زیبایی ها را ببینیم - صفحه 57

1401 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 607
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    سلام.

    دیروز با حس عالی، وقتِ عالی، آرامش نشستم پای نوشتن از زیبایی های روزم تو دفترم.

    هر چی یادم اومد رو نوشتم با جزییات.

    لذت بخش بود.

    الحمدالله.

    امشب مادرشوهر و خواهر شوهر نازنینم میان خون مون.

    اخ جون شب می مونن.

    الحمدالله.

    الانم محیا جانم، خواهرزاده جونم زنگ زد گفت میاد خونه مون.

    خیلی ذوق کردم.

    الحمدالله.

    حافظ جون رو حمام کردم.

    تو وانش با اسباب بازی هاش بازی کرد.

    خدا حافظت باشه مامانی.

    تا حمامش کنم لباس هاشو ریختم تو ماشین.

    خیلی خوشم اومد از این همزمانی.

    بعدش با ارامش لباس هاشو پهن کردم.

    خودشم اومد به عنوان ناطر کیفی پیشم :)

    دیروز، چند تا کامنت خوندم که فوق العاده بودن.

    از سعیده جان رضاییِ قشنگم

    از اقای محسن توحیدی.

    از پاکیزه جان بارکزی.

    اولین بار کامنت مریم جون شایسته برای فایل 9 دوره هم جهت با جریان خداوند که حقیقتا سورپرایز شدم.

    از نجمه جان رضایی.

    از نفیسه جانم.

    از ناعمه جان احمدی.

    از طیبه جان مزرعه لی.

    از اقای مایکل رضایی مربوط به 9 سال پیش.

    و …

    دنبال کردن کامنتها خیلی جذابه.

    امروز باد میاد و هوا خنکه، الحمدالله.

    با حافظ جون صبحانه نیمرو و کره خوردیم، الهی شکر.

    خدایا شکرت که غذاشو کامل میخوره با عشق.

    هر وقت هم که میلی نشون نمیده اصرار نمیکنم، میرم بعدا دوباره تست میکنم.

    اینطوری هم خودم ارامشم حفظ میشه هم حافظ.

    دیروز موقع ماکارانی خوردن اول زیاد پایه نبود (ماکارانی دوست داره)، بعد مشغول بازی با کاهوهای من شد و ماکارانیشو کامل دادم نوش جان کرد.

    کشف کردم هر کاری میخوام اسان شه برام، باید از طریق بازی و سرگرمی باشه.

    کلا به زبان بازی و تفریح همه چی اسانتر میشه با بچه :)

    خودم اون وسط فیض میبرم یه بازی هم خودم میکنم :)

    دیروز یکی از همکارای سابقم تو مدرسه، بهم پیام داد.

    خیلی خوشحال شدم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    سلام‌.

    یه فرصت و فضا و ارامش میخواستم برای نوشتن از زیبایی ها و نکات مثبت و سپاس گزاری تو دفترم، که همون موقع فراهم شد.

    الحمدالله.

    تو سکوت و ارامشِ شب.

    حافظ جون لالاست.

    دارم فایل مراقبه (قسمت9 دوره همجهت با جریان خداوند) رو گوش میدم.

    چقدر نکته داره.

    چقدر باورهای فراوانی و بهبود داره.

    کامنتهای بچه ها رو که خوندم پی بردم اکثرا سیمشون وصل شده.

    من نیاز دارم همچنان گوش بدم.

    ذهنم جای کار داره حالا.

    خدایا شکرت که هم مدارم کردی با دوره تا بتونم این آگاهی های ناب رو بشنوم و حسشون کنم.

    الحمدالله.

    امروز کامنت خوندم و نوشتم.

    کلی تبریک تولد حافظ رو دریافت کردم.

    صبح رفتیم واکسن یک سالگیشو زدیم به سلامتی.

    یه خبر خوب شنیدم تو مرکز بهداشت.

    خانم موسوی نازنینم که همیشه پیشش میریم برای انجامِ کارهای حافظ جون، نبود.

    گفتن روزهای اخر بارداریشه و نمیاد.

    خیلی خوشحال شدم براش.

    ارزوی سلامتی و شادی دارم برای خودش و فرزندش.

    ارزوی زایمانی آسان و خاطره انگیز دارم براش.

    در پناه خدا باشن جفتشون.

    امروز مرغ پختم برای خودمون.

    حافظ جون سوپ گوشت هم داشت.

    الحمدالله که غذاشو نوش جان کرد.

    الحمدالله که سیب و پرتقال و هندوانه خورد.

    الحمدالله که نیمرو با کره دوست داره و نوش جان میکنه.

    من هر لحظه یه چیزی دارم یاد میگیرم با حافظ.

    عاشقِ خنده های از تهِ دلش هستم.

    ممنونم از دوستان نازنینم در سایت که همیشه نسبت به من و حافظ و همسرم لطف و محبت دارن.

    امروز و دیروز پیامها و وُیس هایی دریافت کردم که ذوق زده ام کرد.

    پیامکِ هدی جان، ویسِ ندا جان، پیام حامد، پیام محمد آقا، ویسِ ملیحه جان، پیام های خانوادگی تو گروه، پیامِ مهسا، پیامِ بهاره جان و …

    الحمدالله.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    سلام.

    پارسال، چنین شبی در آرامش خوابیدم تا صبحش برم برای زایمان.

    حافظ جونِ نازنینم، قندِ نباتم، لپو جون، گردو خان

    ساعت 13:40 دقیقه ی دوم اردیبهشت 1403، قدم گذاشت روی چشم های من و باباییش و کل خانواده.

    من خانواده ی بسیار خوبی دارم.

    همه خانواده ی خودم و هم همسرم.

    همه شون با صفا و مهربون هستن.

    خدا رو شاکرم برای خانواده ی خوبی که خودم و حافظ داریم.

    الحمدالله.

    یک سال تو مادری غوطه خوردم.

    من نمیدونستم مادری یعنی چی تا خودم مادر شدم.

    اینکه مادر 9 ماه با عشق فرزندش رو تو دلش حمل میکنه، باهاش همراهه، ازش مراقبت میکنه، به خاطر حضورش شاد میشه، برای سلامتیش نگران میشه، از تکون هاش ذوق میکنه و در نهایت به لطف الله سلامت به دنیا میاد و میره تو بغلِ مامان.

    مادر بهش شیر میده.

    آغوشش برای فرزندش همیشه بازه.

    ازش مراقبت میکنه.

    پوشکشو عوض میکنه.

    حمامش میکنه.

    براش لوسیون میزنه.

    ناخن هاشو کوتاه میکنه.

    موهاشو شونه میکنه.

    لباساشو عوض میکنه.

    میبرتش هواخوری.

    براش غذا درست میکنه و بهش میده.

    به تغذیه و ویتامین گیری هاش رسیدگی میکنه.

    داروهاشو منظم بهش میده.

    حواسش به گرما و سرماش هست.

    باهاش بازی میکنه.

    نوازشش میکنه.

    براش شعر میخونه، آواز میخونه، داستان میگه.

    ازش عکس و فیلم یادگاری میگیره.

    به احساسات و نیازش توجه میکنه.

    دکتر میبرتش.

    به روندِ رشدش توجه میکنه.

    بوسه بارانش میکنه و ….

    حافظ، من با تو همه ی اینا رو دیدم و کم کم یاد گرفتم.

    کم کم بزرگتر شدم.

    کم کم رشد کردم و مهارت هام بهتر شد.

    تو الان جزیی از وجود منی.

    دیدن صورتِ ماهت هر روز، جزیی از زیبایی های هر روزِ منه.

    دیدنِ رشدت، حرکاتت، تکاملت، شیرینی هات، جزیی از زیبایی های هر روز منه.

    تو، دوست کوچولوی منی.

    من، با تو بچه میشم.

    میشم سمانه کوچولو که بازی میکنه، شادی میکنه، میخنده، صداش بچه گانه میشه.

    چشم هام برق میزنه وقتی اسباب بازی های قشنگتو میبینم.

    وقتی اسباب بازی هاتو جمع اوری میکنم هر روز تو خونه چندین بار، دلم میگه الهی شکر من بچه کوچولوی قشنگ دارم.

    خدایا شکرت که ساعت 13:40 دقیقه 1403/2/2 منو مامان کردی.

    من شدم مامانِ حافظ.

    همونی که اسمشم خودت گذاشتی حافظ.

    وگرنه من کجا و اسم زیبای حافظ کجا.

    خدایا شکرت به من بچه دادی.

    به من پسرِ سالم و باهوش و قشنگ و شیرین دادی.

    حافظ بدون شک یکی از بزرگترین سپاس گزاری های من برای همیشه است.

    خدایا کمکم کن خودمو تربیت کنم.

    خدایا کمکم کن تو تربیت خودم ارامش و پشتکار و استمرار داشته باشم.

    خدایا کمکم کن صبور و اگاهانه بهبود بدم خودم رو.

    خدایا کمکم کن مادر، همراه، تسهیلگر آگاهی باشم برای حافظم.

    تا الان دو تا تولد یک سالگی داشته.

    یکی سورپرایز عمو و زن عمو جونش 28 فروردین، وقتی شام اومدن خونه مون.

    یکی هم امشب، خونه ی مامانم با خواهرای عزیزم.

    روی کیکش گفتم بنویسن:

    قند عسلم، حافظ جان تولدت مبارک.

    آقاجونِ حافظ (پدرشوهرم) هم سورپرایزی اومد.

    خیلی خوشحال شدم.

    خدایا سپاس گزارم برای تک تک هدیه های بامناسبت و بی مناسبتی که حافظ جانم دریافت میکنه.

    الهی شکرت برای روزی حساب و غیر حسابِ پسرم.

    الهی شکرت برای کادوهای تولدش.

    الهی شکر برای تبریک های تولدی که دریافت کردم.

    الهی شکر برای مهربونی هایی که دریافت کردم.

    خدایا ممنونم ازت.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    سلام.

    دیشب داشتم با حافظ بازی میکردم، خودم رو اگاهانه واردِ بازیِ کودکانه کردم.

    یعنی خواستم که با کودک درونِ خودم و حالاتش بازی و شادی کنم.

    بازیِ مورد علاقه ی خودم که اسباب بازی های کوچک و قطعات کوچولو رو از فاصله بندازم تو سبد.

    هر کدوم که میوفتاد تو سبد دست میزدم و ذوق میکردم و میگفتم افرین سمانه.

    هر کدوم هم نمیوفتاد میگفتم نیفتاد، همین.

    دیشب برام بولد شد باید به احساساتم بیشتر توجه کنم و بها بدم.

    نمونه اش یکی همین بازی کردن و بروزِ احساساتِ حقیقیم.

    فارغ از اینکه من 37 سالمه.

    یه دکتری میگفت زیر دو سال نوزاد هست، بالای دو سال کودک.

    و انسان باید تا اخر عمرش، کودک بودن رو درون خودش حفظ کنه و مراقبش باشه.

    منم دوست دارم به کودکِ درونم توجه نشون بدم.

    چند روزی هست مقداری غُر میزنم.

    عصبانی میشم.

    دیشب به خودم گفتم چی شده؟

    چی شده که عصبانی میشی؟

    چی شده که داری واکنش میدی؟

    از درونم حس کردم شاید عدم توجه به احساساتم منجر به شکل گیریِ خشم در درونم شده این چند روز.

    از درونم گفته شد سپاس گزاری کن تا توجهت از روی کمبود و نواقص برداشته شه، بره روی بهبودها، داشته ها، نعمت ها.

    حالا نشونه اش چی بود.

    چراغِ حمام مون گاهی خاموش میشه و روشن نمیشه.

    دوباره خاموش شد و اینم باعث حس بدم شد.

    دیشب بعد از پذیرفتن خودم و حس هام، در حقیقت اعتراف به حصورِ حس هام، دیدم روشن شد.

    تعجب کردم و خندیدم.

    چون وقتی به خودم گفتم توجهت رو از منفی بردار بذار روی مثبت، از خدا بخواه که مسایلت رو حل کنه، با این نشونه بهم نشون داد که بله، فقط رو طرف خودت رو انجام بده و حست رو مدیریت کن.

    یه چیزهایی هست خودِ فرد بهتر درک میکنه چی به چیه.

    چی دلیل و نشونه ی چیه.

    همینکه خود ادم درک کنه بهترین هست.

    الهی شکرت.

    فایل مراقبه ی جلسه ی 9 دوره هم جهت با جریان خداوند رو چندین بار شنیدم.

    نتونستم هنوز متمرکز گوش بدم.

    موقع انجام کارهام و رسیدگی به حافظ شنیدم و همونم غنیمت دونستم.

    گاهی یهو یه صحبتی از استاد برام بولد میشد که اره همینه، اینو با خودت تکرار کن و اون روزی رو برای خودت استفاده کن و بردار، این برای تو اومده، تا آسانت کنه بر آسانی ها.

    مدتهاست دیگه توقع ندارم 100 درصد یه فایل رو برداشت کنم برای خودم.

    هر نکته ای رو که از فایل ها، برداشت میکنم و متوجه میشم میگم همینه، افرین، الهی شکر، این روزیِ منه.

    و از وقتی این بهبودگرایی رو گذاشتم به جای کمال گرایی ام که اتفاقا هیچوقت راضی و خوشحال نمیشد از اینکه چرا کامل ضبط و درک نمیکنه محتوای یه فایل رو، اسون تر و راحت تر و خوشحال ترم.

    اینطوریه که گاهی انقدر شوق دارم از یه فایل که بارها و بارها با عشق مجدد گوشش میدم و تکرار پشت تکرار، مثل قسمت 7 همین دوره که برای من شهد و عسل بود.

    بهبودگرایی خیلی جا داره تو زندگی و افکار من تا نهادینه بشه و بره تو شخصیتم و عملکردهام.

    شکر گزارم چون از سمانه ی کمال گرایی که اصلا تا مدتها درک نمیکرد و به زور میخواست بهبود گرایی رو وارد افکارش کنه، حالا به سمانه ای تبدیل شدم که گاهی اسانتر بهبودگرایی رو درک و اجرا میکنه تو زندگیش.

    و البته جای کار بسیار داره با این تمرین بهبودگرایی به جای کمالگرایی.

    چون حقیقتا گاهی فراموش میکنم تو تله کمال گرایی افتادم و اصلا متوجهش نمیشم.

    انقدر که حال و حسمو خراب میکنه و تازه متوجه میشم از کجا دارم اسیب میبینم.

    اینم بخشی از وجود منه.

    میشه بهبودش داد تدریجی، تکاملی.

    خودمو میپذیرم با همه ی ویژگی هام.

    مینویسم تا برام تمرین بشه.

    نوشته هام، تمرینِ من برای حرکت در این مسیره.

    نوشته هام، درخواست های منه برای بهبود کیفیت زندگیم.

    نوشته هام، چراغِ مسیرمه برای بهبودِ افکارِ توی سرم.

    نوشته هام، ترمز منه برای جلوگیری از مومنتوم منفی توی ذهنم.

    الحمدالله برای این روزی.

    برای نعمتِ درک.

    برای نعمت نوشتن.

    برای نعمت حس خوب.

    برای نعمتِ شفاف شدن ذهن و قلبم.

    ساعت 5/59 دقیقه از اخرین روز فروردین 1404 نازنین هست.

    به فرخندگی و مبارکی.

    امیدوارم ساعت سایت درست شه و یه ساعت جلوتر رو نشون نده تو کامنت ها.

    —————————————————————————–

    خدایا خودت یادم بده و بهم تمرین بده چطوری بهتر احساساتمو بپذیرم و در آغوش بکشم.

    ممنونم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    سلام.

    بیدار شدم به حافظ شیر بدم، بعدش اومدم سایت.

    برخلاف همیشه که میخوابم.

    تعدادی از کامنت های فاطمه ی عزیز که ارایشگر هست و تازه سالن زیبایی خودشو افتتاح کرده، تو عقل کل خوندم.

    از آسان شدنش بر اسانی ها.

    از الطاف خداوند یکتا در مسیر حرفه اش و …

    خیلی خوب بود.

    الهی شکر که آغاز روز، این حس خوب و نعمتها رو روزیِ من کردی.

    الانم ساعت 5:21 دقیقه ی صبحه، هوا داره روشن میشه، صدای آواز پرندگان میاد.

    اینم یه روزیِ خوب دیگه برای من‌.

    الحمدالله.

    دیشب، قبل از خواب یهو این ایده اومد شیر شبانه برای حافظ چه زمانی قطع میشه؟

    سرچ کردم و اطلاعاتی رو خوندم ولی باز از دکترش میپرسم.

    نوشته بود میشه با دادنِ آب، نوازش و … و البته به صورت تدریجی شیر شبانه قطع بشه.

    جالبه دیشب دو مرتبه به جای شیر دادن حافظ رو نوازش کردم و خوابید.

    این مرحله آخر با نوازش جواب نداد و بهش شیر دادم.

    دقیقا اون لحظه تو ذهنم اومد، الان باید شیر بدم و تدریجا فرآیند قطع شیر شبانه انجام بشه.

    و بعدشم مجدد خوابید.

    الهی شکرت که تا سوال میاد، خودتم راه حلشو میدی.

    و البته این به قلبم اومد که سمانه هیچ نگران نباش، مثل همه ی امور حافظ که به خدا سپردی، اینم خدا آسان میکنه برات.

    الان یادم اومد.

    دیشب قبل خواب، کمی شیر خورد و با نوازش به آسانی خوابید.

    همون موقع به خدا گفتم من بلد نیستم، تو یادم بده باید چیکار کنم.

    خودت به آسانی این مرحله رو هم جلو ببر.

    الحمدالله برای حضورت در قلب و ذهن و زندگیم خدای مهربانم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    سلام.

    زیبایی های امروز:

    1- مامانم اومد خونه مون.

    2- حافظ و مامان کلی عشق کردن با هم.

    3- سلامتیِ عزیزانم، خودم.

    4- واریزی به کارتم (شد چهارمین روز که واریزی دارم).

    5- خرید پاوربانک برای خودم.

    6- خرید پاور بانک برای همسرم.

    7- پختن ماکارانیِ فرد اعلا برای نهار، که اضافه اومد برای شام هم.

    8- پختن ته چینِ خوشمزه.

    الهی شکرت که غذای اماده برای شام داریم.

    9- لطف خدا و همکاری حافظ جون با من تو اشپزخونه:

    تونستم با خیال راحت آشپزی کنم دو مدل.

    تونستم ماشین ظرفشویی رو خالی کنم.

    تونستم کارهای توی اشپزخونه رو مدیریت کنم.

    10- حافظ نشست روی در ماشین ظرفشویی.

    ازش عکس گرفتم.

    خیلی بامزه بود اون لحظه.

    کیف کردم.

    11- صبحانه برای اولین بار به حافظ نیمرو دادم به جای تخم مرغ اب پز، سفیده رو برای اولین بار بهش دادم، الحمدالله که سازگاری داشت.

    12- حافظ اخم کردن رو جدیدا یاد گرفته.

    بهم اخم میکنه و میخنده.

    ترکیبش فوق العاده است.

    عاشقشم.

    13- دیشب هدیه تولد قند عسلمو براش واریز کردم.

    14- امروز مامانم هدیه تولد حافظ رو براش واریز کرد.

    15- دو بار دایره آبی رو دیدم امروز.

    دو پاسخ داشتم از شیما جانِ عزیزم.

    خیلی بهم چسبید پیام هاش.

    الحمدالله.

    16- خدایا مچکرم

    برای روزی های حساب و غیر حسابم.

    برای نعمت های مادی و معنویم.

    برای سلامتی.

    برای غذا.

    برای تنفسِ اسان.

    برای وسایل و امکاناتمون.

    برای خونه ی قشنگمون.

    برای مهارت هام.

    برای استعدادهام.

    برای وسایلم.

    برای بچه شدنِ خودم در کنارِ حافظ عسلی.

    برای احساسات و عواطفم.

    برای دارایی ها و داشته هام.

    برای همه چیز.

    17- امروز طبقات دکوری و کمد اسباب بازی های حافظ رو گردگیری کردم و مجدد چیدم.

    بسیار عالی شد.

    تغییرات دادم.

    عروسک های خودم و حافظ رو روی تختش مجدد چیدم.

    صحنه ی زیباییه دیدن اون همه حیوان عروسکیِ رنگارنگِ متنوع.

    الهی شکر برای داشتنِ هر کدومشون.

    18- چند روز پیش کمی از موهای روی پیشونی و بغلِ گوش های حافظ رو چیدم.

    راضی ام از تلاشم.

    خوب شده.

    الهی شکر.

    19- من برای حافظ یه کلکسیون ماشین و موتور و وسایل نقلیه ی کوچک درست کردم.

    دونه به دونه شو با عشق و شادی خریدیم، چندتاشم هدیه گرفته.

    دیدن این کلکسیون بیش از هر چیزی خودمو شاد میکنه.

    انگار که برای کودک درون خودم اینکار رو انجام داده باشم‌.

    فرقی نمیکنه، منم دارم کیف میکنم و ذوق میکنم.

    یادمه بچه بودم یه ماشین قرمز کوچولو تو لپ لپ جایزه گرفتم.

    از اونایی که باید خودمون قطعاتشو وصل میکردیم.

    دوستش داشتم.

    یادم نمیاد چی شد بعدش.

    شاید این کلکسیون برام یاداور شادیِ اون ماشین کوچولوی قرمز تو لپ لپ باشه که جایزه ام شده بود.

    الهی شکر.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    سلام.

    سمانه جان

    ازت ممنونم برای همه ی تلاش هات.

    بامداد امروز، قبل از اینکه بخوام بخوابم، تو فایل 15 احساس لیاقت، کامنتی گذاشتم از خودم و احوالاتم.

    خیلی خوشحالم که نوشتمش.

    با خودم صحبت کردم از این طریق.

    شفاع از احساساتی که تجربه کردم نوشتم.

    وقتی فاطمه جان میگه دوره لیاقت کلاس خودشناسیه، کاملا باهاش موافقم.

    تو اون و دوره و کامنتهایی که نوشتم و مینویسم خیلی خودمو پیدا میکنم، درک میکنم، تحلیل میکنم…

    الهی شکرت برای دوره احساس لیاقت.

    الهی شکر که مینویسم تو سایت.

    الهی شکر میخونم تو سایت.

    الهی شکر که گوش میدم و میبینم فایلهای سایت رو.

    بهبود، تدریجیه.

    بهبود، یه مسیر بدون توقفه.

    بهبود، انتها نداره.

    خدا رو شکر که درک میکنم اندازه ی طرفیتم.

    و خدا رو شکر وقتی هم که از مسیر خارج میشم، باز خدا دستمو میگیره میاره تو مسیر بهبود.

    الحمدالله رب العالمین.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    سلام.

    دیشب خودم مهمان داشتم.

    موازی با خودم، خونه مامانم هم جشن تولد خواهرزاده ام محیا جان بود که خانواده ام دور هم جمع شدن اونجا.

    من همزمان دو مهمونی رو دوست داشتم و انتخاب کردم خودم میزبان باشم و نریم خونه مامانم.

    جالب بود برام که ما تولد محیا نرفتیم، ولی مهمانی خونه خودمون تبدیل شد به تولد سورپرایزیِ حافظ توسط عمو و زن عمو جونش.

    جالب این بود که همون قدر که دلم میخواست بریم خونه مامانم، دلم میخواست برادرشوهرم و خانواده ی دوست داشنیش بیان خونه مون.

    چون اونا رو مثل خانواده خودم با قلبم دوست دارم.

    خدایا ازت ممنونم برای این طرز فکرم.

    برای احساسم نسبت به خانواده ی همسرم.

    دیشب خدا برام طوری چید که خودمونم تو تولد باشیم.

    مامانم تلفنی امروز گفت جاتون خیلی خالی بود.

    تو قلبم گفتم الهی شکر به اونا و ما همزمان خوش گذشته.

    جاریِ نازنینم، مینا جان، خیلی کمکم کرد.

    در حقم خواهری میکنه همیشه.

    عاشقانه دوستش دارم، بچه هاشو هم همینطور، باهاش راحتم، انگار ابجی خودم میخواست بیاد خونه مون.

    الان پیام تشکر فرستادم برای مینا جانم.

    دیشب پیام دادم به خواهرم و تحسین کردم پروفایل قشنگشو.

    صبح بهم پیام داد:

    چشم هاتون

    چقدر خوب

    زیبایی ها را میبینه :)

    منم گفتم بله دقیقا

    واقعا از خدا ممنونم برای تک تک لحظاتی که حواسم هست و متوجه زیبایی ها میشم و تحسینشون میکنم.

    الهی شکرت.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    سلام شیما جانِ قشنگ و نازنین و مهربانم.

    ممنونم از پیامت و اینکه خوشحالم کردی.

    ممنونم از تحسین هات.

    ممنونم از تبریک تولدِ حافظ عسلی.

    تولد خودتم هزاران بار مبارک باشه برای خودت و عزیزانت و بچه های سایت.

    گوی چراغ خواب که داخلش ماه داره، مبارکت باشه.

    بیشتر از اون تحسینت میکنم برای رسیدن به خواسته ات، خودت خلقش کردی و این عالیه.

    شاد باشی و بدرخشی همیشه جانِ دلم.

    ممنونم برای این هدیه ی قشنگت، خیلی به دلم چسبید.

    —————————————————————————–

    این پیام اماده بود ولی ارسال نشده بود.

    الان دیدمش، کاملش کردم و ارسال.

    میدونم دیدنِ دایره ی آبی کنار پروفایل چقدر لذت بخشه.

    مرسی که دو تا پاسخ خوشگل برام فرستادی.

    منم با عشق دو تا پاسخ خوشگل برات فرستادم.

    ماچ بهت، به شیمای مهربان و سخاوتمند.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    سلام رویا جانِ مهربانمون.

    از طرف خودم و خانواده ام، ازت ممنون و مچکرم که همیشه یه دنیا حسِ خوب و سلامتی میفرستی برامون.

    ممنونم برای تبریک تولد.

    حافظ جون 2 اردیبهشت زیبا، متولد شد و قدمش رو گذاشت سر چشمِ همه مون.

    الان کنارمه و لالا کرده.

    مرسی که کامنتهامو میخونی و پیگیری میکنی.

    باعث خوشحالیمه.

    برام خیلی جالب بود که اسم سِودا و مانی (برادرزاده های همسرم)، محیا (خواهرزاده ی خودم) و خواهرم رو تو کامنت اوردی.

    رشد، بهبود، فراوانی، سلامتی، نعمت، روزی، روابط خوب، ثروت، حال خوب، نشاط و همه ی خوبی ها سرشار بشه تو زندگیت هر لحظه.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: