عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 27 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-06 05:53:472023-05-08 07:32:32عواقب تصمیمات احساسیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
مورد 2:
درباره تجربیاتی بنویسید که در چنین شرایطی توانستید ذهن خود را کنترل کنید. یعنی تحت تأثیر آن احساسات لحظه ای، هیچ تصمیمی نگرفتید یا حرفی نزدید و بعدا چقدر شرایط به نفع شما پیش رفت. اما با چشم خود دیدید فرد دیگری در همان شرایط یکسان، نتوانست ذهن خود را کنترل کند و بر اساس آن احساسات تصمیماتی گرفت که بسیار از آنها ضربه خورد.
بنویسید در آن شرایط، چه راهکاری را برای کنترل ذهن در آن لحظه به کار بردید؟
من یبار که با عزیز دلم تو دهات زندگی میکردیم ، نمیدونم چیشد و فاطمه جون خیلی اعصابش خورد شد بهم ریخت و خشمگین شد، و من میدونستم که چند لحظه دیگ اروم میش و تموم میشه این لحظات ، خیلی آروم برخورد کردم و باهاش همگام نشدم که منم اعصابم خورد بشه و ناراحت بشم و منم بهم بریزم ، قربونش صدقش رفتم و باهاش آروم صحبت کردم و اجازه دادم خشمش خالی بشه و به حالت عادی برگرده ، حتی بعدش خودش معذرت خواهی کرد و منم خیلی خوشحال شدم و راضی شدم از خودم که تونستم تو اون موقع دووم بیارم و چیزی نگم یا حد اقل دعوا نکنیم ، حالا هرچی که بود من دیگ آتیش این معرکه رو با حرفایی که در جوابش ممکن بود بگم رو نگفتم و خیلی از توهینا یا ملامتا یا حرفای رکیک رو جواب ندادم و اجازه دادم زمان همه چیزو حل بکنه و خداوند کمکم کنه
اما خب عزیز دلم همچنان تو این عصبانیت موند و طول کشید که به این حرص و خشم کنترل پیدا کنه و خیلی اذیت شد، ناراحت شد و احساس بدی رو تجربه کرد
راهکاری که تو اونموقع داشتم؟
من والا تا جایی که یادم میاد اینبود که میخاستم فقد آروم باشم و حرفای استاد یادم میومد و سعیی میکردم به زندگی امیدوار باشم که میتونم زندگیمو بسازم و شرایط برای من همیشه عالی خواهد بود ، پس دلیلی برای ناراحتی وجود ندارع و من باید حس خوشبختی رو ایجاد کنم و همیشه تو مواقع سخت هست که باید عیار خودمو بسنجم و کنترل ذهن داشته باشم و پاداشها بعد این کنترل ذهنها میرسه ، و من باید فقد تو مسیر باشم
سعی میکردم این باور رو بخودم بگم که هرکس داره هرچیزی رو میگه یا بهش توجه میکنه یا فکرش به سمتی میره بخودش مربوطه و فرکانس هرکسی رو خداوند میگیره و جوابشو بهش میده ، منی که نتایج خوب و احساس خوب و حس خوشبختی میخام باید دووم بیارم و ادامه بدم ، جهان به قدری دقیق هستش که هیچکس تو زندگی هیچکسی چه درجهت خوشبخت کردن یا بدبخت کردن دخالتی نداره
و منی که دارم رو خودم کار میکنم مطمئنم نتیجه خوبی رو خواهم گرفت، هرچند شاید اتفاقی بیفته که شاید دوسندارم، آنا من بخدای بزرگ و رحمان و رحیم ایمان دارم
اما چیزی که هست باید به همسرم بعوان شریک زندگیم و همراه و رفیق خودم اعتماد کنم ، احترام قایل باشم، تاجایی که میتونم موجبات خوشحالی خودمو و خودشو فراهم کنم، و میدونم خداوند بهم کمک میکنه تن این مسیر ، و از اونجایی که خداوند همه چیز رو ساده و راحت انجام میده راهکاراشو جلو روم میزارع
من یه راهکاری هم که دارم بنظر خودم چیزی که خیلی حالمو خوب میکنه و کمکم کرده ، اینه که میام یه آهنگ خوب میزارم گوش میدم و سعی میکنم تصویر سازی خوبی بکنم یا باهاش همخونی بکنم یا اصلا به چیزی فکر نکنم حداقل
یا…بعد عروسیمون میام چند دقیقه فیلم عروسی رو هر روز چند دقیقه میبینم و سعی میکنم یه یادم بیارم لطف خداوند رو ، پاسخهای خداوند رو یه درخواستهام، جایی که باورام برام داشتن کاررمیکردن ، جایی که خدا خودش داشت زیبا میکرد همه چیو
در کل من بعد از خرید دوره دوازده قدم و کار کردن بی وقفهی روزانه روی خودم خیلی تغییر کردم و واقعا اصلا از کوره در نمیرم مگر تو چندتا مورد که یکیش گاهی وقتا با همسرمه …و خیلی دارم رو افکارم مسلط میشم و ناظر میشم
و خداوند رو واقعاً شاکرم که دارم تو این مسیر فوقالعاده حرکت میکنم و تکامل خودمو دارم طی میکنم
سلام به استاد عزیزم
استاد ازتون سپاسگزارم بابت این فایل بینظیر و فوق العاده
که نقاط کور و تاریک ذهنم و برام روشن کرد
استاد من حودم جزو اون دسته هستم که
تو شرایط احساسی مثبت تصمیماتی میگرفتم که واقعا اون شیرینی اتفاق مثبت و برام زهرمار میکرد
بخوام مثال بزنم
چند سال پیش قرار بود 10 ملیون بیاد تو حسابم و من خیلی ذوق داشتم که اون پول زودتر بشینه تو حسابم
و گفته بودن که تو یه تاریخ مشخصی که الان خاطرم نیست مثلا پونزدهم ماه اون پول میاد به کارتم
من فکر کنم دهم ماه بود موجودی گرفتم و دیدم اون پول تو کارتمه
و خیلیییییی ذوووووق زده شدم
اصلا داشتم پرواز میکردم
به خواهرم که کنارم بود گفتم
یک ملیون از این پول برای تو
خواهرمم
با کمال میل قبول کرد و رفت با اون پول دقیقا همونروز برای خودش لباس خرید
و من هر مووووقع اون لباس و تو تن خواهرم میدیدم به خودم فحش لعنت میفرستادم که چرا انقدر جو گیرم
ولی خب خداروشکر با آشنایی با قانون تا حدودی تونستم رو خودم کنترل داشته باشم
ولیییی بازهم این مورد خیلی اذیتم میکرد
و اصلا تبدیل به یک رسم شده بود تو خونمون
که کوچکترین اتفاق مثبتی که برام پیش میدمد همه ازم شیرینی مبخواستن
حتی تو دوران بارداریم من تماااام وقتایی که میرفتم سونوگرافی و دکتر بهم میگفت که پسرم سلامت
خانواده م ازم میخواستم که مهمونی بدم
چون انقدددر در گذشته بخاطر اتفاقات خوب تصمیم احساسی غلط گرفته بودم تبدیل به یک رسم شده بود که جالب اینجاست فقط هم از من انتظار داشتن
ولی دقیقا از به دنیا اومدن پسرم تصمیم گرفتم رو این مورد کار کنم
و تعداد تصمیمات احساسی رو کم و کمتر کنم
الان الحمدالله از شرایط موجود راضی م
ولی اگه یه کم از خودم غفلت کنم
دوباره بر میگردم سر جای اولم!
راهکارمم صحبت کردن با خودم بود
یعنی ساعتها با خودم صحبت میکردم و میکنم تا در مواقع خوشحالی فقط خوشحالی کنم و وعده و وعید ندم!
عاشقتونم استاد
عاشقتونم خانوم شایسته نازنینم
سلام به جناب آقای عباس منش
من امروز داشتم این فایل شما رو گوش میدادم البته برای بار دوم بود که این فایل رو گوش میدم
برای این فایل چیزی که خودم برای خودم نت برداری کردم این بود:
مصادق این فایل دقیقا همین جریان هست گاهی آدم تو زندگی داره درست عمل میکنه یا درست رفتار میکنه منتهی یه عده بی جهت با آدم شاخ به شاخ میشن و اینجاست که آدم یاد این میفته تو یه برهه ای داری یه جاده ای رو میری در میلی ثانیه یه تصادفی رخ میده که شما مجبوری در هزارم ثانیه همزمان هم ترمز گاز فرمان تااااا حفظ و کنترل خونسردی کلیه سرنشینان و… که راهبری کنی اینجاست که به تبحر و مسلط بودن خودمون برمیگرده به درک از شناخت خودمون و محیط اطرافمون
خیلی برای من این مدلی رخ داده که گاهی تو میلی ثانیه باید خودت رو از مهلکه دور کنی
من یه برهه تو محیطی بودم که حتی اگر درست هم میخواستی رفتاری کنی آدمایی بودن که متاسفانه من بهشون روانی میگم از بی دلیلی از هیچی و پوچی از کاه کوه میساختند و منطقشون فقط دعوا بود فقط و فقط و فقط
من خودم یه برهه خیلی چوب رفتارهای این آدما میخوردم مثلا بلد نبودم با این موضوع چگونه مقابله کنم چگونه به قولی مدیریت بحران کنم تا بحران مدیریت رخ نده
من یه برهه فکر میکردم باید حتما با این افراد مقابله به مثل کرد دیدم اشتباه دارم میکنم اولا جز اینکه خودمو اذیت میکنم چیزی نداره دوما این مدل آدم ها روانی هستند آیا منم در شخصیت این آدم ها هست؟!
از یه جایی به بعد خیلی رو خودم کار کردم حتی حتی حتی با اینکه کاری به این افراد نداری و اونا دنبال حاشیه هستند یه فاصله ای ازشون داشته باشم عین کرونا که میگفتن یه فاصله 1.5 الی 2 متری همین دقیقا همین از این آدم ها باید فاصله شخصیتی فاصله گفتمانی و گفتاری و هم نشینی گرفت
دقیقا تا 90 درصد جواب داده برام
دقیقا از وقتی که رو خودم کار کردم خونسرد تر بشم اگر حتی جایی حق با من هم هست ببینم این حق چقدر ارزش داره براش خودمو اذیت کنم وارد یه بحث بشم تهش زد و خورد هم داشته باشه
خیلی از اوقات تا قبل از اینکه رو خودم کار کنم جوری بود بعد از مشاجره تا یه هفته خودم ناراحت بودم با اینکه میدونستم حق با من بوده ها ولی: از اینکه تو ناراحتی چرا اون حرفی رو زدم نباید میزدم چرا مثلا اگر دو تا چک سمتم آمد منم چهار تا چک زدم چرا شخصیتم باید این بشه! برای همین دیدم من که بقیه رو نمیتونم ادب کنم نمیتونم منطق شمولیت عمومی رو بهشون یاد بدم موظف هم نیستم بهشون یاد بدم و انرژی الکی بذارم باید روی خودم پس کار کنم چطوری:
تو شرایط بغرنج عصبی نشم
ظرفیت طرف مقابلم بشنوم
حساسیت هاش بشنوم
یه عده ای واقعا مریضن بلد نیستند حرف بزنند فقط سریع نون پایان رو سوت میزنند که دعوا رو اول انتخاب میکنند
برای همین باید این آدم ها رو از دایره ی خودم بیرون نگه دارم
حالا من خودم حمام تا حالا امتحان نکردم ولی خب چیز خوبی هست قطعا اب سرد
ولی من اصولا بعد از اینکه به نتیجه رسیدم باید روی خودم کار کنم هر زمان در شرایط بغرنج قرار میگیرم: گشتم دیدم چه چیزهایی منو آروم میکنه
مثلا پیاده روی میرم
گاهی آهنگ هایی که آرومم میکنه حالم به دوران خوش میبره گوش بدم
عطر مورد علاقم رو استشمام کنم
گاهی خوابیدن آرومم میکنه
و همیشه برای خودم این چارچوب رو اصل اصول الگوی تربیتی خودم کردم که تو دعوا و مشاجره هیچ فعل عام المنفعه ای نیست چون اگر طرفین این منطق رو داشتند حداقل یه طرف از مشاجره هیچ وقت کار رو به دریدن پرده و حرمت ها نمیبرد
برای همین همین ابدا دیگه تا جایی که میشه هیچ وقت وارد این فضا حداقل و حتی الامکان نمیشم
ولی خب نمیگم 90 درصد حل شده ولی تا 75 الی 70 درصد برام حل شده این موضوع
از طرفی هم خیلی از اوقات بوده مثلا رفتم خرید… یا تو رانندگی… دیدم واقعا یه عده بی اعصاب هستند من سعی کردم اونجا حتی اگر بگن فلانی ترسو بود یا نمیدونم بی عرضه بود یا هر چی، من سعی کردم اهمیت ندم و راحت تر برای آرامش و آسایش خودم و اطرافیانم چشم پوشی کنم همیشه یه مثالی میزنند همه چی از نازکی میبره الا زبان آدم میزاد از کلفتی
من همیشه سعی دارم میکنم حتی باید روی خودمم بیشتر کار کنم که حرفی یا رفتاری یا عملی نکنم که سبب بشه وقتم و شخصیتم و اعصاب و روانم با یه عده که در سطح من نیستند بیارم پایین یا تلف کنم
برای همین یه برهه دیدم دارم وقت و زمانم تلف میکنم یا دارم روانم رو داغون میکنم گاهی اگر آدم جلوی این شیوه رو نگیره کینه ای میشه تا حدی که میگه چکار کنم این آدم بمیره… پس وقتی میتونم روح وجود پاک خودمو لکه دار نکنم کاری نکنم که سبب بشه بعدش پشیمون بشم چرا باید دست به ادامه این روش و شیوه بشم
من یه برهه کارم مربوط به امور زندان ها بود 99.999 درصد افرادی که قاتل شده بودند باشون به درد دل آدم مینشست میگفتن از روی خشم لحظه ای و آنی بود از روی عدم کنترل خودمون
و اونا شدن برام الگوی بیشتر
منم برای همین با خودم عهد بستم هیچ وقت تو رفتارم تو عملکردم مرز بین جسارت و توهین که یه مویی هست رو رد نکنم
و هیچ وقت حتی حق با منه و طرفم آدم بی منطق هست خودم مستقیم باش وارد جدال بی نتیجه نشم
و بهترین و بالا ترین خویشتن داری این هست
آدم صبوری کنه
آدم تواضع به خرج بده
آدم سکوت کنه
من خیلی از اوقات تو یه دعوا به ناحق دو تا چک هم خوردم میتونستم سه تا هم بزنم یا قدرتش داشتم از قانونی طرف رو شبانه دست و پاش ببندم ولی همیشه خدا رو اول و آخر گذاشتم و به خودم زمان دادم و با خودم گفتم تو ازش بگذر بذار سر دوتا کوچه دیگه این الم شنگی رو به پا کنه اونا حقشو کف دستش بذارن تو بگذر
من گاهی اوقات که عصبی میشم با خودم نجوا میکنم و خودم سعی میکنم خودمو آروم کنم به خودم قوت قلب بدم و اجاره ندم حرکتی کنم حداقل پیش خدای خودم ناراحت و خجالت زده باشم
ممنون از وویس تون من این وویس خیلی دوست داشتم چون خودم برام خیلی اتفاق افتاده و خیلی رو خودم دارم کار میکنم
که موقعی که عصبی میشم خلق و خوی حیوان آدم نما نگیرم و طرف مقابلم رو ندرم
چون این آدم های حیوان نما قطعا جایگاهی بین انسان ها ندارن و به مرور زمان از هستی حذف میشند
همیشه میگن هرگز نخورد آب به زمینی که بلند است… واقعا همینه آدم باید اگر زور داره اگر قدرت هم داره در برابر خدا فقط سر پایین بیاره و هیچ وقت با بنده ای از خدا به ناحق حتی به حق ظلم ستیزی نکنه
منم برای خودم الگو گذاشتم که هر جایی برام شرایط بغرنج ایجاد شد خودم حمایت همون رانندگی و تصادف… در میلی ثانیه خودمو از مهلکه دور کنم
دقیقا بعد این تعهد خودم به خودم چندین مورد پیش آمده دیدم اگر تو بدترین شرایط بغرنج فرکانس خودمو مثبت کنم خیلی راحت تر میتونم از این محیط گذر کنم چون ما قطعا ضامن این نیستیم که 100 درصدی شرایط عالی برای خودمون ایجاد کنیم گاهی شرایط بغرنج ناخواسته پیش میاد ولی میتونیم با مدیریت خودمون با خویشتن داری هامون به سهم خودمون شرایط رو کنترل کنیم و بعد تعهدم چند مورد پیش آمده که خیلی قشنگ با صبوری کنترل کردم و دیدم اگر حتی یه کلمه اضافه تر خودم ادامه میدادم با یه حرکت بیشتر خودم عمل میکردم ممکن بود جریان به دعوای فیزیکی ختم بشه
بازم ممنون
بازم شکر الله باری تعالی که این قدرت و موهبت بهم داد بتونم این فایل رو گوش کنم و بسی لذت بردم
سلام خدمت استاد عزیزم،مریم جان نازنین و همه دوستان خوبم
استاد عزیزم و مریم جان بسیار سپاسگذارم بخاطر این میزان دقت و تلاشی که برای فهم تک به تک موضوعات دارید و در اختیار ما قرار میدید.
داشتم فایل رو گوش میدادم و راهکارهای زیادی به ذهنم اومد که در شرایط خشم و عصبانیت بهم کمک میکنه ولی با خودم فکر کردم علت خشم و عصبانیت چی میتونه باشه؟
به طور حتم برای هر فردی موقعیت هایی پیش می یاد که دچار شرایط احساسی شدید بشه ولی چه چیزی باعث میشه در شرایط احساسی بد تصمیم گیری کنیم و بعد پشیمون بشیم؟
به نظر من تنها دلیل تصمیم گیری در لحظات احساسی شدید، مهم بودن اون موضوعه
یه موضوعی یا فردی یا موقعیتی یا یه اتفاق خاصی خیلییی برای من مهمه که اگه اوضاع برخلاف تصورات و انتظاراتم پیش بره عصبانی میشم. چون انتظارم برآبرده نشده و چیزی خلاف تصورم رو تجربه کردم(این موضوع بیشتر برای احساسات شدید منفی هست که باعث عصبانیت میشه)
نمونش چندشب پیش داشتم پیاده میرفتم خونه، از کنار یه پسر رد شدم داشت با گوشی صحبت میکرد، یه چند قدم که رفتم جلوتر صدای داد و فریاد پسره بلند شد که به شدت از طرفی که پشت تلفن بود عصبانی بود. سعی کردم توجه نکنم ولی صداش رو میشنیدم که به طرف میگفت چی گفتییی؟چییی گفتیییی و…..
توجه همه ی ماشین ها به صدای پسره جلب شده بود و به طور حتم اون پسره انتظار نداشته طرف مقابلش همچین حرف هایی رو بهش بزنه.
وقتی توی یه موضوعی یا فردی غرق میشیم به طور حتم اون موضوع یا فرد برای ما مهم میشه و نسبت بهش حساس میشیم و دچار شرایط احساسی شدید نسبت بهش میشیم.
تقریبا یک سالی هست که با استاد عزیزم و آموزه هاشون آشنا شدم و از همون ابتدا تنها دلیل من برای حرکت توی این مسیر این بود که بتونم خودم رو اولویت زندگیم قرار بدم. یه دنیای درونی برای خودم درست کردم که فقط خودم توش باشم و نظر خودم مهم باشه.هر بار هم بیشتر و بیشتر دارم روی این موضوع کار میکنم که فردی یا چیزی برام مهم نباشه.
توی این یه سال هم هر بار بیشتر این رو درک کردم که کسی یا چیزی در بیرون نمیتونه روی زندگی من تاثیر گذار باشه پس فقط خودم مهم هستم و چیزی در بیرون مهم نیست وتنها خودم هستم که میتونم زندگیم رو اون مدلی که میخوام بسازم.
به قول استاد که در یکی از قسمت های دوره عشق و مودت میگفتن وقتی به فردی وابسته میشید (مهم میشه)دیدید که چه ضربه وحشتناکی از اون فرد خوردید و تجربه ی بدی داشتید دلیلش هم مهم شدن اون فرده.
حتی الان که توی امتحانام هستم با فرجه ی زیاد که برای هر درس دارم سعی میکنم فقط یه بار از روی جزوه بخونم و مرورش رو هم میزارم صبح امتحان(برخلاف گذشته که چندین بار میخوندم و باز هم راضی نبودم)
یکی بخاطر اینکه از فایل درس هایی از یک بازی یاد گرفتم من لایق این هستم که همه کاری برام راحت و آسان انجام بشه، اعتمادم رو به خودم و خدا بیشتر کنم و مهم تر اینکه زیاد غرق درس نشم خیلی برام مهم نشه که نتونم بخوابم و استرس و وسواس بگیرم. خیلی راحت تر دارم امتحان میدم و با احساس رضایت و شادی از امتحان برمیگردم و همینش خیلی خوبه.
هر موقع توی شرایط سخت مثل عصبانتیت،ترس، اظطراب و …. قرار میگیرم و میخوام تصمیم گیری کنم یاد حرف استاد می افتم که میگفتن وقتی یکم اوضاع بهم ریختس نیازی نیست کاری کنی فقط باید خودت رو آروم کنی.نیاز به هیچ اقدامی نیست فقط باید روی خودت کار کنی.
به خودم میگم لیلا یه دقیقه صب کن، یه لحظه صبر کن اوکی الان تصمیم نگیر. یه لحظه به خودت فرصت بده و میرم خودم رو اروم میکنم و بعدش همه چی روبه راه میشه.
مدیتیشن، نامه نوشتن برای خودم،فایل های استاد، خوندن مطالبی که از فایل های استاد نوشتم،نماز و…. اون لحظه میتونه خیلی ارومم کنه.
سپاس از این نکته ی مهم که یاد آور شدی لیلا خانم
دقیقا مهم بودن موضوع یا یه فرد یا یه اتفاق خیلی تاثیر گذاره
من دقیقا داستانی از زندگیم یادم اومد که میخوام بگم
خیلی خلاصه سر کار توی ویلا داشتیم نقاشی دیوار و سقف انجام میدادیم خیلی معجزه وار فردی بدون اطلاع دادن به ما وارد لیلا شد و یه مقدار وسایل رو بیرون برو و هندزفری من رو هم لای وسایل بود اون موقع حدودا 2 سال پیش 500 هزینه کرده بودم
((((الان که می نویسم کامنت شما بیشتر برام قابل درک میشه )))
موقع رفتن به خونه فهمیدم اصلا اولش گفتم حتما تو ماشین گذاشتم رفتم دیدم نبود داخل رو بیرون رو گشتم دیدم نبود گفتم ولش رفت که رفت
پولش واسه من اون موقع زیاد بود
ولی اهمیتش برام کم بود به خاطر همون اصلا احساسم بد نشد اصلا حتی به اندازه ی یه سر سوزن ولی اولش باورم نشد که رفت
حالا نتیجش چی شد من 2 هفته بعد مارک بهتر با طول عمر باتری بالا تر با قیمت پایین تر بدون هیچ زحمتی خریدم خیلی راحت
ولی
همین 6 ماه پیش توی دوباره سر کار داخل یکی از برج های چیتگر طبقه هفتم نزدیک ظهر کار میکردم دستم رو بردم از جیب پشتم گوشیم رو بردارم ساعت رو دیدم میخوایم بزارم سر جاش از دستم لیز خورد افتاد زمین فاتحش خونده شد همین که اومدم برداشتم و اوضاعش رو دیدم اونقدر بهم ریختم که از شدت عصبانیت چنان با دستم با کابینت ام دی اف مشت زدم که قشنگ ام شدن دستم رو احساس کردم و راحت 1 ماه درد اون واکنش احساسی منو اذیت کرد چرا چون برام مهم بود
اگر با خونسردی با هر موضوعی آدم برخورد کنه میتونه براش خیلی راحت تموم بشه من اگه بخوام راهکاری که خودم آروم میشم رو بگم اینکه ورزش میکنم میرم با سرعت وحشتناک میدوم جوری که نفسم بالا نیا یه فعالیت فیزیکی خیلی ضربانی بالا با تایم مثلا 5 دیقه ای
اونقدر زود تخلیه انرژی میشم که توی اون یکی 2 دیقه یادم میره موضوع چی بود باید تمرین کنم باید تمرین کنم
بابت کامنت عالیتون سپاس گذارم خیلی خوب موضوع رو حداقل برای من باز کردید و من دلیل بعضی از نتایجم رو به وضوح هم دیدم و هم احساس کردم
سلام دوست عزیز
خوشحالم که مطالب براتون مفید بوده خداروشکرر
افرین دقیقا، فعالیت بدنی شدید برای کنترل ذهن خیلی عالییه
این کامنت شما هم در من انگیزه ای ایجاد کرد که هر اگاهی که در مورد فایل ها دریافت میکنم رو بنویسم تا به افراد زیادی کمک کنه.
ممنون از شما
با سلام به استاد عزیزم و دوستان خوبم به نظر من یکی از روش هایی که من خودم در شرایطی که به چالش بر میخورم تا بتوانم ذهنم را ارام کنم اینه که به خودم میگم ودر واقع این سوالها رو از خودم میکنم که ده سال دیگه این چالش برات چه شکلیه؟ برات خاطره هستش یا چالش؟ ده ساله دیگه بهش میخندی یا براش زار زار گریه میکنی ؟ یا اومده تا لانه کنه یا یک مهمانه که اومده چیزی رو بهت یاد بده ؟ و کلی از این سوالات و جالب اینه که پرسیدن سوالات و در واقع سوال درست اول این که منو از فرکانس اولیه خارج میکنه و دومم من رو ارام میکنه و قطعا زمانی که انسان ارام باشد و ارامش در وجودش جریان داشته باشد خداوندم پاسخ های درست رو بهش با نشانه هایش نشان میدهد. یکی از تمرین های دیگه من گوش دادن به موسیقی های ارامش بخش که باعث میشه سطح انرژی بدن تغییر کنه که واقعااا عالیه. یکی دیگه از تمرین های دیگه قدم زدن در پارک و توجه اگاهانه به اطراف و تحسین زیبایی های طبیعت هستش.
سلام خدمت استاد بنده قبل از آشنایی با شما خیلی عصبی بودم و تصمیمات بدی میگرفتم در زمان عصبانیت آشنایی با شما شروع یک زندگی خوب سرشار از خوشحالی و دیدن زیبایی ها بود که بعد چون در مسیر خوبی قدم میزدم با اساتید مدیتیشن آشنا شدم و در این مسیر برای کنترل خشم و ناراحتی خیلی به من کمک کرد همون نفس های عمیق در زبان عصبانیت در زمان عصبانیت میخواستم طلاق بگیرم و زندگیم بهم بزنم اما با ترک اون محل در زمان عصبانیت از این امر جلوگیری کردم هیچ وقت در زمان عصبانیت تصمیم نگیرید خیلی برای من بد بود و الان خداروشکر خیلی بهترم ممنون استاد عزیز
بنام خدای فراوانی ها
سلام به همه دوستان
یادمه تو دوره 12 قدم باد گرفتم بهترین کار برای اینکه تو زمانی که حالمون بده انجام بدیم اینه که ریشه اون فکر و باوری که حالمون رو بد کرده رودر بیاریم و درستش کنیم ودر واقع زاویه دید روعوض کنیم
بعضی اوقات نمیشه جونانقد احساساست منفی داریم سر اوناتفاق نمی تونیم اون لحظه با تغییر افکار سریع حسمون روخوب کنیم
و پیشنهاد استاد این بود که متناسب با روحیه خودمون البته بازی کنیم ، پیاده روی ، بدویم، کار فیزیکی شدید ، بازی کامپیوتری و ……
من تو این جور مواقع بهترین کار برای من عبادت و راز نیاز با خداست
قبلا نمی دونستم چرا ؟ ولی با آموزش های استاد متوجه شدم زمانی که حالمون بده ما ایمان نداریم ، شرک داریم ، توجهمون به این نیست که قدرت دست خداست وما خالقیم توی ضعف گیر میکنیم و وقتی عبادت میکنمبا پروردگار دوباره همه چی بر میگرده سر جاش
یعنی اینکه تمرکز میره روی خدا اینکه همه چیز دست خداست ، خدا با منه نگرانی ترس استرس معنایی نداره
تو فرکانس نیایش با خدا اون حال بدی ها میرن
بعدش کامنت نوشتن هم حال و هوای منو عوض میکنه مخصوصا اگر سعی کنم به ذهنم فشار بیارم که تمام زیبایی های فایل رو بکشه بیرون
برنامه یا بازی یا ورزشی که نیاز به تمرکز ذهنی داشته باشه
هر چیزی که صد ذهنم رو بخواد یعنی نیاز به توجه وتمرکز عمیق داشته باشه ( نوشتن ، دویدن و ….)
حتی یادمه یه زمان هایی اوایل حالم خیلی بد میشد بعد همون موقع خونمون مهمون میومد ومن اصلا متوجه نمیشدم چرا
ولی وقتی توجمع صحبت می کردم کلا تغییر فرکانس رو احساس می کردم
راستش الان هم یه اتفاقی افتاد که اون پاشنه اشیل قدیمیمو که ازش ضربه می خورم روقلقلک داده در حدی که درونم و ذهنم بمباران. افکار ناجور که هزاران بار تحت تاثیرش قرار گرفتم رو داره میاره ولی من دارم هی مثل پینگپونگ ضربات رو می گیرم و می دونم که این کنترل من واین تغییر فرکانس من به این الگوی تکراری نهایتا مسئله رو از ریشه حل میکنه
من کارمو چند روز پیش واسه یکی انجام دادم و قرار شد پول رو واریز کنه و شغلمهم طوری نیست که همون موقع واریز شه یعنی می تونه باشه منفعلا تواون جایگاه نیستم اون شکلیش کنم
زنگ زدم گفت دستم بنده
اگر قبلا بود خدا می دونه چه درگیری پیش میومد یعنی می رفتم پیداش میکردم با حس بد و …..
الان فقط ذهنم رو کنترل می کنم می دونم که هر چیزی بشه خیره منه
جالبه تا این کلمه رو نوشتم طرف همین الان خودش زنگ زد …..
واییی وایییییی چههههه پیام جالبیییی خدای من خدایا شکرت من امروز از یکی پول میخاستم سه بار تماس گرفتم جواب نداد باخودم فکر میکردم با خط دیگه زنگ بزنم چکار کنم تا اینکه من پیام شمارو خوندم که از کسی پول میخواستین و دهنتونو کنترل کردینو گفتین هرچی بشه ب نفع منه خدایا شکرت
سلام به همگی
از اونجایی که من به این مسئله خیلی فکر میکنم و خیلی درگیرم باهاش و دنبال یک راه حلی میگردم که احساساتم رو کنترل کنم مخصوصا توی رفتار با اطرافیان، به یسری نتایج دست پیدا کردم.
من فهمیدم برای کنترل احساسات و هیجانات ما باید انرژی مون رو متمرکز کنیم سر موضوعی که بهمون این امکان رو بده تا رفتار کنترل شده ای داشته باشیم و در عین حال از حق خودمون هم بتونیم دفاع کنیم.
مثلا فرض کنید فردی رو که احساسات کنترل نشده ای داره
بیرون از خونه، تو اداره، یا پیش دوستاش موقعیتی پیش میاد که منجر به عصبانی شدنش میشه. اون آدم چون نمیتونه احساساتش رو کنترل کنه و انرژیش رو متمرکز کنه 2 حالت براش بوجود میاد:
یا میاد رفتار نابههنجار و پرخاشگرانه ای انجام میده که تهش منجر به پشیمونی میشه…
یا اینکه مجبور میشه اونجا سکوت کنه و هیچی نگه؛ چون میدونه که احساساتش در اختیارش نیست
میدونه شدت عصبانیتش بیش از حد معمول هست
و ممکنه رفتاری رو انجام بده که نه تنها باعث میشه حقشو نگیره بلکه شرایط رو بدتر هم میکنه.
و اونجا اون آدم سکوت میکنه ولی از اونجایی که کنترلی روی ذهنش نداره بعد از ترک اون موقعیت، و گذشتن مدت زمان کوتاهی، اون موقعیت رو هی تو ذهنش مرور میکنه بارها و بارها
میگه چرا فلان کار و نکردم، اونجا باید اینو میگفتم، چرا هیچی نگفتم و…
ممکنه حتی تا چندین ماه اون موقعیت توی ذهن این آدم مرور شه و ماجرا براش تموم نشده باشه.
همچین شخصیتی باید همون لحظه تواون موقعیت خودشو خالی میکرده اگه خالی نکنه تا مدت ها اون موقعیت توی ذهنش مرور میشه و افکار همینجور رژه میرن واسش درصورتیکه اگه همونجا خالی میکرد خشمشو دیگه ماجرا تموم میشد و دیگه فراموش میکرد
ولی خب به چه قیمتی؟ به قیمت اینکه
آبروت بره
خراب شی توی جمع
مردم ازت حس بدی دریافت کنن
بترسن ازت
کلی قضاوت شی
و …
همه اینها ریشه از یک ذهن ضعیف داره ریشه از اینکه انقدری آدم از بچگیش با موقعیت هایی رو به رو شده که مخالف انتظاراتش بوده و ذهنشو بهم ریخته و اونقدری این اتفاقات تکرار شده در زندگیش که کنترل ذهن شو از دست داده و این ذهن انقدری قدرت گرفته که بصورت اتومات قفل میشه رو اینکه من بیام با عصبانیتم با صدا بالا بردنم یه قدرتی از خودم نشون بدم تا اینکه حرف من به کرسی بشینه باعث شده تو این موقعیتا نتونه ذهنشو کنترل کنه و انگار یک عقده ای در دلش هست که میخواد اون رو خالی کنه
بنابراین کاری که باید انجام بدیم اینه که باید انرژی خودمون رو متمرکز کنیم رو کنترل ذهنمون، رو کنترل احساسمون، عصبانیتمون رو کنترل کنیم. میدونم کار ساده ای نیست ولی طی روند تکاملی مون یاد میگیریم چی جوری با چه تکنیکهایی تو شرایط مختلف احساسمون رو کنترل کنیم فقط باید قدم اول رو برداریم.
یه فیلمی داشتم میدیدم فیلم خیلی جالبی بود ″ما میتونیم قهرمان باشیم″ خیلی فیلم جذابیه در عین جذاب بودن درسهای خیلی خوبی رو به همراه داره.
یکی از شخصیتهای این فیلم پسری بود که رهبر گروهی از بچه هایی بود که قابلیت های فراطبیعی داشتن اما رهبری که به حرف هیچکس گوش نمیکرد و میگفت حرف باید حرف من باشه. حتی موقعی که ″میسی″ هدایت گروه و میخواست بدست بگیره مقاوت شدیدی کرد: نه آقا این چه وضعشه ما چرا باید به حرف تو گوش کنیم و…
این پسر در بین این بچه های نیرومند تنها کسی بود که نمیتونست قدرتشو متمرکز کنه و اون کاری که میخواد رو انجام بده مثلا یدفعه آتیش درست میکرد بدون اینکه بخواد و کنترلی داشته باشه روش همه جارو آتیش میزد. کنترل انرژیش و قدرتش از دستش خارج بود واس خاطر همین بود که یوقتایی یه کارایی میخواست انجام بده نمیتونست اما یهو یه کارایی انجام میداد که نمیخواست و این کارا آسیب میزد به بقیه.
خلاصه این آدم رفته رفته یادگرفت که باید حرف گوش بده و کار تیمی انجام بده و یادگرفت که همه برای تیم دارن تلاش میکنن. رفته رفته کنترل انرژیشو بدست گرفت و تونست خودشو متمرکز کنه. هر کاری که میخواست انجام میداد و از قدرتش جوری استفاده میکرد که دست خودش باشه در نهایت هم تونست بر دشمناش پیروز بشه.
ما هم داستانی شبیه به همینو داریم
اگه نتونیم احساساتمون رو کنترل کنیم هیچ قدرتی نداریم که اون قدرت بخواد ما رو به جایی برسونه.
داد و بیداد هایی میکنیم که از کنترل خارجه و هیچ فایده ای نداره برامون بلکه آسیب هم میزنه اتفاقاتی میفته که تهش پشیمون میشیم. فکر نکنیم با این کارا ما قدرت داریم
قدرت زمانی بوجود میاد که سعی کنیم انرژی مون رو جمع کنیم و متمرکز کنیم رو جای صحیحش. روی اینکه رفتار های ما به دور از پرخاشگری باشه و از مجرای احساسات کنترل شده اعتماد بنفس، بلوغ و کاریزما بیرون بیاد
اون موقع دیگه مجبور نیستیم داد و بی داد کنیم مجبور نیستیم سکوت کنیم از ترس قضاوتهای مردم که این سکوت باعث بشه همش به اون موقعیت فکر کنیم و اعصابمون بهم بریزه.
کم کم رسیدن به این مرحله با تجربه و با برخورد با افراد مختلف بدست میاد همونجوری که قبلش من با تلفن نمیتونستم خوب صحبت کنم و استرس داشتم و دست و پام موقع تلفن صحبت کردن میلرزید بعد از اینکه من یه چند باری زنگ زدم بخاطر موقعیت کاری به اماکن مختلف و باهاشون صحبت کردم دیگه افتادم رو غلتک. وقتی تو زمینه تلفن صحبت کردن این اتفاق میفته در زمینه قاطعانه جواب دادن با کنترل احساسات هم میفته در زمینه نه گفتن به دیگران هم میفته
سلام استاد عزیزم و مریم مهربان و همه دوستای گلم امیدوارم حال همتون عالی باشه
این فایلو باید مدام هرروز و حتی روزی چند بار گوش داد من قبلا بشدت ادم عصبی و حاظر جواب بودم و شاید اطرافیان منظوری نداشتن و حرفی میزدن بمن برمیخورد و تند برخورد میکردم و خیلی دلخوری بوجود میومد که بعدش باعث میشد خودم از حرفام شرمنده بشم و بخام حتی عذرخاهی کنم
من یک مدت این فایل ارزشمندو خیلی گوش میدادم ارامش داشتم اطرافیان حرفی میزدن من سکوت میکردم و بشدت میتونستم روی خودم کنترل کنم گذشت و من درگیر کارهای روزمره شدم و زیاد فایلهای ارزشمندو گوش ندادم من این درسو گرفته بودم ک سکوت کردن خیلی راحتتر از عذرخاهی کردنه
خلاصه ک انسان فراموش کاره و متاسفانه منم کنترل خشمو فراموش کردم امروز صبح مشتری بمن زنگ زد منم از مشنری میپرسم مالک هستن یا کارفرما چون من با مالک کار نمیکنم و با پیمانکارها یا نجارها و غیره همکاری میکنم
خلاصه من از ایشون طبق عادت پرسیدم شما مالک هستین یا کارفرما و ایشون گفتن بتوچه تو طراحیتو کن چکار داری ک مالکم یا نه
من اولش خشممو کنترل کردم و مودبانه نوشتم جناب برای من مهمه چون من با مالک خونه کار نمیکنم چون تحربه زیادی ندارم کارو خودم وردارم اولش قشنگ توضیح دادم ولی بعدش نمیدونم چیشد نتونستم خودمو کنترل کنم زنگ زدم کلی داد زدمو فحش دادم بطوری ک چند ساعت گلوم درد میکرد و منی ک حمله پانیکم خوب شده بود از صبح تا الان پانیک داشتم و بعد اون آقارو بلاک کردم و خانومش تماس گرفت و دوباره با خانومش فحاشی کردم و بلاکشون کردم بشدت عصبی بودم کنترل نداشتم من هروقت عصبیم شهودم مییگه برو حموم و من میرم حموم یاا میرم دوچرخه سواری اروم میشم ولی چون روی خودم کار نمیکردم اون محدثه قبل شده بودم و کاری که قلبم میگفتو نکردم من تا نیم ساعت پیش شروع کردم خودمو اروم کردن که فدای سرم اتفاقی نیافتاده و دیگه تکرار نمیکنم و از خدا خاستم منو اروم کنه و من هدایت شدم به این فایل ارزشمند اولش خشکم زد گوش دادم و گوش دادم فهمیدم هرروز هرساعت باید فایلهای ارزشمندو گوش داد استاد ممنونم ازتون الان حالم خیلی عالیه و اینجا نوشتم و بخودم قول میدم دیگه تند نرم هروقت هر اتفاق به ظاهر بدی افتاد عجله نکنم از روی خشم کاری نکنم چون عذرخاهی کردم سختتراز سکوت کردنه سکوت کنمو بگذرم هرچه بیشتر عصبی بشم بیشتر شرک ورزیدم کسی نمیتونه منو کنترل کنه منو عصبی کنه خدایاشکرت
سلام نمیدونم چطور بنویسم که این نوشته ها دقیقا بعد از پنج دقیقه کامنت قبلیم در مورد کنترل ذهن هستش در کامنت قبلیم از حال خرابم که از طرف همسرم داشتم تجربه میکردم نویشتم نوشتم که از صبحی در تلاشم تا حالم و خوب کنم چون من عادت ندارم به این حس های بد توی قلبم . بعد از تلاش های فراوانی که از صبحی ساعت 6:30 برای کنترل ذهنم انجام دادم و هیچ نتیجه ای نگرفتم تا ،دو ساعت قبل 5بعدظهر هدایت شدم به فایل های استاد در مورد کنترل ذهن فایل هارو گوش دادم حالم بهتر شد ناگفته نماند امروز صبح تو همون شرایط از انتشارات زنگ زدند یه سری مدارک خاص میخواستند برای گرفتن مجوز کتابم و من اون مدارک رو نداشتم اما با قدرت پاسخ انتشارات رو دادم و صادقانه مدارکی که داشتم رو فرستادم اما همان لحظه نجواها شروع شد که مجوز نمیدن تو مدرک نداری و از این حرف ها حالا باید در کنار حس بدی که از جانب رفتارهای بیمارگونه همسرم تجربه میکردم (که در کامنت قبل کامل توضیح دادم ) باید اینو هم کنترلش میکردم حالا باید در مورد مجوز چاپ کتابم هم انجام میدادم شروع کردم به نوشتن و ضبط کردن این جمله خدایا شکرت انتشارات به من پیام داد و گفت تبریک خانم شجاعی مجوز چاپ کتاب صادر شد ،با شادی و حس خوب اینو گفتم و ذهنم و کنترل کردم بعد از حدودا 9 ساعت پیام دادند گفتند مجوز چاپ کتاب صادر شد با اینکه من مدارکی که میخواستند رو نداشتم اما فقط هدایت پروردگار ایمان داشتم همون خدایی که سه سال پیش بهم گفت کتاب بنویس بهم گفت کدوم انتشارات بدم چاپش میکنند خیلی داستان عجیب و مفصله تا قبل اینکه اسم انتشارات پارس رو بشنوم نمیدونستم همچین انتشاراتی هست چقدر توی لیست انتشارات گشتم دنبال چیزی که فقط خدا بهم الهام کرده بود بهم واضح میگفت یه کتاب مینویسی در انتشارات پارس چاپ میشه و بی نهایت به فروش میرسه . در حقیقت بخشی از داستان من :من تو این سه سال همزمان با آشنایی با استاد و شروع تغییرات خودشناسی خب هدفم رو هم در همین زمان پیدا کردم علاقه م و همه ی این ها رو باهم پیش بردم چون زبان انگلیسی برای من کار نبود من با مطالعه و کارکردن در زمینه زبان انگلیسی داشتم زنده تر میشدم ،با این هدف که چطور میتونم کتابی بنویسم که در زمان کوتاه به افراد مهارت مکالمه رو بده خب من میدونستم اول باید سخت مطالعه کنم بعد راه رو پیدا کنم بعد عمل کنم بعد نتیجه بگیرم و بعد قدم ها م رو ثبت کنم و همین کارو انجام دادم اول خودم به اون مهارت رسیدم بعد کتابم تموم شد و همزمان با نتایج خودم کتابم راهی انتشارات شد البته اولین کتابم هست و دومین کتابم رو زمانی که مسیر رو تا پایان برم ونتایح کاملا آشکار بشه به انتشارات تحویل میدم .و سومین کتابم که کوچکترین کتاب مربوط به رایتینگ هم همینطور ،واقعا چه چیز عجیبی ست علاقه ،انگار همه چیز را میدانی فقط باید بروی و انجام بدهی و لذت ببری و به دیگران مهارت خودت را هدیه کنی ،کاری که فداکاری دقت درستی اصالت و کیفیت میخواهد و تنها اگر علاقه آت باشد میتوانی همه را در کارت داشته باشی ،البته که برای من زمان برد و داره زمان میبره من دارم لذت میبرم ،و خوشحالم برای کسانی که ممکنه علاقه شون زبان نباشه و فقط به این مهارت نیاز داشته باشندکمکم کنم پس برای اونها هم فایده داره ،اینارو گفتم که کنترل ذهن امروز برای من خیلی سخت بود من امروز ذهنم رو باید در زمینه گرفتن مجوز چاپ کتابم هم کنترل میکردم و یک ساعتی جمله تاکیدی گفتم و نوشتم بعد چند ساعت پیام دادند و گفتند مجوز چاپ کتابم صادر شد .خدایا شکرت خدایا شکرت که به کنترل ذهن من در همین حد ضعیف پاسخ دادی چون من میگم نتونستم ذهنم رو کنترل کنم و اما از صبحی 6:30,تا الان که شب شده تلاش کردم .و خداوند به اندازه تلاشم پاسخ داد خدایا شکرت