گفتگو با دوستان 8 | فقط اولین قدم را بردار - صفحه 7
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/04/abasmanesh-9.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2021-04-21 08:21:072024-04-19 06:54:18گفتگو با دوستان 8 | فقط اولین قدم را بردارشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد جانم و مریم نازنینم
استاد این چندمین باره دارم فایل گوش میدم و همیشه توی بهترین زمان گوشش میکنم قصه منصوره عزیز من یاد جریان خودم انداخت که دوست دارم بنویسم شاید قبلا نوشتم نمیدونم ولی حسم گفت اینجا بگو
استاد من تقریبا یک سال از فارغ التحصیلی از رشته معماریم گذشته بود و به طور هدایتی پدر من که اصلا قبول نداشت کار کردن من و بهش میگفتی یه ن محکم میگفت خودش پیشنهاد کار داد استاد این حرف درمن طوفانی به پا کرد که باید کار کنم اول میخواستم برم فروشندگی هایپر بشم بعد مغازه و … تا خدا گفت یک ماه مراقبه کن و هیچی نگو از همه دوستام و خانوادم فاصله گرفتم و همش روی خودم کار میکردم استاد اولای خرداد نمیدونم چطوری هدایت شدم برم دنبال کار توی مغازه دکوراسیون داخلی و اینجا بگم من عشق طراحی داخلی و دکوراسیون هستم استاد منی که هیچی بلد نبودم از دکوراسیون حتی هیچ نرم افزاری بلد نبودم همش نجوا میومد که هیچکس بهت کار نمیده اصلا با چه رویی میخوای بری و … با هزار یک ترس استرس شدید بلند شدم همش نجوا میومد که بابات قبول نکنه چی گفتم فرار میکنم از خونه بزنه تو گوشم هرکار میخواد کنه کنه من میرم برامم هیچی مهم نیست استاد رفتم و روز اول یه ن محکم شندیم و کلی نا امید برگشتم خونه ولی انقدر ایمان داشتم قرار کار کنم که رفتم موهام کوتاه کردم که سریع حمام کنم و ناخونام کاشت بود دراوردم گفتم وقت ترمیم ندارم و این زمانی بود که هیچ اتفاقی نیوفتاده یود استاد چند روز بعدش یا یک هفته بعد دوباره رفتم استاد اولین جا گفت بیا و کار شروع کن دومین جا که هدایت یود واقعا رفتم خیلی خوشم امد و خیلی جدی و محکم گفتم من هیچی بلد نیستم ولی خیلی علاقه دارم و یاد میگریم استاد گفت باشه و با پدرم صحبت کردم در ناباوری خیلی راحت بدون هیچ حرفی گفت باشه و من رفتم سر این کار استاد انقدر ادمهای خوبی بودن که حد نداره بعد از یک ماه کار اموزی تمام مغازه دست خودم بود و هیچ کس بالا سرم نبود هیچ وقت هیچ کس نیومد بگه پول چقدر بالا پایین شده یا نشده
و استاد من ۴ ماه تمام مغازه گردوندم که توی ۲۴ سال زندگیم تجربه نداشتم و اصلا تجربع کار کردن اونم بازار نداشتم من و شدم یه دختر خیلی قوی محکم تمام محل اقا بودن و من تنها دختر اولش ترس استرس بود ولی انقدر عالی از پس همه کاری برامدم استاد که حد نداره استاد مغاره ما جمع شد و رفت یه مکان دیگه و چون خیلی رفت امدش سخت بود و البته با این تجربه فهمیدم که دوست دارم کار بهتری داشته باشم نرفتم انقدر ریسم خواهش کرد گفتم ن و جالب تر کسی که جای ما امد توی مغازه ما من فقط یک بار دیده بود استاد بام تماس گرفت گفت میای مغازه منم اداره کنی تنهایی گفتم ن گفت من تعریفت خیلی شنیدم و بهت اطمینان دارم و خیلی جالب بود یک نفر من یک بار دیده مغازع زندگیش میخواست بسپاره دست من ک استاد اینا همش برای من درسه که یک بار شد دوباره میشه خدای من همون خداست میتونه دوباره هدایت کنه الان توی گیجی هستم چون شرایط زندگیم تغیر کرده و جدید شده ولی میدونم محکم تر قبل پا میشم میرم جلد و زندگی جدید دوباره ای برای خودم درست میکنم من تواتایی دارم چدن یک باز تونستم
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان عالیم
چقدر داستان زیبایی بود وچقدر من یاد گرفتم .دوست ماچقدر زیبا داستانش رو بیان کرد و من چند تا نکته رو یادداشت میکنم
تو هر کاری پول هست و دنبال کاری برو که استعداد و علاقه داری
شوق وذوق عامل مهم حرکت است
هدف رو تجسم کنیم
باورهای هم جهت بسازیم
رشد کنیم
یاد آوری موفقیتهای گذشته
مسیر قانون ثابت است ،اگه یک بار تونستی بار دوم راحت تر میتونی
به نام خدای مهربان⚘
سلام با استاد عزیز وخانم شایسته جان و دوستان عزیز سایت🪴
گفتگوی استاد عباسمنش با دوستان
قسمت۸
منصوره:
من لیسانس حقوق دارم و حقوق خونده بودم ولی از بچگی من نقاشی کار میکردم و عاشق نقاشی بودم، ولی چون از اجتماع هم خوشم میومد وارد رشته حقوق شدم، یعنی اون داخل اجتماع بودن رو یه دفعه ای بهش علاقه مند شدم، به محض اینکه وارد شدم فهمیدم که اشتباهه، چیزی که انتخاب کردم اشتباهه
اما ادامه دادم ترسیدم
دهه شصتی ها خیلی براشون سخت بود وارد دانشگاه شدن و اونم رشته حقوق
تا میومدم میگفتم من میخوام انصراف بدم برای همه خیلی تعجب آور بود که همه نمیتونن وارد رشته حقوق بشن، تو چرا میخوای این کار رو بکنی
و با هر داستانی که بود من لیسانسم رو گرفتم و یک سال طول کشید بعد از لیسانسم و من در این بین نقاشیم رو رها نکردم و یه استاد فوق العاده پیدا کردم، با ایشون کار کردم به صورت جدی و خیلی حرفه ای شدم توش😊
توی یک سالی که بعد از فارغ التحصیلی بود یک سال واقعا توی خونه موندم و به این فکر کردم که من باید تغییر کنم، خب حالا من بشم یه وکیل، یه وکیلی که خوشحال نیست، الان به چه دردی میخوره، گیرم که خیلی هم پولدار بشم
از طریق نقاشی هم من میتونم خیلی پولدار بشم و خیلی درگیر بودم و با اینکه شرایط خونمون شرایط خیلی خوبی بود
خیلی هم به استقلال مالی داشتن هم اهمیت میدادم و اینو خیلی دوست داشتم و دوست نداشتم به خاطر اینکه از بابام پول میگیرم افکارش هم زندگی منو شکل بده
خیلی دوسش دارم، ولی خب افکار متفاوت بود و من میخواستم راه مستقل خودم رو برم و یادمه به بابام میگفتم من میخوام برم منشی یه وکیل بشم
بابام خیلی تعصب داشت و مذهبی هم بود و به من میگفت که اصلاً من به تو اجازه نمیدم این کارو بکنی، دختر من بره برای کسی چایی بریزه
من خودم بهت پول میدم روزانه
روزانه واقعاً به من پول میداد
ولی من اصلا راضی نبودم از این شرایط🤔🌹
یه روز تصمیم گرفتم که برم و گالری نقاشی خودم رو بذارم و واقعاً هیچ پولی هم نداشتم ولی یه آرزو داشتم یه آرزوی خیلی بزرگ که اینقدر برام هیجان انگیز بود که واقعاً شب و روز خوابش رو میدیدم، بهش فکر میکردم که این کاریه که من باید بکنم و اصلاً شاید الان برای هر کی تعریف کنم براش خیلی غیرعادیه
و من روزها با اینکه پول نداشتم میرفتم دم بنگاهها و میرفتم جاها رو میدیدم که من میخوام گالری بزنم، اصلاً هم پول نداشتم☹
اونموقع یادمه که پول پیش سه ،چهار میلیون بود
میگفتم من میخوام یک گالری بزنم، میشه جاها رو به من نشون بدید، با دوستم میرفتیم میگشتیم، یه روز یه جایی رو پیدا کردم اومدم به بابام گفتم یه جایی رو پیدا کردم و دو میلیون پول پیش میخواد با اینکه پدرم داشت ولی به من گفت که نه من اصلا خوشم نمیاد که تو بری یه جایی رو بگیری
یعنی چی که تو یه دختر تنها بره خونه ای رو تنها بگیره🥺
اون شب من خیلی گریه کردم، یعنی انگار خدا دنیا رو از من گرفته بود که الان دو میلیون بابام به من نداد که این کار رو بکنم، صبح بلند شدم توی کلاس نقاشی با یه دختری آشنا شده بودم که اون گالری نقاشی داشت، یعنی میومد پیش استاد ما و نقاشی کار میکرد،
صبح روزش من بلند شدم گفتم خیلی خب من میرم وکیل میشم از پول اون گالری نقاشیم رو میزنم، کتاب هام رو جمع کردم که برم کتابخانه برای آزمون وکالت بخونم که تلفن خونمون زنگ خورد
یعنی اینقدر من شبش گریه کرده بودم که این چشم ها به سختی باز میشد و دوستم یه دفعه گفتش که یه خانمی هست اینجا طبقه بالا توی مجتمع ما که اینجا این یه گالری نقاشی داره و الان دانشگاه قبول شده توی کیش و تو اگه میخوای بیا اینجا🤗
من این خانم رو یکبار دیده بودم کلاً توی کلاس نقاشی و بهش گفته بودم من خیلی دوست دارم گالری بزنم
گفتم که پول پیش ندارم،گفت حالا شما پاشو بیا
و بهترین نقطه اصفهان بود و یک گالری بود که همه چیزش آماده شده بود، سه پایه ها چیده شده بود، اون موقع اینترنت داشتن، خب خیلی همه جا اینترنت نداشتن
اینترنت، سیستم کامپیوتر، اصلاً همه چی، چه دیزاینی، چه ویو قشنگی، که کل چهارباغ رو میتونستی ببینی و من همیشه تو رویاهام این بود که یه گالری داشته باشم که دور تا دورش شیشه ای باشه و رفتم اونجا و دختره اونجا مالکش پدرش بود و این میخواست بره از اونجا
گفتم این کارهای منه و من خیلی ناامید بودم و میگفتم غیر ممکنه به من اینجا رو بده
گفتم این کارهای منه، کارهایی هست که کشیدم، ولی هیچ پول ندارم، اگه میخوایی باهم شراکتی کار میکنیم، من کار میکنم و به تو پول میدم، بعد گفتش که باشه ۷۰ درصد من، ۳۰ درصد تو
پول آب و برق هم با تو و من قبول کردم یعنی اصلا برام مهم نبود که چقدر پول داره فقط میخواستم کار رو شروع کنم👏👏⚘
و کارو شروع کردم و از همون لحظه سه نفر اومدن ثبت نام کردن
میخوام بگم که چیزی که واقعا میخواستم و تصمیمی که گرفتم بدون هیچ پشتیبانی
یعنی من اون روز پنجاه هزار تومن داشتم که بابام بهم داده بود که برم کفش بخرم که اون رو صرف تبلیغات اونجا کردم، یعنی کارت ویزیت هایی که چاپ کردم و بعد از اون شش، هفت ماه اینجوری کار کردم و بعد برای خودم مستقل شدم، ۸ سال توی ایران من یک گالری نقاشی داشتم که بسیار موفق بود و در آمدم از بابام بیشتر شده بود و این مسیر ادامه پیدا کرد
روزی که تصمیم گرفتم تغییر کنم بعد من دیگه هزار تومن هم از بابام نگرفتم از همون روز اول که شروع کردم
بعدش من با یه نفر آشنا شدم این باعث شد که دیدم یه دفعه شرایط ایران جوری نیست که من اون چیزی رو که میخوام، چون من همیشه به جهانی شدن فکر میکردم، به این فکر میکردم که همه جای دنیا نمایشگاه بزنم و یادمه به دوستام میگفتم که من دوست دارم که توی ۳۵ سالگیم توی دنیا تور نقاشیم باشه و توی سی سالگیم یعنی پنج سال پیش من با یه آقایی آشنا شدم که ایشون قبلا ایتالیا بود بعد با هم ازدواج کردیم اومدم ایتالیا اینجا توی دانشگاه درس میخونم و واقعاً قبل از ۳۵ سالگیم من تور نقاشیم رو زدم اینجا🥳🍀
این از اینکه این داستان ادامه پیدا کرد در اثر تغییری که واقعاً من میخواستم بکنم و چقدر اولش سخت بود، یعنی اولش اضطراب ها و ترس ها و اینکه هر لحظه فکر میکردم من ماه دیگه نمیتونم اجاره بدم، ولی اتفاق میفتاد و میرفت جلو
همه این ها خیلی فوق العاده بود برام، ولی از اون طرف میخوام بگم جایی که ما تغییر نمیکنیم
وقتی که من اومدم اینجا خب یه دفعه دچار شوک شدم از این همه که سبک های نقاشی متفاوته و چقدر جلوتر از ما هستن و با اینکه من توی ایران جزء بهترین ها بودم یه دفعه اینجا خورد شدم و دیگه نتونستم کار کنم یعنی نتونستم فروش داشته باشم، فروشم رو از دست دادم و استپ کردم و رفتم توی اون حالت افسردگی که الان من اینجا چیکار کنم و توی اون حالت حدود دوسال موندم و بعد از دو سال پیش با شما آشنا شدم و اون موقع بود که شروع کردم پکیج های شما رو گوش کردن⚘🍀
میخوام بگم وقتی هم که می ایستی
همه چیزم با تو وایمیسته
و این خیلی حس بدی بود و خیلی سخت هنوز من دارم هر روز تلاش میکنم، چون یه سری باورهام واقعا تخریب شد با اینکه اصلا این حس رو نداشتم، خیلی اعتماد به نفسم خوب بود، یه دفعه دچار خودباختگی شدم اومدم اینجا، یه دفعه احساس کردم چقدر ما تفاوت داریم و من انگار باید همه اینها رو جبران کنم و الان با اینکه در آمدم خیلی خیلی خوب بود، یعنی عالی بود
وقتی گالریم رو جمع کردم توی ایران و بستم یادمه نشستم و گفتم خدایا تو که فقط توی ایران نیستی اونجا هم منو حمایت می کنی ولی یه دفعه اینجا باورهام رفت و این حس رو دوباره دارم برمیگردونم
ازتون ممنون میشم اگه برام توضیح بدین که وقتی که آدم اینجوری تفاوت میکنه کشورش و اینجوری میریزه، چه جوری باید بلند شه دوباره
با اینکه درآمدم اونجا خیلی خوب بود، الان میخوام دوباره همین روند رو ادامه بدم اینجا هر چند که دارم تک و توک شروع میکنم به فروش کردن
ولی میخوام مثل اونجا حتی پرقدرتتر کار کنم،
و یه ذره دچار ایستایی شدم
این دلیلش رو دنبالش هستم که پیدا کنم🤔🥀
و من می خوام همون آدمی بشم که اون روز توی ۲۲ سالگیش رفت تنهایی گالریش رو زد بدون هیچ ترسی و دوباره اینو اینجا شروع کنم و خیلی قدرتمند تر🥰🪴
استاد:
چقدر قشنگ داستان رو تعریف کرد از اونجایی که میخواست بره گالری بزنه، از اونجایی که پول نداشت
چقدر قانون یکیه
چقدر همه ماها که یک مسیر یکسان رو رفتیم نتایج در تجربیات یکسان داریم
وقتی که آدم حرکت میکنه
چی میشه که اصلاً آدم حرکت میکنه؟
مگر اینکه باور داشته باشه که نتیجه میگیره که حرکت میکنه
وقتی منصور جان حرکت کرده توی ۲۲ سالگی و رفته و پیگیری کرده به قول خودش بنگاهی رفته، دست خالی دنبال گالری بوده، این ور اون ور و بعد که جهان داره میبینه که تو حرکت میکنی، یعنی باور هایی که باعث میشه حرکت کنی رو داری هی ادامه میدی درهایی باز میشه
چقدر مثال قشنگی داشت، اینها دیگه واقعیته توهم که نیست😊
در هایی باز میشه که اصلاً قبلش آدم نمیدونسته وجود داره که به قول خودش توی چهارباغ بالا یه فضای رویایی باشه بتونه فضای قشنگ رو ببینه و کار کنه با صفر با هیچ شروع کنه به کار کردن و بعد پیشرفت کنه و اینا همش به خاطر اون حرکت و ایمانی هست که پشتش بود و این نتایج به قول خودش اتفاق افتاد🥰⚘
حتی اینکه گفت من میخوام برم جهانی کار کنم و بعد اتفاقات به شکلی بیفته که مهاجرت کنه به ایتالیا و نکته اینجاست که وقتی آدم حرکت میکنه با ایمان و باور و ادامه میده درهایی باز میشه که اصلاً شما نمیدونید وجود داره
یعنی من میخوام هی اینو بگم که این ذهن منطقی ما ممکنه بگه چطور
به خاطر همین چطور رو ما باید بزاریم کنار بگیم من نمیدونم خدا میدونه چطور
من فقط میدونم که من باید سمت خودم رو انجام بدم، خدا هم سمت خودش رو بلده انجام بده و بعد درها اینجوری باز میشه و حرکت میکنه و پیشرفت میکنه😊
حالا منصوره میگه که من وقتی اومدم ایتالیا مثلاً حالا اون حد از پیشرفت رو توی حوزه کاری خودش
بالاخره ایتالیا دیگه قطب هنره، اصلا خط مش میده به مد و هنر و نقاشی
این فضا ممکنه آدم رو تحت تاثیر خودش قرار بده
ولی سوال اینه که چطور میشه که این اتفاق نیفته؟؟
به همون شکلی که منصوره گفتش که من از دست خالی از هیچ شروع کردم رسیدم به چهارباغ
اگه فکر کنه، اگه به یاد بیاره که اون گالری، اون چهارباغ، اونجایی که بوده، اون فضایی که بعدا ایجاد کرده و بعداً رشد کرده شده جزء بهترین های ایران و جزء پردرآمدترین های ایران
اگه فکر کنه به اینکه چطور به اینجا رسیده و چطور این اتفاق رخ داده و اگه این داستان رو بارها و بارها و بارها بگه به خودش بنویسه و در موردش با خودش صحبت کنه و بشینه داستان رو تایپ کنه، بشینه بنویسه، بشینه نقاشی در موردش بکشه، هر کاری که میتونه به یادش بیاره که تو یکبار از صفر رسیدی به این نقطه و همون مسیره
همون باورها، همون شور و شوق، همون ایمان، همون عزت نفس، همون خود باوری🥰⚘
همون مسیر رو باید تکرارش کنه، یعنی به همین دلیل میگم کسی که قبلاً توی حوزه ای موفق شده خیلی راحت تر میتونه موفق بشه توی حوزه دیگه ای
چون الگوها رو داره، چون میدونه از چه مسیری حرکت کرده، چه نگاهی داشته
ما فراموش میکنیم یا ممکنه دوباره یادمون بره
ممکنه تحت تاثیر عوامل بیرونی قرار بگیریم ولی اگه بتونه همون داستانها رو هی برای خودش تکرار کنه و بگه و بنویسه درموردش میلیونها بار من خودم بارها اینو گفتم توی برنامه های مختلف👌⚘
اصلاً دلیل اینکه اومدم آمریکا همین بود من وقتی اومدم آمریکا هیچی با خودم پول نیاوردم که
من وقتی اومدم گفتم که
یه مقداری پول آوردم ولی اون مقداره توی یک ماه اول تموم شد در حدی که من ۵۰۰ دلار نداشتم کل دارای میتکوندی منو من ۵۰۰ تا تک دلاری نداشتم، در حالی که میلیاردها میلیارد ملک داشتم توی ایران
ولی گفته بودم من هرگز چیزی رو نمیفروشم برای اینکه مسائلم رو حل کنم من باید بتونم خلق کنم🥀
هیچ چیزی هم نبود، ولی گفتم که میایم میسازیم و همون مسیری که من اونجا توی ایران رفتم و نتیجه گرفتم همون مسیر رو میام بهبودش میدم، کارهاش رو میکنم، یک سری مسائل هم بود توی سایتمون
ولی من اینجوری برای خودم هی مرور میکردم که آقا همون مسیر رو که من تا اونجا تونستم رشد کنم، همون رونده
کشورش عوض شده، من باید همون کار رو انجام بدم👏⚘
خیلی هم به قول منصوره جان تضاد هست وقتی آدم مهاجرت میکنه بالاخره یه کشوری که زبانش رو بلد نیستی، اصلاً قوانینش رو بلد نیستی، اصلا هیچیش رو بلد نیستی، همه اینها هم هست
خلاصه کلی داستان هست پشتش، ولی من به خودم هی اینو میگفتم همونجوری که اونجا تونستم اینجا هم میتونم، یعنی یادآوری موفقیتها و به یادآوری مسیری که باعث شد که به این موفقیت ها برسیم خیلی کمک میکنه که اون موفقیت ها رو ادامه بدیم خیلی کمک میکنه بزرگتر بشیم🥀⚘
اگه مثلاً منصوره بتونه این کار رو انجام بده و توی میلان موفق بشه که احتمالاً باید کار کنه روی خودش و هی بهتر و بهتر میشه، بعد به فرض بعد از میلان از ایتالیا مهاجرت کرد اومد آمریکا اینجا کاربراش خیلی راحت تره چون یه بار اومده از یک الگویی توی ایران استفاده کرده، توی ایتالیا نتیجه گرفته ازش، حالا اومده دوباره آمریکا اینجا دیگه اصلاً براش به سختی ایتالیا نخواهد بود
چرا؟؟
چون کلا یه بار این مسیر رو رفته، این اعتماد به نفسی که داره، چون ذهن اینجوریه دیگه🪴
وقتی شما نتیجه میگیری میتونی ذهنت رو قانع کنی، میتونی بگی همونجوری که اونجا تونستم اینجا هم میتونم، چون ذهن شروع میکنه میگه نه اینجا نمیشه اینجا فلانه
بعد آدم باید بتونه به خودش به یاد بیاره که توی اصفهان هم میگفتن نمیشه
توی اصفهان هم خیلی شرایط نشد بود ولی برای من شد
بنابراین اینجا هم همونه، اینجا هم میتواند بشود به شرطی که من بتونم همون نگاه، همون باور و مهمتر از همه همون شور و شوق،
شور و شوقی که باعث شد تو بلند شی با دست خالی بری بنگاه
شور و شوقی که باعث شد که تو با هیچی شروع کنی بری بگردی دنبال جا
به خودت نگاه کن
آیا اون شور و شوق رو توی میلان داشتی که باعث بشه بتونی بدون اینکه ایتالیایی صحبت کنی با دست خالی بتونی بری یکسری کارها رو بکنی یا نه🤔⚘
اینارو به خودت بگو، اون شور و شوقی که باعث میشه اعتماد به نفس ایجاد بشه، باعث میشه حرکت بشه، اون حد از اشتیاق، اون حد از این که من میخوام بشود
اینا رو اگه به خودت بگی و به یاد بیاری بهت خیلی کمک میکنه🥰⚘
با سپاس از شما استاد عزیز وخانم شایسته جان🙏🙏🙏🌼💖🍀⚘🥰🪴🥀
به نام مهربان پروردگارباسخاوتم که جهان هستی رو باقوانین ثابتش آفرید
قسمت هشتم از گفتگوبادوستان،
استاد شمامگه چققققدر به قوانین مسلط بودید مگه چقدر باورداشتید که ثابتن و جواب میدن
بادست خالی مهاجرت کردین درحالی که میدونید یه عاااالمه ملک دارید ومیتونید بفروشید. دررفاه بیشتری مهاجرت کنید
خدایا من این جنس از توحید رو میخوام من این باور قدرتمندکه قوانین جواب میده رو میخوام من همینو میخوام ،باهمین شدت و قدرت👌👌👌👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻
ومیدونم که اگر دراین مسیر متعهدانه بمونم طی تکامل بهش میرسم چون الان عمیقا آرزدش کردم،من میخوامش…
الان خیلی برام واضح شد که ،چون من باورم انقدر قوی نیست وچون عمیقا قوانین ثابت پروردگار رو درک نکردم واسه همون انقد متعهد نیستم بهشون چون درکم ضعیفه
خدارو شکر دراین سایتم ،دراین سرزمین توحیدی هستم وهرروز هم دارم رو باورهام کارمیکنم وهرروز در دریای آگاهی که استاد لطف کردن برامون خلق کردن شیرجه میزنم و درحال بهبود دائمی خودمم،حتما روزی دو تاسه ساعت،خیلی وقتا بیشتر چون محو این قوانین میشم،،، رو خودم کارمیکنم گوش میکنم مینویسم و اتفاقات رو توچارت قانون میبرم ومیگم الان بااستفاده از قوانین چطور باید اینو حلش کنم وچطور با دید قوانین بهش نگاه کنم
میفهمم که دارم بهترمیشم واین برام خیلی ارزشمندِ،استادعزیزم ازتون سپاسگزارم که این آگاهی های خالص رو دراختیار ماقرارمیدین
ازمهربان پروردگارم سپاسگزارم که منو به این سایت توحیدی هدایت کرد
استادعزیزم راجب به یادآوری موفقیت های گذشته گفتید که میتونه چراغ راهمون باشه برای بدست آوردنِ موفقیت های بعدی…
من خیلی ازاین تکنیک استفاده میکنم وخداروشکر بسسسسیار جواب داده
خداروسپاسگزارم که برای هدفهایی که برای خودم نوشتم متعهدم و حسااااابی انگیزه دارم
ازنظر تناسب اندام بهش رسیدم البته دوره قانون سلامتی رو خریدم وچون استمرار دارم ،نتایجم پایدار بوده
راجب گسترش کسب و کارم هم ،دوره کسب وکار شمارو تهیه کردم وعلاوه براون دوره های تخصصی کسب و کار خودم رو هم تهیه کردم و دارم با کارکردن هرروز مهارتم رو بالاترمیبرم تا باعشق و لذت کسب وکارشخصیم رو گسترش بدم
وطبق قانون ثابت خداوند اگه باهمین فرمون انگیزه ی زیاد و کسب مهارت تخصصی لازم و رفع ترمز های ذهنی مالی با دوره روانشناسی ثروت یک وهمینطور ساخت باورهای قدرتمندکننده جدید، پیش برم،طبق قانون به زودی باید بیام از نتایج رضایت بخشم براتون بنویسم🤩👌👌👍🏻👍🏻
پس منتظرم باشید من به زودی براتون ازنتایج بزرگم مینویسم
دوستتون دارم عشق برای همتون 💚💚❤❤❤😊😊🌺
سلام به استادتوانمندم.ازمصاحبه دوست عزیزمون منصوره جون واستادعزیزلذت بردم دم هردوتون گرم .استادوقتی شمادرموردرفتن وموندگارشدن توخارج ازایران صحبت می کنیدمن خیلی عمیق به کارای شمافکرمیکنم واقعن من احساس میکنم شرایط خیلی سختی داشتید،هیچ جوره تو،کتم نمیره شمابدون بردن سرمایه چطورساکن شدیدوماندگارواتفاقات خوب دیگه رابراخودتون رقم زدید.اولاکه به داشتن همچین جرات وشهامتی بهتون تبریک میگم واقعن خیلی قوی وباایمان هستیدکه همه مسائل راراحت می بینید.راسش حسودیم میشه به شما،شماالگوی خیلی خوبی برای پیشرفت مالی هستیدازخدامیخام باکمک خودش والگوبرداری ازشماوایده هاوآگاهی های شما مسیردرستی راپیش بگیریم .هروقت ناامیدازجایی میشم حرفهای شماتوگوشم زمزمه میکنه ،صداوسخنان شماانگارهمیشه نیروی درونی منو،بیدارمیکنه ونمیزاره کم بیارم .امید،اون روزی رادارم که منم ازموفقیتهاوپیشرفتهای زندگیم ،تجربه بدم .ذوق وشوق تغییرباورهامودارم خیلی انشالله که باقدرت حرکت کنم .چقدخوبه که شماهستید.شمااستادخصوصی درمنزل ماهستیدخداحفظتون کنه ،بهترینهاهمیشه نصیبتون آقای عباس منش عزیز
خدای مننننن😭😭😭
وقتی کامنت رضای عزیز رو خوندم منو بشدت تکون داد و الان که دارم اینو مینویسم اشکام سرازیر شدن
سه روزه که تصمیم گرفتم تسلیم باشم دست و پا نزنم و نخوام بزور کاری رو انجام بدم و رها باشم
چند روز پیش داشتم فکر میکردم و سعی میکردم باور درست پیدا کنم برای ثروت
و نمیدونم این جمله یا ایده چطور به ذهنم رسید که بابااا چرا داری دست و پا میزنی
تو خدای دنیای خودتی و هر کسی دنیای خودشو داره هر چیزی که تجربه میکنی حس میکنی میشنوی میبینی همه و همه رو خودت ساختی غیر ممکنه چیزی رو به هر طریقی تجربه کنی و از قبل فرکانسشو نفرستاده باشی
بهم گفت هر کس مشتری خودشو داره چون دنیای خودشو داره فقط کافیه فرکانست بره بالا تا دنیاتو بزرگتر کنی تا در رو به روی آرامش خوبی زیبایی و ثروت باز کنی
وقتی این کامنت رو خوندم و این جمله رو خوندم :
در واقع جدا از هم در دنیاهای متفاوت هستیم
خدای من وقتی این جمله رو خوندم انگار خدا یه مهر تایید زد به همه اون فکرا و حرفا
اصلا دیگه اشکام بند نمیان
انگار خدا خواست نشونم بده که فکر نکن خودت به این نتیجه رسیدی خدای درون تو و خدای درون رضا و خدای درون استاد عباسمنش و خدای درون همه یکیه
و داره از طریق ما این حرفا رو میزنه و فریاد میزنه بابا تسلیم باش من هدایتت میکنم
اگه فلانی کلی مشتری داره به این معنی میست که اونا مشتری های تو هستن
هرکس نون باور خودشو میخوره هر کس دنیای خودشو داره خلق میکنه
خدایا دارم دیوونه میشم از این حد از اگاهی
حتی فکر به اینکه درک این مسئله هم تکاملیه بیشتر دیوونم میکنه اینکه هر چقدر میری جلو میفهمی هیچی نمیدونی میفهمی هیچی نیستی همه چیز اونه تو خودت ذره ای از اونی چطور میتونی باور های محدود کننده داشته باشی؟
تو ذره ای از خداوندی چطور میتونی فقیر باشی یا مریض باشی یا افسرده باشی
خدا افسرده و فقیر نیست
خدا نور اسمانها و زمینه خدا فقط و فقط عشق خالصه شادیه سلامتیه ارامشه ثروته
مریضی فقر افسردگی توهم هستن ساخته ذهن محدود تو هستن
حتی این بدنی که داری هم توهمه تو بدنت نیستی تو ذهنت نیستی تو اگاهی خالصی و فکر میکنم هر وقت بتونیم اینو کاملا درک کنیم که ما ذره ای از وجود خداییم ما از جنس خدای ما وارثان خداییم
اونوقت زندگیمون بهشت مطلقه
من کلا اهل کامنت گذاشتن نیستم ولی این جمله ای که خوندم و این نشونه منو وادار کرد تا این حرفارو بزنم و حتی انگار من نبودم که اینا مینوشتم
شاید روزی کسی این کامنتو بخونه و دستی بشه برای کمک به بقیه
با سلام خدمت استاد عزیز وتشکراز از آموزش های پرمحتوا یکی از الگوی های ما باید همین استاد عزیز باشه با این که میلیارد ها تومان داشت با ایمانی که داشت حرکت کرد خدا کند ی روزی ما هم با ای ایمان حرکت کنیم مثل شیرین که به خوبی کار خودش را با ایمان وشور وشوق شروع کرد وموفق شد گر چه الان ی کم افت کرده
اما به قول استاد اگر در ایران توانسته موفق شود
هر کجای دنیا هم میتواند موفق شود چون که
الگو یکی فقط باید با اون ایمان اولیه وبا اون شور شوق اولیه با کار خودش را دنبال کند
به قول اوستاد ایمانی که عمل نیاور حرف مفت است
عالی بود لذت بردم مثل همیشه خداراشکر بابت همچین فضایی که آدم احسا س خوب رو تجربه می کنه افرادی رو میشناسه که از قانون استفاده می کنند و راه موفقیت را طی می کنند و ما از صحبتهایشان لذت می بریم و استفاده می کنیم
به امید روزهای بهتر و بهتر وبهتر برای همه
مورمور شدم باشنیدن صدای منصوره!وقتی آدم حرکت میکنه تو ۲۲سالگی و رو پای خودش وایساده و از جایی ک بود کشیده بیرون . ازحمایت پدرش و رشته حقوقش. جهانم حمایتش میکنه! حرکت باایمان و باور و ادامه دادن! بازشدن درهایی ک مسیری نشونت میده.
من بار دومه این فایلارو گوش میدم و هربار آگاهتر میشم خدایاشکرت
حرفای استاد ک آخر فایل میگن بارها و بارها بگو و بنویس و نقاشی بکش و هرکاری ک به یادت بیاره ک ازصفر رسیدی به اینجا ، همون خودباوری همون ایمان همون شورو شوق و همون مسیرو تکرار کن.
همون داستانو هی بگو و تکرار کن! چقد این جمله طلاییهههه . چقد ارزشمنده. چقد بیدارکنندس.
خدایاشکرت.
چقدر من صبحا ک هدفشون میذارم تو گوشم و صدای پرشور و انرژی بچه ها و استادم میشونم زنده میشم و روحیه میگیرم. خدایاشکرت ک اگ بااین مسیر آشنا نمیشدم الان یه آدم افسرده و گریون و مریض بودم!خیلی خوشحالم 😍
به نام خداوند هدایتگر سلام بر استاد بزرگ عباس منش غزیز نمیدونم چطور ولی امروز هدایت شدم به این ویس فکر کنم 5بار گوش کردم ولی بازم سیر نمیشدم بخاطر اینکه سوال منصوره جان سوال من بود سوالی که هر روز هزار بار تو ذهنم مرور میشد وخداوند مرا به این سمت هدایت کرد من همیشه و همیشه و همیشه از بچگی دنبال این بودم موفق بشم بالا برم پیشرفت کنم ولی یه چی بود اونم اینکه خودم رو لایق نمیدونستم ومیگفتم نه فقط آدمای بهتر از من میتونن من که نمیتونم ولی بازم عاشق خواندن و نوشتن بودم ولی بدلیل عزت نفس به شدت پایین که داشتم واز نظر دیگران من بهترین بودم ولی از نظر خودم من باید رشد میکردم اما بخاطر اخلاق بد مادرم فقط دوست داشتم ازدواج کنم فرار کنم از خانه ی پدر ومن ازدواج کردم بلاخره در سن 24سالگی وچقدر بد که من ندانسته شرک میورزیدم و به شدت وابسته به شوهرم واسمش گذاشته بودم عشق که دروغی بوده وایشون رها انقدر رها بود ذهنش که این همه چسبندگی رو نمیتونست بپذیره و5سال از زندگیم گذشت اونم با چالشها که الان میدونم چه گذشته با اون همه شرک وترس که من از خانواده ی شوهرم داشتم چقدرم تازه خدا مهربان بوده منو به این مسیر کشونده در این بین یه پسر هم داشتم ،تا اینکه من با قانون جذب آشنا شدم اما خیلی جدی نمیگرفتم یه روز گوش کن 10روز بیخیال شو هر چی خدا منو هدایت میکرده من متوجه نمیشدم تا اینکه جهان چنان سیلی محکمی زد چنان سیلی محکمی بهم زد که تا ماهها فقط میگفتم چطور این سیلی انقدر محکم بود ولی من دوام آوردم منی که تمام دنیام یک نفر بود اونم شوهرم بهم خیانت کرد ومن چشمام از گریه نمیدید وحالم بد فقط دنبال مشاور ودعا نویس که نجات بدم خودم رو از این مخمصه ولی نه سیلی باید برای خوب شدن جاش از من تاوان میگرفت 2ماه دور خودم چرخیدم ولی به کسی چیزی نگفتم به شوهرم نگفتم چی دیدم وتو چه کردی با من بینوای به ظاهر عاشق اما وابسته ساعتها مینشستم با خدا حرف میزدم وگریه میکردم ومن هدایت شدم به سمت ویسهای یه استاد که تمام من شد اون ویسها وخداااا انقدر حالم وحسم رو خوب کرد بخدا انقدر حالم خوب شد دیگه برام مهم نبود چی میشه بی پول شدیم در مسیر شوهرم بیکار شد وتصادف کرد وچقدر هزینه ولی یه ایمانی وحس قشنگی من داشتم فقط با حس خوب مینشستم پای سجاده برای هر چالشی که پیش میومدبا خدا حرف میزدم وچه سریع اون موضوع حل میشد تنها یه چی منو جلو میبرد ایمان بخدا وهیچی دیگه تکونم نمیداد شوهرم دیر میومد یا زود برام جز عشق به اون چیزی مهم نبود بخشیده بودم با تغییر کم کم من شوهرم هم تغییر کرد دنیاش شدم ,انقدر دوستم داشت یادمه یکبار فشارم افتاد برای اینکه منو برسونه دکتر از سرکارش که نزدیک هم نبود 5دقیقه شد رسید منو با چنان عشقی میبرد دکتر اونجا خودش رو به آب و آتش زد که زودتر سرم وصل بشه زندگی بسیار زیبا که من فقط یک چیز میدیم خدا اونم برام تمام شرایط رو زیبا میکرد که اگه بخوام بنویسم چه اتفاقات قشنگ در بین مسیر رخ داد ساعتها باید بنویسم،تا اینکه رفتم دنبال جذب خانه وخرید خانه ومن تمرکزم رفت سمت واقعیت های دروغین جامعه باورهای بد وحال بد وحس بد بعد دوسال اومد سراغم وارامشم کم کم از بین رفت ومن 1سال سردرگم یک روز این پیج یک روز استاد خودم رو دنبال کنم ولی هیچ فایده نداشت حال خوب نمیومد البته بگم برای خونمون به صورت معجزه آسا با تمرینات که انجام دادم 400میلیون پول از جاهایی که گمان نمیکردم جذب کردم اما من دنبال آرامش اون موقع بودم که نبود تمام تلاشم میکردم ولی بر نمیگشت ،تا اینکه دوماه پیش تو یه جایی بهم گفتن برای در مسیر بودن از خدا هدایت بخوایین ومن روزانه مینشستم واز خدا هدایت میخواستم که هدایتم کن در مسیر خودت قرارم بده در حالی با استاد فقط از طریق کامنتها وچنتا ویس رایگان گوش میکردم ویرای هر سوالی میومدم کامنت دوستان میخوندم وحتی چند وقت پیش گفتم با آموزه های استاد میخوام پیش برم ولی در مسیر الهی نبودم وخداوند نمیدونم چطور منو به این مسیر به این سایت هدایت کرد ومن سوال هر روزم هر ساعتم این بود چیکار کنم به اون مرحله از زندگی با اون همه آرامش برسم ولی راه نیافتم آرامش پیدا کردم ولی اون رها بودن در مقابل الله هنوز نیست ومن با سوال منصوره جان به جواب خودم از سمت خدا وزبان استاد رسیدم وحق دونستم تشکر کنم از استاد که شبانه روز من 1ماه تمام هست شده استاد با تمام ویسهای رایگانشون وکامنت دوستان عزیزم که چقدر همه رو دوست دارم وعاشق این همه شادی تو این سایت هستم وبرم به خودم بارها و بارها وبارها بگم که چهها کردم که اون دوسال زیبا رو برای خودم خلق کردموالان هم میتوانم به بهترین شیوه زندگی کنم با عشق به خدا