زیبایی ها را ببینیم - صفحه 35 (به ترتیب امتیاز)

1401 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    یا لطیف، ارحم عبدک الضعیف

    سلام.

    خدایا شکرت که بیدارم کردی به حافظ جون شیر بدم‌.

    خدایا شکرت منو آوردی تو سایت 6 صبح.

    خدایا شکرت برای آغاز روز جدید.

    خدایا شکرت برای درک این درس:

    اینکه من آرزوی بزرگی دارم و به زبون میگم خدا میتونه و اجابت میشم، ولی اتفاقی نمیوفته…

    دلیلش اینه که من فقط میگم، ولی باورش نکردم.

    برای همین تاکیید به تکامل میشه.

    چون طی تکامل، کم کم باورهای آدم محکمتر ساخته میشه که بله میشه هر چیزی رو خواست و خلقش کرد.

    وگرنه شکی تو قدرت بی انتهای خدا نیست.

    مسیله کم بودن باور منه.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    به نام الله

    سلام.

    یکی از دوستام که چند وقت پیش به یادش بودم، دیروز بهم پیامک داد.

    شماره شو نداشتم.

    خیلی ذوق کردم.

    عمر اشنایی و دوستی مون برمی گرده به سال 1390 که تو دانشگاه هم‌کلاسی و دوست بودیم.

    الهی شکر که دوباره پیداش کردم.

    خیلی شریف و تلاشگر و مهربانه دوستم.

    سلامت رفتیم دَدَر و برگشتیم خونه.

    دیشب و امروز خونه مادرشوهرم خیلی خوش گذشت، همه دور هم بودیم، الحمدالله.

    اولش انگاری چیزی نداشتم بنویسم، اما خوشحالم که اومدم و نوشتم.

    روز دانشجو مبارک.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    به نام الله

    سلام

    – تو یکی از کامنتهایی که خوندم هدایت شدم به قدم 5 جلسه 6.

    فایلی در جهت تمرکز به نکات مثبت.

    الهی شکر برای دسترسی ام به فایل و تماشای زیبایی ها و نکات مثبت و درس هاش.

    – خدایا شکرت که جلد 25 دفتر سپاس گزاری مو آغاز کردم.

    خدا رو شکر برای فرصتِ نوشتن و تامل و تفکر روی نعمت هام، زیبایی های زندگیم.

    – لوازم التحریرم رو سازماندهی کردم توی دو کشو.

    کمدِ کتابخانه سازماندهی شد.

    کشوهای تختمون سازماندهی شد.

    طبقه ی کمد دیواری سازماندهی شد.

    بعد از مدتها خونه تکونیِ لوازم التحریرم خیلی بهم چسبید.

    دیدن و مرتب کردنشون باعث شد بفهمم و یادم بیاد چقدر امکانات و نعمت دارم.

    یه عالمه کاغذ و مداد رنگی و ماژیک و …

    بیشتر از 10 تا دفترِ قشنگِ خالی برای سپاس گزاری آماده به خدمت دارم.

    خدایا مرسی برای تک تکِ وسایلم.

    – خیلی لذت بردم از تعویضِ لباس حافظ جون.

    خدایا شکرت برای قند عسلم.

    – دفتر خاطراتی که از حافظ جون مینویسم رو خوندم امروز.

    دقیقا یک سال پیش شروع کردم به نوشتن، از اول دی 1402، زمانیکه حافظ جان توی دلم بود و باهاش عاشقی میکردم.

    الانم با وجودِ نازنینش کنارم دارم عاشقی میکنم.

    – خدایا ازت ممنونم که از روزها و ماه های اول بچه دار شدن عبور کردم و شرایط برام بسیار اسان تر شده.

    در حقیقت 2، 3 ماه اولیه بعد از زایمان سخته چون شرایط خیلی جدیده و ذهن زمان نیاز داره تا سازگاری پیدا کنه با شرایط جدید تا بتونه با ارامش بیشتر جلو بره.

    الانم چالش های خودم رو دارم، اما من ظرفیتم بالاتر رفته به لطفِ الله.

    الهی شکرت برای فرزندِ نازنینم.

    – دایره آبیِ زیبا رو داشتم و پیامی از دوستِ نازنینم.

    – کامنت خوندم و نوشتم.

    خدایا شکرت.

    – تو دفترم نوشتم.

    الهی شکرت.

    – سوپ برای حافظ جانِ جانانم پختم.

    به موادِ قبلی، کدو حلوایی اضافه کردم طبقِ لیستِ دکترِ حافظ جون.

    با ذوق هر بار ماده ی غذایی جدید رو به سوپش اضافه میکنم.

    خیلی نظمم و برنامه ریزی مو دوست دارم.

    آفرین سمانه جونم.

    جالبه در عین حال که نظم دارم، دارم منعطفانه جلو میام.

    این بهبود عالی هست برای سمانه.

    – دارم تمرین بزرگی میکنم این روزها…

    اینکه دلسوزی نکنم.

    با دخالت بیجا و راهکار دادن، رشد بقیه رو خراب نکنم.

    اینکه سکوت کنم و اجازه بدم فرد مسیولیت خودشو بپذیره و رشد کنه و بهبود بده خودشو.

    اینکه با شتاب نخوام مسیله ای رو برطرف کنم.

    این درس بزرگی برای من هست.

    و به خودم دایم میگم روی خدا حساب کن.

    الهی شکرت.

    – خوندنِ کامنت های قبلی خودم پارسال، حس خوبی بهم داد.

    مخصوصا این یادآوریِ ناب از زبان خودم برای خودم:

    و سپاس گزار باشم واسه داشته های الانم، همون چیزایی که قبلا ارزوشو داشتم و الان دارم، و خودمو کنترل کنم که خواسته های بیشتر و بزرگترم باعث نشن دارایی ها و موفقیتهای الانم به چشمم نیاد…

    – یه حسی دارم:

    اینکه با به دست آوردنِ نتایج، کم کم آدم سطح توقعش بالا و بالاتر میره و ممکنه اونطور که باید دیگه سپاس گزاری نکنه، چون نعمتهاش عادی شدن براش.

    چون نعمتهایی که الان داره و قبلا ارزوش بوده رو کم و کوچک و بدیهی میبینه.

    در حقیقت میگه من چیز خاصی ندارم که.

    یعنی یادم میره چقدر برای رسیدن به هر کدومشون ذوق داشتم و خوشحال شدم.

    انگار که از اول اینطوری بودم و اینا رو داشتم…

    از خداوند میخوام اگاه تر و هوشیارترم کنه نسبت به نعمت ها و داشته هام.

    که به یادم بیاره احساسِ اولیه ام رو وقتی به خواسته ای توی دلم رسیدم…

    – خرید پوشک (مای بیبی) برای قند عسل.

    خوشم میاد که به چیزهایی اشاره کنم که به نظر ساده یا بدیهی میان.

    ولی حقیقتاً همه شون نعمت هستن و بسیار ارزشمند.

    – از استاد شنیدم اینکه گاهی سختی ها مفید هستن، میان تا ادم یاد بگیره باید چه کنه. که بلند شه و …

    در شرایطِ کنونی خیلی بیشتر دارم قدردانِ پول میشم.

    بیشتر قدردان داشته هامون میشم.

    – این روزها بیشتر دارم تمرین میکنم آدم ثروتمند چه افکار و باورهایی داره.

    اینکه به پول احترام میذاره.

    حتی به 1000 تومن، ده هزار تومن احترام میذاره و قدرش رو میدونه.

    با بی احترامی مچاله اش نمیکنه، پرتش نمیکنه کنار…

    نمیگه اینکه کمه و بی احترامی کنه بهش.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    به نام الله

    سلام.

    ●حس و حالم خوبه، الحمدالله.

    ●چند روز پیش تو صفحه ای میخواستم کامنت بنویسم، یه لحظه گفتم کامنت بقیه رو بخونم ببینم چی نوشتن ایده بگیرم، بعد گفتم نه، از درون خودت بنویس، فارغ از کامنت بقیه که محترم و ارزشمنده.

    اتفاقا خیلی لذت بردم از نوشتن و گوش کردن به درونِ خودم.

    ● صبح که یادم افتاد دیشب لوازم التحریرم رو سازماندهی مجدد کردم، ذوق کردم.

    درسش واسم این بود که:

    این سازماندهی روحیه مو شاداب کرد.

    خوبه هر از چندگاهی این سازماندهی ها رو تو نقاط مختلف خونه انجام بدم تا هم خودم شاداب تر شم هم خونه.

    ● دایره آبی دیدم و ذوق کردم.

    ●کامنت خوندم و نوشتم.

    ●ترجمه صوتی قرآن رو گوش کردم.

    اینطوری دارم تکاملی با قرآن ارتباط میگیرم.

    الهی شکر.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    به نام خدا

    سلام

    اومدم تو دفترم بنویسم ولی الان اینجام…

    به رسمِ تعهدِ روزانه ام با این صفحه و توجه به نکات مثبت زندگیم.

    ~موقع کامنت خوندن، حافظ پیشِ باباش بود، من هول هولکی کامنت میخوندم و رد میکردم…

    یهو به خودم اومدم دیدم مسیله چیه؟

    اینکه من معذبم حافظ پیش باباشه و هر لحظه میترسم بگه بیا تو بگیرش، پس تند تند کامنت میخونم و یه جاهاییشو رد میکنم…

    گفتم Stop

    بخون با ارامش.

    تا هر جا رسیدی بخون.

    هر وقت نیاز شد بری پیش حافظ برو با ارامش و شادی.

    عجله، عجله، عجله.

    شتاب، شتاب، شتاب.

    یعنی چک و لگدهایی که من تو زندگیم از عجله و شتابم خوردم تمومی نداره.

    هر بار یه ماسکِ جدید میزنه و حالِ منو میگیره.

    الان خوشحالم برای این درک و یه چیز دیگه، اینکه درک کردم این هول زدنام از حس بی لیاقتی هم ممکنه بیاد.

    چون یه باور وول میخوره اون پسِ ذهنم گاهی که:

    مادرِ خوب، دایم پیشِ بچه اش هست و بهش میرسه.

    و وقتی این باور بالا میاد حس میکنم کم هستم.

    کافی نیستم.

    مادر خوب و کاملی نیستم.

    بعد با خودم گپ میزنم که نه.

    تو مامان خوبی هستی.

    برای حافظ عشق و علاقه و توجهت رو نثار میکنی.

    بهش رسیدگی میکنی.

    باگ های شخصیتی هم داری، ولی با عشق با حافظ هستی.

    در کنار حافظ، تو خودتم اهمیت داری و ارزشمندی.

    همسرت هم مهم و ارزشمنده.

    همه ی جهان مهم و ارزشمندن.

    قرار نبوده و نیست فقط یه چیز مهم باشه و بقیه رو بیخیال شی.

    اینطوری تعادل از بین میره.

    خودت باش سمانه.

    خودت رو زندگی کن.

    ارزشمندی و مادر بودنتو گره نزن به معیارهای رایج که بعضیاشون واقعا اشتباهن.

    باورهاتو شخم زدی میدونم، ازت ممنونم.

    افرین که تا باورهای مسموم میاد بالا، خودت صحبت میکنی با خودت تا حست درست بشه.

    ممنونتم.

    ~داداش و زن داداش و برادر زاده ام رو دیدم خونه ی مامانم.

    خوش گذشت.

    شاد شدم.

    الهی شکرت.

    ~برق قطع شد، یه کنترل ذهن جانانه کردم.

    خودم کیف کردم از خودم و افکارم.

    با الگو گرفتن از استاد، گفتم چطوری فکر کنم که بهم حس خوب بده؟

    از چه زاویه ای نگاه کنم؟

    اینارو با خودم گفتم:

    الهی شکر که تو خونه هستیم، جامون گرم هست و امن، شام خوردیم، چای خوردیم، برنامه مون رو دیدیم و تموم شده، حس و حالم خوبه، گاز داریم و …

    و واقعا حسم خوب بود، با حافظ جان بازی کردیم با نور چراع قوه ی موبایلهامون.

    تقریبا 45 دقیقه بعد برق اومد.

    قطع برق باعث میشه بهت درک کنم هر روز چه نعمت ارزشمندی دارم و باید بهتر سپاس گزارش باشم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    به نام خدای مهربان و بخشنده و هدایتگر

    سلام.

    – فایل جدید اومد.

    اخ جون.

    فایل بدبینی و خوش بینی.

    الهی شکر.

    – الان یه کامنت تو صفحه فایل جدید (خوش بینی و بدبینی) نوشتم ولی پرید…

    تلاشمو کردم ولی برنگشت.

    خدا رو شکر انقدر تغییر کردم که نه تنها ناراحت نشدم، بلکه رفتم تو فایل قبلی یه پاسخ برای زینب جان نوشتم.

    کنترل ذهن بهم میگه اشکالی نداره کامنتت پرید.

    شاید وقت ارسالش الان نبوده.

    شاید بعدا کامنت دیگه ای باید بنویسی برای اون فایل.

    خلاصه که این ارامش، برای من بسیار خوشحال کننده است.

    الهی شکر برای ذره ذره تغییراتم.

    – آخر هفته منزل مادرم بودیم، عالی بود و خیلی خوش گذشت.

    – حافظ جون سوپ و فرنی شو عالی نوش جان کرد، الهی شکرت شکرت شکرت.

    – حافظ جون قطره اهن و مولتی ویتامینش رو خورد، آب هم خورد، الهی شکرت شکرت شکرت.

    – الهی شکرت برای سلامتی پسرم.

    برای سلامتیِ همه مون.

    – در ظرفِ روغنِ ماساژِ حافظ که فکر میکردم گم شده، پیدا شد.

    تو کشو بود.

    – کیف پولم که فکر میکردیم گم شده، پیدا شد، با کنترل ذهن.

    تو کوله ی حافظ بود.

    – دیشب کامنت پاکیزه جان رو خوندم و خیلی چسبید بهم.

    جالبه قبلش تو مدار خوندنش نبودم ولی دیشب که دسترسیم بهش باز شد خیلی خوشم اومد از کامنتش.

    الهی شکرت شکرت شکرت.

    – اومدم از فایل جدید پیش مادر و همسرم تعریف کنم، که یه لحظه جلوی خودمو گرفتم و گفتم خودتون گوش بدین بهتره.

    آخیش، اولین تلاشِ من برای کنترلِ زبانم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    یا الله، یا رحمان، یا رحیم، یا ارحم الراحمین

    سلام

    برای پرداخت قبضِ موبایلم به یه راهکارِ جدیدِ باحالِ مناسب، هدایت شدم.

    آسان بود و سریع اقدام کردم.

    کلی کیف کردم با این هدایت و تکنولوژی.

    چه باحاله که هدایت، مختصِّ همون فرد و شرایطشه و با دیگری متفاوته.

    قندِ عسل به آسانی غذا خورد و لالا کرد.

    دقیقاً برق زمانی قطع شد که 2 ثانیه قبلش کارِ ماشینِ لباسشویی تموم شده بود.

    دایره آبی رو دیدم و خوشحال شدم از دیدنِ پاسخِ نفیسه جانم.

    دیشب از دلم رد شد فلان چیز رو باید تهیه کنیم، امروز دیدم همسرم گرفته و تو خونه است.

    من چیزی نگفتم و همین برام شیرین ترش کرده.

    اینکه من به خدا میگم و تمام.

    دیشب برای چیزی که کم بود تشکر کردم، امروز فراوان ترش وارد خونه مون شد.

    متوجه شدم وضعیتِ فعلیم چیزی نیست جز کلاسِ درس و امتحان برای من و تشخیصِ میزانِ باورها و باگ هام، توانمندی ها و ضعف هام.

    الهی شکرت.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    به نام الله

    سلام.

    با یه چالشی روبه رو شدم که صبح کمی آزارم داد.

    چرا میگم کمی؟

    چون داشتم مثل قبل قاطی میکردم.

    ولی بعد با خودم صحبت کردم و یادِ حرف خانم مشاورم بعد زایمان افتادم.

    ایشون بهم گفته بود: مسئله ی تو بچه و ‌‌‌بچه داری و … نیست.

    تو نظمِ ذهنیت به هم خورده، برای همین کلافه و پریشان هستی.

    دیدم بله، یعنی خداوند منو هدایت کرد که یاد حرف ایشون بیوفتم.

    چه اتفاقی افتاد؟

    از زاویه ای به ماجرا نگاه کردم که حسم رو بهبود داد و سبک شدم.

    نجواها داشتن همگی با تمام قوا بهم حمله میکردن که نقشه شون نقشِ بر اب شد.

    الهی شکرت.

    یاداوری: قراره زندگی کنی و لذت ببری، کیف کنی، ذوق کنی.

    نه اینکه زندگی کنی و اذیت شی.

    پس هر وقت داشتی اذیت میشدی بدان و اگاه باش که باید ذهنیتت رو عوض کنی.

    تو هیچیت نیست سمانه.

    خیلی هم توانمندی و از پسِ هر کاری بر میای.

    فقط باید ذهنیتت رو عوض کنی.

    موفق باشی عزیزم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    به نام خدا

    سلام

    الان داشتم با حافظ کوچولو بازی میکردم.

    من قبلا سخت میگرفتم که چطوری میشه با یه کوچولو (زیر یه سال یا بچه ای که هنوز حرف نمیزنه) بازی کرد؟

    اصلا چطوری میشه باهاش ارتباط برقرار کرد؟

    چطوری میشه باهاش بازی کرد و سرگرمش کرد؟

    من با بچه هایی که حرف میزنن میتونم خوب بازی کنم و مشغول باشم، ولی کوچکتر رو بلد نبودم اصلا.

    خب به لطف خدا با بچه ی خودم این ترمز سرانجام برداشته شد.

    توپ های ابری شو پرت کردم بالا، و حافظ خندید و خوشحال شد.

    با همون توپ های مربعی ابری که روشون عکس حیواناته، براش سازه میچینم اون میریزه زمین…

    برای خودمم بازی کردم.

    سبد اسباب بازی هاشو گذاشتم جلو و اسباب بازی هاشو پرت میکردم داخل سبد.

    و فاصله سبد رو بیشتر میکردم.

    خودم خیلی این بازی رو دوست دارم.

    خلاصه که بازی تو هر سنی، با هر اسباب بازی، با هر کسی، چه بچه چه بزرگسال، اول از همه حوصله و صبر میخواد، بعد خلاقیت.

    بارها دیدم حافظ با یه جوراب، یا پیشبند غذاش، یا یه بطریِ سبز رنگ، مدت ها بازی میکنه.

    خیلی متمرکز و جدی بازی میکنه با یه قطره چکانِ بسته که صورتی و آبی هست.

    با کارت های تصاویر سیاه و سفید و رنگیش بازی میکنه.

    خدایا شکرت برای قند عسلم.

    خدایا شکرت که با دیدن حافظ و حرکاتش فکر میکنم…

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    یا لطیف، ارحم عبدک الضعیف

    سلام.

    من تو سرم کلی فکر میاد و میره طی شبانه روز.

    الان بیشترش مربوط به بچه داری، خانه داری، کارهای خودم هست.

    من تکامل خودمو دارم…

    گاهی شتاب دارم واسه مدیریت زندگی و بچه و خودم…

    که خب نمیشه دیگه، چون شتاب دارم، همه چی میپیچه به هم، کلافه و عصبی میشم.

    چالش بزرگ من انعطاف و صبر هست بعد از بچه داری.

    اینکه نظم ذهنیم باید دوباره نوشته شه برنامه اش.

    متناسب با شرایطِ کنونی.

    متناسب با داشتنِ یه بچه کوچولوی قشنگ که کارهای خودش رو داره.

    امروز به خودم قول دادم تلاش کنم از نازیبایی های تو ذهنم، سختی هام، صحبت نکنم.

    سکوت اولین مرحله ی منه.

    یکی از چیزهایی که تو ذهنمه و حالمو بد میکنه، فکر کردن و داستان سازی از قضاوت بقیه در موردم هست بالاخص یه شخص خاص.

    این الگو تکرار شونده است، میره و میاد.

    این روزها چندین بار خوردم به اسم عزت نفس و دوره اش.

    میدونم نیاز دارم بهش.

    از خدا کمک میخوام آسانم کنه برای کار کردن روی عزت نفس و احساس لیاقتم.

    نمیخوام به خودم سخت بگیرم که اونوقت بقیه در موردم بد فکر نکنن، خوب باشم پیش چشمشون، اشتباه نکنم و …

    سمانه جان شایستگی اینو داره خوب و سالم و زیبا و اسان زندگی کنه.

    من گاهی به خودم فشار الکی میارم تا همه چیز منظم و طبق ساختار فکریم کامل جلو بره، یعنی مثل قبل جلو بره…

    اما نمیشه، الان زندگیم تفاوت داره با قبل، نباید زور بزنم تا عین قبل باشم.

    من باید یه ورژن جدید بسازم از خودم…

    من نمیخوام فکر کنم به اینکه بقیه چطوری فکر میکنن در موردم.

    این بخش زیادی از انرژیمو سوخت میکنه.

    هر طور دوست دارن فکر کنن.

    این یاداوری ها برام خوبه.

    لازمه گاهی با خودم خونه تکونی کنم ببینم چی شده، چی میخوام، چکار باید انجام بدم.

    این نکته مثبت الان منه.

    اینکه تمرکزم اومده روی بهبود به جای آیه ی یاس خوندن و ناراحتی و حس بد.

    افرین سمانه جون.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: