عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 29 (به ترتیب امتیاز)

722 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سید عبداله حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1974 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم، سلام به داداش مهربونم

    سلام به عموی خوبم وسلام به مریم کوچولوی دوست داشتنی زیبا، دوست دارم دوستتون داشته باشم.

    واقعا فایل فوق العاده ای بود من که لذت بردم

    من از موقعی که با شما آشنا شدم از احساسی بودنم کاسته شده والان می‌تونم بگم خیلی بهتر شده ام یعنی تصمیماتی که اون موقع ها می‌گرفتم

    بر پایه احساس بود چه در احساس خوب وچه در احساس بد وقتی تصمیم می‌گرفتم در هردو

    مورد اشتباه در میومد در احساس خیلی خوب کمک های

    بیجا میکردم، حرفایی را که دوستم را دوستش

    داشتم بهش میگفتم وبعداز اون احساس به خودم

    میومدم که اشتباه کردم و……….

    اما در احساس بد تصمیم گرفتن مال خیلی قبل‌تره

    از سن 12سالگی در من شروع شد ودر سن 25سالگی اوج این احساس بود درست مثل یه شخص لجباز بودم واحساس منفی ام را نمیتونستم

    کنترلش کنم ونتیجه های ناجالبی توزمینه روابط ومالی برام رقم خورد.

    من الان با آگاهی هایی که دارم شده تو احساس خیلی خوب تصمیم بگیرم، ولی تو احساس بد تصمیم گرفتن را می‌تونم بگم خیلی کم،وکمتر شده چرا؟

    چون باورهای قدرتمند در خودم ایجاد کردم:

    آدم احساسی آدم جاهلی است وهر لحظه ممکنه یا هر چی داره را ببخشه وبعد پشیمون بشه یا

    از کوره در بره وبزنه اون چیزی که هست را داغون کنه.

    آدم احساسی هر لحظه به خاطر عدم عزت نفس

    تغییر شکل میده دروغ میگه، دورو بازی در میاره

    یعنی شخصیتش سوار احساسشه .

    من باآموزه های استاد یاد گرفتم زمانی که یه در خواستی یه دوستی ازم میکنه شرایط خودم را در نظر میگیرم احساسم را کنترل میکنم که نکنه دوستم ناراحت بشه، چون ضربه های قبل هر کدومشون برامن یه درس داره .

    این باور خیلی خوبیه وقدرتمند من زمانی که احساسات به من غلبه کرده هیچ گونه تصمیمی نمیگیرم وبهترین روش هایی که برام جواب داده

    اینه که با آب سرد زیاد دوش میگیرم، یا میرم تو

    طبیعت پیاده روی میکنم فایل های محصولات را گوش میدم، درمورد قوانین با خودم زیاد حرف میزنم ،با خودم شوخی میکنم وبچه بازی در میارم

    که از اون احساس بیرون بیام.

    استاد جان فوق العاده بود دستت درد نکنه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    ابوالفضل گفته:
    مدت عضویت: 1362 روز

    سلام به بهترین استاد موفقیت در همه‌ی ابعاد زندگی

    استاد من از پس احساس عصبانیت و خشم از وقتیکه با قانون آشنا شدم خیلی خیلی خوب می‌تونم بربیام

    اما یه اتفاقی که تو مدت 2الی3ماهی هست که برام افتاده می‌خوام در میون بزارم هم همه دوستان آگاه بشن از این موضوع و هم شاید از همین نوشته هام خودم رو بیشتر بشناسم

    تقریباً چند ماه پیش بود که تو فرکانس احساسی بی نظیر شکر گزاری و اشتیاق و ذوق و شوق و عشق و شادی بودم و زندگی برام بهشت بود از همه چیز داشتم لذت می‌بردم

    تا اینکه تو محل کارم یه همکار جدید اومده بود که باهاش قبلاً آشنا بودم ولی ایشون منو بعد از تغییر کردنم ندیده بود که صحبت های قدیمی رو میکرد خیلی رک بهش میگفتم که دیگه از این صحبت ها نکن

    گذشت بعد از مدتها من گیر کرده بودم تو نکات منفی این شخص و داشت واقعاً اذیتم می‌کرد

    هر چقدر میخواستم به نکات مثبتش فکر کنم توجه کنم ده دقیقه توجه میکردم ولی باز کنترل از دستم خارج میشد و داشت هر روز برام این نکات تکرار میشد

    تا اینکه یه مطلبی رو هم خونده بودم و هم قبلاً شنیده بودم که ذهن را باید پاکسازی کرد مثل یک سری عباراتی مثل استغفرالله ربی واتبو الیه یا متأسفم لطفاً منو ببخش خدایاشکرت دوست

    و من اومدم به مدت یک ساعت همینو مرتب گفتم

    که بعد از یک ساعت من از فرکانس حال خوب احساس خوب رسیدم به بدترین فرکانس و احساس بد که دیگه هیچ چیز برام احساسی نداشت جوری شد که فرداش خواستم بیام تو سایت نوشت که پروفایل شما مسدود شده شما نمیتوانید وارد سایت بشید

    و کلا با دوستانی که هر روز در مورد قانون صحبت می‌کردیم دیگه نمی دیدم شون و یه مریضی خیلی بد بعد از یکی دو هفته اومد سراغم که مرگ رو لمس کردم

    خودم هر چقدر که فکر کردم که چی شد اینجوری شده دقیق نمی‌دونم ولی فکر می‌کنم خودمو با دست خودم بردم به احساس گناه که بدترین احساس هستش و دیگه شکر گزاری هام مثل سابق نیست دیگه نمی‌تونم مثل سابق اشک شوق بریزم و الآن تو یه وضعی ام

    منی که تو 24ساعت راحت بگم ده ساعتش با آموزش سپری می‌شد با دیگه الان میل و رغبتی برای آموزش ندارم

    دوستان اگر تجربه یا نظری دارید ممنون میشم که راهنمایی کنید ،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      فرشته کوهستانی گفته:
      مدت عضویت: 1321 روز

      سلام ابوالفضل عزیز بهتره از مطالب دوستان تو عقل کل استفاده کنید

      ضمن اینکه بنده پیرامون این مسئله شما تو مستند خارجی راز که دوبله شده هستش دیدم

      شما میتونید هر سه قسمت فیلم یا مستند راز رو ببینید

      خود استاد هم استارت آشنایی با قوانین رو از همین فیلم شروع کردند

      شما به هیچ وجه نباید به اون همکار توجه کنید

      نباید نیاز به تایید داشته باشید

      حرف دیگران براتون مهم نباشه

      هرچقدر که بیشتر به اون فرد فکر کنید بیشتر زندگیتون درگیرش میشه

      پس بزرگترین لطفی که میتونید به خودتون بکنید اینه که خودتون رو ببخشید و مطمئن باشید خداوند هم بخشیده

      چون خداوند صراحتا در قرآن میفرماید من هر گناهی از شما رو میبخشم اگر توبه کنید جز شرک به خدا

      و بعد از بخشش خودتون ،توجهتون رو بطور کامل از اون فرد بردارید و گفته ها و رفتارش براتون مهم نباشه

      موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    محمد جواد میگلی گفته:
    مدت عضویت: 2907 روز

    سلام به استاد جان و دوستان عزیزم

    در مورد احساسی عمل نکردن من الان واقعا می تونم نمره خوبی به خودم بدم هم در مقایسه با رفتار دیگران و هم در مقایسه با رفتارهای خودم در گذشته که از روی احساسات واکنش هایی انجام می دادم و همین باعث ضربه خوردن م میشد بارها

    ولی خدا را شکر با کار کردن روی خودم امروز می تونم این شیفت احساسی رو خیلی از مواقع به صورت نا خود آگاه که اونم بابت اینه که من این قانون رو درک کردم که باید آروم باشم و حالم خوب باشه انجام بدم الحمدلله

    که همیشه هم نتیجه به نفع م بوده و یه جورایی انگار تا رها کردم انگار به یک نیروی دیگه اجازه دادم که وارد ماجرا بشه و مدیریت اوضاع رو بر عهده بگیره و الان متوجه شدم که همین کنترل ذهن و احساسی عمل نکردن هم باعث محبوبیت من بین همکاران در محل کار شده

    یه مثال هم که بخوام بزنم اینه که در محل کار خب رقابت بین همکاران اونم از نوع نا سالم و شرک آلودش بابت جلب توجه رییس واحد و اداره خیلی زیاده

    و کسی هم نمیره متاسفانه روی خودش و به روز کردن علم و تخصص کاریش کار کنه فقط اکثریت این دیدگاه رو دارند بر اساس باور کمبود که باید یکی رو که حالا به هر نحوی مانع پیشرفت شون رو می‌بینند خراب کنند تا خودشون بیشتر دیده بشوند

    خلاصه یکی از همکاران پیش رییس اداره که همه هم فکر می کنند خداست رفته بود و بدگویی منو کرده بود

    رییس اداره آنی واحد از اتاق خودش بعد از شنیدن صحبت همکار مون و در کسری از ثانیه بیرون میاد حالا اینا رو خودش برام بعداً تعریف کرد و اومد توی اتاق من گفت آقای میگلی این چه وضعیه و صندلی گذاشت کنار صندلی من و گفت این گزارش فلان امروز رو بیار ببینم برای من

    همون جا انگار یه چیزی به من الهام شد

    و آهسته با اینکه توی اتاق هم پر از نفرات بود دهانم رو بردم در گوش رییس مون و آروم بهش گفتم اگه موضوع فلانه من می دونم جریان چیه و ربط به فلان مثلاً داره

    آقا این جا خورد و توش موند

    بلند شد رفت و بعد از چند دقیقه رفت خونه فرداش اومد و صدام زد رفتم توی اتاقش شروع کرد صحبت کردن و گفت خدا شاهده دیروز اتفاقی افتاد که باورم نسبت بهت هزار برابر بیشتر شد حالا منم نمی دونم چی شده و توضیح داد که من تا از فلانی صحبت شنیدم هیچ جا نرفتم و با هیچ کسی هم صحبت نکردم تو از کجا اطلاع داشتی که موضوع چیه توی این چند ثانیه فاصله اتاق خودم تا اتاق تو

    و من اونجا متوجه شدم که کنترل ذهن و احساسی عمل نکردن و شیفت کردن بین احساسات چقدر ارزشمند هست و واقعا خدا وارد معرکه میشه و خودش همه چیز رو راهبری و هدایت میکنه و این اتفاق به ظاهر کوچک که هیچ هزینه ایی هم برای من نداشت چقدر باعث بهتر شدن شرایط من شد

    البته هستند باز اون عادت هایی که بیا واکنش تند بر اساس احساس بد انجام بده

    اما خیلی کم شده اند و شدت پایینی دارند

    خدا را شکر می کنم خواستم این موضوع رو به خودم یادآوری کنم این موفقیت شاید به ظاهر کوچک که ذهنم می گفت و نجوا می کرد حالا مگه چی شده و همینه واقعا کار ذهن عادی نشون دادن موفقیت ها و بلد کردن مسائل و مشکلات

    مرسی استاد جان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    سحر مظفری گفته:
    مدت عضویت: 1032 روز

    سلام استادم

    دقیقا همین امروز از روی اعصبانیت میخاستم کلی

    با مادرم و پارتنرم بشدت بد رفتاری کنم

    و بخاطر یه اشتباه کوچیک اونها با یکیشون جرو بحث کنم و

    با پارتنرم رابطمونو تموم کنم

    و همیشع هم همین کارو کردم و هر وقت ک نتونستم نفسمو کنترل کنم تو رابطمون

    هعی دعوا بوده و اعصبانیت

    ولی از صب انگار یه حسی میگفت ک بی توجهیی کنم ب نفسم و توجه نکنم

    به موضوعاتی ک تو ذهنم هی داره بزرگ میشه

    و خداروشکر هم همین کارو کردم از صبح ک کار اداریم به یه مشکلی خورده بود

    و یه موضوعی ام تو رابطه عاطفیم پیش امد

    کلی ذهنمو کنترل کردم و واقعا اخراش دگ نتونستم تحمل کنم

    پیاده روی کردم و خداروشکر ذهنم اروم شد و حالم بهتر

    و چه جالببببببببب ک دقیقا همین شب الان این تایم

    من این فایلو دیدم و گرفتم ک خدام از طریق سایتتون داره میگه سحر خانوم کنترل کن نفستو

    و توجه نکن و من هم دقیقا امروز همین کارو کردم

    تو کسبو کارم هر روز بشدت همه چیو بزرگ میکردم و اعصاب خودمو خورد میکردم تا اینکه واقعااا دگ جدی شدم که بی خیال باشم و با ارامش کار کنم و حرص نخورم و در مورد کار ذهنمو کنترل کنم و دقت ام کردم که چقدر همه چی بهتر پیش میره ولییی در مورد اتفاقاتی چون روابط عاطفی و یسری مورد های دیگه از امروز ک کل روز کنترل ذهن کردم شروع میکنم ب کنترل ذهنم در هر موردی چه خوب چه بد

    سپاس گذارم از خدای مهربونم ک هر روز منو هدایت میکنه و از شما استاد خوبم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    مهوش محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1639 روز

    سلام خدمت تمامی اعضای این خانواده بهشتی

    استاد فرهیخته اونچه من از این فایل ارزشمند برداشت کردم اینه که ماها همه ممکنه درطول روز درشرایطی قرار بگیریم که از لحاظ احساسی بهم بریزم مخصوصا در حوزه روابط

    مثلا کسی توهین کنه تحقیر بشیم موردقصاوت قرار بگیریم انتقادشدیدی ازمون بشه وخلاصه به هرطریق ما دچار احساسات منفی شدید بشیم

    خشم عصبانیت ترس نگرانی و….. در اینجور مواقع کنترل ذهن واقعا هنر بزرگی هست واینکه بتونیم احساساتی تصمیم نگیریم چون اوت لحظه ما اصلا نمیتونیم درست واصولی تصمیم بگیریم وبعد که آب از آسیاب میفته تازه متوجه میشیم که چه رفتار اشتباهی انجام دادیم وچه بسا در بعصی مواقع عواقب بسیییییار سنگینی داره

    حالا راه حل چیه

    سریع ترین روش همونطور که استاد بزرگوار هم فرمودند بنظر من همون نفس عمیق هست اینکه بتونیم چندتا نفس عمیق بکشیم یا مثلا تا شماره10بشماریم تا یکم اون احساسات شدید فروکش کنه وبهتر بتونیم تصمیم بگیریم

    کار مهمتر بنطر من در اینجور مواقع ما باید بخودمون بگیم آره درسته که حرفش یا رفتارش خیلی عصبانی وخشمگینت کرده وحق کاملا با تو هست اما بزار برای فردا ومرتب اینو به خودمون بگیم یعتی احساساتمونو انکار نکنیم کاملا بپدیریم وبه خودمون حق بدیم که الان حق من هست که عصبانی خشمگین و…بشم اما بزارم برای فردا

    وقتی به خودمون حق میدم ازدرون آروم میشیم بعدسکوت میکنیم میزاریم یکم زمان بگذره بعدا بهتر میتونیم مسئله رابرسی کنیم و آگاهانه تصمیم بگیریم حتی اگه لازم باشه درمورد برخورد بد کسی باهاش صحبت کنیم کاملا هوشمندانه وجرات مندانه ناراحتی خودمونو از اون رفتار وگفتار بدش نشون میدیم یعنی درکمال ادب واحترام بهش میگم فلانی فلان حرفت یا رفتارت خیلی بمن احساس بدی داد وبا گفتگو درکمال ادب واحترام اما جراتمندانه مسیله راحل میکنیم

    یا گاهی وقتی یکم زمان میگذره وبتونیم از دید اون به مسئله نگاه کنیم شاید حق با طرف مقابل ماباشه وما در اون شرایط احساسی بناحق اونهمه عصبانی وخشمگین شدیم.

    پس بنظر من بهترین کار زمان دادن هست حالا هرکس این زمانو ی جور برای خودش تعریف میکنه

    یکی باراه رفتن وصحبت با خودش وخدای خودش حتی اگه موقع راه رفتن لازم باشه گریه کنی دادبزنی وهرروشی که خشم توراخالی کنه حتما حتما اینکارو بکن چون احساسات منفی بنطرم حتما باید تخلیه بشن چون اگه تخلیه نشن هم به سلامتی ماضرر میزنه وهم انباشه میشن وممکنه جایی که نباید اونهارا تخلیه میکنم واصلاحا میگن بالا اورده یعنی جایی دیگه ناراحته ولی روکس دیگه تخلیش کرده.پس حتما حتما این احساسات منفی را تخلیه کنیم با نوشتن وکاعد حتی اگه ازکسی ناراحت هستم هرحرفی که میخواستیم بهش بگم روکاعد بنویسم شده بدوبیراه هم بهش بگیم هیچ اشکالی نداره گریه کنیم داد بزنیم ولی جای خلوت وتنهایی باشیم بکس بزنیم خلاصه این احساسات منفی وقتی تخلیه میشن خیلی به آروم شدن آدم کمک میکنه بعد که یکم زمان میگدره وآروم شدیم حالا خیلی آگاهانه تر وعاقلانه تر میتوتیم مسئله رابرسی کنیم وتصمیم درست واصولی بگیریم

    مانا وپایدار باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    فهیمه زارع گفته:
    مدت عضویت: 2984 روز

    بنام خداوند بخشنده ومهربان

    سلام به استاد ارجمندم وخانم شایسته عزیز ودوستان گلم

    خداروشکر بخاطر امروز وبخاطر یه فرصت دیگه

    اول باید بگم استاد شما بی نظیرید احسنت به شما واولین چیزی که از این فایل نظرم را جلب کرد رنگ فوق العاده تیشرتتون وآن فضای منحصر بفرد

    از تصمیمات اشتباهی که تو زندگی داشتم وهمه تصمیمات اشتباه من ناشی از بی ایمانی وباور نداشتن قدرت خداوند است من تجربه دو تا از تصمیمات اشتباهم را میگم خیلی برام درس داشت ولی در کنارش خیلی هم درد داشت اولین تصمیم اشتباهم موندن در رابطه زناشویی بود که با این باور اشتباه که زن با لباس سفید میره خونه شوهر وبالباس سفید میاد بیرون وترس از قضاوت دیگران وترس از آبروریزی وحرف مردم 12 سال از بهترین سال‌های عمرم را برای تغییر شخصی تلف کردم که حتی خانواده اش هم قبولش نداشتند ومن بخاطر وابستگی شدیدم وترسهام همه چیز را تحمل میکردم تا یه شب بخدا گفتم بگو چکار کنم واز آن آقا البته بعد از مرگ فرزندم جدا شدم ودرسهای بزرگی گرفتم که آدم فقط باید روی خدا حساب باز کنه باور به اینکه من میتونم زندگی بهتر با شخص بهتری را داشته باشم البته آن موقعه با سایت شما آشنا نبودم ولی فیلم راز را دیده بودم وپا رو ترسهام گذاشتم وتصمیم به طلاق گرفتم دیگه هیچ چیز به جز خودم برام مهم نبود وخداروشکر بعداز یکسال همسری دارم که از هرلحاظ ایده آل هست

    تجربه دوم:محیط کارم یه حرفی از همکارم شنیدم که من بشدت عصبانی شدم وشروع کردم به دعوا کردن با آن شخص بعد مشخص شد اصلا منظور ایشون از بیان آن حرف برطرف کردن مشکل یکی دیگه از همکارا بوده

    قبلا زیاد عصبانی میشدم زود از کوره در میرفتم اگر با همسرم بحث میکردم اگر یک کلمه او می‌گفت من ده تا جواب میدادم ولی الان فقط سکوت میکنم یا تو ذهنم با خدا حرف میزنم وهمین واکنش سبب شده حتی اگر حق با او باشه بیاد از من معذرت خواهی کنه

    راهکاری که استفاده میکنم نوشتن 2 خط خطی کردن کاغذ 3 سکوت 4به چیزهای دیگه فکر کردن

    در پناه حق شاد وسلامت وثروتمند وسعادتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      هایده عبدپناه گفته:
      مدت عضویت: 1065 روز

      سلام دوست عزیز

      تحسین میکنم راهکارتونو منم این مشکلو داشتم ولی تجربه م ثابت کرده به جای اینکه بحث و مشاجره کردن که فقط بحث بالا میگیره و حرمتا شکسته میشه سکوت کنی و اگر نیاز بود در زمان مناسب راجب موضوع صحبت بشه

      سکوت کردن و خاتمه دادن به بحث واقعا در ارتباطات نزدیک خیلی مهمه مخصوصاً زندگی زناشویی و رابطه عاطفی ، آقایون اصلا از جروبحث و یکی به دو کردن نه تنها لذت نمیبرن که باعث میشه از اون فرد به مرور زمان دوری بگیرن هرچند که عاشقشم باشن ،، ولی سکوت باعث میشه اون اتفاق دیگه پیش نیاد به قول خودتون اگه خودتم مقصررباشی اون پیش قدم میشه

      بازم ممنون که به نکته خوبی اشاره کردی امیدوارم دوستان ازش استفاده کنن به نظر من خیلی خیلی مهمه رعایت این نکته

      موفق و خوشبخت باشی عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        فهیمه زارع گفته:
        مدت عضویت: 2984 روز

        سلام

        سلام

        دوست عزیزم هایده جان دقیقا درسته ممنون که وقت گذاشتی وکامنتم رو خوندی وجواب دادی بقول استاد کنترل ذهن این مواقع خیلی مهمه که اجازه ندی نجواها افسار زندگیت رو دست بگیره وگرنه هروقت همه چی گل وبلبل که کنترل ذهن کاری نداره آن موقعه اصلا نجواها نمیان که ما بخوایم کنترلشون کنیم

        از صمیم قلبم ازت سپاسگزارم

        در پناه حق شاد وسلامت وثروتمند وسعادتمند باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    نرگس جاهدی گفته:
    مدت عضویت: 939 روز

    سلام استاد قشنگ و خوشتیپ من و سلام بر بانوی مهربانی مریم جان عزیزم

    راستش اول ی اعترافی بکنم ک من زیاد اهل نوشتن کامنت تو سایت نیستم اما روزی چندین ساعت تو سایت کامنت میخونم . سریال سفر ب دور امریکا رو نگاه میکنم . سریال زندگی در بهشت رو و خلاصه هر تایمی که بتونم تو سایت هستم و ی جورایی فکر کنم معتاد شدم به سایت و البته که زندگیم عالی شده خدایا شکرت و از شما بهترین استاد دنیا هم متشکرم

    اما در مورد موضوع این فایل من دو تا تجربه دارم یکی اینکه سال 97 منو همسرم با صلح ودوستی کامل تصمیم گرفتیم جدا بشیم چون دیدیم به درد هم نمیخوریم و دلیلی هم نداره به هم بی احترامی کنیم که خدا رو شکر اصلا به بی احترامی نکشید و جدا شدیم و من برای پذیرفتن موضوع خودم بستم به کتاب های انگیزشی و کار و ورزش .واقعا موضوع رو برای خودم ب راحتی حل کردم و پذیرفتم که الان این شرایط پیش اومده من باید اروم باشم وگرنه دخترم اسیب میبینه اما همسرم این موضوع رو سخت کرد برای خودش بصورت عجولانه تصمیم ب ازدواج مجدد گرفت ک یکبار ی خانم میخواست کلی زیر دین مالی ببره ک متوجه شد خانمه فقط میخواد ازش پول بگیره و قصد ازدواج نداره سری دوم با ی خانم دیگه اشنا شد و دوباره قصد ازدواج و این بار بدتر شد خانم ی باند بزرگ دزدی و کار خلاف بودن ک کلا تمام زندگی اینو صاف کرده بود برده بود فقط خدا رو شکر ب خودش اسیبی نرسونده بودن ک الان این پرونده در جریانه نزدیک 100 شاکی داره

    ولی من کلی پیشرفت داشتم ارشد جزا و جرم شناسی قبول شدم و هفته اینده دفاع پایان نامم هست امسال وکالت قبول شدم ب لطف خداوکمک شما استاد عزیزم در12 قدم .و کلی اتفاقات خوب دیگه اما تصمیم غلط خودم من خواهرم اوردم پیش خودم توی دفترم تا کمک هزینه بشه براش و اینکه از خونه بیاد بیرون زیاد تو تنهایی خونه نباشه ک فکرشو درگیر کنه درصورتی ک اصلا ب وجود خواهرم نیاز نداشتم چون اصلا تخصصی در زمینه کارم نداشت . تا اینکه با همکارم ک توی دفترم مشغول ب کار هست با هم شروع کردن ب لجبازی و بحث و خواهرم گفت همکارتو اخراج کن گفتم نمیتونم چون واقعا در مورد کارش کوتاهی نکرده و ب من هم کاری نداره شما هم کاری نداشته باش گفت نه یا من یا ایشون منم گفتم هر جور دوست داری . ولی من همکارم اخراج نمیکنم اگر ایشون تو دفتر نباشه من مشکل پیدا میکنم چون تخصصشو نیاز دارم اما ب شما نیازی ندارم و خواهرم الان قهر کرده و کلی کینه و ناراحتی ک همکارتو ب من ترجیح دادی واقعا اشتباه کردم در شرایط احساسی قبول کردم بیاد پیشم کار کنه یاد جلسه 2 فدم پنجم ک ما نمیتونیم زندگی کسی رو تغیر بدیم اگر بخواییم فقط خودمون داغون میشیم استاد جانم از شما واقعا متشکرم و از خدای مهربان بخاطر وجود شما و حضور شما در زندگیم بسیار بسیار سپاسگزارم

    در پناه الله مهربان باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    امین خسروی گفته:
    مدت عضویت: 2167 روز

    با سپاس و دورود

    سلام به استاد محترم و دوست داشتنی و مریم خانم با نمک و دوست داشتنی

    منمیخوام از یه سری تجربه های شخصی خودم براتون بگم استاد و تاوانهای که دادم و اینکه بعد این زمان که گذشته با توجه به آگاهیهای که از طریق فقط سایت شما یا بهتر بگم از خود شما دریافت کردم با هدایت خدواوند برای مقابله یا طرز صیححی مواجه شدن با این مسایل.

    به نظر من موقعیتی که الان هستیم و جایی که الان هستیم شامل تصمیماتی هست که در طول زندگی گرفتیم که شامل تصمیمات درست و تصمیمات اشتباه و شایدم خنثی باشه.

    من الان کمی متوجه شدم که مثل همون که استاد شما گفتید انجمن معتادان که زمین بازی – هم بازی – و توپ بازی رو هم میشه اینجا آورد و به عنوان یه راههکار برای در موقعیت گرار نگرفتن در شرایط تصمیم احساسی..

    خب من اگه به محیط که امکان هستش تصمیم احساسی بگیرم اصلا تصمیمی نخواهم گرفت که شاید و یا به احتمال خیلی زیاد بعدا پشیمون بشم از اون تصمیم که در اون محیط گرفتم و یا اون مکان ..این رو هم بگم استاد محیط حتی میتونه رفتن به سرمایه گذاری در جایی که از ایجاد ترس در مردم و یا لذت و ثروت یک شبه حرف میزنند و شما هم بهتر میدونید و من که در این مسیر رفتم و تاوان اونم دادم همین رمز ارز ها هستش که هر لحظه باید تصمیم گیری اونم همش احساسی چون هر چقدر هم وارد باشی باز احساسات روی تو تاثیر میذاره بخاطر اینکه این محیط محیط احساس هستش استاد اونقدری احساسی هست که در سایتهای معروف و یه شاخص هست که درصد ترس و طمع رو نشون میده و با یه ایکون مثل سرعت کیلومتر شمار نشون میده که وقتی نگاه اون میکنی متوجه میشی که اینجا یعنی چی

    بماند تا شما اون فایل که در این مورد صحبت نکردید من دوزاریم نیوفتاد و اینجا ازتون سپاسگذارم به خاطر اون فایل خوبتون .

    دوم هم بازی…. همین همبازی باز بخوام مثال بزنم دوستم بود که در این رمز ارزها مشغول بود و من شروع به بیشتر کردن رابطه م و رفت آمد بیشتر با اون شد و همش اونم منو تشویق به ورود به این محیط یا زمین بازی میکرد…که اگر من با این هم بازی نبودم احتمال اینکه به این بحث رمز ارزها وارد نشم بیشتر یا کلا صفر بود..

    برای توپ بازی هم خود جنس هستش که باز با مثال خودم بگم استاد عزیز سرمایه گذاری یا خرید یک چیز که برای مدت کوتاه خرید میکنیم و اون خرید باید زمان کوتاهی داشته باشه بخاطر شرایط ما یا شرایط اون چیز مثلا طلا یا دلار یا هر چیز دیگه این مثال رو زدم بخاط اینکه در ایران بیشتر هستش و بعد از خرید اون ما هر لحظه با ید تصمیم به فروش یا نگه داشتن اون کنینم اونم در شرایطی هر لحظه خبرها و ورودیهایی مختلفی به سمت ما میاد که صد البته نود نه درصد احساسی هستش حالا کاری

    این از لحاظ مالی بود که الان میفهمم اگر با آگاهیهای درست و توجه به قوانین و رعایت آنها و صد میلارد باور توحیدی و توکل به خدای بزرگ و قابل ستایش عزیزم روی خودم کار میکردم اینجوری نمیشدم ا زود متوجه میشدم یا به نشانه ها توجه میکردم.

    من میخوام بگم استاد عزیز

    ما باید برای خودمون سناریو بچینیم که اگر در شرایط تمیم گیری قرار گرفتیم چکار کنیم.

    مثلا با مثال بگم که چند باری سر خودم اومده در رابطه با خرید خونه.

    من دو سال پیش میخواستم خونه بخرم و همش آگیهای دیوار رو چک میکردم و یه موردی رو دیدم اون موقه خودم تو ماشین تنها بودم تا آگهی رو خوندم گفتم این خودشه و رفتم برای تنظیم قرار داد حتی با اینکه خونه قولنامه ای بود.

    سریع با خودم گفتم این که نو ساز هستش و آپارتمان من هم مثل باقی هشت واحد دیگه خلاصه الان که فکر میکنم به موضوع که من تصمیم اشتباه و سریع گرفتم برای اون خونه استاد فقط بگم که قولنامه ای بودن پیشکش واحد طبقه آخر بود و اضافه ساخت بود و حکم تخریب داشت و از طرف شهرداری هم رای خورده بود برای همینم قیمت پایینتر داشت.خلاصه با کلی دردسر من تونستم پول نقدی که دو دستی دادم در یک روز بعد چهار ماه ایرانی پس بگیرم اونم ذره ذره دیگه بدونید . داستان به اینجا ختم نمیشه سه روز بعد تحویل گرفتن اخرین مبلغ پولم باز من تنها در ماشین و سرچ آگهییهای دیوار و نزذیک تاریکی شب باز یه آگهی فروش توجهم رو جلب کرد و برای بازدید همون لحضه رفتم و این دفعه فقط یه روز به تعویق انداختم و فردا با خانمم رفتیم در \نج دقیقه پسند کردیم و رفتیم برای تنظیم قرار داد.

    و اینجا دوباره من تصمیم به تنظیم قرار داد کردم بخاطر اینکه فکر میکردم یعنی در احساسی بودم که یک این آخرین فرصته دیگه خونه از این بهتر گیرت نمیاد تازه سند هم داره خلاصه نخری از دستت رفته و منم خریدم .

    حالا باقی ماجرا اینکه این خونه عقب نشینی داشت و من بخاطر تصمیم عجولانه و تحقیق نکردن و حتی طی نکردن روال عادی کار که مقدار کمی از پول پرداخت کردن و چک کردن شهرداری و سایر کارهای عادی و فقط بخاطر اینکه این خونه سند داره اعتماد کردن که دلیلش تصمیم احساسی شدید بخاطر شرایطی که من در اون لحضه داشتم وارد این موقعیت شدم .

    این رو هم بگم بخاطر شرایط که به وجود اومده بود و ما قرار داد نوشتیم کار به شکایت و دادگاه کشید و وارد پروسه طولانی یک ساله شد اونم حرف پارساله..

    خدا رو شکر فقط خدا بود که کمک کرد و این احساس آرامش رو در من ایجاد کرد که از شکایت منصرف شدم و خونه رو با اون شرایط قبول کردم. چون تصمیم اشتباه گرفته بودم و داشت کار به جاهای خیلی باریک میکشید. تا اونجا که فقط شاخ در نیاوردم همین رو بگم بخاطر خونه ای که من پول نقد بدون یک ریال تخفیف خریده بودم اونم کاملا قانونی و سند هم برام زده بودند. و من بخاطر عقب نشینی که فروشنده و املاکی بهم نگفته بودن و شکایت کرده بودم (داشتم میجنگیدم با نا خواسته هام ) استاد باورتون نمیشه منو رو دستبند شده بردند بازداشتگاه و بعد دو روز بازداشت الکی نامه زندانم اومد و در لحضه آخر با اینکه نامه زندان نوشته شده بود حتی یک قاضی هم نبود و روز پنجشنبه آخر وقتی بود به لطف خدا ورق برگشت و من تبریه شدم و نامه برای اون فروشنده رفت ..

    خدا خودش میدونه من اون زمان فکر میکردم اون افراد یا کسانی که اون لحضه آخر منظورم دقیقه های آخر هستش استاد کار رو برای من انجام دادن و خوشحال شدم اماا…

    اصلا فکر اینم نکردم که اینها همش کار خدا بوده اصلا کی میتونه این کار رو انجام بده به این ظرافت و دقت و هماهنگی که در دقیقه های آخر در کمال ناباوری ورف به کل برگرده اونم بعد سه ماه استرس زا برای من و خانوتده من

    استاد این تصمیم من برای شکایت (جنگیدن با ناخواسته ها ) دقیقا یک سال خورده ای چنان استرسی به من و خانمم وارد کرد که نگو به قوال خودم اون موقع همش میگفتن همه خونه میخرن خوشحال میشند اما ما ناراحت..

    بماند خدا رو شکر جایی هستیم که خداوند هم هستش (یعنی بوده و هستش) من متوجه شدم

    این چند تصمیم مالی جز تصمیمات احساسی از صد ها تصمیم احساسی هستش که من گرفتم.

    اینم بگم به شما دوستان من دارم این حرف رو میزنم که همه میگن تو که اینقدر تو بازاری چرا اینجوری کردی و این تصمیمات رو گرفتی …

    الان که حدود چند ماه هستش به صورت جدی در سایت مشغول هستم و شب روزم شده گوش دادن به فایلهای استاد خوشتیپ و دوست داشتنیم . دارم بزرگتر میشم دارم ضد ضربه تر میشم اگه ما بتونیم مثل سرامیک که آب وقتی روی اون میریزه اصلا انگار نه انگار از روش رد میشه و نفوظ نمیکنه روی خودمون کار کنیم تا تصمیمات احساسی مثل آب داخلمون نفو‌‌ذ نکنه نه اینکه آجر بمونیم و هر مایعی داخلمون بره خوشا به حال آب برخی تصمیمات مثل آب هستند میان تاثیری بدی میزارن اما بعد مدتی بخار میشه میره اگه کار نکنیم روی خودمون گازویل هم میاد …

    چون ما هر لحضه در زندگی داریم تصمیم میگیریم

    برم اونجا نرم

    اینو بخورم نخورم

    حرف بزنم نزنم

    ازدواج کنم نکنم

    و هزار تا تصمیم که در روز میگیریم

    بیایم فکر کنیم …

    من میگم یه سری تصمیمات خنثی هستش یا ریز هستن و یه سری بزرگتر و یه سری ریزتر و یه سری بزگتتر

    و یه سری سرنوشت ساز یا تکان دهنده حالا چه خوب چه بد

    لازمه گرفتن تصمیم درست طی کردن تکامل در مسیر توحید و اعتماد به رب و رعایت قوانین با تمرین و تکرار و تکرار وتکرار وتکرارو سپاسگذاری

    اینجوری اصلا در شرایط تمیم احساسی قرار نمیگیریم.

    فقط تغییر بزرگی از لحاظ من برای خودم ایجاد شده اینه که نگران آینده نیستم ترس داره کم کم از من دور میشه چون دارم به منبع اصلی بیشتر اتصالمو محکم میکنم (خدایا شکرت) (سپاسگذارم استاد عزیز)

    یه مورد بگم اینکه همون دوست رمز ارزی بهم دیروز زنگ زد و گفت یادم رفت بهت بگم چند روز پیش یه رمز ارز به اسم (په په) لیست شده چارصد درصد افزایش داشته

    ========== واکنش من اگر چهار یا ونج ماه پیش بودم=======

    اولین چیز بعد از تماس احساس ناراحتی شدید و اینکه ازدست دادن فرصت طلایی برای رفع مشکلات و دوم باز هم ناراحتی از این دوستم چرا به من نگفته و سوم بازم ناراحتی چرا من پیگیر بازار نبودم و چهارم باز احساس ناراحتی که الان چکار کنم و پنجم شروع به تصمیمات احساسی (خرید همین رمز ارز با موجودی برای اینکه جا نمونم) ——الان رمز ارز ریخته افت داشته شدید—- باز من احساس غم و ناراحتی و باقی داستان

    =======واکنش من واقعی من به این ماجرا===========

    اول که کاملا خبر داشتم اونم اتفاقی نه اینکه من برم دنبال اخبار رمز ارز حتی زوودتر از دوستم ( که مثلا بخرم) اما این امین اون امین سابق نیست دارم میشم همون سرامیک که هیچ واکنش نداشتم به این موضوع (چون دارم از فایلهای مردی بزرگ و استادی عزیز که خداوند وقتی تصمیم به تغیر باورهام کردم در مدار آشنایی قرار داده) که روی خودم کار کنم دنیا پر از فراوانی هستش روی چیزی سرمایه گذاری کنم که خوب بدش دست خودم باشه نه جایی دیگه یا کسانی دیگه به قول شما استاد عزیز پولم برام کار نکنه.. بعد از تلفن دوستم هیچی نگفتم گذاشتم اون صحبتشو بکنه من بهش گفتم خوبی دیگه خانمت خوبه دختر خانمت خوبه من بجای وارد بحث اتوماتیک توجه کنید اتوماتیک رفتم روی موضوع دیگه (احوالپرسی) خب استاد اگر من روی خودم کار نمیکردم که الان معلوم نبود….

    خدا رو شکر

    من میگم اگه فکر کردیم دارسیم میریم جایی که امکان داری تصمیم بگیریم و یا اینکه اصلا باید بریم جایی که تصمیم بگیریم. اونجا اگه ضروری هست و باید بریم (مثل همون املاکی که من رفتم برم اما قبلش بگم من یک روز بعد تصمیم میگیرم حتی اگه روی این مورد هم فکر کرده باشم.)

    اما تصمیم های ناخواسته به قول خودمون یههویی در روزمرگی نمیخوام بگم تنها راهه اما یکی از بهترین روشها کار روی خودمون. و دوری از محیطها و افرادی هست که منجر به ایجاد شرایط احساسی و تصمیم در اون شرایط هستش. حالا دیگه ببینم (آب میاد یا گازویل)

    =====بازی پوکر بازی هستش که وقتی استارت میخوره بازی شما همش باید تصمیم بگیری. و با تصمیم گیری هستش که چه ورقی بازی کنی====

    اینو من در خلاصه یک پادکست گوش دادم که یه خانمی تحقیق کرده بود و اینکه بعد از مدتی از بازی به علت خستگی و تعداد تصمیمات زیادی که نفر باید در طول بازی بگیره کیفیت تمیم گیری میاد پایین و بعضی ها خودشون متوجه نمیشن و افقط افراد حرفه ای در صورت فهمیدن قوانین از بازی انصراف میدن چون میدونن در این شرایط مغز نمیتونه درست تصمیم بگیره..

    حالا من میگم اصلا چرا در زندگی واقعی شرایطی رو درست کنم با باورهای اشتباه (افراد-باورهای غلط گذشته) که اصلا وارد مکان یا محیط یا شرایط این چنینی قرار بگیرم که شاید تصمیم اشتباهی بگیرم

    ==========================================================================

    من از شما مریم خانم عزیز و استاد عزیزم تشکر میکنم و سپاسگذارم ..

    خیلی دوست دارم فایلهای جدیدتون رو که با پیاده روی ضبط میشه.. عالی هستن و ازتون درخواست دارم یه فایل هم با لوکیشن جنگل داخل پارادایس زیبا بگیرید. که نمای پس زمینه استاد کلا سبز باشه البته در صورت امکان چون وقتی بعضی از سکانسها که استاد فقط با نمای درختان پرادایس توی قاب دوربین میان مثل همین فایل انگار که یه محیط گاملا جدید هستش یعنی اگه دریاچه رو مریم خانم نشون نده اصلا متوجه نمیشیم که این فایل داخل پارادایس زیبا گرفته شده.

    =============================================================

    تا یادم نرفته باز از تجربه خودم بگم استاد چون داخل فایل اشاره به پیاده روی و طبیعت کردید. بگم که من خیلی کوه میرم تقریبا هر جمعه من کوه میرم. استاد اونقدر لذت میبرم از مسیر قله اولا همش تند میرفتم که برسم قله اما باز از وقتی تمرکزی دارم روی خودم کار میکنم با فایلهای شما خدا عزیزم شاهده که اونقدر لذت میبرم از طول مسیر و نگاه به کردن به جزییات مسیر اونقدر حس آرامش بهم میده

    اونم تنهایی و به قول خودم خوارکه برای سپاسگذاری از خداوند بزرگ (خدایا شکرت که توی شهری زندگی میکنم که هر وقت از شبانه روز اراده کنم با پای پیاده ده دقیقه به مسیر کوهنوردی اونم با تنوع انتخاب مسیر و قله های زیبا و کوههای بکر پر از درخت بلوط و آبشارهای زیبا خدایا شکرت بابت این همه نعمت و زیبایی که بوده و من تازه دارم میبینمشون با تغیر فرکانسم

    استاد از شما سپاسگذار هستم..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    متین گفته:
    مدت عضویت: 1649 روز

    به نام خدای هدایتگر

    سلام به همه عزیزان استاد ومریم جان مهربان

    دیروز حسم میگفت استاد فایل جدید گذاشته ولی انقدر اینور و اونور کردم تا اتفاقی که خودم یکی دو روز بود فرکانس بهش داده بودم رو خلق کردم و خب درسهاشم گرفتم و دارم مینویسم .

    از اونجایی که دارم روی عزت نفسم کار میکنم و این فایل هم کاملا به عزت نفس ربط داره . کنترل احساسات که استاد در جلسه اول صحبت کردند و تو این فایل خیلیی خوب این مسئله رو باز کردند و توضیح دادند چون واقعا نمیدونستم چیجوری میشه به احساساتمون غلبه کرد حتی احساسات خوب .

    و اما اتفاقاتی که برام رخ داد تا به اینجا رسیدم و اومدم کامنتمو بزارم .

    من چند ماه پیش از طریق یکی از دوستانم هدایت شدم به دکتر طب سوزنی که خداروشکر با پا گذاشتن برروی ترسهام وقت گرفتم و دو روز پیش جلسه اول رو رفتم .

    چیزهایی که در ذهن من بود و از اونجایی که هنوز آدمی هستم که استرس داره و آلرژیمو نتوستم خوب کنم و انرژیم پایین هست پیش دکتر رفتم .

    و با اینکه جلسه احساس قربانی شدن رو خونده بودم و تمرینات انجام دادم همش در ذهنم احساس قربانی شدن بود که بخودم میدادم و نیاز به ترحم اونم از سمت دکتر که به من توجه بشه من خیلی بدبختم و …

    و هی یادم میومد و میگفتم نه متین تو باید با عزت نفس باشی صاف بشین ، محکم باش ، پاتو تکون نده ، یوقت گریه نکنیا و ضعف نشون نده ، خب خدارو شکر محکم صحبت کردم و دکتر حرفهای خوبی بهم زد شاید حرفها تکراری بود ولی باید بازم رودر رو از کسی میشنیدم . بعد هم کارهایی که لازم بود رو انجام داد.

    و انقدر احساس سبکی میکردم و عالی بودم که تا فرداش رفتم و‌به دوستم گفتم . و خب دوباره گفتم من خیلی استرس داشتم همیشه و برا همین چیزها مشکلم بود. و اونروز هم انقدر حرفهایی زده شد که در مورد احساس قربانی شدن بود و خب منم هی قبلم یادم میومدم و یجاهایی هم منم از خودم صحبت کردم .

    در حالی که همیشه استاد میگن اگر نمیتونیم تمرکز بر نکات مثبت داشته باشیم دهنمونو ببندیم که من اینکارو نکردم .

    من اونروز که بعد از اونهمه احساس قربانی شدنی که همش فرکانس داده بودم بهش با اینکه هی جلوی خودمو میگرفتم و میگفتم نه حالا اینکه قربانی شدن نیست من گفتم فلان خاطره رو ولی حس قربانی شدن ندارم و خیلی هم خوبم و آگاه هستم و خطا هم نمیکنم .

    ولی وقتی اومدم خونه افتادم تو چرخه معیوبی که همیشه برام تکرار میشده و اون احساس قربانی شدن و احساس گناه دادن رو من به پدرومادرم دادم .

    چرخه معیوبی که مادرم همیشه مارو مینداخت وسط برای گرفتن پول .

    در حالیکه پدرم نسبت به قبل خیلی خوب شده ولی هنوز که هنوز هست مادرم چیزی میخواد بخره و اونروز ظروف احتیاج داشت و منم گفتم فلان ظروف خیلی قشنگه و برو بخر . همون موقع گفت خب برو از سایت بخر برام .

    و من با اینکه قبلا گفته بودم که دخالت نکنم تو خرید کردن و بگم خودش بره انجام بده ولی خیلی مثل اینا که خام میشن و سریع انگار تو خواب و هیپنوتزم شده کارهارو انجام میدن منم دقیقا رفتم تو سایت و یکی یکی انتخاب کردم و موقع پرداخت بهم گفت خب از بابات پول بگیر در حالی که هر 3تامون کنار هم نشستیم و مامانم به من گفت بگو بهش کارتشو بده .

    و منم گفتم ولی پدرم جواب که نداد اولش و بعدشم با لحن بد با من حرف زد و من خیلیی ناراحت شدم و همون موقع چیزی نگفتم و رفتم سراغ کارهام ولی انقدر عصبانی و ناراحت بودم و همش نشخوار فکری داشتم و اصلا نمیتونستم جلوی خشمم رو بگیرم . در حالیکه روز قبل هم دکترم گفت هروقت اتفاقی افتاد تو این 3تا سوال رو بپرس ولی اصلا نمیتونستم تمرین رو انجام بدم و فقط احساس خشم شدید بود که همش در ذهنم چرخ میزد و سرزنش کردن مادرم که بیا همیشه منو میندازه وسط و بعدش میشینه کنار .

    بعد از یه 40 دقیقه که میخواستم برم تو اتاق پدرم گفت شماره کارت بده که منم با عصبانیت جواب دادم و بعدش گریه م گرفت و گفتم من شخصیت دارم با من درست حرف بزن . و از اونور هم به مادرم گفتم تقصیر تو هم هست که منو میندازی وسط خودت برو با شوهرت خرید کن .

    و نتایج : احساس قربانی شدنی که به خودم دادم ، جلب ترحم احساس گناه به پدر و مادرم که بعدا ازم معذرتخواهی کردن . و حتی جالبه که من هنوزم میگم شما تغییر کنید .

    و بازم بعد از همه اینا سرزنش کردن خودم تا شب و هی میگفتم حداقل خودتو سرزنش نکن همه اینکاهارو خلق کردی ولی حداقل سرزنش و توهین بخودت رو انجام نده .

    ولی خب خیلی سخته بازم همه اینارو میدونی ولی نمیتونی انجام بدی .

    من اگر زودتر این فایلو میدیدم جلوی این اتفاق رو میگرفتم با برخورد بهتر .

    ولی من خواسته ترحم ، دلسوزی ، افکار قربانی شدن همه اینارو دوروز برای خودم ساخته بودم و خدا هم پاسخ داد .

    من میتونستم همون موقع برم تو اتاق و کاملا بپذیرم که من مسئولم پس باید بهترین رفتار رو داشته باشم .

    یکم آب میخوردم و سریع شروع میکردم به نوشتن و میگفتم که همشون پاره ای از من هستن پاره ای از خدا هستن و کلا سکوت میکردم و یا میرفتم پیاده روی و باعث میشد حالم بهتر بشه .

    ولی از طرفی هم این سوال پیش مییاد که خب من حرفام درونم میمونه اونارو چیکار کنم ؟؟

    من خودمو آروم میکنم و از اون قضیه با سکوت میگذرم و خب اونهمه خشم و حرفهایی که باید بزنم رو سرکوب کردم و تمام مشکل من از حرفهایی هست که سالها در درونم زدم و به دیگران بروز ندادم ناراحتیمو و گاهی بصورت پرخاشگری اون حرفها چند کلمه زده شده ولی هیچوقت خواسته هام رو مه دلم میخواد چه رفتاری داشته باشن رو نگفتم خب اینارو باید چیکار کرد ؟

    احساس میکنم کوهی از رفتارهای غلط هست که باید درستش کنم ولی هنوز نمیتونم .

    سالهاست که احساس میکنم باید از خانوادم جدا بشم ولی نمیتونم .

    گاهیوقتا هم خودمو برای اینکه الان من دارم پس چیکار میکنم اینهمه مدت هست من تو سایت هستم پس چرا تغییر ریشه ای نمیکنم و چقدر عالی هستن بقیه .

    هرچند این حرفا میان تو ذهنم ولی بعد دوباره امید میدم به خودم، امیدی که از سمت خدای مهربانم مییاد و میشینه در قلبم …

    متین تکاملت باید طی بشه

    متین انتظار نداشته باش تو که از نظر خیلی رفتارها مشکل داشتی و کسی هم نبوده کمکت کنه تو عزت نفست تخریب شده تو خانواده پر استرسی بودی ، تو تنها بودی همیشه بهت بی توجهی میشدی تو همچین جا و محیطی بزرگ شدی و هنوزم هستی و انتظار نداشته باش با دوسال کار کردن همه چی درست بشه

    تو نسبت به بقیه باید زمان بیشتری بخودت بدی و انقدر خودتو مقایسه نکن با دیگران اگر بقیه 4تا مشکل داشتن و درست کردن و خیلی عالی شدن .

    ت‌ 30تا مشکل داری و باید هی کم کم درست کنی ، بخودت فرصت بده اگر این اتفاقها میدفته تو حداقل متوجه میشی کجاها هنوز ایراد داری .

    و این خیلیی عالیه که بعد از چندین ماه این درگیری بینتون پیش اومده و اگر نگاه کنی به گذشته خیلی زود به زود پیش میومد و این یعنی تو خیلی بهتر شدی و آفرین بگو بخودت و درس بگیر از اتفاقات.

    همونطور که با اینکه اون درگیری بینمون پیش اومد من بعدش بازم با بابام حرف زدم و همینطور با مامانم و نزاشتم این انرژی بد بینمون بمونه .

    و من دیشب پرسیدم من باید چیکار کنم چه چیزی باید در من تغییر کنه که بهم گفته شد ببخش خودتو و ببخش دیگرانو و مخصوصا بخشش خودمو و با اینکه قبلا هم بهم گفته سده بود ولی خیلی انجام نمیدادم و بعد شروع کردم به نوشتن و بخشیدن خودم .

    و امروز صبح هم فایل کمی گوش دادم و تو اینستا رفتم و کامنتهای خوبی که برام گذاشته بودن حالم

    بهتر شد و انگار یه حس زندگی اومد درونم .

    و به پدر و مادرم هم با حال خوب سلام دادم . و جالبه یه اتفاقی افتاده بود و کمک میخواستم که تختم جا به جا بشه و جارو کنم و مادرم و پدرم اومدن کمک و آخرش هم ازشون تشکر کردم و بازم انرژی خوب بینمون ردو بدل شد .

    و بازم بخودم آفرین گفتم که متین ببین اگر قبل بود تو تا چندین روز سلام نمیکردی و همش با لحن بد حرف میزدی باهاشون .

    و همین یه تغییر بزرگه که سریع حالتو خوب کردی و نزاشتی انرژی بد بینتون باشه .

    خوشحالم درس گرفتم ، درس کنترل خشم .

    برای من باید محلو ترک کنم و بنویسم و همون برم تو حموم شاید یکم گریه کنم و بنویسم و بخودم حرفای خوب بزنم .

    یا نقاشی کردن و گوش دادن به موزیک . باید اینهارو انجام بدم .

    پیاده روی هم خیلی خوبه ولی فکر نکنم همون موقع بتونم انجامش بدم .

    گاهیوقتا خجالت میکشم از این اتفاقاتم مینویسم میگم نکنه یه آشنا ببینه من چی نوشتم و پیش خودش چی فکر میکنه( توجه به نظر دیگران)

    این فکر مییاد ولی بازم مینویسم و میگم مهم نیست تو کار خودت‌ بکن :)))))

    خیلی طولانی شد حرفهام ولی امیدوارم مفید باشه .

    خدایا من را به راه راست هدایت کن به راه آنان که نعمت داده ای و نه گمراهان .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    حمیده کرمانی گفته:
    مدت عضویت: 1192 روز

    سلام و درود بر استاد توحیدی. استاد من از تصمیم نگرفتن همیشه رنج می برم. متاسفانه منفعل هستم. تابع جمع. بیشتر منتظر تصمیم دیگرانم. من خیلی سخت تصمیم می گیرم خیلی سخت. بیشتر وقتها دیگر کار از کار گذشته. برای همین در زندگیم بیشتر خودم رو در هیچ چلنجی آزمایش نکردم. راستش از چلنج می ترسم. تو دل ترسهام نرفتم. شاید اقتضای کار کارمندی هست. جسارت رو خیلی دوست دارم ولی ندارمش. بزرگترین تصمیم زندگیم اینه که در سایت شما باشم و هر روز شما رو گوش کنم. دوره ها رو نوبتی بخرم. و خودم رو ملزم کنم که عمل هم بکنم. خدا رو صدهزار مرتبه شکر که تاثیرش تو زندگیم بسیار زیاده و من از این تصمیم خودم بسیار بسیار خرسندم و شاکر از خداوندم و از شما. ولی هنوز از خودم راضی نیستم. امروز اتاق کارم رو مرتب کردم بعد از بیست و نه سال انبوهی از کاغذ هایی که ایدهایم رو در اون نوشتم روی میزم تلنبار شد. به تک تک اونها نگاه کردم. ایده های جالبی بودن و هستن. ولی تبدیل به کاغذ پاره ای شدن که سالها نگه داشتم تا روزی به اونها عمل کنم. همکارانم می گن آدم خلاقی هستی ولی من فقط ایده پرداز خوبی هستم. دوست دارم عمل کنم و تصمیم بگیرم ولی نه در شرایط احساسی و از روی هیجان خدا رو شکر. حال از خدای خودم خواستم که هدایتم کنه تا یکی از این کاغذ پاره ها رو انتخاب کنم و عملی ش کنم. اره ازش خواستم همین امروز که فایل شما رو دیدم.

    دیروز فایل دوازده قدم (قدم دوم) رو با جان و دل شنیدم شما گفتید که می خواهید فایل ها رو به زبان انگلیسی انتشار دهید و محکم و قاطع بیان کردید. من داخل سایت دیدم که تصمیم خودتون رو عملی کردید فایلهای زبان انگلیسی با کیفیت عالی .

    با تمام وجودم شما رو تحسین کردم. و خداوند بزرگ رو شکر کردم که به قول شما خودمان زندگی خودمان رو رقم می زنیم. شکر شکر شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: