زیبایی ها را ببینیم - صفحه 58
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-22.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-09-12 13:15:272020-08-22 01:48:58زیبایی ها را ببینیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام.
امروز یه لحظه داشت حسم بد میشد از تمیز نبودن قسمتی از خانه.
همون لحظه گفتم، سمانه ناراحت نباش، در بهترین زمان تمیزش میکنی.
و رهاش کردم.
یه مقدار که گذشت دیدم من با حس خوب و ارامش، بدون برنامه، دقیقا مشغولِ تمیز کردن اون قسمت هستم.
این تمیز کردن، در حقیقت پاداش کنترل ذهنم بود.
الهی شکر برای تمیز کردنِ خانه.
الهی شکر برای حمام کردن حافظ عسلی.
الهی شکر برای مراقبه ی سپاس گزاری (فایل 12 دوره هم جهت با جریان خداوند).
الهی شکر برای نهار خوشمزه ای که پختم (سبزی پلو با ماهی).
الهی شکر برای خوندن کامنتهای بچه ها.
الهی شکر برای نوشتن کامنت.
الهی شکر برای دیدن دایره آبی.
الهی شکر برای خوندنِ پاسخِ نفیسه جانم.
الهی شکر برای گردش مادر پسری امروز تو محوطه.
الهی شکر برای محبت همسایه مون.
الهی شکر برای حافظ قند نباتم.
الهی شکر برای هوای مطبوع و دل انگیز اردیبهشت.
الهی شکر برای پرسیدن یه سوال از خداوند، و نشون دادن پاسخش با نشانه ها:
-تو دلم گفتم اگه پاسخ بله است، حافظ یه حرکت بامزه کنه، حافظ یه ابروشو داد بالا، بعد خندید.
-ساعت موبایلمو هم دیدم، رُند بود.
الهی شکر برای وصل برق، همین الان.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام.
یه لحظه هایی انگار دریچه ی درکم باز میشه و اگاه تر میشم به چگونگیِ انجام تمرین هام.
مثلا امروز یه لحظاتی رو تجربه کردم که به خودم اومدم باید از خدا تشکر کنم.
قلبم شاد بود و اگاه شدم وقتِ تشکر از الله است.
اینکه امروز با برادرزاده ام ریحانه جان، با عشق رفتار کردم.
هر بار گفت عمه، گفتم جانم.
به فاصله ی چند دقیقه یه عالمه عمه گفت، و من هر بار با حوصله گفتم جانم.
اینکه لذت بردم از درک و نحوه ی صحبت کردنش.
اینکه خواهرم حافظ رو مشغول کرد با بازی و من بهش نهار دادم.
اینکه دایی جان حافظ براش اسباب بازی که خودم میخواستم بخرم رو هدیه خرید.
اینکه مادرم عاشقِ حافظ جان هست.
اینکه من به یکی از دانش اموزام فکر میکردم و امروز صبح دیدم مامانِ محترمش برام تبریک روز معلم فرستاد.
اینکه صاحبخونه ی سابقمون، امروز برام پیام تبریک روز معلم فرستاد و سورپرایز شدم.
اینکه پروانه دیدم و ذوق کردم از دیدنش، حافظ هم بغلم بود و اونم خوشحال شد.
اینکه دیشب رسیدم به اهنگ های حیدو هدایتی خواننده ی بوشهری که قبلا اهنگ هاشو گوش دادم و خیلی دوست داشتم، و به محضِ اینکه دیشب صداشو شنیدم انگار پرت شدم به یه خاطره، آشنایی، انگار یه لنگری بود که منو متصل کرد به زمانی که حسم خیلی خوب بوده باهاش، حتی یادمم نمیاد متعلق به چه زمانیه، ولی حسش خیلی ناب و قوی بود برام.
اینکه با محیا خواهرزاده جانم تماس تصویری گرفتم و تلفنو پاسخ داد و دیدیمش و خوشحال شدیم.
اینکه حافظ سوپ گوشتِ شامش رو کامل نوش جان کرد.
اینکه حوالیِ ساعت 11 شب، صدای اواز پرنده ای متفاوت اومد و منو به وجد آورد.
اینکه چند روز پیش دلم میخواست برم باغچه داداشم، و امروز اجابت شدم و بسیار سورپرایز شدم.
این چند روز خیلی برام جالبه که چیزهایی که توی فکرم میاد برام اجابت میشه بدون اینکه خودم کاری کرده باشم.
خدا برام میچینه.
اونم خیلی قشنگ.
مثل اینکه دلم میخواست ابجیم بیاد خونه مون، دیروز اومد.
دلم میخواست آقاجون بیاد، دیروز اومد.
خدایا ممنونتم،
برای لحظاتم.
همه شون.
مخصوصا اونایی که حضور قلب دارم و میفهمم تو داری برام میچینی.
بهم شادی میدی.
حس خوب میدی.
خدا جانم مرسی برای چیدمانت برام و اینکه روز معلم زیبایی داشتم.
درست وقتی که هیچ انتظاری نداشتم، ولی کلی حس خوب گرفتم از محبت عزیزانم بهم.
الحمدالله.
اینا بخشی از قشنگی های امروزم بود، شک ندارم بیشتر از اینا بود و تو اون لحظه اون شادی رو حس کردم.
خدایا شکرت برای این همه قشنگی.
امشب طیِ ایده ای به قلبم اومده بود چند روز اخیر، برای یکی از عزیزانم پولی رو واریز کردم.
مطمینم هدایت بود.
مطمینم پشتش خیری هست.
الهی شکرت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام.
من یه معلمم.
همیشه معلم بودم و خواهم بود.
چه اون موقعی که تو آموزشگاه، کامپیوتر تدریس میکردم.
چه وقتی که تو خونه به پدر و خواهرزاده هام کامپیوتر تدریس میکردم.
چه وقتی که تو مهمونی ها، با بچه ها نقاشی کار میکردم.
چه وقتی که تو مدرسه، درس هنر تدریس میکردم.
چه وقتی که تو موسسه، اوریگامی اموزش دادم.
چه وقتی که به خانواده اوریگامی یاد دادم و میدم.
چه وقتیکه تو مدرسه یا دانشگاه به دوست هام، درس ها رو یاد میدادم.
اصولا من چیزهایی رو که بلدم، دوست دارم و مسلطم رو موضوع رو خیلی خوب اموزش میدم.
من همیشه معلمم و میمونم.
چون تو وجودمه که خوب یاد میدم.
چند ساله که خودم به خودم تبریک میگم روز معلم رو.
و البته کلی تبریک از عزیزانم دریافت می کنم.
منتظر بیرون نیستم دیگه.
دایم به خودم یاداوری میکنم:
چیزی رو که انتظار داری بیرون بهت بده، خودت به خودت تقدیم کن.
میخوای تحسین شی در مورد فلان موضوع؟
خودت خودتو تحسین کن.
حالم با خودم خوبه.
الحمدالله.
من معلم های بسیار خوبی داشتم و دارم.
دوست دارم به بهانه ی روز معلم، تشکر کنم و نام ببرم از معلمهای ارزشمندم و براشون بهترینها رو ارزو کنم:
-خانم جمشیدیِ نازنینم، دبیرِ ادبیاتِ هنرستانم.
-زهره جون بحرالعلومی، معلمِ نازنینِ اوریگامی ام.
-استاد عباس منشِ عزیزم، معلمِ خودشناسی و موفقیت در همه ی زمینه های زندگی.
-مریم جان شایسته، معلمِ صلحِ درونی، نظم، شجاعت، جسارت، پاکیزگی.
-خانم نقش بند، استاد عزیزِ ریاضی تو دانشگاه، رشته الکترونیک.
-اقای (اسمشون از خاطرم رفته)، استاد بسیار خوبم تو دانشگاه، رشته گرافیک.
من فکر میکنم طیفِ معلم های من خیلی وسیع هستن.
شامل افراد زیادی میشن.
مثلا پدر و مادرم، خانواده ام، دوستهام، همکارام، دانش آموزانم، همسایه هامون، کودکان و …
هر کسی که حتی کوچکترین چیزی رو به من یاد داده، معلم من میشه.
خدا حافظ همه تون باشه.
یه نکته رو باید بگم که خیلی مهمه:
بزرگترین معلم من در زندگیم، خداوند بخشنده و مهربان هست.
اونه که به طرق مختلف بهم یاد میده.
جواب سوالاتمو بهم میگه.
همیشه بیدار و در دسترسه.
هیچ چیزی رو فراموش نمیکنه.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام.
امروزم سرشار بود از خوبی، قشنگی، حس خوب، نعمت، روزی، حال خوب، شادی، عشق، خبر خوب، نشانه.
خدایا ازت مچکرم برای همه ی نعمت هات.
ازت ممنونم که تشکر میکنم از دیگران.
ازت ممنونم که به سمانه توجه میکنم.
ازت ممنونم که آسانم میکنی بر آسانی ها.
ازت ممنونم که همه چیز رو بهم یاد دادی و میدی هر لحظه.
ازت ممنونم که حافظ و پشتیبانِ خودم و عزیزانم هستی.
الهی شکرت که اقاجون و خاله ی حافظ اومدن خونه مون.
حافظ شاداب شد، من شاداب شدم.
مرسی برای خوراکی هایی که وارد خونه مون شد.
مرسی برای قورمه سبزی خوشمزه ای که نهار و شام خوردیم.
مرسی که حافظ غذاشو خوب خورد.
مرسی برای قند عسلم.
مرسی که به کارهام رسیدم در عینِ ارامش.
مرسی که چیزی که برام قبلا سخت بود، رو اسان کردی برام.
مرسی برای تبریک های روز معلمی که دریافت و ارسال کردم.
مرسی برای پیام همکار سابقم که سورپرایز و خوشحالم کرد.
مرسی برای اینکه تماس تلفنی با اتلیه و سفارش دو شاسی برای مامانم رو برام آسان کردی.
مرسی که پاوربانکمو شارژ میکنم و ازش استفاده میکنم.
مرسی برای نعمت اب، برق، گاز، تلفن، موبایل.
مرسی برای اینترنت.
مرسی برای هوای فوق العاده ی اردیبهشتی.
مرسی برای لحظه ای که امشب دیدم و بسیار زیبا بود:
حافظ تو بغل اقاجون خوابش برد.
مرسی برای عکسها و فیلمهایی که روزانه از حافظ جونم ثبت میکنم.
مرسی برای اینکه صدای اواز پرندگان رو میشنوم و غرق در لذت میشم.
مرسی برای صبحانه ی عالی که با حافظ نوش جان کردیم: نیمرو با کره.
مرسی برای دیدن کبوتر پشت پنجره آشپزخونه، چون برای من نشانه است.
مرسی که خواسته هامو اجابت کردی:
دیروز دلم میخواست خواهرم بیاد خونه مون، از قلبم گذشت، ولی به خودش نگفتم.
خودش امروز زنگ زد گفت داره میاد.
امروز دلم میخواست اقاجون بیاد، بهش زنگ و پیامک زدم، شب اومد و کلی خوش گذشت در کنارش بهمون.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام.
عکاسی اقا حافظ دیروز انجام شد.
عکس ها خیلی قشنگ شدن.
یه آلبوم قشنگ با طرح جلد فیل هم برداشتم.
امروز عکس های قبلی رو گذاشتم داخلش.
خیلی قشنگ هستن.
الهی شکر.
امروز یکی از همکارای قدیمم بهم تبریک گفت روز دختر رو.
خیلی خوشحال شدم.
خودمم به کلی از دوستهامو بچه هاشون تبریک گفتم.
کلی حس خوب ارسال و دریافت کردم.
الهی شکر.
دیشب رفتیم خونه برادر همسرم.
خیلی خوش گذشت.
عمو و زن عمو با حافظ شادی میکردن.
منم با مانی و سودا شادی کردم.
مانی برای معلم زبانش هدیه روز معلم تهیه کرده بود، منم براش یه اریگامی قلب درست کردم و روشو قلب های رنگی کشیدم.
مانی هم روش برای معلمش تبریک معلم نوشت.
الهی شکرت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام.
یه کامنت بلند بالا نوشتم از قشنگی های دوشنبه جانم
8 اردیبهشتِ زیبا،
و در ادامه اش از چالش های داخلش،
ولی ارسالش کردم.
انتخاب میکنم طور دیگه ای بنویسم:
من شاهدِ رشد خودم در زمینه هایی هستم:
اینکه تو برخی لحظات سختم میگم: خیره
اینکه صبر میکنم و با شتاب واکنش نمیدم.
اینکه سکوت کردن رو دارم بهتر تمرین میکنم و انجام میدم.
من ادعا ندارم خطایی ندارم.
یا اینکه بعد از فهمیدنِ اصول، به بهترین شکل دارم انجامشون میدم…
اما میدونم،
دارم تمرین میکنم برای بهبود.
الحمدالله برای ذره ذره بهبودها و تغییراتم…
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام.
وقت گرفتم برای عکاسی از آقا حافظ برای یک سالگیش.
همون اتلیه ای که 6 ماهگی بردیمش و یه عالمه عکس های قشنگ گرفتیم ازش.
سمانه جانم
ازت ممنونم که توجه نشون میدی به عکس و فیلم های یادگاری از کودکیِ حافظ جان.
تو عکس های 6 ماهگی هنوز خودش نمینشست مستقل.
میگرفتیمش.
الان الحمدالله هم میشینه، هم می ایسته.
این تغییرات تو رشد و تکامل بچه رو خیلی دوست دارم.
هر کار جدیدی یاد میگیره متوجه میشم داره روز به روز بزرگتر میشه.
الحمدالله.
خدایا ازت ممنونم که یه پسر قند عسل و زیبا و سالم به ما هدیه دادی.
دیروز قاطیِ بازی یهو یه بار گفت بابا.
شاید اگاهانه نبود به معنیِ کلمه ی پدر.
ولی همینکه با صدای حافظ گفته شد خیلی ذوق کردم.
مثل وقتی میگه دَدَ دَدَ دَدَ
ما ما ما
گیو
وای عاشقِ این گیو گفتنشم با اون لحن بچگانه.
الحمدالله.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام.
لحظاتی رو تجربه کردم که اولش خودم نبودم، یعنی راحت نبودم تو ارتباطاتم.
بعد رفتم تو لایه ی درونیِ خودم،
و بعد با خودم راحت شدم.
همونی که بودم، رو زندگی کردم.
به سمانه افتخار میکنم برای رسیدن به صلح با خودش.
اینکه ساده صحبت میکنه.
ساده رفتار میکنه.
گرم و خالصانه رفتار میکنه.
الحمدالله.
بعد از دوره هم جهت با جریان خداوند، دلم میخواد که شفاف تر تشکر کنم از خدا،
برای همه چیز…
هر چیز بزرگ و کوچکی.
نمیتونم بگم اینطوری هستم الان…
اینکه قدردان همه ی نعمت های حساب و غیر حساب زندگیم هستم.
نه.
اگاهانه قدردان برخی نعمت هام که درکشون میکنم، هستم.
و قدردان برخی دیگه از نعمت هام نیستم.
چون فکر میکنم طبیعیه دیگه، بدیهیه، تشکر اصلا از ذهنم رد نمیشه.
اما
قدردان یه چیزهای کوچولویی هستم که خودمم خیلی کیف میکنم:
@ مثلِ توجهِ خانم فروشنده تو مغازه بستنی فروشی، به حافظ جانم.
@ مثلِ اینکه راحت رفتم برای حافظ خرید کردم.
@ مثل اینکه برای دلِ خودم خریدهایی انجام دادم.
@ مثل اینکه لطفی که اومد سمتم رو راحت پذیرفتم و خوشحالم شدم.
@ مثل اینکه از سر دلسوزی یا احساس گناه و عذاب وجدان، کار خیر نکردم.
اگاهانه انتخاب کردم که رفتارم رنگ دلسوزی به خودش نگیره.
@ مثل اینکه خودمو دوست دارم، خودمو اذیت نمیکنم. (منظورم اون لحظاتیه که در حق خودم عطوفت دارم.)
@ مثل اینکه لحظاتی رو تجربه میکنم که ساده و اسان و قاطعانه نظرمو میگم.
@ مثل اینکه به نیازهام توجه میکنم.
به صدای درونم گوش میدم.
و …
بی شک خیلی خوشبختی و حس های خوب تو طول 24 ساعتِ شبانه روز، تجربه میکنم.
نمیدونم من چند درصد سپاس گزارم به صورت حقیقی.
اما اینو درک میکنم که دارم تلاش میکنم تا خودمو تربیت کنم و بهبود بدم.
و دقیقا لحظاتی که قلبم نشاط داره، متوجه میشم که سپاس گزاری هام تاثیر خودشونو گذاشتن.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام.
امشب سومین تولدِ یک سالگی حافظ رو در کنار مادرشوهر و خواهرشوهر عزیزم گرفتیم.
عصر با هم رفتیم پارک.
اسم پارک هم مثل قند عسلم، حافظ بود.
دو سال پیش زمانی که پیاده روی منظم داشتم بارها و بارها میرفتم این پارک.
خیلی بزرگ و باصفاست.
همون پارکی که یه دفعه نشستم رو چمنا و کم کم تونستم یه هاپو رو نوازش کنم.
یادمه چقدر هاپوی ارومی بود و کنار من روی چمن نشست و بعد خوابید.
همون هاپویی که فرستاده شده بود تا با ارامش ترس منو از دست زدن به هاپو، برطرف کنه.
یادش به خیر.
حس فوق العاده ای داشتم اون لحظات.
موقع پیاده روی تو پارک، حافظ تو بغل مادرشوهر و خواهر شوهرم بود کامل، و من نهایت لذت رو بردم از دیدن طبیعت زیبای پارک و پرنده ها و …
خدایا شکرت که رفتن به پارک حافظ رو روزیِ امروزم کردی.
خیلی خاطرات و لحظات شیرین تجربه کردم تو این پارک.
هر گوشه رو که نگاه میکردم، لذت میبردم.
انگار یه دوست عزیزی رو بعد از مدتها میدیدم.
الحمدالله.
حافظ جانم برای تولدش دوچرخه، لباس های قشنگ، پول نقد، اسباب بازی هدیه گرفت.
الهی شکر برای همه شون.
و مهمتر، محبتی که دریافت میکنه همیشه.
الحمدالله.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام نجمه جانم.
ممنونم از لطف و محبتت.
ممنونم از حس قشنگی که برام هدیه فرستادی.
منم پیگیرت هستم و پیام های مستمرت رو تو سفر به دور امریکا میخونم.
منم تحسینت میکنم که روی خودت و بهبودت کار میکنی.
اره، این گوشه ی دنجِ سایت برای من دفترچه ای شده از ثبتِ قشنگی ها و نکات مثبتِ روزانه ام داخلش.
تمام تلاشمو میکنم هر روز اینجا بنویسم تا توی مسیر باشم و بتونم هر روز برای بهبودم تلاش کنم.
ممنونم از پاسخِ زیبایی که برام نوشتی.
ممنونم از تبریک تولد حافظ جان و تبریک روز معلم.
نجمه جان
در مورد خودم میتونم بگم
کامل نیستم، ولی تلاشمو میکنم روی بهبودم کار کنم.
از خودم راضی هستم.
چون دارم تلاش میکنم.
چون کمی درک کردم من 100 نیستم، و باید پذیرای خودم باشم با همه ی قوت ها و ضعف هام.
خدایا شکرت که آدم با هر شرایط جدید و تغییری میتونه خودشو هماهنگ کنه.
البته که نیاز به ارام کردن خود داره.
نیاز به صبر داره.
نیاز به سخت نگرفتن شرایط داره.
چون هر چی جلو میره ادم هم عادت میکنه، هم یاد میگیره چطوری تو شرایط جدید، زندگی جدید بسازه برای خودش.
یه چیزی که بعد از بچه دار شدن متوجه شدم اینه:
اینکه گاهی خیلی شرایط برام سخت میشد یا میشه هیچ ربطی به بچه دار شدنم و سختی هاش نداشت.
بچه دار شدن انگار منو با شخصیتم رو به رو کرد.
انگار قوت ها و ضعف هام عین آینه جلو قرار گرفت.
سمانه، ظرفیت هاش بیرون ریخته شد و در معرضِ نمایش قرار گرفت.
برای همین تو سختی ها به خودم میگم این تو هستی و شخصیتت و افکارت.
هیچ ربطی به زندگی متاهلی و بچه داری نداره.
تو خیلی پتانسیل داری برای رشد.
اتفاقا این چالش ها خودتو به خودت نشون میدن.
اینکه چند چندی با خودت.
اگه ارومی، پس در صلحی با خودت.
وقتی مشوشی، اولین آلارم اینه که با خودت در صلح نیستی.
بهترین ها برای تو و زندگیِ قشنگت.
راستی مدتیه میخوام بگم بهت پروفایلت خیلی قشنگه.
الان بهترین فرصته :)
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت