گفتگو با دوستان 11 | رمز رضایت از زندگی - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)

203 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مینا کاشی گفته:
    مدت عضویت: 1268 روز

    به نام رب العالمین

    روز 129 ام روزشمار من

    سلام بر استاد عزیزم

    همزمان که روزشمارم را میگذرانم فایل های جدید شما با نام ذهنیت قدرتمند کننده یا ذهنیت محدود کننده روی سایت قرار گرفته و دومین جلسه این فایل ها اومده که روی موضوع چالش های زندگی و برخورد با آنها است.

    دقیقا در این کلاپ هاوس هم موضوع چک و لگدهای دنیا است که همون تضادها میشه همون چالش های زندگیمون میشه.

    تضادها و چالش ها میان تا به ما چیزهایی را بیاموزند تا ما بزرگ و بزرگتر بشیم . شاید خیلی از چالش ها را دلیلش را الان نفهمیم.

    ولی وقتی به اطراف نگاه میکنیم میبینیم اون چالش ها برای همه پیش اومده تا یه جایی از زندگی اون را بکار ببندند.

    برای مثال حدود 15 سال پیش برای ما موضوع مهاجرت پیش اومد و ما برای کانادا اقدام کردیم و پرونده روی من تشکیل شد . اون موقع دختر من یک سالش بود و من باید زبان انگلیسی میخوندم و امتحان آیلتس میدادم.

    در حالی که من فقط یه ترم دانشگاه زبان خونده بودم و مدرسه و هیچی از زبان نمیدونستم.

    و زمان من برای امتحان فقط شش ماه بود چون پرونده را داده بودند و من باید مدرک زبان را ارائه میدادم.

    این چالش بزرگی بود من از ابتدا باید زبان میخواندم و کسانی که امتحان آیلتس دادند میدونند برای مبتدی کمترین زمانش 2 سال است. و برای کسی که زبان بلده یک سال هم کافیه تا خودش را برسونه چون قوانین خودش را داره و امتحانش چیزهای خاصی داره.

    تازه با شرایط 15 سال پیش که امکانات نداشتیم.

    حالا من با یه بچه کوچیک زبان مبتدی . باید چیکار میکردم.

    شروع کردم و معلم خصوصی گرفتیم و نصفه شب ها درس میخوندم و تمرین میکردم بخاطر دختر کوچیکم . اون زمان هم نه اپلیکیشنی بود نه دیکشنری.

    هیچی نداشتیم کتاب ها همراه با سی دی بودند. یعنی لیسنینگ فقط همون چند تا سی دی.

    لغت را فقط باید از کتابهای دیکشنری پیدا میکردم برای من مبتدی یک متن ساده هیچی نمیفهمیدم و تقریبا همه لغات را باید درمیاوردم و معنی میکردم و در آخر هم معنی ها هیچ ربطی به متن نداشت. (خنده)

    با این چالش روبرو شدم خیلی سختی کشیدم واقعا یه جاهایی گریه میکردم و میگفتم من دیگه نمیکشم. فشار روی من زیاده . همسرم هم میگفت اینهمه وکیل و پرونده . خواهش میکنم تمام تلاشت را بکن.

    بالاخره ما امتحان را دادیم و یک نمره معقول و باورنکردنی هم گرفتم و پرونده کامل شد و فایل نامبر ما هم اومد یعنی پذیرفته شدیم.

    منتظر برای مدیکال. یعنی وکیل به ما گفت کمتر از چندماه دیگه میایید اینجا یعنی کانادا.

    یکدفعه زد و جنگ سوریه پیش اومد. اون زمان پرونده های کانادا در سفارت کانادا در سوریه تشکیل میشد.

    و این جنگ باعث شد تمام سفارت خانه ها بسته بشه. و هیچ وکیلی نمیدونست پرونده ها کجا رفته. فقط گفته بودند که بهتون اعلام میشه.

    ما خیلی ناراحت بودیم که چرا این اتفاق ها افتاد اونم لحظه های آخر.

    من هنوز هم نمیدونم و نفهمیدم که چه چیزی صلاح ما بوده.

    اما من بعد از اون زبان را با همون گروه زبان ادامه دادم و با هم دوست شدیم و بعد از یک سال حتی با هم همکار شدیم و یک کار عالی را ادامه دادیم و این سبب شد که من مشغول به کار بشم و حتی چند سال بعد من خودم شاگرد داشتم برای آموزش زبان.

    نمیدونم باید یاد میگرفتم تا با آدم های متفاوت آشنا میشدم ؟!!!. باید زبان یادمیگرفتم تا تجربه های جدید با آدم های جدید را بکنم؟!!!!

    چه دوستان خوبی پیدا کردم.

    بعد از یک سال به ما اعلام کردند که پرونده ها رفته ورشو لهستان. حالا به شما اعلام میکنیم. که تا الان هیچ اعلامی نشد. خیلی از اون پرونده ها شکایت کردند در کانادا تا پرونده ها را از اول بررسی کنند. اما من در همون حین کار با موسسه زبان با وکیل های مهاجرتی کار میکردیم و باهاشون درمیان گذاشتم . گفتند اون پرونده های سال 2009 همچنان برای موکل های ماهم مونده و ما هم نمیتونیم اقدام کنیم.

    خلاصه مطلب اینه ما به کانادا نرفتیم .

    و جالبه امسال دوباره فایل نامبر را به یک وکیل دادم تا بررسی کنه گفتند این پرونده ها بسته شده و باید از اول اقدام کنید‌.

    علت این چالش ها را نمیدونم شاید هیچ وقت هم نفهمم . اما من روبرو شدم و توانایی های خودم را دیدم . شاید در آینده علت اون ها را بفهمم و ممکنه حتی هیچ وقت نفهمم.

    همونطور که استاد در یکی از فایل هاشون فرمودند ما هدایت میشیم به یه مسیر از اون مسیرهای دیگه خبر نداریم شاید هیچ وقت هم نفهمیم اما این مسیری که هدایت شدیم بهترین مسیر است.

    ولی خیلی از این چالش ها برای من پیش اومده و من یک چیز جدید یاد گرفته ام . و همیشه میگم یه جایی ازش استفاده خواهم کرد.

    خدا را شکر برای دوستان عزیزم در این فایل نشانه ها اومده و دنبال کردند و به نتیجه هم رسیده اند و براشون خیلی خیلی خوشحالم . و آرزوی موفقیت براشون دارم.

    و جمله کلیدی این فایل برام این بود که آدم باید در کارش ارزش تولید کنه .

    و منهم میگم آدم باید عاشق کارش باشه و با عشق خالص به کارش ارزش بده اونموقع همه ارزش اون کار را میفهمند چون ماییم که به کارمون ارزش میدیم.

    خدایا شکرت برای این مسیر سبز

    دوستتون دارم

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    ابوالفضل گفته:
    مدت عضویت: 1115 روز

    سلام خدمت استاد و دوستانی که کامنت رو میخونند

    تسلیم بودن به نفع خودمونه

    چون خداونده که داره اتفاقات رو رقم میزنه و هر اتفاقی به خواست خودش به سمت رشد و گسترش داره هدایت میکنه

    اینجاس که به قول استاد تفاوت یک مسلم با یک جنگجو در تفاوت احساسش مشخص میشه

    اگر احساسش خوبه یعنی این که به این که تنها خداوند جهان رو داره هدایت میکنه و اتفاقات رو اون به وجود میاره

    و هر اتفاقی که میفته چون ما در جهت و مسیر خداوند هستیم به نفع ماست و داره مارو براساس تضادهایی که خوردیم و خواسته هایی که به وجود اومده به مسیر بهتر هدایت میکنه

    و اینجاس تفاوت ی فردی که خداوند رو به شکل یک سیستم میبینه با کسی که فکر میکنه خداوند یک انسانه که اونو به خاطر گناهانی که کرده میخاد مجازات کنه

    مثال میزنم

    توی کسب و کارمون همه چی عالی بود اما سختی های بی نهایتی داشت که این ها تضاد بود کلی هزینه شده بود کلی سختی

    به یک دفعه مسئولین این کار گفتن کلا نمیخایم اینطوری که قبلا شما کار می‌کردید کار کنیم و بهتره که یا برید سراغ کار دیگه و یا تغییر بدین شیوتون رو

    ما وارد جنگ شدیم فکر کردیم که اونا قدرتی دارن در به وجود آمدن اتفاقات و فکر کردم که خداوند به خاطر گناهانم میخاد منو عذاب کنه

    جزو دسته سوم بودم تا دم مرگ‌رفتم حتی به فکر مرگ هم افتادم در لحظات آخر دستم رو جلوی خدا بلند کردم و گفتم خدایا می‌پذیرم که خودم به خود بد کردم تو منو نجات بده

    آروم آروم دستمو گرفت

    امروز به جایی رسیدم که بی نهایت بابت اون اتفاقات خداروشکر میکنم چون اون تجربه ها الان دارن بی نهایت بهم کمک میکنن

    یادمه تو اون زمان فکر میکردم اگر بخاد تغییری ایجاد بشه دیگه ما نمیتونیم کاری کنیم چون تمام سرمایه رو گذاشته بودیم برای این کار

    بعدا که پیش رفتم و از این کار کلا پا پس کشیدم کلی آدم اومدن بهم گفتن ما بهت سرمایه میدیم تو کار کن

    گفتم خدای من یعنی تو برا من پلن داشتی و من مقاومت کردم که تا دم مرگ رفتم

    اگر از بالا به این موضوع نگاه کنم به ابن نتیجه میرسم که تمام اتفاقات رو داره خداوند رقم میزنه و حتما براساس تضادهایی هس که من بهش برخوردم و خواسته هام ایجاد شده و اگر تسلیم باشم و بگذارم اتفاقات بیفته حتی دشمنان من هم تبدیل میشن سبب خیر برای من

    خدایا اعتراف میکنم که هر لحظه نعمت های تو بر من جاریه حتی وقتی که فکر میکنم به تهش رسیدم و اگر تو را همه کاره بدونم و آدم هارا هیچ کاره و اگر بدونم هر اتفاقی بنابر درخواست های من داره ایجاد میشه بابت هر اتفاقی تورو شکر میکنم و مقاومت نمیکنم چون میدونم پشت این اتفاق به ظاهر خیلی بد خیر کثیر هس

    خدایا از خودت میخام که تقوا داشته باشم و بابت هر اتفاقی تو رو شکر کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1176 روز

    سلام به استاد عزیز

    سلام به دوستان عالی و خوب خودم

    تغییر کردن هم در ابتدا برای من خیلی سخت بود

    خیلی برای من سخت می بود و مدام فشار زندگی من زیاد و زیاد تر می شد تا اینکه بالاخره دل به تغییر دادم و در این راه قدم گذاشتم

    همین کار سبب شد که الان بتوانم به آرامش برسم

    تغییر کردن در ابتدا بخاطر ترس ها و مشکلاتی که سر راه ما به وجود می اید سخت است اما شدنی است و وقتی قدم در این راه بگذارم خدای مهربان به راحتی و آسانی به من کمک می کند و من را به جلو می برد

    من هم زمانی که شروع کردم خدای مهربان دستهای من را گرفت و مثل یک کودک نوپا من را قدم به قدم جلو برد و

    شیرین ترین لحظات را د راین مسیر من درک کردم و لذت بردم

    در این راه تغییر من علایق خودم را شناختم

    هدف خودم را درک کردم

    بهترین اتفاقات برای من در حال رخ دادن است

    واقعا جهان زیبایی را در کنار خودم حس می کنم

    همه در کنار هم سبب می شود که من از حال خودم و از زندگی خودم لذت ببرم و این قشنگترین اتفاق زندگی من است

    سپاس از استاد عزیز

    سپاس از خدای مهربان خودم

    سپاس از خدای هدایتگر خودم

    سپاس از خدای زیبایی ها

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    الهام رهنما گفته:
    مدت عضویت: 1591 روز

    به نام خدای مهربونم

    الهی صدهزار مرتبه شکرت

    جز کدوم گروهم؟!

    من 5،6سال پیش انقد چک و لگد خورده بودم ک نایی برای ادامه نداشتم زندگی از هرنظر سخت و پیچیده بود و انگار تو یه چهاردیواری تنگ و تاریک گیر کرده بودم و هرلحظه اون دیوارها داشتن تنگ تر میشدن و فشار زیادی و بهم میدادن اما حس میکردم این منم ک باید اون دیوار و بشکنم این منم ک باید شرایط و خوب کنم ذهن منطقی منه ک کمکم میکنه بین اینا یه روزنه خیلی کوچیک از نوک سوزن هم کوچیکتر رابطم با خدا بود ک اونم درب و داغون بود و فقط از روی اینکه داره میبینه زندگیمو بلاخره کمکم میکنه چون حس میکردم اونم مث انسانها احساس داره احساسی عمل میکنه و بلاخره دلش ب حالم میسوزه انقد ک عزت نفس پایینی داشتم دوس داشتم همه ب من توجه کنن و شاید هم حس ترحم بکنن من ب اون عجز و ناتوانی رسیدم من اعلااااام کردم ک تسلیم خدام من ب خدا گفتم ک بریدم تو بلندم کن تووووو من دگ نمیتونم این همه خاستم خودم کنترل اوضاع رو ب دست بگیرم نشد نتونسم تووووو ی کاری کن و از،همون لحظه ای ک خداااا تسلیم شدنم رو دید معجزات رو یکی یکی وارد زندگیم کرد جوری ک واقعااااا هیچ ربطی ب الهام گذشتم ندارم من خاستم ک از بدنه جامعه جدا شم من خاستم ک زندگیم یا تموم شه یا بنیادین تغییر کنه و شاهد معجزات بی نظیرش شدم من همش و خاستم تا قبل اون نمیخاستم میخاستم خودم عوض کنم خودم ی کاری کنم اما دیدم ک با هرقدم ِخودم زندگیم سخت و سخت تر میشد من ب زبون خدا خدا میکردم اما از وقتی ک خداااااا خداااااای من شد توسط اموزش های استاد با خدای قشنگ تری اشنا شدم خدایی ک مهربون و بخشنده هس از اون موقع زندگیم دگرگون شد الان ب معنای واقعی کلمه دارم زندگی رو زندگی میکنم از تک تک لحظاتم دارم لذت میبرم کنار ادمایی ک دوسشون دارم و خدا تو زندگیم قرارشون میده استاد ب حدی رسیده ک شاید باورتون نشه بعد 3،4سال یک ساعت حالت سرماخوردگی اومد برام و بعدش خوب خوب شدم باهمه چی تو صلحممممم حتی بدنم الهی صدهزار مرتبه شکرت ک لایقم دونستی برای هدایت و ب نسبتی ک ایمانم رو حفظ کنم و کارآمو ب تو بسپرم شرایطم و دلخواه تر میکنی بی نهایت سپاسگزارم

    آخ ک من چقدررررررر عاشق مهاجرتم اصن ی چیزی داره درونم فریاد میزنه که بروووووو چقد خوشحالم ک خدا این قدرت و ب من داده ک فارغ از همه اونایی ک مهاجرت رو ی حرکت خیلی ترسناک قلمداد میکنن و حاضر نیستن تحت هیچ شرایطی از،اون نقطه امنشون در بیان من مشتاااااقم ک برمممممم و خیلی زود قراره جدا شمممم چقد سپاسگزارم ک خداااااا حامی منه و من هیچ ترسی از آینده و این حرفها ندارم همه اونایی ک این باور رو دارن ک هیچ جا خونه خود آدم نمیشه بری بگردی ولی تهش برگردی ب خونت پیش خانوادت وقتی خدا هرلحظه پیش منه مگ من تنهام اصن میخام ب خودم ثابت کنم این همه متعهد بودم برم ببینم تو اون شرایط خاص چقد میتونم ایمانم رو حفظ کنم خودمو ب چالش بکشم و غوغا کنمممممم الهی تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری می‌جویم من فقط محتاج توام من فقط ب تو فقیرررررم الهی کمکم کن تا هرروز ب ورژن فوق‌العاده خودم تبدیل بشممممم الهی صدهزار مرتبه شکرت

    استادددددجانم عاشقتونم

    مریم جونم عاشقتم

    خانواده قشنگم عاشقتونم

    خدای قشنگم بی نهایت عاشقتممممم

    الهی ک همیشه در پناه خودش شاد و سالم و پرروزی و آروم باشین

    فعلا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    محمدرضا روحی گفته:
    مدت عضویت: 1318 روز

    به نام هدایت الله

    با سلام خدمت استاد گرامی و خانم شایسته و تمامی دوستان خوبم

    خداروشکر دوست خوبم امیر جان و سایر دوستان چقدر زیبا و خوب صحبت کردن در راستای موفقیت و صحبت های استاد آگاهی و درک برای من داشت با این فایل لایو استاد با دوستان وقتی در مسیر علایق باشیم درهایی باز می شود که وقتی برمیگردی به عقب می شود دید که این شروع و آن دید و نگاه که قبلاً بوده از کجا آب می خورد و خیلی خوشحالم که دوست عزیزم عاطفه جان به این نتایج عالی و خوبی رسیده و چقدر انرژی گرفتم و مسیر حرکت عملکرد را میشود در حرفهای دوستان گوش کرد و حس کرد و لذت برد و چقدر لذت بردم دوست خوبم سبحان عزیز با این سن 19 سالگی خوب و عالی آشنا شد به این سایت و تغییرات و دستاوردهای خوبی و نتیجه خوبی هم رسید و این نوید را دارم که در این سن به درک و عملکرد خوبی می تواند در آینده به بهترین نتیجه عالی رسید و خیلی انرژی گرفتند و برای همه دوستان خوبم آرزوی موفقیت دارم

    در پناه الله یکتا شاد سلامت پیروز و ثروتمند باشید انشاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  6. -
    ضیا سعادت گفته:
    مدت عضویت: 1665 روز

    سلام به استاد عزیزم بانو شایسته عزیزم

    سلام به آین عزیزان که میاد تو کلپ هاس با عشق از نتایج و تغییرات خود صادقانه بیان می‌کنند

    چقدر این فضای کلپ هایس عالی است

    خلاصه:

    1- اینکه استاد عزیزم افراد را به 4 گروه تقسیم کردن هر گروه ها معرفی کرد وردی من تو سایت استاد 3سال پیش بود

    ولی آشنایی با استاد 5 سال میشه من فایل های استاد را از تلگرام دانلود می کردم حتا یکی از دوستام فایل های استاد را به من فروخت دوره روانشناسی1- آفرینش تند خوانی بود

    من همان دسته چهارمی هستم

    یعنی تا جهان لیح مان نکرد تغییر نکردیم چوب دنیا خوردم- تا خرخره رفتیم

    اینکه با تعهد تمام و جان اسخوان آمدم

    اولا استارت ام از احساس لیاقت شروع شد

    2- اینکه امیر عزیز صحبت کردن از قول استاد اگر سمت کار مورد علاقه خود نمی رود به معنی شریک است زمانی که این تابو را شکست رفت سمت شغل مورد علاقه خود نه تنها به چالش برشکستی، بردنخورد بلکی موفقیت های عظیم را هم کسب است این نشان دهند اعتماد به رب است یعنی به گسترش جهان کمک کرد از هر لحاظ صد ها موارد بهتر با کیفیت تر از قبل شده است

    اینجا دقیقا به خودم میام که چه مقدار شریک تو وجود من است یعنی میخواهم تجارت شخصی را بندازم با اینکه حالا مصروف رستورانت داری تو بهترین کشور هستم از نظر اقتصاد که امنیت مالی ایجاد میکند ولی هدف ام به افغانستان کار تجارتی است ولی مدام ذهنم به چگونه بودنش درگیر میکند آنجا مردم فقیر دارد امنیت پایدار نیست، تکنولوژی بازار آنلاین نمی تواند رشد کند

    خلاصه این موارد ها مانع کارم میشه در صورتی که فقط به خداوند اعتماد کنم کارم را شروع کنم یعنی چقدر خدمت بزرگ میکنم به جهان و افغانستان

    چه مقدار تو پوتانسیل دارد این کارم اینکه چه مقدار نفر استخدام می شود

    3- عاطفه عزیز اینکه مهارجرت ترکیه چه مقدار موفقیت هایش چند برابر شد و اینکه آزادی زمانی پیدا کرد رشد شان چه مقدار شدد پیدا کرد واقعا این همه نتایج از دید من که تازه تو مسیر الهی قرار گرفتم همیشه به یک چیز وابسته می دانم شناخت خودمان و خداوند که این سیستم هستیم را عیار نموده تا به روند هستی باشیم که ارزشمند و لیاقت به دنیا آمدیم

    4- سبحان عزیز – چقدر لذت بردم از حرف های سبحان عزیز خصوصا اون قسمت شان که تعریف می‌کرد از قول استاد عزیزم ارزش خلق کنید این واقعا اصل حرف است من ام خداره شکر تجارت ام را دارم دارمد ام خوب است ولی خلاه درونی را پور نمی تواند این اساس حرف سبحان عزیز است با اینکه بلدیت تو بازار های مالی دارد ولی به حرف استاد را قبول کرد رفت دنبال ارزش خلق کردن که این واقعا تحسین برگیز است

    براشت و بررسی خودم از نتایج عزیزان:

    1- اینکه هنوز بیم دارم ترس دارم در فکر چطور و چگونه شان هستم اینکه میگم امکانش سخت از کجا شروع کنم و هزاران فکر های منفی میاد تو ذهنم یعنی این شریک آشکار است

    2- مهم نیست که اینکه خیلی برام زمان برد تا در مسیر الهی قرار گرفتم اینکه 5سال -6 سال است روی خودم کار میکنم هیچ نتایج نگرفتم که هیچ چیز تو بعضی موقع خیلی ام پس رفت کردم اینکه دنبال پنیر مفت بودم که چوب شان را خوردم یک مدت یک هاردیسک پر بود از فایل های موفقیت، مهارتی از هر بخش این ها نه تنها کمک ام نکرد بلکی چوپ محکم ام خوردم

    این استاد عزیز میگه تو فایل های محصولات که من به هیچ عنوان رضایت ندارم استفاده کنید

    من به این باور اشتباه بودم پیامبر گفته جستجو علم باشد حتا در چین باشد یعنی من دنبال مفت هستم

    ولی زمانی که چوپ محکم خوردم دیگر نرفتم کلا چیزی دوره بود حذف کردم فقط بخش آموزشی های که تو یوتوپ است میبنم لایک میکنم کامنت میگذارم هر ویدئوی باشد که واقعا بدرد ام بخورد و مطالب باشد که احساس خوبی بیدهد به عنوان قدر دانی

    3- مستمر بودن: را یاد آوری کرد این فایل یعنی تا زمانی که جز از ذهن وجود ما شود نیاز به اسمترار داریم آگاهانه از یک مدت دیگه هر چیزی باشد جز از وجود ما می شود مثل دیدن هر روز مان به این سایت الهی

    سپاس گذارم استاد عزیزم

    نمی دونم با چه زبانی قدر دانی ام را بیان کنم

    از عزیزان که نتایج و تغییرات شان میاد حرف می زند نهایت سپاس گذار تان هستم عزیزانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    جیم هاپر گفته:
    مدت عضویت: 2042 روز

    استاد استاد استاد

    چقدر وجودتونو از خداوند شاکرم

    چقققدر سایت انرژی مثبت داره چه خانواده موحدی دور هم جمع کردی

    لذت میبرم از عظمت دست آوردای خودتون و بچهاااا

    من نتونستم صبر کنم تا فایل تمومشه دستام ستاپ کردنو منو وادار به نوشتن کردن

    من کلابهاوس ندارم میخوام داستان خودمو اینجا بگم

    استاد منم چکو لقد نخورده دایره راحتیمو ترک کردم و این جراتو ازکلام زیبای شما گرفتم

    من تو سن ۱۸ سالگی تنها و از مسیر قاچاق به اروپا مهاجرت کردم

    (اصلا نمیگم خوبه یا بد هرکی صلاح خودشو بهتر میدونه)

    من پدرو مادرم کارمند بودن و زندگی کاملا مرفهی داشتم

    داشتم واسه کنکور میخوندم…

    توی مسیر هم خیلی زیاد با مرگ روبه رو شدم

    ولی این کلام شما که موقعی که ازراعیل بیاد بهش چی میگیم رو همیشه با خودم مرور میکردم

    هر لحظه با خودم میگفتم من کسی هستم که واسه رویاهاش قدم برداشت

    و اگه قرار باشه بمیرم ترجیح میدم تو مسیر رویاهام بمیرم

    نه تو دایره راحتیم

    الانم هنوز ۱۸ سالمه و تنها زندگی میکنم:)))

    به قول مهراد عشق است عشق است عشق است❤️

    میدونم هنوز خیلی میتونم پیشرفت کنم و بزرگتر شم ولی از تجربه اندک زندگیم و کلام شما اینو فهمیدم که جهان به اندازه ایمانت بهت پاداش میده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    سمانه امیری گفته:
    مدت عضویت: 2424 روز

    سلام به استاد عباس منش عزیز و دوستان

    من تقریبا 4 سال پیش عضو سایت شدم. دقیقا زمانی که تصمیم گرفتم تا تغییراتی در زندگیم ایجاد کنم. دو سالی با فایل های دانلودی همراه بودم و به ارامشی رسیده بودم که تا اون زمان هرگز در زندگیم تجربه نکرده بودم. خیلی زیاد به خداوند نزدیک شدم. تمامی زندگی من به آسانی پیش می رفت و به معنای واقعی حال خوب رو در زندگیم حس میکردم. اما الان متوجه میشم که هنوز درک درستی از قوانین جهان نداشتم. مدتی بعد فاصله گرفتم از فایل ها و به مرور کم تر و کم تر میشد. از طرفی با خودم میگفتم که به لحاظ مالی رشدی نکردم و شاید این قوانین توی زندگی من جواب نمیده. به خصوص که در زمینه رابطه عاطفی هم پیشرفت خاصی نکرده بودم و همون الگوهای قدیمی مرتب تکرار میشد. موقعیتی کاری برای من پیش اومد و باعث شد به لحاظ مالی کمی پیشرفت کنم. اوایل از کارم خیلی راضی بودم اما هر چی که گذشت انرژی منفی محیط کارم خیلی داشت آزارم میداد. اما همش با خودم میگفتم مهم اینه که به لحاظ مالی استقلال دارم. البته تمامی جنبه های دیگر زندگی من در اثر همین کارم آسیب دیدن کاملا از سایت عباس منش دور شدم و هفته ها میشد که حتی یک فایل هم از استاد گوش نمیدادم. تمام روزمو سرکار بودم و مدام چالش داشتم سرکارم. رابطه ی عاطفیم هم روز به روز خراب تر میشد و همون الگوها بارها و بارها تکرار میشدن. کارد به استخوانم رسید و تصمیم گرفتم روی روابطم کار کنم. از درون احساس تهی بودن میکردم. از طرفی کارم به شدت منو اذیت میکرد و اصطکاک زیادی با فضای کارم و همکارام داشتم. بازگشت مجدد من به سایت با تعطیلات عید بود دو هفته ای که به واسطه سرکار نرفتن خونه بودم و کاملا وقتم آزاد بود. کم کم شروع کردم فایل ها رو و خودم میدیدم که بدون هیچ تلاشی هرروز تعداد فایل هایی که از استاد گوش میدم داره بیشتر میشه. تصمیم گرفتم با اولین حقوقم بعد از تععطیلات قدم اول دوره 12 قدم خریداری کنم. هر چند که هرروز دچار شک میشدم که آیا کار درستی دارم انجام میدم. دو هفته ی تعطیلات زندگی من سراسر حس خوب شد. به لحاظ سلامتی و آرامش خیلی بهتر شدم. و مدام به خانوادم میگفتم دوسندارم برم سرکار. دوسدارم همش تعطیلات باشه. رابطه عاطفی که در واقع چیزی دیگه ازش نمونده بود اومدم بیرون. و در جهت کار مورد علاقم اقدام به ثبت نام در کلاسی کردم که چند وقتی بود دوسداشتم کلاس های این استاد شرکت کنم. با خودم گفتم میرم سرکار کارارو سر و سامون میدم و استعفامو مینویسم. اما خیلی میترسیدم. با خودم میگفتم اگه دیگه نتونم کار پیدا کنم. کار مورد علاقه من میکاپ هست و خیلی زیاد در این زمینه استعداد دارم. با خودم میگفتم الان که این بیماری هست کار آرایشگرا رونقی نداره اگه نتونم جایی مشغول به کار بشم چیکار کنم. تعطیلات به پایان رسید با حال بدی رفتم سر کار. هرروز نشانه هایی میومد که ترک کن کارت. استعفات بنویس. همچنان تمام راه رفت و برگشت محل کارمو به فایل های استاد گوش میدادم. و مدام ندایی در درونم میگفت کارت ترک کن. استعفا بده. تا اینکه شرایط خراب تر شد. من با همکارام سر کار میرفتم و مبلغ ناچیزی بابت رفت و آمد به راننده پرداخت میکردم. در محل کار سر مسئله ای راننده و یکی از همکارام که باهاشون رفت و آمد میکردم به مشکل خوردیم و اونا گفتن که دیگه نمی تونم با اونا رفت و آمد کنم. در عرض یک روز پولی که باید بابت رفت و آمد پرداخت میکردم سه برابر شد. که تقریبا یک سوم حقوق ماهیانم میشد. رئیس شرکت حاضر به پرداخت هزینه رفت و آمد من نشدن و استعفامو نوشتم. نمیدونم این عامل به نوعی منو تحریک کرد که تصمیمو عملی کنم. این مدت فایل های گفتگو با دوستان مرتب گوش میدادم. در یکی از فایل ها یکی از دوستان گفتن که استاد عباس منش گفتن هیچ چیزو تحمل نکنین. نتایجی که دوستان میگفتن منو شگفت زده میکرد و جملاتی مثل ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است مدام در ذهنم تکرار میشد. رئیس شرکت با استعفای من موافقت نکرده. من واقعا کارمو دوسندارم. همکارامو دوسندارم. هیچ پیشرفتی توی یک سال اخیر در زمینه کاریم نکردم. احساس میکنم فقط دارم الکی تقلا میکنم و توی این شرکت به هیچ جا نمی رسم. همین امروز هم با یکی از همکارا دعوا کردم. بارها سر همین مسائل دعوا پیش اومده و متاسفانه خود رئیس شرکت هم تلاشی برای حل این مسائل که همیشه وجود داره نمی کنن. توی یک سال اخیر هر نیرویی اومده که سطحش بالاتر از وضعیت فعلی شرکت بوده کارشو ترک کرده و رفته. بعد از دعوا برای اینکه حالم خوب بشه و به احساس خوب برسم اومدم توی سایت و دیدم قسمت 11 فایل گفتگو با دوستان آماده شده. سریع دانلود کردم و باورم نمیشد که موضوع گفتگو راجع به کار مورد علاقه بود. نمیدونم. واقعا احساس میکنم هرروز جهان داره به من سیلی میزنه. ترس همه وجودمو گرفته و نمیدونم تصمیم درست چیه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    مصطفی مجیدی گفته:
    مدت عضویت: 2323 روز

    باسلام خدمت استاد گلم بانو مریم عزیز و تمام اعضای خانواده توحیدی من خداروشکر میکنم واسه حضورم در بین شما عاشقان تو مغازه ام هستم مشغول عشق بازی باخدا در حال انجام کار مورد علاقه ام و رسیدگی به گلهام که (من تولید کننده گل و گیاه هستم و مغازه هم دارم برای فروش و توضیع محصولاتم) یه حسی بهم گفت نگاه کن سایت رو و اگه فایل جدیدی اومده دانلود کن و در حال انجام کار به آگاهی اون فایل هم گوش کن که هدایت شدم به قسمت ۱۱ و ۱۲ گفتگو بااستاد بعد دانلود پلی کردم و هدفون رو تو گوشم گذاشتم و تو همون چند دقیقه اول از صحبت های امیر عزیز و گفتن تجربه اش مو بتم سیخ کرد (امیر داداشی ازت سپاسگذارم ) بعد تموم شدن حرف هاش یاد خودم افتادم که چطور دنبال علائقم اومدم یادمه من بنا به شرایط و نوع نگاهم به زندگی از اول علاقه ای به درس نداشتم و همش یه حسی بهم میگفت این تنها راه موفقیت نیست خلاصه از سال ۸۷ اومدم تو بازار کار یعنی اون روز ها ۱۴ سالم بود خانواده خیلی اسرار میکردن درس بخون و من اخرشم با شبانه و راه دور هم نتونستم دیپلم بگیرم کلی کار انجام دادم از کارگری دست فروشی شاگردی ماشین سنگین مغازه داری تا ترکیه رفتم یه مدت کار کردم که در این همه تجربه های جور واجور و شهر های مختلف که رفتم یه روز پول و لذت های زود گذر بود یه وقتایی هم فشار و تضاد که من بهشون به چشم یه دوره آموزشی نگاه میکنم چون من ۱۱ سالگی پدرمو از دست داده بودم و قبلش حسابی توناز و نعمت بودیم پدرم ماشین سنگین داشت وضعمون هم عالی از بچگی به کم قانع نبودم قبلا هم گفتم چطور بابرنامه ها و استاد آشناشدم الان میفهمم هدایتی بوده و در مسیر تکاملم ازدواج کرده بودم شرایط فرق میکرد بازم هر روز دنبال تجربه کارهای جدید بودم و دنبال پول اما عدم آگاهی من نسبت به باور های کهنه ام اجازه رشد و بهم نمیداد آذر ۹۸ بود بااینکه شرایط زیاد جالبی نداشتم و بدهکار مردم بودم پا رویه ترسم که فکر میکنم ترس بزرگترین شرک گذاشتم اومدم دنبال علائقم و اونی که در لحظه میتونستم انجامش بدم رو انجام دادم اون چیزی که نوروز ۹۷ با ۹۶ هزار تومان سرمایه شروع بکار کردم (گل و گیاه ولی کناره کارم تکثیر هم میکردم) خلاصه یادمه اوایل آذر ۹۸ با جهادی اکبر مشغول شدم و جدی چسبیدم به کار کردن روی باور هام و علائق خودم اوایل همسر وقتی فهمید گفت من دیگه نیستم از طرف خانوادمم همایت فکری نمیشدم سختم بود ولی ایمان داشتم که میشه و جواب میده بهم چون میدونستم قدرت خلق و زندگیم دست خودمه و قوانین جهان بدون تغییر

    امروز هشتم اردیبهشت ۱۴۰۰ و به لطف الله پاک و آگاهی هایی که از برنامه های استاد گرفتم الان عشق و آرامشی تویه وجودمه از جنس خدا سلامتی دارم بی حد و مرز که بهترین و قویترین باورهام از گذشته درمورد سلامتی من بوده و اخرین بار که مریض شدم رو یادم نمیاد اون کوچولو خفیف هاشم که به قول استاد با ابلیمو عسل و آب ولرم حل میشده نهایتش یه چهارتخم دم میکنم میخورم یه ساعت بعد عالی عالی میشم از روابطم بگم که اینقدر دستان پرمهر خدا تویه زندگیمه که حد نداره و همگی هرروزه بهم کمک میکنن تا راحت تر زیبا تر و موفق تر زندگی کنم بقول استاد به معجزات خدا دارم عادت میکنم از نظر مالی هم بلطف الله بیش از ده برابر رشد داشتم و نسبت به قبلم خیلی سهمم از باران نعمت و رحمت الهی بیشتر شده که اونم بخاطر بزرگ تر شدن ظرف وجود و ذهن منه که البته اعتبارش فقط به خدا میرسه که با هدایت کردن من به مسیرهای بهتر هروز کمکم میکنه بهتر زندگی کنم و کمک کنم جهان جای بهتری برای زندگی بشه و این روز ها حالم خیلی عالی و میدونم خیلی خیلی زود با شما دوستان عزیز یه گرد همایی عالی تو پرادایس خواهیم داشت استاد جان فرودگاه و بزن تو ملک شخصیمون جا برای آروی بچه ها هم آماده کن چون این موج عشقی که براه انداختی هروز بزرگتر میشه و با سرعت بیشتر داره میاد سمت خودت.

    سپاسگذارم استاد ازت بابت اینکه این فضارو ایجاد کردی تا با تبادل آگاهی هامون و استفاده از تجربیاتمون ذهنمون رو نسبت به فراوانی و باران نعمت و رحمت الهی باور پذیر کنیم ببخشید یکم طولانی شد و خدا میدونه من فقط یه نویسندم و هدایت و فرمون دست خود خداست.

    هرکجاهستین درپناه الله یکتا شاد پیروز ثروتمند و سعادتمند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    بنفشه گفته:
    مدت عضویت: 1186 روز

    با سلام گرم و درود بی پایان خدمت همه عزیزانم در سایت عباس منش

    واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم از اینهمه قدرت و جسارت دوستان که چقدر ایمانشان ستودنی بود در راستای اقدام برای تغییر قبل از اینکه جهان اونا را وادار به تغییر کنه .

    من با وجود کلی چک و لقد از دنیا هنوزم که هنوزه اقرار میکنم شهامت تغییر رو ندارم و همیشه با وجودیکه از هر جنبه ای خواه مالی خواه عاطفی بشدت دچار تکرار چرخه معیوب میشم نمیدونم چرا نمیتونم شهامت بخرج بدم و حرکت کنم برای پایان دادن به ناخواسته هام و هنوز ترس های عمیقی تو وجودم ریشه دار هستش .

    واقعا نمیدونم چرا عادت کردم به دور باطل ،انگار پوست کلفت شدم و خییلی وقتها از دست خودم خسته میشم و خودم رو سرزنش میکنم که چرا همش چسبیدم به یک نقطه امن ذهنم و باورهام بشدت ایراد دارن و من کاری برای حل این مشکل انجام نمیدم

    بزرگترین مشکلم و در واقع پاشنه آشیلم وابستگیه ،بشدت رضایت آدمهای اطرافم برام مهمه و تو گرفتن تصمیمات اصلی و مهم زندگیم از بقیه نظر خواهی میکنم با وجودیکه میدونم هرکسی با توجه به عقل و منطق و باورهای خودش راهکار میده و راهکار هر کسی بدرد زندگی خودش میخوره و شاید برای دیگران ممکنه فایده نداشته باشه و جواب نده.

    تنها جسارتی که تو عمرم بخرج دادم با وجودیکه تو یه شهر کوچیک بودم و معمولا همه مثل فکر میکردن بعنوان یه دختر مجرد بخاطر بیزینسم که داشت روز به روز آب میرفت یکروز تصمیم گرفتم که برم به یه شهر بزرگتر و اونجا خودم رو محک بزنم شاید که حال و روز کسب و کارم بهتر بشه و تقریبا همه مخالف این حرکت من بودن و شروع به سرزنش کردن که چطور جرات میکنی بری یه شهر غریب و اونجا معلوم نیست چه اتفاقاتی برات بیفته و مرد نیستی که یهو بلند شی بری ولی من اصلا گوشم بدهکار حرف اونا نبود و فرداش مغازه رو جم کردم رفتم و سه سال تو شهر جدید فعالیت کردم که قبلا هم خدمت دوستان ماجرای شکست کسب و کارم رو بخاطر باورهای نادرستم درباره پول و ثروت عنوان کردم که بازم چرخه آب رفتن بیزینسم تکرار شد و فقط اینو متوجه شدم که آخر عاقبت این روند کاری ام ره به ترکستان داره و بهتره کلا مغازه و بیزینسم رو تعطیل کنم و خداییش کم آوردم و گفتم تا بیشتر از این مقروض نشدم و بیشتر از این استرس نکشم عطایش رو به لقایش بخشیدم و تسلیم شکست شدم چون عملا تو اون زمان هیچ راهکاری برای بهتر کردن اوضاع کسب و کارم به ذهنم نمی رسید و هر روز بدتر از روز قبل گرفتارتر میشدم .و البته بزرگترین ضربه افت اعتماد بنفسم رو از کسب و کارم خوردم طوری که هنوزم که هنوزه رگه های بی اعتماد بنفسی ام تو وجودم هست در حالیکه قبل شروع کسب و کارم که بشدت عاشقش هم بودم خیلی پر دل و جرات بودم و اعتماد بنفس و شهامت و جسارتم زبانزد خاص و عام بود

    باز خدارا شکر میکنم که وارد این سایت شدم و خیلی قلبم باز شده از وقتی که با مبحث باورها آشنا شدم و از اینکه میشه هر زمان از هرجایی که هستیم میشه تغییر کرد و این خیلی بهم امید و انگیزه داده و تازه دارم خودم رو پیدا میکنم

    بازم از همه شما عزیزان سپاسگزارم که با بیان نظراتتان چراغ راهم شدین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: