به موقعیتی که شما قرار گرفتین هم وحشتناکه چه برسه به تجربه کردنش حتی با خواندن کامنت تون هم استرس گرفتم ولی شما ایمان داشتین که خدا با شماست و برگی بدون اذن اون به زمین نمی افتد و خداوند حافظ شماست
تحسین میکنم شخصیت توحیدی شما دوست عزیز رو که فقط و فقط به رب العالمین تکیه کردید و بهترین ها رو براتون رقم میزنه
به نام خالق هدایتگر سلام سعیده جان عزیز دل خدا اصلا عشق میکنم از این دو کلمه عزیز دل خدا هیچ چیز بیشتر و بالاتر از این نیست که عزیز دل خداجونمون باشیم.
زیبای من حالم با خواندن تک تک کلمات الهیت زیر و رو شد اشک که مثل ابر بهار بر روی گونه هام سرازیر میشود عاشق شکر گزاری اول کامنتت شدم و باعث شد بیاد بیارم از ازل ،زمین و زمان و بشر های مختلف دست به دست هم دادن تا همین الان که نعمت بی نظیر آب به دست من برسه که در این هوای به شدت سرد دوست داشتنی زیر پتو و روی تخت گرم و نرمم بغل شوفاژ راحت بشینم و کامنت زیبای تو رو بخوانم.
خدایی مغزم با فکر کردن به این همه سیر طولانی که طی شده تا انقدر من راحت باشم داره سوت میکشه و همه نشان از الله دارد، رب العالمین جهان و جهانیان عشق زندگیم خداجونم که نفسم بهش بند هست و بس.
به قول تو اگه فقط، آنی رها بشم نابود میشم ازبس که من ضعیف و ناتوانم در برابر این عشق که همیشه و همه جا حتی جاهایی که حواسم نبوده حواسش بوده و دنیا رو برام گلستان کرده.
وای سعیده گفتی گفتی از لحظه ای که تنهای تنها میشم در پایان این سفر و فقط و فقط یک نفر برام باقی میماند همین رفیق شفیقی همین رب العالمین ام همان طور که از اول تنها بودم و چه زیبا به یادم آوردی هیچ کس مهم نیست هیچ کس هیچ کس در برابر فرمان خدا مهم نیست فقط خودش فقط خودش از اول زندگی م از خیلی قبل تر که به یاد نمی آورم باهم بود و هست تا لحظه آخر به عزت و جلالش قسم هیچ جا همچین رفیقی همچین همراهی پیدا نمیشه که به بد و خوبت آگاه باشه و انقدر دوست داشته باشه که همیشه همیشه همراهت باشه میگند رفیق بی کلک مادر اما من میگم خدا
چون مادرم هم خدا برام فرستاده من که نمی دونستم مادر میخواهم محبت مادرانه میخواهم و نیاز به شیر و محافظت و مراقبت و نگهداری دارم اما رب جونم میدونسته و مادر عزیزم را برام فرستاده
ربی جونم دمت گرم لحظه آخر بیش تر از هر لحظهای بهت نیاز دارم خودت همه جا به خصوص اون موقع هدایتم کن به سمت خودت به سمت نور و روشنی و دور کن من رو از تاریکی از نافرمانی از تو یا رب العالمین ام ای رفیق بی بدیلم.
خدایا عاشقم عاشق… تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میخواهیم، ما را به راه راست، راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن نه راه کسانی که غضب کردی و نه راه گمراهان.
سعیده عزیزم حرفت رو باور میکنم این که یک مرد میتواند بی آزار باشه حتی در جاهای این چنینی بر خلاف آنچه که به ما گفتن چون خودم بارها و بارها در مترو قسمت آقایون رفتم بندگان خدا وقتی شلوغ شده یا جا خالی کردن برام یک گوشه تا من راحت باشم یا حتی بلندشدن من بشینم همه این ها هم به خاطر نگاه خوش بینانهای که خدا بهم هدیه داده در این زمینه
یا از محله ها و مغازه هایی گذشتم که کاملا مردانه بودن اما یک کدومشون نگاه بد هم ننداختن حتی جایی که اگه به قول تو به مامانم بگم من این جا بودم و سوار یک ماشین نا شناس شدم….. یک دفعه از محله زور آباد( اسم قدیمش هست الان نمیدونم چیه) میگذشتم تو دل کوه هست خلوت خلوت بود و از رو گوگل زدم به اونوسمت بردم میخواستم برم عظیمه خسته شدم گفتم خدایا یک ماشین برسون من رو ببره یک ماشین هم نبود تا این که آقایی براش دست تکون دادم وایساد حتی اون هم تعجب کرده بود که داشتم از اونجا رد میشدم… بنده خدا لطف کرد و من رو به مقصد رسوند کار خدا اسنپ بود و مشتریش هم دقیقا مسیرش با مسیر من یکی بود کلی از خانوادهاش گفت و من از این که اهل کجام هرچی گفتم چقدر تقدیم کنم قبول نکرد که نکرد. چقدر انسان محترم و متشخصی بود این دقیقا جز اونهاست که نمیشه به خانواده گفت.
چون یک دفعه گفتم یک اتفاق مشابه اما در شرایط بهتر رو وقتی که دانشگاهم دیر شده بود یه آقا پسر محترم که من با تاکسی اشتباه گرفته بودمش اول قبول نکرد 5 قدم جلوتر اومدم سوارم کرد و دم در دانشگاه رسوند هر چی گفتم کرایه چقدر میشه یه قرون هم نگرفت.
همین گفتم وای قیافه خانوادهام دیدنی بود و من کاملا بی خیال از ترسی که افتاده بود در دلشون نگاهشون می کردم
همه این ها به لطف خداست به لطف نگاه خوشبین که در این زمینه بهم داده و بینهایت مثال های این چنینی میتوانم بزنم که چقدر برخورد آقایون باهم محترم و مودبانه بوده خدایا بی نهایت ازت سپاس گزارم سپاس گزارم برای این یادآوری ها.
تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میخواهم
سعیده جان روی ماه دختران گلت رو ببوس و یک بوس ویژه ویژه به روح بزرگت از طرف خدا جونیم
هر جاهستی غرق در آغوش رب العالمین جونم در شادی و ثروت باشی.
به امید دیدار روی ماهت انشالله.
یا حق
بنام خداوند بخشنده ی مهربان
خدایا هرآنچه دارم از آن توست.
خدایا تنها با یاد تو دلها آرام میگیرد.
خدایا میخوام تسلیم تو باشم.منو به راه راست ،به راه کسانی که فراااااوان نعمت داده ای ،هدایت کن.
سلام میکنم خدمت استاد بزرگوارم،مریم جان نازنینم و خانواده بزرگ و عزیز عباسمنشم.
چقدر از همزمانی این فایل شگفت زده شدم .به عینه هدایت خداوند رو دریافت کردم.
استاد صبح زود که برای پیاده روی رفته بودم،ذهنم،یعنی بهتر بگم نجواهای شیطانی چنان داشت احساسمو بد میکرد که نگم براتون.
من چندین ماهه که ذهنم فقط سرگرم بهبود شخصیت خودمه،و حسابی از خودم راضیم ،آرامش مطلق دارم.ولی امروز نجواها به جونم افتاده بودن که با تمرکز ذهن جلوشونو گرفتم و دستمزدمم این فایل ارزشمند شما بود.
شاید موضوع یه موضوع خیلی پیش پا افتاده باشه ولی برای من خیلی مهم بود و درس داشت.
ماجرا از این قرار بود که مادرشوهرم هفته ی گذشته رفتن شهرستان و پدرشوهرم اینجا تنها بودن .من همیشه در عرض یک هفته ای که ایشون نبودن چندین بار زنگ میزدم و پدرشوهرمو دعوت میکردم ولی اینسری چون ایشون گفته بودن که” ظهرا نمیتونم بیام ،باید در مغازه باشم و شبا هم خسته خواهم بود” ،من دیگه اصلاً ازشون یادم رفته بود که حداقل یه زنگ بزنم ،یه احوال پرسی کنم،یه دعوتی کنم شاید بتونن بیان خونمون.
خلاصه تو این یک هفته من اصلاً زنگ نزدم و این از من بعید بود.یعنی خودم از خودم این انتظار رو نداشتم واسه همین از صبح تحت حملات شدید ذهنم قرار گرفتم که چقدر بی معرفتی،الان بعد یک هفته ببینیشون ممکنه با ناراحتیشون مواجه بشی،ممکنه بگن یادی از ما نکردی؟ ممکنه بگن حیف اینهمه خوبی که بهتون کردم؟…..وخلاصه کلی ازاین مدل نجواها همراه با احساس بد.کلی بدبینی…
منم که عاشق احساس خوب ِ پیاده رویِ صبح هام هستم سریع ذهنمو کنترل کردم گفتم ببین باید احساستو خوب کنی.گفتم خدایا چطوری؟ذهنم رفت سمت شکرگزاری و دیدن زیباییهای پارک ولی بازم نجوا میومد.یههو قلبم گفت برو تمرکز کن روی نکات مثبت پدرشوهرت.واااای خدای من.اینو که گفت ،گفتم آره آره خودشه.راه حل همینه.غرق در یادآوری و سپاسگزاریِ نکات مثبت فراوونی که پدرشوهرم دارن ،شدم .اونقدر ایشون خوب و مهربون و دست ودلباز و دلسوز و کم توقع از دیگران هستن که نگم براتون ….
چقدر حالم خوب شد ،چقدر احساس خوبی پیدا کردم ،بعدِ یه مدت گفتم اصلاً امکان نداره بنده ی خدا همچین فکری در مورد من بکنن.منو کامل میشناسن،عاشق منن.خیلی دوسَم دارن.همیشه ازم تعریف میکنن،چرا اینطوری در موردشون فکر کردم آخه…
خلاصه با حال و احساس خوب مسیرمو مثل همیشه طی کردم تا رسیدم خونه دیدم فایل جدید اومده رو سایت و با دیدن تیتر فایل مو به تنم سیخ شد.قفل شدم ،گفتم ببین خدا چه همزمانی برات ردیف کرد .ببین چه هدیه ی ارزشمندی بابت کنترل ذهنت بهت داد.برو گوش کن نوش جانت عزیزم.(گریه)
استاد عزیزم خیلی سپاسگزارم که باز هم به ندای قلبتون گوش کردین و این فایل رو ضبط کردین و به ما هم یاد میدین که به ندای قلبمون گوش کنیم،به هدایتهامون گوش کنیم.چقدر خوب که این نکات مهم رو به ما یادآوری میکنین.واقعاً از اعماق وجود از خداوند خواستم منو به سمت انسان خوشبین بودن هدایت کنه.سپاسگزارتونم
شاد ، سالم وسعادتمند باشید
ای که با نامت جهان آغاز شد
دفتر ماهم به نامت باز شد
دفتری که از نام تو زیور گرفت
کار آن از چرخ بالاتر گرفت
سلام وعرض ادب بر استاد جان .وعزیز دلشون
استاد واقعا دمت گرم با این فایل های که
واسمون میزاری یه جوری لذت میبرم که نگو
استاد در مورد بدبینی من هم خیلی مورد زیاد دارم
یکی از جدیدترین هاش رو میگم…
موضوع برمی گرده به همسایمون که ما چهار طبقه در هر طبقه دو واحدی هستیم
واحد ها هم از پذیرایی دیوار مشترک هست چسب هم هستیم
استاد من با همسرم ودو فرزندم .دوازده سال هست که ساکن این ساختمون هستیم
استاد ما با همه همسایه ها خیلی ارتباط خوبی داریم همه با شخصیت .درستکار.مودب هستن
استاد همسایه ما که واحد بغلی ما میشه ایشون هم خیلی انسان زحمتکش هستن
ایشون هم دو فرزند دارن .مثله خود ما هستن
استاد ایشون رفتن واسه خونشون دو سیستم از این باند بزرگ ها که تو باغ ها می زارن خرید
آورد ودر واحد 50 متری گذاشت.گاهی اوقات در حد 5 دقیقه روشن می کردن و زود خاموش میکردن
خانومش میگفت سر درد میگیرم.وزمانی که این سیستم روشن میشد .پنجره های ما شروع به لرزیدن می کرد
تا اینکه یکبار بهشون تذکر دادم .ویه عادت بدی هم داشتن این بود در خونه رو هم باز می زاشتن
من به شدت از این موضوع بدم می اومد. چند بار بهشون گفتم
شما در باز می زارید کل صداتون میاد خونه ما.
خلاصه این ها خونه رو فروختن رفتن .یه خانمی خونه رو خرید
وداد به مستاجر .استاد اولین چیزی که با خودش آورد دو تا سیستم دو برابر واسه اون قبلیه.
استاد ایشون هم در رو باز کرد هم سیستم رو روشن کرد اون جوری که تمام خونه ما می لرزید
خودش هم اصلا رعایت نمی کرد.سلطل اشغال میزاشت کنار واحد.حوله پهن می کرد رو نرده ها
خلاصه استاد من خیلی به این قضیه بدبین شدم .به همسرم گفتم اون می دونه تو خونه هستی همش با لباس راحتی میاد تو راه رو
من از این موضوع ناراحتم.یه جوری حساس شده بودم
به صاحب خونه زنگ زدم گفتم ایشون گفتن باشه من تذکر میدم بهشون
ولی این بیشتر لج کرد.شوهرم به شوهرش گفت شما میرید بیرون این با صدای سیستم مارو دیوانه کرده
همسرشون خیلی آدم با شخصیت بود.گفت من شرمنده شما هستم چشم میگم صداش رو کم کنه
دوباره یه چند وقت بعد دوباره شروع می کرد.به همسرم گفتم باید از این خونه بریم
همسرم هم می گفت میریم جای دیگه ولی اونجا هم باز تو یکی میره رو مخت.اینم حرف همسرم به من
سوالم رو تو عقل کل به بچه ها گفتم .خیلی قشنگ راهنمایی کردن منو .ولی استاد یه مدت خوب بودم دوباره کارهاش می رفت رو مغزم
بچه هام هم متوجه می شدن من چقدر دارم حرص می خورم
تا اینکه یه بار فیلم گرفتم از تو راه رو که هم درش باز بود هم صدای سیستمش زیاد
فرستادم به صاحب خونش .بهش گفتم خودت که نمیایی ببینی لااقل فیلمش رو ببین
خودت بودی میتونستی تحمل کنی بچه های من نمی تونن درس بخونن.
چند بار هم مدیریت به شوهرش گفته بود.استاد انگار اینا اصلا تو این دنیا نیستن اصلا واسشون مهم نبود
تا اینکه 1سال از وقتشون گذشت همش داشتم به خودم امیدواری میدادم که وقتشون تموم بشه بلند میشن میرن
از اون ور هم ذهنم می گفت یکی دیگه بیاد از اون بدتر می خواهی چیکار کنی.خلاصه فقط تو این چند وقت فایل های شما آرومم میکرد
تا یک روز تو راه رو دخترم با اون خانم بحث کرد .اومدم من دوباره زنگ زدم به صاحب خونه.که ای کاش زنگ نمی زدم.صاحب خونه به من چی بگه خوبه استاد؟
برگشت گفت .تو مشکل داری من اومدم تحقیق کردم گفتن شما انرمال هستید .مستاجر من مشکلی نداره تو هم سیستم بخر در خونتون رو باز بزار
استاد انقدر دلم شکست اون روز ساعت ها گریه کردم .
تا ول کردم بیخیال شدم اون تایم ها الکی می رفتم میشستم حمام. می رفتم بیرون .
تا یک روز داشتم می رفتم باشگاه.تو راه به خدا گفتم خدایا من تسلیم تو هستم من عاجزم در برابر حل کردن مشکلاتم
خودت یه کاری کن من دیگه کم آوردم خودت یه راهی بزار جلو پام
طبقه سوم ما یه مادر مسن با دخترشون زندگی میکنن پسرهاشون هم در طبقه دوم .اون روز بعد از باشگاه رفتم جلو در خونشون .عسل بخرم. عسل می فروشن.اون خانم مسن بهم گفت این همسایتون چرا اینجوری میکنه من میگرن دارم بهش بگو کم کنه
گفتم من بهش میگم گوش نمیکنه با من لج میکنه
گفت بی خود کرده من به پسر هام میگم زنگ بزنن صاحب خونش.اینجا که تالار نیست.
خودم هم میام جلو درشون .
خلاصه فرداش دیدم اومد جلو در همسایه ما گفت برای چی اذیت میکنی.مثله بچه آدم زندگی نمیکنی. دوست داری همسایه ها ازت شکایت کنن
اگه می خواهی اینجوری باشی از اینجا برو بیرون.
ما چند سال کوچکترین اذیتی تو ساختمون نداشتیم برو بیرون از اینجا.تو اروپا آمریکا هم بری هرکسی در خونش رو می بنده.اگه دنبال چیزی هستی اینجا پیدا نمیشه.
بعد پسرهای اون خانم هم زنگ میزنن به شوهرش میگن اگه اینجوری میخواهی کنی دیگه موتور نیار تو پارکینگ شما .پارکینگ ندارید.
استاد الان 2روز هست یه آرامشی برگشته به ساختمون که نگم واستون. آهنگ میزاره ولی صداش رو خیلی کم میکنه .در خونش رو می بنده
واقعا زمانی که تسلیم شدم خداوند دست هایش را فرستاد
استاد الان دارم می فهمم قانون چقدر خوب جواب داد من یه کوچلو حساس شدم بابت اهنگ روشن کردن همسایه قبلی.با همه صحبت می کردم راجبشون . بی فرهنگن کی تو ساختمون سیستم روشن میکنه انقدر گلایه وشکایت کردم .که بد رفت ولی بدتر جاش رو پر کرد.
استاد ولی قانون خداوند همان طور که گفتید بدون تغییر وشکی توش نیست
استاد باز هم ممنونم که انقدر واسمون سنگ تموم میزاری بابت فایل هاتون
عاشقتونم از راه دور جفتتون رو هم می بوسم
.
سلام استادعزیزم، بهترین راهنمای مسیر زندگیم
سلام مریم جانم همراه استاد و همه ی ما بچهادراین مسیر رویایی.
باشنیدن این فایل بی نظیر من متوجه شدم که به لطف خدای بزرگ فردی خوش بین هستم وهرچه در این مسیر همراه شما استاد عزیزم هستم خوش بین تر هم شدم.
میتونم بگم هرجانسبت به مسئله ای خوشبین بودم نتیجه اش رو هم دریافت کردم .
توی بدترین شرایط زندگیم وقتی همه میگفتن دیگه کارت تموم شده توی بد منجلابی گیر افتادی ولی من فقط ایمانم به خدارو حفظ کردم و به تضادم خوشبین بودم بخدا که شروع مسیر زیبای زندگی من از نگاه خوش بینانه به همون تضاد بزرگ اتفاق افتاد.
استاد گاهی انقدر به مسائل امیدوار و نگاه خوش بینانه دارم که وقتی اطرافیانم دارن از واقعیت ها صحبت میکنه همون لحظه ذهنم میگه این واقعیته زندگیته ،اون داره چیزی رو که میبینه میگه و تو دلتو به چه حرفهایی و چه کارهایی خوش کردی،سریع جوابشو میدم میگم من این نگاه امیدوار و خوش بینانه رو دوست دارم من این ایمان بخدا رو دوست دارم .من فلان جا و فلان جا از همین نگاه فقط خیر وبرکت دریافت کردم پس بزار راحت باشم.
از زمانی که وارد مسیر زیبای خودشناسی شدم،دیگه هرکمکی بهم شده رو پذیرفتم وگفتم من لیاقتشو دارم و همه اون کمک ها رو دستان خداوند میدونم .
من در ارتباط برقرار کردن با دیگران هم کاملا خوش بین هستم مغازه ی من علاوه بر در ورودی یک در دیگه هم داره که وارد مغازه ی دوستم میشه .اولش ما فقط همسایه بودیم ومن مستاجر اون ،وقتی تکامل طی شدو رفت و امد ما تبدیل به دوستی شد اون در رو کامل برداشتیم تا دومغازه بهم راه پیدا کنن .الان من کاملا به مغازه ی دوستم تسلط دارم و هم دوستم به مغازه ی من .
ما سال هاست که بهم اعتماد داریم و همه ی دارایی هامون رو در اختیار همدیگه قرار دادیم و توی این سالها نشده که کسی بخواد از این اعتماد سو استفاده کنه و ما فقط از این ارتباط داریم لذت میبریم به لطف خدای بزرگم .
یک مثال دیگه.
یکی از دوستان قدیمی پدرم بعدازسالهاپدرمو پیدا کرده و وقتی از وضعیت بد پدرم با خبر شده هرماه مبلغی براش واریزمیکنه.همه ی اطرافیان وحتی خود پدرم میگن این فرد خدامیدونه با چه نیتی داره این مبلغ رو واریز میکنه حتما بعدش کلی خواسته داره،اگه نیتی پشت این کارش نیست پس چیه کی توی این اوضاع گرونی میتونه به کسی کمک کنه. ولی من نگاهم با نگاه همه کاملا متفاوت بوده و هست میگم فقط خدا دل این فرد رو نرم کرده که باعث شده خیلی جاها به درد پدرم بخوره
استاد عزیزم مثل همیشه بابت فایل بی نظیر سپاس گذارم و از خدا براتون بهترین هارو میخوام.
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به همه دوستان وهم فرکانسی های بی نظیرم
سلام به استادم به الگوی زندگیم بی نهایت از شما سپاسگزارم که باعشق از تجربههای خوب زندگیتون فایل های مفید و پر از نکته های طلایی را میسازید چقدر خوبه که شما هر لحظه به ما یاد آوری میکنید مسیر افراد ثروتمندرا از خداوند سپاس گذارم که من را خیلی راحت هدایت کرده به خوش بینی به بی نهایت اتفاق های خوب که پر از خیر و برکت و سرشار از فراوانی و احساس خوب هستند خیلی خوشحالم که با استفاده از قوانین جهان داریم به پیشرفت و موفقیت میرسیم
موفق پایدار باشید
برای تبدیل فرد بدبین به فرد خوشبین، میتوان به آیات قرآن اشاره کرد که به امید، رحمت و نگرش مثبت تاکید دارند. در اینجا به برخی از آیات قرآن که به این موضوع مرتبط هستند، اشاره میکنم:
### 1. امید به رحمت خدا
*آیه 53 سوره زمر:
> “بگو ای بندگان من که به خود زیان زدهاید، از رحمت خدا ناامید نشوید.”
این آیه نشاندهنده این است که هیچکس نباید از رحمت خدا ناامید شود و این امید میتواند نقطه شروعی برای تغییر نگرش باشد.
### 2. آرامش و یاد خدا
آیه 28 سوره رعد:
> “آگاه باشید که تنها با یاد خدا دلها آرامش مییابد.”
این آیه به اهمیت آرامش درونی اشاره دارد و بیان میکند که یاد خدا میتواند به آرامش و خوشبینی کمک کند.
### 3. مثبتاندیشی و نگاه به آینده
آیه 11 سوره انفال:
> “و هنگامی که خواب شما را فرا گرفت، او را از امنیّت خود قرار داد.”
این آیه به این نکته اشاره دارد که حتی در زمانهای سخت، خداوند میتواند آرامش و امنیت را فراهم کند و به ما یادآوری میکند که باید به آینده و کمکهای الهی امیدوار باشیم.
### 4. پرهیزگاری و خوشبینی
آیه 23 سوره حجرات:
> “بزرگترین شما در پیش خداوند، پرهیزگارترین شماست.”
این آیه نشان میدهد که پرهیزگاری و خودسازی میتواند به خوشبینی و نگرش مثبت منجر شود.
### 5. تحمل مشکلات
آیه 175 سوره آل عمران*:
> “و نترسید و غمگین نشوید.”
این آیه به افراد یادآوری میکند که در مواجهه با مشکلات باید امید و انرژی مثبت خود را حفظ کنند.
استفاده از این آیات در فرایند تبدیل بدبینی به خوشبینی میتواند به افراد کمک کند تا به رحمت و قدرت خداوند ایمان داشته باشند و نگرش مثبتتری نسبت به زندگی پیدا کنند.