زیبایی ها را ببینیم - صفحه 14
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-22.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-09-12 13:15:272020-08-22 01:48:58زیبایی ها را ببینیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام الله یکتا، سلام.
نکات مثبت و نعمت های یکشنبه 6 خرداد 1403
1- پدرشوهر عزیزم (آقاجون) امروز سورپرایزی اومد خونه مون.
برامون تلویزیون هدیه خرید و آورد.
کلی سورپرایز و خوشحال شدم.
2- گل های یاسِ خوشبوی پیاده رویِ دیشب تو محوطه مون.
3- هوای خوبِ دیروز عصر، باد و امادگی برای باران.
4- کره ی حیوانی و عسل و نون تست، خوراکیِ خوشمزه ی الان.
5- سلامِ دختر بچه ی همسایه مون بهم، و جواب زیبای سلامِ من بهش.
6- هوای مطبوع.
خدایا شکرت.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام.
قشنگی های زندگیم، امروز، 5 خرداد شنبه جان 1403.
1- خداوند آسانم کرد بر آسانی ها.
با مامانم حافظ جان رو بردیم مرکز بهداشت، برای یک ماهگیش.
در آرامش و امنیت و راحتی با تپسی رفتیم و برگشتیم، اونجا هم همه چیز عالی جلو رفت، الهی شکر.
لا حول ولا قوه الا بالله
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
2- پنجره رو باز کردم هوای مطبوعِ بهاری بیاد خونه.
3- از پنجره درختان سرسبز معلوم هستن.
4- صدای اواز پرنده ها میاد.
5- مرکز بهداشت خیلی به خونه مون نزدیکه، الهی شکر.
6- دیروز مهمان داشتیم، خاله و دخترخاله های همسرم، با مادرشوهر و خواهر شوهرم.
خیلی خوش گذشت و عالی بود همه چیز.
مادرشوهرم خیلی کمک و محبت کرد، خیر ببینه.
حافظ جان هم کلی عشق و توجه و هدیه دریافت کرد.
7- پرده هارو کنار زدم نور و قشنگی وارد اتاق میشه.
8- میفهمم و دارم با خودم و تغییرات زندگیم کم کم روبه رو میشم و سازگاری پیدا میکنم.
امروز صبح گفتم به خودم تو اروم باش خدا کمکت میکنه.
ذهنت ساکت باشه صدای خدا رو میشنوی.
الهی شکرت برای همه ی نعمت هات.
به نام خدا، سلام.
ادامه قشنگی های 2 خرداد جان، چهارشنبه ی زیبای بهارِ 1403.
41- عصر رفتم پیاده روی، تقریبا دیگه هوا رفت رو به تاریکی، حدود 40 دقیقه راه رفتم.
بارونِ دلبری میومد نم نم و من کیف کردم.
با سه نفر از عزیزانم هم تلفنی صحبت کردم.
– خداوند برای من زمان رو باز میکنه.
– خداوند برای من شرایط پیاده روی رو فراهم میکنه.
– خداوند بهترین شرایط رو برای من چیدمان میکنه تا برم پیاده رویِ بسیار دلچسب، همون مدلی که خوشحالم میکنه.
الهی شکر.
یه زمانی فکرش رو هم نمیکردم پیاده روی انقدر برام مقدس و دلچسب و خواستنی بشه و برای داشتنش درخواست بدم هر روز به خدا.
خدا رو شکر برای نعمتِ پیاده روی.
42- خدا منو آسان میکنه بر آسانی ها.
ممنونشم.
43- این کاغذ افتاد از دیوار:
سپاس گزاری از خدا یعنی: اعتبارِ هر چیزِ خوبی از اللهِ یکتاست.
این روزها فایل 10 توحید عملی رو زیاد گوش میدم، این کاغذ هم همون تواضع در برابر پروردگار رو یادآوری میکنه برام.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
خدایا شکرت که هر قضاوتی که میکنم در مورد دیگران رو میاری جلوی چشمم وقتی خودمم همون کار رو انجام میدم، و بیشتر متوجه میشم سکوت چه نعمت و گنجِ بزرگیه.
به نام خداوند
سلام
قشنگی های امروز، چهارشنبه دوم خرداد 1403
1- مادرشوهر و پدرشوهر نازنینم امروز ظهر سورپرایزی اومدن خونه مون.
خیلی خوشحال شدم.
مادرشوهر عزیزم کمکم کرد مثل هر باری که میاد پیشمون.
آقاجونِ حافظ نگهش داشت تا من نهار بخورم.
نهار برامون از بیرون خریدن.
2- جمعه مهمون داریم، ان شاالله خاله و دخترخاله های عزیز همسرم میان حافظ رو ببینن.
3- یک ماهگیِ قندِ عسلم.
4- لبخندهای دلنشینِ حافظ.
5- بهبود وضعیت خوابش در شبانه روز.
6- امروز رفتیم شنوایی سنجی و پزشک اطفال امروز، الحمدالله عالی بود همه چیز.
اولین نفر بودیم تو جفتِ پزشک ها.
با همسرم رفتیم کلینیک، مرخصیِ ساعتی گرفته بود.
راحت رفتیم و برگشتیم.
7- منشیِ خوش اخلاق و باحوصله ی کلینیک.
8- سلامتیِ قند عسلم، خودم و عزیزانم.
9- جمعه صبح ان شاالله مامان بزرگ و عمه جانِ جیگر طلای نی نی میان خونه مون.
10- کامنت خوندم و نوشتم امروز.
11- خوابِ نیم ساعته ی عصرِ امروز برای خودم وقتی حافظ خواب بود.
12- هوای بارونیِ امروز.
13- محبت های فراوانی که هر روز از خانواده هامون برای حافظ و خودمون دریافت میکنیم.
14- کامنت هایی که دوستان برام مینویسن.
15- شنیدن فایل های استاد که بهم انرژیِ مثبت میدن هر بار.
16- تبریکِ یک ماهگیِ حافظ بهم از طرفِ زن عمویِ قشنگش، جاریِ نازنینم.
17- خوراکی های خوشمزه ی یخچال و فریزر و قفسه هامون.
18- کباب کوبیده ی خوشمزه ی نهار امروز.
19- سوپِ خوشمزه ی نهار امروز.
20- با مشاور شیردهی صحبت کردم امروز و پاسخِ سوالاتمو گرفتم، الهی شکر.
21- هر بار که به حافظ شیر میدم، باد گلو میزنه، پوشکشو عوض میکنم، جیش و پی پی میکنه از خدا تشکر میکنم برای سلامتیش.
22- خونه ی امن و گرم و باصفامون.
23- محوطه ی خونه مون که عینِ پارک سرسبز، با طراوت و باصفاست.
24- امروز پنجره رو باز کردیم هوای تازه و باطراوت اومد داخل خونه، الهی شکر.
25- دیروز مامانم یه عالمه سوپ برام پخت، الهی شکرت.
26- دیشب از خدا خواستم فرشته هاشو بفرسته برامون برای کمک، ظهر مادرشوهر و پدر شوهر عزیزم اومدن.
27- اینکه میتونم بیام سایت کامنت بخونم و بنویسم، فایل های استاد رو گوش میدیم خانوادگی.
28- سپاس گزارم برای همه ی وسایلِ حافظ.
29- محوطه ی مجتمع مون پر از درخت های سبز و گلهای رنگی رنگیِ قشنگه.
30- همه ی پنجره های خونه مون رو به درخت ها و سرسبزی باز میشن، الهی شکر.
31- کمک های همسرم برای بچه داری و همکاری مون با هم، الهی شکر.
32- شنیدنِ صدای اواز گنجشک ها، همین الان.
خیلی گوش نواز و زیباست.
33- گلهای سفیدِ قشنگ و فراوانِ بیرون از مجتمع تو پیاده رو.
34- دیروز اسان شدم بر اسانی ها.
چیزهایی که میخواستم به خواهرم بگم رو براش ویس فرستادم.
از خودم راضی ام که کاری رو که باید انجام میدادم دادم، فارغ از اینکه چی میشه یا خواهرم چی فکر میکنه یا چه واکنشی نشون میده.
قبلش هم گفتم الخیر فی ماوقع…
و از خدا خواستم روی زبانم جاری بشه.
35- فایلِ 9 ارامش در پرتو اگاهی:
غم و شادی گذرا هستن، پس چرا عجله میکنی…
چقدر برای من خوبه این جمله.
الهی شکر.
که نچسبم به هیچ موقعیت و شرایطی.
در لحظه جاری باشم و زندگی کنم، همین.
36- با حافظ دارم یاد میگیرم منعطف شم تو زندگی.
فاصله بگیرم از برنامه های از پیش تعیین شده، نچسبم بهشون، به هر دلیلی اگه طبق برنامه پیش نرفتیم بگم خیره…
به خاطر مراسم امروز و تعطیل رسمیِ کشور، مرکز بهداشت تعطیل بود، نتونستیم بریم برای یک ماهگی حافظ تا چکاب شه اونجا (قد و وزن و …)
گفتم خیره ان شاالله.
در بهترین زمان و با بهترین شرایط میریم ان شاالله.
کم کم داره برام جا میوفته تو هدایتِ الله، هر چی پیش بیاد خیره، من دخالت نکنم، آسون بگیرم و جاری بشم در لحظه.
37- دیشب رفتم پیاده روی تو مجتمع.
10 دقیقه ی دلچسب و عالی.
سرد بود و هدایت شدم برگردم خونه با یه عطسه.
هوا که بهم خورد گفتم الهی شکر…
38- کنترل ذهن و کنترل ورودی اگاهانه ام این چند روز اخیر و دوری از نازیبایی ها و توجه به زیبایی ها و خیر.
آفرین سمانه جانِ جانانم، بهت افتخار میکنم برای ذره ذره ی تلاش هات.
39- درسِ ضمنِ پیاده روی:
در لحظه لذت ببر.
معلوم نیست ثانیه ی بعدی رو داشته باشی یا نه.
لذت رو موکول نکن به لحظه ی بعد، همون لحظه ازش استفاده کن، کیف کن، شاد شو.
40- عکسِ قند عسلم که روی صفحه موبایلمه و هر بار میبینم و کیف میکنم.
الهی شکرت برای حضورش، سلامتیش، انرژیِ پاک و خالصش.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
خدایا ازت ممنونم برای همه ی نعمت هات، روزی های حساب و غیر حسابت.
به نام خداوندی که همیشه هست و حواسش بهم هست.
سلام.
زیباییِ امروز، دوشنبه 31 اردیبهشت 1403.
1- آخرین روز از اردیبهشتِ زیبای امسال، سال و ماهی که خدا بهم هدیه شو داده.
2- نعمتِ خوابیدن به روی شکم، طاق با، پهلوها
قبلا نمیدونستم نعمته.
دوران بارداری دیگه نمیشد رو به شکم و طاق باز خوابید، اونجا بود که تازه فهمیدم یه سری نعمتها رو چون عادت کردم به داشتنشون بدیهی شدن.
الان که رو به شکم خوابیدم، یادم اومد یه روزهایی آرزو داشتم رو به شکم بخوابم دفترمو باز کنم و بنویسم، دقیقا کاری که الان انجام میدم به سادگی و خیلی معمولی، یه روزهایی آرزوم بود و باعث مقایسه شرایطم میشد تو ذهنم.
خدارو شکر برای این نعمت ها.
3- امروز اولین روزی هست که من و حافظ و خدا هستیم.
میخواستم بگم تنهاییم دیدم نه، با حضور خدا تنهایی معنی نداره.
این قوت قلب که میگم من و حافظ و خدا با هم هستیم رو از کامنت زهرا نظام الدینیِ عزیزم یاد گرفتم…
نوشته بود شب اول زایمانش تو بیمارستان همراه ن
داشت و خودش بود و دخترش و خدا، که اتفاقا اونشب بچه بسیار اروم بود…
منم یاد گرفتم.
نترسم…
بگم من و حافظ و خدا.
4- حافظ خواب بود، سپردمش به خدا رفتم حمام و اومدم.
اینکه سپردمش به خدا، بزرگترین منبعِ قدرت و امنیت و سلام
تی، خیلی لذت بخشه.
خدا خیلی بیشتر از من مراقبشه.
چندین بار دیدم نزدیک بوده خطری پیش بیاد ولی رد شده.
حافظ جانم تحتِ حفاظتِ الله هست.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
5- طی این مدت مامان و مادرشوهرم، خواهرام، خواهرشوهرم، خواهرزاده ام و … خیلی کمکم کردن، بهم عشق دادن، حافظ رو هم نگهداری کردن من تونستم بخوابم…
خدایا ازت سپاس گزارم برای این دست های مهربونت که هر لحظه میفرستی…
زمان بارداری توجه های خودش رو داشتم به لطف خدا، بعد زایمان هم همینطور.
خدایا خیلی شکرت.
6- به لطف خدا در انجام کارهای مربوط به حافظ، خودم و منزل دارم روان تر و بهتر میشم.
الهی شکر.
7- وضعیتِ گ عالی، خیلی سپاس گزارم.
خدایا شکرت که هستی، همیشه هستی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
قشنگی ها و نکات مثبت امروز، 28 اردیبهشتِ زیبای 1403.
1- خواهرزاده ام محیا جان، دیروز اومد و کلی به حافظ محبت کرده، نگهش داده، باد گلوش رو گرفته، خوابوندتش، و منم فرصت کردم خوب و لذت بخش بخوابم.
خدایا شکرت برای این دست های مهربون و باحوصله ای که میفرستی برامون هر لحظه.
2- در آغوش گرفتنِ قندِ عسلم، شیر دادن بهش.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
3- پیاده رویِ لذت بخشِ امروز ظهر در پارکینگ مادر.
4- هوای عالی که لذت بردم ازش دم بالکن مادر و سپاس گزاری گفتم.
5- پیام های زیبای دوستانم در سایت که برام مینویسن، میخونم و خوشحال میشم.
6- تمرینِ تطبیق و سازگاری با شرایط جدید و تغییراتش.
7- تمرین کنترل ذهن و گفتگوهای ذهنی.
8- خواهرم ظهر اومد بهمون سر زد، خوشحال شدیم و سورپرایز.
شب هم میاد کمکمون.
خدایا ممنونتم برای کمک هایی که میفرستی، و ما میتونیم بخوابیم و شاداب تر بشیم.
9- گل های زیبای باغچه ی منزلِ مادر.
10- صدای آواز گنجشکان که بسیار گوش نوازه.
11- گلهای یاسِ زیبا و خوش بوی گوشه ی حیاطِ مادر.
12- یاداوری اینکه برای داشتن حس خوب باید کنترل ذهن کنم روی مقایسه و قضاوت. الهی شکر برای این یاداوری های به موقع و حال خوب کن.
خدایا شکرت بی نهایت.
به نام خدا
سلام
داشته ها، نعمت ها، زیبایی های چهارشنبه 26 اردیبهشت جانِ 1403.
1- یاداوری برای سمانه:
نشانه ی تسلیم و توکل، داشتنِ آرامش و آروم بودن هست.
وقتی آروم نیستی یعنی رو خدا حساب نمیکنی، روی هر کس و هر چیزی غیر خدا داری حساب میکنی.
2- یادآوری برای سمانه:
آدم ها رو همونطور که هستن بپذیر.
نه اونطوری که خودت میخوای باشن.
3- سوپ خوشمزه ی مامانم.
4- گنجشکی که تو پیاده روی دیدم جلوی راهم.
5- پروانه ی سفیدی که دیروز تو باغچه مامانم دیدم.
6- سلامتیِ خودم و حافظ و عزیزانم.
7- احساسِ خوبم نسبت به خودم و زندگیم.
8- پسر قشنگ و قند عسلم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
9- کامنتِ سمیه جانِ عزیز برام که کلی حالمو خوب کرد.
10- ویس های امروزِ دوستم نسیم که عالی بود.
11- پنجره رو باز کردیم، هوای تازه و مطبوع اومد تو خونه. الهی شکرت.
12- هدایت های خدا برام در زمینه ی بچه داری.
خدایا شکرت که کنترل ذهن رو تو چالش هام به یادم میاری.
به نام اللهِ یکتا
سلام
ادامه قشنگی های 24 اردیبهشت جان، دوشنبه
6- امروز و امشب کامنت خوندم و نوشتم.
قبلا بیشتر بود، الان کمتر فرصت میشه. اشکال نداره، چون شرایطم تغییر کرده باید سازگاری و پذیرش پیدا کنم تا کم کم بیوفتم روی غلتک تا شرایط به پایداری و ثبات برسه.
از خدا میخوام فراوانی بده به زمانم.
دوست دارم بنویسم تو دفترم، کامنت بخونم و بنویسم، فایل گوش بدم، پیاده روی کنم، توجه کنم به زیبایی ها، سپاس گزاری کنم، واسه خودم وقت بذارم و …
دارم تلاش میکنم انجامِ این کارها رو بگنجونم در برنامه ی روزانه ام.
مقدارش مهم نیست، با بهبودگرایی جلو میرم تا اروم شم.
خدایا شکرت برای کارهایی که انجام میدم.
امروز یادم اومد از انجام هر کاری در لحظه لذت ببرم و سپاس گزار باشم، بعداً رو به بعد بسپرم و نگران نباشم و نترسم.
الان دارم کامنت مینویسم، گفتگوی ذهنی میگه الان که حافظ خوابه، تو هم بخواب تا وسط شب که بارها برای شیردهی بلند میشی خوابت نگیره و هوشیار باشی…
من به نوشتن نیاز روحی دارم.
برای روحم مینویسم.
نوشتن ظرفِ انرژیِ منو شارژ میکنه.
عینِ پیاده روی و کارهای دیگه ای که دارم تلاش میکنم روزانه واسه خودم انجام بدم.
7- چند روزی هست به خاطرِ خروج و نصب منبع های آبِ جدیدِ ساختمونمون، برگشتیم منزل مادرم.
خدا رو شکر که خونه اش نزدیکمونه.
خودش انقدر مهربون و منعطفه.
انقدر به همه مون محبت میکنه.
مادر مهربانم خدا بهت خیر بده در دنیا و آخرت.
تازه این روزها دارم بهتر درک میکنم مادرم چقدر زحمت میکشه برای همه مون. به همه مون محبت و رسیدگی میکنه، نه فقط به من و حافظ و همسرم، به بقیه خواهرهامم رسیدگی میکنه.
خدایا بهش سلامتی، انرژی، توان، حالِ خوش، رزق و روزیِ فراوان و بی انتها بده.
8- پیاده روی رفتم تو پارکینگ و حیاطِ منزلِ مادر.
9 دقیقه ی باکیفیت و بهبودگرا.
حافظ خواب بود، بیدار شد من رفتم بالا.
تو پیاده روی خلوت دارم با خودم و خدا.
از اول تا اخر پیاده روی صدام رو ضبط میکنم و صحبت میکنم با خودم و خدا، از حال و احوالم میگم این روزها، احساساتم، شرایطم، سپاس گزاری و توجه به زیبایی ها و …
9- امروز فایل جدید استاد رو گوش دادم و بعد رسیدم به فایلهای آرامش در پرتو آگاهی…
هنوزم دارم همونا رو میشنوم و آرامش بخشه برام.
چقدر این اگاهی ها خوبن و مرهم.
فایل 9- شادی و غم می آید و می رود، برای چی انقدر عجله میکنی، فقط صبر کن …
10- از خدا خواستم و میخوام در رابطه با بچه داری یادم بده، بهم اگاهی بده، هوشیاری بده، انرژی بده، شادی بده، صبر و تامل و درایت بده.
11- خداوند همه چیزِ منه، از کسی توقع و انتظار ندارم.
خداوند همه چیز میشه برای من، سلامتی میشه، خواب خوب و باکیفیت میشه، هوشیاری میشه، حُسنِ خلق میشه، صبر میشه، شادی میشه…
12- خیلی خوب شد موهامو کوتاه کردم.
خدایا، ممنونتم عزیز دلم.
سلام به سمیه جانِ نازنینم.
نمیدونی چقدر خوشحال شدم از پیامت.
خیلی دلم میخواست یه نفر تو شرایط خودم باهام صحبت کنه، بگه چطوری گذشته یا میگذره…
کسی که فرکانس مشابه داشته باشیم و از یه دنیا باشیم.
اتفاقا امروز به دوستم نسیم، که فرکانس مشابه داریم پیام دادم تا برام صحبت کنه از روزها و ماه های اولِ بچه داریش، الان دخترش بزرگ شده و حدودا 5-6 سالش هست خدا حفظش کنه.
این چیزهایی که نوشتی رو منم تا حدودی مشابهشون رو تجربه کردم.
نوزادِ قشنگم چند ساعت بعد از تولد به تشخیصِ پزشک برای تند تند نفس کشیدنش رفت nicu.
اولش زیاد متوجه نبودم اما شب دوم که از بیمارستان مرخص شدم و خانواده رفتن، یهو متوجه جای خالی حافظ کنارم شدم و اشکام سرازیر شد…
همون شب رفتیم بیمارستان دیدیمش، با گریه به مسیول اونجا گفتم من از وقتی مامان شدم هنوز نتونستم بچه مو بغل کنم…
اجازه بغل نداشتم اونشب ولی دیدنش ارومم کرد تا حدودی.
از فرداش گفتن برم اونجا و بهش شیر بدم.
اونجا اتاق استراحت مامان های بچه های nicu هم بود، با همسرم اونجا بودیم و من شیر میدادم به حافظ و بعد از 4 روز به لطف خدا مرخص شد صحیح و سلامت…
کاملا حس کردم تو آزمونِ توکل هستم.
جالبه تا وقتی بیمارستان بودم خودم متوجه نبودم حافظ کنارم نیست چون درد تمرکزمو به خودش گرفته بود، بعد که مرخص شدم تازه فهمیدم چی شده، مامانِ هم اتاقی ام و همه ی مامان ها بچه هاشون کنارشون بودن، بهشون شیر میدادن و باهاشون بودن اما بچه ی من بعد از زایمان کنارم نبود.
خونه که متوجه این قضیه شدم اشکام گوله گوله میومد.
این تغییرات هورمونی خیلی واسم عجیب بود، دایم احساساتم در نوسان بود، گریه که دم دستم بود و با ساده ترین چیز اشکم سرازیر میشد.
یادمه من از خدا میخواستم پسرم زودتر مرخص شه بیاد خونه پیش خودم، همه خانواده هم منتظرش بودن…
روز سوم صبح دکتر دیدش و گفت خوبه فقط امروز کامل بمون بیمارستان و بهش شیر بده، فردا اگه همه چیز خوب باشه مرخص میکنیم.
من گفتم خانم دکتر اگه مسیله فقط شیر دادن هست برم خونه، مامان و خواهرم کمکم میکنن و …
گفتن بمونی بهتره، خلاصه که موندم با اینکه اولش ناراحت شدم چرا مرخص نشد.
یه لحظه به خودم اومدم، یادم افتاد که حتما خیره، من که نمی دونم، چشم میگم به پلن و چیدمان خدا، اتفاقا بعدش روز خوبی رو تجربه کردم.
یه بچه دیگه به خاطر زردی اومد nicu و بالطبع مامانش مثل من باید میموند تو اتاق استراحت تا به بچه اش شیر بده.
شدیم دو نفر در اتاق استراحت و همراه ایشون.
قبلش دعا میکردم کسی نیاد و همسرم بتونه بمونه، اما عصر که همسرم رفت و مامان جدید اومد اتاق ورق برگشت، کلی حرف زدیم، معاشرت کردیم و تجربه ی خوبی بود برام.
اون روز کامل بودم شب هم خوابیدم اونجا و فردا مرخص شد به لطف خدا.
اما متوجه خیر بودن ماجرا شدم..همون روز که کامل موندم و با هر تماس از nicu به اتاق استراحت مادران، میرفتم شیر بدم به حافظ و برگردم مهارتم در شیردهی خیلی بالاتر رفت و عملا یاد گرفتم چی به چیه..که اگه نمونده بودم حالا حالاها راه نمیوفتادم تو زمینه شیردهی.
ظاهرش ساده است ولی من هیچی بلد نبودم هنوزم نیستم از بچه داری، هر چی الان یاد گرفتم از لطف خداست که ادامه داره.
تو دل این ماجرا کلی زیبایی وجود داشت برام:
اینکه پسرم 4 روز اول زندگیشو تحتِ بهترین مراقبت ها و نگهداری ها بود تو nicu.
اینکه وقتی اومد خونه که از هر لحاظی سلامتیش تایید شد.
اینکه جواب همه ازمایش هاش عالی بود الحمدالله.
مسیولین تو nicu همه شون خوش اخلاق بودن و مهربون.
یکی از اون عزیزان به نام خانم خلیقی خیلی با عشق و عطوفت رفتار میکرد با حافظ.
خداوند تو پروسه زایمان و بیمارستان و … دل ها رو برام نرم کرد خیلی خیلی.
همه خوش اخلاق، مهربون، با تجربه.
کلی محبت دریافت کردم و میکنم تو خانواده.
یعنی اگه قرار باشه نعمت ها و نگرانی هام تو دو کفه ترازو قرار بگیرن بی شک کفه ی نعمتها با اختلاف سنگین تره.
خیلی سپاس گزار خدا هستم.
الان هم مقداری نگرانی و ترس رو دارم.
اما پیاده روی عصر امروز و صحبتهام با خدا جان، مسایل رو برام شفاف تر کرد.
که سمانه لحظه الان رو بچسب.
به گذشته فکر نکن چون ناراحت میشی.
به آینده فکر نکن چون میترسی.
همون قدم به قدم و لحظه به لحظه جلو برو.
خدا هست، کمکت میکنه، همونطوری که همیشه هدایتت کرده و میکنه.
برای خودت و خانواده ی نازنینت و فرزندان قشنگت سلامتی و شادی و ارامش ارزو میکنم سمیه جان.
اعتراف میکنم تقریبا 10 روز اول زیاد با اگاهی ها کار نکردم تو ذهنم، ولی ناخوداگاهم به زیبایی ها و نعمتها توجه میکرد چون عضله اش رو قبلا پرورش داده بودم، حالا شاید کمتر از قبلم اما قطع نشد برام که از فضلِ خداست.
هر چی جلوتر میره ارامشم نسبت به روز قبل بهتر میشه.
خدا هر روز محبتش و معجزاتش رو بهم نشون میده.
یادم آورده که سخت نگیر تا سخت نگذره بهت.
تسلیم باش تا به ارامش برسی.
کنترل کن گفتگوهای ذهنیتو تا به ارامش برسی.
خدا خیلی بهم محبت کرده برای سلامتی خودم و حافظ و عزیزانم.
خیلی سپاس گزارشم.
من روز زایمان به بعد وارد دنیای دیگه ای شدم، کلی نعمتِ ریز و درشت رو تجربه کردم که واقعا سپاس گزارم براشون.
کلی ادم های مهربون سر راهم قرار گرفتن، بهترین مراقبت ها و شرایط رو دریافت کردم.
به عبارتی خدا زیبایی ها رو برام چیدمان کرد.
دلم میخواد چند ساعت فقط دفترم رو باز کنم و از این چیزها بنویسم.
درسته زمانم محدودتر شده خیلی اما خوشحالم که با بهبودگرایی همچنان مینویسم.
پیامت خوشحالم کرد، شاد باشی همیشه.
الهی شکرت.
سلام شیما جانم.
خیلی ممنونم از پیامِ محبت آمیزت.
به سلامتی حافظ جانم امروز یک ماهه شد.
یه ماه شده که من به لطف خدا مامان شدم و زندگیم خیلی عوض شده.
لحظات شاد و لذت بخش و پرچالش رو تجربه کردم و میدونم همچنان ادامه داره.
وقتی به صورتم میخنده خیلی لذت بخشه.
بچه ها خیلی معصومن.
منم باهات هم عقیده ام، بچه دار شدن ورود به دوره ی خودشناسیه، ظرفیت هام دارن مشخص میشن، حساسیت ها و قوت هام دارن مشخص میشن.
تو این مدت مخصوصا اوایل وقت نداشتم و نمیتونستم بنویسم تو دفترم و بیام تو سایت.
چند روزی هست که وقتم بهتر باز میشه برای خوندن و نوشتن کامنت.
مثل الان.
حافظ جان لالاست، منم اومدم قبل از خوابیدن پاسخ بنویسم برای محبتت و ازت تشکر کنم که به یادمی و برام پیام نوشتی.
دونه به دونه پیام های بچه ها خوشحالم کرده و میکنه.
برات ارزو میکنم بهترین لحظات رو کنار علی جان و همسرت و عزیزانت سپری کنی شیما جون.
خیلی دلم میخواست مامان های سایت مثل خودت، و مامان های نوزادها بیان و از تجربه ها و چالش ها و شیرینی های بچه داری شون بنویسن تا منم بهتر درک کنم بچه داری رو.
تو و فاطمه جان و اقای زرگوشی و سمیه جان زمانی از فرزندانتون مینویسین، و من همیشه لذت میبرم از خوندن در مورد بچه ها.
همگی در پناه الله مهربان باشیم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
خدایا شکرت که فرشته هاتو (آقاجون و مامان زری- منشیِ مهربانِ کلینیکِ نور- دکتر بهرامی- دکتر طوطیان) امروز فرستادی برامون برای کمک.