گفتگو با دوستان 8 | فقط اولین قدم را بردار - صفحه 5

168 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ستاره شو گفته:
    مدت عضویت: 2318 روز

    سلام دوستان هم فرکانسی و استاد عباس منش عزیز

    از خداوند خواستم که بزودی منو هدایت کنه به شهر دیگه بعد هدایت کنه به آمریکا

    در این پروسه ها با این باور دیگه نمیرم که در حال حاضر بدبختم برم اونجا خوشبخت میشوم، یا قرار معجزه بی افته. به لطف الهام خداوند یک باور مخفی رو مچش را گرفتم. که آقا یکی از من پرسید یا پدر و مادرم چرا داری از ما جدا میشی. تو ذهنم بود که بگم اینجا امکانت نداره، نعم فلان چیز نداره، طرز فکر شما اشتباهه و و و… ی جرقه ای زد تو دلم که آقا جان اصلا این باور اشتباهی رفتنم را توجیه کنم یا خودم را قربانی نشون بدهم، ب این دلیل ب این دلیل تا پدر و مادرم را مقصر جلوه بدهم.

    و من واقعا میگم از زمانی ک رو خودم کار کردم هر لحظه دارم از زندگی در پیش پدر و مادرم لذت میبرم در حالی که قدیم فکر میکردم اصلا امکانات نیست، گله و شکایت پدرم و مادرم عرضه نداشتن. و شرایط را مقصر بدونم. این کشف باور مخرب یه نشونه هست ک مهاجرت کردنم نزدیکه. من اینجا رو دوست دارم و واقعا هم شاد و سرحالم و بدلیل اینکه یکنواخت شده تصمیم گرفتم مهاجرت کنم به شهر دیگه من اینجا هم شاد و سرحالم واقعا واقعا لذت میبرم و مهاجرت هم کنم اونجا هم همین روحیه را خواهم داشت. ن اینکه با این باور برم که الان از زندگیم لذت نمیبرم، فلان فلان شرایط نمیزاره خوشبختم باشم برم جای دیگه ورق برمیگرده و من خوشبخت میشوم!

    وقتی آسمون همه جا یک رنگه تغییر فیزیکی آدم ها رو خوشبخت نمیکنه بلکه این باور صحیح است ک خوشبختی را بوجود میاره. عاشقتم ک استاد همیشه میگی من کسای ک مهاجرت میکنن را، براشون ارزش زیادی قائلم اما ن اون مهاجرتی ک یارو از شرایط موجود فرار کرده باشه، مجبور شده باشه. الان چرای اینکه چرا استاد فرق میزارن را درک کردم واقعنی درک کردم ،ما بنظرم دو جور درک داریم یکی دادا درآوردنه، یکی، درکی که دلت را ب وجد میاره و اشک تو چشات جمع میشه واقعنی من این احساس را الانم دارم استاد و با اشک شوق دارم مینویسم.

    حالا فرق این دوتا افراد چی هست و استاد عزیزم هم فرقی بینشون قائل هستند. فرقشون این است که کسی که از شرایط فرار میکنه با همون باور قبلی داره میره و عینه همین زندگی را تو شهر جدید هم خواهد داشت. اما اون کسی ک خودش با میل خودش مثل من میخواد مجاهرت کنه بخاطر این هست که باورها تغییر کرده چون آرزو داشت مهاجرت کنه و مستقل بشه، چون دیگه اینجا برام چیزی نداره به من اضافه کنه، میخوام برم موقعیت جدید را تجربه کنم، دنبال خوش بختی نیستم چون تو همین موقعیت الان هم خوشبخت و خوشبختم.

    اصلا خوشبختی متعلق به مکان خاصی نیست که بگیم آقا تو بری فلان شهر خوشبخت میشی یا تو ازدواج کنی خوشبخت میشی چون تو همون شهر افراد خوشبخت هم داریم افراد ناشاد هم دارم، افرادی داریم که ازدواج کردن خوشبختن و افرادی داریم ک از ازدواجشون راضی نیستن.

    پس موقعیت جدید ما را خوشبخت نمیکنه بلکه باور درست است که من یا هرکس دیگه را خوشبخت و از زندگیش راضی میکنه، باور درست پشتش نیت درست هست، من با این نیت مهاجرت میکنم که برم موقعیت جدیدی را تجربه کنم.

    میخوام بروم با افراد جدیدی آشنا بشوم درحالی که الان هم خودم را آدم موفق و خوشبختی میدونم، الانم طرز فکرم درسته از پدر و مادرم راضی هستم ب حدی رسیدم ک از همین موقعیتی ک افراد خانواده ام گلایه دارن من لذت میبرم، واقعاً انگار من تو یک بُعد دیگه ای زندگی میکنم خانواده ام یک بُعد دیگه و تو دلم میخندم ک چقدر نگاه های متفاوت احساس متفاوتی هم ایجاد میکنه.

    با خودم میگم این همون مکان دو و سه سال پیشه هااا! که ناراضی بودم، هیچی ک از لحاظ فیزیکی تغییر نکرد! من درونم تغییر کرده ک این چنین شاد و خوشحالم، بقول استاد در یک کلام حالم خوبه😘.

    اصلا شادی و احساس خوب ما ب محیط فیزیکی ربط نداره به درون ما برمیگرده، اگه از درون احساس موفقیت و شور و هیجان داشته باشی محیط فیزیکی هم برات شاد میشه، برات اتفاقات خوبی میفته، ک از نظر کسی ک قانون را نمیدونه شانس و معجزه اما از نظر کسی ک از قانون الهی گاهی داره میگه که این حق طبیعی من است و باید هم چنین باشه😊

    اول از همه عاشق و ممنون خداوندم ک منو هدایت کرد بعد از شما استاد و خانم شایسته عزیزم و دوستان هم فرکانسی ❤️💓❤️💓❤️

    شاد و سلامت موفق باشید مثل همیشه در پناه حق 💜

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    Mohsen Aghdasi گفته:
    مدت عضویت: 1669 روز

    سلام به استاد عباس منش و همه دوستان

    من واقعا از این ایده لذت بردم که بچه ها میان و درباره موفقیت هاشون صحبت می کنند.

    ی سوال برای من مطرح هست اینه که:

    دوستان به محدودیت ها فکر نکردن و مثلا مثل اون خانم که پولی نداشته منتهی دنبال جا برای گالریش می گشته و یا اون دوست دیگه بلوچی که تو استان بلوچستان که از دید جامعه یک استان کم امکانات هستش اونطور به موفقیت رسیده و بقیه موارد…

    خب انسان یک ذهن داره یک جسم یک روح و احساس که زبان روحش هست و وقتی انسان با زبان روحش یعنی احساسش پیش میره همه چی براش چیده میشه.

    همیشه میگید به احساست توجه کن ببین چه احساسی داری و بقولی وسوسه و نجواهای شیطان رو توجه نکن یا همون محدودیت های ذهنت.

    سوالم اینه پس کارکرد ذهن دقیقا چی هستش؟ اگه قرار باشه با احساس مون پیش بریم؟؟

    مثلا اون خانم بدون پول دنبال مکان برای گالریش بوده یا اون دوست بلوچ مون تو استان محروم اون همه پیشرفت داشته به محدودیت های ذهن شون توجه نکردن و به شور و اشتیاق شون توجه کردن و پیش رفتن.

    کارکرد ذهن این وسط پس چی هستش؟

    اگه بناباشه فقط با احساس مون قدم برداریم پس ذهن مون چه کاربردی داره؟

    ایا واقعا باید به ذهن توجه نکنیم؟؟

    ایا فقط کارکرد ذهن همین هست که تضادها را جلو روی ما قرار میده ناخواسته ها رو برامون نشون میده و ما باید بهش توجه نکنیم و با احساس مون جلو بریم؟ (یعنی نقطه مقابل اون تضاد رو انتخاب کنیم)

    خواستم واقعا بدونم کارکرد ذهن چیه پس که خدا بهمون دادتش؟

    و اینکه

    آیا همیشه با احساس مون پیش بریم موفقیت کسب می کنیم؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    سیدعلی خوشدل گفته:
    مدت عضویت: 2627 روز

    سلام به استاد خوب و نازنینم

    ساعت ۱:۵۶ دقیقه شبه که دارم این کامنت رو می نویسیم

    راستش ۳ روزه این سوال خیلی ذهنم رو مشغول کرده که ما چرا مسیر رشدمون رو فراموش می کنیم و زمانی که به انتهای یک مسیر یا تلاش و پروسه میرسیم انگاری دوباره گیج شدیم؟

    استاد عزیزم من خیلی از یکنواختی متنفرم با اینکه یکی از آسون ترین درآمد های دنیارو الان دارم ولی خیلی برام جالبه که دوباره شبیه اوایل دوران شروع به کارم می خوام یه حرکت خفن بزنم تا جهش بزرگ کنم.

    شاید به جرئت بگم بهترین روشی که تونسته تغییرات رو برای من راحت تر و منطقی کنه همین القا حس برنامه نویس بودن توی زندگیمه.

    تا به این لحظه چیزی رو قوی تر از اهرم سازی توی زندگیم موثر ندیدم!!!

    حالا شاید بپرسین اهرم سازی چیه؟

    همین چیزی که استاد خوبم تو این فایل بعد از صحبت های منصوره جان عزیز بهش اشاره کردن

    من حدود ۱ سال پیش یک روشی رو با الهام از سخن های استاد عزیزم ابداع کردم با اسم اهرم سازی

    من تو این روش هر موفقیت رو که به دست میارم به شکل اهرم یا دیلم برای مسیر بعدیم استفاده می کنم

    مثلا میگم ببین علی تو بهمن ۱۳۹۷ نمی تونستی با جنس مخالف صحبت کنی ، در کمتر از دو سال با بهترین دختر روی زمین که یکی از بهترین شاگرد های استادته ازدواج کردی و یک رابطه رویای ساختی!!!

    چه جوری شد که اینطوری شد؟؟ نمیدونی!!

    درسته هنوز هم نمیدونی فقط مطمئنی که یک مسیر مشخص طی کردی

    برای خودت یک سری وظایف تعیین کردی و با خودت رو راست بودی!

    نوشتی که اگر دختر ورزشکاری رو می خوام باید خودم هم ورزشکار باشم

    اگر انسانی رو می خوام باید خودم هم انسان با عزت نفسی باشم!

    یا تو مسیر خلق ثروتت، به جای اینکه به یک روند پول سازی عادت کنی همش تلاش می کروی اون روند رو تغییر بدی

    مثلا اگر یک کدی رو توی ۲۰ ساعت مینوشتی با استفاده روش های مختلف و درخواست از خدا اون رو میرسوندی به ۱۸ ساعت

    (نکته داخل پرانتز : گاهی شده بود که برای این ۲ ساعت کم کردن ۲ هفته وقت میراشتم!!)

    و این اهرم سازی و فهمیدن منطق رشد به جایی رسونده که حتی دیگه منتظر دریافت ایده الهام الهی از خدا نیستم ، در حال تست کردن و بررسی کردن روش های جدیدم

    استاد خوبم یه داستان جالب تعریف کنم ، از خدا خواستم نشانه ای بده تا اینو بیان کنم که نشانش رو تو همین فایل گرفتم

    من خیلی تلاش میکنم که علاوه بر بیداری تو خوابم آگاهی دریافت کنم چون حس می کنم محدودیت هام کمتره و میتونم تجربه بیشتری داشته باشم

    استاد جالبه بدونین تا الان من تا به حال حدود ۵ مرتبه خواب شمارو دیدم 😂😂

    که آخریش دو شب پیش بود و داشتیم تا صبح با هم در مورد مسیر کشف حقایق جدید صحبت می کردیم

    با هم به کشورهای های مختلف سفر کردیم و با استفاده دیاگرام ها و منطق تاثیر باورهاشون رو بر زندگیشون بررسی میکردیم.

    و من جواب تمام سوالات طی ۲ ماه گذشتم رو از طریق خواب دو شب پیشم گرفتم.

    واقعا شاید باورش سخت باشه ولی این آگاهی های که دریافت کردم هنشون جدید بود و انکار استاد یه سری دکره جدید برای من گذاشته بود!

    دلیل خوابم این بود که تغییر برام خیلی ارزشمنده و واقعا دوست دارم وقتی از این دنیا میرم انقدرم روحم آگاهی داشته باشه که اضافاتش رو خیرات کنم😂😂😂

    استاد تو همین فایل که باهم صوتی صحبت کردیم گفتین ” سید با اینکه درآمدش ۱۵۰ برابر شده ولی هنوز جای رشد داره و باید تلاش کنه بهترش کنه”

    من همون شب بعد صحبت شما مگه خوابم برد؟😂😂😂

    الان ۴ ۵ شبی بی خوابی زده به سرم میگم خوب ببین تو انقدر روز زمان خالی داری می تونی چه کار کنی؟

    الان این بیماری هستس فکر کن چه جوری با دانشت می تونی پول بسازی؟

    خب الان درآمدت انقدر شده چه جوری میتونی انرژیت رو برای کار نصف کنی بدون اینکه درآمدت تغییر کنه و این اضافه رو بخوای صرف کار جدید کنی؟

    و …

    امشب اولین ایده اومد و فک کنم به ۵ دقیقه نرسید که برای اجرا کردنش دست به کار شدم!

    با اینکه بهانه خستگی فیزیکی و …. دارم خوبشم دارم ولی میگم خب اکر این کار رو ۱ ساعت زودتر انجام بدی میدونی چه قدر خدا حال میکنه بعد به عنوان همکار و شریکت سعی می کنه بیشتر تلاش کنه؟😂😂

    (راستش رو بخواین یکم با خدا رکم و با هم خیلی رفیقم واسه همین تو کارام کم نمیزارم که بعد ازش شاکی بشم چون من کار نکنم اونم میره مرخصی😂)

    خلاصه که استاد خدا خیرتون بده این روزا خیلی حال و هوام مشتیه

    مطمئنم خیلی زود همدیگرو میبینم و باهم یک پینگ پنگ اساسی میزنیم، البته حتما تا اون موقع تمرین بکنبن 😂😂😂

    خیلی دوستتون دارم ، یاحق❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 50 رای:
    • -
      مهلا غیاثوند گفته:
      مدت عضویت: 1901 روز

      سلام امین جان

      کامنت فوق العادتو خوندم برادر ، دست شما دردنکنه که دربارش نوشتی عالی بود لذت بردم تقریبا یه بخش زیادیش رو تو دفترچم نوشتم 😍 مخصوصا اون قسمتی که گفتی منتظر بودم نشانه ای بیاد تا بنویسمش ، خیلی خوشحال شدمممممممممممم چون خیلی منم این داستان رو میخوام درسته هنوز تو اول راهمو و تکاملم تو دریافت هدایت در بیداری طی نشده ولی خیلی دلم میخواد این اتفاق در خواب برای من بیفته چون من کلا استاد خواب بینی بودم قبل ترها 😂😂😂😂

      آقا نوشتی که خیلی تلاش میکنی برای این موضوع و چقدر شگفت انگیزه و لذتبخش که این تجربه رو در کنار استادجان داشتی تبریک و تحسین فراوان برای شما 🌹🌹🌹 میشه بیشتر توضیح بدی که این تمرین و تلاش چه شکلی هست ؟؟؟؟ ممنون میشم آرزومند موفقیت های هرروزتون هستم و امیدوارم منم خیلی زیبا از دستاوردها و نتایجم در این مسیر براتون بنویسم . مچکرم 🙏🙏🙏

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      حسن گرامی گفته:
      مدت عضویت: 1340 روز

      سلام سید علی جان

      دوست داشتم برات یه کامنت قشنگ بنویسم ولی هیچوقت الهامی دریافت نمی کردم که بیام برات کامنت بنویسم

      الان که هدایت شدم به این کامنتت تصمیم گرفتم برات بنویسم

      با این حال این کامنتت برای دو سال پیش هست و اگر توی فرکانسش باشی قطعاً خداوند هدایتت میکنه که کامنتم رو بخونی

      علی جان من متولد 1374 و برنامه نویس پایتون هستم

      اسم شما رو به عنوان یک الگوی برنامه نویس موفق توی دفترم نوشتم و همیشه تحسینت میکنم

      تا یک ساعت پیش از خدا پرسیده بودم که چیکار کنم که من از لحاظ مالی توی همین برنامه نویسی که کار میکنم رشد کنم

      تا اینکه خداوند من رو هدایت کرد به یکی از فایل های سریال زندگی در بهشت که با شنیدن حرف های استاد خیلی چیزها دوباره برام یادآوری شد بعدش هم هدایت شدم به این کامنت شما که نوشته بودی موفقیت های قبلی مون رو اهرم کنیم برای هدف های جدید

      احساس میکنم که الان دوران خدمت رو داری میگذرونی

      من همین 4-3 ماه پیش به لطف الله معاف شدم خدا واقعاً به ساده ترین شکل ممکن کاری کرد که من در کمتر از دوماه معافیت دائم بگیرم و چقدر اینو هر بار به خودم میگم که حسن اگر که تو از قانون جهان هستی در راستای معاف شدنت استفاده کردی پس برای هر چیزی هم که بخوای این اتفاق میوفته

      آخه من تا قبل از اینکه اقدام کنم خیلی تلاش کردم که توجه ام روی معافیتم باشه و فقط از خدا همین رو درخواست می کردم و واقعاً همونی شد که من میخواستم

      حالا که فکرش رو میکنم در مورد مسائل مالی هم باید به همین شکل باشه بخاطره اینکه خداروشکر من الان توی کدنویسی خیلی بهتر از قبلم شدم خیلی روانتر کد مینویسم و از طرفی عاشق کارم هستم یعنی اینقدر که در حال حاضر دوستش دارم نمیشه بهش گفت کار ، علاقه ی منه

      من الان دارم دوره روانشناسی ثروت یک و دوره به صلح رسیدن با خود و دوره ارزش تضاد رو همزمان کار میکنم و خداروشکر خوب بوده ولی میتونه بهتر از این هم باشه

      به خدا میسپارمت علی جان

      تو پسر خوبی هستی ، آدم حرفه ای هستی

      دانش ات در زمینه ی برنامه نویسی و هم درکت نسبت به قوانین جهان هستی خیلی خوبه

      به امید ایمان و موفقیت های بیشتر توی زندگی تو و همسر عزیزتون عادله خانم نازنین

      دوستتون دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    ندا رنجبری گفته:
    مدت عضویت: 3352 روز

    سلام استاد عزیزم و منصوره ی دوست داشتنی، من موقعی که این فایل رو گوش دادم میخواستم تجربه ی خودم رو بنویسم اما تنبلی کردم تا اینکه امشب با دیدگاه آقای عطارروشن دوباره هدایت شدم به این صفحه و دوباره همون صدایی که ظهر بهم الهام کرد بنویس دوباره به قلبم الهام کرد که بنویسم میخوام اینبار تسلیم باشم و بنویسم، شاید باز کردن این تجربه ام کمی ترس داشته باشه برام چون از دوستان و آشنایانم اینجا هستند و کامنت من رو میخونن اما اونقدر روی خودم کار کردم که بی اهمیت باشم به این شکل نگرانی ها.

    اینکه منصوره جان با دست خالی به بنگاه ها سر میزد من رو یاد بزرگترین قدم زندگیم انداخت بزرگترین ایمانی که نشون دادم به خدای خودم و درهایی که بعدش باز شد و رشدی که کردم و اینکه چندین لول مدارم تغییر کرد و بالا رفت.

    من سال نود و هفت تصمیم گرفتم از بندرعباس به تهران مهاجرت کنم، من هم مثل استاد حتی نمیدونستم میدان ولیعصر یا میدان انقلاب تهران‌کجاست، کاملا غریب بودم و کلی هم به خاطر اون برنامه های تلویزیونی و حتی دیدگاه خانواده و اطرافیانم، تهران توی ذهنم غول بود، حتی وقتی به مادرم گفتم میخوام برم برای زندگی تهران، کوبید رو پاهاش گفت یا خدا، زده به سرت دختر؟

    تازه این در حالی بود که همه حتی خانواده ی همسرم فکر میکردن ما با جیب پر داریم میریم و باز میترسیدن، اما کل دارایی ما سه میلیون بود اونم تو سال نود و هفت که پول پیش خونه توی بندر حتی حداقل بیست میلیون بود، اینم بگم که بدون اینکه بدونم تهران میخواد چه اتفاقی بیوفته کل وسایل خونه رو جم کردم زدم توی انباری و خونه رو هم تحویل دادیم.

    ما تا زمانی که پرواز نشست حتی نمیدونستیم که کجا میخواییم بریم و بدون پول چی میخواد بشه، ظاهرا هیچ منطقی پشت این حرکت من نبود اما جالبی قضیه اینه که برای خودم منطقی بود کاملا، چون بارها تونسته بودم نتایج معجزه آسا رقم بزنم با همین جنس ایمان و توکل و تسلیم بودن و همسرم با من همراه شد چون اون هم به من خیلی اطمینان داشت، ما جفتمون از کارمون استعفا داده بودیم و تصمیم داشتیم بیاییم تهران برای زندگی و وقتی اومدیم تهران از هواپیما که پیاده شدیم (به خاطر شرایط بچه ام پرواز زمینی امکان پذیر نبود برامون) سوار تاکسی که شدیم راننده گفت کجا میرید من گفتم منطقه شش (همون منطقه که یه بار دو سال قبلش بچه ام رو برده بودم دکتر)

    راننده ما رو دم‌ یه هتل بین منطقه ی شش و یازده پیاده کرد دو سه روزی توی هتل بودیم و من منتظر بودم قدم بعدی بهم‌گفته بشه، بهم الهام شد کولر‌گازی هامو استوری بزارم برای فروش چون تهران نیازی به کولر‌گازی نداشتیم من استوری اطلاع رسانی کردم و بعدش بهم الهام شد بگردم دنبال خونه، حتی نمیدونستم کجا دنبال خونه بگردم یا به بنگاه بگم‌چقدر دارم یا میتونم بدم، هیچی هیچی نمیدونستم اما صبح روز چهارم از خواب بیدار شدم همسرم و دخترم خواب بودن اومدم لابی هتل از پذیرش پرسیدم کدوم سمت خونه واسه اجاره ارزون هست؟گفت من خودم مهرآباد جنوبی میشینم بیست تومن پیش دادم، اما من همین قدرم نداشتم، اصلا پول نداشتم.

    اما قدم بعدی مشخص شد باید برم سمت مهرآباد جنوبی، رفتم سر خیابون ماشین جلو پام ترمز کرد گفتم مهرآباد جنوبی چقدر میری؟گفت من خونه ام همونجاس سوار شو میرسونمت و هیچی ام ازم‌کرایه نگرفت و من رو دم بنگاهی پیاده کرد که اون بنگاه شد اولین و آخرین بنگاهی که من رفتم واسه خونه، به بنگاهی یه عددی که برای ذهن خودم تو اون شرایط معقول بود پروندم گفتم پول پیشم ده تومنه و ماهی هفتصد میتونم اجاره بدم، اونم‌گفت اتفاقا یه خونه با این حدود قیمت بیست دقیقه پیش سپردن این آدرس برو ببین میپسندی، خونه دو کوچه پایین تر از بنگاه بود یه آپارتمان چهار طبقه که خونه ای که ما اجاره کردیم تو همکف بود یه خواب شصت متری که از یه حاج خانوم سیده ی مومن بود که خودش طبقه ی دوم زندگی می‌کرد و بقیه بچه هاش طبقات بالایی، رفتم خونه رو دیدم خیلی تمیز و اوکی بود و رفتم بالا با حاج خانوم صحبت کنم که گفتن ما باورمون نمیشه مستاجر به این سرعت پیدا شد چون ما همین الان خونه رو سپردیم بنگاه، بعدش گفتم من حقیقتش حاج خانوم همین ده تومن پیشم ندارم شاید بتونم فعلا دو تومن بدم و منتظر بودم بگن مسخره کردی خانوم پاشو برو، اما اون گفت اشکال نداره، تو دخترمی بیا بشین خیالتم راحت، یعنی اونقدر تعجب کرده بودم از میزان نرمش قلب اونا که میخواستم همونجا گریه کنم.

    برگشتم هتل به همسرم‌گفتم خونه جور شد گفت با کدوم پول گفتم بدون پول، همون موقع یه مشتری برای کولر پیدا شد و پولو زدن به کارتم وگرنه کرایه برگشت به بندرم نداشتیم و من با دو میلیون پول رفتم پای قولنامه ی خونه اونم توی تهران اونم سال نود و هفت (تمام خونه های اطراف ما که یه محله کاملا تر و تمیز بود حداقل پیشش بیست میلیون بود).

    همسرم هنوز هم‌میگه من با اینکه کنارت بودم و وسط این داستان بودم ‌هنوز باورم‌نمیشه که تو چجوری آخه این کارو کردی؟چی بشه که راننده دقیقا همون هتلی پیادمون کنه که منشی پذیرشش توی همون منطقه ای خونه گرفته باشه که ما‌گرفتیم و اون راهنماییم کنه به قدم بعدی، چی بشه که من بیام سر خیابون و اولین ماشینی که وایسته خودش مال همون محله باشه و دم بنگاهی پیاده ام کنه که اون بنگاه بشه اولین و آخرین بنگاه، یعنی من اصلا نگشتم دنبال خونه اصلا دردسر و دربدری نداشتم هیچی توی شهری که اصلا بلدش نبودم، و چی بشه که بیس دقه قبلش سپرده باشن با بنگاه و چی بشه که حاج خانوم منو بپذیره بدون پول با اون همه محبت و لطفی که داشتن به من و چی بشه که همون موقع که خونه جور شد کرایه برگشت ما به بندر هم جور شد تا برگردیم و وسایلمون رو بیاریم تهران و بماند که اونجا تو اون خونه با اون همسایه ها چه درهایی برای من باز شد و برای کسب و کارم باز شد و چه اتفاقات عالی برای من افتاد و من چقدر رشد کردم و بزرگ شدم…

    من اینجا برای افراد هممدارم مینویسم این داستان و هیچ کدوم از اتفاقات زندگی من که هر کدومشون یه معجزه اس رو من هیچ جا تعریف نکردم حتی به خانواده‌ ام، چون درکش سخته برای کسانی که توی مدارش نباشن.

    اما کل زندگی من به این شکل بوده، دلیل اطمینان همسرم به من هم همین بود که بارها از این موارد و معجزات رو دیده بود که با ایمانم‌ رقم زدم.

    اما درنهایت این حرف استاد رو باید طلا گرفت که اصلا مهم ‌نیست چقدر ایمان داری اگر باورات در مورد پول درست نباشه ایمان تو رو جلو میبره اما بدون پول

    و من چند ماهه تصمیم گرفتم به باورای مخرب مذهبیم حمله کنم و میدونم که باورای ثروتساز با این درجه از ایمان و طی شدن تکامل من جفت بشه موفقیت باورنکردنی خواهد بود.

    استاد عزیزم ممنونم که به الهاماتتون عمل میکنید این ایده کلاب هوس چقدر عالیه و چقدر هممون داریم چیز یادمیگیریم، برای خودم هم مرور این دستاوردها چقدر ایمانم رو قوی تر میکنه، خدا رو سپاسگزارم که توی این جمع قرارم داده.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      نعیمه حزباوی گفته:
      مدت عضویت: 2472 روز

      سلام ندای عزیزم

      واااقعا کامنتت عااالی بود وعااالیتر از همه شجاعتت وایمانت بووود که واقعا من در حین خوندن کامنتت یه لحظه خودم رو جااای تو گذاشتم ودیدم اگر جااای تو بودم میتونستم این همه ایمان داشته باشم میتوانستم این هنه شجاعت وجسارت داشته باشم ؟؟؟میتوانستم روی ترسهایم پا بگذارم وعملگرااا باشم

      دیدم واااقعا نه نمیتوانم وچقدر خودم را سرزنش کردم

      ولیی به خودم قول دادم که ایمانم را ذره ذره بیشتر کنم وترسهایم را کم کم کمتر کنم تابتوانم شجاع باشم زیرا خداوند به شجاعان پاسخ میدهد

      البته ناکفته نماند من هم یه تجربه از مهاجرت داشتم همراه هسرمحدود هشت ماه پیش از اهواز به کرج .اینکه همسرم ابتدا خیلی مخاف بود چووون من سالها خوایته م مهاجرت به کرج بود ولی همسرم خیلی ترس داشت وهمش میگفت من این جا برای خودم معازه دارم تو ملک شخصی ۲۵ سال سابقه دارم وبرم اونجا باید از صفر شروع کنم من نمیتوانم ترسهاش خیلی زیاد بودن که شروع کردم به کار کرد ۱۲ قدم وکم کم اتفاق افتاد در صورتی که همسرم اصلاا به کرج نرفته بود وهیچ ذهنیتی از اون شهر نداشت فقط روی گفته های من این تصیم رو گرفته بود ومن همش بهش میگفتم حالا ما میریم بلاخره از یه جااای شروع میکنیم وخداروشکر ترسهامون کمتر شده وتصمیمان را عملی کردیم ومهاجرت کردیم الان چند ماهی هست که کرج هستیم وخداروشکر کار همسرم با توکل برخدا وایمان ورفتن بر دل ترسها دزست شد وبا استفاده از ۱۲ قدم ومحصولات دیگه وفایلهای رایگان توانستم به خواسته م برسم البته انتطار بیشتری داریم ان شالله بتوانیم با کار کردن بیشتر روی خودمان ثروت زیادی وارد زندکیمان کنیم هدایت بشویم برای خرید دوره ثروت یک.البته سرفرصت داستلن مهاجرتمان وپیدا کردن شعل برا همسرم رابیشتر توضیح خوااهم داد‌.

      خسلی از کامنتون لذت برد.موفق موید باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    سيدعليرضا موسوي افضل گفته:
    مدت عضویت: 3067 روز

    سلام سلام

    من راضیه م آبجی علیرضا

    من تا قبل از اینکه این فایل رو ببینم فکر میکردم نه من تو هیچ موقعیتی تغیر نکردم…ولی تا وقتی این فایل رو گوش دادم تازه یادم اومد که من چه ایمان هایی رو نشون دادم

    من فقط اشک ریختم با این فایل، انقدرر که حالمو خوب کرد

    من رشته انسانی میخونم، به خاطر حرف مردم اومدم تو این رشته، اون موقع ها قانون رو نمیدونستم…

    من از سال ۹۷.۹۸ با استاد آشنا شدم دقیقا زمانی که سر کلاس انسانی نشسته بودم

    اون موقع ها هم میگفتم من میخوام برم دنبال علاقه م ولی هی نظرم عوض میشد که نه بابا فوقش دبیر میشی کنارش علاقه ت رو دنبال میکنی

    ولی تابستون ۹۹ (اون موقع سطحِ درک و فهمم از قانون بیشتر شده بود)به خودم اومدم و گفتم: همه شرایط اوکیه معدلم عالیه درسام خوبن همه میگن بخون و کنکور انسانی بده یه معلم شو، وکیل شو….ولی من اینو نمیخواستم!

    من با قانون آشنا شده بودم! همه چیزو میدونستم! میدونستم که دیگه نباید وقت رو تلف کنم و باید برم دنبال علاقه م

    آزادی مالی برام اولویت اول رو داشت

    مستقل بودن برام اولویت اول رو داشت

    علاقه م رو دنبال کردن برام اولویت داشت!

    همه شرایط خوب بود ولی من تصمیم گرفتم که قید انسانی رو بزنم، جوری گزاشتمش کنار که دیگه نتونم بهش فکر کنم تا جایی که همه ی کتاب های دهم و یازدهم رو فروختم..

    من موندم و اینکه بگردم دنبال علاقه م

    رفتم سمت هنر؛ تو اون هم جست و جو کردم ببینم من به چی بیشتر علاقه دارم.

    رشته بازیگری و نقاشی رو انتخاب کردم…بازم گفتم نه باید تمرکزت روی یکی شون باشه..سخته ولی انتخاب کن!

    نشستم کلی نوشتم که کدومشون بهتره کدومشون رو دوست دارم… آخرش نقاشی رو انتخاب کردم با اینکه بازیگری رو هم دوست داشتم ولی مهم ترین چیزی که باعث شد من اونو انتخاب نکنم این بود که من دوست ندارم تو ایران بازیگر شم..چون دوست نداشتم برم تو عموم مردم..مردمی که توجه هشون فقط روی ناخواسته هاشونه و صبح تا شب غر میزنن..و درکل دوست ندارم برای عموم مردم نقش اجرا کنم…نمیدونم تا چقدر حرفامو درک میکنید 😅ولی میدونم اینم یه تضادی هست که خواسته ش به جهان ارسال میشه و در آینده شرایطی فراهم میشه که منم این حرفه رو تجربه میکنم

    من انتخاب خودم رو کرده بودم میخواستم کنکور هنر بدم و رشته نقاشی قبول شم

    هنر هم کلیی کتاااب داره که باید بخری ولی من قبلش نمیدونستم که چطور ایناا فراهم میشه…فقط به خدا اعتماد کردم و گفتم من جرعتم رو نشون میدم تو بقیه شو حل کن برام

    باورتون نمیشه پول همه کتاب هام جور شد همه چیز هایی که باید می خریدم پولش جور شد…نمیدونم چطور ولی جور شد..

    نشستم به خوندن…تاااا رسیدم به یه جایی که بازم به خاطر اینکه سطحِ درک و فهمم از قانون بالاتر رفته بود استپ کردم

    گفتم من برای چی دارم میخونم؟

    من چرا میخوام دانشگاه قبول بشم؟

    من چرا میخوام برم از شهر خودمون؟

    نصف دلیل هام بی منطق بود..میخواستم برم مدرک بگیرم که مردم نگن این دیپلم داره..میخواستم از خونمون برم تا از رفتار های بابام و ضعف های شخصیتیم فرار کنم به امید اینکه تهران همه چی درست میشه

    امید واهی بود😅

    میدونستم تا خودمو درست نکنم هر کجا که برم همینه

    (بیشترش رو تو دوره عزت نفس گفتم)

    اینم یه تغیری بود که من دوباره انجام دادم با اینکه کلی کلاس گرفته بودم کلی کتاب خونده بودم و کلی تررس از حرف مردم تو وجودم بود…‌ولی من راه خودمو انتخاب کردم

    موندم قم تا درستشون کنم بعد هدایت بشم به جای درست

    🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

    یه موضوع دیگه اینکه من به شدت دنبال این هستم که به استقلال مالی برسم برای همین ایده هایی که برای ثروت میاد رو انجام میدم و خداروشکر درامد هم داشتم

    استاد من بارها از شما شنیدم که میگین: اون پول های که از یه جای دیگه میاد و شما دل بستید به اون، باعث میشه میلیارد ها میلیارد ثروت رو از خودتون دور کنید

    استاد پدر من ماهیانه ۱۵۰ هزار تومن یا ۲۰۰ هزار تومن بهم میده همین!

    و من به همینم وابسته شده بودم…کم بود خیلی کم ولی بازم بهش نیاز داشتم…تصمیم گرفتم که همین پول رو هم قطع کنم و نزارم که امیدم به اون چندهزار تومن باشه..اصلا چون وابسته اون چند تومن بودم پول های زیادی تو زندگیم نمیومد..‌

    یادمه شما با دوستان که تو کلاب هاوس حرف می زدید گفتید اشکالی نداره که از سرمایه پدرتون استفاده کنید و بال پرواز درست کنید ازش، و رشد کنید

    و این رو در ذهنم نگه داشتم

    و یه نشونه گزاشتم برای خودم گفتم اگه بابا همون ۲۰۰ تومن رو اومد بهم دستی داد من قبول نمیکنم و قطع میکنم(معمولا نقد میده بهم)

    ولی اگه واریز کرد به حسابم این یعنی از طرف خداست و سرمایه ش میکنم.

    باورتون نمیشه امروز اون پول واریز شد به حسابم!😁

    بزارید حالا که اینو گفتم یه چیز دیگه هم بگم🤩😁

    استاد به من الهام شد که با اضافه های کاغذ دیواری خونمون پاکت پول درست کنم وبفروشم این ایده هم موقع ای اومد که من قصد داشتم به آزادی مالی برسم و ماهیانه ام رو کاملاً از خانواده‌ام قطع کنم

    من نشستم به درست کردن

    با تمام ترس‌ها ای که بود می رفتم توی مغازه ها و می فروختم( اونجا هم خیلی اتفاقات افتاد که من خدا رو حس می کردم که قدم به قدم با من میاد)

    وقتی کاغذ ها تموم شد زنگ زدم به برادرم که به دوستش که کاغذ دیواری میفروشه بگه اگه کسی اضافه کاغذ هاشو نمیخواست بگه که من لازم دارم…

    بعد دوستش گفت کاش زود تر می گفتید حدود ۸۰ رول داشتم ولی رایگان دادم به کسی

    وقتی اینو گفت اصلا ناراحت نشدم که چرا زودتر زنگ نزدم یا چرا خدا برام نگه نداشته

    اونجا هم سعی کردم جور دیگه ایی نگاه کنم

    گفتم: خدا برای من بهترینو میخواد و من ناامید نمی شم همه چیز سرجای درست خودشه حتی اون کاغذا!!

    اتفاقی که افتاد این بود که بعد چند روز برادرم به من زنگ زد و گفت دوستش یک فردی رو پیدا کرده که هر رول کاغذ دیواری رو میده ۲۵ هزار تومن ولی باید حدود ۴۰ رول به بالا بخری ازش (هر رول ۱۰ متره…ما خودمون رولی ۲۵۰ هزار تومن خریده بودیم!!!!!)

    حساب کردم دیدم ۴۰ رول میشه یک میلیون تومن ولی خیلی فرصت خوبی بود چون خیلییی ارزون میداااد

    خب من پولشو نداشتم و به برادرم گفتم: پولش رو میسازم و بعد میخرم و من مطمعن هستم که ایده های دیگه هم به سمتم میاد که با شرایط الانم اوکی باشه

    و دیگه اون قضیه رو ول کردم و غصه هم نخوردم که وای یه فرصت از دست رفت! گفتم نه خدا برام جور میکنه من خدارو خوب میشناسم😊

    روز بعدش پدرم منو صدا زد و کارم داشت باهم صحبت کردیم بعد که کارش تموم شد و من میخواستم بیام اتاقم برگشت گفت: راستی اون ۵۰۰ تومنه پیش منه هر وقت کار واجب داشتی بگو بهت بدم..

    قیافه من 😳

    بهش گفتم کدوم ۵۰۰ تومن؟

    بعد گفت اره اینو به خاطر فلان چیز برات نگه داشته بودم

    اومدم اتاقم…داشتم پرواااااز میکردم..‌چقدررر خداروشکر کردم…

    چقدرر کارهاا دقیق پیش میره

    از جایی که گمان نمی کنید بهتون روزی میدم

    اره اره😭

    بماند که چه اتفاق هایی افتاد و بقیه پول کاغذ دیواری جور نشد و من باز ایمانم رو نشون دادم و صبر کردم تااا اینکه همین دیروز خاله م اومد خونمون…بهم الهام شد که برم پاکت پول هایی که مونده رو نشونش بدم ببینم میخره؟؟

    بعد اصلا قضیه به یه شکل دیگه پیش رفت!

    بهم پیشنهاد داد که بیا باهم کار کنیم بهم گفت من ۵۰۰ تومن دارم توهم ۵۰۰ بزار بریم کاغذ دیواری بخریم..(دقیقا میشد اون ۱ میلیون که نیاز بود برای خرید کاغذ)

    اصلا من رو هوا بودم..‌نمیدونستم بخندم یا گریه کنم

    چقدررر خدا دقیق کارهارو انجام میده

    فقط باااید بهش اعتماد کنیم

    بچه هاااا بخداا من همیشه اینو میگم من هرچقدر بهش اعتماد کردم و ایمان اوردم کار هامو انجام داد

    از وقتی تصمیم میگیری بهش اعتماد کنی اصلا کار ها به یه شکل دیگه پیش میره

    🌻🌻🌻🌻🌻

    استاد یه قضیه دیگه هم هست خیلی درس داره دلم نیومد نگم

    منو پسرخاله م قصد داشتیم باهم ازدواج کنیم و خب همدیگه رو هم دوست داشتیم ولی از یه زمانی به بعد من با شما آشنا شدم و به ایشون گفتم من قصد دارم خودم رو تغیر بدم فعلا هم قصد ازدواج ندارم(من اون موقع ۱۵.۱۶ سالم بود بچه هم بودم😐)

    خلاصه دیگه از هم خبر نداشتیم و تا اینکه توی سال شاید یک بار یا دوبار ایشون پیام میدادن و اصرار داشتن که من نظرم رو عوض کنم منم خیلی اصرار داشتم که اون بیاد تو این ماجرا قانون و اینا 😅

    خلاصه بعد چند وقت بهم گفت که اره من دوره عزت نفس استاد رو خریدم و دارم کار می کنم ،،، خب ته دلم خیلی خوشحال شدم که اومده تو مسیر…

    دوباره گذشت و ارتباطی نداشتیم و راستش من تو ارتباط با اون ادم دو دل بودم خیلی هم دو دل بودم…

    یکسری چیز ها بود که من دوست نداشتم به خاطر اون مسائل باهاش باشم ولی از این ور ذهنم می گفت همه ی اونارو بیخیال عوضش داره رو خودش کار میکنه..و این باعث میشد من تو دو راهی انتخاب بمونم….

    بماند که این وسط حالا یکسری اتفاقات میوفتاد ایشون همش اصرار میکردن که من باهاشون باشم ولی من دوست داشتم فعلا رو خودم کار کنم…

    خلاصه گذشت و گذشت تا پارسال دوباره به من پیام داد و گفت که میخوام باهات تلفنی صحبت کنم منم خب با همون پیش زمینه که داشتم (که اره قانون رو میدونه با دوره های استاد داره پیش میره) بدم نمیومد باهاش صحبت کنم

    وقتی که تماس گرفت و داشت حرفاشو میگفت من همینجوری دهنم وا مونده بود

    چی به من گفت؟

    •اره من نمیخوام زنم حرفای عباسمنش رو گوش بده

    • عباسمنش دروغگوعه پولای مردم رو بالا میکشه

    • انقدر دنبال حاشیه نباش (منظورش عزت نفسو روابط و…اینا بود) فوقش اگه بینمون یه مشکلی پیش اومد میریم پیش بهترین روانشناس…

    •اره من نمیزارم زنم بیرون تو محیط مردونه کار کنه

    🤤

    و و و و و و

    کلی چرتو پرته دیگه

    ولی من خودم داشتم برعکسشو کار میکردم که نه من باید مستقل بشم..‌کار خودمو داشته باشم..از همه لحاظ ازاد باشم خانم خودم باشم و و و

    راستش خیلی زیاد جا خوردم و بهش گفتم :فکر میکنم راجب حرفات ،، و گوشی رو قطع کردم

    حالم خیلی بد شد

    خیلی زیاد…از اینکه من شخصیت خودمو وا گزاشته بودم که هرچی میخواست گفت

    فقط داشتم گریه میکردم اون کسی که دوستش داشتی داره میگه حرفای عباس منشو،، تموم اون باورها وووو بزار کنار

    استااااد من نمیتونستم،، من نمیتونستم،

    تمام وجودم رو با شما سپری کرده بودم با حرفاتون .. درس هایی که به ما یاد داده بودید…

    استاد هررچقدر فکر کردم دیدم من این آگاهی هایی که چندسال از حرفای شما بدست آوردم نمیتونه دروغ باشه

    اصلا من این همه نتیجه گرفتم!!!

    اصلا اوکی من عباس منش رو میزارم کناار ولی اون حرفاا اون باور های جدیدی که از خدا ووو تو قلبم ساخته شده بود رو نمیتونستم باااا هیچیی بیرونش کنم بخدااا نمیتونستم

    من دنبال این بودم که همیشه زندگیم عین بهشت باشه…روابطم، عزت نفسم و…اینااا حاشیه نبود برای من،، اینااا اصل زندگی من بود!

    من خیلی موقع ها از اینکه نتونستم احساساتم رو کنترل کنم ضربه خوردم و خیلی موقع ها که باید رابطه رو تموم میکردم نکردم

    استاااد خدا مثل همیشه آرومم کرد…گفت راضیه این آدم بدرد تو نمیخوره! چقدرر برات نشونه بیارم؟ بابا من بهتریناشو برات نگه داشتم ول کن اینو،،، راضیه تو فقط چسبیده بودی به اینکه آره این قانون رو میدونه و همین که تو مسیره خوبه…

    ولی بیا من مسیر رو برات وا کردم الان دلبسته چیش میخوای بشی؟

    (استاد با اینکه همه میگفتن نه این یه موقعیت خووبه باباش پولداره یه عالمه خونه داره خودش کار داره این فرصت رو از دست نده…ولی من داشتم می دیدم که وقتی با اونم تاازه چقدرر فرصت ها از دستم میره!

    من ایمان داشتم و دارم به اینکه خودم میتونم میلیارد ها میلیارد پول بسازم و این باعث شد که تن ندم به این ماجرا )

    بهش پیام دادم دقیقا یادم نیست چی گفتم ولی تموم کردم…بازم احساساتم میخواست کارو خراب کنه ولی الان رابطه م قطعه قطعه…دیگه نمیزارم برگردم به اون رابطه… و این یه تغیری بود که من کردم‌‌..

    خداروشکر میکنم که با شما هستم..و تا آخر عمرم با شما می مونم فکر نمیکنم حرفاتون غلط باشه چون تو عمق وجودم نفوذ کرده چون من الان خدارو تو تک تک لحظاتم حس میکنم که میگه مسیرت درسته

    عاشقتووونم❤️😍

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    احمدرضا کپتان گفته:
    مدت عضویت: 2002 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان،استاد یه چیز جالب که منصوره جان هم گفت اینکه من هم قلبن احساس میکنم میام امریکا و شما رو میبینم و از ته دلم این رو حس میکنم(همین حس رو قبل از اینکه برم برای اموزش رانندگی اقدام کنم نسبت به رانندگی داشتم که من دس فرمونم خوبه و کلاسای رانندگی رو که رفتم ازمون رو با بار اول قبول شدم و همون چیزی که ته دلم بود شد و برای معاف شدن از خدمتم هم همینجور بود این حس رو داشتم و همینجور هم شد و معاف شدم،الان هم ناخوادگاه این حس رو دارم و یه مهمون دارید که منم😅😅😅)دوستون دارم😘😘❤.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    نسرین سلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2492 روز

    گفتگو با استاد 8

    با سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان الهی ام

    خدایا شکرت که باز فرصتی فراهم شد تا با جریان سیال سایت همراه بشم و از آگاهی های نابش برخوردار

    باز هم فایلی سرشار از آگاهی هایی که به قول استاد جدید نیستن فقط یادآوری اون چیزهایی هستن که استاد به یاد ما آورده بود قبلا و شاید ما فراموش کرده بودیم و از اونجایی که ذات انسان فراموشکاره باید مرتب یادآوری بشن همون تکنیکی که خداوند در قرآن خیلی زیاد ازش استفاده کرده چون خودش انسان رو خلق کرده و خوب میشناسه اون رو که اگر بهش یادآوری نکنه خیلی راحت به دست فراموشی سپرده میشن.

    آگاهی های این فایل ها هم همین جورین .انگار که این دوستان هرکدوم فرستاده ای از جانب خداوند هستن که برای تذکر و یادآوری به ما اومدن .حالا یکی به اسم بهنام و یکی منصوره و یکی سپیده و ………… .اما پیام همشون یکیه :

    من یتوکل علی الله فهو حسبه

    آره پیام اصلی همه یکیه حالا ممکنه هرکدوممشون بر اساس شرایط خاصی که درش قرار داشتن ی آیت و نشانه خاص خودشون رو هم داشته باشن.اما اون اصل و اساسی که نیرو محرکه ی همه بوده یکیه.

    و اما این آگاهی ها:

    صبحت های منصوره جان خودش سرشار از یادآوری نکاته.اینکه:

    هر شغلی پتانسیل ثروت ساختن رو داره و کسی که این باور رو داشته باشه میتونه ثروت خلق کنه

    برای رسیدن به هدف هم باید پشن باشه و هم باورهای درست.حالا پشنه بیشتر وقت ها خیلی زود خودش رو نشون میده اما باورها از اونجایی که بیشترشون نا آگاهانه هستن فرد ممکنه از وجودشون خبر نداشته باشه .اما اقداماتش که بررسی میشه وجود باورهای درست رو تایید میکنه

    ایمان لازمه حرکت و اقدامه .وقتی حرکت میکنی در مسیر خواسته هات یعنی ایمان داری به برآورده شدنشون وگرنه اگر ایمان نباشه حرکتی هم نیست.

    بعضی وقتها ما ی خواسته ای رو میخوایم و بهش میرسیم اونوقت میفهمیم که اون چیزی نبوده که میخواستیم .یعنی تجربش میکنیم و از طریق تجربه میفهمیم که میخوایم ادامش بدیم یا نه

    دوست داشتن دیگران هیچ ربطی به دیدگاه ها و افکار اونها نداره .ما ممکنه یکی رو دوست داشته باشیم اما افکارش رو دئست نداشته باشیم اینجاست که باید احترام بذاریم به اون فرد و دیدگاهش اما مسیر خودمون رو پیش بگیریم

    هرچند ی بچه ممکنه با حمایت مالی خانوادش شرایط خوبی داشته باشه اما خودش باید خالق و مولد ثروت باشه

    وقتی بتونی خواسته هات رو تو ذهنت تصور کنی میتونی توی دنیای بیرون خلقش کنه اگر نتونی تصورش بکنی نمیتونی خلقش کنی

    حال خوب ناشی از تجسم کردن تو رو در مسیری قرار میده که راحت تر به خواسته هات بررسی

    اعتماد به نفس و عزت نفس باعث میشه آدم بره از دیگران بدون ترس درخواست کنه حتی اگر پولی نداشته باشه

    وقتی به خداوند تکیه میکنی از طریق بی نهایت دستانش کارهات رو انجام میده جوری که خودت هم تعجب میکنی

    اگر بازار کسب و کار گنجایش برآورده کردن خواسته های شما رو نداشته باشه شما هدایت میشی به بازارهای جدید

    باید تو کار استانداردهای بالایی داشت نه اینکه لای مردم دیگه بلولیم و گذارن عمر کنیم

    وقتی خودت رو با دیگران مقایسه میکنی و فکر میکنی اونا از شما بهترن دیگه متوقف میشی و پیشرفت نمیکنی

    خدا همه جا با ما هست

    و اما صحبت های استاد:

    باور باعث حرکت میشه

    وقتی آدم حرکت میکنه با ایمان و باور و ادامه میده درهایی از غیب بروش باز میشه که از وجودش اطلاعی نداشته

    ذهن منطقی آدم همیشه دنبال جواب چطور رسیدن به خواسته هاست درحالیکه چور رو باید به خدا سپرد کار ما نیست

    به یادآوری موفقیت های قبلی با شرایط مشابه و نوشتن و صحبت کردن در مورد اون میتونه انگیزه دوباره حرکت کردن و ادامه دادن مسیر رو در ما ایجاد کنه

    هرگز برای بدست آوردن ی چیز نباید چیز دیگه ای رو از دست بدیم بلکه باید خلق کنیم اون خواسته های جدید رو

    همون مسیری که ما رو به خواسته های قبلیمون رسونده میتونه ما رو هم ه خواسته های جدید برسونه فقط کافیه به یاد بیاریم و بهبود بدیم خودمون رو

    سپاس گزارم استاد و منصوره جان عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    مژگان هستم گفته:
    مدت عضویت: 3747 روز

    سلام استاد عزیزم

    اول از همه خدارو شکر میکنم بخاطر این اپلیکیشن عالی که واقعا محیطى رو فراهم کرد که بتونیم یه گپ و گفت دوستانه و عالى با شما داشته باشیم

    اون شب که این گفتگو انجام شد من فک کنم دو ساعت بعدش به جمع دوستان پیوستم و از شدت هیجان واقعا قلبم تند تند میزد چون من همیشه خواب میدیدم که باشما تو خواب در مورد قوانین جهان حرف میزنیم ،انگارى خوابم تعبیر شده بود

    وقتى که اومدم تو room و دیدم دو ساعته که شما هستین و دارین با بچه ها حرف میزنین واقعا دوق زده شدم و دستمو بردم بالا تا حرف بزنم و فک کنم یه پنج دقیقه بعدش اسمم و گفتین و شروع کردیم به حرف زدن ،شاید باورتون نشه اما انگار دنیا رو بهم دادن وقتى باهاتون حرف زدم چون ابن خاسته ى قلبی من بود و جهان خاسته مو بهم داده بود

    از نتایجم گفتم البته همه شو نه چون انقد زیادن که واقعا از شدت هیجان یادم نمونده بود 😊

    بعد از اینکه صحبتم تموم شد و نوبت بقیه دوستان شد دیدم که بچه ها میگن خیلى وقته منتظرن حرف بزنن اما من همون موقع که اومدم تو روم باهاتون حرف زدم وبه همسرم گفتم که اینم بخاطر شور و اشتیاق من بود که دلم میخاست با استاد حرف بزنم جهان هم اشتیاقمو دید زود جواب مثبت داد

    امروز اومدم تون دو ساعت اول رو که تو روم نبودم از تو سایت ببینم و واقعا لذت بردم از صحبتهای دوستاى عزیزمون که وقتى تغییر کردن چه اتفاقی افتاده بود واسشون

    صحبتهای دوست عزیزى که هنرمند هم هستن شنیدم که میگفتن از زمانیکه رفتن ایتالیا همه چى عوض شده

    استاد ما و فک کنم اکثر دوستان زمانیکه اشتیاق به تغییر تو زندگیمون داریم یعنى حاضریم براى تغییر هر کارى بکنیم ،من خودم همه ش قبلا دنبال تغییر تو هرچیزى بودم جز افکار و باورهام

    با اموزه هاى شما یاد گرفتم که من باید نگاهم به اتفاقات رو تغییر بدم من باید باورهام راجع به خواسنه هامو تغییر بدم من باید خودمو تغییر بدم تا جهان منو هدایت کنه به سمت خواسته هام

    من فقط باید تو مسیر تغییر باشم و مواظب افکارم باشم چون ذهن فراموشکاره و من هى باید یادش بیارم چه مسیرى منى به این نقطه رسونده و همونو ادامه بدم

    استاد واقعا این صحبتهاتونو باید با طلا بنویسن چون کل مطلب اصلى تو این فایلها گفته شده و امیدوارم دوستان با دقت ببینند و تو مدار فهم و درک صحبتهاتون باشن

    استاد شما الگوى زندگى من هستین و من هر کارى که انجام میدم شمارو بارها به ذهنم میگم که ببین استادتو ببین چقد شهامت داشته ببین چقد ایمان داشته

    من مثه شما همه چى رو باهم خاستم و سپاسگزار خدا هستم که تو رابطه عاطفى بهترین رابطه با همسرم که بهترین رفیقمه رو دارم ،تو زمینه مالى هر روز در حال پیشرفتم ،داارم با شغلم عشق میکنم ،بهترین دوستها اطراف منه و دایره ارتباطیم پر از ادمهاى خوب و عالیه ،تو زمینه سلامتى که عالى ،خدایا شکرت

    ،مطمینم زمانیکه بیاین ایران و محیطى فراهم بشه که بتونیم شمارو ببینیم و نتایج رو بهتون نشون بدیم به خودتون ببالین که چقد بزرگ هستین

    از خدا ،براى شما و مریم جان عزیزم عشق ،سلامتى ،سعادتمندى و خوشبختى میخام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  9. -
    الهه سوادکوهی گفته:
    مدت عضویت: 2780 روز

    به نام یگانه رب رزاق و هدایتگرم

    خدایا یاریم کن تا احساس و آگاهی هایی ک داره جاری میشه بتونم بنویسم

    استاااااااااد

    من عاشقتممممممممممممم

    استاد جونم سلام ب روی ماهت

    وای استاد انقدر هیجان دارم انگشتام دارن از هم سبقت میگیرن برای تایپ احساسم

    خدای من خدای من بی نهایت شکرررت

    استاد این فایل چی بود؟؟؟؟

    بمب انرژی

    بمب باور

    بمب انگیزه

    بمب آگاهی

    بمب الگو برداری

    چی بگم من؟؟؟

    فقط میخوام داد بزنم بگم خدایاااا یگانه رب من، عاااااااااشقتم معبودم

    چ هدایت نابی بود برام

    من باید ۱۰۰ بار ۲۰۰ بار این فایل گوش بدم و بیاد بیارم که آقاااااا داستان خیلی خیلی خیلییی ساده تر از این حرفاست

    داستان موفقیت رو میگم

    داستان ثروتمند شدن رو میگم

    داستان رسیدن ب تمام و تک تک خواسته هامون رو میگم

    وای استاد میخوام تا صبح بگم عاشقتممممم ک ب الهامت عمل کردی و این ایده بی نظیر گفتگو با دوستان رو راه انداختی و این جریان انرژی و این جریان باورسازی و این جریان خلق و نتایجی ک در پی خودش داره

    الهی صدهزار بار شکرت صدهزااار بار شکر

    منصوره عزیزم من چقدررر با داستان زندگیت همزاد پنداری کردم

    من چقدر نتایجم شبیه بود و چقدر خواسته ای ک الان توش هستم شبیه مسیریه ک تو رفتی و من قبلا رفتم و الان بیاد آوردم که میشود..

    خداوند همه چیزو میچینه برات

    خداونده ک داره میگه عزیز من تو پای به راه در نه و هیچ مپرس

    خود راه بگویدت که چون باید رفت

    چی میشه که آدم حرکت میکنه؟؟

    جز اینه که باور داره ک میشود.. نتیجه میگیرم.. پس حرکت میکنه ایمان فعالش رو ب جهان نشون میده و بعد درهایی باز میشه ک میگی خدایاااا همینقدر ساده؟؟؟ خدایااا همینقدر لذت بخش بود؟؟ من قبلش اصلا فکرشم نمیکردم همچین راهی وجود داشته باشه

    ولی تو معبودم

    بارها گفتی ک کاری ب چگونگیش نداشته باش

    تو حرکت کن

    برکت از من

    تو یه قدم بیا

    صد قدم من (آخ آخ چقدر من این جمله رو دوس دارم)

    و استادم من دیروز توسط یکی از کامنتهای بچه های گل سایت هدایت شدم ب کلمه مقدس نمیدونم

    اینکه بگم من نمیدونمممم

    خدایا من نمیدونم چجوری

    تو میدونی خودتم راهشو بهم میگی

    من فقط میدونم ک عااشق این هدفم و رسیدن بهشم

    فقط میدونم ک باید بهش برسم و تجربش کنم هدفمو خودمو

    و خدا در جوابم میگه: عاشقتم الهه جانم ک انقدر تسلیمی..چشم..اگه من خدای توام برات محققش میکنم.. تو فقط حال کن لذت ببر عشق کن و من راهشو برات جور میکنم عزیزم..

    دستتو بده ب من

    من هادی تو میشم

    میفتم جلو

    تو هم با خیال رااااحت بیا پشت سرم

    این میشه هدایت

    این میشه لذت بردن و رسیدن

    میگه عزیز دلم خیالت تخت داریم میرسیم

    تازه چشممو باز میکنه تو راه همش بهم زیبایی های مسیرمم نشون میده

    هی میگه الهه جانم اون منظره رو ببییین

    اون زوج عاشقو ببییین

    اوه اوه اون ثروتهای مولتی میلیون دلاری رو ببییین

    عزیز دلم داریم میریم سمتشون

    آماده باش برای یه اوج گرفتن خفن

    یوهووووووووووو

    من و خدا برای هممممه چیز کافی هستیم

    خدایا من عاشقتممممممم

    .

    استاد چ جمله طلایی گفتین

    چ راهکار خفنی دادین

    بخدا تمام راه های باورسازی رو بیخیال

    فقط همین جمله شما مرا بس:

    داستان موفقیتهای قبلیت رو بارها و بارها و بارها و بارهااا مرور کن

    ب خودت بگو بنویس تایپ کن صحبت کن نقاشی کن آقاااا چی بگم دیگه

    همه جوره مرورش کن

    هر روز هر روز

    انقدر بهش بگو ب ذهن منطقیت توضیح بده تا اینکه دستاشو بیاره بالا و بگه آقا من تسلیم!! برو ببینم چ میکنی…

    وای استادم

    دارم بال در میارم

    الان میفهمم چرا شما توی ۹۹/۹۹۹۹۹% فایلاتون دارین داستان و روند موفقیت هاتون رو مرور میکنید

    الان میفهمم چراااا انقدر داستان موفقیت شما برای من جذابه و هیچوقت تکراری نمیشه

    چون شما دارین از گفتنش ب احساس بی نهایت خوب و باور و ایمان قوی میرسین و این ایمان رو ب من مخاطب چقدر زیبا با زبان فرکانس منتقل میکنید

    عجب معامله دو سر سودی

    خداااای من

    ب قول مریم جون همش سوده و سوده و سوووود

    باید مرور کنی تا بیاد بیاری که آقا تو همونی ک یکبار تونستی

    تو همونی که باور کردی و شور و شوق داشتی و شور و شوق داشتی و شد

    ذهن فراموشگره

    یادش میره این مسیر رو

    وظیفه تو اینه ک مرتب ب یادش بیاره

    این اسبه خیلی چموشه

    خنگولیه

    یادش میره

    فقط میخواد افسار پاره کنه

    اما تو میتونی رامش کنی

    با مرور موفقیتهای قبلیت نتایجت

    وای استاد من همین دیروز داشتم داستان نتایج و موفقیتهامو مرور میکردم و ضبطشون کردم

    من ی روز جلوتر از این فایل بودم :))

    خدایا شکررررت

    امروز با شنیدن این حرف شما و داستان منصوره عزیزم ایمانم بیشتر شد و باید هر روز بلا اسثنا اون فایل نتایجم رو گوش بدم و بنویسم و مرور کنم بار ها و بارها ب شکلهای مختلف

    حتی الان ی ایده اومد ب قلبم ک بیا عکس ی سری از نتایجت رو ک داری بذار تو گوشیت و هر روز نکاشهون کن و بیاد بیار و تحسین کن خود ارزشمندت رو، تحسین کن خدای درون هدایتگرت رو ک هنوز هست همیشه هست و داره هدایتت میکنه

    بیاد بیار ک الهه تو همونی بودی ک یه روزی تصمیم گرفتی مستقل زندگی کنی و با دست خالی توی تهران رفتی دنبال خونه و بعدش درها برات باز شد و خداوند دستانش رو برات فرستاد و تو خونه عالیتو گرفتی و خداوند ب اون همممه شور و اشتیاق تو برای تجربه زندگی تنهایی و مستقل پاسخ داد

    چرا؟

    چون من عاااشقانه دوس داشتم با خودم خلوت کنم و تنها زندگی کنم

    چون من توی خوابگاه ب وضوح رسیده بودم ک میخوامممم زندگی تنهایی رو تجربه کنم

    چون من عاشق اتصالی بودم ک توی تنهاییهام با خدا برام رخ میداد

    و خداوند هر لحظه ما رو ب سمت کانون توجهمون داره هدایت میکنه

    و من هدایت شدم ب خونه نقلی و تمیز و زیبای خودم

    و وسایلم معجزه وار اومد تو زندگیم

    و دوستان الهی ک بعدش از خواهر و برادر بهم نزدیکتر بودن و خدا برام فرستاد

    و شغلم

    و درامدم

    و تفریح و سفرهام

    و هزاران نعمتی ک خداوند در پاداش ب شجاعتم ب من داد

    وای استاد انگشتام داره غوغا میکنه دارم با تمام توانم سریعترین تایپ زندگیمو انجام میدم و این صدای تق تق دکمه های کیبوردم مثل ی طنین ایمانه..صدای ایمان میده صدای شور و شوق میده صدای رفتن و رسیدن

    خدایا شکررررررت

    .

    الله اکبر

    استاد

    استااااد

    شما با دست خالی رفتین آمریکا؟؟؟!!!!

    وای استاد

    ایمان ابراهیمی شما منو دیوااانه میکنه

    ب خدا ک الگوی تمام عیاری هستین برام

    این باور ابراهیمی شما چی میگه؟؟؟ میگه من همونی ام ک تو ایران اون همه ملک و ثروت ساختم. پس من نباااید چیزی رو بفروشم..باید بسازم همونجوری ک اونجا ساختم..چون باور کردم ک من خالقم من خالقم

    استاد من عاشقتممم

    چقدر مسیر آسانی رو پیش روم گذاشتین

    و خداوند چقدر هدایت میکنه ما رو

    عاشقتم الگوی موحد من

    دلم میخواد محکمتر از همیشه بغلت کنم و بگم استاد قشنگم خیلی دوستت دارمممم

    ب زودی میام اینجا از نتایج مسیری ک توشم میگم..خدا ی درهایی ب روم باز کرده ک نتایجش تو راهه

    میبوسم روی ماهتون رو

    استاد ایمان دارم ک میبینمتون از نزدیک و اصلا دوست خانوادگی هم میشیم و با RV سفر میریم

    وای خدااا چ شود

    چ گفتگوهایی چ صحبتهایی قراره بین ما (من و همسرم) و شما و مریم جون رد و بدل بشه

    خدایااااا من پر از شور و شوقم

    .

    با عشق

    با ایمان

    الهه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  10. -
    رامین گفته:
    مدت عضویت: 2676 روز

    واقعا بی‌نظیر بود این فایل.یکی از مهم‌ترین نکاتی که باید بهش توجه کرد اینکه با تکرار نکات مثبت به هنگام احساس منفی فشار این احساسات منفی کم بشه تا کم‌کم ذهنمون عادت کنه به توجه به نکات مثبت و دیگه نیاز نباشه زور بزنیم تا مثبت فکر کنیم. نکته دیگه اینکه بعد از مدتی دیگه ذهن هم به کمک آدم میاد و طبق عادت کار برامون راحت میشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: