عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 30 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-06 05:53:472023-05-08 07:32:32عواقب تصمیمات احساسیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلطان رشد سلام
من الان دارم از کلاس اموزش رانندگی مینویسم براتووون
استاااد من مسئله ترس از رانندگیمو حل کردم و اومدم و ثبت نام کردم
با ی تکنیک خفن شما دیدن شواهد زیاااد خانم و دخترای راننده عالی
اینو نوشتم که از حس و حال الانم بگم که دوره حل مسائلتون خیلییییی عالیه مخصوصا جلسه 7
که عشقه عشق ینی خودم تا الان 8بار گوش کردم و تعهد میدم مدام مدام گوش کنم
استاد سپاسگزارم ازتون و خانم شایسته بانوی موفق الگوی بنده
استاد من وقتی عصبانی میشدم حالم بد میشد
نقاشی میکردم . لاک میزنم اصلا اسمشو گزاشتم لاک درمانییی
یا پامیشم آهنگی که دوسش دارم میزارم و بلند بلند باهاش میخونم این خیلی خیلی جوابه برام
ی نکته مهم مهم که متوجه شدم خیلی مهمههه
اینکه من هرروز حداقل باید ی فایل شمارو گوش کنم
ینی اگه بشه من دو روز گوش نکنم صداتونو اصلا دپرسم و با صداتون جون دوباره میگیرم
واقعا ورودی مهمه واقعا
شما تو فایلی گفتین مهمه که ورودی ذهنتون چیه
من و همسرم خیلی باهم درمورد قوانین صحبت میکنیم ولی بعد همسرم واقعا دوستام شما و مریم بانو هست
واقعا از اینکه حتی مجازی دوستایی مثل شما دارم باعث افتخارمه
انقدر زومم روی اینکه بیام خارج زندگی کنم
مدام همه جا ازش میشنوم
اصلا یهو تو همین کلاس رانندگی یکی گف من گواهینامه رانندگی خارج ایرانو دارم و منننن ذوووق که دمش گرم نه تنها خارج رفته بلکه گواهی نامه موتورم داره
استاد من دارم خودمو رشد میدم و اماده میکنم برای اینکه تکاملی به مهاجرت نزدیک بشم
خدام منو میرسونه به بهترین کشوری که کلی احساس خوشبختی و رضایت دارم
استاد جونممممممم
الان ی چیز دیگه یادم اومد
اینکه بنظرم دوره عالی حل مسائل یجوریه که ادم کمتر حالش بدمیشه ینی با حل مسائلش ی حس خوبی میگیره
که خیلی نیاز پیدا نمیکنه حتما با ی چیز بیرونی حالش خوب بشه
مثلا همین خود من همش اشغالارو میریختم زیر مبل و حالم همش بد میموند حتی با این کارا هم خوب نمیشد
متوجه شدم بابا دختر خوب تو 22سالته و 600میلیون تومان وام داری اینارو باید بدی بره و دیگه تعهد بدی وام نگیری
استاد چی بگم از اون همه من الان فقط150میلیون دارم و دارم کم کم پرداخت میکنم
ذهنم شده پر ایده که بتونم کسب و کارمو پرمشتری تر کنم
منی که ایده نمیومد تو ذهنم و حتی با مدیتیشنم تا یکی دوساعت آروم بودم الان
نه تنها آرومم
احساس خوشبختی زیاااد دارم
تو دلم ههروز صبح انرژی توپ دارم
ینی میگم هانیه همین خدایی که انقدرشو برات پرداخت کرد
تو یکم دیگه تلاش کنی از خدا برکت میبینی و ادامه بده ادامه بده ادامه بده
میدونید واقعا پذیرش موقعیت الان ی تکنیک خفنه اینکه من بپذیرم وام دارم و باید الان پرداخت کنم تا بتونم رشد کنم
وگرنه مثل اینه پام کامللل رو ترمزه
پذیرش پذیرش هانیه جان مهمه دلبندم
استاد از ذهنم همینجور صحبت و فکر میاد تا بگم براتون سلطان خفن موفقیت خودتونید و بس
راستی تعهد به ی استاد غوغا میکنه
تعهدم به اینکه فقط و فقط شمارو دارم و گفتم هانیه الان با مغز خودت رسیدی حالا بیا گوش کن ببین استادچی میگه و انجام بده تا گفتین اقدام کردم کل پول حسابم 700هزارتومان بود همونم دادم برای وام
چون من میخوام که آزاد ترین باشم و بس
نتیجه حرفام
میشه دوره حل مسائل و گوش دادن مدام فایلای استاد و عمل و اجرا کردنش بهترین تکنیکه برای حال خوب
چون نه تنها حال خوب میاره رشد و موفقیت و احساس خوشبختیم میاره
استاد از بودنتون از خدا از انرژی جهانی از کائنات ممنون و سپاسگزارم
در ادامه کامنتم …
چند ماه پیش بود من و مامانم قراری باهم گذاشته بودیم
اون قرار این بود که اگه تغذیه مناسب و به اندازه بخورم (معمولا غذای خیلیی کمی میخوردم) بینی من رو عمل میکنه
من گوش کردم به حرفش و چند ماه پیش زیر حرفش زد و من اون لحظه میخواستم از خشم ناراحتی بگیرم یکیو بزنم
ولی خودمو کنترل کردم و گفتم الان قانون چی میگه؟!
اومدم فقد رو خواستم تمرکز کردم و گفتم نه این دروغ محضه مگه مامانم واسم تصمیم میگیره؟! کنترل زندگی من تو دستای خودمه هیشکی هیچ کاری نمیتونه بکنه مگه اینکه من اجازه بدم!
و خودمو آروم کردم و با خودم خیلی با ملایمت صحبت کردم و گفتم نه خدا عاشق منه و منو هدایت میکنه و بلخرع من بینیمو عمل میکنم!
باورتون نمیشه!!
دوساعت گذشت خودش اومد اتاقم گفت عشقم ببخشید من منظوری نداشتم بینیتم عمل میکنم لبتم ژل میزنم و موهاتم کراتین میکنم :)
و درحال حاضر لبمو ژل زدم و بینیم همه چیزیش اوکی شده فقد مبلغ پولش مونده که اونم با قوانینی که میدونم خیلیی راحت و سریع جور میشه ^^
من ایمان دارم=]
چقدر فوق العاده من قبلا از نفس عمیق یا خالی کردن انرژیم (زمانی که خشمگین میشوم با ورزش خشممو خالی میکنم)
با تاتیا خرگوشم صحبت میکنم
یا اگه حالم خیلیی بد شده باشه که کم معمولاً پیش میاد میام سایت و از فایلای استاد کمک میخوام یا در قسمت عقل کل از شما افراد نازنینم کمک میگیرم
سپاسگزارم بابت این فایل فوقالعاده ای که استاد گذاشتن و امیدوارم کامنت مفیدی گذاشته باشم و برای همگی شما و خودم آرزو میکنم که در هر شرایط با احساسات خوب تصمیم بگیرم
و یه نکته بزرگ که از کوین ترودو یاد گرفتم اینکه رهبران بزرگ یکی از جذاب ترین ویژگی های شخصیتی شان همین تصمیم گیری زمانی هست که بتونیم افکار و احساساتمان را کنترل کنیم و بعد نتیجگیری کنیم
سلام به استاد خوبم
و به مریم خانم عزیز و دوست داشتنی
و به دوستان گلم
که شجاعانه در این مسیر زیبا، در حال رشدو پیشرفت هر روزه هستید،
با شکر از خداوندی شروع میکنم که من رو این مسیر رویایی قرار داد و چه همزمانی ارزشمندی که امروز دقیقا روز چهلم هست از زمان شروع دوره ی حل مسائل زندگی، از شروع این دوره ی رویایی،
که انگار مثله یه سازمان دهنده، کلی از اطلاعات قبلیم رو جهت دهی کرده و منو به نتایجی رسونده که در تمامه عمرم، تجربه شون نکرده بودم، در زمانی که با عجله و احساسات شدید(خوب یا بد) تصمیماتی گرفته بودم که خساراتِ گاهی جبران ناپدیری زو بهم زده بود ولی الان دارم قدم به قدم با این دوره ی جادویی، پیش میرم، و بی نهایت آرام تر شدم و با خیالی راحت تر قدم برمیدارم چرا که دیگه میدونم، مسئولیتِ هدایتم به عهده ی خداوندی هست که داره تمامه مسیر رو میبینه و من فقط کافیه که بهش اعتماد کنم و هر چی گفت رو انجام بدم، حالا که میدونم بارِ مسئولیتِ خوشحالی دیگران به عهده ی من نیست،
من حتی فکر میکردم که من باید برای وقتهای فراغت مامانم یه فکری کنم تا حوصله ش سر نره!! و اینقده این بار سنگینی برام بود، چون خودشون هم زیاد تمایلی برای برداشتنه قدم خاصی نداشتن ولی من احساس گناه میکردم!!! حالا که با این دوره ی جادویی یاد میگیرم که چه جوری زندگی کنم، تازه رسیدم به خودم!!!! به مرجانی جدید که تمامه عمرش، دور از خودش بوده! چون مسئول همه بوده به غیر از خودش،
منم بارها و بارها تصمیمات احساسی گرفتم که نتایجش تا مدتها درگیرم کرده!!!
به قوله معروف یه نهبگی و خیال خودت رو راحت کنی، ولی سوال اینجاست که ما کی میتونیم نَه بگیم، مگر نه اینکه اگه خودمون در اولویت باشیم، میتونیم در شرایط مختلف خودمون و احساساتمون رو کنترل کنیم؟!
منم وقتی احساسم درگیر میشه،
اول یه گوشه نگه میدارم، و به نفسهام تمرکز میکنم، اگرم خونه باشم، سریع پاشویه ی اب نمک میکنم، یه تشت مخصوص دارم که هر روز صبح بعد از بیدار شدن، با یه مشت نمک ترجیحا دریا، حدود 10 تا 15 دقیقه پاشویه میکنم، و در مواقع فشار، پیاده روی میکنم، میرم باشگاه و حسابی تمرین میکنم، میرم یه گوشه ی خلوت توی یه گارک یا طبیعت و کفشامو در میارم و روی چمنها با پای لخت راه میرم،
دوش میگیرم، میرم کوهپایه و بستنی و اب هویج میخورم، جاده کُلاً خیلی حالمو خوب میکنه، و البته موبایل رو میزازم روی حالت سلفی و روی هلدینگ و انگار میکنم که خدا نشسته رو به روم و کلی باهاش حرف میزنم،
مینویسم، هر چی توی ذهنمه و اگه بد باشن، بعدش یا میسوزونم
بازی میکنم با موبایل، هیپنوتیزم میکنم و معمولا بعدش خوابم میره، میرم خرید و برای خودم خوراکی هایی رو که دوست دارم میخرم، نقاشی میکنم، با مشت محکم به کیسه بوکس میزنم و اگر در دسترسم نبود به کوسن های مبل، میرم توی دله طبیعت و تا دلم یخواد جیغ میکشم و هر چی دلم بخواد میگم!!!
خاک بازی میکنم،میرم استخر و اب بازی، به صدای سکوت طبیعت گوش میدم، اگه بارون بیاد که همینجوری یهویی عالی میشم، همیشه اینجوری بوده، بارون اصلا بد جوری حالمو خوب میکنه، مینویسم چیزایی رو که براشون سپاسگزارم، اینم محشره، یهویی یه انرژی عجیب بهم میده،
و…
البته بستگی به شرایط داره، که ببینم کدوماش رو در اون لحظه میتونم انجام بدم، ولی آروم کردنه خودم در شرایط احساسی شدید، همیشه عالی بوده ولی یه جاهایی هم نتونستم، و عکس العمل های آنی که نشون دادم، باعث پشیمونی شدیدم شده!!!!
استاد حالا که خودم رو دارم بعتر میشناسم، اتفاق های عجیبی افتاده! و داره میوفته که بعضی هاشون رو. دارم توی جلساتِ دوره مینویسم، امروز اتفاقی افتاد که مطمئنم کسی باورش نمیشه!!!!! یادتونه که توی دوره گفتم که میخوام آموزش حصوری رو هم تجریه کنم و یه خاطر شِرکی که داشتم میخواستم برم با اون موسسه شراکتی کار کنم و وقتی دیدم مسئول موسسه خیلی باورهای داغونی داره، زنگ خطر برام خورد که نباید برم اینجا چون ورودیهای منفی رو برای خودم باز میکنم، و با اینکه یه نظر مورد بسیار مطلوبی بود ولی با خودم گفتم که دیگه اونجا نمیرم! هنوز نرفتم قرارداد م رو کنسل کنم یغنی فرصتی نشده ولی گفتم خدایا خودت برام ردیف میکنی یه جای مناسب رو،
و توی این چند روز داشتم میگشتم و بگم اصلا نقدینگی نداشتم و گفتم به من چه، اینا رو که خدا باید ردیف کنه، من فقط باید برم بگردم و استاد امروز مغازه ی دوازده متری یا بیشتر توی طبقه ی دوم یه پاساز که دقیقا توی میدونه وسط شهرمونه، و با ماهی یک میلیون قرارداد بستم!!!! استاد یک ریال هم ندادم!! صاحبش گفت پول پیش، گفتم ندارم!!!
گفت باشه!!!!
و جالبه که اصلا نگران نبودم و آروم نشسته بودم و گفتم خدا جون هر کاری قراره میکنه، استاد یه مغازه توی پاساز وسط شهر، با ماهی یه میلیون تومن که اونم تازه از اول ماه آینده تاریخ شروع قرارداد رو نوشت، استاد من توی یه کَلان شهر زندگی میکنم، نه یه روستا یا شهرستان!!! اینو به هر کی بگیم، اصلا ذهنش قبول نمیکنه، حالا دارم بهتر درک. میکنم که وقتی ما با ایمان و اشتیاق حرکت میکنیم، خدا خودش همه چی رو ردیف میکنه،
استاد فقط میگم عاشقتونم
چه خوبه که من اینجام، توی این مسیر زیبا
و کلی دارم لذت میبرم، هر روز بیشتر و بیشتر،
استاد دارم میرم
مغازه رو دکور کنم،
یه کلاس آموزشی و یه فضای خصوصی برای خودم که هرچقد دلم میخواد از نقاشی کردنم لذت ببرم وای استاد خیلی خوشحالم، همه ش هم به خودم میگم مرجان این قدم اوله اینا قدمهای اولن، و هنوز کلی خبرای خوب دیگه توی راهه،
فقط مررررررررررررررررسی که هستین شما و مزیم خانم دوست داشتنی و نازنین
عااااشقتونم
و کلی از فایلهای قشنگتون لذت میبرم دست مریم حانم هم طلا که اینقدر با تسلط فیلم ها زو برای ما میگیرن، استاد کلمات نمیتونه حد احساس تشکرم رو بیان کنه، اصلا نمیتونه ولی دست هر دوتون رو میبوسم و دوستتون دارم زیاااااااذد
بنام الله یکتا و مهربان
سلام ب همه ی دوستان و استاد عزیز و مریم خانم شایسته عزیز
میخوام بدونه مقدمه یکی از تصمیمات اشتباهم رو تووی شرایط احساسی ک داشتم بگم
من همیشه تا یاد دارم ب قول معروف آقای خودم بودم و نوکر خودم و کارگری واسه کسی نکردم، ن اینکه بچه پولدار بوده باشم ن ،ولی همیشه کارو کسب خودم رو داشتم و ب گفته بابام همیشه عمل کردم ک بهم میگه کارگری سرمایه ش بدن و سلامتیته ولی آدم کاسب و مستقل معمولا از هر لحاظ ک فکرشو بکنی خیلی بیشتر از کارگر آزادی داره و محدود نیست .
اینا بود تا سال 93 ک من بر اثر ی سری مشکلات خانوادگی و شخصی و الان با قوانین بیشتر آشنا شدم مهمترین علت خودم نوع رفتارام ی ورشکستگی مالی داشتم و از لحاظ مالی افت کردم و فقط تنها چیزی ک برام موند ی دونه آپارتمان بود و شد جوری ک دوسال روحیه ی هیچ کاری نداشتم و در جا میزدم و ی جا ب عنوان مسئول فروش مشغول ب کار شدم ک برام خیلی سخت بود و فقط در حد مخارج خودم و خانواده در آمد جزئی داشتم تا اینکه سال 97 شرایط ی جوری شد ک هنوز بدون طی کردن تکاملم تووی اون شغلی ک مسئول فروشش بودم، عجولانه و برای اینکه بخوام از اون کارگر مردم بودن فرار کنم و از پله اول بپرم ب پله دهم، تصمیم گرفتم خونه م ک تنها داراییم بود بفروشم وبا دونفر دیگه شریک بشم و بزنم تووی کار تولید سنگ نمای ساختمان و الان بعد از گذشت نزدیک ب 4 سال از اون سال ک باید سرمایه ی من لااقل با توجه ب تورم کشور و سود کارم 5 برابر شده باشه حتی نمیتونم اون خونه ک فروختم رو بخرم بزارم سر جاش و الان میفهمم ک اون زمان ی تصمیم عجولانه و احساساتی ک از روی افکار و احساس غلط بود باعث شد ک الان یک مستاجر باشم و کلی از این اون ایده آلی ک مد نظرم بود عقب بیفتم
ولی الان ب لطف الله مهربان و آموزه های استاد عزیزم ک یکی از دستان خداوند هستش دارم یاد میگیرم ک تصمیم باید در اوج آرامش باشه تا موجب پشیمونی نشه و مسلما باعث پیشرفت میشه.
امیدوارم ک این کامنت بدرد بخور باشه برای همه دوستان عزیز و خوشحالم ک تووی جمع شما هستم
در پناه الله مهربان شاد، سالم ،ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
به نام خدای مهربان
استاد راجع به یک موضوعی صحبت کردید که انصافا من خودم توش خیلی خوبم!
یعنی این ویژگی عدم تصمیم گیری در زمان احساسات شدید، ویژگی فوقالعاده ایه که من سال هاست دارمش، و واقعا کم دیدم یا حتی میتونم بگم ندیدم در اطرافیانم کسی اینقدر تو این موضوع خوب باشه،
من خودم آگاهانه خیلی زود درس هام رو از این رفتار، به وسیله ی رفتار های خودم گرفتم، خداروشکر اون هم نه توی موقعیتی که واقعا شرایط خیلی مهم و حساس بوده باشه، و چندین بار که از روی بیش از حد عصبی بودن یا بیش از حد خوشحال بودن حرفی رو زدم یا کاری رو انجام دادم دیدم که روز بعدش که به اون حرف یا رفتار فکر کردم احساس پشیمونی کردم،
و ده ها بار و یا صدها بار توی دوستان نزدیک و اطرافیان این رفتار رو دیدم و نتیجه ی بعدش رو هم دیدم و تمام این الگو های تکراری به من این درس رو داد که “فقط توی حالت عادی” تصمیم بگیرم،
این که یه دوستی داشتم موقع رانندگی منتظر بود یه کسی فقط یه بوق بزنه یا راه رو برای ثانیه ای ببنده و همون لحظه شروع کنه به فحش دادن به طرف، و اگه طرف مقابل فقط یه کلمه میگفت دستش میرفت زیر صندلی و قفل فرمون رو در میاورد و از ماشین پیاده میشد، (که خب خداروشکر خیلی زود جهان مارو از هم جدا کرد)
بار ها دیدم شخصی به کسی که خیلی براش احترام زیادی قائل بوده از روی عصبانیت یه حرفی زده و کلا از چشم طرف طرد شده و به شدت ابراز پشیمونی کرده،
یکی از دوستانم بود هربار با دختری آشنا میشد، حتی رابطه شون به صورت چت کردن بود، میگفت من میخوام باهاش ازدواج کنم، و بسیار عاشق پیشه و احساسی رفتار میکرد و شاید چندین بار با چند تا دختر مختلف این کارو کرد و هربار منم سعی میکردم مثلا درس بهش بدم ولی خب هیچوقت تقییر نکرد و آخرسر هم با یک شخصی به همین شکل و با یک تصمیم کاملا احساسی و از روی عشق و عاشقی ازدواج کرد و بعد از ازدواج خیلی زود احساساتش فروکش کرد و ابراز پشیمونی میکرد از تصمیمش،
دو سال پیش بود یکی از دوستانم باهام راجع به وضعیت بد روحیش میگفت و میگفت همش به خودکشی فکر میکنم، بعد من در جواب بهش گفتم ببین داداش اگه همین الان هم بهم بگی من میخوام خودکشی کنم من جلوتو نمیگیرم یا نمیشینم نصیحتت کنم، اما حتما زمانی که خواستی اینکارو بکنی از روی احساسات بد شدید و افکار منفی اینکارو نکن، بذار اون احساسات فروکش کنه، توی حالت نرمال قرار بگیر، بعد بشین یک تصمیم منطقی توی زمانی که توی حالت نرمال هستی برای خودکشی بگیر، قشنگ با دلایل منطقی و واضح این موضوعو برای خودت مشخص کن، بعد دوسه بار دیگه طی دوسه روز بعدش باز هم توی حالت نرمال بهش فکر کن اگه در نهایت به این نتیجه رسیدی که خودکشی منطقی ترین تصمیمه اینکارو بکن، تو که قراره بری، حالا سه روز دیرتر برو..
و قشنگ یادمه انگار یه کسی در یک آن جادو کرده باشدش.. و کاملا این موضوع از ذهنش پاک شد همونجا، تو همون لحظه، با همین حرف..
و من درس هام رو هم از رفتار های خودم و هم از الگوهای تکراری در اطرافیانم خیلی زود گرفتم و مدت هاست که این توی باورهام، توی منطق ذهنم، توی وجودم، توی شخصیت خودم ریشه کرده که نه در زمان خوشحالی و نه در زمان ناراحتی تصمیم نگیرم، البته بگم ما انسانیم و ممکنه احساسات بر منطق مون غلبه کنه گاهی وقتا، ولی انصافا خوب روی این موضوع کار کردم، و همه ش هم از طریق مکالمات درونی خودم و تجربیات و الگوها بوده، یعنی یادم نمیاد کسی راجع به این موضوع باهام صحبت کرده باشه،
و سپاسگزار شما هستم استاد که از طریق هر سر نخی که هر روز باهاش مواجه میشید میاید یک فایل ضبط میکنید و به معنای واقعی کلمه “آگاه” میکنید همه مون رو،
چون واقعا این موضوع تصمیم نگرفتن در زمان احساساتی بودن بسیار بسیار بسیار بسیار پاشنه ی آشیله و واقعا میگم افراد خیلی کمی رو دیدم که توی این موضوع خوب باشن،
واقعا راجع به موضوع فوقالعاده ای صحبت کردید و راهکار هاتون چقدر فوقالعاده بود،
نفس عمیق، پیاده روی، دوش آب سرد..
و حتی یه روش فوقالعاده ای هم که خودتون پیشنهاد داده بودید که خیلی برام جذاب بود این بود که گفتید، در زمانی که احساس میکنید هیچ روشی برای کنترل ذهن پاسخ نمیده، فعالیت فیزیکی خیلی شدید انجام بدید، حالا دویدن، مشت زدن، شنا کردن، که گفتید خودتون توی بندرعباس میپریدید تو دریا و یه مسیر طولانی رو شنا میکردید، چون زمانی که فعالیت شدید فیزیکی انجام میدید ذهن دیگه نمیتونه به اون موضوع فکر کنه و همین که مدتی فکرتون ازون موضوع برداشته بشه ذهن آروم میشه و کنترل ذهن راحت تر میشه، واقعا واقعا ایده ی فوقالعاده ایه استاد.. سپاسگزارم..
و استاد من چند ماه پیش یه فایل توی یوتیوب یکی از اساتید دیدم که لایو با خود شما بود، و موضوع فایل “قدرت” بود،
ایشون از شما سوال کردن قدرت رو در چه چیزی معنی میکنید؟
شما چند ثانیه فکر کردید و وقتی پاسخ دادید من فایل رو متوقف کردم و به شدت شوکه شدم و تا چند دقیقه مات و مبهوت بودم که خدااااای مننن عجب جوابی داااد استاااد!!!!
پاسخ شما این بود:
از نظر من قدرت یعنی “کنترل ذهن”
استاد یعنی من اگه اون لحظه ای که این سوال ازتون پرسیده شد فایل رو متوقف میکردم و ساعت ها و روزها میشستم به حدس خودم راجع به پاسخ شما فکر میکردم، عمرا و ابدا نمیتونستم حتی حدس بزنم، که شما “بالاترین حد قدرت یک انسان رو”، در “توانایی کنترل ذهن” معنا میکنید..
ادامه ی صحبت هاتون رو هم گوش کردم و واقعا ساعت ها و روزها به پاسخی که دادید فکر میکردم و واقعا از هر زاویه ای به کلمه ی قدرت فکر میکردم میرسیدم به توانایی کنترل ذهن،
و این موضوع چنان توی شخصیتم ریشه کرد که از هر فرصتی، از هر فرصتی که ذهنم به هم میریخت استفاده میکردم که بتونم خودم رو آرام کنم، و هربار که ذهنم به هم میریزه حالا چه کمش چه شدیدش، این جمله رو تکرار میکردم و هنوز هم میکنم:
“قدرت یعنی کنترل ذهن”
قدرت یعنی کنترل ذهن، قدرت یعنی کنترل ذهن، قدرت یعنی کنترل ذهن، قدرت یعنی کنترل ذهن..
و واقعا بعد از هر بار کنترل ذهن و خوب کردن احساس در شرایط به ظاهر بد، واقعا انسان احساس قدرتمند تر شدن، احساس یک مرحله بالاتر رفتن رو میکنه، مخصوصا زمانی که کنترل ذهن خیلی کار سختی میشه ولی این کارو میکنه،
و خود همین باعث میشه از اتفاقات به ظاهر بدی که ممکنه در آینده یا در یک موقعیت خاص به وجود بیاد هم خیلی نگرانی ای نداشته باشیم، چون “خوب کردن احساس” رو خوب یاد گرفتیم،
البته که هیج کدوم از ما با آغوش باز منتظر این نیستیم که اتفاق بد بیفته و ما این موضوعو تمرین کنیم، ولی خب این خاصیت جهان مادیه، و وظیفه ی ما بهتر کردن خودمون و آماده بودنه..
و به قول شما:
توی شرایط سخته که جهان غربال میکنه،
وگرنه توی شرایط عادی که کنترل ذهن هنر نیست..
استاد واقعا انسان از هر دری به قدرت نگاه کنه میرسه به کنترل ذهن، نمونه اش موضوع همین فایل، عواقب تصمیمات احساسی، انسان چطور میتونه تصمیم احساسی نگیره؟
جواب: با توانایی در کنترل ذهن
پس “کنترل ذهن” مساوی است با “قدرت”
یا بهتر بگم “قدرت” مساوی است با “کنترل ذهن”
استاد یه مثال دیگه میزنم از این ویژگی شخصیتی خوبی که خداروشکر تو خودم سال هاست که ایجادش کردم،
این مثال برای زمان سربازیم هست،
استاد یه قانون و یه جو بدی که وجود داشت این بود که سربازی که از سرباز دیگه سابقه خدمتی بیشتری داشت به سرباز کم سابقه تر از خودش دستور میداد، که اصطلاحا بهش میگن پایه بازی، و این موضوع به شدت با روحیات منی که اساس ارتباطاتم احترام متقابل بود تناقض داشت، و صدها بار شرایطی به وجود اومد که اشخاص با لحن بد و بسیار بی ادبانه و طوری که انگار با یک برده صحبت میکنن باهام رفتار میکردن کسایی که از من سابقه خدمتی شون بیشتر بود، شاید من ده ها بار با کنترل ذهن، جلوی عواقب به شدت خطرناکی که عدم کنترل ذهن برام داشت رو گرفتم،
طوری که یک شخص یک رفتار به شدت نامناسبی رو باهام میکرد و من آماده بودم که کله ی طرفو بگیرم و محکم بکوبم تو شیشه ی پنجره ی آسایشگاه، نه این که فقط تو حرف بگما، واقعا چنان شدت عصبانیتم زیاد بود که فقط کنترل ذهن باعث میشد این کارو نکنم،
و شما فقط فرض کن اگر این کارو میکردم، احتمال ضربه ی مغزی یا حتی مرگ طرف وجود داشت، خودم میرفتم بازداشتگاه، صدها میلیون تومن باید دیه پرداخت میکردم در شرایطی که کل سرمایه ی مالیم حقوق سربازیم بود، ماه ها اضافه خدمت میخوردم تو شرایطی که از خدامون بود فقط یک روز کمتر خدمت کنیم، بار ها و بار ها باید میرفتم دادسرا و حفاظت و فرماندهی و اینور و اونور ازم بازپرسی کنن، فرض کن این خبر به گوش پدر و مادرم میرسید، وووووو
فقط شما فرض، فقط یک مهارت، فقط یک مهارت، اون هم توانایی کنترل ذهن، مارو از چه مقدار ضرر هایی که تا آخر عمر مارو پشیمون میکنه و اصلا سرنوشت و مسیر زندگی مارو به جهنم مطلق میبره در امان نگه میداره،
و چقدر استاد فوقالعاده ای داریم که “قدرت” رو معنا میکنه با “کنترل ذهن”
دوستان به این حرف فکر کنید، واقعا فکر کنید، تأمل کنید، عمیییق بشید، که چقدر این موضوع مهم وارزشمنده،
چقدر منفعت ها ایجاد میکند، و چه ضرر هایی رو از زندگی ما دفع میکند..
استاد قبل از این که این کامنت رو بنویسم یکم فکر کردم و گفتم بیخیال من هیچ ایده ای راجع به این موضوع ندارم، حالا شاید فایلای بعدی رو کامنت گذاشتم، ولی اولین جمله رو نوشتم و رسید به اینجا، نان استاپ..
واقعا خدایا شکرت
استاد سپاسگزارم بابت صحبت راجع به این موضوع ارزشمند، سپاسگزارم که باعث نوشته شدن این کامنت شدید، واقعا یکی از ارزشمند ترین منفعت های این کار یادآوری به خودمه، انگار خداوند از طریق خودم به خودم درس میده..
عاشقتم استاد
بسم الله الرحمن الرحیم
اومدم یه کامنت بزارم
و در ابتدا تشکر میکنم واقعاً فایل هایی که گذاشته میشه از هر حیث فوق العاده عالی است و به محض تغییر دادن زنذگی مون به روش بهبود گرایی مداوم میشه به قول استاد عزیزم بهشت رو تو همین دنیا تجربه کنم.
من با وجود شرایط سنی و خانوادگی درش بزرگ شدم الان که فایل رو دیدم میتونم بگم یکی از پاشنه آشیل منه
تو مواقعی حرف های زدم از روی خشم که راه برگشتن نداشت و تا مدت ها اون حرف بهم برمیگردون و ناراحت طولانی مدت بخاطر حرفی که در زمان عصبانیت گفتم.
یا در مواقعی که اتفاقی برام میفتاد که باعث فوران احساسات من میشد سریع خودمو از اون محل یا گوش دادن پادکست یا ورزش سنگین. یا با دوستام وقت گذروندن باعث شد من سرد بشم و به مسله و اتفاقی که افتاده نواه مثبت تری داشته باشم یا اگر بشه حلش کنم.
من خیلی از زمینه احساسات هیجان زده بیشار ضربه خوردم هنوزم دارم میخورم تو این موضوع خیلی چک و لقد خوبی خوردم
وقتی یه اتفاق خیلی خوبی اتفاق افتاده قدل هایی دادم هزینه هایی کردم. وعده هایی دادم که همین الان که نگاه میکنم چقدررررر
چقدر ضربه خوردم
مثلا یه فروش خوبی که داشتم به دوستام قول یه شام مفصل که هزینه هاش واقعآ سرسام آور بود میدادم کل ماه تو احساس بد که همه پس اندازم چرا خرج کردم گیر میفتادم
واقعاً چرا
ولی خداروشاکرم این فایل های رایگان نیست به قول خودتون اینا مال همه نیست برا همین اسمش فایل دانلودی برای آدم هایی که تو فرکانس و مدارشن
الهی شکر که آگاهی های بهم داده میشه که هنوز تو اول مسیر زندگیممم میتونممممم کلی رشد بکشم.
تنها راهکاری که به من خیلی جواب داده
فقط از اون مکانی که میخوای حرفی بزنی و یا قولی بده خارج شو
یا اگر از نظر ذهنی بهت فشار اومد سعی کن اعراض کنی دوری کنی تا شرایط بهتر و بهتر بشه
اینام تجربه های من.
ممنونم از خانم شایسته عزیز از عشقی که دادن فیلمی که گرفتن و استاد عزیزم بابت این آگاهی های ناب
به خدای بزرگ میسپارم تون
دوستون دارم ️
درود و اردات خدمت استاد عزیز و سرکار خانم شایسته
عرض ادب خدمت همه دوستان و هم فرکانسی های عزیرم.
امروز خیلی الهامی به این فایل هدایت شدم و خواستم که تجربیات خودم رو با شما به اشتراک بزارم:
استاد عباس منش گرانقدر یادمه تو یکی از فایلهای قبل گفته بودید که بر اساس الهامات تصمیم به تهیه فایل میگیرد و جلوی دوربین میایید، و فکر کنم الهام این دفعه برای من از طرف خدا به شما عطا شده ، خدای رو بی نهایت شاکرم که تو فرکانسی هستم که این فایل و سخنان طلائی رو می شنوم.
خدایا بی نهایت شکرت
استاد عزیزم یه مدتیه که دارم بررسی میکنم که دقیقا تصمیمات عجولانه ای که بر پایه احساس خشم ، غلیان احساسات و نداشتن کنترل گرفتم ، دقیقا نقاطی تو زندگی من بودن که باعث پس رفت و ایجاد یه سری از مشکلات بعدی تو زندگی من بودن.
به همین خاطر داشتم سعی میکردم با مرور مطالبم ، خوندن مطالب جدید و مرتبط و تکرار تکنیک های کاربردی برای کنترل خشم و مدیریت هوش هیجانی ، دوباره یاد میگرفتم که چطوری تو اون موارد باید عمل میکردم یا بهتر بود چه تصمیمی میگرفتم و در صورت بروز موارد شبیه باید ایندفعه چطور عمل کنم.
همونطور که فرمودید من وقتی احساساتی میشم یا به قول نزدیکانم جو زده میشم ، کارهای نا متعارفی انجام می دم یا بهرت بگم میدادم که نگو و نپرس ، چرا میگم کار نا متعارف چون تو شرایط غیر احساسی در برابر همون مسایل و تو همون موقعیت ها ، تصمیمات و برخوردهای خیلی مناسب تر و بهتر میگیرم ، انگار تو اون موقع ها یه نفر دیگه به جای من تصمیم گرفته بودن و نه خودم.
یعنی دقیقا موقعی که تو خشم شدید و عصبانیت قرار داریم ، انگار یه لحظه ارتباط ما با فکر و ذهنمون قطع میشه و کاری میکنیم که تو شرایط دیگه هیچ موقع انجام نمیدیم.
…..
یادمه که توفایلهای زندگی در بهشت تو بخش پاسخ به سئوالات ، در پاسخ به یکی از سئوالات خانم شایسته گفتید من به خاطر اینکه جوابهای از پیش تعریف شده دارم ، پس تو خیلی موقعیتها از قبل می دونم که چه جوری باید عمل کنم.
….
حالا با ترکیب این دو فایل الهامی و توضیحات شما دقیقا متوجه یکی از مهم ترین ایرادهای خودم یا به قول شما پاشنه آشیلم شدم و به همین خاطر میگم که خدا چه خوب منو امروز و تو این مقطع به این فایل هدایت کرد.
….
قبل از همه چی باید بگم که خداییش این فایل به اندازه یه دوره کارگاه عملی مفیده و باید برای درکش چندین بار دیگه شنیده بشه و باز شنیده بشه ، چون با همین یه بار منو به وجد آورد که بیام و تجربیاتم رو با شما به اشتراک بزارم.
قدم اول خود شناسی :خوب باید بگم که من قبلتر ها آدم خیلی آدم احساساتی تری بودم و الان چند سالیه که دارم سعی می کنم با کنترل احساسات خودم ، تسلط بیستری به واکنشها و رفتارم داشته باشم ،بعد اینکه به خاطر همین خصیصه یا شایدم تلفیقی از باورهای نادرست ، الگوبرداری از والدین و … قبلتر ها ، غالب کارها و رفتارم تو شرایط احساسی به خاطر دیگران بود ، یعنی من اکثرا از منافع خودم میگزشتم یا کوتاه میومدم به خاطر دیگرون ، یعنی خیلی موقع ها به خاطر باورهایئی که داشتم اونقدر به فکر کمک و رفع مشکلات دیگرون بودم که خیلی موارد نفع خودم رو فراموش میکردم و حتی به ضرر خودمم هم کار میکردمو این تو شرایط احساسی خیلی بزرگتر و بدتر خودش رو نشون میداد.
یه باوری خیلی مشکل داری هم داشتم که این بود ” آدم خوب ، دوست خوب ، رفیق خوب اونیه که تو شکستها و باختهای رفیقاش با اون شریک بشه و تو بردهای رفیقش ، شادی و موفقیت اون رو فقط از دور ببینه”
این ریشه تو فرهنگی داشت که توش بزرگ شده بودم ، تربیتی که بهم گفته بودن ” اگه یکی زد زیر گوشت تو اون یکی گوشتم بیار جلو تا اون خودش شرمنده بشه از کارش ” در واقع قربونی کردن خودت برای منافع دیگرون ، جلب توجه دیگرون ، مهر خواهی از دیگرون و…
به خاطر همین باورهای اشتباه خیلی مواقع تاوان دادم و سالهائی که این باورها و عقاید غلط مثل قل و زنجیر به گردنم بود خیلی دوران سختی بود، که گذشت و به قول استاد اون تجربیات باعث شد که نیاز به بهبود رو بیشتر احساس کنم و خودم رو متعهد به ” بهبود روش و سبک زندگیم کنم “.
….
مثل استاد شروع به مطالعه در خصوص خود شناسی ، کشف شخصیت ، تیپ شخصیتی ، سمینار ها و نوشته های مرتبط با هوش هیحانی رو داشتم ، و یه چند سالیه که دارم با استفاده از عاین موارد ، مدیریت و کنترل احساسات خودم رو بهبود بدم.
به جای اسیر شدن تو طوفان احساساتی دارم از قدرت اون به نفع خودم استفاده می کنم ، خدای رو بینهایت شکر که اوضام خیلی بهتر شده و البته میدونم که حالا حالاها باید کار کنم و این بهبود انتهائی نداره.
……
بر اساس این موارد بالا ، چند تا تکنیک ها و روشهائی که برای من خیلی جواب داده رو بهتون معرفی میکنم وامیدوارم مفید واقع باشه:
یکی از تکنیک هائی که به افراد احساسی که باورهایی مثل باورهای قبلی من دارن اینه که هر وقت میخوان تو شرایط خیلی احساسی، خشم و عصابنیت یه تصمیمی بگیرن یا واکنشی نشون بدن ، قبلش یه سئوال خیلی کاربردی از خودشون بپرسن : ” آیا این کار به نفع منه ؟ ”
این تکنیک خیلی کاربرد داره ؛ اول اینکه یه لحظه به خودت اجازه میدی تا ذهنت از فشار ، تنش ، خشم و غلیان احساسات خارج بشه و دوم اینکه با این سئوال کاربردی مهم از تجربیات قبلت استفاده می کنی و هدفمند تصمیم میگیری.
…..
یه تکنیک دیگه که تو مواقعی که تحت خشم و احساس منفی خیلی کاربرد داره تکنیک “خنده دار کردنه” ، مثلا تو موقعی که ما تو یه رابطه بر اثر حرف و برخورد نفر مقابل خیلی عصبانی و شاکی میشیم و تحت احساس خشم میخوام جواب بدم ، باید سعی کنیم موضوع رو خنده دار بکنیم ، چطوری ؟
مثلا صورت برافروخته نفر مقابل رو به یه گوجه فرنگی یا توت فرنگی تو ذهنمون تشبیه کنم یا رگای گردن باد کرده ، دماغ باد کرده ، چشمای زول و هر چیز دیگه رو که می بینمی ، برای ساختن یه تصویر خنده دار و فکاهی تو ذهنمون استفاده کنیم .
با اینکار خودت رو از زیر بار انبوهی از فشار درمیاری و میتونی خیلی خیلی بهتر واکنش نشون بدی ، عملا با اینکار تو برنده ماجرا میشی و میتونی درست و بهتر جواب و یا واکنش نشون بدی.
…..
تکنیک بعدی ” تاخیر انداختنه ” مثلا تو موقعیت های خشم و ناراحتی چند لحظه پاسخ و برخوردت رو به عقب بنداز ، اگه نشستیم ، باید پاشیم ، اگه وایستادی ، چند قدم راه برو، یا سه تا صلوات بفرست،چن تا عدد رو بشمار ، خلاصه یه مدلی برای چند ثانیه واکنش و جوابت رو به تاخیر بنداز .
این تاخیر در عکس العمل و پاسخ خیلی تکنیک کاربردیه و خوبیه ، واقعا چندین بار برای من جواب داده. این تکنیک دقیقا مثل تکنیک های “نفس عمیق کشیدن” یا ” راه رفتنه “استاده که تو فایل بهشو اشاره میکنن.
تمام این موارد بالا برای حالتهای خشم شدید و سریع ،غلیان احساسات و عصبانیت های آنی خیلی کاربرد داره.
…..
برای مواردی که تو درجات کمتر هستند و شدت خشم و عصابینت زیاد و شدید نیست ، برای آدمهای مثل من قبلی ، “کنترل و مدیریت احساسات” لازمه و امیدوارم بتونیم خیلی خوب و مفید روش کار کنیم.
یادمه یه سخنرانی شنیدم که توش یه مثال خیلی تاثیر گزار برای افراد احساسی زد و اون این بود که ” آدمهای احساسی مثل کسی هستند که بدنشون پوست نداشته باشه ” و بعدش توضیح میداد که آدمی که پوست نداشته باشه با کوچکترین نسیم و بادی مشکل پیدا می کنه ، نمیتونه خیلی جاها بره و خیلی جاها باشه ، با کوچکترین فشاری رو هر جاش ، زخم ، چرک ، عفونت و ناراحتی براش ایجاد میشه ، خیلی از لذتهای لمسی و پوست دار بودن رو نمیتونه تجربه کنه و … این مثال به من خیلی برخورد و باعث شد که انگیزه خوبی بشه تا بهتر بتونم تو مواقع حساس به خودم و احساساتم کنترل داشته باشم.
….
تکنیک های ” دوش سرد گرفتن ” ” وقت گذروندن با حیوانات ” ” پیاده روی در طبیعت ” و ” بازی کردن با بچه ها” رو هم فکر کنم برای کنترل در مواردی با شدت و درجه کمتر خوبه و من باید اینا رو حتما حتما استفاده کنم .
…..
خدایا بی نهایت شکرت که امرز منو به این مسیر بهبود و تکامل هدایت کردی
خدایا بی نهایت شکرت که با الهامات خیر و شر ما رو به ما نشون میدی
از استاد عزیزو سرکار خانم شایسته کمال تشکر رو دارم، خدای رو بی نهایت شکر که هستید.
خدای رو بی نهایت شکرت که دوستان و هم فرکانسی های زیادی تو این سایت همراهم هستن ، باور کنید بعضی موقع ها اونقدر از متن و جواب های دوستان بهره میبرم که حساب و کتاب نداره.
خدایا شکرت که ما رو جز بندگانی قرار دادی که بی حساب بهشون عطا میفرمائی.
سلام به همگی و استاد
استاد جان من یکی از ایرادهایی که به من میگرفتن قبلا این بود که چرا هرچی میشه همون لحظه عکس العمل نشون نمیدی یا جواب نمیدی میزاری چند وقت میگزره بعد تازه میای جواب طرف رو میدی…
حالا من برعکس خیلی رو خودم کار کردم تا بتونم همون لحظه جواب بدم همون لحظه اقدام کنم یا فاصله زمانی کمتر بتونم واکنش نشون بدم
دلیل اینکه همون موقع واکنش نشون نمیدادم ترس بود نه اینکه به قول شما آگاهانه ذهنم رو کنترل کنم و آگاهانه جواب ندم نه، ترس از بقیه، اینکه حالا در موردم چی میگن حالا طرف ناراحت نشه حالا ترد نشم و… که معمولا در 99 درصد موارد اتفاقا جواب عکس میگرفتم و اوضاع بدتر میشد
ولی وقتی شروع کردم به اینکه همون لحظه از خودم دفاع کنم همون لحظه جواب طرف رو بدم (نه با بی ادبی اما جواب درست و محکم) اوضاع بهتر شد حالم بهتر شد چون مثل خوره ناراحتی تو وجودم میموند
که البته همش به عزت نفس بر میگرده…
به این دلایلی که گفتم من کم پیش اومده برام که همون لحظه یهو عکس العمل بد نشون بدم اما دو سه تا مورد که یادمه و یکیش تلخه مینویسم :
مورد اول چند سال پیش بود مادر من چند ماه بود که به شدت مریض بود تشخیص نمیدادن چیه هر آزمایشی میدادیم کاملا سالم نشون میداد اما مشکل اینجا بود که با اینکه داروی فشار مصرف میکرد اما فشارش ناگاهان به شدت بالا میرفت طوری که قرص کمکی نمیکرد باید میرسوندیم بیمارستان برای تزریق
اون شب هم چنین اتفاقی افتاد و چنان استرس شدیدی به من و برادرم وارد شد سریع رسوندیمش بیمارستان شهید رضوی
یه پرستار آقا جلوی در اورژانس بود مادر من رو نشوند رو صندلی
شرح حال رو توضیح دادم بهش و گفتم فشارش به شدت داره میره بالا و این چند وقته این مشکل رو داره و دکتر این مواقع آمپول ضد فشار میزده
جالبه مدام میگفت خب حالا چشه؟
و من مجدد توضیح میدادم رنگم کامل پریده بود و استرس شدید …
باز با بی اعتنایی میگفت خوب حالا چشه؟
که بعد از سه مرتبه گفتم آقا فشار مادرم رو بگیرید من چند بار به شما توضیح بدم دکتر رو خبر کنید
و رنگ مادرم به شدت زرد شده و میلرزید
یهو پرستاره به حالات حمله اومد سمت من و دستش رو برد بزنه تو سرم
خودم رو کنترل کردم که و نزدمش فقط داد زدم دکتر کجاش
و پرستار خانم دیگه هم پشت این آقا دراومد مادر من رو که 80 سالش بود حل داد بیرون
و حتی تا جلوی در بیمارستان به ما حمله کردن
که من تنها کاری که کردم
گفتم دوربین ها دارن شما رو میگیرن و من به پلیس خبر میدم که ترسیدن و رفتن
و مامان رو سوار کردیم رسوندیم به بیمارستان لقمان دیگه و اونجا اینقدر عزت و احترام دیدم
سریع تزریق کردن تا صبح رسیگی کامل
فکر کنم این بدترین جایی بود که خودم رو به شدت کنترل کردم و درگیری و وارد درگیری فیزیکی نشدم و از ذهنم کمک گرفتم و گفتم دوربین های مدار بسته شما رو میگیره…
دیگه ببخشید دوستان، گفتن این خاطره برای من به شدت سخت بود اما گفتم شاید کمکی به کسی بکنه
اما مورد بعدی :
چندین سال پیش تو اتوبوس بودم و خودم هم به شدت سر موضوعی ناراحت بود از طرفی یه خانم هم کنار من بود که خودش رو کامل رها کرده بود رو من
طوری که افتادم روی بنده خدایی که نشسته بود
خیل آروم گفتم خانم درست وایسا حل نده من افتاد روی این بنده خدا
شروع کرد فحش دادن حرفهای خیلی بد زدن
و ناگهان بشدت عصبانی شدم بشدت
نتونستم خودم رو کنترل کنم محکم کوبیدم تو سرش
چشمتون روز بد نبینه یهو از پشت سر حمله کرد موهای من رو گرفت
مردم اومدن کمک من و حولش دادن…
و این تجربه ای شد که به هیچ وجه درگیری فیزیکی انجام ندم
و اینطوری خودم رو کنترل میکنم که اگر من فیزیکی به کسی ضربه بزنم ممکنه با همون چک من اتفاق بدی براش بیافته و برای خودم ، اینطور خودم رو کنترل میکنم که به هیچ وجه فیزیکی در گیر نشم
امیدوارم تجربیات کمکی کنه به دوستان برای حفظ آرامش
سلام استاد عزیزم
ممنون بابت این فایل بسیار آموزنده واقعا که هر فایلی شما باعث می شه راهکارهای خوبی برای بهتر کردن زندگی پیدا کنیم و بتونیم با تغییر شیوه زندگی مون، موهبت زندگی آرام و لذتبخش را تقدیم خودمون کنیم یکی از مواردی که خیلی مهم است در لحظه تصمیم گرفتن است که شما با توضحاتتون این برداشت را داشتم که در مواقعی که هیجانی می شویم چه از خوشحالی چه از ناراحتی و عصبانیت، سه تا “ت” را انجام ندهیم
1- تصمیم گیری در لحظه 2-تنبیه کردن 3- تشویق
سعی کنم در همان لحظه کاری انجام ندهم و بگذارم حداقل 8 ساعت از آن موضوع بگذرد تا کاری که انجام می دهم به علت غلیان احساس نباشد و بعدا پشیمان نشوم خیلی ها در شرایط عصبانیت استعفا می دهند یا در شرایط خوشحالی کسی را ارتقا می دهند، نمره مثبت می دهند یا در شرایط عصبانیت مرخصی کسی را کنسل می کنند به عنوان تنبیه یا نمره منفی می دهند به عنوان آموزگار خلاصه مثال ها زیاد است
مورد 1:
درباره تجربیاتی بنویس که در شرایط احساسی شدید مثل خشم، عصبانیت، ترس، ترحم و … تصمیماتی گرفتی که عواقب ناخوشایند و سنگینی برای شما داشت؟
این ماجرا چه درسهایی به شما داد؟
راهکار شما برای پیشگیری از تکرار آن نتیجه ناخوشایند، چه بود؟
حقیقتش من خیلی زود عصبانی می شدم و شاید یک مواقعی حرفهایی می زدم که بعدا پشیمان می شدم البته بیشتر در محیط خانواده ولی در محیط کار و جاهایی که نیاز به مدیریت داشت کمتر این کار را می کردم پس سعی کردم تغییر کنم
کم کم آموختم که وقتی حرفهایم از روی هیجان است بعدا بی دفاع می شوم باید اول تحلیل کنم که چه حرفی دقیقا منو ناراحت کرده است و چرا؟ و وقتی ناراحتی ام را می خوام بیان کنم اول یک محیط آرام ایجاد کنم و در آرامش در مورد موضوع مورد بحثم فکر کنم و بفهمم ریشه ناراحتی ام کجاست و بعد برنامه ریزی کنم که چطور بیان کنم بهتر است و قبلش به طرف ام بگم می خوام یک زمانی بزاریم که با هم در این مورد صحبت کنیم و براش پلن بریزم نکته مثبت واقعی اش ر ا اول بگم و تو صحبتهام نگم تو همیشه مثلا بی نظم هستی از کلمه همیشه هیچ وقت استفاده نکنم دقیقا بگم کی و چه حرفی و به چه دلیل من را ناراحت کرده چند بار دقیقا اتفاق افتاده
چون من عادت داشتم بگم تو همیشه اینجوری هستی (البته نیاز به قانون تکامل داره و کم کم تو این کار بهتر می شم)
من خیلی وقتها بعد از ناراحتی و قهر و دعوا یادم نمی اومد از چی ناراحت شدم و کلا حرفی که منو بهم ریخته را فراموش می کردم چون کلا زود عصبانی می شدم زود هم آروم می شدم
بعد از دوره قانون آفرینش سه تا تکنیک کمکم کرد
یکی تکنیک اعراض کردن از ناخواسته
دو تکنیک درخواست کردن
سه تکنیک درست درخواست کردن یعنی دقیقا بگم چی می خوام نگم می خوام خوب باشی بگم دوست دارم این کار را انجام بدهی و تا چه موقع و به چه شکل خلاصه دقیق و واضح درخواستم را بیان کنم
من فهمیدم من خواسته هام را سر زمان مناسب نمی گم یعنی گذشت می کنم گذشت می کنم بعد یکدفعه همه را با هم بیان می کنم در زمانی که اتفاق بسیار کوچکی افتاده و همه خواسته هام را یکجا بیان می کنم و طرف هاج و واج می ماند که من چرا اینطوری شدم و برای یک مورد کوچک چرا قیل و قال راه انداخته ام
البته هنوز عالی نشدم ولی سعی می کنم اگر درخواستی دارم بگم یا اگه طرف می گه می خوای این کار را انجام بدهم؟ اگر می خواهم بگم بله انجام بدهید قبلا می گفتم خودش باید بفهمد یا چرا باید درخواست کنم خودش باید بدونه چطور من می دونم اون چی می خواد؟
بهر حال این تمرین درخواست کردن خیلی بهم کمک کرد و یکی اینکه وقتی کاری انجام می دهم از خودم می پرسم اگر این کار را که داری برای این فرد انجام می دهی او قدردان نبود و جایی با تو بد برخورد کرد ناراحت می شوی؟ اگر جوابم به این سوال بله باشد انجام نمی دهم
قبلا هر کاری برای هر کسی انجام می دادم و همیشه بعد از اینکه طرف مقابل در مواقع نیاز کار من را انجام نمی داد ناراحت می شدم و عصبی می شدم و وقتی بحث می کردم طرف مقابلم می گفت خوب می خواستی انجام ندی و من بیشتر عصبانی می شدم ولی فهمیدم این خطا از طرف من است من باید اگر کاری می کنم نیاز به جبران نداشته باشم حتی اگر طرف رفتار بد هم کرد پشیمان نشوم
یعنی عشق و محبتم بی قید و شرط باشد و واقعا این سوال خیلی بهم کمک می کند و وقتی جواب این سوال نه باشد اصلا آن کار را انجام نمی دهم خیلی ها بهم می گن خودخواه شدی ولی من خودم رضایت دارم چون به نسبت قبل از کسی توقعی ندارم و اگر کاری انجام می دهم بلافاصله فراموش می کنم و بنابراین کمتر عصبانی می شوم
مورد دوم اعراض کردن است اگر کسی انتقادی از من بکند که من آن را دوست ندارم و نمی پذیرم به جای بحث با طرف بی توجهی می کنم و اهمیت نمی دهم چون می دانم آن فرد بی دلیل این حرف را به من زده و من اگر کار و مسئولیتم را درست انجام دادم نباید توجه کنم و این باعث شد من که همیشه تا وقتی از من انتقاد می کرد بحث می کردم و درصدد توضیح دادن بودم دیگه از انتقاد بی مورد دیگران ناراحت نشوم و کار خودم را انجام بدهم و این عمل باعث شده کلی روابطم عالی بشود و حس بدم نسبت به مدیر و همکار و دوست و خانواده و… از بین برود چون جایی که احساس می کنم انتقاد نادرست است بهش توجه نمی کنم بلکه به خواسته ام فکر می کنم که دوست دارم مدیری داشته باشم که قدر کار من را بداند و انتقاد بیجا نکند و دقیقا برای من همین اتفاق افتاد و با اعراض کردن و توجه به خواسته خیلی زمان کوتاهی بعد از آن همش تحسین می شدم.
البته دوره عزت نفس هم خیلی کمک به من کرد.
چون من احساس قربانی شدن داشتم همش هدایت می شدم به کارها و روابطی که از من سو استفاده می شد و من محبت یا کار زیاد انجام می دادم و همش با خودم می گفتم کسی قدر من را نمی داند ولی وقتی دست از حس قربانی بودن برداشتم و احساس لیاقت را جایگزین کردم این رفتار هم تغییر کرد و اینکه من خودم توانمندی های خودم را تحسین می کردم و نیاز نداشتم که دیگران تحسینم کنند بنابراین حال خوبم بیشتر شد و دیگه مثل قبل از روی احساسات عصبانی و ناراحت نمی شدم و یا بهتره بگم کمتر عصبانی می شدم.
مورد 2:
درباره تجربیاتی بنویسید که در چنین شرایطی توانستید ذهن خود را کنترل کنید. یعنی تحت تأثیر آن احساسات لحظه ای، هیچ تصمیمی نگرفتید یا حرفی نزدید و بعدا چقدر شرایط به نفع شما پیش رفت. اما با چشم خود دیدید فرد دیگری در همان شرایط یکسان، نتوانست ذهن خود را کنترل کند و بر اساس آن احساسات تصمیماتی گرفت که بسیار از آنها ضربه خورد.
بنویسید در آن شرایط، چه راهکاری را برای کنترل ذهن در آن لحظه به کار بردید؟
من وقتی از شرکتمون خواستم بیام بیرون خیلی با احساس خوب اینکار را انجام دادم و همش می خندیدم و از همه سپاسگزاری می کردم و سعی می کردم کارم را کامل و عالی انتقال بدهم پشت سر کسی صحبت نکنم و حالم عالی باشد. خیلی ها فکر می کردند یا بهم گفتند داری فیلم بازی می کنی ولی من خودم آگاهانه این کار را می کردم و می گفتم من دستم در دست خداست و دارم از خیابان رد می شوم پس باید حالم عالی باشد و به اینور و اونور نگاه نکنم همین احساس بهم کمک می کرد که احساسم بد نشود و هیچ ترسی نداشته باشم. یادمه روز آخر همه گریه می کردند ولی من اصلا احساس گریه و دلتنگی نداشتم با آنکه سالیان زیادی در آن محیط بودم همش این فکر را داشتم که از جای خوب به جای عالی می روم همیشه دیدگاهم این بود که همیشه همه چیز بهتر می شود اون موقع با استاد و آموزه های ایشون آشنا نبودم ولی این باورم بود که همیشه همه چیز برای من بهتر می شود و دقیقا هم همین شد و الان من به کاری هدایت شدم که آزادی زمانی و مکانی دارم و به هدفهایی که دوست دارم می رسم.
همزمان با من یکی دیگر از همکارانم از شرکت آمد بیرون. ولی با کلی گلایه و شکایت و ناراحتی و حرفهای بد زدن
و اتفاقی که افتاد خیلی مواردی که به من تعلق گرفت برای او حذف شد باز در کارهای بعدش هم مشکل براش ایجاد شد و خیلی زمان برد تا حالش عالی شود ولی من بعد از اتمام همکاری کلی اتفاقات خوب برام افتاد که همیشه آرزوی اون نوع اتفاقات را داشتم خداوند من را به جاهایی هدایت کرد که برام مثل خواب بود. و بعدها فهمیدم که بهترین نوع خروج از شرکت این است که با خاطره خوب جدا شوی حتی اگر خیلی حرفها داشته باشی که با گفتن آنها به ظاهر آرام بشوی اتفاقا همکارم بهم گفت قبل رفتن حتما خیلی مسائل را بیان کن یادمه اون موقع قرآن را باز کردم و خدا بهم گفت سکوت کن و من گفتم دستور خداوند این است که سکوت کن و الان نتایج زندگی ام نشان می دهد که چقدر آن سکوت به نفعم شد خیلی نفعهایی که نمی خوام اینجا بیان کنم ولی من سکوت کردم ولی خداوند از طریق خودش عمل کرد و چنان بعد از من با نتایجی که رقم خورد صحبت کرد که من هیچ وقت نمی توانستم به آن خوبی صحبت کنم و خداوند به همه نشان داد که حضور من چقدر تاثیر عالی داشته است
مورد 3:
با توجه به راهکارهای فوق، وقتی احساسات بر شما غلبه می کند، چه روشی می تواند ذهن شما را آرام کند؟
قبلا در این وضعیت، چه ایده هایی را اجرای می کردی؟
نکته: ما با پاسخ به این سوال، خود را آماده می کنیم تا اگر در چنین شرایطی قرار گرفتیم، آگاهانه بدانیم چطور
باید ذهن خود را آرام کنیم.
برای من بهترین کار این است که پیاده روی کنم یا فایلهای استاد را گوش بدهم یا دوش بگیرم گاهی اوقات هم می خوابم
جالبه چند روز پیش حرفی شنیدم که قبلا اگر کسی با این لحن با من صحبت می کرد حتما جواب می دادم ولی فقط یک سوال پرسیدم از خودم که آیا این حرف لایق تو است و تو اونو می پذیری گفتم نه این حرف لایق من نیست و من این طور آدمی نیستم و بعد رفتم فایل گوش دادم و خوابیدم و صبح اون فرد بهم زنگ زد و ازم معذرت خواهی کرد
یاد این حرف استاد افتادم که گفتند اگر تو پرفسور باشی و کسی بهت بگه تو سیکل هم نداری آیا میای مدرکات را رو می کنی می گی این لیسانسم است این فوق لیسانسم این ….
بنابراین با این دانش فهمیدم که سکوت در بعضی مواقع طلاست
ممنون استاد بابت این فایل آگاهی دهنده
سلام بر استاد عزیز و مریم بانو و همه دوستان ،
سپاس از خداوند برای این همه نعمت فراوان این زمین بزرگ و رنگ سبز تازه که در هر فصلی رنگ خاص و جذاب داره و این دریاچه که قدم زدن در دور ان چه لذتی داره ، خدا را صد هزار بار شکر برای این همه نعمت .
ایه های که امروز در قران خواندم این بود :
بر تو منّت میگذارند که اسلام آوردهاند. بگو: اسلام آوردنتان را بر من منّت نگذارید؛ بلکه این خداست که با هدایت کردنتان بهسوی ایمان، بر شما منّت گذاشته است. (پس) اگر (در ادعای ایمان) راست میگویید (، این خداست که بر شما منّت دارد؛ نه شما بر او).»
(حجرات ١٧)
خداوند از غیب آسمانها و زمین آگاه است، و خدا، کارهایتان را بهخوبی میبیند.(حجرات ١٨)
بعد از خواندن این ایه ها واقعا باور و تایید کردم خدا واقعا منت گذاشته این راه و شاخت توحید را به ما نشان داده و به این مسیر هدایت کرده .
استاد جان واقعا چه جوری میشه موضوع هر فایل با اتفاقات ان روز ما هماهنگ هست ؟!! این همه شاگرد این جا هست و برای اکثریت موضوع فایل با حوادث ان روز صدق می کنه .
امروز با تضادی مواجه شدم در محل کار ، که حسابی داشت حس و حالم را بد می کرد ، ولی خیلی با خودم حرف زدم قوانین را به یاد اوردم سعی کردم اصلا حالم بد نشه ، درصد خیلی بالایی هم موفق شدم .
موضوع این بود که در شرکت زمان تحویل پروزه است و کسی که من باهاش کار می کنم و باید با هم این کار را تحویل بدیم بسیار بی خیال و زیر کار درو هست ، یا در حال صحبت با تلفن هست یا در سر جاش نیست رفته سیگار بکشه و … خلاصه سمت خودش را انجام نمی ده ولی جوری تظاهر می کنه که خیلی در تلاشه و … چون مدیر مربوطه در شهر دیگه است و نمی دونه اینجا چه خبره ، از قضا متاسفانه این فرد ایرانی هست هر جور بخوام شکایت کنم دو سر سوخت أست هم از همکار شکایت کردم هم از هموطن ، خلاصه امروز را خیلی تلاش کردم که کارم را درست انجام بدم ،مرتب از خدا خواستم کمکم کنه ، سر ظهر هم رفتم پیاده روی و یک فایل از ١٢ قدم گوش مردم و اتفاقا فایلی بود که در دنیا همه جور ادمی نیاز هست با هر اخلاق و رفتاری نه کار اونها به من مربوطه نه کار من به انها ،من باید حواسم به خودم باشه ، من سمت خودم را انجام می دهم و برای ارامش بیشتر داشتن درخواست کردم که این فرد کار نکنم دیگه و سپردم به خدا که خودش درست کنه ، البته من مدتها است در فکر تغییر کارم هستم و این تضاد به وجود امده تا تایید برای این تصمیم باشه به خدا گفتم کار جدید با شرایط همه جور عالی میخوام از محیط کار و همکاران و درامد همه چی عالی باشه سپردم به خدا که خودش عالی و عزتمندانه برام جور کنه ، هر چه ان کریم بخواهد بهترین است من فقط ٢متر جلوترم را بیشتر نمی بینم او می داند و قطعا صلاح و نعمت برام میخواد .
من کلا ادم بسیار صبوری هیتم و راهکاری که من در مواقع بحث و دعوا و … همیشه داشتم سکوت کردن است اگر زمان و مکان اجازه بده حتما میرم پیاده روی برای من بهترین راه کار است . الان که با دانستن قوانین علاوه بر سکوت ، سعی در کنترل ذهن هم دارم و تلاش برای اینکه حس خودم را خوب نگه دارم به حوادث و ایده های خوب و شیرین فکر می کنم ، بر خلاف قبل که کلا نبش قبر می کردم و هر چی عمل بد و کار بد از طرف مقابل یادم می اومد تو ذهنم بررسی می کردم و خلاصه از کاه کوه درست می کردم و فحش و بد بیراه که نثار طرف می کردم .
نمونه ای که نتونستم کنترل کنم مربوط به سالها قبل است که در یک رابطه عاطفی در یک بحث و دعوا یک حرف ناجور زدم که هیج جور نشد که جبران بشه و رابطه تمام شد ، الیته نه فقط برای این بحث ولی علت تقریبا اصلی بود که. تجربه شد خیلی در بحث ها مراقب باشم چی میگم ، همکاری داشتیم که بزرگ بالا سرش نوشته بود در زمان عصیانیت نه تصمیم ، نه دستور .
در بسیاری موارد سکوت کردم و اصلا به بحث فکر نکردم و موضوع بحث را عوض کردم و اصلا قضیه فراموش شده ، در خیلی مواقع از زمان مدرسه هم وقتی دلخوری با دوست با خواهر برادر بوده من پیش قدم بودم برای شروع حرف و فراموش کردن گذشته ، الیته در گذشته خیلی مواقع هم غد بودم و از حرف خودم پایین نمی اومدم .
برای من بهترین روش سکوت و پیاده روی أست ، الان با این اموزشها حین راه رفتن با خودم حرف می زنم ، حرف های خوب یا فایل گوش می دم ولی حرف زدن برام در این مواقع بهتره چون به قول استاد ذهن در یک لحظه نمی تونه به دو موضوع فکر کنه ، در حین فایل گوش کردن گاهی حواسم پرت میشه و ذهن شیطونی می کنه .مهمتر از همه در مورد ان اتفاق و لحظه با کسی بحث نکنم ، درد دل نکنم ، در پی اثبات خودم یا عقیده ام نباشم اصلا مهم نیست نظر بقیه چی هست .
باز هم طبق همیشه از شما استاد عزیز و مریم بانو سپاسگذارم خیر دنیا و اخرت نصیب شما