زیبایی ها را ببینیم - صفحه 30 (به ترتیب امتیاز)

1401 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    آرمین اصغری گفته:
    مدت عضویت: 2489 روز

    بنام خالق زیبایی

    سلام بر برترین استاد جهان

    سلام برپادشاه توحیدوآگاهی وثروت وسلامتی جهان

    قدم21

    بایدتمام تمرکزمون روی زیبایی ها باشه

    کاری که من سالهای سال دارم انجام میدم

    وخداروشکر به جاهایی هدایت شدم

    که فقط اسم بهشت را میتوان برای تعریفش نام برد

    اصلا تحسین کردن افراد خیلی خیلی برام بدیهی شده

    وبه شکلی ذوق میکنم از موفقیت دیگران

    انگار خودم بدستش آوردم

    الله اکبر

    استاد جان آخرین جایی که هدایت شدم

    دقیقا شبیه جای هست که فیلم گرفتین

    روستای پُلام رودسر

    2روز دربهترین ویلا باتمام امکانات

    وچقدر این زیبایی دیدین واین تجربه روی باورهای ثروت سازم تاثیر گذار بود ازاینکه هرچه بیشتر روی هدفم وخودم کار کنم زودتر صاحب زیبایی های بیشنر میشم

    تمرین این قسمت

    1-تمام تمرکز روی زیبایی اطراف ازگربه تویه کوچه گرفته تا یک نمای زیبای ساختمان

    از یک دوچرخه گرفته تا یک ماشین خاص

    2-تحسین افراد موفق

    خیلی خیلی ممنونم از این فایلهای تاثیرگذارتون🙏🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2034 روز

    به نام اللهِ یکتا، که هر چه دارم از آنِ اوست.

    سلام.

    قشنگی های دوشنبه 23 بهمنِ 1402.

    1- دو روز پیش دقیقا تو ستاره قطبی نوشتم میخوام دایره آبی رو ببینم، 3 کامنت از دوستام دریافت کنم.

    امروز صبح دقیقا دیدم اجرا شده.

    یه نکته ی جالبی که در مورد ستاره قطبی های منه، اینه که یا همون روز خلق میشن، یا فرداش، بعضی موارد هم چند روز بعد…

    همیشه وقتی همون روز خواسته ام خلق نمیشه، یادم میاد که احتمالِ قوی فردا تیک میخوره، که اتفاق هم میوفته.

    انگار بعضی وقتها یه روز بین درخواست تا اجابت زمان لازم داره :)

    2- هوای به شدت مطبوع.

    3- خوابِ بسیار خوب.

    وقتایی که شب میخوابم تا خودِ صبح خیلی خوشحالم.

    یه وقتایی هم که وسط شب بیدار میشم و دیگه خوابم نمیبره، خودمو سرزنش نمیکنم، مهربونم با خودم، مشغول میشم با سایت و کامنتها، نوشتن تو دفترم تا صبح میشه، بعد میان روز میخوابم.

    به خودم سخت نمیگیرم، احترام میذارم به خودم و بدنم.

    خواب و استراحتِ خوب و باکیفیت، واقعاً نعمتِ بزرگی هست، الهی شکر.

    4- واسه خودم صبحانه ی مورد علاقه مو آماده و نوشِ جان کردم: نون ساندویچی کوچک- پنیر- گوجه خیار با نعناع- گردو

    شاید ظاهرِ ساده ای باشه واسه لذت بردن از زندگی در لحظه، اما من به شدت لذت میبرم از این ترکیبِ خوشمزه.

    کلا من قازی و لقمه رو خیلی دوست دارم، حسِ کودکی درونم زنده میشه.

    برای دیگران هم که قازی میگیرم، لذت میبرم.

    5- شنیدنِ صدایِ آواز پرندگان…

    به دلیلِ اینکه چند روز هست پنجره ها رو باز میکنم، میتونم این حسِ خوشایند رو تجربه کنم…

    6- دیروز و پریروز که صبح زود یعنی حوالی 3-4 بامداد بیدار شدم از خواب، تو نوشتن هام بودم که صدای اذان صبح رو شنیدم، همون اذانی که خودم دوست دارم…

    خیلی فرح بخش بود برام، درسته صدا ضعیف بود و از پنجره بسته میومد، ولی همون تنِ ضعیف صدا هم برقِ چشم هامو روشن کرد.

    7- سوره ی اعلی با صدای یوسف کالو رو که گوش میدم، خیلی لذت میبرم.

    حفظ کردن سوره اعلی، یادگاریِ دوران مدرسه ام هست، یادمه یه شب مسجد بودم، فرداش هم قرآن داشتیم، درسمون این سوره بود، من اونشب تو مسجد واسه خودم داشتم میخوندم و حفظ شدم.

    این سوره برام شیرینه به شدت.

    و یادآورِ خاطره ی شیرین.

    8- تکون های نی نی جون که مامانشو خوشحال میکنه هر بار.

    9- بوس انگشتی هایی که نفیسه جانم برای نی نی میفرسته هر بار تو کامنت هاش.

    10- حالِ خوب و خوش و شادابم، همراه با چاشنیِ خوشمزه ی کنترل ذهن، احساس لیاقت، مهربونی با خود و …

    11- یعنی یه طوری دارم با خودم با ادب و مهربونی صحبت می‌کنم هر لحظه که خودم تعجب میکنم :)))

    وقتی یه چیزی میوفته، یا میریزه زمین، بلافاصله‌ با خوش اخلاقی میگم اشکال نداره، فدای سرت، چیزی نیست که الان تمیزش میکنم، پیش میاد، دفعه بعد بیشتر دقت میکنم…

    این مهربونی و عدم سرزنش واسم یه رفتار کاملاً جدیده.

    و چقدر سپاس گزارم از خداوند، از استاد جان و دوره لیاقت و همه ی فایلها.

    صبح چاقو و کمی پنیر از دستم افتاد زمین…

    خیلی مهربون، تمیزش کردم گفتم چیزی نیست که عزیزم، یه ذره پنیره دیگه :)))))

    یه خود سرزنشگرِ کمال گرا میتونه ابعادِ شگفت انگیزِ این رفتارم با خودم رو خیلی بهتر درک کنه…

    مگه میشه آدم خودشو سرزنش نکنه؟

    به خودش برای اشتباهاتش توهین و بی احترامی نکنه؟

    بله، میشه.

    تو دوره لیاقت فهمیدم که میشه.

    چقدر هم که شیرینه این تغییر رفتار.

    ان شاالله هر لحظه عمیق و عمیق تر بشینه توی شخصیتم.

    12- یه هدیه ی عالی دریافت کردیم، بستنی :)

    قبل از ماهیتِ خودِ هدیه (روزیِ غیرِ حسابِ خدا)، اول یادِ لطفِ خدا میوفتم، بعد دستِ مهربونی که هدیه میده، بعد هم خودِ هدیه.

    یه پکیجِ زیبایِ حس و حال خوب کن.

    همسرم از محل کارش کلی هدیه دریافت میکنه، زنگ میزنه بهم میگه، دوتایی با هم کیف میکنیم از این روزی های غیرِ حسابِ خدا که به صورتِ هدیه دریافت میکنیم.

    13- دیروز که رفتیم خرید دائم بلند یا تو دلم میگفتم الهی شکر، الهی الحمدالله…

    بعد کاملا متوجه شدم زبونم چقدر راحت تر و بیشتر از گذشته داره تشکر میکنه از خدا، اونم دلی نه فقط روی زبون…

    این سپاس گزاری ها که رفتن تو ناخودآگاهم، جایِ تشکرِ زیاد داره از خداوند.

    یعنی خود سپاس گزاری کردن هام، هم، سپاس گزاری داره برام :)

    14- دیروز پیروِ مسیله ای داشتم گپ میزدم با صدای بلند با خودم.

    در موقعیتِ همون مسیله هم بودم.

    گفتم سمانه جون این مسیله دو راه حل داره:

    1- اعراض

    2- اقدام برای حلش.

    از این دو حالت خارج نیست.

    یکی از این دو جواب میده.

    نترس، دچار تشویش هم نشو که کدومش جواب میده.

    بلد نیستی؟ اشکال نداره، جفتش رو امتحان کن، و مطمین باش راه حل تو یکی از این دو هست.

    ایرادی نداره الان شک میکنی که کدوم راه واسه کدوم مسیله جواب میده، یاد میگیری، کم کم مهارتت بالا میره عشقم.

    این حرفم تموم شد، اقدام مختصری کردم برای اون مسیله و حل شد…

    مسیله ای که 2 روز پیش، اومده بود و اولش تا لحظه ی پاسخ، من سعی کردم ریلکس باشم، کنترل ذهن کنم، عبور کنم از گفتگوی ذهنیِ منفی و … در همون لحظه بعد از صحبت ها و شفاف سازی با خودم به سادگی حل شد…

    گفتم واقعاً همه چیز از فکر و باور آدم هست…

    تو هر چی گیر کردی، قفل کردی، بدان و اگاه باش که باید دست ببری تو افکار و باورهات، تا حل بشن.

    منطقیه.

    چون وقتی فکر میره به سمتِ بهتر شدن، بهبود، از زاویه ای دیدنِ ماجرا که بهت حس خوب و امید بده، لاجرم میوفتی تو مسیرِ هموارِ حلِ مسایل و چالش ها…

    اینطوری تو مثالهای زندگیم دارم بهتر درک میکنم این فحوای ارزشمندِ اگاهی ها رو.

    داره از حالتِ حرف خارج میشه و به درک نزدیکتر میشه.

    الهی شکر.

    15- برای دونه به دونه ی درس هایی که هر روز برام میاد و مینویسمشون تا تثبیت بشن برام، بسیار سپاس گزارم.

    16- سپاس گزارم برای این فایل، این صفحه، که شده پاتوقِ من برای نوشتن از زیبایی های روزانه ام.

    و صد البته دفترِ نازنینم که هر روز توش مینویسم از همه چیز با جزییاتِ فراوان.

    17- دیروز از ذهنم گذشت چیه که تو این صفحه مینویسی خوابِ خوبی داشتم، غذای خوشمزه خوردم و …

    اینا که تکراری میشه و …

    از رو نرفتم و البته نوشتم دوباره.

    بعد کامنت نفیسه جانم رو که برام نوشته بود امروز خوندم:

    خوبه که زیبایی ها را منشن می کنی چون آن چه نعمتهامون را از یادمون می برد عادی شدنشون است. همین طلوع هر روز خورشید ، همین که وقتی از خواب بیدار میشویم مغز کار می کند تمام خاطرات و حفظیات و دانش قبلی سر جاشون است ، قلب منظم می تپه ، دست و پا تکان می خورند و تحت فرمان هستند چشم ها می‌بینند گوش ها می شنوند زبان می چرخد …

    نشونه بود برام، مطمین شدم مسیرم درسته…

    بنویس، حتی اگه هر روز همونو مینویسی…

    این یعنی انقدر خوشبختی که داری دوباره و دوباره و دوباره تجربه اش میکنی.

    یادته سمانه استاد برای هر چیز در ظاهر کوچک (در باطن عمیق)، یا بزرگی زبون و چشم و قلبش داره میگه الهی شکر…

    استادِ تو به این درجه از خضوع در برابر پروردگار رسیده که دایم سپاس گزاری میکنه و نه براش عادی میشه نه بابت خوشحالی و شادی اش خجالت میکشه…

    این استاد، بهترین الگوی تو هست…

    18- اصولاً من از دیدن بهبود گرایی و جایگزین شدنش با کمال گرایی به شدت، به شدت لذت میبرم.

    یه بهبود گرایی از نفیسه جانم تو کامنتش دیدم که کیف کردم. نوشته بود:

    الان که دارم برات می نویسم گل های سفیدی روی میز هست که دارم میبینم و دلم خواست برات بنویسم بهتر بود تو پاسخ به زیبایی ها بنویسم اما هر جا بنویسم خوبه سخت نگیرم.

    (نفیسه جان تو ویرایش و روخونیِ متنم متوجه شدم الان، چه جالب، دقت کردی این متنت خودش با پای خودش اومد تو همین صفحه :) )

    خودِ منم گاهی دچار کمال گرایی میشم که اینجا بنویسم بهتره یا اونجا؟

    تاثیرش اینجا کمتر از اونجا نباشه و …

    بعد رها میکنم، میگم هر جا نوشته میشه همونجا بهترینه، ول کن این بازی ها و گفتگوهای حاشیه ای رو…

    خیلی خوشم اومد از یاداوریِ نفیسه جانم. در این مورد هم، ما دایم لازم به یاداوری داریم، اینطور نیست که ادعا کنم من دیگه فهمیدم، درک کردم و بلد شدم…

    تکرار و تمرینِ دایم میخواد بهبودِ شخصیتِ آدم.

    نفیسه جانم، چون مخاطب این صفحه هستی اینجا نوشتم :)

    19- دیروز تو کامنتی از اقا ابراهیم خوندم که خط اول نوشته بودن:

    یا الله‌

    انقدر با همین شروعِ کامنت، کیف کردم که حد نداره.

    یا الله، ذکری که این روزها زیاد میگم

    میگم:

    یا الله

    یا رحمان

    یا رحیم

    یا ارحم اراحمین

    و بعد دیدن یا الله اول کامنت اقا ابراهیم شدیدا سورپرایزم کرد.

    از طرفی طبق عادتِ زیبا، اکثرا اول کامنتهامو با به نام خدا و ‌‌‌صفات خدا شروع میکنم، بعد دیدم چه قشنگ میشه اینطوری هم از خدا یاد کرد، نه فقط نوشتنِ به نام خدا.

    20- یکی از ذکرهایِ اخیرِ من و همسرم هو الرزاق هست.

    که روی در ورودی خونه هم چسبوندمش.

    دیشب که رفتیم نونوایی، مغازه ی مسکن بغل نونوایی روی درِ شیشه ایش زده بود هو الرزاق…

    منم که چشم هام کنجکاوِ نشانه ها، انقدر ذوق کردم که نگو…

    همسرم داشت میرفت، رفتم دنبالش برگردوندمش و هو الرزاق رو بهش نشون دادم.

    گفتم بیا، واسه جفتمون لازمه که ببینیم :)

    خدا میاره جلوی چشم هامون نشانه هاشو، که یاداوری کنه برامون، همینه، درسته، برو جلو، هواتو دارم، حواسم بهت هست…

    همون چیزی رو دریافت میکنم، که بهش توجه میکنم، همون تو زندگیم جاری میشه.

    اول بهش فکر میکنم، بعد نشونه هاش میاد، بعد خودش جاری میشه تو زندگیم.

    به همین شیرینی، به همین سادگی و خوشمزگی.

    البته لازم به ذکره که بگم، درک همین باوری که نوشتم، خودش کلی زمان برده، تکامل طی کردم تا تونستم درکش کنم.

    درسته الان ساده و شیرین و خوشمزه است، این میوه اش هست، پشتش کلی تجربه و تکامل بوده که الان رسیده به این میوه.

    نشونه ها میان و میگن بله درسته.

    به همین افکار و باورهات ادامه بده، جاری میشه تو زندگیِ حقیقیت.

    الهی شکرت برای این درس ها، نشانه ها، باورها، قوانینت، فضل و مهربانیت.

    21- دیروز یه لحظه داشتم باورهای روی دیوار رو میدیدم، توجهم به جذابیت و زیباییِ منحصر به فردِ پروانه های اوریگامیِ رنگی رنگی روی دیوار جلب شد.

    حقیقتاً که چقدر زیبا هستن…

    خوشحالم از روزهایی که نشستم و این جذاب ها، رو با عشق و حس خوب، درست کردم و حالا روی دیوارِ اتاقِ خودمون انقدر دارن جلوه گری میکنن.

    22- کشفِ جدیدم:

    استاد یه عالمه فایلِ آموزشیِ ناب و درجه یک و فوق العاده دارن که داخل همه شون از مسیر صحبت میکنن، از قوانین، از اصل، از نتایج و …

    بعد منِ نوعی میشنوم، خوشم میاد، هیجان زده میشم، میگم آره. همینه، خودشه، یافتم، یافتم، منم همینایی که استاد میگن رو میخوام، منم میخوام اینطوری باشم…

    بعد دچار کج فهمی، عجله و عدمِ درکِ روند تکاملی میشم…

    میرم تو در و دیوار.

    غُر میزنم گاهی، چرا نمیشه، چرا جواب نمیده پس اون چیزهایی شیرینی که شنیدم و تاییدشون کردم؟

    یه نکته ی ظریفی رو در خلالِ همه ی اموزش ها یادم میره.

    استاد در کنار همه ی آموزش ها، از روند تکاملی هم صحبت میکنن.

    اما قدرت و جاذبه ی نتایج انقدر بالاست که من فقط اونارو میشنوم و گوش هامو روی مبحثِ عمیق و مهمِ طی کردن روند تکاملی میبندم…

    اینجاست که تو مسیر میوفتم، ولی مهمترین اذوقه ی حیاتی رو با خودم بر نمیدارم…

    طی کردنِ روندِ تکاملی، در مسیر، به نظر و درک من، از نونِ شب واجب تره…

    – چرا گاهی بعضیامون ناامید میشیم؟

    چون یادمون میره باید روند تکاملی مون رو برای بهبود و پیشرفت و رسیدن به نتیجه دلخواه طی کنیم.

    – چرا گاهی بعضیامون شتاب میکنیم برای نتیجه؟

    چون یادمون میره باید روند تکاملی مون رو برای بهبود و پیشرفت و رسیدن به نتیجه دلخواه طی کنیم.

    – چرا گاهی بعضیامون دچار کج فهمی در درک اگاهی ها میشیم و سلیقه ای عمل می کنیم؟

    چون یادمون میره باید روند تکاملی مون رو برای بهبود و پیشرفت و رسیدن به نتیجه دلخواه طی کنیم.

    – چرا سمانه گاهی میگه: پس چرا موفق به درامد زایی از فروشِ اوریگامی ها و هنرِ دست هام نمیشم؟

    چون یادم میره باید روند تکاملی رو برای بهبود و پیشرفت و رسیدن به نتیجه دلخواه طی کنم.

    – چرا سمانه گاهی میگه: پس چرا تو بی توجهی به قضاوت، حرف و نظر مردم، کاهش وزنِ پایدار و … موفق نمیشم؟ اونطور که میخوام نمیشه؟

    چون یادم میره باید روند تکاملی رو برای بهبود و پیشرفت و رسیدن به نتیجه دلخواه طی کنم.

    یه دنیا سوال وجود داره تو ذهن من و بقیه که جوابش مشترکه…

    طی کردنِ روند تکاملی…

    درسته با باور همه چیز عوض میشه.

    اما در ادامه باید یه اذوقه ی مهم همراهم باشه که اون باورها رو مستمر کنه، ادامه دار کنه، چیزی نیست جز توجه به روند تکاملی.

    روند تکاملی یعنی من با ارامش روی خودم کار میکنم.

    تمرین میکنم.

    تکرار می کنم.

    تجربیاتم رو بیشتر میکنم.

    با جسارت، اقدامِ عملی میکنم.

    عجله ای در کار نیست، همینطوری آهسته و پیوسته جلو میرم، این زندگیِ منه که داره جلو میره.

    نتایجِ ریز و کوچولومو هر بار میبینم، کیف میکنم، تشکر میکنم و همچنان تا همیشه ادامه میدم.

    با همین فرمول، یهو به خودم میام یه روزی و میبینم نتیجه ای که تو ذهنم بوده قبلا، الان جلوی روم هست…

    تا وقتی هم تو مسیرِ تکاملی ام بمونم، نتایج بزرگ و بزرگتر میشن، فراتر از حد تصور من.

    قطع بشن هم نتایج قطع میشن.

    مثل کاهش وزن شگفت انگیزم تو دوره سلامتی…

    با شادی و ارامش، مسیر رو جلو میرفتم، یه زمانی به خودم اومدم دیدم هم لاغر شدم، هم هیکلم خوش فرم، هم هر چی لباس که دلم بخواد بپوشم با تنوع بالا میتونم انتخاب کنم و بپوشم، از داخل بدنم هم سلامت شدم با کلی نتایج سلامتی که من اصلا فکرشونو هم نمیکردم…

    بله، تا وقتی تو مسیر بودم، نتایج بهتر و بهتر میشدن.

    و طبیعیه، هر وقت از مسیر خارج شدم، نتایج کم و کمتر شدن و قطع شدن.

    همین درس و درکی که نسبت به تکامل پیدا کردم تا این لحظه، برای شخصِ من عینِ گنج میمونه.

    عین ثروت میمونه.

    روزیِ من هست.

    این میشه یکی از سرمایه های عمیق و ارزشمند من.

    سرمایه که فقط پول، طلا، ملک، ماشین و … نیست.

    اینو یادت بمونه سمانه جونم.

    23- نعمتِ کامنت خوندن و نوشتن در سایت.

    این خودش تمرینه.

    فایل گوش کردن مهمه، میشه کلاسِ درس.

    مشق های این کلاس درس هم میشن، خوندنِ کامنت ها و نوشتنِ کامنت.

    جفتشون مکمل هم هستن.

    نمیشه فقط روی یکی متمرکز بود.

    با هم عالی تر جواب میدن.

    اینم تکامل میخواد:)

    تکامل انقدر مبحثِ مهمیه که خودش به تنهایی میتونه یه دوره باشه.

    مثلِ کنترلِ ذهن، که اونم خودش قدرتِ اینو داره که یه دوره ی تخصصی و متمرکز باشه.

    24- دقیقا 3 دقیقه مونده به پایانِ زمان ویرایشِ کامنت، هدایت شدم ذخیره کنم.

    دوست دارم این هدایت ها رو، شیرینی ها رو، نشانه ها رو…

    :-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-

    خدایا ازت ممنونم برای تکاملی که طی کردم و میکنم برای درک و فهمِ یه آگاهی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      زهرا نظام الدینی گفته:
      مدت عضویت: 2527 روز

      سلام دختر خوب، مامان زیبا، رفیق خوش‌ارتعاش

      چه کار قشنگی کردی که زیبایی‌های روزانه‌ت رو اینجا سیو می‌کنی.

      تو ایمیلم می‌اومد که سمانه‌جان صوفی این قسمت کامنت گذاشته، کفتم بذار ببینم چیه که این‌قدر کامنت این قسمتش زیاده. اومدم خوندم و از ذوقت و ارتعاشت و تلاشت برای زندگی بهتر ذوق زدم.

      آفرین رفیق

      تلاشت ستودنیه و یقینا چیزهای زیبایی در جهان منتظرته.

      چشمم افتاد به تاریخی که کامنت رو نوشته بودی؛ 23 بهمن بود. دقیقا روز تولد من.

      و من دقیقا شب تولدم داشتم به همین موضوع فکر می‌کردم و به دخترم همین رو می‌گفتم که بعضی از لذت‌ها و زیبایی‌ها از سر تکرار برای ما عادی شدن.

      بهش گفتم فقط تصور کن ما نبودیم. یعنی اصلا تعمت حیات نصیب ما نشده بود، چه لذت‌هایی رو درک نمی‌کردیم؛ لذت خوردن یک لیوان آب زمانی که خیلی تشنه‌ای. لذت خوردن یه اسلایس پیتزا (البته برای ما که هنوز قانون سلامتی شرکت نکردیم) لذت یه خواب ده دقیقه‌ای وقتی خیلی خوابت می‌آد.

      فکر کن سمانه‌جان،

      واقعا باید نعمت حیات رو داشته باشیم تا این لذت‌ها رو بچشیم.

      لذت هم‌صحبتی با یه دوست. لذت شنیدن هدایت الله. لذت دیدن عزتی که خدا می‌ده. لذت نوشتن یه داستان که حتی یک نفر رو تحت تاثیر قرار می‌ده. لذت بوسیدن دخترم. لذت در آغوش کشیدنش. لذت یه نفس عمیق وقتی اکسیژن می‌پیچه توی ریه‌هامون و حسش می‌کنیم، لذت درک کردن حس‌های پر از امید، ذوق زدن‌ها، خندیدن‌ها.

      لذتی کلام‌هایی که می‌دونی خدا در دهان دیگران گذاشته تا دل تو رو گرم کنه. لذت حضور خدا.

      واااای سمانه‌جانم

      چقدر خوشبختیم که خدا ما رو انتخاب کرد که به این دنیا بیایم.

      چقدر غرق در خوشبختی هستیم.

      ممنونتم عزیزدلم بابت شیر کردن زیبایی‌هات، چه راحت دلم پر از ذوق و شادی شد.

      یه بوس انگشتی از طرف من هم بچسبون به لپ فرضی اون نی‌نی خوش‌قدم خوش روزی خوشبخت.

      منتظرم عکسش رو تو پروفایلت ببینم و دلم بیشتر از این‌ها ذوق بزنه.

      خدایا ممنونتم که زهرات رو آفریدی.

      راستی این رو یادم رفت بگم: دیروز تو اداره برای تولدم شیرینی دادم. بکی از همکارها برگشت گفت خدایا ممنوننتیم که این خانم رو آفریدی.

      اون به شوخی گفت؛ اما من خیلی کیف کردم. جمله‌ش قشنگ بود.

      خیلی حسم رو خوب کردی عزیزدلم، امیدوارم ارتعاشش به خودت برگرده.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        سیده ملیکا مرتضوی گفته:
        مدت عضویت: 871 روز

        به نام خداوندم که هرچه دارم از اوست

        سلام زهرای عزیزم

        حالت چطوره دختر

        ….

        عاشقتم من

        چقدر لذت میبرم از تحسین هاتون از این نوشته های دلتون…

        ممنونم ازت

        راست میگی…

        چه نعمتی که هر ان را نادیده میگیریم…

        نعمتی که فرا تر از هر چیزی است…

        نعمت زندگی…

        فرصتی که به همه داده نشده و همه هم از آن به خوبی بهره نگرفته اند…

        نه به خاطر بازی دنیا و به قول معروف بی وفایی دنیا…

        اسم هایی که فقط خودمون رو از نعمت ها دور میکنیم…

        بلکه به خاطر بی ایمانی

        ..

        کفر و بی توحیدی…

        ناشکری…

        ناسپاسی…

        ندیدن ها…

        نعمت بیدار شدن

        زندگی کردن….

        یک فیلم مصاحبه ای بود…

        من اونجا یک شمایی از نعمت زندگی فهمیدم…

        اونجا میگفت…

        اگر من 100 ملیارد دلار امشب به تو بدم ولی فردا دیگه از خواب بلند نشی حاضری این معامله رو انجام بدی…

        100ملیارد دلار….

        و من که خودم رو جای رفیق مقابل گذاشتم گفتم نه به هیچ عنوان… من مثل پدر فافا (استاد عباسمنش) مثل ابراهیم همه چیز رو می خوام…

        در ادامه اون شخص گفت پس موافقی که زندگی که داری

        هر روز بیدار شدنات

        هر روز سر کار رفتن و اینا همش بیشتر از 100ملیارد دلار ارزش داره؟

        گفتم آره

        گفت پس تو الان هزاران نعمت داری که نمیبینی پس چطور انتظار داری که با این همه نادیده گرفتن ها نعمتهای بیشتری بهت داده بشه….

        برق از سرم پرید

        نشستم فکر کردم…

        من چه نعمت هایی دارم؟

        چشم

        گوشم… تک تک اون استخوان های کوچکی که باعث شنوایی خوبم میشه…

        بینی ام… تک تک موهای در بینی ام که محافظ راه تنفسی و هوای وارد ریه هایم هستند…

        مژه هایم…

        ابرو هایم…

        ماهیچه های صورتم

        اشک چشمم

        لب هایم

        پوست زیبا و نازک لب هایم…

        پوست صورتم…

        استخوان صورتم

        دندان های زیبا و سفیدم

        حرف زدنم…

        زبان سالمم..

        چانه ام

        گردنم…

        تک تک موهایم…

        گلویم…

        تار های صوتی ظریفم…

        راه تنفسی و مری و اتصال آنها…

        که من بدون فکر غذا میخورم غافل از اینکه فقط یک ذره ی کوچک مرا خفه می‌کند…

        ریه هایم

        به راحتی نفس کشیدنم

        میدانی…

        هنوز دست ها و پا ها و رگ ها و استخوان ها و ماهیچه ها و

        اتصالاتشان و تعادلم و….. را نگفته ام میبینی…؟

        چقدر زیباست؟

        چه پازلی.؟

        هنوز انسان ها نتونستن شبیه‌ رو بسازند…

        از ریه ها گرفته تا کلیه ها… و…..

        یادمه یه روز مامانم عکس یک دستگاه بزرگ رو بهم نشون داد و گفت این دستگاه خون رو میگیره و تصفیه میکنه و پس میده یه چیزی شبیه کلیه… ولی کلیه خیلی کارای دیگه میکنه… این فقط میتونه در همین حد کار کنه….

        با خودم گفتم نگاه کن

        یه عضو به این کوچکی

        چه کارای بزرگی میکنه و یه کار کوچیکش این دستگاه میکنه….

        تازه این دستگاه مال الانه که اینقدر علم مثلا پیشرفت کرده و هوش مصنوعی راه افتاده….

        دیگه درباره ی بقیش فقط خدا میدونه…

        الان مو به تنم سیخ شده…

        یادم افتاد به فیلمی که ربات های انسان نما ساخته بودن…

        یکمی برام عادی بود گفتم خب رباته دیگه دست داره پا داره سر داره میتونه وسایل رو برداره….

        ولی وقتی فیلمو نگاه کردم…

        دیدم هر کدوم از سیماش برای چند قدم راه رفتن چقدر آرام حرکت می‌کنند…

        چقدر سیم در هم پیچیده تا پاش مثلا به جلو بره…

        وقتی یک وسیله رو برداشت فهمیدم اونا با حسگر های روی انگشتانشون متوجه وسیله میشن و اونو برمی‌دارند…

        و کل این ویدئو دو دقیقه شامل اول یک قدم راه رفتنش و برداشتن یک تخم مرغ بود…

        من متعجب شدم…

        من هر روز در شاید 15 ثانیه چندین قدم به راحتی برمیدارم و چندین وسیله رو حمل و جابجا میکنم… تازه همزمان هم می‌شنوم هم میبینم هم صحبت میکنم هم فکر میکنم هم یاد میگیرم هم تصمیم میگیرم هم تعادلم را حفظ میکنم هم مراقبم هم در حالم هم در گذشته هم در آینده هم میفهمم هم برنامه ریزی میکنم…

        و با تمام اعضای بدنم کار میکنم… حالا ایناس که بگی نگی میدونم دارم انجام میدم…

        دیگه اعضای درون بدنم رو که نگو..

        هر ثانیه هم خونم تصفیه میشه هم به کل بدنم خون رسانی میشه هم کل بدنم مواد زائد رو میگیره هم کبد مواد مغذی رو ذخیره میکنه هم زمان هم تارهای صوتی کار میکنه هم تنفسم سرجاشه هم عضلات کار می‌کنند هم استخوان ها… و به همشون همزمان انرژی میرسه و همزمان دستورات از مغز براشون فرستاده میشه.. همزمان هر 8دهم ثانیه خون توی قلبم میچرخه و پمپاژ میشه همزمان مردمک چشمم حرکت میکنه.و در صدم ثانیه تمام لحظه ها یکی یکی روی پرده میوفتن تازه اونم برعکس و همزمان مغز اونو صاف میکنه و تحلیل میکنه و رنگارو تشخیص میده… دیگه عواطف و تصمیمات و اینا بماند…

        باورتون نمیشه من الان ترم 2 دانشگاهم ولی هنوز نفهمیدم این حرکت دست من چه ربطی به منفی و مثبت شدن غلظت داره….

        کی از کجا میفمه…

        توی بدن من…؟

        واقعا نمیشه

        جز قدرت خدا…

        همین الان

        من هم دارم تایپ میکنم هم میخونم هم فکر میکنم هم صدای درونم بهم میگه هم از درون می‌شنوم هم سوال میکنم هم میپرسم هم تصاویر از گذشته رو مرور میکنم هم جمله بندی میکنم هم دنبال جا های حروف روی کیبورد میگردم و….

        تازه بدنم هم داره کار میکنه…

        ….

        قربونت برم خدا با این قدرتت…

        عاشقتم من…

        تازه هر از گاهی وسطش خمیازه میکشم

        میدونی…

        برام عادی شده…

        راحت شده نفس کشیدن…

        وقتی استاد میگهه همه چیز به سادگی و راحتی اتفاق میوفته

        فقط باید باورهات و فرکانستون در جای مناسب باشه

        به خودم میگم ملیکا

        آیا نفس کشیدن سخته…

        راه رفتن چی؟

        تایپ چی؟

        میبینی چه راحت و بی دغدغه است.

        .

        همه چیز همین شکله…

        خدا انجام میده

        همونطوری که خدا داره کاری میکنه که هر لحظه قلبت طوری بتپه که به جز جز بدنت خون رسانی بشه…

        همون طور که وقتی دستت میبره میگی خوب میشه و یکی دو روز بعد اون ضخم سطحی انگار نه انگار که بوده…

        همونطور که حتی متوجه نمیشی که چگونه سلول های بی فایده از بدنت می‌میرند و سلول های جدیدی به دنیا میان….

        دقیقا به همین شکل خدا برات همه ی کارا رو انجام میده…

        فقط کافیه در فرکانس درست با باور های درست و حس فوق العاده باشی…

        اونوقت مثل همین ضخم کوچک دستت که با کاغذ برید

        آنچنان زیبا و به سادگی و با حس خوب درمان میشه که برمیگردی میبینی اصلا تو کاری نکردی… خدا کرد

        ..

        خدا میکنه

        خدا میده

        خدا مینویسه

        خدا میگه

        خدا میبره

        خدا پیروز میشه…

        همانطور که خدا گفته

        ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتْ لاکِنْ الله رَما

        قربونت برم من خدای قشنگم…

        عشق منی…

        کلی دوستت دارم

        ممنونم از همتون

        فعلا

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          Nafis گفته:
          مدت عضویت: 1194 روز

          سلام ملیکا جان

          خیلی از خوندن کامنتت لذت بردم و اینکه چه نکات ربزی را گفتی چقدر از همزمانی ها در عملکرد بدن گفتی و از راحتی و سهولت انجام کارها توسط خدا و اینکه برای خدا همه چیز آسان است ، کن ف یکون می کند می گوید باش پس موجود می شود به همین راحتی.

          کامنتت عالی بود عزیزم دلم خواست بیشتر از فقط ستاره دادن ازت تشکر کنم .

          همچنین راحت و زیبا و همزمان به سمت نعمت های بیشتر هدایت بشوی

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          زهرا نظام الدینی گفته:
          مدت عضویت: 2527 روز

          سلام ملیکای عزیزم

          چه شیرین، چه ساده، چه روون، چه دلچسب نعمت‌های خدا رو بیان کردی.

          نعمت‌هایی که همگی از فرط ظهور دیده نمی‌شوند. و چقدر حال من خوب می‌شه وقتی می‌بینم غرق در این همه نعمتم.

          مثالی که زدی فوق‌العاده بود. واقعا ارزش هر نفس ما چقدر است؟

          این‌قدر داریم دست و پا می‌زنیم که زندگی کنیم و هر نفس ما یک زندگیه که بی‌خیال ازش عبور می‌کنیم.

          کامنت دفعه پیشم رو یادم نیست، نمی‌دونم این مثال رو زدم یا نه؟ اما تو الان یه نفس عمیق بکش و به این اکسیژنی که از سوراخ‌های بینی عبور می‌کنه و توی ریه‌هات حسش می‌کنی توجه کن.

          من ارزش این نفس رو چند شب پیش فهمیدم.

          دخترم عمل انحراف و زیبایی برای بینی انجام داده بود.

          اولا که من پشت در اتاق عمل دائم خدا رو بابت نعمت سلامتی شکر می‌کردم. فکر اینکه پشت در اتاق عمل به خاطر یه بیماری نیستیم واقعا خوشحال کننده بود.

          بعد که دخترم مرخص شد و به‌اقتضای عملش راه تنفسش بسته بود و از دهان نفس می‌کشید، من هر لحظه شامر خدا بودم بابت این راه تنفسی و بابت راحتی و بابت هر نفس.

          اوج کار زمانی بود که چون دخترم در خواب و بیدارترم بیهوشی و هوشیاری بود، ناگهان خواست طبق عادت با بینی نفس بکشد و متوجه انسداد آن شد.

          برای آنی چنان ترسید که لرزش بدنش را نمی‌توانستیم کنترل کنیم.

          یعنی همین عمل ناخودآگاهی که ما به این راحتی انجامش می‌دیم، اگر نباشد چه وحشتناک خواهد بود. اینجاست که سعدی می‌گه هر نفسی که فرو می‌رود ممنون حیات است و چون بر نی‌آید مفرح ذات

          ممنونتم عزیزدلم از یادآوری دوبارهٔ نعمت‌ها

          به راستی که سمانه‌جان کار قشنگی انجلم داده که زیبایی‌هاش رو می‌نویسه و باب خیری باز می‌شه که سایرین هم مثل ما خرابکاری بیایم و از زیبایی‌هاحرف بزنیم.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
          • -
            سیده ملیکا مرتضوی گفته:
            مدت عضویت: 871 روز

            به نام خدایی که هرچه دارم از اوست

            سلام زهرای عزیزم

            ممنونم به خاطر پاسخ قشنگت …

            باورت نمیشه وقتی کامنت خودم رو خوندم چقدر متعجب شدم …اصلا باورم نمیشد اینا رو من نوشتم …قطعا خدا بوده و هست …

            یادآوری این نعمت نفس کشیدن برایم خیلی ارزشمند بود …

            ممنونم ازت …

            یک بار دقیقا من هم همینطور شدم …

            سرماخورده بودم و از دهان نفس میکشیدم …حالا راحتی یا سختی اش به کنار …من هر لحظه یا آب میخوردم یا آب در دهانم میکردمو خالی میکردم …با هر بار تنفس از دهانم، زبانم و دهانم آنچنان خشک میشد که انگار چند ساعت است آب نخورده ام …ببین قدرت خدا رو که چه زیبا هر چیزی را در جای درستش گذاشته … همان هوا در چند ثانتی متری بالا تر از بینی اگر رد شود نه مخاط بینی خشک می شوند و نه اتفاقی می افتد …..بقیه ی ماجرا از آلودگی هایی که گرفته میشه تا گرم شدن هوا و اینا دیگه بماند …

            واقعا خدایاشکرت …

            ممنونم ازت

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 2034 روز

        به نام خدای مهربان.

        سلام به زهرا جانم.

        صبحِ روزی که پاسخت رو دیدم سورپرایز شدم و پیام خودت هم رفت تو لیست قشنگی های اون روزم :)

        ممنونم که برام نوشتی، هر بار خوشحال میشم.

        نی نی بهت سلام میرسونه و قدردانِ عشقی که به سمت خودش و مامانش میفرستی هست :)

        داستانِ اینکه اینجا روزانه مینویسم، اینه که دنبال صفحه ای تو سایت بودم که بشه پکیجی از قشنگی های روز، سپاس گزاری هام، تحسین هام، درس هام، نکات مثبت و … طیِ یک روز رو بنویسم، ایده اومد اینجا بنویسم.

        یعنی در حقیقت با بهبودگرایی اومدم این صفحه و استارتش رو زدم.

        و به مرور حس کردم چه باحاله این ردپاها…

        خوشحالم که خوندی و شاد شدی.

        23 بهمن، تولدت مبارک باشه هر لحظه.

        شاد باشی و سراسر آرامش.

        سلامت باشی و پر از لذت بردن از زندگی در هر لحظه.

        به قول همکارت، خدا رو شکر که به دنیا اومدی عزیزم.

        در پناه اللهِ یکتا باشی همیشه.

        همه مون باشیم.

        خدایا شکرت برای داشتنِ دوستانِ خوب.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          زهرا نظام الدینی گفته:
          مدت عضویت: 2527 روز

          زیباترین، مهربان‌ترین و مثبت‌اندیش‌ترین مامان دنیا

          سلام

          بعضی از پیام‌هات رو دنبال می‌کنم، از اینکه با دیدن آزمایشات ذهنت رو کنترل کردی، تحسینت کردم و گفتم چه نی‌نی‌ای بشه این نی‌نی.

          از الان داره با آموزه‌های استاد عباسمنش آشنا می‌شه. به نوعی می‌تونیم بگیم در حال حاضر کوچ‌ترین عضو سایت، نی‌نی سمانه‌جانه.

          چون در حال حاضر هر چه تو بشنوی، اون هم می‌شنوه و هر چی رو حس کنی، اون هم حس می‌کنه.

          امیدوارم این دوره با بهترین و زیباترین خاطرات بگذره و بهترین اتفاق‌ها برات رقم بخوره.

          خودت و نی‌نی رو به دستان مهربان خدا می‌سپارم.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        Nafis گفته:
        مدت عضویت: 1194 روز

        سلام زهرای عزیزم

        خدایا ممنونتیم زهرا را آفریدی

        تولدت مبارک ،

        کردی تو ما را خوشحال

        چه کار خوبی کردی ،

        پا گذاشتی به دنیا،

        خوشحال شدم روز تولدت را گفتی من هم بهمن ماهی هستم خیلی هم ماه هستم برای اینکه خوب یادت بمونه روز ولنتاین روز تولد منه اصلا چون من دنیا اومدم اون روز ولنتاین شد!!!

        کلی ذوق کردم وقتی پیشنهاد دادی سمانه جان عکس قند عسل را پروفایل کند

        چه لذت های شیرینی را اسم بردی .

        واقعا باید نعمت حیات رو داشته باشیم تا این لذت‌ها رو بچشیم.

        لذت هم‌صحبتی با یه دوست. لذت شنیدن هدایت الله. لذت دیدن عزتی که خدا می‌ده. لذت نوشتن یه داستان که حتی یک نفر رو تحت تاثیر قرار می‌ده. لذت بوسیدن دخترم. لذت در آغوش کشیدنش. لذت یه نفس عمیق وقتی اکسیژن می‌پیچه توی ریه‌هامون و حسش می‌کنیم، لذت درک کردن حس‌های پر از امید، ذوق زدن‌ها، خندیدن‌ها.

        روز هات شیرین تر از عسل باشد تو بغل خدا

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          زهرا نظام الدینی گفته:
          مدت عضویت: 2527 روز

          سلام نفیسه جانم

          تولد تو هم مبارک عزیزم.

          حقیقتا روز عشق اعتبارش رو باید از وجود تو بگیره که لابه‌لای کلماتت مهر می‌جوشه و بیرون می‌آد.

          چه نشونهٔ خوبی دادی. از این به بعد روز ولنتاین که شد، یادم می‌آد که یه عشقی یه گوشه از جهان داره دلش برای زندگیِ روزبه‌روز بهتر و قشنگ‌تر می‌تپه، تلاش می کنه، ذوق می‌کنه و برای تولدت دعا می‌کنم که تا لحظهٔ مرگ (ان‌شاءالله 120 سال زنده باشی) همین روحیه و همین طلب کردن زیبایی درونت بمونه.

          صبح که چشم باز می‌کنی، تا شب که سر به بالین می‌ذاری، این‌قدر زیبایی ببینی، این‌قدر دلت بذوقه که شمارش از دستت خارج بشه.

          دعا می‌کنم روزبه روز کاستی‌هات کمتر و فزونی‌هات بیشتر بشه.

          از خدا می‌خوام بهت دیدهٔ زیبابین هدیه کنه، اگرچه بودنت در این مسیر استجابت همین دعاست. به هر چیز که نگاه می‌کنی، جنبهٔ زیبا بودنش رو ببینی که این خیلی نعمت بزرگیه و منجر به نعمت آرامش می‌شه.

          دیشب داشتم به دخترم همین رو می‌گفتم که سعی کنه زیبایی‌های دوروبرش رو نگاه کنه. می‌گفت می‌ترسم خودم رو گول بزنم و به چیزهای الکی شاد باشم، چشم باز کنم، ببینم دنیای واقعی یه چیز دیگه است.

          دخترم خیلی اهل آموزه‌های استاد نیست و من هم خیلی ازش نمی‌خوام که به اجبار وارد این مسیر بشه.

          اما اونجا بود که براش آرزو کردم که دیده زیبابین پیدا کنه و الان برای تو عزیز دلم که نمودی از عشق هستی هم همین آرزو رو می‌کنم. امیدوارم آن‌قدر زیبایی ببینی که مست بشی و این مست دیگه هوشیار نخواهد شد!

          به آغوش پرقدرت پادشاه جهان می‌سپارمت.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 2034 روز

      یا الله، یا رحمان، یا رحیم، یا ارحم الراحمین.

      سلام.

      ساده و بی حاشیه میگم، الان هدایت شدم به این کامنتِ خودم در صفحه ی زیبایی ها.

      خوندم و این پیام برام بولد شد:

      روند تکاملی همراه با بهبودگرایی

      و این قسمت کامنت هم زیبا بود برام:

      توی هر چی گیر کردی، قفل کردی، بدان و اگاه باش که باید دست ببری تو افکار و باورهات، تا حل بشن.

      الهی شکرت.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2034 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام.

    قشنگی های چهارشنبه جان، 25 بهمن 1402

    :-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-

    1- ما تو مدار امنیت، شادی، سلامتی، حال خوش بودیم دیروز کلا…

    2- دیشب جلسه ساختمون مون بود، همسرم گفت شرکت نمیکنم فایده ای نداره و فقط حرف میزنن و کاری نمیکنن…

    ما عصر وقت دکتر داشتیم برای چکاپِ من و نی نی.

    رفتیم مطب خانم دکتر، همه چیز عالی بود، به موقع رسیدیم، نفر دوم ویزیت شدم، مطب خلوت بود، همه چیز عالی بود و در سلامتی بودیم من و نی نی به لطفِ خدا.

    بعدش منزل مادرم رفتیم شام، برگشتیم خونه، قبل از ورود به خونه هم رفتیم پیاده رویِ شبانه و بسیار لذت بردم.

    امروز صبح در حینِ پیاده روی، یکی از همسایه ها گفت جلسه دیشب بودین؟ گفتم نه، گفت انگار دعوا شده بوده.

    بلافاصله گفتم خیره و عبور کردم…

    (خوشم میاد دنبالِ حاشیه نیستم.)

    جلوتر با خدا صحبت کردم گفتم خدایا شکرت ما اصلا نبودیم، نه تو مجتمع نه حتی تو خونه، که بخوایم در معرضِ نازیبایی ها باشیم.

    همزمانیِ تاریخِ جلسه ساختمون، با ویزیتِ مطب و شب خونه مادرم رفتن، باعث شد تشکر کنم از خدا که مدارِ ما رو کاملاً با بقیه جدا کرده.

    خیلی کیف کردم.

    به همسرم گفتم خیلی خوشحالم مدار و فرکانسمون پاک شده و جدا از بقیه.

    2- ستاره قطبی که نوشتم برای مراجعه مون به مطب، عینِ خواسته ام، تیک خورد، هر چی نوشته بودم شد.

    از خلوتی مطب بگیر تا سلامتی مون و …

    3- نشونه های باحال دیدم:

    خانم دکترم که وارد مطب شد، دیدم شال بنفش پوشیده.

    بلافاصله به همسرم گفتم، بیا، اینم نشانه ی من.

    من عاشقِ بنفش هستم.

    داخل مطب، بعد از ویزیت، به خانم دکتر از هنر دست های قشنگم هدیه دادم، اوریگامی بوکمارک پروانه.

    استقبال کردن و تشکر.

    چیدم روی میز تا خودشون با سلیقه ی خودشون انتخاب کنن، گفتن میدونین که من عاشق بنفشم…

    دوباره نشانه…

    گفتم پس بگو خانم دکتر چرا من از اول عاشق شما شدم :)

    یه اوریگامی دیگه هم از طرف نی نی هدیه دادم.

    خانم دکتر گفت چون نی نی پسره، آبی برداشت :)

    صدای قلبِ قشنگِ نی نی رو شنیدیم تو مطب، ضبطش هم کردم.

    کلی کیف کردیم من و بابایی جون.

    قربون نی نی برم من الهی.

    4- ستاره قطبی دیروز نوشته بودم کلی خوش بگذره بهم، همینطورم شد.

    دایره آبی هم که نوشته بودم، تیک خورد.

    ذوق زده شدم دوباره.

    5- دیشب شام مهمان منزل مادر بودیم، کلی لذت بردیم، معاشرت و شادی کردیم دورهمی.

    6- دو فایلِ هدیه ی اخیر رو برای مامانم ریختم تو موبایلش که گوش بده.

    7- امروز به لطفِ الله، دوره ی قدم اول رو با اکانتم خریدم.

    خیلی ذوق کردم و ذوق دارم.

    خوشحالم که میتونم با اکانت خودم کامنت بذارم اونجا هم.

    8- هوا عالیه، هوا محشره، بوی خوب میده، بهاریه، طراوت داره.

    صدای آواز پرنده ها میاد زیاد.

    ظاهراً تو فصل زمستانیم، باطناً انگار تو بهاریم.

    الهی شکر.

    9- یه شیرینی فروشی جدید رو تست کردیم دیشب، یه جعبه کوچک خریدیم و بردیم منزلِ مادر.

    عالی بود، جالب بود خوشم اومد از محیطش، پُر بود از تِمِ بادکنک های مشکی قرمز برای ولن تاین، باکس های هدیه، خرس و …

    من بهانه های شادی رو دوست دارم…

    تولد امام حسین ع بود دیروز.

    10- واریزِ پول داشتم به کارتم صبح.

    سورپرایز شدم.

    اینم تو ستاره قطبی نوشته بودم این روزهای اخیر، که تیک خورد.

    11- امروز همسرم هدیه گرفت از محل کارش، این یادآوری های مکررِ روزیِ غیرِ حساب خداوند برام، نشونه های رزاق بودن خداوند، حسابی منو به وجد میاره…

    یعنی تو مدار توحید و ثروت هستیم و جلوتر میریم.

    سپاس گزارم بسیار بسیار.

    تمرکزی دارم روی خدا حساب کردن، رزاقیت خدا کار میکنم و نتایج و نشونه های عالی ظاهر میشن…

    12- صبح همینطوری حوالی 9- 10 صبح رفرش زدم سایت رو، دیدم دایره آبی ظاهر شد.

    کلی ذوق کردم.

    از اعظم جان و نسیم جان پیام داشتم.

    تو تشکرهام نوشتم، خدایا من این محبتها رو از تو دارم، اعتبارش از خودته.

    13- دیشب خرید کردیم برای منزل، موادِ شوینده ای که تو لیستم بود، عالی فراهم شد.

    الهی شکر.

    14- دیروز نی نی، (از طریقِ مامانش) یه کارِ زیبا انجام داد.

    قربونش برم که انقدر مهربون و باصفاست قندِ عسل.

    (کامنتِ اقایِ احسان مقدم عزیز یادم افتاد و باعثِ انجامِ یه حرکتِ زیبا شد، دَمِ اقا احسان گرم که اون کامنت رو نوشت و باعثِ خلقِ یه حرکتِ زیبا شد.)

    15- مامانم واسه نی نی دو تا لباس کوچولو هدیه گرفته بود، دیشب داد بهمون، خیلی نازن.

    خاله ی نی نی هم بهمون شکلات و اسمارتیز هدیه داد :)

    مامانم چند تا هدیه هم به خودمون داد. (خوراکی)

    16- خوشحالم انقدر بزرگ شدم که درک کنم هدیه رو با شوق و لذت و لیاقت بپذیرم، بذارم روی چشم هام، تشکر کنم و حسابی باهاش کیف کنم.

    خوشحالم که فهمیدم اعتبار همه ی هدیه ها از خداونده و با عشق و شادی پذیراشون هستم.

    17- خانم دکترم خیلی صبور و محترم و دوست داشتنیه.

    همیشه با ارامش و خوشرویی ویزیتم میکنه.

    کیف میکنم از دیدنِ روی ماهش.

    جواب همه ی سوالهامو با صبر و آرامش میده.

    همیشه هم اسم خدا میاد تو اتاقش در خلالِ صحبت هاش.

    خداوند خودش منو هدایت کرد به سمتشون، ویزیت اول بیمارستان پیششون رفتم، بعدی هارو مطب.

    18- من با خیالِ راحت و تخت، انتخاب روشِ زایمان رو هم سپردم به خدا…

    اینکه بقیه چی میگن کاری ندارم.

    از خدا خواستم بهترین برای من و نی نی، همون بشه، با شادی، آسانی، سلامتی و حالِ خوش.

    میدونم میشه، چون سپردم به خدا…

    مثلِ اسمِ نی نی :)

    19- خبر خوب شنیدم دیروز، نی نیِ تو راهیِ پسردایی ام دختره، خیلی خوشحال شدم براشون.

    دایی ام هم که عاشقِ دختر، بَه بَه.

    20- الحمدالله در پناه و حفاطتِ خداوند همه چیز عالیه…

    خانم دکتر دیروز اولش پرسید در چه حالی؟

    گفتم خوب، خوش، شاداب…

    اعتبار همه ی اینا از خداست.

    سمانه ای که به این ورژن از آرامش و شادی و توکل رسیده، از محبت های خدا رسیده و بس.

    21- دیروز وقتی خارج شدیم از مطب کلی خدا رو شکر کردم.

    همسرم گفت وقتی به خدا میسپریم، همه چیز خوبه و در آرامش.

    22- نگاهِ بهبودگرایانه ام این روزها و ماه ها، نسبت به هر چیزِ کوچک یا بزرگی، باعثِ حالِ خوبم شده و میشه.

    مثل معجزه میمونه تو زندگیم از بس حالمو خوب میکنه در لحظه نسبت به هر چیزی…

    گوشه ی یکی از ناخن های دست راستم خراب شد، با بهبودگرایی کوتاهش کردم.

    کمال گرایی میگفت بقیه بلند و مرتبن، اینو بگیری از نظم خراب میشن…

    یکی دو روز مرتبش کردم ولی دیدم نه نمیشه، گیر میکنه اینور اونور، ممکنه اذیتم کنه، کوتاهش کردم صبح.

    بعد دیدم یه ناخن دیگه دست چپ هم گوشه اش خراب شد، اونو دیگه بلافاصله با شادی کوتاه کردم گفتم فدای سرت :)))

    ببین سمانه، تو توی کوتاه کردن یا نکردن یه ناخن هم با حمله ی کمال گرایی مقابله کردی…

    دمت گرم دختر.

    عاشقتم که.

    اینارو میگن تلاش و تغییر و بهبود، قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود:)

    الهی شکر.

    23- همین الان دارم سوره اعلی جانم رو گوش میدم، با صوتِ یوسف کالو عزیز…

    به به.

    پس زمینه، صدای یه کلاغ جان هم اومد.

    هوا هم که عالی.

    پکیجی از آرامش رو همین الان دارم تجربه میکنم.

    نی نی جونم هم که تو دلم تکون میخوره.

    24- سوره ی اعلی که میشنوم انگار یه آوای آرامش بخشه…

    برام مهمه با چه صوتی، قرآن گوش بدم…

    این صوت بهم آرامش میده…

    الهی شکر.

    25- من شدیدا باور دارم خدا، هر چیزی رو در بهترین زمان بهم میگه، یادم میاره… (هدایت)

    دیروز نوشتم خدایا تو مطب یادم بنداز چی بگم و بپرسم، هر چی لازم و واجبه …

    چندین مورد پیش اومد که با یاداوریِ خداوند، صحبت هایی کردم و شنیدم که کاملا به نفعم هست.

    الهی شکر.

    میدونم انجامِ بهترین کارها رو، به بهترین شکل، هدایت میشم به سمتشون…

    چقدر لذت داره تو بغل خدا باشی. اون بگه، تو بگی چشم و بهترین ها برات رقم بخوره.

    چقدر آدم خیالش راحته تو بغلِ خدا…

    به شرطِ توکل…

    26- یادم افتاد الان و مینویسم به عنوانِ یه شادیِ بزرگ.

    از قلم ملاصدرایِ جانِ دل:

    خداوند همه چیز می‌شود همه کس را…

    به شرط اعتقاد؛ به شرط پاکی دل؛ به شرط طهارت روح؛

    به شرط پرهیز از معامله با ابلیس…

    27- دیروز با همسرم رفتیم پارک مورد علاقه ام که قبلا صبح ها میرفتم پیاده روی…

    اونجا راه رفتم و کلی لذت بردم و خاطرات خوش پیاده روی هام برام زنده شد و کیف کردم.

    این پارک از خونه مون کمی دوره، خیلی بزرگ و باصفاست.

    اسمش پارکِ حافظ هست، انرژی اش هم خیلی بالاست.

    اینجا بود که امسال اولین دوستی ام از نزدیک، با هاپوی باصفا شکل گرفت، پیش هم نشستیم رو چمن…

    اومد تا منو شجاع کنه، ترسم بریزه از هاپو (سگ های منطقه ما بزرگ هستن همگی، واسه خودشون پهلوون هستن :)))

    نشستیم رو چمن اون چشم هاشو بست و استراحت کرد در ارامش، بعد از مدتی (طی کردن تکاملم و کسب ارامش) شروع کردن به ناز کردنش…

    دوست شدیم با هم…

    یادم اومد من 4 فصلِ این پارک رو دیدم و کلی ذوق کردم.

    :-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی الحمدالله برای حال خوبم در همه ی ابعاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2034 روز

    سلام، با نام و یاد او.

    قشنگی های سه شنبه ی زیبا، اول اسفند جان 1402

    خوش آمدی اسفندِ زیبا

    1- توجهم جلب شد تو کامنتها امروز صبح، به کلمه ی رزق

    یکی از بچه ها از رزقش مثال زده بود، از فاطمه جانم تشکر کرده بود که از باز شدن در براشون، به عنوان رزق مثال زده بود تو کامنت.

    برای منم مثالِ فاطمه جان راهگشا بود.

    مرسی از بچه ها و کامنت های نابی که با هدایت اللهِ یکتا مینویسن.

    رزق خیلی کلمه ی خوش آهنگیه، دوستش دارم.

    هر لحظه شاملِ رزق خداوند میشیم همه، ان شاالله چشم هامون باز بشه به روش.

    2- قانونِ عدم وابستگی= رسیدن در آرامش.

    3- هدایت شدم به خوندن کامنت های خودم تو این صفحه.

    هدایت شدم به تحسین کردن…

    این متنِ زیبای مریم جانم، خانم شایسته ی نازنین و خوش قلم:

    تحسین کردن مهم‌ترین و قدرتمندترین ابزارِ برای تنظیم فرکانس هایمان و جهت دهی آگاهانه به کانون توجه مان برای خلق خواسته هاست.

    “تحسین کردن” ساده ترین راه برای هماهنگ شدن با خداوند و آوردن نعمت های بیشتر به زندگی است.

    زیرا نه آنچه که به آن فکر می کنی، بلکه چیزی که به آن توجه می کنی را به زندگی ات دعوت می کنی!!!

    مشق و تکلیفِ امروز: تحسین کردن.

    4- به صورت معدلی راضی هستم از عملکرد دیروزم، تمرین هام، بهبودهام…

    5- خونه مون تمیز و باطراوت شد حسابی، انرژیِ بالایی داره تمیزی، خدایا ازت سپاس گزارم.

    6- با مامانِ عزیزم بودم امروز، لذت بردم.

    7- حالِ خوب، حسِ خوب.

    خدایا ازت خیلی ممنونم برای همه ی نعمت هات.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      رامین خطی گفته:
      مدت عضویت: 1564 روز

      سلام به شما خواهر گلم خانم صوفی

      و همینطور دوستان عزیزم تو این سایت الهی

      کامنت های پشت سر هم و متوالی و هر روز شما من و یاد روزهای اولی که تو سایت بودم میندازه به همین اندازه پر انرژی و فعال تو کامنت ها و تمرکز رو نکات مثبت و سپاسگزاری

      چند مدتی سرم شلوغ شد و کمتر تونستم حضور داشته باشم تو سایت

      و کامنت ها و تمرکز به نکات مثبت شما انگیزمو چند برابر کرد که مثل چند ماه و سال قبل بیام و تمرکزی حضور داشته باشم تا هر لحظه و هر روز و هفته و ماه حال دلم و احساسم خوب و عالی باشه

      تا اتفاقات عالی برام بیفته

      البته که اتفاقای خوب هر روز داره برام تکرار میشه بخاطر تمرکزی که قبل ها داشتم و روی خودم کار میکردم

      و دوباره بگم کامنت های شخص شما دوباره یه تکونی بهم داد که بیشتر روی خودم و احساسم و شکر گزاری و همین طور دوره هایی که دارم کار کنم

      البته ناگفته نمونه که من دخترم 8 ماه قبل به دنیا اومد یعنی الان 8 ماهشه اسم قشنگشم ماهلین خانمه و یکی از دلایلی که کم رنگ بودم تو این مدت بخاطر دختر خشگلم بود که تقریبا همه وقتمو صرفش میکردم و باهاش کلی حالم خوب بود و هست

      به امید خدا نی نی کوچولوی شما هم صحیح و سالم بدنیا بیاد و از بودن باهاش لذت ببری

      برات و بقیه اعضای سایت آرزوی ثروت و سلامتی و احساس خوب دارم

      از استاد عزیز و مریم خانم شایسته هم سپاسگزارم

      در ضمن این فایل نشونه امروز من بود که بهم فهموند که تمرکزم رو نکات مثبت و تحسین کردن دیگران و دست آوردشون و همینطور تحسین این جهان هستی و نعمت هاش رو بیشتر کنم

      فعلن

      به خدا میسپارمتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 2034 روز

        سلام آقای خطی.

        بسیار سپاس گزارم ازتون برای کامنتِ خوب و انرژی مثبتتون.

        خداوند حافظِ همه ی نی نی ها باشه.

        حافظِ ماهلینِ نازنینِ شما هم باشه در کنار پدر و مادرِ نازنینش.

        ممنونم از تحسینتون و برای شما و خانواده محترمتون بهترین ها رو ارزو می کنم.

        خدایا شکرت برای همه ی نعمت هات.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2034 روز

    به نام خداوندی که نورِ آسمان ها و زمین است.

    سلام.

    قشنگی های یکشنبه جان، 6 اسفند جان 1402.

    1- قشنگی یعنی چی؟

    اینکه ساعت 5 بامداد بیدار شی به آسانی، صدای چیک چیکِ بارون جان رو بشنوی و ذوق کنی که آخ جون داره بارون میاد.

    2- کامنت های قشنگ خوندم الان از دوستان، کامنت های قشنگِ خودمم خوندم.

    مخصوصا کامنت های این صفحه مو هم میخونم تا تمرکزم بیشتر بره روی قشنگی ها تو زندگیم.

    3- یه لحظه ای رو با نی نی توی بغلم دیدم تو قلبم، که قند تو دلم آب شد…

    از الان که تو دلمه لذت میبرم، وقتی هم به فضلِ خدا بیاد تو بغلم، بازم لذت میبرم.

    خدایا شکرت بی نهایت برای این هدیه ی ارزشمندت.

    4- امروز روزِ تولد حضرت مهدی (ع) هست، تولدشون مبارک.

    دیشب یه لحظه آهنگ به طاها به یاسین رو از تلویزیون شنیدم…

    یادِ خاطره ی خوشم افتاد اولین بار که این اهنگ رو شنیدم، تو مشهد، مغازه ی فرهنگی هنری که این آهنگ رو پخش میکرد.

    حسِ خوب، با هر لحظه و خاطره و اتفاقِ خوبی که باشه، ارزشمنده.

    سمانه جان، دنبالِ تایید یا عدم تایید نباش برای لحظاتِ حسِ خوبت در زندگیت.

    5- ذوق دارم برای ماه رمضانِ امسال، که متفاوته از هر سال.

    روزه نمیگیرم ولی چیزی از قشنگیش برام کم نمیکنه.

    برام حسِ خوب داره ماه رمضان، حس و حالش متفاوت و شیرینه، یکی از قشنگی هاش نشستن همه دورِ سفره ی سحری و افطاری هست…

    یادِ خاطراتِ شیرینم میوفتم زمانی که خونه خودمون بودم، واسه سحری ها 7 نفری در کنار مامان و بابا و خواهرها و برادرم، غذایی که مامان پخته بود روی بخاری بود تا گرم بمونه، همه که بلند میشدیم و دور سفره بودیم، آخرش یه عالمه آب میخوردم که مثلا تشنه ام نشه تو روز :)))

    یا میوه های آب دار مثل هندوانه میخوردیم، چای حتما میخوردیم…

    دعای سحر هم پخش میشد از تلویزیون.

    و یه لحظه ی ناب که خودم خلقش میکنم واسه خودم این سالها دوباره…

    وقتی یاد قدیم میوفتم، دعای سحر رو با موبایلم پخش میکنم، ربنای استاد شجریان رو پخش میکنم. قشنگ پرتم میکنه تو خاطرات خوشم تو روزهای ماه رمضان.

    6- عاشقِ سبزی خوردن های سفره ی افطاری هستم.

    انگار یکی از اجزای اساسیِ این ضیافته برای من.

    یادش خوش، پارسال ماه رمضان تو دوره قانون سلامتی بودم، تک وعده ای افطار…

    قبلا فکر میکردم چطوری میشه بعضیا سحری نخورده روزه میگیرن، بعد دیدم میشه، خیلی هم ساده و درست بود برای من، فقط انرژی ام کمتر از قبل ماه رمضان بود به خاطر آب نخوردن توی طولِ روز، وگرنه هیچ مشکلی نداشتم.

    7- یادآوری خاطرات خوش، برای من یادآوریِ زیبایی هاست.

    خوشحالم و سپاس گزار برای خاطراتِ خوشِ زندگیم.

    8- صبح، صدای اذانِ صبح رو شنیدم.

    لذت بردم.

    9- کامنت شینا جان زرگوشی نازنین رو خوندم صبح، اینکه از تولدش نوشته بود و حفظِ شعرِ لطف حق پروین جان اعتصامی…

    تولدت مبارک شینا جانِ ارزشمند و تلاشگر و دوست داشتنی.

    داشتم فکر میکردم دَمِ کسی که ایده داده این شعر بره تو کتاب فارسی، گرم.

    شعری سراسر انرژی خوب و توحیدی.

    مرسی از استاد جان که منو با این شعر توحیدی زیبا، اشنا کرد.

    10- آبجیم دیروز ازم پرسید غذا چی دوست دارم واسم بپزه، منم با احساس لیاقت گفتم.

    دارم تمرین میکنم درخواست هامو راحت ابزاز کنم.

    قبلا تو ذهنم میومد نکنه زحمتش بشه، شرایطش رو نداشته باشه، رودربایستی با فرد، نگه چه پررو هستم و …

    حتی اگه خود فرد ازم میپرسیدها، نه اینکه فقط فقط خودم مستقل بخوام.

    الان این افکار رو دور ریختم:

    میگم خودش گفته، یعنی شرایطشو داره، برای رشدش ارزش قایل شو، تو هم راحت باش.

    شد خوشحال میشم، نشد هم خوشحال میمونم.

    برای این بهبودها، به شدت سپاس گزارم از خدا، استاد جان و خودم.

    11- دارم اهنگ های مورد علاقه مو گوش میدم و کیف میکنم، همزمان کامنت مینویسم.

    12- جمعه در جمع خانوادگی مون داشتیم کنسرت اِبی رو تماشا میکردیم، یکی از اهنگ هاشو باهاش همخوانی کردیم با خواهر شوهرِ عزیزم با صدای بلند، خیلی کیف کردم، انگار خودمم تو اون سالنِ بزرگ با اون همه آدم بودم.

    خیلی لذت بخشه برام همخوانی با آهنگی که دوست دارم.

    13- باد داره درختان رو پیشِ چشمام تکون میده، خوشم میاد از این صحنه.

    14- خوشحالم که همسرم امروز مرخصیه و پیشمون هست.

    یکی از درخواستهام از خدا اینه همسرم تعطیل رسمی ها تعطیل باشه، اخر هفته ها هم همینطور، گاهی شیفت هاش به جمعه میخوره.

    دیشب یهو به خودم اومدم بله همینه، اجابت شده خواسته ام، من به خواسته ام رسیدم، این نشونه است که میشه و تغییر شرایط در راهه، نشونه ها میگن تو مدارش وارد شدیم، وقت خوشحالی و سپاس گزاریه الان تا توی مدارش جلوتر بریم.

    یه نشونه ی دیگه هم اومده، تو برنامه کاری اسفند، هیچ جمعه ای براش شیفت ثبت نشده.

    من سریع بهش گفتم به به ببین خدا برات چقدر قشنگ چیدمان کرده اسفند رو.

    الهی شکرت.

    15- عاشقِ سیستمِ هدایت، چیدمان های خدا، مدارها، نشانه ها، اجابت خواسته‌ ها، خلق خواسته ها و … هستم.

    نظم دارن، قانون دارن، اصول دارن…

    16- خوب و راحت خوابیدم شب تا 5 صبح، الهی شکرت.

    17- دیشب حسم بهم گفت کاری رو انجام ندم، قبلش میخواستم انجامش بدم، به حسم توجه و اعتماد کردم، انجامش ندادم، خوشحال بودم و راضی بعدش…

    بعد از حضورِ نی نی تو زندگیم، ارادت و باورم به حس هام، شهود، نشانه ها، خیلی خیلی بالاتر رفته و کاملا خوشحالم باهاشون.

    18- سلامتی، حال خوب، حس خوب، نشاط، امنیت، آرامش، شادی و … که داخلشم.

    الهی شکر.

    19- سورپرایز:

    فکر کردم بارون اومده، الان رفتم آب بخورم از پنجره دیدم درختها و زمین سفید شدن…

    برف اومده…

    این برفه، بارون نبود برف بود.

    عینِ بچه ها ذوق کردم، گل از گلم شکفت.

    سورپرایز و حس خوب امروز اومد، به به، چه روز جذابی بشه امروز، نشونه ی زیباییِ امروز با برف رسید دستم.

    یه ذره هم حدس نمیزدم امروز برف بیاد…

    20- فایل روز شمار اومده روی سایت، فایلِ پیروی از هدایت الهی و پدیده ی همزمانی…

    استاد شوخی میکنن اولش که جایی هستن که برف هست.

    این همزمانی جذاب بود برام.

    جالبه دیشب به همسرم میگفتم وقتی فایل جدید نباشه برای اپلود در سایت، روز شمارِ تحول زندگی من میره روی سایت و امروز و الان دیدم بله، روزشمار اومده روی سایت، خیلی هم عالی.

    یه جالبیِ دیگه هم داره برام، دقیقا این فایل چند روز پیش اومد جلوی چشمم، ولی گوش ندادم.

    الان متوجه شدم هدایته، اومده تا گوش بدم…

    خدایا ازت خیلی ممنونم برای همه چیز، برای همیشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      سید مهدی جزایری گفته:
      مدت عضویت: 2216 روز

      سلام سمانه خانم

      وقت تان خوش

      امیدوارم در این روز برفی، شما و همسرتان و نی نی خوب و خوش و سرحال باشید

      ماشاءالله در جای جای سایت گل‌نوشته های شما رو می بینم و می خوانم و لذت می برم

      چه قلم ساده و روان و زیبایی دارید

      چقدر خودتان هستید: ساده و بی آلایش و خودمانی

      وقتی کامنت هاتون رو می خوانم انگار یک دوست قدیمی و دوست داشتنی داره با من صحبت می‌کند

      چقدر قشنگ می نویسید

      من خودم خیلی اهل کامنت گذاشتن نیستم ولی داشتم با خودم فکر می‌کردم که شما الان در این وضعیت هستید و در واقع میزبان یک انسان دیگر هستید ولی چقدر جالب و قشنگ می آیید و نکات مثبت رو حتی نکات به ظاهر کوچک رو با جزئیات می نویسید

      من صبح ها که کامنت‌ها رو می خوانم معمولاً موقع خواندن نوشته های شما، یک لبخند ظریفی بر چهره ام می نشیند

      خیلی از خاطراتی که میگید انگار خاطرات من هم هست

      مثل خاطرات قشنگ سفره های سحر و افطار ماه رمضان

      خدا قوت

      قبلاً می گفتم برای تشکر از شما بیام پنج ستاره امتیاز بدم ولی امروز صبح دیگه واقعاً با خودم گفتم بی انصافیه متن تشکری براتون ننویسم

      قطعاً شما که در این مسیر هستید و این همه روی زیبایی ها و قشنگی های روزمره زندگی تمرکز دارید، با سورپرایزهای زیادی شگفت زده و ذوق زده خواهید شد

      امیدوارم شاد و شادتر، سالم و سالم تر و ثروتمند و ثروتمندتر باشید و مثل آب خوردن به تمام خواسته هاتون برسید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 2034 روز

        سلام اقای جزایری.

        خیلی ازتون ممنونم برای پاسختون، تحسینتون و انرژیِ مثبتی که هدیه دادین به من و خانواده ام.

        ممنونم از حسنِ نظرتون نسبت به کامنت هام.

        بهترین ها رو برای شما و عزیزانتون آرزو میکنم.

        در پناهِ رب العالمینِ نازنینم باشین.

        همگی باشیم.

        الهی شکرت برای همه ی نعمت هات.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2034 روز

    به نام الله، سلام‌

    قشنگی های امروز 2 مرداد 1403 سه شنبه.

    – حافظِ مامان، نباتِ مامان، قند عسلم، سه ماهگی ات مبارک مامانی.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    – به لطف الله‌، ایده اش اومد که کاری مهم رو آغاز کنم.

    بسیار ذوقش رو دارم.

    تمام تلاشمو میکنم آهسته و پیوسته برم جلو با آرامش.

    خدایا کمکم کن تکاملی انجامش بدم و حسابی لذت ببرم.

    الهی امیدم به خودته.

    – امروز با یکی از دوستان نازنینم صحبت کردم و خیلی لذت بردم.

    خدایا شکرت که با اون ایده ی صبح، کلی لذت دیگه هم باهاش بهم هدیه دادی.

    – الهی شکرت برای حال خوبم، سلامتیم، عزیزانم، خوراکی های خوشمزه، هوای مطبوع، روزی مون، ثروتمون، خبرهای خوب، سورپرایزها، میوه های تابستونی و …

    – الهی شکر اومدم خونه مامانم صبح زود و بعدش با هم رفتیم برای شنوایی سنجیِ حافظ جان.

    خدا رو شکر برای منشیِ خوش اخلاقِ کلینیک.

    خدا رو شکر برای گرفتن برگه ی آزمایشِ قبلیم.

    خدا رو شکر برای تند تند راه افتادن نوبت های پذیرش و صندوق.

    خدا رو شکر برای بادی که میومد و هوای خنک.

    خدا رو شکر درب جلویی بیمارستان که در حال بهبود بود گشایش شد امروز، خیلی خوشگل شده.

    – خدایا شکرت برای نعمت های امروزِ زندگی مون.

    خدایا مرسی برای همه چیز، تو زندگیم هر چی خیر و برکته از جانب شماست.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      رویا مهاجرسلطانی گفته:
      مدت عضویت: 2327 روز

      مبارکه سمانه جونم خدایااآاا شکرت که برای تک تک ثانیه های امروز . چون سه ماهگی حافظ جان شده خدایاااا شکرت . سمانه جونم وقتی گفتیحافظِ مامان، نباتِ مامان، قند عسلم، سه ماهگی ات مبارک مامانی. یهویی دلم خواست حافظ جیگر طلامون رو بچلونم و دست و پاشو بخورمــــــــــو باهاش بازی کنم

      مبارکــــــــــــــ هم شروع ماه مراد ماه مبارک و هم سه ماهگی حافظ جانمون مبارک .. هم بچه مون رو بردی سنجش شنوایی مبارک . خدایااا شکرت بخاطر نعمت پر برکت مامان عزیزت که مدام کمک حالت هست سمانه جون البته ناگفته نماند که نوه آنقدر شیرین و خوشمزه است که میگن بچه مون بادام ه ولی نوه مغز بادام هست خدایاااا شکرت بخاطر نعمت پدر بزرگ و مادر بزرگ بودن و برای وجود نعمت عزیزانمون .. خدایااآاا شکرت برای وجود نعمت بزرگترهایی که در زندگی مون نعمت و برکت و راهنمامون هستند خدایاااا شکرت که یک سمانه جون داریم که هر روز میاد در این قسمت از فایل زیبایی ها رو برامون می نویسه برامون می نویسه و صبحها با خواندن این قسمت روزمو شروع می کنم

      مرسی مرسی سمانه جونم خداوند بهت سلامتی و قوت و انرژی الهی بیشتری بده مرسی مرسی عزیزم .. خدا خانواده ی زیباتو برات محافظت کنه و حافظ عزیزمون جیگر طلامون بلطف خداوند زیر سایه ی پدر و مادر عزیزش به شکوفایی و بلند آوازگی و اعتبار نیک موفقیت برسه الهی آمین ..

      راستی سمانه جونم داشتم تصور می کردم وقتی این لباس های فسقلی فسقلی حافظ جان رو می شوری و روی چوب رخت آویز پهن میکنی و گیره بهش میزنی چه شکلی میشه!!!!!!

      چقدر تصورش شیرینیع

      یعنی دلم می خواست یک عکس زیبا از این زیبایی ها رو داشتم

      سمانه جونم روز و شبت بخوبی و خوشی و سلامتی و آرامش و پول و ثروت و نعمت و برکت های الهی

      بنویس سمانه جونم مرسی که وقت میاری و میایی برامون می نویسی مرسی مرسی مرسی عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    کیمیا گفته:
    مدت عضویت: 1577 روز

    سلام به استاد عزیزم و همه ی اعضای این خانواده ی فوق العاده، چند روزی از تصمیم مبنی بر اینکه روزه بگیرم و فقط به نکات مثبت توجه کنم و هر چه غیر از آن را از ذهنم دور بریزم ، می‌گذرد ، در این چند روز با ترس هایم روبرو شدم و به محض روبرو شدن با آن ها ، دیدم که ناپدید شدند و دیگر عاملی برای ترسیدن وجود نداشت، با وجود اتفاق به ظاهر بدی که برایمان افتاد اما به خودم یاد آور شدم که هر چیزی که اتفاق میفتد قطعا به خیر و صلاح ماست و از دیدگاهی مثبت به آن نگاه کردم که احساس مرا فوق العاده بهتر کرد و امیدم را بیشتر

    تصمیم گرفتم که صبح و شب شکرگزاری کنم و آن ها را در دفترم بنویسم

    تصمیم گرفتم زیبایی ها را ببینم و تحسین شان کنم

    خیلی خیلی خوشحالم استاد عزیزم

    از خداوند سپاسگزارم که مرا در این مسیر زیبا قرار داد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2034 روز

    به نام خالق هستی.

    سلام

    قشنگی های پنجشنبه جان، 3 اسفند 1402

    1- دیشب رفته بودیم رستوران، سورپرایز شدیم برنامه موسیقی زنده و رقصِ نور هم داشتن، شاد بود و لذت بخش.

    وارد شدیم نشستیم روی تخت.

    بعد دیدم بوی دود اذیتم میکنه، قلیون بود اطرافمون، سعی کردیم با فاصله بشینیم ازشون…

    بعد متوجه شدیم بوی دودِ سیگاره که انقدر افتضاحه…

    یه لحظه رو زانو بلند شدم اطرافو ببینم کجا میتونیم بریم بشینیم که دود اذیتمون نکنه.

    همون لحظه دیدم دارم اذیت میشم به خدا گفتم یا ما بریم یه جای خوب بشینیم، یا اون گروهی که سیگار میکشن برن.

    چند ثانیه بعدش، یه اقا پسر خوش اخلاق از پرسنل رستوران اومد و بهش گفتم دود اذیت میکنه…

    پیشنهاد داد بریم اونورتر یه جایی نزدیک اجرای موسیقی بشینیم.

    ما هم رفتیم.

    جای جدید عالی بود، هیچ بویی که نمیومد، روبه رومون حوض و گلدون بود، دسترسی مون به موسیقی عالی بود.

    چند ثانیه بعد دیدم گروهی که سیگار میکشیدن میزشون رو ترک کردن و رفتن…

    به حدی خوشحال شدم از کمکِ سریعِ خداوند برای اجابت خواسته ام که حد نداره…

    قشنگ به چشم دیدم که: میخواهی و می شود.

    غذا هم عالی بود.

    اخرش هم از حوض و گلدونها عکس گرفتم.

    از اون اقا پسر که دستِ خداوند بود هم تشکر کردم.

    2- سلامتیِ خودم و نی نی و عزیزانم.

    3- تکون های نی نی که برام عینِ معجزه است هر بار.

    4- امروز خیلی هدایتی واسه خودم تیشرت بارداری سفارش دادم.

    از اینایی که عکس نی نی روشون هست.

    مدتها دلم میخواست، یهو هدایت شدم، اقدام کردم، سفارشمو ثبت کردم.

    انقدر عکسای روی تیشرت بامزه است که حد نداره:)

    5- امروز کلی خریدهای عالی انجام داد همسرم.

    6- میریم خونه مامان بزرگ نی نی، 3 تایی مون خوشحالیم.

    7- کارهای بهبود منزل و خودم رو انجام دادم با صبر و لذت.

    8- احساس لیاقت رو تمرین کردم، چیزی که دوست داشتم رو درخواست دادم.

    9- حالِ خوب، حسِ خوب، آرامش، امنیت.

    10- خداوند یه عالمه برکت، رزق، روزی، ثروت، سلامتی، امنیت، حال خوب و … هر لحظه وارد زندگی مون میکنه، مینویسم ازشون با جزییات توی دفترم.

    11- یه تمِ باحال گذاشتم برای موبایلم که بنفش هست، همون رنگی که عاشقشم.

    12- فایل ذهن قدرتمند و محدود 5 رو گوش دادم امروز، بارها…

    هر بار میگم چقدر عالیه، چه نکاتی، چقدر کاربردی و راهگشا. مرسی استاد جان.

    13- سورپرایز شدم، از دوستم پیام دریافت کردم، قلب.

    14- یه برنامه ای داشتیم که توسط خداوند به بهترین و لذت بخش ترین حالت ممکن چیدمان شد، خیلی خوشحال شدم.

    15- از ماشین لباسشویی، مایع لباسشویی، پودر سپید 5 و … بسیار سپاس گزارم برای تمیزی که به لباس هامون دادن.

    خدایا برای همه چیز سپاس گزارتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2034 روز

    یا لطیف

    سلام.

    قشنگی های یکشنبه جان، 12 فروردین 1403.

    1- امروز تولد همسرمه.

    بهترین ها رو براش میخوام.

    انسانِ بسیار خوب و مهربون و شوخ طبع و با درکی هست.

    نکاتی که بهم میگه بسیار برام ارزنده است، یاداوری هاش اکثراً به کمکم اومده.

    ادراکِ محیطیِ بسیار بالایی داره، قلب مهربونی داره، قلب پاک و صافی داره.

    تلاش میکنه برای زندگی مون و …

    از خدا میخوام خواسته های قلبش رو اجابت کنه.

    2- 5 بامداد بیدار شدم، اومدم سایت دایره آبی رو دیدم خوشحال شدم…

    پیام پر مهر شیما جان رو خوندم و پیام تشکر نوشتم براش.

    همینجا از آقای محمدرضا روحی و آقای کرمی هم بسیار ممنونم که کامنتهامو خوندن و تحسین کردن.

    همینطور از نفیسه جان نازنینم و سایر دوستان عزیزم در سایت.

    3- کامنت رویا جانِ مهاجر سلطانی رو تو این صفحه برای دیروز، خوندم و کلی کیف کردم از قشنگی ها و نعمت ها و روزی های غیر حسابی که در زندگیش وجود دارن و وارد شدن. الهی شکر.

    4- داشتنِ رختخوابی نرم و گرم، خوابی در آرامش و امنیت و باکیفیت، خانواده ای مهربان و دوست داشتنی.

    الهی شکر برای همه شون.

    5- یه تلاوت گوش میدم با نی نی که خیلی لذت میبریم ازش:

    هم خوانی سوره کوثر و حمد از برادرانِ شاکر نژاد، آقایان حامد و حمید شاکر نژاد، که پارسال در برنامه محفل پخش شده و من تبدیل به صوتی کردم و زیاد گوش میدم.

    تا حالا شنیدنِ قرآن بهم این حس از نشاط رو نداده بود تو زندگیم.

    انگار که موسیقی در حال پخشه، یه جور پروازِ روح…

    حقیقتش ترتیل این حس رو بهم نمیده، وقتی قران با آهنگ خونده میشه، تحریر داره، حس قاری رو با لطافتِ موسیقیایی منتقل میکنه من خیلی لذت میبرم.

    شاید درکش برای سمانه ی قبل از این اواخر هم سخت باشه اگه به خودم میگفتم تو میتونی از شنیدن قران با این صوت لذت ببری…

    چون همیشه یه کلیشه ای از شنیدن قران تو ذهنم بود که در حقیقت واسم لذت بخش نبود تازه گاهی فراری هم بودم چون منو یاد مراسم بوت مینداخت…

    الان یه طوری شده گوش هام با قلبم کنجکاوه به شنیدنِ صوتِ قاری…

    مخصوصاً قرائت نوجوانان…

    یه قاریِ نوجوان هست به نام محمد مشفق که تو قسمت مربوط به 6 فروردین برنامه محفل، تلاوت قرآن کرد…

    وقتی میشنوم، و روی ماهش رو میبینم هنگام تلاوت، واقعاً ذوق میکنم…

    صدایی بهشتی، لحنی بهشتی…

    میگم خدای من چقدر زیبا میخونه کلامِ شما رو.

    حقیقتاً که هر چیزی ورود و دسترسی بهش، فرکانس میخواد، مدار میخواد…

    قشنگ حس میکنم الان خودم رو و تفاوتش با قبلم رو…

    ایرادی نداره.

    خوشحالم الان که دسترسیم به این حس زیبا و پرنشاط باز شده.

    از نی نی هم بسیار ممنونم چون میدونم بخشی از تلطیف روحم به واسطه ی حضورِ نازنینِ قند عسلِ توی دلمه.

    قربونِ قلب و روحِ لطیفش که بسیار متصله به خدا و با هر بار شنیدنِ صوتِ جمیلِ قرآن و کلام الله، تکون هاش بیشتر میشه تو دلم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    6- خوشحالم که اسمِ پیشنهادیِ نی نی (هدایتی) به خداوند و قرآن اتصالِ معنایی داره.

    داره مراحلِ نهاییِ تایید رو تو قلبم سپری میکنه و در بهترین زمان علنی میشه.

    7- دیروز و دیشب در موردِ موضوعی مربوط به دیگری، کنترل ذهن کردم.

    سوالی نپرسیدم، گفتگویی رو آغاز نکردم…

    آفرین سمانه، باریکلا…

    میدونم گاهی شیطنتِ غیبت و قضاوت چقدر در ظاهر شیرین و وسوسه کننده به نظر میرسه.

    من تحسینت میکنم که داری تلاش میکنی برای این بهبود، اقدام و تمرینِ عملی کنی و ذره ذره بهبود پیدا کنی عزیزم.

    8- دیشب در مورد انتخابِ شام، گزینه ای نداشتم…

    ذهنم داشت حسم رو بد میکرد…

    ولی در نهایت شاهد بودم یه گزینه ی سالم و توشمزه و سبک پیش چشمم قرار گرفت.

    روزی و نعمت فقط چیزی نیست که تو ذهنِ منه.

    چیزیه فراتر از ذهنِ محدود و خط کشی شده ام.

    چیزیه که برای من خوبه…

    فارغ از افکاری که تو ذهنمه.

    9- دیشب متوجه شدم حوصله ام سر رفته، شاید فرکانسم هم پایین اومده بود…

    برای خدا نوشتم مشغول کاری بشم و میزون شم.

    تو ذهنم دست خدا رو باز گذاشتم تا خودش هدایتم کنه…

    رفتم ورزش کردم، عکاسی کردم از کمد چیده شده ی نی نی، پنجره رو باز کردم هوای تازه اومد و …

    تا به خودم اومدم دیدم زمانِ اومدنِ همسرم هم نزدیک شده و غذا رو گذاشتم داغ شه.

    اینطوریه که خداوند هر لحظه هست و هدایت میکنه و بهبود میده همه چیز رو.

    10- نعمت و خوراکی هایی که هر روز وارد خونه مون میشه.

    نعمت های دیروز: یه شونه تخم مرغ، یه کرم مرطوب کننده دست برای من، زعفران و …

    سپاس گزارم.

    11- یاداوری این درس مهم:

    مسیول هر انتخابی تو زندگیم با منه.

    انجام دادن یا ندادن هر انتخابی تو زندگیم به عهده ی منه.

    نمیتونم بگم فلانی گفت، منم انجام دادم یا ندادم.

    مگه من رباتم و بدون اراده و فکر و مغز؟

    کنترل و انتخاب دستِ منه.

    تازه اگه جایی کنترل دست منم نباشه، باز انتخابِ اینکه حس و عملکردم بعد از اون مورد چی میتونه باشه یا در چه جهتی باشه، باز با منه…

    انداختنِ مسیولیتِ عملم روی دیگری، فقط یعنی فرار از مسیولیت خودم در برابر خودم.

    دیروز کامنتی خوندم که مسیولیتِ انجام یا عدم انجام عبادت رو مینداخت گردنِ دیگری و کلامش، و به این تحلیل رسیدم فاعل خودِ فرد هست نه کلامِ دیگری.

    چه انجام بشه، چه نشه، با چه نیتی باشه، چه درست چه غلط، و … همه مسیولیتش به عهده ی خود منه، چون خدا بهم انتخاب داده.

    12- با تشکر از سمانه جون برای رسیدگی به اموراتِ منزل و خودش به صورتِ روزانه: آشپزی، ظرف ها، لباس ها، مرتب بودن خانه، نوشتن در دفتر، سایت، ورزش، مراقبت از خود، تمرین های خودشناسی و کنترل ذهن و …

    13- دیروز متوجه شدم قلبم نشاط رو جستجو میکنه و از حس های بد دوری میکنه، اعراض میکنه از حالِ بد و تمایل داره به جذبِ قشنگی های بیشتر.

    14- خداوند قدرتشو به اشکال متفاوت در معرضِ نمایش میذاره.

    ذهن منطقی و محدود من شاید باور نکنه ولی با دیدنِ مثال های متفاوت، باورم بازتر و وسیع تر میشه به توانایی های الله.

    ذهن نه میاره، قلب بله رو میده…

    خوشم میاد از این بازی که به سمتِ قلب حرکت میکنه.

    خدایا، به من نشونه ای نشون بده هر لحظه برای هر چیزی که توی ذهنمه و هدایتم کن.

    مرسی که هستی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    meysam shafaat گفته:
    مدت عضویت: 3730 روز

    سلام استاد.واقعا حرفتون واقعی و عملی هست،من از زمانی که کانون توجه و تمرکز م رو در هر لحظه نسبت به هر چیزی مثبت نمودم تاثیرات بسیار عال تو زندگیم اتفاق افتاده،من هر لحظه توجه ام رو روی نقاط مثبت هر شخص،هر صحبت،هر آنچه برایم اتفاق میوفته،متمرکز میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: