زیبایی ها را ببینیم - صفحه 79

1401 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1923 روز

    به نام خدا

    سلام.

    – الهی شکرت که امروز اومدیم خونه مون.

    – الهی شکرت که با مراقبت های عالی حالِ حافظ جون بهبود پیدا کرد.

    – الهی شکر برای دکتر خوبش و پرستارهای مهربونش.

    – الهی شکرت برای سلامتیِ پسرم.

    – الهی شکرت برای خنده های روی لبش همیشه.

    – الهی شکرت برای پیچیدنِ صداش تو خونه مون.

    – الهی شکرت برگشتیم تو امنیتِ خونه و خانواده مون.

    – الهی شکرت که تو بیمارستان راحت بودیم و تحتِ نظر.

    – الهی شکرت برای وجودِ نازنینِ پسرم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    – مرسی از دونه دونه پرستارهای مهربونِ حافظ که تا وقتی اونجا بودیم مراقبش بودن، خانم ها فیضی، قلی پور، محمدیها، و اونایی که اسمشون رو یادم نیست.

    – ممنونم از خانم های مهربون و باسلیقه ای که اتاق رو همیشه تمیز نگه میداشتن و به نظافت اتاق رسیدگی می کردن.

    – ممنونم از خانم های قسمت خانه داری و غذا و آب جوش و …

    – الهی شکرت که تو اتاق مستقل بودیم و تنها، دو تخته بود ولی برای ما شد خصوصی و تکی.

    – الهی شکر که تجربه کردم تنها بودن با حافظ رو بدونِ کمک های همسر یا مادرم، برام لازم بود، این ترس و وابستگی یه جا باید شکسته میشد.

    ممنونم از خانم فیضی، پرستار محترم که دیگه اجازه نداد مامان بمونه و من روبه روشدم با تنهایی.

    اول پَکَر شدم، بعد گفتم چیه دختر، همینه، راهی نیست، روبه رو شو، الحمدالله که شب اول اسان بودیم در کل و انرژی ذخیره کردیم برای شب بعدیش.

    الحمدلله که الانم خونه هستیم.

    یه چیزی بگم.

    دو نفر بهم گفتن اسپند دود کن برای حافظ.

    بیشتر برای چشم نخوردن میگن اینو.

    اما سرچ کردم خواصش رو خوندم.

    کاری ندارم به اینا.

    یه لحظه گفتم چیه برای سلامتیش و دور شدن انرژی های بد ازش، اسپند میتونه کاری کنه، خدا نمیتونه؟

    نه دیگه.

    خط قرمزم اینه که هر چیزی رو، هر چیزی رو، قدرتمندتر نببینم از خدا.

    گاهی متوجه میشم گاهی نه.

    وقتی متوجه میشم یه فکر و باور توش شرکه، انگار یه چراغِ قرمزِ خطر و آژیردار تو ذهنم روشن میشه و میگه مراقب باش!

    خطر!

    خطرِ شرک!

    و وقتی اگاه میشم دوباره قوی میشم و توحیدم تثبیت میشه.

    – الهی شکر برای همه ی تمرین های خودشناسیم این مدت با این چالش.

    آفرین سمانه جون، قدردانِ تلاشت هستم عزیز دلم.

    مرسی که تلاشتو میکنی.

    – برگشتنی به خونه یه ناخواسته پیش اومد که ترسیدم، گریه کردم، ناراحت شدم.

    اقدام کردیم.

    اومدیم خونه شروع کردم به رسیدگی به لباس های الوده و کثیفمون و دو سری شسته شدن با ماشین و پهن کردم

    سمانه جان ازت ممنون که هدایت رو گوش دادی و خودتو مشغول کار فیزیکی کردی تا ذهنت بازیِ جدیدِ ترس و استرس و اضطراب واست راه نندازه.

    البته که بعدش دراز کشیدم و رفع خستگی.

    و پاسخ کنترل ذهنمو گرفتم:

    از لحاظِ روحی حالم بهتر شد، چون به تضاد فکر نکردم و بهش شاخ و برگ ندادم.

    مسیله خودش درست شد.

    اون همه وسایل، مرتب شدن، شسته شدن.

    خونه برگشت به حالتِ قبلش.

    حقیقتا کار کردن خیلی بهم کمک کرد.

    ذهنم رو آروم کرد چون نزدیک بود وارد یه حمله ی مخرب بهم بشه و شادیِ ترخیصِ حافظ جون رو کوفتم بکنه.

    الحمدالله که خیر شد.

    خوراکی ها رو گذاشتم یخچال.

    لباس ها مدیریت شدن.

    حافظ جان رو همزمان باباییش خوابوند تا خستگیِ بچه ام در بره.

    لباس های قبلیِ روی رخت آویز رو تا کردم گذاشتم تو کشو.

    لباس های جدیدو پهن کردم.

    خونه مون گل و بلبل شد.

    تمیزی و مرتب بودن اطرافم سریعتر فرکانسمو باز و شاد میکنه.

    چی بگم جز الهی شکرت.

    به هر پله شکر.

    هر چی پیش میاد خیره.

    قبلِ ترخیص یه ناخواسته ای پیش اومد که اول سختم شد، تو دلم گفتم چرا؟

    سریع گفتم خیره.

    حتما خیره.

    ما که چیزی از پشت پرده نمیدونیم.

    سپردم به الله.

    گفتم فلان چیز میتونه بگه مشکلی نیست، خدا نمیتونه؟

    خداوند حل کننده ی اون مسیله است.

    تصمیم گرفتیم براش.

    دلم روشنه برای جوابش.

    حالا جالبه موازی با حافظ جان و اینکه توجهمون کاملا بهشه، یه عالمه نعمت وارد زندگیمون میشه.

    یه مسیله ی بزرگ دیگه موازی داره جلو میره و من خوش بینم بهش و میدونم چون چیدمان الله هست در مسیرش عالی جلو میره.

    بهتر از اندازه ی درخواستِ ما.

    این صفحه برای من شده محلی برای نوشتن از همه چیز، سپاس گزاری، تحسین، تشکر، توجه به نکات مثبت و زیبایی ها، احساس لیاقت، عزت نفس، ترس ها، شجاعت، جسارت، اعتماد به نفس، کار روی خود. بهبود، کمال گرایی و ‌…

    راضی و خوشحالم که اینجا یا تو هر صفحه ی دیگه ای واکاوی میکنم خودمو.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    خدایا مرسی که هستی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      سعيده رضايى گفته:
      مدت عضویت: 2024 روز

      یا من اسمه دوا و ذکره شفا

      سلام عزیزدلم دوست قشنگم

      درود بر تو

      من تازه متوجه شدم که چند روز گذشته رو به مراقبت از کپل خان توی بیمارستان سپری کردی.

      خدا قوت پهلوان!

      من تجربه کردم و می دونم چه حس و حالیه.

      و چقدر آدم نو چنین تجربه ای پخته تر و آگاهتر میشه، البته اگر در مدار رشد باشه.

      اگر نباشه که همش زجر و نازیباییه.

      اما شیرزنی مثل تو از آب گل آلود هم میتونه ماهی تازه بگیره و شرایط به قول استاد نادلخواه رو هم تبدیل به فرصتی برای شکرگزاری و رشد شخصیتی کنه.

      من از روی نوشته های این چند روزت قشنگ متوجه شدم که با چه مهارت و ظرافتی داری کنترل ذهن می کنی و هر اتفاقی رو به خیر تعبیر می کنی بطوری که بهد احساس بهتری بده.

      دست مریزاد واقعا. دمت گرم!

      خدا کپل جانم و همه کوچولوهای دوست داشتنی رو در پناه خودش حفظ کنه.

      خدا خودش تضمین کرده فکر کنم تو سوره نمل، که هرگونه سوء رو رفع میکنه دقیقا زمانی که ازش بخوای

      أمّن یجیب المضطرّ إذا دعاه و یکشف السوء

      پس نباید هیچوقت نگران هیچ چیز باشیم و یقین بدونیم بعد از درخواست از خداوند و دل سپردن به هدایتش هر اتفاقی بیفته بهترین بوده. خیر ما در اون بوده.

      ماشاالله پسرمون شیر مردیه از پس همه چی برمیاد. به مامانش رفته دیگه….

      بازم تبریک و احسنت به تو که این موقعیت رو به طرز شگفت انگیزی مدیریت کردی و برگشتی به آرامش منزل.

      در پناه حمایت و حفاظت و هدایت الله باشی سمانه جان نازنینم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      Nafis گفته:
      مدت عضویت: 1083 روز

      سلام سمانه جانم

      الحمدلله که خبر سلامتی ازت شنیدم. اتفاقاً امروز تو موقعیتی قرار گرفتم پیش خودم گفتم که می تونستم سوالی از معلمم بپرسم یا نه بعد گفتم یعنی معلم می دونه خدا نمی‌دونه! باید از خدا بپرسی .بعد دیدم انگار وارد لبه باریک تفاوت عزت نفس و عدم اعتماد به نفس شدم ، برگشتم به حسم مراجعه کردم ، چرا نمی خواهی بپرسی ؟ چون خجالت می کشی از اینکه نمیدونی و بقیه می فهمن که تو نتونستی انجام بدهی. پس بدون مکث سوالم را پرسیدم و کمی بهتر شدم.

      خوشحالم با چالش ها روبرو شدی و سر بلند بیرون اومدی و خوشحالم راه حل های جدید و گفتگو های ذهنی بهتری در مورد چالش ها داری.780

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      رویا مهاجرسلطانی گفته:
      مدت عضویت: 2216 روز

      سلام و سلامتی الهی حال دلت عالی و احوال دلت متعالی

      خدایا صد هزار مرتبه شکر خدایااا شکرت قند عسل مون اوخ شده بوددد!!!! عزیزم

      سمانه جونم امید وارم حال و احوالت فوق العاده عالی باشه هیچ کجا خونه نمیشه .. خدا رو شکر بلطف خداوند برای سقفی که با امنیت کامل بالای سرمون داریم . بخدا هر روز صبح وقتی چشممو باز میکنم اولین شکرگذاریم از سقف خونه و سرپناه و رختخواب گرم و نرمم هست .. یعنی واقعا خدا رو شکر کردم که جیگر طلامون اومد توی تخت خودش .. از بیمارستان و دکتر و پرسنل و کارکنانش و اتاقش تعریف کردی خدایا شکرت که همه چی بخوبی و خیریت ختم بخیر شد و بقول خودت خونه تون گل و بلبل شد انشالله همیشه در کنار خانواده ی کوچیکت همیشه گل و بلبل باشه آنقدر گل و بلبل بشه که یک بلبل دیگه به گل هاتون اضافه بشه !!!!!

      سمانه جونم مادر بودن یک رسالت بسیار بزرگی است که هر کسی توان نداره ولی شکر خدا تو لایق بهترین ها هستی و این رسالت رو بخوبی داری انجام میدی عزیزم نگران هیچی نباش خداوند حافظ خودت و خانواده ی عزیزت هست

      در ضمن این قسمت رو برای قند عسل مون بخون .. بهش بگو عجیجم !!!! نباتم !!!!! عسلم !!! فرشته ی قشنگم خوش اومدی به خونت !!!! خوش اومدی عجیجم .. عاشقتم حافظ قند نبات تو باید الان بلند بلند بخندی!!!! الان می‌خوام زیر گلو تو بخورم !! مامانش !! یزره اون بند انگشت دستشو بخوررر . دل ما رو هم اینجا آب کن!!!

      خدایااا صد هزار مرتبه شکر

      سمانه جونم خدا بهت قوت بده عزیزم مرسی مرسی که مامان خوشکلی هستی

      مرسی که بهترین مامانا هستی

      مرسی که با عشق ذهنتو کنترل کردی

      مرسی که خونه رو گل و بلبل کردی!!

      سمانه جونم یکی از کامنت هایی که همیشه می خونم و میتونم فقط زیبایی ها رو توش ببینم و به نکات مثبت توجه کنم و حس و حالمو عالی می‌کنه و خنده روی چهره ام میشینه خواند کامنت زیبای تو عزیز دلمه .. ممنونم که هر روز برامون اینجا می نویسی ‌ مرسی مرسی

      انشاالله همیشه مثل عکست بخندی و بخندی و شاد باشی در کنار. همسر جان و حافظ قند عسل مون ..

      بوس بوس به دستای خوشکل جیگر طلامون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1923 روز

        سلام رویا جان.

        خیلی ازت ممنونم که همیشه بهم جملات انرژی مثبت میگی.

        مرسی که عشق میدی به من و حافظ جانم.

        مرسی که برامون دعای خیر میکنی.

        مرسی که خوشحالی ما خوشحالت میکنه.

        مرسی که محبتت رو نثار ما میکنی.

        مرسی که با پاسخ هات برام، لبخند رو میشونی روی لبم و توی قلبم.

        بهترین ها برای وجودت، برای زندگیت، برای عزیزانت.

        قلبِ مهربونت سرشار از نور خداوند بشه هر لحظه.

        لبریز بشی از عشق به خدا هر لحظه.

        من و حافظ جان خیلی ازت ممنونیم رویا جان.

        خبر خوبی هم دارم که شادیشو اینجا با شما به اشتراک میذارم.

        حافظ یه ازمایش داشت که جوابش امروز اومد و الحمدالله خوب بود.

        این چالش 3 روز پیشم بود، به لطف الله کنترل ذهن کردم و خداوند مثل همیشه حافظِ حافظم بوده و هست.

        الهی شکرت بی نهایت.

        فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

        الهی شکر برای نشانه ها

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1923 روز

    سلام نفیسه جانم.

    همون اول بگم که ذوق کردم کامنتتو با پروفایل جدید دیدم.

    روی ماه و خندان و انرژی مثبتت رو.

    الهی شکر.

    دیدم انگار منتظر دایره آبی هستم برای خودم، یهو گفتم بیا خودت دایره آبی شو.

    راستی اول پاییز مبارک و خوش.

    الان قند عسل مامان داره شیر میخوره.

    آرزوی سلامتی و لبخند روی لب دارم برای همه مخصوصا بچه ها.

    الهی آمین.

    یه چیز جالب بگم:

    خب حالت ظاهریش اینه که من و نبات جانم الان بیمارستانیم و توجهِ اصلیمون روی پروسه ی درمان و سلامتیِ قند عسله.

    اما من در کنارش تمرین های عزت نفس و لیاقت رو هم دارم تجربه میکنم.

    توی نحوه ی درخواست کردن از پرستارها و …

    سیستمِ تشکر و سپاس گزاری از پرسنل بخش کودکان از همون پرستارها بگیر تا عزیزانِ نظافت، خانه داری، غذا و …

    همه شون از دَم بسیار با اخلاق و تلاشگر.

    طبق عادت و رایج اول هر درخواست یه کلمه ی ببخشید میذارم و بعد حرف میزنم.

    یکی هم که با معذبی گاهی درخواست میکنم.

    بعدی اینکه گاهی سختم میاد یه چیزی بگم و نمیگمش کلا…

    دارم روی اینا کار میکنم اینجا.

    که راحت و با عزت نفس صحبت کنم.

    تو قسمت تشکر کردن خوبم.

    دارم روی کنترل ذهنم کار میکنم.

    روی اینکه با چه فکری چی خلق میکنم کار میکنم.

    روی اینکه به چی توجه میکنم، از همون جنس رو خلق میکنم، دقت میکنم.

    اومدم بیمارستان ولی کار کردن روی خود همچنان جاری هست، چون زندگی جریان داره…

    درسته لحظات اضطراب هم دارم گاهی، ولی در کل همه چیز کیفیت خوبی داره و من بسیار سپاس گزار خدا و پرسنل بیمارستان هستم.

    هر کی میاد تو اتاق با حافظ خوش و بش میکنه.

    خوشمزه ی خوردنیِ منه حافظ.

    خدا حافظش باشه هر لحظه.

    بیشتر این کامنت رو قبلاً نوشتم، انتهاشو الان ساعت 3:55 دقیقه بامداد اول مهر مینویسم.

    حافظ جون مدیریت شده و میخوام برم بخوابم.

    آخر شب که مای بیبیشو عوض کردم، شیرش رو خورد گذاشتمش تو تخت، به خدا گفتم شیفت من تموم، شیفت شما شروع شده مراقبش باش، مراقب منم باش.

    البته شیفت خدا نان استُپ هست، بیشتر به خاطر تمرینِ حساب کردن روی خدا، اینطوری میگم به خودم که یادم باشه روش اسونتری هم برای زندگی هست.

    الان یه مسیله ای پیش اومد که ترسیدم.

    بعد گفتم پزشکش خودتی، خودت میزونش کن.

    الحمدالله که حل شد.

    خدایا شکرت.

    عشق سمانه جان و حافظ جان رو روانه میکنم به سمتِ نفیسه جانِ خوشرو و زیبا.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      Nafis گفته:
      مدت عضویت: 1083 روز

      سلام سمانه جان سلام حافظ جان شیرین مثل قند و نبات.

      ممنونم از تحسینت من امروز این کامنتت را دیدم!! با اینکه همیشه کامنت هات را دنبال می کنم اما تعجب کردم چطور ندیدم و امتیاز هم نداده بودم!!

      حتماً امروز روز درستش بوده:)

      شاید برای اینکه دارم روی قسمت کم اهمیت بودن نظر بقیه کار می کنم و یکی از مواردی منتظر تایید و تحسین شدن است مثل ستاره های سایت با نقطه آبی می خواهم وابسته نباشم و جهان دارد بهم کمک می کند،خداروشکر مورد دیگر شخصیت وابسته داشتن است و مورد آخری بدون تغییر موندن است.

      ممنونم از تحسینت اتفاقاً دکتر دندانپزشک هم یک خانم موفق و با احساس عزت نفس حسابی بالا بهم می گوید من عاشق خنده های تو ام خنده هات واقعی اند مصنوعی نیستن حقیقی می خندی .

      سمانه جان در مورد تحسین کردن دیگران خیلی خیلی خوب شدم اوایل که شروع کردم به تحسین آگاهانه از روی سری فایل های باور های قدرتمند کننده ،یک حس کمبود تو نداری اون دارد با مخلوط حسادت را باید کنار می زدم و به تحسین می رسیدم اما الان کاملا خالص و ناب تحسین می کنم

      در اون فایل مذکور کامنت شما را خواندم که نوشته بودی در خانوادتون تحسین کردن دیگران مرسوم و معمول است و این تو ذهنم حک شد وقتی تحسین می کردم یاد این می افتادم که خانواده ام را دارم با یک روحیه خوبی تحسینگر رفیق می کنم عوض حس بد حسرت و حسادت.

      همیشه لبت خندان دلت شاد و تنت سلامت در پناه رب العالمین باشید بوس های گرم به لپهای گل انداخته ی پاییزی تون782

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1923 روز

    به نام خدا

    اگر خدا نباشه، زندگی میشه جهنم…

    سلام.

    وارد چالشی که سختم بود و میترسیدم شدم و الحمدالله به لطف خدا آسان شدم بر آسانی ها.

    وقتی ترس آدم میریزه یا باهاش روبه رو میشی، انگار از اول چیز سختی نبوده.

    حس میکنم من سخت نشونش دادم.

    این بازیِ ذهنه.

    آفرین سمانه جان، تحسینت میکنم.

    من از لحاظ حسی وابسته ام به همسرم و مادرم وقتی حافظ یا خودم دچار کسالت میشیم.

    فکر میکنم اگه مادر یا همسرم کمکم نکنن نمیتونم از حافظ مراقبت کنم.

    فکر میکنم اینطوریه.

    خدا بهم لطف کرد و منو وارد چالش کرد.

    دیروز بعد از ساعت ملاقات، حدود 4/5 عصر به بعد تنها شدیم با حافظ…

    ورق برگشت، چون تا قبلش از همون صبح استرس و اضطراب و پریشونی گرفتم اگه دیگه نذارن مامان بمونه پیشم تو بیمارستان چی؟

    من چیکار کنم؟

    حافظ بی تابی کنه دست تنها باشم و خسته، چه کنم؟

    کم خوابی و خستگی و کلافگی بهم فشار بیاره چیکار کنم با بچه؟

    حقیقت چیز دیگه ای.

    خدا خودش خوابوندش، خوب و عمیق، الهی شکرت.

    خدا خودش آرام نِگهش داشت، منم خوابیدم و بلند شدم تا صبح چند بار، ولی همون خواب های کوتاه عالی بود و نذاشت خسته بمونم.

    پرستارها هوامونو داشتن.

    از خدا خواستم مراقبش باشه تا منم بخوابم، اجابت شد.

    از خدا خواستم هوشیار باشم شب، اجابت شد.

    نهارِ خوشمزه ی بیمارستان، لوبیاپلو با قارچ و ذرت مزه دار شده.

    نظم اینجا رو خیلی دوست دارم.

    مرتب نظافت میکنن، پرستارها چک میکنن، شرح حال مکتوب میکنن.

    امروز باید بمونیم.

    دکتر ویزیت کرد، خبرهای خوب داد.

    درسته اینجا بیمارستانه، بچه ی قشنگم روی تخت هست، دستش آنژیوکت وصله، سرم و دارو مصرف میکنه و لباس شلوار بیمارستانی تنشه…

    ولی خوشحالم که در بهترین زمان آوردیمش و تحت معالجه است.

    اینجا هم درمانگر هست هم امکاناتش، طبیعتا خونه ما نمیتونستیم کاری کنیم.

    از بدوِ ورودمون پنجشنبه شب اینجا همه قربون صدقه حافظ رفتن.

    مهم اینه با بهترین شرایط و امکانات تحتِ درمان و بهبودیه.

    الهی شکرت فراوان.

    تا قبل پنجشنبه روزی چندین بار میگفتم الهی شکر برای سلامتی مون، از این به بعد خیلی بیشتر میگم.

    امنیت و سلامتی که تو خونه داریم هر لحظه واجد سپاس گزاریِ بی نهایته.

    روی در و شیشه ی اتاق حافظ و البته همه اتاق ها برچسب فانتزی زدن، برای اتاق ما طرحِ جغد رنگی رنگی هست با درخت و فیل و تمساح و گل.

    من عاشقِ جغدهای فانتزی هستم و نشانه ی زیبایی بود برام اینجا دیدم.

    آدم وقتی از خونه ی خودش با آزادی هاش، امکاناتش جدا میشه تازه میفهمه چقدر باید برای تک تک لحظات شکر کرد.

    الانم باید شکر کرد.

    کلا تو هر شرایطی باید شکر کرد.

    چون به چشم میبینم تو دل سختی، چقدر زیبایی ها همچنان وجود دارن.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      شیما محسنی گفته:
      مدت عضویت: 3581 روز

      سلام به سمانه بانو جان جانان ،دوست توحیدی ام ….

      خدا قوت مامان سمانه جان ….

      مبارک باشه این کنترل ذهن در این شرایط که انصافا داری گل میکاری …..

      به نظر من، مادر شدن خیلی خیلی قدم بزرگیه و خیلی توس رشد شخصیتی داره …. اصلا یه جور خودشناسی است …. البته که خیلی از مراحل زندگی میتونه خودشناسی بیاره …. اما برای من هم، حضور علی جانم تا به امروز پر بوده از خود شناسی بیشتر بیشتر …..

      به امید خدا جوووون که زودتر حافظ جانم که خدا جون از شما هم بیشتر مراقبش است، خوب خوب بشه و با هم بیاین خانه ….. و کلی کیف کنین ….

      سمانه بانو جان، خیلی ازت درس گرفته ام …..اعتراف میکنم که در شرایط های مختلف و یا به اصطلاح استاد جان، تضادهای مختلف تو زندگی با وجود کار کردن های بسیار، یه جاهایی کنترل ذهن برام راحت تر بوده و اما ….. یه جاهایی سخت تر ….

      پدرم سه سالی است که به بیماری سخت مربوط به کبد، دچار شده اند و اصلا امیدی نیست …. با اینکه خانواده مخصوصا خواهرم خیلی بی تابی کرد، اما من خیلی خیلی آرام بودم و گفتم این بیماری به لطف خدا جون، با رعایت تغذیه و روحیه بالا، قابل کنترل است و نگران نباشین ….

      اصلا یه حورایی اون سختی بیماری رو قبول نداشتم و بهش فکر هم نمیکردم … اما رعایت غذایی شدید داشت …. بابا هم به لطف خدا ادم بسیار شاد و با حوصله و فعال بود و به زندگی خوبی ادامه دادند‌ و تخت نظر بودند ….. اما سال دوم یه حدودی از رعایت غذایی اش کم شد و وضعیتش یواش یواش خراب شد و ……الان هم از خرداد به این طرف 80 درصد روز از بیجونی خواب هستند ….. و صحنه های خیلی ناحوری دیده میشه که انصافا اینجا دیگه نتونستم راحت کنترل ذهن داشته باشم …. و این هم بگم که پدرم اصلا فقط فقط پدر نبوده برامون …. رفیق فاب خودم بود …. پایه همه گشت و گذار هایم …. مسافرت هایم و هزاران ویژگی دیگه که اصلا تو فامیل جزو ادم های خاص است … اینقدر به ما بچه ها از کودکی تا به الان، ‌‌لطف و مهربونی داشته که اصلا الان همه بچه هایش بسیج هستند که به بابا خدمات بدهند ….. اما متاسفانه من هم رفتم تو فاز دلسوزی و ناراحتی و غصه خوردن …. یعنی کافی بود بابا رو ببینم که در حال راه رفتن، یه دفعه پرت بشه رو زمین یا اینکه مغزشون دیگه کار نکنه به دلیل سموم زیاد بدنشون … خلاصه الان هم دکترها کلا گفته اند به ما که دیگه …. ولی باز هم انید به معجزه پروردگار داریم و اما تلاش میکنیم که راضی بشیم به رضای پروردگار …..

      وقتی رفتم تو فاز دلسوزی شدید….. معده دردهایی اومد سراغم که اصلا به یاد نداشتم و هنوز تخت درمان هستم ….

      اصلا باورم نمیشد که شیمای ورزشکار که ورزش هایی رو میکردم و آخ نمیگفتم، اینجوری خودم به خودم آسیب بزنم ….البته این حق رو به خودم میدم که بابت شرایط خاص پدر ناراحت باشم … ولی ماندن در این فاز حال بد، ضربه هاش رو هم میزنه ……. و من دیدم ….و تلنگری شد که پاشو ….پاشو ….. پاشو دختر….

      خدا رو شکر اموزه های استاد بهمون یاد داده پا شدن های دوباره را ….. من هم به لطف خدا همبنجور با کنترل ذهنم و وار کردن هر چه بیشتر روی فایل ها و استفاده از عقل کل، در حال پذیرش بهتر بیماری بابا و بهتر شدن معده ام هستم و ورزش را دوباره کم کم شروع کردم و تا حدود زیادی پذیرشم بالاتر رفته ….. البته هنوز فاصله دارم ……

      اون روز برای خودم نوشتم که این بخش از زندگی ام هم اومدن برای رشد شیما بانو …. شیما باید بزرگ تر از این حرف ها بشه …. خیلی بزرگتر ….. این ها، همه درس داره برام ….. خیلی درس داره ….

      خلاصه که تبریک برای تلاش به کنترل ذهن هر چه بهتر شما سمانه بانو جان جانان

      دوستت دارم

      در پناه خود خود خودش باشین

      تسلبم هر چه بیشتر خدا جون باشیم

      شیما بانو

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1923 روز

    به نام اللهِ یکتا

    سلام.

    ادامه ی قشنگی های امروز:

    خاله ها، دخترخاله، مامان بزرگ، عمه، عمو، زن عموی حافظ جانم امروز اومدن ملاقاتِ قند عسلم.

    خوشحالم خانواده رو دیدم.

    مامانم دیشب که بستری شد حافظ به لطف سرپرستار مهربان، موند پیشم تا امروز عصر.

    سرپرستار جدید دیگه اجازه نداد مامان بمونه و من و حافظ تنها شدیم.

    به حافظ گفتم البته من و تو و خدا هستیم.

    الحمدالله که خیلی بهتره نسبت به دیروز.

    خودمم خیلی بهترم.

    قند عسلم شیر خورده لالا کرده.

    الهی شکر.

    برای من خوب شد که با حافظ تنها شدیم امروز تو بیمارستان.

    این یه چالش بزرگه‌.

    ولی پذیرفتمش و تسلیم شدم.

    الحمدالله همه چیز عالیه.

    برای رشدم لازم بود.

    خدایا مرسی که این فرصت رو امشب بهم دادی تا به خودم نشون بدم سمانه ی حقیقی کیه.

    آقا جونِ حافظ زنگ زد احوالپرسیش.

    خیلی مهربونه، الان تهران نیست ولی دلش اینجاست، بهش گفتم حافظ خوبه.

    ویویِ پنجره ی بزرگ اتاق حافظ خیلی خوبه.

    امروز که اروم تر شدم متوجه شدم چه خوشگله.

    مخصوصا اینکه شب رو به صورت وسیع میبینم الان، طلوع رو هم صبح از این قابِ بزرگ دیدم.

    قشنگیِ زندگی اینه حتما تو دلِ چالش هاش هم زیبایی های بزرگ خداوند وجود داره.

    مادرم خیلی محبت کرد بهم، خیر دنیا و اخرت رو ببینه.

    با خودم عهد بستم یادم بمونه چقدر در حق من و بچه ام و همسرم بی توقع مهر ورزید.

    و یادم بمونه احترامش رو ویژه حفظ کنم.

    الان از صدای اتاق بغلی صدای خنده ی بچه میاد.

    الهی شکر.

    خدایا همه ی بچه ها سالم باشن.

    اگه مریض شدن هم زودی خوب بشن.

    آبجیم موقع ملاقات یه بادکنک چندتایی آورد برامون که تو دسته اش چراغ های رنگی رنگی بود.

    ذوق کردم.

    من شاد میشم از رنگی رنگی ها.

    شام های بیمارستان عالی و خوشمزه و مرتبه.

    اینجا همون بیمارستانیه که جوجوم به دنیا اومده و خاطرات خوشی دارم ازش همیشه.

    پرسنل خوش اخلاقن و من لذت میبرم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    خدایا شکرت که هستی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1923 روز

    به نام خداوند

    سلام.

    نوشتن تمرکز میخواد ولی با همین شرایط فعلی هم میتونم الان بنویسم.

    تو دلِ سختی های دیروز تا الان حتما قشنگی هایی هم هست.

    بی انصافیه اگه بی توجهی کنم بهشون.

    الهی به امید تو.

    رفتار آدم های خوش اخلاق در وضعیت کنونی.

    مهربانی خانم پرستار در حق مادرم و اینکه صبح براش لقمه آورد چون مامانم قند داره.

    معجزه های خدا رو دیدم دیشب، خوابِ باکیفیتِ حافظ جان، سازگاری با شیر مادر.

    خوش و بش پرستارهای اورژانس با حافظ و محبتی که نسبت بهش داشتن. همه عاشقش شدن.

    مامان تیام، پسربچه ای که تختش کنار تخت حافظ بود تا اسم حافظ رو بهش گفتم، گفت خدا حافظش باشه و من لبخند نشست روی لبم.

    اینکه مامانم در کنار من و حافظ جان هست، خداوند برامون آسون کرده.

    اتاق دو نفره حافظ که البته فقط خودمونیم و به لطف خدا شده خصوصی.

    تجربه محیط جدید و درس هاش برام.

    شام خوشمزه با مادر.

    بازم ثابت شد بهم ما نمیدونیم، خدا که میدونه.

    شناساییِ شرک هام: بیمه تکمیلی میتونه، خدا نمیتونه؟

    پس از خدا میخوام.

    طلا میتونه، خدا نمیتونه؟

    پس از خدا میخوام.

    وارد تله ی قربانی بودن شدم، یهو عوض کردم، تمرین کردم و با شجاعت و جسارت درخواست دادم.

    صدام از یه ادم خسته ی کلافه ی پریشونِ خواب آلود تبدیل شد به یه مامانِ قدرتمند.

    خدایا شکرت برای سلامتی مون.

    سلامتی نعمت خیلی خیلی بزرگیه.

    خدایا شکرت برای خانواده ی خوب.

    برای لحظاتِ زیبا.

    برای خیابون زیبایی که دیروز تو کرج دیدم.

    برای گل های زیبا و رنگی رنگی که دیدم.

    برای در آرامش خوابیدنِ قند نباتم.

    من همیشه حافظ رو به خدا سپردم و میسپرم.

    دیروز بارها و بارها ترسیدم و گریه کردم.

    ولی براش دعا خوندم.

    بغل گوشش گفتم:

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    گفتم و گفتم…

    هر چی پیش اومده یا میاد خیره.

    خدا هدایتمون میکنه به بهترین ها.

    الان یادِ سعیده جانِ شهریاری افتادم…

    چطوری طاقت اوردی تو اورژانسِ کودکان؟

    خدا بهت خیر دنیوی و اخروی بده برای همه ی مراقبت هات از اول تا اخر.

    دیروز تو محیط، گفتم خدایا هیچ بچه ای مریض نشه.

    الهی آمین.

    من الان کجام و دارم مینویسم؟

    بیمارستان، بخش اطفال.

    خیره ان شاالله.

    الان که بهتره.

    همین مهمه.

    الهی شکر.

    هر لحظه الهی شکر.

    دیشب که حافظ رو مجدد سپردم به خدا جوابِ قشنگشو دیدم.

    معجزه طلوع آفتاب بود صبح از پنجره ی وسیعِ اتاق حافظ تو بیمارستان.

    من خدا رو دیدم تو زیباییِ طلوع افتاب.

    من خدا رو دیدم در محبت های بی دریغِ مادرم به من و خانواده ام.

    من خدا رو دیدم تو صورت پرستارهای مهربون اورژانس با حافظ.

    خدا یه عالمه دست هاشو فرستاده برامون تا توی ناراحتی ها هم بگه که تنها نیستیم، همیشه خدا هست.

    الان حافظ جانم روی پامه، لالاست.

    الهی شکر برای استراحتش و تمدیدِ قواش.

    دارم بزرگ میشم.

    خدا خیلی هوامو داره، کم کم متوجهم میکنه برای استقلال، برای فقط روی خدا حساب کردن، برای توحید.

    به هر پله شکر.

    نشانه ی باحال: مدت عضویتم امروز شده 1616، قشنگه و تمام.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    خدایا مرسی که هوامونو داری همیشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    Hourisaadat گفته:
    مدت عضویت: 2151 روز

    به‌نام خدا

    خیلی مواقع ما ناسپاسیم تمرکز روی بدبختی روی سیل زلزله تمرکز داریم روی دزدی مرگ روی بدشانسی

    چقدر ما زیبایی قشنگی داریم تو جهان هستی همین حس خوبه که مارو تغییر میده و تمرکز می کنیم چیزایی که حس خوبی به ما نمیده

    اگر دنبال دیرن خوبی ها باشیم هدایت میشیم به حس خوب و خضوع در برابر پروردگارمان قبلا دیدگاه مان عصبی و نکات منفی و عصبی بود

    در مدارصلح عشق و شادی قرار گرفتند همین‌نگاه و اتفاق ایجاد کنند ازش لذت ببرید

    ما باید ببینیم کجا چه نعمتی وجود داره چه نعمت هایی که حتی توی رویایمان هم نمی بینیم.

    هتل هایی که توی جنگل و شهر هستند وارد منطقه جنگلی و سرسبز و زیبا…

    اگر دنبال دیدن زیبایی ها باشیم ب شرطی که خودمون اگاهانه تلاش کنیم زیبایی ببینیم و نگاه بر منفی ها ببندیم و زیبایی ها را سرچ کنیم و لذت ببریم و تحسییییین کنیم از ته دل خومان و هرروز هررووز نعمت های بیشتری وارد زندگی ما بشه و قبلش از خدا سپاسگزار باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1923 روز

    به نام خالقِ قدرتمندِ جهان.

    سلام.

    قشنگی های زندگیم:

    – امروز تولدِ شناسنامه ایم هست، از بانک پیام تبریک اومد.

    یادم نبود، سورپرایز شدم.

    قشنگه.

    – لباسِ قشنگِ حافظ جون.

    – لقمه ی اماده ی صبحانه که دیشب درستش کردم، هم برای خودم هم همسرم.

    – دیشب کامنت خوندم بعد خوابیدم، الهی شکر.

    – عکس بکگراند پیامک موبایلمو گذاشتم عکس حافظ جانم.

    – حافظ جان روی پام با تکون دادن خوابید، الهی شکرت.

    – باد میاد و شاخه های درختان رو تکون میده، صدای کلاغ جانِ عزیز میاد.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    مریم شمسا گفته:
    مدت عضویت: 2018 روز

    به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

    الهی به امید خودت

    سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته زیبایم

    امروز یه تصمیم دیگه ای برای ترسهام گرفتم و رفتم تو دل ترسهام ، فردی که می ترسیدم با رک گوییم و آنچه در دلم هستو ناراحت کنم ، آنچه که در دلم بود گفتم و خداروشکر الان خیالم راحته ،

    چرا که از کاری که ازم خواسته بود ، هر قدر فکر کردم احساس ترس و ناخوشایند میگرفتم، و مسیری تکراری که قبلا منجر شده بود به شکست من ، دوباره میرفتم.

    و حالا باید تصمیم می گرفتم ، رودربایستی کنم و قبول کنم و خودم قانع کنم آره راه درستیه و شاید بشه این آدم تغییر کنه و.‌. فرصت غنیمت بدون ..

    ولی من با قدرت صحبت کردم ، باید از این مانع هم رد میشدم ، توکل کردم بر خدا و اون بود که نشانه ها رو بهم داد

    و اگر اون آدم اونطور که من میخوام شده بود می تونم تصمیم تغییر بدم ولی من ارزشمندم و هر کاری انجام نمیدم که از خودم بزنم و با دست خودم دردسر و دل مشغولی برا خودم بوجود بیارم.

    خدارو هزاران بار شکر که هر لحظه داره منو به حق و حقیقت هدایت میکنه.

    و هر وقت ازش سوالی پرسیدم واضح پاسخم داده .

    خدایا ازت ممنونم، همه چیز رها میکنم مثل مادر موسی ، با توکل و ایمان به خودت در رود بی کران رحمت خودت رها نمودم خدایا خودت ، رحمت و نعمت هات بر من بباران. خدایا اینم فقط به عشق خودت….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1923 روز

    به نام خدا.

    سلام.

    نکات مثبت امروز:

    – سعی کردم توجه کنم به نکات مثبت و زیبایی ها و داشته های زندگیم.

    از آدم ها گرفته تا امکانات.

    تو دفترم نوشتم.

    سپاس گزاری کردم.

    – لحظات خوبی رو سپری کردم در کنار خانواده عزیزم.

    – استراحت خوب.

    – نهار خوشمزه.

    – صبحانه ی بسیار عالی در کنار مادرم و پسرم.

    – دفتر جدید افتتاح کردم برای سپاس گزاری و نوشتن هام.

    – کامنت مفصل نوشتم تو دوره احساس لیاقت.

    – کامنت خوندم از بچه های نازنین سایت.

    – متوجه شدم مسیولیت پذیرتر شدم و مسایل رو گردنِ چشم زدن و اینا نمیکنم.

    – قرص های مکمل خوبی که هر روز نوش جان میکنم.

    – پولی که به کارتم واریز شد صبح.

    – فایل 11 دوره احساس لیاقت رو گوش دادم و لذت بردم.

    – دیروز کلی فایل متنوع هدیه از استاد گوش دادم و کیف کردم از صحبت های استاد.

    علاوه بر عمقِ مطالبی که استاد میگن، خیلی زیبا کلمات رو کنار هم چیدمان میکنن، دیروز یه لحظه انقدر لذت بردم از یه جمله ی استاد که فکر کردم عین شعر، زیبا و لطیفه اون جمله.

    مرسی استاد جان برای همه چیز و همیشه.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت که هستی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    mahsa گفته:
    مدت عضویت: 323 روز

    سلام به استاد عزیزم

    اول از همه خیلی خیلی از شما استاد عزیز ممنونم که به ما کمک میکنید که زیبایی ها راببینیم و ما را در راستای رشد و پیشرفت و رسیدن به موفقیت یاری می کند

    چقدر اونجا جای بکر و بینظیری بود اون تراکم درخت ها روی کوه زیبایی ها رو دو چندان کرده بود.

    چقدر برای کوهنوردی جای بینظیری بود، هر چقدر این فایل رو ببینم میدونم که هنوز کار دارم و باید روی خودم کار کنم تا بتونم تمام زیبایی ها را ببینم.

    اون سبزی شادابی که حتی از این جا هم میشه حسش کرد و اون اشکال درخت ها که خیلی زیبا بود، انگار خدا یک قلم دستش گرفته و خوشرنگ ترین سبزی که داره را انتخاب کرده و شروع کرد به زیبایی کشیدن و نقاشی کردن بعد سایه روشن زده خیلی خیلی زیبا بود و به من احساس خوبی منتقل کرد.

    و اون آبشاری که از بالا و به پایین روان بود چقدر حس خنکی اون آب رو حس ولمس کردم. بسیار طراوت و شادابی داشت. اون رود چقدر آبش زلال بود چقدر آبی خوشرنگی داشت چه جای تمیزی بود یک لحظه خودم رو اونجا تصور کردم رو یک تخت سنگ نشستم و خنکی اون تخته سنگ داره از پایین به بالای تنم رسوخ پیدا می کنه و حس خنکی که داره از اون رود و آب زلالش به پا هام منتقل میشه و اون آبی که داره از لابه لای انگشتان پام رد میشه.

    چقدر اونجا جای تمیزی بود بدون هیچ آلودگی و گرد خاک و غبار، آسمان اونجا انقدر رنگ قشنگی داشت که من حتی تو رویا هام هم اینقدر قشنگ نمی تونستم تصورش کنم اونقدر اونجا اکسیژن داشت که من حتی اینجا می تونم دونه دونه اکسیژنی که در اونجا با هر تنفس وارد بینیم میشه رو حس کنم اون نسیم خنکی که به صورتم میخوره وموهام رو تکون مید.

    اون گل بنفشی که زیر درخت کاج بود توی این همه سبزی خیلی زیبا جلوه میکرد و اون گل زردی که اون کرم داشت ازش بالا می رفت استاد شما حتی زیبایی اون کرم رو هم دیدید،

    اون پشمالو بودنش و حس قلقلکی که داره روی دستم راه میره رو احساس میکنم.

    چقدر اونجا ابر ها زیبا بودن چه تراکمی داشتند چقدر برای مردم اونجا خوشحالم که دارند توی این همه زیبایی زندگی میکنند و هر صبح با این طبیعت بکر و دوست داشتنی رو به رو میشوند.

    استاد خیلی خیلی ازتون ممنونم که زیبایی ها رو به ما نشان میدید و به آگاهی هامون اضافه میکنید

    بینهایت ازتون ممنونم واز خدا به خاطر شما سپاسگزارم

    من میدونم که باید خیلی روی خودم کار کنم و عادت هایی که خوب نیستند رو تغییر بدم و میدونم که دنیا دنیا زیبایی وجود داشته که من اون ها رو ندیدم و حتما باید کامنت دوستان بخونم تا زیبایی های بیشتری را ببینم

    سپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: