زیبایی ها را ببینیم - صفحه 37 (به ترتیب امتیاز)

1401 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رویا میانکاله گفته:
    مدت عضویت: 1117 روز

    به نام خالق زیبایی ها

    سلام استاد قشنگم خوبی عزیزدلم

    من رویا موظف میدونم برای شما از دستاوردهام نتایجم بگم اصلا وظیفه منه

    اول از همه این محبت در حق خودم میکنم بعد وقتی استادی که انقدر باعث تغییر خودش و جهان شده ،دستی از دستان خدا شده،

    شپاسگزار خدا هستم و شما رو به عنوان وزیر خدا میبینم رب یکی ولی شما یکی از وزیران خدا روی زمین هستین و من باید گزارش کارم به شما بگم

    استاد همین امروز کلی مصادق تحسین کردن زیبایی دیدن اونم ناآگاهانه برام اتفاق افتاد درسته چندین ماه تلاش آگاهانه داشتم ولی الان تو وجودم رفته نا آگاهانه شد.

    مثلا منی که چندین سال اینجا زندگی میکنم یهو تو خیابون متوجه این همه تمیزی و زیبایی و سرسبزی درختان شدم ولی قبلا انگار همه جا کثیف و نامرتب بود چون من دنبال منفی بودم.

    امروز تولد پسرم بود تو ستاره قطبی نوشتم وسیله ای که پسرم خیلی دوستش داشته باش و پولش خودت بفرست هزینه اش 1700000تومان شد همسرم پول فرستاد در صورتی که قبلا حتی بدون همسرم میترسیدم چون بچه هام لجبازی میکردن بخاطر همون ترس و افکار منفی قبل بود امروز خدا روشکر کردم ناخودآگاه ذهنم رفت که پسرم چقدر شاد چقدر ثروتمند شدیم هدیه تو این قیمت خریدیم اونم پسر بزرگم اصلا لج نکرد برای منم چیز کوچیک بخر .

    اومدم خونه همسرم دیدم تو ستاره قطبی نوشتم رابطه زیبا بین منو همسرم و بچه هام باش استاد شاید الان که این فایل دیدم به ذهنم رسید اینکه موقع رفتن به سرکار بعد ناهار با لباس سرکار روغنی ،چون مکانیک،بغلش کردم بوسش کردم و همچنین همسرم گفتم چقدر زندگیمون عالی شده چقدر منو درک میکنی چقدر آروم تر شدیم چقدر برام ارزش قائل میشی چقدر راحت هزینه میکنیم اصلا به وجه اومدم خدایا شکرت

    استاد خیلی خیلی راحت تر شده زندگیم و اینکه بیشتر توجه ام نا خودآگاه به زیبایی میره

    یا امروز یهو تو باشگاه والیبال به مربی گفتم شما خیلی خوش هیکل هستید با این سن.

    یا تو باشگاه یک اسب عالی جاخالی زدم باورتون میشه اگه رویای قبل بودم میگفت حالا همه رو خراب کردی یکی خوب شد ولی امروز تو ماشین هی ذهنم به همون اسنک خوب بود تحسین کردم خودم و خداروشکر کردم.

    یا مسافرت و بیرون رفتن هامون از عید تا الان یکی از یکی بهتر و عالی تر.

    جاهای عالی هدایت میشیم غذا های عالی آدم های عالی

    اینا همش بخاطر تغییر درونی من بوده

    اینجا که خدا میگه یکی تغییر کنه کلی از اطرافیانت تغییر میکنن رشد میکنن پیشرفت میکنن یک نفر مثبت برابر با چندین نفر دیگ.

    خدایا شکرت

    استاد قشنگم قربون شکل ماهتون شما بی نظیرید الگوی نمونه هستید از چه جایگاهی با همین توجه به نکات مثبت و دید زیبا نگاه کردن به کجا رسیدین فقط کافی همین مورد تا آخر عمرم از شما الگو بگیرم دیگ کن فیکون میشه زندگیم

    مثل همین الان که حس میکنم خوشبخت ترین آدم روی زمین هستم چون نگاه خدا رو روم حس میکنم چون خودم و خدا رو پیدا کردم چون مهم ترین قانون یاد گرفتم

    خیلی خیلی دوستون دارم بوس به روی زیبای شما و عشق زیباتون

    در پناه حق شاد و پیروز باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    به نام خدا، سلام.

    قشنگی های امروز

    1- چراغ حمام خاموش شد، بعد خودش درست شد. الهی شکرت.

    2- رادیاتور حمام گرم نمیشد، امروز صبح دست زدم دیدم گرم شده. الهی شکرت.

    3- دوش حمام ایراد داشت، دیروز آقای رستمیِ عزیز اومد درستش کرد، خیر ببینه. الهی شکرت.

    4- کارهای منزل رو با عشق انجام دادم:

    – لباس های حافظ جانم تو ماشین شسته شدن، پهنشون کردم روی رخت آویز.

    نکته ی آموزشی که خودم تازه یاد گرفتم: برای جلوگیری از اینکه رنگ لباس بره، لباس رو پشت و رو بشورید.

    و البته که لباس بچه با 30 درجه و ماشین لباسشویی باید شسته بشه.

    حافظ رو گذاشتم روی تختمون، روی زمین بازیش، تا مشغول باشه، حواسم بهش بود، خودمم لباس هاشو پهن کردم.

    – میز صبحانه رو جمع کردم.

    – صبحانه خوشمزه دادم سمانه جون نوشِ جان کنه.

    نون سنگک، عسل جان، کره، چای تازه دم.

    – رختخواب ها رو منظم و باسلیقه تا کردم.

    – روی بالشی هامون رو تعویض کردم و روبالشیِ تمیز انداختم.

    – لباس های خشک شده ی روی رخت اویز رو تا کردم گذاشتم تو کشو.

    – اتاق ها رو مرتب و جمع اوری کردم.

    – کلیه ی زباله ها رو (تر و خشک) جمع اوری کردم و گذاشتم دم در که همسرم ببره.

    من زباله های خشک و تر رو تفکیک میکنم در اشپزخونه.

    هر اتاق و سرویس هم که سطل جداگانه خودشون رو دارن.

    خوشم میاد که انقدر مرتب و منظم هستم.

    – ظرفِ مایع طرفشویی بالای سینک رو پر کردم.

    قبل از دور انداختن گالن ش، سر و ته گذاشتم تو یه فنجون که باقیمانده اش بیاد بعد بندازم دور.

    همون چکه چکه ها خودش شد یه فنجونِ پر از مایع طرفشویی. الهی شکرت.

    – حافظ جون رو شستم، مای بیبی شو عوض کردم، لباس هاشو عوض کردم، شیر دادم بهش، قطره هاشو بهش دادم، قطره چکون هاشو شستم.

    چاشنیِ همه ی اینا با قربون صدقه رفتن هست.

    ماشاءالله به پسر قندِ نباتم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    – حافط جون رو خوابوندم.

    خوابوندنِ بچه یکی از کارهای مهم و گاهی سخت هست.

    من از خدا میخوام که بخوابونتش به آسانی.

    خدا روشش رو بهم میگه و انجام میدم.

    گاهی سریع تر میخوابه، گاهی طولانی تر.

    خدا رو شکر برای خوابش.

    خدا رو شکر برای روزی اش و شیر خوردنش.

    خدا رو شکر برای سلامتیش.

    خدا رو شکر برای خنده هاش.

    خدا رو شکر برای صحبت کردنش به زبانِ خودش.

    خدا رو شکر برای تارهای صوتیش.

    خدا رو شکر برای کل وجودش، جسم نازنینش، روحِ نازنینش.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    – مسواک و نخ دندونم رو انجام دادم، صورت قشنگمو شستم.

    هر چی یادم میومد رو نوشتم فارغ از زمان بندیشون.

    لذت بردم و میبرم از انجامشون هر روز.

    تمیز بودن اطرافم و نظم محیط بهم حس خوبی میده. الهی شکرت.

    5- دیروز همسرم دریچه های کولر رو با کاغذ و چسب کاغذی پوشش داد.

    تاثیر بزرگی داشت و داره روی گرم کردن هوای داخل خانه.

    رادیاتورهارو هواگیری کرد پریشب و الحمدالله خونه گرمه.

    خدایا شکرت که تو خونه ی خودمون هستیم، مستقیلیم، امنیت و آرامش داریم، سقفِ بالای سرمون گرم و امنه. الهی شکرت.

    6- امروز صبح که داشتم برای چندمین بار به حافظ جانم شیر میدادم و حسابی خسته بودم، یه لحظه یاد حرف های استاد افتادم.:

    به خودم گفتم میدونم خسته ای، حق داری،اما بیا به وجوهِ مثبتِ این لحظه نگاه و توجه کن:

    – اینکه الحمدالله سلامته.

    – میتونه شیر خودت رو بخوره.

    – خدا روزیشو براش گذاشته و میذاره هر لحظه.

    – چشم های قشنگش.

    – لبخند قشنگش.

    – خوش اخلاقی و مهربونیِ قندِ عسل.

    – اینکه تو بغلت شیر میخوره و لالا میکنه.

    – اینکه آرامش داره.

    – اینکه موقع شیر خوردن و لالا، دست های قشنگشو قلاب میکنه به هم.

    – اینکه تا میبینمش و صداش میکنم و باهاش حرف میزنم گُلِ لبخند میشینه روی صورتِ چون ماهش.

    – برای حرکت هاش، واکنش هاش…

    و …

    الهی شکرت برای همه ی نعمت ها.

    قبول دارم متوجهِ عمقِ نعمت هام نیستم گاهی، و خستگی و کلافگی و شتابم باعث ناسپاسیم میشه و غُر میزنم گاهی، اما خدایا تو ببخش.

    تو به بزرگیِ خودت عفو کن منو.

    دارم بزرگ میشم کم کم، خیلی آهسته آهسته دارم بهتر درک میکنم چه رفتارهاییدارم و چرا…

    خودت کمکم کن و یادم بده بهبودِ شخصیتیم مستمر باشه.

    الهی آمین.

    * این صفحه یکی از قرار ملاقات های روزانه ی من با سایته.

    گاهی ساده و اسان مینویسم.

    گاهی سخت و کم.

    اما دوست دارم که حتی چند خط هم که شده اینجا ردپا بذارم از روز و قشنگی ها و نکات مثبتم.

    دیشب قبل خواب، کامنت های طیبه جانِ مزرعه لی رو خوندم و تحسینش میکنم شدیدا برای عملگرا بودنش.

    اینکه چقدر عالی و مستمر و ریز ریز داره خودشو بهبود میده، شرایطش رو بهبود میده، برای خودش خلقِ ثروت میکنه، کارآفرینی میکنه…

    شجاعتش رو تحسین میکنم، شجاعتی که منجر به بهبوده، منجر به حرکته.

    هی میخوندم کامنتهاشو هی میگفتم افرین به طیبه، افرین، افرین.

    طیبه جان همین فرمون رو بری جلو، حتما نتایجت تصاعدی میره بالا.

    و کامنت سعیده جانِ قشنگِ رضاییِ نازنینم رو هم خوندم.

    در رابطه با لایو ذهنیت خالق یا واکنش گرا…

    یه چیزی نوشت که چسبید به وجودم و باعث شد یاداوری شه برام که سمانه تو ممکنه اشتباه کنی، بپذیرش.

    این جمله اش:

    البته که من هم اشتباه می کنم. البته که من هم مثل همه انسانها گاهی راه درست رو در لحظه گم می کنم و پامو روی سکوی نامناسبی قرار میدم.

    ولی من یاد گرفتم خودم رو سریع ببخشم و خودم دلداری دهنده و انگیزه بخش خودم باشم.

    برای سمانه خیلی لازمه که بدونه اشتباه میکنه، بقیه هم همینطور.

    انقدر سخت و پیچیده نکنه.

    الهی شکرت

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    سلام.

    خدایا میخوام با شما صحبت کنم.

    روی سخنم فقط با شماست.

    خدایا مرسی که هر لحظه مراقبِ حافظ کوچولوی من هستی.

    میخوام برم سرویس بهداشتی، میسپرمش به تو با قلبی مطمین، که تو حواست بهش هست و خطری تهدیدش نمیکنه تا من بیام.

    یادته، اونروز تا در رو باز کردم اومدم بیرون دیدم کشوی آشپزخونه رو باز کرده و داره دستمالها رو بیرون میریزه.

    و منم ریلکس رفتم سمتش و بغلش کردم.

    نترسیدم که ممکنه دستش تو کشو گیر کنه.

    که بیوفته زمین.

    که سرش به کشو بخوره.

    دیدنِ اون لحظه کافی بود تا مثل چی بترسم.

    ولی دیدم خودت حفاظتش کردی و اونم محکم ایستاده.

    پس ریلکس رفتم سمتش و گفتم خدایا شکرت.

    یادته یه بار دیگه میخواستم برم سرویس، سپردمش بهت، رفتم داخل، یه لحظه حسم گفت برگرد حافظ رو ببین.

    برگشتم دیدم کشوی کمدشو باز کرده و ممکنه سرش بخوره کنجِ تیز کشو و بغلش کردم.

    به خودم گفتم خدایا چقدر باحالی، منو صدا زدی گفتی برگرد بچه رو ببین.

    یادته بارها شده در لحظه ی بزنگاه یه دفعه دستشو گرفتم تا خطری نباشه براش.

    انقدر اینکار سر ثانیه و مویی انجام شده که خودم حس کردم تویی که منو اون لحظه گذاشتی اونجا.

    یادته وقتی تو دلم بود و نگران جواب ازمایش Niptبودم، خودت ارومم کردی و جواب کروموزون هاش هم عالی بود.

    یادته تو سونوگرافیش گفتن انگار گردنش ضخیمه و این طبیعی نیست نگرانش شدم و گوله گوله اشک ریختم بعد تو ارومم کردی و تو سونوهای بعدی همه چیز طبیعی بود.

    یادته چند ماهگیش استفراغ شدید کرد و من چقدر ترسیدم از این چالش.

    اینکه به چشم دیدم تو یه روز چند بار و حجم بسیار زیادی بالا آورد و یه بار هم که تیر خلاص خوردم وقتی دیدم از دماغش هم بالا آورد.

    مثل چی ترسیدم و اشک ریختم و ظهر و شب رفتیم بیمارستان و بستری شد.

    یکی دو روز هم موند و ازمایش شد.

    بعد مرخص شد، در حالیکه جواب یه ازمایشش مونده بود و اونم بعدش جواب خوب اومد.

    تو یادته.

    منم یادمه.

    بی نهایت از این موقعیت ها هست که جفتمون یادمه.

    خیلی ممنونم ازت خدایا.

    یه تشکر ثابت دارم تا همیشه فقط برای حافظِ مامان.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    سلام.

    دیروز به یه معنا و توضیح واضح و شفاف رسیدم:

    من تنها کسی هستم که باید در حقِ خودم عطوفت نشون بدم.

    خودمو مرور کردم و صادقانه میگم،

    گاهی سخت گیری هام نسبت به شرایط انقدر بولد میشه که یادم میره وظیفه ی اولم نسبت به خودمه و اینکه با عطوفت با خودم زندگی کنم.

    عطوفت، معنای عمیقی داره.

    – اینکه من در حق خودم مهربان باشم.

    – خودمو سرزنش نکنم.

    – با خودم دعوا و بگو مگو نکنم.

    – احساسات خودمو نادیده نگیرم.

    – تو گفتن نظرِ اصلیم به بقیه، خجالت نکشم و رودربایستی نکنم.

    – تو گفتگوهای ذهنیم، خودمو مقصر جلوه ندم.

    متوجهِ اشتباهاتم بشم ولی به خودم سرکوفت نزنم.

    – به خودم برچسب های نازیبا نزنم.

    – به خودم امیدوار باشم.

    – توانمندی هامو ببینم.

    – رشد و پیشرفت هامو به خودم بگم و یاداوری کنم.

    – بهبودهامو ببینم.

    – خودمو تحسین کنم.

    – خودمو تشویق کنم.

    – متوجه باشم چه افکاری نسبت به خودم و جسمم دارم.

    – متوجه باشم چه رفتاری با خودم و جسمم دارم.

    – برای دل خودم خرید کنم، هدیه بگیرم، تفریح کنم.

    و …

    من تنها کسی هستم که باید نسبت به خودم عطوفت نشون بدم.

    من تشنه ی عطوفت نسبت به خودم هستم.

    اینکه بخوام بقیه نسبت بهم عطوفت نشون بدن، درکم کنن چیز بدی نیست.

    اما قبلش، واجبه خودم اینکار رو برای خودم بکنم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    نگین گفته:
    مدت عضویت: 2540 روز

    سلام استاد خوبم

    واقعا خداروشکر میکنم که از طریق نشانه امروز من هدایت شدم به این فایل زیبا.

    وقتی داشتم اینهمه سبزی و طراوت و قشنگی رو میدیدم، گفتم خدایااا چقد این درختا قشنگه..چقد رنگ سبز جذابه…چقد زیبا نقاشی کردی آخه!!

    که یهو یادم اومد بعدازظهر که رفته بودم پارک سر خیابانمون،با اینکه هنوز نیاز به گل کاری و چمن داره (چون یه جاهاییش هنوز خشکه و خار داره) وقتی همین چمن هارو مقایسه کردم با خشکی دیدم چقد زیباست..چه حس زندگی ای به آدم میده..آره داشتم تحسینش میکردم…

    و حالا خدای بزرگم هدایتم کرد به سبزی و زیبایی بیشتر..شکرت مهربون ترین

    چه قشنگه این آبی که از لابه لای سنگا جاری شده..

    آب…یکی از بهترین و حیات بخش ترین آفریده های خدای بزرگمه…زلالیش..صداش..

    خداروشکر که آب داریم..

    دقیقا دیروزم توی یکی از خیابونای اصلی شهر جلوی یه عکاسی فواره های آب رو دیدم.وقتی از اونجا گذشتم گفتم چه حس خوبی داره اینجا..هم یکم فضا خنک تر شده هم یه طراوتی هست ،که توی بقیه ی خیابون نیست..آره تحسینش کردم.

    الهی شکر

    ثروت خیلی خوب و ارزشمنده…وقتی این فایل رو دیدم،یاد فیلمای سفر به دور آمریکا افتادم.ثروت باعث خرید دوربین قوی تر میشه

    باعث سفر کردن به یه همچین جای زیبایی میشه

    باعث اقامت توی یه هتل چوبی گران قیمت با یه همچین منظره ی زیبایی میشه

    چه عالی..تجسم کردم خودمو اینجا.منم میخوام خدای عشق

    ممنون استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    سید حسین فرهادی نیاکی گفته:
    مدت عضویت: 1508 روز

    به نام خداوند زیبایی ها

    با سلام به استاد عزیزم وو همه عزیزان

    زیبایی های 23 و 24 فروردین 1403 همسرم دیروز که عید فطر بود با ماشین قشنگمون رفت ییلاق ویلامون ووو قرار شد که من هم امروز برم . من هم خوابیدم شب ووو گوشیمو آلارم گذاشتم که ساعت 4:30 صبح بیدار بشم و برم سرکار ولی خداجونم منو ساعت 4:29 دقیقه بیدار کرد به محض بیداری گفتم ممنونتم خدای من که خودبخودی بیدارم کردی

    1.به محض بیداری چشام افتاد تو آینه قدی لوازم آرایش عشقم ووو به خودم گفتم حسین تو بهترین و زیبا ترین و با ارزشترین و با لیاقت ترین و کار درست ترین موجود دنیایی و خودمو محکم بغل کردمو و بوسیدم و لباس پوشیدم ووو عطر بسیار خوشبو هدیه همسری رو زدم و گفتم خدای من شکرت بخاطر داشتن همسر بسیار عالی

    2.از پله ها اومدم پایین رفتم تو کوچه هوا تاریک بود وو نجوا شروع شد که تاریک نکنه …… منم فقط میگفتم خدارو دارم ووو تمام اومدم سر خیابون یه 15 دقیقه ای ایستادم دیدم یه پیرمرد با ماشین ال 90 برام بوق زد سوار شدم ووو یه پیرمرد با انرژی و سرحال بود مربی کشتی بود ووو میخواست بره دقیقا روستای گزنا سرا (ییلاقمون) ووو کلی ازش انرژی گرفتم منو رسوند جلوی کاله هر کاری کردم پول بگیره نگرفت اومدم پایین به خدا گفتم ممنونتم که برام آسون کردی چقدر حال میده اعتماد کردن به تو ، به محض پیاده شدن یه الهام اومد که چرا باهش نرفتی ییلاق تو که دنبال یه نفری که باهم برید ییلاق به خودم گفتم خیری درش بود تو که تو ماسینش بودم یادم نیومده بود و این الهام نیومد

    3.وارد دریایی از فراوانی کاله شدم و تحسین مالک کاله شروع شد و وارد محل کار شدم ووو شروع بکار کردن کردم . ایرپاد بسیار خوبمو گرفتم شروع کردم به گوش دادن فایلهای کنترل ذهن استاد ووو هی به خودم میگفتم حسین به تو داره میگه ها ، و بعد از گوش دادن شروع کردم به گوش دادن فایل های بازی درمانی خانم دکتر موتابی و چقدر لذت بردم ووو کلی خدارو شکر کردم ووو تو کانال تلگرام شکرگذاری که دارم مینوشتم ووو کلی از خدا تشکر کردم بخاطر کار خیلی خوبم و مدیران بسیار فقیدی که دارم رو تحسین کردم

    4.ساعت 10 صبح اومدم اومدم تو اتاقمون ووو با دستگاه موکاپاد قهوه اسپرسو درست کردم و با شکلات 96 درصد با سرپرست نازنینم خوردیم ووو باز هم شکر الله ی یکتا ، به سرپرستم گفتم میشه من 1 ساعت دیگه برم خونه ؟ ووو اونم گفت باشه ووو باز هم شکر الله ی یکتا

    5.بعد از قهوه دوباره رفتم محل کارم یکی از همکارام کاری که مربوط به خودش بود رو محول کرد به من همونجا نجوا اومد حسین تو چرا باید کارشو انجام بدی ؟ درجا گفتم عیب نداره این فرصتیه برای رشد و شکوفایی من خیلی سریع اون کارو انجام دادم دیدم سرپرستمون اومده بالا سرم بهم گفت چه خبر براش توضیح دادم با اعتماد بنفس پولادین ووو اونم منو تایید کرد ووو گفت افرین همونجا به خودم گفتم بفرما حسین اگه به نجوات گوش میدادی هم حست بد میشد هم کارو یاد نمیگرفتی هم تایید سرپرست رو نداشتی ووو هم اعتماد بنفس نداشتی پس تضاد ها اومدن مارو رشد بدن

    6.شوهر دختر خاله همسرم بهم زنگ زد بیا بریم ییلاق وو قرار بود باهم بریم من هم آماده شدم ووو راه افتادیم تو مسیر چقدر املاک های بزرگ ووو چه ماشین هایی جلوی این املاک پارک بود ، چقدر فراوانی و ثروت بود خدای من از این همه فراوانی ،،،،، برادر خانمم زنگ زد بهم که بخاری هیزمی خراب شده یکی بخر بیار پولشو من میدم گفتم خودم میخرم رفتم داخل شهر یه بخاری هیزمی زیبا خریدم نصف پولشو برادر خانمم داد ووو گفتم خدایا شکرت بخاطر این آسانی،،،، تو مسیر ییلاق بارون میزد ووو جاده جنگلی واز که تازه سر سبز شده بود ووو تو ماشین آهنگ بانو هایده پخش میشد یک هارمونی زیبایی از حس خوب بود اینقدر لذتبخش بود بارون ،جنگل ، سرسبزی ، رهایی ، و آهنگ (این مسیرو استاد زیاد رفته چون ویلاش تو وازه همونجا هم یاد استاد افتادم و گفتم استاد عزیزم به یاد شما هم لذت میبریم) رفتیم تا رسیدیم به خونه ویلایی ییلاق پر مه بود ووو جلوی چشمت رو نمی تونستی ببینی گفتم خدای من شکرت بخاطر اینکه این همه چیز رو برای من آسان کردی و شاکر ربم هستم بخاطر این خونه زیبایی که دارم

    7.وارد خونه شدم همه اهالی خانه به من خوشامد گفتند ووو بسیار خوش حال از حضور ما و خوشحال ترینشون همسر عزیزم بود که منو در آغوش گرفت گفت از دیروز تا امروز دلم برات تنگ شد تو دلم گفتم خدای من هزاران مرتبه تورو شکر همه چیزو باهم برام محیا کردی ممنونتم

    8.ساعت 4 بعد اظهر دوستم زنگ زد کجایی گفتم ییلاق گفت میشه اومد گفتم بیا بالای سر چراکه نهگفت به شرطی میام که بگی چی نیاز داری برات بخرم گفتم بیا بابا خودتو لوس نکن برامون با همسرم رفتیم یکم داخل محل گزناسرا (ییلاقمون) خرید کنیم ووو یک سوپر مارکتی هست که یک خانواده اونجا کار میکنند هر چقدر از با ادبی و با محبتی ووو فرکانس بالاشون بگم کم گفتم همونجا کلی خرید کردم به همراه قهوه برای خودم و عزیز دلم چقدر خوبه بیرون بارون بزنه هوا سرد و تو یک قهوه گرم بخوری خدای من شکرت

    9.بخاری هیزمی رو افتتاح کردیم ووو تو طبقه پایین خونه روشنش کردیم چه گرمایی میداد شعله قرمز وو ووو زیبا ووو گرمای پر انرژی ، کنار بخاری کلی چایی ووو خوراکی مجازقانون سلامتی خوردیم تا دوستم اومد با کلی هدایا کلی خوشحالمون کرد چون از ساری اومده بود ووو بسیار خودش و خانومش پر انرژی هستن کلی بازی کردیم و شام دستپخت عزیز دلمو خوردیم (کشک بادمجون ) ووو کلی تخمه خوردیم وو شب رفتیم پایین خوابیدیم ووو ربم رو کلی شکرگذاری کردم بخاطر خونه دو طبقه ای که دارم

    10.طبقه پایین همه مردها بودند پسر قشنگم کنار من بود با گرمای بخاری هیزمی چقدر گرم شدم ، و هی میگفتم من میدونم که در هر حالتی در بهترین زمان وبهترین مکان هستم ، صبح شد یه دفعه ای برادر خانمم گفت حسین پاشو پاشو بدو بیا بیرون یه لحظه ترسیدم گفتم چی شده باشه رفتم بیرون ، الله اکبر چی میدیدم ؟؟؟ دیدم کل زمینا سفید پوش شده از برف ووو برف هم داشت میومد یه صحنه بسیار زیبا ووو قشنگ که اصلا قابل وصف نیست ووو بسیار زیبا بود چقدر شکرگذاری کردم مگه میشه تو آخر فروردین اینجا برف بیاد؟؟؟؟ برای خدایی که میخواد ما لذت ببریم هیچی نشد نداره ووو چقدر قشنگ وو با انرژیه این برف ، بعد خونه ما یه جاییه که یه 200 متر سرپایینی داره وو همه مردها ترسیدن از حجم برف که نکنه تو این سر پایینیه گیر کنند در جا برفهای ماشینشون رو پاک کردند ووو ماشینهارو بردند بالا تو جاده ولی من به خودم گفتم ولش کن من خدای بسیار قدرتمندی دارم ووو دیگه بهش فکر نکردم ووو رها بودم

    11.صبحانه املت ادب خوردیم و به همراه عدسی تو هوای سرد کلی حال داد ،،، دوستم ازم خداحافظی کرد و رفت وو ماهم خونه قشنگمون رو تمیز کردیم وو خدارو شکر کردم بخاطر این خونه قشنگ ، ماشینو روشن کردم وبرفهای روشو پاک کردم ووو شدت برفی که میبارید خیلی زیاد شد ووو همه جا سفید و پر از برف شد ، حالا رسیدم به سربالایی وو اروم اروم اومدم بالااول ماشین سر خورد دکمه سیستم ضد لغزش ماسین رو فعال کردم بعد دوباره رفتم پایین با قدرت اومد بالا به ماشین قشنگم گفتم مرسی ازت ووو سپاسگزار خدای خودم هستم به خاطر این ماشین عالی که اینقدر خوبه ووو فرمونشو بوسیدم ، تومسیر کلی برف میزد اومدم پایین رسیدم به جنگل که دیگه از برف خبری نبود و بارون میزد

    12.رسیدم به خونه پدر خانمم رفتم به مرغ عشقام سر زدم ووو دیدم پنجمین تخمش هم به جوجه تبدیل شد ووو شاکر خدا شدم از این همه خوبی پشت هم ، چقدر خوبه زندگی رو روال ، اومدم خونه عزیز دلم رفت بالا ووو منم شروع کردم به شستن ماشین قشنگم که شکرگذاری رب مهربونم رو کرده باشم ، بعد از شستن اومدم خونه یک قهوه حرفه ای با دستگاه اسپرسو ساز زدم با چایی و شکلات تلخ 96 درصد همسرمو مهمون کردم ، بعد قهوه دراز کشیدم خوابم برد چقدر رها و فری شدم وو چقدر لذت بخشه خدا جونم شکرت بخاطر این همه لذت زیادی که تو این دو روز برای من رقم زدی واقعا ازت ممنونم

    خدا جونم تک تک تیلیارد تیلیارد سلول من از تو قدردانی و سپاسگزاری میکنه ووو اینقدر خوشحالم از رفاقت با تو و آشنایی با استاد عزیزم که شب و روزم شده لذت و زیبایی خدای من نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم

    عاشق استاد عزیزم هستم که همچین جایی رو برای من قرار داد ، ووو دوستدار تک تک همه شماها هستم که به من لطف دارید

    یا رب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    تیرداد گفته:
    مدت عضویت: 3713 روز

    با سلام

    عرض ادب و احترام خدمت استاد گرامی

    امیدوارم که حالتون خوبه خوب باشه

    و دقیقا همین اتفاق توی زندگی منم هست که هر چی رو تحسین میکنم و راجع بهش با هیجان صحبت میکنم همون چیزهارو توی زندگیم بیشتر میبینم. حالا جسارت نباشه من در مقابل شما استاد گرامی سخنوری میکنم

    این مطلب بر میگرده به قانون انعکاس و جاذبه

    شما هر چی رو که میگی جهان هستی دریافت میکنه و با قدرت بیشتری به سمت خودمون انعکاس میکنه و این جز قوانین جهان هستی هست و کاملا طبیعی هستش.

    همیشه هم دقیقا همون چیزی رو که تحسین میکنی همون رو میبینی.

    کلا استاد من در تمام ابعاد همه کلیپ هاتون رو با دقت توجه کردم و هم از بعد مادی و هم از دید قرآنی و هم از دید فیزیک کوانتوم قابل اثبات هستند.

    واقعا آدم لذت میبره که در برهه ای از زمان زندگی میکنه که با آدم هایی مثل شما آشنا میشه و لذت میبرم که اینقدر با روحیه و احساس کلیپ هاتون رو ارائه می کنید.

    جالب اینه من چون خیلی تخصصی دارم شما رو رصد میکنم و باهاتون هم مسیر شدم کلیپ هاتون رو به افراد متفاوت و رده سنی متفاوت نشون میدم و جالب اینه که همه یه احساس پیدا میکنند.

    یعنی طبق گفته خودتون قوانین الهی ثابت هستند و بر روی همه یه تاثیر میزاره و این همون عدل الهی هستش.

    استاد گرامی لطفا توی این برهه از زمان که دارید دنیا گردی میکنید و به صورت حرفه ای تحقیق میکنید و بازم میگم لطفا کلیپ های رایگان بیشتری رو آپلود کنید و فایل هاتون رو با خانواده تون بیشتر به اشتراک بگذارید. خیلی خیلی کار عالی کردین که یه پروژه جهانی رو شروع کردین واقعا ازتون ممنونیم که این اطلاعات فوق العاده رو با خانواده تون به اشتراک میزارید.

    امیدوارم در پناه الله یکتا، سلامت و قدرتمند و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    محمد حصاری گفته:
    مدت عضویت: 2168 روز

    🌺به نام خدای مهربان و بخشنده ی بی نهایت🌺

    کلی خاطره تو ذهنم مرور شد با دیدن این فایل.

    کلی مرور که همگی مهر تایید که قانون بدون شک جواب میده.

    یادمه یه فایلی دوستم برام فرستاده بود و قبلا هم تو یه کامنتم گفتم.

    فایل توانایی کنترل ذهن بود ، عجیب بود ، اون فایل به شدت رو من تاثیر گذاشت.

    حال روحی خوبی نداشتم ، کلا از هر لحاظی در نظر بگیریم وضعیت خوبی نداشتم ، مالی ، عاطفی ، خانوادگی ، جسمی و … همه چی داغون بود.

    اون فایل انگار اون موقع ها یه چرخدنده ی گم شده از ساعت زندگی من بود که با هر بار شنیدنش دوست داشتم دوباره گوشش کنم.(البته چند تا فایل دیگه هم که خیلی برای شرایط اون موقع من خوب بود رو گوش میکردم ولی الان چون موضوع تمرکز بر زیبایی هاست میخوام در مورد همین صحبت کنم)

    همش سعی میکردم ذهنمو کنترل کنم ، با اینکه زندگیم پر از چاله چوله و گیر و گرفتاری بود ولی همش داشتم زور میزدم به چیزای خوب توجه کنم.

    اینکارو ادامه میدادم ، بعضیا که اصلا مسخره میکردن منو ولی من همچنان داشتم عادت میدادم چشامو که زیبایی هارو ببینه.

    یه شب برفی ساعت یک نیمه شب که سر کار بودم ، از مغازه اومدم بیرون که بیرونو ببینم ، خواستم ببینم تو این چند ساعتی که سرم تو کار بوده اون خیابون با برف چه شکلی شده .

    اومدم بیرون ، خیابونی که تو روز از شدت شلوغی و ترافیک سنگینی که داره نمیشه از لای ماشین ها رد شد ، تو شب انقد خلوت بود که به جز من هیچکس دیگه ای نبود.

    من بودم و خیابون و چند تا ماشین که جاهای مختلف خیابون پارک شدن و برف داشت میومد.

    درختایی که دوطرف خیابون بودن سفید پوش شده بودن و آسفالت مشکی خیابون دیگه مشکی نبود.

    حال عجیبی بهم دست داد ، الان که دارم به یاد میارم هم حس و حالم یه جوری میشه.

    حال عجیبی بهم دست داد که برای من حس غریبی بود ، من شاید تا قبل اون نتونسته بودم همچین حالی رو تجربه کنم که اون شبو یادمه.

    میدوووونی بحث این نیس که من یه منظره ی جدید رو دیدم ، میخوام بگم انگار یه جور دیگه داشتم میدیدم (البته من از کامنت دوستان به این نتیجه رسیدم که تقریبا همه ی بچه های سایت بعد از آشنایی با سایت یه همچین نگاهی به زندگی دارن و به قولی بینا شدن)

    یاد جمله ای از اسکاول شین افتادم که میگفت به «آنچه پیش رویم است با اعجاب می نگرم»

    از فردای اون روز اکثر روزایی که حالم خوب بود همین نگاه رو تجربه کردم .

    خلاصه که یه مدتی گذشت و من به قصد مهاجرت رفتم تهران ، کار میکردم و سعی میکردم توجهم رو نکات مثبت باشه و دنبال چیزای خوب بودم .

    تک و توک فایل های سفر به دور آمریکا رو میدیدم.

    واقعا حالم خوب بود ، سر کار هندزفری تو گوشم بود و داشتم فایل گوش میدادم.

    هر کی منو میدید به حالم افسوس میخورد و میگفت طفلکی جوون مملکت چرا باید شغلش این باشه و من اصلا به روی خودم نمیاوردم.

    هر کی هم بهم میگفت میگفتم این یه تیکه از مسیر زندگی منه و میخوام ازش رد شم.

    واقعا حالم خوب بود ، اصلا نمیدونستم تو وجودم چه خبره ، تو BRT های تهران که انقد شلوغه که ادم له میشه ، من به روز میرفتم یه جوری خودمو یه جایی جا میدادم مینشستم و دفترم تو دستم و سپاسگذاری میکردم.

    یادمه یه بار که نمیتونستم تو BRT این کارو بکنم ، تو چهاراه ولیعصر پیاده شدم رفتم تو پارک نشستم و تو دفترم سپاسگذاری کردم ، به خدا انقد سرد بود انگشتام به زور خودکارو میگرفت ولی …

    میگم اصلا نمیدونستم تو وجودم چه خبره ،

    آروم آروم هدایت میشدم به جاهای بهتر ، پول های بیشتری رو میدیدم ، خونه های گرونقیمت تر ، آدم های با کیفیت تر و …

    فهمیده بودم که حسادت نمیزاره به نعمت ها دسترسی داشته باشم و راه دریافت اون نعمت ها هم تحسین اون نعمت ها و تحسین کساییه که اون نعمت هارو دارن.

    این کارو میکردم ، همه رو تحسین میکردم ، هر چی که خوب بود رو تحسین میکردم ، سفرنامه و فایل هایی که خیابون های خلوت و آروم داشت رو تحسین میکردم ، آدم هایی که آزادی پوشش داشتن رو تحسین میکردم ، و خودم هم قصد مهاجرت به ترکیه رو داشتم.

    یه سری ترمز ها داشتم که نتونستم به خاطر اونا به خارج از کشور مهاجرت کنم ولی اتفاقی که افتاد این بود که من بعد از چند ماه هدایت شدم به جایی از کشور خودمون که میتونم بگم ۹۹ درصد اون چیزایی که میخواستم رو داره .

    به خدا اصلا من فکر نمیکردم بتونم تو همین کشور خودمون این چیزایی که میخوام رو تجربه کنم.

    یه فایلی تو سفرنامه بود خانم شایسته میگفت یکی از ویژگیهای آمریکا اینه که طبیعت از زندگی مدرن و امروزی یا به قولی زندگی شهری دور نیس ، من همون موقع تحسین کردم و با خودم گفتم خدای من چه باحاله ، تو شهر خودمون که برای تو طبیعت بودن باید بری بیرون شهر ، تهران هم که هیچی اصلا ، چه خوبه یه جا باشم که این دو تا ویژگی رو باهم داشته باشه و کلی ویژگی دیگه که میخوام هم داشته باشه.

    (البته اینم بگم من قبل از اینکه این خواسته در وجودم شکل بگیره ، شمال کشور رو هم تقریبا همه ی شهر هاشو دیدم و مدت طولانی تو همشون بودم و میدونم چجوریاس و همون موقع هم با خودم گفتم شمال کشور با روحیات من اصلا سازگار نیس.)

    و الان من دو ساله که دارم تو این نقطه ی دوست داشتنی از ایران زندگی میکنم.

    در ضمن اینجا یه ویژگی های مثبتی برام داره که اگه میرفتم ترکیه شاید اینارو تجربه نمیکردم اصلا و لازم به ذکره که بیشتر روزا ابر ها تو آسمون عین ابر های آسمون فلوریداس😜

    و همه ی اون چیزایی که یه روزی میخواستم هست ، البته اینجا هم دوستام بهم میگن من خیلی عجیبم 😅😂

    میگن من حتی وسط صحبت کردن در مورد مهم ترین مسئله ی زندگیم هم دنبال پرواز پرنده ی مورد علاقه ام و دنبال دیدن چیزای قشنگم و تایید و تحسین اونا رو به زبون میارم.

    البته شاید یه سری تضاد ها هم اینجا داشته باشم ولی خب همینا هم خواسته های جدید درون من ایجاد میکنه و قدم قدم هدایت میشم به سمت اون ها.

    خدایا ازت سپاسگذارم به خاطر این همه زیبایی

    ازت سپاسگذارم به خاطر این همه فراوانی

    ازت سپاسگذارم به خاطر این همه نعمت

    ازت سپاسگذارم به خاطر این حال خوب

    و خدایا ازت سپاسگذارم به خاطر قوانین بدون تغییرت.

    استاد ممنونم ازت ، خانم شایسته ممنونم ازت و ممنونم از تمام کسایی که برای این بهشت زیبا دارن زحمت میکشن.

    واقعا چقد همه چی زیباست.

    ☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️

    از خدا میخوام به هممون کمک کنه تا ببینیم زیبایی ها رو.

    از خدا میخوام به هممون کمک کنه بشنویم صدا های زیبا رو.

    از خدا میخوام به هممون کمک کنه تا بهترین احساسات رو درک کنیم با تمام حواس پنج گانه مون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      رامین خطی گفته:
      مدت عضویت: 1563 روز

      سلام دوست عزیز اقا محمد گل

      کامنتت پر بود از عشق و زیبایی

      خیلی چیزا ازت یاد گرفتم کامنتت خیلی نکته ها داشت برا من مرسی ک زیبا میبینی و زیبا مینویسی امیدوارم تو این مسیر زیبا بتونم مثل شما و بقیه دوستان منم بتونم زیبایها و نعمتهای اطرافمو بیشتر ببینم و تاییدو تحسین کنم

      سپاسگزارم از شما

      شادوسالم وثروتمند باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام

    سپاس گزاریِ این روزهای من…

    1- خدایا شکرت برای دونه به دونه ی مژه های قشنگِ پسرم که خلق کردی.

    2- خدایا شکرت برای ابروهای پسرم، دونه دونه ی موهای روی سر و صورت پسرم.

    3- خدایا شکرت برای دست ها و پاهای ظریف و قشنگِ پسرم.

    4- خدایا شکرت برای بندهای انگشت های پسرم که با ظرافت خلق کردی.

    5- خدایا شکرت برای حرکت های پسرم.

    6- خدایا شکرت برای چشم ها، بینی، دهان، لب، چانه و صورتِ چون ماهِ پسرم.

    7- خدایا شکرت برای اینکه سلامتیم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      سعيده رضايى گفته:
      مدت عضویت: 2135 روز

      سلام سلام و صد سلامتی خدمت سمانه جاااااااان دلم عزیزدلم دوست ناز و نازنینم.

      با اشک چشمم که از خوشحالی فوران کرده برات می نویسم و فریاد میزنم بی نهایت مبارکت باشه. قدم نوگلت، هدیه عزتمند پروردگار، گلپسر خوشنام و بهشتیت مبارکتون باشه.

      خدای ما خیییییییلی خیلی مهربونه. این حجم از عشقی که ما هر روز بیشتر و بیشتر نسبت به فرزندمون تجربه می کنیم رو به توان میلیارد برسون و حس کن وقتی ازش اینجوری تشکر می کنی چه انرژی خالص و چه برکت هایی به زندگیت روانه می کنه.

      ببین این خدایی که سر ظریف انگشتان حافظ جان دل رو به این زیبایی خلق کرده و از هیچ جزییاتی توی تکاملش دریغ نکرده، چطور با همون جزییات نعمت و برکت وارد زندگی شکرگزاران واقعی میکنه.

      اونم خدایی که از رگ گردن به همه ما نزدیکتره. به همه ما.

      همه مون وقتی به دنیا پا گذاشتیم مثل حافظ نازنین همینقدر معصوم بودیم. مثل یه سرزمین بکر و دست نخورده. بعدش از آغوش خدا سر خوردیم و گهگاهی هم فراری شدیم.

      یادمون رفت خدا بود که وعده به وعده با دستان مهربونش سیرمون کرد. لباس پوشوند و امنیت داد. زخمهامون رو دوا کرد و روزی رسوند. عزت داد و محترم شمرد.

      سمانه جانم نگاه زیبات رو تحسین می کنم. تمرکز بر زیباییها و سپاسگزاری کردنت اونم در بحبوحه بی خوابیها و خستگیها و مشغله شیرین مادرانگی، نشون از وصل شدنت به رگ گردنت داره.

      اگه تصمیم نگرفته بودی به منبع شهود و عشق وصل بمونی بزرگترین بهانه ها رو داشتی که دور بشی از این فضا و من ازت درس می گیرم.

      سمانه جانم بسیار الگوی مناسبی هستی تا به خودم لطف و کمک کنم تا دوباره جون بگیرم. سپاسگزارتر بشم. لطیفتر بشم مثل برگ گلی که توی دلم دارم.

      عزیزدلم از وجود فرشته الهی که توی آغوش تو آروم می گیره تا میتونی لذت ببر و بو بکش ازش. بخدا نی نی ها بوی خود خود خدا رو میدن.

      قوی بودن از عشق و امید میاد. با این انرژی نابی که من ازت می بینم هر روز قویتر و عاشقانه تر مادری خواهی کرد و این روزها جزء بهترین خاطرات زندگیت خواهند بود.

      عاشقتم. روی ماه حافظ شیرین عسلمون رو ببوس و مواظب زیبایی هات باش.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 2033 روز

        سلام سعیده جانِ نازنینم.

        برات نوشتم، بعد دیدم پریده…

        گفتم اشکال نداره.

        الان دوباره اومدم بنویسم برات.

        خدا خودش هدایت میکنه چی بنویسم این بار…

        کامنتت خوشحالم کرد…

        مخصوصا این قسمت:

        سمانه جانم نگاه زیبات رو تحسین می کنم. تمرکز بر زیباییها و سپاسگزاری کردنت اونم در بحبوحه بی خوابیها و خستگیها و مشغله شیرین مادرانگی، نشون از وصل شدنت به رگ گردنت داره.

        انگار پیامی بود از جانب خدا که بهم بگه آفرین سمانه.

        تلاشت خوبه.

        ادامه بده.

        مابقیش با منه، تو آروم باش و جلو برو، نترس، نگران نباش…

        به همه چیزت برکت و فراوانی میدم…

        تو فقط اروم باش…

        میدونم گاهی سختته.

        میدونم گفتگوهای ذهنیِ آزار دهنده داری گاهی، اما تلاش کن قطعشون کنی تا حالت بهتر شه برای خودت.

        امروز متوجه شدی قضاوت آزارت میده و تلاش کردی متوقفش کنی.

        افرین سمانه، همینه.

        من همینو برات میخوام.

        سعیده تو نوشتی ارتباطم با رگ گردنم برقراره، و قلبم زیر و رو شد…

        خدا همیشه حواسش به من بوده و هست…

        امروز از خدا خواستم و نوشتم براش که به خوابِ حافظ و به خوابِ خودم فراوانی بده.

        خواب یکی از بزرگترین تغییرات این روزهاست.

        البته به لطف خدا بهتر از اوایل شدیم، اما من همیشه محتاجِ لطف و کمک خدا هستم.

        مامانم یه جمله قشنگ بهم میگه تا ارومتر شم:

        میگه هر روز بهتر از روز قبل میشه.

        حافظ به سلامتی 3 هفته اش هست.

        فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

        میخوام لذتِ این روزها و بزرگ شدنش رو ببرم.

        غرق نشم تو چالش ها و یادم بره قشنگی ها و داشته ها و نعمت هامون رو.

        البته خوشحالم که تلاش میکنم و به لطف خودِ خدا، سپاس گزاری هامو انجام میدم هر روز.

        مینویسم، شفاهی میگم، اینجا کامنت میذارم.

        فرصتی نشده پاسخِ تبریک دوستان نازنینم رو اینجا جداگانه بدم بهشون.

        اما الان دوباره تشکر میکنم از شیما، فاطمه، نفیسه، زهرا، فرشته جانم برای تبریک هاشون، اگه اسمی جا مونده از ایشون هم تشکر میکنم و یه دنیا ممنونم که دوستانِ نابی دارم اینجا.

        سعیده جانم برای خودت و تو دلی جان و دختر قشنگت و همسر محترمت سلامتی و ارامش و شادی فراوان آرزو میکنم.

        خدایا شکرت، شکرت، شکرت، شکرت، شکرت.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    یا ارحم الراحمین، سلام.

    قشنگی های الان، وقتی دقیقا دارم کنترل ذهن میکنم و میخوام فرکانسمو ببرم بالا:

    – هلالِ ماه تقریبا داره کامل میشه، چند روز نتونستم بیام و بزرگ شدنش رو ببینم.

    الان الحمدالله اومدم پیاده روی و دیدمش.

    – یه هواپیما بالای سرم داره میره.

    ان شالله صحیح و سلامت برسن به مقصدشون.

    – هوا مطبوعه.

    – پارکینگ های مجتمع پر از ماشینه.

    ماشین های قشنگ و خوش مدل.

    خدا رو شکر برای ثروتی که تو مجتمع مون می‌بینم هر بار.

    – ماشینِ نشانه مو (جَک) دیدم، لبخند اومد روی صورتم.

    – چراغ های مجتمع روشنه، قشنگه، حباب های گردِ درشت.

    مرسی که مجتمع رو روشن کردین.

    مرسی که برگ های سبز درختان رو نشونم میدین.

    – جلویِ بلوکی که من دارم الان پیاده روی میکنم بالکن های بزرگی دارن، الهی شکرت.

    – خدایا شکرت که الان اومدم پیاده روی.

    احوالاتم داره بهتر و بهتر میشه، الهی شکرت.

    – ماه اومد جلوی چشمم الان…

    – با نگهبان محترم مجتمع سلام و احوالپرسی کردم.

    – الهی شکرت برای سلامتیم.

    – الهی شکرت برای سلامتی همسرم و حافظ جانم و عزیزانم.

    – مانتو و شالم صورتیه، سمانه جونم مرسی که رنگی رنگی میپوشی.

    شاداب میشم با رنگی رنگی.

    – خدایا شکرت برای این سپاس گزاری و پیاده روی و توجه به قشنگی های اطرافم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: