زیبایی ها را ببینیم - صفحه 34 (به ترتیب امتیاز)

1401 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    یا ارحم الراحمین.

    سلام.

    امروز صبح دیدم مقوایِ

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    که چسبوندم روی در اتاق حافظ افتاده زمین.

    یه نشونه برای من و هر کسی که میخونه این کامنتو.

    چه انرژی بالاتر از این که خدا بهت وعده بده بهترین پشتیبانِ تو هست و مهربانترینِ مهربانان هست.

    الهی شکرت.

    سوپ خوشمزه پختم برای حافظ.

    امروز نوبتِ اضافه کردنِ ماش به سوپش بود.

    الهی شکر.

    الهی شکرت برای خونه ی گرممون.

    علاوه بر راحتی و آسایشی که خونه ی گرم داره هم برای خودمون و حافظ، باعث میشه به راحتی هر بار و سریعتر ببرمش حمام.

    الهی شکر هم برای گرمای حمام و کل خونه و هم الهی شکر برای بهبود و راحتیم برای حمام کردن حافظ جون.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    به نام خدا

    سلام.

    الهی شکرت که پروژه مهاجرت به مدار بالاتر رو از دستورالعمل گوش دادم تا آخرینش در حال حاضر، شماره 9.

    چقدر یاداوریِ خوبی هست برای من، شنیدنِ فایلهای مصاحبه با این شمایل جدید.

    مچکرم خانم شایسته جان.

    مرسی برای خلاقیت و ایده های جذابتون.

    الهی شکر تو دفترم سپاس گزاری نوشتم با عشق، با جزییاتِ امروز و هر چی تو ذهنم اومد.

    الهی شکرت برای آسان شدنم بر آسانی.

    اینکه ضمن مراقبتِ دورادور حافظ، آشپزی مو در کمترین زمان با حس خوب انجام دادم.

    به لطف الله، تکامل حافظ الان در مرحله ای هست که سینه خیز میره، دستشو میگیره به میز و صندلی و مبل و ما و می ایسته.

    خدا حافظت باشه هر لحظه مامان جون.

    به چشم دیدم حفاظت همیشگیِ الله رو نسبت به حافظ جون.

    اینکه سر بزنگاه من یا هر کسی که اطرافش باشه رو برای حفاظتش فرا میخونه.

    الهی شکرت فراوان.

    الهی شکر امروز طبق ایده، 4 تا از برگه های باورهامو که پروانه دارن رو چسبوندم دیوار اتاق حافظ که بیشتر جلوی چشمم باشه.

    الهی شکر که دارم برای پاشنه آشیلم تمرین و تلاش میکنم:

    ترس از قضاوت و نظر دیگران در مورد خودم و عملکردم.

    تایید طلبی.

    ترس از اشتباه کردن.

    سرزنش واحساس گناه (خود و دیگران)

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    به نام خدا

    سلام.

    یه قصه کودکانه (از اپلیکیشن ایران صدا) شنیدم با حافظ جون در رابطه با سلام دادن.

    قصه ی قشنگی بود، من که بزرگسالم و سلام میدم بازم تشویق شدم بیشتر سلام بدم و انرژی جذابش رو دریافت کنم.

    یه قسمت هست به اسم شب رویایی و قصه میگن برای بچه ها.

    من که بزرگسالم خوشم میاد از این قصه ها.

    با صدای زیبا و لطیف خانم مریم نشیبای خوش انرژی.

    امروز صبح رو با این باور شروع کردم و ساختمش

    امروز آسان میشم بر آسانی ها

    خلق شد.

    حمام کردنِ آسانِ حافظ.

    جاروبرقی کشیدن آسانِ خانه.

    انجام دادن بعضی کارها وقتی برای حافظ تبلیغ گذاشتم ببینه.

    سوپ حافظ در اسانی پخته شد.

    حافظ زیبا و اسان سوپ، زرده تخم مرغ، آب لیمو شیرین، اب سیب اش رو نوش جان کرد.

    همه اینا در حالی بود که حافظ بیدار بود.

    در حالت بیداری بچه ی کوچک 9 ماهه که در همه ی قسمت های خونه در حال رفت و امد هست سخت میشه کار کرد و مراقب بچه هم بود، اما خدا منو اسان کرد بر آسانی ها.

    چرا گاهی سختمه و کلافه ام و اشکم درمیاد نسبت به بعضی شرایط؟

    چون رو خودم حساب میکنم نه روی خدا.

    ولی این باور که خدا آسانم میکنه بر آسانی ها، گره گشای من هست.

    الهی شکرت.

    روز پدر مبارک باشه بر همه ی باباها هر روز و هر لحظه.

    تو ایمیلم دیدم زهرا جان نظام الدینی عزیزم بعد از مدتها کامنت گذاشته.

    حقیقتا ذوق کردم.

    دوستانم در سایت برام خیلی ارزشمندن.

    به امید دیدنشون در بهترین زمان و مکان.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    به نام خدا

    سلام.

    چقدر خوبه و خوشحالم که به واسطه ی پسرم، قند نباتم، منم در کنار حافظ دارم قصه های آموزنده گوش میدم.

    الهی شکرت.

    امروز داشتم کامنت یکی از دوستانم رو میخوندم که متوجهِ دایره ی آبیِ نازنین کنار پروفایلم شدم.

    ممنونم از زهرا جانِ کاسه ساز نازنین که با پاسخش خوشحالم کرد.

    امشب حافظ کاملا با اختیار خودش، یهو شروع کرد به دست زدن.

    انقدر صحنه ی قشنگی بود که حد نداره.

    مجدد که دست زد تونستم چند دقیقه ویدیو بگیرم ازش.

    خدایا چقدر شیرینه این پسر ماشاءالله.

    خدایا خودت انرژیمو بیشتر کن.

    خدایا کنترل ذهن و ورودی هامو بر من اسان کن.

    خدایا کمکم کن روی افکار زیبا و امیدبخش توجه و تمرکز کنم و خودم هر روزم رو خوب و اسان و لذت بخش خلق کنم.

    الهی شکر.

    امشب با عشق قلبی به عزیزانم روز پدر رو تبریک گفتم پیامکی.

    بسیار خوشحالم از این حرکت مهربانانه ی سمانه جانم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      Nafis گفته:
      مدت عضویت: 1193 روز

      سلام سمانه جانم

      دوست آشنای قلبم، چطوری رفیق شفیق. اول اون لپای حافظ جان را یک ماچ آبدار بکن بعد بیا بقیه کامنت را بخون.

      .

      .

      .

      .

      .

      .

      آخیش جیگرم حال اومد . هیچ چیزی تودنیا به اندازه بچه خوشمزه نیست .

      مامانم می گوید بچه ها تازه عهد هستن یعنی عهد و پیمانشون را با خدا هنوز یادشون است. به خاطر همین اینقدر دوست داشتنی اند. به خاطر اون ذات پاک توحیدی شون است که هنوز با محدودیت های دنیایی که ما ساختیم محدود نشده .بیشتر به اون عظمت به نهایت الهی وصل اند .

      دلم هوای اون کامنت هایی را کرده که پشت هم برای هم رد و بدل می کردیم.

      و خوبه که هر جا ی این سایت باشی میدونی این تکه ” زیبایی ها را ببینیم” قُرُق سمانه جان صوفی است . پس پیدا کردنت راحت ، هیچوقت گم نمی‌شوی:)))

      هرچند همیشه استقبال و افتخارمی کنم از اینکه برام پاسخ بگذاری اما الان دیگر می‌دونم خوبه رها باشم و بگذارم توهم رها باشی و مقید پاسخ نوشتن برام نباشی . البته که

      چه برای پاسخ به من بنویسی چه برای خودت به ذاته خود کامنت نوشتن ارزشمند است .

      سمانه جانم این همه نوشتم تا برسم به اینجا که استاد می گویند : باید بپذیری که مسئول 100 درصد اتفاقات زندگی ت خودت هستی . همین اولین اصلی که اگر نپذیری اصلا با من ادامه نده!

      منم تا حالا فکر می کر دم خوب من دیگه پذیرفتم اصلا این همه روی خودم کار کردم منظم دارم فایل گوش می‌دهم مکتوب می کنم هر چی استاد می گویند کله تکون می‌دهم و به به درسته سَر می‌دهم . تا اینکه

      دیروز پسرم ظرف غذاش را مدرسه جا گذاشت منم عصبانی شدم البته نه به شدت قبل.

      گفتم حالا که حواست جمع نبوده از فردا دیگر چیزی نداری ببری مدرسه گشنه می مونی . طفلک با همون لحن کودکانه اش گفت خوب مامان : بریز برام تو پلاستیک . گفتم نه ! نمیشه باید حواست را جمع می‌کرد ی.

      بعد که به خودم اومدم دیدم با این کارم احساس لیاقت بچه را نابود کردم ):

      یعنی به خاطر یک اشتباه تو لیاقت داشتن چیزی را نداری و بد تر این بود که اون پذیرفت ! و صبح حتی نیومد ببینه چیزی براش گذاشتم یا نه!

      همون دیشب که این اتفاق افتاد به همسرم گفتم : می‌دونم این کار درستی نبوده البته ما مقصر نیستم با ما هم همینجوری رفتار کردن !!!

      همسرم گفت : اتفاقأ ما مقصریم . الان می خواهی بگی پدر مادر هامون با ما این رفتار را کردن و مسئولیت اعمالمون را نپذیریم . ولی استاد این را نمی گویند ! و من دیدم درسته .

      بله سمانه عزیزم این یعنی یک جاهایی نشتی دارد ! هنوز ،درز دارد! هنوز، هر چی که هست من باید درست کنمش این مسئولیت من است اگر هنوز زندگیم اون چیزی که می خواهم نیست یعنی من هنوز جای کار دارم .

      هفت شهر عشق را عطار رفت (منظور استاد) ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم .

      حالا برویم سراغ درس هاش .

      خوب دانش آموزان عزیز نکات کنکوری را دقیق یادداشت کنین(((((:

      I’m just kidding.

      1.من پذیرفتم اشتباه برخورد کردم و یادم اومد استاد تو دوره عزت نفس می گوید اشتباهاتی در حق پسرشون کردن و بعد خودشون را بخشیدن و یادشون اومده اشتباهاتی که والدینشون در مورد خودشون انجام دادن به ایشون آسیب نرساند ه و الان تو این جایگاه هستن .

      2 با سرزنش و احساس گناه باعث میشوم بازم این موضوع تکرار بشود

      3 مسئولیت رفتارم با من است نه والدینم

      4 میتونم تمرین کنم و یادم بیاورم همین اتفاق را و برای موارد مشابه واکنش هیجانی کمتری به خرج بدهم

      5 احساساتم را بتونم بهتر کنترل کنم

      6با تنبیه و سرزنش بچه ، کمکی بهش نمی کنم

      سمانه جان خیلی طولانی نوشتم من اینقدر عادت ندارم ولی انگار خیلی دلم تنگ شده بود

      دوستت دارم هوارتا بوس به دوتاتون هزارتا.

      در پناه نگهدارنده آسمان ها و زمین محفوظ باشی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 2033 روز

        سلام به نفیسه جان عزیز و نازنینم.

        بسیار بسیار خوشحال شدم که برام پاسخ نوشتی.

        میخواستم برات پاسخ بنویسم ولی وقتش نبود.

        چون چیزی نداشتم بنویسم.

        صبر کردم تا وقتش برسه.

        وقتی از پسرت نوشتی و اینکه ظرف غذاش رو جا گذاشته، فارغ از همه چیز به شدت پسرت رو تحسین کردم که چقدر با خودش در صلحه که میگه تو پلاستیک غذاشو میبره.

        چرا؟

        چون اون هنوز سالمه.

        هنوز وصله.

        اگه من بودم شاید میگفتم نه! زشته! بقیه چی میگن تو پلاستیک خیلی بی کلاسیه، ضایع است.

        پاکی و خالص بودن بچه ها خیلی زیباست.

        خدا حفظ کنه برات پسر نازنینت رو.

        بذار یه چیزی بگم که الان سعیده جان برام نوشته بود:

        اما در نهایت ذات تو سرعتی و ذات من دقتیه.

        ما نمی تونیم خودمون رو کامل عوض کنیم اما به اندازه مناسبی می تونیم تعدیلش کنیم.

        این بهبود هست که موتور ادامه دادن زندگی میشه واسه من.

        که بدونم درسته یه سری باگ ها دارم، ولی راه حل بهبودشون رو هم در اختیار دارم.

        دیدم که میتونم بهتر شم.

        این بهم ارامش میده که درسته اشتباه هم دارم، اما در کنارش کلی نقطه قوت و مهارت دارم.

        کلی بهبود ایجاد کردم برای خودم.

        همینکه الان اینجا تو سایتم بهم ثابت میکنه من تو مسیر درستی هستم، چون دارم خودمو کاوش میکنم و بهبود ایجاد میکنم برای خودم حتی شده یه ذره.

        الهی شکر که کامنت هاتو میخونم.

        مرسی که برام نوشتی.

        ماچ به روی ماهت.

        حافظ جون هم عشقش رو میفرسته برات عزیزم.

        در پناه الله مهربان باشی با عزیزانت.

        نجوا، الانم میگفت برات ننویسم، ولی من با بهبود گرایی برات نوشتم هر چیزی که از قلبم اومد.

        فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

        الهی شکرت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          Nafis گفته:
          مدت عضویت: 1193 روز

          سلام سمانه جان شکرگزار ، بهبود گرا و با پشتکار

          همونجور که تو کانتکت موبایلت اسم ها را با صفت زیبا گذاشتی (((:

          ایده خوبی است چون ناخودآگاه ذهن را عادت می‌دهد به نکات مثبت طرف

          الان وقتش بود دقیقا

          وقت نوشتن کامنتت

          خوب میدونی و درکم می کنی آدم های برنامه ریز وقتی برنامه شون بهم بخورد چقدر ناهماهنگی تو ذهنشون ایجاد می‌شود امروز بعد کلی برنامه چیدن وقت تنظیم کردن و نیم ساعت جلوتر رفتن دکتر وقت را کنسل کرد اولش بهم ریختم همون برنامه پیش فرض اجرا شد.

          اما بعدش گفتم حتما خیری توش بوده .

          بعد دست پیش گرفت که چرا از اول خوب عمل نکردی !!

          و این جمله سعیده جان که برام نوشتی مفید واقع شد

          اما در نهایت ذات تو سرعتی و ذات من دقتیه.

          ما نمی تونیم خودمون رو کامل عوض کنیم اما به اندازه مناسبی می تونیم تعدیلش کنیم.

          البته که ذهن به همین قانع نشد و رفتم دو فایل مورد علاقه ام را از سایت گوش دادم

          جهان مانند آئینه عمل می کند

          جهت دهی آگاهانه به کانون توجه

          کامنت خوندم

          برای یکی از هم سایتی ها کامنت نوشتم

          و الان با حال بهتری اومدم که ازت تشکر کنم

          ممنونم که بهبود همیشگی را یاد آوری می کنی

          تبریک می گویم برای مستقل شدنت در حمام و دکتر بردن حافظ

          ممنونم برای استمرار توی مسیر رشد

          میدونی الان یکهو یاد حافظ جان افتادم که چطور از اینکه روز به روز و ماه به ماه رشد می کند لذت می بریم اما همین بهبود های هر روز و کوچک خودمون چون فیزیکی نیستن را به چشممون نمی آید .

          در هر حال فرقی نمی کند اون لپای حافظ را باید سفت ماچ آبدار بکنی یک بغل سفت هم فشارش بدهی بگی این خاله نفیسه بود آنقدر که دوستت دارد می چلونتت

          نه ! شوخی کردم دلم نمی آید آروم ببوسش فشارش هم نده .

          خدا ، حافظ قلب مهربون جفتتون باشد.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    به نام خدا

    سلام

    خدایا شکرت محیا جان ما رو رسوند خونه مامانم و برمون گردوند خونه مون.

    خدایا شکرت برای حالِ خوبِ مامانم و خواهرهام و خواهرزاده ام.

    خدایا شکرت برای غذای خوشمزه مامانم.

    خدایا شکرت برای صبحانه ی عالی که خواهرم برامون تدارک دید.

    خدایا شکرت برای گپ های زیبای دیشب و امروز صبح با خانواده ام.

    خدایا شکرت برای هوای عالی امروز و بارانی که باریده.

    خدایا شکرت‌ برای رشد تکاملی انسان، که دارم تو تکامل پسرم بهتر متوجهش میشم.

    خدایا شکرت برای مهربونی ها.

    خدایا شکرت برای پسر قشنگم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    یا رب

    سلام

    یه درس بزرگی امروز برام یادآوری شد:

    وقتی میبینی انجامِ فلان کار سخته، با مشقته، اعصابت داره خرد میشه، عصبی میشی، ناامید و سرخورده میشی، احساس ناتوانی میکنی…

    اون لحظه ولش کن.

    موکولش کن به بعد.

    برو یه کار دیگه کن، چیزی بخور، بخواب یا هر چی.

    فقط اونکار رو ول کن و دیگه بهش فکر کن.

    بگو یه زمان بهتر ادامه میدم.

    و نگو چه زمانی.

    ممکنه اون زمان بهتر 10 دقیقه بعد باشه، ممکنه چند ساعت بعد باشه، یا فردا یا هر چی.

    اینطوری بارِ اینکه نمیشه رو برمی داری از روی خودت و اتفاقا در زمانی بهتر، انجام میدی و موفقیت هم اتفاق میوفته.

    مثال:

    سمانه یادته زهره جون معلم نازنینِ اوریگامیت، بهت چی میگفت؟

    اینکه هر وقت تو درست کردن یه شکل گیر کردین، ذهنتون قفل شد، شکل در نمیومد یا اگه درمیومد با بدبختی و زشت از کار در میومد، یادتون باشه ادامه ندین.

    ولش کنین.

    برین خوراکی بخورین، مشغول یه کار دیگه شین یعنی ذهنتون رو بفرستین یه جای دیگه.

    بعد یه زمان دیگه مجدد امتحان کنین.

    یه بار که داشتم اوریگامی جعبه میساختم این اتفاق افتاد.

    داشتم مشقای اوریگامیم که چندین مدل جعبه ی ماژولار بود رو انجام میدادم که بعد ازشون عکس بگیرم بفرستم برای معلمم.

    هر چی زور زدم نمیشد، راحت نبود برام، عجیب بود برام و فکر میکردم چقدر سخته این مدل ها که من نمیتونم درست کنم.

    به زور کاملش کردم ولی افتضاح و زشت و نازیبا شدن، برخلاف همیشه و تمرین هام.

    یاد حرف زهره جون افتادم و رهاش کردم.

    فردا صبح مجدد نشستم پای شکل ها.

    باورم نمیشد، خیلی سریع و راحت شکل ها رو درست کردم و فوق العاده تمیز شدن.

    انقدر تعجب کردم که حد نداره.

    شکلها و دستورالعمل ساختش که همون بود، عوض نشده بود، پس چی عوض شده بود؟

    من.

    ذهن من.

    ذهن خسته ی من استراحت کرده بود و حالا دوباره در حالتِ توانا و قویِ خودش فعالیت میکرد.

    سوال؟ چرا اینطوری میشه؟

    چون ذهن خسته است.

    به هر دلیلی کِششِ انجام اونکار رو نداره و قفل میشه.

    به هر دلیلی…

    خستگی، گرسنگی، خواب آلودگی، اضطراب، ترس از دیر شدن و نرسیدن و …

    تغییر وضعیت دادن به ذهن کمک میکنه دوباره خودشو احیا کنه.

    گاهی خود خواب واقعا آدمو احیا میکنه.

    چرا این اگاهی بهم یاداوری شد؟

    برای مثالی از زندگیم.

    حافظ گاهی غذاشو با شیطنت میخوره.

    یعنی میخواد تکون بخوره، بره و بیاد وقتی میخوام قاشق دهانش بذارم.

    کلافه میشم گاهی.

    ولی به خودم گفتم ادامه نده، بچه شاید گرسنه نیست، بذار بازیشو بکنه، بعدا ادامه میدیم.

    مورد دوم:

    ادمها خیلی متفاوت هستن.

    عملکردشون هم همینطور.

    علایق و شخصیتشون هم همینطور.

    نمیشه با یه الگوی مشترک، بگی همه یه طور رفتار کنن، کارها رو یکسان انجام بدن.

    به چه اسمی؟

    به اسمِ رسم.

    به اسمِ اینطوری بهتره.

    نه!

    بهترِ هر کس رو، خودش بهتر میفهمه چیه.

    چون شخصیت ادمها فرق داره.

    برای همین نه باید و نه میشه مقایسه کرد.

    نه مجبور بود به یکسان عمل کردن.

    مگه ما رباتیم؟

    یاد مثال بارزی افتادم.

    بچه ها وقتی میرن مدرسه ازشون توقع میره عین هم بشن.

    خوب باشن یعنی ساکت باشن، درس بخونن، شیطونی نکنن، ریاضی شون خوب باشه، فوتبال بلد باشن، تو بازی های گروهی مشارکت کنن و …

    عملا ربات پروری میشه.

    از بس مقایسه میشن با هم که تو هم مثل فلانی باش ببین چقدر خوبه.

    و این احساس رو به ادم میدن اگه میخوای خوب باشی و مورد تایید، پس عینِ الگوها باش.

    انگار خود بودن، خوب نیست، ارزشی نداره و حتما باید کارهای اون دیگریِ مطلوب، رو انجام بدی تا تو هم قاطیِ ادم های درست حسابی قرار بگیری.

    چرا وقتی بزرگ میشیم نمیتونیم درست تصمیم بگیریم؟

    و نظر بقیه مهمه.

    و اعتماد به نفس نداریم و دایم مشورت میگیریم؟

    چون یاد گرفتیم خود بودن ارزشمند نیست.

    همیشه ی خدا هم کسانی هستن که بهترن و تو باید اون شکلی شی.

    نه!

    قطع کن این زنجیره ی معیوب رو سمانه جانم.

    خود بودن، خیلی قشنگه.

    چون تو نمونه ی یونیک و منحصر به فردی هستی در خلقتِ خدا.

    چرا خودتو خراب میکنی با تقلید کردن.

    با نقاب زدن.

    با موجه جلوه کردن.

    با ترس از قضاوت مردم و …

    خدایا شکرت برای این گفتگوهای شبانه.

    خیلی به وجودم چسبید.

    الان که نوشته مو خوندم برای ویرایش، متوجه شدم من چقدر زیبا مینویسم.

    چقدر قشنگ حرفها و تحلیلهای شخصیتیِ خودمو از دلِ خودم بیرون میکشم.

    الهی شکر.

    امشب از دلم رد شد دلم میخواد دلی و شفاف با خودم بنویسم.

    الحمدالله اجابت شد.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    به نام اللهِ یکتا

    سلام.

    امروز تو کامنت نفیسه جانم چیزی خوندم که بهم تلنگر زد:

    وقتی از سختی های بچه داری بگی دایم، یعنی داری جلب توجه میکنی و رفته رفته لذت ها رو فراموش میکنی.

    ممنونم نفیسه جان که تو کامنتت از من یاد کردی.

    مرسی که دوست بی نظیری هستی.

    امروز صبح، قبل از بیدار شدن حافظ بیدار شدم و یه دل سیر تو دفترم نوشتم.

    خیلی کیف داد.

    الهی شکرت.

    امروز نهار آماده از قبل داشتیم، الهی شکر.

    شامِ آسان، درست کردم، الهی شکر.

    حافظ جون هم سوپش رو نوش جان کرد.

    قند عسل به برنامه غذاییش میوه اضافه شده، تو این هفته بهش سیب، پرتقال، نارنگی، لیمو شیرین، خیار و موز دادم.

    از همه بیشتر به موز و سیب علاقه نشون میده.

    من میوه های سفت و ابدار، مثل سیب و نارنگی رو میریزم تو خردکن و بعد نرم شده اش رو مثل سوپش، بهش میدم.

    گاهی هم قاچ میزنم میذارم جلوی دهن قشنگش خودش یه کم گاز میزنه با لثه هاش.

    سیب رو هم با قاشق میتراشم کوچولو کوچولو بهش میدم.

    خیلی حس خوبیه که به ابمیوه و میوه رسیدیم تو برنامه اش.

    اینطوری وقتی خودمون میوه میخوریم حافظ هم میتونه بخوره.

    طبق ایده ی جدیدم، حجم غذاشو کمتر کردم که هم حافظ راحت تر باشه هم خودم، به زور بهش غذا ندم، خودمم ناراحت نمیشم چرا ظرف غذاشو کامل نمیخوره.

    خیلی با خودم مرور و تمرین میکنم بهش غذا بدم، ولی با زور بهش غذا ندم.

    اگه گاهی تمایل کمتری نشون میده به غذا یا میوه، منم اصرار نمیکنم.

    یه کم بعد دوباره امتحان میکنم.

    من برای pipi پسرم هم همیشه سپاس‌گزاری میکنم.

    اینکه گوارش بچه سالم و به موقع کار کنه، واقعا نعمته.

    چون سلامتی و ارامش بچه واقعا مهمه.

    دیشب خونه مون نامرتب بود وقتی خوابیدم.

    امروز خونه رو جمع اوری و مرتب کردم.

    مرسی سمانه جون که پیرامونت رو جمع اوری میکنی، لباس ها رو میذاری تو کمد و تو چوب لباسی.

    مرسی که اسباب بازی های حافظ رو هر روز جمع اوری و مرتب میکنی.

    مرسی قطره هاشو هر روز میدی بهش.

    مرسی پوشکشو عوض میکنی، میشوریش، حمامش میکنی.

    مرسی سرگرمش میکنی.

    مرسی که بهش فضا میدی بازی کنه، تجربه کنه.

    مرسی که ازش فیلم و عکس میگیری و یادگاری داری از روندِ رشد و تکاملش.

    خلاصه مرسی که هر روز کلی کار انجام میدی برای زندگیت و خانواده ات و خودت.

    مرسی که امروز کاهو شستی برای خودت و سالاد درست کردی برای خودت.

    مرسی که امروز صبحانه فقط تخم مرغ اب پز خوردی بدون نون.

    مرسی که هر روز میان وعده برای حافظ و خودت میوه میاری.

    الهی شکر برای همه ی نعمت های فراوانمون.

    الهی شکر برای بسته های پوشک داخل کمد حافظ.

    الهی شکر برای لباس های گرم تو کمد.

    الهی شکر برای خونه ی گرم و امن مون.

    الهی شکر برای نگهبانانِ خوب و محترمِ مجتمع مون.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    به نام خدا

    سلام.

    الهی شکر امروز، روز تعطیلیِ همسرمه و خونه است.

    الهی شکر استراحت کرد، در کنارمونه، حافظ با باباییش بازی میکنه.

    الهی شکر برای بازی جدیدی که امروز خریدم برای حافظ، از لوازم تحریریِ محبوبم خانم کرمی جان، که دو ساله دوستیم.

    الهی شکرت برای نهاری که پختم، کشک بادمجون.

    الهی شکر همسرم در حالِ نصبِ بارفیکس هست برای تابِ حافظ جون.

    الهی شکر برای خوابِ خوبِ سه تامون.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    به نام الله یکتا

    سلام

    امروز فرصت نوشتن تو دفترم رو نداشتم.

    اینجا مینویسم.

    امروز، برای خرید رفتیم میدون تره بار قشنگمون که تازه افتتاح شده.

    حافظ جون تو سبد خرید نشست و خرید رو نظاره میکرد.

    دو تا مادر و دختر بهش لطف داشتن.

    کلی نعمت و روزی خریداری شد و با لذت اومدیم خونه جابه جاشون کردم.

    حافظ جونم رو حمام کردم.

    بعد لالا کرد و من و همسرم هم رسیدگی کردیم به لباس های مراسم بله برون، اتو کردن و ست کردن و جمع اوری وسایل لازممون.

    حافظ بیدار شد و جفتمون خوابمون میومد.

    شیفتی مراقب حافظ جون بودیم و هر کدوممون کمی خوابیدیم تا برای جشن شب پرنشاط باشیم.

    واقعا خستگیم در رفت الهی شکر.

    با نشاط رفتیم خونه مامانم.

    تو راه گلفروشی رفتم و از طرف حافظ جون برای خاله جانِ عروسِ قشنگش، گل خریدم.

    از خوشحالی خواهرم خوشحالم به شدت.

    الهی شکر.

    قبل از اومدن مهمونامون، همه وسایل پذیرایی اماده شد و شام خوردیم و لباس جشن رو پوشیدیم و اماده شدیم.

    اهنگ گذاشتیم و شادی کردیم و مهمونها اومدن.

    بعد از معارفه، مجلس شادی آغاز شد.

    بزن و برقص اغاز شد.

    الهی شکرت.

    همسایه مامانم که خیلی مامانم دوستش داره هم از سفر اومد.

    خیلی ذوق کردم، چون میدونم مامانم چقدر دوستش داره.

    تو بله برون هم اومد پیشمون.

    میز و وسایل و خریدهایی که خواهرم با کمک خواهرزاده هام دیزاین کرده بودن فوق العاده بود.

    خیلی کیف کردم از زیبایی شون.

    روی همه شون زده بود تو مرا جان و جهانی.

    گیفت مراسم، گل و نبات تو کیسه کوچک توری بود، خیلی قشنگ بود، خوشم اومد.

    اسم عروس دوماد و تاریخ رو من با دست خط زیبام روی گیفت نوشتم.

    سمانه جون هزار ماشاالله تو چقدر هنرمندی دختر.

    دست خط زیبا.

    عکاس خلاق و خوش ذوق.

    خوش زبان.

    خنده رو.

    فدات شم من آخه دختر:)

    بعد از کلی عشق و شادی شب اومدیم خونه مون.

    حافظ جون لالا کرد و منم اومدم سایت…

    تا الان بیدارم و دوست داشتم که ثبت کنم امروز رو و بعد بخوابم.

    امروز عالی بود.

    خدایا ممنونتم.

    جدا از اینکه دیروز و فردا چی میشه و کدوم سمتی میرم و چه فرکانسی میفرستم و چی دریافت میکنم، میخوام برای الان و این لحظه سپاس گزاری کنم از الله قشنگم.

    اهان راستی، کامنتها رو هم از ایمیلم خوندم، و بعد مشغول نوشتن شدم اینجا.

    الهی شکرت.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    به نام خداوندِ رحمان و رحیم.

    سلام.

    امروز خواهرزاده جانم میاد دنبالمون بریم منزل مادر جان به صرفِ حلیم دورهمی.

    خدایا شکرت برای خانواده ی خوب و مهربانم.

    خدایا شکرت تو این خانواده به دنیا اومدم و شدم ته تغاری شون.

    خدا رو شکر برای تک تک اعضای خانواده ام.

    خدا رو شکر برای قند عسل کوچول موچولوی خودم که الان تو خواب ناز هست فداش بشم.

    خدا رو شکر برای همسر عزیزم.

    خدا رو شکر برای خواب خوب.

    خدا رو شکر برای مامان مهربون و نازنینم که هم مامان هست برامون، هم بعد از فوت پدر تمام تلاشش رو تو این 13 سال کرده که ما در امنیت و ارامش و شادی باشیم.

    الهی شکر برای خواهرهای باصفا و نازنینم.

    الهی شکر برای خواهرزاده های جانِ دلم.

    الهی شکر برای داداشم و برادر زاده کوچولوی قشنگم.

    الهی شکر برای روی خوش و خنده روییم دیشب تو جشنِ خواهرم.

    خدا رو شکر برای پذیراییِ عالیِ مادرم در جشنِ دیشب.

    خدا رو شکر برای چهره ی ماه و لباسِ بسیار زیبای خواهرم تو جشنِ بله برونش.

    الهی شکر برای خوشحالیِ خواهر قشنگم که از من یک سال و یک ماه و 20 روز بزرگتره و پابه پای هم بزرگ شدیم و شاهد عشقش به همه مون هستم و الان تو شادیِ تشکیل خانواده ی خودش، ما هم خوشحالیم براش فراوان.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: