https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/09/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2022-09-26 03:55:022022-12-12 06:54:43تمرکز بر آنچه می توانم بهبود دهم
710نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
مثلا آیه ۷۵ سوره نساء که می فرماید : چرا در راه خدا جهاد نمی کنید، در صورتی که جمعی ناتوان از مرد و زن و کودک شما که در مکه اسیر ظلم کفارند، دائم می گویند خدایا مارا از این شهری که مردمش ستمکاران بیرون آور و از جانب خود برای ما بیچارگان ، نگهدار و یاوری بفرست . ممنون میشم اگه درباره این آیات هم صحبتی بکنید که مسلمانان رو به مبارزه فراخوانده
سلام خدمت شما استاد عزیزم و سپاسگذارم از خداوند ب خاطر قوانین بدون نقص و زیبا, من در این شرایط یه هفته اخیر ک شرایط ب ظاهر خوب نبود کنترل ذهن داشتم و تمرکزم روی کارم و بهبود شخصیتم بود و دائما در حالت رضایت و سپاسگذاری و احساس خوب بودم و به لطف خدا ب خاطر این کنترل ذهن بهم پاداش ها داده شد و تونستم ماشینم را ارتقا بدم و یه ماشین فوق العاده زیبا خریدم و تونستم دوره ی روانشناسی ثروت ۱ روبخرم و کار کنم ،خرید دوره هم بهم کمک کرد تا ب خاطر قطعی اینترنت هم باز سپاسگذار باشم چون زمان بیشتری دارم تا روی دوره کار کنم و در کل استاد زندگی من سرشار از زیبایی شده درست زمانی ک ۹۹ درصد افراد شاکی هستند. و ب خاطر کنترل ذهنم شهری ک در ان زندگی میکنم اروم ترین شهر های ایرانه در این شرایط و در کل همه پاداش کنترل ذهن من هست خدارو شاکرم
سلام سلام و صد سلام خدمت استاد و همه بروبچ خفن سایت عباس منش . چه قدر فایل خفنی بور استاد مرسی ازت .
من ۲ سال پیش بعد از اینکه درسم تموم شد و دیپلم گرفتم یکی دوماه بعدش شروع کردم به خوردن و خوابیدن و هیچ کاری نمیکردم هییییچچچچچ کاری . فیزیکی که نه ، خیلی خیلی خیلی کم ذهنی هم انجام میدادم . میگشتم فضا مجازی و با بچه ها میرفتیم بیرون یه تلویزیونی هم نگاه میکردم و زمان هایی که اتفاق بدی میفتاد و داغون میشدم فایل یکی از اساتید رو که خیلی مبتدی آموزش میداد رو نگاه میکردم . راستی این دیدگاه رو هم داشتم که بابام و خانواده باید بهم پول بدن . ماهانه میرفتم چندرغاز از بابام پول میگرفتم که بابا چندرغاز بهم اینترنت ماهانه بده و اونم به ۱۰ روز نکشیده تموم میشد و واقعا به نظر خودم میرفتم گدایی میکردم . ماهانه پول سلمونی مو از بابام میگرفتم ؛ وقتی هم که مثلا وسط ماه دلم میخواست برم سلمونی بهم نمیداد . مواقعی هم که میرفتم بیرون با دوستام همش حواسم به این بود که کم خرج کنم . خلاصه این که چون پول هامو از بابام میگرفتم آزادی خیلی خیلی پایین بود و با هر سازی که بابام میزد باید میرقصیدم . چون مجبور بودم برقصم 😁
یه بار به بابام وسط ماه گفتم که پول میخوام برم سلمونی و گفت نمیدم و من مثل بچه ها قهر کردم و اینا . بعد چند روز بعد خواستم برم پیرهن بخرم گفت ندارم منم اصرار نکردم و گفتم باشه . هفته بعدش گفتم آقا میخوام برم کتاب بخرم اونم گفت نه.
از اونجا به بعد دیگه زنگه به صدا درومد و گفتم مهدی بسه . دیگه بسه. اگه بخوای این روند رو ادامه بدی به هیچ کجا نمیرسی . خودت باید آستین بالا بزنی . بابا دیگه بسه . خودت باید پول در بیاری . که از همینجا به صورت جدی دوره های موفقیت و پولسازی شرکت کردم . از همینجا ساین عباس منش رو جدی دنبال کردم . ۳ ماه بعد از این تصمیم رفتم دیجی کالا کار کردم . الان هم خدمت سربازی هستم . خدایا شکرت که هدایتم کردی و داری هدایت میکنی همچنان .
من به خود بابامم گفتم که واقعا ازت ممنونم که پول ندادی بهم که الان برا خودم پول در بیارم . الان اینقدر اینترنت میخرم واسه خودم که حد و حساب نداره😁
من اون موقع تمرکزم رو بابا بود که بابا باید پول بده من فلانم من بهمانم میخواست به دنیا نیاره و از اینجور حرفا اما تمرکزم اومد رو خودم کم کم اون خواسته هایی که داشتم محقق شدن .
پیش به سوی خواسته های بعدی و همینجور لول های بالاتر . مرسی استاد . مرسی از دوستای گلم که وقت گذاشتین خوندین . انشالله که تاثیر گذار باشه. از خدا میخوام که همگی این آگاهی ها رو عالی یادبگیریم و عالی عمل کنیم و نتایج عالی تر بگیریم. دوستون دارم
استاد، من سال ها در روابطم مشکل داشتم، همیشه رفتار نامناسب دیگران برایم قابل قبول نبود و مدام گله می کردم که چرا فلانی رفتار مناسبی با من ندارد، بالاخره یک روز خسته شدم ، حدود دو سال قبل، بعد از آشنا شدن با شما، افراد را زیر نظر گرفتم و متوجه شدم که آدم هایی هستند که روابط خوبی با همه دارند، از خودم پرسیدم که آن ها چه فرقی با من دارند؟
مشکل من این بود که بر خلاف آن آدم ها، ایراد های بقیه بیشتر از ایراد های خودم به چشمم میامد!
این مشکل به سه دلیل زیر در من به وجود آمده بود:
1. کمبود عزت نفس
این افراد عزت نفس به شدت بالایی داشتند و این باعث می شد که مسئولیت هر مشکلی را بر عهده بگیرند، به به نظر من، بر عهده گرفتن مسئولیت باعث می شود که ذهن، ایراد کمتری از بیرون بگیرد و به دنبال آن، انسان از شرایط بیرونی گله نمی کند.
2. توجه به شرایط بیرونی
متوجه شدم که آن افراد اصلا به شرایط بیرونی توجهی ندارند، انگار این افراد اصلا به دنیای بیرونی اعتقادی ندارند و فقط خوشان هستند و خودشان!( در ناخود آگاه)
این افراد به مسئله که هر اتفاقی بیوفتد به خیر آن ها است باور به شدت قوی دارند، یا به عبارت دیگر، این افراد به »الخیر فی ما وقع« باور دارند.
3. قضاوت و انتظار بی جا
یکی از فرق های دیگر این افراد این بود که همه را همان طور که هستند قبول کرده اند از آن ها انتظار خاصی ندارند و طرف مقابل را قضاوت نمی کنند، یکی از دلایلی که روابط عاطفی را در اوج عشق از بین می برد، داشتن بعضی انتظارات است، یادم می آید که شما در یکی از فایل های مصاحبه با استاد، در باره روابط حرف زده بودید، شما به این موضوع اشاره کرده بودید که در دوران اولیه روابط، دو طرف از همدیگر انتظار خاصی ندارند و همدیگر را همان طور که هستند دوست دارند ولی تا حرف از ازدواج می شود، دو طرف انتظاراتی از هم دارند که ممکن است باعث شود رابطه آن ها از بین برود!
در یکی دو هفته گذشته، استوری های اکانت ایسنتاگرام این افراد که معمولا دوستانم بودند را در نظر گرفته ام، در حالی که بقیه مردم در حال گله از شرایط هستند، این افراد دارند به شادی و خوشی زندگی میکنند!
حدود دو سه سالی است که دارم با کمک شما، این ویژگی ها را تغییر میدهم و به چشمم میبینم که روابطم در حال تغییر کردن است. ازتون تشکر می کنم.
استادم، من هم اخیرا ما فضای جامعه همراه شده بودم، هر دقیقه چک میکردم که الان چه اتفاقی افتاد و شرایط بیرون در چه وضع است، در ته دلم می دانستم که این راه اشتباه است و دادن قدرت به جامعه و شرایط بیرونی باعث می شود که از هدفم منحرف شوم، این فایل باعث شد که باز دوباره به خودم بیایم و شروع کنم تا خودم را تغییر دهم نه جامعه را.
اخیرا جمله ای از مولانا شنیده ام که خیلی در من تاثیر گذاشته است، دوست دارم آن را با شما نیز در اشتراک بگذرام:
دیروز زیرک بودم، و داشتم دنیا را عوض میکردم
امروز عاقل هستم، پس خودم را تغییر می دهم!
متن بالا یک نوشته ترجمه شده از انگلیسی به فارسی است، شعر اصلی را نتواستم پیدا کنم :).
خداروشکر از وقتی که با توحید آشنا شدم و باور کردم عوامل بیرونی تاثیری در زندگی من ندارن و این عوامل بیرونی رو هم خود من خلق کردم، آرامشم چند برابر شد یعنی احساس تنفر و ناراحتی و خشم و گله و شکایت جاشو داد به احساس بی تفاوتی و خنثی و آرامش در یک کلام با محیط اطرافم در صلح قرار گرفتم.
زیاد در جریان جزئیات اتفاقات اخیر ایران نبودم و در مدارش قرار نداشتم و نمی دونم مردم راجع به چی صحبت میکنن و برام عجیبه اتفاقاتی که اونا دارن تجربه میکنم من تجربه نکردم.
در مورد حجاب خیلی جالبه من در کل یک زمانهای زیادی حجاب به شکل روسری و شال نداشتم و هیچ کس بهم گیر نداد به جز یکی دو مورد انگار اصلا منو نمیدیدن. ولی وقتی استاد توی فایل حجاب گفتن که کار عاقلانه این هست که اگر توی ایران زندگی میکنی عرف رو رعایت کن تا خودت آرامش داشته باشی و انرژی و تمرکزت هدر نره من این حرف استاد رو پذیرفتم و تصمیم گرفتم در حد تعادل و عرف حجابم رو رعایت کنم و ان شاءالله در زمان درست به مکان درست هدایت میشم که حجاب آزاد داشته باشه.
من یکی از خط قرمزای زندگیم گله و شکایت از عوامل بیرونی هست از وقتی این خط قرمز رو برای خودم در نظر گرفتم خیلی آرامشم بیشتر شده و البته اول راهم و خیلی جای کار دارم.
از خداوند میخوام کمکم کنه هدایتم کنه که قدرت بینهااایت درون خودم رو برای خلق زندگیم بااااوررر کنم.
این فایل رو من قبلا هم گوش کردم زمانی که تازه روی سایت قرار گرفته بود و وقتی این فایل رو گوش کردم فکر نکنم به اندازه یک صدم الان فهمیده باشمش الان که داشتم این فایل رو گوش میکردم یاد دو تا از اتفاقات زندگیم افتادم که یکیش به صورت ناخود آگاه بود یکیش به صورت استفاده و خود آگاه توسط فایل های استاد عباس منش عزیز بود
خب داستان اول
زمان خدمتم وقتی که اول خدمتم بود من به صورت خودجوش و عشق و علاقه رفتم و در مورد سلاح ها تحقیق کردم و چندین مدل سلاح یاد گرفتم و همینطوری تاکتیک های نظامی از عشق و علاقه خلاصه گذشت و گذشت که به اوسط خدمتم رسیدم و از اونجایی که فرمانده گردانم داشت پارتی بازی میکرد و یکی از بچه ها رو که فامیلش بود میزاشت ارشد و افرادی که پارتی بودن میزاشت ارشد تا اینکه من که از بچگی همیشه این پتنر مورد ظلم واقع شده بودن رو داشته بودم فکر میکردم که رسم روزگاره و هیچ عدالتی نیست و از این قبیل صحبت ها تا اینکه جر و بحثم شد با فرماندم وقتی که تهدید کردم که میرم حفاظت و شکایت میکنم با ناراحتی دفترش رو ترک کردم و به سمت کانکس رفتم و اعصابم حسابی خورد بود ها یعنی یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی الان به خودم میخندم چرا واقعا برای یه همچین چیز کوچیکی اینقدر عصابانی بودم و خلاصه من دیگه تمرکزم رو از روی خودم برداشتم و روی کار خودم تمرکز کردم و حالم اینقدر خوب بود که نگو به صورت ناخودآگاه ها
یعنی نمیدونستم چرا اینطوری من شدم خلاصه به دو هفته نکشید که این بنده خدا که ارشد بود رو از ارشدیت در آوردن و به زور به خاطر اینکه من بهترین سرباز بودم از لحاظ علم نظامی و قوانین نظامی من رو ارشد قرار دادند و الان که گفتید من ننشستم به خاطر اینکه نمیتونم کاری کنم غصه بخورم و اگه میرفتم شکایت میکردم پیش حافظت اینا خوب دوست بودن و با یه تذکر ساده از قضیه میگذشتن و بعدش من بودم و فرمانده گردان و یه سال گیر و گرفتاری از طرف ایشون ولی من فکرم رو برداشتم و ارشد شدم و سه ماه آخر خدمت رو مرخصی بودم و پست نمیدادم و همه سرباز ها و کادری ها عاشق من بودم و از زمانم حسابی لذت بردم
خب داستان دوم
اوایل سال بود که به یه بنده خدایی بدهکار بودم و داشتم روی فایل های رایگان کار میکردم و قدم اول دوره دوازده قدم رو خریداری کرده بودم ولی نمیتونستم با این قدم ارتباط بگیرم (تویه فرکانسش نبودم) و به تضادی برخوردم که اگه تا قبل از رسیدن اردیبهشت ماه پولش رو دادی که دادی وگرنه میاد در خونمون و آبرو ریزی میکنه و از اونجایی که من پاشنه آشیلم آبرومه و وقتی بحث آبرو وسط میاد خودم رو به آب و آتیش میزنم نمیدونستم چیکار کنم نه کسی بود که ازش قرض کنم و پدرم هم تمکن مالی رو نداشت و باید با آبرو ریزی کنار می اومدم ولی من اومدم گفتم از خودم چکاری بر میاد دیدم فقط میتونم روی باور هام کار کنم و از اونجایی که تویه اون املاکی که اون زمان کار میکردم خوب با هام حساب نمیکرد بهم حق الزحمه درستی نمیداد اومدم فقط فایل های سه برابر کردن در آمد در یک سال رو گوش میکردم یعنی تا حد توان ها لیزری تا اینکه یک فایلی که چهار ماه بود فروش نرفته بود به ذهنم رسید که تویه برنامه دیوار بذارمش برای فروش فایل ساختمان نیمه کاره بود و اینقدر این هدایت واضح بود که تعلل نکردم و گذاشتمش بعد از نیمدونم چند ساعت یک روز نهایتا دو روز یه بنده خدایی بهم زنگ زد گفت که من این رو میخوام و اصلا نمیخوام هم ببینمش بیا معاملش کنیم من گفتم بابا مگه میشه بیا بریم ببینش ببین چی هست چی نیست گفت نه عزیزم اینقدر فایل دیدم که دیگه حوصله دیدن فایل ندارم خلاصه گفتم پس حظوری بیاید دیگه قرار شد شب بیان که یه بنده خدای دیگه اومد بنگاه و من ایشون رو بردم روی ملک آهان اینو هم بگم که قیمت ملک رو من 2100 گذاشته بودم و این بنده خدا 1700 بیشتر نداشت و بایستی 200 برا سند و 200 هم برای تحویل میذاشتیم ولی اون فردی که حظوری اومد پولش نقد بود خلاصه که این ذهن نجوا گر که همش با توجه به تجربه کار میکنه نمیذاره و همیشه یه سنگی میندازه من رو به سمت این بنده خدا رو که حظوری اومد رو مثل خدا دیدم نه دست خدا و رفتیم و بازدید و اومدیم و تویه لحظه آخر پشیمون شد و ترسید و من موندم با کولباری از ترس خلاصه تماس گرفتم با این بنده خدا و گفتمشون که بیاد و از اونجا که فروشنده گفت من 2600 ریالی کمتر نمیدم گفتم یا خدا این بنده خدا 1700 داره همش باقیشم میخواستیم که بزاریم برای سند و تحویل دیگه هیچی دیگه تموم شد و این آخرین شانس من بود آبروم رفت که یهو به نده خدا اطلاع دادم گفت مشکلی نست چهارصد میلیون قرض میکنیم و 1700 هم نقد داریم میشه 2100 و پای معامله 200 هم تخفیف گرفتیم و از فروشنده و معامله جوش خورد و از اونجایی که فروشنده هنوز هم رفیقه باهام بهش گفتم قضیه از این قراره و من زیر 50 تومن نمیتونم از تون بگیرم اونم گفت باشه اصلا کاری به بانگاه نداریم و من بهت 50 تومن میدم و من هم پنجاه تومن که نه ولی چهل گرفتم و خوده بنگاه دار هم که چهل گرفته بود دو نیم میلیون بهم داد و پنج تومن هم هفته قبلی بهم داده بود و من با 47500 این بنده خدا که 50 تومن ازم میخواست رو رد کردم تا الان
که به یه تضاد خیلی خیلی بزرگ تر از 50 تومن خوردم که با توجه به اینکه من تضاد پنجاه تومنی رو گزرونده بودم این برایم مثل آب خوردن شده
البته بگم اون روز ها تازه فایل های آقا رضا عطار روشن رو من دیدم و وقتی از بیرون رفتن از تضاد برامون صحبت کردن خیلی بهم انگیزه داد که میشود و شد و بعد از یک هفته که من از تضاد در اومدم ایشون رو دم بنگاه دیدم و در آغوش کشیدم و ایشون هم گفتن که من همیشه از مسیر های اصلی میرم ولی امروز یه حسی بهم گفت که از این خیابون برم و ایشون رو من اون روز ملاقات کردم و بسیار هم از ایشون و هم از
خواهرم مریم جان شایسته و هم از استاد نازنینم بابت این آگاهی های ناب تشکر میکنم
از دیروز این سوال در ذهنم به وجود اومد که کدوم مسیر درسته؟؟
من در این شراط باید چکار کنم؟!
و تو دفترم از خداوند درخواست کردم و نوشتم و چقدرر منتظر این فایل بودم
چیزی که من تو دفترم نوشتم به این صورت بود:
سوال:در شرایط کنونی چکار و تصمیمی درست تر است
درست این است که سکوت کنیم و از اخبار و اتفاقات نامناسب اعراض کنیم
یا اینکه نسبت به شرایط کنونی معترض باشیم و در مقابل ظلم بایستیم
و در پایین صفحه به این صورت از خداوند در خواست پاسخ داشتم که؛((خدایا من نمیدونم چی درسته چی غلط
فقط میدونم که قدرت مطلق تویی و هیچ کس جز تو هیچ قدرتی نداره))
و این در حالی بود که در فضای مجازی به شدت به شرایط معترض بودم ولی به مسیری که داشتم میرفتم مطمئن نبودم و منتظر یه نشانه بودم تا اینکه
امروز صبح اومدم تو سایت که ادرس ایمیلتون رو بردارم و از شما هم بپرسم که دیدم یه فایل جدید اپلود شده قبل اینکه بازش کنم میدونستم که پاسخ سوال منه
و چقدر سپاسگزار خداوندم بخاطر پاسخگو بودنش
بخاطر سریع الاجاب بودنش
و نتیجه گیری که از این فایل میکنیم اینه که ما رو خودمون تمرکز کنیم خودمون رو بهبود بدیم اصلا تیتر فایل خودش کلی درس داره تمرکز بر آنچه میتوانم بهبود دهم
من خودم رو بهبود میدم جهانم منو هدایت میکنه به سمت اون شرایطی که مطابق با خواسته های منه اعتراض نمیکنم رو خودم تمرکز میکنم رو باورام کار میکنم
اما نکته اینجاست که من باید بتونم احساساتم رو نسبت به شرایط کنترل کنم وگرنه حتی با تغییر حکومت تغییری در شرایط من به وجود نمیاد
واقعا در مورد موضوع حجابم اگر متناسب با محیط حجابمون رو رعایت کنیم هیچ مشکلی به وجود نمیاد و جهان به خواسته های ما پاسخ میده اگه ما آزادی میخوایم هدایت میشیم به سمتش نیاز نیست براش بجنگیم نیاز نیست براش خون بدیم ولی نیازه رو باورمون کار کنیم براش نیازه که ترمزامون رو از بین ببریم هرچند از نظر من کار کردن رو باور ها سخت تره از اون خون دادنه
ولی این نیازه باید تلاشمون رو کنیم
و در آخر کامنتم رو با دعای بچهای NA به پایان میرسونم :
خداوندا؛آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمیتونم تغییر دهم
شهامتی که تغییر دهم آنچه را که میتونم و دانشی که تفاوت این دو را بدانم.
سلام به استاد عزیزم و خاله مریم قشنگ زیبا و سلام به همه ای دوستان عباسمنشی
این فایل زمانی به من هدایت شد که من دوباره روی خودم کار نکردم و همچنان درگیر عواملی بیرونی شدم بخاطر اینکه ذهن خودم کنترل نکردم و قانون فراموش کردم و باعث شدم خودم که مسولیت 100درصد زندگی خودم را می پذیرم دوباره به ما خواسته های مه خودم به وجود آوردم شد
و اتفاقاتی برای من افتاد که دوباره روی خودم کار کنم و به این فایل از استاد عزیزم هدایت شدم خدا صد هزار مرتبه شکر که هر جا ما کیر میکنیم هر جا مشکلی داریم به هر نحوه ای استاد براش دوره ساخت فایل ساخت از استاد خوبم بینهایت سپاسگزارم و از خداوند عزیز سپاسگزارم که که دستانش را برای هدایت من فرستاد من یک داستانی که قبلاً چطور تونستم ذهنم کنترل کنم این می نویسم همه برای خودم یاد آوری بشه هم این شاید یکی از دوستان در وضعیت قبلی من قرار داره و این تجربه به اشتراک بزارم
داستان من بر میگرده به سال 97 من بخاطر باور های اشتباه خودم باور های فکر میکردم البته اون موقع قانون نمیدونستم فروشگاه داشتم و همیشه در ذهن خودم اینطوری تجسم میکردم من دسته چک دارم بعد چک میدم 6ماه دیگه چک پرداخت میکنم تا موقع خدا بزرگ بعد چک میدادم یادم اون سال بود که من مبلغ یک میلیارد و هفتصد پنجاه میلیون چک برای خرید جنس برای فروشگاه خودم دادم و اون موقع همه دلار هنوز بالا نرفته بود و مبلغ خیلی سنگینی هم بود نمیدونم چرا اون موقع من هم چین کاری کردم ولی خوب انجام دادم و انبار فروشگاه چهار تا تریلی بار پر کردم و پیش خودم اون موقع فکر میکردم خوب چه کاری کردم اگر فردا دلار هم بالا رفت جنس های من ارزشش بیشتر میشه من تازه سود خوبی هم میکنم یکی از اون روزها که من داشتم تو فروشگاه حساب کتاب میکردم شریک من اومد گفت چیکار میکنی حسن ابن همه چک چیه میدی فکر پاس کردنش هم هستی گفت نترس خدا بزرگ اما این حرف اون انگاری یک ترسی در دلم به وجود آورد و باعث شد دائما من این حرف و این ترس در درون ذهن خودم مرور کنم البته این بخاطر خودم بود چون هم از پایه ابن کار اشتباه بود و بدتر از اون من ذهن خودم کنترل نکردم حالا که من خریدم خوب دیگه ترس چرا و بدتر از اون چرا دائما در ذهن خودم این هی مرور میکنم باعث شد من هر ثانیه هر دقیقه هرمز این ترس داشته باشم و به فکر های مختلف خیلی بد به شکل های خیلی بدی بهش دامن بزنم آنقدر این کار کردم تا زمانی که دقیقا یادم نمیاد چه اتفاقی افتاد دلار شروع به بالاتر رفتن کرد جالب همیشه دلار که گران میشد تقاضا برای محصول بیشتر میشد اما به خاطر باور های خودم و در ندارم در فرکانس بدی که قرار گرفته بود با دست های خودم با ذهن خودم ما نتونستیم محصولی فروش کنیم و بعد مدت کوتاه چک های ما یکی یکی برگشت میخورد و ما پول کافی نداشتم برای پاس کردن چک من هم اولین بارم بود این مبلغ سنگین با یک فرکانس بد در مدار بد بعد با اون ترس ها ماری به من کرد نمیتونستم فکر کنم آنقدر احساسم حال همه چیز من خراب شد یادم هروقت کارمندانم یا شریکم میاومد پیش من میترسیدند با من حرف بزن آنقدر که من عصبانی بودم آنقدر که حالت استرس اظطراب داشتم حتی به من نمیگفتن میخوای چای آب چیزی بهت بدیم خلاصه حال بد من زنک زدن طلبکار و هرمز بدتر از دیروز هرمز زنگ میزدن گوشی من آنقدر رنگ میخورد طلبکار زنگ میزد نمیدونستم چی بگم هر چی هم میگفتم زمان بدید قبول نمیکردن گوشی موبایل خودم خاموش کردم بعد رفتم با نشستم با خدا صحبت کردن گفتم نمیدونم چیکار کنم تو قدر قدرتی تو همیشه تو همه جا هدایتم میکنی بگو الان چی کار کنم واقعا نمیدونستم چیکار کنم سردرگم حیرون بودم خلاصه با خدا صحبت کردم نمیدونم بعد از چند روز چند ساعت این یادم نمیاد هدایت شدم به یک فایل استاد یک تکیه چند دقیقا بود که روی اون فایل موزیک هم گذاشت بودن البته اون موقع با استاد کم آشنا بودم و فایلهاشو گوش میدادم چون هروقت فایلها و گوش میدادم احساس خوبی بهم دست میداد و اون حس خوب از فایلهای استاد دوست داشتم اصلا اون موقع ترکی از این قانون چیه قانون چجوری کار میکنن نمیدونستم و تو تلگرام یک کانلی بود که از همه چیزهای مثبت توش بود میداشت و گاه گاهی من هم میدیم گوش میدادم فایلهای مختلف تو اون کانل تلگرامی مثبت احساس خوب میشد تا توی همان روز ها یک فایل چند دقیقه بود و من این شنیدم گوش کردن اصلا دقیقا هم اون فایل استاد درباره همین بدهی و شرایط بد داشت صحبت میکرد من این فایل شروع کردم به گوش کردن یک احساس عجیب یک احساس که انگاری جریان خونی من جریان انرژی من به یک میزان خیای خیلی زیادی در من بالا رفت و انگار استاد داشت با من صحبت میکرد انگاری داشت میگفت نگران چی هستی چقدر بدهی داری چقدر چک داری چقدر مشکل داری بسپارش خدا خداوند هدایتگر ماست خداوند حامی ماست و این فایل بارها بارها گوش میدادم چنان اعتماد بنفس چنان جریان از انرژی در من به وجود اومد من حتی دیگه نمیتونستم بشینم دوست داشتم راه برم آنقدر انرژی زیاد شده بود دائما راه میرفتم و اومد پایین از دفتر تو سالن فروشگاه گفتم با این لحن خنده دار با شوق با ذوق به طنز پسر تو چرا وای به من نمیدی گلوم خشک شد ای بابا بعد با همه خنده شوخی بچه نگاه میکردم میگفتن چی شده حالت خوب من میگفتم تا حالا تو زندگیم آنقدر خوب نبود انکاری تازه متولد شدم خلاصه شریکم اومد تعجب کرد میگفت چی شد چیکار کردی چیه جریان حالت از این رو به اون رو شده من توضیح نمیدادم تو اون فایل یک استاد یک تمرین داده بود گفت خودتون تو آینده ببنید که همه چیز درست شده و اتفاقا خوب براتون افتاد و من این کار مردم رفتم گفتم من یادم نیست گفت دو ماه یا سه ماه ولی این در ذهن خودم شروع کردم به تجسم کردن اولش سختم بود اما بعدش انگاری ذهنم راحت تر این کار میکرد خیلی خیلی راحت تر و گوشیم روشن کردم دیگه هر طلب کاری که زنگ میزد با یک اعتماد بنفس بالا یک خود باوری خداوند پشتبان من بعد اون فایل هم هی گوش می دادم طلبکار زنگ میزد میگفتم فعلانی من که میشناسید از بچه کی تو بازار بود همه به من میگفتند حسن لر حسن لر هستم نه تا به حالا اصلا کلمات خودش میآمد خدا این کلمات بهم الهام میکرد من هم میگفتم من نه تا به الان پول کسی خوردم نه این بد قوای کردم الان هم همان جنس های که به من دادید تو انبار هستش میخوابد بر میگردونم ولی اگر بهم اعتماد دارید صبر کنید من چک ها پاس میکنم بعضی ها قبول میکردم بعضی ها هم نه آنقدر این احساس این خس در من قدی قویتر شده بود اصلا فروش ما هم عوض شد جریان فروش ما هم عوض شد اتفاقات خوب اصلا همه چیز تغییر کرد حتی یادم یکی از کارخانه داره زنگ زده بود بعد من بخاطر اینکه سنش بالا بودم روم نمیشد جوابش بدم ولی اون موقع جوابش دادم بعد گفت حسن لر چرا جواب تلفن توی این مدت نمیدادی من گفتم حاجی شرمندم روم نشد چون چک برگشت خورده بود بعد میخندید میگه بچه من تورو از چشم های خودم بیشتر قبول دارم الان رنگ زدم بابت چیز دیگه من با تعجب گفتم بابت چی گفت نمونه جدید تولید کردم چند روز اومد تو باربری رانند تو بفرست بگیره روش کار کن هر کدوم فروش مشتری بیشتر میپسندند بهم بگو من هم نزدیک چهار صد میلیون بهش بدهکار بودم گفت حاجی من هنوز بدهی هارو پرداخت نکردم نترس بچه شرایط که قرار نیست اینجوری باشه همیشه نگران نباش فقط رو کارت تمرکز کن گوش قطع کردم اون حرف این شرایط انگاری یک شوک عجیب همراه با حس خوب در من اتفاق افتاد نمی تونستم حتی برای چند دقیقه حرف بزنم خدا رو شکر میکردم میگفتم چجوری من هدایتم کردی به استاد چجوری من به این فایل ناب به این طلای با ارزش من هدایت کردی آنقدر احساس خوب داشتم قابل وصف با کلمات نبود اما بینهایت سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم از خداوند مهربان خداوند عشق خداوند بخشنده مهربان استاد عزیزم چقدر از شما سپاسگزارم چقدر شما با این فایل دریچه های ذهنی مارو تغییر میدهید چقدر زندگی کردن درست فکر کردن به ما یاد ندهید من بخاطر فراموش کاری دقیقا الان بخاطر یک کار جدید دیگه که شروع کردم به مشکلاتی برخوردم اصلا یادم رفت حتی یاد اپن اتفاق افتاد یاد شرایط قبلی افتاد و نوشتم آنقدر در این لحظه نوشتن دوباره جالب ریز به ریزش یادم افتاد حتی دوباره احساسش کردم اون احساس خوب عالی خدایا شکرت استاد چی یادمون دادی چی داری بهمون یاد میدی چجوری از تشکر کنم سپاگزارم از شما استاد عزیز از خاله مریم گرانقدر ممنونم برای همه زحماتون ممنونم
خلاصه ما تمام بدهی هارو در مدت خیلی کوتاه. پرداخت کردیم
استاد ازت ممنونم از تمام زحمات شما و خاله مریم ممنونم از تمام دوستانی که در این سایت همراه هستن هم ممنونم از بینهایتی اهورامزدا هم سپاسگزارم شکرت شکرت
استاد با دل جان شما دوست دارم در آینده نزدیک شمارو ملاقات خواهم کرد و همچنین خاله مریم عزیز به خدای بزرگ می سپارمتون
و سلام به استاد بزرگوارم و بسیار آگاه و مریم گلی مهربونم
در جواب سوال استاد عزیزم همین بس که من از ۴سال پیش آگاهیهایم تغییر کرد و از ۳سال پیش در جریان آموزشهای پراز آگاهیهای قرآن و استاد عزیزم قرار گرفتم پیش از این ۴ سال همیشه برای مادرم که بسیار مخالفت با دوره و زمانه دارد به اصطلاح منبر میرفتم با اگاهیهای خودم میدانستم کار مادرم اشتباه است و میخواستم تغییرش بدم غافل از اینکه من فقط قادر به تغییر خودم هستم
خلاصه انقدر شب تا روز تلوزیون خانه ما انواع خبررسانی از ماهواره ها را پخش میکرد و مادر و پدرم همراه تلوزیون حتی اخبارهای تکراری را نگاه میکردند که من به علت مخالفت با اینهمه پالس منفی
همبشه در اتاق با در بسته مینشستم و کارهای خودم میپرداختم
بعداز آشنایی با آگاهیهای استاد
همیشه در خانه هندز فری به گوش انواع فایلهای رایگان استاد را گوش میدادم تا صدای تلوزیون را نشنوم
حتی دست از نصیحت و راهنمایی مادر برداشتم
آن روزها قبل از آشنایی با سایت عزیزم(عباسمنش دات کام) که الان خانه من شده
همیشه میگفتم چجوری میشه آدرسم عوض بشه و از این خانه بروم
و بعد از آگاهیها وقتی گیر دادن به عوامل بیرونی را رها کردم تاکید میکنم دیگر هیچ کاری به رفتار مادر پدرم نداشتم
و فقط و فقط
رفتارهای خودم را غلطگیری میکردم
و یک طبقه کتابخانه ام پراز دفترهای من شد که روی خودم کار میکردم
آدرسم یکه هفته ای نه حتی ۴ روره عوض شد و با همسرم که سرشار از آگاهی بود به خانه ای جدید و به قول خودم آدرس جدید رفتیم
این آنچنان پیروزی عظیمی بود که منتظرم کارهای جدید دیگرم هم با فایلهای رایگان رقم بزنم و برای استاد بزرگوارم مریم گلی عزیزم و شما همراهانم به زودی فایل ویدئو بسازم و بفرستم تا عقل همه از تغییراتم حیرت کند😊✌✌✌🎯🎯🎯
باید پارو نزد وا داد
باید دل ب دریا داد
خودش میبردت هرجا دلش خواست
به هرجا برد بدون ساحل همونجاست
The universe likes speed ,don’t delay , don’t doubt .
when opportunity is there , when inspiration is there❤ ACT❤that’s your job
مثلا آیه ۷۵ سوره نساء که می فرماید : چرا در راه خدا جهاد نمی کنید، در صورتی که جمعی ناتوان از مرد و زن و کودک شما که در مکه اسیر ظلم کفارند، دائم می گویند خدایا مارا از این شهری که مردمش ستمکاران بیرون آور و از جانب خود برای ما بیچارگان ، نگهدار و یاوری بفرست . ممنون میشم اگه درباره این آیات هم صحبتی بکنید که مسلمانان رو به مبارزه فراخوانده
سلام خدمت شما استاد عزیزم و سپاسگذارم از خداوند ب خاطر قوانین بدون نقص و زیبا, من در این شرایط یه هفته اخیر ک شرایط ب ظاهر خوب نبود کنترل ذهن داشتم و تمرکزم روی کارم و بهبود شخصیتم بود و دائما در حالت رضایت و سپاسگذاری و احساس خوب بودم و به لطف خدا ب خاطر این کنترل ذهن بهم پاداش ها داده شد و تونستم ماشینم را ارتقا بدم و یه ماشین فوق العاده زیبا خریدم و تونستم دوره ی روانشناسی ثروت ۱ روبخرم و کار کنم ،خرید دوره هم بهم کمک کرد تا ب خاطر قطعی اینترنت هم باز سپاسگذار باشم چون زمان بیشتری دارم تا روی دوره کار کنم و در کل استاد زندگی من سرشار از زیبایی شده درست زمانی ک ۹۹ درصد افراد شاکی هستند. و ب خاطر کنترل ذهنم شهری ک در ان زندگی میکنم اروم ترین شهر های ایرانه در این شرایط و در کل همه پاداش کنترل ذهن من هست خدارو شاکرم
سلام سلام و صد سلام خدمت استاد و همه بروبچ خفن سایت عباس منش . چه قدر فایل خفنی بور استاد مرسی ازت .
من ۲ سال پیش بعد از اینکه درسم تموم شد و دیپلم گرفتم یکی دوماه بعدش شروع کردم به خوردن و خوابیدن و هیچ کاری نمیکردم هییییچچچچچ کاری . فیزیکی که نه ، خیلی خیلی خیلی کم ذهنی هم انجام میدادم . میگشتم فضا مجازی و با بچه ها میرفتیم بیرون یه تلویزیونی هم نگاه میکردم و زمان هایی که اتفاق بدی میفتاد و داغون میشدم فایل یکی از اساتید رو که خیلی مبتدی آموزش میداد رو نگاه میکردم . راستی این دیدگاه رو هم داشتم که بابام و خانواده باید بهم پول بدن . ماهانه میرفتم چندرغاز از بابام پول میگرفتم که بابا چندرغاز بهم اینترنت ماهانه بده و اونم به ۱۰ روز نکشیده تموم میشد و واقعا به نظر خودم میرفتم گدایی میکردم . ماهانه پول سلمونی مو از بابام میگرفتم ؛ وقتی هم که مثلا وسط ماه دلم میخواست برم سلمونی بهم نمیداد . مواقعی هم که میرفتم بیرون با دوستام همش حواسم به این بود که کم خرج کنم . خلاصه این که چون پول هامو از بابام میگرفتم آزادی خیلی خیلی پایین بود و با هر سازی که بابام میزد باید میرقصیدم . چون مجبور بودم برقصم 😁
یه بار به بابام وسط ماه گفتم که پول میخوام برم سلمونی و گفت نمیدم و من مثل بچه ها قهر کردم و اینا . بعد چند روز بعد خواستم برم پیرهن بخرم گفت ندارم منم اصرار نکردم و گفتم باشه . هفته بعدش گفتم آقا میخوام برم کتاب بخرم اونم گفت نه.
از اونجا به بعد دیگه زنگه به صدا درومد و گفتم مهدی بسه . دیگه بسه. اگه بخوای این روند رو ادامه بدی به هیچ کجا نمیرسی . خودت باید آستین بالا بزنی . بابا دیگه بسه . خودت باید پول در بیاری . که از همینجا به صورت جدی دوره های موفقیت و پولسازی شرکت کردم . از همینجا ساین عباس منش رو جدی دنبال کردم . ۳ ماه بعد از این تصمیم رفتم دیجی کالا کار کردم . الان هم خدمت سربازی هستم . خدایا شکرت که هدایتم کردی و داری هدایت میکنی همچنان .
من به خود بابامم گفتم که واقعا ازت ممنونم که پول ندادی بهم که الان برا خودم پول در بیارم . الان اینقدر اینترنت میخرم واسه خودم که حد و حساب نداره😁
من اون موقع تمرکزم رو بابا بود که بابا باید پول بده من فلانم من بهمانم میخواست به دنیا نیاره و از اینجور حرفا اما تمرکزم اومد رو خودم کم کم اون خواسته هایی که داشتم محقق شدن .
پیش به سوی خواسته های بعدی و همینجور لول های بالاتر . مرسی استاد . مرسی از دوستای گلم که وقت گذاشتین خوندین . انشالله که تاثیر گذار باشه. از خدا میخوام که همگی این آگاهی ها رو عالی یادبگیریم و عالی عمل کنیم و نتایج عالی تر بگیریم. دوستون دارم
سلام استاد عزیزم
استاد، من سال ها در روابطم مشکل داشتم، همیشه رفتار نامناسب دیگران برایم قابل قبول نبود و مدام گله می کردم که چرا فلانی رفتار مناسبی با من ندارد، بالاخره یک روز خسته شدم ، حدود دو سال قبل، بعد از آشنا شدن با شما، افراد را زیر نظر گرفتم و متوجه شدم که آدم هایی هستند که روابط خوبی با همه دارند، از خودم پرسیدم که آن ها چه فرقی با من دارند؟
مشکل من این بود که بر خلاف آن آدم ها، ایراد های بقیه بیشتر از ایراد های خودم به چشمم میامد!
این مشکل به سه دلیل زیر در من به وجود آمده بود:
1. کمبود عزت نفس
این افراد عزت نفس به شدت بالایی داشتند و این باعث می شد که مسئولیت هر مشکلی را بر عهده بگیرند، به به نظر من، بر عهده گرفتن مسئولیت باعث می شود که ذهن، ایراد کمتری از بیرون بگیرد و به دنبال آن، انسان از شرایط بیرونی گله نمی کند.
2. توجه به شرایط بیرونی
متوجه شدم که آن افراد اصلا به شرایط بیرونی توجهی ندارند، انگار این افراد اصلا به دنیای بیرونی اعتقادی ندارند و فقط خوشان هستند و خودشان!( در ناخود آگاه)
این افراد به مسئله که هر اتفاقی بیوفتد به خیر آن ها است باور به شدت قوی دارند، یا به عبارت دیگر، این افراد به »الخیر فی ما وقع« باور دارند.
3. قضاوت و انتظار بی جا
یکی از فرق های دیگر این افراد این بود که همه را همان طور که هستند قبول کرده اند از آن ها انتظار خاصی ندارند و طرف مقابل را قضاوت نمی کنند، یکی از دلایلی که روابط عاطفی را در اوج عشق از بین می برد، داشتن بعضی انتظارات است، یادم می آید که شما در یکی از فایل های مصاحبه با استاد، در باره روابط حرف زده بودید، شما به این موضوع اشاره کرده بودید که در دوران اولیه روابط، دو طرف از همدیگر انتظار خاصی ندارند و همدیگر را همان طور که هستند دوست دارند ولی تا حرف از ازدواج می شود، دو طرف انتظاراتی از هم دارند که ممکن است باعث شود رابطه آن ها از بین برود!
در یکی دو هفته گذشته، استوری های اکانت ایسنتاگرام این افراد که معمولا دوستانم بودند را در نظر گرفته ام، در حالی که بقیه مردم در حال گله از شرایط هستند، این افراد دارند به شادی و خوشی زندگی میکنند!
حدود دو سه سالی است که دارم با کمک شما، این ویژگی ها را تغییر میدهم و به چشمم میبینم که روابطم در حال تغییر کردن است. ازتون تشکر می کنم.
استادم، من هم اخیرا ما فضای جامعه همراه شده بودم، هر دقیقه چک میکردم که الان چه اتفاقی افتاد و شرایط بیرون در چه وضع است، در ته دلم می دانستم که این راه اشتباه است و دادن قدرت به جامعه و شرایط بیرونی باعث می شود که از هدفم منحرف شوم، این فایل باعث شد که باز دوباره به خودم بیایم و شروع کنم تا خودم را تغییر دهم نه جامعه را.
اخیرا جمله ای از مولانا شنیده ام که خیلی در من تاثیر گذاشته است، دوست دارم آن را با شما نیز در اشتراک بگذرام:
دیروز زیرک بودم، و داشتم دنیا را عوض میکردم
امروز عاقل هستم، پس خودم را تغییر می دهم!
متن بالا یک نوشته ترجمه شده از انگلیسی به فارسی است، شعر اصلی را نتواستم پیدا کنم :).
با تشکر از استاد و خانم شایسته.
سلام به استاد عباسمنش عزیزم و دوستان خوبم
خداروشکر از وقتی که با توحید آشنا شدم و باور کردم عوامل بیرونی تاثیری در زندگی من ندارن و این عوامل بیرونی رو هم خود من خلق کردم، آرامشم چند برابر شد یعنی احساس تنفر و ناراحتی و خشم و گله و شکایت جاشو داد به احساس بی تفاوتی و خنثی و آرامش در یک کلام با محیط اطرافم در صلح قرار گرفتم.
زیاد در جریان جزئیات اتفاقات اخیر ایران نبودم و در مدارش قرار نداشتم و نمی دونم مردم راجع به چی صحبت میکنن و برام عجیبه اتفاقاتی که اونا دارن تجربه میکنم من تجربه نکردم.
در مورد حجاب خیلی جالبه من در کل یک زمانهای زیادی حجاب به شکل روسری و شال نداشتم و هیچ کس بهم گیر نداد به جز یکی دو مورد انگار اصلا منو نمیدیدن. ولی وقتی استاد توی فایل حجاب گفتن که کار عاقلانه این هست که اگر توی ایران زندگی میکنی عرف رو رعایت کن تا خودت آرامش داشته باشی و انرژی و تمرکزت هدر نره من این حرف استاد رو پذیرفتم و تصمیم گرفتم در حد تعادل و عرف حجابم رو رعایت کنم و ان شاءالله در زمان درست به مکان درست هدایت میشم که حجاب آزاد داشته باشه.
من یکی از خط قرمزای زندگیم گله و شکایت از عوامل بیرونی هست از وقتی این خط قرمز رو برای خودم در نظر گرفتم خیلی آرامشم بیشتر شده و البته اول راهم و خیلی جای کار دارم.
از خداوند میخوام کمکم کنه هدایتم کنه که قدرت بینهااایت درون خودم رو برای خلق زندگیم بااااوررر کنم.
سپاسگزارم استاد عزیزم.
تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم
این فایل رو من قبلا هم گوش کردم زمانی که تازه روی سایت قرار گرفته بود و وقتی این فایل رو گوش کردم فکر نکنم به اندازه یک صدم الان فهمیده باشمش الان که داشتم این فایل رو گوش میکردم یاد دو تا از اتفاقات زندگیم افتادم که یکیش به صورت ناخود آگاه بود یکیش به صورت استفاده و خود آگاه توسط فایل های استاد عباس منش عزیز بود
خب داستان اول
زمان خدمتم وقتی که اول خدمتم بود من به صورت خودجوش و عشق و علاقه رفتم و در مورد سلاح ها تحقیق کردم و چندین مدل سلاح یاد گرفتم و همینطوری تاکتیک های نظامی از عشق و علاقه خلاصه گذشت و گذشت که به اوسط خدمتم رسیدم و از اونجایی که فرمانده گردانم داشت پارتی بازی میکرد و یکی از بچه ها رو که فامیلش بود میزاشت ارشد و افرادی که پارتی بودن میزاشت ارشد تا اینکه من که از بچگی همیشه این پتنر مورد ظلم واقع شده بودن رو داشته بودم فکر میکردم که رسم روزگاره و هیچ عدالتی نیست و از این قبیل صحبت ها تا اینکه جر و بحثم شد با فرماندم وقتی که تهدید کردم که میرم حفاظت و شکایت میکنم با ناراحتی دفترش رو ترک کردم و به سمت کانکس رفتم و اعصابم حسابی خورد بود ها یعنی یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی الان به خودم میخندم چرا واقعا برای یه همچین چیز کوچیکی اینقدر عصابانی بودم و خلاصه من دیگه تمرکزم رو از روی خودم برداشتم و روی کار خودم تمرکز کردم و حالم اینقدر خوب بود که نگو به صورت ناخودآگاه ها
یعنی نمیدونستم چرا اینطوری من شدم خلاصه به دو هفته نکشید که این بنده خدا که ارشد بود رو از ارشدیت در آوردن و به زور به خاطر اینکه من بهترین سرباز بودم از لحاظ علم نظامی و قوانین نظامی من رو ارشد قرار دادند و الان که گفتید من ننشستم به خاطر اینکه نمیتونم کاری کنم غصه بخورم و اگه میرفتم شکایت میکردم پیش حافظت اینا خوب دوست بودن و با یه تذکر ساده از قضیه میگذشتن و بعدش من بودم و فرمانده گردان و یه سال گیر و گرفتاری از طرف ایشون ولی من فکرم رو برداشتم و ارشد شدم و سه ماه آخر خدمت رو مرخصی بودم و پست نمیدادم و همه سرباز ها و کادری ها عاشق من بودم و از زمانم حسابی لذت بردم
خب داستان دوم
اوایل سال بود که به یه بنده خدایی بدهکار بودم و داشتم روی فایل های رایگان کار میکردم و قدم اول دوره دوازده قدم رو خریداری کرده بودم ولی نمیتونستم با این قدم ارتباط بگیرم (تویه فرکانسش نبودم) و به تضادی برخوردم که اگه تا قبل از رسیدن اردیبهشت ماه پولش رو دادی که دادی وگرنه میاد در خونمون و آبرو ریزی میکنه و از اونجایی که من پاشنه آشیلم آبرومه و وقتی بحث آبرو وسط میاد خودم رو به آب و آتیش میزنم نمیدونستم چیکار کنم نه کسی بود که ازش قرض کنم و پدرم هم تمکن مالی رو نداشت و باید با آبرو ریزی کنار می اومدم ولی من اومدم گفتم از خودم چکاری بر میاد دیدم فقط میتونم روی باور هام کار کنم و از اونجایی که تویه اون املاکی که اون زمان کار میکردم خوب با هام حساب نمیکرد بهم حق الزحمه درستی نمیداد اومدم فقط فایل های سه برابر کردن در آمد در یک سال رو گوش میکردم یعنی تا حد توان ها لیزری تا اینکه یک فایلی که چهار ماه بود فروش نرفته بود به ذهنم رسید که تویه برنامه دیوار بذارمش برای فروش فایل ساختمان نیمه کاره بود و اینقدر این هدایت واضح بود که تعلل نکردم و گذاشتمش بعد از نیمدونم چند ساعت یک روز نهایتا دو روز یه بنده خدایی بهم زنگ زد گفت که من این رو میخوام و اصلا نمیخوام هم ببینمش بیا معاملش کنیم من گفتم بابا مگه میشه بیا بریم ببینش ببین چی هست چی نیست گفت نه عزیزم اینقدر فایل دیدم که دیگه حوصله دیدن فایل ندارم خلاصه گفتم پس حظوری بیاید دیگه قرار شد شب بیان که یه بنده خدای دیگه اومد بنگاه و من ایشون رو بردم روی ملک آهان اینو هم بگم که قیمت ملک رو من 2100 گذاشته بودم و این بنده خدا 1700 بیشتر نداشت و بایستی 200 برا سند و 200 هم برای تحویل میذاشتیم ولی اون فردی که حظوری اومد پولش نقد بود خلاصه که این ذهن نجوا گر که همش با توجه به تجربه کار میکنه نمیذاره و همیشه یه سنگی میندازه من رو به سمت این بنده خدا رو که حظوری اومد رو مثل خدا دیدم نه دست خدا و رفتیم و بازدید و اومدیم و تویه لحظه آخر پشیمون شد و ترسید و من موندم با کولباری از ترس خلاصه تماس گرفتم با این بنده خدا و گفتمشون که بیاد و از اونجا که فروشنده گفت من 2600 ریالی کمتر نمیدم گفتم یا خدا این بنده خدا 1700 داره همش باقیشم میخواستیم که بزاریم برای سند و تحویل دیگه هیچی دیگه تموم شد و این آخرین شانس من بود آبروم رفت که یهو به نده خدا اطلاع دادم گفت مشکلی نست چهارصد میلیون قرض میکنیم و 1700 هم نقد داریم میشه 2100 و پای معامله 200 هم تخفیف گرفتیم و از فروشنده و معامله جوش خورد و از اونجایی که فروشنده هنوز هم رفیقه باهام بهش گفتم قضیه از این قراره و من زیر 50 تومن نمیتونم از تون بگیرم اونم گفت باشه اصلا کاری به بانگاه نداریم و من بهت 50 تومن میدم و من هم پنجاه تومن که نه ولی چهل گرفتم و خوده بنگاه دار هم که چهل گرفته بود دو نیم میلیون بهم داد و پنج تومن هم هفته قبلی بهم داده بود و من با 47500 این بنده خدا که 50 تومن ازم میخواست رو رد کردم تا الان
که به یه تضاد خیلی خیلی بزرگ تر از 50 تومن خوردم که با توجه به اینکه من تضاد پنجاه تومنی رو گزرونده بودم این برایم مثل آب خوردن شده
البته بگم اون روز ها تازه فایل های آقا رضا عطار روشن رو من دیدم و وقتی از بیرون رفتن از تضاد برامون صحبت کردن خیلی بهم انگیزه داد که میشود و شد و بعد از یک هفته که من از تضاد در اومدم ایشون رو دم بنگاه دیدم و در آغوش کشیدم و ایشون هم گفتن که من همیشه از مسیر های اصلی میرم ولی امروز یه حسی بهم گفت که از این خیابون برم و ایشون رو من اون روز ملاقات کردم و بسیار هم از ایشون و هم از
خواهرم مریم جان شایسته و هم از استاد نازنینم بابت این آگاهی های ناب تشکر میکنم
دوستون دارم در پناه حق
به نام خدای هدایتگر
سلام به استاد عزیزم و همه ی دوستان
از دیروز این سوال در ذهنم به وجود اومد که کدوم مسیر درسته؟؟
من در این شراط باید چکار کنم؟!
و تو دفترم از خداوند درخواست کردم و نوشتم و چقدرر منتظر این فایل بودم
چیزی که من تو دفترم نوشتم به این صورت بود:
سوال:در شرایط کنونی چکار و تصمیمی درست تر است
درست این است که سکوت کنیم و از اخبار و اتفاقات نامناسب اعراض کنیم
یا اینکه نسبت به شرایط کنونی معترض باشیم و در مقابل ظلم بایستیم
و در پایین صفحه به این صورت از خداوند در خواست پاسخ داشتم که؛((خدایا من نمیدونم چی درسته چی غلط
فقط میدونم که قدرت مطلق تویی و هیچ کس جز تو هیچ قدرتی نداره))
و این در حالی بود که در فضای مجازی به شدت به شرایط معترض بودم ولی به مسیری که داشتم میرفتم مطمئن نبودم و منتظر یه نشانه بودم تا اینکه
امروز صبح اومدم تو سایت که ادرس ایمیلتون رو بردارم و از شما هم بپرسم که دیدم یه فایل جدید اپلود شده قبل اینکه بازش کنم میدونستم که پاسخ سوال منه
و چقدر سپاسگزار خداوندم بخاطر پاسخگو بودنش
بخاطر سریع الاجاب بودنش
و نتیجه گیری که از این فایل میکنیم اینه که ما رو خودمون تمرکز کنیم خودمون رو بهبود بدیم اصلا تیتر فایل خودش کلی درس داره تمرکز بر آنچه میتوانم بهبود دهم
من خودم رو بهبود میدم جهانم منو هدایت میکنه به سمت اون شرایطی که مطابق با خواسته های منه اعتراض نمیکنم رو خودم تمرکز میکنم رو باورام کار میکنم
اما نکته اینجاست که من باید بتونم احساساتم رو نسبت به شرایط کنترل کنم وگرنه حتی با تغییر حکومت تغییری در شرایط من به وجود نمیاد
واقعا در مورد موضوع حجابم اگر متناسب با محیط حجابمون رو رعایت کنیم هیچ مشکلی به وجود نمیاد و جهان به خواسته های ما پاسخ میده اگه ما آزادی میخوایم هدایت میشیم به سمتش نیاز نیست براش بجنگیم نیاز نیست براش خون بدیم ولی نیازه رو باورمون کار کنیم براش نیازه که ترمزامون رو از بین ببریم هرچند از نظر من کار کردن رو باور ها سخت تره از اون خون دادنه
ولی این نیازه باید تلاشمون رو کنیم
و در آخر کامنتم رو با دعای بچهای NA به پایان میرسونم :
خداوندا؛آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمیتونم تغییر دهم
شهامتی که تغییر دهم آنچه را که میتونم و دانشی که تفاوت این دو را بدانم.
آمین
سلام دوست عزیز
گوش دادن به این فایل هم جالب بود
وقتی وارد پوشه فایل در گوشیم شدم دیدم این فایل روی صفحه س با اینکه من اصلا پلی نکرده بودم …قطعا نشونه هدایتی من امروز این فایل ارزشمند هست
*چه دیدگاه جالبی که باید در خودم بسازم
اینکه وقتی چیزی رو نمیتونم تغییر بدم، تمرکز روی شکایت و غر زدن نذارم
بجاش روی خودم کار کنم و وظیفه م رو در قبال رشد و پیشرفتم انجام بدم
*وقتی هم شرایط نادلخواه پیش میاد بجای اینکه عوامل بیرونی رو مقصر بدونم ، به درونم تمرکز کنم تا ایراد کار رو پیدا کنم
چون عوامل بیرونی در زندگی من بی تاثیر هست و هر چیزی که تجربه میکنم بازتاب باورهای خودمه
* واقعا سمی ترین باور و دیدگاه، اینه که عوامل بیرونی زندگی ما رو می سازن
که البته «شرک» هم هست
مگه میشه خدا ما رو بفرسته به این جهان که مظلوم واقع بشیم؟! مگه عروسک خیمه شب بازی هستیم؟ اصلا این دیدگاه با عدل خدا ناسازگار هست و بشدت باور داغونیه
چه درس بزرگی بود که ما دنبال افرادی باشیم که «شخصیت خوب» داشته باشن … وگرنه که توی فلان فیلد قطعا افراد متخصص هستن ولی تفاوت در «شخصیت» آدم ها هست
من قبلا عالم و آدم رو مقصر میدونستم
همه ایراد داشتن جز خودم!
الان این دیدگاه رو خیلی تغییر دادم و کنترل ذهنم خیلی قوی تر شده
اما قطعا جای تغییر و بهبود رو خیلی خیلی زیاد دارم ولی سپاسگزارم که در مسیر درستی هستم
در پناه الله یکتا
به نام اهورامزدا خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد عزیزم و خاله مریم قشنگ زیبا و سلام به همه ای دوستان عباسمنشی
این فایل زمانی به من هدایت شد که من دوباره روی خودم کار نکردم و همچنان درگیر عواملی بیرونی شدم بخاطر اینکه ذهن خودم کنترل نکردم و قانون فراموش کردم و باعث شدم خودم که مسولیت 100درصد زندگی خودم را می پذیرم دوباره به ما خواسته های مه خودم به وجود آوردم شد
و اتفاقاتی برای من افتاد که دوباره روی خودم کار کنم و به این فایل از استاد عزیزم هدایت شدم خدا صد هزار مرتبه شکر که هر جا ما کیر میکنیم هر جا مشکلی داریم به هر نحوه ای استاد براش دوره ساخت فایل ساخت از استاد خوبم بینهایت سپاسگزارم و از خداوند عزیز سپاسگزارم که که دستانش را برای هدایت من فرستاد من یک داستانی که قبلاً چطور تونستم ذهنم کنترل کنم این می نویسم همه برای خودم یاد آوری بشه هم این شاید یکی از دوستان در وضعیت قبلی من قرار داره و این تجربه به اشتراک بزارم
داستان من بر میگرده به سال 97 من بخاطر باور های اشتباه خودم باور های فکر میکردم البته اون موقع قانون نمیدونستم فروشگاه داشتم و همیشه در ذهن خودم اینطوری تجسم میکردم من دسته چک دارم بعد چک میدم 6ماه دیگه چک پرداخت میکنم تا موقع خدا بزرگ بعد چک میدادم یادم اون سال بود که من مبلغ یک میلیارد و هفتصد پنجاه میلیون چک برای خرید جنس برای فروشگاه خودم دادم و اون موقع همه دلار هنوز بالا نرفته بود و مبلغ خیلی سنگینی هم بود نمیدونم چرا اون موقع من هم چین کاری کردم ولی خوب انجام دادم و انبار فروشگاه چهار تا تریلی بار پر کردم و پیش خودم اون موقع فکر میکردم خوب چه کاری کردم اگر فردا دلار هم بالا رفت جنس های من ارزشش بیشتر میشه من تازه سود خوبی هم میکنم یکی از اون روزها که من داشتم تو فروشگاه حساب کتاب میکردم شریک من اومد گفت چیکار میکنی حسن ابن همه چک چیه میدی فکر پاس کردنش هم هستی گفت نترس خدا بزرگ اما این حرف اون انگاری یک ترسی در دلم به وجود آورد و باعث شد دائما من این حرف و این ترس در درون ذهن خودم مرور کنم البته این بخاطر خودم بود چون هم از پایه ابن کار اشتباه بود و بدتر از اون من ذهن خودم کنترل نکردم حالا که من خریدم خوب دیگه ترس چرا و بدتر از اون چرا دائما در ذهن خودم این هی مرور میکنم باعث شد من هر ثانیه هر دقیقه هرمز این ترس داشته باشم و به فکر های مختلف خیلی بد به شکل های خیلی بدی بهش دامن بزنم آنقدر این کار کردم تا زمانی که دقیقا یادم نمیاد چه اتفاقی افتاد دلار شروع به بالاتر رفتن کرد جالب همیشه دلار که گران میشد تقاضا برای محصول بیشتر میشد اما به خاطر باور های خودم و در ندارم در فرکانس بدی که قرار گرفته بود با دست های خودم با ذهن خودم ما نتونستیم محصولی فروش کنیم و بعد مدت کوتاه چک های ما یکی یکی برگشت میخورد و ما پول کافی نداشتم برای پاس کردن چک من هم اولین بارم بود این مبلغ سنگین با یک فرکانس بد در مدار بد بعد با اون ترس ها ماری به من کرد نمیتونستم فکر کنم آنقدر احساسم حال همه چیز من خراب شد یادم هروقت کارمندانم یا شریکم میاومد پیش من میترسیدند با من حرف بزن آنقدر که من عصبانی بودم آنقدر که حالت استرس اظطراب داشتم حتی به من نمیگفتن میخوای چای آب چیزی بهت بدیم خلاصه حال بد من زنک زدن طلبکار و هرمز بدتر از دیروز هرمز زنگ میزدن گوشی من آنقدر رنگ میخورد طلبکار زنگ میزد نمیدونستم چی بگم هر چی هم میگفتم زمان بدید قبول نمیکردن گوشی موبایل خودم خاموش کردم بعد رفتم با نشستم با خدا صحبت کردن گفتم نمیدونم چیکار کنم تو قدر قدرتی تو همیشه تو همه جا هدایتم میکنی بگو الان چی کار کنم واقعا نمیدونستم چیکار کنم سردرگم حیرون بودم خلاصه با خدا صحبت کردم نمیدونم بعد از چند روز چند ساعت این یادم نمیاد هدایت شدم به یک فایل استاد یک تکیه چند دقیقا بود که روی اون فایل موزیک هم گذاشت بودن البته اون موقع با استاد کم آشنا بودم و فایلهاشو گوش میدادم چون هروقت فایلها و گوش میدادم احساس خوبی بهم دست میداد و اون حس خوب از فایلهای استاد دوست داشتم اصلا اون موقع ترکی از این قانون چیه قانون چجوری کار میکنن نمیدونستم و تو تلگرام یک کانلی بود که از همه چیزهای مثبت توش بود میداشت و گاه گاهی من هم میدیم گوش میدادم فایلهای مختلف تو اون کانل تلگرامی مثبت احساس خوب میشد تا توی همان روز ها یک فایل چند دقیقه بود و من این شنیدم گوش کردن اصلا دقیقا هم اون فایل استاد درباره همین بدهی و شرایط بد داشت صحبت میکرد من این فایل شروع کردم به گوش کردن یک احساس عجیب یک احساس که انگاری جریان خونی من جریان انرژی من به یک میزان خیای خیلی زیادی در من بالا رفت و انگار استاد داشت با من صحبت میکرد انگاری داشت میگفت نگران چی هستی چقدر بدهی داری چقدر چک داری چقدر مشکل داری بسپارش خدا خداوند هدایتگر ماست خداوند حامی ماست و این فایل بارها بارها گوش میدادم چنان اعتماد بنفس چنان جریان از انرژی در من به وجود اومد من حتی دیگه نمیتونستم بشینم دوست داشتم راه برم آنقدر انرژی زیاد شده بود دائما راه میرفتم و اومد پایین از دفتر تو سالن فروشگاه گفتم با این لحن خنده دار با شوق با ذوق به طنز پسر تو چرا وای به من نمیدی گلوم خشک شد ای بابا بعد با همه خنده شوخی بچه نگاه میکردم میگفتن چی شده حالت خوب من میگفتم تا حالا تو زندگیم آنقدر خوب نبود انکاری تازه متولد شدم خلاصه شریکم اومد تعجب کرد میگفت چی شد چیکار کردی چیه جریان حالت از این رو به اون رو شده من توضیح نمیدادم تو اون فایل یک استاد یک تمرین داده بود گفت خودتون تو آینده ببنید که همه چیز درست شده و اتفاقا خوب براتون افتاد و من این کار مردم رفتم گفتم من یادم نیست گفت دو ماه یا سه ماه ولی این در ذهن خودم شروع کردم به تجسم کردن اولش سختم بود اما بعدش انگاری ذهنم راحت تر این کار میکرد خیلی خیلی راحت تر و گوشیم روشن کردم دیگه هر طلب کاری که زنگ میزد با یک اعتماد بنفس بالا یک خود باوری خداوند پشتبان من بعد اون فایل هم هی گوش می دادم طلبکار زنگ میزد میگفتم فعلانی من که میشناسید از بچه کی تو بازار بود همه به من میگفتند حسن لر حسن لر هستم نه تا به حالا اصلا کلمات خودش میآمد خدا این کلمات بهم الهام میکرد من هم میگفتم من نه تا به الان پول کسی خوردم نه این بد قوای کردم الان هم همان جنس های که به من دادید تو انبار هستش میخوابد بر میگردونم ولی اگر بهم اعتماد دارید صبر کنید من چک ها پاس میکنم بعضی ها قبول میکردم بعضی ها هم نه آنقدر این احساس این خس در من قدی قویتر شده بود اصلا فروش ما هم عوض شد جریان فروش ما هم عوض شد اتفاقات خوب اصلا همه چیز تغییر کرد حتی یادم یکی از کارخانه داره زنگ زده بود بعد من بخاطر اینکه سنش بالا بودم روم نمیشد جوابش بدم ولی اون موقع جوابش دادم بعد گفت حسن لر چرا جواب تلفن توی این مدت نمیدادی من گفتم حاجی شرمندم روم نشد چون چک برگشت خورده بود بعد میخندید میگه بچه من تورو از چشم های خودم بیشتر قبول دارم الان رنگ زدم بابت چیز دیگه من با تعجب گفتم بابت چی گفت نمونه جدید تولید کردم چند روز اومد تو باربری رانند تو بفرست بگیره روش کار کن هر کدوم فروش مشتری بیشتر میپسندند بهم بگو من هم نزدیک چهار صد میلیون بهش بدهکار بودم گفت حاجی من هنوز بدهی هارو پرداخت نکردم نترس بچه شرایط که قرار نیست اینجوری باشه همیشه نگران نباش فقط رو کارت تمرکز کن گوش قطع کردم اون حرف این شرایط انگاری یک شوک عجیب همراه با حس خوب در من اتفاق افتاد نمی تونستم حتی برای چند دقیقه حرف بزنم خدا رو شکر میکردم میگفتم چجوری من هدایتم کردی به استاد چجوری من به این فایل ناب به این طلای با ارزش من هدایت کردی آنقدر احساس خوب داشتم قابل وصف با کلمات نبود اما بینهایت سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم از خداوند مهربان خداوند عشق خداوند بخشنده مهربان استاد عزیزم چقدر از شما سپاسگزارم چقدر شما با این فایل دریچه های ذهنی مارو تغییر میدهید چقدر زندگی کردن درست فکر کردن به ما یاد ندهید من بخاطر فراموش کاری دقیقا الان بخاطر یک کار جدید دیگه که شروع کردم به مشکلاتی برخوردم اصلا یادم رفت حتی یاد اپن اتفاق افتاد یاد شرایط قبلی افتاد و نوشتم آنقدر در این لحظه نوشتن دوباره جالب ریز به ریزش یادم افتاد حتی دوباره احساسش کردم اون احساس خوب عالی خدایا شکرت استاد چی یادمون دادی چی داری بهمون یاد میدی چجوری از تشکر کنم سپاگزارم از شما استاد عزیز از خاله مریم گرانقدر ممنونم برای همه زحماتون ممنونم
خلاصه ما تمام بدهی هارو در مدت خیلی کوتاه. پرداخت کردیم
استاد ازت ممنونم از تمام زحمات شما و خاله مریم ممنونم از تمام دوستانی که در این سایت همراه هستن هم ممنونم از بینهایتی اهورامزدا هم سپاسگزارم شکرت شکرت
استاد با دل جان شما دوست دارم در آینده نزدیک شمارو ملاقات خواهم کرد و همچنین خاله مریم عزیز به خدای بزرگ می سپارمتون
سلام بر خدای پشتیبان انک انت الوهاب
و سلام به استاد بزرگوارم و بسیار آگاه و مریم گلی مهربونم
در جواب سوال استاد عزیزم همین بس که من از ۴سال پیش آگاهیهایم تغییر کرد و از ۳سال پیش در جریان آموزشهای پراز آگاهیهای قرآن و استاد عزیزم قرار گرفتم پیش از این ۴ سال همیشه برای مادرم که بسیار مخالفت با دوره و زمانه دارد به اصطلاح منبر میرفتم با اگاهیهای خودم میدانستم کار مادرم اشتباه است و میخواستم تغییرش بدم غافل از اینکه من فقط قادر به تغییر خودم هستم
خلاصه انقدر شب تا روز تلوزیون خانه ما انواع خبررسانی از ماهواره ها را پخش میکرد و مادر و پدرم همراه تلوزیون حتی اخبارهای تکراری را نگاه میکردند که من به علت مخالفت با اینهمه پالس منفی
همبشه در اتاق با در بسته مینشستم و کارهای خودم میپرداختم
بعداز آشنایی با آگاهیهای استاد
همیشه در خانه هندز فری به گوش انواع فایلهای رایگان استاد را گوش میدادم تا صدای تلوزیون را نشنوم
حتی دست از نصیحت و راهنمایی مادر برداشتم
آن روزها قبل از آشنایی با سایت عزیزم(عباسمنش دات کام) که الان خانه من شده
همیشه میگفتم چجوری میشه آدرسم عوض بشه و از این خانه بروم
و بعد از آگاهیها وقتی گیر دادن به عوامل بیرونی را رها کردم تاکید میکنم دیگر هیچ کاری به رفتار مادر پدرم نداشتم
و فقط و فقط
رفتارهای خودم را غلطگیری میکردم
و یک طبقه کتابخانه ام پراز دفترهای من شد که روی خودم کار میکردم
آدرسم یکه هفته ای نه حتی ۴ روره عوض شد و با همسرم که سرشار از آگاهی بود به خانه ای جدید و به قول خودم آدرس جدید رفتیم
این آنچنان پیروزی عظیمی بود که منتظرم کارهای جدید دیگرم هم با فایلهای رایگان رقم بزنم و برای استاد بزرگوارم مریم گلی عزیزم و شما همراهانم به زودی فایل ویدئو بسازم و بفرستم تا عقل همه از تغییراتم حیرت کند😊✌✌✌🎯🎯🎯
باید پارو نزد وا داد
باید دل ب دریا داد
خودش میبردت هرجا دلش خواست
به هرجا برد بدون ساحل همونجاست
The universe likes speed ,don’t delay , don’t doubt .
when opportunity is there , when inspiration is there❤ ACT❤that’s your job
Just do it now. that’s all you have to do
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹